گفت‌وگو با آقای دکتر محمد یگانه

دکترای اقتصاد از دانشگاه کلمبیا

استخدام در سازمان ملل ۶۴-۱۹۴۹

معاون وزیر اقتصاد ۶۹-۱۹۶۴

وزیر مسکن و آبادانی ۷۰-۱۹۶۹

مدیر اجرایی صندوق بین‌المللی پول ۷۳-۱۹۷۲

رئیس بانک مرکزی ۷۵-۱۹۷۳

وزیر اقتصاد و دارایی ۷۸-۱۹۷۷

 

 

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۳۰ آوریل ۱۹۸۵

محل مصاحبه: نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱

 

س- آقای یگانه امروز مرحله اول مصاحبه را با ضبط شرح حال شما شروع می‌کنیم، می‌خواهم از حضورتان تقاضا بکنم که همان‌طور که قبل از مصاحبه فرمودید طرح اولیه را راجع به شرح حالتان آغاز بفرمایید.

ج- قبلاً تشکر می‌کنم از این فرصتی که داده شده و با هم مصاحبه‌ای داشته باشیم.

درباره زندگی خودم به‌طور خلاصه در چند کلمه می‌توانم بگویم که من در سال ۱۳۰۲ یعنی ۶۲ سال پیش در زنجان متولد شدم و در طی این ۶۲ سال دوره طفولیت خودم را در زنجان گذراندم و پس از اینکه تحصیلاتم در آنجا به پایان رسید به تهران رفتم و دانشکده حقوق و بعداً هم به آمریکا آمدم به دانشگاه کلمبیا و در سال ۱۹۴۹ یعنی تقریباً در حدود ۳۸ سال پیش یا می‌شود گفت از ۴۹ تا به حال می‌شود نه ۳۶ سال پیش وارد سازمان ملل متحد شدم.

دوره خدمت من به دو قسمت تقسیم می‌شود یک قسمتش خدمات بین‌المللی در دستگاه‌های مختلف بین‌المللی و قسمت دومش خدمت به دولت ایران در ایران که تقریباً در حدود ۲۳ سال من خدمات بین‌المللی داشتم هنوز هم دارم و ۱۳ سال هم در مقامات مختلف دولت ایران به مملکت خودم خدمت می‌کردم. این به‌طورکلی بود حالا می‌توانم وارد جزئیات سوابق فامیلی هر چه که به‌نظرتان می‌رسد.

س- بله می‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم که شروع کنیم با سوابق خانوادگی پدرتان و سوابق خانوادگی مادرتان.

ج- راجع به سوابق خانوادگی پدرم، پدر من و اجدادم اینها از اهل تبریز بودند و به تجارت مشغول بودند. پدرم در استامبول که آن موقع پایتخت عثمانی بود قبل از جنگ بین‌الملل در آنجا بزرگ شده بود تحصیل کرده بود و بعد از جنگ آمد به ایران و مقیم زنجان شد.

س- اسم پدرتان؟

ج- اسم پدر من حاج محمد اسماعیل اول هم نام فامیلش شکرچی بود که بعداً در ۱۳۱۰ تبدیل کرد به یگانه آن موقعی که کلمات غیرفارسی مردم عوض می‌کردند، خوب، ایشان هم آن موقع این نام‌خانوادگی را انتخاب کرد به اسم یگانه. و ایشان در زنجان به کار تجارت مشغول بودند ولی بیشتر علاقه‌شان روی تولیدات بود. چند کارخانه‌ای هم نمی‌شود گفت بلکه کارگاه از این قبیل فعالیت‌ها ایجاد کرد مانند شیشه‌سازی و یا آرد یا فرش یا صابون‌سازی و روده و غیره و اینها، و در کار املاک و زراعت هم وارد بود و فعالیت‌های زیادی در امور ساختمانی داشت و وضعش وضع خوبی بود خانواده مرفهی بودند.

س- اینها حدوداً چه سال‌هایی است که دارید توضیح می‌فرمایید؟

ج- اینها در حدود آن موقع برمی‌گردد به حدود همان موقع که ایام طفولیت خودم را می‌گویم.

س- بله، بله.

ج- که البته ایشان هنوز متأهل نشده بود که بعد از جنگ بین‌المللی به زنجان برگشت در زنجان متأهل شد. مادر من هم مثل ایشان اهل تبریز بودند. ایشان منتها خانواده‌اش از یک طرف به خانواده روحانی حاج شیخ‌الاسلام شیخ اسماعیل جوان به آن مربوط می‌شد که پسر برادرانش هم همان جوان‌ها بودند که در مجلس شورای ملی و در دستگاه‌های قضایی اینها عادل‌الدوله و اینها کار می‌کردند و از طرف دیگر هم ایشان هم از طرف پدری فامیل تاجر بود. در هر حال این محیطی بود که من در آنجا در چنین خانواده‌ای بزرگ شدم که این خانواده سوابقش هم تجارت و تولید و هم تا حدی آشنایی به علم و علاقه به علم و تحصیل و غیره بود. و شش خواهر من داشتم و برادری نداشتم. بعضی از این خواهرها هم منسوب شدند ازدواج کردند با فامیل‌های روحانی، بعضی‌هایشان با فامیل‌های تجار و غیره، و بعضی‌هایشان هم تحصیل‌کرده‌های جدیدی در رشته‌های مختلف که دارند تدریس می‌کنند.

در سال ۱۳۰۲ که عرض کردم من متولد شدم و شش سال داشتم که به مدرسه رفتم به مدرسه توفیق که دبستانی بود و این یکی دبستان‌هایی بود که تازه به‌وجود آمده بود و شخصی که اینجا را به‌وجود آورده بود شخصی به اسم حاج علی‌اکبر توفیقی که ایشان هم در باکو بزرگ شده بود متجدد و می‌خواست تحصیلات جدید را در شهر به راه بیندازد. رفته بودند یک جایی که پیدا کرده بودند یک طویله‌ای بود این طویله را گرفته بودند و تبدیل کرده بودند این طویله تبدیل شده بود به

س- دبستان.

ج- دبستان و حتی که من در یکی از آن اتاق‌هایی که سابقاً طویله بود که ما در آنجا تحصیل می‌کردیم یک گنجه‌ای وجود داشت که این گنجه در اصل آخور بود در آنجا محصلین قرآن‌هایشان را که برای اینکه با خودشان نبرند به زمین نیفتد و اهانت نشود و غیره در آنجا نگه‌می‌داشتند و در مدرسه و من اینها را برایشان نگه می‌داشتم و قفل می‌کردم در یکی از این گنجه‌ها که همان‌طور که عرض کردم آخور بود.

شش سال آنجا رفتیم و به مدرسه توفیق بعد شش سال دبیرستان بود یکی از دبیرستان‌هایی که تازه ساز بود. آن وقت از این مدرسه‌ای که به این ترتیب به‌وجود آمده بود در صورتی‌که سطحش هم خیلی سطح نسبتاً بالایی بود چنین مدرسه‌ای بعد از به‌وجود آمدن مدرسه دو مدرسه دیگر هم در شهر زنجان به‌وجود آمد اینها در مقابل آن مدارس سابقی بود که وجود داشتند مدارسی که آخوندها و ملاها تدریس می‌کردند قرآن و علوم قدیمه.

ولی موقعی که دبیرستان را من رفتم البته در زمان رضاشاه بود ساختمان و وسایل خوب و معلمینی که تازه از دانشگاه تهران بیرون آمده بودند از آن استفاده کردم و تا اینکه دیپلم‌ام را در رشته علمی از آنجا گرفتم.

در اینجا یک نکته را می‌خواهم به عرض برسانم و آن هم این است که در این دوره‌ای که من به اصطلاح علوم جدیده می‌خواندم همان‌طور که گفتم در فامیل ما افرادی بودند به روحانیون مربوط می‌شدند. من‌جمله شوهر خواهر من که ایشان پیش‌نماز بود و حجت‌الاسلام، و همین‌طور فامیل‌های دیگری که داشتیم و طوری شده بود که اینها هم علاقه پیدا کرده بودند به علوم جدیده و قرار بود من برایشان تدریس می‌کردم ریاضیات و شیمی و فیزیک و از اینها یاد می‌گرفتم فقه و اصول و نهج‌البلاغه و از این قبیل علوم قدیمه. و یکی از این افراد آیت‌الله عزالدین حسینی است امام جمعه زنجان که تقریباً با من هم سال بود و ایشان حالا مقیم مشهد شده این آیت‌الله.

س- ایشان در قید حیات هستند؟

ج- در قید حیات هستند آن موقع ایشان پسر امام جمعه بود و معمم بود ولو اینکه از من یک سال بالاتر بود معمم بود ایشان علوم قدیمه می‌خواند آماده می‌شد روزی جای پای پدرش را تعقیب کند و بگیرد. و به این ترتیب این امکانی به من داد که مرا تا حدی سوق می‌داد رفتن به‌طرف علوم حقوق و قضاوت و حتی مدتی هم در آن فکر بودم که آیا بروم علوم جدیده را تعقیب کنم و یا به نجف بروم برای تحصیل علوم قدیمه که در آن موقع می‌گفتند فقه و اصول و چون این دو جنبه را یک تضادی به‌وجود آمده بود در این محیطی که من بزرگ شده بودم از یک طرف فرضاً بعضی از فامیل‌های‌مان رفته بودند پسر دایی‌ام تحصیلاتش را در فرانسه کرده بود برگشته بود با نظرات جدید و به مملکتش خدمت بکند، از طرف دیگر هم همچین محیطی وجود داشت که می‌کشاند به‌طرف علوم قدیمه.

درهرحال پس از مدت‌ها فکر و مشورت و در داخل با خود جنگیدن به این نتیجه رسیدم که اگر هم انسان بتواند تحصیلاتی داشته باشد که به مملکت خودش، به هم‌نوع خودش خدمت بکند شاید این بهترین راه برای آینده باشد. این بود من تصمیم گرفتم بروم مهندسی بخوانم.

ولی در موقعی رفتم برای تحصیل که قدری دیر شده بود و آن موقع کنکور وجود داشت همان‌طوری که در حال حاضر وجود دارد، و دلیل دیر رفتنم این بود که همان موقع شهریور ۱۳۲۰ بود که روس‌ها حمله کردند و مملکت ما اشغال شد، البته در شمال روس‌ها بودند در جنوب انگلیس‌ها بودند ایالت مغرب انگلیس‌ها، بنابراین رفت‌و‌آمد بین زنجان و تهران وجود نداشت و ما تا خودمان را بتوانیم از آنجا نجات بدهیم و به تهران برسانیم معلوم شد که کنکور را روز قبلش گذاشته بودند و تمام شده بود. من رفتم پیش آقای ریاضی که رئیس دانشکده فنی بودند و بعداً هم رئیس مجلس شدند،

س- مهندس عبدالله ریاضی.

ج- بله، ایشان خیلی اظهار لطف و محبت و دلسوزی کرد ولی گفت، «آقا، شما بروید سال دیگر بیایید.» و بنابراین آن یک سال عمر ما تلف داشت می‌شد. چون من رفتم وارد کار تجارت شدم و در آن یک سال استفاده خوبی از تجارت کردم و بعد البته چون علاقه به تحصیل داشتم، ولی این دفعه دیگر نمی‌دانستم آیا این رشته مهندسی را تعقیب بکنم یا اینکه بروم رشته دیگری، رشته دیگر هم رشته حقوق بود.

در آن موقع وضعی که به‌وجود آمد آن خفقان سابقی که، عدم آزادی که در دوره رضاشاه وجود داشت با پیشرفت‌هایی که ایشان مسببش شدند مملکت چه تغییرات و تحولاتی داشت مع‌هذا وقتی که این وضع عوض شد مردم آزادی‌هایی پیدا کردند و حقایق تا حدی مثال گرفتاری‌های اجتماعی تا حدی روشن شد چیزی که به نظر من رسید در مرحله اول انسان بایستی در این اجتماع حقوق خودش را بایستی بداند حقوق دیگران را بایستی بداند و از اینها بایستی دفاع بکند و در عین حال یک حرفه‌ای هم داشته باشد که برود دنبال این حرفه. این همچین استدلالی مرا کشید به‌طرف دانشکده حقوق که در آنجا حقوق خواندم و بعداً اقتصاد خواندم که هر دو لیسانس را از دانشکده حقوق گرفتم. در این دوره البته دوره بسیار سختی بود، نمی‌خواهم اشاره بکنم به دوره طفولیت زمان رضاشاه چه تغییراتی بود و چه شرایطی در آن دوره وجود داشت و چطور تحولات به‌تدریج به‌وجود آمد و اجتماع کاملاً دگرگون شد و تضادهای بسیار شدیدی بین بعضی از طبقات و به‌خصوص روحانیون و دولتیون و غیره به‌وجود آمد بدون اینکه فلسفه‌ای وجود داشته باشد. مملکت از لحاظ مادیات خیلی ترقی کرد از نقطه نظر غرور ملی خیلی ترقی کرد، ملیت و غرور ملی و غیره، و اقدامات شگرفی در آن دوره انجام گرفته که همه را داشت مغرور می‌کرد. ولی از طرف دیگر زورگویی و حرصی که در رضاشاه وجود داشت یکی از عوامل منفی بود که در ایشان وجود داشت و بعد از رفتن ایشان خیلی تبلیغات و غیره به‌وجود آمد برعلیه ایشان که تا حدی آن کارهایی که ایشان کرده بودند نتیجه خوبی نداشت برای آن همه فعالیت‌ها ولی …

س- آقای یگانه من می‌خواهم از شما تقاضا بکنم که قبل از اینکه بپردازید به این موضوع یک مقداری برای ما توضیح بفرمایید راجع به شرایطی که مسلط بود در خانواده شما شرایط تربیتی و شرایط فرهنگی که مسلط بود. منظور من این است که آیا شما خیلی تحت‌تأثیر مقررات مذهبی بودید در خانواده نبودید؟ چگونه بود شرایط خانوادگی شما؟

ج- عرض کنم به‌حضورتان در اینجا برمی‌گردم دو سه تا مثال می‌زنم برای شما. در همان دوره من خواهری داشتم دو تا خواهر بزرگ‌تر که یکی سه سال، یکی یک سال و نیم از من بزرگ‌تر بودند.

س- بله.

ج- اولین مدرسه دخترانه‌ای که، به‌هیچ‌وجه در آن موقع از نقطه‌نظر فرهنگی از نقطه‌نظر تعلیم و تربیت در آن شهر خانم باسوادی پیدا نمی‌شد، ولی مادر من که در تبریز در فامیلی که گفتم، نیمه روحانی نیمه تاجر به‌وجود آمده بود در خانه یاد گرفته بود.

ولی وقتی که مدرسه به‌وجود آمد پدرومادر من تصمیم گرفتند دختر خودشان را بفرستند به این مدرسه یک خانمی از تهران پا شده بود آمده بود یک مدرسه نسوانی درست کرده بود. عده زیادی از آشنایان و دوستان و همسایه‌ها آمدند که، «چرا می‌گذارید شما دخترتان برود به مدرسه؟»

س- اسم آن خانم یادتان هست؟

ج- همه‌مان خانم رئیس می‌گفتیم به ایشان.

س- بله، بله.

ج- حالا درست به یادم نیست این خانم رئیس، ولی خواهرم می‌داند که ایشان در ایران هستند. و این دو تا خواهر به این ترتیب رفتند و ایشان توانست هفت هشت ده نفر دیگر جمع بکند و گروه اول دختران به این ترتیب …

س- دبیرستان …

ج- دبیرستان نه هنوز سال اول

س- دبستان بود؟

ج- دبستان را شروع بکند و بعد تبدیل شد شش ساله و خوب بعداً به‌تدریج هم تبدیل به دبیرستان شد. ولی این دو تا خواهر من وظیفه خودشان را انجام دادند به این ترتیبی که بعد از اتمام دبستان این‌ها سنشان به ۱۵ و اینها رسیده بود و ازدواج کردند، خواستگار آمد و غیره و فلان و ازدواج کردند.

حالا در این محیطی که وجود داشت اینها به این ترتیب در جهت ضدافکار رفتند و با پشتیبانی و با تصمیم پدرومادر حالا قدری که ما پایین می‌آییم از این شش تا خواهر خواهر بعدی که از من کوچک‌تر است او تصدیق ۹ اش را گرفت و بعد ازدواج کرد، آن یکی تصدیق ۱۰ اش را گرفت. بعد از آن خواهر پنجم ایشان آمدند تحصیلات‌شان را در آمریکا کردند و همین‌طور خواهر کوچکتر ما ایشان هم تمام تحصیلات‌شان را در آمریکا کردند و برگشتند. این تا حدی در یک فامیل نشان می‌دهد که چطور در دوره‌ای که یک دختری همه ایراد می‌گرفتند که وارد دبستان بشود و نتوانست بیش از دبستان هم تحصیل بکند ولی خواهرهای دیگرش یواش‌یواش تحول به‌وجود آمد و به‌وسیله آمدن این تحول رفتند و پیشرفت کردند و یکی از این خواهر کوچک ما هم خودش در ایران فعالیت‌های زیادی دارد و در حال حاضر هم در این دستگاه «آر.سی.دی» که قبلاً وجود داشت Regional administrator , Cooperation Por The Development آنجاست و خودش هم نقاشی می‌کند هم فعالیت Interior Design دارد و غیره. این راجع به تعلیم و تربیت، چطور این تحول به‌وجود آمد در یک فامیلی.

و اما از لحاظ مذهبی، از لحاظ مذهبی پدرومادر من با وجود اینکه اینها در آن دوره بزرگ شده بودند و رعایت شرایط اسلام را همه‌شان انجام می‌دادند مخالف مشروب خوردن و قمار و تمام این اصولی که وجود داشت مرتب نمازشان را یا روزه‌شان را بگیرند و اینها هیچ‌وقت ما تحت‌فشار نبودیم که نماز بخوانیم یا روزه‌مان را بگیریم یا قرآن بخوانیم در ماه رمضان. ولی آن محیطی که وجود داشت در آن محیط برای ما مسابقه بود که آیا ما این رمضان دو تا قرآن تمام خواهیم کرد یا یک قرآن یا خواهرهای‌مان مسابقه می‌دادیم. ولی همان اندازه که به‌تدریج ما بزرگ می‌شدیم و آنها هم بدون اینکه روی ما فشاری بگذارند تا حدی تبلیغات خارج یا تحصیلات جدیدی که می‌کردیم آنها هم در ما تأثیر داشتند، بنابراین همین‌طور که قبلاً عرض کردم تضادی به‌وجود آمده بود در ما که آیا از بین دوراهی که وجود دارد یعنی علوم قدیمه و رفتن به‌طرف آن تحصیلاتی که وجود داشت و یا اینکه رفتن به‌طرف این تحصیلات جدید و یاد گرفتن تکنولوژی جدید و به کار بردن آنها در اجتماع attitude و یا نظرات اجتماعی داشتن و ملی‌گرایی و اینها از طرف دیگر در ما در آن دوره به‌وجود آمد که جزو تضادها بود.

رسیدیم به اینجا که تحصیلات دانشگاهی و غیره در آن دوره یک problem دیگری که وجود داشته بود عرض کردم اشکال مملکت‌مان بود این در ما خیلی تأثیر گذاشت و تأثیرش علتش این بود که ما با غرور ملی که در آن موقع در زمان رضاشاه تربیت شده بودیم مملکت ما یک مرتبه اینطور به‌دست تحت اشغال خارجی‌ها بیفتد.

س- شرایط بعد از شهریور ۱۳۲۰ را می‌فرمایید؟

ج- بله شرایط بعد از، در آن موقع فرقه دموکرات در زنجان حاکم بود و بعداً هم به‌جایی رسید که اطلاع دارید آذربایجان و خمسه در زمان پیشه‌وری برای مدت یک سال خودمختاری به‌دست آوردند.

س- شما آن موقع در آذربایجان تشریف نداشتید؟

ج- در آن موقع من در تهران تحصیلاتم را می‌کردم پدرم در زنجان بود. این اوایل بود اوایل این دوره، ولی بعد از اینکه اوضاع قدری مشکل‌تر شد ایشان مجبور شدند که به‌خاطر اینکه خطری وجود دارد برای‌شان ممکن است فردا تجار و مالکین و غیره و اینها را بگیرند در صورتی‌که ایشان شخص سیاسی نبود ولی یک عده را در آنجا گرفتند همان حاج علی‌اکبر توفیقی گفتم

س- بله، بله.

ج- که ایشان اقدامات زیادی در این شهر کرده بود من جمله مدرسه کارهای دیگر، تیرباران‌شان کردند و غیره. در آن موقع من برای اینکه کمک بکنم به فامیل، رفتم به زنجان پدرم از آنجا آمد بیرون و سال آخر هم بود در دانشکده اقتصاد. در آن موقع در آنجا رئیس فرقه آنجا دکتر جهانشاهلو بود،

س- بله.

ج- که ایشان بعداً معاون نخست‌وزیر شد معاون پیشه‌وری و رئیس دانشگاه آذربایجان. ما با هم در دانشگاه تهران تحصیل می‌کردیم ایشان در دانشکده طب بودند پزشکی و من در دانشکده حقوق از نزدیک با هم آشنا نبودیم ولی از دور همدیگر را می‌شناختیم. وقتی که رفتم به آنجا مرا خواست و از من به این انتظار که من بروم قبول بکنم در این حکومت خودمختاری آذربایجان

س- مشارکت داشته باشید.

ج- نه تنها مشارکت بلکه مدعی‌العموم زنجان بشوم. من حقوق را تمام کرده بودم و دنبال افرادی می‌گشتند که … در آن موقع به آنها گفتم اجازه بدهید برویم فکر بکنیم و فلان و نمی‌شد یک مرتبه گفت نه در صورتی‌که جواب من در همان آن اول نه بود.

همکارانی که افراد فامیلی که وجود داشتند در آن موقع و دوستان و اینها همه‌شان فشار آوردند که وضع را که می‌بینید مردم را می‌گیرند و می‌اندازند توی حبس و فردا هم نوبه شما خواهد بود حداقل برای نجات خود و افراد فامیل‌تان بهتر است که صاحب مقامی بشوید. در آن موقع کسی که در عین حالی‌‌که از این جریانات نگرانی زیادی داشت ولی مادر من در جهت عکس از من نگرانی داشت که اگر من وارد این رشته بشوم عاقبتش چه خواهد بود. بعد از اینکه فشار آمد من به‌خاطر حفظ فامیل به‌نظرم رسید خودمان را sacrifice بکنیم قربان فامیل بکنیم برای مدتی بگوییم که، «آره ما …» شاید هم در آنجا به مردم هم توانستیم کمک بکنیم. وقتی که می‌رفتم به جهانشاهلو بگویم که بله مادرم حافظ را گرفت دستش و آورد گفت، از پله‌ها می‌رفتم بالا که وارد کوچه بشوم در آنجا دالان خیلی هم نور زیادی نداشت آورد حافظ را که «ببین از حافظ فال بگیر.» چون اعتقاد داشت. حافظ را باز کردیم آمد این شعر:

گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود گفتا چه توان کرد چو تقدیر چنین بود
گفتم که قرین بدت افکند بدین حال گفتا که مرا بخت بد خوبش قرین بود

و این نشان داد که حافظ هم ولو اینکه ما برای سرگرمی این کار را می‌کردیم و من پنجاه پنجاه که آیا دنبال پرنصیب خودم بروم بگویم نه و یا اینکه دنبال نجات فامیل بروم بگویم بله و برای مدتی و حافظ خلاصه نظرش را داد و ما رفتیم پیش آقای جهانشاهلو، «آقای جهانشاهلو خیلی لطف فرمودید و غیره ولی من متأسفانه برایم عملی نیست و برای شما هم عملی نیست. چون من بیست و سه سال بیشتر ندارم و مطابق قوانینی که شما دارید حداقل من بایستی بیست‌وپنج سال داشته باشم.» بله، به این ترتیب اینها گفتند که، «خیلی خوب، پس شما بیایید به ما می‌خواهیم نشریه‌ای داشته باشیم در انتشار آن کمک بکنید به زبان ترکی. «گفتم، «خیلی خوب، دراین‌باره هم فکر می‌کنیم.» مدتی گذشت اینها رفتند وسایلش را درست بکنند و غیره، در این موقع آقای منوچهر وزیری که بعداً وکیل مجلس شد منوچهر، بعید وزیری، ایشان روزی آمد به من گفت، «آره تصمیم گرفتند که من و شما با هم همکاری بکنیم برای تهیه این روزنامه.» قبل از این هم بایستی بگویم یک حادثه‌ای در آن موقع اتفاق افتاد که در عین حالی که من سعی می‌کردم وضع فامیل را درست بکنم و پدرمان فرار کرده بود و هرگونه گرفتاری وجود داشت و مقداری در صورت امکان بتوانیم بچه‌ها را بفرستیم از آنجا خارج بشوند و بعد من بروم بیرون. در آن موقع پست و اینها وجود نداشت می‌بایستی نامه بنویسیم و به این ترتیب به وسیله دوستانی که با قطار می‌رفتند به تهران بفرستیم. در این موقع که رفته بودم با قطار با یکی بفرستم نامه‌ای به پدرم در همان موقع دو نفر از مهاجرینی که قبلاً از شوروی آمده بودند و پدرم برایشان خیلی کمک کرده بود و یکی از آنها در یکی از آن کارخانجات یا کارگاه شیشه‌سازی آنجا ساکن بود، یکی هم عکاس بود دکانی داده بودیم اجاره نمی‌گرفتیم، اینها دو تا ما را آمدند و گرفتند در عین حالی که من فکر می‌کردم به من کمک خواهند کرد ما را بردند و انداختند توی حبس، که بله این پسر فلان باباست فلان شخص است و می‌خواسته اطلاعاتی بفرستد. و بعد جریان را می‌روند در آن موقع پیش فرماندار و رئیس فرقه که جهانشاهلو بود ایشان هم ناراحت می‌شود و درحالی که از طرف دیگر هم می‌خواسته مرا بکشد همکاری بکنم با ایشان و موفقیتی هم نداشت، این نامه ما را می‌گوید که، «نگاه کنید.» بعد نامه را هم نگاه می‌کنند و می‌بینند که هیچ چیز وجود ندارد و فقط، «حال ما خوب است و نگران نباشید و همه چیز مطابق معمول می‌گذرد و غیره و اینها.» بنابراین ما را آمدند از حبس بیرون کردند و بلافاصله بعد از آن بود که ما شاید به یادشان افتادیم که بیایید این روزنامه را به راه بیندازید. ولی در همان موقع به فکر من رسید بایستی دیگر به‌جایی رسیده که خیلی سخت است برای من اینجا ماندن و اگر پدرم برگردد خطری نخواهد بود، از این لحاظ من رفتم و همان شب یک نمایشی داشتند که همان آقای جهانشاهلو آنجا بود و غلام یحیی مشهور هم آنجا بود، من هم رفته بودم در دبیرستان بود این نمایش. بعد با آقای جهانشاهلو گفتم، «می‌خواستم اجازه بگیرم و فردا یا پس فردا بروم تهران و از آنجا …» گفت، «برای چه؟ ما برای تو نقشه‌ای داشتیم و فلان.» گفتم، «تصمیم من این است که بروم تحصیلات خودم را بکنم، تحصیلاتم را ادامه بدهم.» به آن ترتیب توانستیم، ایشان البته قدری ناراحت شد ولی گفت، «خیلی خوب حالا این تصمیمت است برو دنبال تصمیمت برای تو هم این تحصیلات لابد …» بعد پرسید، «به کجا؟» گفتم، «آمریکا.» یک مرتبه زده شد، «خوب چرا آمریکا؟» گفتم، «اروپا وضع جنگ هست و تحصیل عملی نیست از این لحاظ.» خلاصه ایشان جلوی ما را نگرفت ولی موقعی که می‌خواستم حرکت بکنم در آنجا یک رئیس نظمیه‌ای بود، رئیس شهربانی و این شخص قبلاً کارش باربری بود یک گاری داشت باربری می‌کرد و سواد هم نداشت، بعد اثاثیه ما را باز کرده بودند و نگاه می‌کردند توی آن خیابان ایشان هم می‌گذشت و بعد مأمورین رفتند آوردند که، بیایید نگاه کنید آقای رئیس شهربانی، ایشان هم که سواد ندارد که این بابا کتاب‌هایی با خودش می‌برد که نقشه‌های دنیا در آن وجود دارد. یک کتاب جغرافیا یا تاریخ بود که بعضی از این نقشه‌های … این سطح این افراد بود که در آن موقع حداقل در آن شهر داشتند حکومت می‌کردند و اینها، خیلی وضع ناراحت‌کننده‌ای بود از این لحاظ. با این سوابق که مملکت زیر لگد خارجی‌ها هست و این وضع هست عدم ثبات و غیره مرا خیلی تشویق می‌کرد که بروم دنبال تحصیلم و بعد تا ببینیم وضع چه می‌شود. آمدیم به آمریکا،

س- سال ۱۹۴۹ شما تشریف آوردید به آمریکا؟

ج- نه سال ۱۹۴۶ همان موقعی که پیشه‌وری در آذربایجان داشت حکومت می‌کرد.

س- بله.

ج- ما آمدیم و رفتیم برای مدت کمی به این Queen’s College و بعد دانشگاه کلمبیا قبولمان کرد شروع کردیم تحصیلات خودمان را در رشته اقتصاد و بعد در آنجا ما بستر خودمان را گرفتیم در رشته اقتصاد و بعد برای دکترا کار کردیم تحصیلاتمان کورس‌ها تمام شده بود که در آن موقع یک مرتبه یک روزی در اتاقم در Furnald Hall نشسته بودم تلفنی شد که اینجا United Nations سازمان ملل متحد هست و ما می‌خواهیم بدانیم که آیا شما علاقه‌مند به‌کار در این دستگاه هستید یا نه؟» این یک چیز خیلی عجیبی بود و من فکر کردم بعضی از رفقای ما که با همدیگر شوخی دارند یکی از اینها دارد با من شوخی می‌کند بعد به فارسی گفتم، «آقا شوخی نکنید، این چیست؟» بعد دیدم که نه شوخی نیست این شخص نفهمید متوجه نشد و بعد اسمش را پرسیدم ایشان گفتند «اسم ذکی هاشم.» ایشان اهل مصر بودند و در قسمت خاورمیانه سازمان ملل کار می‌کردند. از قضا این شخص شخصی است که در دنیا مشهور شد تحصیلاتش را هم در هاروارد کرده بود برای اینکه فاروق نامزد این را از دستش گرفت نریمان

س- بله.

ج- آن دختر اگر یادتان باشد در حدود سال ۱۹۵۰ این جریان اتفاق افتاد، ۵۰ یا ۵۱، خیلی هم سروصدا راه انداخت. درهرحال ما آمدیم برای مصاحبه و غیره و به این ترتیب این ۱۹۴۸ بود. و این را هم باید قبلاً بگویم که در اینجا در آن موقع تحصیلات ما هم به این ترتیب ساده نبود گرفتاری‌های مملکتمان ارزی داشت و مسائل دیگر وجود داشت و ما می‌بایستی کار بکنیم و من فرضاً مدتی در تابستان‌ها می‌رفتم در کمپ‌ها کار می‌کردم یا در دوره چیز اینجا یک Roselandی وجود داشت.

س- کمپ کجا آقا؟

ج- این کمپی که وجود داشت این کمپ بعداً رفتیم آنجا و استخدام شدیم رفتیم من به‌صورت «شف سالاد» تهیه «شف سالاد» آنجا رفتم و این مال یهودی‌ها بود برای بچه‌ها.

س- بله، کمپ تابستانی برای بچه‌ها.

ج- بله کمپ. و یا جاهای در اینجا Roseland وجود داشت در آنجا کار می‌کردم با کارهای دیگری انجام می‌دادیم حتی بعضی مواقع به‌کار تجارت می‌پرداختیم تا مخارج‌مان دربیاید. و این برای من چون امکان سازمان پیش آمد و شرایط هم طوری بود که از یک طرف فشار مالی و غیره دیگر منتظر تمام کردن دکترا و اینها دیگر نشدم و در آنجا هم این کار را برای من نگه نمی‌داشتند برای من یک امکانی بود که بروم یاد بگیرم در عمل تجارب عملی به‌دست بیاورم برای روزهای آینده.

خلاصه در آوریل ۱۹۴۹ بود، ۲۴ آوریل ۱۹۴۹ که من استخدام شدم و روی مسائل خاورمیانه داشتم کار می‌کردم که من جمله مسائل انرژی بود، مسائل توسعه اقتصادی و توسعه صنعتی و بازرگانی و غیره که روی این‌ها من داشتم کارهایم را انجام می‌دادم. و در آن موقع اطلاعات راجع به نفت در خارج بسیاربسیار کم بود. تعداد زیادی از این مقاماتی که در اینجا وجود داشتند خیلی علاقه‌مند بودند سازمان ملل وارد این بشود و چون مسئله استثمار کشورهای درحال توسعه مطرح بود به‌وسیله شرکت‌های نفتی و اینها بنابراین مرا موظف کردند یک گزارشی در این زمینه تهیه بکنم.

مدت کمی داده بودند در حدود یک ماهه ولی عملی نبود این را تمدید کردند سه ماهه ما یک گزارش صد صفحه‌ای برایشان تهیه کردیم که اینها اصلاً باورشان نشد که چطور فرضاً در آن موقع مقدار استثمار به چه اندازه است. نفتی که ده سنت تمام می‌شد اینها در حدود دو دلار می‌فروختند و در حدود پانزده بیست سنتش را می‌دادند به این کشور هر بارل هر بشکه و بقیه‌اش منافع این Transnationalها بود و بعد ترتیباتی که داده بودند برای امتیازات خودشان که از هر نوع وضعی بتوانند از نقطه نظر مالیاتی از نقطه‌نظر به‌دست آوردن کالاها و غیره و استخدام که در حقیقت دولتی بود در داخل دولت‌ها اینها به‌وجود آورده بودند و همه‌گونه امتیازی داشتند و اقدام می‌کردند. این تا حدی این دستگاه را تکان داد این گزارش و بعد هم به فکر این افتادم که بایستی در آن موقع ایده‌آل سازمان ملل وجود داشت کمک به کشورها و جلوگیری از استثمار و غیره. در همان موقع بود که مبارزات ایران هم با شرکت

س- نفت ایران و انگلیس.

ج- نفت ایران و انگلیس ادامه داشت و دکتر مصدق بالاخره به آنجا رسید که نفت را ملی کرد. ایشان آمد دکتر مصدق به سازمان ملل دفاع کردند در Security Council که انگلیس‌ها شکایت کرده بودند.

س- بله.

ج- در این موقع قبل از اینکه ایشان بیایند در اینجا دکتر اردلان، علیقلی اردلان و دکتر جلال عبده در mission ما بودند در هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل همین‌طوری که شنیدند دکتر مصدق تصمیم گرفته که بیاید خودش برای دفاع، اینها خودشان را داشتند آماده می‌کردند که بیایند برایش نطقی تهیه بکنند، بلافاصله به من تلفن کردند که، «آقا شما که اینقدر روی این نفت کار کردید بیایید به ما کمک بکنید.» حالا چون خودشان وارد نبودند من هم به ایشان گفتم، «خیلی خوب ما آماده کمک هستیم منتها من از دید مسائل اقتصادی می‌توانم کمک بکنم این جنبه سیاسی دارد و جنبه حقوقی دارا ما بایستی دو نفر هم پیدا کنیم از لحاظ جنبه‌های سیاسی شخصی که وارد است علی آغاسی است که ایشان در Security Council در شورای امنیت قسمت شورای امنیت کار می‌کردند و نوه برادر حاج میرزاآغاسی مشهور بودند، ایشان هم یک دوستی داشتند international lawyer بود که وارد حقوق بین‌المللی بود در همان شورای امنیت کار می‌کرد که بتواند این مسائل را با حقوق بین‌المللی تطبیق بدهد که ما احتیاج داشتیم در مقابل Sir Gladwin Gibb (?)

س- اسم ایشان یادتان می‌آید آقا؟

ج- شوارتز اسمش شوارتز بود. ما سه نفر نشستیم و نطقی تهیه کردیم بعد آقایان رسیدند آقای دکتر مصدق، آقای صالح، شایگان، سنجابی، بقایی، و عده دیگری، و خودشان هم یک نطقی تهیه کرده بودند. بعد مصدق در مقابل این قرار گرفت که دو تا نطق وجود داشت که می‌بایستی انتخاب کند و دادند آن نطقی که شایگان و سنجابی اینها تهیه کرده بودند به ما نظر بدهیم. این چنان نطقی بود که این دوست ما علی آغاسی گفت، «آقا این برای پاقاپوق خیلی خوب است ولی برای سازمان ملل متحد ایران را محکوم خواهد کرد، مصدق بایستی در اینجا از اول تا آخر حرف حسابی بزند برای اینکه فردا وقتی ایشان صحبت خواهند کرد در شورای امنیت در آنجا پشت تلویزیون قرار گرفته و ده‌ها میلیون نفر مواظب ایشان هستند که چه خواهد گفت. اگر از اول تا آخر تمام حرف‌هایش صحیح باشد در داخل این یک دانه حرف ناصحیح وجود داشته باشد ضعیف است به آن می‌چسبد فردا تمام روزنامه‌ها که مصدق این چرندیات را گفت. شما آمدید آقایان می‌گویید که کشور ایران دارای پنجاه میلیون جمعیت بود و این پنجاه میلیون حالا تبدیل شده به بیست میلیون یا بیست‌وپنج میلیون و مملکت ایران چنین فقیر شده و اله شده بله شده و این هم برای این می‌گویید که برای تمام جهانیان واضح و هویداست که این کار کار این شرکت نفت است از کجا ثابت می‌کنید؟ اگر شما موقعی ترکستان را داشتید یا اینکه تاجیکستان را داشتید یا قفقاز را داشتید یا هرات را داشتید و اینها از شما گرفته شده به‌وسیله شوروی به شرکت ایران و انگلیس چه ارتباطی دارد.

س- ربطی.

ج- ربطی دارد. بنابراین بایستی تمام این رجزخوانی‌ها این حرف‌هایی که برای پاقاپوق خوب است اینها را بایستی کنار گذاشت، بایستی حرف‌های صحیح زده بشود.»

بعد برده بودند پیش مصدق، مصدق دیده بود این چیزی را که ما تهیه کرده بودیم گفته بود، «بدون هیچ‌گونه تغییری از اول تا آخر این بایستی خوانده بشود.»

س- یعنی این مطلبی که شما تهیه کرده بودید.

ج- بله ما تهیه کرده بودیم. این را در آنجا خواندند و بعد Sir Gladwin Gibb جوابش را داد و منتهای سعی خودش را کرد Sir Gladwin Gibb که از Security Council از شورای امنیت به‌نحوی از انحاء بتواند یک قطعنامه‌ای بگیرد ولو اینکه هر قدر ملایم.

برای رد حرف‌های Sir Gladwin Gibb نماینده انگلستان مجدداً ما می‌بایستی یک چیزی تهیه کنیم، بلافاصله ما را خواستند شب نشستیم از ساعت ۵ بعدازظهر تا ساعت ۹ صبح فردای آن روز بدون اینکه یک ثانیه هم بخوابیم در میسیون ایران این سه نفری یک نطق جدیدی در مقابل بیانات Sir Gladwin Gibb تهیه کردیم و این را هم خواندند بدون هیچ‌گونه تغییراتی این را در آنجا و بعد از آن رأی گرفتند و در نتیجه رأی عبارت از این بود که شورای امنیت خودش را صالح نمی‌داند و این موضوع بایستی در دیوان داوری لاهه مطرح بشود که بعداً هم در دیوان داوری لاهه رأی به‌نفع ایران داده شد.

س- شما در آنجا هم حضور داشتید؟

ج- در آنجا نه، در آنجا من به‌هیچ‌وجه دخالتی نداشتم، ولی در اینجا این نکته را که می‌خواهم رویش مسئله کشیدم بیرون از این لحاظ بود که این مسئله در آینده من در ایران ممکن بود تأثیر داشته باشد از آن لحاظ عرض می‌کنم.

س- بله.

ج- مصدق ما را خواست پیشش، البته شنیدیم که در آنجا خواسته بودند برای من و آغاسی هر کدام دو هزار دلار حق‌الزحمه بدهند بقایی در آنجا مخالفت کرده بوده گفته بوده که، آقا این آقایان به‌خاطر وظیفه ملی‌شان این کار را کردند والا نمی‌شود احساسات این‌ها را خرید. ولی آن آمریکایی‌ که خودش هم کلیمی بود و خیلی به ایران هم علاقه داشت ایشان، خوب به ایشان بایستی یک چیزی داد ولی بایستی دید چه دلش می‌خواهد؟ آن هم نه پول. بالاخره برای ایشان یک cello خریدند و دادند cello که موزیک می‌زنند.

س- ویولونسل.

ج- بله، بعد ایشان خیلی خوشحال بود سه هزار و پانصد دلار تمام شد در صورتی‌که اگر می‌خواستند از خارج یک حقوقدانی بگیرند و بیاورند با صدهزار دلار هم نمی‌توانستند این کار را بکنند و موفق هم بشوند. مصدق هم ما را به حضورش خواست و اظهار محبت کرد و خیلی تشکر و غیره «منتها شما آقا جای‌تان اینجا نیست و بایستی برگردید به ایران و خدمت بکنید به مملکت خودتان.» بعد من دو سه ماه دیگر به ایران رفتم یا بعد از مدتی به ایران می‌رفتم که رفتم در آنجا دکتر اخوی شنیده بود من آنجا هستم مصدق هم به او گفته بود که آقا از اینها استفاده بکنید، دنبال من فرستاد دکتر علی‌اکبر اخوی که وزیر اقتصاد دکتر مصدق بود.

س- بله.

ج- بعد رفتم پیش ایشان که آقا چه امری دارید؟ می‌شناختم از نیویورک، ایشان گفتند که، «آقا من علاقمندم شما بیایید اینجا حالا کاری که می‌کنید یا به‌عنوان مدیرکل یا یک کار دیگر.» گفتم، «من دنبال مقام نیستم ولی مسئله خدمت است. خدمت بایستی دید آیا عملی است یا نه، می‌شود خدمت کرد یا نه، و با این اوضاعی که وجود دارد. من از شما به‌صورت یک دوستی می‌پرسم که من آنجا را ول کنم بیایم اینجا آماده هم هستم. ولی آیا می‌توانم خدمت بکنم یا نه؟ «ایشان هم گفتند به‌عنوان دوست جواب من منفی است که عبارت از اینکه قدری هنوز صبر کن بعد موقعش ما به شما می‌گوییم.» بنابراین ما آمدیم و آن حکومت مصدق که برای آن موقع جوان‌ها یک حکومت ملی بود و اکثر جوان‌ها طرفدارش بودند ولی بعضی‌هایشان در اواخر فکر کردند که ایشان امکاناتی که به‌دستش آمد از آن امکانات نتوانست استفاده بکند و بتواند این موفقیتی که مصدق کسب کرده بود این را به اصطلاح perpetuate بکند دائمی بکند و بعد برود دنبال اصلاحات ملی که لازم بود در ایران، اصلاحات داخلی که در ایران می‌بایستی انجام بشود. در آن موقعی که فرضاً بانک بین‌الملل هاشمیان گذاشت آن موقع مثلاً موقعی بود که ایشان بیاید این را به‌جایی برساند این اختلافات را و حتی آن فرمول‌هایی که آنها پیشنهاد می‌کردند به مراتب بهتر از فرمول‌هایی بود که ما توانستیم بعداً به‌وجود بیاوریم که جنبه موفقیت ایران حفظ می‌شد و آن حکومتی ملی هم که به‌وجود آمده بود آن هم ادامه پیدا می‌کرد و تا آن موقع هم شاه از مصدق پشتیبانی می‌کرد. تا اینکه اینها عملی نشد، عملی نشد یک عده از جوان‌ها هم قدری ناراحت شدند ولی یک عده‌شان هم ادامه دادند به پشتیبانی خودشان در جبهه ملی.

با این اوضاع که مثل اینکه اوضاع قبلی اوضاع فرقه دموکرات و غیره در آنجا، این اوضاع بعدی اینها تا حدی افرادی مانند مرا که می‌خواستند به مملکت‌شان خدمت بکنند دیگر اینها را discourage می‌کرده، ما هم تصمیم گرفتیم که ادامه بدهیم زندگی خودمان را در اینجا یک کاری هم که پیدا شده در سازمان ملل متحد این را ادامه بدهیم و به‌تدریج هم کار ما دائمی شد و ماندنی شدیم در آمریکا و دیگر به این ترتیب انسان امکان کمتری می‌دید که با این اوضاعی که به‌وجود آمده instability که وجود داشته، اختلافاتی که در داخل وجود دارد و همه دارند در حال پیشرفت هستند ایران در حال درجا زدن است و غیره و غیره. این تا حدی عده زیادی از جوان‌ها را ناامید کرده بود بعضی‌هایشان دنبال به‌وجود آوردن اتحادیه‌هایی افتادند از قضا اولین اتحادیه را که در آمریکا ما چند نفر بودیم که به‌وجود آوردیم در هزارونهصد و می‌شود گفت چهل‌وهشت و چهل و نه، انجمن ایران و آمریکا.

س- منظورتان از «ما چند نفر» کی‌ها هستند آقای یگانه؟

ج- عرض کنم در آن موقع از قضا از آنهایی که بودند برادر آقای لاجوردی بودند قاسم لاجوردی، محلوجی بود، رشتی بود، ادیبی بود، جواد وفا، ملایری، عده‌ای از این افراد مرکزشان دانشگاه کلمبیا بودند و با حدود بیست‌سی‌نفر شروع کردیم و این وضع سه چهار سال، شامل چیزها هم می‌شد نه تنها محصلین بلکه شامل ایرانی‌هایی هم می‌شد که این ایرانی‌ها در اینجا ساکن بودند و حتی رئیس افتخاری‌اش هم آقای علاء شدند و سفیر آمریکا هم تویش وجود داشت. ما به کارهای بیشتر اجتماعی و ایرانی‌ها را دور هم جمع کردن و مسائل خودمان را مطرح کردن و غیره مشغول بودیم، بعداً از این فعالیت‌های دیگر یواش‌یواش ناشی شد که رفت به‌طرف اتحادیه‌های دیگر فقط محصلین، دانشجویان.

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۳۰ آوریل ۱۹۸۵

محل مصاحبه: نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۲

بعد در این انجمن ایران و آمریکا که من منشی‌اش بودم و همچنین تجار و مأمورین دولت و سیاستمداران سابق و محصلین و غیره وجود داشتند بیشتر ما سالانه دور هم جمع می‌شدیم و یا اجتماعات چندماهه‌ای با هم داشتیم، انتشاراتی داشتیم برای شناساندن ایران به آمریکایی‌ها که خیلی محدود بود در آن موقع، خیلی موفقیت‌آمیز بود این فعالیت‌های ما. در هرحال بعد از اینکه من در سازمان ملل خیل کارم بیشتر شد و یواش‌یواش مسئولیت بیشتری به‌دست آوردم در این رشته خاورمیانه موضوع مطالعاتی که می‌کردم دیگر از این فعالیت‌ها خودم را کشیدم بیرون و متمرکز کردم کوشش خودم را در سازمان ملل.

س- آقای یگانه شما در دوره ۳۷ ماهه حکومت دکتر مصدق یک بار تشریف آوردید به ایران.

ج- بله.

س- دقیقاً چه سالی بود آقا؟

ج- نه در این صورت بایستی بگویم که دوبار رفتم به ایران.

س- بله.

ج- یکی قبل از اینکه مصدق نخست‌وزیر بشود تقریباً یک ماه قبل از آن بود که زمینه فراهم می‌شد و در آن موقع فکر تعدادی افراد مانند مکی و بقایی و شایگان و غیره و اینها دنبال ملی کردن نفت بودند که از آن موقع اطلاعات خیلی‌خیلی کمی داشتند و من آشنایی داشتم در آنجا خردجو، قاسم خردجو که در بانک ملی کار می‌کرد وقتی با من مواجه شد و از این اطلاعات من اطلاع پیدا کرد بعد ما را به وسیله خودشان و فریاد کشیدند به اینکه به این آقایان در آن موقع اطلاعات لازم را در اختیارشان بگذاریم تا بدانند چه کار دارند می‌کنند. و این اولش بود منتها دو سال این در سال هزارونهصد و اواخر ۵۰ اوایل ۵۱ بود. دو سال بعد که در ۱۹۵۳ می‌شد در حدود، اگر اشتباه نکنم در حدود خرداد ماه ۱۹۵۳ بود.

س- یعنی تقریباً دو ماه قبل از سقوط دولت دکتر مصدق.

ج- بله، این بود که آقای چیز هم در آنجا به من گفتند که صلاحت نیست در حال حاضر

س- آقای دکتر مصدق.

ج- نه دکتر علی‌اکبر اخوی.

س- بله.

ج- ایشان که وزیر اقتصاد بودند اوضاع قدری مغشوش بود و اینها که ایشان گفتند که هنوز قدری صبر کن تا ببینیم چه می‌شود.

س- پس شما در کودتای ۲۸ مرداد در ایران تشریف نداشتید؟

ج- نه، نه، من در آنجا نبودم. در هر حال این فعالیت ما در اینجا که بیشتر شد و کارمان دائمی‌تر و مسئولیت بیشتری به‌عهده من گذاشتند، یک روزی آمدند چون از کارم نسبتاً راضی بودند و غیره، گرفتاری برایشان پیش آمده بود برای سازمان ملل در تونس، تونس تازه مستقل شده بود از سازمان ملل کمک می‌خواست که برای تهیه برنامه‌های اقتصادیٰشان کمک بکند.

س- بله.

ج- اینها چند نفر چهار پنج نفر فرستاده بودند اروپایی و استرالیایی و انگلیسی و غیره، و اینها با آن نظرهایی که نسبت به کشورهای درحال توسعه دارند که اینها قابلیت ندارند نمی‌توانند کاری انجام بدهند گزارش‌های خیلی منفی داده بودند از امکانات تونس و تونسی‌ها هم خیلی ناراحت و نظر خودشان را به معاون دبیر کل گفته بودند و اینها هم می‌خواستند یک فردی را بفرستند که بتواند امکانات را دقیقاً مطالعه بکند ببیند چه هست؟

بنابراین آمدند دنبال من که رئیس ما director آن قسمت که آقا ما فکرش را کردیم و از شما خواهش می‌کنیم که اگر برای‌تان امکان دارد بروید آنجا برای تهیه این برنامه، منتها شما که می‌روید در آنجا پلی وجود نخواهد داشت برای برگشتن حتماً بایستی موفق شد برای سازمان ملل. به این ترتیب ما را فرستادند هر طوری شده بایستی موفق بشویم. در آنجا گرفتاری‌های زیادی وجود داشت. فرانسوی‌ها هنوز وجود داشتند در آنجا همکاری نمی‌کردند اطلاعات را در اختیار نمی‌گذاشتند و می‌بایستی از کوچکترین اطلاع برای برنامه‌ریزی همه چیزش را تهیه کرد که من رفتم دنبال تهیه national accounts حسابداری ملی و بعد از آنجا به sector مطالعاتی انجام دادم جداول داده‌ها و ستاده‌ها را تهیه کردم input output table و بعد براساس اینها projection‌هایی کردیم برای آینده که در داخل اینها البته پروژه‌ها وجود داشت که اینها با تقریباً هفت هشت تا از این تونسی‌های جوان را پیدا کرده بودم در وزارت‌خانه‌های مختلف در وزارت صنایع، کشاورزی و غیره و اینها با من همکاری می‌کردند این اطلاعات را جمع‌آوری کردیم و توانستیم برایشان یک برنامه ده ساله و در داخل این یک برنامه پنج ساله بنده تهیه بکنم. به‌طوری‌که بورقیبه انتظار داشت که ما چند سال حبیب بورقیبه رئیس جمهوری‌شان

س- بله.

ج- که ادامه بدهیم و به معاون دبیرکل مجدداً گفته بود که ما از ایشان راضی هستیم و ایشان از ما از تونسی‌ها تونسی‌تر هست و با نهایت فشار و در شرایط بد این کارها را کرده و علاقمند هستیم برای چند سال حداقل باشد در تونس.

این برای من چنان موفقیتی شد که ما را جزو در سازمان ملل جزو rising starsها starهایی که تازه، از آن جوان‌هایی که به‌سرعت داشتند جلو می‌رفتند. بعد از برگشتن مسئولیت‌های جدیدی به‌عهده من گذاشتند رئیس دو سه قسمت کردند و در حدود من صد و پنجاه تا پروژه در اختیارم داشتم در رشته صنعتی. رفتم به‌طرف رشته کمک به industrialization توسعه صنعتی در کشورهای در حال توسعه، و آن دو قسمتی که در زیر نظرم بود یکی industrial programing بود برنامه‌ریزی صنعتی و دوم Industrial Economics اقتصاد صنعتی، صنعت به صنعت اینها اقتصادشان چه است. آن وقت با این صد و چهل پروژه کمک‌های فنی از شیلی گرفته تا اندونزی در جاهای مختلفه که در حدود دویست تا کارشناس در محل در کشورها می‌بایستی به من گزارش می‌دادند و یا من اینها را انتخاب می‌کردم و brief می‌کردم و بروند به کارشان.

این تا حدی مرا کشاند به‌طرف متخصص کردن اول با چیز شروع شد تخصصم در سازمان ملل با نفت و انرژی، بعد روی توسعه اقتصادی، تهیه برنامه‌های اقتصادی و بعد به‌تدریج رفتم به‌طرف Industrialization توسعه صنعت. این در حدود ۱۹۶۲ اینها بود که یکی از دوستان ما جهانگیر آموزگار در کابینه دکتر علی امینی ایشان وزیر بازرگانی شده بودند. آمدند به اصرار که شما بایستی برگردید به ایران. با آن سوابقی که وجود داشت ما هنوز اطمینان نداشتیم در مملکت می‌شود کاری کرد انجام داد یا نه گفتیم، «آقا ما در اینجا یک کار دائم داریم و انجام می‌دهیم اگر می‌خواهید برای مدت شش ماه یک سال بیاییم همکاری بکنیم آماده هستیم، منتها شما بایستی اجازه بگیرید تا سوابق ما محفوظ باشد. خواستند اجازه بگیرند جواب منفی شنیدند که بله در حال حاضر نمی‌شود این شخص را گذاشت احتیاج داریم. کابینه دکتر امینی رفت کنار و کابینه چیز آمد سرکار

س- آقای علم.

ج- علم، ایشان در این دوره شخصی را انتخاب کردند به‌عنوان وزیر اقتصاد دکتر علینقی عالیخانی، ایشان هم جوان بود با ایده‌هایی که تازه هم اوایل به اصطلاح White Revolution انقلاب سفید و عده‌ای می‌خواستند قدری مملکت را ببرند جلو و ایشان دنبال افرادی می‌گشت دینامیک باشند، ایده‌های جدید داشته باشند و بتوانند کمک بکنند. بدون اینکه مرا، نه ببخشید، یک بار مرا دیده بود در دفتر مستوفی در شرکت نفت من رفته بودم به ایران برای چند تا طرح سازمان ملل که از آن جمله یک طرح پتروشیمی بود که این را بخواهیم در یک کنفرانسی در ایران به‌وجود بیاوریم با این امکاناتی که ایران داشت صنایع پتروشیمی را توضیح بدهیم که چه است در ایران و حتی در کشورهای دیگر در حال توسعه.

در آن موقع در دفتر مستوفی یک جوانی آمد و نشست و دست هم دادیم و حرفی هم نزد و رفت. این شخص بعداً متوجه شدم که دکتر عالیخانی ایشان بودند، ایشان در آن موقع بنده را دیده بودند و از افرد دیگر هم شنیده بودند و پیغام به وسیله همان جهانگیر آموزگار که یگانه بیاید به ما کمک بکند اگر علاقمند است که می‌خواهیم از وجودش استفاده بکنیم. ما هم رفتیم به ایران چون هر دو سال یک بار به ایران می‌رفتیم، من پیغام دادم که دو سه ماه دیگر به ایران خواهم آمد برای دوره تعطیلاتم در آن موقع صحبتش را می‌کنیم. عالیخانی را در آنجا دیدیم و دیدیم نه این شخص واقعاً شخص جدی‌ست می‌خواهد به مملکتش خدمت بکند. منتها آن مطالبی هم که با هم صحبت کردیم اینها دیدم نه اختیاراتی خواهد داد که تحت آن اختیارات می‌شود کاری انجام داد منتها من نمی‌توانستم قبول بکنم به ایشان گفتم در حال حاضر انتخابات وجود دارد معلوم نیست بعد از این انتخابات که دو سه ماه بعد انجام خواهد گرفت آقای علم خواهند بود یا نه، و شما خواهید بود یا نه. در آن صورت من هم برای گرفتن مقام نمی‌آیم اگر بتوانم خدمتی بکنم این هم حداقل بایستی یک سال دو سال خدمت کرد در این صورت می‌توانم. پس بنابراین شما منتظر بشوید انتخابات تمام بشود آن وقت ببینیم نتیجه چه می‌شود و بعد. انتخابات شد و تمام شد و یکی دو ماه بعدش تلگرافی رسید که، آقا انتخابات هم تمام شده ما هم هستیم و تشریف هم بیاورید. گفتیم که، خیلی خوب، حالا باز بیایید از سازمان ملل اجازه بگیرید و ما بیاییم. از سازمان ملل اجازه گرفتند و این دفعه خودمان رفتیم دنبالش افتادیم که آقا این امکانی هست ما برویم در آنجا خدمتی بکنیم اینها هم، و من هم توانسته بودم در آن موقع دو سه نفر آن دفتری که داشتم در اینجا در حدود سی چهل نفر عضو داشتم. ولی در سطوحی نبودند که بتوانند کار مرا انجام بدهند ولی در طی این مدت یکی دو نفر پیدا کرده بودم. یکی اهل خاورمیانه بود یکی هم از یوگسلاوی، اینها در غیاب من می‌‌توانستند کارها را انجام بدهند. به این ترتیب قبول کردند و ما رفتیم به ایران و این خدمت ما در ایران از اینجا شروع می‌شود که به‌عنوان معاون اقتصادی وزارت اقتصاد، مسئول تهیه برنامه‌ها سیاست‌ها و طرح‌های صنعتی و معدنی و یا سیاست‌های بازرگانی و غیره در دو رشته فعالیت

س- این از چه سالی شروع شد و در چه سالی ختم شد آقا؟

ج- این در سال هزارونهصد و، ژانویه ۱۹۶۴ شروع شد و تا موقعی که عالیخانی آنجا بود تا ۱۹۶۸ اگر اشتباه نکنم اواسط ۶۸ ادامه داشت.

س- بله.

ج- معذرت می‌خواهم اواسط ۶۹ بود که می‌شود گفت که تقریباً در حدود پنج سال و نیم که من در این سمت بودم.

س- ممکن است خاطرات‌تان را از مسائلی که آنجا با آن روبه‌رو شدید برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- در اینجا وقتی که من وارد این دستگاه شدم در وزارت‌خانه‌ای که وزارت اقتصاد بود اصلاً دستگاهی برای مطالعه وجود نداشت کسی طرح تهیه نمی‌کرد. اولین کارش این بود که من بتوانم یک گروهی را جمع کنم و به‌وسیله آن گروه بتوانیم این مطالعات را انجام بدهیم ما بنابراین احتیاج به افراد داشتیم احتیاج به مدارک و کتاب و اینها داشتیم. و تقریباً تا آن موقعی که من آنجا بودم من اولین کاری که انجام دادم ایجاد همان مرکز بررسی‌های توسعه صنعتی و تجارتی بود بازرگانی بود.

در اینجا شاید بیش از صد، صدوپنجاه نفر از برجسته‌ترین جوانان مملکت تربیت شدند که تعداد زیادی‌شان، تعداد زیاد نه، تعدادی از این‌ها به مقامات بالا رسیدند و وزیر و معاون وزیر و پایینش مدیرکل بود. ولی در دوره‌ای که با هم بودیم اینها تربیت شدند و من هم توانستم تعدادی از کارشناسانی که مجرب بودند از طریق سازمان ملل بیاورم، اینها بیشتر از کشورهایی بودند که مسائل ما را می‌دانستند کشورهای هم در حال توسعه هم شرقی و غربی و غیره. کتابخانه‌ای در آنجا درست کردیم و بعد رفتیم برای ایجاد زیربناها.

در این دوره کارهایی که انجام می‌دادیم در رشته صنعتی که هدف اولیه ما این بود که بتوانیم صنعت کشور را ببریم جلو در سه رشته فعالیت خودمان را متمرکز کردیم. یک رشته این بود که فعالیت‌های خصوصی را بتوانیم تشویقش بکنیم با سرعت بیشتری بروند جلو.

دوم مقدار زیادی از صنایع اساسی وجود داشت که اینها می‌بایستی به وجود بیایند در کشور ولی بخش خصوصی قادر نبود این را بایستی در بخش دولتی به‌وجود بیاوریم.

یک مقدار هم کارهایی بود که کارهای کوچک مانند صنایع دستی یا کارگاه‌های کوچک که بتوانند به این صنایع بزرگ کمک بکنند. و اینها لازم بود هم برنامه‌هایش تهیه بشود هم سیاست‌هایی که بتواند مشوق‌آمیز بشود برای به راه انداختن اینها و از همه مهمتر این بود که انسان بتواند آن رشته‌ها را آن صنایع را بتواند identify کند تشخیص بدهد آن کسی که می‌آید که آقا من چه کار می‌توانم من اینقدر پول دارم می‌خواهم سرمایه‌گذاری بکنم با رسیدگی به سوابق این می‌شد یکی از طرح‌ها را به‌دستش داد که، آقا بروید این کار را انجام بدهید.

با وجود اینکه من در این سه قسمت فعالیت خودم را متمرکز کردم به اضافه فعالیت‌های بازرگانی به اصطلاح export promotion به‌خصوص دکتر عالیخانی خیلی توجه داشت با همکاران دیگر خودش، ما هم staff work را برایشان انجام می‌دادیم. اولین کار مهمی که بعد از چند ماه ورود من به تهران به‌عهده من گذاشته شد این کار ذوب‌آهن بود و مذاکره با شوروی‌ها.

س- بله.

ج- این خودش حکایت‌های زیا دارد، ایران مدت‌ها می‌خواست ذوب‌آهن را ایجاد بکند.

س- از زمان رضاشاه.

ج- از زمان رضاشاه و بعد از چون با کروپ بود و آن عملی نشد و مقداری پیش رفت و بعداً ناقص ماند. ولی کارخانه نسبتاً کوچکی بود پنجاه هزار تن قابل تبدیل به صدهزار تن، ولی دیگر در زمان حاضر این کارخانجات به آن کوچکی صرف نمی‌کرد که برویم دنبال تکمیل چنین کارخانه‌ای، می‌بایستی برویم حداقل روی پانصدهزار تن و بیشتر که بتواند اقتصادی باشد. و ایران مدت‌ها دنبال این بود که بتواند از شرق نه ببخشید از شرق نه، از طریق آمریکا، بانک بین‌الملل و یا آلمان کمک بگیرد کمک فنی بگیرد مالی بگیرد برای ایجاد

س- ذوب‌آهن.

ج- ذوب‌آهن. آمریکایی‌ها صددرصد مخالف بودند و حتی بانک بین‌الملل را هم discourage کردند که این کار در ایران عملی بشود و تمام توصیه‌هایی که می‌کردند این به صلاح شما نیست دنبالش بروید. این یک فیل سفیدی‌ست که برایتان …

شما بایستی بروید دنبال کشاورزی و غیره و اینها. ولی آلمان‌ها آمادگی را داشتند همان کروپ بیاید در یک جای دیگر یک کارخانه جدیدی در ایران بسازد. دکتر عالیخانی ایشان را دعوت کرده بود به ایران. ایشان بیست و چهار ساعت قبل از، رئیس کروپ قبل از آمدن به ایران لغو می‌کند عزیمتش را به ایران. دولت ایران خیلی ناراحت می‌شود البته این با اجازه شاه بوده با دستور شاه بوده و بعد علیقلی اردلان که آن موقع سفیر ایران در بن بوده به او می‌گویند که برود رسیدگی بکند.

ایشان که رسیدگی می‌کند به این نتیجه می‌رسند که بله دولت آلمان بنا به توصیه دولت آمریکا به رئیس کروپ توصیه کرده که صلاح نیست و شما هم نروید، و ایشان هم مجبور شده نیاید به ایران. این مسائل را در پرونده‌هایی که من می‌خواندم آوردند برایم روشن شد و این بار چون شاه در عین حال می‌خواست مملکت را به طرف صنعتی شدن ببرد صنایع اساسی ایجاد بکند و غیره، این پیش آمده بود که در موقعی که ایشان به روسیه می‌روند مسئله در آنجا مطرح بشود و روس‌ها به هندوستان و چند تا کشور دیگر کمک کرده بودند، روس‌ها کمک بکنند. ولی در آنجا می‌گویند که صلاح نیست شاه تقاضایی بکند. در شأن ایشان نیست که از آنها تقاضا بکند، ولی اگر برژنف مسئله را مطرح بکند شاه قبول می‌کند که بله این همکاری به‌وجود بیاید البته،

س- کی این را می‌گوید آقا؟

ج- در آنجا البته از وزراء و یا هر چی که هست درست …

س- در هیئت دولت ایران.

ج- بله در هیئت دولت ایران. در این مسافرت که ایشان در آنجا بودند در

س- شوروی.

ج- شوروی موقعی که همکاری‌ها مطرح می‌شود برژنف هم می‌گوید، بله این‌ها رشته‌هایی است که ما می‌توانیم همکاری بکنیم شاید هم شاه نمی‌خواسته که از نقطه‌نظر اینکه بعداً کلمه‌به کلمه این مسائل را آمریکایی‌ها خواهند دانست نرود یا اینکه برای اینکه امتیازی تلقی نشود که امتیازی داده به شوروی‌ها یا شوروی‌ها انتظار داشته باشند امتیازی بدهد خودش را آن اندازه علاقمند نداند درحالی‌که علاقه‌مند بود، علاقه‌مند نمی‌خواسته نشان بدهد، اینها ممکن است البته تفسیرهایی است. و وقتی که ایشان رشته‌ها را امکانات برای توسعه فعالیت همکاری‌ها اعلام می‌کند شاه هم قبول می‌کند، «آره در این رشته کارشناسان شما بیایند، مقداری ما کار کردیم و اطلاعاتی داریم و غیره و فلان، ببینیم که چه می‌شود راه انداخت و بعد چطور می‌شود پرداختش را کرد و غیره و آیا رشته‌های دیگر …» یکی این بود و بعد دو سه تا طرح دیگر هم صحبت کردند.

در این موقع بود که من تازه به ایران وارد شده بودم و آمدند گذاشتند این موضوع را به‌عهده من که البته رئیس هیئت خود عالیخانی بود. معاونش اصفیاء بود. نفر سوم محمد یگانه. منتها مذاکرات را در سطح من می‌بایستی انجام بدهند. اینجا شاه خیلی حساسیت به این مسئله نشان می‌داد چند تا شرط داشت که به عالیخانی گفته بود،

(۱) افرادی انتخاب بشوند برای مذاکرات که صددرصد مورد

س- اعتماد

ج- اعتماد باشند که مبادا حرفی از این‌ها در جایی درز بکند.

(۲) مذاکرات در نهایت سری انجام بگیرد و به جایی درز نکند برای اینکه امکان این هست که به هم زده بشود و مرتب هم من را در جریان بگذارید. بعد تعدادی از این افراد از دستگاه‌های مختلف در حدود ۱۵ نفر بودند گروه را تشکیل می‌دادند به سوابق این‌ها رسیدگی کرده بودند و غیره که آدم‌های مطمئنی هستند و شاه هم نگاه کرده بود و خودش هم دستور داده بود رسیدگی بکنند و به این نتیجه رسیده بودند که، آره این افراد می‌توانند مذاکرات را انجام بدهند.

س- غیر از شما چه کسانی بودند آقا؟

ج- از آن افرادی که بودند مثلاً دکتر تهرانی بود از وزارت اقتصاد، از شرکت نفت نجم‌آبادی بود که بعداً وزیر شد، از سازمان برنامه عامری بود بعد معاون سازمان برنامه در آن موقع حالا درست یادم نیست که در اروپا فعالیت دارد می‌کند. در یک بانکی است در ژنو است قبلاً هم ایشان رئیس بانکی بود که بانکی ما داشتیم در انگلستان ایشان رئیس آن بانک بود،

س- بله حالا پیدا می‌کنیم اسمشان را.

ج- بله، در هر حال آقایانی از این تیپ‌ها بودند در رشته‌های خودشان، آن شیرازی بود که شیرازی در شرکت نفت کار می‌کرد منوچهری بود شرکت نفت، تعداد چهار پنج نفر از شرکت نفت بودند، از سازمان برنامه بودند و از وزارت اقتصاد و عزالدین کاظمی بود از وزارت‌خارجه، اینها. به دفتر من هم مرتب ۲۴ ساعت مواظبش بودند کی می‌رود، کی می‌آید. تلفن‌ها همه‌اش تحت کنترل، تلفن خانه این افراد، تلفن دفتر این افراد همه‌اش در حال چیز بودند که کنترل بکنند و بعضی موارد هم می‌آمدند به من گزارش می‌دادند که بله ما یا گزارش به عالیخانی می‌دادند ایشان به من می‌گفتند که بله می‌گویند تهرانی با سفیر آلمان در تماس بوده. در صورتی‌که کار تهرانی که مسئول امور بازرگانی است که همیشه با خارجی‌ها تماس دارد.

س- بله.

ج- در هر حال این مذاکراتی که ما انجام دادی،م قبل از اینکه خودمان را آماده این بکنیم ما مقداری مسائل داشتیم. درست است برژنف و شاه توافقی کرده بودند به‌طورکلی ما هم تکنوکرات‌ها بایستی زمینه را فراهم بکنیم، ولی بعضی موارد تکنوکرات‌ها هم به نتیجه‌ای می‌رسند که این مسائل ممکن است بعضی از این برنامه‌ها به‌درد نخورد. یکی از این طرح‌هایی که وجود داشت یک طرح نساجی بود که ما تکنوکرات‌ها دور هم جمع شدیم گفتیم که بایستی این را به هم زد.

شوروی‌ها تکنولوژی نساجی یکی از مفلوک‌ترین و بدبخت‌ترین در دنیا هستند، خیلی عقب افتاده، ما چطور می‌توانیم برویم از آنها این تکنولوژی را بگیریم و بیاوریم ماشین‌آلات آنها را بگیریم و بیاوریم به این کشور در صورتی‌که ما مدرن‌ترین ماشین‌آلات نساجی آلمانی و سوئیسی و غیره را داریم. و چیزی که به‌وجود خواهد آمد قابل فروش در ایران نیست.

ولی کارخانجات یک کارخانه ماشین‌سازی بود که بعداً در اراک به‌وجود آوردیم. لوله گاز بود، بعد ذوب‌آهن بود و غیره، به آنها چسبیدیم که اینها برای ایران مهم بودند. وقتی که نشستیم با هم صحبت بکنیم آقای کولیف از طرف آنها آمده بودند این ما تکنوکرات‌ها جواب مساعد می‌بایست مثبتی نشان بدهیم که عملاً نتیجه منفی بگیریم. قبل از اینکه بروم جلو آن شخصی که در سازمان برنامه اسمش یادم رفته بود حالا یادم افتاد داریوش اسکویی.

س- بله.

ج- بله، از آن بگذریم این در داخل پرانتز بود. راجع به این طرح نساجی با همکاران‌مان به این نتیجه رسیدیم که پیشنهاد می‌دهیم به شوروی‌ها که آماده هستیم این کارخانه را هم ایجاد بکنیم و در آذربایجان هم نزد مغان که در آنجا پنبه زیادی هست به وجود می‌آوریم که ماده اولیه وجود دارد به‌شرطی که شما برای بیست سال آینده محصولات این را بخرید چون ما در کشورمان به حد کافی ظرفیت نساجی داریم که مصرف داخلی را صددرصد تأمین می‌کند و حتی می‌توانیم هم صادر بکنیم بازار نداریم، بنابراین این هم به‌منظور تبدیل مواد اولیه به ماده ساخته شده که آن هم بازار می‌خواهیم می‌توانیم تولید بکنیم و صادر بکنیم و از این راه این پول سرمایه‌گذاری را که از شما قرض کردیم بدهیم.

