روایتکننده: آقای دکتر کریم سنجابی
تاریخ مصاحبه: نوزدهم اکتبر ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر چیکو- ایالت کالیفرنیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۱۹
امروز صحبتمان را به تشکیل کنگره جبهه ملی رساندیم که به نظر بنده این کنگره یکی از پایهدارترین و اصولیترین فعالیتهای سیاسی بعد از مشروطیت ایران و از هر جهت دموکراتیک و مترقی و ملی بود. در همین زمان که کارهای کنگره جریان داشت و در منزل مرحوم حاج حسن قاسمیه از بازرگانان معروف تهران تشکیل میشد که اینجا باید یادش را بخیر کنیم و خدایش بیامرزد که با نهایت فداکاری کوشش کرد، با اینکه این عمل برای او متضمن ضرر و خطر زیاد بود، از هیچ چیز مضایقه نکرد.
در پیرامون آن محل عوامل سازمان امنیت با ضبط صوتهای مخصوص وجود داشتند و ما کاملاً مستحضر بودیم که آنها مراقب همهی فعالیتهای ما هستند و در داخل ما هم علیالتحقیق مأمورینی داشتند که بعداً هم بر ما روشن شد. در همین زمان بود که شاه از قید دکتر امینی هم فارغ شده و میخواست خودش را رهبر منحصربهفرد اصلاحات و ترقیخواهی ایران معرفی کند به این طریق جبهه ملی را از صحنه فعالیت و سیاست خارج سازد. برنامهی به اصطلاح رفراندوم شاه و انقلاب شاه و ملت خود را عرضه کرد و موادی به ظاهر ترقیخواهانه و اصلاحطلبانه از قبیل اصلاحات ارضی، انجمنهای ایالتی و ولایتی، مشارکت کارگران در سود کارخانهها، حق رأی زنان، و این نوع مسائل را که در برنامه جبههی ملی وجود داشت، اعلام کرد و میخواست آنها را به رفراندوم و مراجعه به آراء عمومی بگذارد. ما متوجه بودیم که این رفراندوم به معنای یک تحول اجتماعی و در خط مشی دموکراسی نیست، بلکه درست برای آن است که با یک ظاهرسازی نهضت دموکراتیک ایران و حرکت استقلالطلبی مردم ایران را متوقف بسازد و عنوان اصلاحات و برنامههای انقلاب یک برنامهی صوری برای پردهپوشی بر روی دیکتاتوری است که میخواهد آغاز بشود. به همین جهت، جبهه ملی طی اعلامیهی هیجانانگیزی به مردم هشدار داد که تمام این ظاهرسازیها توطئهای برای استقرار یک دیکتاتوری جدید است و شعاری که ما دادیم این بود: «اصلاحات بله، دیکتاتوری خیر» و برای اعتراض علیه آن مردم را دعوت به میتینگ و تظاهرات کردیم. به نظرم اعلامیه معروف ما تحت عنوان «قم فاستقم» در همین زمان بود ولی قبل از اینکه تظاهرات صورت بگیرد، مجدداً ما را در اول بهمن همان سال ۱۳۴۱ توقیف کردند و به زندان انداختند. این بار بیش از دویست نفر از رهبران و از فعالین درجهی اول جبهه ملی در همهی سازمانها توقیف شدند که از رهبران و اعضای شورای جبهه ملی افرادی را که به نظرم میآید از این قرار بودند: کاظمی، صالح، صدیقی، بنده، آذر، حقشناس، شاپور بختیار، کشاورز صدر، داریوش فروهر، مهندس حسیبی، زیرکزاده، علی اردلان، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، نصرتالله امینی، [ابراهیم] کریمآبادی، آیتالله طالقانی، مسعود حجازی، حاج مانیان، اصغر پارسا و عده دیگری. ما را در دو محل زندانی کردند. یکی در زندان بزرگ خود شهربانی، زندان معروف قصر در پایین قصر قجر و جمع دیگر را هم به یک محل مربوط به سازمان امنیت به نام قزل قلعه بردند. در زندان شهربانی ما مجموعاً قریب ۸۰ نفر بودیم که این جمع را از بازاریان و دانشجویان و اعضای شورا و کمیته در دو اتاق جا داده بودند که واقعاً جای اینکه در اتاقها پا را راحت دراز کنیم، نداشتیم. یک عده از ما آن جمله بنده و مهندس بازرگان و دکتر سحابی و چند نفر دیگر را در راهروی زندان جلوی دستشویی زیلویی انداختیم و رختخوابهایمان را پهن کردیم. بقیه رفقا در قزل قلعه زندانی بودند. از هر نوع ارتباط ما با خارج و از اینکه خانوادهها ما از وضع ما اطلاع پیدا کنند، جلوگیری کردند. حتی اجازه ندادند که غذای خودمان را خودمان تهیه کنیم و از همان غذای معمولی زندان برای ما میآوردند که یکروز ما دیدیم در دیگ غذایی که برای ما آوردهاند حشرات در داخل آن جوش میزند. دو سه ماه، ما به این کیفیت تحت فشار بودیم تا اینکه محاکمات ما شروع شد و مدت مدیدی ادامه داشت. هر روز میآمدند و چند نفر از ما را میبردند یا در همان محل زندان و یا در ساختمانی مربوط به سازمان امنیت خارج از زندان بازپرسی میکردند.
