روایتکننده: آقای دکتر کریم سنجابی
تاریخ مصاحبه: هفدهم اکتبر ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر چیکو- کالیفرنیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۹
بله گفتم کسی که علیه تصویب این قرارداد در مجلس وظیفه اصلی را عهدهدار بود، حسین مکی بود. البته آن سه وکیل دیگر هم در موارد مختلف از او پشتیبانی میکردند. جناب دکتر مصدق هم چون در آن دوره از وکالت محروم مانده بود، در خارج از مجلس آنها را تقویت میکرد و پیامهای او را در مجلس قرائت میکردند. مکی تقریباً هر روز با مهندس حسیبی ارتباط داشت و موضوع مذاکرات و اطلاعات را از او میگرفت و بحث راجع به قرارداد گس- گلشائیان را با مشاجره ادامه میداد. هدف اصلی این بود که این بحث را طوری ادامه بدهند که عمر مجلس به پایان برسد. فشار از طرف دربار خیلی وارد میآمد که قرارداد را هرچه زودتر مجلس تصویب بکند ولی غیر از این چهار نفر در وجدان بسیاری از وکلای مجلس که جرأت تظاهر به آن را نداشتند، این عقیده بود که در باطن دل مایل به تصویب آن قرارداد نبودند.
از جمله مواد اساسنامه مجلس این بود که درباره قراردادها و امتیازات حدی برای مذاکرات نیست یعنی نمیتوانستند نطق یک وکیل را محدود به مدت معین بکنند. مکی هم با شجاعت و سرسختی و با ایجاد هیاهو و جنجال، تقریباً هر روزه این موضوع را ادامه میداد تا به جایی رسید که عمر مجلس پایان یافت و تصویب قرارداد متوقف ماند و مملکت و ملت رو به حرکت و جنبش عظیمتری رفت که عبارت از نهضت مصدقی دورهی شانزده نهضت جبهه ملی است. وقتی که عمر مجلس پانزده پایان یافت دولت درصدد برآمد که انتخابات دورهی شانزده را هرچه زودتر برگزار بکند تا قرارداد را به تصویب برساند. با فرا رسیدن زمان انتخابات، احزاب و جمعیتهای ملی و مطبوعات و منتظرالوکالهها و محرومالوکالهها به فعالیت پرداختند. چهار نفر اقلیت مجلس سابق در میان مردم از محبوبیت عظیمی برخوردار بودند. دکتر بقایی و روزنامهاش تحرک عظیمی در تهران به وجود آوردند. حزب ایران با تمام نیرویش در روزنامهاش و در اجتماعاتش به توسعه این جنبش کمک میکرد.
در این زمان، خوشبختانه از افق مطبوعات تهران یک روزنامه دیگری طلوع کرد و یک مرد مبارز دیگری ظاهر شد که اثری نمایان در جامعهی ایران داشت و آن روزنامه باختر امروز و مدیر دلیر و از جان گذشتهی آن مرحوم دکتر حسین فاطمی بود. دکتر مصدق هم آماده برای مبارزه شد.
موقعی که انتخابات شروع شد، ما تقریباً هر روز خدمت آقای دکتر مصدق بودیم. ایشان اعلام کردند که ما باید مجدداً برای جلب افکار عمومی و تحصیل آزادی انتخابات به تحصن برویم. گفتوگو بر سر این بود که محل تحصن در کجا باشد. بعضیها معتقد بودند که در یکی از مساجد باشد، ولی مصدق تصمیم گرفت که این بار نیز در دربار تحصن صورت بگیرد. این بود که ایشان اعلامیهای صادر کردند که ما روز جمعه در یکی از روزهای بهمن ماه سال ۱۳۲۸ در دربار تحصن اختیار میکنیم و از مردم شجاع و وطندوست و آزادیخواه ایران میخواهیم که ما را در این روز تنها نگذارند. صبح زود آن روز که ما به منزل مصدق میرفتیم، جمعیت بهتدریج میامد و خیابان کاخ مملو از جمعیت میشد. با وجود تهدیدهایی که از طرف شهربانی شد، نزدیک ساعت ده از منزل دکتر مصدق بیرون آمدیم و در میان انبوه جمعیت به راه افتادیم، مصدق در جلو و ما هم پشت سر ایشان و جمعیت هم پشت سر ما به طرف دربار رفتیم. موقعی که به طرف دربار میرفتیم، عبدالحسین هژیر که در آن زمان وزیر دارایی بود، به استقبال دکتر مصدق آمد و با او شروع به حرف زدن کرد و گفت: «انتخابات آزاد است» مصدق به او گفت: «عبدالحسین هژیر تو شرف داری؟ این انتخابات آزاد است؟» خلاصه ما به طرف کاخ رفتیم و موقعی که به درِ کاخ رسیدیم، یکنفر از میان جمعیت فریاد زد زنده باد مصدق، رئیسجمهوری ایران. مصدق متوجه شد که او از افراد تحریک شده است. گفت: «این کی بود؟ او را بگیرید» جمعیت ریختند، او را گرفتند، ساکتش کردند و تحویل افراد شهربانی دادند. به درِ کاخ که رسیدیم، از طرف دربار آمدند و گفتند همهی شما که نمیتوانید وارد کاخ بشوید. یک عده را انتخاب کنید. در همان جا یک عده برگزیده شدند که در خدمت مصدق وارد تحصن بشویم. بنده اسامی تمام آنها یادم نیست، ولی آنهایی که الان به خاطر دارم اینها هستند: خود آقای دکتر مصدق، دکتر شایگان، دکتر سنجابی، مظفر بقایی، حسین مکی، حائریزاده، عبدالقدیر آزاد، دکتر حسین فاطمی، ارسلان خلعتبری، خلیلی مدیر روزنامه اقدام، ملکی مدیر روزنامه ستاره، عمیدی نوری مدیر روزنامه داد، جلالی نائینی مدیر روزنامه کشور، مهندس حسیبی، مهندس زیرکزاده، حسن مشار و چند نفر دیگری که من الان به خاطر نمیآورم.
