روایتکننده: تیمسار حسن طوفانیان
تاریخ مصاحبه: ۱۸ ژوئیه ۱۹۸۵
محل مصاحبه:
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۸
ج- این طرحها به وسیله یک عده جوان تحصیلکرده، آقای دکتر، در یک سالن بزرگی بود، یک عمارت بود تو میدان سپه که بالایش آنتن و اینها بود. آنجا یک سالن بود. این جوانها تو آن سالن جمع شدند، من رفتم پهلویشان. با آنها صحبت کردم، دلگرمی دادم، اینها از کمبود حقوق مینالیدند. من گفتم که یک کار برایتان اول میکنم. شماها چون دارید طرح مختلط مخابرات را انجام میدهید، شما مثل ارتش هستید. میدانید فوراً چه امتیازی میشود؟ فوراً اینها از دادن مالیات معاف میشوند. خود معافیت از مالیات وضع زندگیشان را بهتر میکند. اینها تابع ارتش شدند، جزو ارتش شدند و اقداماتش را کردند که مثل ارتش حقوق بگیرند و به آنها شب عید پاداش میدادم. زندگیشان خوب شد و این طرحها خیلی آرام و قشنگ به جریان میافتاد تا یک روز ملک ابهری آمد پهلوی من گفت: «تیمسار، این کابلهایی که ما برای تهران خریدیم آقای بوشهری شوهر اشرف آمده حق نمایندگیاش را میخواهد، چه کنم؟» گفتم حق نمایندگی ندارد. اینها مستقیم خریده شده و کسی نمایندگی نمیتواند داشته باشد که حق نمایندگی داشته باشد. این گفت: «آخر نمیشود». گفتم نه نشدن ندارد، میشود، نمایندگی نمیدهیم و نمایندگی به این گفتیم ندهیم. گذشت و یکی، دو، سه دفعه دیگر باز آمد و ملک ابهری گفت: «این میخواهد». گفتم نه. تا یکروز هویدا مرا خواست. هویدا مرا خواست و رفتم تو دفترش و گفت: «طوفانیان دیشب تو دربار خیلی خبر بود و باید مراقب باشی». گفتم: «چطور؟» گفت: «همه حرفها بر ضد تو بود». گفتم راجع به چی؟ گفت: «بوشهری و حقالعمل کابلها را میخواست. گوشی دستت باشد». گفتم ندادم و نمیدهم. گفت: «تو میتوانی، اما ما نمیتوانیم». گفت: «تو میتوانی اما من نمیتوانم». گفتم خیلی خوب حالا فکر میکنم. ما گوشی دستمان فردا رفتیم، فردا یا پسفردا شرفیاب شدیم. اعلیحضرت گفت: «این طرح را چه کار کردی؟» گفتم کدام طرح را. فهمیدم که اعلیحضرت را هم سخت briefاش کردند هم در مضیقهاش گذاشتند، در مضیقه سخت گذاشتندش. گفتم اعلیحضرت چه میگویی. بالاخره گفتم اعلیحضرت کابلهای تهران را میگویید؟ گفت: «آره، این چیه؟» گفتم اعلیحضرت من روز اول گفتم که این کار مشکلی است، اجازه بفرمایید من معاف باشم ولی اعلیحضرت کابل برای ایران خریدم، برای تهران خریدم، تلفن تهران لزومی ندارد حقالعمل به کسی بدهیم. اعلیحضرت گفت: «آخر تو میخواهی با عرف تجارت مخالفت کنی؟» دیدم briefاش کردند، اعلیحضرت brief شده. لغت «عرف تجارت» را یک کسی بر ضد ما گفته که این طوفانیان برخلاف عرف تجارت دارد رفتار میکند. گفتم خوب، گفتم نه قربان اگر اعلیحضرت پشتیبانی بکند عرف تجارت را هم میشود رد کرد. اعلیحضرت فرمودند که: «این قرارداد کابلها پیش از اینکه مسئولیت این پروژه با تو باشد، بسته شده یا بعدش؟» من دیدم اه چه brief ای کردند اعلیحضرت را. گفتم که پیش از اینکه من سر این کار بیایم بسته شده. گفت: «پس به تو کاری ندارد». گفتم به من کاری ندارد و اینها بد بودند اطرافیانی که میگویم اینها بد بودند. باید برود دنبال این. وقتی که من گفتم نباید حقالعمل بگیرد نباید بگیرد دیگر، نباید برود دنبال. وقتی بروند دنبال این آنوقت بدتر بشود. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که آن جوانهایی که من همه نوع کمک به آنها کمک کرده بودم، پاداش داده بودم، حقوقشان را بالا بردم، اینها روزی که انقلاب شد اینها دسته اولی بودند، میدانید در اینجا وقتی که طرح را مینویسند رو کاغذ زرد و آبی و قرمز، رنگ و وارنگ مینویسند. با هلیکوپتر از روی میدان سپه دسته اولی بودند که این برگهای زرد و قرمز و آبی را پاره میکردند. از دفترها میریختند پایین، غافل از اینکه میلیونها دلار پول این بررسیها شده، میلیونها دلار پول این بررسیها داده شده.
س- در نشست قبلی شما گفتید که اختلافات زیادی با اعضای خانواده پهلوی داشتید، لطفاً ماهیت…
ج- نه، من که نگفتم.
س- بله، بله در نوار هست.
