روایت کننده:هلاکو رامبد

تاریخ مصاحبه: چهارم آگوست ۱۹۸۳

محل مصاحبه: شهرنیس- فرانسه

مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۱

 

س- همان طوری که قبلاً صحبت شد خواستم خواهش کنم که یک خلاصه‌ای از تاریخچه خانوادگی تحصیلات خودتان و ورودتان به فعالیت‌‌های سیاسی را مطرح بفرمایید که بعد براساس آن یک سری از مطالب را انتخاب بکنیم و راجع به آن صحبت بکنیم.

ج- من در سال ۱۲۹۸ شمسی از یک خانواده به اصطلاح متعین و سرشناس آن دوره، یا شاید بهتر بگویم تا آن دوره به دنیا آمدم و آخرین فرزند این خانواده بودم برای اینکه یک برادر بزرگ‌تر و چهار خواهر از آن هم ارشدتر در خانواده داشتم. پدر من مرحوم محمدحسین خان طالش ملقب به سالار اسعد رییس قبیله یا ایل طالش بود که به تناسب نظام حکومتی قبل از مشروطه، صحیح عنوان بکنیم، شاید در حدود چند قرن فئودال آن محل بودند. و مادر من دختر مرحوم محمود علامیر ملقب به احتشام السلطنه بود که در تاریخ مشروطیت ایران دومین رییس مجلس اولین دوره مشروطیت بود و سهمی در فعالیت‌‌های مشروطیت ایران داشت.

تحصیلات ابتدایی من در تهران مدارس ثروت و سیروس آن زمان، یک سال هم در رشت مدرسه آمریکایی انجام شد. از کلاس شش ابتدایی من را به مدرسه دبستان نظام گذاشتند تا دانشکده افسری که در رشته توپ‌خانه مدرسه را به پایان رساندم و با درجه ستوان دومی که مرسوم آن زمان بود از مدرسه بیرون آمدم و سه سال در سمت فرمانده آتش‌بار توپ‌خانه و بعد توپ‌خانه کوهستانی و بعد توپ‌خانه صحرایی در هنگ چهار توپ‌خانه و هنگ دو توپ‌خانه صحرایی خدمت کردم.

س- دانشکده افسری را چه سالی تمام کردید؟

ج- من دوران متوسطه را یا به سبب درس خوان بودن خودم یا به سبب درس نخوان بودن سایر شاگردان عوض شش سال در چهار سال خواندم و تقریباً بعد از آن دو سال پریدن‌هایم باز شاگرد اول می‌شدم. نتیجتاً در سال ۱۳۱۸ من افسر شدم و دانشکده افسری را تمام کردم و تا سال ۱۳۲۱ در ارتش بودم. در سال ۱۳۲۱ به دو سبب من ارتش را ترک کردم. یکی با درگذشت پدرم و وضع مغشوشی که زندگی مالی و ملکی ما در محل به سبب دوران مرحوم رضاشاه پیدا کرده بود و پدرم هم درگذشته بود. یکی هم به سبب ورود قوای متفقین به ایران و در هم ریختن تمام آرزو‌هایی که جوانان ارتشی آن زمان در فکر برای خودشان ساخته بودند نسبت به وضع مملکت و ارتش، این بود که از ارتش استعفا دادم. برای رسیدگی به امور ملکی خودم به طالش رفتم. بعد از دو سه سال که در آنجا وضع ملکی‌ام سر و صورتی پیدا کرد برای یک سال به آمریکا رفتم و در شهر اسپرینگ فیلد در…

