روایت کننده: آقای دکتر غلامرضا مقدم

تاریخ مصاحبه: ۲۶ ژانویه ۹۸۳

محل مصاحبه: شهر هیلزبارو- کالیفرنیا

مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۳

س- نباید وزیر بشوید.

ج- بله. من به این نتیجه رسیده بودم که هیچ‌وقت نمی‌خواهم و نبایستی پست وزارت داشته باشم برای اینکه این طبعاً من را در خط اول جبهه در مقابل شاه قرار می‌داد و در آن جبهه مقابل شاه، از دو حال خارج نبود، یا بایستی به شاه تسلیم می‌شد و دستوراتش را که به آن اعتقاد نداشتم اجرا کنم یا اینکه می‌خواستم مخالفت بکنم برای خودم اسباب زحمت می‌شد. و چون دردسر هم برای خود نمی‌خواستم به این نتیجه رسیدم که در رژیم آن موقع ایران اگر می‌خواستم کار بکنم نمی‌توانست در سطح وزیر یا رییس یک دستگاه مهم دولتی باشد.

اصولاً من با سیاست‌ها و رویه‌های شاه مخالفت شدید داشتم، از آن جمله به آن به اصطلاح «انقلاب ششم بهمن» و فرمان‌های شش‌گانه و برنامه اصلاحات ارضی که اول ارسنجانی و امینی آن را شروع کردند و بعد شاه از دست آنها بیرون آورد و به عنوان یک آلت سیاسی برای منظورهای خودش به کار برد. او حقیقتاً هیچ ایمان و اعتقادی به برنامه اصلاحات ارضی نداشت. ضمناً من علاوه بر اینکه نمی‌خواستم با شاه دچار زد و خورد و درگیری بشوم میل هم نداشتم به عنوان یک فرد و همکار نزدیک با او معرفی شوم و وزراء خواهی نخواهی به عنوان عناصر و آلت‌های دست شاه در اذهان مردم معرفی شده بودند.

البته به امینی اینها را نمی‌توانستم بگویم در عین اینکه می‌دانستم امینی مرد خیلی شریفی است ولی جرات اظهار این مسائل را به او نداشتم. به او فقط گفتم من تجربه کافی ندارم برای وزارت و ترجیح می‌دهم که فعلاً در بانک مرکزی باقی بمانم. بعد که کابینه دکتر امینی سقوط کرد و علم نخست‌وزیر شد من دیگر هر گونه امیدی راجع به آینده سیاسی و اقتصادی ایران را از دست دادم.

س- برای بعضی‌ها این جریانات باعث امیدواری شده بود چطور شما دکوراژه شدید؟

ج- برای اینکه من از ابتدا در شاه یک چیزی می‌دیدم که خیلی من را رنج می‌داد وآن این بود که تمام اظهارات و بیانات و عملیاتش غیرواقعی و غیرصادقانه بود. هر کاری که می‌کرد جنبه‌ تظاهر و تزویر و عوام‌فریبی داشت. فساد ناشی از دور و اطرافیانش را هم از موقعی که در سازمان برنامه بودم می‌دیدم. موقعی که در وزارت بازرگانی بودم دیدم در بعضی موارد چه جور فشار می‌آوردند و همین‌طور در بانک مرکزی که بودم تا اندازه‌ای این جریانات سوء را می‌دیدم. تاسف‌آور بود که شاه یک برنامه اصیل خیلی عالی را که اصلاحات ارضی بود چطور منحرف کرد و در دست خودش گرفت و تبدیلش کرد به هیچ. یعنی آن چیزی که او پیاده کرد افتضاح بود، چرا؟ برای آنکه یک نظام کشاورزی سابق که ارباب رعیتی بود و در عین تمام عیب‌هایی که داشت و من شدیداً خودم با آن مخالف بودم ولی به هر حال یک نظامی بود که کار می‌کرد. بالاخره این مالک هر قدر هم بد بود یک نقش اقتصادی مسلمی را انجام می‌داد آن عبارت از نقش مدیریت و سرمایه‌گذاری در دهات بود. چاه می‌کند، تا اندازه‌ای نقش اعطا کننده اعتبارات کشاورزی به کشاورزان را ایفا می‌کرد، بذر می‌داد، کود می‌داد و غیره. وقتی مالک را برداشتی بایستی جانشین او یک دستگاهی می‌شد که به زارعین خدمات کشاورزی و کود شیمیایی و بذر و سایر کمک‌های فنی را می‌داد. هیچ کدام از این کارها را برای این دهاتی که تقسیم شدند نکردند و این زارعین بدبخت را به حال خودشان رها کردند. این امر باعث شد که در عرض ۱۰- ۱۵ سال بعد از اصطلاحات ارضی وضع کشاورزی ایران شدیداً خراب شد، آن سیاست‌ها و عملیات غلط که در وزارت اصلاحات ارضی در وزارت کشاورزی انجام شد به کلی کشاورزی ایران را منهدم کرد و در نتیجه قسمت عمده جمعیت روستانشین متوجه شهرها شد و این ناراحتی‌های اجتماعی و سیاسی که بعداً ‌ایجاد شد مقدار زیادش مربوط به همین است.