س- این سازمان امنیت زمان پاکروان بود؟
ج- بلی. سازمان امنیت در زمان سرلشکر پاکروان بود. بنده را چندین بار، چهار یا پنج بار یا شاید هم بیشتر برای بازجویی بردند. دو بار در همان محل زندان قصر بود و چند بار دیگر اتومبیلی میآوردند و ما را به یک محلی در داخل شهر که مربوط به سازمان امنیت بود، میبردند. البته تحتالحفظ و در میان سربازان تفنگ به دستی که در جلو و پشت سر ما قرار داشتند.
همان روز اول که ما زندانی شدیم و روزنامههای دولتی آن زمان را به زندان آوردند در یکی از همان روزنامهها خواندیم و دیدیم که قصد دارند دو نفر از ما را محاکمه صحرایی بکنند، یعنی آقای صالح و بنده را. اتفاقاً دو روز بعد خود آنها آن خبر را تکذیب کردند تصور میکنم از خارج بر آنها فشاری وارد آمده و چنین خشونتی را به صلاح ندانسته بودند و الا قصد آنها این بود که چند نفر از ما را اعدام بکنند. استنطاقها ادامه داشت و در روزهای اول با شدت و با پیچاندن ما بود. اتهاماتی که به ما نسبت میدادند یکی ارتباط با حزب توده بود، یکی ارتباط با تحریکات و مخالفتهای بعضی از روحانیون بود که در آنوقت تازه آیتالله خمینی و بعضی از علما دیگر هم سر و صداهایی به راه انداخته بودند ولی با ما ارتباط نداشتند.
س- هنوز ۱۵ خرداد نشده بود.
ج- نخیر. هنوز نشده بود. اتهام دیگر ارتباط با شورش عشایر جنوب بود. در عشایر جنوب در میان قشقاییها و ایلات بویراحمدی هم حرکتهایی مخالف دولت صورت گرفته بود و بالاخره اتهام مخالفت با سلطنت مشروطه ایران بود. مطابق همان ماده کذایی که در قانون مجازات عمومی در زمان رضاشاه گذاشته شده بود. بله ما را به عنوان مخالفت با سلطنت مشروطه تعقیب میکردند گویی که دستگاه استبدادی و دیکتاتوری شاه سلطنت مشروطه بود. بهتدریج متوجه شدیم که در میان این ۸۰ نفری که در زندان با ما هستند عدهای از مأمورین خود ساواک هستند. اتفاقاً آنهایی که مأمور ساواک بودند از افراد آتشین و چپنمای تندرو بودند. آنها را برای خبرچینی و برای ایجاد تحریکات و ایجاد مخالفت نسبت به رهبران آورده بوند. آنها معمولاً محرک تظاهراتی میشدند یا شعارهای تندی میدادند و یا مثلاً گاهی در حیاط زندان با چوب و با کهنه مجسمهای درست میکردند و جقهای بر سر آن میگذاشتند و آن را آتش میزدند و از رهبران جبهه دعوت میکردند که به آنجا بروند و بازیهای آنها را تماشا کنند. بعداً در سالهای انقلاب چند نفر از آنها که از تندروترین آن افراد بودند شناسایی کردیم که از مأمورین ساواک بودند و در دستگاه آنها مشاغل مهم داشتند ولی در آن زمان در زندان بعضی از دانشجویان آنها و مانند قهرمانان روی دست میگرفتند و به افتخارشان شعار میدادند.
پس از چند ماهی که در زندان شهربانی بودیم بعد از آنکه مسائل مورد اتهام را یکییکی از همهی افراد پرسیدند و مورد بازجویی قرار دادند بهتدریج احساس میکردیم که دستگاه در مقام یک نوع مدارا و سازش با ما قرار گرفته است. اولین علامت نرمش این بود که اجازه میدادند هفتهای یکبار زن و بچه ما به دیدن ما بیایند. بعد هم اجازه دادند که از منزلها برای ما غذا بیاورند. چهار، پنج نفر از ما داوطلب شدیم و ترتیب دادیم که غذای کافی برای ۷۰ یا ۸۰ نفر از منزلها بیاورند. بعد هم پیدا بود که جریان بازجوییها به صورت مسامحه است و آن تندروی سابق را که ما را جلوی سرنیزه میانداختند، ندارند.
س- این بازجوییها را چه کسانی میکردند؟ آدمهای معروفی مثل ناصر مقدم بودند؟
ج- یکی دو روز اول سرهنگ دیگری بود که الان اسمش در نظرم نیست و نشناختم. ولی بعد از او خود سرهنگ مقدم چندین بار از من در محل زندانی شهربانی و یا در محل مربوط به سازمان امنیت بازجویی میکرد و از رفقای دیگر هم همینجور.