س- چه ایالتی؟

ج- ماساچوست. در آنجا یک دوره کوتاهی از زبان و یک چند درس از Business Administration که آن موقع یک رشته خیلی جدیدی بود گرفتم و باز برای سر و صورت دادن به وضع زندگی خودم و وضع، بهتر باید گفت، ایلاتی و قبیله‌ای که در طالش داشتیم موقتاً برگشتم که سر و صورتی بدهم و دوباره به آمریکا بیایم که همان برگشتن بود که من برگشتم و آنجا درگیر مسائل اجتماعی و سیاسی محل شدیم. تا اینکه در دوره هفدهم انتخابات مجلس شورای ملی زمان مرحوم دکتر مصدق اواخر ۱۳۲۹-۱۳۳۰ روی وضع محل و مراجعه افراد ایل من کاندیدای انتخابات شدم که آن شرحش علیحده و مفصل است. از آن به بعد در دوره‌‌های هیجدهم و نوزدهم و بیستم زمستانی و بیستم تابستانی، بیست و یکم و بیست و دوم و بیست و سوم و بیست و چهارم بنده در جریان انتخابات و مجلس بودم که هر کدام به نحوی حتی دوره هفدهم و هیجدهم هم که صحبتش شد با وجود اینکه در واقع انتخاب شدم ولی در مجلس شرکت نکردم، آن صورت دیگری دارد.

اواخر دوره بیست و چهارم بود که برای چند ماهی در دولت آقای دکتر آموزگار به سمت وزیر مشاور در امور پارلمانی شرکت کردم که مواجه با تحولات و انقلابات ایران شدیم و من هم جزو کسانی بودم که از ایران خارج شدم. این خلاصه بیوگرافی بنده است.

س- همان طوری که صحبت شد یک سری مطالب به اصطلاح مهم هست که قرار شد سر فرصت آماده بشود و صحبت بکنیم. الان دو سه مورد به نظرم رسید سئوالات کوچکی هست که اگر اجازه بدهید حالا مطرح می‌کنم. یکی اینکه سرکار مدرسه نظام بودید، آیا تقریباً همزمان با محمدرضاشاه بود یا اینکه شما تاریخ‌‌ها را به خاطر نمی‌آورید؟

ج- بله درست است. موقعی که ما وارد مدرسه نظام شدیم یعنی دانشکده افسری، مرحوم اعلی‌حضرت محمدرضاشاه در سال دوم دانشکده افسری بودند یعنی یک سال جلوتر از ما بودند و در سمت ولیعهد بودند و آنجا تحصیل می‌کردند.

س- از آن زمان چه خاطراتی دارید که جالب باشد طرح و ضبطش در رابطه با ولیعهد آن زمان.

ج- از آن زمان چند خاطره هست. یکی اینکه سه نفر از نزدیکان ایشان در دانشکده بودند دو تا شوهر خواهر ایشان یعنی آقای جم و علی قوام. یکی هم حسین فردوست که دوست نزدیک ایشان بود. آن‌چه به نظر می‌رسید این بود که روی طرز تفکر و سیستم کاری مرحوم رضاشاه به ظاهر سعی می‌شد که این سه نفر هم با وجود نزدیکی زیاد با والاحضرت ولیعهد با اصطلاح آن موقع هیچ نوع امتیازی بر شاگرد‌های دیگر نداشته باشند، حتی در امور نظافت خوابگاه و سایر مسائل و طرز پوشیدن لباس و تمام خدمات در ردیف سایر شاگردان باشند.

ولی روحیه خوش‌خدمتی متصدیان، باز مشهود بود که در حد کار خود آنها به طوری که به پیش رضاشاه منعکس نباشد و این‌ها همیشه یک امتیازات شخصی برای این دو سه تا قائل می‌شدند به طوری که همین آقایان بعضی از شب‌ها به صورت مرخصی‌‌های غیر مرسوم می‌رفتند بیرون و آخر شب مخفیانه بر می‌گشتند و آن اولیاء هم چشمشان را هم می‌گذاشتند در صورتی که برای سایر شاگردان این مسائل مقدور نبود. خود مرحوم شاه با وجود سن کم خیلی متانت زیادی از خودش نشان می‌داد و سروان محمود امینی، برادر دکتر امینی، یعنی برادر آقای علی امینی، که سرپرست تحصیلی ایشان بود شاید اطلاعات بیشتری از طرز کار ایشان در آن دوران مدرسه بتواند در اختیارتان بگذارد.

