روایت کننده: تیمسار محسن مبصر
تاریخ مصاحبه: ۶ اکتبر ۱۹۸۴
محل مصاحبه: لندن- انگلیس
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱
خاطرات تیمسار محسن مبصر، ۶ اکتبر ۱۹۸۴ در شهر لندن، مصاحبه کننده حبیب لاجوردی.
س- تیمسار دربدو امر میخواهم از شما خواهش کنم که یک خلاصهای راجع به سوابق خانوادگی پدرتان بفرمائید.
ج- پدر من اسمش عبدالعلی بود و در آن زمان هم همه یک القابی داشتند و آخرین لقب پدر من هم مبصرالدوله بود. اهل تبریز بود و کارش هم عبارت بود از تصدی سازمانهای پست و تلگراف و تلفن ایالتى آنوقت. میدانید که در آن موقع ادارۀ منظمی نبود و تمام کارها را، تمام مسائل را، بعد از استاندار، یعنی حاکم میگفتند حاکم شهر، یک رئیس بود رئیس پست و تلگراف و تلفن بود که تمام چیزها مربوط میشد به او. و مادرم اسمش گوهر، [نام] خانوادگیش زرقانی از خانوادههای اصیل تهرانی بود…
س- زروانی؟
ج – زرقانی.
س- زرقانی.
ج- بله، با قاف. بنابراین بنده از یک پدر تبریزی و از یک مادر تهرانی به وجود آمدم.
س- سال تولدتان؟
ج- سال تولد من ۱۹۱۷ است.
س- بله و در تبریز.
ج- درتبریز و میشود ۱۲۹۶ هجری شمسی.
س- خوب اگر یک خلاصهای از دوران کودکی و تحصیلاتتان هم بفرمایید ممنون میشوم.
ج- بنده در یک خانوادۀ سرشناس و تا اندازهای اشرافی در تبریز بوجود آمدم، در ده سالگی پدر خود را از دست دادم و تحت سرپرستی مادرم و مراقبتهایی که یکی از خواهرهایم که پیشوای تأسیس مدرسۀ دخترانه در آذربایجان بود تربیت شدم. تحصیلات ابتدایی را در مدارس مختلف تبریز مدرسۀ جنت و دارالمعلمین، دبیرستان رشدیه، دبیرستان فردوسی بالاخره کلاس پنج و شش متوسطه را، دبیرستان را در دبیرستان نظام تبریز به پایان رساندم در سال ۱۳۱۵. دانشکده افسری را در ۱۳۱۷ تمام کردم که به علت اینکه ولیعهد آن روز و ا علیحضرت محمدرضا شاه پهلوی دیروز با ما همدوره بود اسم آن دوره به اسم دورۀ افتخار نامیده شد. من و اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی همدوره بودیم همگروهان هم بودیم یعنی در یک گروهان تحصیل میکردیم. در سال ۱۳۱۷ از رستۀ توپخانۀ دانشکدۀ افسری فارغالتحصیل شدم و با درجه ستوان دومی توپخانه در هنگ یک توپخانه صحرایی که در حشمتیه بود مشغول خدمت شدم.
آنهایی که در این دو سهسال خدمتم در هنگ صحرایی با آنها آشنا بودم اولش ستوان یکی بود به اسم علویکیا که بعدها تا درجه سرتیپی ارتقاء پیدا کرد و معاون سازمان امنیت ایران هم شد.
س- در زمان تیمور بختیار.
ج- در زمان؟
س- تیمور بختیار.
ج- تیمسار سپهبد تیمور بختیار که رئیس سازمان بود ایشان شدند معاون، دو تا معاون داشتند یکیش مرحوم تیمسار سرلشگر پاکروان بود و دیگری هم…
س- علویکیا.
ج- تیمسار علویکیا بود. البته در مورد تیمسار علویکیا، و تیمسار پاکروان و ارتباط من با اینها را و اصولاً تاسیس سازمان امنیت من مطالبی دارم که بعداً در موقع خودش خواهم گفت. تا سال ۱۳۲۰ در هنگ توپخانه صحرایی بودم. بعد از سال ۱۳۲۰ مأموریت پیدا کردم که فرماندهی آتشبار کوهستانی اعزامی به مشهد را به عهده بگیرم.. تفصیل از این قرار بود که فرماندۀ آتشبار، آتشبار مشهد که برای شورش صولت هَزارهای.
موقعی که شهریور ۲۰ که قسمتهای شمالی کشورمان به اشغال شوروی درآمد این صولت هزارهای از موقعیت سوءاستفاده کرد و قیام کرد و با موافقت روسها یک تیپ برای مبارزه با صولت هزارهای و قلعوقمع صولت هزارهای به مشهد اعزام شد. یک آتشبار هم ضمن این تیپ، بود آتشبار کوهستانی ۷۵ به آن میگفتند، و فرمانده این آتشبار کسی بود به اسم سروان مقصودلو که این سروان مقصودلو در موقع جنگ ضمن جنگ تیر خورد مجروح شد و من به جای او داوطلبانه رفتم مشهد که انجام بدهم آن کار را. در حدود دو سال در مشهد بودم به عنوان فرمانده آتشبار تیپ اعزامی.