س- شما جزو آنها نبودید؟
ج- چرا من بودم عرض کردم. ما آنجا بودیم و تقریباً سه یا چهار روز در تحصن ماندیم. البته پذیرایی نسبتاً خوب بود، مصدق مذاکراتی گویا با شاه کرد ولی کارگردان اصلی آن روزگار و قدرت واقعی آن زمان در دست دولت و حتی شاه نبود، در دست عبدالحسین هژیر عامل و متکی به سیاست مخصوص خارجی بود. هژیر وزیر درباری بود که مثل تیمورتاش حکومت ایران را به اراده خودش میگرداند. بالاخره بعد از چند روز مذاکره و مباحثه بینتیجه، بیرون آمدیم. در این چند روز انتخابات هم در جریان بود و مردم هم رأی میدادند و مصدق دستور داده بود که مردم رأی بدهند. در واقع، نتیجه مقصود که آگاهی و تحرک و تشجیع مردم بود که از تحصن خارج شده بود.
س- شما فرمودید که دکتر مصدق موفق شد که با شاه مذاکراتی در این زمینه بکند ولی من شنیدم که شاه ایشان را نپذیرفت و مذاکراتی صورت نگرفت.
ج- درست یادم نیست آیا مصدق شاه را دید یا خیر. میدانم مذاکراتش با هژیر بود و به نتیجهای نرسید. هژیر میان ما هم میآمد. مذاکرات و تعارفاتی میکرد ولی هوای بلند دیگری در سر داشت. در آن روزها، مظفر بقایی فعالیت فوقالعادهای داشت. روزها به تحصن میآمد و شبها در محل روزنامهاش به مبارزه میپرداخت.
س- روزنامه شاهد.
ج- روزنامه شاهد را ادامه میداد و کار تبلیغات انتخابات و فعالیت انتخاباتی از طرف مردم میشد.
س- مردم جمعیتهای هیئت نظارت بر انتخابات تشکیل داده بودند که پای صندوقها میخوابیدند تا صبح.
ج- مردم فعالیت فوقالعادهای در انتخابات کردند و وقتی که ما به منزل مصدق رفتیم و از فردای آن روز که قرائت آراء شروع شد و رئیس انجمن نظارت هم سیدمحمد صادق طباطبایی بود. در صف اول منتخبین تهران تمام کاندیدهای جبهه ملی بودند. باید عرض کنم که جبهه ملی در همین تحصن تشکیل شد، یعنی موقعی که ما در کاخ متحصن بودیم آنجا پیشنهاد شد که این هیئت و این تشکیلات به نام جبهه ملی نامیده بشود و آقای دکتر مصدق هم موافقت کردند. بنابراین، پایه و اساس و نام جبهه ملی در همین روزهای تحصن نهاده شد. قرائت آراء که شد هر هفت، هشت نفر کاندیدای اول جبهه ملی در رده اول آن بودند، ولی یک مرتبه و به ناگهان دستگاه دولتی دستور داد که صندوقها را عوض کنند. به خاطر دارم که مصدق به منزل بنده تلفن کرده و به من گفت: «شما بروید به فلان محل و فلان صندوق چون اطلاع پیدا کردهایم که در این صندوق بیش از دوهزار رأی تازه ریختهاند و شما به آنجا بروید و ببینید». بنده صبح به آنجا رفتم. وقتی که متوجه شدم دیدم تعداد زیادی آراء روی زمین ریخته شده بود و در این بین که من اعتراض به انجمن آنجا میکردم، عدهای از چاقوکشها و لاتها و چماقدارها وارد آنجا شدند. خود بنده به مصدق تلفن کردم و مصدق هم به سیدمحمد صادق طباطبایی تلفن کرد و نمایندهای از طرف او آمد و صندوق را بستند. حسین مکی هم در مسجد سپهسالار که محل قرائت آراء بود روی گلدسته مسجد رفت و فریاد زد: «مردم بدانید دارند آراء را عوض میکنند». در ظرف دو، سه روز از هفت، هشت نفر نمایندگانی که در رده اول قرار داشتند تنها نفر دوازدهم دکتر مصدق در لیست باقی مانده بود که آن هم اگر دو روز دیگر قرائت ادامه پیدا میکرد، بهطور قطع حذف و از عداد منتخبین خارج میشد.