ج- نه، من اختلاف…
س- این اختلاف نظر، اختلاف سلیقه، حالا برای من دقیقاً روشن نیست که چه بوده. به همین دلیل من میخواستم که اگر لطف بفرمایید ماهیت بعضی از آنها را و چگونگی آن اختلاف را و این اختلاف سلیقه را…
ج- نه، من اختلاف سلیقه داشتم. من با همه نداشتم. من مثلاً فقط میگفتم شهرام نباید دخالت در معاملات دفاعی بکند. من میگفتم اعضای خانوادهی سلطنتی به هیچ عنوان نباید دخالت در خرید اقلام دفاعی بکنند و نباید نمایندگی بگیرند. اقلام دفاعی پولش مال مردم است. ببینید اولین وسپری که من خریدم، کمپانی وسپر تورنی کرافت لندن اولین ناوهایی که از آنجا من خریدم یک ارمنی بود که با اشرف یا خاتم اینها اگر من میگویم اختلاف نیست، طرز تفکر من این شکلی بود که با اینها مثل اینکه شریک بود، یک ارمنی بود. آن سعی میکرد که مثلاً مرا دعوتم بکند من هیچوقت نمیرفتم دعوت او در انگلستان. این آمده بود شکایت کرده بود به اعلیحضرت و اعلیحضرت شکایتش را به من داد. این نوشته بود «در مملکت اعلیحضرت، سیاست ایجاد کار را دارید به کار میبرید، یک ژنرال دارید به نام ژنرال طوفانیان ایجاد بیکاری میکند. من سالها نماینده تورنی کرافت آرمسترانگ بودم و این جز کشتی چیز دیگری نمیفروشد، نمایندگی مرا قطع کرده انگلستان و من آدمهایم تو ایران بیکار شدند». آنوقت ارتشبد هم نبودم. «یا ژنرال طوفانیان باید حقالعمل مرا بدهد یا به انگلیسیها بگوید نمایندگی به من بدهند من حقالعمل را بگیرم». اعلیحضرت یک کاغذ به من داد، کاغذ را خواندم. گفتم اعلیحضرت این یک مقداریش صحیح است، یک مقداریش غلط است. صحیح این است که اگر کسی کاری بکند باید مزد کارش را بگیرد. من نباید در ایران عملی بکنم که ایجاد بیکاری بشود. این آقا نه در ایران دفتر دارد نه کارمند دارد، ما یک کلوب دارد تو انگلیس، نمیدانم تو سوئیس چه دارد، نمیدانم جای دیگر نمیدانم یک کلوب دارد آنجا، آشپز دارد، پیشخدمت دارد، از اشخاص پذیرایی میکند. اگر پول نگیرد نمیتواند این پذیرایی را بکند و به من هم دخل ندارد. آخر سر هم نوشته «این یک پورسانتاژ جزئی است». درست است پورسانتاژ جزئی است ولی روی خرید چهار تا کشتی است خیلی هم کلی میشود. من نه پول دارم به این بدهم، نه اینکه میتوانم به انگلستان بگویم به این نمایندگی بدهد. فوراً میگوید اینقدر پول باید بدهی که من بدهم به این. من با اینها مخالف بودم. میگفتم نباید اشرف با این اینقدر نزدیک باشد، خاتم با این نباید نزدیک باشد. وقتی من میروم هواپیما را میخرم بدون agent نباید خاتم بعد از من برود یک کسی را هم ببرد بغل خودش که نمایندگی به او بدهند. با اینها من مخالف بودم و نباید بشود.
س- تیمسار، نقش دکتر ایادی غیر از پزشک مخصوص شاه بودن، چه بود؟
ج- دکتر ایادی وقتی شاه میرفت سن موریس، اگر ما تلفن میکردیم اول تلفن را ایادی برمیداشت. گزارشات شرف عرضی را میبرد به شرف عرض میرساند. این زیادتر از دکتر شاه بود، دکتر شاه نبود. آنوقت این در ایران یک بیمارستان درست شد که نقشهاش بدون تأیید دکتر ایادی بود، حقوق کارمندانش بدون تأیید ایادی بود، سیستمهای بهداشتیاش بدون… آن بیمارستانی بود که من درست کردم. تو ایران چند نفر انگشتشمار بودند که اشخاص یا به اینها احترام میگذاشتند یا میترساندند یا تقیه میکردند برای اینکه اینها به دربار بستگی داشتند. یک ایادی بود، یکی همین فردوست بود، یکی سازمان امنیت بود، ممکن است یکی هم من بودم نمیدانم مردم چه میگویند درباره من، نمیدانم. ولی من به اینها خیلی اهمیت نمیدادم. برای اینکه خودم ارتباط داشتم با شاه و همیشه هم سعی میکردم که حق و ناحق، ناحق و حق نکنم. ممکن است کرده باشم، ولی سعیام این بوده که نکنم، با درک هم نبوده.
س- لطفاً مراحل مختلف انتخاب و سفارش دادن وسایل مهم جدید نظامی را توضیح بدهید و در ضمن بفرمایید تا چه اندازه فرماندهای نیروهای مسلح، رئیس ستاد ارتش، هئیت مستشاری ایالات متحده و سایرین در چنین تصمیمگیری مشارکت داشتند؟
ج- میدانید محققاً نیازمندی ارتش براساس یک طرح گسترش است. ما وقتی که عضو کمک نظامی شدیم، دولت آمریکا در آن زمان به ما اطلاع داد که در صورتی که سطح ارتش را در صدوشصتهزار نفر نگه دارید از این صدوشصتهزار نفر پشتیبانی خواهد کرد و روی این در حدود صدوشصتهزار تفنگ M1 به ما داد، یک مقداری مسلسل داد، یک مقداری تانک داد، یک مقداری هواپیما داد. هواپیمای هارورد داد، هواپیمای LT۲۲ داد. هواپیمای استیلمن داد. کمک نظامی از آن اول شروع کرد به آموزش تدریجی. در سال ۱۹۶۴ که وضع اقتصادی مملکت بهتر شد شاه هم متوجه شد که حفظ موقعیت خودش باید متکی به ارتش قوی باشد شروع کردند به بررسی تقویت ارتش. آنوقت مثلاً اولین قرارداد که ما بستیم قرار بود چهارصدوشصت تا تانک M60 بخریم، چهار تا هواپیمای ۳۳۰. اگر ما مثلاً یک گروه هواپیمای اف ۵ بخریم، مثلاً ۲۵ تا بخریم ۲۵ تا هم آمریکا مجانی به ما میدهد، یک همچین چیزی. یک مقداری مسلسل بخریم یک همچین چیزها بود. آنوقت سال به سال که اینها زیادتر میشد و پول زیادتر میشد میتوانم من بگویم که براساس درخواست ستاد بزرگ ارتشتاران نمیشد. من میگفتم که چنین وسایلی را اینها دارند یک مقداری تصمیمات سیاسی توی آن بود. ببینید اعلیحضرت مثلاً میخواست از انگلستان خرید بشود. میخواست از نظر سیاسی از شوروی خرید بشود. بنابراین، رئوس مسئله را به من میگفت، نیازمندیهای ارتش را هم من میدیدم. آنوقت ما مثلاً چهارم جولای ۱۹۶۴ اولین قرارداد خرید را با آمریکا بستیم، چهارم ژانویه ۶۵ اولین قرارداد خرید را با روسها بستیم. تقریباً به فاصله هشت ماه، نه ماه. من نمیتوانم بگویم که آنها شرکت نمیکردند یا اینکه صددرصد شرکت میکردند. یک قصه برایتان میگویم تا قضیه روشن بشود. دولت آمریکا به اعلیحضرت مراجعه کردند گفتند دو تا جوان سیستم آنالیست بفرستند به دفتر من. این دو تا جوان سیستم آنالیست که آمدند اعلیحضرت به من گفت: «اینها را بگیر». گفتم قربان این سیتسم آنالیستها با سیستم ما جور درنمیآیند، نمیشود. اعلیحضرت گفت: «چرا؟ بیایند خوب بررسی میکنند». گفتم اعلیحضرت، اعلیحضرت میفرمایید که دویست تا هلیکوپتر B۲-۱۴ بخرید. اگر من به این سیستم آنالیستها بگویم این دویست تا را بخرید، اینها میآیند مسائل را تجزیه و تحلیل میکنند، آنوقت به ما میگویند بیست تا بخرید. وقتی اعلیحضرت به من امر فرمودید دویست تا بخرید، آنوقت با آن بیست تا جوردرنمیآید و من هم نمیتوانم همه چیز را به اینها بگویم. اعلیحضرت فرمودند: «خوب بیار اینها را تا آنجا که میشود از اینها استفاده کن». من اینها را آوردم. ضمناً تو سازمان هم جوانهای تحصیلکرده آمریکایی را آورده بودم مثل مثلاً کاظمزاده، مثل دهش، مثل اشخاصی که اینجا سالها زحمت کشیده بودند هم تو صنایع الکترونیک، هم تو (؟) یکروزی دو تا از اینها، من روزها نهار هم ده دقیقه یک چیز میگذاشتم دهنم و میرفتم سر کار. من خیلی مسئولیت داشتم. اینها آمدند سر نهار رو به من گفتند این سیستم آنالیستها یک بررسی کردند از این وامهایی که شما، آنوقتی بود که ما وام میگرفتیم، میگیرید سال دیگر دولت ایران ورشکست میشود، ورشکستگی دولت ایران هم مقصرش شما هستید. گفتم که اینها چرا… آنوقت اینها خیلی ناراحت بودند. گفتند اینها میروند این گزارشات را به کنگره میکنند، به سنا میکنند، اسباب زحمت میشود، آنوقت ما هیچی دیگر نمیتوانیم بخریم و اینها. من گفتم خیلی خوب، بعد از نهار اینها بیایند پهلوی من. اینها آمدند دفتر من و گفتم که شنیدم شما یک همچین گزارشی نوشتید؟ گفتند: «بله ما نوشتیم». ما در اثر وام گرفتن سال دیگر ورشکست خواهیم بود. این را باید بیاورید به من بدهید. نباید به این دو staff جوان من بدهید. ببینم. گرفتم و دویدم curveهایی کشیده بودند و اینها درست کردم و اینها. گفتم خیلی خوب، شما بروید خودتان را به رئیس هیئت مستشاری معرفی کنید من دیگر شما را نمیخواهم. برای اینکه curve را نگاه کردم و فاکتورهایی که روی آنالیز آنها effectهایش را نگاه کردم دیدم یک فاکتور را اینها نگذاشتند، یعنی من به اینها نگفتم هیچکس هم تو ایران نمیدانست این فاکتور عبارت از این بود که ما قیمت نفت را بالا خواهیم برد. غیر از شاه و من فکر میکنم خود من، من میدانستم حالا ممکن است کسان دیگر هم میدانستند، نمیدانم. اما من میدانستم، شاه با من با هم صحبت کرده بودیم. بنابراین اینها را بیرون کردم. اما وقتی که بیرون کردم دیدم که کار بزرگی کردم، شاه گفته اینها بیایند دفتر من، من اینها را الان بیرونشان کردم. ممکن است سفیر رئیس هیئت مستشاری بروند دو مرتبه اینها بیایند. فوراً تلفن کردم تقاضای ملاقات کردم. رفتم حضورشان گفتم اینها یک همچین چیزی آوردند این هم curveهاشان است. من همه چیز را نمیتوانستم به اینها بگویم، اینها را الان هم بیرونشان کردم و محققاً سفیر اینها میآیند خدمتتان. گفت: «خوب فهمیدم». دیگر هر کاری سفیر اینها کردند شاه قبول نکرد اینها مجدداً بیایند. آخر سر رئیس هیئت مستشاری آمد به من گفت: «طوفانیان، حقیقتاً اگر میخواهی بدانی اینها مجانی بودند، من پول همه را میدادم ولی این دو تا مجانی بودند». گفت: «اگر راستش را بخواهی اینها آمده بودند ببینند تو چه کار میکنی که این همه خرید میکنی با این staff کم». گفتم من به کمک شماها دارم میکنم. شماها متوجه نیستید. در هر صورت، غرض من این است که نه من میتوانم بگویم که رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران صددرصد مؤثر بود نه میگویم غیرمؤثر بود. یعنی مثلاً ما اف ۱۴ خریدیم. این را برایتان گفتم یا نه؟
س- نمیدانم آقا، بفرمایید اگر یادم بیاید به شما عرض میکنم.
ج- ببینید ما اف ۱۴ خریدیم. اعلیحضرت خوب میدانست چه کار دارد میکند، نمیخواست همه قدرتها دست خاتم باشد که از خارج نگاه میکردید فکر میکردید که انتخاب بین اف ۱۴ و اف ۱۵ باید شاه به خاتم بگوید و خاتم بگوید ولی شاه به من میگفت. من هم میدانستم که اگر بفهمند که من به شاه advise دادم گرفتاری برایم پیدا میشود. بنابراین من هم اینقدر هوش داشتم که با شاه چه شکلی صحبت بکنم. ما با شاه صحبت کردیم گفتم قربان اجازه بفرمایید project manager F۱۵ project manager بیایند شخص اعلیحضرت را brief بکنند.
