روایتکننده: آقای دکتر امیر پیشداد
تاریخ مصاحبه: ۳ مارچ ۱۹۸۴
محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۷
نه به عنوان شکست نهضت ملی در محافل کارگری، گفتن ندارد که پس از این شکستها آن عده محدودی کارگر کورهپزخانه که داشتیم از دست دادیم. این داستان اعتصاب کارگران کورهپزخانه بود که شرح این اعتصاب در همان روز در روزنامه نیروی سوم منتشر شده است.
س- بله.
ج- بدون جزییاتی که در رابطه با ملاقاتهایی که ما با معاون وزارت کار داشتیم.
س- این کار دکتر شاپور بختیار کمک بزرگی کرد به آن تظاهرات عظیم حزب توده در سالگرد ۳۰ تیر ۱۳۳۱ که برگزار شد در تیرماه ۱۳۳۲. یادتان هست که حزب توده
ج- بله.
س- میتینگ بسیار عظیمی داد؟
ج- بله آن که به خوبی به خاطر دارم. شاید در آنباره به صورت دیگری هم صحبت بکنیم. این که در آن تأثیر داشت طبیعی است ولی بهطور کلی در تضعیف دولت مصدق در تضعیف احزاب ملی تأثیر داشت.
س- یک موضوع دیگری که من میخواستم از شما سؤال بکنم راجع به کمک مالیای بود که به حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم شده بود. شما از این جریان اطلاعی دارید؟
ج- نه من …
س- یک اشاره مختصری هم راجع به این موضوع در کتاب خاطرات سیاسی خلیل ملکی آقای همایون کاتوزیان کردند.
ج- نه من راجع به امور مالی اطلاع ندارم چون سردبیر «علم و زندگی» بودم. بعد از جدایی از دکتر بقایی میدانم که از نظر مالی مشکلات یکی دو تا نبود و اگر کمکهای قابل ملاحظهای به حزب شده بود، لابد سهم «علم و زندگی» هم پرداخت میشد، در حالی که من با تماسهای خانوادگی و دوستان موفق میشدم که مخارج «علم و زندگی» را تأمین بکنم که خوشبختانه به علت بالا رفتن تیراژ روی پای خود میایستاد و میتوانست دخل و خرجش را متعادل بکند. شایعاتی درباره کمکهای مالی به حزب زحمتکشان ملت ایران بود من اطلاع دقیق ندارم. سالها بعد از یکی از فعالان بازار تهران شنیدم و برای اینکه اسم او را پنهان کنم از قاسم لباسچی شنیدم که در همان زمان پس از تردیدی که بعد از جدایی از دکتر بقایی پیدا شده بود و این تردید سه، چهار ماه بعد که مواضع بقایی روشن شد از میان رفت از بازار کمکی به حزب زحمتکشان میشد، قبلاً هم میشده به حزب زحمتکشانی که با بقایی همکاری میکرده …
س- بله، بله.
ج- ولی از منابع دیگر کمک مالی من شخصاً اطلاعی ندارم.
س- آقای دکتر پیشداد بهطور کلی موضع حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم در رابطه با دولت دکتر مصدق در آن ماههای آخر حکومت مصدق چگونه بود؟
ج- موضع تقریباً همان بود که قبلاً هم صحبت کردیم یعنی
س- طرفداری بیقید و شرط؟
ج- طرفداری ضمن انتقاد ولی نه مخالفت. یادم هست که مقاله بسیار بسیار مهم و جالبی ملکی نوشته بود در مقابل مقالهای که یکی از دوستان دیگر در همین زمینه سیاست داخلی دکتر مصدق چاپ کرده بود مقالهای که آن دوست نوشته بود این است که «دکتر مصدق اشتباه میکند باید اشتباهات خودش را اصلاح بکند. باید چنین و چنان بکند». استدلال ملکی این بود که «از سیاست داخلی دکتر مصدق میتوان انتقاد کرد، با آن نباید مخالف کرد». این منظورش این بود که در حال حاضر دکتر مصدق سیاستی دارد قابل انتقاد، ولی این انتقاد نباید تبدیل به مخالفت بشود. چون مخالفت مترادف با تضعیف دولت مصدق است و تضعیف دولت مصدق خدمت به استعمار است. با چنین استدلالی موضعگیری حزب مشخص میشد که دل ما از دست دولت دکتر مصدق پر از خون است ولی تا جهنم به دنبال او خواهیم رفت.