به نظرم سر شب بود که در منزل دکتر مصدق نشسته بودیم و راجع به جریانات صحبت میکردیم. در این بین تلفنی به دکتر مصدق شد. دیدیم ایشان یک حالت برافروختهای پیدا کردند گفتیم چه خبر است؟ گفت: «عبدالحسین هژیر را کشتند». خبر قتل عبدالحسین هژیر به وسیله شخصی به نام [حسین] امامی در آنجا به ما رسید.
س- امامی عضو فدائیان اسلام بود.
ج- عضو فدائیان اسلام بود. قتل عبدالحسین هژیر و رسوائی این قرائت آراء که در چند روز اول مصدق و تمام رفقای مصدق در رده اول بودند و بعد بهتدریج همهی آنها از رده خارج میشدند، دیگر چنان واضح و آشکار بود و افتضاح آن علنی شد که سیدمحمد صادق طباطبایی دستور داد آن انتخابات را باطل کنند و انتخابات مجدد صورت بگیرد. در انتخابات مجدد بهطوری که میدانید، در تهران هشت نفر از نمایندگان اول جبهه ملی انتخاب شدند. اگر اشتباه نکنم مصدق، کاشانی، بقایی، حسین مکی، حائریزاده، عبدالقدیر آزاد، نریمان و دکتر شایگان انتخاب شدند. اللهیار صالح هم از کاشان انتخاب شد و مهندس رضوی هم از کرمان. بالاخره اینها اقلیّت عمده مجلس را تشکیل دادند.
س- من میخواستم از شما خواهش کنم که راجع به سوابق سیدمحمدصادق طباطبایی قدری صحبت بفرمایید.
ج- سیدمحمد صادق طباطبایی پسر آیتالله سیدمحمد طباطبایی از بنیانگذاران اصلی مشروطیت بود. او و سیدعبدالله بهبهانی در تهران از پیشقدمان و پیشروان مشروطیت بودند و در آنموقع سیدمحمد صادق طباطبایی جوان بود و کارگردان کارهای پدرش محسوب میشد. بعد هم در اوایل دوران مشروطیت که دو حزب اعتدال و دموکرات تشکیل شدند، سیدمحمد صادق طباطبایی جزو حزب اعتدال بود در جریان مهاجرت هم شرکت کرد و در پایان مهاجرت به استانبول رفت و بعد هم که به ایران برگشت در دوره چهارم مجلس با حزب اجتماعیون سلیمان میرزا ائتلاف کرد و یکی از رهبران آن حزب شد و شخصیت ملی موجهی داشت. ولی در این دورهی جنگ جهانی دوم و جریانات آن مورد توجه زیاد قرار نگرفت. در دورهی چهاردهم در تهران انتخاب شد و چندین دوره رئیس مجلس بود و در ریاست مجلسش طوری رفتار میکرد که مورد اعتراض مردم قرار میگرفت و از اعتبارش کاسته شد.
در همین موقع که انتخابات در جریان بود و مسئله نفت در جلسات جبهه ملی و در جلسات حزب ایران مطرح میشد. بنده با مطالعاتی که کرده بودم، عقیده پیدا کردم که بهترین راه مبارزه با شرکت انگلیسی نفت ملی کردن نفت است و بعد نکته دیگری هم به نظرم رسید که باید بر اصل ملی شدن اضافه کنیم و آن ملی کردن نفت در سراسر ایران است. برای اینکه در حکم آن به اصطلاح مطلب تبعیضآمیز و منجر به یک شرکت نفت نباشد، و در ضمن هم از حرفها و ادعایی که دیگران داشتند، بهطور کلی و عمومی جلوگیری به عمل آوریم، از آن جمله با سابقه ادعا و تقاضاهایی که روسها برای امتیاز نفت شمال داشتند. در اینباره نظر بنده یک سند در ایران موجود بود اگر حالا از بین نرفته باشد و آن کتابچهای بود که در آن یک گروه از همین جوانان که آنموقع فعالیت میکردند از افراد زعما و رهبران آنوقت سؤال میکردند که عقیده شما درباره ادارهی نفت و دربارهی عمل با شرکت نفت چیست؟ هر یک از آنها چه مکی، چه بقایی، چه حائریزاده و چه دیگران همه جوابهایی میدادند. پیش بنده که آوردند من نوشتم که عقیده من این است که باید صنعت نفت در سرتاسر ایران ملی اعلام بشود. خلاصه، این فکر ملی کردن در میان ما بهتدریج نضج میگرفت. بنده نمیخواهم ادعا بکنم که من مبتکر این کار و این فکر هستم، ولی بهطور محقق یکی از اولین اشخاصی که به این فکر افتاد و آن را رواج داد، بنده بودم. وقتی که مجلس شانزده تشکیل شد، از همان ابتدا مشاجرات اقلیت جبهه ملی با اکثریت و مبارزات دکتر مصدق نسبت به دولتهای گذشته و نسبت به دستبردهایی که در قانون اساسی زدهاند و نسبت به مداخلاتی که در امر انتخابات شده است، به شدت آغاز گردید. تمام آن مسائل در روزنامه و انتشارات آن زمان وجود دارد و احتیاجی به توضیح اینجانب نیست.