این شخص از طرف شوروی‌ها به حدی آدم correctی بود ایشان گفتند، «ما هم به این نتیجه رسیدیم بعد از مطالعات خودمان که این به صلاح نیست این طرح اصلاً باشد در اینجا. بازار شما را کارخانجات شما را مطالعه کردیم می‌دانیم ما خیلی در مملکت خودمان کوشش کرده‌ایم در رشته‌هایی جلو رفتیم ولی نه در تمام رشته‌ها. در رشته صنایع مصرفی توجه زیادی به این رشته نشده و این است که مال شما رشته‌ای که این رشته در ایران به مراتب پیشرفته‌تر است از آن. توصیه ما این است که از آن مشتریانی که شما دارید و ماشین‌آلات می‌گیرید از آنها اگر احتیاج داشتید به آنها مراجعه بکنید نه به ما.» قبل از این که بروم جلو این موضوع که بعداً یک embarrassment ناراحتی ایحاد کرد مذاکره بین برژنف و هویدا در سر میز ناهار در مسکو.

حالا این افراد رفتند و می‌شود این حرف را زد، ما جریان را به امیرعباس هویدا گفتیم که همچین وضعی پیش آمده و این را این کارخانه نساجی هم به این ترتیب از بین رفت و ایشان هم این حرف‌ها را زدند.

بعد موقعی که با هویدا دو سه سال بعد رفته بودیم به مسکو ایشان در آنجا موقع سر میز ناهار که شوخی می‌کردند با برژنف، خواست شوخی‌ها را خیلی از حد خودش هم بگذارند، گفت، «آره»، که، «آقا این‌قدر هم شما پز می‌دهید»، یا از این حرف‌ها، «در همه رشته‌ها هم جلو نرفتید و مقداری شما در ایران هم ما رشته‌هایی داریم فعالیت‌هایی داریم که این‌قدر جلو رفته است حتی کارشناسان خودتان این را تصدیق کردند ما می‌خواستیم از شما کارخانه نساجی بخریم و گفتند که بله شما خیلی از ما پیش رفته‌تر هستید، فکر نکنید ما عقب مانده هستیم و شما پیش رفته شما در بعضی رشته‌ها هستید ما هم در بعضی از رشته‌ها.» این را به این ترتیب می‌خواست شوخی بکند و غیره و بعد برژنف ناراحت شد و، «آره این حرف را کی زده؟» در همان جا میز، از قضا آقای کولیف هم ایشان هم در همان جا سر میز ناهار،

س- آقای … اسمشان چه بود؟

ج- آقای کولیف.

س- کولیف.

ج- در سر میز ناهار وجود داشت و ایشان هم سرخ و سفید شد ولی هیچ، که در سر میز ناهار فقط هویدا می‌دانست و از این جریان من اطلاع داشتم دکتر عالیخانی هم آنجا نبود. و بعد ما به فارسی گفتیم، «آقا صحیح نیست.» ایشان متوجه شدند و سعی کردند موضوع را عوض بکنند مبادا غیض و غضبی نسبت به ایشان بشود.

در این مذاکراتی که ما با شوروی‌ها انجام دادیم با این آقایانی که اشاره کردم، در حدود یک ماه طول کشید. یک ماه طول کشید و شاید می‌شد با دیگران مذاکرات را در طی مدت حتی دو روز و سه روز تمام کرد ولی ما آشنایی نداشتیم. حتی وقتی که به این نتیجه می‌رسید طرفین قبول داشتند که راه‌حلی که ما پیشنهاد می‌کنیم هم به‌نفع آنهاست هم به‌نفع ما و این راه‌حلی که آنها پیشنهاد کردند به‌صرفه نیست باز این قدرت را نداشتند که بتوانند این را بپذیرند می‌بایستی تمام تصمیمات از مسکو بیاید. بنابراین بعد از اینکه ما توانستیم تقریباً تمام موارد به توافق برسیم و از مسکو دستورات‌شان را اینها بگیرند و غیره سه چهار ماده بود نکته بود که اینها ماند دیگر توافق نتوانستیم بکنیم. یکی قیمت گاز بود، یکی ظرفیت کارخانه ذوب‌آهن بود، یکی مسئله اتمام این کارخانه بود و یکی هم نمی‌دانم یک موضوع دیگری بود. من هم به آنها گفتم که بدون توافق روی این چهار مسئله ما نمی‌توانیم این قرارداد را امضاء بکنیم. ما نمی‌توانیم به شما گاز بفروشیم بدون اینکه لوله بکشیم بدون اینکه بدانیم که قیمتش چه است. اول بایستی این را بدانیم به صلاح هست یا نه. اگر صلاح ما نیست و ضرر خواهد کرد این کار را نمی‌کنیم. بعد ظرفیت و غیره و اینها همه‌اش را تشریح کردیم ولی اینها گفتند که این مسائل را حتی از مسکو به این سادگی نمی‌توانند جوابش را بدهند بایستی دو سه ماه فرصت داد به مسکو تا بتوانند تصمیم بگیرند آنها.

بنابراین در اکتبر بود این جریان ما قرار گذاشتیم در این چیزهایی که ما تهیه کردیم این را پاراف بکنیم و چهار موضوع بماند به مسکو که ما آخر دسامبر اوایل ژانویه برویم به مسکو و این قرارداد را در آنجا وزراء امضاء بکنند.

در این موقع آمریکایی‌ها در طی مدت یک ماهی که شوروی‌ها تعداد زیادی آمده بودند به تهران و یا می‌رفتند و می‌آمدند وزارت لابد آنها هم افرادی در شهر داستند و می‌دیدند که بله اینها می‌روند و می‌آیند و خبری هست. یک روزی آقای Meyer که تا به آن موقع به من تلفنی نکرده بود تلفن کرد که، «آقا من می‌خواهم با یگانه صحبت بکنم»، منشی‌اش به منشی من گفت بود سفیر می‌خواهد صحبت بکند. بعد ایشان هم پرسیده بود راجع به چیست؟ گفته بود مثل اینکه ایشان می‌خواهد یک مهمانی بدهد و می‌خواهد فلانی را دعوت بکند. بعد قبل از این که من صحبت بکنم قبول یا رد بکنم به عالیخانی گفتم که آقا سفیر می‌خواهد از قرار معلوم مرا به شام دعوت بکند جواب من منفی خواهد بود. ولی خواستم جریان را به شما بگویم. ایشان پرسیدند «چه وقت قرارداد تمام می‌شود؟»

س- ایشان منظورتان کیست؟

ج- ایشان عالیخانی وزیر من هستند دکتر عالیخانی.

س- بله.

ج- به ایشان گزارش دادم ایشان گفت که «چه موقعی این قرارداد تمام می‌شود پاراف می‌کنیم منهای این چهار تا موضوع؟ گفتم من گفتم فردا. بعد گفت «مهمانی چه وقت است؟» گفتم منشی من می‌گوید که مثل اینکه فردا شب خواهد بود. گفت «قبول کنید.» بعد ایشان مجدداً تلفن کردند و با هم صحبت کردیم و بعد خوب، گفتم، «آقا مهمانی برای چیست؟» گفت، «آره صحبت بکنیم ما هم شنیدیم بعضی فعالیت‌هایی هست و غیره، می‌خواستیم ببینیم چه هست و ما چه کمکی می‌توانیم بکنیم» و من چون نخواستم خودم را تنها involve بکنم، بنابراین گفتم، «آقا در این باره من با کمال میل می‌آیم ولی بهتر است که شما از دو نفر از من seniorتر که وزیر اقتصاد باشد و رئیس سازمان برنامه از آنها هم دعوت بکنید.» گفت، «فکر کردیم که نه آنها کار دارند نمی‌آیند.» گفتم، «نه من سعی می‌کنم که منتهای کوشش را بکنم که آقایان هم تشریف بیاورند.» گفت، «خیلی خوب ما هم خیلی خوشحال می‌شویم.» خلاصه دعوت به عالیخانی و اصفیاء هم شد که بنده مبادا به تنهایی در آنجا باشم و حرف‌هایی بزنم تنهایی.

رفتیم آنجا و بعد آقایان از ما پرسیدند، صحبت کردیم از این ور و از آن ور Meyer سفیر سر میز شام پرسید، «آره ما همچین چیزهایی شنیدیم چه هست و چه نیست؟» بعد عالیخانی گفت، «نه چیز مهمی نبود، برای شما مورد علاقه نیست. چون مدتی بود یک طرحی داشتیم منتهای سعی و کوشش را کردیم که با شما کنار بیاییم و شما گفتید که عملی نیست و حتی آقای اصفیاء هم آمد سه چهار ماه قبل با شما صحبت کرده بود شما هم جواب منفی دادید ما هم بالاخره مجبور شدیم راه‌حل دیگری برویم و این همسایه‌های شمالی آماده بودند برای این بود ما.» گفت، «در چه مرحله‌ای‌ست؟» گفت، «همان قراردادش را قبل از اینکه بیاییم اینجا امضاء کردیم.»

آنها خیلی ناراحت شدند. ولی خوب عمل انجام شده‌ای بود و این نشان داد در آنجا که ایران مصمم است برای رفتن به طرف صنعتی شدن ولو اینکه این از هر کجا کمک را بگیرند.

بعد در کارخانه ذوب‌آهن و همین‌طور کشیدن لوله گاز و بعد کارخانه ماشین‌سازی اراک و غیره و اینها، ما چندین طرح‌های اساسی که عرض کردم می‌بایستی برویم دنبال طرح‌های اساسی ماشین‌سازی‌ها و تراکتورسازی‌ها و غیره و اینها و از این قبیل بودند، در این باره هم همکاری نشد ایران مجبور شد که، ما یعنی، برویم با چک‌ها با رومانی‌ها این همکاری را ایجاد بکنیم. و این یک تغییر جهتی در سیاست کشورهای غربی نسبت به ایران به وجود آورد که آنها همان‌طور که اشاره کردم به این نتیجه رسیدند ایران مصمم برای industrialization توسعه صنعتی است و جلو خواهد رفت ولی با این ترتیبی که ایران می‌رود اینها بازارهای خودشان را در ایران از دست خواهند داد و آن تکنولوژی که ممکن بود به ایران بدهند و از آن استفاده بکنند آنها را هم از دستشان خواهند داد و یا امکان joint venture باشد طرح‌های مشترک باشد آنها را از دست خواهند داد. و ایران هم هدفش نبود که این برود … دنبال تکنولوژی‌های پیشرفته‌ای بود، مثلاً درباره تراکتور ما در حدود دو سال رفتیم دنبال Massy Ferguson چون Massy Perguson حاضر نشد آن وقت این همکاری با رومانی‌ها به‌وجود آمد. و بعد Massy Ferguson آمد دنبال ایران که آقا ما آماده هستیم که برویم همکاری بکنیم.

بنابراین این تغییر سیاست‌ها باعث شد که ایران یک مقدار آزادی عملی پیدا بکند. از هر جایی که فکر بکند که بهترین تکنولوژی را می‌تواند به دست بیاورد برود دنبال آنها. و البته من در اینجا نمی‌گویم در تمام موارد ایران موفق شد ولی به‌تدریج در آن جهت می‌رفته، مثلاً راجع به بل‌برینگ که ما نمی‌توانستیم SKF را به ایران بکشیم در صورتی‌که SKF بهترین سازنده بل برینگ است در تمام دنیا. ما شروع کردیم به لاس زدن با شرکت‌های دیگر درجه ۲ و ۳ و من راهم را از سوئد انداختم و به آنها هم پیغام رفت که بله معاون وزارت اقتصاد که مسئول این طرح‌ها را promote می‌کند از اینجا دارد می‌گذرد. که آنها آمدند به دیدن من که آقا بازار ما چه می‌شود و فلان و اینها؟ ما هم گفتیم، «هیچ بازار شما، دیگر شما بازاری نخواهید داشت، حقی ندارید در این بازار وقتی که ایران تولید کرد تولیدات خودش را درها را می‌بندد.»

بالاخره در همان جا اینها آماده شدند که قبول بکنند بیایند در ایران در تبریز کارخانه فرض کنید بل برینگ به‌وجود بیاورند. و همین‌طور در رشته‌های دیگر ما توانستیم. درباره آلومینیوم من آمده بودم در آمریکا برای مأموریتی و مرتب هم به ما می‌گفتند ایران امکان تولید آلومینیوم ندارد. در صورتی‌که مهمترین عامل برای ایجاد آلومینیوم وجود انرژی ارزان است، ما هم سد دز را به‌وجود آورده بودیم و در آنجا هشت تا توربین می‌بایستی بگذاریم دو تا توربینش کار می‌کرد و بقیه جاهایش باز بود و آن هم چون آقای ابتهاج یک قراردادی بسته بود با بانک بین‌الملل و تقریباً یک قرارداد ترکمان‌چایی بود ما نمی‌توانستیم تغییر بدهیم در چیزهایمان یعنی در نرخ فروش، آنها یک نرخ فروش‌هایی از ما می‌خواستند که از آن نبایستی پایین بیاید بانک بین‌الملل، و آن هم صرف نمی‌کرد برای ایجاد صنعت آلومینیوم بنابراین در آنجا آب می‌ریخت و از بین می‌رفت و جای توربین‌ها هم آنجا، ما سرمایه‌گذاری‌ها هم کردیم و انرژی ارزان هم وجود دارد و کارخانه آلومینیوم نمی‌شود به وجود آورد.

در هر حال من که اینجا بودم، ما از یک طرف البته سعی کردیم که دست بانک بین‌الملل را قطع بکنیم و آن قراردادمان را هم خاتمه بدهیم با آنها با پرداخت هر چه که مانده بود و از طرف دیگر برای خودمان یک همکار پیدا کنیم. و یکی از بهترین شرکت‌های آمریکایی را پیدا کردیم Reynolds Metal که آمد در ایران و کار خوبی هم انجام داد و کارخانه آلومینیوم را در اراک به‌وجود آورد.

بنابراین شما می‌بینید در این دوره صنایعی که ما رفتیم دنبال ایجاد منابعی مانند steel یعنی آهن- پولاد نه تنها به وسیله کوره‌های بلند با شوروی‌ها بلکه دنبال منابع آهن و پولاد direct reduction که به وسیله چیز عوض اینکه کک به‌کار برود گاز به کار می‌رود برای اینکه این را بتوانند reduceاش بکنند چیز از آن بکشند فلز را بکشند بیرون. چند تا از آن واحد را شروع کردیم قراردادهایش را بستیم. بعد رشته‌های فلزی دیگر مانند آلومینیوم را گفتم دبنال مس رفتیم دنبال lead و زینک رفتیم، اینها صنایع اساسی بودند و بعد رشته‌های پتروشیمی، در این رشته ایران رفته بود دنبال فرانسوی‌ها که می‌خواستند برای بازار داخلی ایران یک چند تا واحد پتروشیمی به‌وجود بیاورند. اینها هم با برنامه‌ای آمدند پیش ما که در حدود ده دوازده تا کارخانه بود ولی هر کدامشان یک مینیاتور که قدری بزرگ‌تر از لابراتور که آقا در اینجا پنج هزار تن می‌‌توانید درست کنید در اینجا دوهزار تن درست می‌کنید در اینجا ده هزار تن درست می‌کنید برای مصارف داخلی خودتان. در صورتی‌که قیمت‌ها به اندازه دو برابر سه برابر قیمت‌های بین‌المللی ممکن بود تمام بشود برای ما ظاهراً در حدود پنجاه درصد را قبول کرده بودند ولی در عمل وقتی که consultant برای شما مشاور یک چیزی برای شما در نظر می‌گیرد حتماً بایستی یک مقدار هم ضریبی بگذارید که از آن گران‌تر تمام خواهد شد، این که گفتند حتماً بین دو الی سه برابر هزینه تولید برای ما تمام می‌شد.

کاری که ما کردیم، این را گذاشتند به‌عهده من مثلاً یکی از آن طرح‌هایی بود که این آقایان آمدند فرانسوی‌ها دو سه ماهی نشستیم با هم صحبت کردیم و غیره، تمام این طرح‌ها را مجبور شدم که به هم بزنیم. منطق ما عبارت از این بود به عوض اینکه فرضاً بیاییم دویست میلیون یا پانصد میلیون دلار در این چند تا کارخانه بگذاریم و با این هزینه تولید گران داشت درست بکنیم آیا بهتر نیست که فقط در مقابلش یک دانه کارخانه برای یک ماده‌ای درست بکنیم منتها هزینه تولیدش با گاز ارزانی که داریم در مملکت خودمان می‌‌توانیم با ظرفیت جهانی تقریباً در حدود هزینه تولیدش با این گاز ارزانی که ما داریم در حدود نصف تمام می‌شود می‌توانیم این را صادر بکنیم …

و آن وقت با صادرات خودمان می‌توانیم ماده‌های دیگری که شما می‌گویید از آن بخریم یا به‌تدریج وقتی که پولدار شدیم آن کارخانجات هم به‌تدریج می‌گذاریم منتها برای بازارهای جهانی. البته این خارجی‌ها همان‌طوری که در حال حاضر می‌بینید عربستان سعودی رفته و مواد پتروشیمی درست می‌کند و به اروپا دارد می‌فرستد گرفتاری‌هایی پیدا کرده آنها هم از این گرفتاری‌ها می‌ترسیدند.

در هر حال نتیجه این بود که ما رفتیم دنبال طرح‌های از نقطه نظر کارخانجات پتروشیمی طرح‌های بسیار بزرگ جهانی که اولش طرح بندر شاپور بود برای کودهای شیمیایی، بعد مواد پلاستیکی در آبادان و دو سه تا از این کارخانجات بعداً با ژاپنی‌ها رفتیم و قرارش را گذاشتیم و اولین صحبت هم من رفتم و با میتسویی در ژاپن داشتیم و اینها را علاقه‌مند کردیم که پا بشوند بیایند در اینجا و آن اوضاع را مطالعه بکنند و آن کارخانه کذایی بندر شاپور به‌وجود آمده که هنوز هم تمام نشده است. شما می‌بینید بنابراین یک مقدار از این صنایع که با وجودی که ایران را متهم می‌کنند که ایران یعنی آن رژیم دولت‌ها صنایع

س- مونتاژ؟

ج- مونتاژ و از این قبیل صنایع را به وجود آورده، هیچ توجه به این صنایع اساسی نمی‌کند. اصلاً process صنعتی شدن یک کشور را نمی‌دانند. یک کارخانه اتومبیل‌سازی در حدود صد یا دویست نوع ماده اولیه از آن استفاده می‌کنند. ورق آهن خودش را خودش درست نمی‌کنند. ماده رنگش را خودش درست نمی‌کند. شیشه‌اش را خودش درست نمی‌کند. قفلش را خودش درست نمی‌کند. پلاستیکش را خودش درست نمی‌کند. نساجی‌اش را خودش درست نمی‌کند. تایرش را خودش درست نمی‌کند. همه را از دیگران می‌خرد.‌ ولی وقتی‌که این یا بل برینگش باشد یا چیزهای دیگرش، آن وقت بل برینگ نمی‌شود در مملکت ایجاد کرد برای یک دانه کارخانه. بایستی یک دانه کارخانه اتومبیل‌سازی باشد، دوچرخه‌سازی باشد، نمی‌دانم، تراکتور باشد، کارخانجات دیگری که احتیاج به بل‌برینگ دارند وقتی که بازار آن وسیع شد آن وقت شما بل‌برینگ می‌گذارید.

بنابراین یا دنبال special steel آهن مخصوص نمی‌شود رفت مگر این که صنایع ماشین‌سازی به حد کافی بازاری داشته باشد. بنابراین همان اندازه که ما جلو می‌رفتیم و بازارها ایجاد می‌شد این صنایع هم به دنبالش به‌وجود می‌آمد و مثلاً کارخانه ورق‌سازی که برای در حدود، شما احتیاج داشتید در حدود، یعنی معمولاً کارخانه در حدود امروزه پانصدهزار تنی یک میلیون تنی می‌گذارند برای کارخانه ورق‌سازی کوچکش صرف نمی‌کند آن وقت شما احتیاجات آهن‌تان در اتومبیل‌سازی چقدر است؟ فرض کنید سالی بیست‌هزار تن سی هزار تن. و تنها آن را ندارید شما رشته‌های دیگری را دارید مثلاً refrigerator باشد یا stove باشد یا چیزهای دیگر. بنابراین این صنایع basic حتی مادرِ مادر، مقدار زیادی از آن ماشین‌سازی‌ها در ایران به وجود آمدند که یکی از این روزهای اولی که من در آنجا از همکارانم خواستم برای این که شما بخواهید صنعت ماشین‌سازی ایجاد بکنید سه رشته هست که دنبال آن سه رشته می‌روید. یکی casting است، یکی forging است، یکی هم bending این سه رشته است.

برای اینکه ما برویم کوره‌هایی درست کنیم برای casting از همکارن‌مان تهیه طرحی را خواستیم. رفتند و مطالعات کردند و گفتند، «آقا ما بیش از پانصد تن بازار نداریم و نمی‌بینیم که بتوانند castingهایی داشته باشند ریخته‌گری‌هایی، در ریخته‌گری‌ها این چیزهای کوچک را بریزند و بدهند به بازار با آنها قطعات یدکی و غیره درست بکنند. ما به این ترتیب نمی‌توانیم اگر به این راه با آن ترتیب ما برویم جلو حتی صد سال هم بیشتر طول می‌کشد که مملکت را بتوانیم صنعتی بکنیم. بعد قدری طرح را عوض کردیم که بتوانیم خودمان هم مقداری قطعات درست بکنیم و غیره یک کارخانه پنج هزار تنی در نظر گرفتیم و بالاخره این کارخانه پنج هزار تنی را یک مطالعه دیگری کردیم شد کارخانه چهارده هزار تنی که در تبریز به‌وجود آمد. حالا این ۱۹۶۴ بود که از پانصد تن فکر پانصد تنی شروع کردیم که بتوانیم ریخته‌گری داشته باشیم، ولی در ۱۹۷۸ که در حدود ۱۴ سال بعد ظرفیت ریخته‌گری ما در کشور بیش از ۲۰۰ هزار تن بود و در حدود ۳۰۰، ۴۰۰ هزار تن دیگر هم برنامه وجود داشت در کارخانجاتی که بعداً قرارش را با آلمان‌ها گذاشته بودیم با شوروی‌ها گذاشته بودیم آنها داشتند به‌وجود می‌آمدند.

بنابراین این صنایعی بود که صنایع مادر مادر که این بشود کارخانجاتی درست کرد ماشین‌آلاتی درست کرد که آن کارخانه ذوب‌آهنی که می‌خواهید ماشین‌آلات را درست بکنید. Refinery که می‌خواهید پالایشگاه ماشین‌آلات پالایشگاه را درست بکنید. یا پتروشیمی که می‌خواهید یا سیمان می‌خواهید یا … بتوانید. به این ترتیب ما جلو رفته بودیم و این روزها هم صحبتش که هست ایران موشک درست کرده یا می‌خواهد درست بکند و غیره و اینها، ایران capability قدرت این را دارد به استثنای دستگاه‌های هدایت‌کننده کارخانجاتی که در ایران در طی این دوره به‌وجود آمد این قدرت را دارند که بتوانند دقیق‌ترین وسایل را برای

س- موشک زمین به زمین بسازند؟

ج- موشک زمین به زمین قدرت capability‌اش را دارند اگر بتوانند designاش را بکنند و در این دستگاه‌ها می‌شود به‌وجود آورد. البته غیر از این‌ها کارخانجات دیگر بزرگی وجود داشتند، فقط مسئله این کارخانجات بزرگ اعم از اینکه کاغذسازی باشد، پتروشیمی باشد، یا این فلزات باشد، یا ماشین‌سازی‌ها باشند نیست، همان اندازه ما دنبال کارهای دستی هم بودیم.

در آن موقع در ۱۹۶۴ اگر ایران را می‌گشتید شاید در تمام تهران بیش از بیست تا سی تا دکان چیز دستی وجود نداشت که کارهای دستی را بفروشند آن هم کالیته‌اش بی‌نهایت بد، ولی ما مرکز صنایع‌دستی که به‌وجود آوردیم کمک‌هایی که به وسیله آنها شد یک مرتبه گل کرد. حالا آن خودش سیاست‌های دیگری دارد.

حالا از این بگذریم که هم در رشته‌های صنایع کوچک یا صنایع‌دستی و چه در رشته صنایع خصوصی و آن خودش یک مسئله‌ایست خیلی مفصل که چه مسائلی داشتیم با، و چه سیاست‌هایی نسبت به بخش خصوصی وجود داشت و غیره که به این‌ها می‌بایستی وسایل تشویق و غیره و این‌ها به‌وجود آورد.

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۳۰ آوریل ۱۹۸۵

محل مصاحبه: نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۳

البته بعداً ممکن است راجع به بخش خصوصی قدری بیشتر صحبت کرد که چه سیاست‌هایی وجود داشت و با چه ترتیباتی و امکاناتی کشور موفق شد که اینها را به‌راه بیاندازد و این صنایع خصوصی چه رشدی کردند و چه کمک‌هایی برای صنعتی شدن کردند، از این مرحله فعلاً بگذریم.

این مدتی که من توانستم با این مسائل مشغول بشوم در حدود پنج سال و نیم بود در وزارت اقتصاد، گروهی بودند در آنجا به وزارت دکتر عالیخانی ولی همه آن گروه علاقه‌مند و عشق به خدمت به مملکت خودشان داشتند و افرادی هم که ما جمع کردیم از این ور و از آن ور خیلی مؤثر بودند از آن جوان‌هایی که چه در داخل چه در خارج تحصیلاتش را کرده بودتد. منتها این موفقیت وزارت اقتصاد و آرشیتکتش هم که دکتر عالیخانی بود یک مقدار ناراحتی‌هایی ایجاد کرده بود.

س- در کجا؟

ج- در هیئت دولت.

س- بله.

ج- که صحبت از سه تا در آنجا کاندید بعدی برای ریاست وزرایی یا نخست‌وزیری می‌شد که اینها رقیب هویدا بودند که یکی‌اش عالیخانی بود یکی‌اش جمشید آموزگار و یکیش هم زاهدی بود.

س- اردشیر زاهدی؟

ج- اردشیر زاهدی. اینها بایستی به نحوی از انحاء خوب در سیاست این‌طور است، به‌تدریج بروند کنار. این تازه خودش هم یک حکایتی دارد که چطور عالیخانی مجبور شد که استعفا بدهد در آن موقع و انصاری آمد سرکار و به‌جای ایشان. همان موقع که انصاری آمد و من هم موظف شدم بروم ایشان را بیاورم معرفی بکنم در وزارت اقتصاد بلافاصله بعد از معرفی ایشان من استعفای خودم را دادم، نوشتم و دادم به انصاری که از ادامه کار خسته شدم و عملی نیست و غیره، ولی عملاً این بود که چون ایشان را کم و بیش می‌شناختم همکاری با انصاری برای من عملی نبود. ایشان راه‌های دیگری برای خودش داشت که ما عادت کرده بودیم روی اصول برویم ایشان روابط را خیلی مهم‌تر تلقی می‌کرد.

بنابراین فقط تقاضای من این بود که من بروم کنار و بروم مدتی مطالعه به خارج که متأسفانه قبول نکردند و از من خواستند که وارد کابینه بشوم. در آن موقع خسروانی که وزیر کار بود.

س- عطاءالله خسروانی.

ج- عطاءالله، با نیک‌پی که وزیر آبادانی و مسکن بود با هم جدالی داشتند روی مسئله‌ای.

س- بله.

ج- گویا به سرهم می‌زنند و شاه هم از این جریان اطلاع پیدا می‌کند و بعداً عزل هر دوتایشان را می‌خواهد. در آن موقع بود که من هم داشتم کنار می‌رفتم گویا در همان موقع هم قبل از اینکه انصاری بیاید در میان کاندیدهای وزارت اقتصاد راجع به من هم فکر کرده بودند ولی تصمیم نسبت به انصاری گرفته بودند، خلاصه، ما را کشیدند به آبادانی و مسکن.

هر چه که من سعی کردم خودم را کنار نگه بدارم هویدا گفت، «این تصمیمی است که گرفته شده است و شما هم مثل سربازی هستید بایستی قبول کردش.» من هم به شرطی قبول کردم که پشتیبانی دولت را داشته باشم از نخست‌وزیر گرفته تا سازمان برنامه و غیره. چون وزارت آبادانی و مسکن به عوض اینکه وزارت‌خانه‌ای ساخته باشند در آنجا درست کرده باشند وزارت‌خانه جدیدی هم بود، تبدیل شده بود به یک وزارت‌خانه به یک دستگاه مقاطعه‌کاری و یا دستگاه مهندسی مشاورین، که اینها طرح تهیه می‌کردند و دبال اجرای طرح‌ها بودند و یا بعضی از طرح‌ها را هم خودشان اجرا می‌کردند. در صورتی‌که وزارت آبادانی و مسکن مثل وزارت اقتصاد بایستی برنامه تهیه بکند. بایستی سیاست را تنظیم بکند. بایستی وسایل تشویق و غیره را فراهم بیاورد تا دیگران دستگاه‌های دیگر وارد عمل بشوند و آن برنامه‌هایی که اعم از اینکه برنامه مسکن است یا برنامه آبادی شهرها است آبادی دهات است و غیره و اینها عملی بشود. این هدف من بود و خود آن دستگاه را از این فعالیت‌ها بکشم بیرون به این طرف ببرم. در اولین جلسه‌ای که با معاونین آن دستگاه من داشتم عبارت از اینکه مرا brief می‌کردند که چه کارهایی هست و دست اقدام و غیره و اینها، دیدم که مثلاً اولین حرفی که به من می‌زنند عبارت از این است که مهمترین چیزی که داریم یک deadlineی وجود دارد یک موقعی هست که بایستی طرح تمام بشود آن هم هیئت دولت تصمیم گرفته به‌خاطر تاج‌گذاری شاه در آن سد لتیان یک قصری درست بکند برای شاه که این کارهایش به کندی پیش می‌رود و بایستی این هرچه زودتر تمام بشود. این وزارت‌خانه اولین priorityاش عبارت از این بود. بعداً priorityهای دیگری که داشتند اولویت‌های دیگری از همان یک طرحی در فلان جا هست که دربار خیلی علاقه‌مند است که آقای ایکس و ایگرگ و اینها علاقه‌مند هستند و اینها بایستی تمام بشود.

در مقابل این‌ها من گفتم، «آقا آنچه که مهم در حال حاضر به‌نظر من هست البته اینها را بایستی انجام داد و غیره و اینها. ولی ما اگر نجنبیم در طی این یک هفته اخیر موقعیت از دستمان خواهد رفت. این هم مسئله قانون مالیات بر درآمد است که رفته به مجلس یا دارد می‌رود به مجلس و اینها و بایستی دید که ما چه نظری می‌توانیم داشته باشیم.» این آقایان تمام معاونین وزارت‌خانه‌ای که آنجا تشریف داشتند همه‌شان فکر کردند که مغز من معیوب شده وزارت آبادانی و مسکن آخر با قانون مالیات بردرآمد چه ارتباطی دارد؟ به همدیگر نگاه کردند یک پوزخندهایی به همدیگر زدند، گفتم، «آقا حس می‌کنم که ممکن است بعضی‌ها فکر بکنند که این به ما مربوط نیست ولی این خیلی هم مربوط است. چون اگر ما بخواهیم مسکن را تشویق بکنیم همین‌طوری که ساختن کارخانه‌ای را تشویق می‌کنیم می‌توانیم از عوامل مالیات‌ها استفاده بکنیم. می‌خواهیم خانه‌های ارزان قیمت کارگری درست بکنیم. می‌توانیم در این قانون مالیات بردرآمد این‌ها را جزء معافیت بگذاریم همین‌طوری که صاحب کارخانه برای توسعه کارخانه خودش اگر رفت ماشین‌آلات خرید و این را توسعه داد این جزء منافعش حساب نمی‌شود و مالیات نمی‌دهد همین‌طور هم می‌آییم می‌گوییم که اگر ایشان رفت و کارخانه برای کارگران درست کرد با این معیار و ضوابط به این ترتیب ایشان

س- خانه برای کارگران درست کرد.

ج- خانه درست می‌کند. همان‌طور برای این‌ها مثال‌های مختلفی زدم در آنجا خوش‌بختانه رئیس بانک رهنی هم وجود داشت، گفت، «آقا من این را به‌عهده می‌گیرم.» یک گروهی تشکیل دادیم یا دکتر اهری رفتند و نشستند که این چیزها را تهیه بکنند این مسائلی بود. مثلاً در آن موقع شاه دنبال ساختمان‌های high-rise بود و اینها هم گران تمام می‌شدند. شما می‌بایستی یک نوع کمک‌هایی به این‌ها بکنید آن هم از راه این مالیات‌ها ممکن بود بشود. اینها را تهیه کردیم و رفتیم پیش وزیر دارایی و ایشان هم با تمام این موارد موافقت کرد و اینها را تمام گنجاند.

منظورم این است که هدف من این بود که بتوانم اعم از اینکه در زمینه ساختمان باشد ساختمان‌های ارزان قیمت، و یا آبادی شهرها باشد یا آبادی روستاها یا مسائل زمین و غیره اینها را روی اصولی بتوانیم بیاندازیم که مردم تشویق بشوند و بروند دنبال این کارها. ولی در این دوره‌ای که من آنجا بودم بعد از حدود یکی دو سه ماه در آنجا هم متوجه شدم که به اینجا دیگر خیلی سخت است کار کردن. برای اینکه منافع مختلفی وجود دارد همه‌شان به یک طرفی می‌خواهند بکشند و فشارها روی این وزارت‌خانه است و آن پشتیبانی هم وجود ندارد. مقداری گرفتاری‌های ما با وزارت‌خانه‌ها بود. روزی پیش هویدا رفتم به او گفتم، «آقا ما این گرفتاری‌ها را با این آقا، این آقا، این آقا داریم. شما به‌عنوان رئیس ما نخست‌وزیر ممکن است یک جلسه‌ای ترتیب بدهید و قضاوت بکنید اگر من ناحق می‌گویم صحیح نیست از لحاظ سیاست شما دولت و غیره بگویید که نه، به ایشان همین‌طور صحیح نیست به ایشان بگویید.» ایشان در جواب گفت، «آقا آن عکسی که آنجا می‌بینی نخست‌وزیر ایشان هستند من Chef de Cabinet هستم.»

س- عکس عکس شاه بود، بله؟

ج- شاه بود، بله. «شما بایستی بروید مسائل‌تان را با ایشان مطرح بکنید این مسائل را.» من گفتم، «آقا با قول شما آمدیم اینجا و این مسئولیت را قبول کردیم.» و اینها هم مسائلی نبود که برود انسان نسبت به همکارش گرفتاری‌هایی ایجاد بکند و به‌خصوص که ایشان هم یک مسائلی و یک گرفتاری‌های دیگری داشت و ناراحت می‌شد اصلاً تمام مسائل به هم می‌خورد. بنابراین من به این نتیجه رسیدم که صلاح من این است که من هر چه زودتر خودم را از آن جا خلاص بکنم.

به‌عنوان مثال دو تا مثال را در اینجا می‌زنم تا بدانید جو آنجا از چه قراری بود. ما یک برنامه‌ای داشتیم کمک به روستاها، این هفتصد میلیون تومان در قانون برنامه پول کنار گذاشته بودند برای این کار در طی پنج سال و این با مشارکت روستاها بنا بود برایشان آب آورد؛ برق آورد؛ مدرسه درست کرد؛ جاده درست کرد از این قبیل مسائل با کمک روستاها آنها یک سومش را بدهند یا نصفش را بدهند کار به صورت کار و غیره یا به صورت نقدی و دولت هم بقیه‌اش را بدهد و به صورت دسته‌جمعی کمک طرفین این کارها عملی بشود. و ما هم منتهای فشار خودمان را گذاشته بودیم مثلاً سال قبلش که در حدود ده پانزده میلیون تومان جمع شده بود آن سال ما فشار آوردیم در حدود سی‌وپنج میلیون تومان از روستاها ما پول جمع کردیم. بودجه من هم در آن سال هفتاد میلیون تومان بودجه بود که سی‌وپنج میلیون تومان آنها بدهند دو سوم، ما هم هفتاد میلیون تومان و این هم طرح‌هایی بود که همه این طرح‌ها آماده که در اینجا برق خواهد بود آنجا، نمی‌دانم، دبستان خواهد بود آنجا چه، یا جاده و غیره و آب یا حمام، هرچه.

این را سازمان برنامه، در صورتی‌که این را هم قبلاً بایستی بگویم، یک ماده دیگری وجود داشت در قانون برنامه که می‌شد تمام مواد دیگر را تغییر و تبدیل داد پایین و بالا برد به استثنای آن مبالغی که تخصیص داده شده است به روستاها، آن را نمی‌شد دستش زد. چون مردم یعنی این نمایندگان علاقه‌مند به این بودند به روستاها از آنجا رأی می‌آوردند می‌خواستند کارهایی انجام بشود آن هم از آن لحاظ این علاقه را داشتند.

ولی از نقطه‌نظر ما از نقطه‌نظر یک مسئله اجتماعی بود Social Justice عدالت اجتماعی و افرادی که در آنجا زندگی می‌کردند، شرایط روستاها، بهبود وضع روستاها، این مسائل مطرح بود. و از طرف دیگر هم این را می‌بایستی گفته باشم موقعی که من به وزارت آبادانی و مسکن رفتم در آنجا نخست‌وزیر امیرعباس هویدا به من گفتند، «شما هیچ‌گونه دخالتی را در اینجا نمی‌پذیرید و من هم دخالتی نخواهم کرد نسبت به کارهایی که شما می‌کنید درباره انتخاب همکاران خودتان و غیره.» ولی یک خواهشی دارم و آن هم یک مسئولیت فامیلی به یک فرد که آقای مهندس بدیع هستند ایشان شخص مفیدی هستند و غیره ما هم آشنایی فامیلی داریم اگر خواستید این را از آنجا بردارید که ایشان معاون پارلمانی این وزارت‌خانه هستند در این صورت شما به من قبلاً اطلاع بدهید و من ترتیب انتقالش را می‌دهم به یک جای دیگر.» ما هم همان‌طور رفتار کردیم رفتیم دیدیم که این آقا واقعاً یک فردی‌ست خیلی محترم وارد کار خودش است خیلی هم مؤثر است در مجلس شورا در سنا می‌شناسند به حرفش گوش می‌کنند بنابراین دلیلی ندارد عوض کردن ایشان در صورتی‌که دیگران را هم من عوض کردم یکی را جابه‌جا دو تای دیگر را بیرون کردم و این آقا ماندند. حالا این موضوع برمی‌خورد به این مسئله توسعه روستاها.

ما هر چه سعی کردیم این پولی که به ما کنار گذاشتند بگیریم و دنبال این طرح‌ها برویم بیش از شاید از این هفتاد میلیون تومان بیش از پانزده تا بیست میلیون تومان در اختیار ما نگذاشتند. بنابراین ما در وضعی قرار داشتیم که رفته بودیم از این روستاهای فقیر این پول‌ها را جمع‌آوری کرده بودیم و دولت در مقابلش قولی که داده بود نمی‌توانست عمل بکند و آخر سال هم بود دولت هم بودجه جدید خودش را برده به مجلس، و ایشان هم آقای بدیع می‌بایستی در آنجا حضور داشته باشد و اوضاع را اگر خواستند از او تشریح بکند.

وکلا حملات شدید را شروع می‌کنند برعلیه وزارت آبادانی و مسکن این کارها را انجام نداده در روستاها. ایشان هم می‌گویند، «آقا این طرح‌های ما این کوشش ما برای جمع‌آوری پول این هم سازمان برنامه به ما نداده.» این موضوع برمی‌گردد موضوع پای سازمان برنامه و هیئت دولت و غیره و اینها که این‌ها کار خودشان را انجام ندادند. این را به فاصله نیم ساعت به اطلاع نخست‌وزیر می‌رسانند و نخست‌وزیر بلافاصله مرا می‌خواهد من هم از جریان اطلاع نداشتم می‌روم به سازمان برنامه ایشان بودند و بعد دیدم که معاون سازمان برنامه که معاون بودجه بود ایشان و آقای بدیع هم از مجلس آوردند آنجا و مهندس اصفیاء هم که وزیر مشاور شده بود از یک جلسه‌ای آمدند با آقای نخست‌وزیر بیرون و در یک اتاق دیگری شروع کردیم به صحبت کردن، نخست‌وزیر جریان را شروع کرد پرسیدن که چه شده در مجلس.

مهندس بدیع اوضاع را گفت که آقا جریان این طور بود. ایشان خیلی نارحت شد و شروع کرد به پرخاش کردن که آقا شما رفتید آنجا برعلیه دولت دارید صحبت می‌کنید و دولت را تضعیف دارید می‌کنید و غیره، و کار به‌جایی رسید این پرخاش ایشان دستور دادند که، «آقای بدیع شما دیگر بروید خانه‌تان، بروید خانه‌تان بنیشینید.» و دستورش را داد که وزیر آبادانی خودش برود از موقعیت دولت در اینجا دفاع بکند. و پا شد بعد از دادن دستورات از دفتر خارج بشود و برود اتاق کنفرانس دیگر در این موقع من جلویش را گرفتم، «آقای نخست‌وزیر شما حرف‌های‌تان را زدید به حرف‌های ما هم گوش کنید.» من وقتی که دیدم که ایشان همان‌طور ایستاده و می‌گوید که، «خیلی خوب، حرف‌هایی که داری بزن.» به او گفتم، «آقا نمی‌شود من نشسته شما سرپا، شما هم بفرمایید بنشینید و آقایان هم بنشینند و پنج دقیقه بیشتر وقت‌تان را نمی‌گیرم.» بعد من جریان را تشریح کردم که خودتان اطلاع دارید و وارد جریان بودید این بوده و ایشان هم حرف‌هایی که زدند اگر من بودم مقدار بیشتری نسبت به این مسائل می‌گفتم که ایشان وارد نبودند و با این شرایط که می‌بینم کسی که بایستی به خانه‌اش برود نبایستی ایشان باشد بلکه من بایستی بروم به خانه‌ام. بنابراین تحت این شرایط من خانه می‌روم و ایشان هم هر تصمیمی که دارید با ایشان رفتار بکنید. بعد ایشان شروع کرد از در دیگر آمدن و تهدید کردن و بالاخره طوری شد که باز قرار شد که آقای بدیع رفتند و ما هم حرف خودمان را پس نگرفتیم. منظورم این بود که مقداری جو را نشان می‌داد و توجه به اولویت‌ها درحالی‌که ما فرضاً در تهران داشتیم یک همان وزارت آبادانی و مسکن فرض کنید دستگاه‌های بهجت‌آباد را درست می‌کرد ساختمان‌های بهجت‌آباد را درست می‌کرد، در صورتی‌که اگر آنجا را دولت درست نمی‌کرد با پول دولت بخش خصوصی می‌توانست آنجا را درست بکند و به دیگران بفروشد. این هم باز جو را نشان دادن که توجه به افراد کم درآمد کمتر می‌شد در آن موقع.

این فعالیت که قبلاً عرض شد این مربوط می‌شد به روستاها ولی این یکی باز به‌عنوان یک مثال نشانه‌ای در جنوب تهران، روزی برای بازدید کار من نبود من شهردار نبودم ولی مع‌هذا مسئول آبادانی و مسکن بودم رفتم ببینم وضع چه هست، گاه‌گاهی در جوانی ایامی که به دانشگاه می‌رفتم آنجاها را دیده بودم.

و وضع غیرقابل باور کردن، مردم انباشته شده روی هم، جوان‌ها تو کوچه ناراحت، آب کثیف، چیزها را در جوی‌ها دارند هنوز مثل قدیم می‌شویند و غیره و فلان.

س- کدام منطقه بود این منطقه آقای یگانه؟

ج- منطقه نرسیده به گودها.

س- بله، بله.

ج- گودهای جنوب شهر.

س- نزدیکی‌های جاده حضرت‌ عبدالعظیم بود؟

ج- بله، بله آنجاها بود. من روزی آقای بهنیا را با خودم بردم که ایشان سابقاً وزیر راه بودند و حالا در آن موقعی که من آنجا بودم رئیس بانک رهنی بودند، که با هم برویم، آدم خیلی معقول و علاقه‌مند به این مسائل بود، که رفتیم وقتی که دیدیم ایشان هم خیلی نارحت، گفتیم، «آقا ما بایستی حداقل یکی دو تا پروژه انجام بدهیم نشان بدهیم که می‌شود کرد با مبالغ کم.» بانک رهنی در آنجا یک مقدار گودی داشت، گفتیم، «آقا اینجا را می‌خواهید چکار کنید؟» هفتادهزار متر، گفت، همان‌طور مانده. گفتیم، «خیلی خوب با مقداری پول کم می‌شود اینجا را تبدیل به باغی کرد و چند تا نمی‌دانم، استخری درست کرد و یک مهدکودکی یک ساختمان کوچکی درست کرد مهدکودک و غیره و فلان و از این جور چیزها بیشتر هم بیش از چهارپنج میلیون تومان چیز نخواهد کرد، در صورتی‌که می‌تواند در حدود پنجاه‌هزار نفر اینجا جا بدهد و مردم از آن استفاده بکنند درخت بکاریم و غیره و فلان.» گفت، «آره ولی من پول ساختن اینجا را ندارم.» گفتم، «نه پولش را تو نده تو زمینش را بده.» آن بالا هم زمینی داشتند بالای گودها در حدود بیست سی هزار متر، «اینجا را می‌خواهید چه کار کنید؟» «همین‌طور مانده برنامه‌ای هم نداریم.» گفتیم، «آقا اینجا هم می‌آییم آپارتمان درست می‌کنیم. افرادی هستند در اینجا بقال و نمی‌دانم، معلم مدرسه و غیره و فلان و اینها، آپارتمان‌های بیش از بیست‌سی‌هزار تومان نشود که اینها بتوانند بپردازند.» گفت، «آره می‌شود درستش کردش دو اتاقه سه اتاقه، یک اتاقه.»

ما در آنجا برنامه‌هایمان را ریختیم و من رفتم از وزارت دارایی پیش جمشید آموزگار این برنامه را به او گفتم و کمک خواستم. گفت، «شما وضع بودجه را می‌دانید و من از کجا پول بیاورم؟» گفتم، «می‌دانم من می‌خواهم از منافع بانک رهنی بردارم. آنجا چهار پنج میلیون تومان خرجش خواهد شد.» گفت که، «منافع بانک رهنی بایستی برود جزء بودجه بیست میلیون تومان گذاشتیم اگر از آن برود من جایش را چطور پر کنم؟» گفتم، «آقا این را هم می‌دانم. اگر ما از بیست میلیون تومان اضافه آوردیم آن وقت چی؟» گفت، «آن مال شما.» گفتم، «بیست و دو میلیون و پانصدهزار تومان است. شما بیست میلیونش را بردارید ما دو میلیون و پانصد هزار تومان را برمی‌داریم امسال و نمی‌توانیم هم خرج بکنیم سال آینده هم همین‌طور برداشتیم دیگر.» گفت، «آره من صددرصد پشتییبان.» بنابراین وزیر دارایی پشتیبانی کرد و راجع به آن ساختمان‌ها هم قرارش را گذاشتم با خود بهنیا که آقا شما به مردم قرض می‌دهید بروند ساختمان بکنند حالا خودتان اول بریزید اینجا این آپارتمان‌ها را درست بکنید، بعداً به مردم بفروشید عین همان کار است. پول شما که از بین نخواهد رفت. ایشان هم قبول کردند و رفتیم دنبال ایجاد ساختمان‌هایی در حدود هفتصد هشتصد تا آپارتمان.

بعد رفتم پیش هویدا جریان را به هویدا گفتم که، «آقا شما که نشستید همه ما بالای شهر نمی‌دانید پایین شهر چه هست؟ فکر هم می‌کنید که ایران جزء ممالک پیشرفته شده و اعلام هم می‌کنید. بیایید برویم پایین شهر ببینید چه هست و این طرح هم ما تهیه کردیم به‌عنوان نمونه که از فردا شهرداری دیگران هم بروند این فعالیت‌ها را انجام بدهد، توجه می‌کنید؟ ایشان گفتند «نه من وقت ندارم و غیره و فلان و شما خودتان بروید و نمی‌دانم، کلنگ را بزنید.» گفتیم، «ما در عمرمان کلنگ نزدیم و حالا هم نخواهیم زد. اهل تشریفات هم نیستیم. اگر هم خواستیم بفرستیم ما یک مدیر کلی را برای انجام این کار می‌فرستیم. ولی این سمبلی است که مردم بدانند دولت به طبقات کم درآمد هم توجه دارد و بعد خودتان با چشم خودتان ببینید و من می‌خواهم از این استفاده بکنم برای آینده که پشتیبانی را بکنید از این قبیل طرح‌ها.» با زور ایشان را بردیم پایین شهر خودش پشت رل ماشینش نشست و رفتیم آنجا یک مرتبه در حدود بیست سی هزار و نفر مردم دور این را گرفتند و قیافه‌ها همان قیافه‌های انقلابی جوان‌های فلان قدری ناراحتی وجود داشت در آن موقع که مبادا صدمه جانی به ایشان زده بشود.

س- کسی هم آقا شعاری چیزی علیه ایشان داد در آن روز؟

ج- البته در آنجا مقداری از اهل محله و اینها آمدند جلو و ناراحتی‌های خودشان را این که توجه نمی‌شود این مسائل را مطرح کردند با ایشان،

س- بله.

ج- ایشان هم خیلی قیافه حق به جانب، «آره من اینن دستورات را دادم و الساعه هم می‌خواهم از وزیر آبادانی و مسکن به من قول بدهید تا چه موقعی این تمام خواهد شد من می‌خواهم تا سال دیگر همین موقع بیایم اینجا را

س- افتتاح بکنم.

ج- افتتاح بکنم.» ما هم در همان موقع قول دادیم که بله سال دیگر بعد از اینکه با همکارانم صحبت کردم و گفتیم بله عملی است و شما هم بیایید. این خیلی به‌طورکلی تمام برنامه‌هایی که وجود داشت تشریح داده شد و مردم هم دیدند و این تا حدی نشان‌دهنده این بود که بله این آقا آمده و به‌عنوان رئیس دولت یک توجهی هم می‌شود. و طوری شد که ملکه و شاه خودشان علاقه‌مند شدند به این طرح و موقع افتتاح خودشان رفتند، آن موقع دیگر من وزیر آبادانی و مسکن نبودم استعفا داده بودم.

این جو وجود داشت و سازگار با این نبود با من که گرفتاری‌های دیگر خیلی زیاد و من مجبور شدم استعفای خودم را چند بار بدهم و قبول نکردند تا اینکه هویدا گفت که، «آقا شما برای این که آبروی دولت نرود می‌گویید که نارحت هستید و غیره یک تصدیق دکتری اینهایی بیاورید و من ببرم پیش شاه اجازه بگیرم.» خلاصه این را ما هم گرفتیم از تصدیق شاه و بردیم و غیره و اینها و بردند و منتها عوض اینکه، در این موقع هم آره یک ماه قبل از این برای این که زمینه‌سازی بکنند که من می‌خواستم بروم و بگویند که یگانه چون گرفتاری‌هایی در اینجا داشته و موفق نبوده و غیره، در صورتی که تمام کارهای‌مان را کرده بودیم با مبارزاتی که کرده بودیم موفق بودیم صددرصد.

هفت هشت ده نفر را فرستادند که تمام وزارت‌خانه‌ها را بروند یک به یک بررسی بکنند و نظر بدهند چه کارهایی بایستی انجام بشود و خلاصه ارزشیابی بود گروه ارزشیابی.

اینها از وزارت آبادانی و مسکن شروع کردند. بعداً بنا بود بروند آب و برق و غیره و فلان. این گروه ارزشیابی که کارشان را شروع کردند در وزارت آبادانی و مسکن، بیشتر ارزشیابی کارهایی کرده بودند که قبل از من در آنجا وجود داشته و روز اول هم من به اینها گفتم که ما می‌دانیم این دستگاه مریض است ولی شما که آمدید می‌گویید که ما می‌خواهیم عکس‌برداری بکنیم از اینجا این صحیح نیست. شما بایستی در اینجا مثل هر دکتری ببینید این بیمار که درجه تبش ۳۹ است مثلاً دیروز ۳۸ بوده حالا شده ۳۹؟ یا ۴۰ بوده که امروز شده ۳۹. اگر ۴۰ بوده امروز ۳۹ شده خواهیم گفت بله این در حال بهبود است. ولی اگر ۳۸ بوده درجه تبش ۳۹ شده در آن صورت وضعش دارد بد می‌شود و مسئولیتش به گردن ماست.

این آقایان نتوانسته بودند این کار را انجام بدهند رفته بودند دنبال مسائلی که من روی تمام اینها کار کرده بودم. مثلاً افرادی را آورده بودند گذاشته بودند آنجا که مثلاً این شخص مسئول امور اجتماعی است و این دارد چه تهیه می‌کند؟ فرض کنید استانداردهای ساختمانی تهیه می‌کند، از این قبیل کارها. یا فرضاً آمده بودند دیده بودند برنامه مسکن وجود ندارد در صورتی که برنامه مسکن را داده بودیم همان آقای بهنیا در دستگاهش برنامه مسکن ۲۰ ساله تهیه کرده بود. گزارش‌هایی از این قبیل تهیه کرده بودند که صحیح نبوده و قبل از اینکه حتی این را ببرند پیش نخست‌وزیر پیش شاه حتی به وزیر مسئول هم نشان نداده بودند که این چه هست؟ آیا این مسائل ارزشیابی درست است یا نه؟ وقتی که این‌طور شد این را برده بودند پیش شاه و در تلویزیون نشان دادند و من دیدم دارند این حرف‌ها را می‌زنند که بله چه اتفاقاتی افتاده. همان موقع قلب من گرفت و منتقل شدم به یک بیمارستانی و از همان بیمارستان هم آخرین استعفانامه خودم را نوشتم.

دو تا استعفانامه قبلاً داده بودم که این یک استعفانامه هشت صفحه‌ای بود درباره تظاهر دولت صحنه‌سازی‌های دولت اینکه ظاهر ما یک انقلاب سفید داریم ولی عملاً توجهی به حال این افراد نمی‌شود و غیره و اینها. این البته از این چند نسخه‌ای بیش نبود و سعی کردیم که در شهر publicity به آن داده نشود و فقط یک نسخه‌اش به‌دست نخست‌وزیر برسد، یک نسخه‌اش هم به‌دست شاه، یک نسخه‌اش هم من داشته باشم.

س- این را خطاب به کی می‌نوشتید آقا، استعفا را؟

ج- این استعفای من خطاب به نخست‌وزیر بود برای اینکه ایشان رئیس دولت بود و نسخه‌ای از آن برای اطلاع شاه از طریق رئیس دفتر مخصوص به اطلاع شاه برسد. و شاه هم این را خوانده بود و بعد علم مرا خواست که توضیحات بیشتری بدهم و بعد هم دلداری دادن و غیره و اینها.

بعد گفتند که نه به هیچ‌وجه اینها به شما مربوط نبوده و شاه هم می‌دادند این هست و خیلی هم علاقه‌مند است شما به نحوی از انحاء خدمتتان را انجام بدهید. این حکایت ما بود در آن موقع که بعد من که تصمیم گرفتم در آن موقع از دولت بیایم بیرون و دنبال کار خصوصی بروم.

س- بالاخره استعفای شما پذیرفته شد؟

ج- بله استعفای من پذیرفته شد.

س- این چه سالی بود آقا؟

ج- این سال ۱۹۶۹ بود.

س- تا ۶۹ که شما در وزارت اقتصاد بودید.

ج- نه، نه، یک سال بعد ۱۹۷۰.

س- پس شما مدت وزارت‌تان فقط یک سال بود؟

ج- یک سال بود قدری شاید هم کمتر از یک سال.

س- بله.

ج- و بعد ظاهراً گفتند، «شما فعلاً مشاور باشید در نخست‌وزیری. ولی من پایم را دیگر به نخست‌وزیری هم نگذاشتم و بعد تصمیم گرفتم که بروم دنبال کار پدری و اجدادی وارد بخش خصوصی بشویم و دنبال کار و فعالیت تولیدی و یک طرح کوچکی تهیه کردیم از وزارت‌خانه وزارت اقتصاد من اجازه‌اش را گرفتم، این هم عبارت از این بود طرح extrusion آلومینیوم بود که از آن در و پنجره و غیره و اینها بشود ساخت.

این را شروع ردیم و در آن موقع من شنیدم که ممکن است امکاناتی باشد چون بیشتر در دستگاه‌های بین‌المللی کار کرده بودم آمدم چون علاقمند بودم که باز برگردم به دستگاه‌های بین‌المللی و از آن محیط که گرفتاری‌ها که وجود داشت خارج بشوم. ما در بانک بین‌الملل یک موقعیت علی‌البدل داشتیم در هیئت مدیره، جهانشاهی که بعداً رئیس بانک مرکزی بود این مقام را داشت ایشان را خواسته بودند بیاید و رئیس بانک مرکزی بشود این پست خالی می‌شد و با سوابقی هم که من داشتم به‌نظر می‌رسید که به این کار بخورد. بلافاصله قبول کردند و چون این شخص نماینده گروه تمام کشورهای خاورمیانه می‌شد، بعد یک مقدماتی لازم داشت چون می‌بایستی انجام بشود و به‌وسیله نماینده پاکستان که executive director بود ایشان می‌بایستی این اقدام را بکنند این شخص منصوب بشود. هفت‌هشت کاندید دیگر هم در آنجا وجود داشتند ولی موضوع که در وزارت دارایی و پیش شاه رفته بود شاه در میان این کاندیدها مرا انتخاب کرده بود.

بعد یک سال من در هیئت مدیره بانک بین‌الملل بودم در آنجا مسائلی داشتیم راجع به طرح‌هایی که فرضاً عراقی‌ها داشتند جلوی آب‌های ما را، از آب‌های ما استفاده بکنند، سد درست می‌کردند که حقی ایجاد می‌شد چه مسائلی با آنها داشتیم و غیره. ولی یک چیزی که در فکر من وجود داشت وقتی که وارد آن دستگاه شدم ایران رل درجه دوم را بازی می‌کرد در طی این بیست‌وپنج سالی که ایران عضو آنجا شده بود عضـو دستگاه‌های مالی بین‌المـللی صــندوق مخصــــوص I.M.F.

International Monetary Fund و یا World Bank ایران در گروه خاورمیانه پست علی‌البدل را داشت و می‌بایستی دنباله‌روی بکند از پاکستان و کشورهای عربی. درصورتی‌که موقعیت ایران خیلی عوض شده بود در آن سال‌ها و مسئولین امور هم در آن موقع آن جسارتش را نداشتند که پایشان را بگذارند جلو و بروند و ببینند که چطور می‌شود وضع ایران را بهبود داد و ایران leadershipی گروه را رهبری گروهی را در آنجا بگیرد.

ما چون وضعمان طوری شده بود که دیگر در بانک بین‌الملل استفاده نمی‌کردیم از منابعش ولی علاقه‌مان بیشتر به صندوق بین‌المللی پول بود، صندوق بین‌المللی پول یک دستگاهی است که سیاست تنظیم می‌کند و آنها را اجرا می‌کند. بانک بین‌المللی یک بانکی است مانند بانک توسعه، بانک توسعه صنعتی که ما در ایران داشتیم که به طرح‌ها رسیدگی می‌کند به آنها پول می‌دهد. ما می‌خواستیم، علاقمند بودیم به اینکه در سیاست‌های جهانی involve بشویم. علاقه‌مند به این بودیم که در آنجا مشورت بشود یا ما نظرهای خودمان را بدهیم، تصمیماتی که گرفته می‌شود برعلیه ما نباشد. این بود از روز اول من رفتم دنبال این مسئله که بتوانیم گروهی به‌وجود بیاوریم، این تازه خودش یک حکایت زیادی دارد از رویش می‌گذرم آخرش این بود که ما توانستیم یک گروه جدیدی درست بکنیم که آن هم چه شده چینی‌ها چطور رفتند و نمی‌دانم گروه بندانگ وجود داشت آنها چطور داشتند از بین می‌رفتند و ما گروه جدید را به‌وجود آوردیم و leadershipی آن گروه با ایران و الجزیره شد که در آنجا البته تنها کسی که کمک کرد از این لحاظ جهانگیر آموزگار بود که سفیر اقتصادی ایران بود در واشنگتن. درحالی‌که آن افرادی که در ایران بودند در بانک مرکزی، در سازمان برنامه همه فکر می‌کردند که این یک جاه‌طلبی است از طرف یگانه و هیچ‌وقت ایران نمی‌تواند چنین رهبری را داشته باشد بگیرد و کشورهای دیگر قبولش بکنند.

وقتی که ما موفق شدیم و یک گروه دیگری که به leadershipی اسپانیو فیلیپین داشتند با ما مبارزه می‌کردند و آنها را از میدان به در بردیم این واقعاً برای همه تعجب‌آور شد که از آن موقع تا به حال حالا تلفنی هم که شد از همان صندوق بین‌المللی پول بود از این آقایانی که نماینده رژیم جدید هستند.

بنابراین ما در تنظیم سیاست‌ها خیلی بعد از آن در آن دستگاه مؤثر بودیم و من یک سال بود که در آنجا بودم و کشورهایی که به من رأی داده بودند الجزیره و مراکش و تونس و از کشورهای آفریقایی غنا بود، از اروپا یونان بود، از خاورمیانه افغانستان و عمان و عدن یمن در صورتی‌که ما در جنگ بودیم در آن موقع.

س- بله جنگ ظفار.

ج- جنگ ظفار، ولی آنها رأی داده بودند که ایران باشد نمایندگی آنها را هم داشته باشد این خودش یک حکایتی دارد چطور شد. و یک سال بود که من در IMF بودم همان نخست‌وزیر وقت باز امیرعباس هویدا یک دفعه دیدیم که به منزل من تلفن کرده، می‌گوید، «آقا ما شما را در ایران احتیاج داریم.» ما هم گفتیم، «آقا، ما تازه آمدیم اینجا دو سال پیش و چون هم با آن جریاناتی هم که خودتان می‌دانید در ایران اتفاق افتاد و گزارشاتی که خودتان به شاه تقدیم کردید دیگر ما را برای چه می‌خواهید؟» «نه، این دفعه می‌خواهیم که شما بیایید رئیس بانک مرکزی بشوید.» خلاصه اصرار که مسئولیت بانک مرکزی را بنده قبول بکنم چون بانک مرکزی یک دستگاه صالحی بود من هم علاقه‌ام خدمت به مملکت خودم، ولی درست از اوضاع و احوال اطلاع نداشتم که باز چه است. وقتی که رفتم دیدم نه اینها آماده هستند که تا حدی استقلال عمل بدهند و غیره و اینها که ما بتوانیم کار خودمان را انجام بدهیم بدون دخالت ناروای زیاد من قبول کردم.

بنابراین می‌بایستی بروم از تمام کشورهایی که مرا انتخاب کرده بودند چون همان اندازه که نماینده ایران بودم نماینده الجزیره هم بودم نماینده مراکش هم بودم به همه اینها تعلق داشتم،

س- بله.

ج- از آنها تقاضای یعنی استعفا دادم به همه اینها اجازه گرفتم که اگر قبول بکنند و آنها هم قبول کردند و بعد از من جهانگیر آموزگار را معرفی کردیم ایشان این پست را معرفی شدند و دیگران به ایشان رأی دادند و ایشان پست را گرفتند. که من برگشتم در بانک مرکزی بودم مدت تقریباً در حدود سه سال و خرده‌ای.

س- یعنی از چه سالی آقا؟

ج- عرض کنم از سال هزار و نهصد و، چون ۱۹۷۳ تا در حدود ۱۹۷۶ بود که من از آنجا استعفا دادم.

س- بله.

ج- ۱۹۷۶. و این دوره‌ای بود که کشور ایران درآمدش از نفت خیلی بالا رفت و صاحب آلاف و الوف شدیم و گرفتاری‌های بعدی که پیش آمد. در اوایل مسئله‌ای که در آنجا وجود داشت موضوع این بود که این سیستم بانکی که وجود دارد به‌وجود آمده و در حال توسعه است دستگاهی باشد که فردا گرفتاری ایجاد نکند. پول‌هایی که می‌آید به‌عنوان سپرده اینجا بعداً به دیگران داده می‌شود در جاهایی از آن مصرف بشود، از اینها استفاده بشود که به پیشرفت مملکت کمک بکند و پول‌ها از بین نرود. خلاصه مسئله نظارت بانک‌ها مسئله مهمی بود.

دوم مسئله اعتبارات بود در کشور که به چه مقدار اعتبارات توسعه پیدا کند مسئله تورم بود که به تورم مربوط می‌شد. مسئله استفاده دستگاه‌های به‌خصوص از اعتبارات بانک مرکزی بود. بانک مرکزی به‌طورکلی می‌شود گفت یکی از سه دستگاه اصلی اقتصادی کشور است. یکی وزارت دارایی و امور اقتصادی باشد، یکی سازمان برنامه، یکی بانک مرکزی است، یکی از سه تا رکن اصلی و چون استقلال عمل زیادی هم بانک مرکزی داشت بنابراین مسئولیتش خیلی‌خیلی مهم بود و می‌توانست کارهای خودش را از روی اصول انجام بدهد.

بنابراین مسئله اعتبارات و تورم مسله نظم و نظام سیستم آن سیستم بانکی و مسئله استفاده از اعتبارات اینها از جمله مسائل مهمی بود که همه توجه‌شان به این مسائل بود و به همه دستگاه‌ها مربوط می‌شد و گرفتاری ایجاد می‌کرد با دستگاه‌های دیگر.

در همان دوره بود که ما توانستیم موجودی‌های ارزی ما که بیش از یکی دو میلیارد دلار نبود به حدود ده میلیارد دلار در همان موقع توانستیم برسانیم. درصورتی‌که وزارت دارایی از طرف دیگر هرچه که به دست‌شان می‌رسید دنبال خرج کردن و اینها بودند و مرتب به کشورهای دیگر کمک‌هایی انجام می‌دادند، حالا آن خودش یک حکایت مفصلی دارد، مثلاً پاکستان چه مقدار پول‌هایی گرفت به چه عناوین، یا مصر و غیره. در صورتی‌که ما برای ترکیه مثلاً یک میلیارد و ششصد میلیون دلار آقای انصاری رفته بود قول داده بود که به اینها کمک بشود. و همین‌طور اندونزی باشد یا کشورهای دیگر مکزیک و برزیل و غیره و فلان اینها تعدادی‌شان وضعشان از ما بهتر بود اینها.

ولی بانک مرکزی به صورت یک بانک عمل کرد به جاهایی، سعی کرد البته این ارزها را جمع‌آوری بکند برای آینده این مملکت، ثانیاً از پول‌ها به صورت صحیح استفاده بشود و مبارزه بشود با فساد و در اعتبارات جانب احتیاط رعایت بشود. از مسائلی که مثلاً به‌عنوان باز مثال می‌گویم در آنجا پیش آمد خیلی جالب است. یک روزی رئیس اعتبارات آمد پیش من که آقا این یک تقاضایی است از طرف ساواک که این اعتباری داده شده به کفش ملی به مبلغ ۶۰ میلیون تومان که این‌ها کفش صادر کنند به عربستان سعودی و این اعتبار به مدت یک سال بوده حالا می‌خواهند سه سال دیگر تمدید بشود چهارسال. البته بانک مرکزی نمی‌تواند به افراد اعتبار بدهد می‌توانست این پول را در اختیار یک بانک ایکس بگذارد و آن بانک این را وام بدهد با بهره چهار درصد و خیلی ارزان در صورتی‌که بهره بازرگانی فرض کنید چهارده پانزده درصد بود یا بهره توسعه صنعتی هفت هشت درصد بود. مسئله‌ای که پیش من، تازه هم رفته بودم، پیش می‌آمد عبارت از این بود که آقا شما در اینجا با ساواک چه ارتباطی دارید؟ به ایشان چه مربوط است؟

س- بله من می‌خواستم همین را از شما سؤال کنم.

ج- رئیس اعتبارات گفت که، «آقا چون مسئله به خلیج‌فارس مربوط می‌شود و اینها علاقمند به امور خلیج‌فارس هستند از این لحاظ هست که علاقه‌مند هستند.» خیلی خوب. دوم، نحوه معامله چه است؟ آیا این شخص اجناسش را صادر کرده یا نه؟ یا چه وقت صادر خواهد کرد؟. «نه هنوز صادر نکرده و معلوم هم نیست چه وقت صادر بکند.» قراردادش چه است؟ چه موقعی بایستی صادر بکنند؟ «آقا، قرارداد نبسته.» خوب پس قرارداد نبسته شما آمدید؟ «چه وقت قرارداد خواهد بست؟» جوابش این بود که، «بله هنوز در مناقصه شرکت نکرده که معلوم بشود برنده است یا بازنده؟» پس معلوم نیست برنده است یا بازنده چطور این ۶۰ میلیون تومان را در اختیار این شخص گذاشتید؟ و چطور ساواک آمده این پول را گرفته داده به این شخص؟ «بله، دادند.»

خوب جواب من عبارت از این بود که این در این صورت کلاهبرداری شده آمدند حقایق را تحریف کردند و آمدند با تحریف حقایق این کلاه را به سر بانک مرکزی گذاشتند یا برداشتند، هر چه هست، و بایستی جلوی این ایستاد اگر ما اینطور رفتار بکنیم مگر، البته این را هم پرسیدم، مقررات شما برای چیز بازرگانی چه است؟ برای صادرات چه است برای سایر کفش‌ها اگر شخص دیگری بخواهد؟ گفتند، «اینها چون چیزهایی هست که مصرف شدنی یک سال.» خوب، در این مورد چرا بایستی چهار سالش بکنیم؟ خلاصه جوابی نداشتند برای این سؤالات و بعد بلافاصله من جریان را می‌بایستی به شاه گزارش بکنم برای اینکه این مسئله به جاهایی مربوط می‌شد که فردا گرفتاری‌هایی داشت.

شاه هم بایستی بگویم در تمام مواردی‌که ایشان منطق می‌شنیدند یا صحیح بودن کاری را پشتیبانی می‌کردند به کرات این اتفاق افتاده حالا چند تا مثال می‌زنم در آن موقع که حساس بود خیلی هم. من گفتم که بروید پس گزارشی عوض بکنید و بیایید که بله این شخص این کارهای ناصحیح را کرده و برخلاف حقایق و این پول را گرفته و ایشان می‌بایستی بیاید این پول‌ها را تحویل بدهد و اگر نتواند صادرات هم بکند بنابراین بایستی جریمه‌اش را هم پرداخت بکند. ولی با این فشاری که ما گذاشتیم البته مدیر این کارخانه که همدرس من همکلاسی من در دانشکده حقوق بود خودش آمد در روزهای اول می‌گفت، «پوست هندوانه زیرپایت گذاشتند و به زمین خواهی خورد و فلان و اینها، این کارهایی که می‌کنی خواهی دید چه می‌شود.» بعد دید که نه ساواک هم جوابش را ما دادیم اینطور هست و گویا گزارش هم داده بودند شاه هم گفته بود که مطابق مقررات رفتار بشود و این شخص آمد و آخرش که بله این‌طور شده پس به من کمک بکنید برای فعالیت توسعه کارهایم این پول را می‌خواستم. خوب جوابش این بود که، ها، یک مسئله دیگری هم که من در همان جا به همکارانم گفتم عبارت از آن بود که «آقا شما این را در نظر بگیرید با شصت میلیون تومان چند تا کفش می‌شود خرید؟» گفتند، «در حدود یک میلیون.»

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۳۰ آوریل ۱۹۸۵

محل مصاحبه: نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۴

بله گفتند که یک میلیون می‌شود کفش خرید. من به ایشان گفتم، «در صورتی‌که عربستان سعودی سی‌هزار سرباز دارد می‌خواهد با یک میلیون کفش چه کار بکند؟» می‌گفتند، «این را برای ارتش می‌خواهند عربستان سعودی برای ارتشش می‌خواهد.» این یک میلیون کفش احتیاج نخواهد داشت. به‌علاوه عربستان سعودی ممکن است برود از ماه هم که شده کفش بخرد بیاورد ولی کفش عجم در پای سربازان خودش نبیند. از نقطه‌نظر حقایق هم این آقایانی که در بانک مرکزی نشسته بودند نمی‌بایستی اینها را قبول بکنند. در هر حال به این ترتیب مثلاً توانستیم این را درستش بکنیم این کار ناصحیحی که انجام شده بود و آن شخص آمد به عوض چهارده درصدی که بهره می‌داد در مقابلش مجبور شد بهره عادی دوازده درصد را بدهد به اضافه

س- به جای چهار درصد.

