دانشگاه هاروارد_ مرکز مطالعات خاورمیانه
پروژهی تاریخ شفاهی ایران
ترجمه متن
مصاحبه با: مظفر فیروز
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
تاریخ مصاحبه: 6 دسامبر 1981 مکان مصاحبه: پاریس، فرانسه
سرپرست تیم ترجمه: مصطفی افضل زاده
کارشناس پژوهشی: هدی موسوی
نوار اول
سؤال: خوب است گفتوگویمان را با صحبت دربارهی تخلیهی نیروهای روسی از ایران و نقش شما در این اتفاق مهم شروع کنیم.
جواب: خوب شما میدانید که متأسفانه نسل جوان ما دربارهی تخلیهی نیروهای روسی از ایران بعد از جنگ جهانی دوم، اطلاعات زیادی ندارد. زیرا به عمد، تکرار میکنم به عمد، تاریخ این دوره از ایران با هدف فریب دادن مردم ایران جعل شده است تا تاریخ به گونهای دیگر مطرح شود. وقتی قوامالسلطنه روی کار آمد، روسیه با وجود روی کار آمدن حکومتهای متعدد در ایران، با تظاهر به اینکه ایران مرکز فاشیستی است و یک خطر تلقی میشود، از تخلیهی ایران از نیروهایش خودداری میکرد. در آن زمان من یک روزنامه در ایران داشتم.
[1]
فکر میکنم احتمالاً این اولین بار بود که در ایران این اتفاق میافتاد و رفراندومی توسط یک روزنامه در کشور ترتیب داده شد. من حدود 25 هزار برگهی کوچک را پخش کردم که در آنها از افراد در وزارتخانهها و کسانی که توانایی خواندن و نوشتن داشتند و در مورد شرایط آگاه بودند، این سؤال را پرسیدم: به نظر شما در شرایط فعلی چه کسی باید روی کار بیاید و حکومت را در دست بگیرد تا بتواند مشکل حیاتی فعلی را که استقلال و تمامیت ملی ما را تهدید میکند، حل کند؟
من برگههایی را که حاوی این سؤال بود در میان افراد موردنظر پخش کردم. اگر درست به یاد بیاورم در نهایت حدود 18 هزار نفر در آن زمان به این سؤال پاسخ دادند. در اکثریت پاسخهایی که داده شده بود، نام قوام، قوامالسلطنه به همراه نام دایی خودم یعنی دکتر مصدق دیده میشد. مصدق نسبت به قوام حدود 400 الی 500 رأی کمتر داشت. البته قوامالسلطنه کهنسال بود و در آن زمان تجربهی زیادی داشت. او سابقهی چندین بار نخستوزیری را داشت. شاید به این دلیل بود که در آن مقطع از تاریخ ایران، اکثریت افراد روشنفکر او را به عنوان فردی که در زمینهی حکومتداری تجربهی بیشتری دارد، انتخاب کرده بودند. فرد میهنپرستی که این موضوع را در دوران تصدی مسئولیت خود ثابت کرده بود.
نام قوام در پاسخها دیده میشد و ما نتیجهی رفراندوم را اعلام کردیم. در آن زمان حدود یک و نیم الی دو ماه به زمانی که مجلس به حالت تعلیق در آمد، باقی مانده بود.
[2]
در آن زمان مجلس چیزی را که مردم تمایل مینامیدند، از خود نشان داد. چیزی که به معنای احساسات آنها در این زمینه بود که از چه کسی باید برای تشکیل حکومت دعوت به عمل آید. شاه در آن زمان در موقعیتی نبود که بتواند کسی را که در مد نظر خودش هست برای این سمت معرفی کند. در حالی که مجلس در حال بررسی این موضوع بود، دسیسههای فراوانی برای ممانعت از انتخاب قوام بروز کرد.
بنیان چنین دسیسه هایی، با توجه به چیزهایی که ما میفهمیدیم، سفارت بریتانیا بود که نمیخواست روسیه ایران را ترک کند. دلیلش این بود که سیاست بریتانیا بر مبنای مفهوم امپریالیسم قدیمی استوار بود که شامل تقسیم ایران به مناطق نفوذ دوگانه بود. همانطور که آنها در توافق 1907 با حکومت تزار این کار را انجام داده بودند. آنها امیدوار بودند که بتوانند روندهای مشابهی را بعد از جنگ جهانی دوم دنبال کنند. در واقع قصد داشتند برنامهای را که در ویتنام و کره پیاده کردند، در ایران نیز اعمال کنند. شمال ایران، جنوب ایران، کره شمالی، کره جنوبی، ویتنام شمالی و ویتنام جنوبی در مد نظر بود. شمال تحت حمایت و نفوذ یک بلوک قرار میگرفت و جنوب نیز تحت حمایت و نفوذ بلوک دیگر بود. در آن زمان سیاست آمریکا در ایران نقش درجه دومی داشت و بعد از بریتانیا قرار میگرفت. زیرا آمریکاییها در ایران نفوذ بسیار اندکی داشتند.
[3]
این شرایط دقیقاً پس از جنگ جهانی دوم، یک سال پس از آن یا چند سالی بعد از آن بود. این آغاز تجربهی آنها بود و باید بگوییم که تجربهی تأسفباری داشتند. این چیزی است که از زمان جنگ جهانی دوم در روابط دیپلماتیک شان در تمام جهان از جمله در ویتنام، کامبوج و لائوس ثابت شده است. هر جایی که آمریکاییها حضور یافته اند و آنچه اتفاق افتاده است، این تجربهی تأسفبار را ثابت میکند. متأسفانه هیچ نشانی از این موضوع در آمریکا دیده نمیشد که باید از تجربیات خودمان درس بگیریم. اشتباه کجاست؟ باید چیزی اشتباه باشد که چنین شرایطی وجود دارد.
به هر حال، تقریباً دو سال قبل از انقلاب، من یادداشتی طولانی برای رئیس جمهوری کارتر نوشتم. به او توضیح دادم که به درستی شخصیت کارتر ایمان دارم. فکر میکنم او به خوبی متوجه منظورم شد. از نظر من او فرد ضعیفی بود. به نظرم، او تحت تأثیر برژینسکی بود. کسی که مشاورش بود و بیشتر لهستانی بود تا آمریکایی. کسی که میخواست به هر قیمتی، حتی به قیمت بروز جنگ جهانی سوم، لهستان مستقل باشد. هر اتفاقی که میافتاد برایش مهم نبود، فقط استقلال لهستان اهمیت داشت.
من یادداشتی طولانی برای کارتر نوشتم و شرایط ایران را برایش شرح دادم. یادداشتی بسیار انتقادی نوشتم. به او گفتم و برایش شرح دادم سیاستی که دنبال میکنند، زمینهساز یک انقلاب بسیار بزرگ است.
[4]
انقلابی که اگر آنها سیاستها و طرز فکرشان را در شرایط فعلی جهان تغییر ندهند، غیر قابل اجتناب است. کشوری مانند ایران میتواند توسط افرادی که هیچ ملیگرایی و یا شخصیتی ندارند، اداره شود. کسانی که کاملاً مطیع هستند، همان طور که شاه بود. این چیزی بود که من برای او نوشتم.
در واقع، من به او پیشنهاد کردم که دو کار را به سرعت باید انجام دهد. من از این که نامهای به کارتر نوشتم، احساس رضایت دارم. از او خواستم دو کار را انجام دهد. تلاش کردم ذهن او را روشن کنم. من گفتم: 10 الی 15 نفر از دوستانت را که در سیاستگذاریها در ایران در طول 10، 15 سال گذشته مسئولیتی نداشته اند اما شرایط جهان را میدانند، به ایران بفرست. به آنها بگو در ایران به دسیسهها، افراد و گفتوگوها دقت کنند. سپس پیش تو بیایند و گزارشی واقعی از شرایط ایران به تو بدهند.
دوم، من به کارتر گفتم که نمیتوانم هموطنانم و ایرانیان را به فساد و غارت کشور خودشان متهم کنم. اما شما میدانید روابطی بین نیکسون، کیسینجر و هلمس با شاه وجود دارد، رابطهای که از نوع روابط معمولی بین رئیس یک کشور با روسای کشور دیگر، نیستند.
[5]
خطاب به کارتر نوشتم: من فکر میکنم منافع آمریکا ایجاب میکند تا یک مأموریت ویژه برای تحقیق در مورد چگونگی و چرایی این روابط تشکیل شود. شاید نتایج خوبی حاصل شود. اسرار خاصی روشن خواهد شد. من فکر میکنم میهنپرستان ایرانی زیادی حاضرند در این مأموریت همکاری داشته باشند. بنابراین، افراد و شاهدانی را بفرست تا در این مأموریت کمک کنند. فقط بر این اساس، روابط خوب بین مردم ایران و آمریکا در آینده امکانپذیر خواهد بود.
بر اساس گزارشهایی که دریافت کردم، کارتر ده روز بعد، حدود 10 الی 15 نفر را بدون آگاهی سالیوان با هواپیما راهی ایران کرد. من شنیدم که سالیوان از این اقدام که افرادی بدون آگاهی او به ایران آمدند، تعجب کرد، نمیدانم چیزی که شنیدم درست است یا نه. اما شنیدم که او به واشنگتن رفت تا ببیند موضوع چیست. من فکر میکنم سازمان سیا در جریان امور بود. سیا این افراد را انتخاب کرده بود و هر آنچه را که لازم داشتند، در اختیارشان گذاشته بود. آنها میتوانستند با افرادی که تصور میکردند، مفید هستند و میتوانند اطلاعاتی در این باره که چه چیزی در ایران در جریان است، بدهند، ملاقات داشته باشند. این اتفاقی بود که رخ داد. آنها فکر میکنم 10 الی 15 روز در ایران ماندند و سپس با یک گزارش طولانی برگشتند.
سؤال: چه کسانی به ایران آمده بودند؟
[6]
جواب: آنها دوستان کارتر بودند. من اسمشان را نمیدانم، اما میدانم که 10، 12 نفری بودند. من رونوشتی از نامه ام را برای یانگ که سفیر بود، فرستادم، کسی که هرگز او را ندیده بودم. من هیچ چیزی دربارهی او نمیدانم. اما با توجه به اقداماتش فهمیدم که او بهتر از دیگر دیپلماتها متوجه شده بود که در کشورهای جهان سوم چه میگذرد. او سفیر ایالات متحده در سازمان ملل متحد بود. من میدانستم که او یکی از دوستان کارتر است. در واقع من تصور میکردم که کارتر به واسطهی کمکهای او به ریاست جمهوری رسیده است. او به کسب آرای سیاهان برای کارتر در آن زمان کمک کرده بود. او برای من نامهی بسیار خوبی نوشت. من میدانستم که او تحت تأثیر نامهای که من فرستاده بودم، قرار گرفته است. چون نامهی گرمی برایم نوشته بود.
اما یانگ مصاحبههایی انجام داد و در مورد خمینی و اینکه فرد مقدسی است و مسائل اینچنینی صحبت کرد. دیگران به او میگفتند: در مورد چه چیزی صحبت میکنی؟ تو سفیر ایالات متحده در سازمان ملل هستی. این مسائل به شما مربوط نمیشود. در این مقطع، او تحت تأثیر قرار گرفت و خطری را که برای آمریکا در ایران در صورتی که شرایط تغییر نمیکرد، وجود داشت، مطرح کرد.
من به کارتر گفتم که هلمس دلایلی برای شهادت دروغ در ایران دارد.
[7]
بنابراین از شما میخواهم جوانب حضور او را در ایران مورد بررسی قرار دهید. او نیز به سرعت این کار را انجام داد. هلمس به مدت دو سال به زندان محکوم شد. البته محکومیتش این طور بود که اگر جرم دیگری مرتکب میشد و محکوم میشد، این دو سال نیز به آن محکومیت اضافه میشد. فراموش کرده ام که در انگلیسی به این نوع محکومیت چه میگویند. شاید اسمش محکومیت تعلیقی باشد. او به دو سال زندان محکوم شده بود. قاضی در محکومیت او گفت: شما سمبل شرم آوری برای آمریکا هستید. این موضوع در تمامی رسانهها منتشر شد و درست هم بود.
من به یاد میآورم در یادداشت هایم برای کارتر نوشتم: یک حکومت باید از همه چیز به خوبی آگاه باشد. شما اطلاعاتتان را از سیا به دست میآورید. من گفتم، آقای رئیس جمهوری تصور میکنم که اگر روزی مورخان بخواهند تاریخ این دوره از جهان را که ما در آن زندگی میکنیم، بنویسند، برایشان سخت است که از سیا با عنوان سازمان مرکزی اطلاعات یاد کنند.
آنها ممکن است تلاش کنند که از آن با عنوان سازمان الهامگرفته از کمونیست یاد کنند. زیرا آنها بر اساس نتایج قضاوت میکنند. سیاستها نتیجهی اطلاعاتی هستند که شما از سیا دریافت میکنید. از جنگ جهانی دوم تا الآن، در همه جا شما نتایجی مخالف آنچه انتظار داشته اید، گرفته اید.
[8]
من گفتم: حالا دقیقاً شما دارید همان کار را در ایران انجام میدهید و زمینه را برای یک انقلاب فراهم میکنید. اگر میخواهید از بروز چنین انقلابی جلوگیری کنید، تنها راه حلش این است که تا جایی که میتوانید هر چه زودتر به کار رژیم فعلی پایان دهید و اعلام کنید که استقلال و حفظ حاکمیت ملی ایران جزو منافع حیاتی آمریکاست. این تنها راهی است که به واسطهی آن منافع واقعی آمریکا در ایران حفظ خواهد شد. با این روش به موضوع سرایت دومینویی مشکل نیز پایان داده میشود. در آیندهی نزدیک این موضوع بهتر فهم میشود. آنچه من در آن زمان برای کارتر نوشتم، واقعیت بود.
وقایعی که رخ داد نیز ثابت کرد که آنچه من دو سال قبل برای کارتر نوشته بودم، درست بود. تا آنجایی که به ایران مربوط میشد، دقیقاً آنچه من گفته بودم، رخ داد. حالا متأسفانه ما با این شرایط روبرو شده ایم. زمانی که آذربایجان دغدغه نبود، من ضروری میدانستم دربارهی آن صحبت کنم.
