روایت‌کننده: آقای محمد درخشش

تاریخ مصاحبه: ۲۹ جون ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: چوی‌چیس ـ مریلند

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۳

 

 

منتهی تا آن‌جا که رفته چیز کنید.

س- خود شاه هم قانون ملی شدن صنعت نفت را توشیح کرده بود.

ج- بله توشیح کرده بود. رفت و آمد دکتر محمد مصدق هم آن تشریفات دربار هم اجرا بود. ایشان هم می‌رفت همان احترامات هم بود. همه این قضایا هم بود. پس این را که ما طرفدار نهضت ملی ایران بودیم و قبلاً هم بودیم، این مسئله به‌عنوان نقطه ضعفی بود اگر برای آن رژیم اما به‌طورکلی مثل عواملی که وزرای مصدق یا دیگران، ما این‌طور نبودیم، این یکی. دوم، نقطۀ حساس این‌جا است. در همان نهضت ملی ایران، من تشریح کردم خدمت‌تان درباره و واقعاً ما معجزات دموکراسی را در آن‌جا لمس کردیم و درک کردیم و به این نتیجه رسیدیم که اگر فرهنگ، البته جامعه، ولی مخصوصاً اگر فرهنگ در آن آزادی و دموکراسی نباشد، درست مثل این است که شما یک ماهی را از آب بگیرید و بخواهید زنده بماند. یعنی همان اندازه که آب برای ماهی ضرورت دارد دموکراسی و آزادی هم برای فرهنگ. برای چه؟ برای این‌که از یک طرف ما می‌گوییم بیاموزیم و به‌طورکلی رشد فکری، از یک طرف می‌گوییم که جلوی رشد فکری را بگیریم. این دوتا اصلاً با هم جور درنمی‌آید. به هر حال در آن شرایط مشکلاتی که از هیئت حاکمه ما داشتیم بسیار مفصل است بیشتر آن مربوط بود به شاهپورها. مربوط به دربار بود. از جمله در آن سال یک حفریاتی شد که فکر می‌کنم تمام به‌اصطلاح، ثروت تاریخی و ثروت واقعی موزه ایران باستان، که الان نمی‌دانیم در چه جهت است؟، متعلق به آن تپه‌های مارلیک بود. تا آن تاریخ قرار بر این بود که خارجی‌ها می‌آمدند و حفریات می‌کردند بعد با ایران قرارداد می‌بستند، نصف می‌کردند. منتهی آن نصفی که آن‌ها می‌بردند معلوم بود با این نصف دیگر. و رشوه‎خواری عجیب و دزدی خیلی بالا و کلان. برای می‌دانید به این‌که این آثار باستانی تا چه اندازه ارزشمند است. در این کار شاهپورها به تمام معنی دخالت داشتند مستقیماً. و ما اولین کاری که کردیم جلوی این قراردادهای خارجی را گرفتیم. گفتیم خودمان این‌کار را می‌کنیم. بعد هم این تپه‌های مارلیک که واقعاً یک خزانه‌ای بود برای روشن کردن جریان تاریخی. بعداً هم همه مسائلی که بعد به موزه‌ها فرستاده می‌شد، به نمایشگاه‌ها، از همان تپه‌های مارلیک بود که بیرون آوردیم. آن‌جا را بعد که کشف شد شاهپورها و اشرف رفتند از مالک آن‌جا آن تپه‌ها را خریدند در رودبار بود. خریدند و بعد گفتند که این‌ها مربوط به ما است و دولت و وزارت فرهنگ حق ندارد این‌جا حفاری بکند. ولی به‌هرحال ماده قانون داشتیم به این‌که «اگر احیاناً ملک شخصی هم باشد حفر می‌شود منتهی آن چیزی که خسارت است، آن خسارت پرداخته می‌شود.» گفتیم «خوب، مانعی ندارد. فرض کنید شما روی این چندتا تپه می‌خواستید چند کیلو گندم بکارید، مثلاً. خسارت (؟؟؟) (؟؟؟) . خیلی واقعاً، ملاحظه می‌فرمایید تا چه اندازه وضع وحشتناک بوده است. مأمور ما را در آن‌جا، رئیس قسمت حفاری را، دادگستری رودبار احضار کرد. کدخدای محل را وادار کرده بودند به این‌که شکایت کند که ایشان دیشب آمده به منزل ما و فرش‌های ما را دزدیده است. و ایشان را می‌خواستند، رئیس قسمت باستان‌شناسی آن قسمت را که ما فرستاده بودیم زندانی کنند به جرم دزدی. که بنده شب آمدم به هیئت دولت و شدیداً گفتم «رسوایتان خواهم کرد!» به وزیر دادگستری گفتم «اگر این آدم را، این رئیس دادگستری یا آن قاضی را برندارید بنده به‌طورکلی دولت را رسوا می‌کنم با همکاری با این دزدی و فساد.» خوب، مجبور شدند برداشتند. می‌خواهم بگویم کار ما با این مشکلات واقعاً توأم بود. یکی از مشکلات بسیار بزرگ ما مسئلۀ اوقاف بود. مسئلۀ آخوندها بود. که، عموماً اوقاف را می‌بلعیدند می‌خوردند و ما قطع کردیم تمام این مسائل را. و مدرسه ساختیم. در بعضی از استان‌ها و در بعضی از، به‌طورکلی شهرستان‎ها، آن اندازه مدرسه ساختیم که رؤسای فرهنگ گفتند «کافی است. دیگر بیشتر بسازید زائد است.» چون واقعاً می‌دانید که سال‌های سال است که مردم املاک‌شان را، دهات‌شان را مغازه‌های‌شان را، بهترین املاک مال اوقاف بود. اکثر آن مغازه‌های خیابان شاه‌آباد و مثل آن‌جاها که خیلی سرقفلی بالا است، مال اوقاف بود. بسیاری از قسمت‌های بازار، مغازه‌های بازار متعلق به اوقاف بود. بهترین دهات بهترین جنگل‌ها متعلق به اوقاف بود، که سر هر مسئله‌ای ما مبارزات شدید و وحشتناکی با دستگاه داشتیم با دربار داشتیم، با شاهپورها داشتیم. همین موقع که من آمدم وزارت فرهنگ، همین اشرف سالی هشت میلیون تومان از وزارت فرهنگ می‌گرفت به عنوان کتاب‌های درسی، در صورتی که کتاب‌های درسی را از بلیط بخت‌آزمایی تأمین می‌کردند. ما آن را قطع کردیم. حالا چه بحث‌ها با ایشان داشتیم، چه گرفتاری‌ها داشتیم، چه جنجال‌ها داشتیم. چه مشکلاتی با دولت داشتیم که اصرار داشتند که این پول را بدهیم. البته ما ندادیم ولی بعد که ما رفتیم وزیر وقت، وزیر بعدی هم اضافه کرد هم پرداخت. منظورم این است که اگر دیدیم که خیلی از مسائل واقعاً هست، بسیاری از مسائل هست. و آن چیزی که از لحاظ، من‌باب مثال تعداد زیادی کارمندانی در لیست بودند که اصلاً وجود خارجی نداشتند، هزارها نفر. و این‌ها را ما پیدا کردیم و عرض شود که این حقوق معلم را ما دوبرابر و دوبرابرونیم کردیم. تمام حقوق معلم را ما از طریق جلوگیری از این دزدی‌ها و فساد پرداختیم و هیچ دیناری ما از دولت نگرفتیم. برای این‌که دولت در آن‌موقع اعلام ورشکستگی کرده بود. چیزی، آهی در بساط نداشت که این‌کار را بکند. در این مسئله هم به مشکل برخوردیم چون هیئت دولت می‌گفت که «این پولی که شما از وزارت فرهنگ ذخیره کردید بیاورید بدهید به ما، ما تقسیم کنیم بین خودمان». به‌هرحال مشکلات خیلی زیاد بود. ولی علت توفیق ما دو چیز بود. یکی این‌که مسئلۀ فرد به هیچ عنوان در کار نبود. واقعیت این بود که جامعه معلمین ایران حاکم بر سرنوشت وزارت فرهنگ بود. این اولاً. ثانیاً ما در آن‌جا دموکراسی را همان‌طور که عرض کردم، عملاً امتحان کردیم و عملاً معجزات آن را دیدیم. چطور؟ تمام رؤسای دانشگاه‌ها به استثنای البته دانشگاه تهران، که آن هم با وزیر بود که سه نفر انتخاب می‌کرد، یکی را شاه انتخاب می‌کرد. تمام دانشگاه‌های ایران را وزیر فرهنگ می‌بایستی انتخاب بکند. این اختیار را بنده دادم به استادان دانشگاه‌ها. ما مأمور ابلاغ شدیم فقط. استان‌ها، معلمین جمع می‌شدند و تعیین می‌کردند رؤسای استان‌های‌شان را. دبیرستان‌ها دبستان‌ها، تمام مسائل انتخابی شد. و با این قضیه دو درگیری داشتیم. یک درگیری شدید داشتیم از این‌که قبلاً خوب، تشکیلات، دستگاه، دولت، نخست‌وزیر، دربار این‌ها همه توصیه می‌کردند. ساواک بیشتر از همه. اصلاً می‌گفت «این مأمور ما است بگذارید او را به فلان جا» قبلاً. ولی وقتی ما انتخابی کردیم این‌ها آمدند گفتند «آقا، فلان و…» گفتم «بنده کاره‌ای نیستم. این معلمین هستند که انتخاب می‌کنند.» گفتند، «آقا، این اختیار شما است.» گفتم، «بنده اختیارم را تفویض کردم به جامعه و معلمین ایران بنابراین من کوچک‌ترین رلی ندارم به این‌که شما بگویید، آقا فلان رئیس بشود یا فلان رئیس» این قطع شد. اما قسمت دوم، آن‌هایی که معلمین را انتخاب می‌کردند اعتراض می‌کردند. از جمله، یک تاریخچه جالبی هست و آن این است که یک‌روز آقای فردوست رئیس دفتر نظامی بود.