س- رفتار او با شما و سایر زندانیان چطور بود؟
ج- رفتارش حقیقتاً بسیار مؤدب بود. بسیار آدم مؤدب و خوشبرخورد و ملایمی بود. بنده تصور میکنم از سازمان امنیت و از ناحیه همین مقدم و رئیس مافوقش سرلشکر پاکروان بود که دربار و دولت درصدد یک نوع سازشی با جبهه ملی درآمدند. نشانهاش این بود که پنج نفر از ما را انتخاب کردند و از محل زندانی شهربانی که دانشجویان و افراد دیگر بازاری و رفقای دیگر بودند، خارج کردند و به قزل قلعه بردند و در آنجا در ساختمان جدایی از زندان قزل قلعه که اصلاً دفتر زندان بود و چهار پنج تا اتاق و یک حمام داشت، جا دادند. چند نفری را که اول بردند: بنده و صالح و صدیقی و دکتر آذر بودیم. بعد هم شاپور بختیار و کشاورز صدر را هم آوردند. آقای کاظمی به علت کسالت چند روز قبل از این جریان آزاد شده بود. در همین محل بود که آنها شروع ارتباط با ما کردند. سرلشکر پاکروان خودش دو سه بار آمد، جهانشاه صالح که در آنموقع وزیر و برادر اللهیار صالح بود چندین بار آمد و همچنین شخص دیگری به نام صنعتیزاده کرمانی رئیس مؤسسه و چاپخانهی فرانکلین بود. صنعتیزاده در یک سال پیش هم که در زندان موقت شهربانی در داخل شهر بودیم، مرتب به دیدن ما میآمد و با دکتر بختیار ملاقات میکرد. بعد هم بر ما معلوم شد که او یکی از عوامل سیاسی خیلی مهم است و با خارجیان ارتباط دارد و مستقیماً با شاه ملاقات و در مسائل عمدهی سیاسی اظهارنظر میکند و نظریات او مورد توجه قرار میگیرد. معلوم نبود این شخص که هیچگونه سمت سیاسی ندارد، چگونه واسطه این مذاکرات شده است. بنده شخصاً نسبت به او بسیا مشکوک بودم، خود مؤسسه فرانکلین هم بسیار مشکوک بود. موضوعی که آنها بیشتر در مذاکراتشان صحبت میکردند، این بود که جبهه ملی نسبت به سلطنت ابراز وفاداری و احترام بکند و دستگاه دولت هم جبهه ملی را به رسمیت بشناسد و فعالیت او را در حدودی آزاد بگذارد.
کلماتی که آنها در این مورد به کار میبردند loyal Opposition بود و از اینجا معلوم بود که منشاء آن باید خارجی باشد. مذاکرات اصلی را با آقای صالح میکردند، بنده و دکتر صدیقی هم همیشه در مذاکرات شرکت داشتیم. ما به این آقایان جواب میدادیم که نسبت به سلطنت موضع ما کاملاً مشخص است. ما مدتی وزیر بوده، مدتی وکیل مجلس بودهایم. در زمان کابینه مصدق ما به عنوان وزیر و به عنوان وکیل سوگند به قانون اساسی خوردهایم و قانون اساسی هم سلطنت مشروطه را مقرر داشته و هم در آن سلطنت سلسله پهلوی ذکر شده است. در طول تمام مبارزات یکی دو سه سال اخیر هم ما چیزی جز اجرای قانون اساسی نخواستهایم. در کنگره جبهه ملی هم همین مطلب بهطور صریح معین شده است و شعار ما مبنی بر «استقرار حکومت قانونی» هم به همین معنی است. بر طبق قانون اساسی ایران شاه سلطنت میکند نه حکومت. به نظر ما این شخص خود اعلیحضرت هستند که برخلاف مقام خودشان و برخلاف مصالح سلطنت و برخلاف قانون اساسی تمایل به حکومت مستقل دارند. اگر ایشان بر اصول مشروطیت باقی بمانند و به ما آزادی فعالیت در حدود قانون اساسی بدهند ما نه تنها با ایشان مخالفتی نداریم، بلکه در صورت لزوم هم ممکن است از سلطنت مشروطه دفاع بکنیم. ولی اگر وفاداری به سلطنت را به این معنی بگیرند که ما چاکر و جاننثار باشیم این برای ما غیرممکن است، ما بر همان روش خودمان باقی هستیم. البته شخص پاکروان در این مورد فوقالعاده حسن ظن داشت و مطلب را تقریباً بهصورت توافقنامهای درآوردند و قصدشان این بود که ما را آزاد کنند و در حدودی آزادی فعالیت بدهند که معلوم نبود آن حدود چیست. چیزی را که ما میخواستیم که نشاندهنده اجرای قانون اساسی و آزادی فعالیت سیاسی باشد، انتخابات مجلس بود. میگفتیم مشروطیت و دموکراسی وقتی است که انتخابات مجلس صورت بگیرد و انتخابات مجلس آن آزاد باشد. اگر این انتخابات آزاد نباشد، همهی وعدهها بیاساس است. بر این اصول صورت توافقی به دست آمد. ولی پاکروان یک روز که به خدمت صالح آمده بود و من و دکتر صدیقی هم حضور داشتیم به ما گفت: «شما تصور نفرمایید این صحبتهایی که شده و نتیجهای که ممکن است به دست بیاید از روی رغبت و به آسانی صورت گرفته. نخیر، شما برای این کار و ما برای رسیدن به این نتیجه مخالفین و دشمنان خیلی بزرگی داریم و بسیاری از اشخاص هستند که نزد شاه میروند و صحبت مخالف میکنند». از آن جمله او ذکر کرد که نعمتالله نصیری که آنموقع رئیس کل شهربانی بود و دیگران به شاه میگویند که آزاد گذاردن جبهه ملی به منزله دریچهای است که بر محل بیهوایی گشوده شود. اگر این دریچه باز شود، یکمرتبه تمام مردم، تمام افکار عمومی متوجه جبهه ملی میشود و آنها به قدری وسعت و نیرو میگیرند که دیگر کنترل آنها از دست ما خارج خواهد بود. شاه را خیلی ترسانده و مردد کردهاند. در میان دوستان ما هم راجع به این مذاکرات اختلاف نظر بود. آقای صالح جمعی از افرادی را که در خود زندان قزل قلعه بودند خواست و با آنها جریان مذاکرات را در میان گذاشت و از آنها نظرخواهی کرد. اغلب آنها تندروی کردند و گفتند که این کار فریبکاری محض است و ما نباید تن به چنین سازشی بدهیم.