به موضوع آذربایجان و تخلیهی نیروهای روسیه از آن برگردیم. حتی در آن زمان نیز بریتانیا مخالف انتخاب قوام بود. انتخاب قوام با سختیهای زیادی مواجه بود و دسیسههای فراوانی به کار گرفته شد. افرادی بر سر راه انتخاب او دست اندازی میکردند و کارهایی انجام میدادند که فقط خود قوام از آنها مطلع بود و من هم از آنها اطلاع داشتم. من در آن زمان محرم اسرار بودم. چیزی که ما با وجود همهی دسیسهها مدیریت کردیم این بود که قوام در هر دو بار رأی گیری در مجلس، اکثریت را به دست بیاورد. بنابراین، شاه موظف بود که قوام را به این سمت منصوب کند.
[9]
در آن زمان بود که قوامالسلطنه از من پرسید آیا تمایل دارم به او کمک کنم. به او گفتم که این باعث افتخار من است اما من شروط خاصی داشتم که فکر میکردم برای پذیرش مسئولیتها و همکاری ضروری هستند. او از من پرسید این شرایط چیست؟ من گفتم: ما باید نشان دهیم که در ایران هستیم و این که شما طرفدار اصلاحات عمیق اجتماعی هستید. ما باید کارهایی از طریق وزارت کار انجام دهیم و حداقل حقوق کارگران را با وجود همهی بحرانها و شرایط موجود مشخص کنیم. چیزی که طی سالهای گذشته مورد غفلت واقع شده است. با انجام این کار نشان میدهیم که ما دستور کار را تعریف میکنیم. هر چه سریع تر باید این کارها انجام شود. او گفت: بسیار خوب، خوب است. او از من خواست که معاون نخست وزیر باشم و همزمان به تشکیل یک وزارتخانهی جدید با نام وزارت کار و تبلیغات اقدام کنم. من قبول کردم.
قبل از اینکه به تشکیل حکومت بپردازیم، او به من گفت: من میخواهم خدمات ویژهای از تو بخواهم. من از تو میخواهم که شخصاً با شوراییها در مورد شرایط عقب نشینی آنها از ایران و تخلیهی تمامی نیروهایشان از کشور مذاکره کنی. مذاکرات باید مبتنی بر این موضوع باشد که بر اساس موافقتنامهی ما با شوروی که در زمان جنگ منعقد شد، آنها باید وقتی که نیروهای آمریکایی و انگلیسی ایران را ترک کردند، نیروهایشان را از کشور بیرون ببرند. من گفتم: قبول است. او گفت: اما این موضوع باید کاملاً محرمانه باقی بماند. هیچ کسی نباید از آن مطلع شود، حتی شورای وزیران.
[10]
دربارهی این موضوع نباید هیچ حرفی زده شود. وقتی همه چیز تمام شد، ما موضوع را علنی میکنیم، اما قبل از آن هیچ کس نباید از آن مطلع شود. من گفتم: بله بسیار خوب.
او گفت: تنها چیزی که من از تو میخواهم این است که اگر امکان دارد، یادداشتی به نمایندهی روسیه در اینجا بده. من گفتم: متأسفم نمیتوانم این کار را انجام دهم. او گفت: تو همیشه طرفدار این کار بودی. الآن کشور ما در اشغال روس هاست و نیروهای آنها در ایران هستند و ما زیر تیغ سرنیزههای آنها هستیم. من جواب دادم: به همین دلیل باید بتوانیم کرامت خود را حفظ کنیم. ما هیچ چیزی در دست نداریم جز این که تلاش کنیم کرامت خود را حفظ کنیم. ما هیچ استقلالی نداریم. در اشغال خارجیها هستیم. حداقل با این کار مطمئن هستیم که میتوانیم کرامت خود را حفظ کنیم. من هیچ اعتراضی ندارم، اما بر اساس تشریفات او باید به نزد من بیاید. او کارهایی به دست من دارد. او کسی است که از دولت ما پذیرش میگیرد. وقتی او خود را به ما معرفی کرد و پذیرش خواست، من با کمال میل خودم را به او معرفی میکنم.
بنابراین، قوام متوجه شد که درخواستش از من بیهوده است و به همین دلیل فردی را که میدانست روابط نزدیکی با روسها دارد به نزد آنها فرستاد تا از آنها بخواهد که یادداشتی برای من بفرستند. آنها به سرعت این کار را انجام دادند. این بخشی از موافقتنامهی آنها بود. اما قوام میخواست به صورت ویژهای خوب باشد و به روسها بفهماند که خواستار مذاکره است. اما بر اساس موافقت نامه و کرامت ایران من قبول نکردم که ابتدائاً با نمایندهی روس ارتباط بگیرم.
[11]
آنها یادداشتی فرستادند و من هم جواب آن یادداشت را دادم. این طور بود که در آن زمان ارتباط من با نمایندهی روسها که مذاکرات را با من شروع کرد، آغاز شد. ما گفتوگوهایی داشتیم. من اغلب آنها را ملاقات میکردم و گفتوگوهایی طولانی و سرّی با یکدیگر داشتیم. [ناواضح] و مذاکرات ادامه پیدا کرد. موضوع ایران، اولین مسئلهای بود که شورای امنیت سازمان ملل متحد که بعد از جنگ در نیویورک تشکیل شده بود، باید به آن رسیدگی میکرد. بعد از 10 الی 15 روز که مذاکرات ما با روسها ادامه داشت، علاء به عنوان نمایندهی ما که یک انگلوفیلی قدیمی و یک درباری بود، در شورای امنیت حضور یافت. شاید شما او را به عنوان کسی بشناسید که در دربار دارای سمت بود، اما چیزی که مسبب یک رخداد شد.
من در حال مذاکره در تهران بودم. مذاکراتی که در آنها مستقیماً دوستی ما با اتحاد جماهیر شوروی مطرح میشد. ما در این مذاکرات بر این موضوع تأکید داشتیم که 2۵۰۰ کیلومتر مرز مشترک با شوروی داریم و همین امر ما را مجبور میکند در حفظ روابط متقابل خوب و دوستانه با این کشور بکوشیم. اما این روابط متقابل باید بر اساس احترام دو طرفه، حفظ کرامت، امنیت و استقلال ما باشد. به همین دلیل، ما از شما میخواهیم که نیروهایتان را از ایران بیرون ببرید، زیرا پذیرش این موضوع در شرایط فعلی بسیار سخت است. اینکه ما همچنان در اشغال خارجیها باشیم، قابل قبول نیست. در این زمان من به گفتوگو با روسها بر اساس این مبانی دوستانه مشغول بودم. واقعیتی که با توجه به شرایط وجود داشت و من بر اساس عقاید سیاسی شخصی ام به آن معتقد بودم، این بود که ما باید روابط خوبی با روسها داشته باشیم و در روابطمان با دو ابرقدرت جهان تعادل برقرار کنیم.
[12]
من اعتقاد داشتم که آنها میتوانند حفظ استقلال ما را در دستور کار خود قرار دهند.
در این زمان، ناگهان نزاعی در نیویورک در گرفت. علاء، به حالتی تهاجمی و انتقادی علیه نماینده اتحاد جماهیر شوروی یعنی گرومیکوف صحبت کرد. او از جایش بلند شد و با مشت بر روی میز کوبید، از جلسه خارج شد و در را محکم بست.
سؤال: نمایندهی روسیه در آن زمان گرومیکوف بود؟
جواب: بله. این اتفاقات زمانی رخ داد که من در حال مذاکره با نمایندهی شوروی بر اساس مبانی دوستانه بودم.
سؤال: آیا علاء این کارها را به صورت خودسر انجام داده بود یا اینکه از تهران مجوز داشت؟
جواب: او نمایندهی شاه و تحت تأثیر دسیسههای انگلیس بود. من تلگرافی را در این زمینه به شما نشان میدهم. برای شما جالب خواهد بود. به هر حال، این کار علاء ما را واقعاً عصبی کرد. ما در حال مذاکره با روسها بودیم که این اتفاقات رخ داد. من خشمگین بودم. فردی برای دیدن من آمد و گفت: این چه بازیای است؟ آیا این بازی را شما با ما به راه انداخته اید؟ من گفتم: نه. شما کاملاً حق دارید و درست میگویید. او نمایندهی ماست، اما از ما برای این حرفها مجوز ندارد. چون ما در حال مذاکره با شما در اینجا هستیم. من بررسی میکنم که چه کاری میتوانیم انجام دهیم.
[13]
البته من خواستار این بودم که به سرعت با علاء برای این کارش برخورد شود و از کار برکنار شود. زیرا این موضوع یکی از منافع حیاتی ایران بود. من با قوام صحبت کردم. به او گفتم: ما باید کاری انجام دهیم. قوام نسبتاً دودل و کمی محافظهکار بود. او گفت: خوب، الآن سخت است که او را کنار بگذاریم. من گفتم: خوب پس ما یک تلگراف خیلی خیلی تند میفرستیم. او جواب داد: خوب، آن را آماده کنید و تلگراف را بنویسید. ابتدا آن را به من نشان دهید، من تغییرات کمی در آن اعمال خواهم کرد و در نهایت تلگرافی تند ارسال میکنیم. من گفتم: بسیار خوب.
من تلگراف را آماده کردم و آن را به قوام نشان دادم. او تغییراتی جزئی در آن اعمال کرد و از شدت تلگراف تا حدی کاست. اما باز هم خیلی خیلی خیلی تند بود. با ارسال آن نامه، هر کسی که برای شرافت خود احترام قائل بود، استعفا میداد.
خوب، تلگرافی ارسال شد. من دستورالعملهایی را در رادیو اعلام کردم. به طور رسمی اعلام کردم که آن درشتیها قطعاً بدون مجوز از سوی دولت در شورای امنیت صورت گرفته است. اعلام کردم که علاء خودش به صورت خودسر آن اقدامات را انجام داده است. اعلام کردم که برخی دولتمردان مشخص و خود او باید برای این کارشان پاسخگو باشند. میدانید پشتگرمی من تلگرافی بود که قوام خودش آن را نوشته بود. قوام چیزهایی را که نوشته شده بود، کپی کرد و چیزهایی را هم خودش به آن افزود. من آن تلگراف را دارم که خیلی جالب است. الآن آن یک سند تاریخی است. البته روسها هم آنچه را که در رادیو گفته شد، شنیدند. آنها متوجه شدند که ما در حال یک بازی دوگانه با آنها نبودیم.
[14]
در نهایت پس از حدود 10 الی 15 روز من نمایندهی شوروی را فراخواندم تا پیشم بیاید. به او گفتم: نگاه کن، شما میدانید که ما هفته هاست در حال مذاکره هستیم. من حسن نیت خودم و ایرانیان را به شما نشان داده ام اما چنین چیزی از طرف شما دریافت نکرده ام. از شما میخواهم امشب به اینجا بیایید و آنچه را که میخواهم به شما بگویم مستقیماً برای ژنرال استالین تلگراف کنید. ( ساعت حدود 10 شب بود که از او خواستم به دیدن من بیاید). وقتی به نام استالین اشاره کردم، او از جایش پرید، چون متعجب شده بود. اما گفت: نه، مولوتوف هست… من گفتم: اما چیزی که من میخواهم بگویم خیلی مهم است و ترجیح میدهم مستقیماً برای استالین ارسال شود.
به هر حال، او گفت: بسیار خوب، چیزی که میخواهید بگویید چیست؟ من گفتم: خوب، نگاه کن، ما حسن نیت خود را نشان داده ایم و کار بیشتری نمیتوانیم انجام دهیم. ما ابزارهای لازم برای استفاده از روش نظامی علیه قدرت بزرگی مانند شما را نداریم و نمیخواهیم منافع خود را به خطر بیندازیم و نمیتوانیم این کار را بکنیم. ما کارهایی را میخواهیم انجام دهیم که هر دولتی که برای خودش احترام قائل است، میتواند انجام دهد. اگر با وجود حسن نیتی که ما نسبت به کشور بزرگ شما نشان داده ایم، امکان انجام این کار وجود ندارد، حکومت استعفا خواهد داد. این کاری است که ما تصمیم گرفته ایم، انجام شود. به همین خاطر است که من از شما میخواهم به ژنرال استالین تلگراف بزنید تا در مدت کوتاهی نیروهای روسیه از تهران، ایران و شمال کشور خارج شوند، در غیر این صورت هیئت دولت استعفا میدهد.
[15]
اما همانطور که من به شما گفتم، سیاست ما بر مبنای دوستی با شما و احترام به اصولی است که من در طول مذاکراتمان به شما گفته ام. چیزی که میخواهم به شما بگویم این است که وقتی ما استعفا دهیم، باید اعلامیهای خطاب به مردم صادر کنیم. یا ممکن است آنها بپرسند که دلیل استعفای ما چه بوده است. خوب، ما مجبوریم در مورد دوستی و احترامی که نسبت به کشور شما داشتیم و خلوصی که در اثبات این دوستی داشتیم به مردم توضیح بدهیم. ما موظف هستیم دلیل استعفای خود را به مردم بگوییم. دلیل استعفا این خواهد بود که بر اساس تجربهی ما، سیاست امروز شوروی مفاهیم در مد نظر لنین مبنی بر احترام به استقلال و حاکمیت ملی دیگر کشورها نیست.
بر اساس این مسائل است که ما مجبور به استعفا شده ایم. ما نمیتوانیم کار دیگری انجام دهیم. وجدانمان اجازه نمیدهد کشور را در این شرایط نگه داریم.
او یادداشت را گرفت و رفت. دو شب بعد، او به من تلگراف زد و نوشت: میتوانم شما را ببینم؟ من گفتم: البته که میتوانید. او به نزد من آمد و گفت: تلگرافی از طرف استالین رسیده است. خیلی آرام و با آرامش نشست و من هم بسیار خرسند بودم. او گفت: خوب، ما تلگرافی دریافت کرده ایم. به من دستور داده شده است که بیایم و به شما بگویم که حدود 25 روز دیگر، هیچ نیرویی از شوروی در ایران نخواهد بود.
[16]
سؤال: این ماجراها قبل از سفر مصدق به مسکو رخ داد؟
جواب: نه او رفته بود و برگشته بود.
سؤال: متوجه شدم.
جواب: بله همان طور که میدانید مسکو هیچ کاری در این زمینه انجام نداد. این مسائل حدود یک ماه و نیم یا دو ماه بعد از سفر مصدق رخ داد. این مسائل حدود یک ماه و نیم بعد از سفر او رخ داد. خروج نیروهای شوروی از ایران پس از انجام مذاکرات و خشونتی که علاء از خود نشان داد، اتفاق افتاد.
