روایتکننده: آقای مهندس رحمتالله مقدم مراغهای
تاریخ مصاحبه: ۱۷ ژانویه ۱۹۸۵
محل مصاحبه: شهر چوی چیس، ایالت مریلند
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۵
ج- این برنامههای محدودکنندۀ اقتصادی در دولت شریف امامی کاملاً اجرا نشد یعنی وضع اقتصادی بهبودی پیدا نکرد. در عین حال از نظر سیاسی این نکته را باید در نظر داشت که بعد از ۲۸ مرداد درست است که شاه قدرت مطلقه را داشت ولی خودش را دیگر در مقابل مردم ایران مسئول نمیدانست، شاه در مقابل غرب خودش را متعهد میدانست یعنی بیشتر آمریکا و کارهایی که انجام میداد اقداماتی که میکرد با این معیار میسنجید که چه اندازه مورد قبول آمریکاییها است. از همین جا مسئلهای شاید باید توجه کرد که مسئلۀ انقلاب ایران ریشهاش در همین جا بود که شاه درست است که بعد از این که انگلیس و شوروی ایران را تخلیه کردند و قدرت مرکزی به وجود آمد ولی آن قدرت صورت ملی هیچوقت پیدا نکرد تنها یک دورۀ محدودی دورۀ مصدق، بعد که این دولت محبوب بود دولت مصدق برکنار شد در مردم در افکار عمومی این روحیه پیدا شد که شاه عامل اجرای سیاستهای خارجی و مخصوصاً سیاست آمریکاست. شاه هم تقریباً با اقداماتی که میکرد این مطلب را پذیرفته بود، پذیرفته بود که خودش در مقابل مردم مسئول نمیداند خودش را بلکه آن چیزی را میکند که غرب و بیشتر آمریکا مورد پسندش باشد. شاه در این مسئله گیر کرده بود در اینجا مشکلش این بود به اصطلاح آن معمایی که شاه در آن گیر کرده بود این بود که از یک طرف میخواست که ضوابط دموکراسی را به اصطلاح رعایت بکند ظاهر بکند از طرف دیگر پیشرفت اقتصادی داشته باشد و مردم را فریب بدهد چون حاضر نبود از قدرت دست بردارد. نتایج این شد که در دوره شریف امامی که شاه خواست بعد از آن اقدامات دکتر اقبال یک آزمایشی از قدرت خودش بکند و آزادی بدهد در بعضی نقاط در آنجاها وکلائی که انتخاب شدند اغلب وکلائی که طرفدارهای شاه بودند نبودند نشدند درست است مخالف هم نبودند، کسانی به صورت مخالف ثبت شده اعلام شده انتخاب نشدند ولی کسانی هم نبودند که تعهدی در مقابل شاه داشته باشند، کما اینکه اللهیار صالح از کاشان انتخاب شد عدۀ دیگری چند تک و توکی افراد پیدا شدند که انتخاب شدند و در همان موقع بود که بنده هم انتخاب شدم از میاندوآب.
یک شرایط خاصی بود. شرایطی بود که بعد از ۲۸ مرداد حکومت ظاهرش این بود که یک حکومت مستقل ملی است، شاه داعیه داشت که حکومت مستقل ملی است، مشکلات اقتصادی پیدا شد مشکلات اجتماعی سیاسی پیدا شده بود مردم رویشان به اصطلاح باز شده بود، مردم حملۀ متقابل را شروع کرده بودند. بعد از ۲۸ مرداد شاه ادعایش این بود که «دیدید که شما اشتباه میکردید و بایستی با غرب کنار آمد.» مردم هم تا حدودی، عدهای این را قبول کرده بودند که، «آقا این جدا شدن از غرب به نفع ایران نبود آنچنان که مصدق میکرد.» به این نتیجه رسیده بودند که ممکن بود احیاناً کمونیستها از این استفاده کنند و بیایند و شاه جنبۀ تهاجمی داشت سیاستش. در نتیجه هفت سال اشتباهاتی که کرد در نتیجه تهاجمی داشت سیاستش. در نتیجه هفت سال اشتباهاتی که کرد در نتیجه وضع اقتصادی خرابی وضع اقتصاد شاه در یک موضع دفاعی قرار گرفت یعنی یک تغییر جهت سیاسی و فکری کلی در جامعه پیدا شد. از ۱۳۳۲ که مصدق رفت تا ۱۳۳۹ شاه مسئولیت همه چیز را بهعهدۀ خودش گرفته بود و خیلی اقداماتی میکرد بدون صوابدید مردم با همان نحوه انتخاباتی که بنده عرض کردم و اینها.
س- بله.
ج- ولی میدید به این بنبست رسیده و خواست یک به حساب دریچهای باز کند. در مجلس بیستم این مطلب شکافته شد. بنده در آنجا… من هیچوقت عضو جبهه ملی نبودم این را باید عرض کنم ولی خوب همیشه نهضت ملی ایران را طرفدارش بودم و جبهه ملی هم همین است جبهه ملی هم اشخاصی هستند مجموعۀ آن کسانی هستند که آن نهضت را طرفداری میکردند مسئله نبود که جبهه ملی یک عده تعداد افراد ثبت شده در یک دفتری باشد که اسامیشان ثبت شده باشد مسئله بود یک movement بود یک حرکتی بود که کسانی که آن حرکت را تعیین میکردند اسمش جبهه ملی بود. البته شکل ظاهریش خلاصه میشد در چند سمبل چند تا اسامی ولی هیچوقت نمیشود گفت که حزب به اصطلاح جبهه ملی تنها از آن کسانی تشکیل میشد که در فلان تاریخ در فلان جا جمع بودند بلکه مجموعۀ کسانی بود که توی خانه خودشان بودند در این و آنور ولی این فکر را تأیید میکردند و روزی هم که جبهه ملی اگر بخواهد یک روزی دیگر سامان پیدا بکند هدفش همان خواهد بود. یک حرکتی خواهد شد نه یک چیز سازمان گرفته و یک اشخاصی به نامش که… در این مورد حالا صحبت میکنیم که همین مطلب را من به خود مصدق وقتی نوشتم جواب مثبت داد. باری وقتی در انتخابات در مجلس بیستم مجلس تشکیل شد من اول خواستم من نظرم این بود که وضع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران را به اصطلاح روشن بکنم وضعم این نبود نظر به شخص نداشتم میخواستم بگویم ایران در یک حال بحرانی است ایران تحول اساسی و رادیکال احتیاج دارد هدفم از آنچه که در مجلس بیستم کردم و بعدش کردم همین بود. در آنجا این فرصت بدست من آمد. من اول با آقای صالح تماس گرفتم در مجلس، متأسفانه صالح عکسالعمل مثبتی نشان نداد یعنی شاید هم آن روی آن زمینه بدبینی شاید به علت کهولتی که داشت شاید به علت عوامل دیگری بود که سرخوردگیهایی که از جبهه ملی پیدا کرده بود و بعد دلخوریهایی که داشت. به هر حال وقتی به او گفتم، «آقا شما یک وظیفۀ تاریخی در این مجلس بهعهده دارید شما بروید تا هر جا شما بروید من دنبال شما هستم.» با یک نوع بدبینی این را تلقی کرد و به قسمی که من خواهش کردم از ایشان که، «آقا پس من که»، در این موقع بنده اول میخواستم در مورد اعتبارنامه اقبال مخالفت کردم میخواستم در آنجا آن مطالب گفتنی را بگویم چون من مسئله نظر به این نبود راجع به جزئیات صحبت کنم من راجع به