دراین مدت با چند نفر از اشخاصی که ذکرش اینجا خیلی مفید است از لحاظ شما من اسم ببرم، خوب است، خیلی که بدانید. یکی از آن اشخاص سرگرد اسکندانی بود. البته سرگرد اسکندانی موقعی که من تو هنگ آتشبار صحرایی خدمت میکردم فرمانده دسته تیمسار علویکیا بودم ایشان هم یک فرمانده آتشبار بودند در آنجا.
س- ایشان منظور…
ج- سرگرد اسکندانی. و بعداز شهریور ۲۰ که تقریباً هنگ صحرایی به علت اسبهای مجار منحل شد این سرگرد اسکندانی بالاخره منتقل شد به مشهد. من از تهران او را میشناختم آدمی بود بسیاربسیار تحصیلکرده، افسر بسیاربسیار جالب ولی افکار همیشه انقلابی و افکار چپی داشت که آنوقتها ما نمیفهمیدیم که چپ و راست یعنی چی؟ حقیقتش اینست. من وقتی که منتقل شدم به مشهد آنجا فرماندۀ آتشبار بودم و از تیپ هم دیگر همه چیزها آمده بودند تهران، برگشته بودند به تهران فقط یک باقیماندهای از تیپ بود که فرماندۀ باقیماندۀ آن تیپ سرهنگ حاجوزیری بود و آدم بسیاربسیار لاابالی و اهل سوءاستفاده و اینها بود. از آن افسرهای فرم قدیم بود. و یک عده از افسرهای جوان هم امثال سروان حسن قاسمی که برادر قاسمی عضو کمیته مرکزی حزب توده بود و یک افسر که فرماندۀ دستۀ من بود به اسم ستوان یکم تفرشیان فرماندۀ دستۀ همان آتشبار بود که من در آنجا بودم و چند نفر دیگر که اسامیشان یادم نیست که اینها بعد از اینکه من خدمتم را کردم آنجا و منتقل شدم به تهران این آتشبار من با فرماندهی تفرشیان همان آتشباری است که برای شورش گنبد از آتشبار من این افسر هم، جزو شورشیان بود و سرپرست آن شورشیان هم سرگرد اسکندانی بود که در مشهد بود وسائل آتشباری من را آورده بودند.
س- عجب.
ج- بله. چون اینجا این مسئلهای را که گفتم مبنای یک جریاناتی است که ضبط در تاریخش بسیاربسیار مهم است و من هم یک چیزی با ذکر جزئیات در مورد وقایع گنبد مینویسم که، انشاءالله که بتوانم موفق بشوم تمام بکنم. اینجا پرانتز باز میکنم برای شما یک نفر معرفی میکنم که تشریف ببرید و با او حتماً مصاحبه بکنید او مطلعترین و باهوشترین افسرهای ارتش است که از وقایع شهریور تا وقایع ۲۸ مرداد بسیاربسیار اطلاعات ذیقیمتی دارد که میتواند تاریخ را روشن کند و آنطور که شنیدم یک قسمتهایی هم حتی نوشته یادداشتهایش را. ولی چون امروز یادداشت نوشتن، و خاطره نوشتن یک مسئله خیلی پیش پا افتاده ودروغبافی و قصهسرایی شده به آن جهت نه من نه ایشان نمیخواهیم چیزی به چاپ برسانیم. چون اگر که بنده فرض بفرمایید یک قسمت از خاطرات خدمتیام را بخواهم بنویسم و چیز بکنم همان نوع تلقی خواهند کرد که مثلاً کتاب جلال آهنگچیان را تلقی میکنند دیگر چون آنها کسی که نمیداند که…
س- تلقىاش چیست
ج- بله.
س- این شخص کی هستند؟
ج- ایشان سرلشگر بازنشسته حسن اخوی و الان در لسآنجلس است.
س- وزیر کشاورزی هم بود.
ج- وزیرکشاورزی هم بود که من مجبور خواهم بود در ضمن تعریف خاطراتم ازایشان بارها اسم بیرم، یکی از اشخاصی که در خدمت مشهد با او برخورد کردم همین سرگرد حسن اخوی آنموقع و بعد سرلشگر حسن اخوی و وزیر کشاورزی، او بود که از طرف لشگر۲ برای بازرسی آمده بود به مشهد و در آنجا با او آشنا شدم و این آشنایی من وقتی که به تهران منتقل شدم اصلاً یک تحولی در رویۀ خدمتی من ایجاد شد. من یک افسر بسیاربسیار آنطور که میگفتند سوابقم نشان میدهد جدی و خوب توپخانه و صف توپخانه بودم و از وقتی که ایشان را دیدم و برگشتم به تهران با دست ایشان وارد به قسمت اطلاعات ارتش شدم. یعنی از سال ۱۳۲۳ من در قسمت اطلاعات ارتش…
وقتی که من منتقل شدم از مشهد آمدم لشگر۲ مرکز، لشگر۲ مرکز که فرماندۀ لشگر در آن موقع تیمسار سرتیپ علیمنصور مزینی بود که بعدها شد مزین و مأمور مخصوص نمیدانم سرپرست مخصوص یا مأمور مخصوص املاک سلطنتی در…
س- گرگان.