س- آقای حسین فردوست؟

ج- بله، حسین فردوست. رئیس دفتر نظامی بود. ایشان تلفن کرد به من گفت «آقا، اعلی‎حضرت همایونی یک چیز محرمانه دادند به بنده که بیاورم خدمتتان و این را خودتان هم باید باز کنید. گفتم «بفرمایید بیاورید.» آورد. آوردم و باز کردم، خیلی سری و محرمانه، نوشته بود که، خود ایشان هم امضا کرده بود، حسب‌الامر اعلی‎حضرت همایون شاهنشاهی، بیت‌الله جمالی مدیرکل فرهنگ آذربایجان را که با پیشه‌وری همکاری کرده است و مدارک ضمیمه است، از کار برکنار کنید.» حالا بیت‌الله جمالی که اصلاً بنده نه قیافه‌اش را دیده بودم. نه می‌شناختم کی هست؟ نه می‌دانستم چه‌جور آدمی است؟ فقط به کارگزینی تلفن کرده بودم «آقا» ابلاغ این آقای بیت‌الله جمالی را صادر کنید چون اکثریت آرا را آورده است در استان آذربایجان. یک چندتا روزنامه هم ضمیمه کرده بود. روزنامه‌های مربوط به زمان پیشه‌وری و ترکی که آقای بیت‌الله جمالی مقاله نوشته بود. ایشان نشست و گفت «جواب؟» گفتم «بفرمایید بروید شما، بفرمایید من خودم جواب را می‌دهم.» رفت و عرض شود که، البته آن نامه‌ای هم که نوشته بود فقط وزیر باید ببیند جایی هم نبایستی، باید در یک دفتر سری بماند. نوشتم بایگانی بشود توی همان دفتر سری. یک ساعتی گذشت آقای دکتر امینی تلفن کرد. گفت «آقای درخشش» گفتم «چیه؟» گفت «آن نامه سری که برای شما آوردند رونوشت آن را هم برای من فرستادند. امر به اعلی‎حضرت. جمالی را برداشتید؟» گفتم نخیر. گفت «اه چطور برنداشتید آقای درخشش؟ امریه است.» گفتم «بنده می‌دانم امریه است. بنده خودم را برمی‌دارم. من استعفا می‌دهم. خیلی ساده است». گفت، «خواهش می‌کنم یک چند دقیقه‌ای تشریف بیاورید با هم صحبت کنیم». گفتم چرا آخر؟ خیلی خوب. منتهی این هم به شما عرض کنم که اگر احیاناً آن‌موقع استعفا می‌دادم کمیت‌ همه‌شان لنگ می‌شد. یعنی آن آتمسفر معلم و به‌اصطلاح، قدرت معلم تا این اندازه قوی بود که واقعاً مقاومت در مقابل آن اصلاً نمی‌شد. عرض کردم خدمتتان، ما روی پایه‌های مردمی و دموکراسی کارمان بود. بعد رفتم آن‌جا. رفتیم و نشستیم و گفت «آقای درخشش، شما اگر ایشان دوست‌تان است و رفیق‌تان است، او را بردارید بفرستید خارج از کشور یک مقامی به او بدهید. این امریه است.» گفتم، شما قربان همه‌تان با عینک خاص نگاه می‌کنید. من نه دوست دارم نه رفیق دارم. دارم، اما در این مسائل، این سپردۀ ملت است این فرهنگ ما. ما حق نداریم دوستی و این کار را بکنیم. اجازه نداریم. با دید چشم صدها هزار معلم، جلو چشم آن‌ها است. به این دلیل هیچ کس دست از پا خطا نمی‌تواند بکند. اما دربارۀ این آقا، ایشان اکثریت آرا را آورده‌اند. به هیچ عنوان بنده افکار عمومی معلمین را پایمال نخواهم کرد، غیرممکن است. خیلی ساده است، بنده استعفا می‌دهم آقای جمالی را می‌توانید بردارید. ولی بنده موقعی که آن‌جا نشستم فقط موقعی آقای جمالی را ما می‌توانیم برداریم، بنده، که از لحاظ اداری، یک چیزی از ایشان ببینم مخالف مقررات و این چیزها. گفتند «خوب، این‌طور شما جدی،» البته جرأت گرفتن استعفای بنده را هم هیچ‌کس نداشت. گفتند «ما امروز باید بروم پیش اعلی‎حضرت و صحبت کنیم.» رفت و تلفن کرد. گفت «ایشان فرمودند که اگر احیاناً ایشان مشکل دارد. خوب، حالا یک ماهی صبر کند بعد او را بردارد.» گفتم، بنده تا موقعی که در پشت میز وزارت نشستم غیرممکن است ایشان را بردارم. گفت، «خوب، حالا اگر این‌طور است اصلاً دیگر ولش کنید. حالا تا یک ماه دیگر خیلی طول می‌کشد. کاری نداشته باشید». بسیار خوب. بنده بودم آقای جمالی هم بود. آقای جمالی محبوبیتش در آذربایجان آن اندازه بود که بین چهار، حالا درست دقیق یادم نیست، تا پنج میلیون تومان، آن تاریخ که می‌دانید چه رقم عظیمی است چهار تا پنج میلیون تومان، بازار و مردم آذربایجان به او کمک کردند برای ساختن مدرسه و عرض شود، برای مشکلات‎شان. و فرهنگ کشور، بنده یک آدمی بودم کاره‌ای نبودم. یعنی واقعاً نمی‌خواستم کاره‌ای باشم، بر مبنای اصول دموکراسی و بر مبنای، عرض شود که، امتحان کردیم، در آن سال، بنده فکر می‌کنم به این‌که در تاریخ فرهنگ چنین سالی نظیر نداشته است. به تصدیق همه‌شان. امتحانات آن سال امتحانی بود که سرکار هر شاگردی را که ببینید الان به اصطلاح دکترا گرفته باشد یا هرچه باشد، می‌گوید که من دیپلم سال هزاروسیصدوفلان هستم. یعنی آن دیپلم تا این اندازه در آن‌موقع ارزش داشت. و حتی شاید ۷۰ تا ۸۰ درصد امتحانات دانشگاه، قبولی دانشگاه در آن سال بر مبنای دیپلم آن سال بود. به‌هرحال این دو قسمت، دو قسمت بسیار مهم بود. ولی یک مسئله‌ای که واقعاً این‌جا بی‌ضرر، یعنی خوب است که من اشاره بکنم، در آن سال یک معلم، عرض شود که، شهید شد و مردم ایران منقلب شدند. حالا اتفاق افتاده است که در روز صدها نفر را رژیم تیرباران بکند ولی البته تأسف مردم ایران داشته‌اند ولی به آن حالت نبود. چرا؟ برای این‌که به‌طورکلی سیستم خشونت عادت هم می‌آورد و کار واقعاً به جایی است که بعضی مواقع تعدادی از مردم تا آن اندازه به این مسائل بی‌توجه شده‌اند که اگر احیاناً قیمت گوشت برود بالا این را مهم‌تر می‌دانند تا اعدام بیست نفر. یعنی مثلاً خبر بالا رفتن قیمت گوشت برای‌شان مهم‌تر است تا اعدام یک گروهی از هم‌وطنان. و این مسئله خطرناک است که یک ملتی عادت می‌کند به خون و عادت می‌کند به خون‌ریزی و خشونت، خاصه به این‌که در روی کودکان و نسل جوان و اطفال چنین رفتاری می‌کنند، که مرده و جنازه و کشته و تیر و تفنگ و این مسائل، یک مسائل به تمام معنی عادی برای‌شان درمی‌آید. بله، این مسئله‌ای بود که بنده خواستم عرض کنم خدمت‌تان. بعد از این وزارت فرهنگ خوب، دعوتی شد مجدداً. خیلی پافشاری عجیب از این‌که ما دوباره برویم در کابینۀ علم، وزارت فرهنگ را قبول بکنیم. آقای پاکروان از طرف شاه آمد. قصدشان این نبود به این‌که بنده باشم. قصدشان این بود که این سرمایه، حیثیت و آبروی جامعه معلمان ایران را از آن بگیرند، خیلی ساده بود. چون به‌هرحال از لحاظ سیاسی خوب، قضایا مشخص بود به این‌که نقشه عوض شده، برنامه عوض شده است. و برنامه به دست خود شاه دقیقاً افتاده است. بنابراین خیلی علاقه‌مند بود به این‌که ما را هم ببرد و مثل سایرین بکند. و یکی از افرادی که خیلی به من فشار می‌آورد آقای ارسنجانی بود، وزیر کشاورزی. فشار می‌آورد که «شما بیایید دنبال برنامه‌های‌تان را ادامه بدهید». خواهش می‌کرد می‌گفت «من می‌روم شما هم بروید». من هم به ایشان گفتم خواهش می‌کنم شما نروید. برای این‌که معلوم است که این‌ها به چه مسیری می‌روند و به چه قضایایی می‌روند و چه کار می‌کنند. بعد از آن جریان یک به اصطلاح وزیر بعد که آمد آن آقای دکتر خانلری بود، همۀ مسائل به هم خورد به تمام معنی.

