روایت کننده: آقای نعمت میرزازاده (م. آزرم)

تاریخ مصاحبه: ۲۵ می‌۱۹۸۴

محل مصاحبه: پاریس، فرانسه

مصاحبه کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱

مصاحبه با آقای نعمت میرزازاده م. آزرم در روز ۴ اردیبهشت ۱۳۶۳ برابر با ۲۵ می‌۱۹۸۴ در شهر پاریس، فرانسه.

س- آقای آزرم می‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم که در شروع مصاحبه یک شرح حال مختصری از خودتان برای ما بفرمایید که در کجا به دنیا آمدید، کجا تحصیلاتتان را انجام دادید و از چه تاریخی وارد فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی شدید.

ج- من در اسفند ۱۳۱۷ هجری شمسی در مشهد به دنیا آمدم. در یک خانواده فقر و فرهنگ، این اشاره به خاطر این است که بعد در صحبت‌هایم خواهم گفت که چرا در آثار من مسائلی از مشروطیت ایران همواره منعکس است. من تحصیلاتم را مشهد کردم، مدرسه دبیرستان که می‌رفتم ایران مشهد بوده.

در سال‌های آخر دبیرستان و پیش از حدود سال‌های ۱۳۴۰ در مشهد ابتدا فعالیت‌های من در زمینه فعالیت‌های ادبی و اجتماعی بوده به‌معنای آن که در روزنامه‌های “خراسان” و “آفتاب شرق” آن سال‌ها به اتفاق بسیاری دیگر چندین تا دیگر از دوستان که برخی از آنها از نام‌آوران امروز مسائل هنری و تحقیق ادبیات ایران هستند مثل آقای دکتر شفیعی کدکنی آنجا برنامه‌های انتشارات ادبیات داشتیم. شماره‌های ویژه ادبیات همراه با روزنامه “خراسان” یا “آفتاب شرق” دو روزنامه معروف آن سال‌های مشهد را در می‌آوردیم.

کارنامه من در واقع ما از نسلی هستیم که در سال‌های اول دبیرستان با وقایع سیاسی آشنا شدیم. چرا که اوج نهضت مقاومت ملی بود و بعد از این در ذهن من تأثیرات بسیار گذاشته که در همه آثار شعری من در سال‌های بعد این خودش را آشکار می‌کند، فعالیت‌های ادبی من به عنوان شاعر، نویسنده از همان سال‌های ۱۳۴۰ در مشهد شروع می‌شود. در پاییز ۱۳۴۹ وقتی که مجموعه شعر من “سحوری” که مجموعه شعر مشهوری شد و منتشر شد و چون به فاصله چند وقت بعد مبارزات مسلحانه آغاز شد من دستگیر شدم در مشهد و محکوم شدم و در زندان بودم. به طور کلی فاصله سال‌های ۱۳۵۰ تا بهمن ۱۳۵۷ که سال پیروزی انقلاب مردم ایران علیه نظام سلطنتی بوده است، من به نوبت در زندان‌های مشهد و تهران و دربه‌دری‌های این میان بودم.

آخرین بار هم در دولت ازهاری در حکومت نظامی ازهاری زندانی شدم. به موجب اسنادی که دو هفته بعد از پیروزی انقلاب در روزنامه‌ها منتشر شد نام من هم جزو آن چهل و یک نفر آدمی بود که قرار بود در روز ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ مطابق یک برنامه مشترک تنظیم شده، از سوی ساواک و سیا به‌گونه‌ای که در روزنامه‌ها منتشر شد، من نیز در شمار همان چهل و یک نفری بودم که قرار بود ظرف بیست و چهار ساعت، دو نفر دونفر کشته بشوند و خبر کشته شدن اینها را هم رادیو اعلام بکند و بعد از آن یک لشکر گارد بیاید توی تهران و یک کشتار کور دو سه هزارتائی بکند و به اصطلاح شاه بازگردد. این آن‌چه بود که در کیهان و اطلاعات و سیما منتشر شد.

اینجا بد نیست که ضمن اینکه به شرح احوال من مربوط نیست اما توی مصاحبه خیلی به درد می‌خورد اصلاً نکته‌اش مهم است این است که شما بدانید که من تأکید کنم که در آن چهل و یک نفر جز مرحوم طالقانی، در شمار آن چهل و یک نفری که قرار بود که برای ارعاب عمومی کشته بشوند و کشته شدن این‌ها دو ساعت دو ساعت از رادیو اعلام بشود جز آیت الله طالقانی، هیچ روحانی دیگری در آن شمار نبود. آن‌چه بودند برخی از افراد جبهه ملی بودند از قدیمی‌ها مثل آقای دکتر سنجابی و این‌ها و جوان‌ترها که جوان‌ترهایش به آدم‌هایی مثل آقای هزارخانی و بنده و اینها می‌رسید، آقای سید جوادی و این‌ها بیشتر نویسندگان بودند. آنهایی که آن روزها به عنوان نویسنده، شاعر، متفکر، روشنفکر، در جریان ذهنیت انقلابی مردم آن هنگام خیلی حضور داشتند. اما آخوند که همیشه باید خودش را ممتاز بداند یعنی از علمای اعلام جز آقای طالقانی هیچ‌کس وسط اینها نیست.

آقایان فکری کردند و دو روز بعد اعلام کردند، گویا به آن‌ها برخورده بود که چطور شده که این‌ها هم شخصیت‌های انقلابی‌اند هم ساواک و سیا این‌ها را نمی‌خواسته بکشد. اینها اعلامیه دادند که “لیست آقایان علماء جداگانه است.” لیست آقایان علماء برای هنگام کشته شدن جداگانه بود. این یک خاطره‌ای بود فقط یادم افتاد بگویم من از بعد از ۲۲ بهمن ۵۷ تا تعطیلی دانشگاه‌ها در خرداد ۵۹ به دعوت شوراهای دانشگاهی که تشکیل شده بود و نظام دانشگاهی عوض شده بود در دانشگاه ملی ایران دانشکده هنر ادبیات معاصر و تاریخ و هنر و فرهنگ ایران را درس دادم. من بعد از انقلاب در اسفند ۱۳۵۸ مجموعه شعر “گلخون” را منتشر کردن که پیش از اینکه این مجموعه چاپ بشود اکثر آن شعرها در روزنامه “آزادی” ارگان جبهه دموکراتیک جایی که من فعالیت می‌کردم چاپ و منتشر شدند.

