روایت‌کننده: دکتر علی اصغر حاج سید جوادی

تاریخ مصاحبه: ۱ مارچ ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاءالله صدقی

نوار شماره: ۲

 

 

ج- دولت شوروی به نظر من سیاست ملی و سیاست جغرافیایی‌اش و ژئوپولتیک‌اش مخصوصاً در اطراف سرحدات خودش بر این سیاست مبتنی است که یا کشورهایی که در جوار مرزهایش قرار دارند در تحت اشغال مستقیم بگیرد و به‌طورکلی هرگونه خطر حال و آینده‌ای که ممکن است این کشورها برایش به وجود بیاورند در رابطه‌ی با سیاست بین‌المللی در امان باشد یا این‌که این کشورها همیشه به وسیله یک رژیم‌های فاسد و ناتوانی اداره بشود که برای او خطری نداشته باشد. این سیاست به‌طورکلی شامل حال ایران و شامل کلیه‌ی کشورهایی که در خط اول مرزهای ملی شوروی قرار دارند قرار بگیرد. در آن موقع این سیاست به همین ترتیبوجود داشت که به وسیله‌ی حزب توده اعمال می‌شد که از پیشرفت تفکر نهضت ملی و مخصوصاً از پیشرفت تفکر یک جریان رادیکال مستقلی که مسائل ملی و مسائل استقلال و حاکمیت ملی برایش اهمیت داشت و مخصوصاً مسائل مربوط به عملکردهای شوروی را به خوبی می‌شناخت جلوگیری بکند. حزب توده همان‌طوری که می‌دانیم و اسناد و مدارک آن دوران نشان می‌دهد به این ترتیب به شدت با دکتر مصدق و در حقیقت با نهضت ملی ایران و این تفکر که مخصوصاً در مقابل جغرافیای سیاسی خودش یک حساسیت و درعین‌حال یک آگاهی داشت مخالفت شدید می‌کرد. به علت این‌که اصولاً سابقه‌ی مبارزه‌ی تاریخی مردم ایران گذشته از مسائل مربوط به داخله در مسائل مربوط به استبداد و استعمار و مداخلات صدوپنجاه و دویست ساله انگلیس و روسیه در داخل ایران تجلی پیدا می‌کرد. یعنی این سابقه‌ی فرهنگی در ذهن مردم و مخصوصاً در ذهن توده‌های روشنفکری یا قشرهای روشنفکری بود که عوارض اقتصادی و سیاسی و اجتماعی ایران ناشی از این موقعیت جغرافیایی است و ناشی از دخالت تاریخی این دو قدرت‌هایی است که در شمال و در جنوب ایران مسلط بودند. بنابراین محور حرکت سیاسی ایران حرکت اجتماعی ایران حرکت روشنفکری ایران بر این اساس بود که مخالفت با هر نوع نفوذ و دخالت استعمار خارجی بود. و از طرح این مسئله هم منظور این بود که به خوبی احساس می‌کردند چون برخلاف سایر کشورهایی که به طور مستقیم مستعمره بودند وزیر نفوذ یک نیروی استعماری قرار داشتند جهت مبارزه‌شان به طور مشخص در یک حرکت خلاصه می‌شد. ایران از جمله کشروهای معدودی در دنیا بودیم که اولاً استعمار ما استعمار غیرمستقیم بود و این استعمار عوارض خیلی بدتری از استعمار مستقیم در جامعه ایران باقی گذاشت که هنوز هم آثارش را می‌بینیم برای این‌که سیاست خارجی به طور عینی یعنی به طور اداری و به‌اصطلاح استعمار کلاسیک حضور نداشت، مأمورینی وجود نداشتند ولی به طور غیرمستقیم به سویله‌ی خود هیئت حاکمه در جهت بستگی‌های استعماری اداره می‌شدند که این عرض کردم سابقه تاریخی‌اش چه زمان تزارها و انگلیس‌ها در دوران قاجار در ایران بود. بعد از آن هم مسئله‌ی مقابله با انگلیس در درجه‌ی اول برای ایران بود و قضیه‌ی ملی شدن صنعت نفت و وقتی که حزب توده با آن شعارها به میدان آمد و با اشغال ایران به وسیله‌ی روس‌ها و با مسئله‌ی آذربایجان و با مانوری که نیروی نظامی روس‌ها در تهران دادند و با شعارها و همچنین مخالفت شدیدی که حزب توده با دکتر مصدق می‌کرد مسئله از هردوسو قابل لمس بود که احساس بر این است که در ایران یک نیروی مستقل و یک جریان نهضت ملی به وجود نیاید. حزب توده رسالتش در این‌جا و نزدیکی سیاست شوروی و حزب توده با انگلیس‌ها و با دربار از این‌جا مشتق می‌شد که هر دو در این مسئله منافع مشترک داشتند. این مسئله بود که عرض کردم به طور خلاصه توسط دکتر مصدق خیلی دیر به صورت توده نفتی مطرح شد ولی این مسئله را در داخل نیروی سوم و در درون اصولاً دکترین نیروی سوم به خوبی لمس می‌شد که جهت دشمنی حزب توده با نهضت ملی چیست و برای چیست. مقصود این است که ما به آن‌جا رسیده بودیم که تلاش مرحوم ملکی و نیروی سوم در آن دوران بعد از سی تیر بر این بود که براساس یک دگرگونی در درون جبهه ملی و تشکیل یک سازمان واحد به رهبری ایشان مسائل ایران به طور خیلی جدید مطرح بشود و مسئله‌ی نفت در درجه‌ی اول به صورت جمعی یعنی در داخل یک سازمان سیاسی که نمایندگی آن روز مردم ایران را داشت، نه به صورت دکتر مصدق تنها که به محض این‌که قدمی برای مذاکره برمی‌داشت یا هیئتی را از غرب برای مذاکره می‌پذیرفت بلافاصله اگر یادتان باشد یک موجی از تبلیغات شدید حزب توده علیه دکتر مصدق به عنوان نوکر استعمار و به‌عنوان این‌که دارد منافع ایران را می‌فروشد و به‌عنوان این‌که عامل سرمایه‌داری است شروع می‌شد و در نتیجه‌ی این جو و این آتمسفری که این‌ها به وجود می‌آوردند مرحوم دکتر مصدق عقب می‌نشست باضافه این‌که مسلم این است که قراردادها و پیشنهاداتی که از آن‌طرف داده می‌شد پیشنهاداتی نبود که برای دکتر مصدق قابل قبول و یا از نظر دکتر مصدق برای مردم قابل توجیه باشد. بنابراین سیاست اصلی این بود که این جریان شور و شوق را در داخل نهضت ملی و در داخل مردم پژمرده کنند و بپوسانند و درگذشت حوادث این شوروشوق ته‌نشین بشود با توجه به این‌که در داخل جبهه ملی این‌ها به شدت شروع به نفاق اندازی کرده بودند و آثار نفاق و شروع شده بود که یکی از آن‌ها انشعاب دکتر بقایی به بهانه سی تیر و دوم مسئله ورود آقای میراشرافی‌ها بود در مجلس و انتخابات بعدی سوم این بود که تحریکات دامنه‌دار در بار و استیضاح حسین مکی و مسئله اسکناس و مخالفت کاشانی و جدا شدن او از مرحوم دکتر مصدق و تمام این عوامل نشان می‌داد که آن‌ها جریانات را دارند به نفع خودشان برمی‌گردانند و این مسئله را مرحوم ملکی به شدت و به خوبی احساس می‌کرد و در نتیجه تنها راه علاجی که در آن‌موقع به نظر می‌رسید تجهیز مردم بود. حتی اگر یادتان باشد پیشنهادات ماه‌های آخر نیروی سوم این بود که آقا به قول معروف صدای پای کودتا شنیده می‌شود و شما اقلا تشکیل کمیته‌های محلی و مردم را مسلح بکنید و مردم را برای مقابله با کودتا آمده بکنید. تا این حد خطر احساس می‌شد. بعد مسئله‌ی دیگر مرگ استالین بود که موقعیت خیلی مناسب را فراهم کرد یعنی توازن قوا را بهم زد و اگر یادتان باشد در آن‌موقع جنگ کرده بود که بلافاصله بعد از مرگ استالین بعد از مدتی متارکه شد و مسئله‌ی انتخابات آمریکا بود که ترومن رفت و آیزنهاور آمد و جمهوریخواهان آمدند. مسئله‌ی داخل مسئله‌ی آمد و رفت آزادانه‌ی آقای شوارتسکف بود، اشرف بود، مسئله نهم اسفند اسفند بود.

