روایتکننده: آقای دکتر هوشنگ نهاوندی
تاریخ مصاحبه: ۱۱ آوریل ۱۹۸۶
محل مصاحبه: پاریس، فرانسه
مصاحبهکننده: شاهرخ مسکوب
نوار شماره: ۱۴
جلسه چهارم مصاحبه با جناب آقای دکتر نهاوندی در دور دوم. پاریس یازدهم ۱۹۸۶.
س- جناب آقای دکتر همانطور که اشاره فرمودید استدعا میکنم در مورد مذاکراتتان با شریعتمداری، مرحوم شریعتمداری که فوت کرده و گمان میکنم که صحبت دربارهشان اشکالی نداشته باشد.
ج- ماجرای بسیار طولانی است و به نظر بنده بسیار جالب. و در این مورد بهخصوص جزئیاتی را من اطلاع دارم که حالا هم که خدا رحمت کند آن مرد نازنین را، فوت کرده با آسودگی خیال بیشتری میشود گفت بهخاطر اینکه در ایران دیگر خطری متوجه حیات او نیست. بنده اصولاً روابط آخوندیم خیلیخیلی کم بود و کم هست. آن هم بهخاطر تربیت خانوادگی که از پدرم داشتم که اصولاً خیلی آدم بود که بهقول فرانسویها آنتیکلریکال بود. و اصولاً هم خیلی سلیقه آخوندی بنده ندارم .گرچه گاهش خلافش را بهطور علنی میگویم ولی سلیقه آخوندی ندارم.
س- حقیقت این است که … استدعا میکنم.
ج- با تمام این مقدمات در اوایل سال ۱۳۵۷ بود، احتمالاً در فروردین، در مذاکراتی با اعلیحضرت، من به ایشان عرض کردم که یکی از دوستان من دکتر مصفا رئیس مدرسه عالی قم است و به مناسبت اینکه پدرش هم رئیس فرهنگ قم بوده و خودش هم در قم تحصیل کرده با روحانیون خیلی حشر و نشر درد و اطلاعاتی از آنها میگیرد و بعضی از مطالبی را که گفته بود دکتر مصفا در قم شنیده بود برای اعلیحضرت نقل کردم. و در ضمن گفتم که مثلاً من مطهری را میشناسم مطهری همکار من بود. با او خیلی بنده همیشه حسن رابطه داشتم. او مرد خیلی خوبی هم بود برخلاف آنچه که اکنون دربارهاش میگویند مرد خیلی خوبی بود مطهری. شاه برگشت گفت که «ما از طریق بهبهانیان یک تماسهایی با این شریعتمداری»، البته با لحن یک کمی هم تحقیرآمیز، «داریم و این مرتیکه چه میگوید پیرمرد، و فلان و اینها، این بهبهانیان هم که میترسد خودش آخوند مسلک است. چطور است شمای فرنگی مآب با او یک جوری تماس بگیرید.» بنده فرنگی مآب هم، و در ضمن اعلیحضرت یک متلکی به بنده هم گفتند در این میان. گفتم، «بسیار خوب من سعی میکنم ببینم چه میشود.» و با دکتر مصفا صحبت کردم. دکتر مصفا هم برای این کارها خیلی مناسب است. و خلاصه چند روز دیگر دکتر مصفا آمد گفت که «آقای شریعتمداری خیلی از تو تعریف کردند و گفتند خیلی خوب فلانی را میشناسم و آدم خیلی خوبی است. خانواده خانمش را میشناسم. خلاصه یک مقداری از این قبیل تعارفات راست یا دروغ، و بهشرطی که این جایی منتشر نشود و او قول بدهد که هرچه من میگویم به شاه بگوید و پیغامهای شاه را هم درست برای من بیاورد، البته اعلیحضرت، با کمال میل و یک وقتی بعد از شام موقعی که شهر دیگر خاموش است و تعطیل بیاید ایشان.» بنده هم یک بعدازظهری رفتم به مدرسه عالی قضایی قم و شام را در دفتر دکتر مصفا خوردیم و شبانگاه با یک افسر گارد قابل اعتماد که راه هم شناسایی کرده بود رفتیم به منزل داماد آقای شریعتمداری به منزل مهندس عباسی و شریعتمداری آنجا آمد به، خانهاش متصل به آن خانه بود، آمد آنجا و خلاصه این نخستین ملاقات بنده بود و سه ملاقات چند ساعته هر کدام با شریعتمداری و مقدار زیادی هم مبادله واسطه به وسیله بنده بین اعلیحضرت و ایشان. وقتی هم که وارد اتاق شریعتمداری شد و باز هم با بنده بسیار تعارف کرد، برگشت آقای شریعتمداری به من گفت که «من میدانم که»، معلوم بود که شهرت فرنگی مآبی بنده تنها در دربار نبود در قم هم بود، گفت، «من میدانم شما عادت به نشستن روی زمین ندارید و بنابراین اینجا چون مبل راحتی هست اینجا از شما پذیرایی کردند. وگرنه فکر نکنید که نخواستم شما منزل من بیایید.» حالا یا بهخاطر این بود که نمیخواست مرا در منزلش بپذیرد. فکر میکرد مرا
س- (؟)
ج- به من برمیخورد. یا اینکه واقعاً در ضمن میخواست یک اشارهای به اصطلاح فرنگی مآبی بنده هم ایشان هم به نحو دیگری بکند. ملاقاتهای بنده با آقای شریعتمداری سه جلسه بود به اضافه چند جلسهای که دامادش و پسرش و یک بار یک شیخی، که بنده الان اسمش را فراموش کردم، از طرف ایشان آمد به پهلوی… همیشه منزل دکتر مصفا در تهران. و یک بار هم مصفا و بنده دیگر در بحبوحه انقلاب یعنی در آخرهای کار رفتیم به منزل پسرش در یکی از کوچههای، یکی از پسرهایش دو پسر بنده تا آنجایی که اطلاع دارم داشت یا دارد، در یکی از کوچههای فرعی خیابان امیریه در تهران.
اولاً بنده از شریعتمداری، حالا قبل از اینکه به جزئیات مطالب برسم، از شریعتمداری احساسی که دارم آدمی بسیار باهوش، بسیار مهربان، با چشمان خیلیخیلی زیرک، و خیلی آرام و برخلاف، چون در آن یک سال انقلاب بنده روحانی زیاد دیدم، متأسفانه یا خوشبختانه، برخلاف بسیار از روحانیون متعارف خیلی مطلع که حالا بعضی از نکاتش را مطالب و پیغامهایی را که بنده از قول ایشان خواهم گفت که البته کمی مخلوط دو جلسه اول است، توجه خواهید کرد. تشکیلاتی که داشت تشکیلات بسیار خوبی بود. مثلاً بنده متوجه شدم که روزنامههای خارجی را برای ایشان خلاصه میکنند برای اینکه به روزنامههای فرانسوی، انگلیسی، اینها گاهی اشاره میکرد که فلان مقاله را نوشتند. خودش رادیو گوش میکرد. و این برتریها را به روحانیون متعارف ما که معمولاً از همه جای دنیا بیاطلاع هستند حتی روحانیون خیلی باسوادی مثل آقای شیخ جواد مصلح مثلاً که رشته خودش را خیلی خوب بلد است ولی میدانست، فکر میکنم زنده باشد مصلح.