مجموعه بعدی “گل خشم” بود که در پاییز ۱۳۶۰ در چاپ‌خانه زر در خیابان لاله‌زار تهران چاپ شده بود. داشت صحافی می‌شد که یکی از، البته مخفیانه، کارگران چاپ‌خانه که معلوم شد بعداً از افراد حزب توده است، این را گزارش داده بود و پاسدارها ریختند به خانه ما. من البته مخفی زندگی می‌کردم به من دسترسی پیدا نشد.

من در زمستان همان سال ۱۳۶۰ ناگزیر از طریق پاکستان آمدم به خارج از کشور. بعد در خارج از کشور کتاب، “به هوای میهن” که قریب یک سال پیش اینجا منتشر شد کارنامه ۱۵ ماهه اول تبعید من‌ است که بیشتر شعرهایش در فرانسه گفته شده و اندکی از آنها در آلمان که بودم. در غیاب من خانه ما که فرزندانم و همسرم که بعد همسرم رؤیا نویسنده خوب که دو سه تا کتاب هم دارد و بسیاری از کارهایش منتشر نشده، خود در شمار قربانیان جمهوری اسلامی‌ست. خودش به قصه‌ها پیوست آن نویسنده خوب، فرزندانم آواره شدند و هنوز در این آوارگی باقی هستند. خانه ما هم مصادره شد، خانه‌ای که در واقع از آن بانک بود و می‌بایستی قسط‌هایش را می‌دادیم.

اما این نکته از این باب می‌گویم که توی تاریخ ایران خیلی کم اتفاق افتاده بوده که خانه شاعر مصادره بشود. حاصل بیست سال زندگی من چند تا فرش و مقداری حداقل اسباب زندگی یک خانواده بود و البته به اضافه دو هزار و پانصد تا سه هزر تا کتاب که ما بعد از انقلاب با این گمان که دیگر لابد هر چه پیش بیاید کتابخانه شاعر غارت نخواهد شد و دیگر این کتاب‌ها لااقل ایمن خواهند بود این کتابخانه را با خون دل تنظیم کرده بودیم. این‌ها همه به غارت جمهوری اسلامی رفت.

مجموعه کارنامه من از نظر ادبی تا الان که اینجا نشستم ۹ مجموعه شعر است به اضافه چند تا تألیف که یکی از این‌ها کتاب شعر میرزا خراسان همراه با آقای شفیعی کدکنی کردیم سال ۱۳۴۳ مقدمه حماسه آرش و مقداری مقالات تحقیقی که در مجلات سنگین آن وقت‌ها که منتشر می‌شد مثل راهنمای کتاب، مثل سخن، مثل یغما هست. فکر می‌کنم دیگر بیشتر از شرح احوال کوتاه من صحبت کردم.

س- خواهش می‌کنم. من می‌خواهم از شما تقاضا بکنم که برگردیم از این فعالیت‌های اولیه سیاسی‌تان را، دلیلی که شما زندانی شدید در زندان مشهد چه بود آقای آزرم؟

ج- دقیقاً انتشار مجموعه شعر “سحوری” مجموعه شعری که در پاییز ۱۳۴۹ منتشر شد. البته در ادعانامه‌ای که سازمان امنیت نوشته بود چیزهای دیگری هم عنوان کرده بودند که از جمله رسماً در متنی را که ساواک فرستاده بود واسه دادگاه نظامی اتهام‌های دیگری را هم عنوان کرده بودند مثلاً از جمله اتهام تشکیل شاخه سیاهکل در خراسان. این اتهام از این جا سبب درست کرده بود که امیرپرویز پویان، مسعود احمدزاده، جوانانی که هر کدام هفت هشت ده سالی از من کوچکتر بودند با من روابط خیلی نزدیک داشتند و به خصوص امیرپرویز پویان که دارای ذائقه ادبی قوی بود و آن موقع “هیرمند” ادبی را ما منتشر می‌کردیم و من سردبیر بودم و این‌ها مطلب دارند آن تو ترجمه دارند آن تو.

س- کجا منتشر می‌کردید؟

ج- مشهد. “هیرمند” نام این روزنامه هفتگی بود. در مشهد سه روزنامه مهم وجود داشت؛ یکی “خراسان” یکی “آفتاب شرق” این‌ها روزانه بودند. صبح “خراسان” در می‌آمد عصرها “آفتاب شرق”. “هیرمند” هفتگی بود منتها ما از امتیاز “هیرمند” استفاده می‌کردیم یک نشریه ادبی در می‌آوردیم به جز روزنامه “هیرمند” یعنی “هیرمند” ماه یا “هیرمند” ماهانه. این‌ها بیشتر صرف مسائل ادبی و تحقیقی همین چیزهای مربوط به شعر و ادبیات معاصر بودند.

بله، اتهام رسمی یعنی سنگینی اصل قضیه انتشار کتاب “سحوری” بود. به خاطر همین بود که در دادگاه نظامی ماده ۸۱ را دادستان گرفت، ماده ۸۱ یعنی “توهین به مقام سلطنت”، و اتفاقاً آن در جریان دادرسی هم مسئله خنده‌داری پیش آمد که بصورت یک شعر طنزآمیز سال‌ها بعد در همین کتاب، “به هوای میهن” منعکس شده جریانی که در دادگاه پیش آمد و شعرهای مشخصی را که دادستان تأکید می‌کرد که این‌ها را در وصف مقام سلطنت ایشان سروده.

س- بله.

ج- بله کلاً این بود. اصولاً این بود.

س- شما بعداً محکوم شدید به زندان؟

ج- بله.

س- برای چه مدتی؟

ج- به مدت سه سال.

س- از زندان مشهد چه خاطراتی دارید؟

ج- از زندان مشهد خاطرات گوناگونی دارم، خاطرات نخست اینکه سازمان امنیت در خراسان ما اردیبهشت ۱۳۵۰ که بازداشت شدیم سازمان امنیت به ناگاه مواجه شده بود با یک مسئله‌ای که تا پیش از آن تاریخ در مشهد اصلاً سابقه نداشته بود و آن همانا دستگیر شدن پنجاه، شصت تا هفتاد تا آدمیزاد بود. هیچگاه در حافظه تاریخی مشهد زندانی سیاسی شصت تا هفتاد تا اصلاً معنی نداشته. هرگاه که مثلاً بوده از سال‌های ۴۰ به بعد مثلاً یادم هست همان بعد از سال‌های ۴۰ در آن سال‌ها مثلاً آقای احمدزاده پدر مسعود و مجید

س- بله

ج- رهبران فدائیان معروف. همواره زندانی سیاسی که آن هم بازداشتی باشد و مدت کوتاهی باشد و این‌ها، این که یک مرتبه شصت هفتاد نفر را ساواک بگیرد برای خود سازمان امنیت خراسان مسئله ایجاد کرده بود. مهمترین مسئله‌اش هم این بود که اساساً جایی نداشت برای نگه داشتن این همه زندانی چون به طور سنتی ساواک وقتی که آدم‌ها را می‌گرفت اگر قرار می‌بود که بازداشت طولانی بشود می‌فرستاد به بازداشت‌گاه‌های موقت نظامی یعنی زندان دژبان یعنی زندان لشکر. آنجا ناگزیر شد در پادگان چهار مشهد به‌سرعت یک زندانی ساخته شد که درون یک محوطه بسته‌ای بود که خود آن محوطه بسته از همان آسایشگاه‌های معروف نظامی سربازخانه بود. درون آن با سقف کوتاهی یک چیزی ساخته بودند که چنان تاریک بود و بی‌هوا بود و اینها که من اسم آن را گذاشتم، اسم دیگری هم نداشت، اسمش را گذاشتیم مسلخ.