ج- به عوض چهار درصد یعنی به‌صورت جریمه با جرائم خودشان می‌بایستی بیاید بدهد.

س- بله.

ج- مجبورش کردیم جرائمش را داد و بعد رفت کارهای خودش را از طریق صحیح و درست برای توسعه کارخانه‌اش داد.

س- شما هیچ‌وقت متوجه شدید که ساواک چه نقشی داشته در این رابطه با کفش ملی؟

ج- این‌ها روابطشان ساواک با تعدادی افراد روابط نزدیک داشته، روابط خصوصی در سطح مدیران این دستگاه‌ها با مدیران ساواک و اینها وجود داشت و این هم بایستی بگویم که من در موقعی که در وزارت اقتصاد بودم problem اساسی با ساواک نداشتم وآنها مسائل خودشان را با وزیر مربوطه حل می‌کردند. ولی وقتی که مستقل شدم در دستگاه‌های دیگر مسئولیت اولیه پیدا کردم این تصادم به‌وجود آمد و حالا یک موردی که در اینجا می‌خواهم بگویم این بود که برای اینکه روی من بتواند فشار بگذارند ساواک جریانی پیش آمده بود برای خواهرزاده من که محصل یا دانشجوی این دانشکده پلی‌تکنیک بود. در آن موقع بچه‌ها شلوغی کرده بودند آن هم در میان جمعیت بوده این خواهرزاده ما سال آخر هم سال سوم دانشکده پلی‌تکنیک بوده و بعد می‌گیرند و می‌برند برای توضیحات و در آنجا ساواکی و غیره و اینها بودند وقتی که می‌فهمند این خواهرزاده من است ایشان را نگه می‌دارند و ماندن ایشان در حدود شش سال در زندان این را نگهداشتند به‌خاطر این که به من فشار بیاورند.

س- شما در آن موقع چه سمتی داشتید آقا؟

ج- من در آن موقع وزیر آبادانی و مسکن بودم.

س- بله.

ج- و گرفتاری من هم اولین تصادم من هم با ساواک از اینجا شروع شد که من دنبال افراد صحیح‌العملی می‌گشتم که به‌عنوان معاونین خودم با مسئولین درجه یک یکی از اینها جوانی بود به اسم مجتبایی رفتم این را پیدا کردم که ایشان مدیر امور عمرانی شهرها و روستاها بود در سازمان برنامه. یعنی آن کاری که ما در وزارت آبادانی و مسکن می‌کردیم دنباله طرح‌های این را رسیدگی می‌کرد ایشان و بودجه‌اش را تأمین می‌کرد در سازمان برنامه وارد این مسائل بود وارد تمام طرح‌ها بود کسی بود که از آنجا می‌آمد می‌توانست مسئول امور اجرایی در وزارت آبادانی و مسکن باشد طرح‌ها را تعقیب کند. و این شخص را من از دور می‌شناختم درباره‌اش تحقیق کردم و بعد رفتم پیش اصفیاء گفتم من یک شخصی به این کالیبر می‌شناسم بدون اینکه اسم شخص را بگویم از او خواستم که شما آیا شخصی را می‌توانید پیشنهاد بکنید؟ گفت، «آره، مجتبایی.» گفتم، «من هم درباره‌اش فکرکردم.» بعد ما این را که آوردیم معمولاً معاونین وزراء و غیره را می‌فرستند وقتی که انتخاب می‌خواهند منصوب بکنند قبل از منصوب شدن برای clearance می‌فرستادند به ساواک.

ساواک رد می‌کند و بعد من ایستادگی کردم به این عنوان که من احتیاج به افراد و کسی هم وجود ندارد در این رشته قبلاً دارای تجربه باشد و درست باشد و به‌علاوه این شخص نصف وقتش را در روز با ملکه کشور می‌گذراند راجع به طرح‌های عمرانی که ایشان دارند. ایشان چطور شده برای ملکه کشور ایشان می‌تواند کار انجام بدهد ولی برای وزارت آبادانی و مسکن نتواند کاری انجام بدهد خدمت بکند؟ چه معنی دارد؟ و می‌بایستی تکلیف من در آن موقع با ساواک روشن بشود که آیا اینها از فردا هر روز به من دستور خواهند داد یا نه؟ وقتی که من پاسخش را دادم که بله من این طور جریان را می‌بینم و من هم علاقمند هستم. بعد نخست وزیر و اصفیاء و غیره با من صحبت کردند که «آیا اصرار می‌کنی؟ اگر اصرار می‌کنیم ما مطلب را به شاه خواهیم گفت.» حالا چرا آنها نمی‌خواستند می‌گفتند این شخص در جوانی توده بوده. خیلی خوب، در جوانی این شخص توده بوده ولی در طی این پانزده سال اخیر چه بوده؟ و برعلیه مصالح مملکت قدمی برداشته؟ اگر بنابراین من از حق این شخص دفاع نمی‌کردم این دیگر خراب شده بود بهتر بود اصلاً اسمش را من نمی‌دادم. بنابراین وظیفه من بود که از حق این بابا دفاع بکنم. از او سوابقش را خواستم که آقا سوابقت چه بوده؟ برداشت در پنج صفحه شش صفحه سوابقش را نوشته و تمام فعالیت‌های گذشته خودش و غیره و در سال‌های اخیر هم چه کرده.

س- بود واقعاً عضو حزب توده؟

ج- در جوانی آره در سال‌های اول برای یکی دو سال.

س- بله.

ج- یکی دو سال عضو حزب توده شده بود بعداً هم فهمیده بود که نه اینها این حزب توده‌ای‌ها دنبال حفظ منابع شوروی هستند.

س- بله

ج- بعداً هم نوشته که، «من در جنوب شهر این‌طور به دنیا آمدم پدرم مرد، در یک خانواده فقیر و بدبخت و مفلوک و» نمی‌دانم، «به درد ما کسی نمی‌رسید و خلاصه ما هم رفتیم دنبال این. بعداً فهمیدیم که اینها درست حرف نمی‌زنند منافع مملکت را هم حفظ نمی‌کنند و بعد برگشتیم و رفتیم دنبال کار خودمان تحصیل و جدیت و کوشش و خودمان را به اینجا رساندیم و در هیچ دستگاه و حزبی هم از آن موقع به بعد هیچ فعالیت هم نداشتیم.» به این هم رفتند رسیدگی کردند دیدند که درست است. خلاصه شاه قبول کرد ولی این آقایان دست برنداشتند و آن روزی که من می‌بایستی این را ببرم و معرفی بکنم به شاه به‌عنوان معاون، یکی از این روزهای تشریفاتی بود سلام بود، روز سلامی بود. من تازه وزیر شده بودم در آن صفی که می‌ایستادیم بعد از من معاونین نخست‌وزیری می‌ایستادند که از قضا دست راست من تیمسار نصیری رئیس ساواک می‌ایستاد. در همان موقع وقتی که این جریان را دید من دارم می‌خواهم ببرم این را معرفی بکنم، گفت، «یگانه داری اشتباه می‌کنی و نتیجه‌اش را خواهی دید.» بنابراین ایشان این خط و این نشان را به‌قول معروف برای ما کشیدند در همان موقع و من بلافاصله جریان را به اصفیاء گفتم، اصفیاء هم از من خواست که به نخست‌وزیر بگویم برای اینکه این جریان ادامه خواهد داشت. من هم گفتم، «مثل بچه مدرسه برویم بگوییم آقای رئیس ایشان به من خط و نشان کشیدند. این صحیح نیست و غیره. هر کار هم می‌خواهد بکند بکند ما هم به این وزارت‌خانه نچسبیدیم و ما هم استعفا می‌دهیم می‌رویم.» این بود که ایشان البته آمدند و کارهای خودشان را هم خوب انجام دادند. بعد از آن هم ایشان استاندار خوزستان هم شدند و در نهایت میهن‌پرستی و کاردانی و غیره. ولی بعد از این جریان دو سه بار باز به من دستور رسید از ساواک که، «آقا این شخص را که انتخاب کردید. به‌عنوان رئیس دفترتان این به مصلحت سیاسی نیست.» ما هم زیرش برداشتیم نوشتیم، ما کارهای سیاسی اینجا انجام نمی‌دهیم. بایگانی بشود. برای دو سه نفر، بعد دیدند که نه نمی‌شود با این ترتیب آنها اگر حساب و کتابی با یک شخصی دارند بیایند نفوذ بکنند، این بود که بله آخرش خواهرزاده‌ ما قربانی شد به این جریان و گرفتند و مدتی نگه داشتند تا اینکه …

س- شما فرمودید که شش سال ایشان را نگهداشتند بنابراین زمانی ایشان دستگیر شد که شما وزیر آبادانی و مسکن بودید یعنی سال

ج- اواخر

س- اواخر تقریباً ۷۰.

ج- بله.

س- یعنی ایشان را از ۷۰ تا ۷۶ نگهداشتند؟

ج- بله ایشان را تا ۷۶، اول اینط ور بود ایشان را برای مدت یک سال و یک سال و نیم نگه داشتند بدون اینکه بپرسند که چه شده؟ بعد فرستادند به زاهدان برای خدمت نظام. آنجا خدمت نظامش را ۱۸ ماه یا ۲۴ ماه کرد آمد برگشت و بعد از این، آره ۱۸ ماه بود اگر اشتباه نکنم، بلافاصله بعد از برگشتن باز گرفتندش و ایشان را بردند تا اینکه موقعی که به اصطلاح درهای زندان را باز می‌کردند، در طی این دوره هم باز ایشان را چیز نکرده بودند در اواخر آمدند به کارهایش رسیدگی کردند و گفتند، «آره شما،» نمی‌دانم، «پامفلتی را که چیز داشتید و اینها را داشتید توزیع می‌کردید و غیره و فلان، مطابق مصلحت نبوده.» ولی این را من دنبالش که خودم رفتم خودم نه مستقیم غیرمستقیم یکی از امرا بود که با ما نسبتی داشت از او پرسیدم چون نمی‌دانستیم این پسره کجاست؟ از او خواهش کردیم که رسیدگی بکند. او رسیدگی کرد و گفت، «آره این زنده است اتفاقی نیافتاده و در فلان جا هم هست ولی به صلاح تو نیست و به صلاح ایشان هم نیست که شما دخالت بکنید. هر قدر شما دخالت بکنید وضع او بدتر خواهد شد. چون من می‌خواستم بروم پیش شاه و غیره و فلان، و حتی علم هم، عالیخانی و مجید رهنما و علم هم رفته بودند به شاه گفته بودند ولی ایشان نصیری در مقابلش رفته بود گفته بود که این شخص چون خواهرزاده فلان است از این لحاظ می‌خواهند این را در بیاورند. شاه هم گفته بود اگر تقصیری داشته خوب، بایستی تنبیه بشود. اگر تقصیری نداشته بایستی بیرونش بکنید. این هم گفته، نه خیر ما می‌دانیم تقصیر داشته و نمی‌دانم، پا مفلت … حالا بچه مدرسه در حدود ۲۱، ۲۲ سال فرضاً چند تا هم توزیع می‌کرده.

تازه آنها هم چپی نبود به‌هیچ‌وجه. بله ایشان در هر حال ۱۹۷۸ بیرون آمد چون در ۱۹۷۰ گرفتند که آن دو سال نظام را بایستی از آن کسر کرد.

س- بله، بله.

ج- بله، و بعد از آن هم رفت دنبال کار خودش و وارد این فعالیت‌ها هم نشد و حالا هم رفته دنبال اینکه بتواند در، نمی‌دانم، کانادا یا جای دیگری یک تحصیلاتی …

س- شما تا چه سالی در بانک مرکزی تشریف داشتید؟

ج- تا ۱۹۷۶ من آنجا بودم. در آنجا گفتم مقدار زیادی problemهایی داشتیم که به دو سه تایش فقط خیلی به صورت خیلی چیز اشاره می‌کنم از آن می‌گذرم. گرفتاری‌ها با یکی از اینها مثلاً برای بار اول در ایران بانک بیمه بازرگانان را منحل کردن که آن خودش حکایتی دارد که چطور، چه کارهایی انجام داده بود؟ و دنبالش چه ها بودند؟ و چطور ما مجبور شدیم که این را منحلش بکنیم. یا مسئله فرض کنید گرفتاری‌های هژیر یزدانی که می‌خواست دست‌اندازی بکند به بانک‌ها و یک‌به‌یک بانک‌ها را بگیرد و از منابع این‌ها استفاده بکند برای کارهای دیگر. چطور توانستیم جلوی فعالیت‌های آقای هژیر یزدانی را در آنجا بگیریم. یا یکی از آن کارهای بسیار مهمی که برای مملکت وجود داشت راجع به سیاست‌ها. چه سیاست‌هایی به کار بردیم برای مبارزه با تورم. یا مسائل مربوط به نرخ ارز یا رابطه ارز به جای دلار یعنی رابطه ریال به جای دلار با S.D.R. حق برداشت مخصوص که این یک مسئله سیاسی بود که این را مربوط کردیم.

وزارت دارایی در این مورد کاملاً ما در جهت مخالف صددرصد مخالف قرار داشتیم با آقای انصاری، ایشان موافق پایین آوردن قیمت دلار بودند که از هفتاد و چند ریال بیاید روی پنجاه ریال. چون نمی‌توانستند با تورم مبارزه بکنند و تورم یک تورم دولتی بود، در آن صورت می‌خواستند با پایین آوردن قیمت کالاها ارزان‌تر وارد بشود و غیره و آن وقت تازه تشویق می‌کرد فرار سرمایه را از ایران به خارج. و وزرای اقتصادی هم اکثرشان موافق این بودند وزیر صنایع، وزیر بازرگانی، وزیر امور اقتصادی و دارایی. ولی آنهایی که مثلاً رئیس سازمان برنامه نظرش با من مساعد بود. و این آن وقت اگر عملی می‌شد میلیاردها دلار به ایران ضرر داشت از درآمد دولت کسر می‌شد، تأثیر داشت روی تولیدات کشور، صادرات کشور، غیره و غیره. این کار به جایی رسید که بعد از مشاجرات بسیار شدیدی که در حدود یک ماه طول کشید این مشاجرات آخر نخست‌وزیر نتوانست مسئله را حل بکند. پوزیسیون من هم این بود تا روزی که من رئیس بانک مرکزی هستم این کار را نمی‌توانم قبول بکنم و انصاری هم پایش را گذاشته که من به‌عنوان وزیر دارایی می‌خواهم این کار عمل بشود. آخر می‌بایستی شاه تصمیم می‌گرفت، شاه هم موضع بانک مرکزی را تأیید کرد.

البته این هم خودش حکایتی دارد که ایشان از چه راه‌هایی رفتند ما از چه راه‌هایی که توانستیم پایمان را بزنیم و شاه … یکی از این تصادمات بسیار شدیدی بود. یا فرضاً ما در آن دوره گاه‌گاهی یک دستوراتی می‌گرفتیم از دربار فلان کار بشود، فلان کار بشود. که یکی از اینها درباره نشر اسکناس بود، نشر اسکناس یعنی چاپ اسکناس بود که آن خودش یک حکایتی دارد که قرار شده بود پسر پادشاه ایتالیا این دلالی‌ش را بکند و مقداری کمیسیون بگیرد و غیره.

س- برای چاپ اسکناس ایران؟

ج- بله چاپ اسکناس ایران. این خودش یک حکایتی بود. یا مثلاً دستوری رسیده بود که جواهرات را ما خارج بکنیم از کشور جواهرات سلطنتی را برای exhibition در کانادا.

س- از کجا دستور رسیده بود آقا؟

ج- علم به من نامه فرستاده بود اوامر شاهنشاه را ابلاغ کرده بودند که این کار عملی بشود و ترتیباتش را بانک مرکز بدهد، این خودش مسائلی بود. یا فشارهایی آمد که دادن مبالغ زیادی به رضایی‌ها و غیره. بعد در چنین شرایطی البته تا آنجایی که من در آن موقع بودم، حالا این همه‌شان یک حکایت‌های به‌خصوصی دارد چطور

س- بله من این را در مرحله بعدی مصاحبه از شما سؤال خواهم کرد.

ج- چطور توانستم جلویش را بگیریم و غیره و اینها. ولی دیگر مثل دوره آبادانی و مسکنی به جایی رسیدیم که آن افرادی که در دربار وجود داشتند شروع کردند به گزارش دادن که بله ما اوامر شاهنشاه را در بانک مرکزی اجرا نمی‌کنیم و ما را به صورت یک یاغی می‌خواستند دربیاورند که پشت سرش هم ممکن بود رفتن من از بانک مرکزی باشد و من صلاح دیدم در عین حالی‌که در حداکثر موفقیت در آنجا بودیم و توانستیم نظامی به‌وجود بیاوریم در بانک مرکزی و یکی مثلاً باز برنامه‌ای ریخته بودند طرحی داشتند که به‌دست بانک مرکزی با موافقت بانک مرکزی یعنی یک بانکی به‌وجود بیاورند انگلیس‌ها در ایران که این بانک کارش خرید سهام و جلب سرمایه‌گذاری عرب‌ها باشد برای خرید این سهام. در صورتی‌که در بانک موقعی که من وزارت اقتصاد بودم با آن زحمت که این صنایع به‌وجود می‌آوردیم و صنایع ملی به وسیله ایرانی‌ها نضج گرفته بود و حالا به منفعت افتاده بود حالا می‌بایستی بیاییم اینها را دودستی تقدیم کنیم به عرب‌ها در صورتی‌که سایر ایرانی‌ها علاقه‌مند بودند بروند سهامش را بخرند سهام این کارخانجات را و فرصتی به آنها داده نمی‌شد. ولی نمی‌خواهند چون هدف در این نبود که این صنایع، صنایع ملی زیر کنترل ایران به‌وجود بیاید بنابراین این کنترل را می‌خواستند از دست ایران خارج بکنند و اینها هم به‌طور وسیعی داشتند جلو می‌رفتند. فرض کنید ایران ناسیونال در سطح بین‌المللی با هر کارخانه دیگری داشت چیز می‌کرد می‌توانست رقابت بکند. تولیدش رسیده بود به چندین صد میلیون دلار در سال که تولیداتش بود فروشش بود اینها و آینده بسیار درخشانی هم این صنایع بخش خصوصی داشتند. و آن وقت در صورتی‌که شاه هم دستور داده بود این بانک به‌وجود بیاید با همکاری انگلیس‌ها و غیره و اینها حالا رفتن پیش شاه و حقایق را گفتن که آقا چطور این به ضرر ما تمام خواهد شد یک جریانی بود که البته وقتی که من رفتم به شاه گفتم که، «قربان این همچین طرحی است.» ایشان با عصبانیت گفتند، «من این دستورش را چند ماه پیش دادم مگر هنوز این اجازه‌اش داده نشده.» من گفتم، «آن طرحش را تازه آوردند و من هم دیشب تا ساعت دوازده شب این را مطالعه کردم و حالا هم در حضورتان هستم که ببینم که اوامرتان چه است؟» گفت، «خیلی خوب بروید بلافاصله این را به راهش بیندازید ما دستورش را که دادیم دیگر چه می‌خواهید؟» در جوابش هم من گفتم، «قربان همان می‌خواهیم ببینیم که شاهنشاه نظرش چه است با توجه به تمامی عوامل و جوانب این طرح تا دستوراتی که دادید آن طور عملی بشود.» گفت، «حرفت چیست؟» گفتم، «می‌توانم قربان حرفم را آن طوری که حس می‌کنم بزنم؟» گفت، «آره.» بعد آمد مقابل من ایستاد، گفت، «چیست؟» گفتم، «قربان دیشب وقتی که من این را خواندم تا ساعت چهار نتوانستم بخوابم.» گفت، «سردرد پیدا کردی؟» گفتم، «نه.» گفتم، «قربان به یاد عهدنامه ترکمن چای و گلستان افتادم که ما رفتیم و جنگ کردیم و شکست خوردیم و دارند قرارداد کاپیتولاسیون را جلوی ما گذاشتند که ما امضاء بکنیم. قربان این قرارداد قرارداد کاپیتولاسیون است. غیر از عدم منافع و مضاری که دارد و چه می‌خواهند بکنند، در مرحله اول ما بایستی برویم به‌خاطر این آقایان ده تا قانون بگذرانیم از مجلس تا اینها این بانک را ایجاد بکنند. (۱) دولت پول‌های خودش را که به موجب قانون در هیچ جا نمی‌تواند بگذارد فقط بانک مرکزی بیاید از بانک مرکزی بردارد ببرد پیش اینها بگذارد. قربان تمام بانک‌هایی که در ایران هستند بایستی مالیات بدهند از بانک مرکزی گرفته تا تمام بانک‌ها مال اینها مالیات ندهند. یک، دو، سه چهار، پنج، شش، تمام اینها. وقتی که شاه این را شنید، گفت، «گه خوردند غلط کردند. همان‌طوری که با سایرین رفتار کردید با اینها هم رفتار بکنید. اگر آمدند بیایند اگر نیامدند نیایند.» خلاصه ما هم شرایطش را گذاشتیم،

س- اگر نیامدند نیایند، بله؟

ج- بله نیامدند نه. بله و ایشان بالاخره چون منافعی نداشت برایش آن‌طوری که می‌خواستند یک مرتبه همه چیز را به هم بزنند عملی نبود. همان آقای parsons involve بود که بعداً سفیرشان شد

س- بله.

ج- در سازمان ملل هم. در هر حال، این را فرضاً، آن وقت پسر وزیر خارجه انگلستان در این involve بود، افراد دیگری که … اینها. از این مسائل خیلی خیلی زیاد وجود داشت. اینها را باز به‌عنوان مثال گفتم. خلاصه، ما صلاح دیدیم بعد از این مدت سه سال یا سه سال و خرده‌ای خودمان را از بانک مرکزی بکشیم کنار و مانند گذشته برویم دنبال کارهای دیگر یا باز دستگاه‌های بین‌المللی. آن وقت در این موقع باز گفتند نه شما نمی‌توانید بروید و ما می‌خواهیم از وجود شما استفاده بکنیم باز تشریف بیاورید کابینه. وزیر مشاورمان کردند منتها یک مقدار کارهایی به عهده من گذاشتند و آنها در رشته تخصصی من نبود و یکی از این کارهایی که در رشته تخصصی من قبول بود و کوشش خودم را کردم در آنجا مسئله همکاری‌های بین‌المللی بود.

همکاری‌های اقتصادی بین‌المللی، که در آنجا هم این North-South Dialogue مذاکرات پاریس شروع شده بود و من در حدود یک سال‌ونیم وقتم با آن گذشت. و غیر از آن نماینده ایران هم شدم در اوپک در وزرای مالی. جمشید آموزگار مسائل نفتی را ایشان با وجود اینکه از وزارت دارایی هم رفت وزیر کشور شد ایشان ادامه می‌دادند. ولی مسئولیت امور نمایندگی ایران را در امور مالی که وزرای دارایی اینها را رسیدگی می‌کردند اینها را به‌عهده من گذاشتند از همان دوره بانک مرکزی. و در همان موقع بود که ما در الجزیره جمع شدیم شاه آنجا بودند صدام حسین بود و بعد چطور بومدین توانست اینها را به همدیگر نزدیک بکند، بعد این قرارداد چیز در همان جا بسته شد، قرارداد الجزیره.

س- قرارداد الجزیره، بله.

ج- ۱۹۷۵. که در آنجا تصمیمات البته زیادی گرفته شد راجع به همکاری، قیمت نفت بالا رفته بود، گرفتاری‌های بین‌المللی به‌وجود آمده بود و مسائلی ما داشتیم با کشورهای در حال توسعه، و مقداری تصمیماتی گرفته شد که همکاری‌های با کشورهای در حال توسعه. یکی از کارهایی هم که در آن دوره من کردم به‌وجود آوردن OPEC Fund بود صندوق مخصوص اوپک برای همکاری با کشورهای در حال توسعه که من بعد chairmanاش بودم رئیس آنجا بودم تا اینکه دولت انقلابی سر کار آمد.

من این دوره هم که تمام شد کارهای پاریس و اینها من هم قول داده بودم اینها را انجام بدهم به شرطی که به من دیگر اجازه بدهند که از ایران خارج بشوم و بروم.

س- چه سالی بود که شما مشغول این کارها بودید آقا؟

ج- سال ۱۹۷۵ و ۱۹۷۶ بود.

س- بله.

ج- و این تا اواخر ۷۶ ادامه پیدا کرد و بعداً هم مقداری فعالیت‌های دیگری که گفته در نخست‌وزیری به‌عهده من گذاشته بودند که با همکاری‌های

س- به عنوان وزیر مشاور؟

ج- به‌عنوان وزیر مشاور بله. که اینها را انجام می‌دادم همکاری با کشورهای دیگر و غیره. البته نه اینکه کارهایی که در وزارت دارایی و اینها می‌کردم،

این مثل همان شرکت در جلسات وزرای اوپک بود، شرکت در جلسات دیگر بین‌المللی بود و از این قبیل کارها. یا مذاکرات پاریس را گفتم که در آنجا مرا co-chairman کمیسیون امور مالی و پولی کرده بودند و حتی در موقعی هم که بنا بود یک نماینده از کمیسیون امور مالی و پولی کرده بودند و حتی در موقعی هم که بنا بود یک نماینده از طرف تمام گروه‌های کشورهای در حال توسعه صحبت بکند آن هم تصمیم گرفتند که من باشم در صورتی‌که رئیس هیئت ما در آن موقع جمشید آموزگار بود ولی ایشان برای آخر کار آمده بودند و ایشان هم خیلی اصرار داشتند که من این وزرای نوزده کشور حال توسعه که از هندوستان گرفته و برزیل و آرژانتین و پاکستان و غیره و فلان، مصر و اینها به من رأی دادند این کار را انجام بدهم در مقابل کشورهای توسعه یافته، فریاد کمک برای کشورهای درحال توسعه را ما بکشیم. ولی چون یک دوست من ونزوئلایی رئیس گروه بود و اگر او این کار را نمی‌کرد عدم اعتماد بود برای ایشان، این بود که من رفتم یک‌به‌یک از این وزراء خواهش کردم که آقا من با ایشان همکاری می‌کنم به شرط و ایشان نطقش را تهیه می‌کنیم. ایشان هم همین کار را کردند و بالنتیجه این بار را از دوش من برداشتند.

ولی این را که عرض کردم مسئله موفقیت ایران بود که چه اندازه ایران در آن موقع در محافل بین‌المللی هم از طرف کشورهای توسعه یافته و هم از طرف کشورهای در حال توسعه داشت رل بازی می‌کرد و نقش بازی می‌کرد و اطمینان داشتند که فرضاً نماینده ایران به‌عنوان نماینده تمام گروه صحبت بکند. از طرف دیگر کشورهای درحال توسعه یافته هم نسبت به اینها با ایران همکاری‌های نزدیکی داشتند.

این دوره که تمام شد من اصرارم این بود که اجازه بدهند از ایران خارج بشوم باز یکی از این دستگاه‌های بین‌المللی بروم. در این مذاکرات بودیم که دولت آقای هویدا رفت کنار و آموزگار مامور تشکیل کابینه شد. یک روز فکر می‌کنم پنجشنبه‌ای بود در منزل نشسته بودم جمشید آموزگار از شمال به من تلفن کرد که «چه کار می‌کنی؟» گفتم، «فردا می‌روم به خارج به مسافرت مأموریتی دارم.» ایشان گفت، «نه مسافرتت را به هم بزن و بیا شمال.» گفتم، «چیست؟» گفت، «نمی‌توانم بگویم. فقط بیا در اینجا صحبت دارم موضوعش مهم است.» فهمیدم موضوع چیست رفتم پیشش و معلوم شد که همان ساعتی که با من صحبت می‌کرده یک ساعت قبلش شاه به او گفته که برود برنامه‌اش را تهیه بکند و همکاران خودش را تهیه بکند بیاید معرفی بکند. و بعد ایشان هم اولین فردی که دارد صحبت می‌کند من هستم. بعد ما دو روز نشستیم و روی برنامه در آنجا کار کردیم روی افراد و غیره و فلان، ایشان بالاخره تصمیمات خودشان را گرفتند و افراد را بردند به شاه و شاه هم نظراتی نسبت به چند مقام داشت من جمله وزارت دارایی که انصاری باشد یا وزارت جنگ، خارجه و غیره که اینها چه افرادی باشند.

س- بله.

ج- خلاصه چند نفر را شاه خواسته بود که آنها باشند و بعد دیگر نظرات آموزگار را قبول کردند. آموزگار البته من علاقه‌مند بودم باز بروم کنار، ولی ایشان در مرحله اول اگر انصاری می‌رفت کنار می‌خواست من وزیر امور اقتصادی و دارایی بشوم. اگر ایشان عملی نبود من وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه بشوم.

س- بله.

ج- ایشان که ماندند آقای انصاری، ما را فرستادند، گفتند، «پس شما بروید به سازمان برنامه و بودجه. آنجا مأموریتی که اعلی‌حضرت دادند روز معرفی وزراء کار وزیر برنامه عبارت از این بود که برود برای تبدیل آن دستگاه به آن بزرگی به یک تعداد افراد کوچک و اصلاً این گرفتاری ایجاد کرده سازمان برنامه برای مملکت و بودجه هم کارهای بودجه از سازمان بودجه و برنامه برود به وزارت دارایی و این تبدیل بشود به think-tank به اصطلاح، فقط مطالعه بکند روی کلیات و اوضاع اقتصادی و غیره و نظر بدهد. دیگر کار طرح و بودجه‌نویسی و غیره و اجرای اینها خودشان را involve نکنند. متأسفانه این دستور بعداً بعد از اینکه ما را معرفی کردند پیش آمد والا من کسی که رفته این قدر روی توسعه اقتصادی کار کرده علاقه‌مند به برنامه بوده و طرح بوده و نمی‌دانم، برای تونس برنامه اقتصادی ریخته و کارهایی کرده، این بنابراین با خون من برنامه‌ریزی آمیخته بوده که انسان بایستی دیسیپلین داشته باشد بایستی دستگاه‌ها دیسیپلین داشته باشند برنامه داشته باشند هدف داشته باشند دنبال آن بروند و به‌دست من می‌خواهند این را به همش بزنند در صورتی‌که من بایستی بروم تقویتش بکنم آنجا. و من بلافاصله به آموزگار گفتم که ما گرفتاری خواهیم داشت من نمی‌توانم همچین کاری را انجام بدهم. روز بعدی که کارمان را شروع کردیم آقای انصاری فرستاده بود پیش معاون بودجه من که ایشان برود آنجا و منتقل بشود، ایشان آمدند جریان را به من گفتند. بعد من فکرهایم را کردم، گفتم، «البته که ایشان حق نداشته که با شما صحبت کند اول بایستی به من بگوید بعداً به شما. شما جوابی ندهید و به‌علاوه…» ایشان گفت، «نه، بعداً می‌خواهد با شما صحبت کند.» گفتیم، «خیلی خوب، خیلی ممنون، وقتی که به من تلفن کرد جوابش را به من می‌دهم.» من دنبال یک مصالحه‌ای بودم که مقداری از کارهای بودجه را می‌شود فرستاد به وزارت

س- دارایی.

ج- دارایی که در عین حال اوامر شاه هم اجرا شده باشد. ولی آن اصلی را نگه داریم آن هم عبارت از این بود که بودجه امور جاری وزارت‌خانه‌ها را مثل گذشته آنها انجام بدهند ولی بودجه کلی را و همین‌طور بودجه عمرانی کشور را و طرح‌ها این بایستی در سازمان برنامه باشد. بعد وقتی که انصاری به من تلفن کرد، گفتم، «آره به نظر من سوءتفاهم اینجا است آن‌طوری که من فهمیدم نظر شاهنشاه این بوده که آن کارهایی که به شما مربوط می‌شود بیاید پیش شما که آن هم کارهای اجرایی است امور جاری است و آنچه که شما می‌گویید بودجه کلی غیر از آن بودجه است که منظور شاهنشاه بوده.» بعد این خودش در شهر یک حکایتی شده بود که خواهر شاه هر جا می‌رفت می‌گفت «بله، شاه دستور داده به یگانه که این بودجه برود آنجا انصاری هم تلفن می‌کند که بودجه بیاید یگانه هم می‌گوید که این بودجه غیر از آن بودجه بود.»

س- کدام خواهرش آقا؟ اشرف بود؟

ج- اشرف بود. در هر حال ما به این ترتیب یک مقدار وقت پیدا کردیم که مسائل را توضیح بدهیم به شاه و ایشان متوجه شدند که شاید به صلاح باشد که این کار در سازمان برنامه باشد. بنابراین این تغییری پیدا نکرد. بعد آمدند اینکه سازمان برنامه را تکه‌تکه بکنیم، آن هم مطالعاتی که من کردم. تعدادی دستگاه‌های وابسته بودند مانند زلزله‌سنجی از این قبیل دستگاه‌ها که کاری نداریم گفتیم اینها را بفرستیم بیرون، ولی آن coreاش را آن چیز اصلی را می‌بایستی نگه داشت و تقویتش کرد.

ولی اینها مسائل institutional بود اداری بود ولی مقدار زیادی راجع به اولویت‌ها گرفتاری داشتیم. کارهای مربوط به طرح‌های انرژی‌های هسته‌ای که ۲۳ تا کارخانه بخریم و غیره و فلان، اینها را به‌وجود بیاوریم. یا طرح‌هایی وجود داشتند که با هیچ‌گونه اولویت‌ها برای ایران جور درنمی‌آمدند. مثلاً یک طرح پردیسانی وجود داشت یک باغی درست بکنند، قبلاً گفتم که ما رفتیم در پایین شهر

س- بله.

ج- با پنج میلیون تومان برای تعداد زیادی یک باغی را درست کردیم برای جای تفریح آن هم در چنین جایی که آن قدر تراکم وجود دارد افراد فقیر هستند. یک طرح پردیسانی وجود داشت که این طرح پردیسان در مغرب تهران به‌وجود بباید در اراضی خیلی بسیار وسیعی و آن هزینه‌ای که اول صحبتش می‌شد در حدود هفتصد میلیون دلار هزینه آنجا بود که تقریباً بعداً معلوم شد که این حداقل دو برابر آن مقدار هزینه خواهد داشت که برای تفریح. البته این تفریح هم افراد پایین شهر که اتومبیل نداشتند بروند آنجا همان برای افرادی بود که اینها وسایل زندگی داشتند و شاید هم ترجیح می‌دادند بروند شمال یا بروند اروپا برای گردش و تفریح و غیره و فلان، این قبیل.

یا برای تهران یک کتابخانه می‌خواستند درست بکنند این کتابخانه هزینه‌اش در حدود چهارصدوپنجاه میلیون دلار وجود داشت می‌شد این تهیه. درصورتی‌که در عین حال وزیر آموزش‌وپرورش می‌آمد به هیئت دولت داد و فریاد می‌کرد که آقا امسال اگر برف بیاید این تعداد ما مدارسی که داریم این تعدادش ممکن است سقف‌ها بریزد بچه‌ها زیرش بمانند. خوب، اینها صحیح نبود این اولویت‌ها که آیا ما پول‌مان را بگذاریم.

البته تهران می‌بایستی که دارای کتابخانه باشد ولی به عوض چهارصدوپنجاه میلیون دلاری می‌شد با دو میلیون دلار هم شروع کرد، با پنج میلیون دلار و ده میلیون دلار هم شروع کرد. بقیه این پول را ما می‌بایستی بگذاریم جای دیگر.

دولت آموزگار سر کار آمده بود که بتواند آن کارهایی که در گذشته نارسایی‌هایی وجود داشت آنها را بتواند جبران بکند، ولی خودش دیگر نمی‌توانست این قبیل طرح‌ها را دنبالش برود و این اولویت‌های قبلی را نگه دارد. حکومت هویدا چرا رفت کنار؟ برای خاطر این کمبودها آن اولویت‌های ناصحیح و غیره‌ای که وجود داشت. البته آن هم تازه نمی‌شود گفت این تقصیر هویدا بود دستورات رسیده بود. دستورات هم چطور به وجود آمده بود؟ به وسیله اطرافیان تهیه شده بود فرموله شده بود و به مرحله اجرا درآمده بود. بایستی همه مسئولیت خودشان را قبول بکنند در آن دستگاه. البته کار در آنجا به همین ترتیب ادامه داشت تا اینکه دکتر اقبال فوت شد.

در این موقع دنبال کسی بودند که جایش بگذارند. اول شاه نظرش این بود که صفی اصفیاء را بگذارند آنجا. صفی اصفیا قبول نکرد، «دیگر من آماده نیستم کار اجرایی قبول بکنم.» بعد از نخست‌وزیر خواستند کاندید بدهد آنجا، نخست‌وزیر هم گفته بود غیر از یگانه من کاندیدی ندارم.

بعد شاه دستور می‌دهد که گویا با من تماس بگیرند ببیند نظر من هست موافق یا نه؟

تا ایشان به دفترش برسد شاه به او تلفن می‌کند می‌گوید، «نه با یگانه فعلاً تماس نگیرد من راه‌حل بهتری دارم برای شما که دردسر شما کم بشود.» چون انصاری و آموزگار نمی‌توانستند با هم همکاری بکنند.

س- بله.

ج- و بعد شاه می‌گوید که، «آره»، تلفنی می‌گوید که، «یک شخصی آمده خودش را معرفی کرده و ایشان علاقه‌مند است که آن را داشته باشد این مقام را داشته باشد و شاید هم شما علاقه‌مند به آن شخص باشید که آن باشد دردسر شما کمتر بشود.» خلاصه به این ترتیب انصاری رفت به شرکت نفت و مرا خواستند بروم به وزارت امور اقتصادی و دارایی. به‌جای من آگاه رفت که وزیر مشاور بود کمک دست راستی آقای آموزگار بود رفتند ایشان به آنجا به سازمان برنامه.

در این موقع که من در وزارت دارایی بودم البته در آنجا مقدار زیادی گرفتاری‌هایی داشتیم، ناراحتی‌‌های مردم از دست مأمورین ما بودجه‌ای داشتیم بودجه‌ای تهیه شده بود با تقریباً در حدود یک سوم کمبود داشت باز مبارزه با تورم، این قبیل مسائل و گرفتن مالیات از صاحبان ثروت‌ها یکی از گرفتاری‌های اصلی ما را تشکیل می‌داد. گرفتاری با کشورهای مختلف که اینها عادت کرده بودند ترکیه را قبلاً گفتم که به او مثلاً هزار و ششصد میلیون دلار قول داده شده بود به آنها پول داده بشود. پاکستان سیصد و پنجاه میلیون دلار می‌خواست که فقط امضای وزیر دارایی را که ما بتوانیم برویم از بازار قرض بکنیم شما گارانتی بکنید. میلیاردها دلار به این ترتیب می‌دیدید که تعهدات یا نیمه تعهدات قول و قرارها گذاشته شده، و بعد مقدار زیادی گرفتاری داشتیم. برای گرفتاری‌های مردم در آن موقع آموزگار آمد طرحی تهیه دید که در هر دستگاهی چندین کمیسیونی به‌وجود بیاید که در این کمیسیون‌ها افراد مختلف شرکت بکنند نمایندگان مردم، نمایندگان حزب از بیرون،

س- بله.

ج- و کارشناسان و تعدادی از افرادی که در وزارت‌خانه هستند، اگر کسی می‌آید به وزارت‌خانه به‌دردش نمی‌رسند شکایت بکند به آنجا. به این ترتیب کمیسیون‌هایی به‌وجود آمدند توانستند تا حدی به شکایات به دردهای مردم رسیدگی بکنند. منتها کارهای ما کارهای بسیار وسیع بود همان‌طوری که گفتم ایجاد توازن در بودجه و کمک به دولت برای مبارزه با تورم، گرفتن مالیات‌ها به‌خصوص از طبقات مرفهی که مالیات نمی‌دادند، و این را چند بار من در مصاحباتم گفتم، و ما شروع کردیم یک مبارزه وسیعی را در این جهت به‌خصوص تعداد افرادی را که سرکار گذاشتیم اینها هم صاحب ایمان بودند و علاقه‌مند به اینکه از راه صحیح فعالیت بکنند و به مملکت‌شان خدمت بکنند. مثلاً در آن موقع در آمریکا کمیسیون‌هایی وجود داشت که رسیدگی می‌کردند به کمیسیون‌هایی که یا پول‌هایی که شرکت‌ها به بعضی از افراد در این کشورهای در حال توسعه داده بودند. من سعی کردم مقداری از این گزارش‌های سنا را به‌دست بیاورم در آنجا معلوم شد مثلاً ما که یک شرکت ایر- تاکسی داشتیم، در این ایر- تاکسی افرادی بودند که پول گرفته بودند و این ایر- تاکسی هم مربوط می‌شد به تیمسار خادمی، خاتمی ببخشید.

س- خاتمی،

ج- خاتمی.

س- شوهر والاحضرت فاطمه.

ج- بله، بعد والاحضرت اشرف در آنجا سهم داشت، فاطمه سهم داشت، زنگنه پول‌های کلانی گرفته بود.

س- کدام زنگنه آقا؟

ج- حسین زنگنه.

س- حسین زنگنه.

ج- البته اینها کمیسیون گرفته بودند در این شرکت ایر- تاکسی از خریدهایی که دستگاه‌های دیگر دولتی فرض کنید بوئینگ خریده بودند یا خریدهای دیگری داشتند اینها واسطه شده بودند و از آنجا کمیسیون‌هایی به‌دست آورده بودند و مالیاتشان را نداده بودند به دولت این درآمدهایی که داشتند. حالا مسئله این بود آیا این گرفتن کمیسیون صحیح بوده یا نه؟ این من نمی‌توانستم در این باره قضاوتی بکنم این کار وزارت دادگستری بود. ولی وزارت دارایی می‌بایستی مالیاتش را بگیرد. خوب، این را چطور می‌شود مالیاتش را گرفت؟ بنابراین بایستی رفت و دفاتر را پیدا کرد و اینها. اول صبح نمایندگان ما می‌روند و دفاتر را ضبط می‌کنند بعد می‌آورند و این ناراحتی‌هایی در دربار و غیره ایجاد می‌کند. البته قبلاً من بایستی به اطلاع‌شان برسانم به اطلاع شاهنشاه که همچین گزارش‌هایی از سنا برون آمده و این شرکت یک همچین کارهایی کرده تا شاهنشاه اطلاع داشته باشند. و یا فرضاً یکی از منسوبان دستگاه یک هفت میلیون دلاری گرفته بود باز به‌عنوان کمیسیون و شبی من جایی بودم هویدا گفت، که وزیر دربار شده بود، که، «آقای وزیر دارایی چرا مالیات‌هایی که مردم بایستی بدهند جمع نمی‌کنید نمی‌گیرید؟» گفتم، «به‌عنوان مثال؟ شما اطلاع بدهید که جا نگرفتیم آن وقت ببینید که می‌گیریم یا نه.» البته در آنجا به‌عنوان شوخی می‌گفت ولی یک جریانی وجود داشت. بعد ایشان گفت، «فردا به من تلفن کن.» وقتی که تلفن کردم فردا به وزارت دربار ایشان گفتند، «هرالد تریبیون فلان شماره را بخوانید.» ما برداشتیم و خواندیم دیدیم که بله، یک آقایی در این دستگاه رفته هفت میلیون دلار گرفته و مالیاتش را نداده و دو سال هم از رویش گذشته یا سه سال هم از رویش گذشته. و باز ما رفتیم دنبالش و این مالیات‌ها را گرفتیم با جرائمش و غیره و فلان ولو اینکه جزء منسوبان بسیار نزدیک دستگاه بودند. از این قبیل مسائل هر روز ما داشتیم.

حتی خود بنیاد پهلوی گرفتاری‌هایی داشت و به اسم بنیاد پهلوی کارهایی داشتند انجام می‌دادند که کاملاً جرم جرم بود. یعنی سوء استفاده بود و من مجبور بودم این مطالب را به عرض شاهنشاه برسانم و شاهنشاه بسیار ناراحت و چند بار اصرار، «نگذارید اسم بنیاد بد دربیاید. لازم است ایشان یک کمیسیون به‌وجود بیاورند.» گفتم، «نه، فعلاً ما می‌رویم دنبالش.» و سعی کردیم که برویم البته کار ناصحیح انجام شده بود نمی‌شد آن را برگرداند، گرفتن زمین بوده در رشت بعد … این خودش یک حکایت مفصلی است.

س- بله آنها در مرحله بعد، من یادداشت کردم از حضورتان سؤال می‌کنم.

ج- بله. در هر حال این قبیل مسائل وجود داشت آن وقت چه برسد به مسائل دیگر که ما گرفتاری‌های دیگری داشتیم راجع به تقسیم این سهام یا توزیع سهام کارخانجات بین کارگران، این یکی از آن …

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۳۰ آوریل ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۵

بله توزیع سهام را می‌گفتم توزیع سهام کارخانجات بین کارگران وجود داشت. اینها هم یک مقداری از مسائل را تشکیل می‌داد و به‌علاوه گرفتاری‌های دیگری که راجع به تأمین منابع برای طرح‌های در حال اجرا و غیره که البته در این موقع عده‌ای فکر می‌کنند که در دولت آموزگار ما نهایت کوشش را کردیم که فعالیت‌ها را کاهش بدهیم. در نتیجه بی‌کاری زیاد شد یا فعالیت‌ها کم شد این تا حدی کمک کرد به جریانات بعدی. اینها به‌هیچ وجه صحیح نیست اگر به بودجه نگاه کنید به ارقام نگاه بکنید می‌بینید که نه این مخارج و این طرح‌ها به‌سرعت داشتند جلو می‌رفتند و کاری که ما کردیم سرعت سیرش را کم کردیم که این اگر سالی در حدود سی چهل درصد می‌رفت جلو ما این را از سطح سابقش پایین نیاوردیم گذاشتیم فرضاً ده درصد برود جلو باز توسعه پیدا می‌کرد. و بنابراین این مسائل را داشتیم که بتوانیم هم کمبودهایی که در اقتصاد به‌وجود آمده بود، آن کمبودها را از بین ببریم این کمبودها در همه قیمت‌های زیربنایی دیده می‌شد مانند برق و بنادر و حمل‌ونقل و اینها که وزیر دارایی در تمامی اینها به نحوی از انحاء گرفتار بود. و در آن موقع بود که موقعی که من وزارت دارایی بودم این جریان قم پیش آمد و بعد از آن حادثه تبریز و بعداً نضج گرفتن انقلاب.

س- بله.

ج- در آن موقع البته این مطالب را بایستی نخست‌وزیر این حرف‌ها را بزند ولی چند نکته را که به من مربوط می‌شود در اینجا بایستی اشاره بکنم این است که در آن موقع نخست‌وزیر متوجه این مسئله شد. ما هم که در آنجا همکاری داشتیم در هیئت دولت از نزدیک می‌دیدیم و با هم صحبت‌هایی داشتیم. ایشان خواست به‌عنوان یک نخست‌وزیر مسائل را تشریح بکند بعد از اینکه جریان تبریز پیش آمد معلوم بود که این ادامه خواهد یافت این جریان. ایشان رفت به تبریز و پیش مردم صحبت کردن در حدود سیصد چهارصد هزار نفر آمدند جلو و حرف‌هایش را زد و خیلی گرفت. و بعد بنا بود به اصفهان و مشهد و شیراز و همان هر هفته هر دو هفته یک جایی برود به دردهای مردم رسیدگی بکند و غیره، حرف‌های دولت را بزند در مقابل آزادی هم که داده شده است دیگران هم حرف‌هایشان را بزنند چه در مجلس چه در روزنامجات چه در اجتماعات به هر وسیله‌ای شده است.

س- موضوع فضای باز سیاسی.

ج- فضای باز سیاسی. فضای باز سیاسی بنابراین نمی‌بایستی در آن موقع فکر می‌شد که یک طرفی باشد فقط مخالفان فضای باز سیاسی داشته باشند خود دولت فضای خودش را محدود بکند و بلکه از خودش انتقاد بکند مرتب، آن یکی از این عواملی که تیشه می‌زد به ریشه دولت آن رژیم بازرسی شاهنشاهی بود که در آن دوره به‌وجود آمد در زمان هویدا. البته می‌خواستند نکات ضعف هویدا را نشان بدهند ولی این باعث شد که نکات ضعف رژیم نشان داده بشود بدون اینکه آن نکات قوی و یا خدماتی که شده آن هم نشان داده بشود.

بنابراین در این فضای با سیاسی که دولت آموزگار چند تا initiative ابتکار به‌خرج داد یکی این بود موضوع نزدیکی با روحانیون. ترتیباتی داد با روحانیون قم نزدیک شد و بعد دستور رسید که نه این کار به وسیله دربار انجام خواهد شد. ایشان خلاصه باز می‌بایستی در آن محیط به‌عنوان یک تکنوکرات به کار خودش ادامه بدهد و روز به روز هم این موضوع شدت پیدا می‌کرد مخالفین فشارهای بیشتری وارد می‌آوردند و جریان سینما رکس آبادان که پیش آمد ایشان تصمیم گرفت که استعفا بدهد.

س- بله.

ج- و شاه هم در کتاب خودش از اینکه استعفای آموزگار را در آن موقع قبول کرده این را یک اشتباه تلقی می‌کند. و آن وقت پس از استعفای ایشان که در این جریانات و در نتیجه اینکه ایشان هیچ‌گونه قدرتی برای حل مسائل، نزدیک شده با گروه‌های مخالف، با روحانیون که بتواند یک دیالوگ ایجاد بکند به او داده نشد و این ادامه پیدا کرد جریان ایشان رفتند و دولت شریف‌امامی دولت سازش آمد و در این موقع باز از من خواهش کردند که ادامه بدهم.

س- آقای شریف‌امامی از شما خواستند؟

ج- از من خواستند که من ادامه بدهم.

س- همان موقعیت سابق‌تان را؟

ج- موقعیت سابق را. من در وهله اول جوابم منفی بود ولی ایشان اصرار کردند که بروم ایشان را ببینم شخصاً مسائلی را خواهند گفت. ولی بعداً برای من معلوم شد که این تصمیم، ایشان گفتند در اینجا «این تصمیم، تصمیم شاه است و بنابراین شما می‌بایستی بروید همان دنبال کار خودتان.» در آن موقع از قرار معلوم خود شریف‌امامی یک کاندیدی داشته که مورد قبول شاه قرار نمی‌گیرد و یک کاندیدی هم که خودش را جلو انداخته بوده خیلی دنبال این بود که بعداً وزیر آموش عالی شد آقای نهاوندی.

س- هوشنگ نهاوندی؟

ج- هوشنگ نهاوندی خیلی اصرار می‌کرده که این را داشته باشد و شاه هم گویا اعتماد نداشتند از اینجا سوء‌استفاده بشود برای stepping-stone برای فعالیت‌های سیاسی و غیره و اینها.

بنابراین شاه در آنجا می‌گوید که، «چه اشکالی دارد این گرفتاری‌ها که هست همان یگانه ادامه بدهد.» درحالی‌که ما هم می‌خواستیم برویم من در همان موقع با آموزگار صحبت کردم که، «آقا صحیح نیست که یکی از وزرای ارشد تو، شما که استعفا می‌دهید در اینجا باشد.» گفت، «نه شما چون اوضاع طوری‌ست که غیر از شما کسی را ندارند این است که به‌خاطر مملکت شما هم موظف هستید که ادامه بدهید تا اینکه راه‌حلی بعداً پیدا می‌کنیم.» من که رفتم آنجا هر روز از روز بعد یا از روز پیش بدتر می‌شد و تعداد زیادی می‌آمدند به وزارت دارایی شعار دادن و غیره و فلان و اینها و سیاست دولت هم فقط تبدیل به این شده بود که بتواند concession بدهد امتیاز بدهد.

س- بله.

ج- هی حقوق‌ها را بالا بدهد و سیاست و غیره مملکت‌داری اینها از بین رفته بود.

گرفتاری‌های آنی به‌وجود آمده بود مثلاً بتواند حقوق مردم را برساند. ما سعی خودمان را می‌کردیم از طریق بانک مرکزی این کار را بکنیم یا گرفتاری‌هایی در گمرک وجود داشت اینها را موانع را از بین برداریم. این مسائل پیش می‌آمد، خلاصه، به اصطلاح یک holding operationی بود و از طرف دیگر هم فشارها روز‌به‌روز بیشتر داشت می‌شد و تعداد زیادی هر روز چندین هزار جمع می‌شدند در محوطه وزارت دارایی داد و فریاد و اینها. در عین حالی‌که در وزارت‌خانه‌های دیگر با وزرای دیگر خیلی با اهانت رفتار می‌شد ولی این سوابقی که مبارزه با فساد و غیره و فلان که مردم از من دیده بودند به استثنای آنهایی که معلوم نبود از کجا آمدند فلسطینی هستند دیگران هستند، وقتی که من ظاهر می‌شدم صحبت می‌کردم اینها کف هم می‌زدند در آنجا، ولی منتهای کوشش را ما می‌کردیم اینها را ساکت بکنیم، «دردتان چیست؟» مثلاً دردشان عبارت از این است که فرض کنید تغییرات قانون اساسی. این به وزارت دارایی مربوط نمی‌شد که. وضع که اینطور شد چندین بار من رفتم از راه‌های مختلف استعفای خودم را تقدیم کردم قبول نشد. جریان سپتامبر یا جمعه،

س- جمعه سیاه.

ج- جمعه سیاه پیش آمد.

س- ۱۷ شهریور.

ج- ۱۷ شهریور، روز بعدش من که روزهای شنبه شرفیاب می‌شدم پیش شاه می‌رفتم برای گزارش، در آنجا وضع بسیار ناراحت‌کننده‌ای دیدم که ما می‌رفتیم معمولاً پیش شاه، ایشان می‌آمدند و سرپا گزارش را می‌خواستند و توضیحاتی نظرات خودشان را می‌گفتند یا اوامری صادر می‌کردند و غیره و هر شخص هم پانزده دقیقه نیم ساعت معمولاً وزرا نیم ساعت، یک ساعت وقت داشتند و صحبت می‌کردند، ولی این دفعه شاه دستور دادند که، «بیایید بنشینید.» و فلان، ایشان هم نشستند و بعد تمام فکر و ذکرش روی این مسائل بود.

س- کدام مسائل آقا؟

ج- مسائل موجود کشور،

س- بله.

ج- چرا این وضع به‌وجود آمده؟ در مقابلش یک کاخی که ساخته بودند این کاخ کاملاً ریخته بوده فکر می‌کرد که تمام کارگران کشور، دهقانان کشور، انتلکتوئل‌ها روشنفکران، بازاری‌ها و غیره بعد از این همه مملکت ترقیاتی که کرده و زحماتی که ایشان کشیدند همه‌شان پشتیبان هستند. چطور حالا مردم آمدند و «مرگ بر شاه» می‌گویند،

س- مخالف هستند.

ج- مخالف هستند. بسیار ناراحت‌کننده‌ای که حتی دیگر از بغض دیگر نتوانستند حرف بزنند و شروع کردند از چشم‌شان هم …

س- اشک ریختن.

ج- اشک ریختن. این چنین وضعی بود و آقای شریف‌امامی هم گرفتاری‌های بسیاری داشتند که قابل حل نبود مخالفین آماده همکاری با ایشان نبودند تا اینکه ایشان هم مجبور شدند بروند کنار

س- استعفا بدهند.

ج- بله، در این موقع حکومت نظامی سرکار آمد. در این حکومت نظامی باز تصمیم داشتند.

س- که شما را نگه دارند؟

ج- بله، همان ساعت هفت صبح از من خواستند که بروم برای معرفی.

س- آقای ازهاری؟

ج- امراء یکی پشت سرهم که تا آن موقع که تا آن موقع ما با اینها در تماس نبودیم از قره‌باغی گرفته،

س- بله.

ج- قره‌باغی دوبار تلفن کرد، بعد از آن مقدم تلفن کرد، بعد از آن اویسی تلفن کرد، با تحکم مثل اینکه دستور ارتشی می‌دهند. پاسخ من این بود که من بایستی بروم و شاهنشاه هم قبول کردند حال و وضع من خوب نیست برای معالجه می‌خواهم بروم به خارج و وزارت دارایی هم نمی‌تواند بدون سرپرست در این شرایط بماند. این است که به نحوی از انحاء ما توانستیم از زیر این فشار در برویم و چهار روز بعد دیگر من آمده بودم از ایران به خارج رفتم که بروم معالجه بکنم در هوستون واقعاً هم حال مزاجی‌ام خوب نبود و دکترها چنین دستور داده بودند. و وقتی که گفتند یکی دو ماه استراحت بکنم، این مدت تمام شد، می‌خواستم برگردم چون در آن موقع همه از ایران فرار می‌کردند حتی بلیط خودم را گرفتم بروم به ایران به وین رسیدم در آنجا این OPEC Fund بود و من هم Chairmanاش بودم.

س- بله.

ج- که جلسه‌ای داشتیم. بعد به تهران تلفن کردم با فامیل صحبت بکنم که بگویم که دارم می‌آیم آنها گفتند که مگر حال مزاجیت خوب شده؟ شما احتیاج به استراحت بیشتری دارید و بهتر است بمانید. دیدم که دارند اصرار می‌کنند و معلوم بود که اوضاع طوری نیست که ما برگردیم و بالاخره من ماندم دو سال مجدداً برگشتم به صندوق بین‌المللی پول در آنجا در هیئت مدیره بودم به‌عنوان Executive Director Alternative و بعد از آن هم فعالیت خودم را شروع کردم در UNDP و بعد در سازمان ملل به‌عنوان Special Coordinator راجع به طرح‌های انرژی که حالا هم مشغول هستم روی این طرح‌ها و در عین حال هم در عرض پنج سال گذشته هم در دانشگاه کلمبیا تدریس می‌کردم روی اقتصاد خاورمیانه و بانک‌های مرکزی به‌طور کلی. و خلاصه به صورت مشاور عالی یا Senior Consultant یا هر چی بگویید این کارهای خودمان را انجام می‌دهیم و تا حدی هم به وظایف خانوادگی خود که تا به‌حال قصور کرده بودم در طی این مدت به آن رسیدگی می‌کنیم که این هم نگفتم که من در واشنگتن زندگی می‌کنم خانم من آمریکایی است و سه تا پسر داریم که البته آمریکایی الاصل است که در عین حال تبعه ایران هم هست اگر به سابقه‌اش بروید آلمانی الاصل می‌شود.

س- بله.

ج- پسرهای ما هم در اینجا مشغول تحصیل هستند که من بایستی در حال حاضر به آنها هم برسم. بنابراین به این ترتیب خودمان را مشغول به امور خانوادگی و کمک به دستگاه‌های یا خدمت در دستگاه‌های بین‌المللی کردیم.

س- من با عرض تشکر مرحله اول مصاحبه را در اینجا ختم می‌کنم تا برسیم به مرحله دوم. خیلی ممنونم از لطف شما.

ج- من هم خیلی تشکر می‌کنم از شما.

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۹ جولای ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۶

ادامه مصاحبه با آقای محمد یگانه در روز سه‌شنبه هیجده تیر ۱۳۶۴ برابر با ۹ جولای ۱۹۸۵ در شهر نیویورک ایالت نیویورک، مصاحبه‌کننده ضیاء صدقی.

س- آقای یگانه چرا آقای دکتر عالیخانی از وزارت اقتصاد استعفا داد؟

ج- دلیل استعفای عالیخانی البته یک مقدار سوابقی دارد که آن هم بایستی به آن اشاره کرد و بعد تا اینکه به آن آخرین جریانی که پیش آمد ایشان استعفا دادند معلوم بشود. ایشان یکی از، به نظر من، چهره‌های درخشانی بودند که در توسعه اقتصادی و صنعتی شدن کشور خیلی فعال بودند و به موفقیت‌های درخشانی رسیده بودند و این باعث این شده بود که محبوبیت ایشان در میان مردم خیلی بیشتر بشود و به‌خصوص یکی از آمال مردم ایجاد ذوب‌آهن بود و این هم به وسیله غربی‌ها عملی نشده بود. ایشان این مسئولیت را پیدا کردند و با شوروی‌ها این مذاکراتی که شد و نتیجه مطلوبی داد و خود من در سطح working level به اصطلاح این مذاکرات را انجام می‌دادم این به نتیجه رسید و عالیخانی هم موفق شده بود و نه تنها در این باره درباره اینکه بتواند بخش خصوصی را تجهیز بکند، صادرات ایران را تکان بدهد، دستگاه‌های جدیدی به وجود بیاید هم برای توسعه صنعتی هم برای توسعه بازرگانی و صادرات کشتیرانی و غیره و اینها، ایشان به اقتصاد ایران هم به این ترتیب توانسته بودند کمک‌های زیادی بکنند و تکان بدهند.

این قدری باعث حسادت از طرف افرادی می‌شد که ایشان را رقیب آینده می‌دانستند برای نخست‌وزیری، بنابراین در مواردی که پیش می‌آمد سعی می‌کردند نکات یا نکات ضعف ایشان را پیدا بکنند و از آن استفاده بکنند برای تضعیف این شخص. ایشان هم هدفش نه پیشرفت برای خودش بود بلکه هدف اصلیش کمک به کشورش و پیشرفت کشورش، این بود که مسئولیت‌ها را قبول می‌کرد و مسائل را از این دید نگاه می‌کرد. اگر اشتباه نکنم سال ۱۹۶۸ بود که آخرین سال ایشان و معمولاً در این موقع اواخر سال وزارت اقتصاد تجدیدنظر می‌کرد در سهمیه‌ها، سهمیه‌ای که وجود داشت اسمش سهمیه بود ولی عملاً حقوق گمرکی و سود بازرگانی البته حقوق گمرکی در اختیار مجلس بود قانون بود به آن نمی‌شد دست زد ولی سود بازرگانی در اختیار هیئت دولت بود که به این ترتیب عوارضی که و یا مالیاتی که به‌‌عنوان سود بازرگانی از ورود کالاها می‌گرفتند این تغییر و تبدیل پیدا می‌کرد. این را برای دو منظور به کار می‌بردند یک منظور برای این بود جنبه اقتصادی به این معنی داشت که بتوانند از کالاهایی حمایت بکنند و در این صورت ورود کالاهایی را گران‌تر می‌کردند یا منع می‌کردند و یا بعضی موارد جنبه عایدی داشت دولت در فشار عایدات بود که عایداتی کسب بکند و در آن صورت منبع درآمدی قرار می‌گرفت.

آن سال یکی از سال‌های بد اقتصادی ایران بود و بودجه ایران یک کمبود بسیار زیادی در بودجه‌اش دیده می‌شد و مسئله این بود که به این ترتیب ایشان می‌بایستی بیایند در حدود هفتصد میلیون تومان یا کم و بیش از این راه بتوانند کمک بکنند درآمد بیشتری تحصیل بشود و به بودجه دولت کمک بشود. درحالی‌که این مسئله یک مسئله مالیاتی و بودجه‌ای بود و چندان به ایشان ارتباطی نداشت که این کار رو مسئولیت را به‌عهده بگیرد ولی چون دیگر دستگاه‌ها آمادگی نداشتند از نقطه‌نظر سیاسی دیگران هم حاضر نبودند چنین مسئولیت گرفتن مالیات بیشتر را به‌عهده بگیرند و آقای عالیخانی هم می‌دید که اگر اقدامی نشود گرفتاری‌های بیشتری برای کشور ایجاد خواهد شد تورم بیشتر می‌شود و غیره، این بود که آمدند و این مسئولیت را قبول کردند و حاضر شدند سود بازرگانی تعدادی از کالاها برود بالا.

این را در مرحله کار که همکاران نزدیکش معاونین وزارت اقتصاد تهیه کردند که من هم جزء آنها بودم، سود بازرگانی بعضی کالاها مانند آهن و غیره و اینها پیشنهاد شد که بالا برود. در جلسه هیئت دولت هم ما بودیم عالیخانی وقتی که این پیشنهاد را می‌داد گفت در همان جا، «کاش من نبودم که چنین پیشنهادی را می‌آوردم و اگر هم کسی می‌آورد وظیفه من این بود که به‌خاطر حفظ منافع بخش اقتصادی خودم بگویم نه. ولی مسئله مسئله مملکتی مطرح است و بایستی همه ما دست‌به دست هم بدهیم منابع جدیدی به دست بیاوریم برای اینکه کمبود بودجه را کمتر بکنیم و منابع را تجهیز بکنیم برای پیشرفت اقتصادی کشور.

در همان جا بعضی از وزرا من جمله نخست‌وزیر از ایشان پرسیدند که نتیجه این پیشنهادات شما چه خواهد شد؟ ایشان حساب‌هایی که شده بود براساس آن حساب‌ها گفتند که، بله، این قدر قیمت آهن یا کالاهای دیگر بالا خواهد رفت و آثار تورمی آن در اقتصاد کشور چه خواهد بود. و وزرا دانسته و آشکار و با فهم کامل از جریان این پیشنهادات را قبول کردند. این تقریباً در اسفند آن سال بود، معمولاً هم وقتی که عالیخانی خودش از صحنه خارج می‌شد می‌رفت به مأموریتی در ایران نبود آن موقع مسائلی که گفتم که اگر ایشان مسائلی داشتند اینها مطرح می‌شد نکات ضعف ایشان پیدا بشود. از قضا همان‌طوری که پیش‌بینی شده بود بعد از فروردین قیمت تیر آهن شروع کرد بالا رفتن، بعضی کالاهایی که ما از آتش رفته بود معلوم بود برود بالا. و یک اتفاق دیگری هم افتاد در صحنه بین‌المللی که خود این کالا کمتر شد بالا. و یک اتفاق دیگری هم افتاد در صحنه بین‌المللی که خود این کالا کمتر شد تیرآهن و اینها و قیمتش به آن خاطر هم مقداری بالا رفت تقصیر بالا رفتن را مخالفینش گذاشتند گردن عالیخانی که ایشان مسبب این شدند و تورم ایجاد شده قیمت این کالاها بالا رفته.

این یک نکته‌ای بود که به آن مخالفینش تکیه کردند و یکی هم از طرف درباریان، بهبهانیان می‌خواست اجازه کارخانه سیمان را بگیرد برای بنیاد پهلوی در آبیک. ولی برنامه‌ای که وزارت اقتصاد ترتیب داده بود آبیک محل ایجاد کارخانه سیمان نبود می‌بایستی در کرمانشاه می‌بایستی در گرگان در جاهای دور افتاده می‌بایستی به‌وجود بیاید برای اینکه در آن موقع در تهران ظرفیت به حد کافی وجود داشت و تهران اضافه ظرفیت داشت که تولیدات جاهای دیگر را می‌داد بنابراین ما می‌بایستی ببریم کارخانجات سیمان را در ان مراکز مصرف، نزدیک به مراکز مصرف دور بگذاریم، ولی بنیاد پهلوی و آقا بهبهانیان به نمایندگی از طرف آنها علاقه‌مند بودند که در نزدیکی بازار تهران باشند که از وسایل و امکانات نزدیک به تهران متخصصین و حتی مقداری بتوانند از بازار تهران را بگیرند و بعد دیگران مجبور بشوند ببرند کالاهای خودشان را در بیرون بفروشند. عالیخانی هم نسبت به این مخالف بود ولی در آن موقع که ایشان رفته بود برای مسافرت به اروپای شرقی برای مذاکرات در غیابش این مسئله را مطرح کردند و از طرف دربار شاهنشاه دستور دادند به وزارت اقتصاد و در آن موقع در غیاب عالیخانی هم مسئولیت اداره وزارت اقتصاد به‌عهده دکتر احمد ضیایی بود که بلافاصله پروانه این کارخانه سیمان در آبیک صادر بشود.

در همان موقع ما بنا بود برویم برای مذاکرات به شوروی.

س- مذاکرات راجع به چه آقا؟

ج- مذاکرات ما سالانه داشتیم برای همکاری اقتصادی و فنی بین دو کشور.

س- بله.

ج- که از سال ۱۹۶۵ شروع شده بود ذوب‌آهن و غیره میان آنها بود. این سالانه که ما این مذاکرات را داشتیم ایشان از اروپای شرقی بنا بود بیاید به مسکو و من هم با همکاران دیگر از تهران برویم با هم در آنجا ایشان هم رئیس هیئت بودند. از قضا در آنجا وقتی که ایشان آمدند یکی از افرادی که از تهران آمده بودند آقای محمد خسروشاهی که رئیس اتاق بازرگانی بودند و نزدیک به آقای عالیخانی این نکات و این شایعاتی که وجود داشت فشاری که به وزارت اقتصاد می‌آید و غیره، اینها را به عالیخانی اشاره کرده بود که نبودن شما در تهران وضع شما را تضعیف کرده، ولی دیگر جزئیات را نگفته بود.

ایشان شب آمدند در هتل از من پرسیدند که «چه اتفاقی افتاده در غیاب من؟» و ما هم در آنجا رادیو را قدری صدایش را بالا بردیم تا بتوانیم بهتر حرف بزنیم و جریان را آن طوری که اتفاق افتاده بود من می‌بایستی با نهایت صداقت و درستی که ایشان بگویم، به ایشان گفتم و به‌خصوص معلوم بود که ایشان نسبت به اینکه برنامه‌ای که ایشان تهیه کرده بود از دربار تصمیم گرفته شده که این پروانه جدید داده بشود خیلی تأثیر کرد. ولی آثاری در ایشان ظاهر نشد و ایشان هم در حدود ساعت ده شب یا در حدود دوازده شب بود ببخشید، ایشان شروع کرد به خندیدن و من خیلی ناراحت بودم که این مسائل را مطرح کردیم و غیره، گفتم و به ایشان اشاره کردم. ایشان گفت، «نه به‌هیچ‌وجه شما فکر نکنید که من امشب نخواهم خوابید. از قضا امشب از سایر شب‌ها بهتر می‌خوابم.» معلوم بود در همان جا که ایشان تصمیم‌شان را گرفتند. و وقتی که از مسافرت مسکو برگشتند به تهران بلافاصله اول صبح رفتند پیش نخست‌وزیر و سپس پیش وزیر دربار یا برعکس اول پیش وزیر دربار بعد پیش نخست‌وزیر و تقاضای مرخصی کردند که استعفای خودشان را دادند. این یک طرف قضیه بود.

س- بله.

ج- و از طرف دیگر مسائل دیگری هم وجود داشتند. این زمینه‌ای که فراهم شده بود برای کنار رفتن ایشان ریشه‌های قدری عمیق‌تری هم داشت، ایشان تا حد زیادی سیاست‌های اقتصادی ملی‌گرانه، ناسیونالیستی تعقیب می‌کرد و مشهور به این شده بود که اقتصاد ایران را سوق داده به‌طرف همکاری با کشورهای اروپای شرقی و از این لحاظ کشورهای غربی و یا آمریکایی‌ها شاید چندان خوشحال نبودند، ولو اینکه تعداد زیادی از طرح‌های بزرگ هم با همکاری آمریکایی‌ها و با ایشان خیلی فعالیت می‌کردند بتوانند همکاری آلمان‌ها و انگلیس‌ها و فرانسوی‌ها و ایتالیایی‌ها را هم جلب بکنند. یک سیاست جامعی بود و در عین حال رقابت به‌وجود بیاید بین این کشورهایی که و یا تولیدکنندگان و صاحبان صنایع در آن کشورها تا ایران بتواند بهترین شرایط را برای خودش اخذ بکند. در اینجا با اجازه‌تان بعداً برمی‌گردم اگر خواستید به مسئله ذوب‌آهن، مثلاً در ذوب‌آهن …

س- تمنا می‌کنم بنده می‌خواستم این را از شما سؤال بکنم ولی قبل از آن می‌خواهم از شما تقاضا بکنم که یک مقداری توضیح بفرمایید راجع به این طرح‌های ملی و ناسیونالیستی که می‌گویید برای من چندان مشخص نیست اگر لطف بفرمایید یک خرده این را توضیح بدهید خیلی ممنون خواهم شد.

ج- این را الساعه به حضورتان توضیح می‌دهم. با اجازه مطلب سابق را تمام بکنم،

س- تمنا می‌کنم بفرمایید.

ج- برگردیم به این دو تا مطلب دیگر. ایشان به این ترتیب، عالیخانی بعضی از این کشورهای غربی attitude و نظر چندان مساعدی با ایشان نداشتند و در این موقع وقتی که کوشش در تضعیف کردن ایشان می‌شد، این را از خودشان شنیدم، یک روزی هوشنگ انصاری،

س- بله.