س- آقای درخشش، من می‌خواستم از شما خواهش کنم که یک مقدار از نظر تاریخی برگردیم به عقب و مسائلی را که شما قبلاً راجع به آن‌ها صحبت کردید در نوارهای شماره یک و دو، و دربارۀ تاریخچۀ جامعه معلمان ایران و یک مقداری راجع به این مطلب صحبت بکنیم بعد برگردیم به مسائل دیگر که این رویدادهای تاریخی از نظر زمانی به طور مرتب راجع به آن‌ها صحبت بشود.

ج- بله، بسیار خوب است.

س- بنابراین من می‌خواستم از شما خواهش بکنم که در دنبالۀ همان صحبت‌تان راجع به جامعۀ معلمان ایران لطف بفرمایید و برای ما توضیح بدهید که چه وسایلی در اختیار جامعه معلمان بوده است در آن سال‌هایی که شما به‌عنوان رهبر جامعه معلمان به جامعه معلمان خدمت می‌کردید.

ج- بله، وسایلی که در اختیار بوده، مرکز فعالیت جامعه معلمان ایران باشگاه مهرگان بود. باشگاه مهرگان یک باشگاهی است که کاملاً شناخته شده است. نه تنها این‌جا مرکز جامعه معلمان ایران بود، بلکه مرکز معلمان جامعه بود. معلمان جامعه قصد من تمام روشنفکرانی است که، روشنفکران، هنرمندان، عرض شود که، نویسندگان این‌طوری بود واقعاً. ارگان ما روزنامۀ مهرگان بود. روزنامۀ مهرگان، خوب، روزنامه‌ای بود که هفتگی بود البته، ولی به‌طورکلی تنها یک روزنامه، به‌هیچ‌وجه یک روزنامۀ صنفی نبود. درعین‌حال که دفاع از حقوق معلم می‌کرد، درعین‌حال دفاع از حقوق ملت ایران و دفاع از آزادی می‌کرد. و نویسندگانی که آن‌جا کار می‌کردند، می‌نوشتند، عرض شود که، به‌طورکلی سردبیر بودند این‌ها آدم‌های معروفی هستند. مدتی فرض کنید آقای دکتر علی اصغر حاج سید جوادی سردبیر بود. مدتی دکتر دکتر عبدالحسین زرین‌کوب سردبیر بود. مدتی دکتر محسن هشترودی سردبیر بود. نویسندگان جلال آل‌احمد بود. خلیل ملکی همیشه در هر شماره یک مقاله دو مقاله داشت. عرض شود که، سعید نفیسی بود. البته متأسفانه روزنامه این‌جا نیست ولی واقعیت این است که روزنامه مهرگان، ارگان اندیشمندان، نه به نام اندیشمندان زمان پهلوی، چون آن لغت را آن‌قدر خراب کردند که آدم خجالت می‌کشد اسمش را ببرد، و متفکران و هنرمندان. این وضع روزنامه بود. باشگاه مهرگان مرکز فعالیت‌های علمی، هنری، فرهنگی، عرض شود که، همۀ این مسائل بود. ما بسیاری سخنرانی‌های‌مان در آن‌جا بود. بسیاری از دانشمندان و محققین، بدون این‌که در نظر بگیریم. البته یک عواملی را دعوت نمی‌کردیم که بدنام باشند. اما بدون این‌که در نظر بگیریم، آن کوته‌بینی، کوته‌نظری، تنگ‌نظری افراد، که مثلاً فلان آقا فلان کار را کرده بنابراین نه. این دارای یک مقداری اطلاعات بود. من‌باب مثال یکی از افرادی که ما دعوت کرده به آن‌جا، و واقعیتی است، بسیار هم عالی بود. چندین سخنرانی کرد، او آقای تقی‌زاده بود. آقای تقی‌زاده هرچه باشد در مشروطیت ایران بوده و تنها کسی بود که در آن زمان، دو نفر بودند یکی او بود یکی هم آن آقای محمدصادق طباطبایی. این دوتا باقی، دو سه نفر دیگر هم بودند که البته در متن مشروطیت نبودند، این‌جا آدم‌هایی بودند که در مشروطیت خودشان بودند و رل داشتند و ایشان خیلی اصرار داشت که این‌کار را نکند. ما اصرار داشتیم که بکنید این کار را. خوب، ایشان آمد چهار جلسه در آن‌جا طولانی سخنرانی کرد. و یک تاریخ مشروطیت، آن تاریخ مشروطیت را ما نوشتیم و چاپ کردیم. الان یکی از تاریخ‌هایی است که مستند است. یک چنین کارها انجام شده است در آن‌جا. نمایشگاه‌های هنری داشتیم. مسابقات علمی داشتیم برای دانشجویان، برای مردم. مسابقات بین‌المللی داشتیم. دعوت‌های بین‌المللی داشتیم. به‌طورکلی بحث‌های مختلف داشتیم. جلسات تئاتر داشتیم. یکی از بهترین، مثلاً فرض کنید که، یکی از تئاترهایی که چندین روز ما دادیم. آن تئاتر را مردم آمدند خیلی استقبال عجیب شد، و آن «دست‌های آلوده» که جلال آل‌احمد ترجمه کرده بود. تمام هنرمندان معلمین بودند. یک عدۀ زیادی از هنرمندان بعدی که معروف بودند معلم بودند و باشگاه مهرگان تربیت کرد آن‌ها را فرستاد به جامعه. از فیلمبرداران. واقعاً یک مرکز علمی و تحقیقی و هنری بود درعین‌حال هم این مرکز ما بود. در شهرستان‌ها هم در مراکز استان این باشگاه مهرگان شعبه داشت و همین فعالیت‌ها را تا اندازه‌ای در آن‌جاها می‌کرد.