آن چیز کلی که در جامعه در حال تحولات کلی که در جامعه بود میخواستم در مجلس عنوان بکنم. اول خواستم با مخالفت کردم با اعتبارنامه اقبال و مخالفت کردم ولی رئیس مجلس میدانید که سردار فاخر هم یک آدمی بود اعتنا نمیکرد اصلاً با وجود اینکه من مخالفت کردم گفت، «اعتبارنامه تصویب شده» و رفت. ما هم دیگر دیدیم دیگر کاریست که الان فایده ندارد بکنیم جنجال میشود به صورت مبارزه شخصی خواهد بود. در موقعی که شریف امامی بودجه را مطرح کرد این فرصت برای من پیش آمد. اول در کمیسیونها نظراتم را گفتم یک روزی در کمیسیون صحبت کردیم و گفتم، «وضع اقتصادی خراب است اینطور است اینطور است، راجع به مفاسد و راجع به مشکلات صحبت کردم کمیسیون بودجه، بودجه شریف امامی در کمیسیون مطرح بود من عضو بودجه بودم کمیسیون بودجه. شریف امامی بلند شد و گفت، «بله آقای مقدم شمهای از این مطالب گفتند ولی باید بنده به ایشان عرض کنم وضع از آن هم که ایشان گفتند خرابتر است.» من اعتراض کردم و وقتی صحبت ایشان تمام شد بلند شدم گفتم، «آقای شریف امامی حرف بزرگی زدند آقای شریف امامی گفتند که آنچه که من گفتم درست است و خرابتر از این است بنده هم از آقای شریف امامی یک سؤال اینجا دارم. آیا دولت مسئول هست در این باره یا نیست؟ و آیا قدرت دیگری در این مملکت هست که مداخله میکند مانع کار دولت میشود یا نه؟ یا دولت باید مسئولیتش را قبول بکند که به محاکمه میکشمش»، با همین عبارت، من یک آدم جوانی که تازه به مجلس آمده، «یا نیست باید آن مسئولی که مداخلاتش باعث این مفاسد شده و این خرابیها شده او را معرفی بکند.» حرف خیلی بزرگ و کشداری بود به قسمی که وقتی آمدیم از آن جلسه بیرون خلعتبری از پشت دست مرا گرفت ارسلان خلعتبری، گفت، «آقای مقدم من صحبتهای شما را میشنیدم ضمنی که تأیید میکنم ولی شما کاری کردید که این مجلس دیگر مجلس نخواهد شد.» و نشد یک هفته بعد مجلس را منحل کردند بعد از این که من صحبت کردم در مجلس بنده چهارم اردیبهشت صحبت کردم در مجلس فکر میکنم دوازدهم اردیبهشت یا پانزدهم اردیبهشت الان درست در نظرم نیست مجلس منحل شد و آقای دکتر امینی نخستوزیر شد.
س- منظور آقای ارسلان خلعتبری این بود که شاه دیگر این مجلس را تحمل نخواهد کرد؟
ج- شاه دیگر این مجلس را تحمل نخواهد کرد، منظور ایشان عیناً همین بود، گفت «دیگر این مرحلهای رسیده که شاه این را دیگر قبول نخواهد کرد.»
س- بله.
ج- و با انحلال مجلس بیستم یک تحول بزرگ پیدا شد آنهایی که تعقیب میکنند چیز را بایستی انحلال مجلس بیستمی که تا حالا به آن هیچ وقت توجه نشده یک مبدأ نقطه عطف بزرگ شناخته بشود، یعنی شاه از آنجا به یک فکر سودای دیگری در سرش افتاد و گفت «اصلاً این روشنفکرهایی که امثال مقدم یا فلان که میآیند در مجلس شورای ملی اینها کی هستند؟ مگر نه اینکه اینها به نفع مردم صحبت میخواهند بکنند من خودم طرف مردم هستم.» این حرف را میشد گفت ولی شرایطی داشت یعنی دست از بالای سر روشنفکران دراز کرد به طرف مردم و گفت، «اینها واسطه من لازم ندارم خودم با آنها حل میکنم.» این حرف فریبندهای بود نتیجهاش این شد که در چهار ماه بعدش یک کنگره بزرگی برای اولین بار در میدان دوشانتپه تشکیل داد شاه و در آنجا میتینگ داد. فکر بکنید چه تحول بزرگی شده از نظر سیستم حکومت. شاهی که قاعدتاً غیرمسئول است شاهی که بالاخره طبق قانون اساسی در یک حدود محدودۀ معین قانونی باید حرکت کند تمام این ضوابط را به هم زد مجلس را منحل کرد و خودش در میدان دوشانتپه رفت و در یک میتینگ عمومی شرکت کرد. او خودش نمیدانست چه کار دارد میکند ولی در حقیقت این قبول قدرت مردم بود. توده مردم، حالا با توده مردم بود که آیا شاه را میپسندند یا چیز دیگری را میپسندند؟ این را جوابش را من فکر میکنم بیست سال بعد شاه شنید.
فهمید که شاه اگر به تودۀ مردم واگذار بشود بعد به آن موضوع صمیمی رسید باید مردم را راضی کرد اگر راضی نکنید آنها حق دارند به طرف دیگری متمایل بشوند و شدند. و آنهایی که انقلاب ایران را تخطئه میکنند و انقلاب ایران را میگویند یک نوع فتنه است و فلان، اشتباه میکنند و به تحولاتی که در این بیست سال سی سال چهل سال پنجاه سال شصت ساله اخیر شده توجهی ندارند. مرحله به مرحله این تحولات پیشرفت کرده و به آن طرف منطقی و طبیعی خودش جلو رفته. یعنی وقتی که قبول کردیم که مردم و به عقیده بنده رو به خوبی است رو به بدی به هیچ وجه نیست و به طور موقت هم هیچ کس این جریان طبیعی که الان دارد پیشرفت میکند جلویش را نمیتواند بگیرد، هیچ طبقهای، این یک چیز تودهای است نه به معنای حزب توده.
س- بله.
ج- یک چیز عامی است یک حرکت عامی است که در ایران جریان دارد که مردم اِعمال حاکمیت میخواهند بکنند و خواهند کرد. ممکن است در یک محدودۀ معینی همانطور که شاه قدرتها را ضبط کرد در یک جای دیگر دارند ممکن است حالا یک عدۀ دیگر هم بخواهند به نام یک طبقه حکومت بکنند ولی این موقتی است. خواه و ناخواه آینده در آن است که آن طبقهای که بتواند آن کسانی که بتوانند افکار عمومی را رضایتش را جلب بکنند آنها هستند که در ایران میتوانند حکومت بکنند. از حاشیه رفتیم از سؤالات شما.
س- تمنا میکنم بله. برگردیم به همین موضوع چون بلافاصله بعد از آن آقای امینی دولت را تشکیل دادند ممکن است برای ما مقدمات تشکیل دولت دکتر امینی را توضیح بفرمایید؟ تا آنجایی که شما به خاطر دارید چطور شد ایشان آمدند؟
ج- من یادم میآید یک هفته قبل از اینکه امینی بیاید من شاید در همان موقعهایی که نطق کردم یک شبی دعوت کردند ما را در یک منزل آقای دکتر… که مجله «کشاورز» را میداد، حالا اسمش یادم رفت، آقای دکتر امینی هم آنجا بود برای اولین دفعه بود که من دکتر امینی را در یک جلسۀ به اصطلاح خصوصی میدیدم خوب البته ایشان شناخته شده بودند چون وزیر بودند فلان بودند همیشه اسمش را میدانستیم ولی در آن جلسه بود.