س- بله، فرمودید اینها را.
ج- آنوقت اینها آمدند هلمز نشسته بود. هلمز الان اینجاست، شاه نشسته بود. در این سؤالی که میکنید رئیس ستاد نشسته بود، فرمانده نیرو نشسته بود. من هم نشسته بودم. آنوقت وقتی شاه از اتاق آمد بیرون مرا صدا کرد تو اتاق گفت: «تو برو نگاه کن». نمیدانم به شما گفتم که کاپیتان پولارد آمده بود نمایندگی گرومن را بگیرد.
س- نخیر، این را نفرمودید.
ج- آنوقت اعلیحضرت خاتم را صدا نکرد مرا صدا کرد. اما در briefing هم رئیس ستاد بود هم فرمانده نیرو هم اعلیحضرت. دو رقیب روبهروی همدیگر شاه را توجیه کردند. شاه مرا تو اتاقش صدا کرد گفت: «من قانع نشدم برو اینها را ببین». من آمدم اینجا long island پرواز اف ۱۴ را دیدیم. رفتم سن لوئیس پرواز اف ۱۵ را دیدم. رفتم لوسآنجلس پرواز F5E را دیدم. برگشتم واشنگتن وزیر هواپیمایی ایشان یک مهمانی داده بودند به من مراجعه کرد گفت… اف ۱۵ تو سن لویس نتوانست بپرد، معمولاً این هواپیماها با chase میرود، نتوانست بپرد مجدداً من رفتم Edward Air Force Base پرواز اف ۱۴ و اف ۱۵ را دیدم با خلبان آزمایشیشان صحبت کردم، نقاط ضعف و اینها را دیدم. آمدم ایران باز به اعلیحضرت توصیه کردم که تصمیم نگیرد چون هواپیماها هنوز operavional test شان و unit trial شان را نکرده بودند. گفتم من در جریان پیشرفت unit trial و operational test اینها هستم به موقع به عرضتان میرسانم. وقتی که موقعش شد باز مجدداً به عرض اعلیحضرت رساندم که الان هواپیماها برای خرید حاضر است. اجازه بفرمایید همان دو تیم را مجدداً دعوت بکنم بیایند اعلیحضرت را brief بکنند. مجدداً دو تیم رقیب آمدند اعلیحضرت را brief کردند. این بار اعلیحضرت تصمیمشان را گرفته بودند. من میدانستم اف ۱۴ را میخواهند بخرند. در صورتی که نیروی هوایی میخواست اف ۱۵ را بخرد. آنوقت به اعلیحضرت عرض کردم که اگر اجازه بفرمایید اعلیحضرت تشریف ببرید آمریکا اعلام آنجا بکنید. اعلیحضرت آمدند اینجا هم گرومن هم مک دونالد دوگلاس برایشان لباس پرواز درست کردند، طیاره به ایشان نشان دادند همه چیز، اینجا هم اعلام کردند اف ۱۴ میخرند. من گرچه از این نیروها دور بودم، ولی دانشم به مراتب از اینها بیشتر بود، برای اینکه من بیشتر میدیدم و بیشتر مطالعه میکردم و البته هیچوقت هم در ایران نمیگفتم، به احدی نمیگفتم و نمیباید هم میگفتم. اگر میگفتم جز دشمنتراشی هیچ چیز دیگر برای خودم نمیکردم. ما، اینکه شما میگویید چه کسی تصمیم میگرفت، براساس تصمیماتی که اعلیحضرت گرفته بود تانک شریدن را خریدیم با موشک شلیلی اما من مطالعات میکردم و بررسی میکردم. میدانید، یک نفر که رئیس است یک تاجر بیشتر از غیره اطلاعات دارد. میدانید، وقتی من این موتور دیزل را میخرم تمام دیزلسازها میآیند آوانتاژ دزآوانتاژی این را به من میگویند. اگر من عاقل باشم، باهوش باشم، لزومی ندارد متخصص دیزل باشم. آن آوانتاژ و دزآوانتاژ را خوب یاد میگیرم، خوب مطالعه میکنم. من بهتر این را میدانم تا یکی دیگر، روی همین اصل ما حتی پول هم دادیم، پول قبلی پول هم دادیم اینها سفارش هم داده بودند. اما من مطالعه میکردم اینها را ولی دیدم که در ویتنام این تانکهای شریدن خیلی ضعیف است، خیلی ضعیف است از زیر شکم منفجر میشدند. رفتم حضور اعلیحضرت و گفتم قربان ما این را خریدیم اما اگر اجازه بفرمایید این اولاً از خط ساخت آمریکا خارج شده نخرید برای اینکه ما بعدها قطعات یدکیاش را گیر نمیآوریم. اگر چیز خوبی بود آمریکا حالا حالاها میساخت، آمریکا هم دیگر نمیسازد. اعلیحضرت گفت: «از رئیس اداره لژ اردنانس و حمل و نقل و اینها را هم مهندسین اینها را هم با خودت یک دفعه ببر برو ببین بیا بعد گزارش بده. ما با نجایی نژاد و امجدی الان توی…
س- نجئی؟
ج- نجایی نژاد، بعداٌ آمد معاون خود من شد، آمد رئیس اردنانس شد. سپهبد امجدی الان لوسآنجلس است. اینها را برداشتم و آمدم رفتم آنجا که تانک را میساختند. تانک شریدن را، شنیده بودم که این محل کابینش خیلی تنگ است با مذاکرات و مطالعاتی که کرده بودم. گفتم یک لباس کار برای من بیاورید. من میخواهم با این تانک رانندگی بکنم. یکنفر هم به من یاد بدهد که چه شکلی رانندگی بکنم. این دو تا سرلشکر بودند، دو تا سرلشکر زمینی و سرتیپهای زمینی که با من بودند اینها آمدند «تیمسار شما نروید بد است اینها». ولی رفتم. رفتم به من هم یاد دادند و رانندگی کردم. دیدم نه جای کابینش خوب است و از روی این bump که درست میکنند برای تست حتی رانندگی کردم. رد شدم و گفتم مرا ببرید مرکز زرهی تیراندازی اینها را هم ببینم. بردندم تگزاس مرکز زرهی. در تگزاس گفتم طرز تیراندازی موشک شریدن و گلوله هم