روایت کننده: آقای دکتر اسدالله مبشری

تاریخ مصاحبه: ۲ جولای ۱۹۸۴

محل مصاحبه: پاریس – فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۳

 

س- این آقایانی که اسم بردید مثل مثلاً باهنر یک مقداری راجع به این‎ها صحبت بکنید چه سوابقى؟ چه جور آدمی‌ بود؟ چه کاره بود؟

ج- این‎ها همه روزی که بیکار بودند همه‌شان آدم‌های خوبی بودند، آخوند بودند این‎ها را دیدیم همه‌شان آخوند…

س- مثلاً باهنر را شما برای اولین بار کی دیدید؟

ج – باهنر را؟

س- بله.

ج- ما همین چندین سال پیش… گفتم من یک تشکیلات کتاب چاپ‌کُنی هست «نشر فرهنگ اسلامی‌» که الان هم هست و آقای برقعی هم مدیرش هست و اداره می‌کند. این‎ها یک روزی آمدند منزل ما، برقعی بود و باهنر بود و آقای همین گلزاده‌ غفوری، آمدند از من دعوت کردند که با آنها همکاری کنم.

س- این صحبت چند سال پیش است؟

ج- مثلاً شش سال پیش، هفت سال پیش.

س- قبل از انقلاب.

ج- سه چهار سال پیش، قبل از انقلاب. من هم با کمال میل قبول کردم چون می‌خواستم کتاب‌های مذهبی بنویسم که گران می‌شد و این‎ها امکانش را داشتند یکی همین نهج‌البلاغه بود که نهج‌البلاغه سه چهار ترجمه فارسی شده که همه‌اش غلط است و خیلی هم از نظر فارسی بد است، این نهج‌البلاغه از آثار خلاصه نخبۀ دنیاست از نظر ادبی و مطالب. من دلم می‌خواست این قشنگ ترجمه بشود. این کار را دیدم کسی نمی‌تواند هم سرمایه می‌خواهند می‌خواهند ببرند تو بازار تجارت. آمدم و قبول کردم و با این‎ها مشغول کار شدیم. با این‎ها کار می‌کردیم خلاصه کار اینجوری من می‌نوشتم و می‌دادیم این‎ها هم دنبال کار چاپ بودند تماس داشتیم. تو این‎ها گفتم آن گلزاده غفوری مرد بسیار وارد خوبی بود مرد شریفی بعد هم رأی آورد. از تمام کسانی که واقعاً رأی آورد برای مجلس گلزاده بود یعنی چند میلیون رأی رأی واقعی بود برایش نه کسی ریخت نه همچین علاقه‌ای به آن داشت. مردم می‌شناختندش رأی دادند. وقتی آمد چندتا سؤال کرد چندتا استیضاح کرد دولت را جواب ندادند، استدلال‌هایش قوی بود یکی دوبار اگر یادتان باشد چند دفعه چند میلیون دلاری بود که به نام اسلحه گرفتند و بعد خوردند همه دنیا هم می‌دانند این‎ها را همه سؤال کرد از دولت سؤال کرد که این چه شده؟ این را توضیح بدهید. مهم بود دیگر یک وکیل… گوش ندادند چون خود این‎ها متهم بودند آخوندها و چندتا از این واقعه که حالا جزئیاتش… و این‌ها. فشار آورد و محل نگذاشتند و کم‌کم نمی‌گذاشتند، مجلس بود، نطق بکند حرف بزند جایی که بازرگان این‎ها را هم نمی‌گذاشتند، فحش می‌دادند بی‌آبرویی می‌کردند این‎ها را ساکت می‌کردند یا نمی‌گذاشتند به گوش کسی برسد گلزاده هم همین طور. گلزاده پافشاری کرد و آمدند سی‌وچند نفر از وکلا بنا شد که اوبستروکسیون کنند مجلس نروند، گلزاده من‌جمله. همه هیچ کس گوش نداد به قولش وفا نکرد جز گلزاده این نرفت آنهای دیگر همه رفتند. مجلس این‎ها خیلی عصبانی بودند از گلزاده و دوتا پسرش البته آنها هم مجاهد بودند و کاری کرده بودند این‎ها را گرفتند و خلاصه تیرباران کردند دوتا پسرش را. خوب معلوم است که چه رنجی یک پدر. دامادش و دخترش را هم گرفتند هر دو را حبس کردند که مثل اینکه هنوز هم حبس شاید باشند. بعد هم شروع کردند که این وکیل مجلس که نمی‌شود نیاید چرا نیاید؟ هی گفتند که هرکس نمی‌آید از وکالت اخراج کنند… و درست هم می‌گویند که مردم ازدحام کردند و فلان و می‌خواهند… چون مردمی‌ هست دارند تو آستین که بیایند و می‌گویند این چه وکیلی است و از این حرفها و از او پرسیدند که چرا نمی‌آیی؟ جواب بده. این نامه‌ای نوشت من می‌دانم. نامه‌ای نوشت خیلی مدلل خلاصه گفت: «من این سؤال را کردم، این سؤال را کردم. این کار را کردم کسی گوش نداد. مجلس من برای چه بیایم؟ بیایم چه کار بکنم؟» این نامه را نخواندند. تو مجلس و مثلاً ما امید داشتیم که جبهۀ نهضت آزادی سعی کند این نامه را مردم بفهمند چیست، نامه گلزاده را بفهمند نشان می‌داد این‌ها را که این‎ها چه خطاهایی کردند. چرا گلزاده نمی‌رود؟ چرا… هیچی. آقای رفسنجانی که خوب خیلی هم زرنگ است درآمد گفته بود که بله ما از ایشان استیضاح کردیم مثل اینکه ایشان از ما استیضاخ می‌کنند، آقا اصلاً موضوعی ندارد و نامه را انداخته بود و تصمیم گرفته بودند که کی موافق است موافقید که رد بشود. اخراج کرد مجلس نه نامه خوانده شد نه کسی فهمید چی بود ملت با اینکه نامۀ بسیار مهم بود خیلی حرف مهمی‌ بود.