ج- گرگان بود بله. او فرمانده لشگر بود. سرگرد اخوی رئیس رکن دوم ستاد لشگر بود. و من مستقیماً منتقل شدم به رکن دوم ستاد لشگر.
س- هر لشگری برای خودش رکن دوم جدایی دارد دیگر؟
ج- بله.
س- هر لشگری ستاد دارد و ستاد هم..
ج- ستاد دارد و ستاد هم چهار تا رکن دارد و نمیدانم ارکان مختلف دارد. آنوقت تشکیلات آنوقت حتماً دیگر اینها را تیمسار جم خیلی خوب گفته به شما، تشکیلات آنوقت لشگر بود و بعد هم ستاد ارتش بود دیگر ستاد بزرگ ارتشتاران نبود. ستاد ارتش بود بعدها بعد از ۲۸ مرداد ستاد بزرگ بوجود آمد، ستاد ارتش شد ستاد نیروی زمینی و از این حرفها که آنها را هم بموقع خودش خواهم گفت. من خیلی معذرت میخواهم که بعضی..
س- هیچ عیب ندارد بسیار خوب است، خیلی منظم و خوب است.
ج- در رکن دوم لشگر دوم من وارد کارهای اطلاعاتی شدم و مخصوصاً به علت اینکه من یک افسر، میگویند، باهوش بودم و شم اطلاعاتی بسیار قوی داشتم مورد توجه حزب توده واقع شدم و میخواستند، رویۀ حزب توده هم این بود که با تشکیل سازمان افسری حزب توده افسرانی را که میتوانستند مؤثر واقع بشوند و اطلاعات زیادی داشتند اینها را جلب میکردند و روشان به قول معروف کار میکردند اولش هم سمپاتیزان از او میساختند. با فرستادن نامهها و با فرستادن کتابها و با صحبتهای چیز و اینها و حتی به وسیله جلب آن افسر به وسیله هر کاری که از دستشان بربیاید مثلاً آشنایی با دختران و از این حرفها، من در لشگر دوم متوجه شدم که مورد توجه اینها واقع شدم. و در این موقع هم سرگرد اخوی شد سرهنگ دوم و رفت رئیس دبیرستان نظام تهران و منتقل شد. با همۀ اینکه یک رئیس رکن جدیدی برای ما گذاشتند آنجا ولی عملاً رکن دوم لشگر را من اداره میکردم با درجه سروانی و طبق وظیفهای که داشتم خیلی شدیداً مراقب این حرکات و مراقب کارهای افسرهایی که فکر میکردم آلوده شدند به کمونیسم بودم. چند تا ما در آنجا افسرهای مشهوری داشتیم یکی سروان توپخانه خلعتبری بود تا آنجا که یادم هست، یکی سروان پیاده پزشکیان بود، دیگری سروان توپخانه جودت بود…
س- فامیل میشد با حسین جودت؟
– برادر آن حسین جودت بود بله. سروان قاسمی بود و یک نفر دیگر که اسمش را بعد خواهم گفت یادم رفت اسمش که بعدها اعدام شد اصلاً و من با اینها ضمن اینکه دوست بودیم هم دورهمان بودند، اغلب هم دورهام بودند اینها. ضمناً مراقبشان بودم طبق آن وظیفهای که داشتم و از یک طرف هم آنوقت رئیس ستاد ارتش مرحوم سرلشگر حسن ارفع بود که در مورد شخصیت این افسر و خدماتی که به ایران کرده است باید از سرلشگر اخوی چیز بکنید چون او بهتر از من میداند. من در زمان جوانیم بود ولی او بهتر از من میداند که چه کارهایی کرده است. من بالاخره وادار شدم که با اینها وارد مبارزه بشوم و گزارشی تهیه کردم و دادم به فرمانده لشگرکه مزینی بود، امروز مزین شده، و نوشتم که این افسرها فعالیت کمونیستی دارند و اگر چنانچه دقت نشود اینها را هدایت یا بطور کلی دستشان از ارتش کوتاه نشود ارتش را به آتش خواهند کشید و نفوذ شوروی را وارد ارتش خواهند کرد.