گلوله توپ با آن میشد و هم گلوله کسلس تیراندازی میشد. گفتم طرز تیراندازی اینها را به من بگویید. اتفاقاً از ایران هم آمده بودند، مربیاش سیاه بود. من برایم تعجبآور بود چون تو ایران بزرگ شده بود. آنوقت مربی آمد و laser و اینها به من یاد داد. رفتم تو میدان تیر هم تیراندازی کردم، تیراندازی خوب بود. اما همه را مطالعه میکردم. گرفتم و برگشتم. برگشتم آمدم ایران. همین چیزهایی که به شما گفتم حضور اعلیحضرت گزارش کردم. گفتم این کارها را کردم، اما نظرم توصیهام، عقیدهام به اعلیحضرت این است که ما اینها را پس بدهیم، نخریم. اعلیحضرت گفت: «نمیفهمم، چه شکلی، چطور تو خودت رفتی همه اینکارها را کردی، اما الان میگویی نخرید». آهان، ضمناً گفتم مرا ببرید تعمیرگاه. مرا بردند تعمیرگاه دیدم هر تانکی که از ویتنام آمده زیر شکمش پاره شده آدمها توش هم کشته شدند. رفتم همه اینها را برداشتم گفتم که… گفت: «چطور؟ میگویی خودت با آن خوب کار کردی، اما حالا میگویی نخرید». گفتم اعلیحضرت دلایل نخریدنم اولاً اینکه شما یک دانه ارتشبد طوفانیان دارید من ۲۰ سال خلبان بودم، بنابراین این زود یاد میگیرم. شما تانک را میخواهید بدهید دست سربازی که از ده آمده، این با امروز من خیلی تفاوت دارد و از طرفی عرض کردم اصلاً production اش متوقف شده و از زیر شکم… گفت: «پس بدهید». نمیشود گفت که آیا تصمیمگیری، آنوقت یک مقداری وسایل خریده بودند، قطعات یدکی اینها خریده بودند، یک مقداری هم ما زیان کردیم ولی آن زیان بیشتر از این بود که این تانک را ما برداریم بیاوریم توی… ولی این کار را من باید فقط خودم میکردم نباید درباره این کارها کوچکترین تبلیغی میکردم برای اینکه یک قضیه خیلی چیزی که در اینجا اتفاق افتاد. برایتان میگویم این است که ما با آن سرلشکر نجایی نژاد و امجدی در Hill Air Force Base درSalt Lake City بودیم. روز، اینها را هیچکس نمیداند، جمعه بود و ما باید فردا میرفتیم لوسآنجلس شنبه و یکشنبه را لوسآنجلس میماندیم از دوشنبه یک برنامه یک هفته تو لوسآنجلس داشتیم. سفیرمان از واشنگتن به من تلفن کرد که اعلیحضرت احضارت کرده فوراً بیا. بیا اعلیحضرت گفته نیکسون روز سهشنبه با من ملاقات میکند. پیش از ملاقات نیکسون به من گزارشاتت را بده. من هم از آنجا فوراً گفتم برایم هواپیما بگیرند، با این هواپیما آمدم لوسآنجلس. تو هیلتون یک شبی آنجا ماندم و مهمانی برایم دادند. نورتروپ میخواست من یک محصول پروژهاش که در دست مطالعه داشت ببینم. روز شنبه کارخانه را باز کرد، مرا بردند تو کارخانه، همه چیز هم اثاثیه مرا فرستادند تو فرودگاه، تو هواپیما، من از کارخانه مستقیماً رفتم تو هواپیما، رفتم لندن از لندن آمدم تهران. رفتم حضور اعلیحضرت و گزارشاتم را دادم و خدمتشان از نیاوران رفتم سعدآباد که نیکسون هم رفته بود، تاج گل بگذارد در مزار رضاشاه، آنجا هم خبردار شدم یک بمب ترکیده، سر دیوار و بمب ترکاندند. از آنوقت بود، از آنوقت باید مراقبت میکردند، بمب ترکیده بود. بالاخره رفتیم و اعلیحضرت را پیدا کردیم و آنوقت این ملاقات اعلیحضرت با نیکسون بود که اعلیحضرت قبول کرد نیسکون پیشنهاد کرد که ژاندارم خلیج و بعد از این ملاقات…
س- همان دکترین معروف نیکسون.
ج- همان دکترین. در این ملاقات انجام شد. البته من تو مذاکراتشان نبودم. من بیرون بودم ولی من با اعلیحضرت را دیدم من صحبت کردم که چه چیزهایی میخواهیم چه کار بکنیم، چه کار نکنیم، صحبت کرده بودم. آنوقت آن دکترین نیکسون در این ملاقات شد. آنوقت که من آمدم Schlesinger وزیر دفاع بود. آمدم اینجا Schlesinger به من گفت نیکسون به Schlesinger دستور داده غیر از سلاح nuclear هر سلاح دیگر را به ما بدهند که آنوقت ما با آنها صحبت کردیم. مثلاً من معتقد بودم که دو نفر با هم روبهرو میشوند باید سلاح مشاوره داشته باشند. روی این اصل من میدانستم عراق اسکود دارد، موشک سطح به سطح اسکود دارد. من اینجا اصرار کردم که به ما موشک سطح به سطح بدهند پرشینگ اینها داشتند. Schlesinger به من گفت موشک سطح به سطح یک سلاح رعب و وحشت است، یک سلاح accurate نیست، شما با یک هواپیما، نظر اعلیحضرت هم همین بود، میتوانید ده تا باریک موشک را ببرید. آنوقت بعد رفتم با روسها مذاکره کردم که روسها هم ندادند که آنوقت بعد با اسرائیلیها مذاکره کردم، موشک خریدم که نرسید به اینها. حالا بپرسید.
س- جلسات برای هماهنگی خرید وسایل نظامی که در آن فرماندهان نیروهای مختلف رئیس ستاد ارتش و شاه همگی حضور داشتند هرچند وقت به چند وقت تشکیل میشد؟
ج- تقریباً هیچ وقت تشکیل نشد.
س- هیچ وقت تشکیل نمیشد که همگی حضور داشته باشند؟
ج- نه، تقریباً هیچ وقت.
