روایت‌کننده: دکتر علی اصغر حاج سید جوادی

تاریخ مصاحبه: ۱ مارچ ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاءالله صدقی

نوار شماره: ۳

 

 

ج- بله برای این‌که به طور دقیق زمینه‌ی سیاسی و اجتماعی در داخل مردم با ایجاد سازمان و با متشکل کردن مردم به وجود بیاید برای این‌که تا آن‌موقع همان‌طوری‌که کم‌وبیش اطلاع داریم جبهه ملی به معنای دقیق کلمه به معنای سیاسی کلمه از نظر سازمانی وجود نداشت، یک چند حزب مختصری بودند که برنامه‌ی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی خاصی در میان مردم به طور دقیق نداشتند. بنابراین در آن‌موقع هم مسلم این بود که به طور ساختی و به طور جامعه‌شناسانه نمی‌شد که یک احزابی را به وجود آورد و تشکیل جبهه ملی به صورت واقعی داد. بنابراین راه‌حل قضیه بر این بود برای تجهیز مردم و سازمان دادن مردم و هوشیار کردن آن‌ها راه منحصربه‌فرد این بود که آقای دکتر مصدق رهبری سیاسی یک سازمانی را باید بر عهده بگیرد و یک سازمانی به وجود بیاید با سربازگیری در داخل مردم و در داخل احزاب و یک خط مشترکی نسبت به سیاست آینده ایجاد بشود که به‌اصطلاح آن مرحله‌ی سیاسی را از آن جریان نفت به جریان اجتماعی و یا به جریان سیاسی داخله مملکت منتقل بکنند، از نظر فکری و از نظر ذهنی. لازمه‌ی این قضیه هم این بود که حضور همه نیروها در یک سازمان به رهبری آقای دکتر مصدق باشد. مقصد اصلی قضیه هم همین بود که اشاره شد که مسائل اساسی و سیاسی جامعه، مشکلات و بن‌بست‌ها در آن‌جا به طور سازمانی مطرح بشود و این حملات تبلیغاتی که حزب توده می‌کرد و به‌اصطلاح جناح انگلیسی از طریق خودشان به صورت دیگری این را تغذیه می‌کردند این بار سنگینش از دوش آقای دکتر مصدق برداشته بشود و بر عهده‌ی سازمان سیاسی بیفتد که جوابگوی مسائل سازمان سیاسی باشد و مسئولیت راه‌حل نفت را بر عهده بگیرد. در ضمن هم برنامه‌ریزی بکند، به‌هرحال با توجه به امکانات، برای راه‌حل‌های اقتصادی و اجتماعی و مشکلات زندگی عمومی مردم. متأسفانه این مسئله تا آن‌جایی که به‌هرحال اطلاعات من اجازه می‌دهد به طور دقیق مورد اقبال واقع نمی‌شد. و همان‌طوری‌که گفته شد آن محضر و آن صحنه و آن عرصه‌ای که باید برای قبول و توجه به این مسئله‌ی اساسی به وجود بیاید این در مراکز بالای قدرت حکومت از دکتر مصدق تا مشاوران و اطرافیان ایشان و احزابی مثل حزب ایران و وزرا که آن روز هم نماینده حزبی بودند و هم وابسته به جبهه ملی بودند و هم قدرت را در دست داشتند یک ؟؟؟ اقبالی به وجود نمی‌آمد. این در نتیجه این بود که مسئله‌ی اساسی و مسئله‌ی سیاسی به این ترتیبی تجلی می‌کرد که حزب توده برای تحریک کردن و آشوب‌کردن و خوراک دادن مسئله دربار و کوبیدن دربار را به طور دقیق دنبال می‌کرد و این را به صورت محک خدمت یا محک اصالت قرار داده بود. درعین‌حال درحالی‌که ملکی با واقع‌بینی و با توجه به این‌که با یک‌همچین وضعی که جبهه ملی دارد در همه‌ی جبهه‌ها نمی‌تواند بجنگد و جواب همه‌ی حملات را به ترتیب نمی‌تواند بدهد و به صورتی که دربار درحالی‌که در زیر تحریک می‌کرد و به‌هرحال حمایت می‌شد ولی در ظاهر برای حفظ ظاهر نشان نمی‌داد مسئله بر این بود که لزومی ندارد که تبلیغات ما هم دستخوش این تبلیغات شود و ما قربانی این تبلیغات بشویم و فریب این تبلیغات را بخوریم و به همان شدت و حدتی که حزب توده به دربار حمله می‌کند ما هم در تبلیغات حزبی و مطبوعاتی خودمان اعمال بکنیم. درحالی‌که این را می‌شود، البته در سطح بالای سیاسیت هم انعکاس پیدا بکند که نشان داده بشود که آقا اگر، خوب در آن‌موقع قضیه در حدود مسئله نفت بود و در حدود مسئله‌ی ضد استعمار و هنوز مسائل مربوط به حا کمیت ملی و هنوز مسائل مربوط به قدرت مطرح نشده بود. درحالی‌که حزب توده با شدت می‌خواست این را مطرح کند. ما، مخصوصاً مرحوم ملکی عقیده داشت که هنوز برای مطرح کردن این و داخل شدن در دو جبهه زود است. بنابراین باید از نقاط ضعف حریف و امتیازاتی که حاضر است به قیمت بقای ماندن خودش و برکنار ماندن از یک حمله‌ی قاطع به نهضت ملی بدهد آقای دکتر مصدق و نهضت ملی استفاده بکند تا مسئله‌ی نفت حل بشود و مقدمات و مسائل آماده شود برای این‌کار. این بود که شاید مجموع این اظهارنظرها و مجموع این موضع‌گیری‌ها سوءتفاهم‌هایی پیش می‌آورد که مسئله‌ی کلام و مسئله‌ی رسالتی که مرحوم ملکی القا می‌کرد و پیشنهاد می‌کرد زیاد مورد توجه قرار نمی‌گرفت. البته این را هم باید توجه کرد همان‌طوری‌که قبلاً گفته شد در کاردر نیروی سوم عوامل و عناصر داخل قدرت یا به‌هرحال با نفوذ به آن معنا وجود نداشتند که بتوانند این تز را با اعمال یک فشاری یا با اعمال وجود یک روابط متقابلی با دولت و با آقای دکتر مصدق به مرحله‌ی عمل دربیاورند. در داخل نیروی سوم تنها مرحوم ملکی بود که در این سطح قرار داشت و جز او کس دیگری نبود. به این مناسبت بود که خب طبیعتاً می‌شود گفت که، من اصولاً عقیده دارم که مسئله‌ی پیش بردن یک‌همچین تزی در داخل نهضت ملی مسئله‌ی تقسیم نیروها، تقسیم قدرت و مسائل مربوط به مسائل اجتماعی را در جامعه زیر و رو می‌کرد یعنی نقش‌ها و وظایف و مسئولیت‌ها و پیام و رسالتش را که باید به مردم ارائه داد و دنبال کرد و بعد متحقق کرد این رنگ و جهت و جریان تازه‌ای می‌گیرد که در آن صورت به نظر من شاید نقش بسیاری از دولمتردان آن روز که هر کدام در یک حزبی نسبتاً متشکل بودند و همکاری داشتند و تقریباً می‌شود گفت که بیشتر به صورت یک کلوب و به صورت رفاقت‌ها و به صورت دوستی‌ها و روابط خصوصی نشأت گرفته بود او را از بین می‌برد و طبعاً مسئله‌ی مشارکت بیشتر و نظارت بیشتر مردم را در این سازمان و در این مسئله فراهم می‌آورد و مسئولیت‌ها را مشخص‌تر می‌کرد و جهت‌گیری‌ها را. این بود که متأسفانه مورد قبول واقع نمی‌شد و به صورت پیامی منتقل نمی‌شد یعنی حمایت نمی‌شد، پشتیبانی نمی‌شد. این بود که هرچه ما به ۲۸ مرداد بیشتر نزدیک می‌شدیم اخطارها و پیام‌های مرحوم ملکی در این مورد شدیدتر می‌شد و اضطراب و نگرانی از این‌که به‌هرحال مسئله دارد به یک راه‌حل قطعی می‌رود که منجر می‌شد به از بین رفتن نهضت ملی که در نتیجه اصل قضیه را یعنی نفت را هم منتفی خواهد کرد و دست‌آوردهای مربوط به نفت را. ولی این اخطارها و پیام‌ها گرفته نمی‌شد و به این صورت بود که دست‌آخر در داخل نیروی سوم یک اختلافی به وجود آمد که البته در این اختلاف آقای دکتر خنجی یک طرف بود و مرحوم ملکی و بقیه در یک طرف دیگر بودند البته زمان به طور مشخصی طولانی نشد که شکل بندی آن معلوم شود.