من وقتی اینها را می‌دیدم معتقد می‌شدم که شاه در عملیات و کارهایش به خصوص در مسئله اصلاحات ارضی صداقت ندارد. این به‌اصطلاح انقلاب ششم بهمن و اصول انقلاب و غیره فقط یک تاکتیک سیاسی بود که مخالفین از جمله امینی و جبهه ملی و کمونیست‌ها را خنثی کند و بعد هر کاری دلش می‌خواهد بکند. این است که برخلاف بعضی‌ها که به قول شما فکر می‌کردند شاید شاه دارد رفورم می‌کند، من اعتقاد داشتم که او به هیچ‌وجه رفورم نمی‌کند و خیلی نسبت به آینده سیاسی ایران بدبین بودم. من آن موقع فکر می‌کردم که ایران در آستانه یک انقلاب واقعی قرار دارد، خیلی زودتر از آنچه که به نحو دیگری در سال ۱۳۵۷ اتفاق افتاد. شاید من یکی از افراد قلیلی بودم که در سال ۱۳۴۱ بروز یک انقلاب و دگرگونی سیاسی را در ایران غیرقابل اجتناب می‌دیدم. البته آن طوری که بعداً وقایع نشان داد من نسبت به زمان وقوع انقلاب و ماهیت آن اشتباه کردم.

س- هم‌فکر هم داشتید؟ کسان دیگری هم بودند که مثل شما فکر کنند یا احساس تنهایی می‌کردید؟

ج- من خیال می‌کنم که آقایان فرمانفرماییان و سیروس سمیعی و مسلماً‌ دیگران هم بودند که در همین زمینه‌ها فکر می‌کردند و به همین دلیل هم بود که سه نفر از ما موقعی‌که من در بانک مرکزی بودم یک نامه خطاب به شاه نوشتیم و نسبت به خرابی اوضاع و دورنمای نامساعد مملکت اظهار نگرانی کردیم و از او خواستیم که عاجلانه برای رفع پاره‌ای از مشکلات تصمیم بگیرد.

س- کدام نامه؟ چون جایی منعکس نشده است.

ج- ما یک نامه نوشتیم که متاسفانه من الان کپی آن را ندارم ولی اگر اشتباه نکنم همان اوایلی بود که من به بانک مرکزی رفته بودم و نامه را من و خداداد فرمانفرماییان و مهدی سمیعی نوشتیم و از طریق آقای علاء وزیر دربار برای شاه فرستادیم و در آن گفتیم که وضع خیلی خراب است، نابسامانی‌های شدیدی هست، فساد خیلی زیاد است و منابع مالی دولت به جاهایی که اولویت داد نمی‌رود. طرح‌هایی که وزارت‌خانه‌ها اجرا می‌کنند بی بند و بار است و حیف و میل خیلی زیاد است و یک پیشنهاد‌های مشخصی دادیم برای جلوگیری از نابسامانی‌ها که البته او هیچ ترتیب اثر به آن نداد.

س- آقای علاء؟

ج- آقای حسین علاء که آن موقع وزیر دربار بود. بنابراین من فکر می‌کنم آقای مهدی سمیعی وخداداد فرمانفرماییان لااقل در این زمینه با من توافق داشتند. فکر می‌کنم دکتر سیروس سمیعی هم همین نظرات را داشت که شاید به همین دلیل تصمیم گرفت که از خدمت دولت برود کنار و تقریباً چند ماه قبل از اینکه من از بانک مرکزی استعفا دادم او هم از معاونت وزارت دارایی استعفا داد. من هم وقتی که امینی رفت و دولت علم آمد دیدم که ماندن من در بانک مرکزی دیگر هیچ فایده‌ای ندارد و می‌دانستم که حتماً بانک مرکزی تحت فشار قرار خواهد گرفت. بنابراین من استعفا دادم و بعداً در صندوق بین‌المملی پول شروع به کار کردم.