یک واقعه جالبی که در آن موقع پیش آمد این بود که در اواخر دوره دانشکده، مقارن بهار ۱۳۱۸ یک آتش‌سوزی در قورخانه پیش آمد آن موقع. محل قورخانه روبروی چاپ‌خانه روزنامه اطلاعات بود که شایع هم بود که آن موقع یک رشته خرابکاری‌‌های تروریستی و این‌ها باز در ایران شروع شده بود. در آن موقع از ساختمان دانشکده افسری که خوابگاه ما بود آن شب این آتش سوزی پیدا بود. روی احساسات جوانی و مقتضای سن، خیلی ما تحریک شدیم و من موجب شدم که این سی چهل نفر شاگردان خوابگاه ما بلند شوند و لباس بپوشند و برای خاموش کردن قورخانه ما هم برویم در صورتی که خروج شاگردان از دانشکده مجاز نبود. رفتیم و در آنجا، یک و دو بعد از نیمه شب بود که از اطفاییه و این‌‌ها دستگاه‌‌ها آمده بودند دیدیم ولیعهد هم که ستوان دو بود حالا یا به میل خودش یا به اشاره مرحوم رضاشاه آمد و پیدایش شد و از دیدن ما‌ها در آنجا خیلی متعجب شدند که ما‌ها در آنجا چه کار می‌کنیم.

مرتضی خان یزدان پناه، سپهبد یزدان پناه که رییس دانشکده بود از این بی‌انضباطی ما خیلی ناراحت شد و دستور دادند که ما جمع بشویم و برگردیم به دانشکده. یک بیست و چهار ساعتی همه ما در التهاب و نگرانی عکس‌العمل این بی‌انضباطی و خودرأیی بودیم. آن فرمانده آتش‌بار ما که سپهبد محمد بهروز بعدی که سروان بهروز آن روز بود خیلی ما را ملامت و تهدید برای تنبیهات شدیدی می‌کرد تا بعد از ظهر روز بعد دستور دادند که همه ما لباس‌‌های به اصطلاح تمیز مرخصی را بپوشیم و آماده بشویم برای اینکه طبق دستور رضاشاه والاحضرت ولیعهد می‌آمدند که از ما تقدیر بکنند به مناسبت این ابتکار یا احساسات. دفعه اولی که ما با ایشان دست دادیم به این مناسبت بود که گفتند پدرم به من مأموریت دادند که بیایم و از احساسات شما تقدیر بکنم. این یکی از خاطرات باقیمانده بود و از طرز تفکر رضاشاه.

س- آن وقت خود ولیعهد از نظر شرکت در کلاس‌‌ها یا در عملیات تا چه حد شرکت می‌کردند؟ مثلاً معروف است که ایشان صندلی‌اش با بقیه شاگردان محلش فرق داشته…

ج- البته در سر کلاس که من با ایشان نبودم، برای اینکه ایشان یک کلاس بالاتر بود ولی خب طبیعی است که ایشان لابد جلو می‌نشست. معمولاً این‌ طور بود که خدمات دانشکده افسری از ساعت شش صبح شروع می‌شد، ولی ساعت هشت صبح برنامه تعلیماتی بود، آن دو ساعت ابتدا که برای آماده شدن و صرف صبحانه و این‌ها بود.