س- ممکن است اسم چند نفر از آنهایی که با این جریان مخالف بودند بفرمایید.
ج- یکی از افرادی که مخالف بود، داریوش فروهر بود. داریوش همیشه تندیهایی داشت. او جوان وطندوست و فداکاری است ولی خوب سلیقههای مخصوصی دارد. یکی دیگر کشاورز صدر بود.
س- منظور اینها از مخالفت چه بود و آنموقع چه میخواستند؟
ج- هیچ پیشنهاد مستقیمی که چه باید کرد نداشتند. ولی ما اگر چنین نتیجهای میگرفتیم که فعالیت جبهه ملی را آزاد بگذارند که دارای باشگاه و روزنامه و حق اجتماعات باشد، بهخصوص اگر میتوانستیم برای آزادی انتخابات نتایجی به دست بیاوریم تمام به نفع آزادی و دموکراسی بود ولی اگر چنان آزادی به دست میآمد ممکن بود رهگشا برای نهضت مجدد آزادیخواهی در ایران بشود. البته ممکن بود عدهای ما را متهم به سازشکاری با دستگاه دربار و استبداد بکنند.
س- شما فرمودید که حدود و ثغور آن آزادی کاملاً معلوم نبود.
ج- نخیر. معلوم نبود تا چه حد. قرار بود اجازه باشگاه به ما بدهند، اجازه روزنامه هم بدهند، ولی دربارهی انتخابات به هیچوجه حاضر به تجدید انتخابات و شرکت آزاد ما در انتخابات نبودند. پیدا بود که آنها میخواهند ما را به دنبال خود بکشند و میخواهند به یک کیفیتی سرهمبندی بکنند. این بود که در چنان وضع مبهمی با شک و تردید و اختلافی که در میان همکاران ما وجود داشت، آقای صالح اعلام قطع مذاکرات کردند. علم هم یک، دو بار با آقای صالح ملاقات و مذاکره کرد ولی نتیجهای از آن حاصل نشد.
س- شما در ملاقات با آقای علم حضور داشتید؟
ج- نخیر. بنده اصلاً ایشان را ملاقات نکردم.
س- آقای صالح گزارش آن را به شما دادند؟
ج- بله میدادند.
س- من شنیدم که آقای علم یکبار ایشان و سایر رهبران جبهه ملی را بهطور غیرمستقیم مورد تهدید قرار داد. یعنی به این ترتیب که به آنها گفت: «شما فکر نکنید که اگر یکبار یک روز صبح چند نفر را بگیرند و به قول معروف سرشان را زیر آب بکنند در دنیا به جایی برخواهد خورد». شما در این مورد چیزی میدانید؟
ج- بله. به نظرم چنین چیزی به صالح گفته بود. نصیری رئیس کل شهربانی هم نسبت به جبهه ملی چنین نظری داشت. به خاطر دارم قبل از جریان زندانی شدن ما به مناسبی میخواستیم تظاهر و اجتماعاتی بکنیم و او از آن جلوگیری کرد. من به دفتر او رفتم و با او صحبت کردم که به چه جهت با تظاهر قانونی ما مخالفت میکند. او گفت: «شما دشمن شاه هستید و باید معدوم بشوید». من بلافاصله یقهاش را از پشت میزش گرفتم و کشیدم.
س- توی شهربانی؟
ج- توی شهربانی. یقهاش را گرفتم و کشیدم و گفتم اگر راست میگویی بیا و الان هر دو به نزد شاه برویم و تو به شاه بگو و من هم به او میگویم. ببینیم شما و امثال شما دشمن شاه هستید یا ما. چنان تند به او جواب دادم که به کلی ساکت شد. او یکی از افرادی بود که علیه ما و برای نابودی ما به انواع مختلف کوشش میکرد. خوب در این موقع دکتر مصدق هم در توقیفگاه خودش در احمدآباد بود و البته ما هیچگونه تصمیم سیاسی بزرگی بدون مشاورهی با او نمیتوانستیم اتخاذ بکنیم و اتخاذ نمیکردیم. این هم یکی از علل قطع مذاکره ما با نمایندگان دولت و دربار بود که نمیدانستیم او در اینباره چه نظری دارد.
س- یعنی اگر به توافقی با دستگاه رسیدید؟
ج- مثلاً. موقعی که آقای صالح در آن جلسه اعلام داشت که ما دیگر مذاکرات را ادامه نمیدهیم تنها کسی که به او اعتراض شدید کرد، دکتر شاپور بختیار بود. یعنی اعتراض به اینکه صالح نیروی تصمیم و قوت اراده ندارد و با تغییر از اتاق بیرون رفت.