س- آیا کارمندان رسمی هم داشت جامعه معلمان؟

ج- ما به هیچ عنوان کارمند حقوق‌بگیر نداشتیم. فقط یک یا دو نفر به‌طورکلی. تمام داوطلبانه بود. تمام مخارج، که مخارج خیلی زیاد و گزافی بود بابت اجاره و این‌ها، حق عضویت بود. از حق عضویت پرداخت می‌شد. همه با کمال میل حق عضویت می‌دادند. استان‌ها جدا حق عضویت می‌دادند. حق عضویت شهرستان‌ها در خود محل خرج می‌شد، تهران جدا، و به‌هرحال دیناری نیازمندی مالی به هیچ‌جا و به هیچ مؤسسه‌ای ما نداشتیم الا این‌که خود معلم تأمین می‌کرد مخارج آن را.

س- آیا شما به خاطر می‌آورید که جامعه معلمان چند نفر عضو داشته است؟

ج- بنده می‌خواهم عرض کنم، جامعه معلمان معمولاً دو نوع عضو داشت. یکی عضو اکتیو بود. اعضایی بودند که به‌هرحال در جریان بودند. یکی عضو وابسته، یعنی سمپاتیزان. به‌طورکلی بنده می‌خواهم عرض کنم که در ایران از لحاظ جامعه معلمان ایران به استثنای جوامعی که درست می‌کردند. بعضی جوامع را دولت درست می‌کرد. یکی از جوامعی که دولت درست کرد در زمان سخنرانی من بود در مجلس من باب مثال، البته جامعه‌ای نبود. می‌دانید که چیزهایی که دولت درست می‌کند. یکی دو تا هم توده‌ای‌ها درست می‌کردند. به غیر از آن دوتا واقعیت در این است که عموماً جامعه معلمان ایران شامل همه معلمان ایران بود. یعنی من باب مثال در تظاهرات و در میتینگ‌ها، تمام می‌آمدند، بدون استثنا. ولی همه‌شان البته عضویت نمی‌دادند. ولی آن مقداری که عضویت می‌دادند به تمام معنی کافی بود. و من یک مثال می‌زنم باز خدمت‌تان و آن این است که در جریان بعد از وزارت فرهنگ که بعد از این‌که وزارت فرهنگ را از جامعه معلمان ایران، دولت استعفا کرد و بعد جامعه معلمان ایران قبول نکرد بین صدوپنجاه و بعضی مواقع تا دویست نفر منتظر خدمت کردند فعالین جامعه را. البته یک عده هم زندان رفتند که یکی از آن‌ها هم خود بنده بودم و سال‌ها مرتباً حقوق کامل این‌ها را جامعه معلمان ایران می‌پرداخت. بدون این‌که از آن‌ها درخواست بکنند که در موقع لزوم پس بدهند. یعنی یک چنین صندوق غنی هم داشت. قطعاً اعضا باید آن اندازه زیاد باشند که بتوانند یک چنین کاری بکنند.

س- این اعضا و یا هیئت رئیسۀ جامعه معلمان آیا به طور منظم ملاقات‌هایی هم داشتند؟ جلساتی داشتند؟

س- به طور قطع هفته‌ای هفت روز. برای این‌که به قدری فعال بود جامعه که هفته‌ای هفت روز در باشگاه مهرگان، این‌ها هرکدام‌شان مسئول یک قسمتی بودند.

س- مثل حوزه‌های مختلف سازمان‌های سیاسی؟

ج- حوزه‌های مختلف. بله، مثل سازمان‌های سیاسی. دائماً بودند. مسئله جلسه هفته و روز و ساعت و این مسائل نبود.

س- مطالبی که مورد بحث قرار می‌گرفت می‌توانید چندتای آن‌ها را به عنوان مثال توضیح بفرمایید؟

ج- مطالب به‌طورکلی در سه قسمت دور می‌زد. یکی مربوط به دفاع از حقوق معلمین در سراسر کشور. دوم مسئلۀ بررسی مسائل فرهنگ ایران و تهیۀ طرح‌ها و برنامه‌هایی برای پیشرفت فرهنگ که به هیچ عنوان، هیچ‌کدامش عمل نمی‌شد. برای این‌که ما تهیه می‌کردیم و برای حکومت و دولت می‌فرستادیم. بعد اعتنا نمی‌کردند. اعتراض می‌کردیم. قسمت سوم مسئله‌ای بود مربوط به مسائل عمومی ملت ایران. از جمله همان مسئلۀ آزادی، استبداد، عرض شود که، استقلال و این قضایای کلی بود. به‌طورکلی جامعه معلمان ایران سمت بخصوص نداشت. اما قطعی است که در جهت نهضت ملی ایران قدم برمی‌داشت.

س- حالا که صحبت از نهضت ملی ایران شد و ما هنوز در آن دورۀ تاریخی فعالیت جامعه مهرگان هستیم که مصادف بود با جنبش ملی شدن صنعت نفت. ممکن است که خاطرات‌تان را از آن زمان برای ما توضیح بفرمایید؟ خاطراتی که دارید از همکاری و یا موافقت و یا مخالفت‌هایی که جامعه معلمان با جنبش ملی شدن صنعت نفت به طور اخص و نهضت ملی ایران در آن‌موقع به‌طورکلی داشته برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- با کمال افتخار. نهضت ملی ایران آن چیزی که ما معتقد هستیم، نهضتی است که شروع آن از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران است. به هیچ عنوان نهضت ملی ایران از زمان دکتر محمد مصدق شروع نمی‌شود. منتهی دکتر محمد مصدق یکی از رهبران صادق و شریف و باوفای این نهضت است که به‌طورکلی مجدداً به این نهضت حیات بخشید. و این اشتباه می‌کنند یک عده‌ای که خیال می‌کنند نهضت ملی ایران از زمان ملی شدن نفت شروع شد. این اشتباه محض است. و اما دربارۀ همکاری جامعه معلمان ایران با نهضت ملی ایران، همان‌طور که قبلاً عرض کردم، نظر به این‌که دید عمومی جامعه معلمان ایران همان دید سمت نهضت ملی ایران بود، بالطبع در دورۀ شکوفایی که به رهبری دکتر محمد مصدق بود، جامعه معلمان ایران نقش رسالت سنگینی حس می‌کرد و تا آن اندازه که امکان داشت آن رسالت را چه قلماً، چه قدماً، چه ماداً، چه معناً انجام داد اصطکاک شدید جامعه معلمان ایران با حزب توده از همان تاریخ شروع شد. البته این اصطکاک کاملاً بود. هیچ‌وقت چیز نبود. ولی آن‌جایی که درگیری خیلی شدید و به صورت مبارزات روزنامه‌ای و قلمی شروع شد، مسئله نهضت ملی ایران بود چون شعار حزب توده «ملی شدن نفت در جنوب بود». شعار نهضت ملی ایران «ملی شدن نفت در سراسر خاک ایران» بود. از همین‎جا درگیری‌های خیلی شدید شروع شد و جدایی‌ها و تشکیل جامعه جدای حزب توده به نام جامعه معلمان و بنده قبلاً یک قسمتی شرح دادم که درگیری‌ها چه هست و چه نیست.