ایشان از شروع کار تعلیمات یعنی ساعت هشت مرتباً همه روزه می‌آمد. در سر کلاس‌‌ها که معلوم بود که به کلاس می‌روند و هم دوره‌‌های ایشان اطلاعات بیشتری دارند. ولی از جهات عملیات که در خارج از کلاس بود و ما هم می‌دیدیم، ایشان مستقیم به محل عملیات می‌رفت، دیگر با خود شاگردان نمی‌رفت در صورتی که این داماد‌ها از دانشکده با شاگردان دیگر می‌رفتند. و بیشتر عملیات حضور ایشان به این صورت بود که با آن افسر مربی به اتفاق عملیات را مشاهده می‌کردند و بحث می‌کردند. در زمان ما که دیگر ایشان افسر شده بودند گاهی از اوقات با سرگرد صنیعی که بعداً شد سپهبد صنیعی و وزیر جنگ، او آجودان ایشان بود و به سر عملیاتی که ما مشغول بودیم در صحرا می‌آمدند. ولی البته چون رشته ایشان رشته پیاده بود و رشته ما رشته توپ‌خانه، ایشان بیشتر در قسمت پیاده ابتدا سرکشی می‌کردند.

س- اگر در آن زمان که محمد‌رضاشاه دانشجو وکالت بود برای نمایاندن روحیات و خصوصیات اخلاقی‌اش فیلمی از ایشان تهیه می‌شد و از شما که آن فیلم را دیده بودید خواسته می‌شد که اخلاق و خصوصیات ایشان را به اختصار توصیف بفرمایید چه چیز‌هایی به نظرتان می‌رسید؟

ج- ایشان در کمال متانت و آرامی، یک حس برتری طلبی و داشتن امتیاز در او مشهود بود، حتی در بازی‌های فوتبال. من فوتبال بازی نمی‌کردم ولی بقیه همشاگردی‌‌ها تعریف می‌کردند در هر حال هم ایشان علاقمند بود و هم بازیگران دیگر باز برای خوش خدمتی مصر بودند که توپ‌های اصلی را ایشان بزند و در غیر این صورت ناراحت می‌شد. هم در قسمت‌های تیراندازی و سواری و این‌ها به واقع استعدادی بیش از سایر شاگردان نشان می‌داد به طوری که تیراندازی‌اش و سواری‌اش که افسر پیاده‌ای بود، معمولاً شاگردان پیاده سواری نمی‌توانند، جزو شاگردان ممتاز واقعی بود.

س- از نظر رابطه ایشان با پدرش مطالب مختلفی گفته شده است. در آن زمان آیا شما اطلاعاتی داشتید یا مشاهداتی می‌کردید از نظر رابطه پدر و فرزند؟

ج- چند بار پیش آمد که در صحنه‌‌هایی در مانور‌ها یا بازدید‌ها مرحوم رضاشاه را با ایشان من دیدم یک رابطه هم مراعات و ادب فوق‌العاده از طرف ایشان نسبت به رضاشاه هم محبت و ملایمت زیاد از طرف رضاشاه نسبت به ایشان و ضمناً در عین حال که مطالبی می‌گفتند شنیده نمی‌شد ولی محسوس بود که یک توضیحات و تعلیماتی رضاشاه می‌دهد در صحبت با ایشان، این آن چیزی بود که به نظر من می‌رسید.

س- چون در گوشه و کنار صحبت‌هایی شده که مثلاً رضاشاه در بعضی موارد ولیعهد را خفیف می‌کرد و این می‌گویند عکس‌العمل‌هایی بوده که بعداً در رفتار خود ایشان بوده. در این مورد آیا شما شواهدی دارید؟

ج- من شواهدی ندارم، نخیر من برخوردی نکردم.

س- حالا اگر بشود راجع به شهریور بیست و درباره آن واقعه و مخصوصاً از نظر اتفاقی که در ارتش افتاد خاطراتی اگر دارید بفرمایید. مثلاً وقتیکه موضوع جنگ و حمله به ایران پیش آمد شما کجا بودید؟ چه جور خبرش به اطلاعتان رسید و عکس‌العمل خودتان و همکارانتان چه بود؟ چه دستوراتی آمد؟