ج- که ایشان به کمک آقای عالیخانی تا حدی لانسه شده بود و در بعضی از این فعالیت‌ها و یا مأموریت‌ها ایشان هوشنگ انصاری را جلو کشیده بود تا اینکه بالاخره ایشان رفت و سفیر ایران در واشنگتن شده بود برگشته بود پیش عالیخانی و ایشان خیلی دنبال مسئله وزارت اقتصاد بود می‌خواست وزیر اقتصاد بشود. خیلی علاقه به مسائل صنعتی و بازرگانی و غیره داشت. و در میان حرف‌هایی که با هم زده بودند هوشنگ انصاری به او توصیه کرده بوده، «آن طوری که من می‌بینم از اوضاع و احوال برمی‌آید شما گرفتاری‌هایی دارید و بیشتر خواهد شد و بهتر است که همان هر چه زودتر استعفا بدهید و بروید کنار. اگر من به جای شما باشم کلاهم را برمی‌دارم و از اینجا می‌روم بیرون.»

و بالاخره همان‌طور هم شد در پشت صحنه یک توصیه‌هایی هم شده بود و در جهت پشتیبانی از هوشنگ انصاری که ایشان مسئول بشوند و این همکاری‌هایی که روزافزون شده بود با کشورهای اروپای شرقی تا حدی تعدیلاتی به‌وجود بیاید. این را ممکن است حالا یادداشت بکنید بعداً هم راجع به اینکه در مسکو راجع به فعالیت‌های آقای انصاری چه مذاکراتی شد این هم به حضورتان می‌گویم که از نقطه نظر این مصاحبه ممکن است جالب باشد.

س- بله، بله.

ج- حالا برمی‌گردیم روی این طرح‌هایی که فرمودید جنبه ناسیونالیستی داشته و یا برنامه‌هایی که استراتژی‌هایی که جنبه ناسیونالیستی داشتند. به‌طور کلی سیاست توسعه اقتصادی ایران این بود که بتواند یک توسعه همه جانبه‌ای را در کشور به‌وجود بیاورد اعم از اینکه در رشته کشاورزی باشد، رشته صنعتی باشد، بتواند احتیاجات اصلی خودش را خودش تأمین بکند و تا حد امکان تکنولوژی‌های پیشرفته را وارد کشور بکند یا این تکنولوژی‌هایی که با شرایط ایران جور درمی‌آید اینها را وارد کشور بکند و صنایع اساسی لازم در کشور به‌وجود بیاید و اتکاء ایران در این قبیل موارد کمتر بشود روزبه‌روز به احتیاجات خارجی.

مسئولیت به‌طورکلی اقتصاد و بازرگانی یا معادن کشور به‌عهده وزارت اقتصاد بود ولی ایشان به‌عنوان عضو شورای اقتصاد و همچنین با تبحری که داشتند راجع به امور اقتصادی و اینها، می‌شود گفت که سایر دستگاه‌های اقتصادی ایران را تحت‌الشعاع قرار داده بودند با افکاری که داشتند اعم از اینکه سازمان برنامه باشد با بانک مرکزی باشد یا سایر دستگاه‌ها و نظرهایی می‌دادند که مورد تآیید قرار می‌گرفت.

برای اینکه ما به این هدف‌ها بتوانیم برسیم ایشان این را لازم می‌دیدند که می‌بایستی ما سیاست‌هایی بتوانیم داشته باشیم برای پیشرفت آن صنایع اصلی و اساسی و بتوانیم تشویق بکنیم مردم را و تجهیز بکنیم که اینها هم وارد این فعالیت‌ها بشوند. توجه در اینجا فقط به صنایع به‌خصوص مصرفی و غیره نبود بلکه توجه بود به کلیه صنایع اساسی اعم از اینکه این صنایع، صنایع فلزی باشند صنایع فلزی اساسی مانند ذوب‌آهن، مانند آلومینیوم، مانند مس، سرب و روی و از این قبیل صنایع اساسی. یا صنایع ماشین‌سازی باشند engineering که به آن می‌گویند که بتوانیم صنایع مادر را در کشور ایجاد بکنیم و نه تنها ماشین بسازیم ولی ماشین‌هایی بسازیم که ماشین بسازند که ماشین تولید بکنند.

س- بله.

ج- و یا در رشته‌های پتروشیمی یا رشته‌های کاغذسازی که اینها صنایع سنگینی هستند فقط در عین حالی‌که این صنایع سنگین و صنایع اساسی و صنایع مادر هدف برنامه‌‌های جدید بود بلکه توجه به کارهای دستی هم می‌شد، توجه به صنایع کوچک هم می‌شد، توجه به صنایع مصرفی هم می‌شد که ایران بتواند فرض کنید مواد پوشاک خودش را در داخل تأمین بکند حتی مقداری به خارج صادر بکند یا بتواند فرض کنید مواد خوراکی خودش را در داخل تأمین بکند و غیره.

بنابراین شما می‌بینید که پایه‌های اصلی این صنایع ما در آن روز در آن موقعی که ایشان با همکاران خودشان در وزارت اقتصاد بودند گذاشته شد. ولی در روزهای اول کشورهایی که از دراز مدت با ایران همکاری داشتند که انتظار می‌رفت آنها همکاری بکنند در ایجاد این فعالیت‌ها حاضر نبودند به‌خصوص آمریکایی‌ها چندان نظر مساعدی نداشتند نسبت به برنامه‌های صنعتی و صنعتی شدن ایران.

در آن موقعی که من در ۱۹۶۴ بود که مرا از سازمان ملل خواستند آمدم ایران و مسئول برنامه‌های صنعتی و سیاست‌های صنعتی ایران شدم، و در آن موقع هم در سازمان ملل قبل از اینکه بروم، مسئولیت‌ من رئیس قسمت برنامه‌ریزی صنعتی و اقتصاد صنعتی بود برای کمک به تمام کشورهای درحال توسعه که از آن مقام رفتم به ایران و مسئولیت برنامه‌ریزی و تعیین سیاست‌های صنعتی را به‌عهده گرفتم. در آن موقع معلوم بود که این کشورهایی که با ما روابط سنتی دارند این آمادگی را ندارند. بنابراین ایران می‌بایستی از راه‌های دیگری سعی بکند این تکنولوژی‌های جدید و یا همکاری‌های جدید را جلب بکند. مثلاً به‌عنوان نمونه می‌گویم، باز برمی‌گردیم به ذوب‌آهن، در زمان رضاشاه در کرج لابد به‌خاطرتان هست، یک واحد کوچک ذوب‌آهنی با ظرفیت پنجاه‌هزار تن قابل تبدیل به یکصدهزار تن بنا بود در آنجا تأسیس بشود و ساختمان‌هایش رفت بالا و مقداری از ماشین‌آلات هم وارد شد بقیه هم در Djibouti و اینها به‌دست متفقین افتاد و آلمان‌ها شرکت کروپ بنا بود آنجا را درست بکند و درست هم نشد و این یکی از آرزوهای ملت ایران بود که یک همچین صنعت مادری به‌وجود بیاید.

بعد از جنگ جهانی دوم باز این طرح تعقیب شد و شرکت ذوب‌آهنی که ایجاد کرده بودند همان در این سال‌ها ادامه داشت ولو اینکه فعالیتی نداشت ولی وجود داشت و ایران دست کمک خواستن دراز کرد به بانک جهانی، به آلمان، به آمریکا، فقط در میان اینها آلمان حاضر شد به ایران کمک بکند آمریکایی‌ها مخالفت کردند و بانک جهانی مخالفت کرد برای ایجاد چنین صنعتی در ایران.

وقتی که آلمان‌ها حاضر شدند به ایران کمک بکنند با سوابقی که وجود داشت دکتر عالیخانی از رئیس دماکروپ تقاضا کرد که بیاید به ایران برای مذاکرات و ایشان هم قبول کردند ولی ۲۴ ساعت قبل از آمدن ایشان مسافرت ایشان لغو شد و ایشان نیامدند. آن را من در پرونده‌های محرمانه خودمان می‌خواندم که بعد دولت ایران مراجعه می‌کند به سفیرش در بن در آلمان آقای علیقلی اردلان که بروند رسیدگی بکنند که چرا رئیس کروپ به ایران نیامد. معلوم شد ایشان گزارشی داده بودند بعد از رسیدگی معلوم شد که آمریکایی‌ها توصیه کرده بودند به دولت آلمان که به صلاح ایران نیست و شما هم به صلاح نیست که به ایران کمک بکنید برای ایجاد چنین صنعتی.

وقتی که جلوی ایران را به این ترتیب گرفتند وزارت اقتصاد همان مسئله ناسیونالیستی که فرمودید سیاست ناسیونالیستی برنامه‌های ناسیونالیستی که در آن زمان تعقیب می‌شد، ایران توجه خودش را کرد به روس‌ها. که روس‌ها در آن موقع کارخانجاتی را در هندوستان به وجود آورده بودند کمک کرده بودند به هندوستان کارخانجاتی با تکنولوژی‌های جدید ذوب‌آهن، روابط ایران هم داشت با شوروی‌ها بهتر می‌شد در آن موقع زمان صدارت، نخست‌وزیری آقای علم بود و ایشان آن اعلامیه را دادند بیرون که «ایران پایگاهی برای خارجی‌ها نخواهد بود.» و در آن زمان خروشچف و اینها هم قبول کردند این تعهد ایران را و روابط شروع کرد به بهتر شدن.

بعد از خروشچف بود اوایل برژنف که شاه مسافرتی داشتند به شوروی. در اینجا برای اینکه نکات و مطالب قبلاً تبادل‌نظر شده باشد بین طرفین با شوروی‌ها این صحبت شده بود که اگر شوروی‌ها آمادگی کمک در رشته ایجاد ذوب‌آهن در ایران دارند، این آمادگی را دارند در آن صورت می‌شود که مطرح بشود. البته شوروی‌ها گفته بودند «اگر شاهنشاه از ما بخواهند ما آمادگی این را داریم این کمک را بکنیم.» ولی شاید به صلاح ایران و بعداً یک گرفتاری‌هایی برای شاه ایجاد نشود که ایشان رفتند متوسل شدند به شوروی‌ها می‌خواستند از نقطه‌نظر شاید ظاهر اینطور جلب‌نظر بکند که این شوروی‌ها بودند که پیشنهاد دادند و ایران حاضر شد این پیشنهاد را قبول بکند با توجه به اینکه کشورهای غربی حاضر نشده بودند به ایران کمک بکنند برای ایجاد چنین صنعتی.

در هر حال در چنین اوضاعی بود که ایشان وقتی که امکانات همکاری بین دو کشور بحث می‌شود بین شاه ایران و برژنف در آن صورت و یا سایر مسئولین امور در شوروی، این رشته هم به میان می‌آید و تصمیم گرفته می‌شود که چنین همکاری مورد بررسی بیشتری قرار بگیرد، علاوه بر آن امکان صادرات ایران مطرح می‌شود به شوروی و ایجاد کارخانجات دیگر. از آنجا برمی‌گردیم به آن نکند دیگری که عرض کردم یادداشت بشود که بعداً به آن برمی‌گردیم که نظر آمریکایی‌ها در این‌باره چه بود. برای اینکه این همکاری به‌وجود بیاید لازم بود که گروهی از متخصصین شوروی بیایند امکانات ایران را در نظر بگیرند که آیا ایران منابع لازم را برای این کار دارد یا نه، و ایران اطلاعات لازم را در چنین سال‌های متمادی در اختیار داشت که هم از نقطه‌نظر بازار معلوم بود که بازار این محصولات چقدر است و هم از نقطه‌نظر مواد اولیه آیا سنگ آهن وجود دارد؟ آیا زغال وجود دارد؟ آیا آب لازم وجود دارد؟ و کجا می‌شود اینها را تحصیل کرد؟ اینها در ۱۹۶۴ تیمی به ایران فرستادند و بعد از اینکه دیدند امکانات وجود دارد قرار شد نمایندگان رسمی آنها وارد ایران بشوند و مذاکره بکنند با ایرانی‌ها برای عقد قرارداد.

این مذاکرات و این رفت و آمدها همه‌اش سعی می‌شد به‌طور سری انجام بگیرد. در این هیئتی که وجود داشت تقریباً هیئت ایران شامل پانزده شانزده نفر بود و شاه دستور داده بود اولاً افرادی انتخاب بشوند که صددرصد مورد اطمینان و از نقطه‌نظر حفظ مصالح کشور. و ثانیاً اینکه موظف باشند به اینکه این مسئولیتی که دارند اطلاعاتی از اینجا به خارج به هیچ‌وجه درز نکند و این تماس‌ها و مذاکرات و غیره به تمام معنی سری بماند.

رئیس هیئت ایران عالیخانی بود نفر دوم اصفیاء و بعد رئیس گروه مذاکره من بودم با تعداد افراد و تمام مذاکرات هم در دفتر من در وزارت اقتصاد عملی می‌شد که این مذاکرات در نهایت همان‌طوری که اشاره کردم سرّی و دفتر من رفت و آمد به آنجا بیست‌وچهار ساعت تحت کنترل و بازرسی بود. تمام تلفن این افرادی که در این مذاکرات شرکت داشتند رفت‌وآمد آنها به دفترشان، تلفن‌های دفترشان، تلفن‌های خانه‌شان همه‌اش به‌وسیله مسئولین اطلاعاتی کشور تحت کنترل بودند که مبادا این مسائل به خارج درز بکند.

تقریباً این مذاکرات ما در حدود یک ماه طول کشید و در این مذاکرات ما چهار تا طرح داشتیم مذاکره می‌کردیم. یکی ذوب‌آهن بود، یکی کارخانه ماشین‌سازی بود، یکی هم صادرات ایران بود به شوروی پروژه گاز، و یکی هم مسئله این بود که در ایران یک کارخانه نساجی در آذربایجان در دشت مغان ایجاد بشود. در عین حالی‌که ما کارشناسان وزارت اقتصاد فکر می‌کردیم که این سه طرح اولیه موافق مصالح ایران است به‌هیچ‌وجه کارشناسان ما توصیه نمی‌کردند که ما از شوروی ماشین‌آلات

س- نساجی.

ج- نساجی بگیریم. ولی خوب سران کشور همچین مذاکراتی کرده بودند و ما مجبور بودیم به این مسئله هم توجه بکنیم منتها کارشناسان هم در حد خودشان می‌توانند سنگ راهی ایجاد بکنند، سنگی در راه ایجاد بکنند که آن طرح به هم بخورد.

س- بله.

ج- تمام هدف ما این بود که چه سنگی به وسط بیندازیم که طرح عملی نشود. و دلیل اینکه نمی‌خواستیم این کار را برای اینکه اینها ماشین آلاتشان و یا کالاهایی که قماشی که درست می‌کردند به وسیسله این ماشین‌آلات از لحاظ مرغوبیت خیلی خیلی پست بودند و نه در ایران اینها ممکن بود مشتری داشته باشند نه در خارج، و صنایع کشور خیلی پیشرفته بود صنایع ایران در رشته نساجی و بهترین و آخرین تکنولوژی‌ها از طریق آلمان و سوئیس و ایتالیا و اینها وارد کشور شده، کالاهای بسیار مرغوبی درست می‌کردند و به حد کافی در حد احتیاجات ایران.

بنابراین پیشنهادی که ما کردیم به شوروی‌ها در این باره، این را به صورت پرانتز عوض می‌کنم، این بود که «خوب، ما آماده هستیم این کارخانه را ایجاد بکنیم در دشت مغان با چنان ظرفیتی فرض کنید پنجاه میلیون متر یا صدمیلیون متر در سال ولی چون بازار داخلی وجود ندارد و محل این کارخانه هم نزدیک شوروی خواهد بود، بنابراین اگر شوروی آماده بشود که محصول این را برای بیست سی سال بخرد.» خوب، اگر قبول می‌کردند ما هم آن را به‌وجود می‌آوردیم و ماشین‌آلات هم تا آن موقع در طی این مدت مستهلک شده بود چون اشکالی هم نداشت برای ایران، هم پنبه ایران تبدیل می‌شد در آنجا به کالای طبق باب خودشان و هم عده‌ای کارگر به کار گماشته می‌شدند و غیره. ولی وقتی که این پیشنهاد ما را شوروی‌ها دیدند و خودشان هم قدری ناراحت بودند برای اینکه می‌خواستند در ایران کارخانجاتی ایجاد بشود که اینها به اصطلاح، showcase باشد نه اینکه یک چیزی باشد که از نقطه‌نظر اینها showcase منفی باشد وقتی که showcase مثبت، خودشان رئیس این هیئتٔشان گفتند. «با نهایت صداقت بایستی بگویم ما رفتیم و بازار شما را مطالعه کردیم. شما به حد کافی تولید می‌کنید و به‌علاوه ما توجه‌مان در شوروی به این رشته‌های مصرفی نکردیم و در این رشته‌ها پیشرفت نداشتیم در عرض بیست سی سال اخیر و تکنولوژی ما up-to-date نیست و بنابراین ما به شما توصیه می‌کنیم همان روابطی که با کشورهای اروپایی دارید و از تکنولوژی آنها استفاده می‌کنید این را ادامه بدهید.» بنابراین به این ترتیب این پروژه افتاد و ما نفس راحتی کشیدیم.

برگردیم به آن مذاکرات، این مذاکرات عرض کردم یک ماه طول کشید مذاکرات بسیار سختی بود زبان همدیگر را چندان نمی‌فهمیدیم ولو اینکه خوب، به فارسی، به انگلیسی مترجم داشتیم ولی فکر ما با فکر همدیگر قدری فرق‌های زیادی داشت و اینها هم کلیشه‌هایی داشتند می‌بایستی دنبال آن کلیشه باشند. اگر حتی ثابت می‌کردید که اگر این ماده معاهده را یا هر موافقت‌نامه را ما عوض بکنیم به این ترتیب این هم به‌نفع شماست هم به نفع ما باز هم قانع می‌شدند به نفع خواهد بود ولی می‌گفتند «چون دستور ما بر این است بایستی اینطور ادامه بدهیم.» در هر حال ما موفق شدیم تا در عرض این یک ماه این موافقت‌نامه را آماده بکنیم به استثنای چهار نسخه‌ای که نتوانستیم به توافق برسانیم اینها می‌بایستی بروند در شوروی با مقامات عالی‌شان صحبت بکنند و بعد تصمیم گرفته بشود. از آن جمله بود مسئله قیمت گاز، از آن جمله بود ظرفیت ذوب‌آهن یا از آن جمله بود در چه مدتی ذوب‌آهن ممکن است تمام بشود و سه چهار تا از این قبیل نکات. ولی در هر حال در اصول توافق شده بود.

دو روز قبل از اینکه یا یک روز شاید، اشتباه نکنم، قبل از اینکه این موافقت‌نامه پاراف بشود آماده پاراف شدن باشد آمریکایی‌ها اطلاع پیدا کرده بودند که در شهر که در تهران افرادی هستند مدتی است از شوروی آمدند و به‌طور سری در وزارت اقتصاد مشغول مذاکره هستند با گروهی و این هم در دفتر محمد یگانه انجام می‌گیرد. در این موقع آقای Meyer سفیر ایران بود و من هم در ایران بودم تا آن موقع یک سال با هم تماسی نداشتیم غیر از یک تماسی روزهای اول که مستشار اقتصادی‌شان آمده بود پیش من تا نظرهای خودرش را بگوید که چطور ممکن است اگرچه راه‌هایی ما برویم ممکن است به صلاح کشور ما باشد توجه‌مان را بیشتر به این رشته بکنیم به آن رشته بکنیم جواب من همین بود که «ما از شما هر وقت توصیه خواستیم از شما می‌خواهیم احتیاجی به توصیه شما نیست.» این بود که از آن موقع هم هیچ‌گونه تماسی با من نداشتند مرا کاملاً کنار گذاشته بودند و این اسراری هم که اخیراً فاش شده در میان آنها به هیچ‌وجه به‌عنوان رابط و غیره و فلان می‌بینید که اصلاً اشاره‌ای

س- اسم شما نیست.

ج- به من نشده. در هر حال آقای Meyer به من تلفن کردند برای بار اول بعد از مدت یک سال در ایران بودم. و بعد می‌خواستند مرا به شام دعوت بکنند. به منشی خودم گفتم که فعلاً پیغام را بگیرید بعداً جواب‌شان را می‌دهم. من بلافاصله این را رفتم پیش عالیخانی وزیر اقتصاد وزیر هم با ایشان صحبت کردم که ایشان همچین تلفنی کردند چه جوابی بایستی داد؟ البته صلاح نیست که من بروم آنجا در این اوضاع و احوال. ایشان پرسیدند.» چطور؟ این موافقت‌نامه در چه حالی است.» گفتم، «فردا آماده پاراف شدن است.» ایشان گفتند، «که پس در این صورت شما این را قبول بکنید.» ولی باز من صلاح ندیدم که من به تنهایی به سفارت آمریکا بروم شام با سفیر بخورم و در این باره صحبت‌های دو جانبه‌ای با هم داشته باشیم. ایشان که مجدداً تماس گرفتند از ایشان پرسیدم، «خوب چطور شده که دعوت می‌کنید» ایشان گفتند، «آره ما اطلاعاتی به دستمان رسیده مذاکراتی دارد انجام می‌شود و اینها و می‌خواستیم ببینیم که چه وضعی هست.» در آن صورت من گفتم که، «درست است من در این مذاکرات شرکت دارم و صحیح هم هست مذاکراتی می‌شود، ولی از من ارشدتر دو نفر دیگر هم هستند که یکی آقای عالیخانی وزیر اقتصاد و آن یکی هم آقای صفی اصفیاء رئیس سازمان برنامه، آنها در موقعیت بهتری هستند که به سؤالات شما پاسخ بدهند.» ایشان گفتند که، «فکر کردیم که برای آنها زحمت خواهد شد چون آنها نخواهند توانست بیایند و غیره.» و من گفتم، «نه اگر اشکالی شد آنها به شما خواهند گفت،» بنابراین از آنها هم دعوت کردند که ما سه نفری رفتیم و قبلاً هم اطلاع داده شد به نخست‌وزیر و غیره یک همچین دعوتی شده. و این بلافاصله دو سه ساعت بعد از اینکه پاراف شده بود موافقت‌نامه رفتیم آنجا برای اینکه از روز اول شاه ترسش از این بود که بعضی افرادی در ایران پیدا بشوند و این اطلاعات را به خارج بدهند و بعد فشارهایی بیاید جلوی این کار گرفته بشود.

این بود که می‌خواستند آمریکا در مقابل عمل انجام شده قرار بگیرد. و البته فردایش هم بنا بود که اعلام بشود به مردم گفته بشود که چه اتفاقی خواهد افتاد. و حتی اعلام هم شد یعنی به روزنامجات داده شد و بعد از آنجا ما رفتیم به این مهمانی و در آنجا سفیر این مسئله را که مطرح کرد آقای عالیخانی گفتند، «آره ما مذاکراتی داشتیم با اینها در مسئله ذوب‌آهن و اینها بوده و رشته‌ای بود که شما علاقه نداشتید.» بعد صفی اصفیاء هم قبلاً مأمور شده بود از طرف شاهنشاه که تقریباً چند ماه قبل که اتمام حجت بکند با آمریکایی‌ها، باز شاه فرستاده بود صفی اصفیاء را با سفیر آمریکا صحبت بکند که ما می‌خواهیم دنبال این طرح هستیم علاقه‌مند هستیم این همکاری با شما بشود ما می‌خواهیم نظر شما را بدانیم. آنها هم جواب داده بودند که نه ما به صلاحتان نمی‌بینیم و آمادگی هم نداریم. این بود که صفی اصفیاء هم به این مسئله اشاره کرد و آقای Meyer هم خیلی ناراحت شدند و رنگ و روی خودشان را

س- کدام آقای Meyer؟

ج- Meyer

س- Armin Meyer?

ج- Armin Meyer و اطلاع پیدا کردند که چنین اتفاقی در آنجا افتاده است.

س- هیچ‌وقت معلوم نشد که چه کسی این موضوع را به آمریکایی‌ها اطلاع داده بود؟

ج- نه این را لابد از رفت‌وآمد اینها افرادی دارند در …

س- بله. آقای یگانه راجع به ذوب‌آهن صحبت شد و من با خیلی آقایان دیگر هم راجع به این موضوع صحبت کردم بعضی از آقایان نظر داشتند و اعتقادشان این بود که تأسیس ذوب‌آهن در ایران اصولاً یک کار غیرضروری و نمایشی بود یک. دوم اینکه یک سرمایه‌گذاری هنگفتی بود که بازده معقول نداشت. شما اعتقادتان راجع به این موضوع چیست؟

ج- این حرف به‌هیچ‌وجه صحیح نیست برای اینکه اولاً کشور ایران به سرعت در حال توسعه بود و احتیاجات ایران به آهن و تیرآهن و یا فولاد و غیره و از این قبیل کالاها که می‌شد در داخل درست کرد، ما آن موقعی که شروع کردیم این مذاکرات را در حدود چهارصد پانصدهزار تن بود و به سرعت در حال رشد بود. سالی در حدود بیست بیست و پنج درصد رشد می‌کرد مصرف اینها. به ‌طوری‌که ما می‌دیدیم در طی هفت هشت ده سال آینده این به مقدار ممکن است به هفت هشت میلیون تن برسد. و معمولاً هم کارخانجاتی که ایجاد می‌شد در آن موقع با ظرفیت‌های پانصد هزار تن و یک میلیون تن اینها اقتصادی بودند و هیچ دلیلی وجود نداشت که ما اگر منابع اولیه داریم در کشور و بازار هم داریم دنبال ایجاد چنین صنایعی نرویم صنایع مادر اگر می‌خواهیم مملکت خودمان را صنعتی بکنیم.

و به‌طوری‌که می‌بینید ما از این پانصدهزار تنی که ششصد هزار کارخانه اولیه را که با ششصد هزار تن شروع کردیم تا پنج سال بعد از آن که کارخانه به راه افتاد احتیاجات ما رفته بود روی یک و نیم دو میلیون تن. و بعد این کارخانه را توسعه دادیم بلافاصله به یک میلیون و دویست هزار تن و این همه دو سه سال طول کشید که به راه بیفتد و بعد باز احتیاجات به سرعت در حال رشد بودند این رسید به، ما رفتیم باز یا روس‌ها صحبت کردیم این کارخانه را به ظرفیت ۹/۱ میلیون تن برسانیم و بعد یک قرارداد دیگر هم بستیم که این را به شش میلیون تن برسانیم. در عین حالی‌که این همکاری با شوروی‌ها در حدود شش میلیون بود و آخرش می‌رسید آن کارخانه به حداکثر ظرفیتش که زیربناها برای آن ایجاد شده بود می‌شد هشت میلیون تن، از طرف دیگر به سرعت که مصرف می‌رفت بالا ما مجبور شدیم که برویم کارخانجات دیگری را به‌وجود بیاوریم در کشور با ظرفیت ۱۲ میلیون تن که این به‌تدریج البته می‌بایستی به‌وجود بیاید و اینها هم از طریق direct reduction که می‌گویند با استفاده از گاز طبیعی نه از کک تا بشود سنگ آهن را تبدیل کرد به آهن و فولاد که این بنا بود در بندرعباس باشد، اهواز باشد، بوشهر باشد این کارخانجات و همچنین اصفهان. و چند تا از این کارخانجات شروع کردند به کار کردن با ظرفیت‌های البته ۲۰۰ هزار تن ۳۰۰ هزار تن که بنا بود به ۱۲ میلیون تن برسد و ظرفیت تولید آهن در ایران در ۱۹۸۵ می‌بایستی یک چیزی در حدود ۲۰ میلیون تن بشود و مصرفش از این بیشتر می‌شد با آن سرعتی که می‌رفت بالا.

حالا شما می‌بینید امروز یکی از گرفتاری‌های کشورهای صنعتی که اینها سال‌های سال است صدها سال است شاید آهن تولید می‌کنند فولاد می‌کنند در مقابل کشورهای توسعه یافته اینها مانند برزیل، مکزیک، هندوستان به زانو درآمدند در رقابت با آهن و فولادی که از آن کشورها می‌آید به این بازارها. امروز دولت آمریکا با این قدرتش با این تکنولوژیش در رشته آهن و فولاد نمی‌تواند رقابت بکند با یک کشور در حال توسعه مانند برزیل. چه دلیلی وجود داشت که ایران هم نتواند مانند برزیل کالایش را به قیمت نسبتاً ارزانی تولید بکند؟

در اینجا من بایستی اشاره بکنم به دو چیز که چرا روزهای اول قدری آهن و فولاد در ایران گران تمام می‌شد. قیمت ماشین‌آلاتی که ما خریده بودیم مطابق قیمت‌های بین‌المللی بود در آنجا به‌هیچ‌وجه ایران ضرری نکرده بود و حتی از نقطه‌نظر بهره که موقعی که شما ماشین‌آلات را می‌خرید و این طی دوره طولانی شش هفت سال طول می‌کشد که ذوب‌آهن به مرحله استفاده برسد ما بهره دو و نیم درصد به این ماشین‌آلات می‌دادیم در صورتی‌که اگر از بازار، نمی‌دانم، آلمان و غیره می‌خریدیم می‌بایستی بین هفت هشت درصد یا ده دوازده درصد بهره می‌دادیم. بنابراین کارخانه از نقطه نظر سرمایه‌گذاری در خود ماشین‌آلات مناسب بود ولی زیربناهایی که درست شده بود زیربناهای زیادی بود. فرضاً یک شهری ساخته شده بود در وسط بیابان که آن هم جزء سرمایه ذوب‌آهن بالا برده شد.

س- بله، بله.

ج- این قبیل مخارج یا تعلیم و تربیت افراد وجود داشت، این قبیل چیزها وجود داشت که برای …

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۹ جولای ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۷

بله، می‌گفتیم که این قبیل هزینه‌های زیربنایی وجود داشت که آن هم با توجه به اینکه فرضاً پانصد یا ششصدهزار تن در روزهای اولیه تولید می‌شد البته قدری هزینه‌ها را بالا نشان می‌داد هزینه تولید را. تازه این کارخانه‌ها هم که می‌دانید ما با کارخانه نسبتاً متوسطی شروع کردیم پانصدهزار تن یا ششصد هزار تن با ظرفیت اولیه‌اش با مقایسه با آن کارخانه‌ای که بنا بود در زمان رضاشاه به‌وجود بیاید پنجاه هزار تن تقریباً دوازده برابر آن بود کارخانه چندان کوچکی هم نبود ولی با اشل امروزی که ظرفیت‌ها معمولاً یک میلیون دو میلیون تنی شده و حتی پانصد ششصد هزار تن هم اقتصادی شناخته می‌شود از روش کوره بلند البته روش دیگر احیاء مستقیم که در آنجا شما می‌توانید با دویست‌هزار تن هم تولید بکنید با قیمت‌های با هزینه‌های مناسب. به این ترتیب این یک دلیلش بود که هزینه‌های زیربنایی اولیه و غیره و اینها داشت که همه‌اش می‌بایستی تقسیم بشود روی این مقدار تولید درحالی‌که اگر بین محصولات نهایی که می‌رسید به ۶ میلیون تن یا ۸ میلیون تن توزیع می‌شد این خیلی خیلی کمتر می‌شد این قبیل هزینه‌ها.

دوم اینکه تقصیر خود ما بود مسئولین و عرض کنم به حضورتان، مدیران کارخانه ذوب‌آهن بود. آن کارخانه‌ای که فرضاً می‌بایستی با پنج هزار نفر کار بکند این رسیده بود کارگرانش به بیست و پنج‌هزار نفر، سی هزار نفر. البته ارقام دقیقش را نمی‌دانم ولی نسبت‌ها به همین ترتیب بود که بیش از چهار یا پنج برابر تعدادی که برای تولید چنین کارخانه‌ای احتیاج وجود داشت به کارگر کارگر استخدام شده بود. نفوذ زیادی ساواک در آنجا داشت و این کارگران و کارشناسان شوروی که می‌آمدند تعداد زیادی استخدام کرده بودند که مواظب اینها باشند که مبادا اینها تبلیغات ضد مصالح کشور بکنند، به این ترتیب تعداد کارمندان و کارگران و متخصصین و غیره و اینها بیش از حد معمول شده بود.

ولی با وجود اینها می‌بینیم که هنوز این کارخانه خوب کار می‌کند و به اقتصاد ایران خیلی استفاده رسانده و هیچ دلیلی همان‌طور که عرض کردم وجود نداشت و یکی از صنایع مادر بود که می‌بایستی در ایران به‌وجود بیاید آمده و نضج گرفته و در حال توسعه هم هست. یک نکته دیگر هم بایستی در اینجا به عرضتان برسانم وقتی که شما هر کارخانه‌ای یا هر صنعتی را که می‌خواهید به‌وجود بیاورید این روز اول و یا در سال‌های اول هزینه تولیدش به مراتب بیشتر است از هزینه تولید کارخانجاتی که سال‌های سال دارند کار می‌کنند. امروز اگر در ایران یک کارخانه سیمانی به‌وجود آوردیم هزینه تولید این کارخانه سیمان بیشتر از یک کارخانه سیمانی است که همین در ایران ده سال است به‌وجود آمده و یا در آلمان هست یا در ترکیه هست یا پاکستان

س- بله

ج- بیست سال است که دارد کار می‌کند. چرا؟ برای اینکه آن کارخانه‌ای که ده سال بیست سال است که کار کرده ماشین‌آلاتش را استهلاک کرده و بنابراین هزینه‌ای که از هزینه استهلاک این کارخانه کمتر وارد هزینه تولید می‌شود. بنابراین هزینه قیمت تولیدش خیلی‌خیلی پایین‌تر است، یا هزینه تولیدش پایین‌تر است تا آن که از روز اول می‌بایستی تمام استهلاکش را وارد قیمت تمام شده خودش بکنیم. این هم بعضی از ایرادتی است که معمولاً می‌گیرند که آقا شما چرا فلان صنعتی دارید به‌وجود می‌آورید؟

اگر به عوض این رفتید از خارج این را خرید و گرفتید و آوردید برایتان آن ارزان می‌شد.

درست است امروز ممکن است ارزان بشود ولی بعد از پنج سال دیگر مال من شاید از مال آن ارزان‌تر بشود موقعی است که من ماشین‌آلات خودم را مستهلک کردم می‌توانم با او رقابت بکنم. این است که در تمام دنیا به‌عنوان infant industry یا صنایع جوان همیشه این تز مورد قبول است که بایستی صنایع جوان را مواظبش شد و قبول کرد هزینه تمام شده‌شان قیمت تمام شده‌شان قدری بالاتراست ولی آن بایستی آن هم معقول باشد قابل قبول باشد ولی اگر هزینه تولید دو برابر سه برابر باشد پس معلوم است که به‌هیچ‌وجه به صلاح نیست ولی ۲۰ درصد ۳۰ درصد بالاتر باشد هیچ اشکالی ندارد که بعداً معلوم است که این پایین خواهد آمد.

س- این آهنی که فولادی که کارخانه ذوب‌آهن روسی تولید می‌کرد و می‌کند آیا از نظر کیفیت به اندازه کالاهای ساخت کارخانه‌های غربی مرغوب است آقا؟

ج- این البته برای کارهایی که در ایران مصرف می‌شد استانداردش استاندارد قابل قبولی بود. ولی اگر شما می‌خواستید از این برای یک استفاده‌های دیگری بکنید مثلاً Special Steel درست بکنید و غیره و اینها در آن صورت ایراداتی وارد می‌کردند که این خلوصش یا چیزش به آن حدی که می‌بایستی نیست بعضی ایراداتی وارد می‌شد که آنها را می‌شد رفع کرد. ولی از نقطه‌نظر تکنیکی از نقطه‌نظر تکنولوژی بایستی گفت که در این رشته روس‌ها تقریباً up-to-date هستند در بازارهای در این صنعت.

س- در صنایع فولاد؟

ج- در صنایع فولاد. در صنایع فولاد پیشرفته هستند و توجه کردند به پیشرفت این صنعت در مقدار زیادی از صنایع نه همان‌طور که از لحاظ نساجی عرض کردم.

س- بله. آقای یگانه مشکلات خانه‌سازی برای کارگران چه بود و شاه تا چه اندازه‌ای به این موضوع علاقه‌مند بود؟

ج- خوب، ما گرفتاری‌های زیادی داشتیم برای خانه، مسکن برای شهری‌ها به‌خصوص در روستاها که وضع را می‌دانید خیلی وضع‌شان بد بود و برای آنها می‌بایست راه‌حل‌های دیگری پیدا کرد. ولی همین‌طور که این صنایع به‌وجود می‌آمدند در شهرها و یا قطب‌های جدیدی که ایجاد شده بود مانند فرض کنید قزوین و اراک یا اصفهان و تبریز و غیره و کارگران جدید به این صنایع جدید جذب می‌شدند، مسکن وجود نداشت برای این کارگران و می‌بایستی مسکن ایجاد بشود. این را نه تنها برای این کارگران این مسئله بود بلکه برای سایر افراد هم بود که در بخش های دیگر داشتند فعالیت می‌کردند، و شهرهای ما به سرعت جمعیت‌شان بالا می‌رفت چون احتیاج به مسکن بیشتر می‌شد.

ایشان از عواقب مسئله کارگری خیلی نسبت به آن حساس بودند که اگر دولت و یا به‌طورکلی اقتصاد کشور نتواند احتیاجات کارگران را برطرف کند و آنها را راضی نگه دارد روزی اینها مسئله خواهند شد در کشور. این بود که در برنامه انقلاب سفیدی هم که ایشان داشتند توجه زیادی به کارگران شده بود اعم از اینکه اینها را در منافع کارخانه سهیم بکنند و یا اینکه سهام کارخانجات را تا حدود ۴۹ درصد در بخش خصوصی بیایند بگیرند به کارگران بدهند و یا بیمه‌های اجتماعی برای آنها ترتیب داده بشود، و یکی از آنها هم مسئله ایجاد مسکن بود.

بنابراین راه حلی که پیدا شده بود برای کارگران این بود، اولاً درباره کارخانجات دولتی اینها وقتی که کارخانه را به‌وجود می‌آورند در عین حال فکر ایجاد مسکن برای کارگران خودشان بکنند. بنابراین وقتی که ماشین‌سازی تبریز داشت به‌وجود می‌آمد، یا فرض کنید ماشین‌سازی اراک یا ماشین‌سازی یا آلومینیوم یا پتروشیمی‌ها و کارخانجات دیگر یا ذوب‌آهن و اینها شهرک‌هایی هم به‌وجود می‌آمد برای کارگرها. و اما برای بخش خصوصی چه می‌بایستی کرد؟ برای بخش خصوصی سعی می‌شد که اینها را تشویق کرد و همان موقع بود که من وزیر آبادانی و مسکن بودم و وزارت آبادانی و مسکن به‌هیچ‌وجه دنبال چنین برنامه‌هایی که با سیاست با تشویق‌های قانونی می‌شد این افراد بخش خصوصی را تجهیز کرد که این کارها را انجام بدهند به‌هیچ‌وجه در پی اینها نبود این قبیل سیاست‌ها، اینها این وزارت‌خانه تشکیل شده بود تعدادی خانه خودشان درست بکنند تعدادی راه و یا چیزهای مختلفی خودشان درست بکنند یا اینکه جای مهندس مشاور و اینها بگیرند.

روز اولی که من رفتم به آنجا با همکارانی که در آنجا وجود داشتند و معاونین و اینها که داشتیم برنامه‌ها را review می‌کردیم در همان جلسه اول من به این موضوع اشاره کردم که شما نقطه‌نظر تأمین مسکن برای کارگران چه فکری کردید در این قانون مالیات بر درآمد؟ اینها واقعاً تعجب کردند فکر کردند که من شاید کله‌ام بوی قورمه سبزی می‌دهد و قانون مالیات بر درآمد را که می‌خواهد به مجلس برود چه رابطه‌ای با وزارت آبادانی و مسکن دارد اصلاً چه مربوط است. می‌بایستی به آنها توضیح داد نه تنها فقط به آن مربوط بود البته مسائل دیگری هم وجود داشت از این قبیل مسائل، که بله ما بایستی در این قانون مالیات بردرآمد مشوق‌هایی به‌وجود بیاوریم که صاحبان صنایع تشویق بشوند از این طریق برای کارگران خانه درست بکنند آن هم از چه راه بود؟ از این بود که ما بیاییم کارخانجات را بگوییم که اگر شما آمدید خانه درست کردید برای کارگران خودتان با این ضوابطی که از طرف فرض کنید وزارت آبادانی و مسکن تهیه می‌شود در این صورت شما می‌توانید این سرمایه‌گذار در خانه‌سازی را کسر بکنید از مالیات از درآمدتان و به دولت مالیات ندهید کمتر بدهید مالیات. اگر شما صد میلیون تومان درآمد داشتید و از آن آمدید بیست میلیون تومانش را خانه‌سازی کردید آن وقت شما از صد منهای بیست میلیون تومان مالیات خواهید داد نه از صد میلیون تومان. بنابراین اینها تا حدی تشویق می‌شدند. فرضاً این یکی از راه‌هایی بود که ما گنجانیدم در همان و شاه هم خیلی این را تأیید کردند و نه تنها آن بلکه برای دادن اعتبارات برای ساختن خانه‌های ارزان قیمت سعی شد که مقدر زیادی اعتبارات در اختیار افرادی که می‌خواهند خانه درست بکنند یا کارخانجاتی که می‌خواهند خانه درست بکنند و خودشان به حد کافی منابع ندارند از آن لحاظ هم کمک بشود.

بنابراین توجه به این مسئله شده بود قدم‌هایی هم برداشته شده بود. اینها احتیاج داشتند به زمین می‌بایستی زمین‌هایی برای اینها تهیه بشود ولی گرفتاری اصلی دیگری وجود داشت و آن عبارت از این بود که در سطح کلی کشور به حد کافی ما مصالح و لوازم برای ساختمان به حد احتیاجات خودمان نداشتیم. باز این را بایستی عرض بکنم موقعی که من رفتم وزارت آبادانی و مسکن برنامه مسکنی ما نداشتیم برای کشور. گروهی را من گذاشتم در آنجا که برنامه‌ای تهیه کردیم برای بیست سال که در آن موقع اگر اشتباه نکنم ما یک چیزی در حدود صدهزار صدوبیست هزار خانه یا آپارتمان در سطح کشور در جاهای شهرنشین به‌وجود می‌آمد ما فکر کردیم که این را اگر بتوانیم برسانیم فرض کنید به حدود دویست‌وپنجاه یا سیصدهزار، درست یادم نیست، ولی اگر بتوانیم این را سالانه در حدود فرض کنید ده درصد بالا ببریم شاید بتوانیم در حدود بیست سال دیگر مسئله گرفتاری‌های شهری‌ها را نسبت به مسکن بتوانیم حل بکنیم.

ولی از طرف دیگر شما احتیاج داشتید به سیمان به آجر به مصالح ساختمانی دیگر مانند تیرآهن و غیره یک کارگر اینها وجود نداشتند به حد کافی وجود نداشتند. بنابراین بایستی چه کار بکنیم؟ ما بایستی برویم دنبال تکنولوژی‌های جدید یعنی دنبال خانه‌های پیش ساخته که بتوانیم زود زود اینها را بسازیم با مصالح سبک‌تری این خانه‌ها را و برای این کار مثلاً فرض کنید از شوروی هفت هشت تا کارخانه وارد شده یا شش تا کارخانه وارد شد برای ساخت خانه‌های پیش ساخته. به بخش خصوصی کمک شد که کارخانجات جدیدی وارد کردند برای ایجاد قطعات برای خانه‌های پیش ساخته. این قبیل کارها هم می‌شد و در عین حال ظرفیت‌های تولیدی هم همان که بعضی افراد می‌گویند که خوب آهن برای چه بود؟ یکی از bottle neck های ما نبودن آهن به حد کافی بود در کشور. فرض کنید این به سرعت می‌رفت جلو تولیدش البته و یا مصالح دیگر مانند سیمان و غیره و اینها که ظرفیت‌ها می‌رفت جلو. بنابراین این هم تأثیر داشت برای تهیه خانه نه تنها برای کارگران بلکه برای همه که برنامه مسکن کارگران هم صدمه می‌خورد.

س- بله. راجع به علاقه یا عدم علاقه شاه به این موضوع خانه‌سازی برای کارگران مطلبی نفرمودید.

ج- نه به‌طورکلی ایشان هدفش و یا نظرش در به‌وجود آوردن رفاه کارگران بود و روی کارگران خیلی تأکید داشت که به اینها بایستی کمک بشود. ایشان فکرش دنبال این بود که معمولاً در کشورهایی که انقلاب می‌شود این انقلاب یا زارعین این انقلاب را می‌کنند مثل چین یا در اکثر کشورهای غربی کارگران بودند که انقلاب‌ها را به راه انداختند اینها هستند که می‌آیند سرکار یعنی سر کوچه و بازار و بعد انقلاب به راه می‌افتد. بنابراین بایستی این گروه‌ها را گروه مستضعف کشور را بایستی

س- راضی نگه داشت.

ج- راضی نگه داشت. مسئله مسکن هم ایشان متوجه بودند که یکی از مسائل اساسی است و این برنامه‌هایی هم که تهیه می‌شد ایشان دنبالش بودند. ولی در عمل گرفتاری‌های دیگری هم وجود داشت که به این آسانی نمی‌شد شبانه در عرض یک سال یا دو سال این مسائل را

س- حل کرد.

ج- حل کرد. و مقداری هم خود دستگاه‌ها نمی‌جنبیدند. مثلاً به‌عنوان مثال این را بایستی به حضورتان هم بگویم. من در وزارت اقتصاد بودم که ما طرحی کرده بودیم مقداری از آن صنایع اساسی را در اراک فرضاً کارخانه ماشین‌سازی بود کارخانه آلومینیوم‌سازی بود و غیره و فلان اینها وجود داشتند و برای اینها هم می‌بایستی خانه ساخته بشود در آنجا زمینش گرفته شده نقشه‌هایش هست و کارخانجات در حال ساختن ماشین‌آلات آمدند دارند به‌وجود می‌آورند ولی اتفاق خیلی کمی افتاده برای ساختن خانه برای کارگران.

در همان موقعی که عالیخانی استعفا می‌دهد مرا می‌آورند خواستند که بروم ویر آبادانی و مسکن بشوم. وزیر آبادانی و مسکن شدم که یکی از وظایف من ایجاد مسکن برای مردم بود تهیه مسکن، در آن موقع مسئول این کارخانجات مهندس نیازمند بود. آمد پیش من که ما گرفتاری داریم با سازمان برنامه آقای مهدی سمیعی که رئیس سازمان برنامه بود، ایشان به ما اعتبارات لازمی که کنار گذاشته شده برای ساختن خانه نمی‌دهد و بنابراین کارخانجات ما دارد ساخته می‌شود به‌طوری‌که شما اطلاع دارید و (به من یعنی من اطلاع دارم)، و بیایید ببینید. من هم رفتم شخصاً در آنجا بررسی کردم اوضاع و احوال را دیدم و بعد دیدم بله سازمان برنامه دارد کوتاهی می‌کند. کارخانه به‌وجود می‌آید در وسط بیابان ولی محلی برای کارگر وجود ندارد. و البته مقداری ساختمان شروع شده بود ولی کافی نبود و برنامه‌ها به‌طورکلی مانده بود تا اینکه مجبور شدیم فشار بیاوریم مقداری از این منابع release بشود داده بشود. بنابراین مقداری از گرفتاری‌ها هم گرفتاری‌های خود دستگاه بود که درحالی‌که سازمان برنامه وظیفه‌اش این بود که بیاید بگوید که آقا شما کارخانه‌ را درست می‌کنید این فردا تولید خواهد کرد؟ کارگر خواهد داشت یا نه؟ و کارگرت کجا خواهد بود؟ و صنایع برای آن هم بده. یا اینها این کارها با هم توأماً برود جلو هم ساختمان برای مسکن هم ساختمان برای ماشین‌آلات.

مقداری هم در این سطح ما گرفتاری‌هایی داشتیم.

س- آقای یگانه آماری که بانک مرکزی درباره میزان رشد اقتصادی و تورم و مسائلی از این دست می‌داد تا چه اندازه دقیق بود؟

ج- این را بایستی گفت که در سطح intellectual honesty صحیح بود. ولی خوب این را بایستی گفت که صحت آمار مربوط به تهیه این آمار راجع به اینکه آیا افرادی که این آمار را در اختیار گذاشتند این آمار را صحیح در اختیار گذاشتند یا نه به تمام اینها مربوط می‌شد. در بعضی از موارد این آمار صددرصد صحیح بود، فرض کنید، آمارهای راجع به پولی و بانکی و غیره و اینها که داده می‌شد اینها معلوم بود که تا دینار آخر اینها صحیح است. ولی آماری که به‌دست می‌رسید فرض کنید از تولیدات اینها تا حد زیادی صحیح بود ولی صددرصد نمی‌شد به این گفته بشود که این کاملاً صحیح است. بعضی موارد کارخانجات این اطلاعاتی که لازم بود در اختیار نمی‌گذاشتند. یا از بخش خانوار شما می‌روید می‌گیرید می‌پرسید که شما هزینه‌تان به چه ترتیب بوده برای یک ماه فرض کنید شما بایستی کلیه خریدهایی که کردید بدهید یا اینکه درآمد خودتان را اعلام بکنید به‌عنوان خانوار. این تا چه حدی این خودش را درست خواهد زد یا نه بنابر این آمار که بیشتر براساس از لحاظ رشد روی آمار تولیدی به‌وجود می‌آمد. بعضی از این آمارها پایه و اساس صحیح و درست و خوب داشتند در بعضی از رشته‌ها نه. مثلاً یکی از این رشته‌هایی که آمار مبنای صحیحی نداشت یا اینکه خیلی ضعیف بود مبنایش آمار کشاورزی بود. ولی این ارقام رشد و اینها می‌بایستی به‌صورت یک indicationی از حدود تغییرات به ما بدهد که آن را تقریبً در آن حدود به ما می‌داد. و به‌علاوه ما فرض کنید می‌توانستیم این آمار و ارقام را با یک ضوابط دیگری بسنجیم و بعد ببینیم که آیا این ارقام و اینها با آن ضوابط درست درمی‌آید یا نه. به‌طور مثال یک چیزی حضورتان عرض کنم، من خودم شخصاً روی National Accounting حسابداری ملی خیلی کار کرده بودم و برای کشور تونس هم تهیه کرده بودم برای سال‌های متعدد و Input- output Table برایشان تهیه کرده بودم و غیره.

وقتی که به ایران آمدم آمار حسابداری ملی بانک مرکزی را که دیدم ارقامی در آنجا وجود داشت که فوری به نظر کارگران وقتی که می‌رسید معلوم بود که این ارقام صحیح نیستند. مثلاً دیدم، فرض کنید، سهم سرمایه‌گذاری در درآمد ملی در حدود بیست‌وپنج درصد است در عین حال در آنجا می‌دیدید که سهم تولیدات بخش ساختمان چهاردرصد است. شما می‌بینید که سرمایه‌گذاری تولید شده است از ساختمان و از ماشین‌آلات حالا مسئله کالا و اینها را بگذاریم کنار که stock change است به اصطلاح

س- بله.

ج- یعنی تغییر موجودی‌ها، آن را بگذارید کنار، ولی به‌طور کلی سرمایه‌گذاری از خرید ماشین‌آلات و همین‌طور ایجاد ساختمان ترکیب می‌شود. و به‌طورکلی نسبت‌ها را در کشورهای دیگر که می‌بینید بین یک و دو است. یعنی شما می‌آیید اگر بیست‌وپنج میلیون دلار خرج کرده باشید در کشوری در رشته سرمایه‌گذاری که از این یک سوم‌اش می‌رود به طرف ساختمان مثلاً هشت میلیون دلارش بقیه‌اش می‌رود به طرف ماشین‌آلات در اقتصاد کشور.

می‌بینید این شده چهار این را فوراً من انگشتم را گذاشتم یا اینکه بایستی این رقم ناصحیح باشد یا این رقم که راجع به سرمایه‌گذاری می‌گویید آن ناصحیح بایستی باشد.

و بالاخره بعد رفتند و مطالعات جدیدی کردند درباره بخش ساختمان اطلاعات جدیدی وجود نداشت و غیره و اینها، این مثلاً یک موردش بود. یک مورد دیگری که ما داشتیم مثلاً این‌ها حتی خیلی خیلی محتاط بودند درباره اینکه ارقام را آن طوری که هست نشان بدهند. ما یک دوره رکودی داشتیم در زمان علم، امینی ببخشید، قبل از علم امینی بود حکومت امینی.

س- بله، بله.

ج- یک دوره رکودی داشتیم در آن دوره رکود تولیدات شاید آمد پایین و غیره و اینها و بعد موقعی که حکومت ایشان کنار رفت و حکومت علم آمد سرکار یا ایشان نخست‌وزیر شدند و عالیخانی هم در اینجا چیز شد

س- وزیر اقتصاد.

ج- وزیر اقتصاد شد، ایشان دنبال تسریع رشد اقتصادی بود.

س- آقای عالیخانی وزیر اقتصاد شد در دولت علم.

ج- بله ایشان شدند در دولت علم و ایشان هم دنبال تسریع رشد اقتصادی بودند. در آن موقع هم وزارت اقتصاد برای اینکه بتواند تغییرات اقتصادی را تعقیب کند و برنامه‌ریزی اقتصادی و یا تهیه سیاست اقتصادی را و صنعتی و غیره و اینها را به‌عهده بگیرد از ما خواسته بودند یک مرکز بررسی‌هایی به‌وجود بیاوریم مرکز بررسی‌های صنعتی و بازرگانی که این هم من به‌وجود آورده بودم و تا حدی هم رقابت می‌کرد با بانک مرکزی و غیره و سازمان برنامه.

چون برای ما خیلی‌خیلی اهمیت داشت که ارقام به روز داشته باشیم نه اینکه ارقامی برای اینکه چه اتفاقی یک سال آینده افتاد ولی ما بایستی بدانیم که مثلاً هفته قبل صادرات ما از کشور به چه ترتیب بوده یا ماه گذشته چه بوده. همین‌طور درباره اعتبارات که داده می‌شود به بخش خصوصی یا اتفاقاتی دیگری که می‌افتد این بود که ما آمده بودیم شاخص‌هایی از فعالیت‌های اقتصادی درست کرده بودیم مقدار آمارهایی جمع می‌کردیم این به‌طورکلی کم‌وبیش به ما نشان می‌داد نبص اقتصاد را که اقتصاد ما خیلی سریع می‌رود خیلی کند می‌رود، چه اتفاقاتی دارد می‌افتد. همان سال ۶۴ بود ما یک مرتبه دیدیم اقتصاد به سرعت بسیار سریعی دارد می‌رود جلو. این محاسباتی که ما کردیم آن سال همان به‌تدریج که نگاه می‌کردیم ارقامی که می‌آمد بیرون نشان می‌داد که ما یک رشدی خواهیم داشت در حدود دوازده درصد آن سال.‌

وقتی که اواخر سال شد و ارقام مسلم شد که در حدود این دوزاده درصد است این به گوش شاه رسید و حتی موقعی یکی از این اعیاد بود یا غیره هویدا که دنبال شاه می‌رفت شاه هم با مأمورین دولت که آنجا بودند از مقابل‌شان می‌گذشتند در مقابل من ایستادند و از من راجع به این مسئله پرسیدند، هویدا گفته بود که، «شما چه می‌گویید راجع به اقتصاد؟» من هم جریان را گفتم، «به نظر می‌رسد ما رشدمان امسال در حدود دوازده درصد بوده باشد.» در همان موقع بانک مرکزی رشد را اعلام می‌کرد در حدود چهارپنج درصد. یک سال و نیم طول کشید تا بانک مرکزی مطالعات خودش را تکمیل بکند و به یک رشد ۸/۱۱ درصد رسید برای آن سال. ولی همان شاخص‌هایی که ما داشتیم این شاخص‌ها شاخص‌های خیلی کلی بودند و این magnitude اندازه این رشد را به ما نشان می‌داد، براساس حساب آنها هم صحیح آمد و آنها رفتند روش‌های خودشان را سعی کردند که تغییر بدهند.

در هر حال منظورم این است که در سال‌های اول به این ترتیب بود، ارقام پایه‌های صحیحی نداشتند و می‌بایستی مدت زیادی طول می‌کشید بعضی از رشته‌ها ارقام خوبی داشتند بعضی از رشته‌ها ارقام خوبی نداشتند ولی می‌شود گفت که به‌طور کلی این اندازه‌ها اندازه‌های کلی هستند که نشان می‌دهند رشد اقتصادی مملکت را. ولی در اینجا باز یک نکته دیگری‌ست که این مربوط می‌شود به فن خود این آمار آن را بایستی در اینجا بگویم. موقعی رسید اعلام شد به رشدهایی ما داشتیم در حدود ۳۰ درصد ۴۰ درصد در اقتصاد کشور این را بایستی قدری توضیح داد.

بعد از اینکه قیمت نفت رفت بالا چهار برابر شد این از نقطه نظر درآمد ملی ایران به قیمت‌های سابق ثابت آن سال فرضاً ۳۵ درصد رفت بالا نه این که تولیدات کشور رفته باشد بالا. ما فرض کنید همان تولیدی که از نفت می‌کردیم فرض کنید ۲۵۰ میلیون تن در سال همان ۲۵۰ میلیون تن بود ولی آن ۲۵۰ میلیون تنی که در سال قبل به ما یک عایدی داده بود در حدود فرض کنید چهارمیلیارد دلار یا پنج میلیارددلار حالا شده آن بیست میلیارد دلار و می‌دیدید که این بالا رفتن این قیمت برای ما درآمد بیشتری آورده ولی این را نمی‌شود گفت که این تولیدات ما رفت بالا. تولیدات ما بالا نرفت ولی terms of trade ما شاخص، حالا نمی‌دانم چه می‌گویند terms of trade شاخص مبادلات تجارتی این رفته بود بالا. این بود که بعضی از افراد متوجه این نبودند فکر می‌کردند که اغراقی در آنجا ممکن است بوده باشد ولی همین‌طور در سال‌های بعد حتی می‌بینید که تولیدات ما فرض کنید از نفت بعد از انقلاب آمد پایین،

س- بله.

ج- عایدات ما رفت بالا چون قیمت نفت فرض کنید از ۱۲ دلار رفت به ۳۴ دلار که این شد تقریباً در حدود سه برابر. قیمت نفت سه برابر شده ولی تولیداتش نصف شد از شش میلیون بشکه افتاده فرض کنید روی سه میلیون بشکه یا از پنج و نیم افتاد روی دو و نیم.

از نقطه نظر درآمد ما درآمدمان رفت بالا ولی از نقطه نظر تولیدات کشوری GNP از لحاظ GNP ما تولیدات‌مان آمد پایین تولیدات کشور. از لحاظ فیزیکی کالاهایی که ما در کشور تولید می‌کردیم پایین آمد ولی از نقطه نظر درآمدی که حاصل می‌کنیم یا حاصل کردیم در آن سال ممکن است آن درآمد ما بالا رفته باشد.

س- مبنای اختلاف‌نظر درباره نرخ مبادله دلار چه بود آقا؟

ج- بعد از اینکه قیمت نفت بالا رفت و درآمد ارزی ما رفت بالا تقریباً چهار برابر شد در این موقع برنامه‌هایی که ما داشتیم تصمیم گرفته شد که اینها تجدیدنظر بشود برنامه پنج‌ساله و آمدند در همان سال تجدید کردند و هزینه‌های عمرانی را تقریباً برای سه سال بعدی سه برابرش کردند، برای مدت پنج سال شد تقریباً دو برابر.

نتیجه این کار این شد که ما وقتی خواستیم خیلی سریع برویم جلو و چون امکانات این مقدار هزینه را نداشتیم با توجه به زیربناهایی که در کشور وجود داشت، اگر شما کالا وارد می‌کردید بنادر ظرفیت نداشتند و راه‌آهن و یا جاده‌ها نمی‌توانستند این را بکشند. یا شما می‌خواستید ساختمان بیشتری بکنید در کشور مصالح ساختمانی و غیره وجود نداشت و از این قبیل مسائل. از طرفی دولت خرج را زیاد کرد و از طرف دیگر supply عرضه کالاها به حد لازم نبود بنابراین در کشور عدم تعادلی به‌وجود آمد و تورم شروع کرد تشدید پیدا کردن.

برای اینکه جلوی این تورم گرفته بشود در آن موقع فکر می‌کردند چون مقدار کالاهایی که در ایران مصرف می‌شود از خارج می‌آید بنابراین اگر قیمت دلار بیاید پایین و قیمت ریال برود نسبت به دلار بالا در آن صورت قیمت‌ها ارزان می‌شود و این جلوی تورم را می‌گیرد مردم می‌توانند فرض کنید تلویزیونی که می‌خرد یا اینکه اتومبیلی که می‌خرد که قطعاتش از خارج وارد شده یا کالاهای دیگر ارزان بخرند و مصرف بکنند و به این ترتیب جلوی تورم تا حدی گرفته بشود. و البته در تئوری اقتصادی هم وجود دارد که معمولاً کشورهایی که عدم تعادل ارزی دارند فرض کنید آن کشوری که مازاد ارزی دارد این برای اینکه تعادل ایجاد بشود در اقتصادش قیمت پول خودش را بالا می‌برد یا آن کشوری که برعکس کمبودی دارد در مبادله ارزی خودش می‌آید قیمت پول خودش را پایین می‌آورد قیمت ارز خارجی را می‌برد بالا که به این ترتیب مردم کم خرج بکنند و برای خرید کالاهای خارج کالاهای وارد شده به این ترتیب یک نوع تعادل جدیدی به وجود بیاید، این هم مبنای تئوری‌اش. ولی شرایط ایران یک شرایط دیگری بود ما دردی که داشتیم درد ما ناشی از این بود که دولت آمده بود بیش از حد امکان تعهداتی به وجود آورده بود برای خودش برای اجتماع و خرج زیادی می‌شد که امروز اگر چنانچه ما قیمت دلار را می‌آوردیم از هفت تومان و نیم به پنج تومان باز می‌بایستی سال آینده از پنج تومان بیاوریم روی فرض کنید سه تومان باز بیاوریم پایین‌تر.

بنابراین پایین آوردن قیمت دلار و بالا بردن قیمت ریال، مسئله ایران را حل نمی‌کرد مسئله گرفتاری‌های اقتصادی ایران را. این بود و از طرف دیگر این یک طرف قضیه بود و از طرف دیگر چنین کاری تأثیر داشت از یک طرف در صادرات ما و از یک طرف در تولیدات ما. البته تعدادی یا افرادی می‌گفتند ما چنان صادراتی نداریم که اگر این قیمت‌های فرض کنید دلار قیمتش آمد پایین که ما نتوانیم صادر بکنیم چقدر فرض کنید هفتصد هشتصد میلیون دلار صادر داریم این هم از بین برود در مقابل بیست میلیارد دلاری که از نفت می‌گیریم چیزی نیست و ممکن است از هشتصد میلیون دلار بیافتد ششصد میلیون دلار اشکالی ندارد. در صورتی‌که ما می‌خواستیم صادرات ما روزبه‌روز توسعه پیدا بکند. این البته تأثیرش روی صادرات قابل تحمل بود که اگر این صادرات هم از بین می‌رفت هیچی نمی‌شد، ولی به آینده ایران تأثیر داشت نسبت به آینده ایران که ما می‌خواستیم خودمان را از اتکاء به نفت بکشیم بیرون. ولی از نقطه نظر تولیدات شما می‌آمدید با پایین آوردن نرخ دلار کالای خارجی را ارزان‌تر می‌کردید دیگر در ایران کالای داخلی نمی‌توانست رقابت بکند با کالای خارجی. ما رفته بودیم دنبال ایجاد ماشین‌آلات دنبال ایجاد صنایع مادر. دیگر اینها هیچ‌وقت نمی‌توانستند رقابت بکنند اقتصادی باشند چنین طرح‌هایی در مقابل کالاهایی که از خارج وارد می‌شوند. این بود وضع و گرفتاری که ما داشتیم. در آن موقع قرار شد که به این مسئله رسیدگی بشود در شورای اقتصاد چنین تصمیمی گرفته شد.

من رئیس بانک مرکزی بودم و مسئول امور ارزی و در شورای اقتصاد آقای هوشنگ انصاری بودند وزیر اقتصاد معاونشان هم آقای حسنعلی مهران بودند که صاحب‌نظر بودند در این مطالب. و بعد وزرای اقتصادی دیگر بودند آقای نجم‌آبادی که وزیر صنایع بودند و آقای مهدوی وزیر بازرگانی بودند، آقای مجیدی هم وزیر مشاور و مسئول امور سازمان برنامه. در عین حال آقای اصفیاء هم به این قبیل مسائل اقتصادی و عمرانی رسیدگی می‌کردند ایشان مشاور بودند. اینها عضو شورای اقتصاد بودتد به اضافه یکی دو نفر وزیر انرژی و آب و برق و همچنین وزیر کشور که آموزگار بود ولو اینکه وزارت کشور مسائل اقتصادی را به‌عهده نداشت، ایشان هم عضوش بودند.

ولی در جلسه‌ای که در دفتر آقای انصاری برای رسیدگی به این مسئله تشکیل شد که در آن سعی کرده بودند جمشید آموزگار که نسبت به این مسئله نظر حتماً می‌دانستند مخالفی خواهد داشت، ایشان را گذاشتند کنار و جلسه‌ای بود که وزیر دارایی و این آقایانی که به آنها اشاره کردم آقای اصفیاء و مهران و نجم‌آبادی و مجیدی و مهدوی، مذاکراتی شد در این باره و اصفیاء معمولاً گوش می‌کرد در این مذاکرات نظر خودش را سعی می‌کرد وقتی که تمام مسائل مطرح شد بگوید و سعی بکند نظرها را به همدیگر نزدیک بکند و اینها بنابراین چیزی را در این جلسه مطلبی نگفت. مجیدی فکر می‌کرد که حرف بانک مرکزی صحیح است و به صلاح کشور نیست ولی وزرای اقتصادی دیگر، وزرای صنایع و اقتصاد و همچنین بازرگانی به رهبری وزیر اقتصاد اینها می‌خواستند دلار قیمتش بیاید پایین. آن جلسه به جایی نرسید و به نخست‌وزیر گزارش شد، جلسه بعدی داشتیم در منزل مجیدی صبح روز جمعه و در آنجا فشار خیلی خارج از حد و خارج از نزاکت به رئیس بانک مرکزی شد و حتی

س- از جانب کی؟

ج- از جانب هوشنگ انصاری، که، «بله من وزیر اقتصاد هستم مسئول امور اقتصادی کشور و می‌خواهم این عملی بشود و بانک مرکزی هم موظف است بایستی این دستورات را اجرا بکند.» و مجیدی هم تا حدی که طرف بانک مرکزی را می‌گرفت همان در منزل خودش مورد تهدید قرار گرفت که آقای انصاری به ایشان گفتند که، «من می‌خواهم تکلیف تو را روشن بکنم در این مورد که شما چه دارید می‌گویید و پوزیسیون‌تان به‌طور دقیق چه هستش و غیره.» البته تمام مسئولیت را در اینجا من به عهده خود گرفتم که این اصلاً به سازمان برنامه مربوط نیست ایشان هم هر نظری دارند داشته باشند ولی مسئله اساسی این است که من به‌عنوان رئیس بانک مرکزی مسئولیت‌های قانونی دارم. اگر شما می‌خواهید این کار را عملی بکنید خودتان بروید عمل بکنید و اگر می‌خواهید رئیس بانک مرکزی این کار را عملی بکند در آن صورت این من نخواهم بود که چنین کار ناصحیحی برای مملکت خودم انجام بدهم. این از دید من کار بسیار ناصحیح و به ضرر کشور است و نمی‌بایستی عملی بشود و حتی اگر نفت ما نداشتیم بایستی قیمت ریال می‌آمد پایین و قیمت دلار بالا می‌رفت.

بالاخره بعد از این تصادماتی که در اینجا وجود داشت این جریانات تقریباً در حدود چند هفته طول کشید و مجدداً به نخست‌وزیر گزارش شد و نخست‌وزیر هم معمولاً سعی می‌کرد در این قبیل موارد خودش را از جدال کنار نگه دارد و طرفی را نگیرد و مسئله را محول بکند به شاه که شاه تصمیم بگیرد. بعد ایشان در آن جلسه تصمیم گرفتند موضوع را ببرند پیش شاه که در آن جلسه ایشان باشند و وزیر اقتصاد و دارایی و رئیس بانک مرکزی در حضور شاه مطالب خودشان را بگویند و آن وقت شاهنشاه تصمیم بگیرند. البته این را هم بایستی بگویم معمولاً وزیر اقتصاد و دارایی از نقطه‌نظر موقعیتش در موقعیت بهتری قرار گرفته با تماس‌های روزانه یا تماس‌های هفته‌ای چند باری که با شاه دارد بتواند مطالب خودش را بیشتر و بهتر بیان بکند تا رئیس بانک مرکزی که تماس کمتری با شاه داشت و غیره.

بنابراین رئیس بانک مرکزی در آن موقع در موقعیت نامساعدی قرار گرفته بود برای به‌عرض رساندن مطالب و یا موقعیت و پوزیسیونی که بانک مرکزی دارد. این بود که در این مورد من صلاح دیدم که یکی از اعضای دیگر شورای اقتصاد را کنار گذاشته بودند که آقای جمشید آموزگار باشند موضوع را با ایشان مطرح بکنم و ببینم از ایشان می‌شود کمک گرفت در بیان مطالب به حضور شاه.

ایشان هم در این باره کمک‌هایی کردند برای briefing و موقعی که ما به حضورشان رسیدیم ایشان هم از طرف وزیر اقتصاد خوب brief شده بودند. و هم از طرف، نظرات ما را از طریق آموزگار. ولی در آن جلسه چند کلمه‌ای که هم وزیر اقتصاد صحبت کرد و بعد رئیس بانک مرکزی ایشان می‌دانستند اوضاع و احوال از چه قرار است و نخست‌وزیر را هم وارد جریان کرده بودند ایشان را، ایشان گفتند خودشان، «من در این باره فکرهای خودم را کردم و به این نتیجه رسیدم،» تقریباً نکاتی بود که بانک مرکزی داشت که، «آیا اگر ما می‌خواهیم قیمت دلار را بیاوریم پایین به‌خاطر اینکه پولی از ارزی از نفت به‌دست ما می‌رسد که آن بالا رفته، حالا فردا اگر این پایین بیاید، فردا اگر چنانچه تولیدات نفت ما از بین برود که خواهد رفت و بعد از بیست سال سی سال چهل سال نخواهیم داشت در آن صورت ما بایستی چکار بکنیم؟ بایستی قیمت دلار را بکشیم به آسمان؟ این به نظر به صلاح نمی‌رسد. همان قیمتی که وجود دارد بهتر است که باشد.» بنابراین ایشان به صورت common sense طرف یا نظر بانک مرکزی را تأیید کردند. این بود گرفتاری که ما داشتیم. البته یک مسئله دیگری داشتیم که آن را هم بایستی بگویم. فشارهایی بود که از طرف تجار می‌آمد، آنها هم یا صاحبان صنایع.