س- قبل از این‌که به این مسئله بپردازیم من می‌خواستم جریان آقای ناصر وثوقی را از شما سؤال بکنم که چطور شد که آقای ناصر وثوقی، حالا یا استعفا داد یا از حزب کنار گذاشته شد. موضوع این جریان چه بود؟

ج- عرض کنم که قضیه‌ی جریان بدین قرار بود که آقای وثوقی یک کتابی به نام «واقعیت انکارناپذیر یا مسئه‌ی شوروی» منتشر کرده بود و در این کتاب، نمی‌دانم شما آن را به خاطر دارید یا نه؟

س- من آن کتاب را نخوانده‌ام.

ج- بله با جمع‌آوری اسناد و مدارکی بخصوص در مورد عقاید و موضع‌گیری‌های کمونیست برگشته‌ی هندی روی با استفاده از نوشته‌های او مسئله‌ی اشکالات و اعتراضات داخل جریان مارکسیستی و بین‌الملل سوم و خشونت‌های استالینی و انحصارطلبی‌های شوروی را در قرت کمونیسم جهانی این‌ها را مطرح کرده بود و همین‌طور ایرادهایی به مارکسیسم. این را آقای خنجی مورد حمله قرار داد. البته همان‌طوری‌که گفته شد جریان حزب توده و حملات حزب توده که متوجه نیروی سوم بود بر این اساس بود که نیروی سوم مرحوم ملکی یک چیزی نوشته بود، که حتماً اطلاع دارید…

س- «نیروی سوم در مقابل دو پایگاه اجتماعی امپریالیسم.»

ج- بله. حزب توده جواب داده بود که نیروی سوم پایگاه امپریالیسم است. خب طبیعتاً تزشان این بود که یک جریان ظاهری چپی است که دشمن مارکسیسم است و دشمن جریان مترقی است منتهی در لباس سوسیالیسم و با زبان سوسیالیسم و از طرف دربار تغذیه می‌شود و کمک مالی می‌شود و مورد تشویق قرار می‌گیرد.