س- در روزنامه جایی هم چاپ نشد؟

ج- ابدا، مگر می‌شود؟ روزنامه‌ای نداریم روزنامه که همه مال دولت است روزنامۀ دیگری وجود ندارد، قلم آزادی نیست اصلاً. گلزاده تنها الان تو خانه است و پیرارسال که من رفتم پیش او این با خانمش که یک سری باید بزنند سر قبر بچه‌هایش. فرض کن یک سری به این زندان می‌زنند برای دخترش، یک سری به آن زندان می‌زنند برای دامادش یک بچه دیگر را گرفتند. تمام روزش سر یا قبرستان یا تو زندان. پیرارسال که زمستان خیلی سرد مشکلی بود و برف و باران و سرما این‎ها هم که پول ندارند که ماشین بگیرد و برود و بعد هم که باید دو نفر از هر خانواده برود از صبح دنبال کوپن‌گیری که بتواند یک لقمه نان بخورد. این‎ها نه کسی را دارند پسرهایش که کشته شدند، بچه‌های کوچک از این‌ها مانده، تک بی‌کس بی‌پدر بی‌مادر کسی نیست که برود اصلاً نان بخرد این هم که سرقبرهاست. رفته بودم آنجا عصری آمده بود اینقدر زمین خورده بود این پیرزن تو راه‌ها که تمام بدنش مجروح بود. پیاده با اتوبوس تیکه‌تیکه توی این برف‌ها. ببینید چه می‌گذرد شما. این وضع… خودش هم که نمی‌تواند برود. آن‌وقت هم اینقدر منیع‌الطبع است. گفتم آقای گلزاده ما آخر به تو ارادت داریم تو نباید از ما اینطور چیزی می‌خواهی نگویی به ما؟ به ما برمی‌خورد. اجازه بدهید آخر نفت‌تان را بیاوریم، رفقای ما یکی برایتان قندوچایی‌تان. آخر تو که نمی‌توانی بروی این‎ها هم بچه هستند. باز هم قبول نکرد گفت، نه، یک جوری می‌گذرانید گفتم چه جوری می‌گذرانید؟ برایت از آسمان که نمی‌آید. خلاصه ما هستیم که به تو ارادت داریم اجازه بده بیاییم قبول بکنید… این برایت نفت بیاورد، آن برایت قند بیاورد. گفتم آقا نهار باید بیاوریم که کسی نیست. او هم اصلاً قبول نمی‌کند. مثلاً رفتیم دیدیم که یک مقداری نان سنگک خشک یک هفته پیش که مثلاً خریده خشک شده خالی دارد مثلاً می‌خورد این غذایش است که، آن هم تازه همیشه. این هم زندگی‌اش است آن‌وقت این مردمی‌ که می‌گم چند میلیون رأی دادند مردم. یکی سر بزند یا آن مجلسی‌ها وکلایی که با این بودید. آخر شما چقدر پست هستید، این را می‌‌شناسید چه مردی است فداکاری کرده وظیفۀ وکالتش را انجام داده. آخر شما هم همه مرفه زندگی. او که قبول نمی‌کند ولی به این انسان سری بزنید محبتی بکنید. اینطوری است اصلاً آدم متأثر می‌شود، بله.