س- شما را مدیر مجله «کشاورز» دعوت کرده بود؟
ج- بله، بله. دعوت کرده بود عدهای بودند چند نفر که آقای دکتر امینی هم بود. آقای دکتر امینی صحبت کرد من گفتم «آقای دکتر امینی»، حالا شاید آن هم باز جوانی بود دوره…
س- معذرت میخواهم حرفتان را قطع میکنم ممکن است بفرمایید چه کسان دیگری آنجا حضور داشتند؟
ج- الان از کسانی که من به یاد میآورم حضور داشتند دکتر عدنان مزارعی مثلاً بود آنجا در خیابان ژاله در یک خیابانی بود و اینها حالا اسم آن مدیر مجلات هم عرض میکنم آذربایجانی است. به هر حال…
س- اسامی بقیه اشخاص یادتان نمیآید؟
ج- نه یادم نمیآید.
س- بله بههر حال بفرمایید.
ج- مثل اینکه فلسفی بود.
س- راجع به صحبت آقای امینی.
ج- بله دکتر امینی صحبت میکرد گفتم آقای دکتر امینی شما قبول بکنید که دورۀ شما تمام شده. این طرز فکر… مردم یک خواستهایی دارند…
س- نفرمودید ایشان چه میگفت آقای دکتر امینی.
ج- ایشان راجع به این که باید دولت عوض بشود باید نخست وزیر عوض بشود و از این صحبتها یعنی که من باید بیایم و اینها. گفتیم، «آقا اشخاص اصلاً مطرح نیستند الان. گفتم یک خواستهای جدیدی»، این عین حرفی است که آن موقع یادم هست زدم یعنی عینش که نمیشود گفت ولی محتوای آن حرف است. گفتم، «الان تمام طبقات یک خواستهای نویی پیدا کردند از جوانها گرفته کشاورزها گرفته از کارمندها گرفته هر طبقهای را که شما در نظر بگیرید اینها خواستهای جدید است کسانی باید بیایند که خواستهای جدید مردم را بفهمند و به عقیده بنده شما هم اصرار نکنید دوران شما گذشته.»
ما نمیدانستیم البته که ایشان نخستوزیر آینده هستند. بعد ایشان فرمان ابطال انتخابات را گرفت و انتخابات را ابطال کرد و خوب، پس شد شاه و امینی چون دیگر مجلس وجود نداشت و امینی هم با یک حکم آمده بود با یک فرمان هم میرفت دیگر مطلبی نبود. شاه در این دوران بحران یک سپر بلایی برای خودش میخواست و آقای دکتر امینی را آورد نخستوزیر کرد. آقای دکتر امینی به علت ضعفی که داشت بهعلت وابستگیهایی که داشت در حقیقت نتوانست نقشی ایفا بکند. او میتوانست یک نقشی نظیر نقش فرض کنید حداقل قوامالسلطنه داشته باشد ولی نه آن چنین آدمی نبود. این بود که شاه خیلی زود توانست اختیارات را از او دست بگیرد و از آن دورۀ بحران گذشت و شاه یک چیزهایی بود که نمیتوانست مسئولیتش را قبول کند، چهار مطلب بود که شاه حقیقتاً در این باره آنهایی که با اطرافیان شاه بودند نزدیک بودند آنها میدانستند که شاه دربارۀ این مسائل اصلاً نگران بود یکیش اصلاحات ارضی بود.
س- بله.
ح- شاه فکر میکرد که اصلاحات ارضی اگر مالکین از او آزرده بشوند سلطنتش در مخاطره میافتد به این جهت این مسئله اساسی را… امینی را آورد و امینی و…
س- ارسنجانی.
ج- ارسنجانی آن برنامه را اجرا کردند و وقتی پیشرفتها را دید و پیشرفت کرد… شاید اگر پیشرفت نمیکرد و تودۀ مردم قبول نمیکرد آنها را… ولی در اختیار خودش بود. امینی و ارسنجانی را آورد و آن به اصطلاح مسئلۀ سپاه بهداشت و سپاه آموزش و بالاخره اصلاحات ارضی و اینها را برنامهها را اعلام کرد.
س- یعنی شما وقتی میفرمایید پیشرفت کرد منظور شما این است که برنامه اصلاحات ارضی مورد استقبال مردم قرار گرفت؟
ج- مورد استقبال مردم قرار گرفت تردیدی نیست.
س- بله
ج- یک دورانی رسید که شاه قبول کرد نشانهاش همان است، نشانهاش همان وقتی میدانید که در موقع هزاروسیصدوچهلوسه، چهلوسه بود که ۱۵
س- خرداد.
ج- ۱۵ خرداد شد.
س- ۱۳۴۲ آقا.
ج- ببخشید ۱۳۴۲ وقتی آن جریان چیز پیدا شد تودۀ مردم و طبقۀ کشاورز و اینها زیاد حمایت نکردند، متوجه هستید؟
س- بله.
ج- چون آنها راضی شده بودند. البته برای اول بود چون در باغ سبز بزرگی بود. اولاً خیلی شعار آسانی بود سادهای بود میگفتند، «هر کی روی هر زمینی زراعت میکند مال خودشان است» آنهایی که خرده زراعت. بعد مالکین هم که به یک نوع راضی کرده بودند. برای مرحلۀ اول این یک امیدی پیدا کرد که همۀ کشاورزها فکر میکردند که صاحب زمین خواهند شد. بعد از مدتی تغییرات سیاسی که تغییراتی که در این به حساب برنامههای اصلاحات ارضی داشتند بهتدریج در طی هجده سال پانزده سال باعث شد که این برنامه با شکست مواجه بشود چون مبنایی نداشت از نظر یک کار اصلاحی واقعاً اصلاحی نبود همین یک بیشتر به یک کار تبلیغاتی شبیه بود و به کشاورزی آن اهمیتی که لازمهاش بود نمیدادند. واقعاً ندادند. این بود که به این نتیجه رسیدیم. شما میدانید پس که در همین صحبتهایی که مذاکراتی که ما میکنیم واقعاً ریشههای انقلاب را میشود بهخوبی تشخیص داد. قسمت عمدهاش عدم توفیق اصلاحات ارضی است. وقتی اصلاحات ارضی با عدم موفقیت مواجه شد و کشاورزها دلسرد شدند روی آوردند بهطرف شهرها و در اطراف شهر زاغهنشینهای شهری بیشتر همان کشاورزهایی بودند که از بخش کشاورزی آمده بودند به بخش شهری.
س- آقای مقدم من میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که شما ممکن است که علل عدم موفقیت اصلاحات ارضی را در منطقهای که خودتان با آن آشنایی خیلی نزدیک و مستقیم دارید مثل آذربایجان، برای ما توضیح بفرمایید؟
ج- حالا بنده بهعنوان مثال میگویم. ما یک آقایی داشتیم بهنام جمشید اسفندیاری در آذربایجان یک آدم متجاوزی بود یکی از آن مالکینی بود که خودش از به اصطلاح اولش میگفتند درشکهچی بوده ولی صاحب املاک زیادی شده بود و خیلی سختگیر بود چون میدانید این آدمها هم وقتی که ملک پیدا بکنند فرق دارد با مالکین سنتی فلان و اینها.