آن هم به این ترتیب بود، قیمت دلار نسبت به ارزهای دیگر آمده بود پایین و قیمت مارک و فرانک و غیره و اینها همه‌شان رفته بودند بالا نسبت به دلار دلار خیلی تضعیف شده بود. ما هم در اختیار اینها تجار برای اینکه بتوانند جنسی از آلمان وارد کنند یا از ژاپن وارد بکنند به ین و یا اینکه ارزهای اروپایی می‌بایستی دلار بگیرند و بروند بعد ین و فرانک و مارک و غیره و اینها به آنها تبدیل بکنند یا استرلینگ، آن وقت قیمت کالاهایی که از آن کشورها وارد می‌کردند بالطبع بیشتر از سابق می‌شد. بنابراین آنها از این دید سعی می‌کردند پایین بیاورند برای اینکه مواد اولیه، قطعات، ماشین‌آلات و یا کالاهای مصرفی ارزانتر وارد بشود منافعشان برود بالا. بنابراین ما در همان تقریباً در تایید موقعیت وزیر اقتصاد و وزارت بازرگانی و وزارت صنایع بود که آنها هم این وزراء هم منعکس‌کننده نظرات بازار بودند و یا صاحبان صنایع. منتها من از طرف بانک مرکزی سعی کردم مسئله را به حدود خودش محدود بکنم که گرفتاری ما در اینجا چه هست. گرفتاری ما عبارت از رابطه بین ارزهاست. اگر رابطه بین ارزهاست و این نوسانات ارزی است و دلار است ما می‌آییم یک راه‌حلی پیدا می‌کنیم به عوض اینکه خودمان ریال را به دلار وابسته بکنیم که کرده‌ایم ما می‌آییم این رابطه را قطع می‌کنیم از دلار و این را وصل می‌کنیم یعنی Parity ایجاد می‌کنیم بین ریال و SDR، Special Drawing Right که مال IMF است که این مجموعه‌ای ارزشی در حدود شانزده تا ارز بود در آن موقع که به این ترتیب نوسانات از بین می‌رفت. ایران اولین کشوری بود که آمد رابطه خودش را به این ترتیب رابطه پولی، پول خودش را با SDR برقرار کرد و بعد از ایران کشورهای دیگر در IMF این کار را کردند تعدادی که این هم از نقطه‌نظر سیاسی این قدم اقتصادی که گرفته شد چندان خوشایند آمریکایی‌ها نبود که بعداً حتی صحبت ایجاد رابطه بین قیمت نفت و SDR حق برداشت مخصوص به فارسی می‌گویند، حق برداشت مخصوص به آن فکر شد که به آن مربوط بشود، که آن هم حکایت جداگانه‌ای دارد. بنابراین من آمدم این …

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۹ جولای ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۸

به این ترتیب رابطه‌ای بین ریال و حق برداشت مخصوص ایجاد شد. منتها دلار به‌صورت پول به اصطلاح می‌گویند Intervention Currency که به آن طریق معاملات انجام می‌شود و به همان طریق ماند. ولی مقررات ما این طور بود که اگر این قیمتش از حدودی بالا و پایین رفت ما می‌بایستی رابطه‌ای بین ریال و دلار را عوض بکنیم براساس رابطه‌ای که ریال با حق برداشت مخصوص دارد. و این کار عملی می‌شد تا اینکه در سال‌های بعد از انقلاب به آن توجهی نشد تا اینکه آقای نوبری آمدند سرکار و مجدداً این موضوع را عنوان کردند و مثل اینکه به‌عنوان ابتکاری از طرف بانک مرکزی جمهوری اسلامی، در حالی که این عمل و ایجاد رابطه بین ریال و حق برداشت مخصوص در سال ۱۹۷۴ یا ۷۵، ۷۵ بود اگر اشتباه نکنم، این اقدام شده بود و تمام مدارک را گزارشات IMF صندوق بین‌المللی پول این را نشان می‌دهد.

س- آقای یگانه پس از افزایش ناگهانی درآمد نفت ایران موضوع دادن وام به دولت‌های خارجی مطرح شد، چه بحث‌هایی له و علیه این موضوع می شد؟

ج- این را بایستی بگویم که این تقریباً اقدامی بود که در سطوح بالا به‌طور خیلی خصوصی و سرّی و غیره این مسائل مطرح می‌شد و اوامر از طرف شاه صادر می‌شد و مجری هم وزارت اقتصاد و دارایی بود و یا وزیر اقتصاد و دارایی. به‌طورکلی وام‌هایی که به این کشورها داده شد اینها نه در برنامه وجود داشت و نه در شورای اقتصاد مطرح شد. ولی ایران مقداری منابع اضافی که در اختیارش بود بعداً آمدند به‌طورکلی به‌عنوان سرمایه‌گذاری در خارج از کشور اجازه‌هایی آمدند از مجلس گرفتند که فرضاً امسال این مقدار ریال آماده است به‌عنوان سرمایه‌گذاری در خارج این را سرمایه‌گذاری خواهیم کرد و یک قسمتی در وزارت امور خارجه و دارایی این به‌وجود آمده بود و کاملاً در اختیار وزیر دارایی و آن اداره به‌خصوصی که آقای جمشید اشرفی رئیس آن اداره بودند. منتها در عمل فرض کنید وقتی که انگلستان و یا فرانسه گرفتاری‌های ارزی پیدا کردند مستقیماً مراجعه کردند به شاه یا اینکه وزرای‌شان با وزارت امور اقتصادی و دارایی تماس گرفت و این ترتیبات در اینجا داده می‌شد و بدون اینکه به جزئیات در شورای اقتصادی رسیدگی بشود. ولی مسئولیت آن دستگاه بود که قراردادهای لازمه را در وزارت اقتصاد تهیه بکنند این وام‌ها داده بشود.

مقداری از این سرمایه‌گذاری در خارج جنبه سیاسی داشت جنبه‌های البته اقتصادی هم در بعضی موارد داشت به این عنوان که فرض کنید ایران می‌خواست به یک تکنولوژی‌هایی دست پیدا کند رفتند سهامی تقریباً در حدود یک چهارم سهامی کروپ خریدند که به آن ترتیب بتوانند علاقه کروپ را در ایران بیشتر بکنند و صنایع ماشین‌سازی ایجاد بشود در ایران. و یا تکنولوژی‌هایی که آنها دارند از آنها استفاده بشود. و ایران می‌خواست خودش را تبدیل بکند به یک دولت، کشوری که از نیروی اتم استفاده می‌کند به مقادیر کلان، سهامی خریده شد در آفریقای جنوبی و شرکت‌هایی در آنجا وجود داشت برای تولید اورانیوم یا در فرانسه در این زمینه خریداری شد. این قبیل سرمایه‌گذاری مقداری شد ولی بقیه سرمایه‌گذاری‌ها اکثرش به‌صورت وام بودند که به کشورهایی مانند انگلستان و فرانسه و مصر و پاکستان و سودان و این قبیل کشورها داده می‌شد. ولی هیچ‌وقت ایران دنبال مثل عربستان سعودی و یا کویت، به دست آوردن منافع پولی از این سرمایه‌گذاری‌ها نبود. این را به‌عنوان اینکه بتوانند از این استفاده بکنند یا برای رفع احتیاجات اقتصاد کشور یا تکنولوژوی و یا اینکه روابط سیاسی که داشتند آنها را چیز بکنند. البته مقداری هم به کار رفت از طریق وام داده شد که مسائل کشورهای در حال توسعه حل بشود. IMF صندوق بین‌المللی پول آمد به فکر این بود که oil facility تسهیلات نفتی به‌وجود بیاورد که پولی گذاشته بشود در این تسهیلات و از اینجا آن کشورهایی که با قیمت که ارزش واردات نفتی‌شان بالا رفته بیایند از آنجا وام بگیرند. از قضا وقتی که این صحبت‌ها می‌شد در آن موقع آقای ویتیلین که رئیس IMF بودند و همچنین مک‌ناما را رئیس بانک جهانی آمدند به ایران شرفیاب شدند و در آن جلسه آقای جمشید آموزگار بودند من هم بودم با این آقایان در حضورشاه. شاه از اینکه ایشان را به‌عنوان مسئول بالا رفتن قیمت‌های نفت در دنیا قلمداد کردند که باعث بدبختی کشورهای مستضعف شده و غیره یا مصرف‌کنندگان شده نسبت به این مسئله خیلی حساس بود و می‌خواست راه‌حل‌هایی پیدا بشود برای حل مسائل این کشورها. در همان جلسه بود که ایشان گفتند «ما آماده هستیم که همین الساعه در اختیار شما دو تا دستگاه یک میلیارد و دویست میلیون دلار بگذاریم تا این صحبت‌هایی که می‌کنید مسائلی که مطرح می‌کنید برای حل اینها کمک بشود که به‌عنوان وام، حالا خودتان بین خودتان تقسیم کنید.» که در آن موقع اگر اشتباه نکنم بعداً این تبدیل شد به یک میلیارد دلار و هفتصد میلیون دلار به IMF و به بانک جهانی هم بقیه‌اش دویست‌وپنجاه میلیون دلار در این حدودها داده شد که به‌عنوان وام ده‌ساله دوازده‌ساله. و شاه در همانجا اعلام کرد به اینها که، «مخصوصاً من می‌خواهم این را قدم اول را من بردارم تا شما موفق بشوید از اینجا که رفتید به عربستان سعودی حتماً خواهید دید که عربستان سعودی اولین سؤالی که خواهند کرد این خواهد بود که ایران نظرش چیست و چه کار کرده. و آنها اگر ببینند که ما اینقدر دادیم آنها هم مبلغ قابل توجهی به شما می‌دهند و اگر ببینند ما چیزی ندادیم آنها هم چیزی به شما نخواهند داد. ولی ما علاقمند هستیم که شما موفق بشوید.» و همان‌طور رفتند از عربستان سعودی هم گرفتند. بنابراین این پول حالا همه‌شان برگشت شده به ایران داده شده و در عین حال کمکی بود برای حل مسائل کشورهای در حال توسعه و یکی از این قبیل کارهای صحیحی که وجود داشته ایجاد صندوق اوپک بود که ایران مسئول ایجاد آن بود و همچنین IFAD. International Fund For Agricultural Developmet که این دو تا صندوق هم به رهبری ایران و به کمک‌های، به پشتیبانی ایران به‌وجود آمدند. ولی این را هم بایستی به حضورتان بگویم وقتی که تمام پول‌هایی که داده می‌شد به خارج البته اکثر اینها برگشت کرد و برگشت می‌کند. ولی در بعضی موارد آن توجه لازم نشده بود به دادن بعضی وام‌هایی به خارج یا تعهداتی که به خارج کرده بودند که من خودم در این باره وقتی که مسئول وزارت دارایی شدم، البته موقعی که وزارت اقتصاد و دارایی بودم مواجه با مقداری از این تعهدات شدم که اینها مبنایی نداشتند و یا همان موقع حتی از موقعی هم که در بانک مرکزی بودم بعضی از این تعهدات می‌آمد که قابل پشتیبانی نبود. در این باره اینطور می‌توانم بگویم وقتی که وزارت اقتصاد و دارایی مقداری منابعی که در اختیار خودشان داشتند و به این ترتیب به سرعت اینها را به این و آن دادند، بعد یک مرتبه متوجه شدند که مقدار خرج‌هایی که دولت دارد می‌کند چه در داخل، بیشتر در داخل، که این تبدیل می‌شود به ریال، دولت می‌آید ارز را که دارد از نفت می‌گیرد منبع اصلی درآمد خودش را می‌آید می‌دهد بانک مرکزی ریال‌ها را می‌گیرد و بعد از این ریال‌ها بایستی برود خرج‌های خودش را بکند ولو اینکه این سرمایه‌گذاری در خارج باشد که آن وقت می‌آید مقداری از این از بانک مرکزی می‌گیرد.

ولی بانک مرکزی روزبه‌روز از این راه ذخایر ارزیش می‌رفت بالا، بعد فشار آمد روی بانک مرکزی که بانک مرکزی بیاید علاوه بر اینکه وزارت اقتصاد و دارایی کمک‌ها را به خارج می‌کنند بانک مرکزی هم بیاید از ذخایر ارزی که به‌وجود آورده از یکی دو میلیارد دلار رسیده بود به حدود ده میلیارد دلار، این برای چیست؟ اینها را هم بیایند وام بدهند به دیگران. در آن دوره بود که من در آنجا بودم پوزیسیونی که ما اتخاذ کردیم این بود که بانک مرکزی بانکی است و می‌تواند پول‌های خودش را در جاهایی بگذارد که این صددرصد به آن اطمینان هست و نمی‌تواند ریسک‌هایی قبول بکند به کشورهایی وام بدهد که هیچ از آن اطمینان نداشته باشد که اینها برگشت بکنند. بعضی از کشورهایی بودند سودان و سنگال و از این قبیل کشورها.

مثلاً در یک مورد یکی از وزرای اندونزی را فرستادند که بانک مرکزی بیاید در حدود یک میلیارد دلار به آنها کمک بکند. بعد مکزیکی‌ها آمدند پیش شاه او را فرستادند. بعد برزیلی‌ها آمدند آنها را فرستادند که ایران به اینها کمک بکند. حالا می‌بینید که همان بانک‌های کشورهای بزرگ همه‌شان گرفتار این وام‌ها هستند. ولی در همان موقع من به‌عنوان بانک مرکزی همه‌شان را رد کردم که این کشورها، البته اگر ما پولی داشته باشیم که بخواهیم ریسک بکنیم و بخواهیم مثلاً جنس خودمان را بفروشیم از طریق دادن وام و غیره و فلان، آن مسئله‌ای است، ولی این طور بیاییم وام بدهیم و ریسک قبول بکنیم آن وقت ما نمی‌توانیم تعهدات اولیه خودمان برای کشور خودمان عملی بکنیم. بنابراین ما هیچ‌وقت نرفتیم در بانک مرکزی به دیگران وام بدهیم به استثنای یک مورد آن هم درباره پرو بود یک تعهداتی از طرف دولت شده بود در حدود دویست‌میلیون دلار که به اینها کمک بشود اینها pipeline نفتی در آنجا تولید بکنند. مع هذا در همان موقع هم به پرو گفتیم که، «شما آدم‌های سالمی هستید و ما قبولتان داریم و فلان ولی اگر حکومتتان افتاد و یکی نیامد وام ما را بدهد چه می‌شود؟ بنابراین بروید راه‌حل دیگری پیدا کنید.» گفتند، «شما چه می‌گویید؟» گفتیم، «ما این پول‌ها را می‌دهیم به یک بانک یا به چند تا بانک که آن بانک به شما بدهد. شما آن وقت می‌توانید هم به ما بدهید اگر ندادید ما می‌رویم از بانک می‌گیریم.» ما بنابراین این دویست میلیون دلار را گذاشتیم تو یک چند تا سه چهار تا بانک که آماده بودند بیایند یک مقدار بهره بیشتری بگیرند از پرو و به پرو وام دادند و پرو هم در مقابل آنها مسئول بود هم در مقابل ما که بعد تمام اینها هم پس داده شد، این تنها یک مورد بود. ولی بعد از سه چهار سال بعد از اینکه من وزارت اقتصاد بودم مواجه شدم با تعهدات خیلی کلان‌تر خیلی بزرگ‌تر. مثلاً به ترکیه قول داده بودند در حدود یک میلیارد و ششصد میلیون دلار کمک بکنند. ترکیه در سال‌های اول خودش را خیلی پیشرفته‌تر می‌دانست و خیلی برای‌شان برمی‌خورد که بیایند از این کشورهای عقب‌مانده خاورمیانه مانند ایران و عربستان سعودی و کویت و اینها که یک موقعی این کشورهای عربی جزء خاک آن کشور بودند عقب‌مانده‌ترین جاهای امپراطوری عثمانی بودند حالا برود از آنها وامی بگیرند یا کمکی بگیرند، یا از ایران بیایند کمکی بگیرند. ولی بعداً متوجه شدند که به سرشان کلاه رفته و حتی فرانسه آمده کمک گرفته و یا انگلستان کمک گرفته و اینها آمدند از ایران کمک بگیرند و البته ایران هم احتیاج داشت به همکاری ترکیه هم در RCD ما با هم همکاری داشتیم «همکاری عمران منطقه‌ای» و یا اینکه مقداری روابط دوجانبه داشتیم مقدار زیادی از کالاهایی که از اروپا می‌آمد. ایران چون بنادر ما نمی‌توانستند این‌ها را قبول بکنند از طریق ترکیه می‌آمد و از راه‌های ترکیه ما استفاده می‌کردیم و ترک‌ها هم آمده بودند برعلیه ایران یک مقدار مالیات‌هایی گذاشته بودند به این ترتیب اگر یک کامیون ایرانی می‌رفت از آلمان جنس می‌آورد می‌بایستی یک مالیات بدهد فرض کنید ده دلار هر تن که از آنجا می‌گذرد. ولی اگر یک یوگسلاو یک بلغار یا یک آلمان شرقی یا آلمان غربی از آنجا می‌آوردند جنس را به ایران اینها به اندازه یک چهارم مثلاً آنها عوارض استفاده از راه را می‌دادند. بنابراین درباره ما این تبعیض را قائل شده بودند و ایران هم خواست از این راه‌ها استفاده بکند و این تبعیض را از بین ببرد رفته بودند یک تعهداتی کرده بودند که در حدود یک میلیاردی ششصد میلیون دلار به آنها وام بدهیم.

از طرف دیگر قول داده شده بود همان آقای انصاری این تعهدها را کرده بود البته با موافقت شاید مقامات بالاتر. و به پاکستان قول داده شده بود در حدود سیصد و پنجاه میلیون دلار به آنها کمک بشود. به سنگال یک برنامه‌ای وجود داشت که از یک میلیارد دلار می‌گذشت یک شهر «فرح پهلوی» می‌خواستند درست بکنند در سنگال و می‌بایستی به آنها کمک بشود به‌تدریج تا این شهرها و معادن و صنایع و خانه‌سازی‌ه او غیره و اینها به‌وجود بیاید در سنگال. و این موقع دیگر اوضاع ایران در ۱۹۷۷ و ۷۸ با اقداماتی که وزارت اقتصاد و دارایی در سال‌های قبل کرده بودند و با برنامه‌هایی که به اجرا گذاشته شده بود در خزانه چیزی وجود نداشت. از قضا همان سال ما در حدود معادل پانزده میلیارد دلار کسر بودجه داشتیم و من مجبور شدم که این را به اطلاع مردم برسانم و به اطلاع کشورهای خارج هم برسانم که ما در موقعیتی نیستیم که همچین برنامه‌هایی را اجرا بکنیم. البته این هم که می‌گویم تعهدات، تعهدات تعهدات خیلی امضاء شده‌ای نبود پروتکل‌های بود که مقدار تعهدات را معلوم می‌کرد که در این باره مذاکرات عملی بشود نه اینکه اگر تعهدی حاصل از موافقت‌نامه داشتیم مجبور بودیم اینها را عملی بکنیم. بنابراین به ترکیه گفتیم اوضاع و احوال ما را در نظر بگیرید که این عملی نیست. پاکستان آمده بود فقط از ما یک امضاء می‌خواست، می‌گفت که، «اگر شما تضمین بکنید یک امضاء بدهید ما می‌توانیم از بازار برویم قرض بکنیم. که فقط ما از شما احتیاجی نداریم یک کاری بکنید شما به ما پول ندهید کمک نکنید. سیصدوپنجاه میلیون دلاری که می‌خواهیم شما فقط تضمین بکنید.» آن هم فرقی نمی‌کرد در عمل وام بود به حساب ایران می‌رفت ما هم که اگر می‌خواستیم در خارج برویم وام بگیریم این را از امکانات وام‌گیری ما کسر می‌کردند. در عین حالی‌که ما این سیاست خودمان را در آن موقع عوض کردیم. دیگر جلوی این وام‌های خارج و یا سرمایه‌گذاری‌های خارج را بگیریم در عین حال خودمان را موظف می‌دانستیم که اگر یک همسایه‌ای داریم این همسایه گرفتاری دارد فلان بتوانیم با او همکاری بکنیم کمک بکنیم. این بود که درباره ترکیه این نکته را عرض کردم وقتی که دیدیم اینها وضعشان از نقطه‌نظر ارزی balance of payments موازنه پرداخت‌ها خیلی‌خیلی بد شده و تحت فشار IMF قرار گرفتند و گرفتاری خیلی شدید دارند، من دیدم که حتماً اینها اگر ایران یعنی موقعش است ایران یک کاری انجام بدهد برای اینها. از طرف دیگر هم ما پولی نداریم به اینها کمک بکنیم، راهش چه است؟ ما مطالعه کردیم اینها مقدار زیادی تقریباً در حدود هفتاد هشتاد درصد از صادراتی که دارند مصرف می‌شود برای خرید نفت. ما هم ظرفیت تولید نفت زیادی داریم پس می‌توانیم تولیدمان را قدری بالا ببریم. اینها مثلاً یک میلیون تن دو میلیون تن که فرق نمی‌کرد ما بیش از صد میلیون تن اضافه ظرفیت داشتیم که یک میلیون تن دو میلیون تن بیشتر تولید بکنیم به اینها بدهیم که اینها هم احتیاجاتشان سالانه در حدود ده پانزده میلیون تن نفت بود. و من این را به عرض شاه رساندم و ایشان گفتند فکر بسیار خوبی‌ست مطرح بکنید در شورای اقتصاد و بعداً با دولت ترکیه. بعد از آن سفیرشان را خواستم و موضوع را گفتم اینها هم بلافاصله وزیر برنامه‌شان را فرستادند به ایران و ما از این طریق کمک کردیم که این مقدار نفت را بدهیم در مقابلش کالا بخریم منتها این کالا را در عرض پنج سال بخریم که فرض کنید احتیاج به سیمان داشتیم احتیاج به گندم داشتیم احتیاج به گوشت داشتیم، از این قبیل کالاها از آنها بگیریم.

س- بله.

ج- یک نکته‌ای هم که در اینجا ممکن است شما علاقه‌مند باشید مسئله در عین حالی‌که این سرمایه‌گذاری‌ها در خارج می‌شد آمده بودند یک فکری کرده بودند خودشان خود دولت یک دفتری داشته باشد در خارج و بیاید در بازار سهام وارد بشود یا اینکه مطالعه بکنند در بعضی جاها در بعضی از این کشورها چه امکاناتی هست بروند سرمایه‌گذاری بکنند.

بعد برای این کار آمدند برادر آقای هوشنگ انصاری، سیروس انصاری، ایشان را آوردند و برایش یک دفتری در واشنگتن به‌وجود آوردند که سالی یک میلیون دلار حق‌الزحمه به ایشان می‌دادند و از طریق شرکت نفت یعنی ایشان قراردادش با شرکت نفت بسته شد و گزارش‌هایش می‌آمد از طریق سازمان برنامه که دستور پول اینها داده بشود که پرداخت بکنید به ایشان. و کارهایی که انجام می‌داد برای وزارت امور اقتصادی و دارایی بود برای اینکه این رابطه بین دو برادر ظاهر نشود که ایشان سیروس انصاری برادر هوشنگ انصاری است و یک میلیون دلار در سال به ایشان برای این منظور داده می‌شود این را صلاح این طور دیده بودند که این از راه شرکت نفت بشود.

س- این در چه سالی بود آقا؟

ج- عرض کنم که شاید در ۱۹۷۵ و اینها عملی شده بود و هم ادامه داشت.

س- بله.

ج- و بعد قرار هم بر این بود که اگر ایشان علاوه بر این یک میلیون دلاری که، که از این البته مقداریش هزینه می‌شد فرض کنید یک دفتری گرفته ماهی بایستی دو سه هزار دلار به آن دفتر دو تا اتاق دارد سه تا اتاق دارد، یا یک منشی دارد تلفن دارد این هزینه‌هایش حالا سالی صدهزار دلار بشود دویست هزار دلار بشود حتماً خرجی داشت ولی بقیه‌اش به‌عنوان retainer fee به جیب ایشان می‌رفت. منتها یک چیزی هم که داشتند قراری هم که داشتند هر معامله‌ای که می‌شد ایشان یک حق‌العملی می‌گرفتند یک کمیسیون

س- بله.

ج- یا دلالی حالا هر چه شما بفرمایید. این حق‌العمل برای ایشان به این ترتیب بود اگر فرض کنید یک پورسانتاژی بود از یک معامله‌ای منتها این مبلغ نمی‌توانست بیش از یک میلیون دلار بشود اگر حق‌العمل را مثلاً حساب می‌کردند که با آن پورسانتاژی که می‌بایستی که به ایشان بدهند دو میلیون دلار می‌شد یا سه میلیون دلار می‌شد maximum‌اش را می‌توانستند در هر معامله یک میلیون دلار بدهند. بنابراین وقتی‌که می‌بینید کروپ را سهامش را خریدند یا (؟) چیزی که هست شرکت آلمانی هست اینها در چندین فقره خریداری شد شاید یک عده می‌گویند که از این لحاظ بوده که ایشان بتوانند آن یک میلیون دلارها را بگیرند. مثلاً سه دفعه خریده شد سه تا یک میلیون دلار گرفتند و الا اگر یک دفعه خریده می‌شد فقط یک میلیون دلار ایشان می‌گرفتند. علاوه بر این قرارها یک شرکتی هم در اینجا درست کرده بودند و در حدود پنج میلیون دلار در اختیار این شرکت گذاشته بودند که سهام بخرد و بفروشد در بازار و از این حرف‌ها. که البته این بعداً گرفتاری‌هایی پیدا کرد. البته موقعی که من در سازمان برنامه بودم مواجه با این مسئله شدم و بعد اقدام کردم که این رابطه با سیروس انصاری دیگر معنایی ندارد با وضعی که ایران دارد و پولی ندارد سرمایه‌گذاری بکند، این را هم به‌عرض رساندم ولی دستور داده شد که فعلاً این کار ادامه پیدا بکند، ولی مجدداً وقتی که وزیر دارایی شدم دنبال این را خیلی جدی‌تر گرفتم برای اینکه در سازمان برنامه دیگر آن اندازه به من مربوط نمی‌شد که در وزارت اقتصاد مربوط می‌شد و بالاخره بعد چون رساندم به‌عرض شاه که به هیچ وجه این معنایی ندارد که به این شخص این پول‌ها داده بشود و ما هیچ‌گونه احتیاج به خدمات این شخص نداریم. بنابراین ایشان هم گفتند مطابق مصلحت کشور رفتار بکنید. زیاد خوشحال نبودند ولی چاره‌ای نبود برای ایشان برای اینکه در مقابل وضع ناهنجاری قرار گرفته بودند قابل دفاع نبود. و بعداً من دستور دادم به معاونم اشرفی که به آقای سیروس انصاری تلگراف بفرستند که وزارت اقتصاد و دارایی این قرارداد را لغو می‌کند و یک همچین ماده‌ای وجود داشت که براساس آن ما می‌توانستیم لغو بکنیم و می‌بایستی از مدتی پیش به او اطلاع بدهیم و لغوش کردیم.

ولی ایشان، من در جریان آن نبودیم گزارش هم به من داده نشده بود که ایشان یک همچین پنج میلیون دلاری در اختیارش هست. بعد از انقلاب این موضوع که پیش آمده بود دنبال این رفتند که این پنج میلیون دلار را ببینند که چه است. ایشان هم برداشت کرد این پول را که بله خدماتی انجام داده و فلان و فلان. دولت ایران این را برد به محکمه و از قضا همان موقع هم از ایران از دادگاه انقلاب به من تلفن کردند اطلاعاتی خواستند و معلوم بود که آن طرف صحبت‌هایی که می‌شود اینها را یادداشت می‌کنند.

البته طرف آنها هم یک مقدار اغراق‌هایی وجود داشت فکر می‌کردند که مبالغ خیلی بیشتری برداشت شده و فلان. البته مقدار ایشان را می‌شد تخمین زد که فرض کنید جمعاً ممکن است مثلاً ده میلیون دلار باشد و پانزده میلیون دلار باشد ولی دیگر صد میلیون دلار نمی‌تواند باشد یا پنجاه میلیون دلار نمی‌تواند باشد، یعنی به ایشان بیشتر از این نمی‌دهند. بعد در عین حال هم از این نسبت به کاری که ما کرده بودیم این را گفتند «ما تأیید می‌کنیم و غیره، شما وظیفه خودتان را انجام دادید و مسئله‌ای برای شما وجود ندارد ولی برعلیه آنهایی است که این تصمیمات را گرفتند در گذشته.» این وکیلی که گرفتند بایید حق ایران را از ایشان وصول بکند و ایشان هم در موقعیتی نبودند که از خودشان دفاع بکنند در محاکم، حاضر شدند پول را بدهند ولی پولی که چندین سال پیش ایشان مانده بود، پنج شش سال مانده بود پیش ایشان، مبلغ اصلی‌اش را دادند لابد هم در این …

س- که چقدر می‌شد آقا؟

ج- پنج میلیون دلار.

س- بله.

ج- آن مبلغی که دادند منتها در اینجا یک سوم این مبلغ را وکیل به‌عنوان حق‌الوکاله برداشت کرده بود.

س- وکیل ایران؟

ج- وکیل ایران که یک آمریکایی بود برداشت کرده بود بقیه را به ایران داده بودند.

حالا ایران در محکمه است با وکیل دارند حالا می‌جنگند که بتوانند از وکیل حق‌الوکاله‌ای که برداشت کرده مبلغی که به‌عنوان حق‌الوکاله برداشت کرده مقداری‌اش را پس بگیرند.

س- این داستان چاپ اسکناس در ایتالیا چه بود آقای یگانه؟

ج- آها، عرض کنم به حضورتان، ایران معمولاً اسکناس‌هایی که چاپ می‌کرد از سال‌های قبل در انگلستان چاپ می‌شد و یک شرکت انگلیسی وجود داشت که آن تقریباً قراری داشت و این را چاپ می‌کرد برای ایران. بعد یک شرکت سوئیسی پیدا شد که اینها ماشین‌آلات چاپ اسکناس درست می‌کردند برای اینکه این را بفروشند به ایران و در مقابل آن طرف هم نفوذ انگلیسی‌ها وجود داشت، آورده بودند یک نفر واسطه پیدا کرده بودند ویکتور امانوئل بود اگر اشتباه نکنم که پسر پادشاه سابق ایتالیا.

س- بله.

ج- ایشان واسطه بود که این ماشین‌آلات را به ایران بفروشد و در عین حال تا این ماشین‌آلات بیاید در ایران نصب بشود جریان از این قرار بود که اینها بیایند برای ایران اسکناس هم چاپ بکنند در طی این مدت سه چهار سالی که طول می‌کشد.

آن وقت آن کارخانه‌ای هم که می‌بایستی باز اسکناس چاپ بکند یک شرکت دیگری بود که باز آن هم در انگلستان بود، اگر اشتباه نکنم، ولی یک شرکتی بود که با آن شرکت قبلی که ایران رابطه داشت رقیب بودند. وقتی‌که من وارد بانک مرکزی شدم سال ۱۹۷۴ بود ۷۳، ۷۴ در آن حدود، ۷۳ بود، این یکی از کارهای روزانه بود این موضوع را می‌بایستی تصمیم گرفت. بعد آمدند توصیه کردند یعنی پیشنهاد کرد آن شخصی که در بانک مرکزی مسئول بود که ما می‌خواهیم برویم در بازار مناقصه بگذاریم برای خرید چند قالب برای اینکه اسکناس چاپ بکنیم.

آن وقت برای من این مسئله مطرح شد که آیا اینهایی که رفتند از بازار این را به مناقصه گذاشتند این چیز را گرفتند و یک کسی برنده شد این قالب را درست بکند بعد مرحله بعدی چه خواهد بود؟ مرحله بعدی می‌بایستی این باشد قرارداد اسکناس است دیگر چاپ اسکناس است برای مدت سه چهار سال. خوب، آیا می‌شود قالب آقای شرکت ایکس برنده شده درست کرده برای ما و برنده شده و درست بکند و بعد در موقعی که ما می‌خواهیم اسکناس چاپ کنیم یک شرکت دیگر آیا می‌شود برنده بشود؟ و ما قالب را از این شرکت بگیریم بدهیم به آن شرکت؟ به ما گفتند این بعید به‌نظر می‌رسد این قیمت قالب چقدر است؟ گفتند، ممکن است در حدود پنجاه هزار دلار باشد صدهزار دلار باشد حد اکثرش از این بیشتر نمی‌شود. قیمت اسکناس هزینه قرارداد یا مبلغ قرارداد این اسکناس معامله اسکناس چقدر خواهد بود؟ معاملات اولش گفتند در حدود ممکن است ده دوازده میلیون دلار بشود. آن وقت این مسئله مطرح شد برای من که آیا ما می‌رویم اول دنبال یک قرارداد پنجاه هزار دلاری و براساس پنجاه‌هزار دلار آن وقت ریش خودمان را می‌دهیم به همان شخص که همان شخص تولید بکند یک معامله دوازده میلیون دلاری را برای ما، چه اتفاقی می‌افتد؟ بنابراین تصمیمی که به نظر ما صحیح رسید عبارت از این بود که ما بیاییم این دو تا را با هم قاتی بکنیم بگوییم که ما می‌خواهیم این اسکناس‌ها را ما داشته باشیم که بخریم به این مقدار، این قالب‌ها را می‌خواهیم شما درست کنید بعداً در ایران از آن استفاده خواهیم کرد از این قالب‌ها در کارخانه خودمان، مال ما خواهد شد این قالب‌ها و ببینیم که جمعاً این معامله چقدر می‌شود؟ همکاران من آمدند گفتند این گرفتاری برای شما ایجاد خواهد کرد و صلاح نیست. شاهنشاه نظرش این است کمک بشود به این شاهزاده ایتالیایی و ایشان یک کمیسیونی در اینجا به دستش برسد می‌خواهند کمک بشود. خوب، از نقطه‌نظر ما هم این مسئله مطرح بود که اگر می‌خواهند کمک بکنند ممکن است پانصدهزار دلار یک میلیون دلار از یک بودجه‌ی سری بیایند به ایشان بدهند برود. ولی این یک مسئله دیگر است تا اینکه بیایند یک معامله مثلاً ده میلیون دلاری برای ما تمام بشود پانزده میلیون دلار یا بیست میلیون دلار. این بود که برای اینکه من جای خودم را محکم بکنم و ببینم که چه تصمیماتی قبلاً گرفته شده به حضور شاه رفتم و خواستم این موضوع روشن بشود که منظور چیست. ایشان تایید کردند که این شخص آمده و ایشان هم علاقه‌اش این است که یک کمیسیونی به‌دست ایشان برسد کمکی بشود. بعد پرسیدم، «قربان راهی که ما می‌رویم ممکن است این برای ما خیلی گران تمام بشود بیشتر از آنچه که نظر شاهنشاه این است که به ایشان کمک بشود. ممکن است این خیلی صدمه بزند به ما.» در همان جا ایشان گفتند، «البته نظر ما نیست که اگر ایشان بیاید قیمت‌هایش بیست درصد بالاتر از قیمت بازار باشد که ما قبول نخواهیم کرد نمی‌کنیم و نکنید.» و بلافاصله من می‌خواستم که بروم به مناقصه بین‌المللی بلافاصله به‌عرضشان رساندم، «خیلی خوب قربان این را می‌شود فقط از راه مناقصه به‌دست آورد که ما حداقل از چندین شرکت قیمت بگیریم. اگر مناقصه خیلی هم رسمی نباشد ولی بیاییم از چند کشور قیمت بکنیم.» ایشان گفتند اشکالی ندارد. بعد ما که رفتیم کار را شروع کردیم این آقایان خبرشان شد بلافاصله اینکه فکر می‌کردند به سر ما کلاه خواهند گذاشت دیدند که نه یخ‌هایشان دارد آب می‌شود این است که شروع کردند اقدامات کردن برعلیه رئیس بانک مرکزی جدید، رفتند پیش شاه و گفتند که، «ایشان مخالف ایجاد کارخانجات جدید هستند و دارند می‌خواهند به هم بزنند نمی‌خواهند این اسکناس در ایران چاپ بشود. و این قرارهای قبلی را به‌هم زدند و رفتند به اوضاع و احوال سابق و غیره و فلان، و می‌خواهند مناقصه بین‌المللی بروند و غیره.»

شبی بود رفته بودیم منزل یکی از فامیل و دیر وقت رسیدیم ساعت یازده و نیم به خانه سه چهار بار تلفن شده بود از دربار شب تا ساعت یازده که یگانه رئیس بانک مرکزی اول صبح ساعت هفت در دربار در دفتر مخصوص معینیان حاضر بشود. از جریان هم من اطلاع نداشتم و رفتم آنجا، نگفته بودند برای چه منظوری است، و دیدم تیمسار هاشمی نژاد آمد و معینیان هم آنجا بود و من. و در همان موقع تیمسار هاشمی‌نژاد گفت، که حالا هم در آمریکا هستند،

ج- «القاصد معذور و یا المأمور معذور، اوامری‌ست از طرف شاهنشاه که من بایستی ابلاغ بکنم. گزارشی دیشب به حضورشان رسیده و ایشان با صدای بلندی فرمودند چطور رئیس بانک مرکزی این جسارت را می‌کند که از اوامر ما سرپیچی کند؟ و اینطور شده.»

جریان را گفت که راجع به این اسکناس و اینها، گفت، «شما رفتید و مناقصه بین‌المللی گذاشتید.» در همان موقع که من دیگر خودم را در عالم رفتن از اینجا می‌دانستم با این پوزیسونی که شاه اتخاذ کرده بودند، بلافاصله گفتم که، «آره این جسارتی که اگر کرده باشیم براساس خود اوامری‌ست که شاهنشاه قبول فرمودند و دستورش را فرمودند مبنی بر اینکه اگر این شخص بیاید بیست درصد این جنس‌ها را به ما بیشتر بفروشد مگر ما می‌خریم؟ پس بروید رسیدگی بکنید. و شخص من هم چنان شخصی هستم چنان فردی هستم که اگر بروم فردا از بازار جنسی بخرم بخواهم یک کیلو نخود بخرم می‌روم از این دکان می‌پرسم بعداً هم از دکان بعدی، هر کدامش را که ارزان دادند آن را می‌خرم. در این مورد هم عین همین کار شده که ما از چندتا دکان قیمت پرسیدیم می‌پرسیم، حالا اگر شاهنشاه می‌خواهند بخششی بکنند حداقل وظیفه ماست که به اطلاعشان برسانیم که بخششی که می‌شود در چه حدودی است، آن وقت اوامرشان که هرچه باشد اعلام می‌کنند دستور می‌فرمایند.» و بنابراین برای من واقعاً آن یکی از ناراحت‌کننده‌ترین موقعیت‌ها بود و تازه هم مرا از آمریکا آورده بودند رئیس بانک مرکزی شده بودم بلافاصله رفتم پیش نخست‌وزیر بنا بود ساعت دوازده بروم به نایروبی در آنجا یک جلسه بود از بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول جلسه سالانه‌اش، که از آنجا بلافاصله رفتم به دفتر نخست‌وزیر و ایشان هم در جلسه‌ای بودند و من به منشی‌اش گفتم که بایستی من همین الساعه بروم. در را باز کردم رفتم تو در جلسه با افراد دیگر بودند، گفتم، «جناب نخست‌وزیر آمدم از حضورتان خداحافظی بکنم بروم منزل و بنا بود نایروبی مرا گرفته بود. در هر حال ایشان پا شدند و ما را بوسیدند و اینها که، «تو کار خودت را صحیح انجام دادی، درست انجام دادی و غیر از این هم راهی نیست. شما هم بروید به مسافرت خودتان من این مسئله را رسیدگی می‌کنم و می‌روم الساعه پیش شاه و موضوع را به اطلاع‌تان می‌رسانم.» تا برسم به نایروبی یک تلگرافی رسیده بود به سفیر که آورده بود به فرودگاه دم هواپیما که، «بله این جریان از شرف عرض مبارک ملوکانه گذشت و همان کاری که شما کردید مورد تأیید است.» بنابراین آن کار ما را تأیید کردند و ما هم که رفتیم و قیمت‌هایی که اینها داده بودند چون قدری بالاتر داده بودند با وجود اینکه به اینها دادیم همان گروهی که موردنظر بود ولی قیمت‌ها را پایین آوردیم به حدی که دیگران

س- تعیین کرده بودند.

ج- تعیین کرده بودند. این جریان این

س- چاپ اسکناس.

ج- بله، چاپ اسکناس بود. در مورد چاپ اسکناس یک نکته جالبی که هست این هم می‌خواستم به حضورتان عرض بکنم این است که ما قالب‌های جدیدی را می‌خواستیم تا اسکناس‌های جدیدی را چاپ کنیم.

س- بله.

ج- تصمیم گرفته شده بود اسکناس‌های جدیدی به‌وجود بیاید. این اسکناس‌های جدید طراحی شده بود به وسیله طراحان خارجی و همچنین کمیسیونی وجود داشت طراحان داخلی هم اینها را دیده بودند و کمیسیونی وجود داشت از آن کمیسیون هم گذشته بود و به نظر شاهنشاه و ملکه هم رسیده بود، همه تأیید کرده بودند و بعد از این جریانات بود که چند ماه بعد از آن من رئیس بانک مرکزی شده بودم. وقتی که این نکته را هم پرسیدم که این قالب‌ها برا چیست و توضیح دادند برای اسکناس‌های جدید است.و پرسیدم که آیا طرحش چه بوده؟ گزارش دادند که تمام کارهایش انجام شده مقرراتش در نظر گرفته شده و مراحل قانونی خودش را گذرانده، خوب، برای من کافی بود این افراد مورد اطمینان بودند.

تا اینکه این اسکناس‌ها چاپ شدند بعد از این جریاناتی که صحبت شد آمدند به ایران و به دست مردم رسید و خیلی هم جالب بود اسکناس‌های خوبی بودند و غیرقابل تقلید و خیلی به سختی می‌شد تقلیدشان کرد یا جعل‌شان کرد. در یکی از این مسافر‌ت‌ها بود که برگشتم به ایران در فرودگاه همکاران من آمده بودند آنجا که مسائل مهم را در غیاب من مطرح بکنند، یکی از اینها چند تا هم نامه به من دادند که یکی از این نامه‌ها تهدید به قتل و اینها بود درباره رئیس بانک مرکزی که، «آقا مگر شما مسلمان نیستید؟ مگر پدرتان مسلمان نیست؟ مملکت مگر مملکت اسلامی نیست؟، که شما آمدید در این اسکناس‌هایی که چاپ کردید این را ستاره داود پشتش هست.» و معلوم شد که بله یکی از این اسکناس‌ها اسکناس‌های دویست ریالی پشتش ستاره‌های داود وجود دارد که گویا در زمان قدیم هم در ایران از این استفاده می‌شد و به‌علاوه حضرت داود هم مورد تأیید مسلمان‌هاست اگر ستاره داود هم باشد از لحاظ کلی شاید اشکالی نداشت ولی چون این علامت علامت صیهونیست‌ها و اسرائیل است در بیرق اسرائیل وجود دارد، این بود که از نقطه‌نظر سیاسی این یک کار ناصحیح و اشتباهی بود که عمل شده بود و قابل تعجب بود برای من که این چطور به آن توجه نکرده بودند و این را به این ترتیب چاپ کرده بودند و برای دولت هم گرفتاری‌هایی ایجاد می‌کرد. البته این نامه تهدید‌آمیز به جای خود چون آن در من تأثیر نمی‌کرد ولی خود اصل قضیه اصولاً به نظر من ناصحیح رسید که این کار نمی‌بایستی شده باشد. بنابراین روز بعدش من دستور دادم دیگر از این اسکناس‌ها بیرون ندهند و هر چه هم به دست می‌رسد اینها را جمع‌آوری بکنند.

س- من هرگز این را ندیده بودم آقا.

ج- بله حالا ملاحظه فرمودید این اسکناس را.

س- بله.

ج- بعداً البته طوری هم نشد که ما در بیرون اعلام بکنیم این کار خبط شده و فلان که از خودمان دفاع بکنیم این را هم نخواستیم بکنیم ولی خود مردم متوجه شدند که این اشتباه اشتباه عمدی نبوده خطا خطای عمدی نبوده یک اتفاقی افتاده بوده و دولت هم متوجه است با حداقل بانک مرکزی وقتی که متوجه شد این اشتباهی بوده جلویش را گرفت. ولی این اسکناس‌ها وجود داشتند دیگر پول هم رویش خرج شده بود حالا با این چه کار بکنند بعد از انقلاب یک راه دیگری پیدا کردند آوردند روی ستاره داود یک ستاره داود دیگری گذاشتند. ستاره داودی که معمولاً شش گوش دارد این را دوازده گوشش کردند که این هم در اینجا ملاحظه می‌فرمایید.

س- بله.

ج- ولی این دیگر از نقطه نظر سیاسی و غیره و اینها شاید دیگر در دوره جمهوری اسلامی مسئله‌ای نداشت. بله بعد این رایج شد البته عکس شاهی که رویش بود روی آن را آوردند گرفتند تا اینکه اینها از این اسکناس‌ها استفاده کردند تا اینکه

س- عکس شیر و خورشید هنوز هست اینجا.

ج- نه ملاحظه بفرمایید شیر و خورشید هم رویش گذاشتند در این طرف که عکس شاه در کاغذ وجود دارد آورده بودند این را رویش را گرفتند با این

س- بله.

ج- ولی در این طرف باز در داخلش عکس شاه

س- عکس شاه هست.

ج- وجود دارد بعداً متوجه شدند که عکسی که در این گوشه در داخل کاغذ وجود دارد در مقابل فقط روشنایی دیده می‌شود دیگر آن را نگرفتند بعداً آوردند روی آن یک شیر و خورشیدی گذاشتند که هنوز موقعی بود که این آرم جدید

س- مورد استفاده قرار نگرفته بود.

ج- بله آن را درست نکرده بودند.

س- بله.

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۹ جولای ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۹

س- چرا شما بانک بیمه بازرگانان را تعطیل کردید؟

ج- بانک بیمه بازرگانان وقتی که من رفتم به بانک مرکزی در آنجا قبل از من اقدامی شده بود و دو تا بانک را گرفته بودند و در اختیار بانک مرکزی گذاشته بودند تا اصلاحات لازم به‌عمل بیاید در این دو تا بانک. یعنی این دو تا بانک در حال توقف بودند و مدیریتشان خوب نبود، از منابعشان خوب استفاده نکرده بودند و وام‌هایی که داده بودند برنمی‌گشت، مردم در آنجا سپرده‌هایی داشتند می‌خواستند پس بگیرند. به این ترتیب این دو تا بانک در حال توقف بودند تا اینکه بانک مرکزی بیاید اینها را نجات بدهد. بانک مرکزی هم مدیرانی گذاشته بود آنجا اینها را اداره می‌کردند تا اینکه من وارد بانک مرکزی شدم و به این بانک‌ها رسیدگی کردم بعد تصمیم گرفتیم که ما بیاییم به حساب‌های اینها دقیقاً رسیدگی بکنیم ببینیم که چه بوده. چقدر سرمایه داشتند؟ صحیح بوده؟ صحیح نبوده؟ چقدر از مردم سپرده گرفتند؟ اینها به چه وضعی بوده؟ و این پول‌ها را به چه مصارفی رساندند؟ قابل برگشت است یا نیست؟ در عمل وقتی که دیدیم این بانک‌ها نه تنها از مقررات بانک مرکزی تجاوز کردند از نقطه‌نظر رعایت قوانین پولی یا معیارهایی که اینها می‌گذارند تحت چه شرایطی این وام‌ها داده بشود و غیره، بلکه مقداری از عملیات وجود دارد که این عملیات فقط جنبه کلاهبرداری ممکن است به آن اطلاق کرد.

مثلاً ما متوجه شدیم شرکت‌هایی آمدند اینها به شرکت‌هایی وام دادند که این شرکت‌ها شرکت‌های واهی هستند اصلاً وجود خارجی ندارند. پرسیدیم چطور این شرکت کجاست؟ و چطور به اینها آمدند پول دادید؟ گفتند، بله قرار بوده این شرکت به‌وجود بیاید. ولی شرکتی وجود نداشت دو سال هم فرضاً گذشته بود از رویش. فرضاً حساب‌هایی وجود داشت که آمدند از منابع بانک استفاده کردند برای ایجاد باشگاه برای کارمندان، برای ایجاد درمانگاه برای کارمندان. گفتیم، «این دستگاه‌ها کجا هستند این ساختمان‌ها؟ باشگاه کجاست؟ این درمانگاه کجاست؟» اینها وجود خارجی نداشتند. رئیس بانک حسین شرافت که پول‌ها را برداشته بود برای خودش خانه‌سازی کرده، خانه درست کرده بود قصری درست کرده بود. و یا فرض کنید سگی داشته خوراکش را از خارج وارد می‌کرد از بودجه بانک برداشت می‌شد برای این قبیل مخارج. مخارج زیاد از بانک برداشت می‌شد به‌عناوین مختلف. و بعد مثلاً رسیدگی‌های دیگری کردیم نسبت به وضع کارمندان و اینها اینها چطور هستند؟ پایین‌ترین حقوق را به کارمندانشان می‌دادند و حداکثر کار را می‌گرفتند.

ولی چطور اینها را نگه داشته بودند؟ بعد معلوم شد که با تهدیدات به‌خصوص، فرضاً اگر یک کارمندی می‌آمده داد و بیداد می‌کرده اعتراضی می‌کرده یا غیره فوری یک اسمی می‌گذاشتند روی این یا آن گروهی که بودند پنج نفر ده نفر، از ساواک می‌آمدند می‌گرفتند می‌بردند و اینها به زندان می‌افتادند. بعد همان فامیل‌های این افراد می‌آمدند متوسل می‌شدند به آقای حسین شرافت که البته آنها به این عنوان که این افراد چپی هستند کمونیست هستند مخالف رژیم هستند و اینها. و بعد افراد فامیل آقایان یا خانم‌ها متوسل می‌شدند به آقای شرافت ایشان می‌رفتند با ایادی و دوستانی که در ساواک داشتند و به آنها وام داده بودند و غیره، به این ترتیب ایشان این افراد را می‌رفت و متوسل می‌شد که خودش به حبس انداخته بود، می‌آمدند آزادشان بکنند. این از هر لحاظی که شما می‌دیدید ملاحظه می‌شد کار صحیح وجود ندارد و این بانک اصلاً متوقف است.

خوب، وظیفه ما این بود که در مرحله اول ما به منافع صاحبان سپرده که آنها آمدند به خاطر اینکه ما اجازه بانک را دادیم و نظارت داریم روی این بانک ما نظارت می‌کنیم که اینها کارهای خودشان را درست انجام بدهند، آوردند پول‌های خودشان را گذاشتند اینجا ما وظیفه‌مان این بود که منافع این افراد سپرده‌گذار را حفظ بکنیم. از طرف دیگر هم در مقابل این پول‌ها را برگشت بدهیم. و چون مدیریت صحیح نبود به‌نظر ما مدیریت می‌بایستی برود کنار ولی خوب مدیریت هم صاحب سهم بود شما هم نمی‌توانستید از لحاظ مقررات بگویید که چون تو صاحب سهم هستی نمی‌توانی هم مدیر انتخاب بکنی. ولی این بانک هم از طرف دیگر نمی‌شد سالم مگر اینکه سرمایه‌اش بالا می‌رفت، سرمایه‌اش فرض کنید در حدود پانزده یا بیست میلیون تومان بود در حدود پانصد میلیون تومان پول مردم را گرفته بود و به این ترتیب اکثرش هم خودشان برداشته بودند و یک مقدار هم به این و آن داده بودند و تعداد زیادی از افراد سرشناس involve بودند که اینها در سطوح بالا بودند یا در ساواک بود وجود داشتند افرادی مانند ثابتی و غیره یا اینکه در فرض کنید

س- پرویز ثابتی؟

ج- بله. یا اینکه افرادی بودند در فرض کنید استاندار شیراز بود، تعداد زیادی از این افراد بودند. یا رئیس سازمان جهانگردی وجود داشت در آن موقع، ایشان involve بودند. تعداد زیادی از این قبیل افراد. خانه‌هایی در مشهد رفته بودند درست کرده بودند در آن جریانات عده‌ای involve شده بودند دستشان توی کار بود.

خلاصه، خیلی وسیع بود دامنه این فساد و کثافت و گرفتاری‌ها و سوء‌استفاده‌ها خیلی وسیع بود که می‌بایستی اینها را برویم دنبال کنیم جمع و جورش بکنیم و غیره.

پس در مرحله اول به نظرمان رسید بایستی سرمایه‌اش را بالا برد و مدیریتش را عوض کرد. در همان موقع هم آقای راکفلر می‌خواست در ایران فعالیت‌های بانکی داشته باشد سایر بانک‌ها آمده بودند بانک‌های مشترکی ایجاد کرده بودند و اینها، و ایشان شرفیاب شده بودند و روابط نزدیکی با شاه داشتند و شاه هم اوامر خودشان را داده بودند به بانک مرکزی تا با Chase Manhattan Bank هم مثل دیگران رفتار بشود و اجازه داده بشود برای تأسیس بانک دیگر.

از طرف دیگر هم برای ما صلاح نبود که بیاییم، یعنی در اوضاع و احوال صلاح نبود که بیاییم، یعنی در اوضاع و احوال صلاح نبود که زیاد بانک‌ها را توسعه بدهیم می‌بایست سعی بکنیم آنها تقویت بیشتری بشوند. منتها فکر کردیم که شاید راه حل بهتر این باشد که از یکی از این دو تا بانک که اینها مریض هستند و ما می‌خواهیم اینها را بزرگ کنیم این Chase Manhattan Bank بیاید شریک بشود و این را نجات بدهد خودش مقداری از سهام را بردارد مقداری سهام سهام ایرانیان بشود و صاحبان سهام قدیم هم یک سهمی داشته باشند دیگر ولو اینکه کار غلط و فلانی کردند، خوب، بالاخره پولی دارد این پول باید یک جایی مصرف بشود و اینها هم یک سهمی داشته باشند منتها بدون دخالت در اداره بانک به آن معنی. ولو اینکه ممکن است مثلاً یک نفر هم در هیئت مدیره داشته باشند ولی نبایستی نفوذی داشته باشند که مدیریت بانک را به‌عهده بگیرند و مدیر عاملی داشته باشند و غیره.

این نظر بانک مرکزی مورد قبول دیوید راکفلر و Chase Manhattan Bank قرار گرفت و آنها هم رفتند دنبال این کار. ولی حسین شرافت حاضر نشد و این می‌خواست تمام هدفش این بود که بتواند بانک را کنترلش را به‌عهده بگیرد. ایشان مرتب هم می‌رفت و سعی می‌کرد از روابطش با ساواک و با درباریان و غیره و اینها استفاده بکند همه را مرعوب بکند مثلاً وقتی که رئیس بانک مرکزی عوض شد و جهانشاهی رفت و محمد یگانه آمد ایشان فوری در شهر پخش کردند که بله این گرفتاری‌هایی که برای ما بانک مرکزی به‌وجود آورده بود جهانشاهی ما رفتیم ایشان را برداشتیم. بعد یا موقعی که من آمدم ما دبیری داشتیم که دبیر شورای بانک بود آقای حسن امامی ایشان خیلی شخص درستی بود ولی در عین حال مثل تمام آذربایجانی‌ها قدری تند، بنابراین در حل مسائل آن souplesse لازم را نداشت و در موقعیتی نبود که بتواند مسئله این بانک‌ها را با سیاست آدم‌داری اینها حل بکند. بنابراین به نظر من رسید که بهتر است که ما جمع‌وجور بکنیم این بانک‌ها را سالم بکنیم لازم است که ایشان برود کنار، خودش هم می‌خواست برود کنار، آمد گفت که بله می‌خواهد برود کنار من هم قبول کردم پیشنهاد خودش را. و فوری آقای حسین شرافت در شهر پخش کردند که، «بله بعد از برداشتن آقای جهانشاهی ما رفتیم این آقای حسن امامی را هم برداشتیم. دیدید چه کار کردیم؟ حالا هم این بانک را هم پس می‌گیریم.»

بعد که ایشان گویا روابطی داشتند با آقای علم یا پدرش در دوره پدر مرحوم علم یکی از افرادی بوده که به خانه آنها می‌رفته می‌آمده برایشان کار انجام می‌داده. روزی آقای علم مرا خواستند و گفتند که، «بله این شخص آمده و گریه می‌کند و ناله و زاری و فلان و اینها و از قرار معلوم کلید حل این جریان هم در دست شماست. من از شما می‌خواهم به او کمک بکنید این حل بشود.» من جریان را به ایشان گفتم که، «ما منظورمان این نیست که حقوق ایشان پایمال بشود ولی کارهایی شده از نقطه‌نظر قانونی صحیح نبوده فساد وجود دارد در این بانک بایستی اینها را درستش کرد و اطمینان پیدا کرد که بانک روی پای خودش خواهد ایستاد و آن وقت ما این بانک را ول می‌کنیم ولی به صلاح این نیست و به صلاح ما هم نیست و ما هم نمی‌توانیم کلید بانک را مجدداً به این شخص بدهیم. ایشان بایستی برود رشته‌های دیگری که ده تا شرکت دارد فعالیت می‌کند برود آن رشته‌ها فعالیت بکند. اینجا هم پولی دارد پولش را توی بانک گذاشته از منافعش استفاده می‌کند.»

بعد معلوم شد ایشان هم در پشت اتاق هستند، گفتند، «خیلی خوب، من خوشحالم که شما این نظر را دارید می‌خواهید حل بکنید.» و حسین شرافت را خواست، حسین شرافت آمدند و بعد گفت که، «دست ایشان دست شما و ایشان را ببرید و بعد حل بکنید.» من هم در عین حال به علم گفتم، گفتم که، «آقا ما هم ره‌حلمان این است که ایشان را با Chase Manhattan یک joint-ventureی ایجاد بکنند. این فقط راهش است.» بعد ایشان آمدند بانک مرکزی همان حرف‌ها را زدند که، «بله، نه ما هم خود بانک را می‌خواهیم و غیره و فلان.» من بلافاصله به علم تلفن کردم که، «آقا ایشان به‌هیچ‌وجه حاضر نیست حرف حساب گوش کند و فقط بانک را می‌خواهد و این هم با این گرفتاری‌ها ما به روز اول برخواهیم گشت که بانک در حال توقف بود یا می‌رفت به توقف شدن.» خوب علم فکر کرد که ما دو تا قطب هستیم در مقابل هم گرفتاری داریم دعوا داریم با هم بهتر است که یک شخص ثالث وارد معرکه بشود به‌صورت البته غیررسمی.

ایشان این پیشنهاد را به من داد که، «چطور است که یک شخص دیگری بیاید به این مسئله نگاه بکند اگر نظری دارد ببینیم راه‌حل چیست؟ گفتم، «منظورتان چیست؟» گفت، «من می‌خواستم از عالیخانی خواهش بکنم از ایشان بخواهم ایشان بیایند یک نگاهی بکنند ببینیم که، ایشان هم مورد تایید من هسن خوب شما هم بهتر می‌شناسید ایشان را.» گفتم، «اشکالی ندارد ایشان بیایند و نظرش را بگویند. من در اینجا قبل از اینکه ایشان نظرشان را داده باشند چون این شخص را می‌دانم که آدم درستی هستند، من قول می‌دهم پیشنهاداتی که ایشان بدهند صددرصد من تأیید بکنم.» گفت، «خیلی خوب.»

عالیخانی آمدند نگاه کردند پرونده‌های را دیدند حرف‌های ما را شنیدند. بعد از دیدن اینها ایشان خیلی اظهار تعجب کرد، گفت، «من از شما تعجب می‌کنم که تا به‌حال این شخص را شما ندادید به دادگاه.» گفتم، «کم نمانده.» بعد گفت، «در هر حال ما بایستی دوطرف قضیه را ببینیم. من آمدم از شما، شما حرف‌های‌تان را زدید من هم به‌عنوان قاضی بایستی ببینم آن شخص چه می‌گوید.» تلفن کرد و رفت دفتر ایشان، حرف‌های ایشان را شنید، تمام این خلاف کاری‌هایی که ما داده بودیم به ایشان در گزارش ما بود یک به یک سؤال کرد. ایشان هم گفتند، «بله این درست است همه هم این کار را می‌کنند.» مثل اینکه شما از یکی بپرسید که چرا فلان بابا را کشتی؟ در جواب به شما گفته بشود دیگری هم یک بابای دیگر را کشت. و از آنجا پا شده بود ایشان هم رفته بود پیش آقای علم به وزیر دربار ایشان گفته بود که، «آقاجان اصلاً صلاح شما نیست وارد این جریان بشوید.» و گویا آقای علم هم آن طوری که می‌گفتند درست است یا درست نیست من در جریان نبودم اطلاع ندارم، تحت فشار یکی از دامادهای خودشان یا دختر خودشان بودند، می‌گفتند که دو میلیون تومانی به ایشان داده شده که بتوانند این کار را درست بکنند. ولی وقتی که دیدیم این مسئله قابل حل نیست ایشان هم نمی‌توانند آمادگی ندارند تصمیم گرفتیم در شورای پول و اعتبار که بانک منحل است. و بانک را به این ترتیب ما منحل کردیم منتها قبول کردیم که تمام سپرده‌گذاران منافع‌شان را ما تأمین می‌کنیم پول‌هایشان را پس می‌دهیم، و از طرف دیگر هم می‌رویم جانشین بانک می‌شویم برای وصول طلب‌ها. در اینجا این هم بایستی بگویم که این اتفاقاتی که افتاده بود به این سادگی نبود ما گرفتاری‌های بعدی داشتیم. و از طرف دیگر این کاری که ما کرده بودیم و ایشان به حبس افتاده بود،

س- آقای حسین شرافت؟

ج- حسین شرافت.

س- زندانی شدند ایشان؟

ج- بله دیگر ما به دادگاه می‌بایستی اعلام بکنیم که ایشان کلاهبرداری کردند و برای این منظور ما بایستی یک وکیلی پیدا کنیم که صددرصد مورد اطمینان باشد. و این وکیلی که پیدا کردیم خیلی هم سخت بود فردا نروند این وکیل را بخرند، این ور آن ور از دوستان من سؤال کردم یکی از افرادی که اطمینان داشتم قاسم خردجو، از ایشان پرسیدم و همین‌طور از همکاران و دوستان دیگر علی شهیدی را معرفی کردند. علی شهیدی هم یکی از وکلای مرحوم مصدق بود دکتر مصدق. آدمی بود صددرصد سالم پیرمرد جاافتاده‌ای ambitionی نداشت که احتیاج به مادیات نداشت و در کنار هم بود همه هم تعجب کردند که وکیل مصدق وکیل بانک شده. در هر حال ایشان اول تعلل می‌کرد می‌گفت، «شما بانک مرکزی این قدرت را ندارد که در مقابل این جبهه‌ای که وجود دارد ایستادگی بکند. آیا شما آماده هستید؟» من هم قول دادم تا موقعی که من در پشت این میز باشم ادامه خواهم داد. و وزارت دادگستری گرفتاری‌هایی داشت پیشوایی و دیگران فشارهایی که از هر طرف برای ایشان می‌آمد که این case را این ادعا را به هم بزنند و غیره. ولی بازرسی‌ها انجام شد و مرتب ما پشتش بودیم تا اینکه وزارت دادگستری هم مرتب من با وزیر دادگستری در تماس بودم حرف ما این نبود که اعمال نفوذ بشود ما فقط اجرای قانون را می‌خواستیم. بالاخره ایشان رفتند به زندان و از طرف دیگر بانک منحل شد ولی مبارزات ادامه پیدا کرد. آن مبارزات از چه قرار بود؟

معلوم بود تا موقعی که رئیس بانک مرکزی آنجا هست، رئیس بانک مرکزی نمی‌شود این مسئله را حل کرد حداقل ایشان را نجات داد از حبس. آن هم خیلی جالب بود وقتی که ما می‌خواستیم اموال بانک را تصاحب بکنیم و اموال ایشان را افراد فامیل ایشان را تصاحب بکنیم همان موقع ایشان رفت آن قصری که قبلاً اشاره کردم ساخته بود این را فروخت شبانه به هژیر یزدانی.

س- بله.

ج- و شاید یک قصری بود در حدود آن موقع سی چهل میلیون تومان ارزش داشت و این را فروخت به حدود ده میلیون تومان و نقد هم پول‌هایش را گرفت که ببرند قایم کنند برای اینکه برای روز مبادایشان. بعد ما هژیر را آوردیم که این معامله را به‌هم بزنیم دیدیم معامله انجام شده و از جریانات خودش گذشته و عملی نخواهد بود و به‌علاوه این شخص آمده پول‌ها را داده و پول‌ها را از کجا می‌شود پیدا کرد. این خودش یک گرفتاری‌های دیگری داشت. در هر حال اینها این اقدامات شد که برای بدنام کردن و گرفتاری‌ ایجاد کردن برای رئیس بانک مرکزی از راه‌های دیگر، که از آن جمله مثلاً این بود که در عین حالی‌که بانک را داشتیم تصفیه می‌کردیم اما قول دادیم به کارمندان بانک در بانک‌های دیگر کار پیدا بکنیم. آنها هم کارمندانی بودند با بدترین وضع با کمترین حقوق‌ها کار می‌کردند. ما فکر می‌کردیم که از اینها می‌شود استفاده‌های بهتری کرد مع‌هذا اینها ادعایشان یک مرتبه رفت بالا و افرادی پیدا شدند برای تحریک اینها. در عین حالی‌که سایر بانک‌ها به‌تدریج داشتند اینها را جذب می‌کردند تا اینها آماده می‌شدند یک مرتبه دیدیم این‌ها افتادند به سرکوچه و بازار دمونستراسیون برعلیه بانک مرکزی که ما کار می‌خواهیم. بابا کار داریم می‌دهیم به شما، حقوقتان را هم که می‌دهیم به شما تا موقعی که کار پیدا بشود. مع‌هذا پشت سر کی‌ها بودند؟ ساواکی‌ها.

انداخته بودند که بروند نخست‌وزیری و چاهای دیگر و آرامی شهر را به هم بزنند. و از این قبیل اقدامات در موارد دیگر هم بود. در اصفهان هم برای مورد دیگر که مربوط می‌شد به هژبر یزدانی و بانک اصناف کارگران را ریختند به بازار، کوچه و بازار بر علیه …

س- موضوع آن چه بود آقا؟

ج- آن هم حکایت جالبی است مربوط می‌شود به بانک اصناف و هژبر یزدانی و اینها و حکایتش این طور است که، ولی قبل از این بایستی اجازه بدهید این را تمامش بکنم

س- تمنا می‌کنم بفرمایید.

ج- موضوع را تمام کنم به آن برمی‌گردم.

س- تمنا می‌کنم.

ج- البته ما این بانک را تصفیه کردیم و تقریباً اموالی که داشت اموال را فروختیم و بانک مرکزی هم پول‌هایی که گذاشته بود آنها را درآورد و ضرری هم نکرد. و آن وقت در عین حال ایشان هم که در حبس بودند که بعد از تقریباً یک سال و خرده‌ای که من از بانک مرکزی رفتم کنار ایشان هم از حبس آزادش کردند بلافاصله و آن مجازاتی که لازمه کلاهبردار و اینها است دیگر اینها درباره‌اش آن اندازه‌ای که قانون معین کرده بود اجرا نشد. راجع به این قسمتی که در اصفهان چه شد و به هژبر یزدانی مربوط می‌شود،

س- اصلاً اینجا من یک سؤال برای هژبر یزدانی دارم آقا؟

ج- خیلی خوب در اینجا …

س- اجازه بفرمایید من این سؤال را مطرح کنم شما در همان زمینه صحبت بفرمایید.

ج- خواهش می‌کنم.

س- این آقای هژبر یزدانی اصلاً کی بود آقا؟ چگونه این اینقدر مشهور شد و شما چه تجربیاتی با ایشان داشتید؟

ج- این شخص هم من به‌هیچ وجه نمی‌شناختم تا موقعی که رئیس بانک مرکزی شدم. حتی همچین سؤالی را هم خیلی شبیه آن را شاه از من کردند که البته ایشان می‌شناختند ولی راجع به مسائل مالی ایشان و غیره که ایشان از کجا می‌آوردند این پول‌ها و ارتباطات‌شان چیست و غیره، شاه از من سؤالاتی کردند که بعد به حضورشان گفتم بایستی ما رسیدگی بکنیم به حضورتان عرض بکنیم و بعد جریانات را هم به اطلاعشان رساندم که حالا در این بحث می‌آید. البته هژبر در سابقه‌اش خودش اهل سنگسر بود و سوابقش را می‌گویند چوپان بوده.

س- بله.

ج- و بعد ایشان به چوب‌داری مشغول بوده گوسفند می‌خریده و می‌آورده به قصاب‌ها می‌فروخته از این طریق پول زیادی به‌دست آورده بود. شخص بسیار فعالی بود ولی تحصیلاتی نداشت. قیافه خیلی نسبتاً خوش و جذابی داشت و خیلی ambitious جاه‌طلب بود. و این توانسته بود روابطی ایجاد بکند با عالی‌ترین مقام‌ها در کشور.

اولین و مهمترین شاید پشتیبان ایشان تیمسار دکتر ایادی بود که طبیب مخصوص شاه بود. ایشان چون بهایی بود هژبر یزدانی و ایادی هم بهایی بود از این طریق با هم تماس‌هایی داشتند و علاقه داشت کمک بکند به هژبر، ولی غیر از این علاقه‌ ایشان از مادیات هم استفاده می‌کرد. بله هژبر کمک‌هایی می‌کرد یا کمیسیون‌هایی حق‌العمل‌هایی نسبت به کمک‌هایی که آقای ایادی کرده بودند به ایشان می‌کرد.

ایشان به‌تدریج از این رشته چوب‌داری خودش خارج می‌شود و شروع می‌کند به خرید مستغلات و کارخانجات و به اصطلاح Agro-business شرکت‌های کشت و صنعت ایجاد کردن. صاحب شرکت‌های متعددی می‌شود و با یک مقدار asset یک دارایی بسیار بسیار هنگفت. و مسئله این بود که این پول‌ها از کجا آمده و به این مقدار؟ یک عده فکر می‌کردند که حتی شاه هم آن سؤال را کرد، فکر می‌کرد که ایشان frontیست جبهه‌ای‌ست از بهایی‌ها که بهایی‌ها پول‌های خودشان را که ثروتمند هم هستند تعداد زیادی می‌دهند به ایشان ایشان سرمایه‌گذاری بکنند. ولی آن موقع ما رفتیم و در بانک مرکزی مطالعاتی که کردیم معلوم شد نه بیشتر این پول‌ها خودش با مقداری پولی شروع کرده ولی بعداً می‌رود از بانک‌ها قرض می‌کند و با پول بانک‌ها از این دست به آن دست شروع کرده این کارخانه را خریدن آن زمین را خریدن قیمتش بالا رفته مقداری فروخته استفاده کرده و مرتب هم به این و آن پول می‌دهد و خودش را به این ترتیب نگه داشته. و خودش هم می‌دیدید انگشترهایی دارد برای اینکه مردم را خیلی impress بکند انگشترهای

س- الماس.

ج- الماس خیلی بزرگ، بله داشت چند تا در دستش و در سینه‌اش از گردنش یک جواهرات زیادی آویزان می‌کرد و غیره. و موقعی هم که می‌رفت با سه چهار تا لیموزین و غیره و اینها که در داخلش افرادی بودند برای حمایت جانش اینها، با body-guard هایی می‌رفت که حتی نخست‌وزیر کشور هم آن body-guardها را نداشت چه برسد به وزرا. خودش یک institutionی این شخص شده بود ولی حساب و کتاب زیادی هم توی کارش نبود.

ما که مطالعاتی کردیم در آن موقع دیدیم که ایشان رفته از سیستم بانکی در حدود هفتصد هشتصد میلیون تومان پول قرض کرده، این در حدود هزار و نهصد و، فرض کنید، هفتاد و چهار است یا ۷۵ است، و این سرمایه‌گذاری‌ها را هم کرده این ثروت‌هایی هم که دارد assetهایی که دارد در اختیارش این دارایی‌ها هست کم و بیش به همان اندازه است. ولی برای اینکه این سرش از میان سرها در بیاید دارای پرستیژی بشود مردم برایش احترامی قائل بشوند این از یک نقطه نظر البته، این می‌خواست ریاست یکی از بانک‌ها را داشته باشد این یکی. دوم هم به این نکته رسیده بود که اگر شما نفوذی در بانکی داشتید از این بانک می‌توانید از منافعش استفاده بکنید. مثلاً می‌رفت رئیس شعبه‌ای را در فلان جا می‌دید و فرشی می‌داد و پولی می‌داد کمیسیونی به او می‌داد و از طریق ایشان مثلاً چهل میلیون تومان قرض می‌کرد صد میلیون تومان دویست میلیون تومان قرض می‌کرد یا هر چی. موقعی که اعلی‌حضرت این حرف را به من زدند موقعی بود که ایشان افتاده بود به این که اجازه ایجاد یک بانکی را بگیرد و در بانک مرکزی هم ما مخالفش بودیم که ایشان بانک‌دار نیست سوابق بانکی ندارد فقط برای این که یک پرستیژی داشته باشد در اجتماع و یا اینکه مردم بیایند سپرده بگذارند ایشان هم اینها را بردارد استفاده بکند.

بنابراین شاه هم این را می‌دانست و فکر می‌کرد که این راه صحیحی نیست و ایشان یک شخص فعالیست اگر فعالیت خودش را متمرکز بکند در رشته کشت و صنعت و دامداری و اینها بیشتر می‌تواند در مملکت فعال باشد و نتیجه از کارهایش عاید بشود هم برای خودش هم برای مملکت.