س- آیا شما خطر شکست را احساس میکردید؟
ج- خطر شکست در سرمقاله شماره هفتم «علم و زندگی» بهصورت خیلی صریح و جدی البته با نثر خاص ملکی که برای همه قابل دریافت و فهم نبود کاملاً بیان شده بود. من فکر میکنم یکی از اولین کسانی که بهطور صریح شکست دولت مصدق را پیشبینی میکرد ملکی بود ولی میگفت: «ما نبایستی با مخالفت با دولت مصدق این شکست را تسریع بکنیم و ما اگر میتوانیم باید کاری بکنیم که چنین شکستی پیش نیاید و کاری که ما میتوانستیم بکنیم به صورت انتقاد بود، به صورت ملاقاتهایی که ملکی از لحاظ اخلاقی گزارش دقیق و منظمی نمیداد، ولی گاهی اوقات نمیتوانست از بیان برخی نکات خودداری کند. مثلاً در اردیبهشت ۱۳۳۲ خوب به خاطر دارم شنبه شبی را که ما حوزه داشتیم و گوینده حوزه ما ملکی بود و معمولاً میدانستیم که اول میرود پیش دکتر مصدق و از ساعت هشت حوزه رسمیت پیدا میکند. معذلک ما از ساعت شش شروع میکردیم به رفتن، چون خانه ملکی در واقع حوزه ما بود و آنجا بسیاری از کارها را انجام میدادیم. در شبی که مورد اشاره من است، در اردیبهشت ۱۳۳۲، ساعت هشت شد، هشت و نیم شد، نه شد و ملکی نیامد. یادم هست که کمال قائمی گویندگی حوزه را به عهده گرفت و شروع کرد به تفسیر اخبار و ساعت از ده گذشته بود که ملکی با یک حالت عبوس و اخمو وارد شد و رفت یک گوشه اطاق نشست. کمال قائمی گفت: «آقای ملکی در غیاب شما من به خود اجازه دادم که گویندگی حوزه را به عهده بگیرم و راجع به این مسائل صحبت شد. شما که حالا تشریف آوردید شما خودتان ادامه بدهید». گفت: «نخیر. شماها بفرمایید من گوش میکنم». بعد از نیم ساعت دوباره از آقای ملکی سؤال شد که شما از آن گلستان که بودید ما را چه ارمغان آوردید؟» اشارهای بود به این که «شما پیش پدر بزرگوار دکتر مصدق بودید». با کمال عصبانیّت گفت: «هیچ، نمیتوانستم برای شما ارمغان بیاورم حتی یک برگ گل برای شما نتوانستم بیاورم. به او گفتم …» اینجا فکر میکنم کنترل را از دست میداد. به همین جهت من هیچوقت عقیده نداشتم که ملکی یک دیپلمات خوب بود. مرد بسیار دانشمند و عمیق و بافهم و معلومات بود، ولی دیپلمات نبود، به علت همین از جا در رفتن این نکته را گفت و من از بابت خیلی خوشوقتم که «حتی یک برگ گل نتوانستم برای شما بیاورم. من به ایشان میگویم، اصلاً زبان همدیگر را نمیفهمیم. من به ایشان میگویم اگر شما این کارها را ادامه بدهید چنین و چنان خواهد شد، در سیاست اشتباه معادل با خیانت است. به جای اینکه ایشان جواب مرا بدهند، شروع میکنند به گریه کردن و میگویند من در تمام عمرم به این مملکت خدمت کردم. چطور شما میگویید من خیانت کردهام؟ من هم شروع میکنم به گریه کردن چون در مقابل او چه کار میشود کرد؟ به او میگویم آقای دکتر مصدق، من کی گفتم شما خیانت کردید؟ گفتم اشتباه در سیاست مترادف است با خیانت، چون نتیجه آن یکی است، چرا شما به حرف من خوب گوش نمیدهید؟» این یکی از خاطراتی بود که در این حوزه حزبی بعد از یک ملاقات تند و تیز که بین ملکی و مصدق رخ داده بود، به صورت یک قصه، قصه تلخ و قصهای پر از غصه شنیدم. پیدا بود که در ماههای آخر ملکی هر روز بر این نکته وقوف و آگاهی بیشتری پیدا میکرد که کار از کار گذشته و دولت مصدق محکوم به سقوط است و خودش با شیوه و روالی که پیش گرفته، مقدمات سقوط خودش را فراهم کرده و کوشش دشمنان به هر صورت که باشد، این دولت رفتنی است و نمیتواند خودش را حفظ بکند و موفق بشود.