س- بله، بله.
ج- یک روزی بعد از اصلاحات ارضی آمد پیش من، گفت، «به سلامتی شما این اصلاحات ارضی وضع ما را که بد نکرد هیچی خیلی هم بهتر کرد.» گفتم، «چطور؟» از توی کیفش باور بفرمایید که شاید سیصد برگۀ اجارهنامه درآورد. گفت، «طبق این اسناد من به همه اجاره دادم همهشان هم اجارههایشان تأخیر میشود پدرشان به وسیلۀ دادگستری در میآورم.» متوجه هستید؟
س- بله.
ج- یعنی چون چه کرده بودند؟ چون یک قسمت اراضی را داده بودند به آن مالکین خرده پا. آنجاهایی که مالکین خردهپا نداشت مالکِ عمده اجاره میداد زمینها را واگذار میکرد چون زمین در اختیار خودش بود. هنوز به زراعت اجاره میداد. یعنی چطور؟ زمین را واگذار کرده بودند ولی آخر وسیلۀ کار که نداشت که. اجارهنامههایی تهیه میکرد راجع به اینکه وسایل و ابزار کشاورزی به آنها بدهد نمیدانم مال بدهد فلان بدهد و اینها به اصطلاح بذرشان را بدهد آخر سال بگیرد. جوری حساب میکرد که اینها هر چه کار میکردند باز به جیب این میرفت. چون دولت آمد یک برنامهای را پیاده کرد بدون این که پیشبینی کند. این شرکتهای تعاونی که درست کرده بود هیچکدام نقش شرکت تعاونی ایفا نمیکردند. بعد آن وقت شما ببینید در این تحولاتی که شد وقتی اول آمد شد مرحله اول و مرحله دوم و بعد تشکیل شرکتهای سهامی زراعی و تشکیل شرکتهای تعاونی تولید، اینها هر کدام یک مرحلهای است. وقتی آمدند زمین را واگذار کردند مردم زمین به آنها رسید خوشحال شدند حالا همان ذات اینکه میگفتند، «ما صاحب زمین هستیم.» بعد یک مرتبه تبلیغات شروع کردند که، «نه زمینها را باید بدهید شرکت تعاونی شرکت سهامی زراعی یا شرکت تعاونی تولید. دیگر شما با زمین کار ندارید شما در درآمد شریک میشوید. «متوجه هستید؟ یعنی زمینی را که داده بودند علاقه این را شدید کردند به آن زمین بعد زمین را از او گرفتند، عکسالعمل خیلی شدیدتر میشد. البته این را من به طور کلی گفتم ولی جزئیاتش را اگر رسیدگی کنید میبینید که اول وقتی در مرحله اول اجرا شد که زمینها را واگذار کردند به چیز با وجود این که از نظر اقتصادی زیاد تغییری نکرد ولی از نظر اجتماعی سیاسی مردم خیلی راضی شدند. بعد که شروع کردند با تشکیل شرکتهای سهامی زراعی و شرکتهای تعاونی تولید و قطبهای کشاورزی اینها به این ترتیب رفتند زمینها را گرفتند که به قول خودشان یکپارچه کنند که بتوانند وسایل به اصطلاح تکنیکی جدید را در آن استفاده کنند باعث شدند مردم ناراضی بشوند کشاورزها ناراضی بشوند.
س- بله.
ج- من خودم یادم هست در کرمانشاه با یک کشاورزی صحبت میکردم میگفت که، «آقا من کاری ندارم که دولت چه کار میکند برنامهاش چیست فلان و اینها، من این زمینی که داشتم مال من که امروز دارند از من میگیرند من معتقدم.» در عین حال قهوهچی هم بود یادم هست کنار همین چیز بود، «هیچ کسی نمیتواند از من بیشتر بهرهبرداری کند.» متوجه هستید؟
س- بله، بله.
ج- راجع به کشاورزی داریم صحبت میکنیم و آن غروری که راجع به کار خودش دارد.
س- بله، بله.
ج- مسئله در اینجاست حالا راست میگوید یا دروغ میگوید ما به آنش کاری نداریم.
آنها این احساسات را در آنها خواستند بکشند وقتی که دلسرد شدند کشاورزها را آوردند فرض کنید که بنده خودم دیدم توی برنامهها تمام برنامههای به اصطلاح که از نظر تبلیغاتی بود هیچ به ماهیت قضایا کار نداشت. من یادم هست رفته بودیم در این یک بخش ممسنی در فارس بازدید آنجا، خانهسازی زیاد کرده بودند برای آنها، یک کدام از خانهها را مردم نیامده بودند بنشینند. بلوکهای سیمانی بلوکهای همینطوری مثل قفسقفس پهلوی هم درست کرده بودند هیچکدام نمیآمدند البته اصطبلها را جدا کرده بودند فلان را جدا کرده بودند ولی مردم نمیخواستند عادت نداشتند مردم دلشان میخواهد توی همان اتاقی که هست مرغ و خروسش هم توی حیاط آنجا باشد، متوجه هستید؟ برای عادت دادن از یک روش به یک روش دیگر به این سادگی نمیشود بکنید. این بود که تقریباً در همۀ برنامههای کشاورزی شکست خوردند یکی از عللش این بود. علل دیگرش هم این توسعه وسایل ارتباطات جمعی به اصطلاح، خوب تلویزیون، رادیو اینها خودشان نمیدانستند با همان داشتند زیرپای خودشان را خالی میکردند. در طی بیست سال این تحولات باعث شد بهتدریج رسید تا به آن مرحلۀ انقلاب. من اعتقاد دارم که انقلاب ایران خیلی انقلاب به اصطلاح مستحکمی از نظر اینکه خیلی تدریجی و مرحله به مرحله پیش رفته و من کار ندارم…
س- به آن میرسیم آقا مرحله به مرحله میرسیم به آنجا که راجع به آن صحبت کنید.
ج- خوب انشاءالله.
س- اجازه بفرمایید من میخواستم یک سؤالی از حضورتان بکنم راجع به تقسیم املاک سلطنتی. شما از تقسیم املاک سلطنتی بین زارعین چه اطلاعی دارید؟ چه خاطرهای دارید که میتوانید برای ما توضیح بفرمایید؟ باز هم در همان منطقۀ خودتان لااقل منطقۀ آذربایجان.
ج- نه راجع به کلیتر صحبت میکنم. ببینید شاه دو برنامه داشت یکی یک برنامه داشت… آخر فکر کنید وقتی ما میگوییم اراضی گرگان ما الان نمیتوانیم من درست یادم نیست ولی وسعت زیادی دارد متوجه هستید؟
س- بله، بله.
ج- این اراضی وسیعی بود که خوب مدتها هم بدون استفاده مانده بود. در یک قسمتهای کوچکی یک دهاتی درست شده بود. این دهات را در مرحلۀ اول شاه تقسیم میکرد، متوجه هستید؟ ولی در کنار آن اراضی را واگذار میکرد به اطرافیان خودش به کسانی که مورد به اصطلاح توجه دستگاه بودند همکاران خودش.
س- بله.
ج- فرماندهان نظامی، وزرا، وکلا بالاخره همان میفروخت به آنها و اغلب فعل و انفعالات عجیبی در آنجا میشد. من یک خاطرۀ خیلی کوچک دارم که این واقعاً شاید هم گفتنی نباشد شاید هم گفتنی باشد از یک نظر که ببینید شاه چه جوری کوتهبین بود. بنده یادم هست وقتی از فرانسه آمده بودم دو تا مقاله در روزنامه اطلاعات نوشتم راجع به نقشههای ثبتی و نقشهبرداری و مالکیت. یک روزی دیدم از دفتر آقای گلشائیان وزیر دادگستری بود تلفن کردند که، «آقای گلشائیان میخواهد شما را ببیند.»