س- معذرت می‌خواهم مطلبی که من الان دلم می‌خواهد که شما توضیح بدهید مربوط می‌شود به روابطی که جامعه معلمان داشته با وزارت فرهنگ در زمان حکومت دکتر مصدق. مطالبی که مثلاً شما داشتید تا مدتی که آقای دکتر سنجابی وزیر فرهنگ بودند، بعد از ۳۰ تیر آقای دکتر مهدی آذر وزیر فرهنگ شدند و ایشان مطالبی راجع به این موضوع در مصاحبه‌شان گفتند. من می‌خواستم ببینم شما چه خاطراتی دارید از آن زمان؟

ج- عرض شود که در زمان این، از لحاظ سیاست کلی باز دو قسمت می‌شود. یک قسمت مربوط می‌شود به سیاست کلی دکتر مصدق، که در آن‌جا ما قدم به قدم عرض شود، پیش آمدیم، یک قسمت مربوط می‌شود به وزارت فرهنگ. می‌دانید به این‌که در آن شرایطی که نهضت ملی ایران بود، حزب توده به تمام معنی فعال بود و قوی هم بود، و مستقیماً و مستقلاً هم کارشکنی می‌کرد. ما نشریاتی که منتشر کردیم بسیاری از مطالب را در آن نشریات منعکس کردیم که این‌ها دشنام‌ها و فشارها به اصطلاح، بدگویی‌هایی که می‌کردند صرف‌نظر از میتینگ‌هایی که می‌دادند و کارهایی که می‌کردند، خراب‌کاری‌ها، این‌ها فکر می‌کنم مسئله‌ای است که همه می‌دانند. نیازی به بازگو کردن این قضایا نیست. در این نقطه ما خیلی حساس بودیم که مبادا عوامل حزب توده در وزارت فرهنگ و سازمان فرهنگ نفوذ کند. می‌دانید به این‌که مرکز فعالیت چپ، به‌طورکلی کمونیست‌ها، در فرهنگ ایران است. این بروبرگرد ندارد. برای این‌که مسئله، مسئلۀ دانشجو و دانش‌آموز و معلم است. اصلاً به‌طورکلی حوزۀ واقعی و عملی در فرهنگ ایران است. و می‌دانید خودتان وارد هستید به این‌که رهبران این حزب هم به‌طورکلی، اکثراً فرهنگی بودند. از پایه‌گذارانش، مثلاً فرض کنید که آقای دکتر ارانی معلم فیزیک بود. ملاحظه می‌فرمایید، یا فرض کنید خلیل ملکی که اول در حزب توده، معلم بود.

س- معلم شیمی بود.

ج- معلم شیمی بود. یا من‌باب مثال فرض کنید که آقای کیانوری، ایشان استاد دانشگاه بود، و همین‌طور. پس ملاحظه می‌فرمایید به این‌که حوزۀ اصلی فعالیت، نه آن، همین حوزۀ اصلی فعالیت همین جمهوری اسلامی هم همین بود. حوزه فعالیت آریامهر هم همین‌جا بود. منتهی هر کدام به فراخور حال خودشان این‌ها را، این مردم را یعنی شاگرد و معلم را به میدان می‌کشیدند. الان تمام میتینگ‌هایی که آقای خمینی می‌دهد، خوب، همین دانشجو و دانش‌آموز و همین قضایا است که به زور می‌برند یا به جبهه می‌فرستند. منظورم این است که این نسل جوان و طبقۀ معلم به‌طورکلی طبقه‌ای است که همیشه، مثل مرغ در عزا و عروسی، بایستی گرفتار باشد. بماند این قسمت. در آن دورۀ وزارت فرهنگ، با کمال تأسف در دوران وزارت فرهنگ آقایان جبهه ملی، حزب توده به تمام معنی در وزارت فرهنگ نفوذ کرد. الان دارم به حافظه‌ام فشار می‌آورم. رئیس دفتر آقای دکتر آذر یک نفر از اعضای معروف عضو حزب توده بود.