س- این را که می‌فرمایید آن نشریه تعلیماتی حزب توده بود، من الان یادم هست که اسمش دارودسته‌ی ملکی باند مزدوران امپریالیزم» بود. بعد ملکی این جزوه را نوشت به نام «نیروی سوم در مقابل دو پایگاه اجتماعی امپریالیسم» که جوابی به آن نشریه تعلیماتی حزب توده بود.

س- بله. بنابراین در میان این جنگ طبیعتاً خوراکی که حزب توده به وسیله‌ی عوامل نفوذیش در حوزه‌ها و دانشگاه و این‌ور و آن‌ور علیه نیروی سوم عموماً و شخص ملکی به طور اخص که هدف اصلی‌شان بود خصوصاً بر این اساس بود درحالی‌که خوب در داخل جامعه قشرهایی در بازار و طبقات روشنفکر بودند که متمایل به این طرز تفکر بودند و ممکن است که کمک‌هایی هم می‌کردند، تشویق می‌کردند یا به نشریات اظهار تمایل می‌کردند. ولی منظور این‌که این‌ها تعبیر می‌کردند که این‌ها از طرف دربار پول می‌گیرند و عامل دربار هستند. همان‌طوری‌که سابقه نشان می‌داد و خیلی طبیعی بود که مسئله‌ی واقع‌بینی، تزی که اصولاً در داخل یک سیستم ایدائولوژیکی مثل نیروی سوم مطرح بود بر همین اساس بود که خوب آن جریانی که آن‌ها دفاع می‌کنند هسته‌ی یکی از مسائل اساسی ما و مشکل ما مسئله روبه‌رویی با اوست که ما نسبت به آن قضیه ایراد داریم. مسئله‌ی مارکسیسمی که مورد عمل و تجربه است در داخل اردوگاه شوروی. بنابراین طبیعی بود که این یک طرف قضیه بود که اصولاً به ضد مارکسیستی تعبیر می‌شد. خب با توجه به مقتضیات زمان آن روز….

س- ضد چپ.

ج- بله ضد چپ. این نشریه که درآمد این‌ها به صورت تبلیغات وسیعی که ملاحظه بفرمایید که وقتی ما می‌گوییم این‌ها ضد مارکسیست هستند این‌ها اصلاً سوسیالیسم را قبول ندارند، مارکسیست را قبول ندارند این سندشان. آقای وثوقی عضو حزب نیروی سوم که سابقاً حزب زحمتکشان بوده است از همکاران و نویسندگان آن‌ها و این هم کتابش که اصلاً به اصول مارکسیسم ایراد دارد بنابراین یکی از مدارکی که علیه‌ی ما راائه می‌دادند این کتاب بود. در نتیجه جریانی به وسیله‌ی مرحوم دکتر خنجی در حزب درست شده بود که اصولاً حالت چپ روی گرفته بود یعنی به این دیدگاه و موضع مرحوم ملکی و به این دیدگاه و موضعی که حزب ارائه می‌کرد معترض بود و در داخل حزب ایشان یک‌نوع جریانی ایجاد کرده بود که منجمله بر این اساس بود که این کتاب را یکی از مواردی ارائه می‌داد که آقای ناصر وثوقی مأمور است و در مقابل ما این را ارائه داده و این کتاب را تهیه کرده و از طرف حزب توده مأمور بوده که یک سلاحی به دست آن‌ها بدهد.

س- خود ایشان با آقای ناصر وثوقی دوست صمیمی و خیلی نزدیک و رفت و آمد داشتند و ایشان را خیلی خوب می‌شناختند منظورم آقای دکتر خنجی است.

ج- عرض می‌کنم که مسئله‌ی آقای دکتر خنجی هم همان‌طوری‌که شما می‌دانید خب تا حدودی مربوط به علایق احساسی و سرخوردگی که به مناسباتی در داخل حزب پیدا کرده بود می‌شد و به نظر من بیشتر از این سرخوردگی تغذیه می‌شد که سرخوردگی عاطفی بود. همان‌طوری‌:ه اشاره می‌کنید دکتر خنجی با وثوقی معاشرت شبانه‌روزی داشت و غالب اوقات منزل او می‌رفت و شام می‌خورد و رفاقت با او داشت. دکتر خنجی وقتی از اروپا برگشت، من آن‌موقع نبودم، گویا یکی از وظایفش سخنگویی حوزه‌ی زن‌ها بود.

س- بله، زنان پیشرو.

ج- بعد به مناسباتی دکتر خنجی از خوزه‌ی زن‌ها کنار کشید به مناسباتی که شما به‌هرحال می‌دانید.

س- بله منظور شما جریان خانم ایران پیرشفیقی است.

ج- بله. و در نتیجه ناصر وثوقی مأمور سخنگوی حوزه‌ی زنان پیشرو شد. در نتیجه‌ی باز هم تحلیل‌های به قول معروف فرویدی و با توجه به شناخت قدیمی که نسبت به دکتر خنجی داشتم که بسیار آدم فاضلی بود، آدم تحصیلکرده‌ای بود، آدم متفکری بود، که می‌دانید، منتهی آدمی بود منزوی، آدمی بود که از نظر عاطفی یک آدم انفعالی، آدم گوشه‌گیر، آدم خجول و اهل معاشرت به آن معنا نبود و آدمی بود با یک‌نوع تقوی اخلاقی خیلی خاص همراه با شرم و این‌ها بود. من فکر می‌کنم که این مسئله‌ی رفتن جانشین در آن‌جا با توجه به دست ردی که خانم پیرشفیعی به دکتر خنجی زد، در او به‌اصطلاح یک عده‌ای و یک احساسات ضدملکی به وجود آورده بود. چون تا آن‌جایی که من اطلاع دارم و شنیده بودم مسئول اداره‌ی حوزه خانم ملکی بود که به‌عنوان سرپرست بود.