س- یعنی ایشان موافق بودند که یک نوع سازشی با دستگاه صورت بگیرد؟
ج- بله. او خیلی موافق بود که آن مذاکراتی که شده بود به نتیجه برسد. در همین اوان که ما در زندان قزل قلعه بودیم، یکروز از همان محل زندان خودمان شنیدیم که صدای تیراندازی شدید از داخل شهر میآید و بعد دود و آتشسوزیها را از آن بالا در شهر میدیدیم پیدا بود که غوغای مهمی شده است و این همان واقعه ۱۵ خرداد ماه ۱۳۴۲ بود. یک مأمور سازمان امنیت که ظاهراً درجهی استواری داشت ولی مردی همهکاره و مؤثر در امور زندانیان بود، به نام ساقی مراقبت از ما را برعهده داشت.
س- گروهبان بود.
ج- گروهبان بود یا افسر جزء ولی قدرتش از یک سرلشکر بیشتر بود.
س- بله ایشان همهکاره قزل قلعه بودند.
ج- ساقی هم در همان محلی که ما شش، هفت نفری زندانی بودیم در یک گوشهای نشسته بود. ساعت در حدود دو بعدازظهر بود که رادیوی تهران اخبار را با صدای بلند پخش کرد و ما گوش میدادیم دیدیم مصاحبهای با سرلشکر پاکروان رئیس سازمان امنیت در جریان است. وی راجع به کیفیت واقعه ۱۵ خرداد گزارش شدیدی داد از اینکه مرتجعین و آخوندها و عدهای از آشوبگران بازاری و اینها باعث این جریان و محرک کشتار و غارت و آتشسوزی شدهاند و تهدید کرد که مرتکبین به سختی مورد تعقیب و مجازات قرار خواهند گرفت. بعد یکی از روزنامهنگارانی که آنجا بود از او پرسید که آیا جبهه ملی نیز در این امر دخالتی داشته است؟ پاکروان گفت: «جبهه ملی در این موضوع به هیچوجه دخالت نداشته است» وقتی او این حرف را زد ساقی که در آن گوشه ایستاده بود دستش را بلند کرد و با لهجهی ترکی خود گفت: «الهی شکر». برای اینکه هرگاه ما هم به آن آشوب آلوده میشدیم زحمات و دردسرهای تازهای برای او ایجاد میشد.
در همین ایام، چند روز پیشتر از حادثهی ۱۵ خرداد بود که مهندس بازرگان و دکتر سحابی را هم از محل زندان شهربانی به قزل قلعه آوردند. همان روز مرحوم کریمآبادی که با ما زندانی بود طرف عصری آمد و به من گفت: «دکتر سحابی ناراحتی بزرگی برایش پیدا شده». گفتیم چه شده؟ وقتی که آمدهاند جلو در زندن از دوبل پاچهی شلوارش ورقهای به زمین افتاده. آنهایی که او را آورده و همراهش بودهاند، ورقه را به او میدهند و میگویند این از شما افتاده. او متوجه نبوده و گفته نه چیزی نیست مال من نیست. بعد از آنکه او را به داخل زندان میبرند، متوجه میشود که آن ورقه افتاده و خیلی ناراحت شده و به من مراجعه کرد که با ساقی مذاکره کنم شاید آن ورقه را به او پس بدهند. کریم آبادی با ساقی خیلی دوست بود و ساقی هم به او احترام میگذاشت.
س- به کریمآبادی؟
ج- بله. به کریمآبادی. کریمآبادی به ساقی مراجعه میکند و ساقی میگوید: «چرا زودتر نگفت و چرا خودش متوجه نشد». ورقه افتاد و به او دادند و او خودش رد کرد. آن ورقه ظاهراً پیشنویس یک اعلامیهی تند و تحریکآمیز علیه شاه و دربار به خط آنها بوده. بنده که آن را ندیدم ولی وقتی کریمآبادی به ساقی مراجعه میکند که مأمورین سازمان امنیت در دفتر زندان مشغول مطالعهی آن بودهاند. آنها را دیگر نزد ما نیاوردند و در همان قسمت عمومی زندان نگه داشتند. در همان محل جمعی از رؤسای طوایف قشقایی و بویراحمدی نیز زندنی بودند که بعداً به محاکمه و اعدام چند نفر آنها انجامید.
سه ماه بعد از جریان ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ ما را بهتدریج آزاد کردند. این بار نیز بنده آخرین نفری بودم که در اواخر شهریور ماه آزاد شدم. در این دو سال متوالی ما مجموعاً پانزده ماه در زندان بودیم. ولی به علت جریاناتی که به آن اشاره کردم متأسفانه آقایان مهندس بازرگان و دکتر سحابی آزاد نشدند و پس از مدتی آنها را محاکمه و محکوم به حبس کردند.
موقعی که ما هنوز در زندان بودیم به دنبال جریان ۱۵ خرداد عدهای از روحانیون معتبر را دستگیر کردند و آنها را آوردند و در قسمتهای مختلف پیرامون ما در همان زندان قزل قلعه زندانی کردند ولی ما نتوانستیم با آنها ملاقات و ارتباط پیدا کنیم.