س- این رفسنجانی از کجا سر درآورد؟ این قبلاً چه کاره بود؟

ج- این‎ها بودند. این‎ها هیچی قبلاً که سمت چیزی نداشته. می‌گویند مثلاً پسته می‌فروخته و حالا هم که می‌گویند پسته‌های کرمان و بعدش هم که تشکیلاتی دارد که پستۀ همۀ ایران را می‌خرد و قبضه… که صادر کند به آمریکا. کی بود که یکی از آشنایان ما بود می‌گفت که فلان کس از آشنایان ما را خواسته که متصدی این‌کارش بکند در آنجا و این بناست برود ایران و دنبال این کار، یادم رفت اسم‌ها. هیچی این‎ها آخوندهایی بودند سمت خاصی نداشتند که توی این‎ها گفتم آن‌که اهل کتاب و دانشمند بود مرحوم مطهری بود که خدا رحمتش کند مرد بسیار خوبی بود خیلی مرد درست باهدفی بود و مسلمان بود و اهل کتاب بود و آثارش را هم که دیدید لابد. خوب، طالقانی هم که خیلی خوب بود چون او هم خیلی با او نمی‌‌جوشیدند و این‎ها او هم رفت. یک این‎های دیگر خوب روضه‌خوان بودند اهل منبر بودند.

س- بهشتی چه؟

ج- بهشتی هم همین جور.(؟) می‌دانم این مدتی در هامبورگ بود که من هم گرانس بودم چند پیش بچه‌هایم آنجا درس می‌خواندند چون آنجا جای ارزانی بود ما می‌توانستیم پول بفرستیم ماهی پانصد تومان ما برای بچه‌ها می‌فرستادیم. تنها جای اروپا بود که می‌شد با این پول‌های کم درس خواند. ایشان هامبورگ بود من به او نوشتم که آقای بهشتی آقا اینجا هم بیا این‎ها ایرانی هستند آخر کنفرانس بده. من خیال کردم برای تبلیغات اسلامی‌ آمده، من هم که آنجا بودم آمد دعوت مرا پذیرفت و آمد یکی دوتا هم کنفرانس بود راجع به مذهب و فلان. دیدم. که این مردم مذهبی نمی‌کند. حرف‌های این. همدیگر را دیدیم و بعد هم آشنا بودیم گفتم تهران بود و من خیلی هم به او علاقه داشتم.

س- چه خصوصیاتی داشت؟

ج- خصوصیاتش من خیال می‌کردم، آقا می‌دانید همان وقت هر کی در اقلیت بود، همیشه همین‌طور است، هرکی مثلاً درباری نبود یا شاه خوشش نمی‌آمد یا سازمان… آدم دوستش داشت و یکی از علل اصلاً محبوبیت خمینی همین بود که شاه با او بد بود. اگر شاه می‌بوسید این را و دعوت می‌کرد یک مرید هم پیدا نمی‌کرد. بعد هم دفاع کرد از آخوندها که کسی نکرد، می‌دانید؟ همه این‎ها موجب…

س- صحبت آقای بهشتی بود.