س- ایشان بودند، خانم سیمین دانشور بودند.

ج- بله. که این حوزه را به صورت مسئول اداره می‌کرد ولی سخنگو خنجی بود. به نظر من شاید آقای دکتر خنجی در این مسئله مسئولیتی به طرف خانواده آقای ملکی احساس می‌کرد که یک‌نوع موانع ایجاد می‌کند بر سر این رابطه‌ی عاطفی، درحالی‌که این رابطه ظاهراً یک‌طرفه بود و خب مسلم این است که قصد دکتر خنجی تشکیل یک خانواده بود. از نظر اخلاقی، از نظر انسانی خیلی انسان بالایی بود و او خیلی آدم عفیفی بود ولی این سرخوردگی عاطفی مورد قبول قرار نمی‌گرفت و در نتیجه او انتظار داشت که خانواده ملکی کمک و حمایت از او بکنند برای این ازدواج و تشکیل خانواده. خوب آن‌ها هم ظاهراً هر کاری که از دست‌شان برمی‌آمد می‌کردند ولی خوب نمی‌شد و در نتیجه یک سرخوردگی شدیدی در مرحوم دکتر خنجی ایجاد شد. و این سرخوردگی به نظر من به صورت یک جریانی در حزب به وجود آورده شد. این احساس شخصی‌ام بود که این سرخوردگی از نظر عاطفی تبدیل به یک عکس‌العمل سیاسی در داخل می‌شود که به نوعی این انفعال و سرخوردگی را جبران بکند و به نوعی به‌اصطلاح به قول او این عوامل جدایی یا عواملی که مانع این جدایی بودند را بکوبد. من فکر می‌کنم با توجه به شخصیت ملکی با توجه به صداقت او، با توجه به مجموع آشنایی که در حدود او هست مسلم این است که از تمام شواهد این نوع اتهامات بری است بنابراین این یک نوع اسلحه‌ی مناسبی بود که به این قضیه دامن زده شود که مسئله‌ی سیاسی و موضع‌گیری‌های تاکتیکی حزب و یا محور فکری مرحوم ملکی را در راابطه با حکومت، در رابطه با جبهه ملی و در رابطه با مجموع آن سازمان پیچیده‌ی دربار و توطئه‌ها و این‌ها، این یک بهره‌برداری، به نظر من، غیرطبیعی بود از این قضیه که ایشان در صدد برآمد که به نوعی مسئله را در داخل حزب بکشاند.

س- راجع به آن جریان ناصر وثوقی صحبت می‌کردید.

ج- بله همان. در نتیجه مرحوم خنجی مثل این‌که بعد از این انشعاب مدت‌ها بود که دیگر به حزب نمی‌آمد.

س- کدام انشعاب را می‌فرمایید؟

ج- دکتر بقایی. با توجه به آن حالتی که پیدا کرده بود ولی بعد دومرتبه، چون در آن‌موقع من هنوز ایران نبودم و بعد از ورودم هم آشنایی به این سوابق و جریاناتی که بود نداشتم، ولی دکتر خنجی بعد آمد با شوق و ذوقی شروع به کار کرد. مدتی نگذشت که من احساس می‌کنم که شاید مجدداً به یک سرخوردگی‌های تازه‌ای برخورد که حتی یک‌روزی پیش من آمد و گفت که، من در حزب قسمت روزنامه بودم، مرا کنار کشید و گفت، «یک خبر خیلی مهم دارم». گفتم قضیه چیست؟ گفت «آقای وثوقی مثل این‌که جاسوس حزب توده است.» من شناسایی زیادی به وثوقی نداشتم و تازه ۴ ماه بود که از اروپا آمده بودم ولی رفت و آمد داشتیم چون وثوقی خیلی آدم زودآشنایی بود و در نتیجه بسیاری از عصرها بعد از کار من و خنجی به منزل دکتر وثوقی می‌رفتیم و آن‌جا شام می‌خوردیم و حرف می‌زدیم. من تعجب کردم. خلاصه گفت سر شب جلسه‌ی هیئت اجرائیه است منزل ملکی. آن‌جا رفتیم و مرحوم آل احمد هم بود. مسئله را مطرح کرد که آقا قضیه این است. البته دلایل و شواهدی که من اکنون به درستی یادم نیست ارائه داد. ولی محور قضیه این بود که آقا این کتاب و این حملاتی را که حزب توده شروع کرده است ساخته و پرداخته‌ی خود حزب توده است و به توسط وثوقی. البته آل‌احمد تعرض کرد و گفت، «آقا این که همان قضیه‌ی توده‌بازی است و کارهای زیرجلی و توطئه‌چینی‌های….»

س- به قول خودش کمین فرم بازی.