البته…. آخر نمیدانم چه جوری آدم بگوید آنوقتها افسران و فرماندهان چه جوری فکر میکردند و از چه اشخاصی تشکیل شده بودند این در مجال صحبت ما نیست. آنوقت افسرها مثلاً همین سرتیپ مزینی یک افسری بود بسیاربسیار خودخواه و بهحساب بهقول چیزها دگماتیست و تصور میکرد که هر چه که فکر میکند هرچه که پیدا میکند همان است، و جور دیگری نیست، متعصب در افکار خودش. در این ضمن فعالیت ستاد ارتش هم بیشتر شد برعلیه شبکۀ افسری سازمانی حزب توده و بالاخره بعد از فکرهای زیاد دیدند تنها کسی که میتوانند بگذارند در رأس رکن دوم ستاد ارتش و او میتواند با پدیدۀ کمونیسم مبارزه بکند همان اخوی است. با درجه سرهنگ دومی رکن دوم ستاد ارتش را تحویل گرفت.
س- از چه کسی تحویل گرفت؟
ج- یادم نیست، چون مهم نیست زیاد خیلی. و به علت ارتباط نزدیکی که با او داشتیم از مشهد و اینها من هم این مبارزه را، مبارزه در داخل لشگر را منتقل کردم به ستاد ارتش. خلاصه بعد از مدتی چون میترسیدند که فرمانده لشگر لطمهای به من بزند من را منتقل کردند به رکن دوم ستاد ارتش و با درجه سروانی رئیس تجسس رکن دوم ستاد ارتش بودم.
س – تجسس؟ ممکن است تشکیلات رکن دو را بفرمایید چه بود و تجسس معنیاش چه بود چه ارکانی داشت آنجا؟
ج- بله. رکن دوم ستاد ارتش عمدهاش از لحاظ اطلاعات داخلی یک شعبهای داشت به اسم تجسس، تجسس این بودکه، همان تجسس rasearch، تحقیق میکرد اطلاعات بدست میآورد و این اطلاعات را بررسی میکرد میپخت و بعد گزارش میداد. آنوقت هم هیچ سازمان اطلاعاتی در کشور نبود. شهربانی اصلاً وارد این نوع مبارزات نبود سازمان امنیت که نداشتیم و من خوب یادم هست که حتی کارهای شهربانی کارهای همه را رکن دوم ستاد ارتش میکرد و حتی کارهای وزارت امور خارجه را بهوسیلۀ وابستههای نظامیش رکن دوم انجام میداد. اختیارات خیلی وسیعی هم داشت.
س- غیر از این اداره تجسس دیگر چه واحدی بود آنجا؟
ج- چهار پنج شعبه داشت. بله چهار پنج شعبه داشت ولی اطلاعات داخلیش به اسم تجسس بود که رئیس تجسسش من بودم. ببخشید رئیس تجسسش نبودم رئیس تجسسش مرحوم علی اکبر ضرغام بود که بعد شد وزیر دارایی و نمیدانم فلان. من هم جزو معاونین چیز بودم. من وقتی منتقل شدم به رکن دوم ستاد ارتش موقعی بود که وقایع گنبد اتفاق افتاده بود و چند نفر سرگرد اسکندانی و پنج نفر دیگر کشته شده بودند در گنبد و چند نفر هم دستگیر شده بودند و چند نفر هم فرار کرده بودند رفته بودند شوروی. آنهایی که دستگیر شده بودند که سروان دانش جزو آنها بود یادم هست با من همدوره بود، و در مشهد هم با من دوست بود این. رکن دوم ستاد ارتش صلاح دانست که بازجویی از اینها را به عهدۀ من واگذار بکند. تحقیقاتشان. من تا آنوقت باید اقرار کنم که اصلاً توجه نکرده بودم که حقیقت کمونیسم چیست، اصلاً اینها چه میگویند؟ ایدئولوژی کمونیسم را من نمیتوانستم بفهمم یعنی نه من هیچکس نمیتوانست. خوب یادم هست وقتی که من دفعۀ اول رفتم پیش چیز برای تحقیق از سروان دانش این حرفهایی که گفت من اصلاً نفهمیدم که چه میگوید و دیدم عجب تغییری کرد. چون با من رفیق بود تو مشهد، با هم صحبت میکردیم شب و روز با هم بودیم و اینها. دیدم حالا این افسر آن افسر نیست و تغییراتی کرده است. از او خواهش کردم که این چیزهایی که به من میگویید تو بیا و شرح بده بیشتر چون من نمیفهمم چون میدانستیم آنجا همدیگر و خوب هم دورهام بود و رفیق هم بودیم. او چند تا کتاب مقدماتی کمونیسم اسم برد که برو اینها را بخوان تا بفهمی من چه میگویم و من آمدم پانزده روز مهلت گرفتم و افتادم این کتابها که یکی از آنها مجموعۀ مجلۀ دنیا بود خوب یادم هست که مرحوم دکتر ارانی منتشر میکرد و فکر میکنم دیگر ده پانزده شماره بیشتر منتشر نشده بود جمع شده بود در یک کتابی درست کرده بودند و آن را که خواندم یواشیواش فهمیدم که اوضاع و احوال از چه قراری است.