سؤال: این اتفاقات مربوط به آوریل 1946 است و دقیقاً قبل از قرارداد قوام-سادچیکف رخ داد، درست است؟
جواب: بله بله همین طور است. به هر حال، قرارداد منعقد و خبرش منتشر شد. اینجا بود که من در رسانهها به قدردانی از تریگوه لی، دبیرکل سازمان ملل متحد پرداختم و در واقع از طرف مردم ایران از او که پیامهایی برای ما فرستاده بود، تشکر کردم. او بهترین عملکرد را برای حل و فصل این موضوع داشت. البته او علاء را دیده بود و پیامهایی فرستاد و به ما گفت: من در حال ارسال پیامهایی هستم و امیدوارم این پیامها به شما برسند. او پیامهایش را از طریق یک فرستاده که در واقع سفیر یک کشور خارجی به شمار میرفت، برای ما فرستاد.
[17]
او گفت: به قوام بگویید که من در حال ارسال پیامهایی از طریق علاء هستم. امیدوار هستم تمامی این پیامها را دریافت کنید. خوب ما هیچ پیامی از علاء دریافت نکردیم.
در نهایت وقتی تریگوه لی از سمت خود استعفا داد و رفت و کتابی با عنوان «به انگیزهی صلح» را نوشت که من در کتابم به آن اشاره کرده ام، در مورد علاء صحبت کرد. او گفت: من به این مرد گفته بودم پیامهایی سرّی دارم که به دولتش منتقل کند. نمیدانم که آیا او این پیام را منتقل کرد یا خیر، اما چیزی که میدانم این است که دقیقاً بعد از همان روزی که من با او به صورت محرمانه صحبت کردم، او در وزارت امور خارجه در حال گفتن همان چیزهایی بود که من دربارهی آنها با او صحبت کرده بودم. این نتیجهی واقعی تلاشهای اولین دبیرکل سازمان ملل متحد برای یافتن راه حلی صلحآمیز برای حل این مشکل بود.
به هر حال، وقتی روسها آمدند و متوجه این مسائل شدند، من به آنها گفتم تعهداتشان را کتبی کنند تا برای آینده قابل استناد باشد. اما منتظر نماندم، چون ما اطلاع داشتیم که بریتانیا در آن زمان نیروهایش را به بصره آورده است. آنها منتظر بودند و میخواستند نیروهایشان را وارد ایران کنند. با استناد به این موضوع که نیروهای روسیه در آنجا هستند و ما هم میخواهیم در آنجا حضور داشته باشیم. این به صورت عملی به معنای تقسیم کشور ایران است. چون اگر بریتانیاییها به کشور وارد میشدند، روسها کشور را ترک نمیکردند. هیچ کسی چیزی نمیگفت و آنها در کشور باقی میماندند، همهی ماجرا همین بود. همانطور که فرانسه گفت، هیچ کسی کشور را ترک نمیکرد و همهی نیروها در آن میماندند. درست اتفاقی که در کره و ویتنام افتاد در ایران نیز رخ میداد. سیاست و برنامهای مشابه کره و ویتنام در ایران در پیش گرفته میشد.
[18]
اما در نهایت روسها ایران را ترک کردند. در واقع آنها در بیست و پنجمین یا بیست و ششمین روز از زمانی که مشخص کرده بودند، به دقت به تعهداتشان عمل کردند. ایران اولین کشوری بود که روسها آن را با میل خودشان ترک کردند. آنها بعد از جنگ به مدت 14 سال قبل از اینکه قراردادی منعقد کنند، در اتریش ماندند.
سؤال: نقش اولتیماتوم ترومن در حل این موضوع چه بود؟
جواب: در مورد اهمیت این اولتیماتوم اغراق شده است. روسها برای آن اهمیت زیادی قائل نبودند و قطعاً این اولتیماتوم مهم نبود. میدانید در واقع آنچه ترومن مطرح کرد یک اولتیماتوم نبود، بلکه او گفت که چرا آنها ایران را ترک نمیکنند. این حرفها فقط با هدف نگه داشتن برخی از آمریکاییها در ایران مطرح میشد. همانطور که به شما گفتم، در آن زمان آمریکا پیرو انگلیسیها بود. ما دلایل و شواهدی در این زمینه داریم که آنها آمادهی ورود به ایران بودند. در واقع آنها نیروهایی در بصره داشتند. آنها قصد داشتند وارد ایران شوند و در حال دسیسهچینی در جنوب ایران در قبایل بختیاری و قشقایی و به ویژه بختیاری بودند. بختیاریها میخواستند در اصفهان اعلام خودمختاری کنند و دقیقاً چیزی شبیه به موضوع آذربایجان را در جنوب پیش ببرند.
[19]
این بازی مشابهی بود. بنابراین، وقتی روسها آمدند تا موضوع را حل کنند، من منتظر آنها نماندم. من متوجه شدم که فقط چند ساعت زمان داریم. در واقع موضوع تقسیم ایران در میان بود. من این موضوع را مطرح کردم که رادیو و دیگر منابع خبری باید در همه جا این مسئله را منتشر کنند که روسها در حال ترک ایران هستند. دستور انجام این کار صادر شده است و فردا صبح به دست ما میرسد. اما قبل از اینکه این دستور به دست ما برسد، رسانهها باید اعلام کنند که کارهای مربوط به این موضوع انجام شده است. باید اعلام کنند که روسها به دقت زیر نظر هستند و به تعهدات خودشان احترام میگذارند.
اینها کارهایی بود که در ارتباط با تخلیهی ایران از نیروهای روسی انجام شد. اما موضوع آذربایجان و مسئلهی اقدامات رو به رشد جنوبیها علیه دولت از جمله مسائل حیاتی کشور در آن زمان بود. من با تأیید قوام برای سامان دادن به امور قبایل بختیاری با همکاری دو نفر از بختیاری ها، معرفی شدم. یکی از این افراد، پسر بزرگ مرتضیقلیخان بود که نامش را به خاطر نمیآورم. فرد دیگر، ابوالقاسمخان بود.
من آنها را فراخواندم و آنان به نزد من آمدند. جهانشاه فرزند مرتضیقلیخان و ابوالقاسم پیش من آمدند و با آنها صحبت کردم. من گفتم: ببینید، من از بختیاریها خواسته ام که دو نفر را به عنوان افراد حکومتی قبیلهی بختیاری معرفی کنند.
[20]
این اولین باری است که چنین چیزی در ایران رخ میدهد. من گفتم: تا کنون، شما همیشه برای رسیدن به اهدافتان به خارجیها متوسل شده اید، حالا وقتش رسیده است که به حفظ کرامت خودتان فکر کنید. باید هر چیزی را که میخواهید به آن دست یابید، از دولت خودتان بخواهید. چرا از خارجیها بخواهید. آنها خیلی خرسند بودند. جهانشاه گفت: البته که همین طور است. من گفتم: شما روابط خودتان را در آنجا دارید، درست است. شما کنسولگری بریتانیا را در اصفهان دارید. شما میتوانید روابط معمولی خود را با آنها داشته باشید. اما هیچ چیزی نیست که شما بخواهید از طریق نمایندهی بریتانیا در کنسولگری به آن برسید. با توجه به دغدغههایی که در مورد امور بختیاریها وجود دارد، شما از این به بعد نمایندهی دولت هستید. من به شما کرامت میدهم. وقتی این را گفتم، جهانشاه گفت: اما میدانید، اگر من دیگر نیازی به او نداشته باشم، میتوانم پوزه اش را به زمین بمالم. من به او گفتم: ما نمیخواهیم چنین کاری انجام بدهی.
سؤال: کدام مرد؟
جواب: کنسول بریتانیا.
سؤال: منظورتان تروت است؟
جواب: نه تروت در آن زمان در اهواز بود.
سؤال: گولت؟
[21]
جواب: بله گولت. او در آن زمان در اصفهان بود. من به جهانشاه گفتم: ما نمیخواهیم که شما این کار را بکنید و با کنسول بریتانیا رفتار بدی داشته باشید. من از شما میخواهم که برای کرامت خودتان و کشورتان احترام قائل باشید و کاری نکنید که برای دولتتان مشکلی پیش بیاید. به این دلیل است که من به شما مأموریت میدهم که نمایندهی دولت باشید. ما میخواهیم به شما انگیزهای بدهیم تا روش خودتان و بختیاریها را عوض کنید.
به هر حال، آنها رفتند. از همان هفتهی اول بین آنها ملاقاتهایی صورت گرفت و من حتی نامههایی از گولت دارم که به زبان فارسی نوشته شده و برای این افراد فرستاده است. او به زبان فارسی حرف میزد و چیزهایی از این قبیل نوشته بود که ما باید با هم ملاقات کنیم. اسنادی در این مورد در دست است.
سؤال: خطاب به بختیاریها نوشته بود؟
جواب: بله خطاب به بختیاریها و همچنین رشیدیان نوشته بود.
سؤال: منظورتان اسدالله رشیدیان است؟
جواب: بله اسدالله و همچنین سیف الله. پدر روباه پیری بود که روابط گستردهای داشت و مسائل مربوط به او بسیار گیج کننده است. بر اساس تحقیقاتی که صورت گرفت، ما اطلاعاتی در این زمینه داشتیم. ابوالقاسم به صورت مرتب برای ما گزارش میفرستاد.
[22]
او با من صادق و صمیمی بود. ما گزارشها را دریافت میکردیم. به ویژه این که چه اتفاقی در حال رخ دادن بود، برایمان اهمیت داشت. هر سندی که او میتوانست پیدا کند برایمان میفرستاد. او خودش هم در ملاقاتها حضور داشت. قوام میگفت: کار خودت هست، باید به اصفهان بروی.
سؤال: سپتامبر 1946 این اتفاق افتاد؟
جواب: بله سپتامبر 1946. شما همهی تاریخها را بهتر از من میدانید.
پرسشگر: خوب من در این زمینه کار میکنم.
جواب: به هر حال، همانطور که میدانید من در آن زمان با قوام به تشکیل حزب دموکرات ایران با یک برنامهی مترقی اصلاحات که در ذهنم بود، مبادرت کردم. این حزب یک حزب قوی و ملی برای اصلاحات بود. حزبی که به دیگران اجازهی دخالت نمیداد. ما یک حزب داریم و میتوانیم اصلاحات را ایجاد کنیم. من به قوام گفتم به بهانهی ایجاد شاخهای از حزب دموکرات ایران به اصفهان میروم تا ببینم چه کاری میشود انجام داد.
تیمساری در ژاندارمری بود که به او اعتماد داشتم. دستور ویژهای را نوشتم و داخل پاکت گذاشتم و به صورت مهر و موم شده به او دادم. به او گفتم: به اصفهان برو و وقتی من به اصفهان آمدم و هواپیما نشست، به فرودگاه بیا. این پاکت را زمانی که من به فرودگاه رسیدم، باز کن.
[23]
آنچه را در آن نوشته شده است اجرا خواهی کرد. حق نداری قبل از رسیدن من به فرودگاه آن را باز کنی. او رفت.
ما رفتیم. نمایندگان حزب دموکرات ایران در آنجا بودند، همهی بزرگان حضور داشتند. تیمسار و رئیس ارتش در آنجا بود. تیمسار معتضدی، کسی که روابط بسیار خوبی با خانوادهی من داشت هم در آنجا بود. پدر او را همهی افراد به خوبی میشناختند. به او اطلاع دادم که به دیدنت میآیم و به او گفتم که او را در خانه اش میبینم.
نمیخواستم به خانهی فرماندار بروم. او یکی از طرفداران قدیمی انگلیس بود و به خوبی او را میشناختم. وقتی در شش یا هفت سالگی به انگلستان رفتم و در هارو و کمبریج بودم، او هم آنجا بود. او فرد خوبی بود، اما به هر حال فرماندار بود. منظورم نادر آراسته است. او یک انگلوفیل قدیمی بود. من این را میدانستم. میدانستم که در آنجا مسائل و مشکلاتی وجود خواهد داشت، به همین دلیل ترجیح دادم به خانهی تیمسار بروم.
البته وقتی به فرودگاه رسیدم، همهی آنها از جمله جهانشاه آنجا بودند. جهانشاه با حدود 20 الی 30 اسب سوار بختیاری آمده بود که کمی دورتر منتظر مانده بودند. فکر میکنم آنها با جهانشاه به فرودگاه آمده بودند. همه از اسبها پایین آمدند و من با آنها خوش و بش کردم. همگی جلو آمدند و ما هم از هواپیما پیاده شدیم.
[24]
تیمسار معتضدی هم در آنجا بود. همگی آنها مرا به سمت ماشینی که قرار بود با آن به خانهی معتضدی بروم، همراهی کردند. سرهنگ که در آنجا بود، با اشاره گفت که میداند چه کار باید بکند. او نامه را باز کرده بود و میدانست که در مورد چه چیزی است. بنابراین وقتی که من در حال خداحافظی با همه بودم، به جهانشاه گفتم: خوب شما احتمالاً کمی صحبت با سرهنگ دارید. همگی را بعداً خواهم دید. سوار ماشین معتضدی شدم و رفتیم.
وقتی آنجا را ترک کردم. سرهنگ ژاندارمری جهانشاه را سوار ماشین کرد و سریعاً او را به زندان برد. پدرش مرتضیقلیخان، به فعالیتش ادامه داد و سالها با انگلیسیها در ارتباط بود، تا جایی که رضاخان هم جرئت نداشت با او برخورد کند. «رضاخان کبیر» که او را این طور در ایران خطاب میکردند، در تمام سالهای حکومتش جرئت نداشت با او برخورد کند. آنها دو راهنمایی به من کردند و من هم مأمورانی از ژاندامری را راهی کوهی کردم و آنها 2500 متر بالا رفتند، او را نیمه شب دستگیر کردند و به اصفهان آوردند.
به سرعت در اصفهان اعلام حکومت نظامی کردم و تیمسار معتضدی را به عنوان حاکم نظامی شهر منصوب کردم. من باید این کار را انجام میدادم. شرایط انجام تمامی کارها وجود داشت. همه چیز آماده شده بود و ما به سرعت اقدام کردیم. البته وقتی که من در اصفهان حکومت نظامی اعلام و تیمسار معتضدی را به عنوان حاکم نظامی انتخاب کردم، در غیاب من، دسیسهچینیهایی در تهران از سوی تعدادی از وزرا انجام شد.
[25]
به هر حال، حکومت نظامی اعلام و به سرعت اجرا شد و همه چیز آرام شد.
نیمه شب آنها او را به آنجا آوردند و من خواستم که او را به تهران بفرستم. به من یک پیغام داده شد که او را به خاطر مشکلی قلبی که دارد با هواپیما نفرست و اگر امکان دارد او را با ماشین راهی تهران کن. گفتم: بسیار خوب، او را پنجشنبه میفرستم. سه روز بعد منظورم بود. ما مجوز گرفتیم که او صبح روز بعد راهی شود. چون من فکر میکردم اگر تا پنج شنبه صبر کنیم، ممکن است بختیاریهایی به جاده فرستاده شوند و کارهای این چنینی صورت گیرد. به هر حال، او را به تهران بردند.