س- پریروز با آقای حاج سیدجوادی که صحبت میکردم، مصاحبه میکردم، ایشان یک مطلبی را به من گفتند که البته اول گذاشتند که ضبط صوت را خاموش کنم به خود من گفتند، ولی در ضبط صوت نگفتند که ثبت بشود و باقی بماند. به من گفتند که آن ماههای آخر یک بار آقای ملکی به دیدار دکتر مصدق میرود که با او صحبت بکند. مدتها منتظر میشود و او را مصدق نمیپذیرد و بعد از مدتها انتظار دکتر سنجابی که میآید بیرون خلیل ملکی این مطالب را به دکتر سنجابی اظهار میکند که به او بگوید و به او اطلاع بدهد که یک کودتایی در شرف تکوین است علیه دکتر مصدق و میگفت وقتی که بعدها بعد از مراجعه به ملکی آقای حاج سیدجوادی میگفت وقتی که رفته بود پیش ملکی، ملکی عصبانی شده بود، گفته بود که: «عکس این پدرسوخته را من میخواهم بگذارم پایین، برای این که رفتم به او بگویم که این جریانات به این شکل است و یک کودتا در شرف تکوین است مرا نپذیرفته». آیا شما از این موضوع اطلاعی دارید؟
ج- از موضوع عکس اطلاع دارم. از ملاقات و اینکه دکتر مصدق او را نپذیرفته اطلاع ندارم. ولی من هم زیاد راضی نیستم که این آخرین قضاوت ملکی را در سال ۱۳۳۲ درباره مصدق رواج بدهم، منتشر کنم، بنابراین اینجا که صحبت از خاطرات است.
س- بله.
ج- بدان اشاره میکنم، ولی تاکنون در هیچ مجلسی حتی دوستانه به این مطلب اشاره نکردم. این را ملکی به من هم گفت. البته اصطلاحی که او در این رابطه با من به کار برد، اصلاح توهینآمیزی نبود، بسیار خسته بود بعد از میتینگ، که باید درباره آن هم صحبت کنیم. اولین سالگرد قیام سیام تیر در آن سالی که،
س- بله، بله.
ج- بلافاصله بعد از این میتینگ بود فوقالعاده خسته بود. بیش از ظرفیتش کار میکرد و به اصطلاح معروف، اتومبیلش به روغنسوزی افتاده بود. معذلک من منتظر سرمقاله بودم، اداره «علم و زندگی» به این ترتیب بود که تمام مقالات را من تهیه میکردم، با هزار زحمت نویسنده کم بود و تقاضا و توقع من زیاد، هر کسی را نمیخواستم از او مقاله بگیرم و در این زمینه کلی دوستان را از خود رنجاندم. چون کسانی بودند که پیش از آنکه مسئولیت سردبیری «علم و زندگی» را بپذیرم با «علم و زندگی» همکاری قلمی داشتم و وقتی من این مسئولیت را پذیرفتم از آنها هم تقاضای مقاله نکردم، طبعاً ناراحت شدند. یکی از آنها مهندس قندهاریان بود که من عقیده داشتم و دارم که مقالات او ارزش نه علمی نه سیاسی داشت و با دقت و حوصله و مطالعه زیاد نوشته نمیشد. به هرحال، ممکن است مربوط به اختلاف سلیقه باشد.
یادم هست در اوایل مرداد رفته بودم پیش ملکی برای گرفتن سرمقاله، چون سایر مقالات همه آماده میشد و حتی حروفچینی میشد، آخرین مقاله، سرمقالهای بود که ملکی بایستی تهیه بکند و او از این بابت همیشه عقب بود و خیلی ناراحت بود برای اینکه «علم و زندگی» روز به روز جاذبه بیشتری پیدا میکرد و به گوشش میرسید و مایل بود که او هم شرکت بیشتری داشته باشد. معذلک آخرین کسی بود که سرمقالهاش را میداد. یادم هست اوایل مرداد ۳۲ بود و ما هم شنیده بودیم و کم و بیش باور میکردیم که به زودی کودتایی خواهد شد. منتها شکلش را و تاریخش را به درستی نمیدانستیم و دیدم خیلی خسته است و پرسیدم «آقای ملکی حالتان چطور است؟» گفت: «به یک معنی امروز بهتر است چون عکس آن پیرمرد را از روی طاقچه برداشتم». من خیال کردم مشروب خورده و تصور نمیکردم یک همچین حرفی بزند. کسی که همیشه با یک احترام و علاقه خاصی بهخصوص در مقابل ما جوانها از مصدق صحبت میکرد، پیدا بود که کلافه شده بود. نمیدانم، فکر نمیکنم علت این سرخوردگی و قطع امید مثلاً نپذیرفتن او در یک جلسه ملاقات باشد. ملکی مردی بسیار اصولی بود. همه چیز را حتی تمام زندگیاش را حاضر بود برای پیشبرد هدف اجتماعی، سیاسیاش فدا بکند. او مردی نبود که کینهتوز و انتقامجو باشد. من فکر میکنم که سرخوردگی او قطع امید او از مصدق بالاتر و خیلی مهمتر از مسائل روابط شخصی بود.