س- متناوباً هر چند وقت به چند وقت شاه در جلسات رسمی با امرای نظامیاش روبهرو میشد؟
ج- خیلی کم.
س- هیچکدامش را به خاطر دارید که یکی یا دوتایش را برای ما توضیح بدهید که چگونه بود و چه گذشت؟
ج- چرا دارم. یک دفعه اعلیحضرت آمد ستاد بزرگ ارتشتاران یک طرح گسترش نیروها بود که با آن شرکت، که تشریف آوردند و شرکت کردند. البته هر سال اعلیحضرت در دانشکده افسری و دانشگاه میآمدند با امرا روبهرو میشدند، با افسرها روبهرو میشدند. افسرها دائم شرفیاب میشدند. این آخرها یکی دو مرتبه، یک مرتبه در دانشگاه جنگ خودشان تشریف آوردند، برای افسرها صحبت کردند، نخستوزیر اینها آمدند صحبت کردند ولی…
س- ولی نظم و ترتیبی نداشت که هر چند وقت یکبار…
ج- چرا، نظم و ترتیب داشت.
س- تمام امرای ارتش با شاه ملاقات کنند.
ج- نه، تمام امرای ارتش. ببینید مثلاً ۲۱ آذر بود. رژه میشد، امرا میآمدند. آنوقت یا اینکه جشنهای دانشکده افسری بود، دانشگاه نظامی بود. آنوقت یک دفعه من یادم هست که در ستاد بزرگ اعلیحضرت شرکت کردند. یادم نیست جلسهاش راجع به چه بود، یادم نیست، آمد یک دفعه شرکت کرد.
س- ارتشبد فریدون جم گفتند که در زمانی که ایشان رئیس ستاد ارتش بودند، خرید وسایل مهم نظامی بدون آگاهی و رضایت او صورت میگرفت. اگر حرف ایشان حقیقت دارد توجیه منطقی این روش چه بود؟
س- خرید وسایل نظامی، برای اینکه ارتشبد جم دوست و رفیق من است، بسیار دوست و رفیق من است، ولی نمیخواست ارتشبد جم از قالب لباس و رخت و اینها، میدانید، نمیخواست خارج بشود. ببینید برای شما یک مثال میزنم. مثل اینکه میشود مسائل را با مثال. شما نیاز دارید به مطالعه تا اینکه مثلاً بفهمید این موشک چیست. آسانترین چیز در دنیا عیبجویی است. شما بگو فلانکس دزد است، فلانکس اینقدر دزدیده، کسی از شما برای این مالیات نمیگیرد. این آسانترین کار است. اما صحیحترین کار چیه؟ دانش است. شما هیچ جا حب زبان انگلیسی گیر نمیآورید به شما حب زبان انگلیسی. شما مفتی دکتر نشدید. چه شبها بیخوابی کشیدید تا دکتر شدید. یکروزی من رفتم پهلوی شاه. شاه یک کتاب به من داد به این کلفتی. به این کلفتی این نوار شما. من افسر هوایی بود و شروع کرد راجع به وسایل زرهی با من صحبت کردم. وقتی شروع کرد وسایل زرهی با من صحبت کردن، من یک خرده جوابش را دادم. بعد که توجه فرمودند، فرمودند: «این کتاب را بگیر، برو بررسی بکن. بخوان، مطالعه بکن، بعد بیا با من صحبت بکن». گفتم خیلی خوب. ما کتاب را گرفتیم. کتاب به این کلفتی این را برداشتیم، آوردیم خانه و شروع کردیم به خواندن. من آن وقتی که یک خرده سنم کمتر بود، کتابی که میخواندم زیر جملات جالب توجهاش یک خط نازک قشنگ میکشیدم. آنوقت هر جایی که با نظرم موافق بود، موافقتش را میگذاشتم، مخالف بود مخالفتش را میگذاشتم. به چه دلیل موافقش را… به اصطلاح آخوندهای قدیم حاشیهنویسی میکردم. اتفاقاً در آن هفته هویدا مرا هم صدا کرد. رفتم دفتر هویدا، هویدا خیلی از من تجلیل کرد و اینها. بالاخره نشستیم جلوی میزش. گفتم نفهمیدم آقای هویدا این تجلیلتان از چه بود؟ برگشت پشت میزش را به من نشان داد، دیدم یک کتاب اینقدری است. گفت: «این کتاب را خواندم، خواندی یا نه؟» گفتم نمیدانم که چیست. گفت: «این investigation عوامل لاکهید است». گفت: «این کتاب را اگر شما بخوانید هر اسمی که توی این کتاب است» لغت ملوث را گفت، «هر اسمی که تو این کتاب است ملوث است غیر از اسم تو. این را به شاه دادم یک هفته طول کشید خواندم. حالا شاه گفته بدهم به تو. این را میدهم به تو بخوان». ما این کتاب را گرفتیم و برداشتیم. بنابراین من دوشنبه شرفیاب شده بودم، پنجشنبه باید شرفیاب بشوم. آن کتاب گنده را داشتم، این کتاب هم خیلی برایم جالب بود، دیگر باید این کتاب را هم میخواندم. ما نشستیم روز ادارهمان رفتیم، کارهایمان را کردیم، شب که میآمدیم تا دو و سه بعداز نصف شب مینشستیم، این کتابها را میخواندیم. ما فردا رفتیم، روز پنجشنبه به اصطلاح، شرفیاب شدیم. وقتی شرفیاب شدیم، شروع کردم با شاه صحبت زرهی کردن اول. اولاً خود این حرفی که شاه به من زد نشان میداد که شاه هم میخواند، شاه هم بیمطالعه… من تا شروع کردم صحبت زرهی با او کردن اعلیحضرت به من گفت: «مثل اینکه همه کتاب را خواندی؟» گفتم بله. گفت: «چطوری خواندی؟» درِ کیفم را باز کردم و کتاب را درآوردم گفتم اینطوری خواندم، زیرش این خطها را کشیدم، ورق ورق زدم، حاشیهنویسی کردم. با این موافقم، با این موافق نیستم. گفت: «نه، این را نگفتم». گفتم پس چه شکلی فرمودید؟ گفت: «در این مدت کم چه شکلی توانستی این کتاب را بخوانی؟» گفتم اعلیحضرت این کتاب تنها نبود، شما یک کتاب گندهتر هم داده بودید به آقای هویدا راجع به investigation لاکهید که هویدا بدهد به من، آن را هم خواندم. گفت: «ای داد بیداد، کاشکی ما افسرهایمان اهل کتاب بودند. تو میتوانی کاری بکنی که افسرها را وادار به مطالعه بکنی؟» گفتم اعلیحضرت من چه شکل میتوانم. من تنها این بار خودم را اگر بکشم خیلی هنر کردم. آنوقت میدانید، آنوقت نتیجه چه بود؟ نتیجه این بود که همین که راجع به تانک شریدن به شما گفتم من قادر بودم نقاط ضعف این را پیدا کنم و به شاه بگویم و چیز خریده را برگردانم. اما اگر شما فقط بخواهید فقط افسر جشن باشید، ببینید ما یک اصطلاح داشتیم، میگفتیم افسر رزمی، افسر بزمی. اگر شما فقط در بزم باشید، آنوقت مطلع نیستید. میدانید، ما اسلحه نخریده بودیم به شما گفتم ما امنیت داخلی را فراموش کردیم. ما اسلحه نخریدیم برای برادرکشی، ما موشک ماوریک خریدیم آقای دکتر، که این television-guided missile من مطالعه میکردم و بازدید میکردم و میدیدم که effect اینها چیست. اگر یک ژنرال دیگری رئیس ستاد هم بشود، فقط بگوید من نمیدانستم، من مخالف بودم، این خیلی آسان است. اما اگر خواندی، من تو ایران بودم. جنگ ایران و عراق اتفاق میافتاد. یک سرباز عراقی نمیتوانست به ایران پا بگذارد. ببینید برایتان الان یک چیز میگویم. یک دفعه من رفتم لابورژه در پاریس، نمایش هوایی دیدم. پیش از من آریانا، کریملو یک دسته رفته بودند. آنها یک موشک اس.اس۱۱ داشتند ورولند بود. اینها مال آلمان و متشکل. گفتم که این نوعش این شکلی است در یک کمیتهای که بودیم. اینها گفتند ما هم همانجا بودیم که تو بودی، ما ندیدیم. گفتم برای اینکه شماها نگاه نکردید. شماها نخواستید ببینید. درست است شماها جمعاً بیست تا ستاره سر شانهتان بود، اما اگر آنجا را نگاه میکردید، میتوانستید ببینید. این تفاوت میکند. خیلی تفاوت میکند. من وقتی که میدیدم فرانسه، من به دانش دنیا مطلع بودم. وقتی میدانستم فرانسه موشک تلویزیون guided دارد، وقتی میدیدم laser-guided هست، وقتی اینها را مطالعه میکردم آنوقت میرفتم پهلوی شاه. راست میگوید جم، دروغ نمیگوید جم، برای اینکه جم نمیداند، نمیداند television-guided missile میتواند در فاصله سیزده کیلومتر یک دانه تانک را بزند. البته هر نوع سیستم سلاحی که شما بگیرید یک نقاط pro and con دارد. یک نقاط ضعف و قوت دارد. من مثلاً موشک TOW خریدم. من آنکه بهتر بود میخریدم. ببینید، من خمپارهانداز ۱۲۰ میلیمتری تامپلا از اسرائیل خریدم. کمک نظامی مال آمریکا چهار و دو اینچ آمریکایی بود. وقتی که این را آوردم تو میدان تیر آزمایش کردند، افسرهای آمریکایی میگفتند: «اگر ما قدرت تو را داشتیم ما چهار و دو اینچ با این صد و بیست عوض میکردیم». میدانید، اینجا، من اینجا آمدم ۱۲ هواپیمای ۷۴۷ دست دوم از TWA خریدم. هر هواپیما را خریدم ۵/۱۵ میلیون دلار. الانه هر چه رفته اگر من هر چقدر دزدی کرده باشم، امروز خوش به حالم، برای اینکه یک عائله بزرگی دارم و میدانم که الان دزدی ایران چه خبر است. بنابراین، باکی ندارم به شما بگویم میدزدم یا ندزدیم، میدزدیم یا نه، باکی از شما ندارم. از حرف هیچکس هم باک ندارم. هر کسی هرچه بخواهد بگوید، بگوید. من خودم باید خودم را بشناسم. به حرف احدی هم اهمیت نمیدهم، از هیچکس هم باک ندارم. این را هم شما بدانید. چه میخواستم بگویم؟
س- راجع به TWA صحبت میکردید.