قسمت جالب ماجرا این بود که تمام داستان جمع شد و من صبح روز بعد در دفتری در خانهی حاکم نظامی در حال کار بودم. آنها آمدند و گفتند که فداکار میخواهد مرا ببیند. او مسئول کمیته حزب توده در اصفهان بود. من در حال کار بودم و گفتم: او چه میخواهد؟ آنها گفتند: کاری فوری دارد و میخواهد شما را ببیند. گفتم: بسیار خوب، به او بگویید بیایید داخل. او آمد و گفت: ماجرای این حکومت نظامی چیست؟ به او گفتم: چه میگویی؟ این موضوع ارتباطی به شما ندارد.
[26]
در مورد چه چیزی صحبت میکنی؟ او گفت: ما نمیتوانیم این موضوع را تحمل کنیم. من هم به او گفتم: پس برو بیرون. فوراً برو بیرون و دهانت را ببند. یا این که مانند دیگران که به زندان انداخته ام، راهی زندان میشوی. برو بیرون. او رفت. من هرگز چیز دیگری دربارهی او نشنیدم.
سؤال: شایعاتی وجود دارد مبنی بر اینکه او در اصفهان در حال جمع آوری اسلحه و کارهایی از این قبیل و ساماندهی نوعی شورش بوده است، اینها صحت دارد؟
جواب: میدانید خوب تعداد زیادی از تودهایها در مظان اتهام بودند و این معمول بود. وقتی حزبی یک برنامهی قوی را شروع میکند، حزب مقابل تلاش میکند بفهمد که چه اتفاقی در حال رخ دادن است. دایی من، دکتر مصدق در مورد این موضوع متقاعد شده بود که در حزب توده افراد مخلص ایدئولوژیک وجود دارند. من کسانی را میشناختم که به لحاظ ایدئولوژیک معتقد بودند که همه با آنها هم عقیده هستند و به آنچه برای آنها محترم است، احترام میگذارند. اما حیلههای زیادی هم در این زمینه وجود داشت و افرادی در این زمینه مأموریت داشتند. این چیزی بود که من همیشه به تودهایها در تهران میگفتم. من به آنها میگفتم: شما فکر میکنید که در کمیتهی مرکزی حزب توده در حال صحبت هستید و هیچ کسی هم نمیداند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟
من میگفتم: در میان شما عوامل انگلیسی حضور دارند. اوه، چه کسی؟ منظورت چه کسی است؟ و مسائل این چنینی میگفتند. من گفتم: من نمیتوانم اسم آنها را به شما بگویم. اما عوامل انگلیسی در میان شما هستند.
[27]
من میتوانم به شما ابزارهای تشخیصی بدهم تا بهفمید که آنها چه کسانی هستند. وقتی در کمیته در حال صحبت با یکدیگر هستید، فردی که علیه من صحبت میکند، عامل انگلیس است. حالا بروید و خودتان ببینید او چه کسی است. من نمیدانم.
سؤال: شما فکر میکنید که آنها در حال تدارک یک شورش بودند؟
جواب: این که آیا عوامل انگلیس در حال انجام این کار بودند را نمیدانم ولی تودهایها این طور نبودند.
سؤال: آیا شما هیچ سلاحی پیدا کردید؟
جواب: نه. من به شما دقیقاً آنچه را که رخ داد گفتم. بعد از اینکه فداکار به نزد من آمد، او را بیرون کردم و به تهران برگشتم.
در تهران هم در هیئت وزیران مسائلی در جریان بود. حزب توده در آنجا وجود داشت. آنها میگفتند: چرا بدون دستور هیئت وزیران اقداماتی انجام شده است. من خطاب به تودهایها گفتم: وقتی من مسئولیتی دارم، هیچ چیزی به جز منافع ملی کشورم برایم اهمیت ندارد. در آن زمان، به خاطر برخی دلایل بروکراتیک بعضی از مسائل دارای اهمیت حیاتی باید به تأخیر میافتادند. من برای آن دلایل بروکراتیک معطل نمیماندم، چون میدانستم که آنها به سرعت میتوانند مهیا شوند و میدانستم که تمامی افراد و حکومتی که نماینده اش بودم، طرفدار این موضوع هستند. این پاسخ سؤال شماست.
[28]
قوام گفت: او به نمایندگی از من کار میکند. من به فیروز به عنوان نمایندهی نخست وزیر مجوز داده ام که این کارها را انجام دهد.
سؤال: گفته میشود بعد از دستگیری پسر فداکار، پدر او به همراه یک گروه از افراد در آن زمان اقدام به جمعآوری اسلحه در شرکت نور کرده بودند، قبل از اینکه شما بیایید یا بعد از آن، آنها را در رودخانه ریختند. میخواهم از شما بپرسم که چنین چیزی صحت داشته است؟
جواب: نه. میدانید، من به شما گفتم که در میان تودهایها افرادی بودند که به لحاظ ایدئولوژیک واقعاً معتقد بودند. همچنین در میان آنها افرادی حضور داشتند که با وجود ایدئولوژیای که به آن معتقد بودند، تمایلات ملیگرایانه داشتند. اما افراد دیگری هم وجود داشتند. به عقیدهی من، بیشتر کاتولیکها و نه پاپها بودند که در برخی مسائل خاص نفوذ کرده بودند. البته این تجربهی شخصی من است. آنها بیشتر و بیشتر کاتولیکها بودند و نه پاپ، کسانی که تلاش میکردند به چیزهایی دامن بزنند که میدانستند احتمالاً موجب تحریک دسیسهها و ایجاد دشواریهایی میشود. خوب این کارها بر اساس برنامههایی انجام میشد.
[29]
تمام مشکل همین بود که حزب توده به خوبی سازماندهی شده بود و افراد پاکی که به ایدئولوژی این سازمان معتقد بودند، در آن حضور داشتند. آنها به کاری که انجام میدادند، اعتقاد داشتند.
عقیدهی شخصی من این است که ایران باید دموکراتیک شود. ما ۲۵۰۰ کیلومتر مرز مشترک با اتحاد جماهیر شوروی که کشوری کمونیست بود، داشتیم. اگر میخواستیم با آنها همزیستی داشته باشیم، نمیتوانستیم تمایل خود را به داشتن دموکراسی علنی کنیم و با عدهی اندکی که تمایلات کمونیستی خود را مطرح میکردند، برخورد کنیم. در مقابل، اگر میخواستیم با این افراد مقابله کنیم، بر نفوذ و تأثیرگذاری آنها افزوده میشد. بهترین کار این بود که اجازه دهیم این افراد هم در جامعه حضور داشته باشند، اما هر کسی باید دقیقاً میدانست که دیگری چه کار میکند و چه تمایلاتی دارد. فکر میکنم این بهترین سیاستی بود که در آن زمان دنبال شد. در آن زمان، ورود وزرای کمونیست به کابینهی یک حکومت در خاورمیانه موضوع غیر قابل تصور بود.
سؤال: چطور در مورد این موضوع تصمیم گیری شد که افراد این چنینی در دولت حضور داشته باشند؟
جواب: خوب وقتی با قوام در حال تصمیم گیری در مورد مسائل مربوط به اصلاحات بودیم، باید مراقبت میکردیم که مشکلی از سوی تودهایها به وجود نیاید. قوام گفت: اگر تعدادی از تودهایها را روی کار بیاوریم و به آنها این احساس را القا کنیم که مسئولیت دارند، نمیتوانند کاری انجام دهند. با این کار، دست آنها باز است و میتوانند دست به اقدام بزنند اما در عمل نمیتوانند کاری انجام دهند. اگر هم بخواهند اقدام به انجام کاری بکنند، حقیقت آنها برای مردم رو میشود.
[30]
در این شرایط، دیگران حقیقت آنها را خواهند دید. ما باید در این زمینه بر اساس اصول روانشناسی عمل کنیم. در بستن دهانها و بیرحم بودن و مسائل اینچنینی باید روانشناسانه عمل کنیم. این جا بحث خط مشی مطرح نیست، به ویژه زمانیکه میخواهیم بر اساس احترام متقابل و حفظ استقلال خود به برقراری روابط با دیگر کشورها مبادرت کنیم.
سؤال: آیا اعمال فشاری از سوی روسها برای آوردن این افراد به کابینه وجود داشت؟
جواب: نه. روسها اصلاً از این موضوع اطلاع نداشتند.
پرسشگر: به این خاطر این سؤال را پرسیدم که دکتر فریدون کشاورز چنین چیزی را مطرح کرده بود.
جواب: فریدون کشاورز یکی از همان عواملی بود که دربارهی آنها صحبت کردم. متوجه میشوید منظورم چیست؟ البته من به شما میگویم که این فقط عقیدهی شخصی من است. ما او را روی کار آوردیم و او وارد کابینه شد. حتی دکتر رادمنش در سالهای اخیر به من گفت که چرا مرا به کابینه نیاوردید؟ او فرد بسیار بسیار بسیار پاک و معتقدی بود. او یکی از آن افراد پاک بود. او به کاری که میکرد، اعتقاد داشت. به او گفتم: نمیدانم چرا تو را به کابینه نیاوردیم. ما دو یا سه نفر از تودهایها را میخواستیم که در کابینه حضور داشته باشند و واقعاً برایمان فرقی نمیکرد که چه کسانی انتخاب شوند. شما هم احتمالاً یکی از افراد واجد شرایط بوده اید. شاید من باید شما را به کابینه میآوردم، چون از بقیه تجربهی بیشتری داشتید. از طرف دیگر، حداقل من میدانستم که شما فرد پاک و معتقدی هستید. متوجه منظورم میشوید؟
[31]
برخی افراد اعتقادات پاکی دارند، منافق نیستند و دوگانه بازی نمیکنند. اگر سرنوشت جهان چیز دیگری است، بسیار خوب، سرنوشت آن است، اما تنها راه حفظ استقلال ملی این است که به این 2500 کیلومتر مرز مشترک توجه کنیم. من همیشه به قوام میگفتم، نگاه کن اگر روسها نیروهای خود را به مرزها بیاورند و به آنها دستور اقدام نظامی هم ندهند فقط به آنها بگویند که در این جا ادرار کنید، چه اتفاقی برای ایران میافتد؟ طغیان آن سراسر ایران را فرا میگیرد. من میگفتم: ما باید دقیقاً ببینیم کجا ایستاده ایم. چه کار میتوانیم برای حفظ استقلال خود انجام دهیم و آن را با بیشترین حمایت ممکن انجام دهیم.
من دلایل لازم را برای چنین کاری در آذربایجان داشتم. چرا؟ تعداد افراد بسیار کمی دلیلش را میدانند. افرادی آنجا بودند که از مسائل اطلاع داشتند. زمانی که من در آنجا بودم، دو سه روز با آنها صحبت میکردم. پیشهوری هم شروع به صحبت کرد. من به او گفتم: در مورد چه چیزی حرف میزنی؟ این سندی است که ما آماده کرده ایم. یا این هست یا هیچ چیز دیگری. یا این را امضا کن یا هیچ چیز دیگری وجود نخواهد داشت.
[32]
خیلی خشمگین شدم و از جایم برخاستم. با خودم تیمسار هدایت از تبریز و مقدم را هم بردم. مقدم کسی بود که او را به عنوان فرماندار کل و فرماندار نظامی از آذربایجان معرفی کرده بودم، قبل از این که تبریز را ترک کنم. من به او و تعدادی از افراد که با من بودند، دستور دادم. بلند شدم و به پیشهوری گفتم: دیگر نمیخواهم به این چرندیات گوش بدهم. میخواهی به سرعت دستور بدهم که تو را همین جا و همین الآن دستگیر کنند؟ چیز دیگری یادم نمیآید. اما او رنگش پرید. بلند شدم و گفتم: همهتان بروید به جهنم.
به جایی که برایم آماده شده بود برگشتم. به مسئول کنسولگری روسیه زنگ زدم تا سریعاً به دیدن من بیاید. او آمد. او به خوبی من و شما فارسی حرف میزد.
[33]
نوار دوم
دانشگاه هاروارد
مرکز مطالعات خاورمیانه
پروژهی تاریخ شفاهی ایران
روایت کننده: مظفر فیروز
تاریخ: 6 دسامبر 1981
مکان: پاریس، فرانسه
نوار شمارهی 2
کنسول روسیه بسیار خوب به فارسی حرف میزد. من گفتم: متأسفانه کاری در تهران دارم و مجبورم خیلی زودتر از آنچه انتظار داشتم، برگردم. هواپیمای شخصیم طی دو روز به اینجا میآید. اما در حال حاضر، هواپیما ندارم و اطلاع دارم که در فرودگاه یک هواپیمای توریستی وجود دارد. میتوانی لطفاً مجوزش را بدهی که آن را به من اجاره دهند. من ساعت 3 بعد از ظهر امروز اینجا را به مقصد تهران ترک میکنم. او گفت: چه میگویید، شما به تهران خواهید رفت و اینجا را ترک میکنید؟ من گفتم: بله. خوب مگر چه شده است؟ این افراد چه کسانی هستند که شما به کشور آورده اید و آیا فکر میکنید که ما میخواهیم به مزخرفات آنها گوش دهیم؟ آنها چه میگویند و روی سخن شان چه کسی است؟ من ادامه دادم: من نشان خواهم داد که چه کاری باید انجام شود. من به آنها نشان میدهم که وقتی برگشتم چه کاری باید انجام شود. من از شما یک هواپیما میخواهم.
[1]
او گفت: نه، نه، نه. آنها باید آنچه شما دستور میدهید و میگویید را امضا کنند. ما در مورد این موضوع توافق کرده بودیم، این طور نیست؟ من گفتم: نمیدانم. من چیزهایی را که باید امضا میکردم، کردم. منتظر هیچ چیزی نمیمانم. یک هواپیما میخواهم. نمیخواهم هیچ چیزی را امضا کنم. یک هواپیما میخواهم. او رفت.
بعد از نیم ساعت، پیشهوری به من تلفن کرد و گفت: برخی سوءتفاهمات پیش آمده است. ما هیچ کاری نکرده ایم که بخواهیم باعث ناراحتی شما شویم یا برخلاف آنچه شما میگویید، باشد. اجازه میدهید سریعاً به نزد شما بیاییم تا ببینیم موضوع چیست؟ خوب حدود نیم ساعت طول کشید که آنها پیش من برگشتند. همهی یادداشتها امضا شدند.
