روایت‌کننده: آقای دکتر امیر پیشداد

تاریخ مصاحبه: ۳ مارچ ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱

س- آقای دکتر پیشداد، از شما تقاضا می‌کنم که در شروع مصاحبه یک شرح مختصری راجع به محل تولدتان، تاریخ تولدتان و از سوابق خانوادگی‌تان بفرمایید تا برسیم به اینجا ببینیم که شما چه‌جوری وارد مسائل سیاسی و اجتماعی شدید.

ج- گویا من در اردیبهشت ۱۳۰۹ در تهران در محله سنگلج که بعدها به وسیله رضاخان از بین رفت، متولد شدم. در خانواده متوسط و متوسط پایینی.

س- چرا گویا آقای پیشداد، مطمئن نیستید مگر چه موقعی متولد شدید و کجا؟

ج- این که گفتم گویا در سال تولد من هنوز گرفتن شناسنامه اجباری نبود.

س- بله.

ج- و شناسنامه من در ۱۳۱۴ گرفته شده، اما مادرم گواهی می‌کرد که در همان روز و ماه و تاریخی که به دنیا آمده‌ام، شناسنامه صادر شده است. به این جهت گفتم گویا چون برخلاف فرانسه که به‌طور اجباری در همان روز تولد می‌بایستی به شهرداری محل اطلاع داده شود، در ایران قدیم رسم چنین نبود. به همین جهت اصطلاح گویا را به کار بردم.

مادر من از خانواده‌ای بود که در بازرگانی فعالیت می‌کردند و پدر مادرم از مبارزان ساده انقلاب مشروطه بود و یکی از افتخاراتش در آخرین سال‌های حیاتش، نشان دادن تفنگ عهد بوقش به این کمترین که در آن زمان چندسال بیشتر نداشت، بود و شرح ماجراهای مشروطه‌طلبان. پدرم از خانواده کم و بیش اشرافی یا اعیانی بود و با اتابک اعظم خویشاوندی داشت و در رشته معدن تحصیل کرده بود، اما هرگز موفق نشد در این رشته فعالیت منظّم و مستقیمی داشته باشد. یکی از معدن‌های زغال‌سنگ که پدرم با شرکای خود ایجاد کرد، قبل از اینکه به مرحله بهره‌برداری برسد، سقوط کرد و از بین رفت و گویا در این ماجرا، کلی خسارت مالی بر این گروه وارد شد. بعد از آن به خاطر ندارم پدرم شغل ثابتی می‌داشت، آنچه به یاد دارم این است که همیشه از قبول مسئولیت‌های دولتی و حتی کارمندی دولتی ننگ داشت.

س- امتناع.

ج- امتناع داشت و این یکی از اولین تعجّب‌های بزرگ زندگی من در سنین کودکی بود که در خانواده‌ای متولد شدم که مادرم فرزند یکی از مبارزان مشروطه‌طلب بود و به همین جهت با دولت استبدادی مخالف و پدرم لابد به دلایل دیگری که فرصت نشد درباره آن با هم صحبت کنیم، چون وقتی من به سن عقل رسیدم او از این جهان رفته بود، با کارمندی دولت به کلی مخالف بود و کارمندی دولت را عار و ننگ می‌دانست. به احتمال قوی به این دلیل که دولت نماینده ملت نبود، دولت استبدادی بود. من در چنین خانواده‌ای چشم به جهان گشودم و تا سال‌های ۱۳۱۷ یا ۱۳۱۸ در محله سنگلج به سر می‌بردم، بعد از آن سال ما خانه شخصی یا ملک شخصی خود را از دست دادیم و اجاره‌نشین شدیم و به محله چهارراه حسن‌آباد، کوچه حاج شیخ هادی رفتیم و تا زمانی که من ایران را ترک کردم، در همان کوچه و همان محله، خانه‌ای اجاره‌ای داشتیم.

تحصیلات من به علت اصراری که پدرم داشت، در مدرسه قدیمی سن‌لوئی که به وسیله ژزوئیت‌ها در تهران اداره می‌شد، صورت گرفت. صبح‌ها تمام مواد به زبان فرانسه تدریس می‌شد و بعدازظهرها ادبیات و زبان فارسی. هیچ نوع الزام و تعهد مذهبی در این مدرسه برای ایرانی‌ها وجود نداشت. اغلب هم‌درسان فرانسوی یا خارجی من بعدازظهرها به کلاس‌های شرعیات یا ادبیات خارجی می‌رفتند، در حالی که ما با معلم‌های فارسی، ادبیات فارسی می‌آموختیم. بعد از شش سال از مدرسه سن‌لوئی به دبیرستان قدیم رازی رفتم و در آن زمان شهریه این دبیرستان در حدود صد تومان در سال بود. بعد از فوت پدرم ما امکان پرداخت این شهریه را نداشتیم. به همین مناسبت، من در سال نهم دبیرستان تصمیم گرفتم از دبیرستان رازی قدیم بیرون آیم و به دبیرستان دولتی دارالفنون که شهریه نداشت، بروم. ولی به محض اینکه مدیر فرانسوی دبیرستان رازی از علت اصلی جدایی من از دبیرستان اطلاع یافت، مرا با اعطای امتیاز یعنی نپرداختن شهریه سالانه به دبیرستان رازی فراخواند و من با کمال میل به این دبیرستان که در آن زمان بیش از دوازده شاگرد در هر کلاس نداشت، بازگشتم و تا پایان تحصیلات دبیرستانی در این دبیرستان بودم و دیپلم متوسطه خود را در رشته علوم طبیعی به زبان فرانسه در تهران گذراندم و پس از آن به دانشکده پزشکی بعد از گذراندن کنکور رفتم. این خلاصه کوتاهی از دوران دبستانی و دبیرستانی بود.