س- قبل از این‌که بپردازیم به این مسئله من می‌خواستم از حضورتان تقاضا بکنم که اگر شما به یاد می‌آورید مختصراً مسئله‌ی حسین مکی را درباره‌اش توضیح بفرمایید و رابطه‌ای که بعد از جدا شدن ملکی از بقایی با حسین مکی ایجاد شد. چون اگر یادتان باشد یک شب حسین مکی به دفتر حزب زحمتکشان ملت ایران ـ نیروی سوم دعوت شد و در آن‌جا جلسه سخنرانی برقرار بود. می‌خواستم شما یک مقداری توضیح بفرمایید که برای منصرف کردن حسین مکی از مخالفت با دکتر مصدق چه‌قدر کوشش و تلاش شد؟

ج- عرض می‌کنم که مسئله‌ی حسین مکی و مسئله‌ی بقایی برای من یک مسئله‌ی مطالعه روانشناسی است. یعنی من برخلاف سایر دوستانی که با بقایی یک‌نوع همکاری داشتند شناختی نسبت به بقایی نداشتم برای این‌که آن‌موقع اروپا بودم وقتی که حزب زحمتکشان تشکیل شده بود و اصلاً او را نمی‌شناختم. فقط مبارزه‌ی پارلمانی مکی و بقایی یا حائری‌زاده این‌ها را من در روزنامه‌ها می‌خواندم و می‌دیدم که به طور خیلی ماهرانه و به طور خیلی شجاعانه‌ای این‌ها در داخل مجلس برعلیه قرارداد گس‌ـ‌گلشائیان حکومت منصور، حکومت رزم‌آرا و امواجی که برای خنثی کردن ملی شدن صنعت نفت و ایجاد گذراندن یک قرارداد نیم‌بندی به نفع کرده بود، خوب این نوع شناخت کلی برای ما بود که خوب این‌ها یک آدم‌هایی هستند که در جهت ملی حرکت می‌کنند. بعد از این‌که برای مرحوم ملکی و دوستان و حزب زحمتکشان حقیقتاً این مسجل شد ولی بعد از قضیه این مسئله برای شخص من مطرح بود که خوب وقتی نگاه می‌کردم می‌دیدم آقای دکتر بقایی بعد از ۲۸ مرداد اگر یادتان باشد یک مدتی زندان بود و در زاهدان تبعید بود، محاکمه‌اش کردند و بعد هم آمد تا آن‌جایی که من می‌دانم یعنی اطلاعاتی از دکتر بقایی داشتم از نظر مالی هم فسادی نداشت که پولی بگیرد و معامله‌ای انجام دهد، برخلاف مرحوم آقای کاشانی که آلت‌دست اطرافیانش مثل پسرش مثل شمس قنات‌آبادی و این‌ها بود و به‌هرحال اوقاف و زد و بند و این‌ها و پول بگیرد. بقایی از این نظر فاسد نبود. بعد از او بنابراین این سؤال برای من مطرح می‌شد که خب این آدم اگر یادتان باشد تقریباً بعد از دکتر مصدق قهرمان دوم نهضت ملی بود و حتی قبل از این‌که دکتر مصدق مجدداً نماینده مجلس بشود او بود که در مجلس به قول آقای مکی مثل بولدوزر مخالفت می‌کرد و یک پارلمانتاریست ماهر و تاکتیسین پارلمانی بود.