سؤال: این اتفاقات در ژوئن سال 46 رخ داد؟
جواب: بله سال 1946 بود. اما این اتفاقات در تبریز و وقتی من تصمیم گرفتم به سرعت آنجا را ترک کنم، رخ داد. وقتی یادداشتها را امضا کردیم، من به پیشهوری گفتم: رادیوی تبریز از ساعت 8 امشب باید در اختیار من قرار گیرد. از آنها خواستم سر هر ساعت که مجریها صحبت میکنند، اعلام شود که ساعت 8 شب، موضوع مهمی توسط من گفته میشود. آنها گفتند: بسیار خوب. ساعت 8 شب من به ساختمان رادیوی تبریز رفتم. ببخشید اشتباه کردم، روز بعد از امضای یادداشتها به رادیو رفتم. به آنها ناهار دادم. روز بعد از امضای یادداشتها بود که به آنها ناهار دادم. در حال صحبت با آنها بودم.
[2]
سؤال: آقای فیروز کتابچهای را به من نشان داده است که سرفصل آن این عبارت است: «ایران بر روی جادهی اصلاحات دموکراتیک تحت رهبری جناب اشرف آقای قوامالسلطنه» است. این کتابچه توسط سازمان تبلیغات ایران در ژوئن 1946 چاپ شده است.
جواب: این کتابچه شامل تمامی اصلاحات و احکامی است که ما در آن سالها انجام دادیم. همه چیز در مورد شورای عالی انتخابات در آن آمده است.
سؤال: سخنان شما هم در آن هست؟
جواب: سخنان من در مورد آذربایجان در آن آمده است. آن را به شما نشان میدهم، چون خیلی جالب است.
هموطنان امشب از شهر تبریز یعنی مهد ایران و مرکز جنبشهای بزرگ آزادیخواهانه برای شما هموطنان عزیز صحبت میکنم. به طوری که میدانید غفلت و سوء سیاست دولت های گذشته و خیانتهای پی در پی نمایندگان تحمیلی مجلس و بیاعتنایی به اجرای قوانین اساسی و حقوق مردم سبب شد. که جمعی از فرزندان ستمدیده و غیور ایران به منظور دفاع از آزادی قیام نموده
[3]
و تحولات اخیر آذربایجان را به وجود آوردند. محتاج به تذکر نیست که عمل عناصر ارتجاعی نزدیک بود خاک پاک ایران را تبدیل به میدان جنگ خانگی و خونریزی نموده و این مملکت و اهالی ستمدیده او را بیش از پیش دچار بدبختی و ذلت نماید. در همان دقایق بحرانآمیز که در نتیجه غفلت و بی علاقگی اولیای امور، یأس و ناامیدی سرتاسر مملکت را فراگرفته بود، افکار عمومی متوجه جناب آقای قوامالسلطنه سیاستمدار کهنسال و توانای ایران گردید و در نتیجه همان فشار افکار عمومی بوده است که علی رغم دسایس عمال ارتجاعی، زمام امور کشور ایران به کف با تدبیر این مرد وطنپرست سپرده شد به مجرد زمامداری قوامالسلطنه نگرانیهای جنگ خانگی و برادرکشی برطرف شد، کمکم پریشانی افکار مبدل به امید گردید و موفقیتهای پی در پی در سیاستهای خارجی و داخلی و احراز شخصیت بینالمللی سبب شد که نام آقای قوامالسلطنه مشهور جهان گردد و
[4]
و این مرد کهنسال، مظهر ایرانیت و شرافت در افکار خودی و بیگانه شناخته شود. در نتیجه همین جریانات و موفقیتهای پی در پی و اقدامات اصلاحی بوده که آقای قوامالسلطنه مقام رهبری عموم آزادیخواهان ایران را احراز نمودند. و پس از حل اکثر مشکلات خارجی و داخلی، یک موضوع باقی مانده و آن مشکل آذربایجان بوده است. در تعقیب مذاکراتی که در تهران با نمایندگان آذربایجان به عمل آمده بود، رئیس دولت اینجانب را به اتفاق کمیسیونی به آذربایجان اعزام داشت که در تحت تعلیمات عالی ایشان به مذاکرات با نمایندگان آذربایجان ادامه داده تا مسائل فیمابین به نحو آزادی (مقصود اینجا به نفعه) به نفع آزادی و وحدت ملی ایران حل و تصریح گردد. شنوندگان گرامی به خوبی مستحضر هستند که مشکل آذربایجان از طرف عوامل مختلف ارتجاعی، وسیله بود که دائماً دسیسه نموده و در میان افکار عمومی به منظور ایجاد تشویش و نگرانی سمپاشی نمایند متأسفانه این عناصر ارتجاعی و خیانتکار، به سمپاشی داخلی اکتفا نموده بلکه میخواستند موضوع آذربایجان را داخل در دایره سیاست بینالمللی نموده و بدین وسیله بیگانگان را بر خلاف اصل استقلال ایران دعوت به مداخله در امور ما بنماید.
5
حسن تدبیر و اراده قوی رئیس دولت و همچنین حسن نیت و وطن پرستی نمایندگان آذربایجان. مخصوصاً آقای پیشهوری (مجبور بودیم اینجا این تعارف را بهش بکنیم) سبب شد که با حل این مشکل به نفع آزادی و وحدت ملی ایران، آخرین امید عناصر ارتجاعی قصد داشتند وسیله خلط مبحث، موضوع آذربایجان را پیراهن عثمان کرده و با دعوت به مداخلات بیگانه ضربت به استقلال ایران وارد سازند مبدل به یأس شود. در این موقع این نکته را نباید از نظر دور داشت [که] کسانی که خواهان برادرکشی بوده و تا دیروز حل مسئله آذربایجان را با تبلیغات ارتجاعی به وسیله استعمال زور، راه منحصر به فرد مینمودند معرفی نمودند؛ امروز در پیشگاه افکار عمومی به ملت ایران رسوا شده و ثابت و مسلم گردید که حسن نیت و اتخاذ تدابیر حسنه، بهترین وسیله حل معضلات و مشکلات به شمار میرود. به طوری که با توجه به مفاد موافقتنامه ملاحظه میگردد اصول خودمختاری و حکومت ملی در آذربایجان تبدیل به انجمن ایالتی و ولایتی و نصب استاندار و تعیین رؤسای ادارات گردیده است و
[6]
سیاست مدبرانه و مسالمتآمیز جناب آقای قوام که منجر به اخذ این نتیجه برجسته گردید کاملاً در پیشگاه ملت ایران تأیید شده است. بالأخره در نتیجه مذاکرات پی در پی شبانهروزی این چند روز، اخیراً امشب در ساعت هفت و نیم موافقتنامهای با نمایندگان آذربایجان امضا و مبادله گردید و این مشکل مهم در نهایت صمیمیت و صداقت به نفع ایران و وحدت ملی ایران حل و تصویب شده است. ملت ایران همیشه به افراد غیور و با شهامت آذربایجانی خود افتخار داشته و امشب با نهایت مسرت، از این شهر تبریز یعنی سنگر آزادیخواهان ایران این مژده مهم و بزرگ را به استحضار هموطنان عزیز میرسانم. حال با حل این مشکل باید دانست که فردا میان آزادیخواهان ایران دیگر موجبی برای جدایی نخواهد بود و عناصر ارتجاعی نیز باید بدانند که دولت جناب آقای قوامالسلطنه به اتکای این نیروی با عظمت و متحد عموم آزادیخواهان ایران، برای تأمین رفاه و آسایش مردم و آغاز اصلاحات اساسی، سرتاسر کشور قدم های برجستهای را علیرغم هرگونه دسیسه و ارتجاعی در نهایت قدرت برخواهند داشت. با پخش این مژده مسرتبخش یقین است که امشب عموم آزادیخواهان ایران جشن خواهند گرفت و نسبت به شخص جناب آقای قوامالسلطنه که با وصف مشکلات گوناگون
[۷]
و تحریکات دائم ارتجاع، کشتی مملکتی را با نهایت موفقیت و حسن تدبیر به سوی اصلاحات و سعادت سوق میدهند، تکریم خواهند کرد. در عین مسرت از این موفقیت بزرگ باید توجه خیرخواهان مملکت و آزادیخواهان کشور را به این نکته جلب نمایم که با ایجاد اتحاد و یگانگی در صفوف کلی آزادیخواهان نیروی عظیم و متحد سربازان آزادی را تشکیل داده و از هرگونه رخنه و نفوذ ارتجاع جلوگیری نماییم تا در سایه این اتحاد و یگانگی و تحت رهبری رئیس دولت موفق به انجام خدمت به مملکت و تأمین و رفاه و آسایش مردم گردیم تا در مقابل تاریخ و نسل معاصر و آینده و خدا و خلق خجل و شرمنده نگردیم.
[8]
در خاتمه برای عموم هموطنان اعلام میدارم علیرغم تبلیغات مسموم عناصر بدخواه ثابت شد که آذربایجان جزو لاینفک ایران بوده و همیشه خواهد بود. و احدی قادر نیست فرزندان غیور وطنپرست آذربایجان را از مادر وطن جدا نماید زنده باد ایران. پاینده باد عموم.
سؤال: این سخنرانی چه تاریخی ایراد شد؟
جواب: 9 و 45 دقیقهی روز 23 خرداد 1325.
این چیزی بود که از رادیوي تبریز گفتم
سؤال: چه اتفاقی افتاد؟ چرا این توافق بدون خونریزی به دست نیامد؟ چه اشتباهی رخ داد؟
جواب: توافق بدون خونریزی حاصل شد.
سؤال: پس چرا در نهایت شاهد خونریزی و جنگ داخلی بودیم؟
جواب: زیرا شاه شروع به دسیسهچینی کرد. این اتفاق بعد از این که من به مسکو رفتم رخ داد. من فرماندار کل را منصوب کردم. تمامی روسای دپارتمانها، فرماندار نظامی، فرماندهی نظامی و همه را منصوب کردم. دقیقاً بر اساس قانون اساسی 1906، شوراهای استانی و شهری مشخص شدند.
[۹]
سؤال: اما فکر میکنید که پیشهوری حسن نیت لازم را برای انجام این کارها داشت؟
جواب: موضوع اینجاست که مسئلهی آذربایجان با موضوع کنسولگری برخورد پیدا کرده بود. آذربایجان فقط به پیشهوری مربوط نمیشد، بلکه موضوعی بود که به روابط بینالمللی گره خورده بود. پیشهوری ترجیح میداد که خودش همهی کارها را در آنجا سامان دهد. متوجه منظورم میشوید؟ اما وقتی من میخواستم آنجا را ترک کنم، کنسول شوروی آمد و گفت که باید توافق حاصل شود، آنها باید آن را امضا کنند. آنها آمدند. این مسائل نشان میدهد که موضوع آذربایجان یک مسئلهی بینالمللی بود که اگر شما سیاست خوبی داشتید، با افرادی که ادعا میکردند این ایدئولوژی را قبول دارند به مشکل نمیخوردید. باید سیاست بینالمللی خوبی وجود میداشت که هر کسی…
بعد از این ماجراها بود که به من برچسب کمونیست بودن زدند. تمامی مذاکرات در مورد خروج نیروها از ایران توسط من انجام شد. مدیریت موضوع آذربایجان و برگرداندن آن به آغوش کشور توسط من انجام شد و اگر اینها کارهای کمونیستی است، اشکالی ندارد، من یک کمونیست هستم. من به این که کمونیست هستم، افتخار میکنم.
[10]
سؤال: آیا اعتقاد دارید که عوامل اجرایی این طرح اهل عمل بودند و اینکه سیاستهایی که در مد نظر شما و قوامالسلطنه بود، دنبال میشدند؟
جواب: خوب اگر سیاستهای مدنظر من دنبال میشد، من میتوانستم کارهایی را که به نظرم در آن مقطع زمانی اهمیت داشتند انجام دهم. دلیل اعلام جمهوری در ایران نیز همین بود که این کارها را انجام دهیم. اگر شاه در آن زمان از ایران بیرون میشد، کل روند تاریخ تغییر کرده بود. متوجه میشوید چه میگویم؟
سؤال: مسئلهی جمهوری کی مورد بحث قرار گرفت؟ صحبتهای شما را در این موضوع متوجه نشده ام؟
جواب: نه منظورم این است که اگر جمهوری اعلام میشد، ما امکان انجام هر کاری را داشتیم. میتوانستیم هر آنچه را که در مد نظرمان بود، پیش ببریم. من از نظر خودم نمیخواستم قوام را بیش از حد تحت فشار قرار دهم، چون او محدودیتهایی داشت. متوجه منظورم میشوید؟ به خاطر همین محدودیتها بود که شاه را در موقعیت خودش حفظ کرد. او مرا بدون هیچ مشورتی روی کار آورد، بدون این که حتی در مورد این موضوع حرفی بزند. شاه از این موضوع اطلاع نداشت. من خطاب به شاه گفتم: تا وقتی که من در دولت هستم، شما فقط سلطنت خواهید کرد و هیچ نقش دیگری نخواهید داشت. من گفتم: این یک مفهوم بنیادی از قانون اساسی و دولت ایران است.
[11]
سؤال: فکر میکنم شما یکی از علاقهمندیهای شاه نبودید، درست است؟
جواب: منظورتان چیست؟
سؤال: منظورم این است که شاه از شما خوشش نمیآمد.
جواب: نه شاه به من علاقهای نداشت. اما فکر میکنم او یک اشتباه بزرگ مرتکب شد. میدانید من هیچ کاری علیه شاه انجام ندادم اما از او حمایت هم نکردم. پشتیبان خانواده اش نبودم. من علیه پدر او بودم، علیه همهی خانوادهی پهلوی بودم. آنها به زور قدرت را غصب کرده بودند. آنها به ناحق این منصب را به دست آورده بودند. آنها با زور سرنیزهی خارجیها به قدرت رسیده بودند. اما در مواجهه با یک موقعیت واقعی از نظر من باید ملاحظات ملی بر دوستی و دشمنیهای شخصی و یا ملاحظات فردی ارجحیت داشته باشند. او فرد بیشخصیتی بود. او فقط میتوانست یک نوکر باشد. نوکری که بتواند آزادانه غارت کند، هم خودش و هم اطرافیانش. به قول فرانسویها میتوان نام آنها را انجمن بدخواهان گذاشت. او میخواست با آسودگی خاطر تمام ثروت مملکت را از کشور خارج؛ و آن را صرف خرید تسلیحات کند. بسیاری از آن تسلیحات آنقدر پیچیده بودند که کسی اصلاً نمیدانست چه طور از آنها استفاده کند. متوجه منظورم میشوید؟
می دانید با این مبالغی که صرف خرید تسلیحات میشد، چه مدرسهها و دانشگاههایی میشد در ایران ساخت. چه اصلاحاتی از جمله چه اصلاحات کشاورزیای میشد انجام داد.