من رفتم دیدن گلشائیان، حالا لابد شما میگویید این مسائل چه مربوط است به آنجا ولی میرسیم به آنجا بله.
س- تمنا میکنم بفرمایید.
ج- با گلشائیان و گلشائیان گفت، «بله، من این مقالات شما را خواندم و خیلی خوشحال شدم، ما چه کار میتوانیم در ایران بکنیم؟» میگفت، «من دنبال یک کسی میگشتم که واقعاً راجع به نقشههای ثبتی و اینها اطلاعاتی داشته باشد و فلان و اینها.» گفتم، «خوب، خیلی کارها میشود باید ثبت اسناد پایه این کار را گذاشت.» گفت، «من هم همین را میخواستم به همین نتیجه برسم. من از شما خواهش میکنم که با دکتر عمید مدیر کل ثبت امروز تماس بگیرید من به او دستور دادم که نظرات شما پیشنهادات شما را مطالعه کند.» این آقای دکتر عمید از ما دعوت کرد و من در آن موقع در سازمان برنامه بودم، چند جلسهای شرکت کردیم و توضیحات دادیم و اینها. یک روز رفتیم به دفتر دکتر عمید که برای تصمیم نهایی، گفت، «آقای مقدم آقای گلشائیان به من گفته خودم هم علاقه دارم کار ثبت هم تا نقشههای ثبتی درست نشود درست نخواهد شد ولی یک اشکال دارد شما اول این اشکال را رد اگر بشود بقیهاش …» گفت، « من رئیس نقشهبرداری ثبت را نمیتوانم عوض کنم آقای گلشائیان هم نمیتواند عوض کند.» گفتم، «یعنی چه؟» خوب، حالا فکر کنید مدیر کل ثبت است با شما رفتید آنجا این را پیشنهاد کند. گفت، «بله این آقای نواب مورد توجه دربار است و من نمیتوانم دست به او بزنم و این هم مخالف با این چیزهاست.» من گفتم، «آقا یک همچین چیزی نمیشود.» گفت، «دیگر من واقعیت را به شما گفتم شما حالا خودت هر چه میکنی.» گفتم، «من میروم با آقای علم صحبت میکنم. یک برنامه مملکتی است که داریم فلان و اینها.» گفت، «خیلی خوب، بله.» یادم نمیرود بلند شد گفت، «بله مرا نجات دادی آقای علم یک اشاره به من بکند که حاضرم من همین امروز میاندازمش بیرون.» ما صبح رفتیم پیش آقای علم و وقت خواستیم رفتیم پیش او و گفتیم، «یک همچین چیزی است و اینها.» گفت، «خوب بله.» گفتم که «بله این آقای نواب و آقای عمید بخواهد …» گفت، «آقا اسمش را نیاور. مورد توجه اعلیحضرت است و باید در آنجا باشد.» یعنی شما ملاحظه بفرمایید شاه با قدرت آنچنانی، دولت با قدرت آنچنانی رئیس نقشهبرداری ثبت فقط به مناسبت کار گرگان با نظر خودشان انتخاب میشد و شخصاً تأییدش میکرد و حمایتش میکرد.
س- شما رفتید پیش آقای علم چه صحبتی شد و بالاخره چه گفتگویی؟
ج- صحبتی نبود من ساده تلقی میکردم.
س- شما وقتی که ایشان این را به شما گفتند شما پاسخی ندادید به این مسئله؟
ج- نه دیگر، نه برای من مسئله مختومه بود دیگر.
س- بله.
ج- دیگر در کمیسیونها شرکت نکردم یک آقای معتمدیای بود که آنجا پیش من کار میکرد من او را معرفی کردم از آن به بعد. منظور من از ذکر این مطلب این بود که شاه راجع به منافع شخصی خودش وقتی بود حرص عجیبی داشت. در پشت این ظاهری که صحبت میکرد. در گرگان خوب شما میدانید سواحل گرگان و سواحل دریای خزر که آخر یک متر و دو متر که نبود.
س- بله.
ج- میلیونها هکتار همینطور اینها فروختند دیگر با دست همینجور، بله.
س- آقای مقدم از روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شما چه خاطراتی دارید که میتوانید برای ما توضیح بفرمایید؟
ج- والله من ۱۵ خرداد را من کم و کیفش را چه عرض کنم من زیاد نمیدانم من فقط شاهد عینی توی خیابان بودم. من روز ۱۵ خرداد در جلوی بازار بودم در دادگستری بودم از آنجا نگاه میکردم و دیدم، خوب، خوب یادم هست که سربازها بودند در یک طرف و یک طرف هم مردم بودند که حمله داشتند میکردند به طرف وزارت کشور و رادیو و اینها. من از آنجا بالا نگاه کردم که داشتیم تماشا میکردیم که سربازها گفتند به زانو حمله تیراندازی و تیراندازی کردند. خوب یادم هست بنده با آقای فلسفی و یک خانمی ایستاده بودیم.
س- کدام آقای فلسفی؟
ج- حسین فلسفی در دیوان کشور بود من برای دیدن او رفته بودم به دادگستری.
س- بله.
ج- و خاطرات دیگری ندارم، حقیقتش این است که من از آن جریان ۱۵ خرداد اصلاً در چیز نبودم.
س- اطلاعی هم از کم و کیف.
ج- کم و کیفش ندارم.
س- حوادث آن روز ندارید که برای ما بازگو بفرمایید.
ج- ندارم.
س- آقای مقدم شما چه نقشی داشتید در جریان جبهه ملی دوم؟ هر چند که شما فرمودید که شما هرگز عضو جبهه ملی نبودید؟ ولی آیا ارتباطی هم با فعالیتهای جبهه ملی دوم داشتید؟
ج- عرض کنم که هم بله هم نه، یعنی در ظاهرش این است که همانطوری که میدانید یک عده از رفقای نهضت رادیکال ما از کسانی بودند علاقهمندان لااقل جبهه ملی بودند.
س- بله، بله.
ج- یعنی بیشتر میشدند به نیروی سوم و فلان و اینها. و در آن موقع تلاش و کوشش ما این بود که بین این جمعهای پراکندهای که اشکال شده بود و فرقههای مختلفی که در داخل جبهه ایجاد شده بود یک هماهنگی پیدا بشود یک جبهۀ وسیعتری باشد که جنبۀ شخصی نداشته باشد عام باشد جنبۀ عام داشته باشد.
س- بله.
ج- بدین جهت کوشش ما در این راه بود در همین زمینه هم بود که من با مصلحتاندیشی دوستان یک نامهای برای آقای دکتر مصدق نوشتیم، نوشتیم «آقا، شما ۱۳۳۲ برکنار شدید حالا شده ۱۳۴۳ مثل اینکه…
س- بله، بله.