خاطرات از اینجاست و بعد زندان نظامی است و بعد زندان بزرگ وکیل آباد مشهد است که همان سال ۱۳۵۰، آخر سال ۱۳۵۰ افتتاح شد. زندان خیلی عظیمی است در دو فرسخی مشهد در حدود ده کیلومتری مشهد زندان وکیل آباد معروف است و آن سال رسم چنین بود که هر چیزی که افتتاح می‌شود یا به وجود می‌آید یا کتابی چاپ می‌شود سال کوروش اعلام شده بود. بنابراین وقتی من در پایان آن سال از زندان نظامی به آنجا منتقل شدیم با دیگر رفقایمان به شوخی به بچه‌ها گفتیم که نام این زندان، زندان کوروش است چرا که به هر دو معنای سیاسی کلمه و هم به معنی سمبولیک‌اش و هم معنایی که آن زندان در اسفند همان سال افتتاح شده بود. خاطرات زندان فراوان است.

س- چه کسانی با شما زندانی هم سلول بودند؟

ج- خیلی‌ها بودند از جمله

س- کی‌ها بودند؟

ج- طاهر احمدزاده پدر مسعود و مجید. از جمله چندین نفر از کادرهای بالای رهبری فدائیان خلق که با ما آمدند یعنی به مشهد منتقل شده بودند. از خاطرات آنجا که من خوب برای من تأثیرهای زیادی داشته یکی‌اش این بود که در حدود روزهای هفدهم هجدهم اسفند ۱۳۵۰ که رادیو خبر تیرباران شدن مسعود احمدزاده و مجید احمدزاده و گلوی و سعید آریان و حمید…

س- کی گفتید؟

ج- گلوی اسم کوچکش الان یادم نیست، سعید آریان، حمید توکلی، این‌ها همه بچه‌های مشهد هستند. خبر تیرباران اینها را دادند و پدر در زندان بود و روز بعد دکتر مستوره احمدزاده که الان پزشک است و آن موقع دانشجوی پزشکی بود، خرم و خندان با یک جعبه شیرینی بزرگ آمد به دیدن پدرش، طاهر احمدزاده بی‌آنکه در آن سال در پرونده‌اش هیچ دلیل مشخصی وجود داشته باشد برای مجرم بودم طاهر احمدزاده اما حتی خود ایشان هم معتقد بود که وقتی می‌رود به دادگاه جرم خیلی کمی خواهد گرفت مدت محکومیت کمی خواهد گرفت، اما از آنجا که از در سازمان امنیت طاهر احمدزاده متهم به جریانی که اساساً تمام بچه‌های مشهد که الان دستگیر شدند در رویاروئی با رژیم و در نتیجه طاهر احمدزاده و اینها هست به هر صورت این طاهر احمدزاده پدر مسعود و مجید هم هست برای همین بود که طاهر احمدزاده ده سال محکوم شد، البته بی‌آنکه دلایل محکومیت یک ماه هم توی پرونده‌اش باشد. طاهر آقا بعداً به زندان عاجل‌آباد شیراز منتقل شد.

س- آقای میرزازاده شما در چه تاریخی با آقای خامنه‌ای آشنا شدید؟

ج- من اگر اجازه بدهید به شما عرض می‌کنم پیش‌زمینه‌ای می‌خواهم یک تصویری از وضعیت مشهد سال‌های بعد از کودتای ۱۹۵۳ یا…

س- ۱۳۳۲.

ج- ۱۳۳۲ خودمان بدهم.

س- بفرمایید.

ج- چون به نظر من شناخت این مسئله بی‌آنکه اصلاً این‌جا را این صحنه را توضیح داده بشود هر نوع حرف و سخنی راجع به هر کدام از روشنفکران و رهبران چریکی، رهبران مجاهدین، علی شریعتی‌ها، علی خامنه‌ای‌ها، خود من ناچیز، هر کسی، بی‌آنکه این زمینه شناخته شده باشد هر گونه حرفی راجع به اینها پایه ندارد اصلاً

س- بله

ج- بایستی ما ببینیم که مشهد آن سال‌ها وضعیتش چی بوده؟ قضیه چی بوده؟

س- بفرمایید.

ج- بعدها بعد با شگفتی خواهیم دید که به شما خواهم گفت که امیرپرویز پویان که بعداً ایدئولوگ سازمان بخش فدائیان خلق در می‌آید آنجا دوزانو نشسته و قرآن می‌خواند در کانون نشر حقایق اسلامی که آقای محمدتقی شریعتی دبیر اخلاق و شرعیات و تفسیر قرآن پدر علی شریعتی درست کرده بود.

ما می‌دانیم که وقتی کودتاهی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یک غلبه نظامی مقطعی ضربتی استعمار و امپریالیسم بود بر جنبش ملی ایران. بنابراین ضمن اینکه، چنان‌که خوب می‌دانید، به یمن دلارهای مصرف شده آمریکا و شعبان بی‌مخ‌ها به میدان آمدند و دلائل دیگر ضمن این که یک روزه حکومت ملی دکتر محمد مصدق سقوط می‌کند و از نظر سیاسی و نظامی وضع کشور عوض می‌شود، اما معنایش آن نیست که در عرصه اجتماع فردا صبح می‌خواهد همه چیزها هم بتواند عوض بشود. نه من نوعی آن موقع دانش آموز سیکل اول دبیرستان شاهرضا هستم اما این من نوعی آن موقع شش ماه پیش‌اش بابت حمایت شدید از کاندیداهای نهضت ملی و دکتر مصدق و درگیری که داشتیم در حکومت خود مصدق هم پلیس زده سر ما را شکسته مثلاً به عنوان نمونه عرض می‌کنم. بنابراین سیل جوانان حضور دارند در صحنه به اصطلاح اما یک کودتای نظامی اتفاق افتاده وضعیت مشهد در آن سال‌ها چیست؟ از اینجا باید آغاز بشود قضیه. در آنجا وضعیت سیاسی، من دارم محیط سیاسی‌ای که نسل من تویش رشد کرد،