س- گویا همکاری دکتر بقایی و ملکی هم به همین علت بود.

ج- بله به همین علت بود. او با آن شجاعت‌هایش در درآوردن روزنامه شاهد و خودش آمدن در خایابان و فروختن روزنامه شاهد و بعد هم توی آن کوچه خدابنده‌لوها در ناصرخسرو نشستن، تمام این مسائل نشان می‌داد که خب یک آدمی است مبارز. در نتیجه این سؤال پیش می‌آمد که بعد از او هم آدمی شد خانه‌نشین نه پستی به او دادند و نه مقامی بعد از کودتا و حتی تا آن‌جایی که بنده شنیدم در مقام دانشیاری هم بازنشسته شد یعنی حتی استادی هم به او ندادند. خب این سؤال پیش می‌آید که خب این آدم پس هدفش چه بود؟ از آن پایین‌تر آقای مکی که یادتان هست به درجه سرباز فداکار ترفیع مقام پیدا کرد و نماینده اول تهران شد و مأمور خلع ید شد. خوب پس بنابراین این‌ها هدفشان چه بود؟ چرا این‌کار را کردند؟ یک آدم عاقل بالاخره یا برای پول منحرف می‌شود، عاقل به معنی پراگماتیک مسئله، یا برای مقام خودش را می‌فروشد. بالاخره یک علتی دارد والا بدون علت برای هیچ و پوچ که آدم نمی‌آید خودش را بفروشد. چون همین صحبتی بود که من. در یکی از سال‌ها که متأسفانه به یاد نمی‌آوردم ولی در زمان انتقال حکومت از دکتر امینی در سال‌های قبل از ۱۳۴۰ که جبهه ملی دوم شروع به فعالیت کرده بود یک‌روزی در بندسر ما رفته بودیم با آقای مهندس اعتمادی که از جوانان نیروی سوم بود آقای مکی هم آن‌جا منزل داشت. بعد همین قضیه پیش آمد، مسئله‌ی حمله‌ایشان به دکتر مصدق انتقاد، من این مسئله را مطرح کردم و گفتم آقا بسیار خوب آقای دکتر مصدق اشتباه کرد طبیعتاً خیلی از آدم‌ها اشتباه می‌کنند و هنوز تاریخ به این اشتباهات نرسیده است ولی مسئله این است که شما چرا اردوگاه دوست را ول کردید و به اردوگاه دشمن رفتید؟