ج- ۱۳۴۳ است و در این سیزده سال در یازده سال دوازده سال خیلی تحولات شد یعنی کسانی که آن موقع ده ساله بودند حالا بیست ساله شدند بیستوسه ساله شدند و اینها هستند که بار انقلاب را به دوش دارند حالا اگر بنا بشود کسانی به مناسبتی که در آن ایام خاص در جبهه ملی شرکتهایی داشتند به همان عده محدود بشوند اینها چیز ندارد بایستی جبهۀ عام باشد و فلان و اینها. البته توضیح بوده که کاغذ خیلی مفصلی بود که شاید بیست صفحه بود مثل یک پیشنهاد مانند و فلان. بعد ایشان در جواب به ما دادند که، «بله من این نامه شما را خواندم و اگر که از دست این ناچیز اقدامی ممکن باشد من آمادگی دارم.» حالا عین آن نامه را میآورم برای شما میخوانم شاید همین جا باشد که بیخود بنده از خودم نگفته باشم.
س- تمنا میکنم میتوانید بدهید به ما ما با سایر مطالب و اسناد ضمیمه نوارهای شما بکنیم.
ج- بله، به این ترتیب به اینجا بود که به این نتیجه رسید که نظر ما راجع به جبهه ملی، وقتی میگویم ما نه تنها بنده یعنی آن عدهای که بعدها تشکیل همین نهضت رادیکال را با بنده دادند.
س- بله، بله.
ج- این بود که جبهه ملی باید یک چیز عامتری باشد که در قالب سازمان نباشد سازمانها میتوانند باشند افراد میتوانند باشند یک چیزی باشد مجموعهای که خواستار این استقلال ملی ایران و خواستار آزادی هست در واقع استقلال واقعی ایران آن را ما اسمش میگذاریم طرفداران جبهه ملی، یک جبههای است که ملت واقعاً تشکیل داده مثل، بنده حالا یک مثالی میزنم مثل روحانیت و یک عده اشخاصی که نمایندگی از روحانیت میکنند. روحانیت مذهب اسلام وقتی میگوییم آخر همه طرفدارش هستند کی هست؟ اما اگر بنا بشود یک عدهای بگویند که اسلام فقط در اختیار ماست و ما میخواهیم اسلام را چیز کنیم بیاییم خواه و ناخواه در مقابلش یک مقاومت ایجاد میشود.
س- بله.
ج- جبهه ملی هم همینطور بود این یک چیز کلی را یک عدهای میخواستند در یک چهارچوب خاص. اشخاصی بودند که اصلاً جبهه ملی را در وجود خودشان میدیدند. میگفتند، «هر جا ما باشیم آنجا جبهه ملی هست هر جا ما نباشیم آن جبهه ملی نیست.» و حال اینکه جبهه ملی معنا و مفهومش از این چیزها وسیعتر است.
س- آقای مقدم بهخاطر همین جریاناتی که شما میفرمایید تا آنجایی که اسناد تاریخی و اینها گواهی میدهد جبهه ملی دوم خودش را منحل اعلام کرد و به هر حال از صحنه سیاسی کنار رفت و فعالیتهایی برای تشکیل جبهه ملی سوم براساس همین فرمایشات شما شروع شد. آیا شما در آن فعالیتها هم سهمی داشتید؟
ج- آن به نتیجه میدانید نرسید.
س- بله، بله.
ج- نرسید ولی خوب در آنجا ما سهیم بودیم به همین مناسبت از نظر اینکه از نظر تماسها و گفتگوها و مذاکره و تبلیغ و چیز این فکر.
س- بله. نهضت رادیکال را شما در چه زمانی تشکیل دادید آقای مقدم؟
ج- من همانطور که عرض کردم.
س- چه سالی منظورم است؟
ج- حقیقت این است که بعد از مجلس بیستم حالا چون شما هم گفتید چیز است موقعی که من در مجلس آن نطق را کردم یک روز یک عدهای از جوانان نیروی سوم آمدند منزل ما و از طرف آقای ملکی که من تا آن موقع نمیشناختم، به اصطلاح تبریک گفتند که شما در مجلس اقداماتتان خوب بوده و فلان و اینها، و همان مقدمۀ آشنایی شد با یک عده از این جوانها.
س- اولین بار بود شما آقای ملکی را میدیدید؟
ج- ملکی را خودش را آن موقع ندیدیم نه، ولی آن کسانی را که از طرف آقای ملکی آمده بودند.
س- بله، بله.
ج- که فکر میکنم رفیق ما مرتضوی هم جزو همانها بود، فکر میکنم یا… به هر حال او بود آن آقای عربزاده بود، نمیدانم، میشناسید مهر شده حالا اسمش.
س- بله.
ج- او بود و دیگران بودند آمدند تا حتی بله، این مقدمۀ آشنایی برایمان شد. بعد که دیدیم جریانات یک خرده پیش آمد و موضوع جبهه ملی مطرح شد این آقایان گفتند که، «آقا بهتر است که ما برای اینکه تبادلنظر و اینها یک جلسات هفتگی منظم تشکیل بدهیم از ۱۳۴۲ مثلاً فرض بفرمایید. ما این جلسات دوستانۀ ما ادامه داشت تا ۵۴ و ۵۵ و ۵۶ که فکر میکنم در ۵۶ یا اواخر ۵۵ بود که ما نهضت رادیکال را اعلام کردیم.
نهضت رادیکال یک نهضت همانطوری که از آن میگوییم ما حزب نداشتیم ما یک نهضت داشتیم ما این نهضت فکری رادیکال را میگفتیم بایست، البته رادیکال هم معنایش را در انگلیسی یک معنی و مفهوم دارد در فرانسه یک معنی و مفهوم دیگر، ما بیشتر به معنای فرانسهاش توجه داشتیم. میدانید حزب رادیکال فرانسه هم هست الان یک چیزی بین سوسیالیسم و لیبرالیسم است یک چیز رادیکال اما یک تغییراتی میخواهد بیشترش مخصوصاً اصلاحات و چیزهای وضع کارگری اولش حزب رادیکال…
س- بله همین الان میخواستم از شما سؤال کنم که چرا این اسم رادیکال را انتخاب کردید؟
ج- البته با همه این احوال میگویم این اسم هم روی عجله و شتابی که پیدا شد که ما میخواستیم اعلامیهای بدهیم فلان و اینها دنبال اسم میگشتیم بالاخره به نتیجه نرسیدیم، گفتیم حالا موقتاً ما این نهضت رادیکال را انتخاب میکنیم. ما نهضت رادیکال را نمیخواستیم اعلام بکنیم در حقیقت، ما میخواستیم بهعنوان این نهضت رادیکال، نهضت، نمیگویم حزب، نهضت یک movement میگفتیم باید یک نهضت یک movement یک به اصطلاح جنبش ملی ایجاد بشود رادیکال باشد.
هدف ما این بود. البته به آن معنایی که رادیکال در آمریکا دارد ما به آن هیچ توجه نداشتیم. آخر اینجا رادیکالها را خیلی چیز…
س- سازمان شما چند عضو داشت آقا؟ بهطور تقریبی بتوانید به ما بفرمایید.
ح- من نمیتوانم بگویم چند تا عضو یک عدهای با هم ارتباط داشتند آن هسته مرکزی هیچوقت من فکر نمیکنم از یک تعداد معینی تجاوز نکرد چون حقیقتاً یک مرکز فکری بود مرکزی نبود که ما سازمانی بخواهیم چیز بکنیم.
س- بله، بله.
ج- نه شرایط ایجاب میکرد متوجه هستید؟ امکان این به ما میداد که ما این کار را بکنیم نه. اغلب اشخاص اسم نهضت رادیکال را میآوردند اینجا تظاهر یا میگفتند ما خودمان آنها را نمیشناختیم.