بعد از آزادی ما در اواخر شهریور مجدداً جلسات شورای جبهه ملی را در منزلها تشکیل میدادیم. ولی وضع این بار با سال گذشته که کنگره جبهه ملی را با آن خوبی تشکیل دادیم، به کلی متفاوت شده بود. از طرفی، نظام دیکتاتوری بر ایران مسلط شده بود. شاه به مراد خویش که در دست گرفتن قدرت انحصاری بود، رسیده بود. تمام موانع داخلی را سرکوب کرده و همه سیاستهای خارجی را با حکومت مطلقهی خود همراه ساخته و رفراندوم خود را انجام داده بود و خود را در انظار مردم ایران و جهانیان رهبر اصلاحات اجتماعی و اقتصادی و عامل انقلاب به اصطلاح شاه و ملت معرفی میکرد. در همین اوان بود که علم نخستوزیر وقت با آقای صالح ملاقات کرده و تغییر اوضاع را به ایشان اطلاع داده و جبهه ملی را با قاطعیت مورد تهدید قرار داده بود. تصور میکنم از طرف سازمان امنیت هم با بعضی از همکاران ما که درست نمیتوانم آنها را مشخص کنم، تماسهایی حاصل شده و اخطارها و تهدیدهایی به عمل آمده بود. از طرف دیگر، در داخل جبههی ملی مواجه با اختلافاتی شدید شده بودیم چه در میان اعضای شورا و چه از جانب سازمانهای دانشجویی وابسته به جبهه ملی. تا آن تاریخ به هیچوجه در هیچ یک از احزاب و جمعیتها مسئله مبارزات مسلحانه مطرح نشده بود ولی جمع قابل توجهی از دانشجویان ما تمایلات چپی افراطی داشتند. آنها به ظاهر در سازمان ما ولی عملاً و علناً علیه آن بودند. چنانکه میدانید بعضی از همین دانشجویان آن زمان وابسته به نهضت آزادی و جبههی ملی بودند که بعداً از بنیانگذاران چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق شدند. من بسیاری از آنها را شخصاً میشناختم. بعضی از آنها در دانشکده حقوق شاگرد خود من بودند. من مخصوصاً به ضیاء ظریفی و بیژن جزنی میگفتم فرزند این چه روش و چه انصافی است که شما در جبهه ملی باشید و علناً علیه آن تبلیغ بکنید. اگر شما معتقد به این سازمان و راه و روش آن نیستید، میتوانید از آن خارج شوید و خودتان فعالیت دیگری در پیش بگیرید. ولی آنها در آن زمان پایگاه علنی دیگری نداشتند و سازمانشان در داخل جبهه ملی بود. بعضی از افراد شورای جبههی ملی هم با آنها خوش و بش داشتند و آنها را تقویت میکردند. یکی از آنها خدا رحمت کند مرحوم کشاورز صدر بود. یکی دیگر که در مورد او جمع بین ضدین شده بود، داریوش فروهر رهبر و سرور پانایرانیستها بود. رفقای حزبی فروهر و خانم فروهر و دانشجویان وابسته به حزب آنها که در سازمان دانشجویان جبهه ملی بودند، بیشتر با همان عناصر چپی افراطی همکاری داشتند تا با دانشجویان در خط جبههی ملی. اکثریت دانشجویان دانشکدههای فنی و علوم و پزشکی و کشاورزی چنانکه در انتخابات کنگره سال پیش معلوم شده بود، وفادار به جبههی ملی بودند. دو دانشکدهای که محل فعالیت شدید عناصر چپی بود و در آن اکثریت داشتند دانشکدههای ادبیات و حقوق بودند. مسئول سازمان دانشجویان آقای دکتر هدایتالله متین دفتری هم بیشتر با همین گروههای مخالف مربوط بود و آنها را تقویت میکرد. من به عنوان مسئول کل تشکیلات یکی دو بار به ایشان تذکر دادم، ولی تغییری در روش او حاصل نشد. یکی دیگر از جوانان بسیار خوب و درس خوانده ما که من او را خیلی دوست داشتم و هنوز هم دارم، دکتر حسین مهدوی بود که او نیز نسبت به آنها تمایلاتی داشت.
با اینکه اکثریت سازمان دانشجویان جزو وفاداران به اوصل جبهه ملی بودند ولی یک دسته از آنها که مخالف سرسخت ما بودند راه و روشی پیدا کردند و از مجاری مخصوصی، شاید از مجرای همان دکتر هدایتالله متین دفتری و یا شاید دکتر غلامحسین مصدق به خدمت آقای دکتر مصدق مرتبط شدند و نامههایی به عنوان سازمان دانشجویان جبهه ملی به ایشان نوشتند. برحسب تصادف و اتفاق در همین زمان از سازمان جوانان جبهه ملی اروپا، به نظرم آنهایی که در آلمان فعالیت میکردند، یک نامهای به آقای دکتر مصدق نوشته شده و آنها از طرف خودشان بدون آنکه کوچکترین دستوری به آنها از طرف سازمان مرکزی داده شده باشد، اعلام کرده بودند بنابر مشکلات و اختلافاتی که در پیشرفت فعالیت خود داشتهاند، تصمیم اتخاذ کردهاند که تمام احزاب را منحل کنند و سازمان واحدی به نام جبههی ملی تشکیل بدهند. آقای دکتر مصدق به آنها جواب میدهد که این عمل و این انحلال حزبها کار صحیحی نبوده و باید حزبهای مختلف در جبهه ملی باشد و جبهه ملی چیزی جز حزبها و جمعیتهای مختلف نباشد. بر طبق اساسنامهای که در کنگره سال پیش به تصویب رسیده بود ما درباره تشکیلات و دربارهی مرامنامه جبهه ملی نظریات دیگری داشتیم. بنده چون مسئول تشکیلات جبهه ملی بودم و زیر و بم و دردسرهای اینکار را کاملاً میدیدم و میچشیدم لازم میدانم راجع به آن توضیحات کافی بدهم.