س- از کجا به دست آوردید؟
ج- این کتاب را از کلوب حزب توده به دست آوردیم. یک روز رفتیم ما آنجا، آنها از خدا میخواستند، دیگر که بدهند که یکی دیگر اضافه بشود به آنها. شما نمیدانم یادتان هست یا نه وقتی که آن سالها حزب توده آزاد بود و مخفی نبود و یک کلوبی داشت در خیابان فردوسی جای zoo ایران، باغ وحش ایران آنجا. نه، چیزهایی که میآمدند نمایش میدادند روسها و اینها آنجا برگزار میشد.
س- سیرک.
ج- بله. آنجا کلوب حزب توده آنجا بود و خیلی فعالیت علنی داشتند.
س- شما کتاب را گرفتید و خواندید.
ج- بله، کتاب را گرفتم و خواندم و در جریان افتادم بعد از پانزده روز. البته نمیتوانم ادعا بکنم که خیلی خوب ولی در هر صورت میتوانستم بفهمم که چه میگویند اینها. بازجویی از اینها با موفقیت خیلی کامل تمام شد واینها در دادرسی ارتش محکوم شدند به حبسهای خیلی قلیلالمدت محکوم شدند که بعدها از زندان…
س- قصر.
ج- قصر فرار کردند و رفتند به…
س- زمان رزمآرا.
ج- رفتند به تبریز و شوروی که وقایع پیشهوری اتفاق افتاد، من از آنوقت به افسر منحصر بفرد، بدبختانه یا خوشبختانه نمیدانم چه بگویم، کمونیستشناس با کمونیسمشناس چیز شدم…
س- رکن دو.
ج- چیز.
س- ارتش.
ج- ارتش شدم و تمام این چیزها میآمدند پهلوی من و من هم دست از مطالعه برنداشتم مطالعه خیلی زیاد میکردم روی این چیز دیگه کلاس بسیار جالبی تاسیس شد بعد از اینکه ارفع عوض شد این بهطور جمله معترضه به اسم کلاس روانی- اخلاقی. این کلاس را مرحوم سرتیپ صمدی اداره میکرد، کلاس بسیاربسیار مفیدی بود در مورد فلسفه اغلب صحبت میکردند و من نظرم این بود که این کلاس تأسیس شده برای اینکه افسرها بیایند آنجا چون بحث میکردند، آنجا افکار افسرها شناخته بشود. در هر صورت من استفادۀ خیلی کامل کردم از آنجا. بعد بهتوسط سرتیپ مهدی به آقای مرحوم ذکاءالملک فروغی معرفی شدم و در حدود دو سه هفته هم چند دفعه رفتم از ایشان استفاده کردم، استفاضه کردم بقول عربی وکتاب «سیر حکمت در کمونیسم» را تقریباً پیش او با هم بررسی کردیم و بهحساب شدیم یک متخصص کمونیسم. من وقتی که رکن دوم ستاد ارتش بودم در سال ۱۳۲۴ بود دیگر مسئلۀ پیشهوری پیش آمد. مسئلۀ پیشهوری پیش آمد و من مأمور بودم که افسران لشگر تبریز را که تسلیم شده بود لشگر تبریز و افسرها را قرارداد این بود که بیایند تهران از آنها سئوالاتی میکردم یعنی وقایع زمان پیشهوری و دموکراتها را در ارتش مسئولیتشان را محول کردند به من. البته از آنجا هم من خیلی استفادههای خیلی زیاد کردم از لحاظ اطلاعات و حتی سرتیپ درخشان که فرمانده لشگر تبریز بود و لشکر را تسلیم کرده بود به روسها یعنی به دموکراتها به پیشهوری و اینها بازجوی این سرتیپ درخشانی من بودم چون رکن دوم افسری نداشت که بتواند چیز بکند. منتها یک اشکال بزرگی که داشتیم من یک سروان بودم او یک سرتیپ بود و بازجوی یک سرتیپ باید اقلاً سرلشکر باشد یا سرتیپ باشد اقلاً. آنوقت یک سرلشگر را گذاشتند بازجو و من به عنوان منشی او در حقیقت بازجو من بودم سؤالات را من مطرح میکردم.
بعد از آنکه وقایع آذربایجان اتفاق افتاد آنطور که میدانید منجر شد به اینکه ستاد ارتش تشکیلاتش عوض شد یعنی رئیسش هم عوض شد رزمآرا آمد دوباره جای ارفع و بدبخت تیمسار ارفع را با آقای سید ضیاءالدین طباطبایی گرفتند زندانی کردند که قوام آمد نخستوزیر شد و اینها را زندانی کردند. از آنوقت به بعد من فقط چند ماهی باز هم درلشکر دوم تقریباً میشود گفت پنج شش ماه به عنوان رئیس، روابط عمومی آنوقت نمیگفتند یک شعبهای بود در هر لشگر تبلیغات میگفتند، رئیس شعبه تبلیغات لشکر دو بودم و بعد برای اینکه خودم را خلاص بکنم رفتم دوره کور تکمیلی. میدانید هرکس افسر میشد مرتب کورهای مخصوصی میدید که در جریان روز باشد و فرماندهیش قویتر بشود و حتی مثلاً کسی که دورۀ ستاد را نمیدید به او سرتیپی نمیدادند تا آخر هم همینطور بود و دورۀ کور تکمیلی را اگر نمیدید به او مثلاً سرهنگی نمیدادند.