ج- عرض کنم که بله بهشتی بعد هامبورگ بود و آنجا هم آمد تهران. خلاصه با این‎ها کار می‌کرد و به اصطلاح ملی بود به حساب ما، با آن سیدصدرالدین جزایری خیلی مأنوس بود او هم از این تعریف می‌کرد که ایشان مرحوم شد. بعد که آمد اینجا آخوندهای خیلی مذهبی و متعصب طردش کردند، عصبانی شدند از دستش، این یک تجددمآبی مذهبی نشان داده بود گویا و فلان. و بعد دیدیم که خوب با این‎ها کار می‌کرده خوب خیلی هم علیه‌اش خیلی چیزها پیدا کردند که از دربار و از کجا پول می‌گرفته و چاپ کردند. حالا این حرف‌ها چقدر صحیح است این‎ها. خلاصه وضعش اینطوری بود که آنجا نفوذ داشت در حکومت فعلی خیلی نافذ بود یعنی کارها را او می‌کرد تو شورای انقلاب در حقیقت او اداره می‌کرد شورای انقلاب را بعد هم اصلاً…

س- شما اصلاً متوجه شدید که از چه موقع این‎ها یک شبکه‌ای شدند، متشکل شدند این آخوندها و این‌ها؟ آیا همین مثلاً از همین سه چهار ماه قبل از انقلاب این‎ها اصلاً متشکل شدند یا این‎ها از قبل یک برنامه‌ای داشتند؟

ج- نه اینطوری نیست. من خیال می‌کنم که خیلی سال‌های پیش با هم مربوط بودند و برنامه هم داشتند به نظر من. چون یک قرائنی وجود دارد که این‎ها برنامه داشتند و بعد هم که خوب این‎ها این ایام انقلاب هم تماس‌هایی گرفتند مثلاً یادم هست که همین دکتر امینی که حالا هم به او فحش می‌دهند ما هم ندیدیمش اینجا، یعنی نمی‌شود دید دیگر اپوزیسیون را ما نمی‌توانیم ببینیم اینجا. بعداً این در زمان چیز قبل از اینکه من بیایم اروپا خمینی آمده بود. و به شاه فحش می‌دادند مردم و تو سینه‌زنی‌شان. و در قم محبوب شده بود خمینی چندین بار بنا بود که… یعنی تیراندازی و کشتار زیادی می‌شد… آخوندها… یعنی به مردم… ترسیدند که بیایند بیرون و به نفع خمینی و به ضرر شاه شعار بدهند. من دیدم که، شب خانه بودم، خیلی کشتار می‌شود بدون شک، رفتم پیش همین مطهری این‎ها که رفیق بودم… گفتم آقا این فردا روز خطرناکی است به نظر من مردم می‌آیند بیرون، یعنی آخوندها گسیل می‌گذاشتند دیدم این‎ها می‌گویند بروید و مردم هم می‌آیند و کشتار می‌شود زیاد و یک فکری بکنید چه کار کنیم که نشود؟ گفت، خلاصه بعد از مدتی فکر، مرحوم مطهری، اگر بشود این‎ها مردم بیایند بیرون بروند خارج شهر تو بیابان تشکل پیدا بکنند. توی شهرکه این‎ها می‌روند نظامی‌ها به این‎ها تیراندازی نکنند دولت به این‎ها تیراندازی نکند. این‎ها هم توی شهر علیه شاه شعار ندهند بیرون که می‌روند آنجا هرچه که می‌خواهند بگویند آنجا هم دیگر نظامی‌ها کاریشان ندارند تو شهر هم که نیستند. گفت، اگر این کار را دولت کمک بکند می‌شود خونریزی نکرد مردم هم راضی می‌شوند چون مردم می‌خواستند جمع بشوند فحش بدهند، این روحیۀ مردم است که خسته بودند می‌خواستند یک خودی نشان بدهند. من رفتم، سحر موقع نماز، منزل دکتر امینی، الهیه می‌نشست، و به او گفتم آقای دکتر امینی، با ما مربوط بود خیلی، گفتم این فردا کشتار می‌شود بدون شک. گفت، «آره». گفتم شما فکری کردید؟ گفت، «نمی‌دانم، هرکاری من بتوانم می‌کنم.» گفتم راهش این است من با آخوندها صحبت کردم. رفقایمان می‌گویند این‎ها می‌آیند بیرون مردم و دولت به این‎ها کاری نداشته باشد این‎ها هم شعاری علیه شاه نمی‌دهند تو شهر، جمع می‌شوند تو بیابان تو صحرا آنجا صحبت کنند فحش هم بدهند طوری نمی‌شود. گفتم که این را حاضرند… گفت، «اگر این کار باشد من این را جوش می‌دهم.» ما نشستیم و او بلند شد رفت خانۀ علم بود من نشستم خانه‌شان رفت خانۀ علم و برگشت و گفت «علم موافقت کرد» من هم خوشحال رفتم منزل مطهری و همین‌طور هم عمل شد.