س- بله

ج- و نسل بعد از من تویش رشد کرد آن را می‌خواهم توضیح بدهم. محیط‌های روشنفکری مشهد به لحاظ نهادها آن سال‌ها عبارتند از چند دبیرستان. وقتی ۱۳۳۲ کودتا اتفاق می‌افتد ما در مشهد دانشگاه نداریم که لیسانس بهداشت می‌دهد. این‌ها همه بعداً تبدیل می‌شوند به دانشکده پزشکی و بعد کم کم از سال ۱۳۳۴ و ۳۵ هستند که تک و توک دانشکده‌ها باز می‌شوند. بنابراین نهادهای روشنفکرپرور عبارتند از مقداری ده دوازده هفت هشت ده تا دبیرستان دخترانه و پسرانه و مقداری احزاب جبهه ملی مثل حزب ایران مثل حزب پان‌ایرانیسم که اینها همه در خیابان پهلوی یا خیابان ارگ ؟؟؟ هستند. از این‌ها که گذشته نهادهای قوی مذهبی وجود دارد در مشهد. بنابراین در یک تقسیم بندی کلی فضای روشنفکری مشهد آن سال‌ها بعد از کودتا که داریم نگاه می‌کنیم یکی فضای …

س- بفرمایید راجع به جریان مشهد صحبت می‌کردید و کانون مذهبی قوی آنجا.

ج- بله، زمینه روشنفکری آنجا غیر از این احزاب که عرض کردم که خوب طبعاً حزب توده هم آنجا تشکیلاتی داشت که بعد از ۲۸ مرداد آن‌چه مسلم بود تظاهر بیرونی و علنی نداشت اما اصولاً می‌خواهم عرض کنم که فضای کلی مشهد فضای مذهبی است و نهادهای مذهبی بسیار قوی هستند.

از جمله نهادهای مذهبی بودند که سلسله مهدیه‌هایی بود که آقای حاجی عابدزاده از شخصیت‌های معروف مذهبی مشهد، وقتی می‌گویم از شخصیت‌های معروف مذهبی مشهد نه اینکه از شخصیت‌هایی که شهرتش به اعتبار تلاش فراوانش به خاطر هرچه بیشتر تأسیس کردن نهادهای مذهبی مثل مهدیه، جوادیه که به اسامی دوازه امام شیعه می‌کوشید که هفت هشت‌تایش تا آن موقع کاملاً من یادم هست که با استعانت از بازاری‌ها آنها جاهایی می‌گرفتند و مهدیه‌ها و جوادیه‌ها درست می‌کردند.

آن موقع در مشهد کانون نشر حقایق اسلامی را آقای محمدتقی شریعتی پدر دکتر شریعتی که ضمناً خودشان دبیر اخلاق و شرعیات و عربی بودند، در دبیرستان‌های مشهد مدتی هم ناظم دبیرستان شاهرضا بودند، سال‌های بعد البته در دانشکده معقول و منقول هم تدریس تفسیر می‌کردند. آن هم این آقای شریعتی کانون نشر حقایق اسلامی را به وجود آورده بود در کوچه تلفن‌خانه مشهد. من خودم از بعد ۲۸ مرداد ۳۲ هستم از نوجوان‌هایی که از آن موقع‌ها با آنجا آشنا بودیم از ۳۲ ولی تابلوی کانون نشر حقایق اسلامی ۲۲ نوشته شده، یعنی سال تأسیس‌اش زیر تابلویش نوشته “تأسیس ۱۳۳۲” دو سال بعد از سقوط رضاشاه و روییدن احزاب چپ.

به شما می‌خواهم این نکته را بگویم که محیط مذهبی مشهد چنان غلیظ و شدید بود که خود آقای محمدتقی شریعتی با اینکه در دیانتش و در مسلمان بودن و مسلمان معتقد بودنش هیچ‌گونه شک و حرف و سخنی نبود اما غلظت محیط مذهبی مشهد به گونه‌ای بود که خود کانون نشر عقاید اسلامی و خود آقای شریعتی همواره در معرض و در مظان الحاد، تهمت الحاد از سوی بخش‌های قشری‌تر مشهد قرار داشت. به خاطر این بود که همیشه استاد شریعتی خود مثلاً روابطش را با علمای اعلام با مراجع تقلید و آدم‌هایی مثل آقای میلانی که آن موقع از مراجع بزرگ بود همواره حفظ می‌کرد. یعنی همواره نوعی پشتیبانی از این‌ها جلب می‌کرد. این‌ها را توضیح می‌دهم به خاطر اینکه به شما بگویم که بعد از مرداد ۱۳۳۲ که احزاب جبهه ملی جمع شد تابلوها جمع شدند تابلوی حزب ایران، حزب مردم ایران، پان‌ایرانیست فلان این‌ها که جمع شد این‌ها همه همان افرادش عناصرش به ویژه جوان‌ترها مثل ما بچه دبیرستانی‌های آن موقع که شور و شر مبارزه داشتیم، این‌ها همه جمع شدند در جلسات هفتگی استاد محمدتقی شریعتی. جلسات تفسیر قران در محل کانون نشر حقایق اسلامی. از برادر بزرگ آقای مسعود رجوی این دکتر کاظم رجوی که الان در اروپا هست و

س- بله، بله.

ج- و هم آقای مهندس رضا پویان برادر بزرگ آقای امیرپرویز پویان تا نسل که آن‌ها از نسل‌های من بودند تا نسل امیرپرویز پویان که هفت هشت سالی از من کوچک‌تر بودند تا بعد از آن‌ها تا بیش از نسل ما همه یک دور از سال، همه جوانانی که در سال‌های ۳۲ به بعد و پیش از ۳۲ در مشهد جزو جوانان درس خوانده بودند یعنی به هر صورت دبیرستان آمده بودند آن وقت که هنوز دانشکده‌ای نبود تا دانشکده آمده باشند، و از خانواده‌های متوسط شهری بودند و علاقه‌مند به مسائل اجتماعی و سیاسی همه این‌ها یک دور کانون نشر حقایق اسلامی آقای محمد تقی شریعتی را دیده بودند. کمتر کسی هست که از این کوی عشاق عبور نکرده باشد.

س- شما هم آنجا بودید؟

ج- بله، بله.