ج- «کمین فرم بازی و آقای کیانوری است. آقا این حرف‌ها و مزخرفات چیست که شما می‌گویید.» خلاصه کار به اظهار نظر کشید و مرحوم ملکی اظهارنظر منفی نکرد نسبت به قضیه. مسئله بر این قرار شد که چون آقای وثوقی قاضی بود عضو حزب نبود چون آن‌موقع قضات حق فعالیت سیاسی یا عضویت احزاب را نداشتند. ولی وثوقی فعالیت زیادی هم نداشت فقط هفته‌ای دوتا سرمقاله می‌نوشت برای نیروی سوم که دوتا مرحوم ملکی می‌نوشت و دوتا من و دوتا هم وثوقی. البته آیا این‌که هنوز توی حوزه‌ی زن‌ها می‌رفت یا نه اطلاعی دیگر ندارم شاید هنوز می‌رفت فکر می‌کنم. به نظر من با آن رفاقت و با آن نزدیکی و با آن دوستی‌ها حضورش یا رفتن وثوقی در حوزه‌ی زن‌ها و اصولاً این‌که آدمی بود که خودش از مسئله‌ی خانوادگی سرخورده بود و از خا نمش با دوتا بچه‌ی کوچک جدا شده بود. خب قاضی هم بود و باید روزها کار می‌کرد و در ضمن بچه‌ها را هم تر و خشک کند. آدمی هم بود تند مزاج در عین زودآشنایی و صحبت عاطفی زیادی که داشت یک آدم عصبی مزاجی بود. مسئله زن‌ها را خیلی مسخره می‌کرد یعنی خیلی نسبت به مسائل زنانه بدبین بود و این مسائل را هم در مذاکرات خصوصی در داخل منزل مطرح می‌کردیم….

س- مسئله عشق و عاشقی را می‌فرمایید.

ج- بله. او به شدت از عشق عاطفی رمانتیک و این به شدت از یک موضوع مادی و واقع‌بینی که خودش سرخورده بود که هیچ‌گونه سازگاری با این‌طور مسئله نداشت. در نتیجه گفتند که خب ایشان که عضو نیست بنابراین یک چیزی نوشته شد یا برای‌شان نوشته شد که ایشان هیچ‌گونه رابطه‌ای با حزب نیروی سوم ندارد. بنابراین مسئله‌ی اخراج نبود یعنی اصلاً اخراج مطرح نبود.

س- چون ایشان عضو نبودند.

ج- بله. ولی به این صورت رابطه را انکار کردند. این مسئله به‌هرحال به این‌جا متوقف نشد یعنی جریان کشاندن قضیه قطعنامه و موضع‌گیری حزب در مقابل وضع موجود و در مقابل دربار و در مقابل دولت آقای دکتر مصدق در آن‌موقع مرحوم آقای ملکی عقیده‌اش این بود که یک مقداری ما باید مسئله‌ی حمایت بلاقید و شرط را مورد تجدید قرار بدهیم نسبت به حکومت دکتر مصدق. یعنی مسائل را انتقاد بکنیم و آنچه را که حزب توده می‌سازد و می‌کشاند همه را به دنبال خودش یا به صورت محذوب یا به صورت مرعوب طبیعتاً با شناسایی دقیقی که به‌هرحال نسبت به مکانیسم کار حزب توده بود می‌گفت ما نباید توی این تله بیفتیم که در نتیجه هر خط سیری که او می‌کشد ما به دنبال او برویم. بنابراین باید مسئله‌ی تعادلی به وجود بیاید و مضافاً بر این‌که خب اصلاً ما محلی از اعراب در جریان جبهه‌ی ملی نداریم. به‌اصطلاح نه تزهای ما مورد قبول قرار می‌گیرد و نه مورد مشورت قرار می‌گیرد و نه صحبت می‌شود. بنابراین ما باید مقداری در کنار جبهه ملی با حمایت با همه‌چیز ولی حرف‌ها و مسائل و مشکلات را مطرح بکنیم و هشدار بدهیم و اعلام بخطر بکنیم. خود این مسئله هم یک وسیله و اسلحه‌ی جدیدی در داخل ایجاد شد که شکاف را عمیق‌تر کرد که خیر ما باید بدون قید و شرط و دربست حملات خود را به دربار را ادامه بدهیم و حمایت از حکومت دکتر مصدق را هم قوی‌تر کنیم. مرحوم ملکی طبیعتاً با این پیشنهاد مخالف بود. ولی این جریان را همان‌طور که گفتم مدتش خیلی طولانی نبود یعنی که تصمیم‌گیری‌ها به کنگره کشیده بشود و یا به صورت رسمی مطرح بشود قضایا بر این نبود برای این‌که حوادث خیلی زود پیش آمد و ۲۸ مرداد شد.

س- اکثریت اعضای حزب اصلاً از این جریان اطلاعی نداشتند.

ج- اکثریت اعضا اطلاع نداشتند و مسئله هم این بود که، من استنباطم این است، نمی‌شد رو کرد چون مسئله به نظر من عاطفی بود، تا آن‌جایی که می‌دانستم، چون من از قدیم‌الایام من با دکتر خنجی رفاقت داشتم و همدرس با او بودم. نسبت به جریانات حزبی ناآگاه‌تر بودم برای این‌که نبودم. با مرحوم ملکی هم به همین ترتیب به قول امروزی‌ها رابطه‌ی تنگاتنگی نداشتم، شناسایی دقیقی به آن صورت نداشتم.

س- تا آن‌جا که من به خاطر می‌آ‌ورم ملکی خیلی به دکتر خنجی علاقه‌مند بود و حتی روز ۲۵ مرداد که میتینگ تمام شد و همه به دفتر حزب برگشتند ملکی دستش را گرفت و او راب ه بالکن کشاند که او را به‌عنوان یکی از رهبران معرفی کند.