س- در چه سالی شما وارد دانشگاه شدید دقیقاً؟

ج- در ۱۳۲۹.

س- بله.

ج- بعد از کنکور یا امتحان ورودی به دانشکده پزشکی که در آن زمان بسیار دشوار بود و در سالی که من این امتحان را دادم دوهزار نفر ثبت‌نام کرده بودند، برای صدوبیست‌وپنج جا و شاید به علت سوابق تحصیلاتی، من در این کنکور نفر سوم شدم و خبر قبولی در این کنکور را یکی از دوستان سیاسی من به اسم دکتر هوشنگ سعادت برایم آورد. در ۱۳۳۰ و ۳۱ و ۳۲ من در دانشکده پزشکی تهران محصل بودم، ولی با کمال صراحت باید بگویم که بیشتر اوقات من در روز و حتی شب، صرف فعالیت و کوشش سیاسی می‌شد و نه صرف مطالعه و تحصیل و بعد از کودتای ۲۸ مرداد که مجبور به ترک وطن شدم، البته در شرایط نسبتاً آزاد و اختیاری، تحصیلات پزشکی را در فرانسه از سر گرفتم و به این ترتیب، نزدیک به سه یا چهار سال از عمر خود را که می‌باید صرف تحصیل می‌شد به یک معنی از دست دادم. ولی البته به معنای دیگر از این بابت به هیچ‌وجه ناراحت و شرم‌زده نیستم.

س- بله، خوب، حالا که شما به مسائل سیاسی و فعالیت‌های سیاسی اشاره فرمودید، لطفاً توضیح بدهید که فعالیت‌های سیاسی شما چگونه شروع شد و چطور شد که شما با رهبران سیاسی آن موقع ایران آشنا شدید؟

ج- بعد از شهریور ۲۰، اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی در ایران به کلی دگرگون شد. برخلاف دوران استبداد بیست‌ساله رضاخان، آزادی‌ها یا هرج و مرج‌‌هایی در ایران به وجود آمد که بسیاری از عناصر و افراد و حتی محصّلین و دانش‌آموزان را به صحنه فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی کشاند. من خوب به خاطر دارم که در سال‌های ۲۴ و ۲۵ که اوضاع و احوال اجتماعی- سیاسی ایران بسیار داغ بود، یعنی در سنین ۱۵ و ۱۶ سالگی، اولین معاشرت‌های خود را با محافل سیاسی ایران آغاز کردم. البته باید اعتراف بکنم که در این سال‌ها و در آن سنین اطلاعات و معلومات سیاسی به هیچ‌وجه نداشتم و کشانده شدن من به محافل سیاسی بیشتر جنبه دنباله‌روی از دوستان کم و بیش مسن‌تر و جاافتاده‌تر داشت تا انتخاب یک راه سیاسی.

علاوه بر محافل خانوادگی و دوستانه که در آنجا از مسائل سیاسی صحبت می‌شد، من به وسیله چند تن از دوستان نزدیک و مورد علاقه‌ام به جلسات بحث و انتقادی که در حزب توده رواج داشت و زنده‌یاد خلیل ملکی مسئول برگزاری و تنظیم این جلسات بوده، کشانده شدم و یکی از نخستین خاطرات سیاسی من شرکت به عنوان مستمع آزاد در این جلسات بحث و انتقاد بود که برای من در آن زمان بسیار آموزنده و جالب بود.

بعد از انشعاب خلیل ملکی و دوستانش از حزب توده و تعطیل جلسات بحث و انتقاد ما در خانواده‌ها و یا در محافل دوستانه جلسات محدود سیاسی داشتیم درباره بررسی اوضاع و احوال ایران، ولی هیچ‌گونه فعالیت سیاسی سازمانی منظمی تا سال‌های ۲۸ و ۲۹ نداشتم و نداشتم. بیشتر این جلسات صرف گفت‌وگوهای ادبی توأم با تحلیل‌های سطحی و پیش پا افتاده اجتماعی-سیاسی می‌شد. اولین شرکت کم و بیش آگاهانه من در فعالیت‌های اجتماعی، شرکت در جمعیتی بود که به نام «گروه نظارت بر انتخابات آزاد» در تهران تشکیل شده بود و یکی از کارگردانان اصلی آن ولی نه تنها بلکه شاید معروف‌ترین کارگردان آن، دکتر مظفر بقایی کرمانی بود.

البته در آن زمان دکتر بقایی با آن چه بعد از ۲۸ مرداد بود، از زمین تا آسمان فرق داشت که شاید فرصتی باشد در این گفت‌وگو در این‌باره صحبت کنیم. به همین ترتیب بود که من و دوستانم و امثال من، به‌تدریج کشانده شدیم به دفاع از استقلال و آزادی روزنامه‌ای که در آن زمان اتشار می‌یافت و شاید تنها روزنامه مستقل ملی بود به نام «شاهد» که همین دکتر بقایی سرمقاله‌نویس و نه مدیر آن بود. مدیر آن علی زهری بود که در آن زمان من حتی اسم او را نمی‌‌شناختم و این روزنامه به نام روزنامه مظفر بقایی معروف بود و چون ما شنیدیم که از طرف دولت و حکومت نظامی تحت فشار قرار گرفته و چون در عنفوان جوانی چنان‌که افتد و دانی طرفدار آزادی مطلق بودیم بدون اینکه از کمّ و کیف و چند و چون تمام کارگردانان شاهد اطلاع دقیق داشته باشیم، صرفاً به این دلیل که یک روزنامه باید آزاد باشد، به دفاع از استقلال شاهد برخاستیم یا در این دفاع شرکت کردیم.