س- پس شما هم آن دوره را دیدید؟

ج- بله کاملاً. در بسیاری از آثار شعری من به خصوص مال آن سال‌ها، آثار دقیق اطلاع و مطالعه از فرهنگ اسلامی نه تنها اطلاع و آگاهی که گاه آثار ایمان، ایمان شدید اسلامی توی شعرهای بلندی که آن سال‌های من دارم کاملاً متجلی است. بله همین آقای امیرپرویز پویان که صدایش خیلی خوب بود بچه بود، من دارم مثلاً الان دارم از سال‌های ۳۸ و ۳۹ صحبت می‌کنم، پیش از این که روزهای سه‌شنبه شب مجلس آقای شریعتی درس تفسیرش شروع بشود آقای امیرپرویز می‌آمد آنجا دو زانو می‌نشست و آیاتی از قرآن را با صدای بلند و زیبا می‌خواند. چنین بود که این جا من به شما این نکته را به بگویم که از نظر تاریخی وجود استاد محمد تقی شریعتی برای دو سه نسل در مشهد از سال‌های ۳۰ تا ۵۰، در این بیست سال به ویژه از فاصله سال‌های ۳۰ تا سال‌های پنجاه در عرض این بیست سال وجود آقای محمدتقی شریعتی در مشهد در روی افکار و اندیشه‌ها و بعد جهت گیری‌های اجتماعی و سیاسی بسیاری از جوانانی که در مبارزات و در سیر مبارزات بعدها دارای نام و آوازه و شهرتی شدند به عنوان رهبر چریک یا به عنوان شاعر یا به عنوان نویسنده یا به عنوان متفکر وجود استاد محمدتقی شریعتی انکارناکردنی است در زمینه فرهنگی خراسان آن سال‌ها. من دارم دقیق حرف می‌زنم الان در این بحث نیستم که این تأثیر چقدرش مفید بوده، چقدرش نامفید بوده من دارم از یک جریان صحبت می‌کنم.

س- بله، بله بفرمایید.

ج- زمینه شدید سنتی اسلامی در مشهد از یک سوی، از سوی جوانانی که دیگر نمی‌توانند جذب نهادهای اسلامی کلاسیک بشوند، جذب نهادهایی مثل تکیه‌ها و مثل مهدیه‌های حاجی عابدزاده این‌ست که این موجب شد که ظرف بیست سال یک موجی در خراسان به وجود آمد که او را می‌توانیم روشنفکران مذهبی، اما کسی که روزهای سه شنبه بعد از ظهر در جلسات تفسیر آقای شریعتی در کوچه تلفن‌خانه می‌آید آنجا دوزانو می‌نشیند با استاد شریعتی تفسیر قرآن و تاریخ می‌کند.

ضمناً به شما عرض می‌کنم از آنجا که بنا بر همه اصول و موازین روان‌شناسی پرورشی و روان‌شناسی شرقی و روان‌شناسی جوانی هنجار و اسلوب و شخصیت خود معلم خیلی مهم است و از آن‌جا که محمدتقی شریعتی یک انسانی بود که به لحاظ مسائل اخلاقی و به لحاظ مسائل صداقت در روش بیان و در زندگی نمونه بود و خودش هم آدمی بود که به آن‌چه می‌گفت عمیقاً اعتقاد داشت و نیز درسش از تفسیر قرآن و از تاریخ اسلام جنبه‌های شدید آن‌چه را که در ادبیات سیاسی طبقاتی می‌نامند داشت یعنی شخصیت‌هایی را که آقای شریعتی طی سال‌ها به نسل‌هایی مثل من و بعد از من و پیش از من می‌آموخت عمار یاسرها بودند ابوذر غفاری‌ها بودند، حبیب بن مظاهر بودند نه عبدالرحمن بن عوف نه عثمان. آیات قرآن که رویش تأکید میشد همان آیاتی بود که بعدها مورد استناد مجاهدین توی تحلیل‌های‌شان واقع می‌شد.

آن بخش از قرآن که لیس (؟) آن بخش از قرآن که، “تو انسان خلیفه خدا هستی.” آن بخش از قرآن که، “خداوند اراده کرده تا مستضعفین در جهان به سروری و حکمرانی برسند.” به هر صورت یک تعبیری یک تصویری که در درس‌های آقای شریعتی بود این بود که برداشت این بود که در غیاب احزاب سیاسی که بسته شده برداشت این بود که مذهب اسلام به ویژه اسلام دین اسلام به ویژه مذهب شیعه نه تنها هیچ مغایرتی با پیشرفت اجتماعی، نه تنها هیچ مغایرتی با مبارزه ندارد بلکه این لازم و ملزوم هم است. بلکه بسیار هم ضروری‌ست و بلکه اساساً مکتبی است اسلام مکتب مبارزه است، مکتب تکامل است مکتب بهروزی انسان است در آخرین تحلیل.

این پیش زمینه را خواستم بگویم که این جلسات به طور هفتگی روزهای سه‌شنبه شب‌های چهارشنبه در کانون بود. به علاوه که وقتی ماه محرم و ماه رمضان پیش می‌آمد به ویژه  ماه رمضان سخنرانی‌های آقای شریعتی و جلسات کانون نشر حقایق اسلامی خیلی بیشتر می‌شد به مناسبت ماه رمضان. ما در یک چنین محیطی، در یک چنین فرهنگی در شرایط و اوضاع و احوالی که تمام احزاب سیاسی بسته شده‌اند یعنی دیگر فعالیت رسمی ندارد اینها اما آثار و آحاد و عناصر و افرادشان آنجا جمع می‌شدند.

حرف درستی یک وقت معاون ساواک مشهد سال ۵۰ در بازجویی به من گفت، البته کشفی نبود که ایشان کرده باشد. می‌گفت که، “در تمام این سال‌ها کانون نشر حقایق اسلامی در واقع یک تشکیلات سیاسی بوده. به این معنی که استاد محمدتقی شریعتی تفسیر قرآن می‌کرد، تاریخ اسلام می‌گفت، منتها ایشان مفهوماً تاریخ را بحث می‌کرد، موضوعات و مقولات و مفاهیم را می‌گفت و تاریخ اسلام را. این اتاق کوچک گوشه که نشسته بود طاهر احمدزاده مصداق‌هایش را نشان می‌داد. آقای شریعتی می‌گفت معاویه، طاهر احمدزاده هم برای شما روشن می‌کرد که معاویه یعنی شاه.