[12]
اگر این پول صرف مردم میشد، چه اتفاقی میافتاد. صرف ثروت ملی کشور برای خود مردم تنها راهی بود که میشد مردم را از اینکه به سمت دیگری متمایل شوند، دور نگه داشت. این کاری بود که ما نمیتوانستیم انجام دهیم. هیچ کسی نمیتوانست این موضوع را برای آمریکاییها توضیح دهد. طوری که آنها این موضوع را متوجه شوند.
سؤال: چه شرایطی باعث شد این کابینهی ائتلافی پایان یابد و شما از آن در اکتبر 1946 بیرون بروید؟
جواب: خوب در ابتدا من موافق نبودم که به مسکو بروم. تمایل داشتم کار را با حزب دموکرات ایران ادامه دهم.
سؤال: چرا کابینه منحل شد؟
جواب: خوب، فشار از همه طرف وجود داشت. به ویژه میدانید که این فشار از سمت انگلیسیها، آمریکاییها و حتی تودهایها بود. فشار از همه طرف وجود داشت و اعتقاد من این بود که هیچ کسی صد در صد با سیاستهای میهنپرستانه موافق نبود. این موضوع امروز بیشتر از هر زمان دیگری تعدیل شده است.
سؤال: خوب، آمریکاییها نوشته اند که آنها میترسیدند کابینه در کنترل توده قرار بگیرد. به عقیدهی آنها، سه وزیر تودهای که در کابینه حضور داشتند، وزارتخانههایشان را با تودهایها پر میکردند. به همین دلیل آنها مخالف این کابینهی ائتلافی بودند.
[13]
نه دلیلش آذربایجانیها بودند. همانطوریکه گفتم آنها همیشه به صورت بدی از مسائل آگاه میشدند. سیاستی که قوام و ما آن را دنبال میکردیم، سیاستی بود که همه از آن آگاهی داشتند. این سیاست در اختیار من بود و من تمامی مذاکرات را انجام میدادم. تمام سیاستها با تمامی روس را من پیش میبردم. من در لیست سیاهشان بودم. روزنامهای که من مسئول انتشارش بودم، در هر سه روز از شش روز هفته که منتشر میشد، مقالهی اصلیش در حمله به توده بود، با امضای فیروز. اسنادش موجود است. آنها را دیده اید.
با وجود تمام آنچه در بالا گفتم، من به کابینهی قوام رفتم. اقدامات ما را شما دیدید. اصلاحاتی انجام دادیم. در مدت زمان بسیار اندکی ما در زمینههای مختلف موفقیت کسب کردیم. ما موضوع آذربایجان را سامان دادیم، وقتی که دیگران قادر به انجام این کار نبودند. اگر اقدامات ما نبود، روسها از کشور نمیرفتند. حتی شاید به جنوب میرفتند. اما در فرصتهای مختلف از جمله وقتی که به روسیه رفتم، اقداماتی انجام شد.
حتی وقتی من آنجا بودم، پیشنهاد تجزیهی ایران به دو حوزهی نفوذ به روسها داده شده بود. دقیقاً به تازگی، همین دو سال پیش، این مسئله دوباره مطرح شد. هر بار روسها جواب شان منفی بود. دلیل سادهاش این است که برای یک دولت کمونیست سخت است که بیاید و اسناد مربوط به تحتالحمایگی و تحت نفوذ قرار دادن یک کشور را امضا کند،
[14]
در حالی که وانمود میکند، سوسیالیست و کمونیست است و برای استقلال و تمامیت ارضی سایر کشورها احترام قائل است. درک این مسائل در کنار یکدیگر سخت است. اما اگر حتی آنها این را میخواستند، در آن شرایط، برایشان امکانپذیر نبود.
به طور مثال، به موضوع آذربایجان توجه کنید. آنها سربازانشان را از آنجا بیرون بردند، اما مردم آذربایجان آنجا بودند تا اجازه ندهند اتفاقی برای آذربایجان بیفتد. اگر آذربایجان مستقل میشد، در واقع تبدیل به یک الگو برای استقلال جنوب میشد. با سامان دادن موضوع آذربایجان بود که آنها مطیع شدند و سیاستهای ما را دنبال کردند. آنجا بود که من سخنرانی کردم و سخنانم بسیار محکم بود.
سؤال: منظورتان روس هاست؟
جواب: بله. آنها به کسانی که حقیقت را از آنها پنهان نکند، احترام میگذارند. توجه زیادی به کسانی دارند که در حال دفاع هستند. به ویژه آنها وقتی دیدند شخصی که جورج آلن او را کمونیست مینامد، در گزارشش به وزارت امور خارجه و شاه میگوید که یک کمونیست است، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتند. به این خاطر که او علیه من بود.
سؤال: آیا شاه به جورج آلن گفته بود که شما کمونیست هستید؟
[15]
جواب: بله، بله.
سؤال: میدانید که در ارتباط با پایان کار این کابینهی ائتلافی مجادلهای وجود دارد. عدهای میگویند که به عقیدهی قوام دیگر حضور تودهایها در کابینه کارآیی نداشت و در نتیجه وی به طور داوطلبانه به این کابینهی ائتلافی پایان داد. دیدگاه دیگری وجود دارد که میگوید در نهایت شاه موفق شد که گروه آلن را برای حمایت از خودش متقاعد کند، به طوری که از تهدید و زور علیه قوامالسلطنه استفاده کنند و او را مجبور به انحلال کابینهی ائتلافیش کنند. به عقیدهی این گروه، در نتیجهی این تلاش ها، قوام 6 نفر از اعضای کابینه را کنار گذاشت و افراد جدیدی را که طرفدار شاه بودند، روی کار آورد. فکر میکنید کدام یک از این تئوریها به حقیقت نزدیکتر است؟
جواب: خوب این موضوع که دسیسههایی علیه دولت وجود داشت، تا حدی درست است. تا جایی که تلگرامهایی در خصوص اینکه چه کسانی نباید در کابینه باشند، دریافت میکردیم.
سؤال: تلگرام از طرف چه کسی دریافت میکردید؟
جواب: از طرف قشقاییها و افراد اینچنینی. آنها با مجوز آمریکاییها این تلگرامها را ارسال میکردند. این موضوع کاملاً درست است و من این را میدانم. قوام میخواست هر کسی را سر جای خودش نگه دارد. میخواست به نوعی تعادل را حفظ کند. متأسفانه یک روز که از ملاقات با شاه برگشت، گفت که استعفا داده ام.
[16]
سؤال: این برای شما تعجبآور بود؟
جواب: او قبلاً در مورد این موضوع با من حرف نزده بود. او گفت: من استعفا داده ام و من گفتم: استعفا داده اید؟ میدانید او مانند بچهها دستش را در جیبش گذاشته بود و در حالی که میخندید، گفت: اما مأموریت دارم که کابینهی جدیدی تشکیل دهم. او گفت: میخواهم از تو یک سؤال بپرسم. من گفتم: چه سؤالی؟ قوام گفت: با این آمریکاییها چه کار کرده ای؟
من گفتم: من؟ با آمریکایی ها؟ هیچ کاری نکرده ام. چرا میپرسی؟ من فقط سیاستهای تو را عملی کرده ام. من هیچ کاری علیه آمریکاییها انجام نداده ام. کاری که ما انجام داده ایم، در واقع کاری است که دولت انجام داده است. تو از طریق ابتکارات من این کارها را انجام داده ای. کارهایی که ما انجام دادیم نوعی بازیگردانی بود، این که منفعل نباشیم. آنچه ما انجام دادیم نه تنها با منافع ملی ما ارتباط داشت بلکه به منافع آمریکا هم مربوط بود. به نفع آمریکاست که آذربایجان آزاد باشد و روسها در ایران حضور نداشته باشند. شاید انگلیسیها میخواستند که روسها در ایران بمانند، اما به نحوی برای ما مسجل بود که آمریکاییها چنین چیزی را نمیخواهند. ترومن اظهار کرد که آمریکاییها خواستار خروج آنها هستند. به هر حال، من هیچ کاری علیه آمریکاییها انجام نداده ام. چه کار کرده ام؟ من کاری را کرده ام که وظیفه ام بود برای کشورم انجام دهم. اگر آمریکاییها به دنبال این هستند که فردی در دولت مقاصد آنها را دنبال کند و آنچه آنها میگویند را عملی کند، هرگز قبول نمیکنم که عضو چنین دولتی باشم.
[17]
ما اینجا نیستیم که منافع خارجیها را پیگیری کنیم. ما باید نشان دهیم که توانایی و کفایت لازم را برای حفظ استقلال خودمان داریم. هیچ کسی استقلال را به ما هدیه نخواهد کرد. ما باید استقلال خودمان را حفظ کنیم. ما باید آن را به دست بیاوریم و حفظش کنیم. به نفع ماست که روابط مان را با هر دو قدرت بزرگ جهان حفظ کنیم. این برای ما واقعگرایانه است. من در آن زمان به قوام گفتم: اگر آمریکاییها میخواهند بر ما مسلط شوند، این موضوع منتفی است. اما اگر منافع مشروع شان را دنبال میکنند و به دنبال دوستی با ما هستند، از این بهتر نمیشود.
سؤال: قوام چه طور به شما گفت که چه کسانی قرار است از کابینه کنار گذاشته شوند؟
او سپس گفت: من میخواهم از تو چیزی بخواهم. از تو میخواهم که جورج آلن را دعوت کنی و مهمانی شامی با او ترتیب بدهی. او را به یک مهمانی شام خصوصی دعوت کن. زیرا من نمیدانم تو با آنها چه کرده ای. البته تو همان کاری را انجام دادهای که من گفته ام، اما آنها دلخور هستند. من گفتم: آنها میتوانند ناراحت باشند یا نباشند. ما بر اساس سیاستی عمل کرده ایم که موفقیتآمیز بوده است. اگر موفقیت ایرانیان در حفظ استقلال ملی شان با منافع آنها تضاد دارد، من متأسفم. من در این زمینه کاری نمیتوانم انجام دهم و زمینهی مشترکی با آنها نمیبینم.
[18]
اما چرا تو از من میخواهی که او را برای شام دعوت کنم؟ او گفت: خوب، برای اینکه با او حرف بزنی و ارتباط خوبی با او داشته باشی. تو میدانی چطور باید با این افراد صحبت کنی. من گفتم: من همیشه خوب و دوستانه با آنها صحبت میکنم. اما نمیدانم چه دشمنیای با من دارند. به عبارت دیگر، تو از من میخواهی که جورج آلن را برای یک شام دوستانه دعوت کنم و این دعوت مجوزی برای حضور من در کابینه است. من هرگز این کار را نخواهم کرد. نمیتوانم این کار را انجام دهم. من علاقهی زیادی به تو دارم، اما این را از من نخواه. این کاری است که نمیتوانم انجام دهم. به این دلیل که این کار با منافع ما در تضاد است. من به قوام گفتم: ممکن است آنها روزی از خواب بیدار شوند، اما دیگر خیلی دیر شده است.
او گفت: خوب در آینده چه کار خواهی کرد. من گفتم: به ساماندهی حزب دموکرات ایران خواهم پرداخت. او گفت: اوه، این کار هم سخت است. ما میخواهیم حزب کارآیی داشته باشد، اما این امکان وجود دارد که حزب اسماً به وجود بیاید. دولتی که روی کار بود تلاش کرد از حزب حمایت به عمل آورد تا سیاستهایش را دنبال کند. اما الآن برای من سخت است که از این حزب حمایت کنم.
او به من گفت: ببین برای سه یا چهار ماه به یک مأموریت خارجی برو. مثلاً به عنوان سفیر به مسکو یا هر جای دیگری برو.
[19]
بعد از 4 ماه قول میدهم تو را برگردانم. ما مجبوریم دست به انتخاب بزنیم و تو یکی از کاندیداها خواهی بود، اگر میخواهی انتخاب شوی باید این کار را بکنی. او چیزهای اینچنینی گفت و من گفتم: نه من نمیخواهم بروم. او گفت: خوب دربارهی این موضوع فکر کن، فردا دوباره بیا و با هم دربارهی آن صحبت میکنیم.
به خانه رفتم و فردا دوباره قوام را دیدم. او به من یک فهرست نشان داد و گفت: اینها افرادی هستند که من میخواهم به کابینه بیاورم. اسامی شگفت آوری داخل فهرست بود. اینها چه کسانی هستند؟ میدانید که شما یک حزب دارید؟ او گفت: بله میدانم. من جواب دادم: خوب، اعضای این حزب کجا هستند؟ نباید نام تعدادی از آنها در این لیست باشد؟ در نهایت من شرط و شروطی برای قوام گذاشتم و گفتم: ببینید اگر من بتوانم خدمتی به سیاستهای شما بکنم، این کار را انجام میدهم. اما شرطی دارم. برخی از این افراد نباید در کابینه باشند. او گفت: چه کسانی؟ من سه وزیر را پیشنهاد کردم. وزیر کار، ارتباطات و دادگستری. من برای وزیر دادگستری فردی به نام موسوی زاده را مطرح کردم. او یک قاضی بود.
وقتی رضاخان استعفا داد و شاه به قدرت رسیده بود، به این علت که پدرم را ترور کرده بود، پلیس را تحت تعقیب قرار دادم.
[20]
در آن زمان شاه (محمدرضا) به قدرت رسیده بود و به من گفت: اوه اینجا را ببین، شما هر کاری که میخواهی انجام بده. او سعی کرد با گفتن این که «این کار را بکن»، من را بخرد. من به او گفتم: «ببین این مسئلهی … نیست. این مسئلهای مربوط به وجدان افراد است و نمیتوان قیمتی برایش تعیین کرد که قابل پرداخت باشد». من به او گفتم: «این تاریخ ایران است. ممکن است پدرتان بد بباشد و شما میتوانید خوب باشید. پسر شما میتواند بد باشد». به او گفتم که اگر میخواهد شاه خوبی باشد، نمیتواند پسر خوبی باشد. این دقیقاً همان چیزی بود که من در پیغامی به او گفتم. من گفتم: متأسفم. اگر شما میخواهید پسر خوبی باشید و راه پدرتان را ادامه دهید، نمیتوانید در قدرت باقی بمانید و به پایان راه برسید.