یکی از دوستان من که در این کار شرکت بیشتر و مؤثرتری داشت، شمس آل‌احمد بود و من با او در جلساتی ادبی شرکت داشتم. شمس آل‌احمد در آن زمان دانش‌آموز دبیرستان دارالفنون بود و من با او در یک جلسه ادبی که بیشتر درباره شعر و نثر فارسی صحبت می‌شد، شرکت داشتیم تا اینکه روزی شمس آل‌احمد به ما اطلاع داد که مسئولیت تصحیح مقالات شاهد را که در آن زمان با دست و با حروف سربی چیده می‌شد، به عهده گرفته است با حقوقی که برای ما غیرقابل باور کردن بود، یعنی حقوق ماهیانه‌ای معادل دویست تومان. برای من که در ماه بیش از بیست تومان درآمد یا پول توی جیبی نداشتم، دویست تومان در حکم ثروت افسانه‌وار بود.

بعد از مدتی، همین دوست عزیز شمس آ‌ل‌احمد اطلاع داد که حیات شاهد در خطر است و از دوستان خود از جمله من خواست که برای دفاع از شاهد شب‌ها از ساعت هفت تا یازده شب که این روزنامه در کوچه خدابنده‌لو، خیابان ناصرخسرو چیده می‌شد و معمولاً در حدود ساعت ۹ مأموران نظامی و غیرنظامی حکومت می‌ریختند و صفحات حروف‌چینی را به هم می‌زدند، بی‌آنکه این نشریه را توقیف کرده باشند، عملاً موجب تعطیل این روزنامه می‌شدند، چون از نو چیدن حروف بعد از ساعت ده یا یازده شب غیرممکن بود.

به همین دلیل، ما از دبیرستان‌های تهران و عده‌ای از دانشجویان دانشگاه تهران، برای دفاع از شاهد در اطراف چاپ‌خانه گرد می‌آمدیم و حلقه‌ای می‌بستیم، به‌طوری که هیچ‌کس حتی ساکنان آن کوچه مگر آنکه قبلاً شناسایی می‌شدند، حق عبور و مرور نداشتند و چون مأموران نظامی یا غیرنظامی دولت در آن زمان همیشه حق زورگویی و توقیف افراد تا چه برسد به تیراندازی نداشتند، ما غالباً موفق می‌شدیم که ادامه انتشار شاهد را که در آن زمان معروف‌ترین و پرتیراژترین روزنامه سیاسی ملیون ایران بود، تأمین و تضمین کنیم. به همین ترتیب بود که من به‌تدریج همکاری خود را با کارگردانان شاهد از جمله دکتر بقایی منظم‌تر و سازمانی‌تر کردم تا شرکت رسمی در حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری دکتر مظفر بقایی و خلیل ملکی، که تا این زمان من جز از دور او را نمی‌‌شناختم.

س- اولین تماس رسمی شما یعنی آشنایی شما با آقای خلیل ملکی چگونه شروع شد؟

ج- اولین ملاقات خصوصی من با خلیل ملکی بعد از تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۰ صورت گرفت و باید ذکر خیری بکنم از دانشجوی دانشکده پزشکی تهران، دکتر هوشنگ امیرقلی که موجب این ملاقات شد.

در آن زمان، یعنی در اوایل سال ۱۳۳۰، هوشنگ امیرقلی که هنوز تحصیلات طب خود را به پایان نرسانده بود، مسئول تشکیلات سازمان جوانان حزب زحمتکشان بود و من با آن که عضو این حزب شده بودم، از بدو تأسیس آن هنوز افتخار ملاقات خصوصی و از نزدیک با ملکی را پیدا نکرده بود. اولین کسی که چنین ملاقاتی را باعث شد، امیرقلی بود که از دو سال پیش ما با هم ارتباط داشتیم. امیرقلی در آن زمان مسئول تشکیلات سازمان جوانان حزب زحمتکشان بود و چون مرا از دو سال پیش می‌شناخت، روزی دعوت کرد به رفتن به خانه خلیل ملکی. هرگز فراموش نمی‌‌کنم من بارها ملکی را از دور دیده بودم ولی هرگز از دو متری چشم در چشم نیفکنده بودم و برای اولین بار بود که تمام هوش و جاذبه این شخصیت بزرگ تاریخی را در نگاه او نه تنها در نگاه خویش، بلکه در بدن خویش، در قلب خویش احساس کردم. در آن روز، صحبت بر سر مسائلی بود که بعد لابد به صورت سؤال پیش خواهد آمد.

س- حتماً

ج- و از جمله درباره ضرورت گسترش حزب زحمتکشان ایران نه تنها در قاعده بلکه و شاید به‌ویژه در رأس.

س- من می‌خواستم از شما تقاضا بکنم که یک شرح مختصری بدهید راجع به اوضاع اجتماعی سیاسی ایران در آن زمانی که منجر به تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران با همکاری دکتر مظفر بقایی شد.