س- در خود آن جلسات؟

ج- بله

س- به طور علنی؟

ج- نه به طور ضمنی، گفتم که وقتی که در جریان بازجویی معاون ساواک خراسان داشت به من نکته‌ای را می‌گفت در پاسخ این که می‌گفت: “آنجا چه می‌کردید؟” ما می‌گفتیم: “آنجا خوب مسائل مذهبی فقط مطرح بوده.” می‌گفت: “نخیر آقای شریعتی درس‌هایی را از تاریخ اسلام می‌گفت و از قرآن می‌گفت آن مفهوم آن را تعریف می‌کرد منتها طاهر احمدزاده که آدم سیاسی بود برای شما آشکار می‌کرد. برای جمع کوچک‌تری این معاویه در عمل در واقع یعنی شاه. این حکومت عمری یعنی سلطنت.” برای اینکه زمینه فعالیت مذهبی و سیاسی در مشهد آن سال‌ها یک فاکت مشخص داده باشم که بیشتر روشن شده باشد این نکته را می‌گویم و از این بحث دیگر حالا می‌گذریم. آن نکته این‌ست که در پاییز ۱۳۳۶ شبانه ۱۶ نفر را در مشهد از جمله استاد محمدتقی شریعتی و پسرش دکتر شریعتی که آن موقع جوانی بود این‌ها را گرفتند و شبانه با هواپیما آوردند به زندان قزل قلعه تهران از جمله مثل طاهر احمدزاده و همان حاجی عابدزاده که مهدیه‌ساز بود.

س- بله.

ج- اینها را در ارتباط به عنوان دقیقاً شاخه مهم نهضت مقاومت ملی که بعد از کودتای سال ۱۳۳۲ به وجود آمده بود شاخه مهمش در خراسان بود. آمار به شما نشان نمی‌دهد که در هیچ جای دیگر شانزده نفر را گرفته باشند و شبانه با هواپیما آورده باشند و اینان در قزل قلعه از سه تا شش تا هشت ماه زندانی بودند و آنجا ماندند. و این مال وقتی است که در ارتباط با نهضت مقاومت ملی این احساس خطر شده بود در خراسان از نزدیکی روشنفکران مذهبی پیرامون شخصیتی مثل آقای محمدتقی شریعتی و بازاری‌ها و روحانیون سنتی مثل آقای عابدزاده و این‌ها.

ضمناً به شما بگویم این نکته را هم از سال ۱۳۳۱ به شما بگویم که جمعیت‌های مؤتلف اسلامی هم در مشهد از مجموع تکیه‌ها و دسته‌های سینه‌زنی و این‌ها به وجود آمده بودند که سر قضیه انتخابات مشهد در شال ۱۳۳۱ با احزاب جبهه ملی اینها حاضر به ائتلاف نشدند. یعنی نماینده کاندیدایی را که حزب ایران آن موقع از آقای … یک جوانی بود حقوقدان آقای علی موسوی کاندید بود صادق بهداد از جای دیگر کاندید از کلوب مصدق و این‌ها، آقای محمد تقی شریعتی با این شیخ محمود حلبی که الان سال‌هاست

س- رئیس حجتیه است؟

ج- بله، بله کاملاً، این را خوب است که من آن‌چه از او می‌دانم با شما صحبت کنم این مسئله خیلی مهمی است این آقای شیخ محمود حلبی. آن سال‌ها من دارم از ۱۳۳۱ صحبت می‌کنم و انتخاباتی که امیر تیمور کلالی هم وزیر کشور مصدق بود.

س- بله، بله.

ج- و سرانجام بر اثر شدت تلگراف‌هایی که از خراسان برای مصدق از طریف ملیون مخابره شد، ناگزیر شدند که انتخابات مشهد را متوقف کنند. به خاطر آراء گوسفندی که در انتخابات علیه، نه، بله سود کاندیداهای مالکین و علیه نهضت توی صندوق‌ها ریخته می‌شد. پیش از اینکه برگردم بروم به سال‌های بعد از کودتا که داشتم صحبت می‌کردم گفتن این چند تا نکته خیلی لازم است به خاطر اینکه اینها جزو تاریخ مسلم ایران است.

سال‌های بعد از ۱۳۳۱ آقای محمد تقی شریعتی شخصاً خودش برای من تعریف کرد و من سال‌ها بعد دست‌خط کاشانی را هم دیدم به این معنی که در جریان انتخابات مجلس شورای ملی در سال ۱۳۳۱ آخرین انتخابات زمان دکتر مصدق، آیت الله کاشانی از تهران طی نامه رسماً برای محمدتقی شریعتی در خراسان توصیه اکید کرده بود برای حمایت از قریشی، کدیور، و قدس طینت، سه نفر از مالکین بزرگ خراسان در مقابل کاندیداهای جبهه ملی، این جالب است. قریشی از ثروتمندهای بسیار معروف دیگر بعدها فرزندش رئیس دانشگاه ملی بود و اینها. منظورم موضع‌گیری روحانیت و روابطش با آن‌چه که در ایران و اصلاً همان فئودالیسم سنتی همان مالکیتی که تو ایران هست. این توصیه آقای کاشانی بود ولی البته جمعیت‌های مؤتلف اسلامی یک سمت ایستاده بود، تمام نیروهای مذهبی مشهد اعم از نیروی مذهبی متجدد تا نیروی مذهبی سنتی و کاندیدای‌شان هم محمدتقی شریعتی بود و شیخ محمود حلبی همین رئیس حجتیه. مشهد پنج نماینده می‌بایست می‌داد. دعوای طولانی که کاندیداهای احزاب جبهه ملی با جمعیت مؤتلف اسلامی که آقای شریعتی و شیح محمود حلبی را کاندیده کرده بودند. دعوای طولانی صادق بهداد و علی موسوی با اینها این بود که به جمعیت‌های مؤتلف اسلامی می‌گفتند: “بیایید با ما ائتلاف کنید.” آن‌ها هم می‌گفتند: “چون ما مذهبی هستیم و شما غیرمذهبی هستید نمی‌توانیم با شما ائتلاف کنیم.” می‌گفتند: “حالا اگر نمی‌خواهید با ما ائتلاف کنید، به ما نمی‌خواهید رأی بدهید رأی ندهید اما خودتان پنج تا کاندید معرفی کنید. چرا دو تا کاندید معرفی می‌کنید؟ چرا صد هزار نفری که می‌خواهید ببرید پای صندوق رأی می‌خواهند به دو نفر رأی بدهند؟ پنج نفر رأی بدهند، به ما ندهید. آیا این…؟” و آنها اما می‌گفتند: “نه ما کار نداریم ما به دو نفر خودمان رأی می‌دهیم.” جبهه ملی‌ها به درستی به جمعیت‌های مؤتلف اسلامی می‌گفتند که: “این کلاه شرعی‌ای است که شما برای ورود نمایندگان مالکین باز گذاشتید این سه تا را، برای آقای قریشی و قدس طینت و کدیور باز گذاشتید و الا مگر معنی دارد که به نام این همه اعضای جمعیت مؤتلف اسلامی سه آدمیزاد دیگر پیدا نمی‌شود که این‌ها را شما رأی بدهید؟” اما نه استاد شریعتی و نه آشیخ محمود حلبی زیر بار این حرف نرفتند. انتخابات شروع شد. شهر دست جبهه ملی بود. آراء آقای علی موسویان، آقای صادق بهداد، مهندس محمودی البته زیاد بود توی شهر اما تعیین تکلیف صندوق با دهات بود. با روستاها بود که اصلاً توزیع صندوق آن جوری‌ست. جمعیت هم همیشه آن وقت هم می‌دانید که درصد جمعیت آن موقع خیلی در روستا بیشتر بوده. کار به جایی رسید که به هر صورت انتخابات مشهد روز دوم خودش تعطیل شد و من با همه بچگی‌ام این خاطره را دارم که چون رفته بودم به تبات کوه مشهد به عنوان عضو سازمان نظارت بر آزادی انتخابات.