ج- در شهریور بیست به مناسبت سمتی که من داشتم در باغشاه و آجودان دژبان باغشاه بودم در عملیات جبهه‌ای شرکت نداشتم. ولی در چند صحنه آن‌چه که مشخص بود من حیث‌المجموع برخلاف ظاهر ارتش آمادگی یک کار رزمی نداشت و در فاصله همان چند روز به هم ریختگی تشکیلات کارپردازی ارتش در رساندن مواد غذایی و سایر احتیاجات ارتشی محسوس بود. در سه روز، اگر اشتباه نکنم، دوام پیدا کرده بود و در این سه روز که روز آخر طیاره‌‌‌های شوروی اعلامیه تبلیغاتی پخش می‌کردند، دیگر دستور ختم مبارزه داده شده بود و آن‌چه که احساسات افسران جوان و همسال من بود خب خیلی شدیداً آماده مبارزه بودند. به طوری که یک سهم در برخورد همان دفاع از باغشاه و آن طیاره‌‌ها برای خود ما پیش آمد که فرمانده لشگر ما مرحوم بوذرجمهری روی دستور آتش‌بسی که داده شده بود خیلی ناراحت شده بود از احساسات افسران جوان که می‌خواستند مقاومت بکنند.

ولی بعد بلافاصله اکثر این افسران ارشد به طرف اصفهان، صحیح‌تر باید گفت، فرار کرده بودند برای اینکه نمی‌خواستند با ارتش روس برخورد بکنند. یک خاطره آخری هم از آن بازدید آخری که مرحوم رضاشاه بعد از مرخص کردن سرباز‌ها به باغشاه آمد و من حضور داشتم آنجا که از اینکه دید سرباز‌ها را مرخص کردند و سرباز خانه آن‌ طور که به صورت نیمه ر‌ها شده در آمده خیلی متأثر بود. حتی این نارسایی کار رساندن آذوقه به سرباز‌ها و وسائل گفتند، البته خود من در این کار دخالت نداشتم، که به گارد سعدآباد هم اثرش گذاشته شده بود که فرستاده بودند برای سرباز‌های آنجا علیحده نان بخرند و برسانند خود ارتش موفق نشده بود برساند.

س- راجع به دستور مرخص کردند سرباز‌ها روایت‌‌های مختلفی هست که این دستور را کی داده و چه جوری داده شده بود. گویا خود رضاشاه یا مطلع نبوده یا دستور به نظر ایشان نرسیده بود.

ج- ممکن است. در آن موقع شایع شد گفتند که بنا به دستور تیمسار احمد نخجوان که وزیر جنگ بود، افسر نیروی هوایی بود، او داده بوده و بعد مرحوم رضاشاه هم از او بازخواست کرده بوده و به او خشونت و شدتی داشته، آن‌چه که شایع بود.

س- ولی خب با توجه به مناسباتی که رضاشاه با ارتش داشت این درست به نظر نمی‌آید که یک همچین تصمیم به این مهمی را یک شخصی مثل تیمسار نخجوان خودش بگیرد. آن موقع عجیب به نظر نمی‌آمد؟

ج- حتماً. ولی در این سیستم حکومت‌های متمرکز فردی، تا موقعی که از طرف رییس بالاتر دستور مغایری داده نشود زیردست‌‌ها همیشه خیال می‌کنند که حرف واسطه با کسب اجازه یا طبق دستور رییس بالاتری است و می‌توانند که اگر دستوری بدهند انتظار داشته باشند که مرئوسین همه اطاعت بکنند برای اینکه مرئوسین فکر نمی‌کنند که او جرأت تصمیم گیری شخصی داشته.

س- یک روایتی هم هست که می‌گویند این دستور را ولیعهد داده بوده به نخجوان. ولی خب این‌هم جزو شایعات است.

ج- من هیچ اطلاعاتی ندارم.