س-
ج- بله، بههرحال آقا شیخ جواد مصلح در فلسفه قدیم استاد بود ولی از خارج از فلسفه قدیم هیچ چیز نمیدانست. شریعتمداری این حالت را نداشت.
اولین مطلبی که ایشان با من مطرح کرد، حالا برای اینکه خلاصه کنیم، شرح مذاکرات را که اصلاً فراموش کردم گلههای زیادی از اعلیحضرت بود که ایران دو ستون دارد یکی دین است و یکی سلطنت. و اگر این دو ستون با همدیگر در یک جهت نباشند این مملکت روی پای خودش نخواهد ایستاد. و اعلیحضرت از روحانیت جدا شده. ما جز خیر ایشان چیزی نمیخواهیم. ما میخواهیم ایشان قدرت داشته باشد برای اینکه خودمام بتوانیم در سایه قدرت ایشان موقعیت خودمان را حفظ کنیم.
س- حرف کلاسیک هزار ساله.
ج- حرف کلاسیک هزار ساله. و اعلیحضرت هم بدون ما نمیتواند سلطنت راحتی داشته باشند. ما دو تا به همدیگر، واقعاً درست هم هست این حرف.
س- بله
ج- و چرا ایشان از ما در این سالها دوری کردند در حالیکه تا موقعی که مرحوم بروجردی زنده بود خوب روابط فیمابین خوب بود. چرا توهین میکنند گاهی به روحانیت؟ چرا اطرافیانشان کارهای نامربوط میکنند؟ و بعد هم شروع به، گفتند که حالا من. بعد هم کسانی را هم، رابطهشان دیگر با من قطع شده. بهبهانیان را دوبار فرستادند پهلوی من. و بهبهانیان من میدانم که جرأت ندارد حرفی را به ایشان بزند. مسائل سیاسی سرش نمیشود. و بعد ایشان توقع دارد که مثلاً معاون سازمان امنیت قم بیاید پهلوی داماد من یا بیاید پهلوی خود من با من مذاکره بکند و خودش را نماینده ایشان جا بزند. من در حدی نیستم که سرگرد یا یک سروان بیاید با من صحبت بکند. یک مقداری از این قبیل گلهها. من به ایشان گفتم که «اجازه میدهید اینها را یادداشت کنم؟» گفت، » خواهش میکنم.» و گفتم که «من تنها کاری که میکنم این است که به شما قول میدهم که آن چیزی را که گفتید
س- به عرضشان برسانم.
ج- حالا یک بار یک incident ای هم در این، واقعهای هم در این مورد اتفاق افتاد، یک بار به ایشان منتقل بکنم بدون هیچ کم و کاستی. گفت که «عصبانی نمیشوند؟» گفتم، «نه، فکر نمیکنم. به هرحال اگر عصبانی میشدند به بنده نمیگفتند بیایم.» و خودتان هم من با اجازه ایشان نگفتم ایشان گفته، «من با اجازه ایشان و با اطلاع ایشان آمدم پهلوی شما.» مقدار زیادی شریعمتداری در مسائل مختلف اظهار گله و شکایت و نارضایتی از وضع مملکت. که سه چهار تا مطلبش نسبتاً جالب بود که بنده به صورت انکدوت میگویم ولی انکدوتهای مهم. یکی از مطالبی که ایشان خیلی به تفصیل دربارهاش صحبت کرد راجع به فساد بود، فساد دستگاه حکومت دزدیهایی که میشود و یک موردش با، اغلبش با ذکر نام و غیره بود و یک موردش با ذکر نام و جزئیات مطالبی مربوط به شاهدخت اشرف. که پرونده بسیار غیرقابل دفاعی را که شاهدخت اشرف، علی قول ایشان که البته در تهران هم کلیاتش شهرت داشت، ولی جزئیاتش را او با مدرک در اختیار داشت که معلوم بود به او رساندند. راجع به فعل و انفعالاتی که با علی رضایی کرده بودند و در حدود گویا ششصد هفتصد میلیون در این میان بر روی هم بر سر جامعه کلاه رفته بود، دولت و جامعه، مدارک خیلی قاطعی شریعتمداری داشت، گفت که «من میدانم که این خواهر توأم ایشان است و شما هم جرأت نخواهید کرد که این مطالب را بگویید. من این مطالب را راجع به شاهدخت اشرف را خیلی به تفصیل راجع به زندگیاش و راجع به دزدیهایش و غیره و غیره گفت «اینها را همه را اگر جرأت ندارید به شاه بگویید من روی نوار همین جا ضبط میکنم. فقط باید به من قول بدهید که بنشینید آنجا نوار را شاه گوش کند.» گفتم «نه من میگویم. جنبه خشونت بیانات را چیز میکنم ولی مطالب را میگویم، این یک.
دو: در جلسه دیگری مطلب جشن هنر مطرح شد ولی دیگر این ماه شهریور بود بار سوم بود. شریعتمداری به بنده گفت که، «به علیاحضرت بگویید که اشتباه میکنند که ایشان جشن هنر را لغو کردند. لغو جشن هنر دلیل بر ضعف است. آن قسمتی از برنامههای جشن هنر را که صور قبیح را»، یک همچین کلماتی از این قبیل، بنده اصطلاحات را به اصطلاح خودم حرفها را میزنم، چیزهای قبیح داشت انها را حذف بکنند ولی خوب یک ساز و آواز ایرانی خیلی محترمی بگذارند یا یک نمایشی بگذارند و وزیر فرهنگ و هنر برود آنجا را افتتاح بکند به این ترتیب هم حیثیت دولت حفظ میشود و حیثیت دربار و هم کاری که خلاف اصول باشد انجام نمیشود. ولی تعطیل جشن هنر نشانه ضعف است و الان مملکت نباید از خودش ضعف نشان بدهد. جالب است.
س- بله.