س- سراط کوه گفتید؟

ج- تبات کوه

س- تبات کوه

ج- یا اسم مکتوبش در جغرافیا تبات‌کان. تباتکان از روستاهای بسیار قدیمی و مرکز دهستان و مرکز دهی که باید صندوق رأی را آنجا می‌گذاشتند. من به عنوان یکی از افراد سازمان نظارت بر آزادی انتخابات که در مجلس شورای ملی ایران از وسیله فراکسیون جبهه ملی درست شده بود. به حق چیزهای خنده‌دار این است که بعدها سال‌ها آن کارت را داشتم و کاش، ساواک آن را با بقیه کتاب‌های من نبرده بود. عکس من بچه تازه آمده دبیرستان همانی که طلق‌های سفیدی که روی یقه می‌دوختیم که کثیف نشود که وقتی به آن افسر ژاندارمری گفتم که: “این صندوق نباید توی این خانه باشد باید توی مسجد باشد.” گفت: “پسرجان برو بازی‌ات را بکن و اینها.” بعد من کارتم را نشان دادم که “من عضو سازمان نظارت آزادی انتخابات هستم.” این اشاره را در اینجا می‌کنم که بگویم که یعنی جامعه چنان سیاسی شده بود در زمان دکتر مصدق که یک بچه چهارده ساله در سال ۱۳۳۱ مسئولیت‌های سنگین سیاسی می‌پذیرفت.

به هر تقدیر آن انتخابات در مشهد توقیف شد. خواستم این اشاره را کرده باشم هم راجع به آقای کاشانی و روابط دیرین این‌ها سر آن قضیه چیز و با شیخ محمود حلبی در عین حال این چیزی که حجتیه درست شد و از این حرفم الان من به شما بگویم که در فاصله سال ۱۳۳۱ تا زمان حکومت دکتر مصدق شیخ محمود حلبی در خراسان موقعیتی داشت در حد موقعیت آقای راشد یعنی دو تا اسم کنار هم می‌آمد. راشدی که حالا آن موقع دسترسی پیدا کرده به تهران و رادیوی آن موقع و کرسی نمایندگی مجلس با همین احوال حد و حدود شهرت و مقبولیتش در خراسان از شیخ محمود حلبی بالاتر نبود، حتی معتقد بودند که شیخ محمود حلبی به اصطلاح خودشان اعلمیتش بیشتر است. اما شیخ محمود حلبی در ۱۳۳۱ وقتی که آغاز جدایی‌های کاشانی با مصدق شروع شد و مخالفت کاشانی با مصدق شروع شد به دفاع از کاشانی و به حمله به مصدق در مسجد جامع گوهرشاد مشهد یک سخنرانی کرد. البته چندین تا سخنرانی‌های زمزمه‌اش را کرده بود ولی در یک سخنرانی که رسماً به دولت مصدق تاخت چنان جوانان به او تاختند و آخوند را از منبر در مسجد آوردند پایین و شیخ محمود حلبی چنان این مسئله را به خودش توهین تلقی کرد، آدمیزادی که لطف می‌کرده دستش را دراز می‌کرده که کسی ببوسد بعد جوانان لامذهب حمله کنند به ایشان و به اصطلاح اسائه ادب بکنند. این اسائه ادب چنان به شیخ محمود حلبی گران آمد که از آن تابستان هزار و سیصد و…

س- ۳۱؟

ج- سی و یک که رفت از مشهد هنوز به مشهد بازنگشته است مگر اینکه مثلاً یادم هست سال‌ها بعد مثلاً شاید در این مدت سه مرتبه آمده باشد به خانواده‌شان سر زده باشد اما دیگر حضور علنی، حضور سیاسی، حضور علمی در مشهد پیدا نکرد. دعوای بزرگ‌اش هم از همان موقع این بود که اساساً روحانیت در سیاست، این کسی که بعداً آمد حجتیه را درست کرد نکته اینجاست و تزش این بود که فقط باید با بهائیت مبارزه کرد و کار روحانیت شرکت در سیاست نیست و اساساً مطابق معتقدات علمای شیعه پیش از ظهور حضرت مهدی مکلف به هیچ قیامی نیستند، این کسی که سال‌ها این تز را داشت بعد و تمام بسیار از نیروها و جوان‌های خراسان را بعد خواهم گفت که شاگردهایش چه کار می‌کردند برای گسیل کردن این جوانان به مبارزه با بهائیت. خود این قضیه خود چنین آدمی اما سر قضیه اختلاف کاشانی با مصدق به شدت طرف کاشانی را گرفت علیه مصدق در مسجد جامع گوهرشاد سخنرانی کرد و جوانان هم چنان که شایسته بود به او تاختند و او هم قهر کرد و رفت. شیخ محمود حلبی در بین طلاب درس خوانده مشهد معروف به فضل است و البته جزء اعتقادات عامیانه هم این بود که ایشان امام زمان را ملاقات می‌کند. بله، بعد نه اینکه حجتیه درست کرده بودند دیگر.