موقعی که مسئله ملی کردن نفت مطرح شد، حزب توده شروع به مخالفت با آن کرد. در برابر شعار ملی کردن نفت آنها شعار عوام فریب الغاء قرارداد نفت جنوب را میدادند. ما با آنها درگیر شدیم و توضیح دادیم که الغاء و ابطال عمل بیجا و بیرویهای است و ممکن است از لحاظ حقوق جهانی ما را با مشکلاتی مواجه بکند. چندی نگذشت که آنها اعلام دیگری کردند و شعار ملی کردن نفت جنوب را دادند. باز به آنها جواب داده شد که اگر ملی کردن منحصر به نفت جنوب باشد، ممکن است به عنوان یک عمل تبعیضآمیز و در مقابل یک شرکت معین جلوه داده شود و حال اینکه هر دولت نسبت به منابع ملی خود اختیار کامل دارد و قانوناً میتواند هر نوع تصمیمی اتخاذ بکند. خلاصه در آن زمان تودهایها تا توانستند در این امر کارشکنی کردند. روزنامههای آنها، ملیون را، جبهه ملی را آلت دست سیاسی خارجی و مصدق را وابسته به سیاست خارجی و نوکر اجنبی معرفی میکردند و روزنامههای آنها از ناسزاگویی نسبت به ما از هیچ چیز دریغ نداشتند. دولت حامی آنها چنانکه بعداً نشان داد در این امر سر سازش با انگلیسها داشت.
در این زمان، آقای علی منصور نخستوزیر بود و او در مجلس راجع به اینکه آن قرارداد گس-گلشائیان مورد بحث قرار بگیرد و نسبت به آن اتخاذ تصمیم بشود، خودداری میکرد و فشار هم بر او وارد میآمد که نظر دولت خود را دربارهی آن بگوید، ولی او به این عنوان که این پیشنهادی است که دولت پیش داده و جزو دستور مجلس است و دولت دیگر نسبت به آن وظیفهای ندارد و طرح آن مربوط به تصمیم مجلس است، از اظهارنظر صریح خودداری میکرد تا آنکه عدهای از نمایندگان اکثریت پیشنهاد کردند و مجلس رأی داد که قرارداد مذکور مورد بررسی قرار بگیرد. در این مورد، نمایندگان جبهه ملی فشار آوردند که کمیسیونی به نام کمیسیون نفت تشکیل بشود و بالاخره کمیسیون نفت از شعبات ششگانه مجلس تشکیل شد و از هر یک از این شعب لااقل یک نفر از نمایندگان جبهه ملی انتخاب شد که در آن کمیسیون شرکت نماید و آن کمیسیون هم دکتر مصدق را به عنوان رئیس کمیسیون شرکت نفت انتخاب کرد. منصور در این عمل به قدری طفره رفت و مسامحه کرد که بالاخره مورد مخالفت سیاستهای خارجی هم قرار گرفت. از جمله علیالتحقیق آمریکاییها مؤثر در ساقط کردن او شدند. موقعی که او را ساقط میکردند، در پشت پرده هم مسئله زمامداری رزمآرا ترتیب داده میشد و این توطئه قبل از اینکه رزمآرا به مجلس بیاید از طرف جبهه ملی اعلام و به مردم هشدار داده شد. نمایندگان جبهه ملی اعلام کردند که مردم بدانید توطئهای در کار هست که یک حکومت دیکتاتوری نظامی بیاید و حقوق شما را ضایع کند و قرارداد نفت را هر طوری که بخواهند به تصویب برسانند. بالاخره در یک روز ناگهان منصور استعفا داد و بلافاصله رزمآرا به نخستوزیری رسید و کابینهاش را تشکیل داد.
نکته قابل توجه این است که در همین زمان هم فعالیت جدید فراماسونری در ایران صورت میگرفت. یعنی یک شخصی که متأسفانه اسمش در نظرم نیست، از کشورهای خاورمیانه به ایران آمد و با بعضی از فراماسونرهای قدیم ارتباط پیدا کرد و درصدد تشکیلات جدید برآمدند. این بار فراماسونری برخلاف دوره گذشته غالباً از اشخاص فرصتطلب و ماجراجو و متکی به سیاست بیگانه تشکیل شد و با فعالیت سریع و محرمانه یک سازمان نسبتاً وسیعی به وجود آوردند. علاوه بر تغییراتی که در کادر فراماسونری در حال احتضار قدیم دادند، فراماسونری ایران را که تا آن زمان وابسته به فراماسونری فرانسه بود به فراماسونری انگلستان وابسته کردند و در لوژ جدیدی که به نام همایونی تشکیل دادند، ظاهراً خود محمدرضا شاه هم عضویت یافته بود. این هم از وقایعی بود که در آنموقع به وجود آمد و در کتاب رائین به تفصیل دربارهی آن بحث شده است.