ج- که بنده این را به شهبانو منتقل کردم ولی ایشان تصمیم گرفت اول مصر بود به اینکه این جشن بشود بعد تصمیم گرفت که نشود. هر دو بدون منطق. یا لااقل با منطقی که بنده متوجهاش نمیشدم. در حالیکه آن موقع حرف شریعتمداری بهعنوان حرف خیلی مهم تلقی میشد. یک مطلب دیگری هم که خیلی زیاد آقای شریعتمداری نسبت به آن مصر بود، مسئله نقش بهاییها بود در دستگاه ایران و گفت که «ما تمام بهاییهایی را، آدرس محلی را داد در خیابان مژده شمیران، گفت «در اینجا روحانیت یک مؤسسهای درست کرده و ما در آنجا اسامی همه بهاییهای ایران را که در مشاغل مهم هستند جمع میکنیم و، که بعد هم از آن انستیتو استفاده کردند. و گفت که «من البته در این مقامی که دارم با شما صحبت میکنم نمیگویم بهاییها را باید از ادارات بیرون کرد. بهاییها را باید کشت. ولی یک کمی هم دیگر دارند در این کار زیادهروی میکنند. مثلاً به اعلیحضرت همایونی از قول من سلام برسانید و بگویید که «شنیدهام دکتر ایادی دکتر خوبی است. شاید هم حق دارند ایشان. شاید هم اگر من مریض بشوم دکتر ایادی را صدا میکنم که خود مرا معالجه بکند. ولی آیا هیچ لزومی دارد که حتماً دکتر ایادی که طبیب ایشان است ایشان اعتقاد دارند به ایادی ایادی را نگه دارند، چرا به مرقد حضرت رضا میرود؟ اگر به مرقد حضرت رضا میرود، آن بار اولی بود که بنده پهلوی شریعتمداری بودم ما تازه از مشهد برگشته بودیم اعلیحضرت برای تعطیلات عید
س- رفته بودند
ج- رفته بودند مثلاً بیست روز بعدش بود. «اگر به مرقد حضرت رضا میرود چرا اصرار دارد که پشت اعلیحضرت بایستد؟ و چرا اصرار دارد که دعا بکند و ملوث بکند؟ و اقلاً در عکسهای مذهبی نایستد. یک مدتی بگویند عکسش را نگیرند عکس دکتر ایادی را. ما حرفی نداریم به او اعتماد دارند ولی دیگر عکسش را نگیرند مردم ناراحت میشوند و غیره.» به این طرز روحیه این مرد.
عرض کنم به حضورتان که این دو مطلب بود. یکی هم که خیلی ایشان گله داشت، در یک ملاقات دوم یا سوم، از آن حملهای که به منزلش شده بود که او خیال میکرد که خسروداد این حمله را کرده ولی بعد برایش متوجه شد که خسروداد نبوده. این را خیلی شاه هم از دلش درآورد. یک بار دیگر هم بنده در دفتر مخصوص بودم مثلاً شاید در ماه تیر یا مرداد بود، و آقای مهندس عباسی دامادش به من تلفن کرد گفت که، «سلام و علیک و فلان و اینها. آقا یک پیغامی دادند حضورتان که من عیناً نوشتم و میخوانم.» «بفرمایید.» «به دختر عموی عزیز من بفرمایید که اگر میخواهند در مجالسی برقصند برقصند ولی چرا با لباس نیمهلخت میرقصند. و لااقل ممنوع کنند که عکاسها عکسشان را نگیرند در مجلات خارجی نیندازند. از آمریکا برای من مجلاتی آمده است که عکس ایشان را لخت
س- (؟)
ج- با لباس» مقصود دکولته بود
س- بله، مقصود دکولته بود.
ج- با لباس دکولته باشند و این افکار عمومی را منقلب میکند. این عکسها را چاپ کردند و در قم پخش کردند و فلان و بیستار و اینها، این خوب نیست.» دختر عمو مقصود شهبانو بود. خلاصه فشار شریعتمداری، بههرحال روحیه را شما کاملاً میتوانید حدس بزنید با این سه چهارتا انکدوت.
فشار شریعتمداری برای این بود که شاه را وادار بکند به اینکه یک اصلاحاتی بکند. و یکی از پیغامهایی که به ایشان داد در ماه تیر و مرداد متأسفانه مسئولیت او را الان خواهید دید در این مطلب زیاد است. اصرار میکرد به اینکه حکومت آموزگار را شاه عوض بکند. اعلیحضرت گفت «خوب، از این پیرمرد بپرسید که او چه میگوید؟» deja شاه یک خرده تخفیف داده بود. به شریعتمداری گفتم که سؤال فرمودند که خوب نظر آقا چیست؟
شریعتمداری به خنده گفت که به من گفت که «من میدانم شما میخواهید نخستوزیر بشوید.
س- عجب.
ج- ولی شما هنوز برای نخستوزیری جوان هستید. به اعلیحضرت بگویید که نظر من در درجه اول به دکتر امینی است و فکر میکنم که اگر امینی نخستوزیر بشود شما هم بروید توی کابینهاش بد نباشد.» دوم، اینجا بود که عرض کردم اشتباه کرد، دوم به شریف امامی است. خوب، سوم هم خودش اسم خودتان را بگویید.» که بنده پیغام را بردم اسم خودم را اصلاً نبردم برای اینکه خوب میدانستم این جریان را هم برایتان تعریف کردم.
س- بله.
ج- ولی بنابراین یک مقداری با کمال تأسف شریعتمداری درآمدن شریف امامی شاید به این ترتیب مؤثر بوده باشد. بههرحال این پیغامها را شریعتمداری به اعلیحضرت میداد. اطلاعاتش خیلی خوب بود از اوضاع داخلی ایران. دلش میخواست که شاه قدرتمند بماند و بماند. در ملاقات دوم یا سوم بود که ایشان به من گفت. ملاقات سوم بود، به من گفت که «قدرت خمینی در ایران دارد زیاد میشود»، درست قبل از جریانات عید فطر بود، «قدرت خمینی دارد در ایران زیاد میشود. ما خودمان هم سابق به این یک محبتی داشتیم حالا هم مجبور هستیم تظاهر بکنیم که
س- داریم.
ج- داریم. ولی این آدم آدم خطرناکی است. آدم بدطینتی است. آدم کینهتوزی است. و اگر این در ایران قدرتی بهدست بیاورد خونریزی زیادی خواهد کرد. به اعلیحضرت بگویید که جلویش را از حالا بگیرند و دستور بدهند که اطرافیان این را آخوندهایی را که برای این کار میکنند جلویشان گرفته بشود و نگذارید که اینها نفوذ پیدا بکنند. اینها آخوندهایی را که طرفدار من هستند میگیرند.» بعد اسم دکتر مکارم شیرازی را آورد. گفت که «مکارم شیرازی با خمینی نزدیک نیست با من نزدیک است. او را برداشتند تبعید کردند.» بعد من گفتم «از تبعید آزادش کردند. یعنی به اعلیحضرت گفتم اعلیحضرت دستور داد که از تبعید. ولی اسم یک عدهای از آخوندها را به من داد، گفت، «اینها همه با خمینی الان کار میکنند و دارند شبکهبندی برای او میکنند. اینها را جلویش را بگیرند نه آخوندهایی را که آخوندهای متعارف هستند و آخوندهایی هستند که زحمتی نخواهند داشت. » که بنده این را گفتم و البته نمیدانم چه شد. از این قبیل مطالب ایشان گفت تا اینکه ملاقاتهایی در همین جریانها بین ما میشد تا اوایل حکومت ازهاری یعنی آن موقعی که دیگر ایران
س- لب پرتگاه بود.
ج- لب پرتگاه بود، که باز هم دکتر مصفا گفت که دو نفر از آنجا میآیند و میخواهند شما را ببینند. شام رفتیم به منزل مصفا برق هم نبود اعتصاب بود، بنابراین هفت هشت ده روز از اول حکومت ازهاری گذشته بود. مهندس عباسی و یکی از پسرهای شریعتمداری. نشستیم و شامی خوردیم و گفتند که آقا خواهش کردند که تمام این مطالب را بنویسید و به عرض اعلیحضرت برسانید. وضع مملکت بسیار پریشان است و، بایستی یادم باشد یک چیز دیگر هم بگویم. «وضع مملکت بسیار پریشان است و اعلیحضرت زندانیها را بیخود آزاد میکنند. تسلیم در مقابل شورشیها بیخود میشوند. الان وقت این است که همه را توقیف کنند و یک کودتای نظامی بکنند. و به اعلیحضرت هم از طرف من بگویید که اگر هم مصلحت هست خود مرا هم توقیف کنند. و یک تانک بگذارند جلوی خانه هر کدام از این آخوندهای متنفذ قم برای اینکه این مملکت دارد از دست میرود و دیگر وقت نطق و صحبت و دموکراسی نیست وقت ارتش و قدرت نمایی است.