س- شما این را به خود حسین مکی گفتید؟

ج- بله. گفتم شما می‌توانستید یک اعلامیه‌ای بدهید و سخنرانی کنید که آقا آقای دکتر مصدق طبق این دلایل خیانت می‌کند، اشتباه می‌کند و حتی عرض کردم بالاتر خیانت می‌کند ولی هیچ آدم عاقلی توی اردوگاه دشمن نمی‌رود. هیچ ابهامی در آن نبود او هدفش شکستن نهضت ملی، برگرداندن، به قول یارو، گاووحشی به آغل بود و دیکتاتوری و نجات‌دادن هیئت حاکمه و منافع انگلیس. در آن کسی تردید نداشت. این بله ممکن بود هزار و یک تردید باشد که شما حق دارید. ولی شما این را ول کردید و رفتید توی اردوی دیگری. در این‌جا شروع به مغلطه‌کردن کرد. مسئله بر این بود که واقعاً این سؤال برای شخص من مطرح بود که خب این‌ها، مخصوصاً دکتر بقایی به‌عنوان یک آدم روشنفکر و یک آدمی که اگر یادتان باشد اصلاً جانشین دکتر مصدق بود، این چرا به این روز خودش را انداخت؟ تحلیل من بر این اساس بود که دکتر بقایی و مکی امثالهم مخصوصاً دکتر بقایی یک نیروی شدید، یعنی همان‌طوری‌که هم در مجلس نشان داد، خراب کننده و ویران‌کننده داشتند و این نقش را به نفع نهضت ملی و به نفع مردم تقریباً به خوبی انجام دادند. یعنی مقدمات مبارزه را در داخل مجلس به نفع ملی شدن صنعت نفت فراهم کردند. ولی بعد از قضیه یعنی وقتی که، چه زمانی بود؟ زمانی بود که آقای رزم‌آرا حکومت می‌کرد، آقای منصور حکومت می‌کرد یعنی نمایندگان دربار حکومت می‌کردند و بنابراین دکتر بقایی طرز فکرش در مقابل آن‌ها بود. ولی بعد از آن‌که حکومت به دکتر مصدق منتقل شد و تقریباً حکومت به نهضت ملی و جبهه ملی منتقل شد خب این نقش نقش ویران‌کننده و مبارزه در داخل مجلس از دکتر بقایی گرفته شد. یعنی دیگر دلیلی و محلی نبود که انسان بیاید بر علیه حکومت خودش صحبت بکند. من به خوبی یادم هست، نمی‌دانم شما به خاطرتان باشد یا نه، که در این دوران برخلاف دوران قدیم اخبار و حضور دکتر بقایی دیگر از روزنامه‌ها تقریباً از بین بیت. جایش را چه کسانی گرفتند؟ جایش را تکنوکرات‌ها گرفتند. یعنی دورانی بود که بالاخره حکومت تمام هم و غمش مسئله‌ی نفت بود و سایر مسائل و در نتیجه میدان برای چه کسانی باز شد؟ برای زیرک‌زاده‌ها، دکتر شایگان‌ها، سنجابی‌ها، حسبی‌ها و آدم‌هایی که تکنوکرات بودند اهل رقم و عدد و حقوق این‌هایی که در کمیسیون‌ها و در کارهای سازندگی مربوط به رفع مشکلات نقش داشتند. دکتر بقایی همان‌طوری‌که روحیه‌اش را هم می‌دانید این‌کاره نبود. دکتر بقایی یک پهلوانی بود اهل مبارزه و اهل نطق و حتی اگر یادتان باشد آن‌طوری‌که بنده شنیده در داخل حزب هم نقشی به آن معنا نداشت و نمی‌توانست برای این‌که من یادم هست که دکتر بقایی وقتی که دکتر مصدق آمد در لاهه دکتر بقایی سفری به پاریس آمد، آن‌موقع ما در پاریس بودیم، و ایشان تلفنا به وسیله‌ی آقایی به نام آقای رضوی که کنسول ایران در سفارت ایران و کرمانی بود ایشان به من اطلاع داد که آقای دکتر بقایی آمدند و میل دارند که شما را ببینند. آن‌موقع ما اندیشه را منتشر می‌کردیم و با رفقای تهران در رابطه بودیم. ما ایشان را دعوت کردیم بعد سایر دوستانی نظیر آقای دکتر شیرین‌لو و نظیر حکمی و دیگران یک جلسه‌ی معارفه‌ای در منزل من گذاشتیم نه ایشان بنده را دیده بود و نه من ایشان را دیده بودم و این برای اولین‌بار بود که ایشان را می‌دیدم. بعد مسائل مربوط به سوسیالیسم و مسائل مربوط به تئوری و راه‌حل‌های چشم‌انداز نهضت ملی مطرح می‌شد دکتر بقایی اصلاً نمی‌توانست حرف بزند می‌گفت بله این مسائل را رفقای ما از آقای ملکی و آقای دکتر خنجی و این‌ها در داخل حزب مشغول هستند. وقتی که ایشان رفت دوستان اظهار تعجب می‌کردند یعنی با آن سابقه‌ی ذهنی که از بقایی داشتند که آقا او مسائل اجتماعی را نمی‌فهمد و به مسائل اجتماعی ایران وارد نیست. منظور این بود که دکتر بقایی از نظر روانی عقب افتاد یعنی احساس کرد که دیگر او آن نقش را در داخل نهضت ملی ندارد. و در این‌جا البته خود حدسیات و احتمالاتی وجود دارد که دیگر حس می‌کرد آن حقی را که باید به او برسد نرسیده است حتی شاید، نمی‌دانم آن‌طور که شهرت داشت میل داشت که به یک وزارتی دعوت بشود حتی آن وزارت را هم به او ندادند. یا شاید از وزارت خودش را بالاتر می‌دانست و فکر می‌کرد که خوب آقای دکتر مصدق دیگر معطل چیست و ایشان می‌توانند به‌عنوان یک رهبر یا یک زعیمی کنار بروند و بالاخره نخست‌وزیری را به ایشان بدهند. ولی منظور این بود که دکتر بقایی دیگر منزوی شده بود یعنی اگر طبیعتاً در داخل حزب زحمتکشان نقش آفریننده و نقش سازنده به دست ملکی بود که دکتر بقایی در جلوی مرحوم ملکی در کار حزبی یا در کار سازمانی یا کار تئوریک چیزی نبود. در کار سیاست یعنی در داخل مجلس و در بیرون هم دیگر نقشی نداشت، دیگر در روزنامه‌ها مسئله مسئله‌ی آقای دکتر شایگان بود، حسیبی بود و مسافرت‌ها و کمیسیون‌ها و این‌ها بود. در این‌جا به این مسئله که آیا آقای دکتر مصدق توجه نکرد به این روانشناسی و نتوانست یا متوجه نشد که این حس را ارضا بکند یا این‌که نه چیزهای دیگری بود که من اطلاع ندارم نمی‌دانم. ولی منظور استنباط من این بود. از این پایین‌تر دیگر مکی بود. به‌هرحال ایشان یک آدمی بود تحصیلکرده و دانشگاهی و دکتر مصدق همراه خودشان دکتر بقایی را به آمریکا آورد و در داخل هم به‌هرحال ایشان می‌توانست وزیر آموزش و پرورش بشود، رئیس مجلس بشود ولی برای مکی، با توجه به این قضایا، نقش دیگر پایین‌تر می‌آید و دیگر رلی نمی‌ماند، متوجه هستید؟ که ایشان بتوانند بازی بکنند. این بود که از این نقطه ضعف و از این نقار و حسادت و کدورتی که به نظر من بر مبانی ذهنی و بر مبانی عاطفی و خودخواهی‌های شخصی به وجود آمده بود طرف مقابل بسیار خوب استفاده کرد. بنابراین با توجه به وجود شیطان‌های اطراف کاشانی نظیر جهانگیر تفضلی و دیگران و روابطی که با دکتر بقایی داشتند، می‌دانید دکتر بقایی یک آدمی بود که وسیع‌المعاشرت بود یعنی با همه‌ی طبقات برخلاف مرحوم ملکی یا برخلاف دکتر شایگان که یک آدم خشک و عصبی مزاج و مراوداتش در یک حدودی بود او با همه می‌نشست و می‌دانید محافل داشت مجالسش حتی در قضیه‌ی افشار طوس مثلاً و آن قضیه‌ی حسین خطیبی که برایش مجالس درست می‌کردند منظور این بود که آدمی نبود که به‌اصطلاح چشم‌انداز سیاسی مشخصی برای مسئله‌ی ایران و نهضت ملی ایران داشته باشد برخلاف دکتر مصدق، برخلاف مرحوم ملکی یا برخلاف دیگران. به نظر من راز و علت اختلاف و سقوط دکتر بقایی و مکی را من در این می‌بینم و اگر یادتان باشد یک سفر هم آقای مکی را به آمریکا دعوت کردند و در آن‌جا هم به او نزدیک‌تر شدند و مثل این‌که قول نخست‌وزیری دادند و خیلی چیزهای دیگر.