س- تمنا میکنم. خواهش میکنم بفرمایید.
ج- بنده خودم شخصاً عضو حزب ایران بودم و علاقهمند به حزب ایران. در شورای جبهه ملی هشت با ده نفر که الان درست تعدادش یادم نیست، از افراد حزب ایران به عنوان شخصیت وجود و حضور داشتند، در انتخابات کنگره هم به عضویت شوراانتخاب شده بودند. بنابراین، من یک آدم غیرحزبی نبودم، سالها را در حزب گذرانده بودم و رئیس کمیتهی مرکزی حزب ایران و مورد توجهی غالب جوانان حزب ایران بودم. با سایر احزاب ملی هم روابط همکاری خوبی داشتیم. جبهه ملی و شورای جبهه ملی مخالف با احزاب نبود، ولی وضع در آن زمان بهطوری بود که ایجاب میکرد جبههی ملی سازمانهایی خارج از احزاب داشته باشد. زیرا عده کثیری از افراد بدون اینکه بخواهند وارد یک حزبی بشوند، وارد یکی از این احزاب وابسته به جبهه ملی بشوند میخواستند مستقیماً وارد جبهه ملی بشوند و در اجتماعات و فعالیت آن شرکت کنند. ما هم که میبایستی از وجود آنها استفاده کنیم به هیچوجه نمیتوانستیم به اینها بگوییم یا بروید عضو یک حزبی بشوید و از راه آن حزب عضویت جبهه ملی را قبول کنید یا خودتان یک حزبی تشکیل بدهید و بعد بیایید به ما ملحق بشوید. مثلاً در میان دانشجویان عده کثیری و بلکه اکثریت مطلق آنها وابستگی به هیچ حزبی نداشتند. در بازار که ما بیش از صد حوزه داشتیم، فقط چند نفر آنها مربوط به حزب ایران و چند نفر عضو حزب ملت ایران فروهر بودند. و همینطور در سازمان محلات و اصناف و در سازمان فرهنگیان و کارمندان و به همین ترتیب در سازمان کارگران. غالب احزاب ما سازمانهای کارگری نداشتند. وجود این سازمانها ضروری و لازم بود ولی آنها به خودی خود سازمانهای سیاسی نبودند و مرام و ایدئولوژی سیاسی خاص نداشتند. بنابراین، ما معتقد شده بودیم که اگر جبهه ملی بخواهد به صورت یک نهضت سیاسی نیرومند و مؤثر درآید باید هم اهداف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن روشن شود و هم دارای تشکیلات منضبط و هم تعلیمات لازم باشد و این خواستهی هزاران نفری بود که در سازمانهای جبهه ملی مرکز و شهرستانها نامنویسی کرده بودند و همین خواسته بود که در کنگره سال پیش به صورت یک منشور و یک اساسنامه تشکیلاتی تنظیم گردید. در عین اینکه ما حزبها را هم قبول داشتیم که هر حزبی که با اهداف ملی ما هماهنگ باشد، علیحده بتواند در جبهه ملی شرکت داشته باشد و افراد حزبها را هم افراد جبهه ملی میشناختیم. آقای دکتر مصدق که آن نامه را به دانشجویان اروپایی نوشت، عدهای از همان افراد مخالف آن را در تهران منتشر کردند و چند نفر از رفقای شورای ما مشغول پراکنده کردن آن در داخل شورا شدند و هیاهو به راه انداختند که پیشوا با این تشکیلات جبهه ملی موافق نیست و باید این شورا و این تشکیلات منحل شود. ما هم نامهی مبسوط و مفصل به ایشان نوشتیم که در این کتابچهها که شما میبینید متن آن موجود و بسیار خواندنی است. با وجود توضیحات مفصلی که در این نامه راجع به ضرورت تشکیلات موجود و تصویب آن از طرف کنگره منتخب اعضای و عدم مغایرت آن با نظریات ایشان داده شده بود، آقای دکتر مصدق با نهایت اصرار نظر ما را رد کرد و حتی عنوان کردند که افراد از ما بهترانی در شورای جبهه ملی هستند بدون آنکه معلوم کند منظور ایشان چه افرادی است و شورای جبهه ملی را متهم کرد که خودش خودش را انتخاب کرده و حال آنکه از طرف یک کنگره منتخب از جانب چندین هزار نفر اعضای سازمانهای مرکز و شهرستانها انتخاب شده بود. به هر حال، چون ما ارتباط مستقیم با ایشان نداشتیم و آقای دکتر مصدق هم از جریان اختلافات و دودستگی داخل جبهه خبردار نبود و کسانی خدمت ایشان میرسیدند که توضیحات برخلاف واقع میدادند این اختلافنظر شدید با پیشوا پیدا شد و نتوانستیم آن را رفع کنیم.