ج- بله. برای این‌که این در واقع سعی و کوششی بود که مرحوم ملکی واقعاً از نظر انسانی این سوءتفاهم را رفع بکند که اصلاً مسائلی است که ربطی به ما ندارد. متوجه هستید؟ و ما واقعاً نقشی نداریم. فقط یک مقدار سوءظن است، یک مقدار سوءتفاهم است که اصلاً ربطی به ما ندارد. با توجه به ارزشی که عمقاً دکتر خنجی داشت و با توجه به فقری که بالاخره در کادر رهبری بود و معلوم بود که دکتر خنجی جایگاه خودش را داشت و تقریباً یا تحقیقاً همه او را به‌عنوان یک آدم متفکر و مخصوصاً به‌عنوان یک آدم با فضیلت قبول داشتند. آدم وطن‌دوست که مخصوصاً در مقابله‌ی ایده‌ائولوژیکی یک آدمی بود قوی و یک آدمی بود غنی. ولی احساس من این بود که دکتر خنجی این سوءتفاهم را، این ضربه‌ی عاطفی را نمی‌توانست به آن فائق بیاید و به این صورت بود که اگر یادتان باشد بعد از ۲۸ مرداد هم این مسئله ادامه پیدا کرد.

س- در واقع آشکار شد.

ج- یعنی آشکار شد درحالی‌که مرحوم ملکی در فلک الافلاک بود ایشان به شدت دنبال قضیه را گرفت و توده‌های حزبی را که نسبت به اصل قضیه ناآگاه بودند، روزگاری بنده این قضیه را با، شاید شما الان یادتان هست، زارع…

س- زارع یزدی.

ج- بله زارع یزدی. که ایشان بسیار آدم خوبی بود، آدم روشنی بود در داخل آن کادرهای پایین درحالی‌که دیگران خوب هم سرخورده از شکست نهضت و هم ناآگاه از نظر تئوری و هم این‌که مسلم این‌که بالاخره بین مرحوم ملکی و کادر پایین یک فاصله‌ی فکری و درکی و همچنین از لحاظ سنی یعنی همه‌چیز بود و در این میان هنوز سازمان این نوع کادرها را پر نکرده بود. بنابراین این‌ها خیلی زود فریفته است تز شدند که یک نوعی به ما خیانت شده است. ایشان هم با پشتکار عجیبی که داشت و با قدرت منطق و نطاقه‌ای که در او بود و با جلسات طولانی پنج ساعته یا ده ساعته متعدد بین بچه‌ها این مسئله را، درحالی‌که ملکی آن‌موقع بلادفاع در فلک‌الافلاک بود، در میان می‌گذاشت. بنده هم آن‌موقع به مناسبت همین قضایا کنار رفتم و خودم را کنار کشیدم با توجه به این‌که ایشان آمدند و سعی زیادی کردند که مرا هم به طرف خودشان بکشانند. البته من امتناع کردم چون خوب من به اصل قضیه وارد بودم و سرمنشأ عاطفی این قضایا را من می‌دانستم.

س- آقای حاج‌سیدجوادی نقش مسعود حجازی در این جریان چه بود؟ چطور شد که مسعود حجازی به دکتر خنجی پیوست و به صورت دستیار دکتر خنجی درآمد و عمل کرد؟

ج- والله عرض می‌کنم من درست نمی‌دانم یعنی با توجه به نقشی که مسعود حجازی داشت و خیلی ماهرانه عمل می‌کرد در پشتیبانی از خنجی و در انتقال این قضیه به کادرهای پایین خب نقش حساسی داشت ولی به طور دقیق من نمی‌دانم. ولی بعد از ۲۸ مرداد و جریانات یک مقداری، نمی‌خوام بگویم آشکار شد، مسعود حجازی افتاد توی کار هیئت حاکمه و همان‌طوری که اطلاع دارید به صورت مشاور حقوقی بانک اعتبارت صنعتی سازمان برنامه تا به صورت قائم‌مقام و مدیرعامل در…

س- در بانک شهریار؟

ج- نخیر، در کارخانه سیمان صوفیان که یکی از کارخانه‌های بزرگ سیمان سازی بود که مال سازمان برنامه بود و شریک عمده‌اش سازمان برنامه بود ولی بانک اعتبارات صنعتی بود و ایشان هم به‌عنوان قائم‌مقام در آن‌جا با حقوق کلان زندگی خیلی خوب و حتی در پاریس هم گویا خانه خریده بود، نمی‌دانم اداره یا خانه.

س- مثل این‌که ایشان با علی رضایی یک موقعی در بانک شهریار کار می‌کردند؟

ج- نمی‌دانم هیچ بعید نیست. ولی منظور این است، می‌دانید که ایشان یک مدتی دارالوکاله‌ی مشترکی با مرحوم دکتر خنجی باز کردند و خب مرحوم خنجی هم به همان ترتیب وکالت هم نمی‌توانست بکند، آدمی بود صحیح العمل و وکیلی که بتواند به قول دشتی حق را باطل بکند و باطل را حق بکند نبود. و یا اهل به قول معروف چاچول‌بازی و لفت و لیس کردن و دنبال مشتری رفتن و رشوه و این‌ها نبود. آدمی بود منطقی و خشک و خیلی قانونی. ولی حجازی با او شریک بود و دارالوکاله‌ی مشترک داشتند. البته این هم نتیجه‌ی یکنوع هماهنگی بود که بین این دو نفر در قضیه‌ی کوبیدن یا به‌هرحال مقابله با مرحوم ملکی و آن جریان ایجاد شده بود.