ج- با کمال میل، ولی گفتنی در این‌باره آن قدر فراوان است که من اگر

س- نه من این را می‌خواهم که به اختصار توضیح بفرمایید که بعد من برگردم راجع به مسائل دیگر از شما سؤال بکنم.

ج- اگر خواسته باشیم حتی به اختصار درباره حوادث سیاسی ایران در سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ که در ابتدای این سال حزب زحمتکشان ملت ایران تشکیل شد مثنوی هفتاد من کاغذ شود. ولی به اختصار و در رابطه با تعهد سیاسی خود باید بگویم که سال‌های ۱۳۲۳ تا ۱۳۳۰ از پربارترین و پرقیل و قال‌ترین سال‌های سیاسی ایران بود و کمتر کسی بود لااقل در تهران و شهرستان‌های بزرگ که کم و بیش اطلاعی از اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی داشته باشد و به نحوی از انحاء به فعالیت سیاسی سازمانی کشانده نشود. وقتی من برای دفاع از آزادی انتخابات در تهران وارد صحنه تلاش و کوشش سیاسی شدم، هرگز تصور نمی‌‌کردم روزی عضو یک حزب سیاسی خواهم شد. من همیشه بیشتر به مطالعات ادبی در جوانی علاقه داشتم و فکر نمی‌‌کردم روزی به فعالیت حزبی و تحصیلات علمی کشانده شوم، ولی اولین تماس‌ها و ارتباط‌های ما جوانان در آن زمان با مسائل اجتماعی- سیاسی، ما را به این نتیجه رساند که جز ایجاد یک جریان سیاسی وسیع و به دست آوردن قدرت حکومتی، وسیله‌ای برای ایجاد اصلاحات بنیادی در ایران وجود ندارد.

بنابراین، ما حزب و سازمان سیاسی را وسیله‌ای برای رسیدن رهبران‌مان، نه خودمان، به قدرت می‌دانستیم تا به این ترتیب بتوانیم اصلاحاتی را که ضروری و مفید می‌دانستیم، اجرا کنیم یا ترتیبی بدهیم که این اصلاحات اجرا شود. باید فوراً اضافه بکنم که در آن زمان ما فکر می‌کردیم به دست آوردن قدرت، کارِ بسیار سهل و ساده‌ای‌ست و کافی‌ست هزار نفر یا چندهزار نفر با هم همدوش و همگام شوند تا بر این آرزو، جامه عمل بپوشانند. در آن زمان، به علت نداشتن شکل و تعلیم و تربیت سیاسی از پیچیدگی‌ها و غامض بودن مسائل سیاسی، سازمانی و حکومتی، کمترین اطلاعی نداشتم و نداشتیم. اوضاع و احوال به‌طور خلاصه از این قرار بود ما گرچه در سنین پانزده، شانزده، هفده سالگی به‌طور کامل و از دور به حزب توده علاقه پیدا کرده بودیم، بعد از حوادث آذربایجان و نفت شمال یعنی تقاضای امتیاز نفت شمال از طرف دولت شوروی به کلی اعتقاد و علاقه خود را به این حزب بدون یک تحلیل عمیق و واقع‌بینانه از دست دادیم.

این از دست دادن اعتقاد و علاقه طبیعی است بعد از انشعاب خلیل ملکی و یارانش از حزب توده تشدید و تقویت شد و بین سال‌های ۲۶ و ۲۸ هیچ راه‌حل سیاسی که برای نسل جوان قدرت جاذبه داشته باشد، وجود نداشت.

اولین واقعه‌ای که لااقل در تهران به وقوع پیوست و ما را به صحنه فعالیت اجتماعی و سیاسی در آن زمان کشاند، دفاع از آزادی انتخابات بود و چون این دفاع و پشتیبانی از آزادی انتخابات کلی و عمومی بود و ربطی به مسائل ایدئولوژیک و تئوریک نداشت، بسیاری از دانشجویان و دانش‌آموزان و همچنین معلمین و استادان و آنچه به‌طور کلی قشر روشنفکران و تحصیل‌کردگان نامیده می‌شود، به سوی این مبارزه کشانده شد. از میان این قشر کم و بیش قابل ملاحظه عده‌ای به این نتیجه رسیدند که این مبارزه کافی نیست، برای پیاده کردن یک برنامه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جدی می‌باید کوشش‌ها و تلاش‌ها را همسو و هماهنگ ساخت یا به عبارت دیگر، می‌بایست یک سازمان سیاسی جدّی به وجود آورد.

گویا و بدون ارتباط مستقیم با من و دوستان و هم‌سن و سال‌های من، عده‌ای از انشعابیون نیز به همین نتیجه رسیده بودند. من بعد از تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران به‌طور دقیق از رابطه‌ای که جلال آل‌احمد که یادش بخیر، با خلیل ملکی و دکتر بقایی ایجاد کرده بود مطلع شدم. ولی هنگامی که به حزب زحمتکشان پیوستم به دلیل علاقه و اعتقاد به شخص ملکی یا به شخص دکتر بقایی نبود بلکه در رابطه مستقیم با ضرورت‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه ایران بود.