بنابراین این نظری که شاه داشت درباره این شخص تقریباً تطبیق می‌کرد با آن نظری که ما در بانک مرکزی داشتیم. ولی از طرف دیگر هم چون هر روز طبیب شاه پیش شاه بود و از این شخص حمایت می‌کرد بنابراین ایشان در یک موقعیت ناراحت‌کننده‌ای قرار داشتند و نمی‌خواستند خودشان دستور بدهند که چه بشود چه نشود این است که مسئولیت را سعی می‌کردند پاس بدهند به این دستگاه‌ها که دستگاه‌ها خودشان رفتار بکنند با این شخص. البته غیر از ایادی هم بایستی بگویم پشتش ساواک وجود داشت تیمسار نصیری، ثابتی که ثابتی هم بهایی بود و روابطی داشتند. بعد انصاری به‌خاطر روابطی که با ایادی داشت و غیره. ایشان کمک می‌کرد. در دربار افرادی بودند که از او پشتیبانی می‌کردند. در موقع جریانات دکتر مصدق و اینها هم ایشان کمک‌هایی کرده بود برای جمع‌آوری افرادی برای برانداختن مصدق و اینها. از این لحاظ هم ادعاهایی داشت توانسته بود نزدیک بشود به دربار و درباریان و غیره. این است سوابق آقای

س- هژبر یزدانی.

ج- هژبر یزدانی. ولی گرفتاری‌هایی که ما با ایشان داشتیم، ایشان وقتی که دید نمی‌تواند از بانک مرکزی اجازه بانکی را بگیرد. آمد شروع کرد به خریدن سهام بانک اصناف آن بانک دیگری که در اول گفتم که ما دو تا بانک بانک مرکزی گرفته بود که این‌ها در حال توقف بودند یکی بانک اصناف یکی بانک بیمه بازرگانان.

س- بله.

ج- به این ترتیب ایشان شروع کرد در بازار قیمت سهام این بانک که افتاده بود از یک تومان فرض کنید چهار ریال پنج ریال اینها را جمع‌آوری کردن. ولی بیشتر سهام در دست افرادی بود مانند یک موسوی بود رئیس هیئت مدیره‌شان بود، تیمسار ضرغام بود، یک زارعین بود در آنجا، اینها افرادی بودند که مقداری از اکثریت سهام را در اختیارشان داشتند. و ما هم با این افراد صحبت کرده بودیم همان‌طور که با شرافت که، آقا برای نجات بانک ما بایستی سهامشان را ببریم بالا و نمی‌شود امروز دیگر با پانزده میلیون تومان بانکی داشت حداقل بایستی ۱۵۰، ۲۰۰ میلیون تومان بشود سرمایه‌تان و این هم که شما نمی‌توانید بگذارید پس بنابراین … این افراد افراد سالمی هم بودند نسبت به حسین شرافت، از وجود شما هم در این بانک‌ها استفاده می‌شود منتها آنها هم گفتند نه برای ما در این صورت اگر تمام اختیارات بانک در دست ما نباشد به ما صرف نمی‌کند ما حاضریم سهام خودمان را بفروشیم. وقتی که ما دیدیم که اینها آماده همکاری نیستند و سهام خودشان را می‌فروشند به آنها گفتیم خیلی خوب سهام خودتان را چرا می روید و بفروشید که آن هم لابد به هژبر خواهید فروخت و ما ترتیبش را می‌دهیم که سهام را بیاید بانک توسعه صنعتی و معدنی بخرد و ما هم با آنها صحبت کرده بودیم که ما نمی‌خواستیم خودمان را وارد این جریانات بکنیم که کارهای اجرایش را خودمان بکنیم که فردا بگویند که بانک مرکزی اله کرد و بله کرد، گفتیم که، «بله بانک توسعه صنعتی و معدنی می‌آید و این سهام را می‌گیرد و بعد سهام را می‌برد بالا می‌برد در بازار می‌فروشد بین افراد مردم و یک عده سرمایه‌گذاران و غیره و اینها، بعد هیئت مدیره‌اش را طوری ترتیب می‌دهند که اینها آدم‌های صحیح و از بانک‌داری اطلاع داشته باشند و غیره.» در عین حالی که صحبت شده بود اینها سهام خودشان را بدهند بفروشند به بانک توسعه صنعتی و معدنی اطلاع پیدا کردیم که آقای هژبر سهام آنها را خرید آنچه که در بازار چهار پنج ریال بود به بیست‌وپنج ریال، و آنها هم فوری فروخته بودند و ایشان صاحب ۷۰ درصد ۷۵ درصد سهام این بانک شد.

بنابراین می‌توانست هیئت مدیره را داشته باشد هر کاری در این بانک بکند موقعی که ما این را خواستیم آزادش بکنیم بانک روی پای خودش بایستد. برای اینکه مسئله را حل بکنیم ما می‌بایستی راه قانونی برویم ما همیشه از این راه می‌رفتیم. اعلام کردیم که سرمایه این بانک را می‌رسانیم به ۲۰۰ میلیون تومان و آن افراد که سهامی داشتند در این بانک اینها حق اولویت داشتند که بیایند از این بالا رفتن سهام از حق خودشان استفاده بکنند اگر می‌خواهند سهام بیشتری بگیرند آن که سهم دارد آن حقش است. ولی فکر می‌کردیم که آقای هژبر یزدانی، نه به سیصد میلیون تومان اگر اشتباه نکنم به سیصد میلیون تومان رساندیم بانک را، که هژبر یزدانی نمی‌تواند بیاید دویست میلیون تومان بگذارد با آن هفتصد میلیون تومانی که مقروض است یا هفتصد و پنجاه میلیون تومانی که به سیستم بانکی مقروض است دویست میلیون تومان از کجا می‌تواند بیاورد.

بگذارد اینجا و سهام بانک را بخرد. و به این ترتیب مجبور است که همان سهامش که رفته فرض کنید از پانزده میلیون تومان ده میلیون تومانش را خریده و برایش هم فرض کنید تمام شده بیست میلیون تومان روی همان بماند، اشکالی هم نداشت از سیصد میلیون تومان بیست میلیون تومانش را سهام داشته باشد نفوذی نمی‌توانست داشته باشد توی بانک.

ولی وقتی که روز آخر رسید برای دادن پول و خرید سهام جدید یک مرتبه دیدیم که آقای هژبر یزدانی آمد صدوپنج میلیون تومان ریخت به حساب در بانک مرکزی برای خرید سهام جدید. حساب کرده بود که اگر یک سوم سهام را داشته باشم حداقل می‌توانم دو سه تا مدیر در هیئت مدیره داشته باشم و به این ترتیب باز نفوذ خودم را خواهم داشت. خوب، این برای ما مسئله پیش آمد که باز در اینجا ایشان که به این ترتیب رفتار کردند و قدرت را به‌دست خواهند گرفت ببینیم که ایشان اصلاً این پول‌ها را از کجا آوردند صحیح بوده؟ از راه صحیح آوردند؟ ناصحیح آوردند؟ که توانستند این کار را بکنند و گرفتاری ما هم ادامه خواهد یافت. بعد همکاران ما رفتند در بانک مرکزی از این ور از آن ور، چون بر بانک‌ها نظارت داشتند و معلوم هم بود پول از طرف بانک‌ها می‌آمد معلوم شد که بانک ملی که رئیس آن آقای خوش‌کیش بود ایشان هم لابد تحت توصیه‌های ایادی و انصاری اینها تحت فشار قرار گرفته یا هر چی، و این پول را دادند.

س- به‌عنوان وام داده بودند به آقای هژبر یزدانی؟

ج- وام داده بودند، بله به‌عنوان وام.

س- صدوپنج میلیون تومان؟

ج- بله، آن وقت من تماس گرفتم با آقای خوش‌کیش که، «آقای خوش‌کیش آن طوری که اطلاعات ما نشان می‌دهد شما ۱۶۰ میلیون تومان قبلاً به این شخص وام دادید به شرکت‌های این شخص. حالا هم آمدید چند روز پیش به ایشان ۱۰۵ میلیون تومان وام دادید از شعبه فردوسی‌تان. شما سرمایه‌تان چقدر است؟» گفت، «سرمایه‌مان ۴۰۰ میلیون تومان است.» بعد گفتم، «شما به موجب مقررات بانک مرکزی به هر فردی چقدر می‌توانید به هر مشتری چقدر در مقابل وثیقه چقدر می‌توانید بدهید؟ گفت ده درصد سرمایه‌مان.» گفتم،«چهل میلیون تومان؟» گفت، «آره.» گفتم، «قبلاً که به این ۱۶۰ میلیون تومان را دادید حالا چطور شما ۱۰۰ میلیون تومان اضافی دادید در صورتی‌که نمی‌توانستید حتی اگر هم وام نداشت بیش از ۴۰ میلیون تومان بدهید؟» «بله اشتباه شده و فلان و اینها. این شعبه فردوسی ما این کار را کرده و موضوع مسکوت بماند من فوری این مسئله را حل می‌کنم.» مسئله به این ترتیب حل شد که ایشان رفتند پول بانک ملی را دادند وامی که گرفته بودند دادند و بعد این مسئله برای ما پیش آمد از کجا گرفتند این را دادند؟ همکاران ما رفتند دنبالش و پیدا کردند این را از بانک صادرات گرفتند. با آقای مفرح من تماس گرفتم، «آقای مفرح دیروز آمدید شما پیش ما و می‌گفتید پول ندارید، یا یک هفته پیش، بانک مرکزی به شما کمک کرده پولی داده سرمایه‌تان چقدر است؟» «دویست و پنجاه میلیون دلار» گفتند. «چقدر می‌توانید وام بدهید؟» «بیست و پنج میلیون تومان می‌توانیم وام بدهیم.» «چطور آمدید از بانک مرکزی پول گرفتید برای کارهای دیگر آمدید آن وقت صد میلیون تومان می‌دهید به این؟ و قبلاً هم اینقدر وام داده بودید به این شخص. بنابراین آنها هم که از حدود قانون تجاوز کرده بودند متوجه اشتباه خودشان شدند. و به این ترتیب معلوم شد که ایشان خودش از نقطه‌نظر مالی پول ندارد و بایستی از بانک‌ها، و هیچ‌کدام از بانک‌ها هم در موقعیتی نبودند که به این شخص بتوانند صد میلیون تومان بدهند آن هم بدون وثیقه، بنابراین این برنامه ایشان به این ترتیب به هم می‌خورد. و در بازار هم این شایعه افتاد که بله ایشان در حال توقف است و وقتی که دید که بازار perceptionاش نسبت به ایشان عوض می‌شود و ممکن است ایشان را متوقفش بکنند آمد بانک مرکزی و گفت که، «آره اشتباه کردم و نبایستی این کار را کرده باشم و آماده هستم این سهامی که گرفتم بفروشم.» ما گفتیم، «خیلی خوب، بروید ما که خریدار نیستیم. آقای خردجو خریدار است ایشان هم، برنامه ما هم این است و صلاح شما هم گفتیم که کمک‌هایی بخواهید به شما می‌شود بروید در رشته خودتان کشت و صنعت و دامداری و غیره و فلان فعالیت‌تان را بیشتر کنید.» به این ترتیب ایشان قرار شد که بروند این سهام را بفروشند و آن وقت قرار شد شبی یا عصری ساعت شش در بانک ایران و ژاپن این معامله انجام بشود. در آنجا معاون خردجو هم رفته بود ساعت شش و نیم به من تلفن کرد به بانک مرکزی که این شخص نیامد و به ما پیغام فرستاده که آماده نیست آقای انصاری گفته که این کار را نکنید وزیر …

س- آقای هوشنگ انصاری؟

ج- ایشان وزیر داریی بودند. خلاصه حرف شد بین ما و آقای انصاری. تلفن کردیم که شما به چه دلیلی جلوی این را گرفتید؟ ایشان گفتند، «آره من به خاطر شخص شما این کار را کردم که ما از شاهنشاه نظرشان را بخواهیم اینطور سهام ایشان را ایشان نفروشند و ببینیم شاهنشاه چه نظر می‌دهند در این باره؟» در صورتی‌که هدف ایشان این بود که و یا ایادی به ایشان متوسل شده بود که ایشان بتوانند یک ترتیبی بدهند که ایشان بانک را داشته باشند. البته من هم به هوشنگ انصاری گفتم که، آقا شما به‌عنوان وزیر دارایی می‌بایستی از بانک مرکزی‌تان حمایت بکنید خودتان هم اوضاع و احوال را می‌دانید که از چه قرار است. آن وقت یک کاری که انجام شده در حال اتمام هم است و جلوی یک گرفتاری بعدی می‌خواهد گرفته بشود به این ترتیب شما از پشت خنجر می‌زنید.» بعد دو روز گذشت از قرار معلوم هژبر پسرش را فرستاده بود با یک توصیه‌هایی از طرف والاحضرت اشرف پیش برادرش و همین‌طور تیمسار ایادی این پسر رفته بود ایشان را

س- پیش برادر کی آقا؟

ج- والاحضرت اشرف برادرش شاهنشاه.

س- آه، پیش شاه.

ج- پیش شاه، که ایشان

س- ولی پسر هژبر یزدانی؟

ج- هژبر پسرش را فرستاده بود برود سوئیس پیش ایادی با یک پیغامی هم از طرف شاهدخت اشرف پهلوی به برادرش

س- شاه

ج- شاه. که بله بانک مرکزی این کارهای ناصحیح را دارد انجام می‌دهد و از ایشان این سهام را می‌گیرد و فلان. بعد در این موقع، دو روز بعد یک ‌تلگرافی رسید از تیمسار ایادی که کارهای ریاست دفتری شاه را در مسافرت انجام می‌داد، تلگراف این بود که «اعلی‌حضرت همایونی فرمودند که شما سهام هژبر یزدانی را در بانک اصناف که می‌گیرید به چه مجوزی؟ چه حقی دارید این کار را بکنید؟ توضیح دهید.» وقتی که این تلگراف رسید البته همکاران من خیلی ناراحت شدند و فکر کردند روز آخر من است در بانک ولی چون جریان پشت پرده را فقط من می‌دانستم و کلمه توضیح دهید هم نشان می‌داد که شاه تصمیمش را نگرفته و واگذار کرده به این که ما هم حرف خودمان را بزنیم آنها حرف خودشان را زدند. بنابراین ما هم بدون اینکه اصلاً مراجعه بکنم به حرف‌هایی که ایشان قبلاً زده بودند به ایشان گفتیم جریان از این قرار است. چه اقداماتی ایشان کردند و چه اقداماتی ما هم کردیم و به این ترتیب به نظر ما می‌رسد که این سهام بانک برود بالا و بانک صحیحی بشود روی پای خودش با مدیریت صحیحی قرار بگیرد و غیره. و بعد این را فرستادیم در دو صفحه این تلکس را به سوییس و از تیمسار یادی هم خواهش کردیم که عیناً به شرف عرض مبارک ملوکانه برسد. و چون می‌ترسیدم که مبادا مطالبی از این را در بیاورند بگویند و ایشان تمام فاکت‌ها را ندانند. بعد روز بعدش تلگراف پاسخ این تلکس رسید، «طبق مقررات و مطابق مصلحت رفتار کنید.» بنابراین به این ترتیب ما هم نوشته بودیم که ما مصلحت این طور تشخیص می‌دهیم. آن وقت هم خیلی انصاری هم ناراحت شده بود مع‌هذا می‌گفت که، «آره دیدید به صلاح شما بود که بالاخره به نظر شاه هم برسد و فلان.» ما توانستیم جلوی ایشان را از دست پیدا کردن دست انداختن به یک بانکی که متوقف شده بود بگیریم در آن موقع و یواش‌یواش هم طلب‌های بانک‌ها را سعی کردیم که اینها را وصول بکنند و به حد معقولی برسد. هفتصد میلیون تومان هفتصد و پنجاه میلیون تومان به ایشان داده بودند.

حالا از این مرحله می‌رویم به یک مرحله دیگر که سه سال بعد از این جریانات است. من رفتم این دفعه در وزارت اقتصاد و دارایی هستم یک مرتبه نگاه می‌کنم می‌بینیم که همان آقای هژبر یزدانی دست انداخته و کنترل ایجاد کرده در حدود هفت هشت تا بانک که من جمله بزرگترین بانک خصوصی است بانک صادرات و واردات که assetی دارد در حدود سیصد و پنجاه میلیارد تومان، و بعد ایشان در عین حال ایشان وام دارد به سیستم بانکی پنج هزار و ششصد میلیون تومان یعنی پنج میلیارد و ششصد میلیون تومان معادل هشتصد میلیون دلار یا هفتصد و پنجاه میلیون دلار ایشان وام دارد به سیستم بانکی کشور و مرتب از این سیستم بانکی پول‌ها را می‌کشد بیرون و خوب، این پول‌هایی که می‌رود به ایشان از طرف دیگر آنهایی که فعالیت‌های کوچکی دارند به آنها نمی‌رسید دیگر این اعتبارات، توزیع اعتبارات بایستی به همه بین همه پخش بشود از طرف بانک‌ها. ولی به این ترتیب با ایجاد نفوذ ایشان توانسته بودند این پول‌ها را بکشند البته در اینجا هم همان افرادی که قبلاً عرض کردم نفوذهایی که ایشان داشتند از آن طریق توانسته بودند این پول‌ها را بکشند از سیستم بانکی بیرون.

خوب، این داشت برای ما یک نگرانی بزرگی به‌وجود می‌آورد، خیلی خوب، این حالا آمده این پول‌ها را گرفته و بزرگترین وام گیرنده در ایران است این پول‌ها به کجا رفته؟

اگر این فردا متوقف بشود عکس‌العملش در اقتصاد کشور چه خواهد شد؟ این بانک‌ها تعداد زیادشان هم متوقف خواهند شد. اینها که متوقف بشوند بقیه اقتصاد کشور را به هم خواهند زد اصلاً اطمینان به سیستم بانکی از بین خواهد رفت. و یا بایستی تمام این ضررهای این شخص را دولت جبران بکند. من افرادی را گذاشتم از بانک مرکزی و غیره رفتند مطالعاتش را کردند و دیدند این شخص فقط در مقابل نصف این مبلغ دارایی دارد. تازه به قیمت‌هایی که خودش داده است بقیه کجا رفته معلوم نیست. بزرگ‌ترین مسئله ما عبارت از این بود که بتوانیم بانک‌ها را از کنترل این شخص بکشیم بیرون.

ایشان مقدار زیادی از سهام بانک‌ها را خریده بود ما آمدیم گفتیم که این سهامی که خریدند از خودشان قرض کردید و خریدید و کنترل ایجاد کردید اینها را بیاور به آنها پس بده یعنی سهام بانک را بفروش وامت را در آن بانک به آن بده. تقریباً به این ترتیب توانستیم دو هزار میلیون تومانش را پس بدهیم، من جمله وام‌هایی که گرفته بود مقداری البته از بانک صادرات گرفته بود در حدود سه هزار و پانصد میلیون تومان و سهام آن بانک را داشت در حدود هزار و دویست‌میلیون تومان. از هزار و دویست میلیون تومان از سهام بانک را پس داد از بابت سهامش که مع‌هذا در حدود دوهزار و سیصد میلیون تومان به آن بانک باز مقروض بود.

 

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۹ جولای ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱۰

و به این ترتیب ایشان هنوز یعنی سه هزار و پانصد میلیون تومان یعنی در حدود پانصد میلیون دلار به سیستم بانکی مقروض ماندند در مقابل ایشان asset‌اش خیلی خیلی در حدود شاید صد و یعنی یک میلیارد و نیم تومان هم شاید نمی‌شد. بعد در عین حالی‌که این رسیدگی‌ها را ما می‌کردیم حکومت آموزگار عوض شد و حکومت شریف‌امامی هم آمد و در اینجا هم یک اتفاقاتی هم افتاده بود که ایادی ایشان یا به دستور ایشان یا هر چی، رفته بودند یکی دو نفر کشته بودند.

س- یکی دو نفر چه اشخاصی را آقا؟

ج- گویا …

س- آدم‌های …

ج- آدم‌هایی بودند که اینها …

س- رؤسای بانک‌ها؟

ج- نه، نه، اینها گویا در یکی از قراء دهات اصفهان و یا جاهای دیگر که دعوا شده بود بین آن افراد از نقطه‌نظر منافعی که تصادم منافعی که با هژبر داشتند اینها این هم دستور داده بود که اینها سر به نیست بشوند و اینها. در هر حال یک جریان قتلی هم به‌وجود آمده بود می‌گفتند که مسئولش دستور دهنده‌اش این است. بعد این موضوع به‌اضافه موضوع مربوط به اینکه این مقدار پول را گرفته و در مقابلش asset ندارد و ممکن است گرفتاری ایجاد بشود و سوءاستفاده شده از این پول‌ها، من درباره موضوع دوم مسائل مالی البته مسائل کشته شدن به وزارت دادگستری مربوط می‌شد و در آن موقع هم باهری وجود داشت ایشان بودند. از نقطه‌نظر مسائل مالی هم من اعلام جرمی مجبور شدم بکنم که این شخص چنین کارهایی کرده تا ما بتوانیم دست بگذاریم روی دارایی این شخص که شروع کرده بودند به حیف و میل کردن.

البته قبل از اینکه به اینجا برسیم یک حکایتی هست خیلی مهم این هم بایستی گفته باشم. آن هم عبارت ا این بود موقعی که ما سعی کردیم دست ایشان را قطع بکنیم از این بانک‌ها که ایشان با نفوذ روی بانک‌ها مثلاً بانک ایران و انگلیس یا ایران ژاپن یا بانک‌ صادرات یا بانک‌های دیگر می‌رفتند و سهامش را می‌خریدند تا نفوذ ایجاد کنند و پول بیرون بکشند ما گفتیم ایشان بایستی تمام سهامشان را بفروشند و وام‌هایی که گرفتند از سیستم بدهند. این هم مورد قبول قرار گرفت ولی به ما گفتند که بالاخره بعد از این اوضاع و احوال ایشان علاقه‌مند است حداقل در یک بانکی سهمی داشته باشد، بالاخره این یک …

س- کی به شما گفت آقا؟

ج- این را اگر اشتباه نکنم موقعی که من گزارش می‌دادم به شاه، شاه گفتند که وقتی که من گفتم بایستی دست ایشان از کلیه بانک‌ها قطع بشود، ایشان گفتند که «حالا اینها اصرار می‌کنند اینها اینقدر چند سال است می‌رود و می‌آیند حالا ممکن است گذاشت در یک بانکی اینها سهمی داشته باشند.» بعد وقتی که با اینها تماس گرفتیم معلوم شد که اینها حاضرند تمام سهام را پس بدهند، فقط می‌خواهند در بانک ایرانیان سهام داشته باشند و در بانک ایرانیان هم آقای ابتهاج ایشان اجازه تأسیس آن بانک را گرفته بودند بعد از اینکه رفته بودند کنار و احترامی که ایشان داشتند و سوابقی که ایشان داشتند به ایشان احترام شده بود و کمک می‌خواستند بکنند کمک شده بود و این اجازه را داده بودند. و هژبر یزدانی سهام این بانکی که در آن روزها در حدود فرضاً تومانی ۱۵ ریال یا ۲۰ ریال بود در حدود تومانی ۴ تومان اینها از ابتهاج خرید. بنابراین وقتی که ابتهاج اوضاع و احوال را این طور دید که یک مرتبه دو برابر قیمت بازار این شخص حاضر شده سهامش را بخرد و در داخل هم با زنش گرفتاری‌هایی داشت در اداره این بانک زنش با هم گرفتاری‌هایی داشتند و راه نمی‌رفتند.

س- خانم آذر ابتهاج؟

ج- خانم آذر ابتهاج، و ما هم مجبور شده بودیم یک نفر از بانک مرکزی بدهیم که این بانک را اداره بکند، نادر، حالا اسمش یادم می‌آید …

س- خواهش می‌کنم.

ج- نادر اکرمی.

س- بله.

ج- که رئیس اداره اعتبارات ما بود، این را فرستادیم بانک را اداره بکند. بنا بر این از این لحاظ هم فکر کردیم که خیلی خوب، قبل از آن هم بایستی بگویم قبل از ایشان هم سمیعی بود سیروس سمیعی،

س- بله.

ج- رئیس آن بانک ایشان هم با دعواهایی که بین آذر ابتهاج و خود ابتهاج وجود داشت ایشان رفتند کنار. تا اینکه ما از بانک مرکزی نادر اکرمی را فرستادیم برای اداره آن بانک، البته زیرنظر مدیران، ما آنجا را نگرفته بودیم. به این ترتیب آقای هژبر یزدانی هم با تطمیع آقای ابتهاج آمدند سهامش را خریدند و آن موقع هم یواش‌یواش اوضاع و احوال داشت شلوغ می‌شد و نطفه انقلاب به‌وجود آمده بود و به‌سرعت پیشرفت می‌کرد و ایشان هم یک شخصی هستند با دید دنیایی و آینده‌نگری خیلی مهم، این پول‌هایی که به دستشان رسیده بود بلافاصله از ایران خارج کردند و صلاح ندیدند که در ایران باشد.

ایشان به این ترتیب سوء‌استفاده کردند ولی از دید من نسبت به آن امانتی که در اختیار ایشان گذاشته شده بود و دولت با بانک مرکزی با شدت یا یک همیچین شخصی مبارزه می‌کرد درحالی‌که خود ابتهاج هم سال‌ها رئیس بانک مرکزی بود، بیایند از این سؤاستفاده بکنند و تطمیع بشوند و این امانتی که در اختیار ایشان گذاشته شده بدهند به‌دست یک چنین شخصی که این سوءاستفاده‌ها به‌دست ایشان شده بود در اقتصاد کشور.

س- البته آقای ابتهاج در مصاحبه‌شان اظهار کردند که هژبر یزدانی به تحریک شاه اقدام به چنین کاری کرده بوده و او هیچ راه‌حلی برای این موضوع نداشتته و ناچار بوده که سهام را بفروشد.

ج- این قابل تعجب است این حرف. هژبر یزدانی آقای ابتهاج را مگر مجبور می‌توانست بکند که بیاید سهامش را بفروشد آن هم به چند برابر قیمت؟ و به‌علاوه هژبر یزدانی خودش از سال‌های قبل می‌خواست سهام بانک‌هایی را بخرد حتی بانکی مانند بانک اصناف که در حال توقف بود و شاه هم مخالف بود. حتی با آن جریاناتی که قبلاً گفتم به ما اجازه داد که حتی نگذاریم صاحب سهمی بشود در بانک اصناف و یا بیاییم سهام بانک‌های دیگر را از ایشان بگیریم. ولی چون هژبر این بانک را از همه بانک‌ها شسته رفته تلقی می‌کرد و گرفتاری‌های این بانک خیلی کمتر بود و می‌شد منابع بانک را به آسانی بیرون کشید بانک ایرانیان چنین وضعی را داشت. مقدار زیادی از این سپرده‌های بزرگی گرفته بود از این و آن و به تعداد افراد محدودی وام داده بود که می‌توانستند از آنها پس بگیرند چندین هزار مشتری نداشت که بشود مثلاً از یکی پنج هزار تومان از یکی صدهزار تومان گرفت. ولی وام‌ها هم گنده بود بنابراین برای ایشان خیلی خوب بود که به آسانی بتوانند این را بگیرند و به‌علاوه بانک هم پر منفعت دهنده بود چون هزینه‌هایش خیلی کم بود و شعبات محدودی داشت. از این لحاظ‌ها به مزاج آقای هژبر یزدانی خیلی می‌خورد که یک همچین بانکی را داشته باشد و از طرف دیگر هم خیلی هم برای آقای ابتهاج صرفه داشت که بیاید آن بانکی که سهامش فرض کنید ۱۵ زار یا دو تومان است در بازار این را بفروشد چهار تومان یا بیشتر. معلوم بود ایشان را دارند تطمیع می‌کنند و ایشان هم تطمیع می‌شود. چرا ایشان مراجعه نکردند به بانک مرکزی، بانک مرکزی را در جریان بگذارند این اتفاقات را بگویند؟ یک مرتبه در مقابل دولت عمل انجام شده‌ای قرار گرفت در صورتی‌که دولت و بانک مرکزی و وزارت دارایی داشتند ایشان را خلع ید می‌کردند از داشتن سهام بانک. نه این حرف آقای ابتهاج مبنای، به نظر من، factual ندارد ایشان برای دفاع از کار ناصحیحی که خودشان کردند این حرف را کشیدند جلو.

س- شما دیگر اقدام نفرمودید ببینید که آقای هژبر یزدانی آن سرمایه را از کجا آورده بود که تمام سهام بانک ایرانیان را بخرد؟

ج- آن البته دیگر در داخل پنج‌هزار و ششصد میلیون تومان دیگر محو بود این مسئله.

س- بله.

ج- ولی وقتی که ما شروع کردیم این سهام را بگیریم مهمترین مسئله‌ای که برای ما وجود داشت در گرفتن این سهام، گرفتن سهام بانک صادرات و واردات بود. بانک صادرات و واردات بیش از سه هزار تا شعبه داشت مردم وقتی که این را حس می‌کردند این بانک افتاده به اختیار یک شخصی مانند هژبر یزدانی و می‌خواهد از این بانک سوءاستفاده بکند خودش هم بهایی‌ست، و مردم هم تحت نفوذ ملاها و ملاها هم از منبرها دارند تبلیغات خودشان را می‌کنند، می‌توانستند این دومین بانک بزرگ ایران را و از نقطه نظر خصوصی مهمترین بانک ایران را در ۲۴ ساعت متوقفش بکنند.

نقشه‌ای که کشیده بودند از این قرار بود. روزی رئیس بانک مرکزی که آقای مهران بودند آمدند پیش من وزیر اقتصاد و دارایی و گفتند «پیشنهادی هست از طرف تیمسار نصیری رئیس ساواک به این ترتیب که وضع بانک صادرات و واردات بد است مدیریتش بد است و برای نجات بانک بایستی مدیریتش عوض بشود. تا موقعی که آقای محمدعلی مفرح رئیس این بانک در تهران است ایشان نمی‌گذارد این بانک سالم بشود. جلوی اقداماتی که لازم است بایستی گرفت ایشان می‌گیرند. پس بایستی ایشان را از ایران تبعید کرد به خارج در غیاب ایشان مجمع عمومی را دعوت کرد مسائل بانک را مطرح کرد و بعداً هیئت مدیره جدیدی را به‌وجود آورد.» نظر بر این بود که گروه هژبر با سهام زیادی که گرفتند به دست آوردند اینها یک مرتبه مدیریت بانک را به‌عهده بگیرند و دست‌اندازی بکنند به این سیصدوپنجاه میلیارد تومان منابعی که این بانک در اختیار دارد.

در برابر این پیشنهاد جواب من این بود که مخالفش بودم که البته بانک صادرات و واردات یک ضعف مدیریت دارد این شخص پیر شده نمی‌تواند به بانک رسیدگی بکند ولی این بانک ساخته و پرداخته این شخص است بچه‌اش است این را به‌وجود آورده و علاقه دارد به این بانک و این است که می‌تواند کمک بکند در اصلاح بانک می‌توانیم با او بنشینیم صحبت بکنیم از او کمک بگیریم افراد جدیدی را بیاوریم از طریق بانک مرکزی وارد این بانک بکنیم که این بانک را مدیریتش را تغییر بدهیم. بنابراین به نظر این وزارت‌خانه، به نظر شخص من این می‌رسد که اگر آقای مفرح امروز بخواهد از ایران برای حتی یک معالجه‌ای از کشور خارج بشود بایستی در سرحدات جلوی ایشان را گرفت و نگذاشت برود از کشور خارج بشود تا اینکه ما بتوانیم این بانک را درستش بکنیم به دست خود ایشان و ایشان آن وقت هر کاری که می‌خواهند بکنند. البته ایشان می‌توانستند رئیس هیئت مدیره بشوند بعد مدیر عامل جدید را آورد گذاشت با چند تا مدیر جدیدی که این بانک را

س- اداره کنند

ج- اداره بکنند. بعد این نظر ما مورد مخالفت ساواک قرار گرفت بعد قرار شد برویم پیش نخست‌وزیر. پیش نخست‌وزیر که بودیم ایشان نظرات هر دو طرف را شنیدند هم وزارت دارایی و هم ساواک، تیمسار نصیری آنجا بود، رئیس بانک مرکزی بود، من بودم و آقای جمشید آموزگار.

نظر من این بود که بایستی سهامی که ایشان خریده است از بانک صادرات این سهام بایستی پس داده بشود و ایشان بایستی خلع ید بشود نسبت به سهامی که از بانک صادرات و یا از بانک‌های دیگر دارد. این به‌شدت مورد حمله آقای تیمسار نصیری قرار گرفت، ایشان نظرش این بود که می‌گفت، «مگر این مملکت قانون ندارد؟ این مملکت مردم صاحب اموال خودشان نیستند؟ شما می‌روید از مردم خلع ید می‌کنید.» البته این حرفی بود. ولی در مقابل حرف ما هم عبارت از این بود که اول بایستی دید این سهام را ایشان به چه ترتیبی به‌دست آوردند و برای چه منظوری به‌دست آوردند؟ ایشان برای کشیدن liquidity نقدینگی این بانک‌ها این کار را کردند و برای سوءاستفاده است این کار دارند می‌کنند و پولی خودشان نداشتند که بیاورند سرمایه خودشان نداشتند رفتند از آن بانک‌ها گرفتند سهام را خریدند و دارند نقدینگی پول‌های این بانک‌ها را دارند می‌کشند بیرون، این خود وضع است. به‌علاوه در این مملکت مگر قانونی نبود که افراد دارای املاک خودشان بشوند؟ مردم صاحب املاک خودشان بودند، دهات خودشان بودند و چرا آمدند روزی گفتند که این دهات بایستی تقسیم بشود، هیچ قانونی هم نگذشت از طرف دولت اعلام می‌شد آقای رفسنجانی بود، کی بود؟

س- بله ارسنجانی وزیر کشاورزی آقای امینی.

ج- بله ارسنجانی، ایشان رفتند دنبال کار و فلان.

س- با تصویب‌نامه.

ج- با تصویب‌نامه. و به‌علاوه مگر قانونی وجود دارد درباره اینکه سهام کارخانجات ۴۹ درصدش گرفته بشود و داده بشود به کارگران. ما از صاحبان صنایع می‌گیریم و می‌دهیم به کارگران. قانونی هم وجود ندارد در این باره. پس اگر مصالح مملکت چنین ایجاب کرد که در این مملکت این املاک را بگیرند و توزیع بکنند به‌خاطر مصالح مملکت و غیره این کار را کردند در این صورت که معلوم است که این کار ناصحیحی است بایستی این کار ناصحیحی را انجام داد. به علاوه مگر نمی‌بینید در اینجا آیات قم پا شدند پول‌های خودشان را کشیدند از این بانک بیرون می‌گویند این بانک افتاده دست این شخص. بعد ایشان گفتند، «چطوری؟ می‌گویند که بهایی‌ست؟ ما این ترتیبش را می‌دهیم، من فردا ترتیبش را می‌دهم که ایشان بیایند یک روضه حضرت عباسی در آنچا بگذارند در خانه‌شان و پیش یکی از این آیات هم می‌بریم که ایشان در آنجا بگوید که من مسلمان هستم اشهدان لااله‌الاالله تمام می‌شود می‌رود این که گرفتاری ندارد.» بعد این حرف این آقایی بود که رئیس اطلاعات یا ساواک بود.

س- تیمسار نصیری.

ج- بله. ولی آقای آموزگار گفت «این حرف‌ها مورد قبول من نیست» و تأیید کرد موقعیت وزارت

س- دارایی.

ج- اقتصاد و دارایی را و این راهی که وزارت دارایی می‌گوید این راه صحیح‌تریست بایستی این راه رفت. در هر حال من مطالب را به‌عرض مبارک ملوکانه می‌رسانم و اوامر ایشان ابلاغ خواهد شد به شما.» و ایشان هم می‌دانستند تیمسار نصیری و ایادی و غیره و فلان از این دست نمی‌کشند می‌بایستی در آنجا مسئله را حل کرد. و به این ترتیب رفتند و از شاه موافقت‌شان را گرفتند که راهی که ما پیشنهاد کردیم عملی بشود و سهامم را گرفتیم و دادیم پس دادیم به بانک صادرات. بله این بود این جریانات، ولی یکی دو تا هم نکته جالبی هست به آن اشاره بکنم. حالا موقعی است که آقای هژبر یزدانی در زندان هستند و آقای سلمان‌پور شدند رئیس بانک ایرانیان که ایشان قائم مقام بانک مرکزی بود کارهای ناصحیحی که کرده بود من بیرون کرده بودم از آنجا.

س- اسم کوچک ایشان چی بود آقا؟

ج- سلمان‌پور اسم کوچکش حالا یادم نیست، ایشان هم

س- بله می‌شود پیدا کرد.

ج- از آن گروه بود از گروه همان هژبر یزدانی بود. حالا ایشان بعداً رفت رئیس بانک ایران و ژاپن شد همان موقعی بود که بنا بود که در دفتر ایشان این معاملات بانک اصناف عملی بشود و آقای هژبر یزدانی برود بفروشد سهام را به بانک توسعه صنعتی و معدنی بعد هم بانک توسعه صنعتی و معدنی هم به مردم بفروشد این سهام را. در هر حال ایشان را همان بانک ایران و ژاپن هم که لاجوردی‌ها صاحبان سهام اصلی‌شان بودند و این شخص را برده بودند مدیرعامل آن بانک شده بود و بدون اینکه از من کسب نظری بکنند برای اینکه ممکن بود بپرسند که آقای رئیس بانک مرکزی شما این را بیرون کردید چرا بیرون کردید؟ معمولاً این کارها را می‌کنند. حالا در هر حال مسئولیتی برای ما وجود نداشت دیگر خودشان استخدام کرده بودند برای اینکه از من می‌پرسیدند مجبور بودم که حقیقت را بگویم که این شخص شخصی است غیرقابل اطمینان و اعتماد.

و بعد از چند ماهی که مدتی که ایشان در آنجا بودند به‌عنوان مدیرعامل سلمان‌پور بانک را به کثافت کشانده بودند. مقادیر زیادی برای خودشان برداشت کرده بودند برای زن‌شان وام داده بودند. پسرشان را فرستاده بودند به خارج، نمی‌دانم، برای خودشان اتومبیلی گرفته بودند برای بانک بعد از آن به خودش فروخته بود. مقدار زیادی بین خودشان معاملات بانک، گرفتاری‌هایی ایجاد شده بود در هر حال، آنها هم متوجه سوءمدیریت آقای سلمان‌پور شدند و ایشان را بیرون کردند و سلمان‌پور حالا رفته شده رئیس بانک ایرانیان بانک آقای هژبر یزدانی و آن نادر اکرمی که ما از بانک مرکزی فرستاده بودیم آدم صحیح‌العملی بود ایشان نتوانسته بود کار بکند با هژبر یزدانی.

در این موقع به من خبر آمد که بله آقای سلمان‌پور آمده در دفتری که وجود دارد برای فروش سهام در بورس تهران، در دفتر خودشان، ببخشید، صاحبان سهام در این دفترش در خود بانک وجود دارد که چه افرادی صاحبان سهام این بانک هستند یا این شرکت هستند، و آن روز هم هر روز هم که معامله اتفاق بیفتد آن وقت بایستی که آنجا در دفتر بنویسند که امروز از بورس خبر رسید که فلان بابا ده تا سهم فروخت به فلان بابا صاحب سهم شد. و ایشان برای اینکه معاملات قبلی نشان بده آمده چند جا را خالی گذاشته و امضاء کرده مقابلش که هر موقعی که خواستند بلافاصله بتوانند سهام را به اسم خودشان چیز بکنند سهامی که هژبر یزدانی دارد.

ایشان وکیل هژبر یزدانی هم بوده غیر از مدیرعامل بانک بودن. بعد آقای هژبر یزدانی گویا یک رفیقه‌ای داشت ایشان این رفیقه، حالا اسمش یادم نیست.

س- بله مهم نیست آقا.

ج- وکیل مجلس بود. بعد یکی از این آقایان وزراء که وزیر مشاور بود به نظرم یزدان‌پناه بود اسمش، ایشان با هزار اصرار، من این شخص را نمی‌دانستم اطلاع نداشتم فقط گفتند یک خانم وکیل مجلس خیلی مسئله‌ای دارد که می‌خواهد بیاید به وزارت دارایی مربوط می‌شود با وزیر دارایی مطرح بکند. من هم که پرسیدم مسئله چیست تا من ببینم به کی مربوط می‌شود در این دستگاه به ایشان مراجعه بشود، گفتند نه فقط می‌خواهد شما را ببیند ولی من نمی‌دانم مسئله چیست؟ تا اینکه آمدند و شروع کردند این خانم نشست و وکیل مجلس، به گریه و زاری که «بله هژبر را انداختید به حبس ایشان در زندان هستند و بعد آقای سلمان‌پور هم در آنجا نشسته وکالت دارد و دارد تقسیم می‌کند دارایی این شخص را بین افراد.» و خلاصه ایشان خیلی از این کار ناراحت شده بود برای اینکه سهمی گویا به ایشان هم می‌بایستی برسد به ایشان هم یک انتقالاتی بشود از آن لحاظ.

البته ما کاری برایشان نمی‌توانستیم انجام بدهیم جز اینکه ما به این موضوع رسیدگی بکنیم و ببینیم که چه اتفاقاتی افتاده ولی رفتیم دیدیم که آره ایشان همچین کارهایی را انجام داده. ما در عین حالی‌که اعلام جرم کرده بودیم برعلیه هژیر یزدانی خواستیم که جلوی تمام این معاملات هم گرفته بشود.

خلاصه به این ترتیب جلوی این انتقالات را و غیره را ما گرفتیم و ایشان هم در زندان بودند بالاخره حکومت شریف‌امامی هم رفت کنار و تا اینکه ایشان از زندان بیرون آمدند و آن طوری که من شنیدم اینها اعتباری گرفته بودند از یکی از این بانک‌های آمریکایی به مبلغ چهل‌وپنج میلیون دلار برای بانک ایرانیان. اگر اشتباه بکنم این بانک هم بانک First National City نیویورک بود. و از این سی میلیون دلار استفاده کرده بودند برای کارهایی که در ایران داشتند و پانزده میلیون دلارش مانده بود و گویا در آن روزهای نزدیک به انقلاب بوده دستور انتقال بقیه پانزده میلیون دلار را می‌دهند به حساب مخصوص. این را از یکی از همکاران سابق خودم شنیدم که در حال حاضر در یکی از بانک‌های انگلستان کار می‌کند و مقام مهمی هم دارد و تماس دارد با این بانک‌ها، ایشان حکایت می‌کرد که وارد جریان بود.

بله، و از این پانزده میلیون دلار ده میلیون دلارش را می‌ریزند به حساب آقای هژبر یزدانی بقیه‌اش هم دو سه میلیون دلارش را به سلمان‌پور یعنی سلمان‌پور برداشت می‌کند از این حساب و دو میلیون دلارش را هم بین سایر افراد پخش می‌شود. و ایشان موقعی که می‌آیند از ایران بیرون یعنی بعد از انقلاب همان موقع انقلاب که ایشان از زندان می‌آید بیرون و بعد از ایران خارج می‌شود و این پول در اختیارش بوده که با این پول می‌رود کاستاریکا. و حتی این را هم شنیدم که رفته بوده پیش شاه شکایت بکند که در دوره شما بعد از خدماتی که به شما کردیم آخرش ما را به زندان انداختند ولی مع‌هذا ما آمدیم به شما خدمت بکنیم و ده میلیون دلار هم داریم که از این دو میلیون دلارش برای ما کافیست بقیه در اختیار شما هر کاری می‌خواهید بکنید.

ایشان هم …

س- وقتی که شاه از ایران خارج شده بود؟

ج- ایشان در پاناما بوده.

س- در پاناما.

ج- بعد شاه می‌گوید، «احتیاج ندارم من بروید خودتان هر کاری می‌خواهید بکنید.» این بله، جریان آقای هژبر یزدانی بود تا آنجایی که من شخصاً در جریان بودم و اطلاعاتی داشتم.

س- بله. شما در بخش اول مصاحبه به موضوع گرفتاری با رضایی‌ها اشاره کردید. ممکن است از حضورتان تقاضا کنم که این موضوع را یک مقداری بشکافید و توضیح بفرمایید؟

ج- والا راجع به رضایی‌ها این را قبلاً بایستی بگویم که ما آن روزهای اولی که من وارد وزارت اقتصاد شده بودم، نظر بسیار مثبتی نسبت به این برادران وجود داشت برای اینکه اینها افرادی بودند زحمتکش و رفته بودند خیلی فعالیت کرده بودند در توسعه معادن و در عین حال محصولات این معادن هم به خارج صادر می‌شد و گرفتاری‌هایی پیش آمد در بازارهای خارج نسبت به این محصولات، وزارت اقتصاد به اینها کمک کرد و وقتی که قیمت‌ها رفت بالا خودشان آمدند حتی گفتند که، «ما دیگر از شما subsidy نمی‌خواهیم کمک نمی‌خواهیم برای اینکه ما می‌توانیم روی پای خودمان بایستیم.» و الا کارخانجات‌شان در آن دوره بحرانی تعطیل می‌شد و هزاران کارگر بی‌کار می‌شدند. این یک همچین نظری نسبت به این برادران وجود داشت و اینها هم مقدار زیادی یعنی فعالیت‌های زیادی داشتند در رشته‌های معدنی و اینها. و بعد افتادند دنبال ایجاد کارخانجات فلزی که این دو تا یا سه تا برادر بودند، محمود و علی و قاسم رضایی.

قاسم در دولت کار می‌کرد و علی رفت دنبال صنایع و آن یکی برادر رفت دنبال معادن محمود. و ایشان باز با جدیت تمام رفته بودند می‌خواستند یک کارخانه نوردی ایجاد بکنند و در مقابل ایشان یک واحد دیگری هم ایجاد می‌شد که بعضی از این صاحبان نفوذ نسبت به آن علاقه زیادی داشتند آن به راه بیافتد و آنها هم خیلی زودتر شروع کرده بودند ولی کارشان جلو نمی‌رفت. و آقای شریف‌امامی هم خیلی علاقه به آن طرح داشتند. من هم ناظر دولت بودم در بانک توسعه صنعتی و معدنی که رئیس هیئت مدیره‌اش آقای شریف‌امامی بودند و مدیر عاملش هم آقای خردجو. وقتی که تقاضای علی رضایی مطرح شد ثابت و دیگران و خود شریف‌امامی نظر مساعد نداشتند من با نهایت شدت از این طرح دفاع کردم که وزارت اقتصاد پروانه‌اش را داده و feasibilityاش در اینجا موجود است دلیلی وجود ندارد که ما این تقاضا را به عقب بیندازیم، برای چه؟

برای اینکه آن نمی‌رود جلو، این حرف صحیحی نیست ما جلوی توسعه صنایع را داریم می‌گیریم. من هم شخصاً هیچ تماسی نداشتم و این مسئله هم وظیفه من بود انجام شده بود و به این ترتیب ما کمک‌های خودمان را می‌کردیم به این دستگاه‌ها به این افراد که دنبال ایجاد صنایع بروند در آن زمینه بود. و حتی هیچ گزارشی هم نه به وزیر خودم در این باره می‌دادم یا دادم و نه با کسی اصلاً مطرح کردم. ولی یک روز خود علی رضایی آمد پیش من و خیلی اظهار تشکر و از او پرسیدم برای چه؟ یادم رفت این مسئله. گفت، «آقا راجع به …» گفتم، «وظیفه ما بوده اگر به تو پروانه دادیم مطرح هم می‌شود مورد تأیید ماست بدانید که مورد تأیید ماست.» ایشان به این ترتیب شروع کرده بود درست و فعال و اینها.

ولی مثل سایر یا تعداد زیادی از این افراد اینها وقتی که به مراحلی رسیدند می‌خواهند بلند پروازی بکنند یا از مسیر خارج می‌شوند. ایشان وقتی که رفتند دنبال این کار بعد یواش‌یواش حرف‌هایی شروع کرد بیرون آمدن که بله ایشان که صاحب اصلی این کارخانه هستند در خرید این کارخانه شرکتی به‌وجود آوردند و در آنجا کمیسیون‌هایی برای خودشان می‌گیرند. این را رفتیم از جاهایی سعی کردیم رسیدگی بکنیم دیدیم که بی‌مبنا هم نیست. یواش‌یواش شروع شد معلوم شد که ایشان هم. حالا این در بخش دولتی مربوط نمی‌شود در بخش خصوصی می‌شود بخش خصوصی‌ها به سر همدیگر دارند کلاه می‌گذارند. بعد آمدیم به‌تدریج آره ایشان می‌خواهد فعالیت‌های بیشتری ایجاد بکند خوب به‌جای خود مطلوب، ولی از راه‌های ناصحیح رفتن. برای اینکه بتواند مثل هژبر یزدانی این دستگاه‌ها را تحت نفوذ خودش قرار بدهد، رفت مبالغ کلانی خرج کرد، به قریب پول دادن و آجودان شاه شدن، نشان گرفتن، از این قبیل کارها که نزدیک بشود به دربار و از نفوذ دربار استفاده بکند و به این ترتیب بتواند از منابعی که وجود دارد از آنها صحیح ناصحیح استفاده بکند. و آخرش می‌رسید که ما شروع کردیم به تصادم.

ایشان قبل از اینکه من بانک مرکزی بروم به ایشان اجازه تأسیس بانکی داده بودند. بانک شهریار و با یک سرمایه فرض کنید در حدود دویست میلیون تومان یا هر چی. ایشان این بانک را که اکثریت سهامش را داشت بدون اینکه پولی خودش بگذارد ایجاد کرد. یعنی رفت یک مقدار سهامش را که فرض کنید به دیگران فروخت از آنها پولش را گرفت و بقیه سهامی که در دست خودش بود رفت از آقای خوش‌کیش وامی گرفت فرض کنید در حدود چهل پنجاه میلیون تومان شصت میلیون تومان هر چی، بعد بانکی که شما دارید می‌توانید روزی که شروع می‌کنید با نصف ارزش سهام شروع بکنید اگر دویست میلیون تومان سرمایه بانک است شما می‌توانید با صد میلیون تومان شروع بکنید. بنابراین این سهم خودش را از آنجا وام گرفت و گذاشت توی بانک برای یک روز و بعد روز بعد از بانک خودش وام گرفت و پول آقا خوش‌کیش را پرداخت. بنابراین بدون اینکه خودش سرمایه

س- سرمایه‌ای بگذارد.

ج- پولی از خودش بیاورد بگذارد. بعد فشار آوردن روی دستگاه‌های دیگر، روی دوستان و فلان، «بیایید پول‌تان را بگذارید.» آمدند پول‌های خودشان را گذاشتند آنجا. بانک کوچکی بود داشت رشد می‌کرد و اکثر پول‌هایی که می‌آمد سپرده‌هایی که می‌آمد به اینجا خودش برداشت می‌کرد و به این ترتیب قابل کنترل نبود که این آیا به مصارف خودش می‌رسد؟ نمی‌رسد؟ وثیقه‌اش درست است؟ وثیقه‌اش درست نیست؟ بعد رفت از خارج مقدار زیادی شروع کرد وام گرفتن و وقتی هم که خارجی‌ها می‌دیدند ایشان آجودان شاه است، مدال شاه دارد چند تا کارخانه ایجاد کرده و بانک دارد و فلان و اینها، خوب، آدم معتبری است و تمام درها باز است. و یک مرتبه این بانک‌ها متوجه شدند که این اصل و مبنا ندارد متزلزل است بانک.

آمدند مراجعه کردند و ما هم که روی بانک نظارت داشتیم گزارش‌ها هم رسیده بود که بانک در حال توقف است. فشار آوردند بانک‌های خارج روی بانک مرکزی از من سؤال کردند که «اگر این بانک متوقف بشود پوزیسیون بانک مرکزی چیست؟ آیا به کمک و نجات این بانک می‌رود یا نمی‌رود؟ که ما تکلیف خودمان را بدانیم.» اگر به کمکش می‌رفتیم اعلام می‌کردیم به کمکش می‌رویم آنها حرفی نداشتند باز هم اعتبار می‌دادند. اگر می‌گفتیم نه ما نمی‌توانیم برویم همان روز همان شب متوقفش می‌کردند. پول‌های خودشان را برداشت می‌کردند که خودش هم short-term بود اعتباراتی که داده بودند متوقف می‌شد. جواب من این بود که ما بایستی، ما blanket check به هیچ‌کس ندادیم به هیچ‌کدام از بانک‌ها، شما هم از ما نپرسیدید که این اعتباری که می‌دهید صحیح است یا نه؟ خودتان با مسئولیت خودتان دادید. منتها به طور کلی بانک مرکزی از سیستم بانکداری حمایت می‌کند در حدود مقررات قانون که اینها کار خلافی نکرده باشند. اگر سوءاستفاده‌ای شده باشد در این صورت به‌عهده خودشان خواهد بود. این قدری بانک را متزلزل کرد، نکردیم به آن ترتیب ولی آنها هنوز نگرانی‌شان ادامه پیدا کرد. بعد متوسل شدند به والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی و از ایشان خواستند که بروند وساطت بکنند پیش شاه و فشار آوردند روی بانک مرکزی که بانک مرکزی هر چه می‌خواهد در اختیارشان بگذارد.

س- کی‌ها متوسل شدند به ایشان؟

ج- همان آقای علی رضایی.

س- آقای علی رضایی.

ج- در این موقع شاه هم قدری نگران بود که ما در اینجا سخت‌گیری بکنیم در بانک مرکزی، ایشان گفتند که بهتر است که وزارت اقتصاد و دارایی و بانک مرکزی تواماً به این موضوع رسیدگی بکنند و یک پیشنهادی بدهند. بعد آقای حسنعلی مهران آمدند دفتر من نشستیم و به این موضوع رسیدگی بکنیم. معلوم شد که در نظر ما واضح بود که این بانک یکی مدیریتش درست نیست. مدیریت قاطی شده با مشتری بودن که شخص هم مشتری‌ست و هم مدیر است خودش بعد تصمیم می‌گیرد برای خودش برداشت بکند.

و به‌علاوه مدیریت با سرمایه هم قاطی شده. بایستی اینها را از هم جدا کرد یکی اینکه برداشت‌هایی که آقای، ببخشید، یکی اینکه سرمایه‌ای که ایشان دارند در اینجا و حتی هشتاد درصد سهام بانک است اینها کاهش پیدا بکند به حدود بیست‌وپنج درصد ایشان صاحب سهم باشند در هیئت مدیره هم یک شخص را داشته باشند اشکالی ندارد.

دوم، برای مدتی با توافق صاحبان سهام بانک مرکزی اینجا را اداره بکند یکی را بفرستند تا این اشکالاتی که پیش آمده اینها را رفع بکنند بانک به مسیر خودش افتاد آن وقت این شخص برمی‌گردد سر کارش. با توجه به اینکه سه چهار نفر رفته بودند در آنجا از افراد خوب و اینها نتوانسته بودند با رضایی کار بکنند مثلاً جلیل شرکاء رئیس بانک بود نتوانست کار بکند رفت و بعداً یکی داشتیم حالا اسمش درست یادم نیست.

از بانک مرکزی فرستادیم نتوانست کار بکند در رفت. افرادی همچنین بودند نتوانسته بودند برای اینکه حاضر نبودند قبول بکنند که از طرف رئیس هیئت مدیره هر روز دستور بدهد که این را به حساب من بفرستید فلان جا. و سوم هم اینکه آقای رضایی که یکی از باز صاحبان سهام اصلی اینجا خواهند بود و نفوذ خواهند داشت کارهای خودشان را ببرند به بانک‌های دیگر و از حد خودش تجاوز نکند و به‌تدریج وام‌هایی که گرفتند بازپرداخت بشود و در حد معمول که قانونی و طبق مقررات باشد. بعد این تصمیم را که ما گرفتیم بین خودمان مورد تایید وزارت اقتصاد و دارایی قرار گرفت و از این جا رفتیم پیش شاه. این بود این تصادم ما با آقای رضایی. ولی در چیزی که، رفتیم پیش شاه به شمال، نخست‌وزیر بود مهران بود من بودم و در آن جلسه مهدوی هم حضور داشت. شاه از این جریان پرسیدند که، «مطالعه کردید؟ نتیجه چه شد؟» ما جریان را گفتیم و شاه البته از اینکه ما خواسته بودیم ایشان را محدود بکنیم سهامش را به بیست و پنج درصد، بیست، بیست و پنج درصد از آن ناراحت شد، که، «آخر این چطور؟ چطور این کار را می‌کنید؟» البته من هم تمام مسئولیت را همیشه به‌عهده خودم می‌گرفتم و حتی هم نگفتم که این آقایان در وزارت اقتصاد و دارایی دارند تأیید می‌کنند، نه، گفتم، «خیلی خوب اگر این کار را نکنیم چه می‌شود؟ ایشان باز تمام سهام را دارند. رئیس هیئت مدیره هم خودشان تعیین می‌کنند مدیر عامل خودش تعیین می‌کند و تمام پول‌ها را هم خودش برداشت می‌کند. اصلاً این مخالف سیستم بانک‌داری است. بانک‌دار کسی است امین، واسطه است پول‌های یک عده می‌گیرد به یک افراد دیگری می‌دهد در جاهای سالم و صحیح و در مقابلش هم وثیقه می‌گیرد، نه اینکه بردارد پول‌های مردم را بگیرد نه جیب خودش بگذارد. این پشت پرده معلوم بود که اینها کارهای خودشان را کرده بودند و زمینه‌سازی‌های لازم انجام شده بود و وساطت همشیره خانم هم کار خودش را کرده بود. مسائلی از این قبیل بود این موضوع بود مسئله اسکناس‌ها بود که از ایران، ببخشید اسکناس نه، مسئله جواهرات بود که می‌خواستند از ایران خارج بکنند برای نمایش.

س- بله می‌رسیم به آنجا. من الان می‌خواستم از شما این سؤال را بکنم که گفته شده که شما پس از اینکه درباره مشکلات اقتصاد ایران گزارش محرمانه‌ای برای شاه تهیه کردید از بانک مرکزی رفتید. ممکن است که در این باره یک مقداری صحبت بفرمایید؟

ج- آره فقط من قبلاً بایستی بگویم که این مسئله هم تنها مسئله نبود. مربوط می‌شد این مسئله به اضافه همان موضوعی که اشاره کردم دخالت‌هایی که می‌شد به اضافه چند تا از این موارد روی هم جمع شد.

س- و همچنین مسئله جواهرات؟

ج- مسئله جواهرات آن موقع …

س- ممکن است این را هم توضیح بفرمایید در همین جا.

ج- بله. مسئله جواهرات هم از این قرار بود که یک درخواستی رسیده بود به حضور شاهنشاه از کانادایی‌ها، که آنها می‌خواهند جواهرات ایران را در کانادا به نمایش بگذارند. یعنی علاقه‌مند هستند نسبت به این کار. و این هم از طریق بک پروفسوری بود که در ایجاد خزانه جواهرات دست داشته و علاقه‌مند بود که جواهرات در خارج هم دیده بشود. در این باره بعد از اینکه پیشنهاد به وزارت دربار می‌رسد به‌عرض شاهنشاه می‌رسد، شاهنشاه می‌فرمایند که «این را به بانک مرکزی مراجعه کنید.» از آقای علم وزیر دربار نامه‌ای رسید مبنی بر اینکه همچین درخواستی شده، شاهنشاه فرمودند بانک مرکزی ترتیب این کار را بدهد.

س- بله.

ج- ما هم به این مسئله که رسیدگی کردیم دیدیم فقط مسئله exhibition در این باره مطرح نیست که این مسئله سوابق سیاسی دارد، مسئله اطمینان مردم به سیستم و بانک مرکزی و اینها است که اگر اینها برود بیرون ولو اینکه حتماً از دید ما ممکن بود هیچ اتفاقی نیفتد هم برگردانند ما اینها را بیمه بکنیم افرادی را با این بفرستیم مورد اطمینان و غیره و نهایت Security درباره‌اش عملی بشود مع‌هذا در موقع برگشتن شایعاتی ممکن بود به‌وجود بیاید که بله اینها را بردند و آن سنگ‌ها را عوض کردند و بدلی جایش گذاشتند و غیره. بنابراین ما به این موضوع خواستیم رسیدگی بکنیم ببینیم که از نقطه‌نظر مقررات می‌شود این کار را کرد یا نه؟ و یکی هم اینکه آیا این به مصلحت است یا نه؟

بعد از اینکه ما این مطالعات را کردیم مشاور حقوقی داشتیم در بانک مرکزی که شخص برجسته‌ای بود در رشته حقوقی، ایشان مطالعاتش را که انجام داد به این نتیجه رسید که نمی‌شود این را بدون مجوز قانونی از مجلس یا از مجلسین این را از ایران خارج کرد. ما براساس این نظر حقوقی، نامه‌ای تهیه کردیم که این مجوز قانونی می‌خواهد از مجلسین فرستادن این جواهرات به خارج. به‌علاوه این به مصلحت نمی‌رسید این کار هم بشود حتی اجازه هم گرفته بشود از ایران خارج بشود.

این نامه را به آقای علم فرستادید که به‌عرض شاه برسانند و من هم رفته بودم به خارج و برگشتم دیدم جواب نامه آقای علم رسیده مبنی بر اینکه «شاهنشاه فرمودند در این مملکت مصلحت را کی تشخیص می‌دهد؟ بانک مرکزی ترتیب این کار را بدهد.» بنابراین دستور صریح رسیده بود. و در آن موقع هم همکاران ما که همچین دستور صریحی از رئیس کشور رسیده بود از پادشاه مملکت رفته بودند باز یک نظر حقوقی دیگری گرفته بودند که این را می‌شد براساس آن مواد قانونی از ایران خارج کرد. یعنی آنجا هم یک ماده‌ای وجود داشت که اگر جواهرات از خزانه خارج بشود تحت این شرایط خواهد بود بایستی یک کمیسیونی باشد به این‌ها نگاه بکند و غیره. ولی منظور از این خارج شدن از خزانه منظور این بود که بعضی از این جواهرات را استفاده می‌کردند شاه و ملکه و خاندان سلطنتی به موجب قانون حق استفاده از این جواهرات را داشتند که براساس شرایطی و مقرراتی می‌آمدند این را می‌بردند و بعد می‌آوردند. این را تعمیم داده بودند از خزانه بیرون بردن را که حتی می‌شود به هزاران کیلومتر بعد هم شاید برد، تحت آن مقررات.

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۱۶ جولای ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱۱

ادامه مصاحبه با آقای محمد یگانه در روز سه‌شنبه ۲۵ تیرماه ۱۳۶۴ برابر با ۱۶ جولای ۱۹۸۵ در شهر نیویورک. مصاحبه‌کننده ضیاء صدقی.

س- آقای یگانه می‌خواهم از حضورتان تقاضا بکنم که صحبت‌تان را ادامه بدهید در همان زمینه جواهرات سلطنتی که مطلب در ارتباط بود با رفتن شما از بانک مرکزی.

ج- بله همان‌طوری‌که قبلاً هم در این باره گفتم، در مورد جواهرات سلطنتی یک همچین درخواستی رسیده بود از طرف کانادایی‌ها که آن را ببریم برای نمایش به بیرون به کانادا و در بانک مرکزی که آن وقت من متصدی‌اش بودم این را با نظر حقوقی که داده شده بود مخالف دیدیم در مرحله اول و به‌علاوه مطابق مصلحت نبود و این جریان هم به آقای علم من نوشتم در مقابل نامه‌ای که ایشان از طرف شاهنشاه به ما فرستاده بودند برای انجام این کار. ولی همین‌طوری هم که باز در این باره اشاره کردم در غیاب من یک نامه‌ی دیگری از آقای علم رسیده بود مبنی بر اینکه شاه فرموده بودند، «در این مملکت مصلحت را کی تشخیص می‌دهد؟ و ترتیب این کار را بانک مرکزی بدهد.»

و من وقتی که از خارج که به مسافرت رفته بودم و برگشتم و این نامه را دیدم، دیدم همکاران من رفتند و باز از همان کارشناس حقوقی برجسته‌ای که داشتیم یک نظریه حقوقی دیگری گرفتند که می‌شود این جواهرات را از ایران خارج کرد و یک نامه‌ای هم برای دربار تهیه کرده بودند که من امضاء بکنم که اوامر شاهنشاه اجرا خواهد شد.

وقتی که من خودم را مواجه با چنین وضعی دیدم، بلافاصله در آنجا به همکارانم اطلاع دادم و به آنها گفتم که به‌هیچ‌وجه همچین کاری را من نمی‌توانم و بانک مرکزی هم نبایستی همچین کاری را انجام بدهد و این مطابق مصالح بانک مرکزی و کشور و حتی دربار و شاه هم نیست یک همچین کاری انجام بشود و ما بایستی ایستادگی بکنیم و این نامه را رد کردم و حاضر نشدم امضاء بکنم.

کاری که در آن موقع می‌توانستم انجام بدهم بلافاصله پیش نخست‌وزیر رفتم و جریان را به ایشان گفتم، در آن موقع آقای هویدا نخست‌وزیر بودند، و پیش ایشان رفته بودم که اگر این کار حتماً عملی بایستی بشود اوامری که شاهنشاه فرمودند بایستی عملی بشود در آن صورت اجازه مرخصی به من بدهند و شخص دیگری را برای بانک مرکزی پیدا بکنند که مسئولیت آنجا را قبول بکند.

آقای هویدا هم به‌طور کلی با نظریه من موافق بودند که این کار نبایستی عملی بشود ولی راهی که من رفته بودم و پاسخ داده بودم ایشان این را گفتند «شاید این به صلاح نبوده و می‌بایستی پشت پرده مطالب را اگر به من می‌گفتید و من می‌رفتم به‌عرض شاهنشاه می‌رساندم و حالی می‌کردم که این صلاح نیست. ولی در هر حال حالا من می‌روم و مسائل را با شاهنشاه مطرح می‌کنم و مسئله را به‌نحوی حل می‌کنم.»

بنابراین ایشان همین کار را کردند بعد به من تلفن کردند که «آره مسئله بنابراین برطرف شده و لازم نیست دیگر تعقیب بشود.» خوب این یک ناراحتی به‌وجود آورده بود بین دربار و بانک مرکزی و نه تنها در این مورد بلکه در موارد دیگری هم اطرافیان که نمی‌توانستند از طریق بانک مرکزی یا مستقیماً یا غیرمستقیم نفوذ در دستگاه‌های دیگر بکنند و غیره و یا منافعشان را بتوانند پیش ببرند رفته بودند به شاه وانمود می‌کردند که اوامر شاهنشاه را بانک مرکزی و یا رئیس بانک مرکزی اجرا نمی‌کند. درحالی‌که ما بایستی در اینجا بگویم که مطابق قانون و مطابق مصالح در تمام موارد سعی می‌کردیم کار بکنیم و اگر دستوراتی می‌رسید اگر مطابق قوانین و مصوبات و غیره بود در آن صورت اشکالی نبود که این نظرات به مرحله اجرا دربیایند. ولی در هر مورد که نکات و یا این دستورات مخالف مقررات و قوانین و مصالح مملکت بود همیشه به عرض شاهنشاه می‌رساندیم و ایشان هم مطالعه می‌کردند و در کلیه مواردی که من در آنجا بودم بایستی بگویم که این ترتیب اثر داده شد به این نظراتی که ما در جهت مخالف ابراز داشته بودیم.

البته قبلاً سؤال که جنابعالی مطرح فرموده بودید به این ترتیب بود که چرا من قبل از موعد مقرر از بانک مرکزی استعفا کردم و رفتم بیرون چه اتفاقی افتاد؟ البته من منصوب شده بودم برای مدت پنج سال ولی تقریباً حدود سه سال بود که آنجا بودم و از این قبیل گرفتاری‌ها که درباره جواهرات گفتم هر روز وجود داشت ولی غیر از این دو تا مورد مهم دیگر هم می‌توانم در اینجا به آن اشاره بکنم که یکی را جنابعالی مطرح فرمودید راجع به سیاست‌های دولت بود سیاست‌های اقتصادی دولت که این یکی از مواردی بود که مرا مجبور کرد به استعفاء. این کاملاً صحیح است.

در حدود سال ۱۹۷۵ که بعد از اجرای این برنامه‌های عمرانی جدید و بالا رفتن هزینه‌های دولت که تورم زیاد شده بود و تب اقتصادی کشور را گرفته بود و هر روز مسئله‌ای خودش را ظاهر می‌کرد من از طرف بانک مرکزی بنا به مسئولیتی که در شورای اقتصاد داشتم در شورای‌عالی اقتصاد و عضو آنجا بودم گزارشی تهیه کردم این را در شورای مقدماتی اقتصاد مطرح کردم که مسائل اقتصادی کشور از چه قرار هستند و چه راه‌حل‌هایی برای حل این مسائل وجود دارد.

به طور کلی در چند جمله می‌‌توانم این پیشنهادات را بگویم که مطالعاتی که ما کرده بودیم به این نتیجه رسیده بودیم که منشاء این گرفتاری‌ها از بخش دولتی است از هزینه‌های بسیار زیادی که به وسیله بخش دولتی می‌شود و تورم را تشدید می‌کند از آنجا به‌وجود می‌آید. و فشاری که دولت به بخش خصوصی آورده و بازاریان و کارخانجات و غیره که قیمت‌های خودشان را پایین نگه دارند و سوءاستفاده نکنند این سیاست به هیچ‌وجه نمی‌‌تواند عملی بشود تا موقعی که تورم در اقتصاد کشور وجود دارد و تعادلی بین عرضه و تقاضا وجود ندارد.

در این پیشنهادات ما نظرمان این بود که تعدیلاتی در بودجه کل کشور لازم است و در عین حال هم بانک مرکزی به سیاست‌های خودش راجع به تحدید اعتبارات به بخش خصوصی این را ادامه بدهد و چندین پیشنهاد دیگر.

وقتی که این گزارش مطرح شد که گرفتاری‌های ما کجاست و چه راه‌حل‌هایی وجود دارد در شورای اقتصاد آقای نخست‌وزیر وقت امیرعباس هویدا ایشان گفتند که، «بله ما در گذشته هم از این حرف‌ها زیاد شنیدیم که اقتصاد در حال پیشرفت سریع است و با هزینه‌های زیاد دولت این گرفتاری‌ها و تورم و غیره ایجاد می‌شود و این گرفتاری‌ها از آنجا به وجود آمده. با توجه به تجاربی که درگذشته ما داشتیم به نظر می‌رسد که این هم یک آلارمی‌ست مثل گذشته داده می‌شود و نتیجه‌ای که ما خواهیم گرفت اگر چنانچه صبور باشیم اینها می‌گذرد و با این سیاستی هم که دولت دارد مسائل حل خواهد شد.»

البته در این گزارش ما هم حتی پیش‌بینی کرده بودیم که تورم به چه ترتیبی بالا خواهد رفت و پیش‌بینی کرده بودیم که این ممکن است تا آخر سال به حدود ۳۰ درصد برسد از حدود ۱۵، ۱۶ درصد فعلی یعنی در عرض شش ماه این تورم دو برابر خواهد شد. ایشان بنابراین فکر کردند که عملاً ممکن است ما این آلارمی که می‌دهیم شاید به‌جا نباشد و بنابراین با اشاره به گذشته گفتند که همان سیاست‌هایی که داریم با آنها می‌توانیم برویم جلو. وقتی که من جواب نامساعدشان را شنیدم بلافاصله به ایشان گفتم که جناب نخست‌وزیر این وظیفه من به‌عنوان یک عضو این شورا این بود که این مسائل را در حضورتان مطرح بکنم و چون مسئولیت مشترک داریم از این لحاظ و این گرفتاری‌هایی که پیش آمده و روز‌به‌روز این گرفتاری‌ها تشدید خواهد شد. و بنابراین من به وظیفه خودم عمل کردم حالا مسئولیت با خود شماست.