س- اسم‌شان را به یاد می‌آورید؟

ج- همین الان دارم به مغزم فشار می‌آورم نتوانستم به یاد بیاورم. بله، یک آقایی بود رسمی بود. او دیگر علناً عضو حزب توده بود. در آن‌موقع حزب توده بر مبنای همین گرفتاری و درگیری که ما پیدا کردیم یک جامعه معلمین درست کرد. در این جامعه معلمین تنها مسئلۀ آن گروه معلم نبود. صحبت خود اعضای حزب توده بودند که هر جا می‌خواستند بروند گروه عظیمی از کارگران را راه می‌انداختند. حالا روی پیشانی‌اش که نوشته معلم است. این تاکتیک حزب توده بود. این آقایان شدیداً مرعوب حزب توده بودند، به تمام معنی مرعوب حزب توده بودند. با آقای دکتر سنجابی ما گفت‌وگو و حرف‌مان این بود که «آقا، شما نهضت ملی ایران هستید. وزیر فرهنگ هم هستید. ما هم به‌هرحال در مسیر نهضت ملی ایران این روزنامه‌مان است، این تشکیلات‌مان است، این وضع‌مان است، داریم کار می‌کنیم و کوبیدن حزب توده برای ما تقویت نهضت ملی ایران است. برای خاطر حسن و حسین و تقی و حتی برای خاطر آقای دکتر مصدق هم نمی‌کنیم. بلکه برای خاطر ملت‌مان و عقیده‌مان و ایمان‌مان می‌کنیم. شما نباید به این‌ها امکان بدهید به این‌که بیایند به نام جامعه معلمان ایران هیئت مدیره‌اش بیایند آقا را ملاقات کنند. آن‌ها غیررسمی هستند. وجود خارجی ندارند. رسمی ما هستیم.» با کمال تأسف آقایان جرأت، به اصطلاح، عدم صحبت و یا همکاری را نداشتند. جرأتش را نداشتند. البته دکتر سنجابی حسن‎نیت داشت. دکتر آذر هم حسن‎نیت داشت. دکتر سنجابی حسن‎نیت داشت. من‌باب مثال ما می‌خواستیم برویم آقای دکتر سنجابی را ببینیم. می‌گفت «آقا بیایید منزل‌مان همدیگر را ببینیم». می‌گفتیم «چرا؟» می‌گفت «آخر خوب، به هر حال این‌جا این حزب توده‌ای‌ها هستند می‌بینند ما می‌آییم همدیگر را می‌بینیم.» می‌گفتیم دیگر ما تا این اندازه، عرض شود که، بده شدیم. یا تا این اندازه شما از آن‌ها می‌ترسید؟ شما باید بپذیرید جامعه معلمین ایران را در حضور آن‌ها. این‌که مبارزه اسمش نشد. ببینید چه معامله‌ای این‌ها با، عرض شود، دولت شما می‌کنند. ببینید چه میتینگ‌هایی راه می‌اندازند. ببینید در روزنامه‌های «مردم» و «به‌سوی آینده» چه فحش‌هایی به دولت شما می‌دهند؟ چرا این‌کار را می‌کنید؟ می‌ترسید. ضعیف و ناتوان. و ملاحظه فرمودید ضعف و ناتوانی آقای سنجابی همین‌طور ادامه پیدا کرد. زمان آقای چیز (خمینی) هم اصلاً به‌طورکلی دکتر سنجابی واقعاً یک آدم ضعیف و ناتوانی است. ولی آدم خوبی است، وجداناً. یعنی آدم سالمی است به تمام معنی. این در دوران او، ما یک چنین اختلافی با ایشان داشتیم. و این اختلافات گاهی به قهر می‌کشید، گاهی به شدت می‌کشید. بعضی مواقع که ما می‌دیدیم هیئت مدیره، یعنی چهار نفر ده نفر حزب توده‌ای ایستادند و می‌خواهند بروند توی اتاق ایشان، ما می‌رفتیم. رئیس دفتر او می‌گفت «آقا، آن‌ها هم آن‌جا هستند.» ما لج می‌کردیم. در اتاق را می‌زدیم به هم می‌رفتیم تو. ایشان ناراحت می‌شد. بعد بنده تلفن می‌کردم که «آقا، این به صلاح شما است که بدانید که، بدانند به این‌که جامعه معلمان ایران، به اصطلاح، در مسیر نهضت ملی این درست است. بکنید این کار را.» جرأت نداشتند ضعیف بودند. این اختلاف ما با او یکی این بود. یکی عدم به‌اصطلاح، اشتغال کارمندان اصلی حزب توده در مقامات عالیه. در مقامات عالیه وزارت فرهنگ، دلیل آن هم روشن است، وقتی که یکی می‌شد مدیر کل، خوب، این تمام معلمین را می‌برد، به‌هرحال به‌عنوان این‌که او را مدیر مدرسه می‌کرد، به او شغل می‌داد. به‌هرحال همه را می‌برد توده‌ای می‌کرد. خوب، این خطرناک بود دیگر. درصورتی که عکس این بایستی رفتار می‌شد. و ما می‌گفتیم «ما نمی‌خواهیم.» برای چه؟ برای این‌که ما اگر احیاناً فردا بیست‌تا پنجاه‌تا پست وزارت فرهنگ را اشغال بکنیم باعث می‌شود که ما هم بشویم هیئت حاکمه و معلم می‌گوید «آقا، به من شغل بده.» ما نمی‌کنیم این‌کار را. اما به آن‌ها هم ندهید. با کمال تأسف می‌دادند. این‌کار را دکتر آذر عجیب کرد. به‌طوری‌که آقای دکتر آذر واقعیت این است که حزب توده و عوامل حزب توده به آن اندازه در وزارت فرهنگ در زمان ایشان نفوذ داشتند که رئیس دفترش عضو حزب توده بود. ما با دکتر آذر درگیری خیلی شدید داشتیم، به تمام معنی، و درگیری‌مان آشکار و واضح بود. فقط اختلاف‌مان هم همین بود. هیچ ایرادی، یعنی ایراد که از لحاظ، می‌دانید البته در آن شرایط وزارت فرهنگ یا فرهنگ ایران، آقایان برنامه که نداشتند. و نمی‌شود شاید هم نمی‌دانم به ایشان باید ایراد گرفت یا نگرفت؟ دلیلش این است که درگیر یک مسئلۀ خیلی وسیع و مهمی بودند. درگیر مبارزه با، به‌اصطلاح، یک امپریالیست بودند. نمی‌شود، واقعاً خیلی کارشان مشکل بود. اما مسئله خود روتین وزارت فرهنگ درست نبود. صحیح نبود. در امتحانات تقلب می‌شد. مثلاً در زمان همان آقای دکتر آذر گروه زیادی آمدند متحصن شدند. یعنی تحصن این‌ها در آن‌موقع خیلی مهم بود. آمدند متحصن شدند. بعد خیلی این واقعاً وضع بد بود. بعد اوراق آن‌ها را رفتند به آن‌ها دادند که دوباره خود شاگردها تجدیدنظر بکنند. بعد این اوراق را برداشتند بردند شب بیرون. دادند دوباره یک چیزی نوشتند دوباره تصحیح کردند. خیلی از این لحاظ… حزب توده هم به تمام معنی اخلال می‌کرد در این‌کار. یعنی استفاده می‌کرد از موقعیت برای به‌وجود آوردن عدم رضایت، نه‌تنها در وزارت فرهنگ، در کارگاه‌ها، در کارخانه‌ها، در همه‌جا چیز می‌کرد. آقایان به هیچ عنوان آمادگی نداشتند. خاصه دکتر آذر. این است که ما با دکتر آذر درگیری خیلی شدید داشتیم. ما با دکتر مصدق به‌طور قطع، البته خود من که یک رابطۀ خاص داشتم با دکتر مصدق زمانی که ایشان وکیل مجلس بود. منزل من پشت مسجد سپهسالار بود. بعضی از روزهای یکشنبه می‌آمدند آن‌جا ناهار می‌خوردیم با هم.

س- این در دورۀ شانزده می‌فرمایید؟

ج- بله، وکیل مجلس بود. من با ایشان البته یک ارتباط خاص داشتم. دکتر آذر در آن موقع یک نامۀ بسیار محرمانه‌ای نوشت به من اعتراض به دکتر مصدق که «این جامعه معلمان و آقای درخشش مشکلاتی به وجود آوردند و مانع کار ما شدند.» و این نامه را ما در روزنامه، نامۀ سری، مهرگان چاپ کردیم. فردای آن روز دکتر آذر همین آقای رئیس دفترش که متأسفانه حالا به فکرم نمی‌رسد، بعد ممکن است یادم بیاید، را خواست. گفت «آقا، این نامه را دستی نوشتیم. یا تو گفتی یا من گفتم. من به پیغمبر به کسی نگفتم. لابد تو گفتی.» یعنی تا این اندازه این، به‌اصطلاح، اثر داشت. چون یک نامۀ سری، محرمانه مستقیم به نخست‌وزیر، در روزنامۀ مهرگان چاپ بشود و علنی، خوب، این یک رسوایی بود خیلی زننده و ناراحت‌کننده. به‌هرحال این درگیری‌ها. دکتر مصدق فرستاد عقب من، نشستیم صحبت کردیم. من قضایا را برایش گفتم. گله کرد از من.

س- قضایای حزب توده را هم برای‌شان توضیح دادید؟

ج- همین، فقط همین. گفتیم «آقا، مسئله دکتر آذر یا غیر دکتر آذر برای ما مطرح نیست. مسئله این است که آیا این حزب توده باید فرهنگ را اداره بکند؟ یا نباید بکند؟ خوب، اگر بخواهد فرهنگ را اداره بکند نفت ملی نمی‌شود. خوب، می‌شوراند. میتینگ درست می‌کند. روزنامه‌هایش را بخوانید شما. همه این‌کارها را بکنید. اما اگر احیاناً نباید بکند این‌ها نباید در وزارت فرهنگ حضور داشته باشند. جامعه معلمین ما هستیم به چه مناسبت آقای دکتر آذر آقایان را دعوت می‌کند می‌گیرد می‌نشیند دو ساعت با آن‌ها صحبت می‌کند. و من می‌دانم…» به دکتر مصدق می‌گفتم. دکتر مصدق به من می‌گفت که «آقای درخشش، آخر ایشان واقعاً در مسائل سیاسی نبوده، وارد نیست. یک طبیب است. ولی طبیب شریفی است. خوب است.» گفتم، «الان باید کسی باشد که در مسائل سیاسی وارد باشد.» همین قضیه باعث شد که یک‌روز در حدود هفتاد نفر از آقای دکتر مصدق وقت گرفتند و رفتند پیش آقای دکتر مصدق، از معلمین به نام اعتراض که «آقا یا حزب توده باید در وزارت فرهنگ باشد، جامعه معلمین، یا ما؟ تکلیف ما را معلوم کنید. ایشان اعلام کرد که، به‌هرحال خیلی به من محبت کرده بود، من خودم نبودم. گفته بود «به‌هرحال، شما باید یک کاری بکنید. الان که نمی‌شود کابینه عوض کرد اصلاً. درست نیست. چون یک‌دفعه هم کابینه را عوض کرده بود. یعنی مجبور شده بود دکتر حسابی را عوض کرده بود. چون می‌دانید قبل از آقایان دکتر حسابی بود. دکتر حسابی هم بسیار آدم ضعیفی بود. آن‌قدر این مرد ناتوان بود. بسیار آدم خوبی است ولی آن اندازه ناتوان بود و آن اندازه ضعیف بود که واقعاً عجیب و غریب بود. اصلاً قدرت ادارۀ هیچ چیزی را نداشت هیچ چیزی را. خوب، می‌دانید در یک شرایطی که یک مملکتی دارد با انگلستان مبارزه می‌کند، نه تنها با استعمار. در این شرایط فرهنگ مملکت باید از همه‌جا غنی‌تر و قوی‌تر باشد. برای چه؟ برای این‌که تمام عوامل خارجی و تمام کمونیست‌ها هجوم می‌آورند آن‌جا، از آن‌جا توشه برمی‌گیرند، از آن‌جا آدم می‌برند، از آن‌جا میتینگ تشکیل می‌دهند. متأسفانه در زمان دکتر مصدق فرهنگ ایران از همه‌جا ضعیف‌تر بود. یک اتفاق افتاد برای همین، من‌باب مثال، آقای دکتر حسابی می‌خواست رئیس دبیرستان البرز را عوض کند.