س- آقای پیشداد، در آن زمان فقط همین کافی‌ست که بگوییم که این قدر مسائل به نظر می‌آید سریع اتفاق می‌افتاد که آدم‌ها می‌توانستند که مواضع‌شان را خیلی به سرعت عوض کنند. مثلاً این را البته من به معنای منفی قضیه نمی‌‌گویم، با توجه به جریاناتی که در حزب توده اتفاق افتاده بود شرکت در حکومت قوام‌السلطنه و بعد عرض کنم انشعاب سال ۱۳۲۶ ، بعد بلافاصله همکاری با دکتر بقایی از جانب خلیل ملکی و همچنین تصمیم حزب توده در روبه‌رو شدن با دربار و حمله به دربار. عرض کنم همکاری خلیل ملکی با شخص دکتر بقایی که واقعاً به سلطنت مشروطه و به دربار اعتقاد داشت، چون شما اگر روزنامه‌های شاهد آن زمان را یاد بیاورید تمامش در واقع یک حالت نصیحت نسبت به شاه جوان داشت که به شاه جوان گوشزد بکند که با آدم‌های دموکرات و مشروطه‌خواه همکاری بکند و من می‌خواستم از شما سؤال بکنم که وقتی که خلیل ملکی شروع به همکاری با دکتر مظفر بقایی کرد در آن زمان آیا ایشان هم مثل دکتر بقایی به این موضوع قبول کردن سلطنت مشروطه اعتقاد داشت یا نه؟

ج- برای اینکه پاسخ به این سؤال روشن باشد، ناچار باید مقدمه‌چینی‌ای بکنم و صغرا و کبرایی بیاورم تا پاسخ من کم و بیش قابل فهم باشد و تا آنجا که ممکن است به حقیقت نزدیک. آنچه مسلّم است و غیرقابل انکار، اینکه بعد از فرار دیکتاتور یا رضاخان از ایران در شهریور ۱۳۲۰، جامعه ایران تشنه آزادی و اصلاحات اجتماعی و اقتصادی بود. حزب توده یکی از احزابی بود که بلافاصله بعد از شهریور ۲۰ یعنی در مهر ۱۳۲۰ تشکیل شد و در بدو تأسیس به صورت یک جبهه دموکراتیکی بود و به هیچ‌وجه برنامه سوسیالیستی یا مارکسیست-لنینیستی نداشت و به همین دلیل بسیاری از روشنفکران و تحول‌طلبان و آزادی‌خواهان را به سوی خود جلب کرد، بی‌آنکه همه افرادی که به سوی آن کشانده می‌شدند، اطلاع دقیقی از روابط حقیقی هسته رهبری‌کننده این حزب با دولت شوروی و KGB داشته باشند. البته گروه‌های سیاسی و سازمان‌های دیگری هم در همان زمان در ایران به وجود آمدند، اما چون پایه توده‌ای‌ها یا پایگاه اجتماعی نداشتند و بیشتر از بالا تشکیل شده بودند و وابسته به طبقات ارتجاعی یا قدرت‌های خارجی بودند، نفوذ و جاذبه‌ای در میان مردم ایران و منظورم از مردم ایران بیشتر قشر روشنفکران و تحصیل‌کردگان و معلمین و استادان دانشگاه و دانشجویان و دانش‌آموزان و بخشی از بازاریان است و الا اکثریت بزرگ مردم ایران هنوز از خواب غفلت استبداد سیاه رضاخانی بیدار نشده بودند، فقط آرزو داشتند که وضع از آنچه هست بهتر شود و این وضع نه در آخرین سال‌های حکومت رضاخانی تعریفی داشت و نه به‌ویژه پس از ورود قوای متفقین به ایران که از نظر قحطی و کمبود مایحتاج عمومی نسبت به سال‌های آخر حکومت رضاخان خیلی هم بدتر شده بود. چون اغلب تولیدات زراعی و دامی ایران را نیروهای متفقین و به‌خصوص ارتش سرخ می‌برد و چیزی نصیب مردم ایران نمی‌شد.

خاطره‌ای که من از آن زمان دارم به عنوان فرزند یک خانواده متوسط فقیر ایرانی، وضع نان در آن زمان است که یکی از مواد غذایی مهم خانواده‌های تهیدست بود. نان چیزی بود غیرقابل مصرف کردن. گرد چوب درخت و در بهترین موارد سیب‌زمینی و انواع و اقسام محصولاتی که غیر از غله و گندم بود، درباره گوشت و سایر مواد غذایی بهترست صحبت نکنیم. به همین دلیل، در سال‌های۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵، توده مردم ایران چه قشر کوچکی که آگاهی به مسائل اجتماعی سیاسی داشت، چه قشرهای وسیع‌تری که کمترین آگاهی اجتماعی- سیاسی نداشت، به علت سال‌های دراز بی‌خبری و فقر فرهنگ سیاسی آرزو می‌کردند که از نظر اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی اصلاحاتی صورت گیرد. بنابراین زمینه اجتماعی برای قبول اصلاحات بسیار آماده بود. متأسفانه سازمان سیاسی‌ای که مسئول پیاده کردن این اصلاحات باشد تا با تکیه بر خواست‌ها و مطالبات توده مردم ایران وجود نداشت. حزب توده وابسته به دولت شوروی و سیاست این دولت در آن روز بود که بیشتر مسائل پشت جبهه، آرامش پشت جبهه، نرنجاندن سیاست‌های آمریکایی و انگلیسی را تعقیب می‌کرد.

س- انگلیسی و روسی را منظورتان است نه آمریکایی را.

ج- حتی آمریکایی، دولت شوروی به هیچ‌وجه مایل نبود حزب توده نه در سخن در عمل کاری بکند که متفقین

س- بله، بله.