س- عجب.
ج- این نکته برای بنده مهم بود. و همین نوع مطالبی که راجع به خمینی ایشان گفت. بنده البته این مطلب را به شاه گفتم. ولی دیگر آن موقعی بود که نه ایشان قدرتی داشت و نه این آخرین پیغام شریعتمداری برای شاه از طریق بنده بود و نه اینکه، لبخندی زدند و چیزی نگفتند.
اما ما دو داستان دیگر هم از شریعتمداری تعریف میکنم برایتان. داستان اول این بود که راجع به مطالب مربوط به شاهدخت اشرف. بنده رفتم پهلوی شاه و گفتم «قربان خیلی معذرت میخواهم»، این مطالب همه را بازگو کردم، گفتم «ایشان مطالبی هم در مورد والاحضرت اشرف گفتند که گفتند ضبط میکنند بنده چون
س- نمیخواستم
ج- پیغامبر اعلیحضرت بودم میبایستی که اولاً ضبط نمیخواستم بکنند. بعد هم … که «خوب بگویید.» با احتیاطات لازم ولی همه مطالب را بنده به ایشان گفتم منجمله راجع به پرونده علی رضایی که گفتم که ایشان کاغذهایی داشت که ردوبدل شده و اینها همه فتوکپیهایش دست این مرد است. اعلیحضرت ناراحت شد. مدتی به من نگاه کرد و گفت که «شما این مطالب را باور میکنید؟» گفتم که، من فکر کردم اگر بگویم باور میکنم که اهانت به خواهر دوقلوست. اگر بگویم باور نمیکنم اعلیحضرت که میدانند این مطالب راست است خیال میکنند من خر هستم. ناچار گفتم
س- چه عرض کنم.
ج- واقعاً در، نه خیر نه چه عرض کنم هم نمیش گفت بدتر بود. گفتم که «قربان بنده فقط وظیفهام این بود که این مطالب را بهعرض مبارکتان برسانم وظیفه دیگری محول نفرموده بودید.» اعلیحضرت یک لبخندی زدند و یعنی «خر خودتی. فهمیدم چه میگویی.» یکی این مطلب بود که خیلی واقعاً زمان بدی بنده گذراندم. یک آن یک ثانیه هم نه
س- بله.
ج- یک لحظه خیلی بدی را گذراندم چه جوابی انسان بدهد که نه خوب باشد نه بد. یک بار هم راجع به
س- ولی ایشان دیگر عکسالعملی نشان ندادند.
ج- اصلاً، اصلاً عکسالعمل نشان ندادند.
س- بله.
ج- مطلب دیگری هم که بود یک بار راجع به ایادی که بنده با ایشان صحبت کردم گفتند «خیلی خوب حالا به ایادی میگوییم برود آنورتر بایستد. ولی ایادی لامذهب است. بهایی بودنش مزخرف میگوید. ایادی به هیچ چیز عقیده ندارد.»
گفتم «قربان ماکیاول گفته است که آن چیزی که دیگران خیال میکنند مهم است نه آن چیزی که افراد خودشان فکر میکنند که هستند. آن چیزی مهم است که دیگران درباره افراد خیال میکنند.» و واقعاً هم این یک مطلب خیلی مهمی است.
س- بله
ج- که همیشه دیگران به شما چه میگویند.
س- بله کسی که کار اجتماعی میکند نظر دیگران مهم است، بله.
ج- دیگران مهم است. البته او دیگر از آن موقع یواشیواش شاید دیگر ایادی را دور کردند از خودشان و پرفسور صفویان را که قبلاً هم طبیب ایشان بهطور محرمانه بود به خاطر اینکه از طرف میلییز و ژان برنارد او را معاینه میکرد. ولی به هر تقدیر دیگر رسماً هم ایادی را گذاشتند کنار. جریان تمام شد و انقلاب شد.
دو روز یا سه روز از سقوط حکومت گذشته بود بنده منزل یکی از دوستان بودم دکتر ابوالقاسم مغازهای که دوست زمان جوانی بنده بود و خدا سلامتش نگه دارد الان ایران است ولی بهرحال دوست من است و طبیب شریعتمداری بود. شریعتمداری هم میدانست که ما با هم دوست هستیم به وسیله ذکتر مغازهای هم پیغام داد که اگر فلانی در خطر است بیاید در منزل من در قم مهمان من باشد تا من از او رفع خطر بکنم.
س- عجب.
ج- و عجب کار عاقلانهای بنده کردم که نرفتم برای اینکه رفتن همان و
س- خود ایشان هم در خطر بودند.
ج- خود ایشان هم در خطر بود ولی در مورد قدرت خودش تو همانی هنوز. ولی غرضم این است که این ژست محبتآمیز را هم بنده
س- از ایشان دیدید. در مورد گروه بررسی مسائل.
ج- بر گروه بررسی مسائل. در مراسم دهمین سالروز انقلاب شاه و ملت که در تالار محمدرضا شاه برگزار شد اعلیحضرت نطق بسیار مفصلی کردند و از نطقهای خوب ایشان بود. همیشه نطقهایشان خوب نبود. ولی این یکی از نطقهای خوب ایشان بود.
قسمت اعظم مسائل به، قسمت اعظم سخنان ایشان به مسئله نفت ارتباط داشت و در ضمن این صحبتها گفتند که چرا گروهی از دانشگاهیان و اندیشمندان»، این کلمه اندیشمندان که بعداً گروه اندیشمندان موسوم شد. «چرا گروهی از اندیشمندان گرد هم جمع نشوند و بهطور منظم و مسائل مملکت را بررسی نکنند»، که وجه تسمیه این گروه شد.
س- بله.
ج- و مستقیم گزارش خودشان را بانهایت آزادی و اطمینان به من ندهند و عیبها را بازگو نکنند. و من خیلی پذیرا خواهم بود به چنین فکری اگر کسانی پیشقدم بشوند.» همان شب بعضی از دوستان و بنده دور هم جمع شدیم و گفتیم که این یک فرصتی خواهد بود که ما واقعاً یک گفتوشنودی را با شاه برقرار کنیم و بهخصوص این نقاری را که خوب همیشه وجود داشت بین طبقه روشنفکر و اعلیحضرت به یک ترتیبی از بین ببریم.