س- خب فرض کنید این عدم آمادگی ارتش، این ارتشی که اینقدر وقت و پول صرفش شده بود و علاقه‌ای که رضاشاه به ارتش داشت، چطور در یک همچین موقعی آن جور ناتوان عمل کرده بود. به نظر شما چه عواملی باعث شد که آن‌ طور از آب در بیاید؟

ج- احتمال زیاد این است که افسران درجات بالا از همکاران مرحوم رضاشاه و کسانی بودند که با نظام جدید و وسائل جدید و تشکیلات ارتش آشنایی زیادی نداشتند. در صورتی که مرحوم رضاشاه ارتش جدیدی که بنا کرده بود حتی‌المقدور از روی تشکیلات و ترتیباتی که غربی‌‌ها داشتند علاقمند بود که این ارتش را ترتیب بدهد. نتیجتاً این بود که روی ملاحظه از رضاشاه وارد نبودند آن سران ارتش بیشتر مسائل حفظ ظاهر بود و در عمق این تشکیلات جدید فونکسیون زمان جنگ را به خودش نگرفته بود. فقط ظاهر و نمایش کار یک ارتش منظم و مجهزی شده بود در حالیکه آن تعلیمات و تمریناتی که ارتش باید می‌داشت تا در زمان جنگ هم عیناً بتواند عمل بکند نداشتند که به آن صورت درآمد. آن‌چه که برای آن موقع منعکس شد همین بود که ضعف اصلی ارتش در قسمت رساندن مواد خواروبار و مایحتاج جنگی ارتش‌‌ها بود. ولی خود افسران و سربازان و روحیه جنگی‌شان و مبارزه‌شان را خوب تعریف می‌کردند.

س- یکی از آقایانی که با او مصاحبه شده اظهار کرد که در همان روز‌ها ایشان مراجعه کرده بود به کاخ سعدآباد و اظهار می‌کند که حتی آنجا آن گارد و آن سرباز‌هایی که می‌بایستی محافظت می‌کردند از کاخ نبودند آنجا و اصلاً در کاخ باز بوده و رفته تو و رضاشاه در کاخش قدم می‌زده بدون محافظ.

ج- من البته در این درجه و موقعیت نبودم که با این مسائل تماس داشته باشم در آن موقع، ولی به فاصله چند روز البته یک panic ای شد از شایعات. بلافاصله که رضاشاه رفت و همه چیز روی هم ریخت و در مورد نرسیدن غذا و نان به گارد هم که شنیده بودید بعید نیست که به یک همچین وضعی افتاده باشد.

س- البته این سئوال بعدی یک مقداری ما را به زمان حاضر می‌آورد. ولی منظور این نیست که موضوع را قطع کنیم و یک دفعه چهل سال به جلو بپریم. ولی آیا در زمان همین انقلاب اخیری که در ایران اتفاق افتاد عکس‌العمل ارتش در آن موقع شما را هیچ بیاد عکس‌العمل ارتش در شهریور بیست انداخت؟ هیچ شباهتی سرکار دیدید یا شباهتی نداشت؟

ج- نخیر. در این دوره لااقل تصور شخصی من این است که منحصراً رویه و روحیه شخص اعلی‌حضرت مخرب همه‌ی امور بود و لاغیر.

س- یعنی اینکه آن فرماندهان و این‌ها به اصطلاح نایستادند تا به اصطلاح از ارتش استفاده کنند برای…

ج- نخیر خب این‌ها منحصراً از مرحوم شاه تبعیت می‌کردند.

س- حتی برای حفظ جان و به اصطلاح موقعیت خودشان.

ج- خب اصولاً باز با رویه‌ای که بود این افسران اکثر کسانی انتخاب می‌شدند و ترقی زیاد می‌کردند که روحیه اطاعت و صمیمیت‌شان و تبعیت از شخص اعلی‌حضرت در مرحله اول مورد اعتماد باشد. از یک همچین اشخاصی زیاد ابتکار نمی‌شد انتظار داشت و این‌ها مثل ماشینی در اختیار مرحوم شاه بودند.