س- مخالفت ایشان هم بعد از مراجعت از آمریکا شروع شد.

ج- بله. اما مقدمات آن به نظر من همان بود. یعنی احساس این بود که دیگر نقشی در مسائل ندارد و آن نقش به‌اصطلاح نمایش‌گرانه‌ی در داخل جامعه را دیگر ندارد.

س- شما راجع به اجتناب‌پذیر بودن شرایط شکست نهضت ملی صحبت فرمودید و درعین‌حال به جغرافیای سیاسی یا مسئله ژئوپولیتیک اشاره کردید. آیا به نظر شما در رابطه با این نیروهای خارجی که روی شرایط ایران مؤثر بودند، از طرفی دولت شوروی و انگلستان و آمریکا، مسلماً خب ما با دولت انگلستان طرف مقابله بودیم و با دولت شوروی هم که در آن‌موقع درست است که سر جنگ نداشتیم ولی منافع ما اجازه نمی‌داد که به آن شکل کنار بیاییم بنابراین تنها سیاستی که باقی می‌ماند سیاست آمریکا بود. البته یا ما یعنی نهضت ملی ایران می‌بایستی این را به طرف کفه‌ی خودش می‌کشاند یا دولت انگلستان که به وسیله‌ی آن نهضت ملی ایران را شکست بدهد. آیا به نظر شما دکتر مصدق می‌بایستی که شرایط آخرین پیشنهادات آمریکای‌ها را که به صورت شرایط بانک بین‌المللی ارائه شده بود می‌پذیرفت و مسئله‌ی نفت را حل می‌کرد؟

ج- عرض می‌کنم مسئله این بود که، اگر یادتان باشد، آن‌طور که شهرت داشت می‌گفتند که وقتی که قرارداد آمریکایی‌ها با عربستان سعودی، قرارداد آرامکو، بسته شد می‌گفتند که این قرارداد به توسط سفارت آمریکا وگریدی به روزنامه‌های ایران داده شد. یعنی به قول معروف این تخم لق را شکستند در اذهان ایرانی‌ها که آقا شما که مثلاً در سال یازده میلیون لیره استرلینگ همش می‌گیرید ما قرارداد ۵۰ / ۵۰ با عربستان سعودی بستیم. مسئله‌ی دوم این بود که بهتر از بنده می‌دانید بعد از جنگ دوم آمریکا مصم بود که وارد بازار نفت خاورمیانه بشود و سهمی بگیرد و در این تردیدی نبود. در این‌جا طبعاً مسئله‌ی واقعیت‌گرایی سیاسی پیش می‌آید که ناچار مسئله‌ی روز بود و مقالات لوموند حاکی از این بود که بین ترومن، کاخ سفید و وزارت خارجه آمریکا بر سر مسئله‌ی ایران به شدت اختلاف هست. یعنی کاخ سفید معتقد بود که حتی‌المقدور باید با دکتر مصدق کنار آمد و وزارت خارجه معتقد بود که خبر باید….

س- دین‌آچسن آن‌موقع وزیرخاجره بود.

ج- بله دین‌آچسن. و باید دکتر مصدق را کنار گذاشت و تا آخرین روزهایی هم که ترومن بود بعد از او هم اگر یادتان باشد دکتر مصدق هنوز بر سر کار بود. اولین نطق آیزنهاور را اگر یادتان باشد به طور مستقیم به نام مسئله‌ی جلوگیری از نفوذ کمونیسم در خاورمیانه را مطرح کرد.

س- بله.