س- کجا این دوره دیده میشد؟
ج- در دانشکده افسری کورتکمیلی. کورتکمیلی توپخانه بودم، من یادم هست بعد از اینکه فارغالتحصیل شدم از چیز یعنی تمام کردیم بین تمام رستهها، رستههای پیاده و سوار، آنوقت سوار داشتیم، و توپخانه و مهندسی و مالی و اینها همهشان من بین تمام اینها شاگرد اول شدم و چون کسی که شاگرد اول میشد محل خدمتش را میتوانست به میل، خودش تعیین بکند من رضائیه را انتخاب کردم. نه من گفتم که به عهدۀ ستاد ارتش گذاشتم که مرا هرجا دلش میخواهد. مرا فرستادند رضائیه. رضائیه شدم دوباره رئیس رکن دوم لشگر رضائیه.
س- این حالا چه زمانی است؟ زمانی است که پیشهوری…
ج- بله دیگرپیشهوری قلع و قمع شد و…
س- آهان این بعد از آن است.
ج- بله.
س- در جریان قلع وقمع کردن پیشهوری شما دوره میدیدید و در جریان مستقیم نبودید؟
ج- بله، من در جریان مستقیم نبودم ولی خوب روی سابقۀ اطلاعاتی که داشتم اطلاع پیدا میکردیم. من کورتکمیلی را که تمام کردم رفتم رضائیه. رضائیه شدم رئیس رکن دوم لشگر رضائیه و در آنموقع تیمسار آریانا…
س- که آنموقع منوچهری.
ج- نخیر، آنوقت هم همین آریانا شده بود منوچهری نبود، آریانا فرمانده تیپ مهاباد شده بود که جزو واحدها ی لشگر و فرمانده لشگر هم تیمسار سرتیپ گرزن بود که بعد شد سرتیپ ستاد ارتش.
س- تیمسار همایونی چیکاره بود آنموقع؟
ج – تیمسار همایونی قبل از تیمسار گرزن فرمانده لشگر بود. دو نفر قبل از تیمسار گرزن فرمانده لشگر چیز… تیمسار همایونی هم چیز است درلندن است.
س- من تمام روز با ایشان مصاحبه کردم، دیروز.
ج- ازآن افسرهای بسیاربسیار وطنپرست و باتجربه و باشرف وحقیقتاً متهور ارتش بود. من اصلاً قیافهاش را از نزدیک ندیدم ولی از طرز کارش خیلی خوب میشناسم. برای تیمسار آریانا در تیپ چیز اتفاقاتی افتاد چون ایشان تا امروز خدمت صف نکرده بودند و اغلب در دانشگاه و در دانشکده افسری اینها تاکتیک درس میدادند و متأسفانه با رئیس ستاد ارتش هم رزمآرا بود آنوقت میخواست این را اذیت بکند و علتش هم این بود که اینها خیلی مهم است از لحاظ استنباط وضعیت آن روز، درجه سرتیپی تیمسار آریانا را اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی شخصاً داده بود اضافه کرده بود گفته بود، «چرا به این افسر درجه نمیدهید؟» رزمآرا چون میدید که اعلیحضرت به او چیز دارد برای اینکه بفهماند که این افسر افسر خوبی نیست نمیبایستی به این درجه بدهیم او را اذیت میکرد.
یکی از، اینجا باز هم تو پرانتز بگویم یکی از بدبختیهای ارتش ما وجود دستهبندی در ارتش بود و از آنوقت شروع شد که سرلشگر رزمآرا که بعد سپهبد شد، وسرلشگر ارفع دو تا قطب مختلف بودند او وقتی که میآمد رئیس ستاد ارتش میشد سعی میکرد برای آن یکی پرونده بسازد اطرافیان او را بزند او وقتی میآمد به عکس مخالف بود.
تا این اواخر این اثر این دستهبندی در ارتش وجود داشت منتها این اواخر دیگر تمرکز و اینها بدست آمد.
س- آنوقت فقط جنبۀ شخصی داشت این دستهبندی و این دو نفر یا اینکه تفاوت طرز فکر و خطمشی و اینها هم داشتند؟
ج- هر دوتاش. البته رزمآرا یک افسر بود بسیار جاهطلب بسیار باهوش و بسیار هم خطرناک و ارفع یک آدمی بود بسیار باشرف بسیاربسیار وطنپرست و بسیار هم قابل اطمینان و دستهبندیهایی داشتند، وابستگیهایی هم حتماً داشتند دیگر من گمان میکنم. من نمیدانم کجا ماندیم؟
س- راجع به دورهتان در رضائیه میفرمودید که تیمسار آریانا فرمانده تیپ بود و..