س- از این نظر می‌شود فرماندهان زمان رضاشاه را تشبیه کرد به فرماندهان دوره محمدرضاشاه؟

ج- در حد دوری که من می‌توانم قضاوت بکنم چون فرماندهان دوره رضاشاه که اختلاف سنی با من داشتند، نخیر. آنها چون یک مدتی از زندگی‌شان را در یک دوران غیر از رضاشاه گذارنده بودند به نظر می‌آید که حداقل برای خودشان جنبه تشخیص و ابتکارشان بیشتر بود و این‌ها با وجود تحصیلات بیشتر خیلی مسحور و مجذوب دستورات بودند.

س- آن‌هایی هم که زمان رضاشاه فرمانده بودند مثل اینکه تجربه عملی بیشتری هم داشتند به خاطر آن…

ج- بله. هم تجربه و هم در محیط دیگری ساخته شده بودند که یک مقداری استعداد‌های شخصی‌شان موجب آن ترقی شده بود، قبل از رضاشاه. بعد البته نزدیکی و آشنایی با رضاشاه موجب آن امتیازاتشان بود.

س- موضوع بعدی که می‌خواستم سئوال کنم راجع به ارتباط رضاشاه با املاک به طور کلی. تجربه خانواده شما در این مورد چه بود؟ آیا املاکی بود که به نحوی منتقل شده باشد به رضاشاه؟

ج- البته املاک مورد نظر مرحوم رضاشاه به گیلان نکشید. در مازندران بود. تنها موردی که به خانواده ما ارتباط پیدا کرد در یک سفری که مرحوم رضاشاه از آذربایجان به گیلان آمد از طریق آستارا به رشت آمد، که تصادفاً هم من بچه کوچکی بودم و موقتاً برای ایام تابستان آنجا رفته بودیم، بین سال هزار و سیصد و بین هفت و نه بود به تقریب. آنجا یک خانه قدیمی یا اگر بشود گفت قصر کوچکی مربوط به پدربزرگ من بود که در زمان مشروطه آتش گرفته بود و اسکلت آن باقی مانده بود به صورت یک قلعه قدیمی. رضاشاه علاقمند شد و آمد آنجا را بازدید کرد. و بعد دستور داد که آن را برای دولت بگیرند. البته به نظر می‌رسید که انگیزه مرحوم رضاشاه در آن موقع بیشتر از بین بردن قدرت‌های محلی بود، این از جهت تملک شخصی مورد نظرش نبود، گفته بود به درد اشخاص دیگر اینجا نمی‌خورد.

س- بگیرند یعنی بدون پول دیگر یعنی مصادره بکند.

ج- هر دو تایش مفهوم داشت چون گرفتن به آن صورت مصادره رضاشاه در عین حال که ما خیلی کوچک بودیم اما این چیز‌ها استنباط می‌شد، به حفظ ظواهر قانونی خیلی مقید بود و عمل گرفتن بود ولی ظاهر با انجام تشریفات قانونی. حالا حتی کسانی که فرضاً وراثت قانونی هم نداشتند، شاید بستگی هم نداشتند به آن خانواده، یک چند نفری را پیدا می‌کردند از آنها سند‌هایی می‌گرفتند برای اینکه ظاهر پرونده درست باشد. شاید هم این علاقمندی که رضاشاه به اجرای قانون داشت موجب شده بود که زیردست‌‌ها باز روی همان طرز تفکر فقط به حفظ ظاهرش و قانع کردن شخص رضاشاه که موارد قانونی اجرا شده به این صورت پیاده می‌کردند.

س- از شما املاکی چیز نگرفتند؟

ج- املاکی نگرفتند، نخیر.