ج- و خطاب و پیام اصلی‌اش به طرف ایران بود چون آن‌موقع کمونیسم در خاورمیانه نقشی نداشت. بنابراین منظور این بود که این مسئله وجود داشت که به‌طورکلی می‌شود گفت که از نظر تئوری چون دکتر مصدق با مسئله‌ی ملی شدن نفت آمده بود بنابراین باید مسئله‌ی ملی شدن نفت را حل می‌کرد. یا این‌که مسئله را به صورت یک نوع سازگاری و یا مانور سیاسی غرب را در مقابل یک ژست ملی قرار می‌داد. به‌عنوان مثال در قضایای حمله‌ی انگلیس و فرانسه به کانال سوئز اگر به خاطر داشته باشید نخست‌وزیر ایدن بود و ایشان از آن شکست مفتضحانه عقب رفته ولی مک میلان آمد که باز هم حزب محافظه‌کار بو. بنابراین آن نقشی بخصوصی را که بازی کرده بود در این قضیه و به‌هرحال هدف سیاسی این حمله‌ی استعماری بود که به‌هرحال مورد تقبیح دنیای آن روز بود بنابراین او به‌عنوان چهره سیاسی عقب رفت و آدم دیگری آمد با چهره‌ی ملایم‌تری و به‌هرحال قضیه را رفع و رجوع کرد. البته در این‌جا مسئله بر این بود که متأسفانه به طور دقیق یکی از اشکالات کار و یکی از تاریکی‌های قضیه که باز هم همان مسئله‌ای بود که مرحوم ملکی پافشاری می‌کردند یا نیروی سوم در اطرافش معتقد بود این بود که مسئله‌ی این روابط زیر پرده یعنی این پیشنهادات و این سنجش و موازنه‌ی قوا برای استفاده از تضادها به طور دقیق در یک پلتفورم سیاسی مورد مطالعه قرار نمی‌گرفت و همان صحبت این بود که مسئله‌ی نفت و مصدق. (؟؟؟) یعنی دو محور بود. مسئله‌ی مصدق در شعاع ملت ایران یعنی در شعاع یک جنبش سیاسی سازمان یافته‌ای که مسائل را مورد مطالعه قرار بدهد و حساب بکند که چطور و تا کجا می‌تواند به نفع نهضت ملی ایران عقب‌نشینی کند، به قول معروف عقب‌نشینی برای دورخیز، برای پرش. یعنی تا کجا می‌توان نفت را قربانی کرد یعنی ساخت برای این‌که نهضت ملی را نجات داد که خوب در یک فرصت مناسب دیگری دومرتبه احقاق حق شود. این مسئله یکی از مسائل، به نظر من، تاریک یا ناشکافته‌ی نهضت ملی ایران و رابطه دکتر مصدق با مسئله نفت است که بنده که در آن‌موقع جوان بودم. حتی مرحوم ملکی هم راه‌حلی نداشت و فقط به‌طورکلی و دقیق و به طور شماتیک و به طور تئوریک مسئله را بررسی می‌کرد که آقا حالا که به این‌جا رسیدیم، حالا که به بن‌بست رسیدیم بنابراین این بن‌بست نیروهای داخلی را کاهش می‌دهد، نیروهای داخل را پراکنده می‌کند و آماده می‌کند که اصل قضیه را یعنی اصل نهضت ملی را این‌ها بکوبند. بنابراین باید تلاش کرد که نفت حل شود و نهضت ملی ایران نجات پیدا کند. البته کیفیت این‌کار و این‌که چطور ممکن بود؟ و آیا ممکن می‌شد که این‌کار عملی بشود و در طرحی که مرحوم ملکی یا نیروی سوم ارائه می‌داد که آقا مسئله مرحله‌ی اول تمام شده است که مسئله‌ی ملی شدن است که تمام شده، لااقل به صورت دو فاکتور تمام شده بود از نظر قانونی برای ایران تمام شده بود. البته خب بازار نداشت، محاصره‌ی اقتصادی بود ولی قضیه این بود که ظاهراً همان‌طوری‌که اشاره کردید یک جریانی بود برای این‌که مسئله را حل بکنند. حالا با حفظ منافع. البته در آن‌موقع حفظ منافع می‌توانست متقابل باشد یعنی پادرمیانی آمریکا و با بانک بین‌المللی براساس این‌که خوب ممکن بود که بگویند آقا سهم بیشتری یا یک (؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) من یادم هست ظاهراً این بود که جبهه‌ی ملی تبدیل به یک سازمان سراسری سیاسی شود به رهبری دکتر مصدق و با تجمع کمیته مرکزی و دفتر سیاسی بهمان ترتیبی که به‌هرحال مسئله را یک موج اتهام و موج تهمت روانشناسی مسئله از سر دکتر مصدق رفع شود و بیافتد به گردن یک سازمان سیاسی که در نتیجه حزب یا سازمان سیاسی یا هر اسم دیگری که خواهد داشت و هویتی خواهد داشت تصمیم می‌گیرد که این مسئله را اجرا بکند.

س- این سازمان سیاسی به چه ترتیب قرار بود باشد؟ یعنی اصل آن پیشنهاد قرار بود که به صورت حزب فراگیر باشد یا نه یک جبهه ملی باشد که سازمان‌های مختلف در آن شرکت داشته باشند و یا دفتر سیاسی داشته باشند؟

ج- نخیر، تا آن‌جایی که من یادم هست به ترتیب یک حزب سیاسی بود.

س- دکتر مصدق نسبت به حزب نظرخوشی نداشت و بعدها خودش هم این را با صراحت بیان کرد. مخصوصاً با آن تجربه‌ای هم که از حزب دموکرات قوام‌السلطنه دیده بود تمایلی به این قضیه نداشت.