س- این کی بود که می‌گویید؟

ج- این قبل از انقلاب بود. البته من هنوز ایران بودم. قبل از رفتن شاه…

س- علم. که…

ج- بله؟

س- علم که یکی دو سال قبل از…

ج- علم بود دیگر. هنوز علم بود، علم بود هنوز چیز نیامده بود. بعد آمدیم و به مطهری گفتیم و او هم ممنون شد. غرضم این است که تشکل داشتند توی حوزه‌ها و تو مسجدها آخوندها با هم رابطه داشتند، مردم را تحریک می‌کردند گاهی دولت این‎ها را می‌گرفت این آخوندهایی که گرفتند هی می‌گویند زندان بودیم زندان اینجوری بوده… صدمه‌ای نخوردند. مثلاً همین آقای رفسنجانی را رفقای ما که تو زندان بودند با این، الان هستند می‌گفتند اصلاً ناراحتی نداشتند نه شکنجه‌ای بود نه صدمه‌ای بود. خیلی هم این دوست داشت بغل می‌کرد می‌بوسید سازمان امنیتی این‎ها را، آنها هم با او چیز می‌کردند گاهی هم واسطه می‌شد. اصلاً جوش می‌داد این سازمان امنیتی توی زندان را با یک زندانی، همه این‎ها دیدند تو زندان با هم بودند. عرض کنم که این کارها را امینی خیلی کرد برای جلوگیری از خونریزی خیلی. حالا مثلاً ریختند… من تعجب می‌کنم که آقایان ریختند. البته او جزو اپوزیسیون است حالا فلان حالا آنها هم خانه‌اش را گرفتند و اموالش را بردند و فلان. امینی خیلی با آخوندها… اصلاً آخونددوست هم است، آخوندباز است. بقول خودش می‌گوید. «مادرم می‌گفت تو آخوندبازی، شاه می‌گفت تو آخوندبازی با آخوندها خیلی…» امینی خیلی مذهبی است. نمازش ترک نشود و فلان این‌طوری است و خیلی هم کمک کرد در جلوگیری از خونریزی خیلی کمک کرد امینی قبل از انقلاب و این‎ها با هم بودند خیلی وقت با هم بودند. تو مساجد هم رخنه داشتند، مردم را هم تجهیز می‌کردند. در قم هم که مرکز بود.

س- مثلاً بهشتی از کی با خمینی آشنا و رفیق شده بود؟

ج- بهشتی؟

س- بله.

ج- خوب خیلی قدیم دیگر. خمینی اصلاً آخوند بود و توی قم بود و این‌ها هم بالاخره آخوند بودند و رفت و آمد داشتند و آشنا بودند همه با هم. آخوندها همه با هم آشنا هستند، همه همدیگر را می‌شناسند منتها یک عده‌ای از همان اول جدا هستند با یک عده‌ای روی رقابت‌های آخوندی. مثلاً شریعتمداری خوب خیلی مرید داشت. خیلی پول داشت، خوب پول هم یک چیزی است. میلیون‌ها مردم برایش پول می‌بردند… من گفتم چند روز خانه‌اش متحصن بودیم می‌دیدیم که مردم می‌آیند پول‌های گزاف می‌آوردند برایش، میلیون‌ها پول برایش می‌آوردند ولی خوب خرج می‌کرد کتابخانه داشت، یک جایی درست کرده بود، می‌دانید؟ در نظر آخوندی خیلی مهم بود. مقام مهمی‌ داشت. برای آخوندها هم مقدار پولی که برایشان می‌آید مهم است حساب است یعنی این آقا اینقدر مرید دارد، مرید ملاک است، توجه می‌کنید؟