ج- آهان. من ۱۲ تا TWA خریدم. اینها را دادم صندلیهایش را اینجا بیاندازند با بوئینگ قرارداد بستم که این را Tanker Cargo بکند. اگر این هواپیماها ایران نبود، الانه خمینی مرده بود تا الانه، بدکاری کردیم. اما وقتی اینها را تانکر کارگو کردم، میدانید بوئینگ آورده بود یک پیشنهاد داده بود به اعلیحضرت. اعلیحضرت داد به من. بالایش نوشته بود: «من بوئینگ ۹ را تانکر کارگو میکنم ۵۰ میلیون دلار». مثلاً ۴۰ میلیون دلار. اما این ۴۰ میلیون را درشت نوشته بود. ولی این زیرش، زیر یک چیزهایی نوشته این میشد ۱۲۰ میلیون دلار. اعلیحضرت گفت: «آخر این ۴۰ میلیون. .». گفتم اعلیحضرت شما درشتهایش را خواندید، این ریزهایش را هم استدعا دارم بخوانید. ببینید این ریزهایش را هم که بخوانید میشود ۱۴۰ میلیون یا ۱۲۰ میلیون دلار. آنوقت آمدم اینجا من رفتم پنتاگون به وزیر دفاع گفتم من استدعا دارم که مرا بفرستید در Strategic Air Mobility مرا briefام بکنند که شما در آتیه تانکر کارگو چه طیارهای انتخاب میکنید؟ ۱۰۱۱ را میگیرید؟ ۷۴۷ را میگیرید؟ یک طیارههای نمیدام چی چی را میگیرید. ما را فرستادند آنجا. من پیش از آنکه آن ژنرالهای هوایی مرا briefام بکنند، راجع به Strategic Air Mobility من رفتم پشت تریبون آنها را راجع به کاری که کردم brief کردم. گفتم من ۱۲ تا یا ۱۴ تا ۷۴۷ از این خریدم. یکی ۵/۱۵ میلیون دلار، یکی ۵ میلیون دلار هم دادم این را تبدیل به تانکر کارگو… یادم نیست الان رقم تبدیلش یادم نیست. ولی رقم خریدش یادم هست، کارگو کردند یک همچین چیزی. آنوقت من فکر میکردم برای اینکه این را دیده بودم، دیدم جنگ اعراب و اسرائیل هیچ جا به هواپیمای آمریکایی اجازه لندینگ ندادند. بنابراین فکر میکردم وقتی که ما تمام وسایلمان متکی به پشتیبانی قطعات یدکی آمریکاست، ما باید یک کاری بکنیم از آ مریکا یک سر بتوانیم جنسمان را بیاوریم ایران. آنوقت اینها را تانکر کارگو کرده بودم. هم کارگو بود هم میتوانست یکیش با (؟) پرواز بکند، با formation بنزینگیری بکند، رو هوا برساند. این فکر میخواهد، ممکن است الان این فکر غلط باشد به نظر شما، الان ما فکر بکنیم که ما از امنیت داخلی منفک شدیم، یک آخوند آمد هر کاری میخواست با ما کرد، اما ممکن است الان این فکرها بشود ولی آنوقت صحیح فکر میشد. صددرصد صحیح فکر میشد. ماتریالی که برای ایران خرید روی حساب میشد، میدانید، ما Laser-guided bomb داشتیم در ایران. در اینجا مارتن ماریتا آمد ایران به من گفت: «اینها سری است نمیشود». الان هم اینها سری است. میگفت: «ما گلوله داریم. .». میدانید در اروپا وقتی که مقابله ارتش ناتو و پاکت ورشو میشود تعداد تانک آنها به مراتب بیشتر از اینهاست. پس اینها حساب میکنند چی؟ اینها حساب میکنند که باید هرچه ممکن است وسیله باشد که تانک آنها را بزند. بنابراین اینها آمدند یک گلولههای توپخانهای درست کردند که این توپخانه Laser-guided projectile دارد و این Laser-guided projectile چه شکلی است؟ این گلولههایی که در میکنند آن نفر سرباز وسط Laser dedignator دستش است با Laser dedignator هدف میگیرد، آن گلوله میآید میخورد به آن. از نظر علمی، خیلی مهم است. ولی من گفتم نمیخواهم. برای چه؟ برای اینکه حسابهایش را میکردم. حسابهایش یک سرباز نمیتواند یک رادیو داشته باشد، یک سرباز نمیتواند… بیحساب هیچوقت. این چیزهایی که خریدیم اگر نیروهایمان میتوانستند، گرفتاری ما این بود، همین که گفتم، اعلیحضرت گفت: «چه کار کنم که هیچکس نمیخواند». وقتی هیچکس نخواند خوب نمیخواند دیگر. خوب واضح است ممکن است از یک نظر جم راست میگوید. من یکروزی یک مقداری سربازبر زرهی خریده بودیم از روسها. من غالباً هرجا میخواستم بروم با هلیکوپتر میرفتم. با هلیکوپتر پرواز کردم دیدم تو انبار اردنانس جنوب مهرآباد دیدم پر از این وسایل آنجا چیده. من وقتی از هواپیما آمدم رفتم حضور اعلیحضرت. گفتم اعلیحضرت نمیشود بخریم و بچینیم. همین قرهباغی دوست من است خیلی دوست من است، خیلی هم به من احترام دارد. این قرهباغی آمده بود گزارش کرده بود حضور شاه که یک تانک در سال ده کیلومتر راه برود بس است. اعلیحضرت به من گفت. گفتم نه، غلط میگوید نمیفهمد. گفتم تانک باید کار بکند، گفتم این Concept قدیم است که شما تانک را یک جا بگذارید گردو خاکش را بگیرد نه. تانک اگر راه نرود، نه رانندهاش آموزش میبیند نه gunner نه مکانیسین نه عیب پیدا میکند که مکانیسینه عیبش را رفع کند. بنابراین به چه درد میخورد؟ شما وسیله را باید مصرف بکنید و مصرفش که کردید آن مکانیسین تعمیرش بکند، آن بنزین. اگر شما بخواهید یک ارتش مدرن داشته باشید بنزین نخواهید بدهید، مگر میشود؟ باید بنزین باشد، باید تانک برود، باید هواپیما برود. کار ارتش کارکرد است، شما کارکرد باید بکنید. یک خلبان اگر دو ماه نپرد، باید برود روی trainer ruling برود ruling آموزش ببیند. حل میشود قضیه باید بخوانند، بکنند نکنند نمیشود. جم بسیار مرد خوبی است ولی عیب بزرگش این بود که این از کمربند و یراق و نشان و اینها نتوانست خارج بشود. زبان فرانسه خیلی خوب میدانست. زبان انگلیسی خیلی خوب میدانست. سخنرانیاش خیلی خوب است، مرد بسیار محترمی است، صحبت کردنش بسیار شیرین است. از نظر نظامی یک اصولی را خوب میداند، توانسته خودش را در اجتماع حفظ بکند. خوب داماد شاه بوده، من ارشدتر از او بودم روزی که افسر شدم. این هم دوره شاه یا یکسال قبل از اوست. من خیلی بیشتر از او. ولی وقتش را به مطالعه روی ارتش مدرن نداد. درست است ما اشتباه کردیم هیچ شکی نیست که ما تهدید داخلی را صفر گرفتیم. اعلیحضرت آن روزی که من به اعلیحضرت گفتم که اعلیحضرت
سرچشمه بتوان گرفتن به بیل چو سیلاب شد. ..
س- چو پُر شد نشاید گرفتن به پیل
ج- چو پر شد نشاید گرفتن به پیل. به اعلیحضرت گفتم اعلیحضرت نگذارید، نگذارید من رفتم پاکستان، آخرین سفری که رفتم پاکستان، جوانهای پاکستانی مرا خیلی دوست دارند.
Leave A Comment