س- دکتر مجتهدی.

ج- دکتر مجتهدی را عوض کرد. آقای مکی وکیل مجلس بود. رفت گرفت نشست جای دکتر مجتهدی. چند روز مدرسه را اداره کرد.

س- آقای حسین مکی؟

ج- حسین مکی. گفت «یا باید آقای دکتر مجتهدی بیاید یا من خودم اداره می‌کنم.» دوباره دکتر مجتهدی را برگرداندند. من کاری ندارم به این‌که دکتر مجتهدی خوب است یا بد است. من این عمل یک وزیری آن اندازه ضعیف و ناتوان را که نتواند یک رئیس دبیرستان را عوض کند و بعد مجبور بشود برگرداند. خوب، این‌که در مقابل حزب توده معلوم است که زانو می‌زنند یک‌چنین. این ایراد ما و اختلاف ما، چون فرمودید که رابطۀ شما با وزارت فرهنگ… رابطۀ ما برخورد می‌کرد به مسئله حزب توده. بعد از این‌که آن گروه رفتند با آقای دکتر مصدق صحبت کردند، باز آقای دکتر مصدق مرا خواست.

س- کدام گروه را می‌فرمایید؟

ج- یک گروه جامعه معلمین. یک گروهی را انتخاب کردند در باشگاه مهرگان. یک عده‌ای زن و مرد را انتخاب کردند فرستادند پیش آقای دکتر مصدق.

س- این بعد از ملاقات شما با آقای دکتر مصدق بود یا قبل از آن؟

ج- من به‌طورکلی هر پانزده روز یا هر یک ماه حتماً با آقای دکتر مصدق ملاقات داشتم.

س- من منظورم بعد از آن نامه سری است که دکتر آذر نوشته بود به دکتر مصدق. شما در روزنامۀ مهرگان فرمودید که آن را چاپ کردید. بعد آقای دکتر مصدق فرستادند دنبال شما. شما رفتید پیش ایشان و گزارش…

ج- گله کردم.

س- «گزارش‌تان را راجع به وزارت فرهنگ به ایشان گفتید و گله کردید وضع حزب توده را برای ایشان توضیح دادید. من می‌خواستم ببینم پاسخ ایشان، پاسخ آقای دکتر مصدق به این مسائلی که شما مطرح کردید چه بود؟

ج- پاسخ آقای دکتر مصدق به این مسائل این بود که «ما الان در شرایط فعلی نمی‌توانیم وزیر عوض بکنیم. ما در یک جنگ بزرگ‌تری هستیم. و این جنگ بزرگ‌تری که ما داریم باعث می‌شود که ما تضعیف بشویم». جواب بنده هم این بود که «شما اگر وزیر فرهنگ‌تان با حزب توده همکاری داشته باشد تضعیف شده هستید. شما در داخل خودتان چنین مشکلاتی وجود دارد. این را باید درست کنید. وزارت فرهنگ باید قوی بشود. باید در مقابل حزب توده بایستد، نه این‌که در مقابل حزب توده تسلیم بشود.» البته بنده هیچ‌وقت نمی‌توانم بگویم آقای دکتر آذر عضو حزب توده بوده. محال است چنین چیزی. اما آن تحریک حزب توده، آن ابهت حزب توده مرعوب کرده بود این آقایان را به تمام معنی. کار به جایی کشیده بود که همان‌طور که عرض کردم، آن آقا گویا شاگرد ایشان بوده. حالا من باز، که رئیس دفتر شده. وقتی رئیس دفتر، تمام نامه‌هایی که محرمانه و غیرمحرمانه رد و بدل می‌شود بین نخست‌وزیر و «عرض شود که، وزیر فرهنگ آن آقا می‌خواند. خوب، تمام این‌ها را، الان خوب حزب توده اعلام کرده ما جاسوس بودیم لزومی ندارد این‌ها بگویند جاسوس هم بودند. خوب، همه این‌ها می‌رفت پیش حزب توده دیگر. خوب، این آقایان نمی‌توانستند بفهمند یا نمی‌خواستند بفهمند. بعد آن گروه رفتند پیش آقای دکتر مصدق. من گفتم «آقایان شما لازم است بروید. برای این‌که دکتر مصدق از من مکدر شده است.» و کدورتش از بین نرفت. البته از من خواست به این‌که «شما همکاری کنید با وزیر فرهنگ.» و ما نخواهیم این‌کار را کرد. و چون نمی‌خواهیم این‌کار را بکنیم مشکلاتی به وجود خواهد آمد که این مشکلات ممکن است که به ضرر نهضت ملی تمام بشود. در صورتی که ما در مسیر نهضت گام برمی‌داریم. بنابراین برای رفع این سوءتفاهم خوب است که یک گروهی از معلمین بروند، انتخاب شده. یک گروهی از معلمین را در باشگاه مهرگان انتخاب کردند. مثلاً بین ۵۰ تا ۶۰ نفر، تعدادش را نمی‌دانم از آقای دکتر مصدق وقت گرفتند. رفتند آن‌جا و شاید دو ساعت دوساعت و نیم سخنرانی‌های مفصلی کردند دربارۀ این مسائل. بعد از چند روزی بود که آقای دکتر مصدق بنده را خواست و به من پیشنهاد کرد گفت، «آقای درخشش، بیایید بروید شما معاون وزارت فرهنگ بشوید. من وزارت فرهنگ را نمی‌توانم چیز کنم. شما بیایید وزارت فرهنگ معاون بشوید.» گفتم «بنده به هیچ عنوان چنین کاری را نمی‌کنم.» دلیلش این است که ما از حالا که هیچ نوع، اولاً چیزی نداریم یک چنین اصطکاکی هست، وای به این‌که برویم. به‎علاوه در مملکت ایران وزیر هر کاری بخواهد بکند می‌کند. به‎علاوه، از همه مهم‌تر من اجازه ندارم پست قبول بکنم. واقعاً همین‌طور بود. یعنی یکی از تعهدات ما به جامعۀ معلمان این بود، به همین دلیل بود که مرتباً ما را انتخاب می‌کردند، که ما پست دولتی قبول نکنیم. گرچه آن‌موقع یک موقع ملی بود. اما با تمام تفاصیل، چون به‌هرحال وقتی که ما می‌رفتیم پست دولتی قبول می‌کردیم، فعالیت جامعه از بین می‌رفت چون ما وقت نداشتیم. این ارتباط ما با وزارت فرهنگ بود. البته ما انتقادات خیلی شدید تعلیم و تربیت داشتیم. ما انتقاد خیلی شدید داشتیم از عناصر فاسدی هم که توی آن دستگاه‌ها آقایان انتخاب می‌کردند. و این دلیل بر عدم اطلاع‌شان نسبت به افراد بود. حسن نیت داشتند. سوءنیت نداشتند. اما چون با ما همکاری نداشتند توصیۀ ما را هم نمی‌پذیرفتند. این آخر کار به جایی رسیده بود که ما نمی‌گفتیم فلان آدم فاسد است یا نه. برای این‌که می‌ترسیدیم اصلاً وضع بدتر بشود. یک چنین قضایایی. یک گروهی فاسد. حزب توده در آن تاریخ به تمام معنی در وزارت فرهنگ نفوذ داشت. با تمام قدرت و توانش و میتینگ‌ها و به‌اصطلاح، قضایایش، بر مبنای دانش‌آموز و معلم و دانشجو و این مسائل، تعداد زیادشان.