س- منظور آقای حاج سیدجوادی هم این نبود که ملکی این حرف را زده فقط به خاطر این که نپذیرفتنش اینها، میگفت: «این حرف را زده به خاطر این که با نپذیرفتن فرصت این را پیدا نکرده که باز هم به دکتر مصدق گوشزد بکند و به او هشدار بدهد و از این که دکتر مصدق به هشدارهای او توجهی نکرده، این عصبانیت در او ایجاد شده بود نه به خاطر صرف نپذیرفتن».
ج- به نظر من این عصبانیت نبود. آنچه من در او دیدم در همان روزی که برای گرفتن سرمقاله رفته بودم، این بود که دیگر اعتقاد نسبت به مصدق نداشت و تشخیص داده بود که این مرد، مرد آن مبارزه نیست و این البته مثل یک کوهی بر سرش فرود آمده بود و به این دلیل عکس مصدق را از طاقچه برداشته بود. ولی همین مرد بعد از چند سال وقتی مصدق در قلعه احمدآباد محبوس میشود، وقتی میخواهد ایران را ترک بکند، به یک نفر گزارش میدهد به مصدق است و با همان اصطلاح «پدر بزرگوار ملت ایران» را به کار میبرد. بنابراین، شاید بعد از کودتای ۲۸ مرداد و با این که به زندان افتاد و میبایستی اگر مرد کینهتوز و انتقامجویی باشد، تمام این شکستها را مسئولیتش را متوجه دکتر مصدق بکند و دکتر مصدق را بکوبد. هرگز چنین چیزی نیست. انتقاد اصولی و دقیق از علل شکست نهضت ملی ایران میکند، ولی موقعی که جبهه ملی دوم به وجود میآید کوشش میکند برای شرکت در جبهه ملی دوم. موقعی که جبهه ملی دوم اشتباهاتی میکند گزارش میدهد به دکتر مصدق.
س- میرسیم به آنجا آقای پیشداد.
ج- و دکتر مصدق را مجبور میکند به دخالت در امور جبهه ملی دوم. میخواهم بگویم آن عصبانیت خیلی بیشتر از عصبانیت بود.
س- بله میرسیم به آنجا. نظر حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم درباره رفراندوم چه بود؟
ج- در اینجا باید به دو نکته اشاره کرد. یکی اینکه ملکی با تعطیل مجلس سخت مخالف بود و لابد میدانید که از طرف احزاب ملی پیشنهادی شد برای رفتن بهطور رسمی، چون تمام این اعضاء روابط خصوصی با مصدق داشتند. ولی قرار میشود به هیئت اجتماع به عنوان نمایندگان احزاب ملی به مصدق مراجعه کنند. گویا از حزب ایران به احتمال قریب به یقین فکر نمیکنم اشتباه بکنم، دکتر سنجابی نماینده میشود. از حزب ملت ایران داریوش فروهر و از حزب زحمتکشان ملت ایران خلیل ملکی و خلیل ملکی به آنها قبلاً میگوید به داریوش فروهر و دکتر سنجابی که «من عقیدهام این است، ولی آنجا که رفتیم من صحبت نمیکنم، شما صحبت کنید». قرار و مدارشان را میگذارند و سنجابی هم داریوش فروهر را شیر میکند که «بله شما به او بگویید فلان و این حرفها شما آنجا صحبت کنید» داریوش فروهر هم که از خدا خواسته که در حضور خلیلی ملکی و دکتر سنجابی او …
س- با دکتر مصدق صحبت بکند.