ج- نخیر، ایشان تمایلی به این قضیه نداشت ولی عرض کردم آن‌طوری که یادم هست راه‌حلی که به نظر مرحوم ملکی می‌رسید این بود. و محور این مسئله هم مخصوصاً این بود که مرحوم ملکی راهی باز کند از طریق سازمان برای این‌که مسائل مطرح بشود. برای این‌که ظاهراً به اعتقاد ما یا به اعتقادی که ما آن روز داشتیم مسئله در سطح رهبران جبهه ملی و دست‌اندرکاران آن روز مشاوران و اطرافیان آقای دکتر مصدق مسائل سیاسی به آن ترتیب تفهیم نمی‌شد، به آن ترتیب درک نمی‌شد که مرحوم ملکی درک می‌کرد. کما این‌که اگر یادتان باشد وقتی که شاه فرار کرد، یا فرار ساختگی، آقای دکتر شایگان یعنی تقریباً مشاور درجه اول نخست‌وزیر در بالکن بهارستان، اگر یادتان باشد، گفت که «متاع تهران به بغداد رفت.» درحالی‌که اصلاً خبر نداشت و خبر نداشتند یعنی منظور این است که آن‌جایی که تاریخ و درد حدود توازن قوای بین‌المللی پیچی خورد یعنی دموکرات‌ها رفتند و جمهوریخواهان آمدند و استالین مرد و آقای مالینکوف آمد و یکنوع جنگ قدرت در داخل شوروی به وجود آمد و بعد از آن سلسله توطئه‌ها شروع شد و شوارتسکف آمد، اشرف آمد آن‌موقع نهم اسفند، منظور این بود که هیچ‌کدام از این چراغ قرمزها که به طرف نهضت ملی زده می‌شد هیچ‌کدام این‌ها یا مورد توجه در یک پلتفورم سیاسی قرار نمی‌گرفت، یک مذاکره جدی که حدود ده ساعت یا پانزده ساعت بنشینند و بحث کنند، هیچ موقع ما نشنیدم که یک اجتماعی از رهبران و شیوخ قبیله را بخواهند و مطرح کنند که آقا قضیه این است. مثلاً، حالا نمی‌خواهم بگویم و شاید نمی‌شد، حتی در سطوح آقای علا که آقا قضایا این‌طوری است. به‌هرحال نمی‌خواهید ما هم کنار می‌رویم ولی مسئله این است که عواقب سیاسی و عواقب تاریخی این شکست و این حرکت برای ملت ایران به حساب دربار و به حساب آقایان گذاشته می‌شود و این چشم‌انداز تاریخی این روند و این پروسه‌ای است که ما می‌بینیم. عرض کردم در حدود دعوتی از این شیوخ سیاسی هم دیده نشد که مرحوم آقای ملکی، این یا آن را آقای مصدق بخواهد و این مسائل مطرح شود. بله آقای ملکی با توجه به مسئله‌ی بعد از ۳۰ تیر که آقای دکتر مصدق مجبور به استعفا شد و با آمدن مردم در خیابان‌ها مجدداً حکومت قوام‌السلطنه از بین رفت و دومرتبه آقای دکتر مصدق حکومت را در دست گرفت مسئله‌ی نفت همچنان لاینحل بود و طبیعتاً کم‌کم به تدریج پالایشگاه از کار افتاده بود، عده‌ی زیادی از کارگران بیکار بودند، انگلیس‌ها فشار اقتصادی زیادی بر ایران وارد می‌کردند، کوشش زیادی که دکتر مصدق می‌کرد که بازارهای نفتی پیدا بکند و فروش نفت را به جریان بیندازد، تقریباً در یکنوع محاصره اقتصادی قرار داده شده بود، با توجه به این مسائل ما احساس می‌کردیم و مخصوصاً مرحوم ملکی، یک‌نوع اقدام و یک‌نوع خون تازه باید به جریان نهضت ملی ایران ریخته بشود و مسئله‌ی ملی شدن نفت، همان‌طوری‌که گفته شد، به صورت حقوقی یا به صورت قانونی تحقیقتاً حل شده بود ولی به صورت اقتصادی و به صورت دعاوی انگلیس باقی مانده بود. ولی مسئله برای ما مسئله‌ی بقای نهضت ملی بود که طبیعتاً از هر طرف مورد توطئه بود و تفکر اجتماعی مرحوم ملکی و تفکر اجتماعی حزب نیروی سوم اصولاً بر همین مسئله بود. مسئله حضور مردم و وجود مردم و سازماندهی اجتماعی و سیاسی است که می‌تواند یک راه‌حلی به وجود بیاورد برای مسئله‌ی نفت و بن‌بست اجتماعی و همین‌طور برای ادامه‌ی نهضت ملی. ظاهراً در مسائل، طبیعتاً ما بدون این‌که به مسائل و جریانات سیاسی خیلی زیرپرده آشنا باشیم، این مسئله بر همان اساس بود که جریان سیاسی روزبه‌روز همان‌قدر که بر شدت توطئه‌ها و بر شدت دسته‌بندی و سازماندهی دربار و انگلیس‌ها برای ایجاد یک تنگناهای تازه‌ای در جلوی دکتر مصدق شدت می‌گیرد به همان ترتیب هم در جمود و رکود سیاسی شوق و ذوق مردم کمتر می‌شود. بر این اساس در نیروی سوم در آن‌موقع این طرز فکر ایجاد شده بود که حزب توده به شدت در تفرقه انداختن و در توطئه‌های علیه انگلیس یا آمریکا، توطئه‌های دربار، یعنی تحریک مردم بر ضد دربار را به صورت یک تز اصلی قرار داده بودند و به قول معروف عمده می‌کردند و در این نوع پیچیدگی سیاسی طبیعتاً. طرز تفکر مرحوم ملکی و نیروی سوم به‌طورکلی بر این بود که یک‌نوع مشکل گشایی سیاسی و راه‌حل سیاسی بر این است که در یک جبهه با این نیرو و درعین‌حال با همه‌ی نیروهای مهاجم نمی‌شود جنگید و مبارزه کرد. بنابراین یقول معروف الاهم و فی الاهم مسئله این است که آن نقاط ضعفی که در داخل جامعه و در داخل قدرت وجود دارد که به‌هرحال زیر فشار اخلاقی و زیر فشار سیاسی دکتر مصدق شاه لااقل به طور ظاهری منزوی شده بود و مجبور شده بود که به‌اصطلاح خانواده‌اش را یک مقداری ظاهراً از صحنه‌ی سیاسی کنار بگذارد و حتی آدم‌هایی مثل فردوست، آدم‌هایی مثل اشرف، خواهرش، این‌ها را تقریباً از صحنه کنار گذاشته بود و این‌ها حتی مجبور شده بودند که از ایران خارج بشوند فکر می‌شد که خب نقاط ضعفی که به وجود آمده دیگر نباید تشدید بشود یا تحریک شود. و نیرو و قدرتی که دکتر مصدق و جبهه ملی و مجموعاً دستگاه سیاسی حکومت و احزاب وابسته با تمام این جبهه‌ها در یک نبرد رویارویی قرار بگیرند و به طور روزانه با توجه به تحریکاتی که حزب توده شدیداً می‌کرد و با توجه به تظاهرات خیابانی و با توجه به ایادی که در خیابان‌ها حادثه‌سازی می‌کرد و مردم را مجبور می‌کرد که دکان‌های‌شان را ببندند و جنگی بین شهربانی و همه‌ی نیروها در داخل خیابان‌ها و در نتیجه بستن دکاکین که جزو زندگی روزانه‌ی مردم شده بود و این یک‌نوع به تدریج سرخوردگی و یک‌نوع بی‌علاقگی و بلاتکلیفی در مردم ایجاد می‌کرد مضافاً بر این‌که همان‌طوری‌که گفته شد اساس و هسته‌ی مرکزی واقعه که مسئله‌ی نفت بود همچنان بلاتکلیف باقی مانده بود و هیچ نوع چشم‌اندازی وجود نداشت. به دنبال آن برنامه اجتماعی و سیاسی که از طرف دولت برای مسائل اجتماعی و مشکلات اقتصادی جامعه ارائه بشود که به یک تعبیری طرحی برای اقتصاد بدون نفت ریخته شود راکد ماند و زندگی اداری و سیاسی به طور روزانه و به طور معمولی می‌گذشت و این نشان می‌داد، همان‌طوری‌که صحبت شد، مسئله این است که انگلیس‌ها به طور دقیق با توجه به کوششی که از خارج می‌کنند برای این‌که آمریکاییان را برای یک راه‌حل مطابق میل خودشان راضی بکنند در داخل با بسیج کردن نیروهای ارتجاعی و با جدا کردن و تفرقه انداختن در داخله جبهه ملی جدا کردن کاشانی، جدا کردن بقایی و مکی و امثالهم نظیر آقای حائری‌زاده این‌ها در داخل مجلس و بیرون از نهضت ملی و از کنار دکتر مصدق. برای مرحوم ملکی و برای حزب نیروی سوم به طور اعم این چشم‌انداز به وجود می‌آمد که دیر یا زود این‌ها راه‌حل قطعی را پیدا خواهند کرد یعنی بسیجی خواهند کرد و به صورت یک کودتایی دولت دکتر مصدق را ساقط خواهند کرد.