ایشان از حرف من ناراحت شدند و با صدای بلندی گفتند، «نه شما نمی‌توانید رفع مسئولیت از خودتان بکنید در همان موقع من کاغذهایی که داشتم گزارش‌هایی که داشتم اینها را جمع کردم و صندلی خودم را پس کشیدم که معنایش این بود که دیگر من حاضر نیستم در این مذاکرات شرکت بکنم و از اینجا هم که بروم بیرون استعفای خودم را خواهم داد. و ایشان که این حس را کردند من در حال استعفا دادن هستم گفتند، «چرا به این ترتیب شما قهر می‌کنید و غیره و فلان. پیشنهادات شما که هنوز رد نشده فقط داریم بحث می‌کنیم و اینها بایستی ببریم پیش شاهنشاه در حضورشان مطرح بکنیم و ببینیم که ایشان چه می‌فرمایند.» با حضور نخست‌وزیر و چند نفر دیگر پیش شاه که رفتیم و مسئله را مطرح کردیم شاهنشاه به‌طورکلی تجزیه‌وتحلیل‌های ما را قبول داشتند و در عین حال پیشنهاداتی که داده بودیم هفت هشت تا اقدامی که بانک مرکزی می‌توانست انجام بدهد در جهت بهبود اوضاع آنها را هم تأیید فرمودند که اینها را بانک مرکزی انجام بدهد ولی این اقدامات کافی نبود می‌بایستی وزارت دارایی، سازمان برنامه و دستگاه‌های دیگر اقتصادی کشور هم کارهایی می‌بایستی انجام بدهند. نسبت به آنها هم که اینها پیشنهادات مهمتری بودند، فرمودند، «اینها مورد مطالعه و رسیدگی قرار بگیرد.» و نسبت به تورمی گفته بودیم که این به چه میزانی خواهد رسید ایشان بلافاصله به نخست‌وزیر دستور دادند که، «ما دستور می‌دهیم دولت این تورمی را که اقتصاددان‌های ما به این نتیجه رسیدند بایستی سعی کند به صفر برساند.» و شاهنشاه این تصمیم خودشان را هم چندین بار در نطق‌های خودشان اعلام فرمودند که، «بله تصمیم ما بر این است که این کارشناسان برجسته ما اقتصاددان‌های برجسته ما این حساب‌ها را کردند ولی ما بایستی سعی بکنیم این تورم صددرصد از بین برود.» و نتیجه این دستورات این بود که فشار بیشتری وارد بخش خصوصی بشود و بازاریان و صاحبان دکاکین و غیره را در ملاء عام بیاورند شلاق بزنند و غیره و موجب نارضایتی‌های زیاد این طبقه شد.

درصورتی‌که اقدام اساسی که ما داشتیم بایستی یک تعادلی بین عرضه و تقاضا در اقتصاد کشور به‌وجود بیاید و منشاء آن هم در بودجه دولت است این به هیچ‌وجه عملی نشد و گرفتاری‌ها ادامه پیدا کرد تا اینکه حکومت آقای هویدا رفت کنار و تورم هم نه تنها به صفر نرسید بلکه همان‌طوری‌که ما پیش‌بینی کرده بودیم از آن هم گذشت و بیشتر شدت پیدا کرد تا اینکه حکومت آموزگار آمد و ادامه به اجرای برنامه جدیدی نمود.

این هم یکی از دلایل بود در آن موقع، ولی یک دلیل دیگری هم که در آنجا وجود داشت البته دلیل کوچکتری بود ولی نشان دهنده دخالت روز‌به‌روز، روزافزون دربار در کارها را نشان می‌داد، مسئله بانک شهریار بود. که این بانک به وسیلسه آقای علی رضایی به وجود آمده بود و در آن دوره سعی می‌شد که بانک‌های جدیدی به وجود بیاید برای تجهیز کردن بیشتر منابع برای توسعه صنایع یا طرح‌‌های دیگر در کشور. و ایشان که این بانک را به‌وجود آورده بودند و بیشتر سهام به ایشان تعلق داشت و خود بانک و مدیریتش را داشتند، ریاست هئیت مدیره‌اش را داشتند و همان‌طوری که گفتم مهمترین صاحب سهمش بودند و در عین حال …

س- بله، معذرت می‌خواهم راجع به این موضوع صحبت فرمودید در جلسه گذشته.

ج- بنابراین زیاد صحبت نمی‌کنیم در این مورد.

س- تمنا می‌کنم.

ج- و خودشان هم در عین حال استفاده کننده بودند. به این ترتیب در این مورد هم نظر بر این بود که بانک مرکزی این بانک را بیاید نجات بدهد در عین حالی‌که توجهی هم نکند به آینده که چه خواهد شد. بنابراین این بانک روزبه‌روز به این عملیات خودش ادامه می‌داد در صورتی‌که بانک مرکزی می‌خواست این را به وضعی در بیاورد که گرفتاری‌های بعدی در آینده به‌وجود نیاید. و در این باره هم دربار دخالت‌هایش روز‌به‌روز شدیدتر شد. این هم یکی از مواردی بود که فشار زیادی به‌وجود می‌آورد. و از این قبیل مسائل باعث شدند که بالاخره من بدون اینکه البته از من خواسته بشود بروم کنار خودم تصمیم گرفتم که بروم جریان را به نخست‌وزیر بگویم و همکاری با وزارت دارایی هم خیلی سخت شده بود با بودن وزیر دارایی جدید، بنابراین من استعفای خودم را دادم و رفتم کنار.

س- آقای یگانه علت خاموشی برق تهران در تابستان ۱۳۵۴ شمسی یا ۱۹۷۵ میلادی چه بود؟

ج- هزار و …؟

س- سیصد و پنجاه و چهار شمسی برابر با ۱۹۷۵ میلادی.

ج- البته در آن موقع …

س- بعد از آن هم در تابستان بعدی‌اش هم ادامه پیدا کرد.

ج- این بیشتر در ۱۳۵۶ خیلی هم بیشتر شد.

س- بله، بله.

ج- این مربوط به این مسئله می‌شد که ما وقتی‌که شروع کردیم این هزینه‌ها را انجام دادن در کشور وقتی که دولت این خرج‌ها را کرد و اقتصاد به سرعت جدیدی شروع کرد توسعه پیدا کردن، تقاضا در کشور رفت بالا. در عین حالی‌که تقاضا بلافاصله با پرداخت‌ها به‌صورت مزد به صورت حقوق یا به انواع مختلف دیگر بالا می‌رفت، ولی زیربناهای اقتصادی کشور به آن سرعت نمی‌توانست جلو برود. برای اینکه ایجاد یک کارخانه برق ممکن بود چهار پنج سال طول بکشد. بنابراین اگر یک کارگری می‌رفت یک کولر می‌گرفت می‌گذاشت آنجا که برق زیادی مصرف می‌کند یا وسایل دیگر برقی برای خانه خودش یا چیزهایی که زود برق مصرف می‌کردند اینها زندگی‌شان بهتر شده بود و می‌خواستند از برق بیشتر استفاده کنند برای مصارف مختلف، این تقاضاها به‌سرعت بالا رفت ولی در عین حال تولید برق نمی‌توانست به این سرعت بالا برود. این مهمترین دلیلش بود که عدم تعادل بین تولید و مصرف برق به‌وجود آمد و آن هم به وسله بالا رفتن درآمد مردم و مصرف بیشتر برق به‌خصوص برق مصرفی برای مصرف خانوار و غیره.

این را بایستی به حضورتان در اینجا اشاره بکنم که این را حتی در موقعی که در ۱۹۷۴ می‌شود ۱۳۵۳ وقتی‌که ما رفتیم به شمال در رامسر در حضور شاهنشاه سه روز نشستیم برای تجدید برنامه عمرانی کشور چون درآمدها بیشتر شده بود، سازمان برنامه با پیشنهادات جدیدی برای بالاترین هزینه عمرانی و منظور کردن طرح‌های جدید آمده بود. در آنجا این طرح‌هایی که با پیشنهادات سازمان برنامه برای افزایش هزینه مورد قبول همه‌شان قرار گرفت و بعضی از bottleneckهایی که، تنگناهایی که، ممکن بود در اقتصاد به‌وجود بیاید به آنها هم اشاره شده بود ولی به‌طور کلی توجهی نمی‌شد و یا بعضی از تنگناها به آن اصلاً اشاره‌ای نشده بود. این بود که من از آقای علم وزیر دربار و اجازه گرفتم و روز آخر بود که در رامسر به حضور شاهنشاه شرفیاب شدم. آن موقع هم من رئیس بانک مرکزی بودم و چون نمی‌شد مطلب را در حضور جمع در آنجا بیان کرد و تأثیری هم نمی‌کرد، فرصت بحث هم نمی‌شد بهتر این بود که مثل روال معمول در پشت پرده این مسائل را به‌عرض رساند و توجه‌شان را جلب کرد که این کار راهی که می‌رویم راهی است که ممکن است برای ما گرفتاری ایجاد بکند. بنابراین من باز به‌عنوان مسئولیتی که حس می‌کردم به حضورشان عرض کردم بالا بردن سطح هزینه به این مقدار گرفتاری‌هایی برای کشور ایجاد خواهد کرد در مراحل او تنگناهای زیربنایی خواهد بود بنابراین توجه‌شان را به این مسئله جلب کردم و ایشان هم که از آن جلسه‌ای که بنده در حضورشان بودم آمدند بیرون و به جلسه عمومی، این را مطرح کردند در آنجا و دستورات اکیدی هم دادند که بایستی به این زیربناها توجه کرد و اینها را توسعه داد و به موازات آن هزینه‌های دیگر انجام بشود.

ولی عملاً سازمان برنامه یک دستگاه بسیار ضعیفی بود که نمی‌توانست همچین تلفیقی در برنامه‌ریزی بکند و طرح‌ها را به موازات هم جلو ببرد و در نتیجه گرفتاری‌هایی به‌وجود آمد که به آن اشاره فرمودید در مورد برق بود، در مورد خانه بود، در مورد آب بود. در موارد دیگر در بنادرمان بود، راه‌آهن‌مان، جاده‌های‌مان، همه‌شان ما تنگناهای خیلی خیلی شدیدی داشتیم که اینها به‌وجود آمده بود.

س- لطفاً بفرمایید که موضوع بخش مذاکرات بازرسی شاهنشاهی در تلویزیون چه بود و حسین فردوست و معینیان چه نقشی در این موضوع داشتند؟

ج- وقتی که این گرفتاری‌های اقتصادی ظاهر شد و این تنگناها ظاهر شد و از طرف دیگر طرح‌ها هم آن‌طوری که می‌بایستی جلو بروند پیش نمی‌رفتند به‌خاطر همین تنگناها و یا در مواردی به‌خاطر اینکه در کشور تورم وجود داشت هزینه‌های طرح‌ها خیلی بیش از آنچه که قبلاً پیش‌بینی شده بود به نتیجه می‌رسید، تمام این گرفتاری‌ها این impression و این ایده را به شاه داده بود که گرفتاری‌های اساسی وجود دارد پس بنابراین بایستی به این مسائل لازم است که رسیدگی بشود و اگر خلاف کاری‌هایی اگر تنبلی‌هایی و یا inefficiency در دستگاه وجود دارد اینها ظاهر بشود. بنابراین همین دستگاه که ساخته و پرداخته همین رژیم بود، رژیم گذشته. این مورد سؤال قرار گرفت از این لحاظ‌ها بسیاری از عملیاتش. و شاید هم در پشت پرده یک نظراتی وجود داشت برای اینکه اگر این گرفتاری‌ها صحیح است از این طریق دولت عوض بشود و به مردم نشان داده بشود که اگر دولت نمی‌تواند کارش را انجام بدهد برود کنار یک دولت جدید دیگری بیاید. بنابراین تمام دستگاه‌های دولت که مسئول اجرای این طرح‌ها و برنامه‌ها بودند اینها مورد سؤال قرار گرفتند. کی می‌بایستی برود این سؤالات را بکند؟

در اینجا بود که از یک طرف رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی آقای معینیان مسئول این کار شدند و از طرف دیگر بازرسی شاهنشاهی که آقای فردوست آنجا بودند کمیسیون‌هایی ترتیب داده بودند گروه‌هایی جمع شده بودند که بروند به کارهای دستگاه‌ها و مأمورین دولت رسیدگی بکنند بیایند گزارش‌هایشان را بدهند. بنابراین آقای معینیان و اقای فردوست یک رل اساسی داشتند در این جریان و چه بسا یکی از وسایل بی‌اعتبار کردن سیستم و رژیم همین بازرسی و همین انتقاداتی بود که به وسیله رادیو و تلویزیون و روزنامه‌ها پخش می‌شد و اطمینان مردم را به دستگاه سلب می‌کرد. مسئله فقط آن نبود بلکه اعتقاد مردم را نسبت به رژیم هم که آن رژیم این دستگاه‌ها را به‌وجود آورده بود.

س- سست می‌کرد.

ج- سست می‌کرد. بنابراین دراین‌باره تیمسار فردوست یک رل اساسی داشتند تا اینکه این نارسایی‌ها و یا گرفتاری‌هایی که در سیستم بوده اینها را نشان بدهند. ولی بدون اینکه وارد بحث در مسائل اساسی بشوند که این گرفتاری‌ها ناشی از چه بوده، فقط مورد به مورد می‌رفتند مسئله را به‌صورت موضعی سعی می‌کردند اینها را

س- مطرح کنند.

ج- مطرح بکنند و رسیدگی بکنند تا اینکه بیایند ببینند که چه گرفتاری‌هایی وجود داشته که شامل تمام این موارد می‌شده. از یک طرف فرض کنید به صورت مثال بگویم، وقتی که من وزیر مشاور شدم مسئول سازمان برنامه و بودجه، دستوری که با نظراتی که شاهنشاه در همان موقع که دولت جدید انتخاب می‌شود دولت آقای آموزگار انتخاب می‌شد مسئولیت را به‌عهده بگیرد و شاهنشاه نظرات خودشان را در آنجا می‌فرمودند دستورشان نسبت به سازمان برنامه عبارت از این بود که بایستی سازمان برنامه را کوچک کرد و تبدیل به یک دستگاه به اصطلاح think-tank مطالعاتی تبدیل کرد.

بنابراین شما می‌بینید از یک طرف ما گرفتاری‌هایی داشتیم در اقتصاد کشور این طرح‌ها به موازات هم پیش نمی‌روند و این تنگناها ایجاد می‌شود و این در اثر نبودن و یا ضعف یک دستگاهی است که بتواند در این کارها نظارت بکند، آن وقت همان دستگاهی که می‌بایستی مواظب این قبیل گرفتاری‌ها باشد که همان سازمان برنامه بود آن را در عین حال می‌خواستند تضعیف بکنند بیشتر، این قبیل contradictionها و یا تضادها دیده می‌شد. یا فرض کنید در اقتصاد ما تورم به‌طور کلی باعث بالا رفتن قیمت‌ها می‌شد آن وقت به‌صورت موضعی رفتن و مطالعه کردن چرا این قیمتش از فلان مبلغ به فلان مبلغ رسیده. واضح است اگر چنانچه وقتی که کاری شروع می‌شود با مزد معینی فرضاً صد ریال و این طرح بایستی پنج سال طول بکشد بعداً فردا مزد می‌رسد به چهارصد ریال در این صورت خوب هزینه این هم بالا خواهد رفت و یا برعکس آن مقاطعه کار حاضر به ادامه کار نخواهد بود و کار را نیمه‌تمام می‌گذارد و اعلام ورشکستگی هم می‌کند. این بود این گرفتاری‌های اصلی مملکت مورد توجه قرار نگرفته بود و گرفتاری‌های موضعی بیشتر در آن سیستم توجه می‌شد و فشار زیادی روی دستگاه‌ها وجود داشت و حتی قدرت تصمیم‌گیری و یا قدرت اجرای این دستگاه را هم تا حدی محدود کرده بود.

س- آقای یگانه آیا برنامه فروش سهام کارخانه‌ها به کارگران امری مطالعه شده بود و خوب اجرا شد؟

ج- در این باره بایستی بگویم این یکی از مواد انقلاب سفید بود به‌طوری‌که می‌دانید

س- بله.

ج- برای بهبود وضع کارگران بیایند سهام کارخانجات را تا ۴۹ درصد بخرند و به کارگران واگذار بکنند. ولی آن مطالعات اولیه‌ای که برای این کار لازم بود، قبل از اعلام این اصل به‌هیچ‌وجه حداقل در جزئیاتش وارد نشده بودند. ممکن بود درباره کلیاتش در آن موقع فکرهایی شده باشد ولی آن‌طوری که من در جریانش بودم به هیچ وجه یک برنامه دقیقی که این‌ چطور اجرا خواهد شد و پیاده خواهد شد وجود نداشت و بنابراین در عمل ما مجبور شدیم که این را improviseاش بکنیم هر قدم‌به‌قدم که جلو می‌رفتیم مواجه با اشکالات می‌شدیم این اشکالات را سعی بکنیم از بین ببریم.

اصلاً خود اصل که برای چه منظوری‌ست و آیا آن منظور و هدف را تأمین می‌کند یا نه این مورد بررسی قرار نگرفته بود. فرضاً ما می‌خواستیم آیا کارمندان را علاقمند بکنیم که efficiency کارخانجات برود بالا؟ آیا می‌خواستیم در کشور social justice عدالت اجتماعی بیشتری به‌وجود بیاوریم که این سهام و یا درآمد از سهام و با ثروت‌ها پخش بیشتر بشود بین مردم؟ و یا می‌خواستیم قدرت و تمرکز ثروت در میان گروهی کمتر بشود از آن لحاظ؟ معلوم نبود.

البته در انقلاب سفید توجه که به کارگران و بیشتر صحبت از کارگران می‌شد که صاحب سهم بشوند در عمل این مسئله برای ما مطرح بود، این کارگری که امروز در آنجا سهم گرفته در یک کارخانه‌ای یا ممکن است فوت بشود بعد از چند سال، یا ممکن است از آن کارخانه برود در یک جای دیگر در یک کارخانه دیگری کار بکند و معمولاً هم turnover این کارگران خیلی زیاد بود در کارخانجات. مثلاً به‌طور متوسط اگر اشتباه نکنم، هر پنج سال این کارگران عوض می‌شدند در این یعنی ۲۰ درصد بود turnover در این صورت چه کار بایستی کرد؟

امروز این کارگری که در اینجا صاحب سهم شده در کارخانه فرض کنید ایران ناسیونال اتومبیل‌سازی، فردا می‌رود به یک کارخانه شیمیایی دیگر یا کارخانه سیمان کار می‌کند باید سهامش را در اینجا پس بدهد؟ این چطور مالکیتی است؟ یا برود در کارخانه سیمان در آنجا وقتی‌که رفت بایستی به او سهام جدیدی داد از کارخانه سیمان؟ وقتی که فوت شد این سهام به بچه‌هایش متعلق است؟ آنها وارث می‌شوند که بایستی هم به‌موجب قانون وارث بشوند. و در آن صورت رابطه آنها، آنها که دیگر کارگر نیستند در یک جای دیگری مثلاً ممکن است استاد دانشگاه باشد یا جای دیگری دکتر شده باشد یا در بازار کار بکند. اینها رابطه‌شان با آن کارخانه چیست و چطور؟ این است که این مسائل به هیچ وجه مورد بررسی قرار نگرفته بود و تأثیرش در efficiency چه خواهد بود؟ آیا قدرت تولید را بالا می‌برد؟ آیا تأثیرش روی management مدیریت چیست؟ این کارگران آیا این سهام چه نوع سهامی خواهد بود که حق رأی دادن در هیئت مدیره نخواهند داشت. در اینجا البته ۴۹ درصد ۵۱ درصد قرار گذاشته بودند که ۴۹ درصد از سهام خریداری بشود به وسیله کارگران و صاحبان سهام اولیه ۵۱ درصد از سهام را داشته باشند.خوب، این مسئله پیش می‌آمد صاحبان سهام اولیه ممکن بود بروند سهام‌شان را بفروشند به دیگران و در آن صورت مدیریت جدید چه خواهد بود؟ آیا کارگران می‌‌توانند مدیریت را به دست بگیرند؟ یا نمی‌توانند به دست بگیرند؟ اگر به‌دست گرفتند تأثیرش چه خواهد بود در ادامه کارخانجات و غیره؟ در هر حال این یکی از اصولی بود در انقلاب سفید که شاه خیلی رویش تأکید می‌کردند علاقه‌مند بودند که هر چه زودتر به‌مرحله اجرا دربیاید به‌خصوص با بد شدن یا اینکه این اوضاع هم که روزبه‌روز بدتر می‌شد تکیه‌شان روی اجرای این اصل بیشتر بود و بنا بود که این در تا سال اگر اشتباه نکنم، ۱۳۵۸ و اینها این کار تمام بشود. آن کارخانجاتی که مشمول این توزیع سهام بودند سهامشان توزیع شده باشد بین کارگران و به‌سرعت این ادامه داشت ولی بدون توجه به آینده و چطور اینها را پیاده می‌شد کرد.

س- در گفت‌وشنود قبلی شما گفتید پس از اینکه آقای هویدا اطلاعات مربوط به حق‌العمل یا کمیسیون هفت میلیون دلاری را در اختیار شما گذاشت وزارت دارایی مالیات آن را دریافت کرد. ممکن است لطف بفرمایید و جزئیات این موضوع را برای ما شرح بدهید.

ج- در این باره بایستی بگویم من که در وزارت دارایی بودم این واضح بود که در سال‌های اخیر بیشتر توجه در گرفتن مالیات، روی افرادی بود که اینها صاحبان حقوق و مزد و اینها بودند و گرفتن مالیات از به‌خصوص صاحبان درآمدی که از تجارت یا از کارخانجات درآمدی داشتند و یا از مقاطعه‌کاری و کمیسیون و اینها خیلی به مراتب سخت بود و ما بیشتر هم خودمان را گذاشتیم روی آن افرادی که روی آن شرکت‌هایی که مالیات نمی‌دادند.

در این زمینه بود که اطلاعات را جمع‌آوری می‌کردیم از هر جا هم پیشنهادی می‌شد دنبالش می‌رفتیم و موقعی هم که آقای هویدا به این موضوع اشاره کردند که همچین چیزی وجود دارد ما مرجعش را مرجع اطلاع ایشان را پرسیدیم و ایشان اشاره کردند این موضوع در شماره مخصوص یا شماره فلان هرالدتریبونی که در پاریس چاپ می‌شد در آن وجود دارد. این هم روزنامه‌ای بود که معمولاً به‌دست ما می‌رسید در آنجا بلافاصله وقتی که به آن نگاه کردیم معلوم شد که در یک معامله‌ای که شرکت هواپیمایی ایران با شرکت بوئینگ داشته آقای مهندس قطبی به‌عنوان واسط یا واسطه مبلغی در حدود هفت میلیون دلار گرفته و این …

س- آقای مهندس‌رضا قطبی؟

ج- نه خیر ایشان نه پدر ایشان.

س- پدر ایشان مهندس قطبی، این به‌عنوان واسطه این مبلغ را گرفتند و البته این اطلاع هرالدتریبون هم براساس تحقیقاتی بود که در کنگره آمریکا به‌عمل می‌آمد در آن موقع. دولت آمریکا داشت تحقیقاتی انجام می‌داد درباره پرداخت بعضی از کمیسون‌های زیردستی یا زیرمیزی به بعضی از افراد، صاحبان نفوذ در کشورهای دیگر. و حتی در آن موقع من مذاکراتی انجام داده بودم با معاون وزارت خارجه آمریکا که ایشان مسئول امور اقتصادی بودند در مورد مبادله اطلاعات در این موارد. اگر به‌دست آنها اطلاعاتی می‌رسد که افرادی در کشور ما کمیسیون‌هایی گرفته‌اند که این به‌صورت عادی نبوده به اطلاع ما برسانند و همین‌طور اگر ما اطلاعاتی پیدا کردیم به اطلاع آنها برسانیم که تا آنها جریان را تعقیب بکنند.

در هر حال این اطلاع اطلاع عمومی شده بود و در آن روزنامه هم وجود داشت. بنابراین برای ما ممکن بود البته این هم بایستی در نظر می‌داشتیم که در این موارد می‌بایستی موقعیت خودمان را قدری تحکیم بکنیم و بعد دنبال یک چنین پرداخت‌هایی برویم. در این مورد من می‌بایستی جریان را به حضور شاه اطلاع بدهم و بنابراین وقتی‌که در ملاقات هفتگی خودم به حضورشان رسیدم این مطلب را به اطلاعشان رساندم که ما این را پیدا کردیم و وزارت دارایی هم دارد اقدام می‌کند برای وصول مالیات از این پرداختی که شده است به‌وسیله شرکت آمریکایی به آقای قطبی و وزارت دارایی هم بایستی سهم خودش را بگیرد. البته اگر این مسئله، مسئله حقوقی و یا جزائی دیگر دارد بایستی وزارت دادگستری دنبالش برود. و ایشان هم تأیید کردند که، «آره وزارت دارایی بایستی دنبال اجرای مقررات خودش برود.» بنابراین هم به این ترتیب که ممکن بود آقای قطبی با تماس‌هایی که در دربار دارند فشارهایی به وزارت دارایی وارد بکنند. بدین وسیله این چنین اقدامی را ما در آنجا neutralizاش کردیم. و آن وقت مسئله این بود که ایشان این مالیات خودشان را اعلام نکرده بودند پرداخت نکرده بودند و از لحاظ عدم اظهار و از لحاظ عدم پرداخت این مشمول جرایمی می‌شدند، این بود که وزارت دارایی، معاون من معاون مالیاتی من که با ایشان در تماس بود رفت ترتیبات لازم را با ایشان بدهد ایشان هم تقاضای‌شان، آقای قطبی هم تقاضایشان این بود که یک دفعه پرداخت این مبلغ برایشان مشکل است این را به اقساط می‌توانند بدهند و به همین ترتیب هم قرارش با ایشان گذاشته شد.

س- گفته شده است که قطع کمک مالی دولت آموزگار به روحانیون آتش انقلاب را دامن زد. لطفاً در این باره مقداری صحبت بفرمایید.

ج- البته این مطلب را من در گزارش‌های مختلف حتی کتابی هم که شاه نوشتند اشاره به این مطلب شده ولی در عین حال چون وزیر دارایی بودم و هم در کابینه آموزگار وارد تا حدی جریانات پرداخت‌ها و غیره بودم با ایشان هم در این مورد صحبت کردم مذاکره کردم. مطلب به این ترتیب نیست که گزارش داده شده. دولت معمولاً مبالغ کمی به وزارت‌خانه‌ها یک مبالغی در وزارت‌خانه‌ها کنار گذاشته می‌شد در بودجه‌شان به‌عنوان پرداخت‌های مخفیانه یا سرّی یا هرچی برای …

س- این همان بودجه مخفی است که دارید اشاره می‌فرمایید.

ج- بودجه مخفی، و یک مبلغ نسبتاً مکفی هم در اختیار نخست‌وزیر قرار می‌گرفت به‌خاطر مسئولیت‌هایی که ایشان در کشور داشتند. در پرداخت این مبالغ فقط خود دستور دهنده و شخص پرداخت‌کننده در جریان بودند. در موقعی که آقای هویدا نخست‌وزیر بودند، در آن موقع ایشان دست و دل بازی داشتند و از این بودجه سری که داشتند و مبلغش هم نسبتاً قابل توجه شده بود برای این قبیل هزینه‌ها پرداخت می‌شد به‌دستور ایشان و به‌دست آقای کاشفی و اغلب موارد هم نقد داده می‌شد چکی هم وجود نداشت و پرداخت‌هایی هم که به آخوندها می‌شد به آخوندهایی که طرفدار دولت بودند نه به آخوندهایی که ضددولت، دولت به آنها پولی پرداخت نمی‌کرد، مثلاً به آقای طالقانی بیاید پولی پرداخت کند.

ولی در این موارد از طریق همان بودجه مخفی پرداخت می‌شد و یکی هم در اوقاف مبالغی وجود داشت درآمدهای این اوقاف داشت اداره اوقاف داشت که از آنجا هم به‌دست ملاها و آخوندها و علماء چیزی می‌رسید. موقعی که آموزگار سرکار آمد و کمبود کسری بودجه دولت هم خیلی زیاد شده بود ایشان از هر لحاظ تصمیم داشتند که هزینه‌ها را نگذارند خیلی سریع پیشرفت کند و جلوی هزینه‌های غیرلازم و غیرضروری را بگیرند. و در مورد بودجه سری هم مبالغش را پایین آوردند و کمتر خرج می‌کردند. ولی ایشان دستوری که داده بودند به رئیس حسابداری‌شان آن پرداخت‌هایی که در گذشته می‌شده و در اختیارشان بوده که اطلاعی داشتند از آن آنها پرداخت بشود و قطع نشود. خود آموزگار بر این عقیده است این پوزیسیونش عبارت از این است که ایشان به هیچ‌وجه دستور قطع یک چیز مستمری که وجود داشته به هیچ‌وجه نداده و اگر یک مبلغ سری درگذشته آقای هویدا می‌داده این اطلاع را در اختیار ایشان نگذاشته و یا آقای کاشفی در اختیار رئیس حسابداری ایشان نگذاشته. بنابراین ایشان عامداً و عالماً اقدامی در این باره نکرده و رئیس اوقاف هم از قضا به آقای فرشی که رئیس دفتر سابق ایشان بود در وزارت دارایی ایشان رئیس اوقاف شده بودند و دستوری که داشتند مثل گذشته پرداخت‌ها را انجام دادند از اداره کل اوقاف و سازمان اوقاف.

س- آتش زدن سینما رکس آبادان چه بازتابی در دولت آموزگار داشت؟

ج- این شاید بشود گفت که آخرین کاهی بود که به اصطلاح مغرب زمینی‌ها می‌گویند پشت شتر گذاشتند و شکست پشت شتر. البته از کاه خیلی بیشتر بود اهمیتش و خیلی مهم بود و نتیجه‌اش استعفای دولت آقای آموزگار بود. وقتی که ایشان از این جریان اطلاع پیدا کردند البته این مسبوق به سوابق دیگری بود که اتفاق افتاده بود پشت سر هم و در عین حال دولت آموزگار آن اختیارات لازم را نداشت که بتواند رأساً برای حل این مسائل اقدام بکند. مثلاً به‌عنوان مثال بایستی گفت در اینجا، وقتی که آن نامه مشهوری که برعلیه آیت‌الله خمینی.

س- بله.

ج- در اطلاعات منتشر شد و این را گفتند به دستور وزیر اطلاعات ایشان

س- آقای داریوش همایون.

ج- آقای داریوش همایون بود، این را آموزگار اطلاع نداشت از آن، وقتی که این را می‌بیند فوری از داریوش همایون جریان را می‌پرسد و آقای همایون هم می‌گویند این به دستور آقای هویدا بوده که این را فرستاده بودند پیشش خودش بدون اینکه به این نگاه بکند دستور می‌دهد که این را منتشر بکنند در یکی از این روزنامه‌ها و روزنامه اطلاعات منتشر می‌کند. و این یک ناراحتی به‌وجود آورد در کابینه ایشان آقای آموزگار و شاه هم در مسافرت بود. ایشان آن‌طوری که اطلاع دارم به آقای همایون گفته بودند که، «آیا تو وزیر اطلاعات آقای هویدا وزیر دربار هستی یا وزیر اطلاعات دولتی که آموزگار نخست‌وزیرش است؟» شاهنشاه در مسافرت بودند برمی‌گردند بلافاصله شکایت چنین کاری را آموزگار به شاه به عرض شاه می‌رساند که چنین کاری که شده گرفتاری‌های بعدی خواهد داشت و غیره.

ایشان هم می‌گویند که، «خوب بالاخره کاری‌ست انجام شده دیگر نمی‌شود کار دیگری کرد.»

در هر حال از اینجا که شروع شد بعد جریان قم پیش آمد، بعد از جریان قم واقعه تبریز و وقتی که ایشان اوضاع و احوال را چنین دیدند که به‌خصوص من و یکی از همکارانم به آموزگار رفتیم و به ایشان این مسئله را تشریح کردیم که شاید موقعیت دولت امروز ایجاب می‌کند که با مردم تماس نزدیک‌تری داشته باشد و آنچه که در دولت می‌گذرد آن سیاست‌هایی که هست، مسائلی که هست، با آنها مطرح بشود و نظرات مردم گرفته بشود و غیره و لازمه این هم هست که با خود مردم تماس گرفت. ایشان چنین روشی را بلافاصله پذیرفتند و به تبریز رفتند در اردیبهشت ماه ۱۳۵۷ بود و در آنجا یک پذیرایی بسیار شایانی شد و میتینگی که ترتیب داده شده بود بیش از ۲۵۰ تا ۳۰۰ هزار نفر مردم جمع شدند و به حرف‌های ایشان گوش کردند و ایشان این برنامه را می‌خواست در جاهای دیگر اجرا بکند در مشهد و اصفهان و شیراز و شهرهای مهم با مردم تماس بگیرد و مطالب را برای آنها تشریح بکند که شاه جلویش را گرفتند، گفتند، «شما بروید دنبال کار خودتان در دولت، من خودم می‌روم.» ایشان به مشهد رفتند و دیگر برنامه خوابید بعد از آن.

و یا آموزگار به‌وسیله یکی از سناتورها که از خوی بود موسوی …

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۱۶ جولای ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱۲

بله، همان‌طوری‌که اشاره کردم آقای آموزگار به‌وسیله یکی از سناتورهایی که بودند به اسم موسوی با آیات عظام تماس گرفتند که از نظرات آنها اطلاع داشته باشند و بعد یک نزدیکی بین دولت و این آیات به‌وجود بیاید. دراین‌باره باز وقتی که شاه از جریان اطلاع پیدا کرده بود گفته بود به آقای آموزگار که، «این کار را ما از طریق دربار انجام می‌دهیم.» و ایشان پرسیده بودند، «به‌وسیله کی؟» شاه فرموده بودند «به وسیله آقای هویدا.»

آن وقت مسئله‌ای پیش آمده بود که آیا آیات عظام این آمادگی را دارند؟ با این چنین کاری را می‌کنند با آقای امیرعباس هویدا در تماس باشند؟ شاه فرموده بودند، «در این صورت آقای بهبهانیان را مأمور این کار می‌کنیم.» که این کار هم نشده بود. بنابراین اقدامات متعددی که آقای جمشید آموزگار کرده بودند برای اینکه گرفتاری‌های اجتماعی و سیاسی را قدری از بین ببرند، ایشان ناموفق بودند و چنین اختیاراتی در زمینه‌های به‌خصوص سیاسی و امنیتی به ایشان داده نشد و ایشان بیشتر فعالیت خودشان را روی مسائل اقتصادی مجبور شدند بگذارند. و وقتی که مسئله سینما رکس به میان آمد و این باز معلوم بود که جریان تشدید خواهد شد و پشت سر این گرفتاری‌های دیگری هم خواهد بود، بنابراین بلافاصله همان موقع ایشان تصمیم گرفتند که کنار بروند و رفتند استعفای خودشان را به شاه دادند و شاه هم در کتاب خودش نسبت به این موضوع اشاره می‌کند که این یکی از اشتباهاتی بوده که شاهنشاه استعفای آموزگار را پذیرفتند.

س- شما در کابینه‌های آقایان هویدا، آموزگار و شریف‌امامی شرکت داشتید، ممکن است این سه آقایان را چه به‌عنوان اشخاص و چه به‌عنوان نخست‌وزیر با هم مقایسه بفرمایید؟

ج- البته خیلی سخت است اینها را با هم مقایسه کردن. ولی حقیقت غیر از اینها حتی در دوره آقای علم هم من معاون وزارت اقتصاد بودم ایشان هم از نزدیک با ایشان آشنا بودم، ولی راجع به سه فردی که جنابعالی فرمودید. به‌طورکلی آقای هویدا فردی بود بسیار خوش مشرب، مردم‌دار، سعی بکند روابط خوبی با همه داشته باشد. برای ایشان آن اندازه اصول مطرح نبود تا اینکه گرفتاری‌ها که گرفتاری‌ها را به چه ترتیبی می‌شود از بین برد سروصدا درنیاید. ولو اینکه این ممکن بود فردا گرفتاری هم ایجاد بکند.

ایشان به نظر من آن مسئولیتی که به موجب قانون اساسی به‌عهده نخست‌وزیر بود، حتی در روزهای آخر موقعی که محاکمه می‌شدند به این مسئله خودشان هم اشاره می‌کنند که مقتضیات زمان چنان بود که ایشان مسئولیتی نداشته باشند ایشان تمام مسئولیت را به‌عهده رئیس مملکت فکر می‌کردند است، تمام دستورات از آنجا می‌آید و اجرا هم می‌شود. حتی در چندین مواردی که من گرفتاری‌هایی با همکاران خودم در کابینه داشتم به ایشان مراجعه کردم، ایشان گفتند که، «من در اینجا Chef de Cabinet هستم یعنی رئیس دفتر و بنابراین اگر مطلبی دارید با شاه مطرح کنید.» در صورتی‌که شاه هم در موقعیتی نبود که مسائل مملکتی را آن اندازه‌ای که هویدا از آن اطلاع دارد در جریان بوده باشد، با مردم در تماس نبود. یک عده محدود درباری ایشان را احاطه کرده بودند اطلاعاتی که به ایشان می‌رسید این اطلاعات محدود بود چنان اطلاعاتی بود که فقط برای خوشحالی ایشان بود که اوضاع و احوال مملکت از هر لحاظ خوب‌ست. یک مواردی وجود داشت که به یکیش می‌توانم اشاره بکنم. معمولاً وقتی که به شورای عالی اقتصاد هفته‌ای یک بار به حضور شاه می‌رفتیم، قبل از آن یک جلسه مقدماتی وجود داشت که در آنجا مردم با آن وزیران و افرادی که شرکت می‌کنند در آن شورا حرف‌های خودشان را بزنند و عین همان حرف‌ها در پیش شاه تکرار بشود. و آن وقت اختلافات قبلی بین‌شان رفع شده باشد. بنابراین نظر بر این بود اگر مطلب جدیدی مطرح بشود در حضور شاه اینها در آنجا حرفی نزنند و بعداً بروند مطالعه بیشتری بکنند.

موردی وجود داشت که این جریان را شاه مطرح کرد و ولیان هم پاسخش را داد که خوش‌آیند نخست‌وزیر نبود آقای هویدا. همان از جلسه که بیرون آمدیم ایشان بلافاصله بازخواست کردند از آقای ولیان که بنا نبود شما این حرف‌ها را بزنید. در شورای مقدماتی ما این حرف‌ها را نزده بودیم. بنابراین حتی به این ترتیب کنترل می‌شد حرف‌ها ولو اینکه وزرا پشت پرده با شاه تماس داشتند حرف‌های خودشان را از دید خودشان می‌گفتند تا اینکه پیش ببرند نظرات خودشان را. پس بنابراین شاه به‌صورت بی‌نظر و بی‌غرض کمتر اطلاعاتی از وضع کشور دریافت می‌کرد. درحالی‌که هویدا با تماس زیادی که با مردم داشت. با هوش زیادی که داشت، با مطالعاتی که نه تنها از اوضاع کشور بلکه از کشورهای دیگر از اوضاعی که در خارج می‌گذرد از اینها می‌کرد بیشتر در جریان اوضاع و احوال بود و می‌توانست شاه را کمک بیشتری بکند در فورمه کردن نظراتش و توجه به اولویت‌ها یا گرفتاری‌ها یا غیره.

مملکت ایران از نظر شاه یک مملکت، در زمان هویدا، پیشرفته‌ای شده بود. در صورتی‌که هویدا می‌دانست بدبختی‌ها کجاست به دهات می‌رفت به پایین شهر می‌رفت به هر جا می‌رفت. بنابراین یک همچین contradictionی درباره هویدا وجود دارد. هویدا نخست‌وزیر شده بود اگر شاه نظراتش را قبول نمی‌کرد ایشان می‌توانست برود کنار این کار کار صحیحی است، یا این کار کار صحیحی نیست. و ایشان می‌بایست این را در نظر بگیرد مسئولیت قانون اساسی دارد در برابر ملت، در برابر تاریخ، در برابر شاه‌اش. تمام گرفتاری‌ها را زیر فرش کردن این به‌صلاح نه مملکت بود نه صلاح خودش نه به صلاح شاه و دیدیم.

حالا آموزگار، آموزگار برعکس ایشان یک فرد بسیار بسیار باهوشی بود. یک مرد اصولی و سعی می‌کرد مطابق مقررات مطابق constitution یعنی قانون اساسی کار بکند و مسئله را که حل می‌کرد با موازین قانونی بتواند حل بکند. اگر یک کثافت‌کاری وجود داشت رویش را آن ور نمی‌کرد. سعی می‌کرد که با آن مواجهه بکند و آن کثافت‌کاری را از بین ببرد. ولی در عین حالی که ایشان چنین مرد اصولی بودند و در نتیجه به‌خاطر همین اصول هم روی همین اصول هم کنار رفتند و شاه هم گفته بود که «این اولین نخست‌وزیری‌ست که آمده پیش من استعفا می‌دهد در صورتی‌که در گذشته نخست‌وزیران همیشه سعی می‌کردند صدارت خودشان را تا می‌توانند ادامه بدهند چند روز بیشتری هم بیشترش بکنند دوره خدمت خودشان را. ولی آموزگار آمد و استعفای خودش را داد و سعی کرد برود کنار.» ولی در مقابل این ایرادی که در آن کفه ترازو نسبت به آموزگار گفته می‌شود، ایشان می‌گویند یک تکنوکرات بود تا یک سیاستمدار و اگر آموزگار چند سال زودتر سرکار آمده بود، قبل از اینکه این گرفتاری‌ها به‌وجود بیاید. شاید ایشان بهتر می‌توانستند مملکت را اداره بکنند تا اینکه در آن روزهایی که سرکار آمدند و مملکت احتیاج به یک سیاستمدار ورزیده‌ای داشت.

درباره آقای شریف‌امامی بایستی بگویم که از نقطه‌نظر اطلاعات و از نقطه‌نظر هوشیاری و دانش امروزی جهانی در سطح آموزگار و هویدا ایشان نبودند. ایشان یک سیاستمدار سنتی به آن ترتیب بودند و با صاحبان منافعِ به‌خصوص هم ایشان در تماس بودند. و یک نفوذ بیشتری در میان گروه‌های مختلف به‌خصوص بازاریان و یا مهندسین و غیره داشتند. ولی attitude یا نظراتی که طبقه تحصیل کرده و غیره نسبت به ایشان داشتند منفی بود و درباره ایشان مطالب زیادی گفته می‌شد که این شاید اقداماتی نبودند که مطابق قانون و غیره و اینها بوده باشد. من خودم مواجه با چندین جریان بودم در تماس‌هایی‌که با ایشان داشتم. فرضاً یک مورد بود درباره خرید یک کارخانه، این کارخانه برای تولید لوله‌های گازی بودند، لوله‌های نفتی و گازی اینها. و موقعی که ما می‌خواستیم لوله گاز بکشیم برود به‌طرف شوروی یا گاز از ایران ببرد، دیگران می‌خواستند به ما همان لوله‌ها را بفروشند ولی در وزارت اقتصاد ما رفتیم مطالعاتی کردیم دیدیم که اگر چنانچه اوراق را بیاوریم اینها را در ایران تبدیل به لوله بکنیم این به مراتب به نفع ماست از نقطه نظر کرایه برای اینکه برای شما برای لوله چون حجم زیادی می‌گیرد کرایه زیادی می‌بایستی پرداخت بکنید. ولی ورقی که وجود دارد درست است قیمت ورق از لوله کمتر است ولی کرایه‌اش هم خیلی کمتر است، بنابراین مطالعات ما این طور شده بود که اگر ما کارخانه ایجاد بکنیم به این نتیجه خواهیم رسید که این خود کارخانه برای ما مجانی می‌ماند. آن savingی که آن پس‌اندازی که می‌کنیم از تفاوت کرایه بین آوردن لوله و یا ورق که تبدیل به لوله بکنیم در ایران، این بهتر است که این کارخانه را ایجاد بکنیم. کارخانه Mansmann به ما پیشنهادی داد از طریق آقای محمد خسروشاهی که رئیس اتاق بازرگانی بود این آقای عالیخانی از ایشان خواسته بودند که از Mansmann و یا از شرکت‌های دیگری که ممکن است علاقه‌مند به این کار باشند. دراین‌باره پیشنهادی که ما گرفتیم و این را آقای محمد خسروشاهی از طریق آقای مهدوی که آن موقع ایشان معاون بانک توسعه صنعتی و معدنی بودند در اختیار ما گذاشتند. کارخانه‌ای بود که در حدود ۱۳، ۱۴ میلیون دلار ماشین‌آلاتش می‌شد. بعد از چند روزی که ما این پیشنهاد را داشتیم آقای مهدوی به من مراجعه کردند که آن پیشنهادی که به ما داده بودند این را پس بگیرند.

س- کدام آقای مهدوی آقا؟ آقای دکتر فریدون مهدوی؟

ج- آقای دکتر فریدون مهدوی که بعداً هم وزیر بازرگانی شدند.

س- بله.

ج- این را که خواستند از من پس بگیرند فکر کردم خوب با گرفتاری‌هایی پیش آمده بهتر است که ما کپی این را داشته باشیم. از این من چند تا کپی گرفتم در پرونده‌های مختلف گذاشتم و اصلش را فرستادم به خودشان. بعد همان روزها آقای دکتر اقبال را دیدم که ایشان این موضوع را با من مطرح کردند موضوع ایجاد کارخانه لوله‌سازی را که بایستی شرکت نفت ایجاد می‌کرد ولی promoterاش که دستگاهی که می‌خواست دنبال این کار می‌رفت وزارت اقتصاد بود که به وسیله شرکت نفت ایجاد بشود برای لوله‌سازی گاز. و ایشان ناراحت بودن که از طرف دربار و بنیاد پهلوی خیلی فشار هست که ایشان یک کارخانه‌ای را ایجاد بکنند برای این منظور و این هم قیمتی که آوردند در حدود ۲۵ میلیون دلار است. در اینجا البته این در سفارت فرانسه بود آن شب که آقای اقبال این مسئله را با من مطرح کردند و من هم به او گفتم، «موقعی که ما پیشنهاد را آوردیم صحبتی می‌کردیم گفتیم ۱۲، ۱۳ میلیون است شما قبول نکردید حالا این پیشنهاد رسید.» ایشان به اصرار خواستند این گزارش را که ما با پیشنهادی که ما داشتیم این را از ما بگیرند. از قضا همین پیشنهادی که Mansmann آورده بود و به ما در حدود ۱۳، ۱۴ میلیون دلار داده بود همان Mansmann بعداً پیشنهادش را عوض کرده بود و از طریق بنیاد که رئیسش آقای شریف‌امامی بودند این مبلغ به ۲۵ میلیون دلار رسید، و دکتر اقبال از من اصرار که این مدارک را می‌خواهد. ما هم شبانه این مدرک را به دست‌شان رساندیم برای اینکه می‌خواست ببرد پیش شاه. و بین این دو هم رقابت وجود داشت. بنابراین سعی کرد جلوی چنین معامله‌ای را بگیرد و موفق هم شد. تا اینکه ما یک پیشنهاد دیگری از یک دستگاه آمریکایی به‌دست آوردیم که از پیشنهاد Mansmann هم بهتر بود و وقتی که خواستیم معاملات را با ایشان تمام بکنیم این شخص یک دفعه اطلاع پیدا کردیم شبانه از ایران فرار کرده. و از قرار معلوم یک تهدیدهایی به ایشان شده بود که این معامله را انجام ندهند و بعد ما از طریق سفارت آمریکا سعی کردیم این شخص را پیدا بکنیم و دلایلش را سعی بکنیم پیدا کنیم که چرا فرار کرده. و ایشان حتی حاضر نمی‌شد مجدداً برگردد به ایران به‌خاطر همان تهدیدات ولی از ایران افرادی رفتند در خارج قرارداد را با ایشان بستند و در نتیجه این کارخانه ماشین‌آلات کارخانه لوله‌سازی از این شرکت به وسیله این شخص خریداری شد که رئیس آن مؤسسه بود، آن کارخانه بود.

در هر حال این مثلاً به‌عنوان مثال آوردم که آن دقت لازم که می‌بایستی بشود از طرف آقای شریف‌امامی در مسائل و غیره و سعی بشود که معاملات به بهترین قیمت‌ها انجام بشود و به منافع ایران و غیره، شاید آن توجه آن اندازه نمی‌شد. و به خصوص درباره بنیاد پهلوی حرف‌های زیادی وجود دارد که من در اینجا دیگر وارد آن نمی‌شوم.

س- وسعت دانش و معلومات شاه در رشته نفت و امور اوپک تا چه اندازه بود؟

ج- شاه به‌طور کلی در اکثر رشته‌ها که با او صحبت می‌شد این نظر در شخص ایجاد می‌شد که شخص بسیار واردی‌ست و خیلی impression خوبی به‌خصوص در سران کشورهای دیگر و یا افرادی با او صحبت می‌کردند می‌گذاشت. روی هم رفته ایشان از نقطه‌نظر هوش یکی از باهوش‌ترین افراد بود. گزارش‌هایی که به ایشان داده می‌شد خوب آنها را می‌خواند و مطلبی که به ایشان گفته شده بود سال‌ها از یادش نمی‌رفت یا مطالعه کرده بود از یادش نمی‌رفت. حافظه بسیار بسیار قوی داشت.

س- آیا این گزارش‌ها را با دقت می‌خواند؟

ج- می‌خواندند، می‌خواندند. و روزی متجاوز از شاید ۱۶ ساعت کار می‌کردند خیلی پرکار بود. و بنابراین ایشان به‌طورکلی فاکت‌ها را می‌دانست ولی در رشته‌های به‌خصوص آن ضوابط و یا دیسیپلین‌ها و یا بنیاد علمی آن رشته‌ها را چندان وارد نبود. ضعف ایشان در این زمینه بود. در رشته همین‌طور هم مسائل اوپک و نفت و اینها براساس گزارش‌هایی که می‌رسید ایشان کاملاً وارد بودند ولی تکیه ایشان در این مورد بیشتر روی آموزگار بود و آموزگار وارد جزئیات این مسئله بودند و از حقوق کشورهای نفتی هم تا سر مرگ خودشان تهدیداتی که شد می‌دانید راجع به کارلوس و غیره و فلان، دفاع لازم را می‌کردند.

بنابراین شاه هم نسبت به مسائل نفتی و اوپک به ایشان تکیه داشت و حتی موقعی که ایشان یعنی آقای آموزگار از وزارت نفت یا از وزارت ببخشید وزارت دارایی رفت کنار و آقای انصاری آمدند به وزارت اقتصاد و دارایی، با وجود این، رسیدگی به مسائل نفت همان‌طور مثل سابق به‌عهده آموزگار گذاشته شده بود در صورتی‌که آموزگار حالا وزیر کشور شده بود.

س- بله.

ج- و بعد از اینکه حتی آموزگار در مسائلی یا در بعضی از این جلسات خودش نمی‌توانست شرکت بکند و یا نمی‌توانست به بعضی از این مسائل رسیدگی بکند در این صورت تا موقعی که من در بانک مرکزی بودم و بعد از آن هم وزیر مشاور بودم و یا رئیس سازمان برنامه به مسائل نفتی من رسیدگی می‌کردم و البته در این مسائل شاه بایستی به او گزارش‌های لازم داده بشود و ایشان هم تأیید بکنند. منتها با اهمیت مسئله نفت و بین‌المللی شدن موضوع نفت و تصمیمات مربوط به آن شاه می‌بایستی به سیاست‌های کلی هم توجه بکند و به این ترتیب می‌بینیم که درحالی‌که در روزهای اول و سال‌های اول شاه علمدار بالا بردن قیمت نفت بود و بالا بردن تولیدات در ایران، ولی بعداً در نتیجه فشارهایی که وارد شد در ۱۹۷۷ و یا ۷۸ نظر شاه کاملاً عوض شده بود و حتی در مسافرتی که به واشنگتن داشت و مذاکراتی که با کارتر رئیس جمهور آمریکا کرده بود قول داده بود که در پایان ۱۹۷۸ که اوپک می‌بایستی به قیمت‌ها رسیدگی بکند ایران مخالف تغییر قیمت‌ها خواهد بود. و بنابراین دستورات کلی را ایشان می‌دادند نسبت به مسائل نفتی و غیره ولی براساس آن حقایق یا فاکت‌هایی که وجود داشت و با توجه به سیاست‌های کلی بین‌المللی. و در اینجا هم بایستی بگویم که کشورهای دیگر هم که در این مورد خیلی از موقعیت ایران خیلی تعجب کردند که چطور شده ایران یکباره موقعیت خودش را عوض کرده. ولی معلوم بود که این در نتیجه فشارهای آمریکا بود و ایران هم که می‌خواست اسلحه بخرد و یا نسبت به مسائل Human Rights و غیره تحت فشار بود از این طرف یک concession شاه به آمریکایی‌ها داشت می‌داد.

س- بله، راجع به اوپک و آقای آموزگار صحبت کردیم، یکی از مقامات عالی‌رتبه شرکت نفت در مصاحبه‌ای که ما ایشان داشتیم به ما گفت که آقای دکتر جمشید آموزگار در گفت‌وگو با مخبرین رسانه‌ها وقتی درباره تصمیمات متخذه از جانب اوپک صحبت می‌کرد همیشه شاه را در واقع مورد خصومت شرکت‌های نفتی قرار می‌داد با این ترتیب که هر تصمیمی که ایران اتخاذ می‌کرد یا طرفدار آن بود در جلسات اوپک همیشه آن را به نام my august sovereign که منظور اعلی‌حضرت بودند مطرح می‌کردند، و این را مقایسه می‌کرد مثلاً با صحبت‌هایی که آقای زکی یمانی می‌کردند و همیشه می‌گفتند که خوب این تصمیمی بوده که برادران در جلسات اوپک متفقاً اتخاذ کردند. آیا شما درباره این موضوع اطلاعی دارید و یا این ایراد به نظر شما ایراد درستی است؟

ج- این ایراد قابل بحث است. یکی اینکه آیا در چه مواردی ایشان رفرانس داده به my august sovereign که بایستی این را در نظر می‌گرفت. برای اینکه تا آن موقع تا آن حدودی که من اطلاع دارم در این مذاکراتی که شرکت کرده بودم با ایشان در بعضی موارد، من به این اشاره ایشان هیچ در نظرم نیست که اشاره کرده باشند و حتی برعکس در روزنامه‌ها هم می‌بینیم که اگر به روزنامه‌های آن روز نگاه کنیم همیشه مورد انتقاد کسی که باعث بالا رفتن این قیمت‌ها می‌شود آقای آموزگار را با دماغ عقاب مانند beak

س- بله، بله.

ج- عقاب با آن نشان می‌دادند و مسئولیت را به گردن آموزگار می‌گذاشتند. ولی خوب شاه هم در اینجا مورد حمله زیادی قرار می‌گرفت. ولی دو تا نکته‌ای که در این باره بایستی به آن اشاره بکنم یکی این است که موقعیت همان عربسان سعودی بود که تبلیغاتی که آنها می‌کردند و فشارهایی که روی عربستان سعودی می‌آمد در عین حالی‌که آنها علاقه‌مند بودند برای بالا رفتن قیمت‌ها ولی در ظاهر می‌گفتند مسئله مسئله ایران است. اگر ایران موافقت بکند با ما، ما نمی‌گذاریم قیمت‌ها بالا برود. و در ایران هم کسی که تصمیم گیرنده است شاه است. بنابراین این تبلیغات عربستان سعودی بود که در مقابلش هم شاه خودش چندین بار به زکی یمانی حمله کرد و ایشان را آلت دست امپریالیست‌ها و استثمارکنندگان نامید. یکی این مسئله است که بایستی توجه بکنید که دولت عربستان سعودی و یا مسئولین آن کشور سعی می‌کردند این مسئولیت را به گردن شاه بگذارند.

دوم هم در مواردی که البته آن چنان مواردی که البته بایستی گفت زیاد مسئولیت نداشت برای شاه که عقاید عمومی را برعلیه شاه بکند در آن موارد معمول بود که در ایران در آن موقع تمام اقداماتی که می‌شد با دستور شاه تلقی بشود. و شاه خودش می‌خواست در مقابل ملت امتیاز و credit بالا رفتن قیمت‌ها را بگیرد. بنابراین وقتی که آموزگار در مقابل ملت ایران ظاهر می‌شد نمی‌توانست این حرف را بزند که ایشان رفته و مبارزه کرده و قیمت‌ها را بالا برده و می‌بایستی در آن موقع به ملت گفته بشود که این در نتیجه دستورات و اوامر شاه بوده که ایشان به این کار به چنین کاری اقدام کرده، این را هم بایستی در نظر بگیریم. ولی تا آن حدودی که من اطلاع دارم آموزگار نسبت به شاه یک loyalty داشت وفاداری و مسئولیت خودش را هم می‌دانست و مطابق مسئولیت خودش هم اقدام می‌کرد.

س- گفته شده است که شاه معمولاً حرف‌های آخرین شخصی بود که با او صحبت می‌کرد، این موضوع حقیقت دارد؟ اگر شاه در امری موضع خاصی اتخاذ می‌کرد آیا سایر مقامات می‌توانستند به آسانی شاه را قانع کنند که موضعش را تغییر دهد؟

ج- درباره سؤال اول آیا شاه به آخرین حرف کسی که پیشش رفته گوش خواهد کرد یا نه.

من فکر نمی‌کنم، شاه همان‌طوری که قبلاً اشاره کردم یک حافظه بسیار قوی داشت و درباره اصول هم یک نظراتی نسبت به مسائل داشته که یک اصولی را رعایت می‌کرد و براساس آنها تصمیماتش را می‌گرفت. اگر در یک موردی تصمیمی گرفته بود و آن تصمیم برایش مسلم بود که این تصمیم، تصمیم صحیحی است ولو اینکه فرد دیگر هم می‌رفت پیشش آن را دنبال می‌کرد.

ولی در عین حال، برمی‌گردیم به سؤال دوم جنابعالی که آیا ایشان تصمیماتی که گرفته بود عوض می‌کرد؟ آره. این موقعی تصمیمات ایشان یعنی شاهنشاه موقعی تصمیمات خودشان را عوض می‌کردند که برایش مسلم می‌شد تصمیم اولیه صحیح نبوده. بنابراین اگر نفر بعدی نفر آخر که اگر می‌رفت پیش شاه و مطالب خودش را گفته بود و شاه را قانع کرده بود که تصمیم اولیه یا حرف دیگری که زده صحیح نیست شاه آن را می‌پذیرفت. ولی اگر نتوانست قانع بکند در آن صورت تصمیم اولیه شاه به جای خودش باقی بود. من چندین مورد از این تجارب دارم که در کلیه موارد تصمیماتی که قبلاً شاه گرفته بودند با ایشان صحبت شد مذاکره شد و گزارش‌های‌مان را حضورشان عوض کردیم و بالاخره وقتی که شاه با حرف‌های من قانع شد دستورات اولیه‌ای که داده بود …

س- ممکن است از حضورتان تقاضا کنم که یکیش را لااقل به‌عنوان مثال برای ما ذکر بفرمایید؟گ

ج- مثلاً درباره یک مورد می‌توانم بگویم. قبل از اینکه من به بانک مرکزی بروم از طریق سفارت انگلیس و از طرف افرادی با نفوذ در انگلیس مانند وزیر خارجه انگلستان که پسرش علاقه‌مند به این طرح بود پسر هیلی، که قرار بود انگلیس‌ها یک بانکی در ایران ایجاد بکننتد، و آن بانک مورگان Investment Bank یک بانک کوچکی بود، می‌خواست این بانک را در ایران به‌وجود بیاورد به این ترتیب که این بانک یک بانک سرمایه‌گذاری بشود برای جلب کردن سرمایه‌های عرب به ایران تا اینکه اینها در ایران سرمایه‌گذاری بکنند یا سهام شرکت‌های ایرانی و کارخانجات ایرانی را بخرند. و در این‌باره با نفوذ‌هایی که به کار رفته بود و موافقت‌هایی که در مراحل پایین‌تر به‌وسیله وزیر دارایی و رئیس بانک مرکزی سابق شده بود قرار بود که جواز تأسیس این بانک به انگلیس‌ها داده بشود و دربار هم دستورات اکید در این‌باره داده بود و شاه هم علاقه‌مند بودند که این کار عملی بشود و آقای پارسونز سفیر انگلستان هم مرتب دنبال این بودند.

وقتی که من به بانک مرکزی رفتم و این طرح را دیدم، به نظر من صددرصد این طرح به ضرر ایران رسید. به این معنی که اولاً در این طرح که داده شده بود یا اینکه تقاضایی که داده شده بود موارد عدیده‌ای وجود داشت، اگر اشتباه نکنم، هفت یا هشت مورد که احتیاج به قوانین مخصوصی داشت که امتیازاتی به این بانک داده بشود. مثلاً تمام بانک‌های ایران مشمول مالیات بودند این بانک نمی‌خواست به دولت مالیات بدهد.

یا مثلاً در ایران به موجب قانون دولت تمام حساب‌هایش را در بانک مرکزی می‌گذارد و یا در جاهایی که بانک مرکزی شعبه ندارد بانک ملی از طرف بانک مرکزی می‌گذارد و یا در جاهایی که بانک مرکزی شعبه ندارد بانک ملی از طرف بانک مرکزی اقدام می‌کند و حساب‌های دولت را نگهداری می‌کند، سپرده‌های دولت را نگهداری می‌کند. یا ارزهایی که دولت ایران دارد همه‌اش را بانک مرکزی نگهداری می‌کند. پیشنهاد شده بود که بله مقداری از این ارزها مقداری از این پول‌های دولت در این شرکت خصوصی گذاشته بشود. از این قبیل درخواست‌ها و امتیازات زیاد شده بود و علاوه بر این خودکار به نظر نمی‌رسید به صلاح ایران باشد. ایران پس از زحمت‌های زیاد توانسته بود تعداد محدودی کارخانجاتی را به وجود بیاورد به مرحله اینها به مرحله منفعت رسیده بودند در نتیجه حمایتی که دولت به اینها داده بود و در ایران هم افراد زیادی با سرمایه‌های بسیار کم یا پس‌اندازهای بسیار کم علاقه‌مند بودند که شرکت بکنند در این فعالیت‌ها چند سهمی از این شرکت‌ها داشته باشند. در این صورت ما می‌خواستیم عرب‌ها را دعوت بکنیم که بیایند سهام این کارخانجات را بخرند و بنابراین کنترل این صنایع ملی که به وجود آمده بود به دست ایرانی‌ها به وجود آمده بود اینها از دست ایرانی‌ها به دست خارجی‌ها اعم از اینکه عرب یا دیگران بیافتند. و همین‌طور از نقطه‌نظر رفتن منافع این کارخانجاتی که روز به روز در حال توسعه و پیشرفت بودند و منافعشان بیشتر می‌شد از آن هم ضرری عاید می‌شد. پس از مطالعاتی معلوم بود که به هیچ‌وجه صلاح نیست که چنین بانکی به وجود بیاید و تصمیم هم گرفته شده و دستور هم رسیده اوامر شاه هم هست.

وقتی که من مسئله را با همکارانم در بانک مرکزی مطرح کردم آنها هم این را قبول کردند که به هیچ‌وجه صلاح نیست. ولی آنها چاره‌ای نداشتند می‌گفتند چاره‌ای نیست و بایستی این اجازه را داد برای اینکه دستور و اوامر صریح است. من مجبور شدم مسئله را با خود شاهنشاه مطرح بکنم به عرضتان برسانم تا دستورات مجددی از ایشان بگیرم. وقتی که موضوع را مطرح کردم ایشان با ناراحتی تمام از من پرسیدند، «مگر تا به حال این اجازه داده نشده است؟ ما دستورش را مدت‌ها پیش صادر کرده بودیم.» به عرضشان رساندم که، «این تقاضا اخیراً رسیده است به طورکلی دستورات کلی قبلاً رسیده بوده.» فرمودند، «براساس همان دستوراتی که دادیم بروید رفتار بکنید و اجازه‌اش را بدهید.» در مقابل این دستورشان به حضورشان عرض کردم که، «البته دستورات شاهنشاه اجرا خواهد شد، منتها چون این طرح اخیراً رسیده و شامل نکاتی‌ست لازم است که ای نکات به حضور شاهنشاه عرض بشود و آن وقت با توجه به نکات جدیدی که پیش آمده آن وقت دستوراتی که دارید آن طور اجرا بشود.» شاهنشاه از من خواستند که مطالب را به ایشان عرض کنم و برای اینکه من بتوانم مطالب خودم را خوب بیان بکنم به صورت خیلی ساده‌ای از ایشان پرسیدم، «قربان آن طوری که حس می‌کنم و حس کردم آیا می‌توانم اجازه می‌فرمایید همان‌طور بیان بکنم؟» ایشان فرمودند، «آره اشکالی نیست.» گفتم، «قربان تا ساعت دوازده دیشب این را خواندم. ولی تا ساعت ۴ بعد از نصف شب نتوانستم بخوابم، فکرم به یاد معاهده ترکمن‌چای و گلستان بود که در مقابل دولت تزاری شکست خورده بودیم و به ما کاپیتولاسیون تحمیل می‌شد که امتیازات مختلفی به این خارجی‌ها بدهیم، این حکایت را به یاد من آورد این تاریخ را به یاد من آورد. این تقاضا هم چنین تقاضایی است مثل اینکه ما یک مملکت بدبخت مفلوک شکست خورده‌ایم و اینها آمدند همچین تقاضاهایی دارند که لازمه قبول آن این است که از مجلس چندین قانون جدید بگذرد به خاطر اینکه این امتیازات را بدهیم و آن وقت مسئله این است که آیا صلاح است به اینها امتیاز داده بشود؟ چرا سی تا بانک در این مملکت کار می‌کنند به اینها داده نشود؟» و بعد وقتی که شاه توجه کردند به این مراتب بلافاصله فرمودند، «غلط کردند که چنین تقاضاهایی کردند. مملکت قانون دارد. اگر اینها می‌خواهند براساس قوانین موجود که همه آن را رعایت می‌کنند حاضر بشوند این بانک خودشان را تأسیس بکنند مثل دستور سابق اجازه داده بشود والا جلویش را بگیرید.» این به‌عنوان مثال گفتم وقتی که ایشان قانع شدند که این به صلاح نیست دستورشان را حاضر شدند که تصحیح بکنند. درحالی‌که بعد از آن هنوز برای چند ماه بعد وزارت دارایی به‌خصوص خود آقای انصاری و آقای پارسونزا ادامه دادند به فشار خود به بانک مرکزی که چنین تقاضایی مورد قبول قرار بگیرد و اجازه‌ای برای تأسیس این بانک بتوانند از بانک مرکزی بگیرند و در همان موقع تعدادی از مسؤلان انگلیس‌ها در بخش خصوصی و دولتی و غیره آمده بودند و در شیراز برای توسعه همکاری بین دو کشور یک کمیسیونی وجود داشت و می‌خواستند در آنجا این همکاری را هم اعلام بکنند. در صورتی‌که با وجود فشارهایی که به وسیله سفیر انگلیس و وزیر دارایی کشور من که رئیس بانک مرکزی بودم گذاشته شد با توجه به مطالبی که قبلاً اشاره کردم و شاه هم نظرشان را عوض کرده بودند نهایت ایستادگی را کردم و این طرح از بین رفت. و در مقابل ما طرح متقابلی دادیم و دنبالش رفتیم که آن هم طرح بانک ایران و عرب بود که سرمایه داران ایرانی با سرمایه‌داران عرب جمع شدند یک بانکی را به وجود آوردند برای فعالیت‌های بانکی که شعبی در ایران وجود داشته باشد و شعبی در کشورهای عربی که بتوانند همکاری بین دو کشور را بیشتر بکنند تا اینکه فقط یک Investment Bank باشد به‌منظور خرید سهام و غیره که ایرانی‌ها خودشان علاقه به داشتن آن سهام بودند و هیچ گونه امتیازی هم وجود نداشت براساس قوانین موجود بود ایجاد بانک ایران و عرب.

س- آقای یگانه در تخصیص منابع حق تقدم‌های شاه را چگونه جمع‌بندی می‌کنید؟

ج- ایشان به‌طور کلی علاقه‌مند بودند به طرح‌های به اصطلاح چشم‌گیر. به طرح‌های بسیار بسیار بزرگ. به طرح‌هایی با مدرن‌ترین تکنولوژی‌ها ولو اینکه این طرح‌ها هنوز برای ایران اجرای آنها گرفتاری آمیز بود یا سختی‌هایی داشت و گرفتاری‌هایی به وجود می‌آورد.

ایشان رشته‌های معمولی و فعالیت‌های کوچک را آن‌طوری که می‌بایستی به آن توجه بشود در نظر می‌گرفتند. علاقه به کشاورزی داشتند در کشاورزی هم به فکرشان رفته بود شاید بهترین راه‌حل کشت و صنعت است باز هم طرح‌های بزرگ. در صورتی‌که نصف افراد کشور در کشاورزی فعالیت می‌کردند و کمکی به آنها ممکن بود قدرت تولید اینها را بالا ببرد و تولید کشاورزی را خیلی بالا ببرد. و مدت‌ها طول کشید که ایشان متوجه شدند کشت و صنعت با آن ترتیبی که در آمریکا وجود دارد به مصلحت ایران نیست.

مثلاً به طور مثال چندین نکته را ممکن است در اینجا بگویم تا متوجه بشوید. ایشان فرض کنید علاقه‌مند بودند صنایع بسیار بسیار بزرگی در اشل صنایع ژاپن و آمریکا و آلمان در ایران به‌وجود بیاید. ما که فعالیت خودمان را به تدریج از کوچک شروع کرده بودیم و توسعه داده بودیم هم در رشته فرض کنید اتومبیل‌سازی، تولیدات ما در چهار پنج کارخانه‌ای که داشتیم به حدود صدوپنجاه دویست هزار واحد رسیده بود. ایشان علاقمند بودند که یکی دو واحد دیگر در ایران ایجاد بشود هر کدام با تعداد یک میلیون تولید. آیاکوکا که در آن موقع رئیس یا مدیر فورد بود و خیامی‌ها خود محمود خیامی که رئیس یا صاحب ایران ناسیونال مدیر ایران ناسیونال با ایشان تماس گرفته بود که با او همکاری بکنند برای ایجاد یک واحد جدید و شاه هم نظرش این بود که این واحد در بندر عباس به‌وجود بیاید برای صادرات به تعداد یک میلیون واحد در سال. درحالی‌که آیاکوکا علاقه‌مند بود این واحد در دال ایران به‌وجود بیاید در نزدیکی آذربایجان نزدیک به بازار فروش داخلی و می‌توانند با ۲۵۰ هزار واحد شروع بکنند بلافاصله بعد از پنج سال به ۵۰۰ هزار برسانند بعد از آن بسته به اوضاع و شرایط داخلی با پیدا شدن بازارهای خارجی بتوانند این را به یک میلیون برسانند. ولی شاه مثلاً در این مورد تکیه‌اش روی یک واحد یک میلیونی و پشت سرش هم همین‌طور.

یا موردی بود راجع به آلومینیوم فرضاً همین‌طور که در حالی‌که ظرفیت داخلی، احتیاجات داخلی، ما چهار پنج هزار تن بیشتر نبود ایشان اصرارش این بود که یک کارخانه ۲۰۰ هزار تنی گذاشته بشود البته بیشتر برای صادرات به خارج و تازه گرفتاری‌هایی وجود داشت برای صادر کردن به‌خصوص از کارخانه جدیدی که هزینه تمام شده‌اش بالاتر از کارخانجات موجود در دنیا بود. یا مثلاً تصمیم گرفته شد که قدرت ظرفیت تولید کارخانجات ذوب‌آهن در ایران تا ۱۹۸۵ به ۲۰ میلیون تن حدود ظرفیت انگلستان برسد. یا کارخانجات Nuclear Power نیروی اتمی هسته‌ای که این قرار شده بود ۲۳ واحد در ایران ایجاد بشود هرکدام با ظرفیت هزار، هزار و دویست مگاوات، و یا satelliteهایی که بنا بود برای ایران برای communication به‌وجود بیاید یا همین‌طور از اینجا بگیرید در آخرین سیستم‌ها در ارتش و آخرین اسلحه‌های sopnisticated در ارتش به‌وجود بیاید. بنابراین توجه به این قبیل طرح‌های چشم‌گیر پیشرفته بزرگ در تمام رشته‌ها وجود داشت، در transportation و در communication و در صنایع و کشاورزی و در کلیه رشته‌ها.

در حالی که آن احتیاجات حقیقی و روزمره مردم که می‌بایست مورد توجه اولیه قرار بگیرد برای اینکه هدف اولیه از تمام این فعالیت‌ها مردم هستند کمتر مورد توجه ایشان بود و این هم شاید در نتیجه این بود که اطلاعاتی که به‌دست ایشان می‌رسید این گرفتاری‌ها و این نکات ضعف و غیره را به ایشان نشان نمی‌دادند. مثلاً یکی دو تا طرح هم بهتر است که در اینجا اشاره بکنم. مثلاً موقعی که من در سازمان برنامه بودم یک طرحی وجود داشت که مسئولش آقای شفاء که مشاوری بودند در دربار و نویسنده مشهور،

س- آقای شجاع‌الدین شفاء؟

ج- شجاع‌الدین شفاء، طرحی داشتند برای ایجاد یک کتابخانه در تهران. این کتابخانه موقعی که تمام می‌شد ۵۰۰ میلیون دلار هزینه‌اش بود. درحالی‌که در همان موقع وزیر آموزش‌وپرورش در کابینه فریادش بالا رفته بود که حالا برف می‌آید و مدارسی که وجود دارند در شهرهای کوچک و دهات و اینها در جاهایی که احتمال ریختن سقف اینها وجود دارد بچه‌ها ممکن است زیرسقف بمانند. اینها با هم رابطه‌ای ندارد. از یک طرف ما بیاییم پانصد میلیون دلار برای یک کتابخانه در تهران خرج بکنیم در صورتی‌که البته تهران احتیاج به کتابخانه دارد ممکن است بعد از بیست‌سال از این مبلغ هم بیشتر به این خرج کرد. ولی بایستی اینها با هم رابطه داشت. می‌توانستیم یک کتابخانه‌ای با ده میلیون تومان بیست میلیون تومان یا ده میلیون دلار می‌شد ۷۰ میلیون تومان به‌وجود بیاوریم و بعد این قبیل منابع را به جاهای دیگر به‌کار ببریم.