بعد از اینکه من استعفا دادم به فاصله شاید دو یا سه هفته دکتر پورهمایون هم استعفا داد. دکتر پورهمایون وقتی که در خارج از کشور شنید که من استعفا دادم دیگر به ایران برنگشت و از لندن استعفایش را فرستاد. بعد از اینکه من استعفا دادم و هنوز تهران بودم کسالتی پیدا کردم و در منزل بودم. یک روز آقای علم تلفن کرد منزل و از من پرسید که شما چرا استعفا دادید؟ گفتم من اولاً کسالت دارم بعد هم می‌خواهم برای یکی دو سالی بروم خارج برای مطالعه در همان رشته‌های مورد علاقه خودم. ایشان گفتند، «من میل ندام که شما بروید. می‌دانید که آقای دکتر پورهمایون هم استعفا داده‌اند و الان بانک مرکزی سرپرست ندارد و من میل دارم که شما حالا باشید.» برداشت من از مذاکره با ایشان این بود که اگر من موافقت کنم و بمانم ممکن است بعداً به ریاست بانک مرکزی تعیین شوم. ولی مع‌ذلک  من گفتم که متاسفانه من برنامه‌هایم تنظیم شده و نمی‌توانم تغییر در آن بدهم و از ایشان خواستم موافقت کند استعفای من قطعی شود و یک کس دیگری را هرچه زودتر برای ریاست بانک مرکزی تعیین کند که دستگاه بدن سرپرست نباشد. به هرحال من موافقت نکردم بمانم. دلیلش هم واضح بود. در مدتی که بعد از رفتن امینی و آمدن علم من هنوز در بانک مرکزی بودم چند مورد پیش آمد که آقای علم من را احضار کرد و در نخست‌وزیری برای دادن وام و اعتبار به دستگاه‌های مختلف دولتی. البته عقیده من این بود که بانک مرکزی نباید بی جهت به دستگاه‌های دولتی وام بدهد و اگر دولت بودجه خودش را تلف می‌کند آن خارج از کنترل بانک مرکزی است ولی از بانک مرکزی نبایستی وام بگیرند و بی‌خود خرج کنند و تورم پولی ایجاد کنند. این سیاست پولی و اعتباری را در دوره دکتر امینی خیلی راحت انجام می‌دادیم و آقای دکتر امینی واقعاً از آن حمایت می‌کرد. به طور مثال وقتی که دولت می‌خواست دارایی‌های شرکت هواپیمایی ایران را که متعلق به رضا افشار بود ملی کند و شرکت ملی هواپیمایی ایران را تاسیس کند در قانون بودجه کل کشور تصویب شده بود که دولت پنج میلیون تومان وام از بانک مرکزی بگیرد و از محل این وام دارایی‌های شرکت هواپیمایی ایران متعلق به رضا افشار خریداری شود. برای این کار به بانک مرکزی رجوع شد و طبق معمول آقای دکتر پورهمایون آن را نزد من برای اتخاذ تصمیم فرستاد. من گفتم ما چنین وامی را نمی‌توانیم بدهیم. گفتند آخر این قانونی است که از مجلس گذشته است. گفتم قانون نگفته که بانک مرکزی مکلف است به دولت وام بپردازد. قانون فقط اجازه داده است که دولت می‌تواند از بانک مرکزی وام دریافت بکند. بنابراین ما مکلف نیستیم. ضمناً گفتم یک قانونی هم به اسم قانون پولی و بانکی کشور وجود دارد و به موجب آن اعتبارات باید در حدود معقول باشد و نباید بیشتر باشد. بعداً من شنیدم این دستور صریح شاه بوده که شرکت ملی هواپیمایی با اخذ وام از بانک مرکزی تاسیس شود. من گفتم خوب اگر دولت می‌خواهد این کار را بکند بهتر است از بودجه خود دولت این اعتبار تامین بشود آقای امینی هم به من تلفن کرد و تقاضا کرد که من با این وام موافقت کنم. من به آقای امینی گفتم این کار اصولی نیست که بانک مرکزی قرض بدهد که وزارت دارایی سرمایه بگذارد در یک شرکت دولتی. اگر دولت می‌خواهد یک شرکت دولتی تاسیس کند باید هزینه آن را از اعتبارات خود دولت تامین کند. در صورتی که اقای امینی در تلفن به من صریحاً گفت که دستور شاه است ولی دیگر دنبالش نیامد و صرف نظر کرد.

آقای امینی به راحتی می‌توانست من را از بانک مرکزی برکنار کند ولی این کار را نکرد و این باعث شد که احترام من برای ایشان چندین برابر بشود. اما می‌دانستم که آقای علم اهل این حرف‌ها نیست، دستور می‌داد ۱۰ میلیون تومان به این دستگاه بدهید،‌۲۰ میلیون تومان به آن دستگاه و ایشان هم شخص قلدری بود و مخالفت من به زودی منجر به برکناری‌ام از کار می‌شد. بنابراین بهتر بود در دادن استعفا پافشاری کنم.

پس عدم موافقت من در باقی ماندن در بانک مرکزی یکی به این دلیل بود و یکی هم اینکه خوب من آن کاری که باید برای تاسیس و راه انداختن بانک مرکزی بکنم کرده بودم و موسسه پایه‌گذاری شده بود. بنابراین تصمیم گرفتم که از بانک مرکزی و مشاغل دولتی لااقل برای مدتی کنار بروم و به خارج رفتم و از سال ۱۹۶۳ تا اوایل سال ۱۹۶۹ در واشنگتن در صندوق بین‌المللی پول با سمت مشاور ارشد اقتصادی مشغول کار بودم.