نامهای بنده نوشتم به دفتر مخصوص با قید فوری و محرمانه که دانشگاه تهران حاضر است که این کار را بکند و اگر اعلیحضرت اجازه میفرمایند ما اولین جلسه این را با همکاری همه دانشگاههای کشور در دو سه هفته آینده ترتیب بدهیم. عکسالعمل اعلیحضرت نسبت به این پیشنهاد بسیار خوب بود برای اینکه فکر نمیکرد که ما به این سرعت بتوانیم این کار را اقدام بکنیم و دو روز بعد جواب دفتر مخصوص آمد که تصویب فرمودند اقدام بکنید و خودشان هم این عده را خواهند پذیرفت. خوشبختانه ساختمان دپارتمان فیزیک دانشگاه تهران به تازگی به اتمام رسیده بود و کافهتریایش، و هیچ دانشجویی هم در آن نبود. دور از تهران هم بود یعنی در انتهای امیرآباد بود بنابراین میشد سیصدچهارصد نفر را در آنجا
س- جمع کرد.
ج- جمع کرد. تالار داشت همه چیز داشت. و بههرحال محل راحت و آسودهای که مزاحمت هم در آن نباشد وجود داشت. بلافاصله این کار را کردیم و دعوت کردیم برای دو هفته بعد یا سه هفته بعد یعنی اوایل بهار این جلسه تشکیل بشود، اواخر فروردین، این جلسه تشکیل بشود. و در این میان مرحوم هویدا که از مکاتبات بنده با اعلیحضرت خبر نداشت شرفیاب میشود نزد ایشان و میگوید که «خوبست که این کار را بدهیم دانشگاه ملی بکند و پرفسور پویان را مأمور این کار بکنیم.»
اعلیحضرت گفتند، «ای بابا دیر شده.» و واقعاً هم شاید هم اگر ایشان اول گفته بود به ایشان میگفتند بله. «و برنامه را نهاوندی دارد ترتیب میدهد.» این خیلی به مرحوم هویدا خوشش نیامد ولی بعد خودش هم به جلسه ما آمد اتفاقاً.
بههرحال دانشگاه تهران این کار را کرد و ما از همه دانشگاههای کشور عدهای را دعوت کردیم و زحمت عمه آن جلسه را هم دکتر شریفی که آن موقع رئیس دانشسرای عالی بود و بنده بهعهده گرفتیم و یک دویست شاید سیصد نفری را جمع کردیم در کمیتههای مختلفی، بیشتر از سیصد نفر پانصد نفر، در کمیتههای مختلفی جمع کردیم. کمیته مسائل روحانیت، کمیته اقتصاد، کمیته دادگستری و نخستین گزارشهای گروه بررسی مسائل ایران در آن کمیتهها تهیه شد و بعد هم همه رفتند به کاخ سعادتآباد. اوایل اردیبهشت بود هوا هم خیلی سرد بود ولی بههرحال ببخشید، در کاخ نیاوران و چون در دااخل کاخ هم جایی نبود ناچار در بیرون ایستادیم کمی سرد بود ولی اعلیحضرت آمدند و بعد هم خیلی ابراز تأسف کردند که چرا در سرما ایستادند، گفتند «سال دیگر در داخل ساختمان یک جوری شما را جا میدهند.»
این درباریها هم چون مطیع بودند و جرأت نداشتند سال دیگر هوا بسیار گرم بود گفتند، «چون سال قبل اعلیحضرت گفته بودند از بیرون
س- (؟)
ج- همه بیایید تو.» این دفعه گفتند «چرا آمدید تو.» بار سوم دوباره رفتیم بیرون ولی دیگر هوا هم مناسب بود. کاری نداریم. در آن جلسه اعلیحضرت نطق خیلی خیلی خیلی محبتآمیزی کردند و گفتند که خوب حالا این جلسه تشکیل شد این را دائمی بکنید. این گروه اندیشمندان دائمی بشود. که از آنجا این گروه اندیشمندان پا گرفت و چون نمیشد ما به خودمان بگوییم گروه اندیشمندان یک خرده چیز داشت به اصطلاح پر
س- تعارف به خود بود.
ج- تعارف به خود بود. گرچه این اسم روی ما ماند تا آخر گروه اندیشمندان. نام گروه بررسی مسائل ایران را برایش گذاشتیم. بعد از اینکه این گروه تشکیل شد دو سه مورد باید بنده عرض بکنم. بعد از اینکه این گروه تشکیل شد یک روزی اعلیحضرت مرا خواستند و گفتند که «خیلی ما گزارش نارضایتی میشنویم. یک گزارش بدون هیچگونه پرده پوشی از علل نارضایتی مردم به ما بدهید. ولی اشخاص مطمئنی این را تهیه کنند و این درز نکند.» ما گروهی را تشکیل دادیم کمیتهای را تشکیل دادیم عبارت از اشخاصی که اسم میبرم. خود بنده، فرهاد ریاحی آن موقع معاون دانشگاه آریامهر، کاظم بدیعی رئیس مؤسسه تعاون دانشگاه تهران که در گروه بررسی مسائل ایران خیلی زحمت میکشید و زحمت کشید تا روز آخر. جمشید بهنام معاون دانشگاه تهران در آن موقع. دکتر محمدرضا حریری استاد دانشکده پزشکی دانشگاه ملی و مرد بسیار وارد در مسائل سیاسی، پروفسور عباس صفویان آن موقع رئیس دانشکده پزشکی دانشگاه ملی. دکتر محمدرضا جلیلی دبیرکل مؤسسه روابط بینالمللی دانشگاه تهران، دکتر محمدرضا جلیلی، بهنام، حریری، بنده، فرهاد ریاحی، کاظم بدیعی، بله، شاهرخ امیرارجمند دانشیار دانشگاه تهران و یکی دوبار هم از آقای رضا قطبی که با ما همکار نداشت ولی بهخاطر اینکه میخواستیم هم او را قابل اعتماد میدانستیم و هم اینکه میخواستیم راجع به مسائل روابط عمومی از عقایدش استفاده بکنیم. بههرحال نشستیم و ساعتهای متمادی با همدیگر بحث کردیم و گزارشی را نوشتیم که این گزارش در تابستان ۵۳، ۵۲، ۵۳، ۷۴ بله.
س- ۵۳.
ج- ۵۳.
س- یعنی در تابستان …
ج- به روی کاغذ آمد در سی و چند صفحه و برای اینکه ما مشخص بکنیم که مسئولیت همه ما هرکدام ما زیر هر ورق این کاغذ را امضاء کردیم. انشاء گزارش قسمتیاش از بنده بود البته مطالب دستهجمعی بود انشاءاش قسمتی از من بود قسمت اندکیاش از کاظم بدیعی بود. قسمت نسبتاً زیادش از جمشید بهنام بود و قسمت اندکیاش هم از فرهاد ریاحی. در این گزارش حسبالمعمول و طبیعی هم بود چنین باشد شرحی نوشته شده بود از ترقیات ایران که چه مطالبی اتفاق افتاد ولی گفته شده بود که این ترقیات خودبهخود مسائلی را هم ایجاد کرده نارضایتیهایی در میان مردم هست که اگر این نارضایتیها مرتفع نشود این ممکن است به یک بحرانهای عمدهای منتهی بشود، و خطر در این است که این بحرانها، این بحرانها به احتمال قریب به یقین دلایلش را هم شرح داده بودیم. حادثه توتون و تنباکو، مشروطیت، جریان جمهوری در آخر قاجار و غیره، در ابتدای امر ممکن است که جنبه مذهبی داشته باشد ولی خطر در این است که بعداً عوامل چپ افراطی بهتدریج کنترل این را دست بگیرند. اگر این وجود نداشت روی کاغذ تعجبآور است ولی نوشته شده و بنابراین دیگر نمیشود گفت گفتند، نوشتیم. و این خطر این است که حوادث عمده به خطرات عمده برای ایران، در حقیقت کلمه انقلاب را نگفته بودیم ولی گفته بودیم که خطر برای سلطنت و برای مملکت در پیش است. علل نارضایتی چیست؟ علل نارضایتی بسیاری را با نهایت صراحت و با نهایت ادب ذکر کرده بودیم.