ج- بلندگوی احزاب ملی باشد. ولی وقتی میروند آنجا مینشینند و این را خلیل ملکی تعریف میکرد، هم با یک حالت عیبجویی و خردهگیری، هم با نوعی شادی کودکانه که بالاخره او تشخیص داد که کسی که باید صحبت بکند کیست میگوید که: «وقتی رفتیم و پیش دکتر مصدق نشستیم و خوش و بش مقدماتی به پایان رسید، آقای دکتر سنجابی شروع کرد به صحبت کردن. حالا داریوش فروهر هم همینطور دهانش باز است که کی نوبت سخنرانی ایشان خواهد رسید و گفت که «بله ما به عنوان نمایندگان احزاب ملی آمدهایم درباره تعطیل مجلس و رفراندوم با شما صحبت بکنیم و از آقای خلیل ملکی تقاضا کردیم که دلایل ما را مبنی بر مخالفت با این کار به اطلاع شما برساند». و خلیل ملکی هم بدون این که کوچکترین اعتراضی بکند که نه آقا قرار نبود، آقای داریوش فروهر صحبت بکند اینها. شروع میکند به برشمردن برهانها و استدلالهایی که برای این کار وجود دارد از جمله این که «آقای دکتر مصدق شما همیشه خودتان با دوره فترت مخالف بودید. یادتان هست در آن دوره چه گفتید؟ در آن دوره چه گفتید؟ و چرا میخواهید خودتان فترت به وجود آورید؟ گویا آن اصطلاحی که ما از ملکی چندبار شنیدیم و دیگران هم نقل کردند و یکی از نقلکنندگان خود دکتر سنجابی بوده، بنابراین اطمینان میتوان داشت که خلیل ملکی اختراع نکرده و در همین جلسه رخ داده که «آقای دکتر مصدق این کاری که میکنید اشتباه است و ما یقین داریم با این استدلالهایی که کردیم که این به ضرر نهضت ملی ایران است و این نهضت ملی ایران را به بنبست خواهد کشید و به دشمنان بهترین فرصت را خواهد داد که نهضت ملی را به شکست بکشاند، اما علیرغم این نظریاتی که گفتیم ما احزاب ملی ایران ما، من به عنوان حزب زحمتکشان ملت ایران میتوانم در این قسمت بگویم تا جهنم هم به دنبال شما خواهیم آمد». ایشان هم گوش میکند میگوید: «دیگر حرفی ندارید؟» بعد اینها از هم جدا میشوند. کوچکترین دیالوگ گفتوگو و تبادلنظر با نمایندگان احزاب ملی درگیر نمیشود. ایشان تصمیمش را گرفته با مشاورانش هم صحبت کرده که دکتر صدیقی در رأس آنها بوده که مجلس را تعطیل بکنند، رفراندوم بکنند. همین خلیل ملکی که از نظر اصولی و سیاسی با اصل رفراندوم مخالف است، وقتی دولت مصدق تصمیم گرفت رفراندوم را انجام بدهد تمام حزب را بسیج کرد برای شرکت فعال در رفراندوم و برای اینکه این رفراندوم به بهترین صورت ممکن انجام بگیرد.
س- وقتی که کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ صورت گرفت، حزب زحمتکشان ملت ایران عکسالعملش نسبت به این کودتا چه بود؟
ج- محکوم کردن و شرکت وسیع در میتینگی که روز بعد یعنی ۲۶ مرداد در میدان بهارستان صورت گرفت که مرحوم حسین فاطمی نطق آن آتشینی کرد که آن روز برای ما قابل فهم نبود که این چرا با این شدت و حدت به دربار و شاه و خانواده حمله میکند. بعدها فهمیدیم به علت بلایی بود که بر سر زنش در جلوی خودش آورده بودند و نطق غرّایی که دکتر شایگان کرد که: «شاه رفت و میبایستی دیگر در فکر نظام آینده بود». ما شروع کردیم به صورت خیلی خودجوشانه بدون اینکه از رهبری حزب تصمیمی گرفته شده باشد و ابلاغ شده باشد، ولی فکر میکنم در این زمینه از همه داغتر و فعالتر جناح خنجی و مسعود حجازی بود و بدون اطلاع مسئولان تشکیلاتی شاید این به ما تبلیغ شده بود، به هرحال، ما از همان روز ۲۶ مرداد ۱۳۳۲ برای اینکه از حزب توده عقب نیفتیم از یک طرف تبدیل شدیم به هواداران دو آتشه جمهوری و شعار حزب شد جمهوری و از طرف دیگر تبدیل شدیم به پایینکشانندگان آنچه به صورت مجسمه شاه در تهران و شهرستانها وجود داشت و من به خاطر دارم که چندین مجسمه در همان روز و روز بعد در حیاط باشگاه حزب، جمع شده بود.
س- شب ۲۷ مرداد از طرف حزب به تمام اعضای حزب دستور داده شده بود که در روز ۲۸ مرداد به خیابانها برای تظاهرات و طرفداری از دولت دکتر مصدق نیایند. شما از کمّ و کیف این دستور اطلاعی دارید؟
ج- بله.
س- و میدانید این دستور از کجا صادر شده؟
ج- دستور از دولت به احزاب ملی داده شده بود. چون از همان روز ۲۶ مرداد تظاهراتی در خیابانها صورت میگرفت که گروههای مختلف از حزب توده گرفته تا گروههای وابسته به زاهدی در این تظاهرات خیابانی که بیشتر شبیه به هرج و مرج و اغتشاش بود، شرکت میکردند و روز یکشنبه و دوشنبه این حالت هرج و مرج و آنارشی وجود داشت. مقدار زیادی دزدی شد، چندین مغازه در تهران مورد هجوم قرار گرفت و برخلاف سی تیر که یک هفته نیروی انتظامی اصلاً در خیابانها نبودند و مردم اداره میکردند، بدون اینکه کمترین دزدی و جنایتی صورت بگیرد، برعکس در۲۶ و ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ اغتشاشات قابل ملاحظهای در تهران و شهرستانهای بزرگ رخ داد.