س- چه شد که تصمیم گرفتید که بعد از شش سال مجدداً‌ به ایران برگردید؟

ج- اول اینکه همه ما ایرانی‌ها قدری رمانتیک هستیم. یعنی وقتی برای مدتی در خارج از ایران می‌مانیم از زندگی در خارج خسته می‌شویم و طبعاً علاقمند به برگشتن به ایران می‌شویم. در تمام شش سالی که من در واشنگتن بودم وقایع ایران را از دور با علاقه دنبال می‌کردم. در عین اینکه کار در صندوق بین‌المللی پول خیلی جالب و در سطح بالا بود ولی هیچ‌وقت آن ارضاء و لذتی که کار کردن در ایران قبلاً ‌به من داده بود یا بعداً فکر می‌کردم می‌تواند بدهد وجود نداشت و همیشه خودآگاه یا ناخودآگاه آرزو می‌کردم که یک روزی برسد و دوباره به ایران برگردم و بتوانم منشاء خدمتی باشم. ضمناً باید گفت که در دهه ۱۹۶۰ اگر هر ایراد دیگری به کار دولت بود لااقل یک پیشرفت اقتصادی توام با ثبات نسبی قسمت‌ها به وجود آمده بود. لااقل وقتی که آدم از راه دور نگاه می‌کرد نمی‌توانست تحت تاثیر این پدیده قرار نگیرد.

س- برداشت شما از این موضع چه بود که در زمانی که شما ایران نبودید چنین پیشرفتی شد؟

ج- من فکر می‌کنم یک دلیل آن این بود که خوشبختانه بعد از من مهدی سمیعی و خداداد فرمانفرماییان در بانک مرکزی بودند و این افراد شایسته تا اندازه‌ زیادی توانستند جلوی بی‌رویه‌گری‌ها را بگیرند. علاوه بر این عوامل زیادی باعث شد که موجبات پیشرفت اقتصادی در این سال‌ها به وجود آید.

اولاً شاه موفق شد علیرغم پیش‌بینی من یک ثبات سیاسی قابل توجهی در ایران طی دهه ۱۹۶۰ برقرار نماید. من بایستی اعتراف کنم که پیش‌بینی من از لحاظ سیاسی در دهه ۱۹۶۰ اشتباه درآمد چون من تصور می‌کردم که عملیات شاه ایران را از لحاظ سیاسی دگرگون و دستخوش عدم ثبات خواهد کرد ولی در واقع شاه توانست در این دوره وضع سیاسی خودش و رژیم را تحکیم و تثبیت کند. به علاوه در این سا‌ل‌ها درآمد نفت ایران به سرعت افزایش یافت زیرا با وجود اینکه قیمت نفت خیلی بالا نرفته بود ولی تولید نفت ایران از حدود یک میلیون بشکه در روز به حدود چهار میلیون بشکه افزایش یافت. ضمناً تغییراتی هم که در قرارداد با کنسرسیوم دادند باعث شد که سهم ایران از کل درآمد بیشتر شود و این اضافه درآمد نفت علیرغم تمام زیاده‌روی در هزینه‌های دولتی و سیاست مالی و بودجه‌ بی بند وبار دولت چاله‌ها را پر می‌کرد و بالنتیجه ایران دچار کمبود ارزی نمی‌شد و معمولاً هر وقت ایران کمبود ارزی نداشته باشد نسبتاً یک وضع مساعدی دارد.

عامل دیگر این بود که به موازات اجرای برنامه‌ تثبیت اقتصادی یک رکود نسبی اقتصادی در ایران به وجود آمده بود و بعد از اینکه وضع اقتصادی به تدریج رو به توسعه و گشایش رفت برای چند سالی تا حدود سال ۱۹۶۷ یا ۱۹۶۸ مقدار زیادی ظرفیت‌های تولیدی به‌طور کامل استفاده نشده اعم از ماشین‌آلات و نیروی انسانی در اقتصاد کشور وجود داشت و این امر اجازه می‌داد که یک رشد نسبتاً سریع بدون وارد آمدن فشار تورمی میسر گردد. این پدیده در اقتصاد اغلب کشورها بعد از رکود اقتصادی دیده می‌شود. از حدود سال ۱۹۶۸ به بعد که این ظرفیت‌های استفاده نشده دیگر وجود نداشت، عدم توازن و تعادل اقتصادی دوباره نمایانگر شد و مجدداً موجب بروز فشار تورمی و ایجاد کسری در موازنه پرداخت‌های خارجی کشور گردید. خیلی جالب است وقتی که من در سال ۱۹۶۹ به ایران برگشتم این بحران ارزی و بودجه‌ای در حال تکوین بود. در ملاقاتی که با شاه داشتم برای معرفی من به سمت قائم‌مقام مدیر عامل سازمان برنامه شاه گفت، ‌«این مقدم هم هر وقت به ایران می‌آید وضع اقتصادی ما خراب است.»