رزمآرا موقعی که کابینهاش را معرفی میکرد، در مجلس مواجه با مخالفت شدید دکتر مصدق و نمایندگان جبهه ملی شد. او محرمانه مشغول مذاکره با انگلیسها شد و در مجلس و در نطقهایش علناً میگفت: «مردمی و ملتی که قابلیت این را ندارند که لولهنگ بسازند چطور میتوانند یک شرکت عظیم نفت را که دارای آن همه دقایق تکنیکی و فنی است اداره کند و تجارتش را در دست بگیرد». در اینموقع آمریکاییها هم که حکومتش در دست دموکراتها بود به شرکت نفت و به انگلیسها گوشزد میکردند که باید نسبت به ایران گذشتهایی بکنند، بهخصوص که شرکتهای نفت آمریکایی در نقاط دیگر خاورمیانه قراردادهای خیلی مساعدتر از آنچه شرکت نفت انگلیسی با ایران داشت، بسته بودند. در این زمان به یاد دارید که ترومن رئیسجمهور آمریکا و آچسن وزیر خارجهاش و مکگی معاون وزارت خارجه بود. اینها معتقد بودند که شرکت نفت باید از سختگیریاش دست بکشد و به تقاضاهاش مشروع ایران جواب مساعد بدهد و در اینباره بهطور محرمانه و مخفی فشارهایی به انگلیسها وارد میآوردند. به این کیفیت رزمآرا ظاهراً موفق شده بود که یک قراردادی به دست بیاورد که بر مبنای ۵۰:۵۰ باشد. ولی وی هنوز جرأت اینکه آن را به مجلس بیاورد، در مقابل افکار عمومی و در مقابل اقلیت مجلس و جبهه ملی نداشت، گویا منتظر بود پایگاه محکمتر و قدرت بیشتری به دست بیاورد. اگر رزمآرا مانده بود، شاید میخواست تغییرات بزرگی به وجود بیاورد و شاه هم در باطن امر از او وحشت داشت. شاه در عین اینکه علاقهمند بود که این قرارداد مورد تصویب مجلس قرار بگیرد، اما از اینکه رزمآرا آن را انجام بدهد برای سلطنت خودش خوف داشت و رزمآرا هم در باطن امر توجه زیادی به شاه نداشت و نقشههای دیگری در سر میپخت. تا اینکه یک روز صبح ما خبردار شدیم و از خارج به من تلفن کردند که امروز رزمآرا در صحن مسجد شاه مورد ضربت قرار گرفت و به وسیله خلیل طهماسبی به قتل رسید. با قتل رزمآرا ورق برگشت و وضع دیگری در تاریخ ایران به وجود آمد که دربارهی آن باز به تفصیل صحبت میکنیم.
س- آقای دکتر سنجابی در رابطه با قتل رزمآرا شایعاتی هست که شاه در این مسئله دخالت مستقیمی داشت از طریق اسدالله علم و اصلاً میگویند که آن روز نمیخواست که به مسجد شاه برود ولی اسدالله علم به نخستوزیری میرود و او را با اصرار خودش به مسجد شاه میبرد که منجر به قتل او میشود. شما در این مورد چه اطلاعی دارید؟
ج- بله. این مطالب شهرت دارد. یکی از مجتهدین درجه اول فوت میکند و مجلس ختمی برای او در مسجد شاه برپا میشود.
س- آیتالله فیض.
ج- آیتالله فیض. علیالتحقیق علم پیش رزمآرا میرود و او را به مسجد میبرد. ولی این مطلب هم مثل توطئه تیراندازی به شاه جزو مسائلی است که در پردهی ابهام ماند و مردم دربارهی آن چیزهای مختلف گفتند. مسلماً قاتل او خلیل طهماسبی مردی فداکار و مؤمن و از جان گذشته بود و از روی ایمان این کار را کرد. او بهطوری که میدانید از فدائیان اسلام بود و فدائیان اسلام فعالیتهای تندی داشتند. قبل از رزمآرا دکتر عبدالحمید اعظم زنگنه هم بیجهت و بدون دلیل کشته شد.
س- ولی او چندان رابطهای با فدائیان اسلام تا آنجا که من به یاد میآورم نداشت.
ج- ولی بعداً قاتل او نیز با آنها مرتبط شد.
س- یعنی قاتل او در واقع بر سر نمره و این چیزها با او اختلاف داشت.
ج- ظاهراً بر سر نمره بود ولی بعد آنها او را نیز تحت حمایت خودشان گرفتند و خیلی هم اصرار داشتند که دکتر مصدق از اجرای حکم اعدام او که از دادگاه صادر شده بود خودداری کند و قنات آبادی هم در اینباره که پولی از او گرفته بود، خیلی اقدام کرد ولی مصدق زیر بار نرفت و آن حکم در مورد آن شخص به مورد اجرا گذاشته شد. او هم در همین زمینهها بود و همچنین آن توطئهای که نسبت به مرحوم دکتر حسین فاطمی شد که به دنبال همین عملیات فدائیان اسلام بود.