من ادامه دادم: اتفاقات بزرگی در تاریخ ایران افتاده است و شما در آن زمان نبوده اید. شاید در مورد تاریخ ایران چیزهایی شنیده باشید. اتهامات متعددی علیه برخی افراد وجود داشت. ما همهی آنها را دستگیر کردیم. آنها در سالنهای عریض و طویل وزارت امور خارجه دادگاهی شدند. زیرا جایی برای رسیدگی به امور این 500 نفر وجود نداشت. در تمام مدتی که به امور آنها رسیدگی میشد، من هر روز در دادگاهها بودم. این تمام تاریخ رضاخان بود. اینکه چه طور روی کار آمد و تمامی جرائم او. سیاستهایی که منجر به روی کار آمدن او شد، مطرح بود. من همهی درها را برای همه باز کردم. افراد میآمدند، در ارتباط بودند و انجام این کارها را تشویق میکردند. اما موسوی زاده که رئیس قضات بود را من هرگز ندیدم. من هرگز او را در طول زندگی ام ملاقات نکرده ام.
[21]
می دانم که شاه هم پول زیادی خرج میکرد و برای مختاری وکلای خوبی گرفته بود. مثلاً از افرادی همچون دکتر آقایان برای دفاع از او استفاده شد. همچنین او تلاش میکرد که قاضیها را بخرد. من از این مسائل آگاه بودم. تنها کاری که من میتوانستم انجام دهم این بود که یک کمپین مطبوعاتی راه بیندازم. همین کار را هم انجام دادم. در آن زمان هنوز روزنامهی خودم را با نام رعد امروز راه اندازی نکرده بودم. در روزنامههای دیگر از جلمه ستاره که در آن زمان وجود داشتند، مطلب مینوشتم. روزنامههای متعددی را در این زمینه به خدمت گرفتیم و سازماندهی کردیم. تبلیغات رسانهای شدیدی در مورد قضات به راه انداختیم و گفتیم آنها نمیتوانند… باید مواظب باشند. میدانید، او باید راه درست را در پیش میگرفت. چون همگان او را تحت نظر داشتند و اقداماتش را میدیدند. به هر حال، نمایش به پایان رسید و قاضی تمامی این افراد را محکوم کرد. یکی از دلایلی که در مجازاتش تخفیف داده شد و حبس کمتری برایش در نظر گرفتند این بود که او به دستور «رضا شاه کبیر» کارها را انجام داده بود. این حکم دادگاه بالاترین سند رسمی کشور بود و از بالاترین سطح دادگاه صادر شد.
سؤال: موسوی زاده این پرونده را قضاوت کرده بود؟
جواب: بله او قاضیش بود. این موضوع همیشه مرا تحت تأثیر قرار میداد. بعد از آن من رابطهی بسیار دوستانهای با او داشتم. من میخواستم او را دوباره برگردانم تا وظیفهای را که در قبال کشورش داشت، انجام دهد. با توجه به صداقتی که از خود نشان داده بود، او بهترین گزینه برای وزارت دادگستری بود.
[22]
من او را به عنوان وزیر دادگستری مطرح کردم و قوام موافقت کرد. من به او گفتم که قوام به خاطر من به انتصابش رضایت داده است.
سؤال: به مسکو رفتید؟
جواب: بله به مسکو رفتم. اما وقتی من در آنجا بودم، آنها تا حدی در آذربایجان دسیسهچینی کردند. وقتی که من سفیر بودم.
سؤال: آیا قوام میخواست این کار را انجام دهد؟
مصاحبه شونده: متوجه منظورتان نمیشوم؟
پرسشگر: منظورم این است که آیا قوام میخواست این دسیسهها رخ بدهد؟
جواب: وقتی من از ایران رفتم، اطراف قوام را کسانی گرفته بودند که تابع دستورات شاه بودند. او بیشتر تحت تأثیر دیگران قرار گرفت. وقتی من در ایران بودم اجازه نمیدادم چنین اتفاقی بیفتد.
سؤال: چطور میتوانست شاه 25 یا 26 ساله دولتمردی مثل قوام را تسخیر کند؟ این چیزی است که من نمیتوانم بفهمم.
جواب: خوب، او به دولتمردی چون قوام سلطه نیافته بود. قوام او را میشناخت…
[23]
سؤال: او را مجبور کرد که…
جواب: قوام او را خیلی خوب میشناخت. بعضی اوقات ما در حال صحبت بودیم و و میگفتند: « کی از شر این کثافت خلاص میشوی؟ اگر میتوانی این کار را بکنی، زودتر». منظورم این است که برخی مواقع او رک صحبت میکرد. او از نفوذ شاه خبر داشت. اما او یک دولتمرد سالخورده بود. قوام همیشه به مسائل سیاست خارجی توجه میکرد اینکه چه طور و کجا امکان انجام برخی کارها وجود داشت.
سؤال: به نظر میرسد بعد از رفتن شما بازی را باختند. منظورم این است که بر اساس تاریخ، چرا که پس از آن…
جواب: نه. این شکست برای قوام بود. او خودش این را به من گفت. خودش گفت. وقتی که به اینجا آمد…
سؤال: چرا اجازه داد این اتفاق بیفتد؟
جواب: چون مجبور بود. او تمام این کارهای لعنتی را برای او انجام میداد….
سؤال: اگر قوام از انحلال کابینه اش اجتناب میکرد، چه میشد؟
جواب: اگر این کار را کرده بود، خیلی بهتر بود.
سؤال: چرا این کار را نکرد؟
جواب: خوب دلیلش این است که او قدرت را دوست داشت.
[24]
قبلاً به شما گفته ام که گاهی اوقات برخی افراد پیش قوام میآمدند و بر اساس اصولی مثل احترام به دوست و آنچه در فارسی حجب و حیا مینامیم از او میخواستند که برایشان کاری انجام دهد. آنها عادت داشتند پیش قوام بیایند و از او بخواهند که حمایتشان بکند. من نمیخواستم از نام قوام استفاده کنم. در حالی که من معاون او بودم و اتاقم پشت اتاق او بود. اما افراد بدی میآمدند و میرفتند و از او خواستههایی داشتند. من به حفاظت از قوام پرداختم. شخص ویژهای را مسئول کردم که مراقب باشد و ببیند چه کسانی میآیند و میروند و میخواهند از حجب و حیای قوام بهره ببرند. در واقع میخواستم بدانم چه کسانی قصد دارند حمایتی را از قوام دریافت کنند که در نهایت برای اعتبار شخصی او بد است. این افراد وقتی مراجعه میکردند، اجازه نمیدادم نزد قوام بروند. به آنها میگفتم الآن وقت ندارند. قوام این را فهمیده بود. او میگفت: تو فقط اجازه میدهی افراد خاصی به اینجا بیایند. من هم میگفتم: اگر من کارهایی از این قبیل را انجام میدهم، در مورد آنها با شما صحبت کرده ام. این کارها کاملاً درست و به نفع شما هستند. وقتی او فکر میکرد، میگفت: شاید حق با تو باشد. من میگفتم: نگران هستم شما با انجام کاری برای کسی موافقت کنید که در نهایت پشیمان شوید.
سؤال: چرا من نمیتوانم هنوز متوجه شوم که چه فشارهایی بر قوام بود که این دولتمرد سالخورده را مجبور به تسلیم کرد؟
[25]
جواب: خوب او مرا خیلی دوست داشت…
سؤال: چرا نگفت که نه من میخواهم کابینه ام را حفظ کنم. میخواهم این افراد را حفظ کنم. چه چیزی میتوانست اتفاق افتاده باشد؟ منظورم این است که او حزب خودش را داشت.
جواب: بله ما یک حزب سیاسی داشتیم. ما صاحبِ….
سؤال: او قدرت زیادی داشت.
جواب: او قدرت داشت، اما نوعی دوئل قدرت بین شاه و قوام به وجود آمده بود. اگر من آنجا بودم، قول میدادم قوام ۲۴ ساعته… این کارهای احمقانه را پایان میدادم. موضوع مهم این است که اهل عمل باشی، یک نفر اهل عمل هست و یک نفر نیست. وقتی بحرانی بروز میکند، اگر فردی دودل باشد، همه چیز از بین میرود. زمانهای ویژهای در تاریخ وجود دارند، زمانهایی که افراد موظف بوده اند تصمیماتی مهم و حیاتی بگیرند. آنجاست که امتیازی انحصاری وجود ندارد. قوام همیشه مرد امتیازات انحصاری بود. چیزی که به اعتقاد بنده باعث میشود که تصمیمات و اتفاقات خاص رخ ندهد.
شاه به عنوان فردی که نمیتوانست تصمیمات مهم اتخاذ کند، فقط تا سه سال پیش دوام آورد. متوجه منظورم میشوید؟ او تا زمانی که فوت کرد یک غدهی سرطانی در بدنهی سیاسی ایران بود.
[26]
الآن همهی این افراد آشغال در مورد پسرش صحبت میکنند. کسی که البته شما او را میشناسید. آنها در مورد او صحبت میکنند اما به نظر نمیرسد که هیچ کسی متوجه چیزی باشد. کسانی که این حرفها را میشنوند شروع به بهره برداری از آن میکنند. اینها به نوعی مخالفان هستند. آنها حرف میزنند، حرف میزنند و حرف میزنند. آنها دو سال است حرف میزنند و میگویند: طی 20 روز ما در تهران هستیم. میبینید آنها یک دکان برای خودشان باز کرده اند. آنها از این طریق در همه جا پول به دست میآورند. آنها دکان باز کرده بودند. حالا امکان رفتن آنها وجود ندارد. آنها آمادگی پذیرش ریسکها را ندارند. آنها آنقدر پول به دست آورده اند که نمیتوانند ریسک کنند. متوجه منظورم میشوید؟ این باور نکردنی است.
من میدانم که آنها مرا تنها رها نخواهند کرد. آنها شبانه روز از ایران به اینجا میآیند. هر کدام از آنها میپرسند: کجایی؟ چرا نمیآیی؟ تنها یک نفر هست که میتواند بیاید و کشور را اداره کند. باید چیزهای امکان پذیری وجود داشته باشد. باید چیزهای خاصی وجود داشته باشد. من آنها را دلسرد نمیکنم. همهی آنها آنجا هستند. اما کسانی که با این افراد همکاری کرده بودند، کسانی که به طور مشخص به عنوان مخالف در اینجا نامیده میشوند، از این افراد منزجر هستند. من هرگز آنها را در طول زندگی ام ندیده ام. افراد لشکری و کشوری همه مدل بودند.
موضوع این است که باید قطعیتی در مورد مسائل بینالمللی وجود داشته باشد.
[27]
منتظر بودم ببینم که ریگان میخواهد چه کار کند. اما فقط میشنیدم که حرفهایی در مورد اجبار و زور زده میشد. این که شما زور دارید. همه میدانند که شما زور دارید اما طرف مقابل شما به ویژه در منطقه زور بیشتری دارد. کدام قدرت؟ این موضوع به بحث قدرت و زور ارتباطی ندارد. این موضوعی مربوط به سیاست است. باید مصلحت اندیشی و آرامش وجود داشته باشد. کل مشکل همین است.
سؤال: میتوانیم به زمانی برگردیم که شما تهران را ترک کردید و به مسکو رفتید؟ وقتی که شما در مسکو بودید و اتفاقاتی در تهران رخ داد.
جواب: همانطور که گفتم من جلوی اتفاقات را کلاً میگرفتم و نمیگذاشتم حوادثی رخ دهد. زیرا افرادی نزد قوام میآمدند و از او تقاضای کمک میکردند. برخی از آنها از موضوع آذربایجان فرار میکردند و تقاضای حمایت قوام را داشتند. برخی با اسلحه نزد قوام میآمدند و آنجا میماندند. من میرفتم و در آنجا مولوتوف را میدیدم. تلفن میزدم و اعتراض میکردم. من میگفتم: دوباره در آذربایجان چه خبر است؟ میگفتم: در حال بازگشت از آذربایجان هستید و با انگلیسیها در مورد تقسیم ایران توافق کرده اید؟ آیا افرادی در حال ایجاد مشکلات و معضلاتی هستند؟
سؤال: روسها در حال رفتن بودند؟
جواب: نه. نه. آنها در حال تحریک روسها بودند که در ایران بمانند.
[28]
پرسشگر: متوجه هستم.
جواب: برنامه این بود که مشکل و مزاحمتی ایجاد شود.
پرسشگر: متوجه شدم.
جواب: برنامه این بود که مشکلی ایجاد شود. متوجه منظورم میشوید؟ اگر روسها میآمدند، دیگران مثل بریتانیاییها یک لحظه هم برای اشغال ایران تردید نمیکردند. آنها در بصره بودند و یک دقیقه هم منتظر نمیماندند. اگر روسها به ایران آمده بودند، آنها هم میآمدند و همه چیز خاتمه مییافت. من گفتم: مولوتوف؟ دارید چه کار میکنید؟ برخی از آنها با اسلحههایشان در حال فرار هستند. اسلحهها به دولت تعلق دارد. او به سرعت دستور داد که این افراد در مرز دستگیر شوند و اسلحههایشان ضبط شود. تلگرامی به قوام زدم و گفتم: تمامی این اسلحهها به نمایندگان شما برگردانده خواهد شد.
سؤال: افراد پیشهوری اسلحهها را میگرفتند؟
جواب: آنها اسلحهها را میگرفتند و فرار میکردند. قصد داشتند به روسیه بروند.
سؤال: متوجه شدم. آنها در حال عبور از مرزها بودند.
[2۹]
می خواستند از مرز عبور کنند و ببینند میتوانند کاری انجام دهند یا نه. عوامل متعددی در میان این افراد حضور داشتند. تسلیحاتی در سرحدات ایران وجود داشت. آنها باید میماندند تا روسها میآمدند.
پرسشگر: متوجه شدم، سلاحهای روسی در حال وارد شدن به کشور بودند.
جواب: برنامهای مبنی بر ورود روسها به مسائل وجود داشت. من رفتم و بدون هیچ مجوزی از دولت با مولوتوف صحبت کردم.
سؤال: آیا شما در تعجب نبودید که چه چیزی برای دوست کهنسالتان یعنی قوام در حال رخ دادن است؟ اینکه چرا او اجازه داده است که چنین اتفاقاتی بیفتد، برایتان جای سؤال نبود؟
جواب: نه. من میدانستم که او چرا استعفا کرده است. به همان دلیلی که در نهایت من کنار کشیدم. او خودش از همه چیز آگاه بود. وقتی او اینجا بود، قبل از اینکه به فرانسه بیاید، اینها را به من گفت. او اینجا بود، صحبت میکرد و گفت: وقتی که تو مرا ترک کردی، شکست خوردم. چون خلوص و صدق و صفا لاجرم از بین رفته بود. قوام حسن نیت داشت، اما همیشه این آمادگی را نداشت که از تمامی ابزارهای لازم برای رسیدن به … استفاده کند.