س- بله

ج- حجتیه منسوب به حجت به امام… آره. این نکته را اینجا بگویم حالا این خاطرات برمی‌گردد این مقدمات را گفتم برای این‌که سؤال فرمودید آشنایی با شیخ علی خامنه‌ای. این مقدمات را داشته باشید تا، حالا از ۳۲ بگیرید تا حدود سال‌های ۴۰. طبیعتاً ضمن اینکه مراجع سنتی مذهبی با نحوه برخورد آقای شریعتی با اسلام و تاریخ و تفسیر مخالف بودند اما در عین حال برخی از طلاب جوان هم می‌خواستند وسط جوانان و روشنفکران که همانا روشنفکران مذهبی و جوانان روشنفکر آن موقع خراسان بودند سری دربیاورند و آشنائی پیدا کنند و به اصطلاح خودشان را به بخش مترقی به جنبه‌های مترقی اسلام بپردازند. طلابی هم بودند که می‌آمدند به جلسات درس تفسیر قرآن آقای شریعتی در روزهای سه‌شنبه شب‌های چهارشنبه جلسات کانون نشر حقایق اسلامی. از جمله آنان بودند محمد خامنه‌ای برادر بزرگ علی خامنه‌ای. بعد علی خامنه‌ای بعد کوچک‌تر از همه‌شان این هادی خامنه‌ای که الان نمی‌دانم در این تشکیلات ائمه جمعه دیدم توی روزنامه یک حکمی از منتظری گرفته بود.

در حدود سال‌های ۴۰ بود که من با مشخصاً علی خامنه‌ای از طریق شرکت ایشان در جلسات تفسیر آقای محمدتقی شریعتی می‌شناختیم. داخل گیومه این را هم باز به عنوان یک اطلاع بدهم که علتی هم که طلاب خوش‌ذوق و به اصطلاح خوش‌فهم می‌آمدند به جلسات استاد شریعتی یکی‌اش این بود که چنان‌که می‌دانید مدت‌هاست نمی‌دانم چند صد سال است؟ به چه علت؟ نمی‌دانم، ولی این را می‌دانم که می‌دانید که تفسیر قرآن جزء برنامه درسی حوزه‌های علمیه نیست. یعنی در حوزه‌های علمیه مذهبی ما تفسیر قرآن درسی به نام تفسیر قرآن جزء دروس رسمی وجود ندارد. طلاب جوان می‌آمدند آنجا از جمله آقای خامنه‌ای. آقای خامنه‌ای از آنجا آشنایی‌هایش شروع شد. کانون نشر حقایق اسلامی یعنی درس‌های روز سه شنبه آقای شریعتی به گونه‌ای بود که فرض کنید که من شاعر با علایق تربیت شده توی جبهه ملی و با علاقه میهنی و با گوشه چشمی هم مثلاً به چشم‌اندازهای سوسیالیستی که دستور می‌آمد بخوانیم فرض کنید آقای طاهر احمدزاده ملی مذهبی باز یک عده دیگر بازاری با یک عده دیگر که از بچه‌های حزب توده بودند که بریده بودند آمده بودند با یک عده دیگر از طلاب مدرسه نواب همه را بهم چه کار می‌کرد؟ مطابق یک حلقه واسط به هم وصل می‌کرد آن شب ها.

س- شما به من گفتید که در دوران دکتر مصدق در انتخابات مجلس هفده آقای شریعتی و آقای شیخ محمود حلبی با مالکین همکاری می‌کردند در آن موقع علیه نمایندگان نیروهای ملی.

ج- بله

س- و بعد هم در اختلاف بین دکتر و مصدق و کاشانی آقای شریعتی دنبال آقای کاشانی را گرفت.

ج- نه، نه آقای شریعتی نه. آقای شیخ محمود حلبی. شیخ محمود حلبی.

س- بله. مگر این‌ها با هم همکاری نداشتند؟

ج- این دو هر دو دو تا کاندیدهای جمعیت‌های مؤتلف اسلامی بودند برای انتخابات هفدهم، اما استاد شریعتی با آن‌ها نرفت. خود استاد شریعتی به عنوان گلایه به عنوان اینکه ببینید که، “آقای کاشانی ما را در چه محظوری قرار داده” نامه کاشانی را سال‌های بعد به من نشان داد که کاشانی نوشته بود که این‌ها را باید جمعیت مؤتلف اسلامی بیاورد توی خودش. جمعیت مؤتلف اسلامی آن کار را نکرد. به نظر من برآیند مجموع میانگین موضع آقای شریعتی که متمایل بود به سمت مصدق. شیخ محمود حلبی که شدیداً متمایل بود به سمت ارتجاع و مالکین، این جوری شد که جمعیت‌های مؤتلف اسلامی دو تا کاندید بیشتر نداد به جای پنج تا کاندید. در واقع سه تا را باقی گذاشت برای آن ها.

س- نه من فقط منظورم این بود که از شما سؤال بکنم که در این اختلاف بین کاشانی و مصدق آقای شریعتی جانب چه کسی را گرفت؟

ج- آقای شریعتی در آن سال‌ها، آقای شیخ محمود حلبی که مسلماً طرف کاشانی را گرفت و برخورد شدید پیش آمد با جوان‌ها.

س- بله

ج- و آن را

س- این را گفتید.

ج- و او را فرستادند.

س- آقای شریعتی

ج- آقای شریعتی جناب آقای … یعنی بیشتر می‌توان گفت، استاد شریعتی البته من یادم نمی‌آید که علناً جانب مصدق را گرفته باشد. ولی عموماً اصولاً مجموع میانگین نظرات آقای شریعتی را که در نظر می‌گرفتیم و موضع گیری‌هایش را می‌گرفتیم او هر چه بیشتر متمایل به نهضت ملی بود نسبت به مصدق بود همچنان‌که آن موقع بچه‌های نهضت ملی ایران هم مخصوصاً بخش مذهبی‌اش خیلی با مشهد رفت و آمد داشتند. مهندس سحابی می‌آمد آنجا. مهندس بازرگان آنجا می‌آمد. اصولاً به شما بگویم که یکی از اتهامات آقای محمد تقی شریعتی یکی از اتهاماتش از سوی ارتجاع و بعداً از سوی دستگاه هماهنگی و همراهی با حکومت ملی دکتر مصدق بود. یعنی به عنوان مثال می‌توانم بگویم که در آن رفراندوم‌هایی که دکتر مصدق کرد آقای شریعتی به سود آقای مصدق دخالت کردند. حتی من به شما می‌خواهم بگویم که من خیلی بچه بودم این تصویر و خاطره یاد من هست که وقتی آمدند تابلوی شرکت نفت ایران و انگلیس را از سردر اداره نفت ایران و انگلیس بکنند و شرکت ملی نفت ایران را بزنند آنجا آقای محمدتقی شریعتی استاد محمدتقی شریعتی در میان نیروهای ملی ایشان را آورده بودند در میان آن‌ها بودند که مراسم کندن تابلوی چیز را…

س- شرکت نفت را.

ج- شرکت نفت را بله، آقای شریعتی آمده بودند من خیلی بچه بودم.