در درجه اول فساد. گفته بودیم که اکثر مأموران دولت در ردههای بالا درستکار هستند اما کسانی هستند در ردههای بالا و متاسفانه در اطراف خانواده سلطنت، اینها همه نوشته شده بود، که به صحیح یا به غلط شهرت به فساد دارند و متأسفانه این شهرت به فسادشان باعث میشود که اعتماد عمومی نسبت به دستگاهها از بین برود و امثال این. دروغگویی رجال دولت، وعده دادن، وعدههایی که میدهند و عمل نمیکنند و آبروی دولت و حکومت را در نزد مردم میبرند. فقدان یک ارتباط میان دولت و روحانیت. وضع بسیار دلخراش شهر تهران که بعداً اولین گزارش گروه بررسی مسائل ایران هم درباره شهر تهران بود، گفتیم این شهر تهران خودبهخود ممکن است یک علت انقلاب در ایران بشود. آن هم گزارشش خیلی (؟) بود. تورم، بالا رفتن قیمتها که هنوز محسوس نبود. و بعد شرح مفصلی هم گفته شد درباره اشتباهکاریهای سازمان امنیت که موجب نارضایتی مردم میشود. شرح بسیار مفصلی گفته شده بود درباره اینکه خیلی از برنامههای عمرانی جنبه تجملی و نمایشیاش بیشتر است و بههرحال طول میکشد درحالیکه برنامههای مفیدی هست با پولهای کمتر میشود به مرحله انجام درآورد. من جمله مقایسه کرده بودیم که البته جزیره کیش حتماً پروژه خوبی است نمیشد گفت بد است.
س- بله.
ج- ولی آیا این سؤال را میشود مردم میتوانند مطرح بکنند، همه با این لحن نوشته شده بود ناچار، مردم میتوانند مطرح بکنند که آیا با این اعتبارات نمیشد جاده شمال ایران را گشود و تمام منطقه ساحلی بحر خزر را آباد کرد که میلیونها نفر بتوانند آنجا تعطیلات بروند نه یک گروه کوچک، که البته برای ایران ارز هم خواهند آورد. و پروژههای نمایشی را باید از آن اجتناب کرد و غیره و غیره.
و بعد گفته بودیم که باید تجدیدنظر در برنامهها بشود. مبارزه با فساد بشود. افرادی که بدنام هستند از کار برکنار بشوند. بر کارهای ساواک نظارت خیلی شدید بشود. با روحانیت دیالوگ برقرار بشود. آزادی روابط، وسایل ارتباط جمعی آزادی بیشتری داشته باشند. و به همین خاطر بود که از رضای قطبی مشاوره کرده بودیم. او هم البته امضاء کرد پای همه را برای اینکه بههرحال عملاً در آخر دیگر به ما
س- پیوست.
ج- پیوسته بود. و این گزارش را بنده بردم به اعلیحضرت تقدیم کردم در نوشهر.
شنیدم که، از طریق شهبانو، اعلیحضرت با قلم قرمز از این قلمهای ماژیک قرمز یک بعدازظهر تمام بعد از ناهار تا نزدیک غروب این را خواندند و هی
س- علامت گذاشتند.
ج- علامتگذاری کردند و بعضی جاهایش را خط کشیدند. دو روز بعد آقای هویدا شرفیاب میشود به نزد اعلیحضرت، این را هم باز هم من همه را از شهبانو شنیدم بنابراین دلیلی ندارد دروغ باشد، همان موقع هم شنیدم. بنابراین
س- بله.
ج- اعلیحضرت شرفیاب میشود و خوب، اعلیحضرت به ایشان میگوید که یک همچین گزارشی اینها دادند و بخوانید خیلی جالب است و مطالب مهمی را نوشتند و یک کاری بکنیم. مرحوم هویدا این مطالب را به خودش میگیرد یک مقداری و خیال میکرد که یک مانوری است برای اینه باعث سقوط حکومت ایشان بشویم بهخصوص که با کمال تأسف یعنی با کمال تأسف نه، بعضی از اشاره به وعدههایی که مأموران بلندپایه دولتی میدهند یا به ایشان برمیگشت چون مثال زده شده بود. یا به وزیران خیلی عزیز ایشان.
س- بله.
ج- مثلاً اینکه هشتادهزار خانه پیش ساخته شده از اروپا حرکت داده شده بهطرف ایران. هشتصد میلیون تومان صرف عمران جنوب خواهد شد. در فلان شماره روزنامه کیهان، فلان شماره روزنامه اطلاعات، در فلانجا فلان چیز ساخته خواهد شد که اصلاً نه اعتبارش بود نه طرحش بود نه هیچی. یک حرفهایی در هوا ایشان میگفت.
و بههرحال کمکم در ذهنیات مردم باقی میماند، در ذهن مردم باقی میماند. دو سه روز گذشت گویا از این جریان و مرحوم هویدا باز میگردد به نوشهر و به اعلیحضرت میگوید که «اینها یک عده گهتلکتوئل هستند»، این کلمه گهتلکتوئل هم از آنجا کمکم مرسوم شد که خیلی مرحوم هویدا از آن استفاده میکرد، «اینها یک عده گهتلکتوئل هستند که میخواهند تعطیلات اعلیحضرت را gacher بکنند»، به فرانسه.
س- آقای هویدا.
ج- «و بیندازی دور اینها را.» اعلیحضرت هم در ته فکر خودشان لابد دلشان میخواست که یک کسی بهشان بگوید که اینها بیخود میگویند. و دیگر هرگز به این گزارش اشارهای نکردند جز در کوارناواکا در مکزیک. میگفتند، «حق داشتید.»
س- بعد از چندین سال و بعد از اینکه دیگر
ج- دیگر کار از کار
س- کار از کار گذشته بود.
ج- گذشته بود. اما بههرحال چون اعلیحضرت آدمی بود که سیاستش این بود بدون اینه به این گزارش کوچکترین اشارهای بکنند گفتند که «خوب، حالا که این گزارش را تهیه کردید دیگر کار خودتان را دائمی بکنید و تشکیلاتی درست کنید و بودجه این تشکیلات در دانشگاهها باشد»، سالی دویستهزار تومان بود کل بودجه، ةاین قسمتی از این گزارشها را منتشر بکنید.» بههرحال میخواستند یک نوع تشکیلات اوپوزیسیونل خیلی کوچکی که خودشان هم کنترلش را داشته باشند ایجاد بکنند.