س- بله. آقای مقدم در پاییز سال ۱۹۷۸ میتوانید برای ما توضیح بفرمایید که اختلافنظر بین آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر سنجابی بر سر چه مسائلی بود؟
ج- والله من آن موقع آذربایجان بودم و آنقدر درگیر کار آذربایجان بودم که در مسائل این چیزهایی که در تهران بود بیخبر بودم از آن. به این جهت من زیاد اطلاعی ندارم که چرا؟ میگویم که شنیدم که راجع به تغییرات و تحولات… نه اطلاع به اصطلاح مشخصی که خودم شاهد باشم برایش اینها نه ندارم.
س- بله. آقای رادنیا چگونه آن پیغام آقای طالقانی را برای شما آورد؟
ج- آقای رادنیا…
س- اگر میتوانید یک مقداری بفرمایید در مورد ایشان سوابقشان چیست و کی هستند؟
ج- ایشان در کار سیاسی خیال فعال بود از بازاریها بود به اصطلاح خودشان.
س- بله، اسم کوچک ایشان؟
ج- رادنیا نمیدانم والله اسم کوچکش را…
س- یادتان نیست.
ج- یادم نیست.
س- بفرمایید بله ایرادی نیست.
ج- بله، ولی به هر حال خیلی مرد صمیمی و صدیقی بود نسبت به جبهه ملی و بعدها نهضت آزادی بود به نهضت آزادی بیشتر گرایش داشت. و خوب بعد که این صحبتهای جبهه ملی تجدید شد و به اصطلاح فعالیتها شروع شد ایشان هم خواه و ناخواه یک دفتری داشت که مرکز این جور فعالیتها بود و با آقای طالقانی هم نزدیک بود و به این جهت بود که، مرد شناخته شدهای است.
س- بله.
ج- و یک مدتی هم البته در جبهه ملی و فلان و اینها رادنیا شناخته شده است در فعالیت…
س- بله. میتوانید محتوای پیغامشان را برای ما بفرمایید؟
ج- پیغامش بر این بود، بله میدانید سازمان به اصطلاح جمعیت طرفداران حقوق بشر در ایران قرار بود به مناسبت روز سازمان ملل متحد یک دمونستراسیونی برگزار بکند صحبت بر این بود که، «آقا ما اگر چنین چیزی برگزار کنیم جز دانشگاهیها دیگران اصلاً مطلع نمیشوند و چه باید کرد که مردم هم…؟» در این حیصوبیص بود که آقای رادنیا آن پیغام را آورد که، «آقای طالقانی میگویند شما که میخواهید این دمونستراسیوم را تشکیل بدهید این روز مصادف است با تاسوعا. بگذارید که شما و بازاریها و روحانیت مشترکاً این را تشکیل بدهید.» و وقتی این پیشنهاد رسید قرار بر این شد که به اصطلاح شعارها را طوری تنظیم کنند که هیچ طرفی به اصطلاح، متعادل باشد و شعار افراطی که خواستهای یک گروه را داشته باشد در آن نباشد.
اینها از شعارهای به حساب سازمان ملل متحد یک خرده پایین بیایند شعارهای خیلی غربی به قول خودشان، آنها هم از شعارهای اسلامی فلان و اینها. این بود که تاسوعا آن راهپیمایی تاسوعا بر این اساس تشکیل شد.
س- آقای مقدم شما در آن گردهمایی در کاروانسرا سنگی ترتیب داده شد و مورد حمله کسانی که قرار گرفت که دولت شاه آنها را میگفت که کارگرانی که داشتند از کار برمیگشتند، حضور داشتید؟
ج- بنده حاضر نبودم و در آنجا حقیقتش این است که بنده نمیدانم گفتم آن روز یا نگفتم از نظر تشکیل جبهه ملی یک اختلاف نظری وجود داشت.
س- بله، بله.
ج- و در آن هیئت پنج نفری وقتی این مسئله مطرح شد هیئت پنج نفری که عرض میکنم شامل بود آقای بازرگان و سنجابی و فروهر و سیدجوادی و بنده که انتخاب شده بودیم از آن شورای اولیه.
س- کدام شورا؟ شورای کجا آقا؟
ج- خوب اینها برمیگردد حالا باز به یک چیز…
س- تمنا میکنم بفرمایید.
ج- بعد از اینکه فعالیتها به اصطلاح یک حرکتی…
س- شروع شد.
ج- که شروع شد گفتند، که خوب این حقوق بشر یا سازمان طرفداران حقوق بشر یا مثلاً فرض کنید سازمان وکلای دادگستری یا سازمان نویسندگان و اینها هر کدام دارند راه خودشان را میروند ولی باید یک سازمانی باشد که در برگیرنده همۀ اینها باشد و آقای زنجانی.
س- آیتالله زنجانی البته نه آقا سیدرضا برادرشان اسمش فراموشم…
س- ابوالفضل؟
ج- ابوالفضل، ایشان یک دعوتی کرد در منزل خودش در آنجا بیستودو نفر حضور داشتند. در آنجا یک هیئتی انتخاب شد که بعد این شورا هم آن بیستودو نفر به عنوان شورا بودند و این هیئت را بهعنوان هیئت اجراییه در حقیقت انتخاب کرده بودند که در این هیئت آقای، همانطور که عرض کردم، بازرگان بود و سنجابی بود و بنده بودم و سیدجوادی بود و داریوش فروهر. یک روزی در مرداد ۱۳۵۷ آقای فروهر و آقای… یعنی مطلب را آقای فروهر اعلام کرد و آقای سنجابی هم تأیید کرد یعنی دنبال ایشان را گرفت، گفت، «آقا ما میخواهیم جبهه ملی را تشکیل بدهیم.» در آن جا بعد از صحبتهای مفصلی که شد گفتیم، «آقا این تشکیل یک همچین جبههای را اگر به صورت دموکراتیک میخواهیم این را باید رأی بگیریم ببینیم آقا باید تشکیل داد حالا فعلاً ما پنج نفر داخل خودمان با رأیگیری. در آنجا رأی گرفتیم بنده و بازرگان و سیدجوادی مخالف بودیم آقای فروهر و سنجابی موافق تشکیل جبهه ملی بودند. ما مخالف بودیم نه اینکه مخالف با تشکیل جبهه ملی بودیم ولی راجع به جبهه ملی میگفتیم، «جبهه ملی هنوز ما جبهه ملی نیستیم. جبهه ملی باید شامل طوری باشد که شامل تمام آن حرکات و آن به اصطلاح طرفداران آن نهضت در آنجا جا بگیرند نه اینکه یک عدهای بیایند خودشان را بگذارند سمبل جبهه ملی.» و آقای بازرگان خوب یادم هست گفت «آقا بگذارید اول این جبهه تشکیل بشود بعد اعلام کردنش مشکل نیست ولی هنوز جبههای تشکیل نشده.» آقای فروهر در آن جلسه گفتند که، «ما جبهه را اعلام میکنیم و اعمال میکنیم.» در اینجا یک اختلاف نظری بود. آقای بازرگان هم گفت، «خود دانید.» که باعث شد که آن جلسات پنج نفری تشکیل نشود.
س- بله، بله.
ج- و اینها رفتند به فکر فعالیتهای چیز خودشان افتادند به اصطلاح اختصاصی جبهه ملی به صورت جبهه ملی، که خوب یکی از آنها همان فعالیت کاروانسرای سنگی بود که به اصطلاح یک خرده بیموقع انجام شد و بدون مطالعه و هنوز جبههای واقعاً تشکیل نشده بود یک عدهای رفتند باعث سرخوردگی شدند.