روز سهشنبه ۲۷ مرداد هیئت دولت جلسه تشکیل داد و یکی از تصمیمات این بود که به احزاب ملی دستور دادند که: «از شرکت در تظاهرات خیابانی خودداری کنید. چون دولت تصمیم گرفت که این تظاهرات را سرکوب کند». به هیچوجه سخنی از ۲۸ مرداد و کودتا و تظاهرات به سود دولت ملی در میان نبود. اخطار شده بود که دشمنان نهضت ملی با ایجاد اغتشاش و هرج و مرج میخواهند به دولت ملی لطمه بزنند و ثابت بکنند که رفتن شاه از ایران در واقع باعث این اغتشاشات شده است و به احتمال قوی علاوه بر حزب توده که سنگ تمام در ایجاد هرج و مرج گذاشت و شاید تصمیم داشت که وقتی این هرج و مرج به اوج خود رسید، از سازمان نظامی خود برای کودتایی با توافق روسها استفاده کند، به احتمال قریب به یقین عناصر وابسته به آیتالله بهبهانی، کاشانی، بقایی، دربار، مرتجعین، زمینداران بزرگ در این اغتشاشات شرکت داشتند و تصمیم دولت به یک معنی قابل فهم بود که هواداران دولت اگر در خیابانها نباشند، دولت میتواند تشخیص بدهد که دیگران از دشمنان دولت ملی هستند. پس میتوانند آنها را متفرق کند و سرکوب سازد.
س- پس چرا نکرد آقا؟
ج- امکانات کافی نداشت. به علت اینکه گوش نکرده بود هشدارهای ملکی را و گارد نهضت ملی را تشکیل نداده بود و در داخل نیروهای انتظامی هم بسیاری از عناصر دشمن حضور داشتند و من باید اعتراف بکنم که هیچیک از هوادارن پر و پا قرص نهضت ملی در آغاز ایجاد این نهضت آن حرارت و شور و شوق را در دفاع از نهضت ملی دیگر نداشتند. اگر در سی تیر ما حاضر بودیم که جان خود را برای بازگرداندن مصدق به حکومت به ثمن بخس بفروشیم، یعنی به آسانی
س- همچنین در ۹ اسفند.
ج- از دست بدهیم و همچنین در نهم اسفند و هنوز در نهم اسفند در ۲۸ مرداد بهخصوص که هیچگونه تشویقی برای چنین تظاهرات و دفاعی از دولت ملی نشده بود، این چنین شور و شوقی در توده مردم وجود نداشت. منظورم در فعالان سیاسی نیست، چون ما میدانستیم که دولت دکتر مصدق اشتباه میکند، نمیخواست شکست بخورد، ولی مردم قطع امید کرده بودند و شاید یکی از دلایل انصراف مصدق از دعوت مردم به تظاهرات همین بود. شاید اطلاعات موثقتری نسبت به اطلاعات ما داشت که اگر سی تیر دیگری به وجود بیاید اینبار دشمنان خونریزی بزرگی به راه خواهند انداخت و ایشان تصمیم گرفته بود که دیگر به پای چنین خونریزی نرود چون سیاستش به بنبست کشیده بود و گویا در همان روز ۲۷ مرداد بهطور خیلی رسمی هندرسن سفیرکبیر آمریکا در ایران نامهای از ریاست جمهوری آمریکا به مصدق داده بود که «دولت من از این پس دیگر دولت شما را به رسمیت نمیشناسد». این هم در تصمیم مصدق بیتأثیر نباید بوده باشد.
به هرحال، ما فعالان حزبی گرچه دستور داده شده بود که در تظاهرات شرکت نکنیم، ولی در باشگاه حزب جمع شدیم و تمام صبح چهارشنبه در حالت انتظار و تلفن به نخستوزیری میگذشت و من یکی از کسانی بودم که نزدیک به تلفن بودم که فوراً تکلیف ما از طرف نخستوزیری که دستور سکوت داده بود، روشن بشود تا در حدود ساعت یازده اولین تظاهرات خیابانی به گوش ما رسید که عدهای رسیدند «جاوید شاه» میگویند و ما دوباره تلفن کردیم و سؤال که «چه باید کرد؟» که گفتند «هیئت دولت تشکیل شده و مذاکرات میکنند و شما منتظر باشید ما خودمان تلفن خواهیم کرد». که تلفن نشد و چندین بار از طرف مسئولان تشکیلات تهران تلفن شد، پاسخ صریحی داده نشد و ساعت پنج ما متوجه شدیم که بسیاری از جاها اشغال شده از جمله رادیو و بعد هم اطلاع دادند که: «باید هرچه زودتر آرشیو را تا آن چه میتوانید به دست بیاورید. از حزب جمع و جور کنید و بیرون ببرید که دارند باشگاههای احزاب ملی را اشغال میکنند». و مدتی طول نکشید و فکر نمیکنم دوستان موفق شده باشند مدارک و اسناد را
س- نخیر برای اینکه …
ج- بیرون برده باشند و من خودم …
س- باشگاه حزب را آتش زدند در حدود ساعت دو بعدازظهر
ج- دیرتر از دو بعدازظهر
س- من خودم آنجا بودم موقعی که آتش میزدند. من نگاه میکردم.