س- رابطه بین شورای مرکزی جبهه ملی و دکتر مصدق آقای دکتر متین دفتری بود؟
ج- بیشتر رابط ما دکتر غلامحسین مصدق بود ولی پیدا بود افراد دیگری خدمت دکتر مصدق میرسند و این مطالب را به ایشان میگویند. در جواب نامهی دوم ما آقای دکتر مصدق نامهی دیگری نوشت که درواقع خواستار انحلال شورای منتخب کنگره و انحلال تشکیلات موجود جبهه ملی شده بود. ما هم ناگزیر خدمت ایشان نوشتیم که چون نمیتوانیم برخلاف معتقدات خود و برخلاف مصوبات کنگره اقدامی بکنیم و چون از طرفی هم معارضهی با نظر آن جناب را به صلاح نهضت و ملت نمیدانیم، ناچار فعالیت خود را متوقف میکنیم..
س- بله این نامهای که اینجا هست به تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۴۳ به امضای دکتر مهدی آذر هست از طرف شورای مرکزی جبهه ملی به آقای دکتر مصدق. ایشان هم اینجا نوشتند: «نظر به اینکه آن جناب که رهبر و پیشوای نهضت ملی هستید، صراحتاً ترتیب شورای مرکزی جبهه و اساسنامهی آن را نفی فرمودهاید و نظر به اینکه مقابله با نظریات پیشوای معظم را به صلاح نهضت، ملک و ملت نمیدانیم و با توجه به اینکه عناصر معتقد به اساس تشکیلاتی فعلی جبهه ملی از شرکت در سازمانهای نوع دیگر معذور خواهند بود، چنانکه توضیحات مربوطه در عریضه قبلی و این نامه مورد قبول واقع نشود، ادامه کار این شورا غیرمقدور خواهد بود. با تجدید مراتب ارادت و ادعیه خالصانه از طرف شورای مرکزی جبهه ملی دکتر مهدی آذر».
ج- بله. بعد از اینکه ما شورای جبهه ملی و فعالیت جبهه ملی را به این صورت تعطیل کردیم، آقای دکتر مصدق به آقای کاظمی رجوع کردند. در اینجا باید بگویم که متأسفانه در جبههی ملی نسبت به آقای کاظمی بدرفتاری و بیانصافی شده بود. بهطوری که پیشتر توضیح دادم او به ریاست کنگره انتخاب نشد، بعد از کار کنگره هم که شورای مرکزی جبهه ملی تشکیل شد به ریاست شورا هم انتخاب شد و این موجب رنجش او گردید که در جلسات شورا شرکت نمیکرد، او نسبت به ما و مخصوصاً نسبت به شخص من هر نظری داشته باشد بنده خود از اول تا به آخر نسبت به او حسن عقیده داشتم. او تحقیقاً مرد پاکدامن و در ادارهی وظایفش بسیار مرتب و منظم بود. کارگردانهای مخالف جبههی ملی که از رنجیدگی آقای کاظمی خبر داشتند، بهعلاوه وی از شخصیتهای سیاسی مهم جامعه ما محسوب میشد از آقای دکتر مصدق تقاضا کردند که تشکیل جبهه ملی جدید را به صورتی که ایشان مقتضی میدانند به آقای کاظمی ارجاع کنند. این بود که ایشان به آقای کاظمی نوشتند و دانشجویان مخالف و آقایان وابستهی به احزاب درصدد برآمدند که جبهه ملی دیگری به نام جبهه ملی سوم به وجد بیاورند. در واقع، باید گفته شود که این جبهه ملی سوم طفل نازاده از مادر بود، یک موجودی بود که به دنیا نیامد، نتوانست فعالیتی به نام جبهه ملی در عرصهی ایران به ظهور برساند. همهی فعالیتهایی که میگویند برای تشکیل جبهه ملی سوم شده در واقع، فعالیتهایی بوده برای کشتن و از بین بردن جبهه ملی چون تاریخ و واقعیت نشان داد که بعد از آن دیگر جبههای که بتواند در داخل مملکت عرض اندام بکند و مظهر کوچکترین اثری بشود اصلاً به وجود نیامد. بنابراین جبهه ملی سوم عملاً منتفی شد و همهی کوششهایی هم که آقای دکتر مصدق کرد و نامههایی که نوشت به کلی بینتیجه ماند. بنده در خاتمهی بحثم باید بگویم که آقای دکتر مصدق پیشوای بزرگ و محبوب مردم ایران و مورد تکریم و تعظیم و تجلیل همهی ما در آن زمان همیشه بوده و هستند. ولی ایشان معصوم از خطا نبودند. بنده مثلاً نسبت به انحلال مجلس روز پیش توضیح دادم که با نظر ایشان موافق نبودم و به ایشان صراحتاً گفتم که شما ممکن است با یک فرمان عزل و یا با یک کودتا مواجه بشوید و با کمال تأسف با هر دو این پیشامد مواجه شد و در برابر آن کاری نتوانست بکند و همچنین در مورد نحوهی دفاع از حقانیت ایران در دیوان لاهه بنده و آقای دکتر شایگان با ایشان اختلاف نظر داشتیم و حق با ما بود. همچنین دکتر مصدق اهل تشکیلات حزبی اصلاً نبود. در تاریخ مبارزات سیاسی خود هیچوقت در حزبی شرکت نکرد و حاضر نشد هیچ تشکیلات سیاسی را سرپرستی بکند و همواره متکی به پشتیبانی افکار عمومی غیرمتشکل بود. بنابراین نظری که دربارهی تشکیلات جبههی ملی داشت، به نظر بنده غیرتشکیلاتی و غیرمنطبق با واقعیات بود.
Leave A Comment