از این جریان که گذشت ما دیگر کمیسیونهایی درست کردیم و چه در تهران چه در شهرستانهای مختلف، و در ظرف تا شش ماه قبل از انقلاب تا نیمه سال ۷۸ عملاً در حدود دویست گزارش ما در همه چیز، همه مسائل به اعلیحضرت میدادیم که همه اینها را میفرستادند به دستگاههای دولتی مختلف بعضیها را غالباً میفرستادند به بازرسی شاهنشاهی و به دفتر ویژه. و مرحوم هویدا هم یک تشکیلاتی در نخستوزیری درست کرده بود برای جواب دادن به این، جواب دادن فقط،
س- بله.
ج- به این گزارشها. به کمتری از این گزارشها اندک ترتیب اثری داده شد. خیلیهایش جنبه فنی داشت حتی به گزارشهای فنی ترتیب اثر نمیدادند. مثلاً ما یک سیستمی پیشنهاد کرده بودیم متخصصینی به کشاورزی که چه جوری میتوانند این درختها و گلهایی که در جادههای تهران کاشته شده با قیمت کمتر و با آب کمتر نگهداری بکنند. این را هم باهاش مخالفت میکردند برای اینکه یک عده دیگر گفته بودند.
س- بله.
ج- بههرحال این تشکیلات وجود داشت تا روز آخر و بعد هم تعطیل شد. در شب انقلاب هم حمله کردند و دفتر اینجا را تمام مدارکش را بردند. بعداً در استنطاقی که از بدیعی کرده بوده، خود بهشتی از او استنطاق کرده بود، سرزنش کرده بود به دکتر بدیعی گفته بود که این گروه بررسی مسائل ایران شما اگر حرفهایش را گوش می کردند جلوی انقلاب گرفته میشد.
من فکر میکنم که تجربه خوبی بود به این خاطر که ثابت شد که با یک مقداری ملاحظه حتی در یک حکومت موسوم به دیکتاتوری میشود مطالبی را به شاه گفت. تجربه بدی بود به این خاطر که دیدیم که ترتیب اثری داده نشد. ولی در ضمن با کسی کاری هم نداشتند، به این خاطری که در میان ما اکثراً دانشگاهی بودتد. چند تا از وزراء بودند. معتمدی وزیر آموزش عالی بود، دکتر شریفی در این میان وزیر شد. معتمدی دیگر پسر عموی آن قاسم معتمدی وزیر پست و تلگراف در این گروه بود. کسانی بودند در این گروه که مقامات، ناصر یگانه رئیس دیوان عالی کشور بود. کسانی بودند، نجفی دادستان کل کشور بود. خیلی مقامات بودند در این
س- مزاحمتی برایشان ایجاد نشد.
ج- هرگز مزاحمتی برایشان ایجاد نشد. خوب، گاهی مرحوم هویدا اینها را عذاب میداد بابت این مخصوصاً آنهایی که خیلی به من نزدیک بودند. ولی بههرحال مزاحمتی برایشان ایجاد نمیشد. و یک نوع آزادی بیانی در حدود این گروه بررسی مسائل ایران وجود داشت که یک opposition de sa majeste واقعی میتوانست بشود. و در همه شئون مسائل مملکت هم گزارشهای واقعاً سنجیده و صحیحی تهیه شد که نشانه دلسوزی بود. حتی دستههای خیلی کوچک مثلاً گروه فرض کنید کرمانشاه یا اصفهان یا شیراز یا زاهدان خوب درباره مسائل محلی گزارش تهیه میکردند و خیلی جالب بود اینها. متأسفانه به آن ترتیب اثر داده نشد.
حالا بنده اینجا بهعنوان مثال یکی از اینها را به شما عرض بکنم مربوط به مسئله تورم میشود که گفته بودم میخواهم صحبت بکنم، این هم باز هم یکی از اتفاقاتی است که جنبه آنکدوتیک ولی بسیار آموزنده دارد. در بهار ۷۶ هنوز آقای هویدا سر کار است در جلسهای من به اعلیحضرت عرض کردم که، یا در بهار ۷۷؟ در بهار ۷۷. تازه من رئیس دفتر مخصوص علیاحضرت شهبانو شده بودم، اعلیحضرت خیلی مایل بود که کارهای دفتر مخصوص را خودش شخصاً کنترل بکند. و چون مرسوم نبود به اینکه رئیس دفتر مخصوص شهبانو پهلوی اعلیحضرت برود. دستور داده بودند رسماً به من که رئیس گروه بررسی مسائل ایران مرتب بیاید، و همچین رسمی هم نبود قبلاً، گزارش کارهای گروه را بده، این در حقیقت یک بهانهای بود که بنده بهعنوان دیگری مرتب بروم پهلوی ایشان و همسرشان را بههرحال از این طریق، خیلی اواخر نگران بودند از کارهای ایشان، کنترل بکنند، کنترل بکنند از طریق دفتر، که البته بیمورد بود.
بههرحال اوایل بهار بود بله، بنده به ایشان گفتم که نارضایتی، و آن موقعی بود که خیلی قیمتها بهشدت در ایران بالا رفته بود و ما در گروه بررسی مسائل ایران یک، و اتاق اصناف هم بیداد میکرد با مردم.
س- بله.
ج- در گروه بررسی مسائل ایران یک گروهی داشتیم یک کمیتهای داشتیم برای رسیدگی به قیمتها. همکاران ما در بانک مرکزی و در سازمان برنامه یک نفرش را بنده اسم میبرم برای اینکه با کمال شجاعت اینها را میآورد آنجا مدارک را به ما نشان میداد، الکساندر مظلومیان که دوست من هم بود. مثل اینکه آن دفعه شما خودتان هم
س- بله، بله.
ج- ذکر خیر ایشان را کردید.
س- (؟) خیلی …
ج- که من گفتم درباره مظلومیان نکتهای را میخواهم به شما بگویم،
س- بله.
ج- و میآمد نزد بنده و زار میزد میگفت که «آقا ما هر چه به آقای هویدا گزارش میدهیم ترتیب اثر نمیدهد و ما را دعوا میکند. حتی در یک جلسهای وقتی راجع به وضع اقتصاد صحبت شده مشت کوبیده ایشان روی میز که این مطالبی که شما میگویید بیخود است. من چهکارکنم؟» بههرحال ما این گزارش، گفتم به اعلیحضرت که «قربان، قیمتها خیلی بالا میرود. مردم نگران هستند ناراضی هستند. اتاق اصناف مردم را ناراحت میکند و یک فکری بفرمایید.» خوب بنده این منظره یادم هست تا آخر عمر فراموش نخواهم کرد که هر دوتایمان در وسط تالار بزرگ کاخ نیاوران، کاخ جهاننما بهاصطلاح، همان تالار جهاننما ایستاده بودیم. شاه وقتی خیلی عصبانی میشد پای راستش را بلند میکرد محکم میکوبید به پای چپش.
س- عجب.
ج- اینجوری. مقداری مرا نگاه کرد صورتش قرمز شد و محکم پای راستش را بلند کرد کوبید به پای چپش، گفت که «اصلاً شما آیه یأس هستید. این مطالبی که میگویید بیخود است و دولت ما درست خلاف این را به ما گزارش میدهد.» پشت کردند به من و رفتند جلوی پنجره به پارک نگاه کردند. معنایش این بود که یعنی «برو.»