ج- به هرحال من به خاطر دارم که دفتر«علم و زندگی» طبقه بالا بود فرصت این که من بروم و مثلاً مقالات چاپ نشده یا پروندههای مختلف را بیرون بیاورم، باقی نبود گفتند که «فوراً بروید بیرون که ریختند» و بعد هم آتش زدند.
س- بله و مقاومت کوتاهی شد ولی به خاطر حمایتی که نظامیها و پلیس میکرد از مهاجمین، دفتر حزب به آتش کشیده شد. تنها کسانی که آنجا آمدند آن روز و شاهدش بودند از بیرون یکی امیرقلی بود، یکی حسین ملک بود.
ج- بله.
س- بله و من در مصاحبهای که با یکی از وزرای دکتر مصدق داشتم اخیراً و استدلال ایشان در توجیه این که چرا دکتر مصدق آن روز مقاومتی به آن شکل نشان نداد و یا گارد ملی تشکیل نداد یا در آن روز ۲۸ مرداد مردم را دعوت به مقاومت نکرد این بود که دکتر مصدق در واقع به خاطر وضعیتی که در سیاست جهانی آن روز وجود داشت، نمیتوانست چنین کاری بکند برای اینکه این کار در ایران جنگ داخلی را موجب میشد و قوای انگلیس و قوای روس از دو طرف وارد ایران میشدند و ایران را اشغال میکردند. نظر شما در اینباره چیست؟
ج- من فکر میکنم دکتر مصدق به شکست سیاسی خود واز دست دادن پایگاه اجتماعیاش پی برده بود و از طرف دیگر شاید این ترس و واهمه را داشت که اگر دستور مقاومت بدهد، کار به کشت و کشتار و خونریزی شاید اشغال ایران و شاید تسهیل پیشرفت حزب توده خواهد داشت. به همین جهت تصمیم گرفت که بگذارد کودتاچیان کار خودشان را بکنند و من عقیده دارم حاضر بود برای شهید شدن و برخی از سران نهضت ملی تعریف کردهاند و من تردیدی ندارم که مجبور شدند دست و پایش را بگیرند به زور از خانه بیرونش ببرند والا قصد او از همان روز یا از شب قبلش این بوده که بماند و در همان خانه شهید بشود. بنابراین به این دلیل نیازی نمیدید به دعوت مردم برای دفاع از دولت ملی و لابد …
س- حتماً اطلاعی هم داشت که حزب توده دارای یک سازمانی در ارتش هست. اگر آن چیزهایی که دکتر کیانوری گفته بعدها حقیقت داشته باشد، مسلماً او از وجود سازمان نظامی حزب توده اطلاع داشت برای اینکه کیانوری گفت: «من چندین بار به او تلفن کردم و به او گفتم ما کسانی را در ارتش داریم که اگر شما بخواهید میتوانیم آنها را وارد کارزار بکنیم». اگر واقعاً کیانوری چنین کاری کرده باشد خوب، برای دکتر مصدق مسلم بود که حزب توده دارای یک سازمان ضربتی قابل ملاحظهای در ارتش است و این خودش کافی بود که او را تا حدودی از این جریانی که شما گفتید بترساند.
ج- طبیعی است. به احتمال قوی این اطلاع را داشته. این که دکتر کیانوری این اطلاع را در اختیار او گذاشته باشد، برای من قابل قبول نیست. کیانوری آنقدر دروغ گفته در زندگیاش که …
س- عرض کردم فرض کنیم اگر راست گفته باشد …
ج- که این گفتههایش را باید به حساب دروغها و حقهبازیهای او در سراسر زندگیاش گذاشت، ولی به احتمال قوی خود دولت مصدق اطلاعاتی درباره فعالیت سازمان نظامی توده به دست آورده بود، چون در آخرین ماه حکومت او تقریباً اینها به صورت علنی فعالیت میکردند. دیگر احتیاجی به مخفی بودن نداشتند حتی در بحثهایی که ما با اعضاء سادهشان داشتیم که قاعدتاً میبایستی این اطلاع را نمیداشتند، به عنوان اعضای ساده حزب توده میگفتند که: «شما نمیدانید که ما چه قدرتی داریم. ما در ارتش یک سازمان بسیار مجهزی داریم» و ما تصور میکردیم اینها در بحث بلوف میزنند. برای این که ما را بترسانند ولی بعد متوجه شدیم که نه واقعاً داشتند و رویش هم خیلی حساب میکردند. اما اینکه چرا از این سازمان سیاسی استفاده، از این سازمان نظامی برای دفاع از دولت ملی مصدق بدون دستور مصدق، چون هیچ احتیاجی به این مصدق دستوری در این زمینه صادر بکند، نداشتند، نکردند مثل روز روشن است که شاید ربطی به گفتوگوی ما نداشته باشد، ولی فقط به عنوان یک اشاره به نظر من در آن زمان سیاست شوروی موافق با یک کودتای نظامی کمونیستی در ایران به دست حزب توده نبود و به همین جهت لابد آقای کیانوری وقتی کسب دستور کرده از مأمور KGB در سفارت شوروی در تهران گفته: «nyet» گفته نخیر این کار را نکنید.