ج- یعنی آمریکا و انگلستان از دادن سلاح‌ها که از طریق راه‌آهن ایران از جنوب به شوروی حمل می‌شد، خودداری ورزند و یکی از دلایل اینکه حزب توده در آن سال‌ها از تشکیل شعبه سیاسی و سازمانی در جنوب ایران خودداری کرد و برای بسیاری از ما در آن زمان قابل قبول و قابل فهم نبود، همین بود که حزب توده اجازه نداشت موجب رنجش خاطر انگلیس یا آمریکا شود. البته در آن زمان نفوذ سیاست انگلیس در ایران خیلی بیشتر از سیاست آمریکا بود. بنابراین شوروی یکی از دستوراتی که به دستگاه رهبری حزب توده داده بود این بود که کاری نکنید که دولت انگلیس از ما برنجد و کمک‌های خود را قطع کند. این کمک‌ها به‌خصوص در زمینه تغذیه و سلاح‌های جنگی از طریق آمریکا صورت می‌گرفت، ولی با موافقت دولت انگلستان که برای خودش در ایران منافع و امتیازات خاصی قائل بود. احزاب دیگری که در سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۶ در ایران به وجود آمد از قبیل حزب وطن، حزب نهضت ملی ایران که اسم بی‌مسمایی بود و حزب دموکرات ایران.

س- حزب نهضت ملی ایران مالی کی بود آقای پیشداد؟

ج- حزب نهضت ملی ایران.

س- کی‌ها بودند؟

ج- مال دست‌راست‌ترین عناصر ارتجاعی یا وابسته به رژیم شاه یا حتی مستقل از رژیم شاه. یکی از معروف‌ترین گردانندگان این حزب سرلشکر ارفع بود که بعدها با صدرالاشراف توافق یا سازش سیاسی کردند و دولت ارفع – صدر یا صدر- ارفع را به وجود آوردند. منظور از صدر البته صدرالاشراف است، ولی نیمی از حکومت در دست غیرنظامی‌ها به رهبری صدرالاشراف و به قول مرحوم توللی صدرالاشرار بود و نیمی دیگر در دست نظامیان محافظه‌کار و ارتجاعی به رهبری سرلشکر ارفع.

س- برگردیم به شرایط آن زمان که شما داشتید صحبت می‌کردید راجع به خواست اجتماعی آن زمان که در واقع انجام یک سلسله اصلاحات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی در ایران بوده و حزب توده در واقع در ابتدا تشکیل شده بود که به این خواست‌ها پاسخ بدهید و صحبت وابستگی به شوروی و مارکسیسم لنینیسم و این حرف‌ها مطرح نبود در ابتدای کار. حتی صحبت از قانون اساسی مطرح بود. شما اگر آن شماره‌های اولیه روزنامه‌های حزب توده را درنظر بگیرید به این دلیل هم که در حکومت قوام‌السلطنه هم شرکت کرده بودند. بنابراین می‌رسیم به این تاریخچه حزب زحمتکشان که حزب زحمتکشان تشکیل شده بود که آن نقش را انجام بدهد بعد از اینکه حزب توده در واقع صف خودش را مشخص کرده بود و وابستگی‌اش به دولت اتحاد جماهیر شوروی مشخص شده بود. چون شما یکی از اولین کسانی هستید که در آن حزب شرکت کردید یا من در حال حاضر به شما دسترسی دارم می‌خواستم از شما تقاضا کنم ببینم حزب زحمتکشان ملت ایران دقیقاً در چه تاریخی تأسیس شد.

ج- خوب شد سخن مرا قطع کردید چون به علت تراکم مطالب می‌بایستی جلوی روده‌درازی مرا بگیرید و الا …

س- خواهش می‌کنم.

ج- سخن به درازا خواهد کشید. صحبت بر سر این بود که در سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ که حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری دکتر بقایی و خلیل ملکی تشکیل شد. جامعه ایران به‌طور کلی و به‌خصوص قشرهای کم و بیش آگاه از نظر اجتماعی-سیاسی در شهرهای بزرگ ایران و به‌ویژه تهران تشنه اصلاحات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بود. هیچ‌یک از احزابی که در این فاصله زمانی به وجود آمد و هر یک به دلیل خاص خویش نتوانست به خواست‌های واقعی مردم پاسخ مثبت بدهد.

درباره حزب توده به اختصار اگر خواستید سؤالات مشخصی خواهید کرد به نظر من یکی از مسائلی است که باید مثل آفتاب روشن شود و خوش‌بختانه در این اواخر عده‌ای شروع کردند به نوشتن خاطرات خود و تحلیل‌های سیاسی درباره حزب توده، چون تاکنون از نوشته‌ها و مقالات زنده‌یاد خلیل ملکی که بگذریم، در این زمینه اسناد و مدارک قابل اطمینانی وجود نداشت جز اسناد و مدارک تبلیغاتی که از طرف خود حزب توده منتشر شده بود و کوچک‌ترین ارتباطی با حقیقت و واقعیت نداشت.