س- آن وقت ارتش سرخ در طالش حضور داشت؟

ج- بله، ارتش سرخ به طالش آمد و …

س- از رفتار ارتش سرخ در طالش چه خاطراتی به یاد دارید؟ چون در مورد رفتار ارتش‌‌های مختلف بیگانه که در ایران بودند مطالب مختلفی گفته شده، نوشته شده، تجربه شما چیست؟

ج- بله. ارتش سرخ در طالش چند پایگاه داشتند. در مسیر Convoi ‌هایی بود که کمک‌های متفقین از طریق کامیون از خرمشهر به بندر پهلوی و از بندر پهلوی به آستارا می‌بردند. تماس زیادی با محلی‌‌ها نمی‌گرفتند و تماس بیشتر از طریق قنسولگری‌های‌شان با افراد معینی انجام می‌گرفت و به صورت یک ارتش فاتح که در همه امور بخواهند دخالت بکنند در آنجا نبود. حتی یکی از منزل‌های خود من را برای یک قسمتی از کارشان این‌ها تصرف کرده بودند و گرفته بودند که بعد حاضر شدند برای همان، حالا هر چقدر جزیی، اجاره‌ای بپردازند که البته پرداخت این اجاره و این‌ها هم یک نموداری از بوروکراسی عجیب و غریب روس‌‌ها بود که برای هر ماه شصت تومان که می‌پرداختند این باید یک دفعه به مسکو می‌رفت و دو مرتبه برمی‌گشت و الی آخر. اما در سال‌های آخر آن‌چه که قابل حمل بود و تنها چیزی هم که طالش بود درخت بود، کوتاهی نداشتند که این‌ها را ببرند و حمل کنند و ببرند.

س- خب راجع به این دخالت در امور داخلی، امور سیاسی تقویت حزب توده در مناطقی که تحت اشغال شوروی بوده مطالب زیادی گفته شده است…

ج- بله البته در آنجا هم این‌ها ایادی داشتند در لباس غیر نظامی که از قبل در سال‌های ۱۳۱۰ یکی دو سال قبلش به عنوان مهاجرین ایرانی پس فرستاده بودند که در داخل این‌ها کسانی بودند که معلوم شد عمال شوروی بودند و این‌ها با آن دستگاه قنسولگری و خود نظامی‌‌های شوروی تماس داشتند و جزو فعالین گردانندگان تشکیلات محلی بودند. ولی این دخالت‌ها مستقیم از طرف ارتششان که در طالش بود من چیزی به خاطر ندارم.

س- نزدیک‌ترین کنسولگری در رشت بود؟

ج- در بندر پهلوی بود.

س- از انتخابات دوره چهاردهم از طالش…

ج- بله. انتخابات دوره چهاردهم آنها شخصی به نام واثق را که رییس قند و شکر یا دارایی بندر پهلوی بود و با قنسول گویا رابطه دوستی و شخصی داشت کاندیدا کرده بود.

س- این روشن بود که روس‌‌ها پشت سر ایشان هستند؟

ج- بله. اکثرشان خب جنبه ایلاتی بود و عشیره‌ای بود و رؤسای عشایر را به طریقی که محسوس باشد از طریق قنسولگری و این‌ها برای حمایت از واثق تهدید می‌کردند و تحبیب می‌کردند و می‌خواستند و می‌گفتند. و کاندیدای مقابل او هم مرحوم قائم مقام‌الملک رفیع بود که ایشان از دوران رضاشاه هم چند بار آنجا وکیل بود. ولی رؤسای عشایر به سبب بستگی با مرحوم قائم‌مقام و به مقدار زیادی هم حس وطن پرستی تلاش داشتند که از انتخاب مرحوم واثق سرباز بزنند و نتیجتاً آخر سر هم موفق نشدند. خود مرحوم قائم‌ مقام‌الملک گویا با سفارت روس طوری مسئله را حل کرد که خودش وکیل شد. ولی بالاخره بی‌توافق آنها انجام نگرفت ولی این توافق در تهران انجام گرفت. اما در بندر پهلوی خب کمک کردند یعنی فریدون کشاورز را انتخاب کردند و نتیجه می‌گرفتیم که هر جایی که زمینه محلی مساعد بود این‌ها بیشتر می‌توانستند استفاده بکنند. چون خب حزب توده در بندر پهلوی مسلط‌‌تر بود.