سؤال: هدف.
[30]
جواب: بله هدف. البته برآورد این که شما هدفی مهم برای رسیدن دارید یا نه آسان نیست.
سؤال: این درست است که او گاهی اوقات از استخاره استفاده میکرد تا تصمیمی بگیرد؟
جواب: بله، او در برخی موارد به استخاره اعتقاد داشت.
سؤال: یک نفر به من گفت که موضوع مهمی در میان بود و قوام در موردش استخاره گرفت.
جواب: بله او استخاره میگرفت. وقتی که نمیخواست کاری را انجام دهد یا انجام دادن یا ندادنش به تصمیم خودش بستگی داشت، در موردش استخاره میکرد. او همیشه میگفت: وقتی من نمیخواهم کاری را انجام دهم، در موردش استخاره میگیرم تا اگر شری هست از میان برود. او نمیخواست خودش مسئولیت آن کار را برعهده بگیرد و میگفت که مسئولیتش با استخاره است.
سؤال: سال بعد کابینهی او منحل شد و او تنها ماند. مجلس به او رأی اعتماد نداد و حتی به او پاسپورت دیپلماتیک برای ترک ایران هم داده نشد، درست است؟
جواب: بله او را ترک کردند و او مجبور بود بیاید.
[31]
سؤال: او با یک پاسپورت معمولی سفر کرد، چه طور این اتفاق افتاد؟
جواب: بله، بله. او آمد. خوب همان طور که گفتم او به عنوان دشمن شاه در نظر گرفته میشد.
سؤال: منظورم این است که چه طور در طول یک سال چنان تغییر بزرگی رخ داد؟
جواب: خوب این به مسائلی بستگی داشت.
سؤال: جناب اشرف با آن درجهی عالی، تبدیل به کسی شده بود که پاسپورت نداشت؟
جواب: جناب اشرف، شما میدانید که شاه در نهایت این عنوان را به او داد. او قبلاً جناب آقای قوام بود. وقتی من در رادیو برای تمام ایران صحبت میکردم، اجازهی استفاده از عنوان جناب اشرف را برای قوام دادم. شاه اخبار را گوش میداد و این عنوان را میشنید. او گفت: تمامی عناوین حذف شده اند. اما بعد دید که شرایط بد است و مجبور شد خودش یادداشتی بنویسد و امضا کند با این مضمون که عنوان جناب اشرف به شما اعطا شده است.
پرسشگر: شاه در عمل انجام شده قرار گرفت.
جواب: بله بعد از این که من مجوز استفاده از این عنوان را در تمام کشور دادم، شاه مجبور شد این کار را انجام دهد و این عنوان را به قوام بدهد.
[32]
سؤال: اما دوباره، چیزی که میخواهم بگویم در مورد تغییرات دراماتیکی است که در طول 12 ماه رخ داد. اینکه چه طور قوام از جایگاهی که داشت به جایی که فهمش واقعاً سخت است، رسید؟
جواب: خوب فهم این موضوع برای کسی که در آنجا بود، زیاد سخت نیست. برای من سخت نیست که این موضوع را بفهمم زیرا من میدانم که چه مسائلی در آن شرایط اهمیت داشتند.
و این حقیقت که وقتی من قوام را ترک کردم، قدرت شاه بیشتر شد. به شما گفتم که من قبلاً این اجازه را نمیدادم. به همین خاطر، شاه و اطرافیانش به کرات به من حمله میکردند و مرا هدف قرار میدادند. وقتی من در ایران بودم، تلاش کردند با من برخورد کنند. منظورم را متوجه میشوید؟ وقتی در آبادان بودم، اعتصابی در آنجا بود. ناگهان، وقتی من در حال صحبت با فردی بودم، یک گلوله شلیک شد و عبور کرد. سرهنگ حجازی که من او را دستگیر کرده بودم.
پرسشگر: و همچنین فرد دیگری…
جواب: مصباح فاطمی و فرماندار خوزستان هم آنجا حضور داشتند و در گوشهای نشسته بودند. من گفتم: چه خبر است؟ چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ جیپی در آنجا بود.
[33]
من گفتم: حجازی زود بیا. داخل جیپ نشستم و گفتم: بیا داخل. بیا برویم و ببینیم چه خبر است. چه کسی در حال شلیک است و از کجا. آنها ترسیده بودند. من گفتم: بنشین، بنشین، بنشین. گفتم: چه کسی در حال جنگ است؟ این جنگافروزیها از کجا میآید؟ او گفت: ما نمیدانیم چه اتفاقی افتاده است. من گفتم: شما نمیدانید؟ شما فرماندار هستید. شما فرماندار نظامی اینجا هستید.
سؤال: آیا فاتح یا پلیسی در آنجا بود؟
جواب: فاتح یک همکار نفتی بود. مصطفی فاتح.
سؤال: اما دستهی دیگری هم وجود داشت. فرماندهی خوزستان یا چیزی شبیه به آن.
جواب: شاید افسر دیگری هم وجود داشت. نمیدانم. اما فرماندهی خوزستان، تسلیحات انگلیسی را با کامیونهای ارتش برای بختیاریها فرستاده بود تا در آنجا توزیع کنند. ما مدرک داریم که او این کار را انجام داده بود و تسلیحات را فرستاده بود.
سؤال: چه کسانی میخواستند شاه قدرت بیشتری در مقابل نخست وزیر به دست بیاورد؟ چرا آنها چنین خواستهای داشتند؟
[34]
جواب: تمام کسانی که اطراف شاه بودند، میخواستند او قدرت بیشتری به دست بیاورد. آنها فاسد و به نحو عجیب و غریبی منفعتطلب بودند. آنها به شاه اهمیت نمیدادند و این افراد لعنتی مراقب شاه نبودند. آنها فقط میخواستند از هر چیزی بهرهبرداری کنند و از هر موقعیتی برای پر کردن جیب خودشان استفاده کنند.
پرسشگر: اما آنها به حزب دموکرات پیوستند و در کنار رهبرانشان از اعضای این گروه حزب بودند.
جواب: نه. ما همه نوع افرادی را در داخل حزب داشتیم. ما مجبور بودیم این طور عمل کنیم. افراد خاصی وارد حزب شدند که حتی نام و اعتبار خوبی هم نداشتند. افراد مطبوعاتی و دیگران وارد حزب شدند. آنها میتوانستند در روزنامه هایشان چیزهایی بنویسند. یک نفر آمد و گفت: من شنیده ام شما حزبی تشکیل داده اید. اینها چه کسانی هستند که اجازه داده اید به حزب بیایند؟ من گفتم: منظورت چه کسانی است؟ او به من اسامیای داد. من گفتم: خوب، نگاه کن ما تلاش داریم مکانی خارقالعاده و پاکیزه درست کنیم. او گفت: بله. من گفتم: در این فضای مرمری آیا نباید یک توالت درست کرد؟ یا حتی شاید لازم باشد که چند توالت درست کنیم، درست است؟ او گفت: مطمئناً درست است. من گفتم: خوب آنها هم همان توالتها هستند. شما نمیتوانید یک مکان مرمری و تمیز بسازید، بدون اینکه در آن توالتی داشته باشید.
سؤال: اما به نظر میرسد که این مکان مرمری مملو از توالت است، چرا؟
جواب: نمیدانم، چون وقتی من آنجا را ترک کردم، تازه اول کار حزب بود. ولی تا وقتی آنجا بودم، اجازه نمیدادم برخی اتفاقات رخ دهد.
[35]
سؤال: وقتی به قوام رأی اعتماد داده نشد، آنها به حزب هم مسلط شدند. مخالفان حتی به حزب او مسلط شدند و مسئولیتش را برعهده گرفتند.
جواب: خوب من گفتم که به آنها اجازهی نفوذ در حزب داده شده بود. آنها وارد حزب شدند. اما وقتی که من در حزب دموکرات بودم که البته اوایل کارش بود، این اجازه را به آنها نمیدادم. من حزب را خیلی پاک نگه داشتم. یکی دو تا روزنامهنگار بودند که میخواستند وارد حزب شوند، من آنها را خیلی خوب میشناختم. آنها ایدههای خود را به خاطر پول تغییر دادند، اما آنها برای مقابله با برخی افراد خاص در شرایطی که ما میخواستیم به آنها حمله کنیم، مورد نیاز بودند. یا اگر میخواستیم از زبانی استفاده کنیم که اغلب افراد از آن استفاده نمیکنند، به آنها نیاز داشتیم. حضور آنها ضروری بود. آنها همان طور که شما تصور میکنید، همان توالتها بودند و من این را به آنها گفتم. همگی وقتی این را میگفتم، میخندیدند.
سؤال: نامهای از جورج آلن به آقای جرنگان دیده ام، او در این نامه شرایط تغییر کابینه را توضیح میدهد. او میگوید، از زمانی که به ایران آمده است، شاه همیشه میخواست قوام را کنار بگذارد. اما او اجازه نمیداده است. او به شاه گفته است: شما نباید حکمرانی کنید، باید قوام را به حال خودش بگذارید. زیرا او قوی ترین فرد برای بیرون راندن روسهاست. او میگوید: وقتی که دولت تحت کنترل قوام با قشقاییها به توافق دست یافت و آنها موافقت کردند که از حزب دموکرات حمایت کنند، شاه ناراحت بود. زیرا میخواست قشقاییها در هم شکسته شوند و سلاح هایشان از آنها گرفته شود. اما این اتفاق نیفتاد.
[36]
به همین دلیل او فشارش را روی آمریکاییها بیشتر کرد.
در همان زمان، جورج آلن میگوید که او گزارشی از فردی دریافت کرد که میگفت، موضوع شرکت هوایی مشترک با روسها در کابینه توسط ژنرال فیروز که وزیر راه بود، مورد بحث قرار گرفت. تمامی افراد حاضر در جلسهی کابینه به غیر از هژیر با این توافق هوایی موافقت کردند. ایرج اسکندری درخواست کرده بود که این موضوع به تعویق بیفتد تا ایران از تعهد خود در توافقنامه شیکاگو که ظاهراً با این توافق مطابقت ندارد، صرف نظر کند. سپس آلن تأکید میکند که شما در مورد این موضوع که در کابینه بحث شده است با فردی در سفارت روسیه صحبت کرده اید.
جواب: من؟
سؤال: در گزارش این طور آمده است…
جواب: بله میدانم.
سؤال: دبیر اول سفارت روسیه به خانهی اسکندری رفته و گفته بود، چرا تو با این شرکت هوایی مخالفت کردی؟ اسکندری گفته بود: من با آن مخالفت نکرده ام فقط درخواست دادم که به تعویق بیفتد. سپس اسکندری پیش قوام رفت و گفت: فیروز در مورد من به روسها گزارش داده است.
[37]
سپس این ماجرا به گوش جورج آلن رسید. او در نامه اش به آن اشاره میکند و میگوید: فکر میکنم به دیدن این گزارش علاقه داری به همین خاطر آن را برای تو میفرستم. این یک فرصت طلایی است که من منتظرش بودم. زیرا الآن میتوانیم از این قضیه علیه فیروز و دیگران در کابینه استفاده کنیم. همزمان میتوانیم به بحثها در مورد این تردد هوایی برای روسیه پایان دهیم.
بنابراین معتقدم که او در 14 اکتبر نزد قوام رفته و گفته بود: ما دیگر به دولت شما اعتماد نداریم، زیرا شما افراد نفوذی در کابینهی خود دارید و امکان ندارد موضوعی در کابینه بحث شود و گزارشش به روسها نرسد. قوام گفته بود: نه این طور نیست. در مورد چه کسی صحبت میکنید؟ جورج آلن از اینکه به اسم شما اشاره کند، اجتناب کرد. او دو سه روز صبر کرد و قوام هیچ کاری نکرد. سپس آلن نزد شاه رفت و گفت: من الآن با شما موافقم که اگر قوام با انحلال کابینهاش موافق نکرد، دستگیر و حتی زندانی شود. شاه از آلن پرسید: چه زمانی باید این کار را انجام دهم؟ او هم گفت: اقدام کنید.
چند روز قبل از آن، عباس مسعودی یک روز عصر نزد جورج آلن رفته و گفته بود: ما میخواهیم یک کودتا — علیه قوام ترتیب دهیم، به ما کمک میکنید؟ سپس شاه از قوام خواسته بود که به نزدش بیاید. گمانهایی وجود دارد مبنی بر اینکه ژنرال امیراحمدی با قوام تماس گرفته و گفته بود، اگر کناره گیری نکنید، ممکن است مجبور شوم از طرف شاه اقدام کنم.
[38]
سپس قوام موافقت کرد که کابینهی جدیدی تشکیل دهد. این چیزی است که تا کنون در هیچ گزارشی نیامده است. من به این موضوع بسیار علاقمندم و شما اولین نفری هستید که در آن زمان حضور داشته اید و من میتوانم دربارهی این موضوع از او سؤال بپرسم.
جواب: من اولین بار است که این موضوع مربوط به ایرج اسکندری را میشنوم. الآن از شما آن را میشنوم. چیزی که میتوانم بگویم این است که اسکندری از جمله افرادی بود که گمان میرفت در راستای منافع انگلیسیها در ایران کار میکرد. تودهایها این طور فکر میکردند. متوجه منظورم میشوید؟ در واقع از قبل چارهاندیشی شده بود که ایرج اسکندری در مورد زمان انجام این توافق و مسائل این چنینی مشکلآفرینی کند. آنها در رفت و آمد بودند و احتمالاً اسکندری گفته است: این موضوع برای ما اهمیت زیادی ندارد و موضوعی پیش پا افتاده است.
سؤال: منظورتان تردد هوایی است؟
جواب: بله منظورم موضوع تردد هوایی است. موضوع خیلی خیلی بیارزش. اگر او میخواست گزارشها را به روسیه بدهد، باید آنها را از طریق من به سفارت روسیه میداد. من که روسها را از کشور بیرون کرده بودم. آنها بهتر از هر کسی این را میدانستند، متوجه منظورم میشوید؟
[39]
من میگویم این مسائل بسیار بی ارزش بودند.
سؤال: اما بحث منافع در میان است؟
جواب: من اولین بار است که این موضوع را از شما میشنوم.
سؤال: نفع جورج آلن در این نقش فعال چه بود…
جواب: علیه من…
سؤال: که شروع کرد به تغییر…
جواب: عرض خواهم کرد، عرض خواهم کرد، اجازه بدهید عرض میکنم.
[۴۰]
Leave A Comment