به هرحال من هرچی بیشتر در واشنگتن می‌ماندم تبم برای برگشتن به ایران حادتر می‌شد. منتظر بودم یک فرصتی پیش آید که بتوانم برگردم و به کار کردن در ایران مشغول شوم. تا اینکه آقای مهدی سمیعی به ریاست سازمان برنامه تعیین شد و ایشان در اواخر سال ۱۹۶۸ یا اوایل ۱۹۶۹ آمد به واشنگتن. در این سفر آقای سمیعی علاقمند بود چند نفر از ایرانی‌های تحصیل‌کرده و مطلع از بین کسانی که در آمریکا بودند برای همکاری در سازمان برنامه دعوت کند. از جمله این افراد آقای دکتر آبادیان بود که در بانک جهانی کار می‌کرد و قبلاً‌ نیز حدود سال‌های ۱۹۵۷ و ۱۹۵۸ در دفتر اقتصادی سازمان برنامه کار کرده بود. آقای سمیعی با من هم صحبت کرد و پرسید که من برنامه‌ام چیست؟ من هم به ایشان گفتم که اگر فرصت خوبی باشد علاقمندم به ایران برگردم. ایشان از این فکر من خیلی استقبال کرد و مرا تشویق کرد و پیشنهاد کرد در صورت تمایل من به سمت معاون ارشد یا قائم‌مقام مدیرعامل در سازمان برنامه شروع به کار کنم. البته از لحاظ مدارج علمی و تجربه‌ای و سوابق کاری که من داشتم شاید می‌شد گفت که قبول پست نفر دوم در سازمان برنامه کار صحیحی نبود ولی با توجه به مطالبی که قبلاً ‌در مورد عدم قبول پست وزارت گفتم و نیز به علت علاقه به کار برنامه‌ریزی و احترام فراوان برای آقای مهدی سمیعی من قبول کردم. امیدوار بودم که با بودن مهدی سمیعی در رأس سازمان برنامه و نیز یک تیم جدید از افراد تحصیل‌کرده بتوان مجدداً سازمان برنامه را احیاء کرد و این دستگاه منشاء خدمات زیاد برای مملکت بشود.

س- نظرتان نسبت به شاه فراموش‌شده بود یا تغییر کرده بود؟

ج- نه فراموش نشده بود، ولی من به این نتیجه رسیدم که شاه ممکن است ۲۰ سال یا ۳۰ سال دیگر زنده و پادشاه باشد و من به صرف اینکه شاه هست نبایستی خودم را در تبعید نگه دارم. نظرم نسبت به شاه تغییری پیدا نکرده بود. ولی فکر کردم حالا من می‌روم آنجا و در یک سطح غیر سیاسی کار می‌کنم که اصطکاک زیادی با شاه نداشته باشم. البته طبیعی است که مسائل خانوادگی هم در این تصمیم دخالت داشت. من و همسرم از دور بودن از خانواده خودمان رنج می‌بردیم و آن هم یک فشار خیلی زیادی بود برای برگشتن به ایران بعد از شش سال. ضمناً فرزندان ما داشتند کم‌کم بزرگ می‌شدند و وارد مدرسه شده بودند. بنابراین یا ما می‌بایستی برای همیشه در آمریکا بمانیم یا اینکه برگردیم به ایران برای اینکه بچه‌ها در سنی بودند که اگر ما خیلی بیشتر در خارج می‌ماندیم آن وقت برگشت به ایران برای آنها خیلی مشکل می‌شد. بنابراین تمام این مسایل روی هم رفته باعث شد که من از صندوق استعفا دادم و پیشنهاد آقای سمیعی را قبول کردم و به ایران برگشتم.

س- آن وقت پس در سال ۱۹۶۳ شما دعوت شدید به سازمان برنامه …

ج- بله.

س- شما از آقای سمیعی پرسیدید علت اینکه آقای اصفیا رفت و ایشان آمد این فقط یک تغییر ساده‌ای بود یا اینکه علتی داشت که آقای سمیعی را بیاورند از بانک مرکزی به سازمان برنامه. این سؤال را شما از او کردید که چه شده که شما به این سازمان آمدید؟

ج- من این سؤال را به طور مستقیم از مهدی سمیعی نکردم، ولی از مذاکرات با ایشان این طور استنباط کردم که وضع سازمان برنامه به قدری بد شده بود که حتی خود شاه و هویدا هم به این نتیجه رسیده بودند که یک تغییری لازم است و تغییر هم این بود که یک آدم خوش‌نامی مثل مهدی سمیعی بیاید و سازمان برنامه را قدری اصلاح کند.

س- به آن ترتیبی که ایشان آمد و به سرعتی که رفت این سؤال را همیشه مطرح می‌کند چرا آوردندش و چرا بردنش؟

ج- خوب، این سیستم کار شاه بود، گاهی در اثر فشار خارجی‌ها و بعضی اوقات هم برای عوام‌فریبی. به طور مثال، برای اینکه وانمود کند که با فساد مبارزه می‌کند یک قدم‌های صحیحی برمی‌داشت. بعداً‌ هم پس از مدت کوتاهی پشیمان می‌شد و مجدداً از عناصر وعوامل فساد پشتیبانی می‌کرد وافراد صالح را برکنار می‌کرد. در عمل می‌دید که افرادی که استقلال فکری دارند و متخصص و حرفه‌ای هستند برایش دردسر هستند و در یک فرصت مناسب سعی می‌کرد از شر آنها خلاص بشود. این سیستم کارش بود. یعنی به اصطلاح سیستم به نعل و به میخ زدن. گاهی یک آوانس بدهد به افکار خارجی و داخلی که بله ما داریم اصلاحات می‌کنیم جلوی فساد را می‌گیریم. بعداً پس از مدت نسبتاً کوتاهی دوباره وضع برمی‌گشت به حالت سابق.