س- آیا هرگز تماسی از طرف رهبران نیروی سوم و یا شخص ملکی با دکتر مصدق گرفته شده بود؟

ج- تا آن‌جایی که من اطلاع دارم بله. به وسیله‌ی مرحوم ملکی مخصوصاً با توسل به رهبران جبهه ملی و با پیام و با پیغام و با مکاتبه یا تماس‌هایی این اخطارها می‌شد و سعی بر این می‌شد که این مسئله را به آقای دکتر مصدق بقبولانند.

س- شما در هیچ‌یک از این ملاقت‌ها شرکت داشتید؟

ج- نخیر.

س- روی‌هم‌رفته می‌توانید بگویید چندبار این ملاقات صورت گرفت بین ملکی و مصدق؟

ج- به طور دقیق نمی‌توانم بگویم ولی آن‌طوری‌که بعد از این بعد فاصله‌ی زمانی اطلاع دارم این تماس‌ها به طور مستقیم و به طور غیرمستقیم چرا. مخصوصاً به طور مستقیم با ملاقت‌هایی که ایشان می‌کرد با امثال دکتر شایگان، دکتر سنجابی و مرحوم فاطمی و سعی می‌شد که این مسئله قبولانده بشود که راه حل اساسی مسئله و درآمدن از این مشکل به وجود آوردن یک سازمان سیاسی وسیع و فراگیر است.