س- ولی موضوعی که اینجا هست دخالت آیتالله کاشانی در این جریان است. آیتالله کاشانی با شاه در ارتباط بود، در این تردیدی نیست. ولی در عین حال، با فدائیان اسلام هم در ارتباط بود. میدانید خلیل طهماسبی بعد از آزادی که مطابق رأی مجلس هفده بود به ملاقات کاشانی رفت ولی دکتر مصدق حاضر نشد او را بپذیرد. بنابراین، نشان میدهد که کاشانی هم با فدائیان اسلام و هم با دربار در ارتباط بوده است.
ج- فدائیان اسلام با مصدق میانه خوبی نداشتند.
س- ولی با کاشانی ارتباط داشتند.
ج- بلی. با کاشانی خیلی مرتبط بودند. بعداً میرسیم و صحبت میکنیم که کاشانی خودش هم تا حد زیادی از آنها میترسید.
س- بفرمایید.
ج- عرض کنم رزمآرا در تابستان ۱۳۲۹ به حکومت رسید و قتل او در اسفند ۱۳۲۹ بود. بعد از کشته شدن او اصل ملی شدن صنعت نفت به صورت یک ماده واحدهای در آخر اسفند ۱۳۲۹ به تصویب مجلس رسید. ولی در این موقع آقای حسین علا مدتی نخستوزیر شد. نخستوزیری خیلی بیدوام و بیاثر و در اردیبهشت بالاخره با جریاناتی که در مجلس پیش آمد بعضی از نمایندگان اکثریت مجلس به تصور اینکه دکتر مصدق آدمی منفی و هیچوقت حاضر به قبول مسئولیت نیست با این تصور و توهم پیشنهاد کردند که حل این مسئله و نخستوزیری را به دکتر مصدق واگذار کنیم و طراح این فکر حتی خود جمال امامی بود که دشمنی دیرین با مصدق و ملیون داشت. مصدق هم که برای فدارکاری نسبت به این امر حاضر بود از این فرصت استفاده کرد و گفت: «من به این شرط قبول مسئولیت میکنم که قانون ملی شدن صنعت نفت قبلاً به تصویب برسد و قانون ملی شدن صنعت نفت هم در اردیبهشت به تصویب رسید و در ۱۰ یا ۱۲ اردیبهشت ۱۳۳۰ بود که کابینه مصدق تشکیل شد. در آن کابینه بنده سمت وزارت فرهنگ را داشتم.
حالا از مزاحمتهایی که در مدت خدمتگزاری من در فرهنگ تودهایها فراهم آوردند و کارشکنیهایی که کردند و روزنامهها و جراید و اوراقپراکنیهای آنها و تظاهرات و اعتصاباتی که به راه انداختند صرفنظر میکنم و به اصل موضوع که مسئله نفت و اختلافات دولت انگلیس و ایران است، میپردازم.
بلافاصله بعد از استقرار حکومت مصدق اعتراضی از دولت انگلیس رسید و ضمناً هم تهدیدی از جانب آنها نمودار شد مبنی بر اینکه کشتیهای آنها حرکت بکنند و ایران را مورد تهدید قرار میدهند.
س- آقای دکتر، معذرت میخواهم قبل از اینکه راجع به این موضوع صحبت بکنید یعنی درگیری دکتر مصدق با انگلستان، میخواستم از شما تقاضا بکنم که لطف بفرمایید و برای ما توضیح بدهید که نقش شاه در واقع در رابطه با انتخاب دکتر مصدق به عنوان نخستوزیر چه بود؟
ج- شاه از مبارزات جبهه ملی و از دلیری مصدق و از پشتیبانیای که ملت از او میکرد به وضعی رسیده بود که به ناچار و ناگزیر تسلیم شد. شاه بعداً گاهی عنوان میکرد که او با مصدق همراهی داشته و با ملی شدن صنعت نفت همراهی کرده است ولی همه میدانند که این اظهارات دور از واقعیت و حقیقت است. شاه ناگزیر شد که این رأی مجلس را قبول بکند و در مقابل ارادهی مردم که حکومت مصدق را میخواستند، فرمان نخستوزیری او را صادر بکند و از روی رضا و رغبت و میل همکاری نبود و از روز اول هم روی خوشی به مصدق نشان نمیداد و دربارهی او همان فکر را داشت که نمایندگان اکثریت مجلس داشتند.
س- لطف بفرمایید و به ما توضیح بدهید که چگونه با شما تماس گرفته شد و از شما خواسته شد که در کابینه دکتر مصدق شرکت بفرمایید.
ج- برای بنده مسلم بود که مصدق بعد از اینکه انتخاب بشود مرا در کابینهاش وارد خواهد کرد برای اینکه من از همکاران و مشاوران دائم و تقریباً روزانهی او بودم. او بلافاصله به من تلفن و به منزل خود احضار کرد. بنده که آنجا رفتم به من گفت: «شما به سمت وزیر فرهنگ انتخاب شدهاید». بنده هم کمال افتخارم بود. همانجا هم تلفن به دربار کردند و گفتند که وزرای ما چون لباس رسمی ندارند و وسایل تهیه لباس رسمی برای آنها فراهم نیست اجازه بدهید که با همین لباس عادی بیایند و معرفی بشوند که ما با همان کیفیت خدمت شاه رفتیم و معرفی شدیم.