س- آقای درخشش، من الان از نظر تاریخی جلوتر می‌آیم و می‌خواهم که مسئله را وصل بکنم به وقایع بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲. و می‌دانید که، خوب، شما توضیح دادید که جامعه معلمان در مسیر نهضت ملی ایران گام برمی‌داشت و کودتای ۲۸ مرداد در ۱۳۳۲ درست چیزی بود که مسیر نهضت ملی ایران را سد کرد. و شما در دورۀ هجدهم مجلس شورای ملی، یعنی در دورۀ بعد از کودتای ۲۸ مرداد به نمایندگی مجلس انتخاب شدید. من می‌خواستم که شما یک مقداری توضیح بفرمایید چگونه شخصی مثل شما که رهبر جامعه معلمان بوده و جامعه معلمان هم در مسیر نهضت ملی بوده، بعد از کودتای ضد نهضت ملی توانسته بود که در آن انتخاباتی که از نظر ملت ایران تمام آن مورد سؤال بود، به‌عنوان نماینده وارد مجلس شورای ملی بشود؟

ج- این واقعاً سؤال بسیار جالبی است و سؤالی است که مطرح است. و من امیدوار هستم که امکاناتی برای من یک موقعی پیدا بشود که این مسئله را آن‌طور که باید و شاید حل کنم. یعنی حل نکنم، وقایع را عریان کنم. چون می‌دانید به این‌که در ایران بزرگ‌ترین مشکل یعنی استبداد تنها مسئلۀ حرف زدن یا نوشتن یا غیر نوشتن نیست. استبداد مضار فراوانی دارد. یکی از مضار آن هم این است که یک ملتی در یک کشور استبدادی هویت تاریخی ندارد. زمانی آقای دکتر مصدق به صورت غول درمی‌آید، زمانی به صورت ملی. البته برای یک گروه عظیمی از مردم آقای دکتر مصدق مشخص است که چه چهره‎ای است. اما برای نسل جوان که در زمان مصدق، فرض کنید، نبودند اصلاً، بالاخره مسئله شک به وجود می‌آید، تردید به وجود می‌آید. یا فرض کنید که جناح کمونیست که می‌خواهد مصدق را بکوبد نسل جوان را می‌تواند یک چیزهایی بقبولاند. می‌خواهم بگویم که چون ما هویت تاریخی نداریم، این است که یک جوان گذشته‌اش را نمی‌داند. و گذشته‌اش را بر مبنای شایعه می‌داند. شایعه هم می‌دانید که در مملکت یعنی چه؟ این درد بی‌درمان جامعه ماست. و این هم یکی از میوه‌های تلخ رژیم جمهوری (اسلامی) و استبدادی است. در موقع نهضت ملی ایران قدر مسلم آن چیزی که مورد ارائه است اسناد است. هر کسی هر چه‌قدر بیشتر در کادر اجتماعی و در کادر سیاسی و در کادر اجرایی باشد، بیشتر نقطه ضعف دارد. آقای بنی‌صدر که آمد رئیس‌جمهور شد آخر کاره‌ای نبود، سابقه‌ای نداشت، سوابقی نداشت که بگویند آقا، این در فلان کار فلان خطا را کرده است. اما یک آدمی که چهل سال پنجاه سال در مسیر بوده، خوب، این پنجاه تا صدتا دویست‌تا هزارتا هم خطا می‌شود از او گرفت. و آن خلق‌الله گمنام تاریخ هم جعل می‌کنند برای خودشان. اما این‌ها اگر دوهزار کار خوب بکنند با تمام تفاصیل، یک نقطه ضعف باشد، روی آن نقطه ضعف انگشت گذاشته می‌شود. و اما دربارۀ انتخابات بنده… من هیچ‌وقت از لحاظ صنفی و جامعه معلمان ایران که جامعۀ مستقلی است و ماده قانون دارد، ماده آیین‌نامه دارد که «این جامعه حق پیوستن به هیچ حزب و گروه سیاسی ندارد». باید مستقل باشد. همین حرفی بود که وقتی آقای خمینی از ما دعوت کرد به ایشان گفتیم که ما حق نداریم. گفت «تکلیف‌تان را با ما معلوم کنید؟». بعد از جریان البته پیغام داد. قرار ملاقاتی هم ما با ایشان داشتیم. آقای بهشتی پیغام او را آورد. که گفت «آقا، این جامعه معلمین ایران تکلیف خودش را با این جمهوری اسلامی ایران تعیین کند.» گفتیم ما هیچ تکلیفی نداریم. برای این‌که ما مستقل هستیم، استقلال داریم، ما مسائلی که خوب باشد تأیید می‌کنیم، مسائلی که بد باشد انتقاد می‌کنیم. به هیچ عنوان وابستگی، پیوستگی با این‌ها اصلاً مطرح نیست. بعد هم گفت «ما می‌رویم یک جامعه می‌سازیم». گفتم خوب بروید بسازید. حالا بماند. این جمله معترضه بود.

س- بله، برمی‌گردیم به این موضوع.

ج- برمی‌گردیم به این قضیه، بله. به‌هرحال، در آن شرایط به چند دلیل، چون عملی که هیئت حاکمه کرده بود بر علیه نهضت ملی ایران و کوبیدن ملیون و به زندان انداختن دکتر محمد مصدق، تمام این مسائل باعث شده بود که در آن شرایط و در آن قضایا به‌طورکلی سلطنت حیثیت و آبرویش را از دست داده بود. خاصه به این‌که دقیقاً با یک کودتا آمده بود. خاصه به این‌که در تظاهراتی که انجام شد بر علیه دکتر مصدق، فاسدترین چاقوکش‌های میدان، و حتی خود ما جلوی باشگاه مهرگان ایستاده بودیم، فواحش بودند در درشکه‌ها که عکس شاه را حمل می‌کردند. یعنی با یک چهرۀ خیلی کریه هویدا شد آن کار. پول‌هایی بود آوردند توزیع کردند به چند نفر از همین آقایان آیت‌الله‌ها که ادعا دارند به این‌که همیشه مبارزه می‌کردند. آن‌ها هم بین چاقوکش‌ها تقسیم کردند و این‌ها را راه انداختند، بماند. و این واقعاً قابل بحث است به این‌که علل شکست نهضت ملی در آن‌موقع چه بوده است. من البته صددرصد اعتقاد ندارم به این‌که علل شکست تنها شاه بوده، کودتا بوده، یا، من‌باب مثال، استعمار بوده است. اعتقاد به هیچ عنوان ندارم. من اعتقادم به این است که یک مقداری اشتباه کامل بوده در به اصطلاح، مسیر فکری و مسیر سیاسی، که اگر آن اشتباهات نمی‌شد ما به این بدبختی نمی‌افتادیم، که آن کودتا نمی‌شد و خیلی از مسائل. من فکر می‌کنم این یک بحث جداگانه‌ای است که در یک شرایط دیگر باید…

س- می‌توانیم به آن برگردیم

ج- بله، این مسئله باید واقعاً حل بشود، روشن بشود. در آن شرایط دو دلیل داشت به این‌که شاه برای جلوگیری از همۀ این مسائل که اتفاق افتاده، یک اجتماع ملی را هم کاری بکند که در این مجلس یک پایگاهی داشته باشد، برای حفظ حیثیت و آبرو، یک چنین چیزی. به چه دلیل؟ به دلیل این‌که اولاً ما عضو نهضت ملی ایران نبودیم. درست است که ما از ملی شدن نفت، و خود شاه هم می‌گفت این کار را، حالا البته ممکن است در قلبش نبود یا بود، آن را کاری ندارم، ولی خود ایشان هم بارها می‌گفت که «نفت باید ملی شود و فلان».