س- بله. آقای مقدم شما در جلسهای حضور داشتید که در آنجا آقای دکتر سنجابی بود آقای بازرگان بود آقای فروهر بود آقای بختیار بود و آقای نزیه هم بود و راجع به همین تشکیل جبهه و انتخاب نام آن صحبت شد و در آنجا آقای دکتر سنجابی پیشنهاد کردند که به همان نام جبهه ملی باشد ولی آقای مهندس بازرگان گویا مسئلۀ جبهه ملی ضداستبدادی را مطرح کردند که بعد آقای دکتر سنجابی صحبتهایی کردند و خلاصه منجر شد به قهر کردن آقای نزیه، ممکن است جریان آن ملاقات و مذاکرات را برای ما بازگو بفرمایید.
ج- بنده در این جلسه نبودم علتش را هم عرض میکنم. وقتی این صحبتها شد آقای بختیار که به مناسبت همان اعلامیهای سه نفری که دادند به حساب سنجابی و بختیار و داریوش فروهر، آقای بختیار یک خرده از آن کل به اصطلاح جبهه جدا ماند. بعد یک روزی آقای سنجابی گفت، خود آقای سنجابی بود، گفت، «ما که این مذاکرات را میکنیم ایشان هم در جبهه ملی بودند و بالاخره باید ایشان هم باشند و فلان و اینها یک کاری بکنید فلان.» گویا در مذاکراتی که شده بود که به وسیلۀ آقای مهندس حسیبی شده بود، و گفتند که، گفته بود آقای بختیار که مقدم نباید باشد. چون البته این فکر میکرد که به علت تلقین من بازرگان آن نامه را امضا نکرد.
س- بله.
ج- و حال اینکه این چنین نبود و بازرگان به من گفت. گفت، «آقا ایشان اینجوری میگوید نمیشود.» گفتم، «آقا چرا شما نمیشود.» گفت، «چطور میشود؟» گفتم، «مگر من که به عنوان شخص نمیآیم آنجا که. من در این جلساتی که شرکت میکنم بهعنوان نماینده نهضت رادیکال هستم حالا از طرف نهضت رادیکال یک شخص دیگری میآید.»
گفت، «آخر آن شخص کیست؟» گفتم، «خوب، آقای دکتر عابدی در جلسات شرکت میکنند.» بازرگان خیلی خوشحال شد چون از یک طرف با دکتر عابدی خیلی دوست بود از طرفی هم مشکلش حل میشد با این ترتیب و دید این رضایت خود من هم بود، این که در آن جلسه آقای دکتر عابدی شرکت کردند و من نبودم. البته آقای دکتر عابدی به نمایندگی از طرف نهضت رادیکال شرکت کردند. این ماجرای…
س- بله. آقای مقدم در مرداد ۱۳۵۶ قرار بود که یک اعلامیه مفصلی داده بشود علیه رژیم شاه، که در واقع در آنجا راجع به تمام گروهها از جمله به طور ضمنی راجع به چریکهای فدائی خلق و مجاهدین خلق و دیگران اشارهای بشود، و شما و آقای حاج سید جوادی هم در آن جریان شرکت داشتید و این طوری که دیگران صحبت کردند آقای دکتر حاج سیدجوادی و شما اصولاً با شرکت جبهه ملی در این جریان مخالف بودید. ممکن است که اولاً بفرمایید که این قضیه از چه قرار بود و چرا شما و آقای دکتر حاج سیدجوادی با نام بردن جبهه ملی در آن اعلامیه مخالف بودید؟
ج- من همچین چیزی یادم نمیآید به این صورت…
س- بله
ج- عرض کردم در آن صورت ما جبهه ملی را هنوز فکر میکردیم یعنی حقیقتش بازرگان هم به همین ترتیب فکر میکرد حاج سیدجوادی هم همین ترتیب بنده هم همینطور که جبهه هنوز تشکیل نشده متوجه هستید؟
س- بله
ج- جبهه آن موقعی تشکیل میشود که عرض کردم همۀ گروهها لااقل با خبر شده باشند در یک اجتماعی حضور کنند یک optimum میگفتیم لازم است برای این کار صرفنظر از تعدادی اشخاص.
س- بله
ج- این بود که ما در این مذاکره بودیم. من در آن سال وقتی آمدم در اروپا ما در اروپا یک مشکلی داشتیم آقای سنجابی از بنیصدر حمایت میکرد آقای بازرگان از قطبزاده، حقیقت این است. و من وقتی آمدم به اروپا همان ۱۳۵۶ آقای بازرگان به من گفت در آنجا، من قطبزاده را نمیشناختم، گفت، «قطبزاده را هم شما ببینید در آنجا ببینید چه میگوید.» من قطبزاده را که دیدم ایشان به به من گفت که، «آقا در اینجا بهعلت این انتشاراتی که اخیراً شده و نامههای آقای دکتر مصدق منتشر شده از آن کسانی که آقای دکتر مصدق به اصطلاح نگرانی داشتند مردم نسبت به آنها بدبین هستند و اسم آورد که اگر نهضتی تشکیل بشود اگر جبههای بخواهد تشکیل بشود آقای بختیار و آقای سنجابی و فروهر باشد دانشجویان بهطور کلی با این عده همکاری نخواهند کرد.» و من بعد از چند جلسه صحبت کردیم گفتم، «آقای قطبزاده من این مطالب را نمیتوانم به آقای بازرگان بگویم شما اینها را روی کاغذ بنویس که من بتوانم به اصطلاح دقیقاً به ایشان منعکس کنم منتقل کنم نظرات شما را.» و ایشان برای من به همین ترتیب نوشتند و بنده آوردم دادم به آقای بازرگان وبا آقای بازرگان هم صحبت کردیم و گفتیم، «آقا این وضع است.» در همان موقع آقای بختیار کوشش میکرد که یک چیزی جدا از جبهه ملی که منحصراً در کنترل خودش باشد تشکیل بدهد. و آقای سنجابی هم که آگاهی از این مطالب نداشت در دام آقای بختیار حقیقتش این است که اسیر بود. اینها باعث شد به عقیدۀ بنده من نسبت به بازرگان و اینها خوب تعصبی ندارم ولی بازرگان نظرش درستتر بود راجع به نحوۀ تشکیل جبهه. جبهه ملی هیچوقت تشکیل نشد به مناسبت همین مذاکرات، متوجه هستید؟
س- بله، بله.
ج- و به مناسبت این اختلافات که بین این دو جناج وجود داشت بختیار از یک طرف بازرگان از طرف دیگر، مثلاً بختیار و سنجابی و نمیدانم داریوش فروهر در یک طرف بودند، بازرگان و سحابی و آیتالله زنجانی هم که گاهی اینور بود گاهی آنور بود زیاد…
س- بله. شما هرگز از آقای بازرگان شنیده بودید که صحبت از جهبه ملی ضداستبدادی بکند به جای جهبه ملی؟
ج- اسم الا ماشاءالله گفته شد. من یادم هست یک دفعه در دفتر آقای نزیه بودیم.
س- بله
ج- که آقای نزیه مأمور شد که اسامی را جمع بکند که هر کسی میداند به ایشان بگوید.
س- بله
ج- بعد روز بعدش که آورد باور بفرمایید چند صفحه بود اسامی مختلف برای جبهه که چه بشود.
س- بله.
Leave A Comment