س- آقای دکتر من یک مقداری سؤال راجع به زمان وزارتتان دارم که اگر اجازه بفرمایید من این سؤالات را مطرح کنم؟
ج- خواهش میکنم.
س- یکی از این سؤالات این است که چه کسانی معاونین شما در وزارتخانه بودند؟
ج- عرض کنم من ابتدا آقای مهندس بازرگان را به سمت معاونت انتخاب کردم و او هم این سمت را قبول کرد و به کار پرداخت و مدتی هم مشغول بود تا اینکه دکتر مصدق مأموریتی برای اداره شرکت نفت به او داد. بعد از ایشان بنده یکی از کارکنان قدیم وزارت فرهنگ را که در اوایل خدمتم در وزارت فرهنگ رئیس مافوق من و مرد نیکنامی در فرهنگ بود موسوم به فیوضات معاون کردم و به آقای دکتر مصاحب مدیریت کل وزارت فرهنگ را دادم و دکتر محمد مکری را هم رئیس کل کارگزینی وزارت فرهنگ کردم. در آنموقع واقعاً علاقه داشتم که از درخشش استفاده بکنم، برای اینکه رئیس کانون فرهنگیها بود. ولی او در آنموقع به فعالیت تبلیغاتی و سیاسی مربوط به کانون فرهنگیان اشتغال داشت و بیشتر با عوامل مخالف من مربوط بود و بیشتر روزنامهاش جنبه انتقادی و اعتراض داشت از این جهت ممکن نشد که من از او به عنوان یک فرد مؤثر در امور اداری وزارت فرهنگ استفاده بکنم.
س- آقای دکتر، یک موضوعی را آقای طهمورث آدمیت به من گفتند در رابطه با آقای مهندس بازرگان که بعد هم یعنی در حدود یکسال و نیم پیش یک جزوهای به وسیله آقای فریدون آدمیت به نام «آشفتگی در فکر تاریخی» منتشر شد که در پاورقی آنجا این موضوع را آقای فریدون آدمیت تکرار کردند که آن موضوع از این قرار است که گویا زمانی به آقای دکتر مصدق پیشنهاد شده بود که آقای مهندس بازرگان را به عنوان وزیر فرهنگ انتخاب بکنند و آقای دکتر مصدق گفته بود که نه من به هیچوجه این کار را نمیکنم برای اینکه او اگر به وزارت فرهنگ برود، در آنجا فقه و شرعیات را عمومی میکند و چادر سر دختران میگذارد. این موضوع حقیقت دارد، شما اطلاعی دربارهی این موضوع دارید؟
ج- بنده باور نمیکنم چنین چیزی بوده باشد. برای اینکه دکتر مصدق بلافاصله بنده را انتخاب کرد و موضوع پیشنهادی هم اصلاً دربارهی بازرگان وجود نداشت و هیچکس هم دربارهی وزارت فرهنگ با او توصیهای یا گفتوگویی نکرده بود و خود من شخصاً به علت ارتباطی که با او داشتم او را به معاونت خود انتخاب کردم و مصدق هم از انتخاب او به هیچوجه نارضایی نشان نداد و دلیلش هم اینکه بعداً کار دیگری مربوط به شرکت نفت به او واگذار کرد.
س- بله. البته منظور این نبوده که قبل از اینکه شما را برای وزارت فرهنگ در کابینه دعوت بکنند مهندس بازرگان را قصد داشتند در یک دورهی بعدی گویا در کابینهی بعدی ایشان گفتند که یک همچین مسئلهای مطرح شده بود و دکتر مصدق شدیداً با این مخالفت کرده بود، شما اطلاعی ندارید؟
ج- نخیر. من اطلاعی ندارم.