س- آیا شما فکر می‌کنید که هیئت حاکمه‌ی بعد از ۲۸ مرداد ایران درواقع در کوبیدن این جریان یعنی داغان کردن نیروی سوم که تنها سازمان تشکیلاتی جبهه‌ی ملی بود نقشی داشتند؟ به این معنی که بعد از ۲۸ مرداد اجتماع سه نفر غدغن بود ولی دکتر خنجی و حجازی جلسات وسیعی تشکیل می‌دادند و این مسئله را مطرح می‌کردند و هیچ‌وقت در آن‌موقع این‌ها دستگیر نشدند.

ج- نخیر، ولی بعدها مثل این‌که دستگیر شدند.

س- بعدها توی جریان جبهه ملی دوم دستگیر شدند. ولی بعد از سال ۱۳۳۲ که ملکی فلک‌الافلاک بود و دیگران همه کم‌وبیش دستگیر شدند این دو نفر هیچ‌وقت دستگیر نشدند و جلسات وسیع هم تشکیل می‌دادند.

ج- بله این بود. این که می‌فرمایید جلسات بود. تقریباً هم مراحلش را طی می‌کرد.

س- یک مسئله‌ی دیگری را که من می‌خواستم از حضورتان تقاضا کنم که یک مقداری راجع به آن صحبت بفرمایید اگر چیزی به خاطر دارید جریان اعتصاب کارگران کوره‌پزخانه‌ها قبل از وقوع ۲۸ مرداد است، شما هیچ اطلاعی راجع به این جریان دارید که حزب چه دخالتی در این جریان اعتصاب کارگران کوره‌پزخانه‌ها داشت چون مثل این‌که در آن‌موقع یک رقابتی بود بین حزب توده و نیروی سوم برای جلب کارگران کوره‌پزخانه‌ها در رابطه با اعتصاب‌شان؟

ج- نخیر متأسفانه من چیزی به خاطرم نمی‌آید.

س- بعد از ۲۸ مرداد اولین سازمانی که برای مقابله با دولت کودتا تشکیل شد نهضت مقاومت ملی بود. شما در آن جریان شرکت داشتید؟

ج- نخیر.

س- اصلاً شرکت نداشتید؟

ج- نخیر.

س- بعد از ۲۸ مرداد فعالیت سیاسی شما به چه صورت ادامه پیدا کرد؟ شما در یک سری از تظاهرات شرکت داشتید و یکی از آن‌ها را خودم شخصاً یادم هست که جلوی دانشگاه بود که علیه حکومت نظامی شعار می‌دادید و درود بر مصدق می‌گفتید در مقابل جیپ‌های نظامی که جلوی دانشگاه می‌آمدند و می‌رفتند. ولی بعد از آن من دقیقاً دیگر به خاطرم نیست که شما فعالیت سیاسی و اجتماعی‌تان را چطوری ادامه دادید؟

ج- عرض می‌کنم که بعد از آن به طور دقیقی من فعالیت سازمانی نداشت بعد از ۲۸ مرداد و الین فعالیت اجتماعی من بعد از ۲۸ مرداد ایجاد مجله‌ی اندیشه و هنر بود.

س- با آقای ناصر وثوقی؟

ج- بلی با آقای ناصر وثوقی. یعنی هفت هشت ماه یا یک سال بعد از ۲۸ مرداد بود که به‌هرحال رفاقت و رفت و آمد و رابطه‌ی ما با آقای وثوقی ادامه داشت برای این‌که من بیکار بودم و طبیعتاً گاهی موقع روزها به دادگستری می‌رفتم پیش ایشان ساعت‌ها می‌نشستیم یا بیرون. در ضمن این رفت و آمدها مسئله‌ی ایجاد انتشار یک مجله پیش آمد که آقای دکتر وثوقی امتیاز آن را گرفت و مجله‌ی اندیشه و هنر به طور ماهانه درآمد که در آن‌جا سرمقاله می‌نوشتم، مقاله می‌نوشتم، داستان‌هایی از قبل نوشته بودم که در آن‌جا چاپ شد و در اندیشه و هنر همکاری می‌کردیم. ولی از نظر سازمانی نخیر. از نظر فعالیت‌های سیاسی مخفی یا آشکار که در آن موقع بود یا نبود به طور دقیق حالا اطلاعی ندارم.

س- مجله‌ی اندیشه و هنر که بیشتر مجله ادبی و هنری بود و درواقع مجله‌ای نبود که بیشتر مسائل سیاسی و این موضوعات را مطرح بکند.

ج- نخیر. مسائل سیاسی روز، آن‌موقع می‌دانید که سانسور بود…

س- بله به همین علت بود.

ج- مسائل تندوتیزی نبود ولی بنده خودم یادم هست که یک سال بعد از کودتای ایران در سال ۱۹۵۴ کودتای گواتمالا صورت گرفت که من یک مقاله‌ای علیه کودتا و علیه سیا نوشتم. منظور این بود که گاهی مسائل اقتصادی را خود آقای وثوقی مطرح می‌کرد ولی همان‌طوری که می‌گویید به طور عموم چون زیر سانسور بود راجع به مسائل سیاسی روز خیلی دقیق نمی‌شد صحبتی کرد.

س- شما بعد از آن سر دبیر روزنامه‌ی اطلاعات شدید.