ج- بله، ایشان در فشار رزمآرا واقع شدند. آنوقت مرا دوستان گفتند که بروم آنجا کمک کنم به آریانا که بر علیهاش پرونده نسازند. ضمناً هم در موقعی که رکن دوم لشگر رضائیه بودم آنجا هم برخوردم با کمونیستها وجود داشت و شروع کردم به یک سلسله اقداماتی که بهوسیلۀ حزب توده و سازمان افسری حزب توده اعمال نفوذ در فرمانده لشگر من احساس کردم که باید از اینجا بروم. من از آنجا رفتم که هم این خطر را از خودم رفع کنم هم بروم به آریانا کمک بکنم بهجای من سرگرد جاوید که بعد فهمیدیم که عضو سازمان نظامی حزب توده بود بهجای من شد رئیس رکن دوم لشگر رضائیه.
س- با آن جاوید که همکار پیشهوری بود فامیل بود؟
ج- نه نه. من رفتم داوطلبانه از رئیس رکن دوم لشگر شدم رئیس رکن دوم تیپ، یعنی داوطلبانه تنزیل مقام دادم و رفتم آنجا.
س- بفرمایید.
ج- بله بنده رئیس رکن دوم ستاد تیپ مهاباد شدم. آنجا هم البته آنوقتها هنوز از فعالیت کمونیستی خیلی زیاد آثارش باقی بود بعد از قاضی محمد و اینها که اعدام کردند.
س- اینها اعدام شده بودند؟
ج- بله، بله اعدام شدند. سال ۲۷، این چیزی را که میگویم در حدود سال ۲۷ است و مخصوصاً حزب کومله که هنوز هم هست در آنجا فعالیت داشت و فرماندار نظامی هم بود آنجا به علت همین چیزها که بسیاربسیار وضعیت متشنجی داشت مهاباد مثل همیشه. ما آنجا بهطریق خیلی معجزهآسایی که خودم هم نمیدانم که چه جوری شد این رشته بهدست من آمد. فعالیت حزب کومله را یعنی حزب کمونیست کردها را، وارتباط آنها را با کنسولگری شوروی در تبریز کشف کردیم. و یکی از خطرناکترین رؤسای ایل را اینکه بهحساب لیدر این سازمان بود به اسم جعفر کریمی دستگیر کردیم که پیشبینی میکردند اگر این دستگیر بشود مهاباد شلوغ خواهد شد و نمیدانم تیپ محاصره خواهد شد و از این حرفها. ولی البته چون بهموقع قبل از اینکه بتواند این شخص کاری انجام بدهد دستوری بدهد دستگیر شد، دستگیر کردیم و تحقیقات خیلی مفصلی از او شد و مسئله روشن شد سازمان روشن شد و تیمسار آریانا علاوه بر اینکه مورد آزار و اذیت قرار نگرفتند…
س- رو سفید شدند.
ج- ستاد ارتش مجبور شد که تشویقش هم بکند و حتی خوب یادم هست که مدال خیلی مفصلی هم گرفتش، یک نشان نمیدانم لیاقت چه هست ستاد ارتش برایش فرستاد. ولی به علت فعالیتی که من در آنجا کرده بودم محیط مهاباد متشنج شده بود و ماندن من در مهاباد خطرناک بود برای خود من. آنوقت، خدا رحمتش کند، سپهبد شاهبختی فرماندۀ سپاه آذربایجان بود و استاندار آذربایجان شرقی. این متوجه بود خیلی افسر وارد به این مناطق بود متوجه من بود مرا احضار کرد که از خطر سوءقصد نجات پیدا کنم.
س- کسانی که برای رکن دو کار میکردند روشن بود چه کسانی هستند؟ یا سمتهای پوششی داشتند؟
ج- نه، رکن دوم روشن بود، تا آخر هم روشن بود، رکن دوم آن چیز… آن سازمان امنیت است که روشن نیست والا ارتش.
س- پس رکن دو رسماً…
ج- مگر اینگه مأمورین مخصوصش البته در رکن دوم مأمورین مخصوص داشتیم ما، این همه فعالیت را بوسیله مأمورین مخصوص میکردیم ولی رکن دوم سرگرد محسن مبصر.
(؟) خوب یادم هست این هم که من یک روزی جمعه قرار شد که ما سوار اتوبوس بشویم و برویم تبریز، منتقل شده بودیم به تبریز، و موقعی که سوار اتوبوس شدم برف خیلی شدیدی آمده بود خیلی خیلی شدید آمده بود. رفتیم سوار اتوبوس شدیم و دیدم که، سروان بود آنوقت، سروان بدرهای لرستانی. او هم جزو افسرهای تیپ مهاباد بود. یک افسر بسیاربسیار شجاع و بسیار بیباک.