حزب توده به چند دلیل نتوانست به خواست‌های مردم ایران پاسخ دهند. یکی از دلایل این بود که بخشی از رهبری حزب توده وابسته به دستگاه دولتی و سیاسی شوروی بود و سیاست شوروی در آن زمان ایجاب می‌کرد که آرامش پشت جبهه یعنی ایران حفظ شود. منافع دولت شوروی ایجاب نمی‌‌کرد که کارگران ایران حتی برای خواست‌ها و مطالبات مشروع خود اعتصاب کنند. بنابراین، شورای متحده که تحت نظر حزب توده بود، همیشه از اعتصاب کارگران خودداری می‌کرد. البته این سیاست در دوران نهضت ملی کردن صنایع نفت به رهبری دکتر مصدق درست صدوهشتاد درجه تغییر جهت داد، چون در آن زمان سیاست شوروی ایجاب می‌کرد که نهضت ملی به توفیق و پیروزی نرسد. بنابراین، کارگرانی که تحت نفوذ سیاسی حزب توده بودند به هر ترتیبی که شده است بجا و بی‌جا دست به اعتصاب بزنند. ولی تا قدغن شدن حزب توده از طرف هیئت حاکمه آن روز یعنی بهمن ۱۳۲۷ حزب توده بدون توافق دولت شوروی حق نداشت مطالبات مردم ایران را به صورتی که جایز بود مطرح کند. به همین دلیل، چون این تقاضاها پاسخ مساعدی دریافت نکرد باقی ماند و در مجلس چهاردهم اقلیتی همان‌طور که می‌دانید،

س- بله.

ج- به وجود آمد که از تصویب تقاضای انگستان مبنی بر تمدید قرارداد دارسی جلوگیری کرد و در میان ایران حالتی به وجود آمد که از ملی کردن نفت که از چندین سال پیش یکی از شعارهای ملیون واقعی ایران بود پشتیبانی کند.

مصدق که به یک معنی مظهر مبارزات ملی و دموکراتیک ملت ایران است مسئله ضرورت مبارزه با استبداد و پایگاه اقتصادی و سیاسی آن را در ایران که به صورت شرکت نفت بود طرح کرده بود و نهضت ملی کردن صنایع نفت در سال ۱۳۲۹ به معنای سیاسی خود به راه افتاده بود و حکومت ملی در شرف تأسیس بود. موقعی که مذاکراه برای تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران به صورت غیررسمی آغاز شد. من یکی از جوانانی بودم که در این مذاکرات به عنوان یک فعال سیاسی و هوادار مبارزات ضداستبدادی و ضداستعماری شرکت داشتم و در آن زمان ما احساس می‌کردیم که برای پیشبرد هدف‌های نهضت ملی ایران فقط دنباله‌روی و پشتیبانی از دکتر محمد مصدق کافی نیست، بلکه باید وسیله سازمانی به کرسی نشاندن افکار و برنامه‌های نهضت ملی ایران نیز به وجود آید و ما آن را در حضور یک سازمان سیاسی نهضتی در جامعه ایران می‌دیدیم.

در آن زمان نه تنها دکتر مظفر بقایی کرمانی، بلکه دکتر محمد مصدق هم با قانون اساسی ایران که سلطنت مشروطه جزئی از آن بود، مخالفتی نداشتند. این هر دو و عده‌ای دیگر از جمله دکتر علی شایگان و بسیاری از رهبران نهضت ملی در آن زمان و به‌ویژه تمامی اعضای هسته نخستین جبهه ملی همگی با قانون اساسی مشروطه، سلطنت مشروطه، موافق بودند. اختلاف اصلی بین ملیون و دربار و در رأس آن شاه و هواداران او این بود ملیون عقیده داشتند که شاه باید سلطنت کند نه حکومت. شاه و دست‌نشاندگان او عقیده داشتند که شاه باید هم سلطنت کند و هم حکومت.

س- خودش هم این مسئله را بعدها گفت. گفت: «شاهی که در ایران حکومت نکرده سلطنت هم نکرده».

ج- درست است. ولی در آن زمان اختلاف عمده ملیون و سلطنت در قانون اساسی و مواد قانون اساسی نبود، در این بود که شاه باید سلطنت کند. شاه مقامی‌ست غیرمسئول. مصدق تمام استراتژی سیاسی و تاکتیک‌های خود را در مبارزه با استعمار که در واقع مبارزه با استبداد بود، چون استعمار پشتیبان استبداد است و برای تضعیف استبداد، ابتدا می‌بایست دست استعمار را در ایران قطع می‌کرد و مصدق استراتژی خوبی انتخاب کرده بود با شعار «صنایع نفت در سراسر کشور می‌باید ملی شود». هدف ن‌هایی و شاید پنهانی دکتر مصدق مبارزه با استبداد سلطنتی بود بدون اینکه دکتر مصدق با اصل سلطنت مشروطه مخالف باشد. بنابراین، دکتر بقایی و دکتر شایگان و حسین مکی و مهندس رضوی و دکتر سنجابی و اللهیار صالح و دیگران هیچ کدام با سلطنت کردن شاه در آن زمان، خوب توجه کنید که،

س- بله.

ج- هنوز کودتای ۲۸ مرداد رخ نداده و شاه موضع‌گیری ضدقانون اساسی نکرده، شاه ایران قبل از کودتای ۲۸ مرداد با شاه ایران بعد از کودتای ۲۸ مرداد از زمین تا آسمان، به عقیده من، تفاوت دارد و کسانی که ادعا می‌کنند نخست‌وزیری را از دست همان شاهی گرفته‌اند که دکتر مصدق هم گرفته است، تمام حقیقت را به ما نمی‌‌گویند یا مسائل سیاسی ایران را به خوبی تشخیص نمی‌‌دهند یا ما را فریب می‌دهند.