ج- بنده سردبیر نشدم. عرض می‌کنم که روزنامه اطلاعات می‌خواست روزنامه‌ی صبح دربیاورد آقای مسعودی از چند نفر منجمله من و انورخامه‌ای دعوت کرد که به این مسئله کمک بکنیم، ما آن‌جا رفتیم و ظاهراً یک شماره درآمد که البته مصادف شد با مخالفت شدید صاحبان روزنامه‌های صبح مثل عباس شاهنده از «فرمان» که مال مصطفی الموتی بود. روزنامه‌ی اطلاعات هم آن‌طوری که من به خاطرم می‌آید علم یا وزیر دربار بود یا نخست‌وزیر بود. ظاهراً با روزنامه‌ی اطلاعات میانه‌ی خوشی نداشتند از نظر آن سرمقاله‌ایکه درباره‌ی ۲۸ مرداد نوشته بود. سرمقاله‌ای نوشته بود که عباس مسعودی در تهران نبود و در اروپا بود و این مقاله درباره‌ی سی تیر بود و با پادرمیانی آقای احمد شهیدی که در اطلاعات بود و مکی یک‌نوع به‌اصطلاح همکاری بین روزنامه‌ی اطلاعات و جبهه‌ی ملی به وجود آمده بود. البته نه به طریق رسمی ولی به طریقی که روزنامه را حفظ بکنند و در ضمن چون یک روزنامه‌ی روزانه‌ای بود و سازمانی داشت آن‌ها هم استفاده می‌کردند. گویا سی تیر بود که مقاله‌ای بر ضد قوام‌السلطنه یا چیز نوشت که بعد از ۲۸ مرداد برادرزاده‌اش که محمدعلی مسعودی باشد آمد «پست تهران» را درآورد به رقابت که جای اطلاعات را بگیرد ولی خب آقای عباس مسعودی با سوابق و ریشه‌ها و روابطی که بالاخره با هیئت حاکمه داشت این موج را از سر گذراند و روزنامه اطلاعات را نجات داد. ولی این سابقه بود و این‌ها از این قضیه سوءاستفاده یا حسن استفاده کردند و پرونده را بیرون کشیدند و حملات شدیدی کردند که این می‌خواهد روزنامه‌های صبح را هم از بین ببرد که او جا زد و منتفی شد و ما هم درآمدیم. بعد از مدتی دومرتبه ایشان دعوت کرد که شما بیایید. بنده در روزنامه‌ی اطلاعات ابتدا در صفحات داخلی کار می‌کردم یعنی صفحات مربوط به مقالات ترجمه‌ی مقالاتی که از روزنامه و مجلات خارجی می‌شد تا مسئله‌ی سردبیری و در حدود سه یا چهار ماه در این حدود بنده سردبیر بودم که باز هم بر اثر اختلاف با مسعودی و دخالت‌هایی که در کار روزنامه می‌کرد من کناره گرفتم و بیرون آمدم.

س- ممکن است یک مقداری راجع به این دخالت‌ها توضیح بفرمایید؟

ج- عرض می‌کنم که مسئله این بود که آقای عباس مسعودی همان‌طوری‌که اطلاع دارید اصلاً مؤسس روزنامه‌ی اطلاعات بود در سال ۱۳۰۴ و در نتیجه این مؤسسه اطلاعات و چاپ را قدم به قدم به‌هرحال ایجاد کرده بود و توسعه داده بود و به وجود آورده بود. و ایشان با سردبیران و همکارانش معامله‌ی کارگر و کارفرمایی داشت و ایراد می‌گرفت که این را نگذاشتید و آن را گذاشتید. تیترها عوض شده یا تند رفتید و چیزهای خلاف میل رژیم نوشتید. یا مثلاً در رابطه با کیهان مثلاً این خبر را از کیهان خوردید او گذاشته و شما نگذاشته‌اید. از این قبیل کارها درحالی‌که در مقایسه با کیهان درست برعکس بود. کیهان سردبیرش استقلال داشت و مداخله‌ی روزانه‌ای مدیر و صاحبش در کار روزنامه نداشت. برعکس مسعودی که مداخله‌ی روزانه داشت یعنی می‌آمد و می‌نشست و خبرنگار و عکاس را احضار می‌کرد و خودش دستور می‌داد. البته بنده با ایشان یک قراری بر مبنای این قضیه گذاشته بودم و قبل از من تورج فرازمند بود، قوامی بود و خیلی کسان دیگر، و این معاملات بود. گاهی این‌ها مدتی کم‌وبیش می‌آمدند و بعد از مدتی هم نتیجتاً می‌رفتند یعنی می‌گذاشت کنار. مسئله‌ی اساسی دیگر هم این بود که یک حالت حسادت و یک حالت به‌اصطلاح انحصار طلبی داشت در کار روزنامه که حتی از پذیرفتن آدم‌هایی که در آن‌جا می‌آمدند، چون آن موقع مؤسسه روزنامه‌نگاری و آموزشگاهی که نبود، یعنی جوان‌ها به نوعی می‌آمدند و در آن کار ورزیده می‌شدند از راه تجربه و وقتی به یک مراحلی می‌رسیدند بالاخره با دستگاه‌ها ایجاد رابطه می‌کردند و آشنایی داشتند و کاربری داشتند و به‌اصطلاح یک نوع اتوریته‌ای می‌شدند و خوب در آن صورت دیگر وابط‌شان با آقای مسعودی نوع دیگری می‌شد. یعنی در ضمن که می‌آمدند یک کار دیگری هم در یکی از اداراتی که مخبر بودند پیدا می‌کردند و استقلالی داشتند و در ضمن تجربه هم کرده بودند و آدم‌های مجرب و ورزیده‌ای بودند و اظهارنظر می‌کردند و ایراد می‌گرفتند که ایشان خوشش نمی‌آمد.