س- آخرین رئیس فرمانده نیروی زمینی بود.
ج- بله نیروی زمینی بود. آنوقت اتومبیل حرکت کرد پانصد متر رفت و ماند. به ما گفت، «خوب نیست شما تو اتوبوس باشید اینجا، شما یواش یواش بروید و ما میآییم.» نشان به این نشانی که تا میاندوآب تو آن برف، تا سینه برف بود، پیاده ما دو نفر نمیدانم اتومبیل نیامد نتوانسته بود بیاد. برف بود. و از آنجا آمدیم به تبریز و شدیم رئیس رکن دوم سپاه.
س- که سپاه از لشکر…
ج- از لشگر بالاتر است دیگر. از لشگر رفتم به پائین، بعد از آنجا رفتم از لشکر هم بالا. آنوقت، تیمسار وَرَهرام، سپهبد وَرَهرام با درجه سرهنگی رئیس ستاد سپاه بود و خودش هم خوب بعد شد داماد شاهبختی. شاهبختی هم فرماندهاش بود و هم پدرزنش بود دیگر. ما در حدود یک سال و خردهای آنجا خدمت کردیم.
س- چه سالهایی میشد این؟
ج- ۲۷ و ۲۸، بله ۲۸ وآخرها.
س- سوء قصد به اعلیحضرت در تهران شد.
ج- ۲۷ من در مهاباد بودم. من مهاباد بودم که سوء قصد شد در دانشگاه به اعلیحضرت. بعد از آنجا در تبریز هم خیلی من با همه اینکه دیگر آنوقت یک افسر بسیاربسیار ورزیده و مجرب بودم از تیمسار سپهبد شاهبختی خیلی چیزها یاد گرفتم، این را به شما بگویم تقریباً سواد نداشتند ولی بسیار خوب حرف میزدند و بسیار خوب، دیکته میکردند، مینوشت آدم و بسیار خوب فکر میکردند و آدم بسیار وطنپرست، و افسر کاملاً افسر بودند.
از آنجا داوطلب شدم من که بیایم دورۀ ستاد را ببینم، با همۀ اینکه مرحوم شاهبختی موافق نبود من بعد از خدمت در آنجا آمدم آن دوره ستاد را دیدم، دورۀ ستاد را در دانشگاه جنگ دیگر، دیدم و آنجا هم با کلاسمان بالائی طی کردم و داوطلبانه باز هم منتقل شدم به اهواز، رفتم به خوزستان، لشگر خوزستان، ۹ خوزستان بود بهنظرم بله.
س- بعداز چه مدتی؟ این دوره چه مدت بود؟
ج- این یک سال است دیگر.
س- یک سال.
ج- یک سال تحصیلی.
س- پس این میشود تقریباً ۱۳۲۹ که شما رفتید به خوزستان یا آخر۲۸.
ج- نه آخر ۲۸ بله. وقتی که من رفتم خوزستان سرلشکر شاهنده با درجه سرتیپی آنجا فرمانده لشگر بود که بعد در ۲۸ مرداد شد معاون ستاد ارتش و بعد هم بازنشسته شد. از افسرهای خیلی با هوش ارتش بود او هم.
س- هنوز دررتبه دو بودید شما؟
ج- نخیر، در مشهد فقط در مدت عمرم، در عمر خدمتیام در خوزستان شدم رئیس رکن سوم، یعنی تعلیمات. و آنجا سرلشکر اخوی با درجه سرهنگی رئیس ستاد لشگر شده بود. یک تماس دیگر هم آنجا داشتم با ایشان.آنجا هم در حدود دو سال رئیس رکن سوم بودم و شاهد ملی شدن صنعت نفت وخلعید از انگلیسها و جریانات بسیار جالب دیگری بودیم که آنجا خیلی مهم بود. مرحوم سپهبد شاهبختی آمد و استاندار خوزستان شد و فرماندۀ منطقۀ خوزستان شد و من هم رئیس عملیات کلیۀ نظامی خوزستان بودم. علاوه بر اینکه رئیس رکن سوم بودم دیگر فرمانده عملیاتی نیروی دریایی و اینها همه بهعهدۀ من بود. شاهد خلعید بودم، شاهد تهدید انگلیسها در مورد حمله به خوزستان بودم که حتی یک روزی به ما از تهران خبر دادند که از طریق خشکی، انگلستان ارتش انگلیس فردا صبح حمله خواهد کرد یک اینطور چیزی که ما اقداماتی کردیم و برای مقابله با انگلیسها و اینها و معلوم شد که جنگ اعصاب بوده، حتی شناسایی فرستادیم و بندوبساط معلوم شد که جنگ اعصاب بوده. و در آنجا هم میدانید در سال ۲۹ شاهد اعتصابات به آن سنگینی شرکت نفت که به تحریک حزب توده و شاهد فعالیتهای کمونیستی در آنجا هم بودیم.
Leave A Comment