س- سؤال دیگر من این است که شما روی چه شاخصهایی این معاونین خودتان را انتخاب کردید؟
ج- روی محبوبیتشان در بین فرهنگیان و سابقهی کار آنها. نظر حزبی و جبههای در این انتخابات نداشتم، بازرگان هم در آن زمان جزء جبههی ملی نبود. اداره فرهنگ در آن زمان مشکل بود از این جهت که تودهایها از طرفی به آشوبگری و تحریک و اعتصاب در مدارس دامن میزدند و از طرف دیگر از جهت بودجه در مضیقهی سختی بودیم و با قطع شدن درآمد نفت نمیتوانستیم بر بودجه وزارت فرهنگ افزایش متناسبی بدهیم و حال اینکه هر سال چندین هزار کلاس جدید لازم بود تشکیل بشود و هر سال میلیونها تومان برای فقط تأسیسات جدید لازم بود و ما ناچار بودیم با صرفهجوییها، کار وزارت فرهنگ را به راه بیندازیم و صرفهجویی هم بالطبع موجب نارضایی و بهانهگیری و اعتراضات از ناحیه مخالفین دکتر مصدق میشد. از طرف دیگر هم موضوع اوقاف بود که درباره آن عدهای نظر داشتند حالا که حکومت ملی تشکیل شده، ادارهی موقوفات باید تحت نظر آقایان روحانیون باشد و آیتالله کاشانی علاقه داشت که از محل وجوه اوقاف مصارفی مطابق دستور او به عمل بیاید و حتی در اینباره چندین نامه به من نوشت و علناً خواسته بود که به اشخاص معینی وجوهاتی از محل اوقاف بدهیم و من ناگزیر بودم که این مطالب را قبول نکنم، برای اینکه اوقاف قانونی داشت و مصارف وجوه موقوفات معلوم بود. موقوفه اگر معلومالمصرف بود، درآمد آن بایستی به همان مصرف برسد و اگر متعذرالمصرف بود، برای متعذرالمصرف قانون مصارفی را معین کرده بود که ما خارج از آن موارد نمیتوانستیم مثلاً به یک روحانی و یا شخص دیگری از وجوه اوقافی پول بدهیم. حالا که صحبتش پیش آمد، به عنوان مثال بگویم ایشان به من نامهای نوشتند که مبلغ پنجهزار تومان که برای آن زمان پول نسبتاً قابل توجهی بود به پدر شمسالدین قناتآبادی بدهم. و من ناچار بودم فرمایش ایشان را که به سود او هم نبود، رد بکنم. ولی مدیرکل اوقاف را از یکی از هواداران ایشان انتخاب کردم که او هم جوان درستی بود و درست عمل میکرده است.
س- چه کسی بود آقای دکتر؟
ج- آقای دکتر شروین بود.
س- سؤال دیگر من مربوط به اقدامات شما در وزارت فرهنگ است. من میخواستم از شما تقاضا بکنم که لطف بفرمایید و اقداماتی را که شما در وزارت فرهنگ به عمل آوردید، برای ما توضیح بدهدی و در عین حال بفرمایید که کدام یک از آنها با موفقیت همراه بوده و کدامیک نبوده است.
ج- عرض کنم مدت خدمت من در وزارت فرهنگ خیلی محدود بود. بیش از چند ماه طول نکشید و در آن چند ماه هم بیشتر اشتغال من، بهطوری که حالا توضیح میدهم، مصروف مسئلهی نفت بود. من نماینده دولت ایران در تمام هیئتهای نفتی و در مذاکرات با خارجیان بودم و همراه مصدق جزو هیئت نمایندگی ایران به آمریکا رفتم. اگر ادعا کنم که در آن چند ماه تغییرات حساسی در امور فرهنگی ایران به وجود آوردهام، گزافگویی خواهد بود. تمام سعی من بر این بود که فرهنگیان را تا حدودی که میتوانم راضی نگاه بدارم، احتیاجات فرهنگی مملکت را برآورده کنم، مدارس را بهطور صحیح و منظم ترتیب بدهیم، افرادی را که شهرت خوب ندارند رد کنیم و با استمداد از افرادی که شناسایی در میان فرهنگیان دارند، حتیالامکان افراد شایستهای را برای سازمانها و مؤسسات فرهنگی انتخاب کنیم. تقریباً اوایل پاییز همان سال بود که انتخابات مجلس دورهی هفدهم شروع میشد. من از آقای دکتر مصدق تقاضا کردم که اجازه بدهند من به کارهای پارلمانی و سیاسی بپردازم و در انتخابات شرکت کنم. ایشان فرمودند: «به این شرط قبول میکنم که جانشین خودتان را معرفی کنید». بنده هم صورتی مرکب از ده، دوازده نفر نوشتم و خدمت ایشان بردم. بر حسب اتفاق نفر اول آقای دکتر محمود حسابی بود، نفر دوم دکتر آذر و همینطور اشخاص دیگر. دکتر محمود حسابی در زمان سناتوریاش طرفداری از ملیون و مصدق میکرد و شهرت بسیار خوبی به عنوان یک دانشمند داشت و در میان فرهنگیان موجه و معروف به درستی بود. دکتر مصدق هم از این نکات خبر داشت و به من گفت: «اگر ایشان را حاضر بکنید و بیاورید من قبول میکنم». بنده هم تلفن به دکتر محمود حسابی کردم و ایشان را با خود خدمت دکتر مصدق بردم و به وزارت فرهنگ منصوب شدند و من هم آمادهی رفتن به کرمانشاه و شرکت در انتخابات شدم.
ریشه خشونت سیاس را میتوان در این جمله آقای سنجابی مشاهده کرد که در مورد قتل رزم آرا میگوید: ” مسلماً قاتل او خلیل طهماسبی مردی فداکار و مؤمن و از جان گذشته بود و از روی ایمان این کار را کرد. او به طوری که میدانید از فدائیان اسلام بود و فدائیان اسلام فعالیتهای تندی داشتند.” سئوال این است: چطور سیاستمداری که خودش را ملی میداند یک آدم کش را فداکار و مومن می نامد؟