س- شما پس آمدید به سازمان برنامه؟

ج- بله وقتی که من آمدم آنجا دیدم که وضع خیلی خراب است. مهدی سمیعی در واشنگتن به من گفت که وقتی ایشان را به ریاست سازمان برنامه تعیین کردند قرار بر این بود که سازمان برنامه درست بشود و از آن بی‌رویه‌گی‌ها جلوگیری بشود و یک دستگاه برنامه‌ریزی خوب و تمیز و سالمی به وجود بیاید. واقعاً آنچه من را تشویق کرد همین بود که خیلی امید و نوید می‌داد که بشود کار مثبتی انجام داد.

در طی یکی دو سال اولی که من آنجا بودم یک کارهای خیلی اساسی در سازمان برنامه انجام شد. کم‌کم شروع کردیم طرح‌ها را به طور صحیح رسیدگی کردن. البته قبل از آمدن ما به سازمان برنامه ، برنامه چهارم عمرانی کشور تصویب شده بود و ما کنترل زیادی روی برنامه چهارم نداشتیم، ولی سعی کردیم در اجرای این برنامه یک نظمی به وجود آوریم. در مدیریت‌های سازمان تغییراتی دادیم. آقای سمیعی عده‌ای از مدیران را که ناصالح و بدنام بودند برکنار کرد. در این زمینه اولین تجربه تکان دهنده‌ای که من در سازمان برنامه داشتم و یکی دو ماه بعد از شروع به کارم اتفاق افتاد مربوط به دفتر فنی سازمان بود. این دفتر از واحدهای مهم سازمان برنامه بو.د به طور خلاصه وظیفه عمده این دفتر رسیدگی به صلاحیت مهندسین مشاور و مقاطعه‌کاران طرح‌های عمرانی بود. آقای سمیعی رییس قبلی این دفتر را که به قرار اطلاع فرد ناصالحی بود از کار برکنار کرده بود ولی هنوز رییس جدید تعیین نکرده بود. اتفاقاً در این خلال یک ماموریت خارج برای ایشان از طرف دولت پیش آمده بود و رفته بود به خارج و من در مدتی که ایشان در خارج بود مسئول سازمان برنامه بودم.

یک روزی از دفتر اشرف پهلوی تلفن کردند و گفتند که ایشان خواسته که من به دفترش بروم. من قبلاً‌ با ایشان آشنایی نداشتم و نمی‌دانستم او چه کاری می‌تواند داشته باشد. از همکاران سازمان برنامه پرسیدم آیا طرحی هست که ممکن است او نسبت به آن علاقمند باشد و مسئله‌ای راجع به آن داشته باشد؟ گفتند در سازمان برنامه یک فردی هست که خودش را کاندیدای ریاست دفتر فنی کرده و این شخص که مورد حمایت والا حضرت اشرف است مورد اعتماد آقای سمیعی نیست. در روز مقرر من رفتم به دفتر این خانم در کاخ سعد آباد. در موقعی‌که در اتاق انتظار ایشان نشسته بودم، دیدم یک خانمی از پله‌های طبقه بالای ساختمان آمد پایین پنج شش تا هم سگ یکی روی این دستش یکی روی کولش، یکی روی شانه‌اش یکی دوتا هم جلو و یکی دو تا هم از پشت او در حرکت و همگی به طرف من هجوم آوردند. من همه که اصولاً‌ از سگ خوشم نمی‌آید آن هم در داخل منزل خیلی جا خوردم و وقتی سگ‌ها به طرف من آمدند آنها را عقب زدم که ظاهراً‌ این کار برای آن خانم توهین‌آمیز بود که به سگ‌هایش کسی بی‌اعتنایی بکند. به هرحال نشستیم و پس از تعارفات معمولی ایشان از اوضاع سازمان برنامه سؤال کرد. من گفتم که تازه به سازمان برنامه آمده‌ام و هنوز اطلاع زیادی ندارم ولی اجمالاً داریم سعی می‌کنیم یک قدری به این دستگاه سر و سامان بدهیم. بعد ایشان گفت خوب آیا برای این دفتر فنی هنوز رییس تعیین شده؟ گفتم ‌رؤسای ادارات مهم و مدیران سازمان برنامه را رییس آن دستگاه تعیین می‌کند و در مورد این دفتر هنوز آقای سمیعی فرصت نکرده‌اند که فرد صلاحیت‌داری برای ریاست آن انتخاب کنند ولی البته این کار در اسرع وقت ممکن انجام خواهد شد برای اینکه واحد خیلی مهمی است. ایشان گفت، «من یک آدم خیلی خوبی می‌شناسم که از همان صاحب‌منصبان سازمان برنامه خودتان است و این شخص برای این کار خیلی مناسب است.» سؤال کردم این شخص کی است؟ ایشان نام برد و گفت، ‌«من می‌خواهم شما ایشان را به سمت ریاست دفتر فنی تعیین کنید.»