س- بله.
ج- بنده هم باز هم مثل آن موقعی که صحبت شاهدخت اشرف شد یک سال بعد، فکر کردم خوب، چون همیشه حرمت من یکی را ایشان نگاه داشته بودند در طی این سالها. خیلی هم خیال میکردند که بنده انتلکتوئل هستم، به انتلکتوئلها شاه احترام میگذاشت به اهل علم. بنده را هم اهل علم میدانستند همیشه، به غلط یا به درست، به غلط، گفتم، «گارد را نمیتواند صدا کند مرا از اتاق بیرون کند ببینیم چه میشود؟ بنده هم ماندم آنجا واقعاً دو سه دقیقه، ولی دو سه دقیقهای که برای بنده چند سال گذشت. ایشان پشت به بنده رو به حیاط رو به پارک، بنده هم دست به سینه در وسط اتاق ایستاده سکوت مطلق. البته شاه احساس میکرد که بنده از اتاق بیرون نرفتم. ناچار دید که باید تسلیم بشود. برگشت آمد بهطرف من با خنده گفت، «بالاخره شما از جان من چه میخواهید؟» گفتم، «قربان قیمتها بالا میرود خدمتتان دولت دروغ میگوید.» گفتند که «خیلی خوب، یک گزارش تهیه کنید.» «بله قربان چشم.» و دیگر دیدم باید فرار را بر قرار
س- ترجیح داد.
ج- ترجیح داد و عقبنشینی کرد. رفتم از اتاق بیرون. ولی بههرحال با خنده تمام شد. گفت، «شما از جان من چه میخواهید؟» دیگر یک نوع اظهار محبتی بود، دید که نمیتواند مرا بیرون کند ناچار دید باید
س- (؟)
ج- دوستانه موضوع را مختومه بکند. دو شاهد عادل بنده دارم. آمار را از بانک مرکزی و از جاهای، آمار واقعی را گرفتیم و یکی فرهاد رادسرشت که الان در پاریس استاد دانشگاه است. و دیگری محمدرضا اطمینان، هر دو تا اقتصاددان که او الان در لندن کار میکند در یک بانک کوچکی در لندن کار میکند. اینها دو تا از اقتصاددانهای خیلی جوان و خوب دانشگاه بودند، با اینها بنده رفتم به شمال و در خانهمان کنار دریا خودمان را حبس کردیم و یک گزارشی راجع به تورم و خطرات تورم در ایران و وضع قیمتها و بدکاریهای اتاق اصناف و غیره
س- تهیه کردید.
ج- تهیه کردیم. بعد که آمدیم به تهران این گزارش را بر روی کاغذ بدون مارک دادیم ماشیننویس مطمئنی ماشین کرد و بنده بردم بهحضور اعلیحضرت.
س- بله.
ج- بنده بردم به حضور اعلیحضرت، باز هم ایشان بدخلقیشان را
س- نشان دادند.
ج- نشان دادند. گفتند که «از چه وقت شما برای من کاغذ میآورید. خوب، مگر ما دفتر مخصوص نداریم؟» گفتم، «قربان چون عجله بود. بنده هم در حضور علیاحضرت قرار است بروم به آمریکا آوردم ناچار بودم.» «چرا این کاغذ مارک ندارد؟ چرا امضاء ندارد؟» گفتم که، «قربان برای این مارک و امضاء ندارد برای اینکه این را اعلیحضرت مرحمت میکنید به نخستوزیرتان. نخستوزیرتان هم بهقدر کافی با بنده دشمن است و این یک بهانه دیگری به دستش خواهد افتاد که دکتر نهاوندی دارد بر ضد من تحریک میکند. این را وقتی که مرحمت میفرمایید به نخستوزیرتان اگر گفت به من که تو تهیه کردی؟ من میگویم که بنده ننوشتم. به این ترتیب مسئله خودبهخود منتفی است برای اینکه نه مارک دارد نه امضاء.» اعلیحضرت از شنیدن این صحبت خندهشان گرفت. گفتند، «خیلی خوب میخوانیم.» گرفتند از بنده و رفتند.
چند روزی گذشت از این جریان و که رفتیم به آمریکا با علیاحضرت. رفتیم به آنجا در هتل والدورف آستوریا بودیم که یک شبی قبل از اینکه برویم شام بخوریم، شهبانو مرا خیلی دستپاچه صدا کردند که «آقای نهاوندی شما راجع به تورم»، من مطالب شاه را هرگز به شهبانو نمیگفتم چه بین ما میگذرد. «شما مطلبی به اعلیحضرت نوشتید راجع به تورم؟» گفتم، «بله قربان.» گفتند که «پای تلفن به شوخی به من گفتند که آن گزارشی که راجع به تورم رئیس دفتر شما به من داده بود دادم به نخستوزیر و نخستوزیر گفته که، ولی نگفتم کی نوشته»، در ضمن تمام اینها درش یک مقداری شوخی هم مستتر بود.
س- بله.
ج- «نخستوزیر گفته که نویسنده این گزارش را به جرم خیانت باید تحویل دادگاه نظامی داد.»
س- نظامی داد.
ج- ولی بعد شهبانو خودش اضافه کرد، «البته اعلیحضرت تمام اینها را با خنده میگفتند شما ناراحت نشوید.» گفتم، «نه قربان بنده میدانم برای چه اینجوری حرف میزنند. برای مسئله امضاء و اینها را هم در ضمن میخواست
س- بله.
ج- یک نیشی از تهران ایشان به بنده بزنند. با تمام این احوال اعلیحضرت دلواپس میشود از این مطلب و به آقای دکتر اقبال دستور میدهد که این گزارش را به قول خودشان چک کنند. آقای دکتر اقبال دستورو میدهد که این گزارش را بهقول خودشان چک کنند. آقای دکتر اقبال مراجعه میکند به یک هیئت انگلیسی، گروه کارشناسان انگلیسی، پول هنگفتی هم به اینها میدهند اینها را از انگلیس میآوردند. و بعد از اینکه میروند آمار بانک مرکزی را نگاه میکنند میبینند که آن رقم سیوچهار درصد ترقی قیمتها که ما داده بودیم نیم درصد هم اشتباه بود که چهارونیم بوده. البته ما نداده بودیم این را مظلومیان و
س- بله.
ج- همکاری بانک مرکزی آمار واقعی این بوده،
س-
ج- منتهی ما نه گفته بودیم خودمان حساب کردیم. و یک جوری هم معرفی کرده بودیم مطلب را که خطری متوجه آن دوستانمان در
س- بانک مرکزی نشود
ج- بانک مرکزی و مظلومیان بهخصوص چون از او آمار آمده بود نشود. چند هفتهای از این ماجرا میگذرد و کابینه هویدا استعفا میدهد و کابینه آموزگار مأمور مباشرت امور مملکت میشود. بنده در راه شمال بودم از تهران میرفتیم به منزلمان در نزدیکیهای سولده در خود سولده، رادیو را که گوش میکردیم نرسیده به چالوس نطق اعلیحضرت را خطاب به کابینه آموزگار رادیو داشت پخش میکرد دیدم که …
Leave A Comment