س- آقای پیشداد برگردیم به این مسئله حزب زحمتکشان، از آنجایی که راجع به حزب توده خیلی مسائل نوشته شده و همین‌طور هم که شما اشاره کردید این روزها مطاب زیادی در این‌باره منتشر می‌شود، ولی آنچه که کمبودش حس می‌شود در واقع تاریخچه فعالیت‌های حزب زحمتکشان است و آن گروه از افراد نهضت ملی است که در این سازمان جمع شده بودند. بنابراین لطفاً بفرمایید که حزب زحمتکشان ملت ایران در چه تاریخی تأسیس شد و نخستین اعلامیه‌اش را اگر شما دارید به اختصار برای ما بگویید که اهدافش در واقع چه بود؟

ج- همان‌طور که قبلاً اشاره کردم، کوشش برای تشکیل یک سازمان سیاسی در سال ۱۳۲۹ شمسی آغاز شده بود بی‌آنکه هواخواهان ایجاد یک سازمان سیاسی وسیع ملی و مترقی و آزادی‌خواه اطلاع دقیقی از شکل و محتوای چنین سازمانی داشته باشد. قبلاً اشاره کردم که یکی از دوستان و هم‌سن و سال‌های من شمس آل‌احمد بیشتر به دلیل داشتن یک درآمد مالی و کمتر به دلیل فعالیت سیاسی به شرکت در گرداندن، در چرخاندن در اداره روزنامه شاهد شریک و سهیم بود. بعد از مدتی که امتحان نسبتاً خوبی به کمک دوستان دیگری که با اسم مستعار برای این روزنامه مقالات کوتاه یا بلند می‌نوشتند، از خود داد، مورد توجه دکتر مظفر بقایی و علی زهری که ما به‌تدریج با او آشنا می‌شدیم که مرد خاموش و افتاده و بی‌آزاری بود و تحت عنوان راوی در شاهد مقالات کوتاهی می‌نوشت قرار گرفت و چون این روزنامه سردبیر نداشت تصمیم گرفته شد که سردبیری برای شاهد بجویند و بیابند و در یکی از جلسات هفتگی ادبی ما شمس آل‌احمد این موضوع را با ما در میان گذاشت و از یکی از دوستان جوان تقاضا داشت که این مسئولیت را به عهده بگیرد. یادم هست که در این جلسات نادر نادرپور که تازه شروع کرده بود به سرودن شعر یا هوشنگ نصیری که بعدها عموی او یکی از مسئولان سازمان ضدامنیت در ایران شد، یا دکتر،

س- منظورتان نعمت‌الله نصیری است.

ج- منظورم …

س- نعمت‌الله نصیری همین که اعدام شد.

ج- نعمت‌الله نصیری که بعد در شرایط بسیار بدی به وسیله جمهوری اسلامی اعدام شد، شرایط بد به این معنی بود که محاکمه نشد و حق دفاع از خودش را نداشت و بسیاری از راز‌هایی که در مغز و در دل داشت با خود به گورستان برد. البته او و امثال او در هیچ محکمه‌ای تبرئه نمی‌شدند ولی من به عنوان یک انسان دموکرات و میهن‌دوست، افسوس می‌خورم که چرا هویدا، چرا نصیری، چرا دیگران در این حد به محاکمه کشانده نشدند و حق دفاع از خود پیدا نکردند تا اسرار و راز‌هایی را که داشتند احیاناً در چنین محکمه‌ای بیان کنند. بگذریم این پرانتزی بود که می‌بندم.

وقتی صحبت از ضرورت یک سردبیر برای شاهد به میان آمد و در میان جوانانی از قبیل ما یا دوستان چند سال جوان‌تر از من یافت نشد، شمس آل‌احمد از نو چون گویا قبلاً این کوشش را کرده بود و به ما نگفته بود، از نو به سراغ برادرش شادروان جلال آل‌احمد رفت و جلال آل‌احمد مدتی بیش نبود که ازدواج کرده بود، مدیر مدرسه نبود برخلاف نامی که به یکی از داستان‌های خود داد بلکه معلم ساده دبیرستان بود، درآمد قابل ملاحظه‌ای نداشت و از تو به یک اشاره از من به سر دویدن وقتی از طرف شاهد پیشنهاد پانصدتومان در ماه برای سردبیر شد با،

س- میل و علاقه.

ج- اشتیاق و میل و علاقه فقط به شرط آن که نام او به عنوان سردبیر در روزنامه آورده نشود، این مسئولیت را پذیرفت و پس از مدتی کار به‌تدریج پای مرحوم خلیل ملکی را با امضای مستعار «دانشجوی علوم اجتماعی» در شاهد باز کرد.

س- پس از آشنایی خلیل ملکی با دکتر بقایی از این طریق شروع شد؟

ج- بله. من خوب به یاد دارم که حتی ما دوستان نزدیک شمس آل‌احمد که مصحح و کارگردان عملی شاهد بود اطلاع دقیقی از حقیقت نویسنده‌ای که با نام مستعار «دانشجوی علوم اجتماعی» امضاء می‌کرد، نداشتیم و خوب به یاد دارم که حتی مدت‌های مدید دکتر بقایی با اصرار و ابرام از جلال آل‌احمد سردبیر شاهد می‌خواست که نویسنده مقالات «دانشجوی علوم اجتماعی» را به او معرفی کند و تصور می‌کرد که یکی از استادان دانشگاه تهران است. چون خود دکتر بقایی در آن زمان استاد فلسفه در دانشکده ادبیات

س- استاد اخلاق.

ج- استاد اخلاق در دانشکده ادبیات بود و ما همه تصور می‌کردیم که این دانشجو به عنوان شکسته‌نفسی برای یک استاد دانشگاه است.