س- همین جوری؟ من می‌خواهم؟

ج- بله. من گفتم شما می‌دانید که در حال حاضر آقای سمیعی رییس سازمان برنامه در مسافرت خارج هستند و صحیح نیست که من در غیاب ایشان برای یک اداره خیلی مهم رییس تعیین کنم. عجله‌ای نیست حالا ایشان برمی‌گردند یک هفته دو هفته دیگر و خودشان تصمیم می‌گیرند. گفت، «مگر شما قائم‌مقام مدیر عامل سازمان برنامه نیستید؟ مگر قائم‌مقام در غیاب رییس کلیه اختیارات رییس را ندارد؟» گفتم چرا. گفت، «مگر الان که ایشان نیست شما کارهای سازمان برنامه را انجام نمی‌دهید؟» گفتم چرا همه کارهای سازمان برنامه انجام می‌شود. گفت، «خوب این اختیار را هم دارید که رییس دفتر فنی را تعیین کنید.» گفتم نه این کار غیر از کارهای دیگر است، کارهای جاری سازمان برنامه را نمی‌شود صبر کرد و گفت رییسش نیست، ولی از لحاظ اصولی صحیح نیست رییس دفتر فنی که یکی از مهمترین واحدهای سازمان برنامه است در غیاب رییس دستگاه تعیین شود. از او اصرار و از من هم انکار. گفت، «نه شما نگران نباشید با مسئولیت من شما حکم ایشان را صادر کنید اگر آقای سمیعی حرفی داشت من با ایشان صحبت می‌کنم.» گفتم در غیاب آقای سمیعی من این کار را صحیح نمی‌دانم انجام بشود و خواهش می‌کنم که سر کار اصرار نکنید و وقتی که ایشان آمدند من عین مطالبی را که شما گفتید به ایشان می‌گویم و آقای سمیعی خودش آنچه به مصلحت باشد تصمیم می‌گیرد. خلاصه من بلند شدم گفتم که پس اگر دیگر مطلبی نیست من مرخص شوم. او خیلی تو هم رفت اخم‌هایش گرفته شده بود و با سردی زیاد خداحافظی کرد.

بعد از یکی دو هفته آقای سمیعی آمد و به او گفتم که یک چنین جریاناتی بود. گفت، «عجب کار خوبی کردی، اگر قبول کرده بودی کار صحیحی نکرده بودی.» گفت، «نگران نباش من جواب ایشان را خواهم داد.» با وجود اینکه همه می‌گفتند اشرف فرد خطرناکی است و هر کس با خواسته‌های او مخالفت کند برایش گرفتاری ایجاد می‌شود برای من هیچ گرفتاری پیش نیامد. این یکی از آن مواردی بود که ثابت کرد اگر کارکنان دولت در مقابل دستورات ناصحیح شاه یا نزدیکان او ایستادگی می‌کردند هیچ‌طوری نمی‌شد و اینکه می‌گفتند که کارهای غلطی که می‌شد ناشی از دستورات شاه و اطرافیان او بوده و مأمورین دولت چاره‌ای جز اطاعت نداشتند صحیح نیست. برای آنکه از این‌جور دستورات در تمام مواردی که من در سمت‌های مختلف بودم می‌آمد وقتی محکم می‌ایستادی و اطاعت نمی‌کردی و آمادگی هم داشتی که از مقام و پست دولتی کنار بروی اغلب اوقات کوتاه می‌آمدند. اشخاصی که کارهای ناصحیح را به موجب دستور انجام می‌دادند یاخودشان فاسد بودند، حالا فساد اخلاقی یا فساد مالی فرقی نمی‌کند، و یا اینکه خیلی به نگهداری پست دولتی و گرفتن مقام‌های بالاتر علاقمند بودند.

این اولین برخورد تکان‌دهنده‌ من در سازمان برنامه بود. پس از اینکه شروع به کار کردیم یک مقدار اصلاحات در داخل واحدهای سازمان برنامه انجام شد. عده‌ای اشخاص ناصالح رفتند، همین دفتر فنی یک رییس خوب برایش تعیین شد و یکی قدری کارهای سازمان برنامه راه افتاد. طرح‌ها را یکی یکی خودمان رسیدگی می‌کردیم و سخت‌گیری هم می‌کردیم به طوری که شایع شده بود که من خیلی تند و عصبانی و سخت‌گیر هستم. البته این حرف‌ها به هیچ‌وجه صحیح نبود ما با هیچ‌کس دعوا نمی‌کردیم فقط پیشنهاد که می‌آمد باید درست مطالعه شده بود و مدیر مسئول تمام جوانب طرح را رسیدگی کرده بود. ما سعی می‌کردیم کلیه طرح‌ها و برنامه‌ها و اعتبارات عمرانی به طور مداوم مورد ارزیابی و تجدید نظر قرار گیرند. بعضی طرح‌ها بود که از برنامه‌های قبلی، یعنی سال‌های قبل، ادامه داشت. در اینها تجدید نظر کردیم. هر ماده بودجه‌ای یا هر برنامه یا هر طرحی را دوباره مثل اینکه در ابتدای کار است به آن نگاه می‌کردیم نه اینکه به صرف اینکه سال گذشته بودجه طرح این مبلغ بوده و حالا امسال این مبلغ می‌خواهند و آیا این تقاضای اضافی را تصویب بکنیم یا رد کنیم من رویه‌ام همیشه در کارهای دولتی یا خصوصی هرجا که بودم این بود هر موقعی که بودجه را بررسی می‌کردیم کارها را مثل اینکه از اول دارد شروع می‌شود با دید انتقادی مورد بررسی‌ و ارزیابی قرار می‌دادم. این همان اصل علم بودجه‌بندی یا بودجه‌ریزی است که خارجی‌ها به آن می‌گویند (Zero Budgeting).