س- بله این …
ج- این ربطی به کار مبارزان ملی ندارد و اما به احزاب ملی هم این انتقاد وارد هست که نمیبایستی دست توی دست بگذارند و در انتظار فرمان نخستوزیری باشند. خودشان میتوانستند ابتکار دفاع از نهضت ملی و دولت ملی را رأساً و مستقلاً به عهده بگیرند و این جرأت و شهامت در احزاب ملی نبود. دنبالهروی از مصدق و دولت مصدق بیش از حد در احزاب ملی وجود داشت. کودتای ۲۸ مرداد اگر با این سهل و سادگی صورت نگرفته بود که یک عده اوباش و اراذل و فواحش توی خیابانها بریزند، به احتمال قوی بخشی از ارتش هم خودش را آماده کرده بود، ولی به هرحال همان …
س- بخش عظیمی آقا از ارتش فقط به حساب آنها نبود.
ج- بله. ولی در واقع همان اوباش و اراذل بودند که یک نهضت وسیع اجتماعی- سیاسی را ساقط کردند. کار به دخالت ارتش نرسید بعد از اینکه اینها رادیو را به دست آوردند و مدیر روزنامه آتش کی بود؟
س- میراشرافی.
ج- میراشرافی رجاله سیاسی، فریاد زد یا ملکه اعتضادی بر ضد مصدق صحبت کرد. یواش یواش کامیونهای نظامیها در خیابانها پیدا شدند و شروع کردند به رفت و آمد. به هرحال، یک نهضت سیاسی بسیار شکوهمند، بزرگ و متکی بر توده مردم ایران مفت و مسلم از دست رفت به علت نداشتن یک رهبری آگاه، آشنا به مسائل جهان امروز، متحرک، مصمم، قاطع و به علت نداشتن یک برنامه اجتماعی سیاسی برای اصلاحات، برای تغییرات و تحولات و بالاخره به علت نداشتن یک سازمان سیاسی گسترده و پیوستهای که بتواند آن برنامه را به کمک آن رهبری پیاده کند. این سه فقدان یعنی فقدان برنامه، فقدان سازمان و فقدان رهبری به اندازه لازم و کافی باعث شکست نهضت ملی شد و الا چنین نهضتی با هجوم مشتی اراذل و اوباش و پخش مثلاً ده هزار دلار در میان آنها ممکن نبود به شکست بیانجامد. بنابراین در یک تحلیل جدی میبایستی مسئولیت رهبران این جریان و از جمله احزابی که هوادار نهضت ملی ایران بودند، به حساب آورد.
س- احزاب هوادار نهضت ملی تعدادشان بسیار محدود بود و بسیار احزاب نوخاستهای بودند. سازمانی به آن شکل نداشتند که بتوانند که در مقابل آن نیروی مخالفی که در مقابل دکتر مصدق و نهضت ملی به وجود آمده بود، مقاومت بکند. حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم شاید یک سالش بود وقتی که ۲۸ مرداد اتفاق افتاد و همان جور که خودتان میدانید؛ حزب ایران به عنوان بنگاه کارگشایی معروف بود و حزب ملت ایران فروهر هم بر بنیاد پانایرانیسم که به آن میگفتند آن چنان سازمانی نبود که بتواند که نیروی عظیمی را تجهیز بکند در واقع. بنابراین نمیشد توقع داشت از آن سازمانها و احزاب بتوانند با نقشه و برنامه وارد میدان بشوند و حکومت دکتر مصدق را حفظ بکنند. آن کار را میتوانستند بکنند در سی تیر در نه اسفند، که هنوز آن جوش و خروش داشت و میتوانستند مردم را بسیج بکنند والا بعد از آن دیگر در روز ۲۸ مرداد این کار چندان عملی به نظر نمیرسید.
ج- بله حق با شماست. در روز ۲۸ مرداد کار از کار گذشته بود.
Leave A Comment