البته سازمان برنامه یک یا دو طرح نداشت شاید ۵۰۰ یا ۶۰۰ طرح بود. من واقعاً‌ بعضی روزها ۱۵ ساعت یا ۱۶ ساعت کار می‌کردم. کمیته رسیدگی طرح‌ها داشتیم که طرح‌ها را که از وزارت‌خانه‌ها می‌آمد پس از اینکه مدیریت‌های سازمان برنامه آنها را بررسی کرده بودند مجدداً در این کمیته رسیدگی می‌کردیم و تا آنجا که امکان داشت سعی می‌کردیم که هزینه‌های بیهوده را از داخل این طرح‌ها دربیاوریم. همیشه و صد در صد هم موفق نمی‌شدیم. فشار از وزارت‌خانه‌ها و از دربار خیلی شدید بود ولی اقلاً‌ در اکثر اوقات موفق می‌شدیم که به مقدار خیلی زیادی از هزینه‌های زائد در داخل طرح‌ها کم کنیم. یک مدتی این کارها را کردیم و نسبتاً‌ سازمان برنامه خوب شده بود. ولی پس از مدتی در اثر شاید همین سخت‌‌گیری‌ها و رسیدگی‌های اصولی، سازمان برنامه مورد حملات شدید دولت و دربار قرار گرفت و فشارهای زیادی به آن وارد شد. این فشارها را یک مقدارش را من تحمل می‌کردم و مقداری را هم آقای سمیعی. وقتی که فشار برای تصویب طرح‌های غلط و ناصحیح خیلی زیاد می‌شد،‌ چنانچه من فکر می‌کردم، رد کردن طرح مشکلات سیاسی برای سازمان برنامه ایجاد می‌کرد،‌ اتخاذ تصمیم نهایی را در اختیار رییس سازمان برنامه می‌گذاشتیم.

انصافاً آقای سمیعی و بعد از ایشان هم آقای فرمانفرماییان تا حداکثر ممکن از تصمیمات من حمایت می‌کردند. البته بعضی موارد پیش می‌آمد که آنها هم دیگر قادر نبودند مقاومت کنند و کار به بن‌بست می‌رسید.

وقتی که این فشارها به تدریج روی سازمان برنامه زیاد شد. ابتدا دکتر آبادیان که مسئول معاونت طرح‌ها و برنامه‌ریزی بود خسته شد و استعفا داد و رفت. بعد مهدی سمیعی استعفا داد. استعفای آقای سمیعی خیلی من را ناراحت کرد و قصد داشتم به نوبه‌ خودم استعفا بدهم ولی چون آقای فرمانفرماییان به ریاست سازمان برنامه تعیین شد و ایشان دوست صمیمی و قدیمی من بود، دادن استعفا و ترک سازمان برنامه مقارن با شروع به کار آقای فرمانفرماییان البته صحیح نبود و من نمی‌توانستم چنین کاری بکنم. دستم به کلی از این حیث بسته بود.

س- سر یک موضوع خاصی بود که آقای سمیعی استعفا دادند؟

ج- من نمی‌دانم ولی فکر می‌کند که فشارهای فوق‌العاده زیاد ایشان را خسته و فرسوده کرد. علاوه بر این ایشان حاضر نبود قبول کند که سازمان برنامه را دولت تضعیف کند.

به هرحال چون من می‌دانستم که یک مقدار از ناراحتی‌های آقای سمیعی هم به علت سخت‌گیری‌هایی بود که من در کارهای سازمان برنامه می‌کردم و شاید هم این سخت‌گیری‌های من سهمی در برکناری ایشان از سازمان برنامه داشت،. این است که پس از تعیین آقای فرمانفرماییان به ریاست سازمان برنامه من به ایشان گفتم که اگر من به خدمت در سازمان برنامه ادامه دهم ممکن است ادامه‌ کار من برای او باعث دردسر و مشکلاتی باشد و خواهش کردم موافقت کند که من استعفا بدهم و ایشان به علت وجود من در سازمان برنامه مواجه با اشکالات سیاسی نشود.

آقای فرمانفرماییان به هیچ وجه با استعفای من موافقت نکرد و گفت می‌خواهم تو باشی چون اگر سازمان برنامه آن چنان سازمان برنامه‌ باشد که تو نتوانی در آنجا بمانی و کاری کنی ماندن من هم معنی ندارد و من هم نمی‌خواهم اینجا باشم. من به کمک و همکاری تو احتیاج دارم و علاقمند هستم که به خدمت خودت در سازمان برنامه ادامه دهی. با این حرف ایشان دیگر من راهی جز ادامه کار لااقل برای مدتی نداشتم.