یا یک طرحی بود به اسم پردیسان، این طرح پردیسان در مغرب تهران می‌بایستی به مرحله عمل دربیاید. یک جایی بود برای تفریحگاه مردم که هزینه آن به حدود شاید آن طوری که پیشنهاد شده بود هفتصد میلیون دلار بود و بنا به مسئول جدیدی که آنجا رفت به من گزارش داد موقعی که سازمان برنامه بودم، به حدود یک میلیارد و نیم دلار می‌رسید.

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۱۶ جولای ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱۳

این طرح باز برای چه بود؟ برای تفریحگاه مردم که در آنها باغ‌هایی ایجاد بشود ساختمان‌هایی ایجاد بشود، موزه‌هایی ایجاد بشود موزه‌های مختلف. البته اینها به‌جای خود می‌شد موزه‌هایی ایجاد کرد ولی با هزینه‌های بسیار بسیار کمتر.

بنابراین وقتی که ما در ایران کمبودهایی داشتیم مانند کمبود خانه و بهداشت و بیمارستانی و یا مدارس و غیره و فلان و اینها را می‌بایستی ایجاد بکنیم، حق نداشتیم دنبال چنین مدارس و غیره و فلان و اینها را می‌بایستی ایجاد بکنیم، حق نداشتیم دنبال چنین طرح‌هایی برویم با این مخارج با این هزینه‌هایی کذایی. باز من برمی‌گردم به این نکته که چرا شاه بانهایت علاقه‌ای که به کلیه امور داشت فقط توجهش به این قبیل طرح‌ها بود. یکی عبارت از این بود که ایران را خیلی پیشرفته نشان بدهد به خارجی‌ها که ایران دارای چنین وسایل و دارای چنین تأسیسات و جاهایی است و حتی خیلی هم علاقه داشت هر چه که ممکن است در یک مملکت زلزله‌خیز مانند ایران ساختمان‌ها برود بالا، مرتب هم ایشان روی این تأکید داشتند که ساختمان‌های

س- بلند، آسمان‌خراش.

ج- آسمان‌خراش در ایران به‌وجود بیاید. بنابراین یکی از این لحاظ بود که ایشان چنین وسایل و تأسیسات و بنا و اینها داشته باشند که برایشان یک پرستیژی بود.

ولی از طرف دیگر هم ایشان همان‌طوری که قبلاً اشاره کردم، اطلاعات کافی شاید به ایشان داده نمی‌شد از طرف سیستم تا نکات ضعفی که در اقتصاد ایران در اجتماع ایران وجود داشت توجهی به آنها بکنند.

س- چرا شاه می‌خواست تشکیلات سازمان برنامه را محدود کند؟ مزایا و معایب این کار چه بودند؟

ج- سازمان برنامه وظیفه‌ اصلیش چه بود؟ بایستی این را در نظر گرفت.

س- بله.

ج- سازمان برنامه دستگاهی بود که می‌بایستی منابع محدودی که در اختیار کشور بود اینها را توزیع بکند، طرح‌ها را مورد تصویب قرار بدهد و بعد ببیند این طرح‌ها اجرا می‌شوند به موازات هم یا نه. گرفتاری‌هایی که دارند و آنها را سعی بکند از بین ببرد و نظارت بکند در اجرای طرح‌ها. این قبیل کارها یا این قبیل وظایف در عمل اصطکاکاتی به‌وجود می‌آورد با دستگاه‌های دولتی با وزارت‌خانه‌های مختلف. همه‌شان می‌خواستند بیشتر از آنچه که سازمان برنامه منابع به آنها اختصاص می‌داد اختصاص داده بشود و همه طرح‌هایی که پیشنهاد دادند مورد تصویب قرار بگیرد و حداقل نظارت هم در کارهای‌شان بشود. و در نتیجه دیسیپلین کار هم از بین می‌رفت.

بنابراین در طی دوره‌ای که سازمان برنامه فعالیت می‌کرد و سعی می‌کرد وظایف خودش را به مرحله عمل در بیاورد اکثر این دستگاه‌های اجرایی گرفتاری داشتند. و البته من در اینجا نمی‌خواهم خیلی هم سخت است تقصیر را گردن این دستگاه یا آن دستگاه گذاشت ولی یک همچین اصطکاکی بالطبع به‌وجود می‌آمد و شاه هم از طرف تمام وزراء شکایت‌هایی را می‌شنید، سازمان برنامه سد راهشان شده و جلوگیری می‌کند از پیشرفت کارها و غیره و اینها. بنابراین از طرف دیگر هم شاه دستورات خودش را چه از طریق شورای اقتصاد چه مستقیماً به وزراء می‌داد و کارها تا حدی هم در آن موارد مهم البته به‌وسیله خود دربار تعقیب می‌شد و به این ترتیب رل سازمان برنامه هم در اینجا یک رلی بود که اصطکاک داشت نسبت به دستوراتی که از طرف دربار به این دستگاه‌ها می‌رفت. طبعاً در چنین شرایطی سازمان برنامه نمی‌توانست با قدرت وظایف خودش را عملی بکند از آن رو هم بود که شاه دستورات لازم را برای تضعیفش صادر کرد.

یک نکته‌ای هم در اینجا که وجود دارد که البته این پایه‌ای‌ست برای تصمیم شاه، این هم یکی از پایه‌هایی است برای تصمیم شاه. در اولین جلسه‌ای که در حکومت آموزگار در حضور شاه تشکیل شد، منظورم شورای عالی اقتصاد است، و این هم قبلاً بایستی گفته باشم که آموزگار پس از اینکه نخست‌وزیر شد می‌خواست که شورای اقتصاد در حضور شاه تشکیل نشود و شاه در کارها آن دخالت سابقی که در زمان هویدا داشت آن دخالت‌ها را کمتر بکند و مسائل حداقل مسائل عادی و عمومی در سطح دولت تصمیم‌گیری بشود. ولی در هر حال چون شاه این پیشنهاد را قبول نکرد و حتی پیشنهاد هم شد که فقط رئوس سیاست‌ها یا سیاست‌های اصلی در حضور شاه در شورای اقتصاد مطرح بشود، ولی ایشان مایل بودند که به کارهای روزمره هم رسیدگی بکنند. بنابراین در آن جلسه ایشان نظرات خودشان را دادند و در همان جلسه بود اشاره کردند که بله آنچه که منابع ممکن بود برای طرح‌های عمرانی وجود داشته باشد همه اینها توزیع شده است در حدود فرضاً پنجاه شصت میلیارد مخارج نیروهای هسته‌ای خواهد بود و در حدود سی میلیارد دلار مخارج حمل‌ونقل خواهد بود، طرح‌های حمل‌ونقل. در فلان مورد بیست میلیارد دلار، در فلان مورد چهل میلیارد دلار و غیره و فلان. بنابراین این بیش از منابعی است که سازمان برنامه برای پنج سال آینده در اختیار خواهد داشت. پس بنابراین وقتی که چنین طرح‌هایی وجود دارد که قبلاً هم تصمیم درباره اینها گرفته شده است دیگر چه احتیاجی به‌وجود سازمان برنامه هست که برنامه تهیه بکند. این هم یک نکته بود.

یک نکته دیگری هم شاید ایشان به‌تدریج بیشتر تحت تأثیر اقتصادهای آزاد قرار گرفته بودند که این ترتیب برنامه‌ریزی‌ها غیر از متمرکز کردن تصمیم‌گیری و به‌وجود آوردن inefficiency نتیجه‌ دیگری نخواهد داشت، ولی ممکن است گرفتاری اقتصادی به‌وجود بیاورد یا گرفتاری برای پیشرفت اقتصاد به وجود بیاورد، از این لحاظ ایشان بیشتر متمایل به‌طرف سیاست آزاد به اصطلاح market forces یا نیروهای بازار کار خودشان را انجام بدهند به آن طرف داشتند می‌رفتند. با توجه به این نکات، ایشان نظرش تا حدی نسبت به سازمان برنامه عوض شده بود و اولین دستورش هم به من این بود که به سازمان برنامه رفتم و وزیر مشاور شده بودم که سعی بکنم آن دستگاه را به هم بزنم. در صورتی‌که با سوابقی هم که من داشتم روی مسائل برنامه‌ریزی و معتقد بودن به دیسیپلین و نظارت در کارها و chech & balance و غیره به‌هیچ‌وجه نمی‌توانستم چنین کاری را انجام بدهم و در همان موقع موضوع را با نخست‌وزیر مطرح کردیم و بعداً هم با شاه مطرح شد که درست است امروز چنین طرح‌هایی وجود دارد ولی فردا باز طرح‌های دیگری خواهد آمد برای اینکه خودمان را بیش از حد متعهد به طرح‌های آینده نکنیم لازم است که این برنامه‌ها را ما داشته باشیم و غیره و غیره و فلان.

و فشار ایشان به‌تدریج کمتر شد که سازمان برنامه متلاشی بشود از بین برود.

س- گفته شده است که کلیه درآمد نفت وارد خزانه دولت ایران نمی‌شد و بخشی از آن را شاه برای مقاصد خاصی کنار می‌گذاشت. آیا ممکن است دراین باره توضیحاتی بدهید؟

ج- من از این نکته هیچ اطلاع ندارم. به موجب قانون و مقرراتی که ما داشتیم و طبق آن عمل می‌شد درآمد نفت به استثنای آن رویالتی

س- بله

ج- اگر اشتباه نکنم، این رویالتی می‌رفت به حساب شرکت نفت برای کارهایش بقیه درآمد از بابت مالیات و سهم‌های دیگر که دولت داشت از این فعالیت‌های شرکت‌ها می‌گرفت شرکت‌های نفتی، اینها همه‌اش می‌رفت به بودجه دولت از طریق بانک مرکزی به حساب ارزی بانک مرکزی گذاشته می‌شد و مقابلش هم بانک مرکزی به دولت یا به خزانه مبالغ آن را به ریال منظور می‌داشت. و بایستی این را هم بگویم که هم مسئولین وزارت دارایی در آن موقع و هم مسئولین بانک مرکزی زیر ذره‌بین به این ارقام نگاه می‌کردند که ببینند که آیا براساس صادراتی که شده و عوایدی که کشور براساس آن صادرات داشته این مبالغی که رسیده با آنها تطبیق می‌کند یا نه؟ حساب‌های مخصوصی می‌کردند و همیشه با شرکت نفت در تماس بودند این اطلاعات را به‌دست بیاورند.

حالا آن مقداری که به، البته آنچه که می‌رفت به خزانه از خزانه براساس بودجه‌ای که دولت از مجلس گذرانده بود هزینه‌ها انجام می‌گرفت. ولی آن مقداری که به‌عنوان رویالتی حق امتیاز یا هر چی، که قبلاً وجود داشت معادل … مبلغش هم نسبتاً کلان بود، می‌رفت به حساب شرکت نفت که شرکت نفت سرمایه‌گذاری‌هایش و هزینه‌هایش را از این محل انجام می‌دادند، و دست و دلش هم باز بود و حتی هزینه‌هایی برای مخارج مختلف از آنجا می‌کرد چه بسا دستوراتی هم از طرف دربار می‌رسید که کمکی به فلان دستگاه بشود به فلان بشود و اینها. ولی اینکه از آن راه مفری باشد و یا راه فراری باشد که به دربار و به شاه و به جیب این و آن پولی برود خیلی بعید به نظر می‌رسد و آن هم بایستی به آن اضافه بکنم که رئیس مجمع عمومی شرکت نفت هم جمشید آموزگار بود آن موقع که وزیر دارایی بود و زیر ذره‌بین هم نگاه می‌کرد به این بودجه شرکت نفت و تا حدود امکان هم آن بودجه سرّی یا هرچه که وجود داشت که از آن راه کمک‌های به خصوصی به دستگاه‌های مختلف می‌شد همیشه سعی می‌کرد که این را محدود بکند آن هم مقادیرش البته خیلی خیلی زیاد نبود که مثلاً به صدها میلیون دلار برسد و اینها.

س- گفته شه بود که در آخرین سال‌ها بودجه مخفی دولت به هشتصد میلیون دلار می‌رسید.

ج- این کاملاً ناصحیح است. این حرف ناصحیح است.

س- بله.

ج- شاید نصف این مبلغ به ریال صحیح باشد مثلاً به تومان، مثلاً در حدود سیصدوپنجاه میلیون تومان یا چهارصد میلیون تومان بوده باشد نه هشتصد میلیون دلار و غیره. اصلاً و ابداً، آن هم شاید، البته اگر به بودجه دولت جنابعالی نگاه بکنید که در اینجا در پیش من نیست اینها اینها مصوبه مجلس هستند که نخست وزیری بودجه سری‌اش چقدر است، این در آنجا منظور شده است. ولی چنین حرفی مسلماً به نظر من خیلی اغراق‌آمیز است.

س- شما در چه زمانی تشخیص دادید که رژیم سلطنتی ایران در شرف سقوط است؟ لطفاً رویدادهای تعیین کننده‌ای را که در این خصوص مشاهده کردید توصیف بفرمایید. در ضمن بازتابی را که این رویدادها در شما داشتند و احتمالاً بحث‌هایی را که شما در این باره با دوستان و آشناینتان داشتید برای ما ذکر بفرمایید.

ج- این باز هم یک خیلی سؤالی است.

س- سؤال وسیعی است بله،

ج- وسیعی است.

س- که سه قسمت دارد.

ج- درباره اینکه این رژیم چه موقع …

س- شما، بله، چه موقعی تشخیص دادید و چه رویدادهایی تعیین کننده بودند برای این تشخیص شما؟

ج- این رژیم از سال‌ها پیش قبل از اینکه این گرفتاری‌های سال‌های اخیر به‌وجود بیاید، برای هر فردی که مقداری از گذشته و تاریخ اطلاع داشت و یا اینکه از تجارب کشورهای دیگر اطلاعی داشت معلوم بود که این نمی‌تواند روی این ادامه پیدا بکند.

بالاخره مسئله‌ای که همه با آن مواجه هستند این همه افراد از بین می‌روند و شاه هم روزی می‌بایستی از این دنیا برود و چون رژیم بسته به وجود ایشان بود معلوم بود که با رفتن ایشان از صحنه این رژیم تغییر پیدا خواهد کرد به این ترتیب نمی‌‌تواند ادامه بدهد. منتها مسئله این بود که چه موقع این تغییرات اتفاق خواهد افتاد و چطور این تغییرات به‌وجود خواهد آمد. بنابراین افراد زیادی بودند که فرض کنید در همان دهه یا ده سال قبل از انقلاب یا پنج سال قبل از انقلاب روی این مسائل فکر می‌کردند و حتی خود شاه هم در این فکر بود این مسئله را می‌دانست، می‌دانست که بایستی در مملکت تشکیلات و institutionهایی باشد و بعد از رفتن ایشان شاید پسرش نتواند مثل ایشان ادامه بدهد رهبری مملکت را و بنابراین بایستی دستگاه‌هایی وجود داشته باشند.

بنابراین تغییر رژیم و یا تغییراتی در این رژیم و تطبیق آن با حقایق روز در فکر عده زیادی بود که پشت پرده یا پشت درهای بسته صحبت‌هایی درباره آن می‌شد. ولی به هم خوردن کامل رژیم به این ترتیبی که جریان پیش آمد این فقط برای ما بعد از جریانات قم و تبریز و این تظاهراتی که شروع شد در ایران و بعد از فشارهایی که وجود داشت برای به اصطلاح liberalization در ایران آن موقع این ظاهر شد و تقریباً یکی دو ماه قبل از رفتن حکومت آموزگار بود که معلوم بود مملکت در یک جریانی قرار گرفته که به طرف انقلاب دارد می‌رود. حتی تا آن موقع افراد چه در ایران چه در خارج ایران و دستگاه‌های intelligence که برای کشورهای مختلف وجود دارد تا آن موقع همچین فکری نمی‌کردند که چنین اتفاقی بیافتد.

بنابراین در عین حالی که همه ما انتظار یک تغییراتی را داشتیم ولی از بین رفتن رژیم به این ترتیب را به‌هیچ‌وجه نداشتیم تا یکی دو ماه قبل از سقوط دولت آموزگار.

در این مورد این نکته را بایستی بگویم. حتی رهبران انقلاب هم اینها خودشان باور نمی‌کردند که بتوانند موفق بشوند در چنین اقدامی و در چنین انقلابی. حکومت شریف‌امامی تازه به‌وجود آمده بود که من کاری داشتم با ایشان و رفتم و در آن موقع هم من مجبور شدم که ادامه بدهم به کار خودم در وزارت دارایی در دفتر ایشان یک آقای معممی نشسته بودند و قرار بود که با ایشان ملاقاتی داشته باشند. این شخص دکتر حجازی بود که یک آخوندی در حدود چهل، چهل و پنج سال داشت و در تهران هم شناخته شده بود و ما در حدود نیم ساعتی که با هم بودیم ایشان شروع کردند مطالبی را گفتن که، بله آقای شریف‌امامی ایشان را خواستند و دولت ایشان دولت آشتی است شاید می‌خواهند از وجود ایشان استفاده بشود برای نزدیک شدن به آیات یا آقای خمینی و غیره. بعد اشاره کردند که آن موقعی که امکانات وجود داشت شاید دیگر گذشته باشد حالا سخت است. و بعد ادامه دادند به سوابق و یا وقایعی که اتفاق افتاده بود و ایشان شاهد بودند یا در جریان بودند.

گفت که در حدود دو سال قبل از آن که می‌شد یک سال قبل از رفتن آقای هویدا از صدارت، بتول خانم زن خمینی از قم پیغام می‌فرستد به این شخص آقای حجازی، که ایشان بروند یک پیغامی از نجف رسیده است از آقا، منظور آیت‌الله خمینی است، ایشان می‌روند به قم و در آنجا بتول‌خانم به ایشان می‌گویند که بله این نامه که به موجب این نامه آقا در آنجا دیگر خسته شدند. زندگی برایشان سخت است و علاقه‌مند هستند به ایران برگردند و از ما خواهش کردند وسایل و ترتیبات برگشت ایشان را به ایران بدهیم در صورتی‌که دولت موافق باشد و ایشان متعهد می‌شوند که در گوشه‌ای زندگی بکنند و اقداماتی برعلیه دولت یا تبلیغاتی برعلیه دولت نکنند و غیره و فلان، در انزوای کامل زندگی بکنند. بعد آقای حجازی گفت من این جریان را رفتم به آقای هویدا به ایشان گفتم. ایشان گفتند مسئله مهم است جالب است شما بروید پیش نصیری رئیس ساواک با ایشان هم صحبت کنید و نظر ایشان را جلب کنید. بعد می‌گوید «رفتم پیش نصیری و نصیری هم گفت، ما در گذشته گرفتاری‌هایی با این شخص داشتیم شاید این شخص حرف راست نمی‌زند و می‌آید گرفتاری‌هایی برای ما ایجاد می‌کند. بعد من»، حجازی می‌گوید، «من به او گفتم بهتر است که در ایران باشد تا در خارج، اگر گرفتاری‌هایی ایجاد بشود برای شما شما بتوانید کنترلش بکنید و به‌علاوه خودش حاضر شده است به این و فکر می‌کند آخر عمرش است و می‌خواهد چند روزش را پیش فامیلش و دوستانش در اینجا بگذراند.»

بعد می‌گوید که، «به من گفتند چون این شخص، خمینی با کمونیست‌ها هم دارد همکاری می‌کند به آنها نزدیک است و بنابراین ما می‌خواهیم که قبل از آمدن قبل از قبول این شرایط اعلامیه‌ای بدهد یا نظر خودش را اعلام بکند نسبت به رد کمونیسم.» حجازی می‌گوید که، «من از آنجا رفتم به …

س- این تقاضای آقای نصیری بود که آقای خمینی‌ این کار را بکنند؟

ج- بله پیشنهاد، بله یکی از شرایط این بود که نه تنها بیاید در ایران در انزوا زندگی بکند حتی بایستی رد بکند نظراتی بدهد در رد کمونیسم و غیره. بعد آقای دکتر حجازی ادامه دادند که «بله، من از آنجا رفتم به نجف. پنج جلسه داشتم با آقای خمینی و هفده ساعت با هم بحث کردیم. ایشان درمرحله اول گفتند «آره من می‌خواهم بیایم به ایران ولی این حرف‌هایی که تیمسار نصیری زده از اینجا معلوم است که نه اینها نخواهند گذاشت من بیایم اینها هم شرایطی است که در سر راه گذاشتند که مخالفت‌شان را نشان می‌دهد هیچ‌وقت، چطور ممکن است من کمونیست باشم؟ یک آیت‌الله یک کمونیست؟ من چه وقت در گذشته از کمونیسم دفاع کردم؟» این بالاخره با اصرار من ایشان حاضر شد یک نواری را پر بکند کاستی را پر بکند و در آنجا نظرات خودش را نسبت به کمونیسم اظهار بکند و تمام شرایط نصیری را هم پذیرفت.»

می‌گوید، «ما با این شرایط آمدیم که خیلی خوب، تمام شرایط ساواک در اینجا پذیرفته شده است حالا آیت‌الله خمینی آماده برگشتن به ایران هستند.»

س- این در چه سالی بود آقای یگانه؟

ج- این تقریباً دو سال پیش از شریف‌امامی یعنی یک سال قبل از اینکه هویدا از سر کار برود کنار.

س- بله، بله.

ج- و دولت در نهایت قدرت بود در آن موقع. بعد می‌گوید، «آقا اجازه می‌دهید ما این شرایط را آوردیم و به ساواک و به دولت و آقای هویدا نشان دادیم ولی ساواک باز برگشت به حرف سابق خودش، نه این شخص می‌آید برای ما گرفتاری ایجاد می‌کند بهتر است که همان جا باشد.» این نکته را برای این خواستم بگویم که حتی خود رهبر این انقلاب هم خودش تا دو سال قبل از انقلاب در این فکر بود که برگردد به کشور براساس حرف‌هایی که این آقای حجازی می‌زد و بیاید زندگی بکند. با این ترتیب ملاحظه می‌فرمایید که تا روزهای آخر هم خود این قبیل افراد از سرنگون شدن رژیم هیچ بویی نبرده بودند که همچین کاری عملی است و حتی خودشان هم بعد از برگشتن به ایران تمام سران انقلاب به این نکته اعتراف می‌کنند.

ولی همان‌طوری که قبلاً هم اشاره کردم یکی موضوع پابرجا بودن سیستم روی فرد این به نظر می‌رسید که عملی نباشد و در ثانی کشور ایجاب می‌کرد که یک نوع تعدیلاتی در امور به‌وجود بیاید آزادی‌های بیشتری به مردم داده بشود. مقداری corruption که از corruption جاهای دیگر خیلی هم بیشتر نبود شاید در خود آمریکا corruption از آنجا بیشتر باشد ولی مع‌هذا آن قبیل مقداری هم که وجود داشت می‌بایستی از بین برود. توجه بیشتری به مردم مستضعف بشود و تعدیلات لازم در اولویت‌ها و غیره و فلان. این به فکر همه می‌رسید که بایستی بشود. یعنی هیچ‌وقت مسئله سرنگون شدن رژیم به این ترتیب مطرح نبود تا اینکه یکی دو ماه قبل از رفتن دولت آموزگار که این نکات یا این امکان به‌نظر رسید که همچین چیزی این مملکت به آن طرف دارد می‌رود اگر اقداماتی نشود. چرا اینطور شد؟ آن را تجزیه‌وتحلیل‌های بیشتری در این باره شده، مسائل مربوط به سیاست‌های آمریکا وجود داشت از قبیل

س- بله ولی غیر از این تجزیه‌وتحلیل‌ها، از نظر شخص شما.

ج- از نظر شخصی چه موقع؟

س- چه موقعی؟ چه رخ دادی شما را به این نتیجه رساند.

ج- حالا به این نتیجه رساند. بعد از اینکه حکومت شریف‌امامی سرکار آمد و ایشان اقداماتی که کردند مورد قبول مخالفین قرار نگرفت و پشت سر او واقعه میدان ژاله

س- ۱۷ شهریور.

ج- ۱۷ شهریور به‌وجود آمد و در حدود دویست سیصد نفر کشته شدند در آنجا، این واقعه بود که مسلم کرد که ایران دارد به یک طرف انقلاب می‌رود. چطور در اینجا من شخصاً به این نتیجه رسیدم؟ روز بعد از این جریان بود یعنی روز شنبه ۱۸ شهریور شرفیابی داشتم در حضور شاه، رفتم ایشان را ببینم. مطابق معمول ما موقعی که شرفیاب می‌شدیم ایشان علاقه‌مند به راه رفتن بودند و همان در اتاق خودشان در آن قصر راه می‌رفتند و ما هم ایستاده گزارش خودمان را می‌دادیم. معمولاً هم نیم‌ساعت یک ساعت بیشتر طول نمی‌کشید و ایشان هم نظرات خودشان را می‌دادند و ما هم می‌رفتیم سرکارمان.

ولی در آن روز بخصوص ایشان وقتی که من وارد اتاق شدم فوری از من خواستند که بروم در نیمکتی که وجود داشت بنشینم. ایشان هم در یک صندلی دیگر جای گرفتند و اولین حرفی که شروع کردند مسائلی که من داشتم نبود بلکه مسائل کشور که هیچ‌وقت در گذشته نمی‌پرسیدند، «این اوضاع و احوال را شما چطور می‌بینید؟» وقتی که شروع کردم با ایشان صحبت کردن راجع به این مسائل ایشان یک مرتبه بغض گلوی‌شان را گرفت و دیگر نتوانستند حرف بزنند و شروع کردند حتی از بغض گریه کردن. برای من در اینجا مسلم بود که وقتی که ما مواجه با چنین مسائل بسیار عظیم و بزرگ و انقلابی در کشور هستیم، شخص تصمیم گیرنده که ایشان باشند در کشور در چنین وضعی هستند. ایشان دیگر قادر نیستند تصمیم بگیرند با یک فکر باز و با یک اراده قوی که چطور با مسائل مواجه بایستی شد.

س- ممکن است از حضورتان تقاضا کنم که برای ما بفرمایید که شما چه گفتید به ایشان؟

ج- در آن موقع مسئله مسئله‌ای از این لحاظ بود چطور این مسئله به‌وجود آمده؟ مسئله تجزیه‌وتحلیل بوده. این گرفتاری‌ها چطور شده؟! اینها گروهی هستند با هم با orientationهای مختلف با نظرات مختلف جمع شدند و هدف اساسی‌شان از بین بردن رژیم است. چپی‌ها، ملیون، روشنفکران،

س- بله.

ج- بازاری‌ها.

س- روحانیون.

ج- روحانیون، همه این سری مردم دست به دست هم دادند و برای برانداختن رژیم در این نکته اینها با هم شریک هستند.

س- شما این را به شاه گفتید؟

ج- آره، آره. در اینجا که اینها گروه براندازان هستند که همه‌شان هدفشان عبارت از این است که مملکت. چرا؟ آن وقت مسئله این بود چرا؟ چرا بایستی بعد از این کارهایی که ما کردیم برای اینها؟ مقداری در این باره بحث شد. و بنابراین در آن موقع معلوم بود که شاه آن کاخی که درست کرده بود از نظرات خودش برای ایران، فکر می‌کرد چنان دنیایی‌ است این خدمات را برای مملکت خودش کرده انقلاب سفیدی کرده، چه کارهایی برای کشاورزان انجام داده، چه کارهایی برای

س- کارگران.

ج- کارگران انجام داده، برای خانم‌ها انجام داده، برای آبادی مملکت انجام داده، برای گرفتن حقوق ایران در مقابل خارجی‌ها انجام داده در مسئله نفت و غیره و غیره و فلان. این است آیا نتیجه‌ای که ایشان می‌برد؟ تا آن موقع ایشان فکر می‌کرد که مردم پشتیبان رژیم ایشان هستند و ایشان را تأیید خواهند کرد. آنجا بود که این کاخی که وجود داشت در نظر ایشان این ریخت و خودشان را کاملاً باختند. در آنجا صددرصد برای من مسلم شد که دیگر ما دو اسبه داریم به‌طرف انقلاب از بین رفتن رژیم می‌رویم.

س- شما این موضوع را با دوستان و آشنایان هم به بحث گذاشتید؟

ج- آره این را بلافاصله وظیفه من بود با افراد مسئول این را که در آن موقع هم سرکار بودند هم دوستان نزدیک این مسئله را مطرح بکنیم که چه می‌شود کرد. مثلاً به‌عنوان مثال می‌توانم بگویم همان شب بود که سفیرمان در آمریکا در آن موقع آقای

س- اردشیر زاهدی.

ج- زاهدی ایشان بودند به من تلفن کردند که آقای Carl Rowan که نویسنده مشهوری اینجا هستند سابقاً هم سفیر دولت آمریکا بودند در سوئد، ایشان دارند به ایران می‌آیند با افرادی تماس بگیرند و غیره و مهمان ایشان خواهند بود در منزل ایشان و از من هم دعوت کردند که در آنجا باشم.

س- بله.

ج- در آن موقع بلافاصله ایشان راجع به اوضاع و احوال از من پرسیدند و همین‌طور خود من هم علاقه‌مند بودیم که به اطلاع ایشان هم برسانم که بله مملکت وضعش این است تصمیم‌گیرنده وجود ندارد و مملکت به‌طرف سرازیری و به انقلاب به سرعت دارد به آن طرف می‌رود.

س- شما اینها را به کی گفتید آقا؟

ج- همان موقع که آقای زاهدی با من تلفنی صحبت می‌کرد،

س- به ایشان؟

ج- به ایشان گفتم. بعد در بین همکاران در کابینه با چند نفر از آنها این موضوع را من مطرح کردم که این مسائل هست و این را بایستی به نحوی از انحاء اقدامات جدیدی کرد به این ترتیب اقدامات حادی در آن موقع لازم بود که دیگر مسئله شخصی که نمی‌تواند مملکت را اداره بکند ایشان هم لازم نبود شاید در آن موقع از مقام سلطنت خودشان کنار بروند ولی در همان موقع می‌بایستی یک گروه جدیدی اختیارات را به دست می‌گرفتند در همان موقع.

س- معذرت می‌خواهم، آقای Carl Rowan آمدند به ایران بالاخره؟

ج- ایشان آمدند به ایران.

س- شما هم ملاقاتی کردید

ج- ایشان را بله

س- در منزل آقای زاهدی؟

ج- منزل آقای زاهدی و همین‌طور ایشان آمدند به دفتر من در وزارت اقتصاد با هم مصاحبه‌ای داشتیم.

س- بله.

ج- ایشان مطالبی را جمع می‌کردند برای شرایطی که به وجود آمده بود در ایران. غیر از این موضوع هم یک جریان دیگری بود که این دفعه این از لحاظ روحی بود که برای من مسلم شد که این شخص نمی‌تواند دیگر این مملکت را رهبری بکند و بایستی برود به استراحت حداقل و افراد دیگری بیایند سرکار. غیر از این نکته یک واقعه دیگری اتفاق افتاد که حالا درست یادم نیست ولی ما ویزیتورهایی داشتیم یعنی از افراد مسئول از یک کشور اروپایی آمده بود برای مذاکرات و می‌بایست در عین حال مطالبی وجود داشت که قبل از تصمیم نهایی بایستی به اطلاع شاه هم برسد. به من هم وقت داده بودند روزی به حضورشان برسم بعد از این جریانات بود در همان یکی دو هفته بعد از اتفاقات یا یک هفته بعد از این ۱۷ شهریور بود. ولی قبل از اینکه به حضورشان برسم آقای افشار که رئیس تشریفات بودند در دربار، اطلاع دادند که شاه امروز تمام ملاقات‌های خودش را به هم زده و شما هم ملاقاتی داشتید امروز به هم خورده. چون مسئله مهم بود به ایشان گفتم، خیلی خوب، در این صورت من مطالب خودم را ممکن است به شما بگویم و شما به عرضشان برسانید و اگر ایشان نظری داشتند اطلاع بدهند. بعد شاه نسبت به من گفته بوده «نه یگانه بیاید.» به طور استثنا من رفتم. رفتم به اتاق به طرف اتاق خواب ایشان که پشت آن یک اتاق کوچکی وجود داشت در آنجا منتظر شدم آمدند و معلوم شد از قیافه‌شان که ایشان در عرض این چند روز حداقل ده پانزده سال پیرتر شدند. و وقتی که شروع کردم با ایشان صحبت‌ کردن یک مرتبه متوجه شدم که این شخص خیلی احساس درد می‌کند و دندان‌های خودش را روی دندان‌هایش می‌گذارد و با دست‌هایش این میز را چسبیده و برای اینکه به خودش فشار بیاورد در مقابل دردی که احساس می‌کند. وقتی که اوضاع را این‌طور دیدم و ایشان را در این شرایط جسمی بسیار ناراحت، بلافاصله از ایشان خواستم که مرخص بکنند و مطابق دستوراتی که قبلاً داده بودند ما دنبال کارهای خودمان می‌رویم و مطابق برنامه‌هایی که داریم. در موقع پایین آمدن متوجه شدم سه چهار نفر که با هم به فرانسه صحبت می‌کردند با وسایلی دارند می‌روند به طرف اتاق ایشان در طبقه سوم کاخ در نیاوران بود. در آن موقع چون خیلی افراد می‌آمدند برای مصاحبه و غیره در مرحله اول فکر کردم که ممکن است اینها از طرف تلویزیون فرانسه یا غیره آمده باشند و تعجب کردم ایشان که در این حال است چطور این افراد می‌آیند و هیچ مسئله اینکه این شخص سرطان دارد و ما هیچ‌کدام اطلاع نداشتیم از فکر من نگذشت. ولی در آن موقع هم باز که، در آن موقع اردشیر زاهدی به تهران رسیده بود. بعد وقتی که همدیگر را ملاقات کردیم علاوه بر آنچه که قبلاً به ایشان گفته بودم که ایشان از لحاظ روحی خیلی ناراحت هستند و در وضعی نیستند مملکت را اداره بکنند اشاره کردم به وضع جسمی ایشان، که ایشان از لحاظ جسمی هم در چنین وضعی نیستند که بتوانند مملکت را اداره بکنند. و ایشان هم رفته بودند درد ایشان را بپرسند در آنجا به ایشان گفته بودند نه این یک آلسر بوده در معده‌شان و اینها این درد می‌داده به ایشان. و بعد در اواخر آقای زاهدی به من می‌گفت که در قاهره روزهای آخر شاه این مطلب را با او مطرح کرده بود که «من همچین سؤالاتی از شما براساس اطلاع یک منبع موثق از شما کردم ولی در آن موقع حتی شما از ما این را

س- پنهان کردید.

ج- پنهان کردید.» خوب در این موقع هم معلوم بود که وضع وضع بسیار بسیار بدی‌ست و ایشان نمی‌توانند مملکت را از لحاظ جسمی و روحی اداره بکنند و انقلاب مسلم است. در آن موقع هم بایستی این را اشاره بکنم که وضع جسمی من بسیار بسیار بد شده بود و کمتر روزی بود که از نقطه نظر فشارخون و غیره و اینها به طبیب مراجعه نکنم و مسئله گرفتاری قلبی داشتم از مدت‌ها پیش و می‌بایستی بروم به هوستون و از شاه هم اجازه گرفتم که بروم. ایشان هم اجازه دادند ولی در موقع، دو روز یا سه روز قبل از حرکتم حکومت شریف‌امامی افتاد که از قضا در حکومت شریف‌امامی با این اوضاع احوالی که به وجود آمده بود من دوبار تقاضای استعفا کردم، یکی از طریق دربار یکی هم از طریق خود آقای شریف‌امامی که مورد قبول قرار نگرفت و بعد از شریف‌امامی هم که حکومت ازهاری سرکار آمد خیلی فشار آوردند که من ادامه بدهم در همان پست خودم ولی با اوضاع و احوالی که وجود داشت و این دولت‌ها نمی‌توانستند مسائل را حل بکنند و از طرف دیگر این گرفتاری مزاجی که داشتم این را رد کردم و برای معالجه عازم هوستون شدم.

س- آن روز که شما با شاه ملاقات کردید و شاه درد داشت آیا اولین باری بود که شما متوجه ناراحتی جسمی شاه شدید؟ یا به‌طورکلی شما آثار و عوالمی هم در سال آخر سلطنت شاه درباره وضع جسمی و روحی‌اش ملاحظه کرده بودید؟

ج- از نقطه‌نظر ما نه، شایعاتی وجود داشت، ولی چیزی برای ما مسلم نبود.

س- بله.

ج- مثلاً بعضی از روزنامه‌های آلمان نوشته بودند که شاه سرطان دارد بعد همه این را مسخره کردند. و یا شاه سیگار زیاد می‌کشید، سیگارش را گذاشت کنار.

س- واقعاً سیگار می‌کشید؟

ج- خیلی، خیلی، خیلی سیگار می‌کشید و سیگارش را …

س- چون هیچ‌وقت از ایشان عکسی نیست که سیگاری دستشان باشد یا در حال سیگار کشیدن باشند.

ج- بله، در گذشته نه می‌کشید و بعد این را گذاشتند کنار و افرادی که در جریان بودند اگر تطبیق بدهند یا زمانی که این سرطان برای ایشان مسلم می‌شود با آن زمان تقریباً تطبیق می‌کند سیگار نکشیدن.

س- بله.

ج- البته ما به‌هیچ وجه اینها به نظرمان نرسید چه این شایعات یا چه این سیگار نکشیدن به‌خاطر یک گرفتاری باشد که ایشان داشته باشند. گویا سه چهارنفر، غیر از دکترها، بیشتر از این جریان اطلاع نداشتند که ژیکار دستن یکی از آنها بود رئیس جمهور فرانسه. علم گویا از این جریان اطلاع داشت و یکی هم زنش ملکه فرح پهلوی.

س- آقای یگانه چگونه و چه شخصی تصمیم گرفت که در شهریور ۱۳۵۷ حکومت نظامی اعلام شود؟

ج- این جریان در حکومت آقای شریف‌امامی اتفاق افتاد. اتفاقاتی به‌طور مستمر می‌شود گفت در شهرستان‌ها و جاهای مختلف اتفاق می‌افتاد و روز جمعه‌ای بود یادم نمی‌رود به وزراء تلفن کردند که هیئت دولت تشکیل جلسه می‌دهد فوری حاضر بشوند. وقتی که ما رفتیم به جلسه تعدادی از افسران و مسئولین امور امنیتی مملکت بودند به اضافه وزرای کابینه آقای امامی. در آنجا این مسئله مطرح شد، حالا درست یادم نیست که این پیشنهاد از طرف کی آمده بود، پشت پرده حتماً اجازه‌اش را از شاه گرفته بودند و می‌خواستند حکومت نظامی را اعلام بکنند و این هم احتیاج به تصویب دولت داشت. ولی افرادی بودند در آنجا که ایراداتی گرفتند که نتیجه این چه خواهد بود. یک عده‌ای می‌خواستند در جاهای بیشتری اعلام بشود. با چند شهر شروع کردند فرضاً تهران و اصفهان و نمی‌دانم قم و تبریز و جاهایی که گرفتاری‌هایی وجود داشت. ولی در ضمن این برای چه منظوری‌ست؟ چه اتفاقاتی ممکن است بیافتد و دولت چطور با اینها مواجهه خواهد کرد؟ یک سؤالاتی از دولت شد و بعد این را تصویب شده تلقی کردند و آن وقت قبل از اینکه، نه معذرت می‌خواهم روز جمعه نبود، این روز پنج‌شنبه بود

س- بله.

ج- روز پنج‌شنبه‌ای بود گفتم روز جمعه. روز پنج‌شنبه‌ای بود، و بعد بدون اینکه این به‌طورکلی به اطلاع عموم برسد شبانه این حکومت نظامی را در تهران به مرحله عمل درآوردند به مرحله اجرا درآوردند، روز بعدش عده زیادی اطلاع نداشتند و رفته بودند در میدان ژاله بنا بود اینها جمع بشوند اینها که بعداً این هم مخالف مقررات بود. بنابراین مواجهه‌ای به‌وجود آمد بین مسئولین امور امنیتی در آن موقع و آنها که در آن تظاهرات آمده بودند.

س- نقش و موضع شما درباره امتیازات مالی دولت شریف‌امامی به اعتصابیون چه بود؟

ج- در آن موقع امتیازاتی که می‌دادند از طرف، یعنی بایستی بگویم که کارها داشت از هم پاشیده می‌شد بدون اینکه در هیئت دولت موضوع مطرح بشود بدون اینکه با دستگاه‌هایی که در کشور مسئول امور بودجه و امور مالی و غیره هستند بحث بشود یک مرتبه می‌دیدید آقای وزیر پست و تلگراف می‌آید می‌گوید که امروز کارمندان پست و تلگراف می‌خواستند اعتصاب بکنند بنابراین ما به تفاهم رسیدیم با آنها که مزد و حقوقشان دو برابر بشود. و در آن موقع من به وظیفه خودم در آنجا که مسئول امور مالی بودم مسائلی مطرح می‌کردم که آیا این امتیازی که به اینها داده می‌شود با این دادن امتیاز مسئله حل می‌شود یه نه؟ آیا اینها این امتیاز را که می‌خواستند بر چه اساسی بوده؟ این را توضیح بدهید. و بنابراین در این قبیل مسائل می‌ماندند جوابی نداشتند در صورتی‌که همه ما هم در آن موقع می‌دانستیم که اینها اعتصاب کنندگان دنبال براندازی حکومت بودند. حتی شما حقوقشان را هم می‌آمدید ده برابرش هم می‌کردید باز دست نمی‌کشیدند از براندازی رژیم. این بود که این قبیل امتیازات چیز دیگری نبود جز ضعف رژیم در مقابل حرف منطق می‌بایستی نشست و حرف‌های منطقی را قبول کرد ولی اگر حرف هم منطقی نبود یا درخواست‌ها منطقی نبود بایستی دولت اینها را در می‌کرد.

به این ترتیب دولت می‌دیدید حرف‌های غیرمنطقی را هم قبول می‌کند در صورتی‌که من در وزارت دارایی به‌هیچ وجه هیچ‌گونه از این امتیازها به کسی ندادم. گرفتاری‌هایی ما داشتیم در گمرکات کشور فرضاً. یک روزی نشستیم با اینها صحبت‌های خودمان را کردیم و مسائلی که داشتند بدون دادن امتیازاتی از این قبیل بالا بردن حقوق و غیره و فلان و اینها به یک نکات مشروعی داشتند. مثلاً از طرف ساواک افرادی را فرستاده بودند در کار اینها اخلال می‌کردند، حرفشان این بود که، «آقا ما کار خودمان را خوب انجام می‌دهیم چرا برای ما گرفتاری ایجاد می‌کنند؟ این بابا را بردارید. من هم بلافاصله آن شخص را فرض کنید خواستم که از آنجا برداشتم. مسائلی وجود داشت که در چهارچوب اختیارات وزیر آن وزارت‌خانه بود یا رئیس کل گمرک بدون اینکه تحمیلاتی از این قبیل به بودجه دولت وارد بشود. تا آنجایی که ممکن بود ما حرف‌های حسابی اینها را قبول کردیم حرف‌های ناحسابی را به ایشان توضیح دادیم این شاید به صلاح شما نباشد.

ولی در مواردی که نفوذ بیشتری عوامل انقلابی کرده بودند در آن موارد البته خیلی سخت بود حتی برای وزراء که بتوانند بنشینند به صورت جدی مسائل را بحث بکنند و مسائلی که اینها دارند آن‌ها را حل بکنند.

س- در آخرین ماه سلطنت شهبانو فرح چه نقشی ایفا می‌کرد؟

ج- در اینجا منظورتان آخرین ماه‌ها منظورتان در دوره فرض کنید شریف‌امامی باشد یا اینکه ازهاری باشد؟

س- آنچه که شما اطلاع دارید برای ما جالب خواهد بود. اگر لطف بفرمایید و راجع به آنها صحبت کنید.

ج- البته شهبانو فرح نسبت به جریانی که پیش آمده بود بسیار ناراحت بود.

س- بله.

ج- و ایشان به‌طورکلی یک شخصی بود آزادی‌خواه و لیبرال. ولی از طرف دیگر این را هم بایستی گفت که در میان اطرافیان ایشان افرادی بودند ناباب بعضی‌های‌شان. ولی به‌طورکلی ایشان شاید یک نفوذ مثبتی داشتند در مقایسه با سایر درباریان در شاه. فرض کنید تعدادی از برادران شاه و یا بعضی از خواهران شاه نفوذهایی که داشتند problemها مسائلی برای کشور ایجاد می‌کرد در صورتی‌که نفوذی که فرح داشته در شاه در جهت حل مسائل بود تا ایجاد مسائل.

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۱۶ جولای ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱۴

و به‌طور کلی فرح در یک رشته‌های به‌خصوصی علاقه‌مند بود و فعالیت‌های خودش را متمرکز کرده بود روی آن مسائل. از نقطه نظر فرضاً مسائل مربوط به هنر و …

س- جشن هنر شیراز.

ج- از این قبیل نکات یا ایجاد موزه و غیره و فلان. ولی در عین حال در اواخر موقعی که شاه خیلی ضعیف شده بود در اداره امور ایشان سعی می‌کرد روحیه شاه را تقویت بکند و نظرهایی هم می‌داد برای اداره امور کشور. یک موردی که من به‌طور غیرمستقیم به ایشان متوسل شدم این مورد بود که ما در چند ماه قبل از سقوط حکومت آموزگار بود که در آن موقع تحریکات زیادی از طرف ساواک از طرف درباریان می‌شد برعلیه حکومت آموزگار و برای برانداختن حکومت آموزگار.

س- بله.

ج- و سردسته اینها هم تیمسار نصیری بود.

س- تیمسار نصیری آقا چه خصومتی با آقای آموزگار داشتند؟

ج- خواب اینها در دو line مختلف بودند. تیمسار نصیری سردسته افرادی بود که دنبال منافع خصوصی‌شان بودند.

س- بله.

ج- در صورتی‌که آموزگار جهت حفظ منافع مملکت و عدالت اجتماعی بود. چنین تصادمی بین این نظرات وجود داشت و ایشان آماده این نبودند، آقای آموزگار آماده این نبودند که درخواست‌های ایشان آقای نصیری به مرحله عمل دربیاید. به نظرم در یکی از صحبت‌های سابقم اشاره کردم فرض کنید جریان هژبر یزدانی.

س- بله، بله فرمودید.

ج- این مثلاً به‌صورت مثال این را در نظر بگیرید که خود نصیری در جریان مقداری از معاملات و یا فعالیت‌های آقای هژبر یزدانی قرار داشت که ایشان مایل بود که فرض کنید یزدانی کنترل این بانک‌ها را به‌عهده بگیرد از این منابع اینها بتوانند استفاده بکنند به نفع خودشان. در هر حال این افراد که تیمسار نصیری و ایادی و هویدا و انصاری که اینها نمی‌خواستند آموزگار ادامه بدهد و حتی صحبت از یک کودتایی بود برعلیه دولت آموزگار و حتی گرفتن افرادی از وزرای مؤثر و بعضی‌ها را هم مانند نهاوندی و غیره را هم تحریک کرده بودند که به دولت حمله بکند و غیره. در هر حال، و از طرف دیگر هم برای حکومت آموزگار و ما که عضو این حکومت بودیم، دولت بودیم، این شخص یک مظهر فسادی بود تیمسار نصیری و تا موقعی که ایشان سرکار بود این قبیل افراد سرکار بودند مخالفین روزبه‌روز به فعالیتشان افزوده می‌شد.

بنابراین روزی من آقای رضا قطبی را خواستم آمدند به دفتر من و همچنین آقای مجیدی هم که رئیس دفتر شده بودند در دفتر ملکه با ایشان هم صحبت کردم که یکی از نکاتی که با یکی از وجودهایی که در اینجا در این کشور هست و تا مادامی که ایشان سر کار هستند گرفتاری‌های‌مان بیشتر خواهد شد این تیمسار نصیری است و شاید خود ملکه هم از این جریان اطلاع داشته باشند. بنابراین مسائل را لازم است که ایشان تشریح بکنند آن طوری که لازم است به شاهنشاه تا این شخص را از کار بردارند.

حتی قبل از اینکه این اقدام را بکنم من با آقای آموزگار هم صحبت کردم ایشان هم نظریه مرا تأیید کردند و بعد صحبت این بود که کی ممکن است سر کار بیاید که مورد قبول شاه باشد. دو نفر وجود داشتند یا فردوست که در آن موقع هیچ‌کس از سابقه فردوست اطلاعی نداشت و یا تیمسار مقدم که مشهور به این بود که مقدم یک فرد آزادی‌خواهی است و مخالف کشت و کشتار و یا اینکه فشار، فشار جسمی و غیره و فلان، به افراد می‌خواهد رل اساسی خودش را به‌عنوان Intelligence Unit عملی بکند تا اینکه قضاوت بکند به مردم و مجازات بکند …

س- به‌عنوان intelligence سیاسی.

ج- intelligene سیاسی باشد. و از قضا این بعد از دو سه هفته مؤثر واقع شد و مقدم هم سرکار آمد و برای من مسلم بود که نه تنها این اقدامی که ما کرده بودیم از این راه به وسیله افرادی که نزدیک ملکه بودند شاید از راه‌های دیگر هم همان توصیه‌ها یا درخواست‌ها اطلاعاتی رفته بود به شاه ولی نتیجه‌اش همان بود که ایشان را کنار کردند.

س- بله. شما تنها نقش مؤثری را که در آن روزها از شهبانو فرح به یاد دارید فقط همین فرستادن آقای نصیری به پاکستان است؟

ج- نه.

س- هیچ‌وقت شد که شما در آن روزها با ایشان ملاقات کرده باشید راجع به این موضوع و جریاناتی که …

ج- نه، نه، نه من با فرح پهلوی ملاقاتی نداشتم.

س- بله. دستگیری هویدا و سایر مقامات عالی رتبه چه بازتابی در شما داشت؟

ج- خوب، برای من این مسئله وجود دارد که انسان مسئول اعمال خودش است.

س- بله.

ج- و اینها هم بایستی با ضوابط و قوانین و مقرراتی که وجود دارد و انسان تحت آن شرایط دارد کار می‌کند بایستی سنجیده بشود. اگر من یک کار خلافی کرده باشم حتماً بایستی جواب‌گوی آن باشم و درباره آقای هویدا بایستی این را بگویم. روزی یکی از افراد فامیل من که تحصیل کرده فرانسه هم بود و تجارب زیادی هم در ایران داشت مردی جاافتاده و شصت‌وپنج ساله‌ای بود و تجارب زیادی از اجتماع و از مسائل و غیره داشت و خودش هم یک شخص بی‌طرفی در اجتماع بود به هیچ گروهی حزبی وابسته نبود، با او که بحث می‌کردم یک نبض اقتصادی اجتماع به دست من بیاید حرفی که در آن موقع به من زد هنوز، نه در آن موقع هویدا وزیر دربار بود و آموزگار تازه سر کار آمده بود، این شخص این پسر دایی من گفت، «یک چیزی برایت بگویم تا موقعی که مردم ندیدند به گردن هویدا یک طنابی بسته شده و از کوچه‌ها کشیده می‌شود اینها آرام نخواهند شد.» پرسیدم چرا؟ گفتند،«این نظر من نیست من دوستش دارم. ولی این attitude نظر مردم است نسبت به این شخص و این را مسئول این کارهایی که شده می‌دانند البته بعد از شاه.» ولی به نظر من واقعاً ایشان مستوجب این مجازاتی که درباره‌اش کردند نبود می‌بایستی به حرف‌هایش رسیدگی بکنند. کارهای خلافی که کرده بودند بایستی روشن بشود برای آینده.

س- بله، این که مربوط می‌شود به زمان بعد از انقلاب.

ج- این می‌شود برای انقلاب و در آنجا.

س- من می‌خواستم از شما بخواهم راجع به آن زمان صحبت کنید،

ج- آن زمان …

س- دستگیری‌شان را در رژیم شاه.

ج- این را فقط برای این گرفتند که باز هم یکی از این امتیازاتی بود همان‌طوری که قبلاً سؤال کردید در مورد مزد و حقوق می‌دادند.

س- بله، بله.

ج- این هم برای آن گرفتند، و الا چطور می‌شد یک شخصی که ۱۳ سال نخست وزیر کشور بوده و تمام اوامر و دستورات شاه را اجرا کرده این شخص اول در مقام خودش بوده باشد در همان موقع و این را بیندازید به حبس در آن موقع. این گرفتن هویدا و انداختنش به حبس در آن موقع مردم را حتی جری‌تر کرد که فشار بیشتری بیاورند برای آنجا انقلاب خودشان. این نتیجه‌اش بود ولی حالا همان‌طور درباره افراد دیگری مثل مجیدی و سایر وزرایی که گرفته بودند و به حبس انداخته بودند اینها به نظر نمی‌رسید که واقعاً کارهای خلافی کرده‌اند و به خاطر این کار خلاف اینها را به حبس انداختند. و این به منظور دادن امتیاز بیشتر بود به انقلابیون در نظر من.

س- آقای یگانه در مصاحبه‌ای که ما با آقای احمد مهبد داشتیم ایشان به دو موضوع اشاره کردند. یکی موضوع زمین‌هایی که ایشان به دستور شاه خریده بودند و بعد آقای خلیل اسفندیاری آن را فروخت به بانک ملی که خریدش چهار میلیون و دویست هزار تومان بود بنا به گفته ایشان، و در عرض چند ماه به ۱۵ میلیون تومان فروخته شد و بعد سهمی را که متعلق به آقای مهبد بوده ایشان می‌خواستند که، چون به قول خودشان باز این زمین را با قرض خریده بودند، کسی را پیدا بکند و بفروشد و متوسل شد به وزیر دارایی و اقتصاد. و شما، طبق گفته ایشان، به برادرزاده‌شان گفتید که شاه فکر می‌کند که ایشان می‌خواهد زمین‌ها را به شاه ببخشد. و مهبد گفت که بله من یک میلیون متر یا دومیلیون متر را می‌بخشم ولی بقیه را بنیاد پهلوی بخرد. یکی این موضوع، یکی هم موضوع مربوط به تشکیل شرکت کشتیرانی و خرید تانکرهای نفتی بوده که ایشان باز هم مدعی شدند که شاه ایشان را تحت فشار گذاشته بود که کلیه این شرکت را و تانکرها را به شخص شاه هدیه کند. شما درباره این مسائل چه اطلاعاتی دارید؟

ج- اولاً از سؤال دوم شروع می‌کنم.

س- تمنا می‌کنم.

ج- من شخصاً در جریان این کشتیرانی و خرید کشتی‌ها از هلند نبودم ولی کم و بیش اطلاعاتی که دارم از این قرار است. وقتی که تصمیم می‌گیرند این کشتی‌ها را بخرند به وسیله شرکت کشتیرانی که بنیاد پهلوی به‌وجود آورده بود، کشتی‌های بزرگی هم بودند چند واحد، اقای مهبد از طرف دربار می‌روند یا از طرف بنیاد پهلوی برای مذاکره درباره خرید کشتی‌ها و تعیین شرایط خرید و قیمت و غیره. بعداً مسلم می‌شود که ایشان یک کمیسیون‌‌هایی گرفتند در صورتی‌که مأمور دولت بودند یا مأمور بنیاد بودند برای خرید و چنین کاری نمی‌توانستند انجام بدهند. شخصی که مأمور شد این را رسیدگی بکند آقای مجیدیان بود که قبلاً در بانک ملی ایران کار می‌کرد و یکی از افراد مجرب و حسابرس برجسته‌ای بود. این باعث شد با وجود اینکه مهبد خیلی نزدیک شده بود به دربار و امکانات زیادی داشت برای پیشرفت‌های بیشتر در آینده، پس از اطلاع دربار از این جریان، اطلاع شاه از این جریان، از ایران فراری شد و رفت تبعه Liechtenstein شد و خودش را قایم کرد مدت‌های مدیدی در اروپا. این اطلاع من بود راجع به سؤال دوم. و اما راجع به سؤال اول که شاید مقداری هم مربوط می‌شود به سؤال دوم این است که ایشان چون از ایران فراری بودند و نمی‌توانستند به ایران برگردند و مورد تعقیب قرار می‌گرفتند، در ایران دارایی‌هایی داشتند من وارد دارایی‌ها و غیره و اینها چون به هیچ‌وجه نیستم.

س- بله.

ج- ولی روزی در وزارت دارایی که من مسئولش بودم برادرزاده ایشان تلفنی به من کرد که می‌خواهم شما را ببینم و پیغامی از آقای احمد مهبد دارم، و من چون ایشان را از نیویورک موقعی که سرکنسول ایران در اینجا بودند و همکاری‌هایی نزدیکی درباره امور محصلین با هم داشتیم و یک انجمن ایران و آمریکا به وجود آورده بودیم و غیره، از آنجا می‌شناختم، حاضر شدم که ایشان را ببینم. و بعد این برادرزاده یک نامه‌ای از ایشان آوردند به من و دادند که با نهایت عجز و لابه که، «من در این کشور خارج وضعم بسیار خراب است و به مرضی گرفتار شدم که چند روز بیشتر از عمرم نمانده و در شرف از بین رفتن هستم و قبل از اینکه بروم مسائلی دارم در ایران که می‌خواهم اینها تسویه بشود. از جمله اینها من یک زمینی دارم در فلان جا این متعلق به من است» بدون اینکه به مسئله خرید زمین از بانک ملی یا غیره وارد این مسائلی که شما فرمودید بشود.

س- بله.

ج- «که این را در اختیار شاه می‌گذارم هر اوامری که می‌خواهند صادر بفرمایند درباره این بفرمایند و من هم می‌خواهم نجات پیدا کنم و غیره و فلان.» این حرفی بود که ایشان در نامه‌شان متذکر شده بودند. و بنا به درخواستی که از من کرده بودند من هم مطالب را همین‌‌طور نامه را بردم به عرض شاه رساندم که از مهبد همچین نامه‌ای رسیده. ایشان هم گفتند که، «من احتیاجی به این زمین ندارم.» بنابراین مجدداً که برادرزاده‌اش به من تلفن کرد من عکس‌العمل شاه را به ایشان گفتم که ایشان چنین حرفی را زدند و حالا بسته است به خودتان هر کاری که می‌خواهید بکنید دیگر چیزی از دست من نمی‌آید. آن پیغامی که داشتید آن را هم به عرض شاه رساندم.

ایشان به نظر من از این طریق می‌خواست روابط خودش را مجدداً با دربار بهتر بکند و شاید مورد بخشش قرار بگیرد.

س- بله.

ج- یا شاید با این ترتیب، البته این حدس است من نمی‌دانم، مثلاً این از بابت آن کمیسیون‌هایی که گرفته از آن بابت مورد قبول قرار بگیرد، یک همچین شاید نظرهایی داشته باشد. درست است دیگر من از منظور و هدف اصلی ایشان اطلاع پیدا نکردم و نمی‌خواستم هم حتی وارد این مسئله ایشان بشوم.

س- بله. آقای یگانه تاکنون فقط درباره دادن حق‌العمل به وسیله کشورهای غربی به افراد و اشخاص در ایران صحبت شده و البته در ارتباط با معاملاتی که انجام می‌شد.

ولی هیچ‌وقت کسی توضیحی نداده یا مسئله‌ای را مطرح نکرده درباره کشورهای سوسیالیستی و اینکه آنها چگونه در این مورد عمل می‌کردند. می‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم که اگر شما اطلاعاتی در این زمینه دارید برای ما راجع به این مطالب صحبت بفرمایید.

ج- خوب، می‌دانید به‌طور کلی هر کشوری که یا هر شرکتی می‌خواهد یک جنسی بفروشد و جنسش را نخرند می‌رود متوسل می‌شود به راه‌های مختلف که از آن راه‌ها اعمال نفوذ بکند که آن هم راه‌های مختلفی دارد ممکن است در اکثر موارد به‌وسیله دادن رشوه و کمیسیون و پول و یا پیدا کردن افرادی است که در تصمیم‌گیرنده بتوانند نفوذی داشته باشند.

برای من هم واقعاً تعجب‌آور بود که کشورهای سوسیالیستی که خودشان را اینقدر دور از استثمار و دنیای فاسد استثماری

س- بورژوایی.

ج- بورژوایی دنیای آزاد می‌دانند، در این جریانات involve بشوند و عین همان کارها را انجام بدهند. ولی به‌هیچ‌وجه کارهای که آنها می‌کنند با کارهایی که این شرکت‌ها انجام می‌دهند کمترین فرقی را ندارند. در این جریانات من ممکن است به چند تا مثال اشاره بکنم.

س- تمنا می‌کنم.

ج- یکی در مورد معامله‌ای بود که ما با کشور رومانی داشتیم و خیلی هم در دنیا منعکس شد نه تنها در ایران. Massy Furgesson بازار ایران را داشت برای تراکتور و تراکتورهایش را برادران محلوجی می‌آوردند و به حدود چهار هزار و تا پنج هزار دلار این تراکتورها در ایران فروش می‌رفت. دولت ایران در آن موقع از طرق وزارت امور اقتصاد و دارایی که عالیخانی هم وزیرش بود روابطی با کشورهای سوسیالیستی ایجاد کرد. تصمیم بر این شد که از هر کشوری بنا به رشته‌هایی که اینها تخصص دارند یا کالا دارند همکاری توسعه پیدا بکند و تجارت پیش برود. برای رومانی هم این تراکتورها مطرح شد و آنها حاضر شدند همان تراکتورهای Massy Furgesson را منتها از مدل‌های خیلی سابق در حدود بیست سال قبل‌شان به ایران بفروشند به قیمت از کمتر از نصف در حدود دو هزار دلار. ما در مرحله اول دوهزار واحد از آنها خریدیم و بعداً این رفت به حدود ده هزار و غیره و بیشتر. درباره این معامله باید بگویم چون از طریق دولت انجام گرفته بود و همه فکر می‌کردند که این معامله‌ای بوده به قیمت خیلی ارزان به نفع کشاورزی و غیره، به نفع کشاورزی بود و همه هم راضی به استثنای آن صادرکنندگان و یا تجاری که اینجا اینها را وارد می‌کردند واسطه‌ها.

شبی در منزل یکی از دوستانم بودم که یک فردی به من نزدیک شد و راجع به مسائل خودش با وزارت اقتصاد و گرفتاری‌هایی که دارد، در آن موقع من معاون وزارت اقتصاد بودم، اینها را مطرح کرد مسائل خودش را. این شخص پسر مرحوم احمد کسروی بود که تقاضایی داشت و آن تقاضا هم مورد قبول قسمت معادن وزارت اقتصاد نبود می‌خواست یک معدنی را به‌وجود بیاورد در صورتی‌که معادن زیادی وجود داشتند از آن در ایران و گرفتاری‌هایی هم داشتند. در هر حال این شخص در میان صحبت‌هایش اشاره کرد به اینکه ما که در وزارت اقتصاد هستیم جوان‌هایی هستیم که به‌دست ما کارهای خلافی دارد انجام می‌گیرد در آنجا بدون اینکه ما خودمان متوجه بشویم و سرمان را هم انداختیم پایین با مثل کبک سرمان را توی برف کردیم.

این حرف برای من خیلی سنگین بود و از او خواستم موردش را بگوید. با نهایت کوشش‌هایی که برای از بین بردن فساد به وسیله وزارت اقتصاد حداقل در سطح بالای آن به عمل آمده بود. ایشان گفتند، «خیلی خوب من به همان مسئله خرید تراکتورها برمی‌گردم که شما این تراکتورها را خریدید و فکر می‌کنید کار خوبی هم انجام شده و کار خوبی هم بوده. ولی آیا می‌دانید این کمیسیونش را کی می‌گیرد؟» خوب برای من به نظر رسید که حرفش حرف صحیحی نباشد. چطور ممکن است بین دو تا دولت این معامله انجام گرفته باشد به وسیله مأمورین و آن وقت قیمت هم نصف باشد و آن افرادی هم که از طرف ایران بودند افراد صددرصد مطمئن عالیخانی، دکتر تهرانی، من هم ناظر، پس این در اینجا کی کمسیون می‌گیرد؟ از او پرسیدم که «آیا این افراد هستند که کمیسیون گرفتند؟» گفت، «به هیچ‌وجه اینها آدم‌های درستی هستند.» پس کی گرفته؟ جوابش این بود، «شاهپور غلامرضا.» بعد برای من این تعجب بیشتر شد چطور ممکن است شاهپور غلامرضا که اصلاً رابطه‌ای تا آن موقع که من حس می‌کردم اصلاً با این جریان نداشته و در مذاکرات شرکت نکرده و غیره، این کمیسیون بگیرد. بعد گفت، «خیلی خوب شما قبول ندارید یک اطلاع دیگر می‌دهم. در همان هفته گذشته تعدادی از این تراکتورها از سرحد جلفا گذشتند و این شخص هفتصد هزار تومان از بابت این محموله کمیسیون خودش را دریافت کرده.» خوب من دیگر موضوع را بیشتر از این با هم صحبت نکردیم و برای من بیش از شایعه‌ای نبود این حرف‌هایی که می‌زد. ولی مع‌هذا روز بعد که وزیر اقتصاد دکتر عالیخانی را دیدم به این موضوع اشاره کردم که دیشب یک همچین حرف‌هایی زده می‌شد. به نظر من این شایعات بیشتر نرسیده حالا نمی‌دانم چیست. ایشان وقتی که اینها را شنیدند خیلی به فکر رفتند و گفتند، «به نظر نبایستی به نظر من این شایعه نیست ممکن است حقیقت داشته باشد و دلیلش هم این است که چند بار شاهپور غلامرضا در جریان مذاکرات با من تماس گرفته بود و اطلاعاتی از این خواسته بود. بله، اطلاعاتی از دکتر عالیخانی خواسته بود که فرضاً مذاکرات در چه مرحله‌ایست و چه وقت تمام می‌شود و غیره و غیره. و گویا برای این منظور بوده که این اطلاعات را شاهپور خودش از وزیر اقتصاد بگیرد به سفارت رومانی بدهد که ایشان در جریان این معامله هست که این معامله عملی بشود و غیره.

س- بله.

ج- و آقای وزیر اقتصاد این جریان را دنبال کردند و متوجه شدند که نه، این حقیقت دارد و در اینجا سوء‌استفاده‌ای عملی شده و شاهپور غلامرضا کمیسیون می‌گیرند. این گزارش به عرض شاه رسید بلافاصله، ایشان خیلی ناراحت شدند و بلافاصله به تیمسار نصیری رئیس ساواک دستور دادند که برود از برادرش این پول را بگیرد و این را بدهد به سفیر رومانی و به او هم بگوید که اگر در آینده از این کارها بشود رابطه اقتصادی بین ایران و رومانی قطع خواهد شد. و به برادرش هم گفته بشود اگر دفعه دیگر از این کارها انجام بدهد از کشور اخراج خواهد شد. این یک مثال.

مثال دیگری هست از چک‌ها قراردادی داشتیم یا موافقت‌نامه‌ای داشتیم با چک‌ها که یک کارخانه ماشین‌سازی در تبریز ایجاد بکند. برای اینکه قرارداد معامله ماشین‌آلات را بکنیم نمایندگان‌شان آمده بودند به ایران و مسئولی هم از طرف ما برای این کار مهندس تقی توکلی بود که رئیس این طرح بود که این را به مرحله اجرا در بیاورد. همگام مذاکره با مسئولین چکسلواکی چک‌ها به توکلی گفته بودند که بله، وقتی که قیمت‌ها را مذاکره می‌کردند و توکلی گفته بوده که قیمت‌هایتان بالاست بایستی پایین بیاید آنها هم اشاره کرده بودند، «بله در داخل این در حدود ۲۰ درصد کمیسیون وجود دارد که بین افراد مسئول در وزارت‌خانه و شما تقسیم می‌شود.» ایشان بلافاصله از جلسه خارج می‌شود بعد آمد دفتر من و جریان را عیناً گفت و من هم دست ایشان را گرفتم پیش عالیخانی بردم و ایشان و من آماده این بودیم که مذاکرات را اصلاً به هم بزنیم. ولی ایشان تصمیم گرفتند سفیر چکسلواکی را بخواهند دفترشان با نمایندگانی که بودند مذاکره می‌کردند و در آنجا گفتند این معامله به شرطی انجام خواهد گرفت که حداقل قیمت‌ها باشد و با قیمت‌های بین‌المللی تطبیق بکند و حالا آن روزها گذشته که کمیسیونی به مأمورین داده بشود. در اینجا این افراد برای مملکت خودشان خدمت می‌کنند و حقوق خودشان را هم از دولت می‌گیرند و بنابراین بدون اینکه اشاره بکند که همچین حرفی به تقی توکلی زده شده است نسبت به غیرقابل قبول بودن و یا اینکه تأثیر منفی داشتن چنین پیشنهادی در مذاکرات به آن اشاره کرد. اینها هم خیلی ناراحت شدند سفیر و نمایندگان چکسلواکی خارج شدند و قیمت‌های خودشان را هم آوردند پایین، معامله هم انجام گرفت و کارخانه‌ای هم ایجاد کردند و بعد از آن دیگر این مسئله تا موقعی که عالیخانی و گروهشان در وزارت اقتصاد بودند دیگر پیش نیامد. یک مورد دیگر مورد مجارستان است.

س- بله.

ج- که در آن مورد هم باز اینها از این راه وارد شده بودند که از طریق یکی از درباریان والاگهر شهرام پسر

س- اشرف پهلوی.

ج- اشرف پهلوی. ایشان به من تلفن کردند من مسئول سیاست‌ها و طرح‌های صنعتی بودم در وزارت اقتصاد به‌عنوان معاون وزارت‌خانه که بله ایشان علاقه‌مند هستند مرا ملاقات بکنند درباره طرحی. من هم گرفتاری داشتم معذرت خواستم. ایشان با اصرار زیاد می‌خواستند همان مرا ببینند به دفتر من خواستند بیایند. با وجود اینکه کار هم داشتم گفتم عملی نیست، گفتند، «پس شما موقع ناهار لابد به یک جایی می‌روید؟» گفتم، «نه در همین جا می‌خورم» گفت، «همان موقع من می‌آیم.» گفتم، «ناهاری برای شما قابل نخواهد بود.» گفت، «ناهارم را می‌خورم می‌آیم.» با وجود این ایشان ساعت دو، دو و نیم بود آمدند وزارت اقتصاد. بعد مرا در گوشه‌ای دیدند در آنجا نشستم و ناهارم معمولاً نان و پنیر و خیار و ماست بود. و ایشان با این وضع دیدند که بله نمی‌شود شاید از این شخص امتیازی گرفت. حرف‌های‌شان را زدند. حرفشان عبارت از آن بود که مجارها علاقه‌مند به ایجاد یک کارخانه لامپ‌سازی هستند در ایران و طرحی هم می‌آورند و پیشنهاد می‌کنند و ما علاقه‌مند هستیم این طرح عملی بشود. پاسخ من این بود که ما هم علاقه‌مند هستیم با مجارستان یک طرحی داشته باشیم با کشورهای دیگر اروپای شرقی هر کدامشان طرح‌هایی را داریم لهستان، چکسلواکی، رومانی، شوروی، و خیلی هم علاقه‌مندیم. منتها یک شرطی هست. آن هم شرطش عبارت از این است که شرایطشان با شرایط طرح‌های دیگری که به‌دست ما رسیده و یا خواهد رسید با آنها تطبیق بکند. اگر شرایط دیگران بهتر باشد آنها برنده خواهند بود بنابراین توصیه‌ای که من می‌توانم به شما بکنم عبارت از این است که شما به دوستان مجار خودتان این را حالی بکنید که بهترین شرایط را بدهند. در این مورد اول البته اولین معامله عملی نشد چون قیمت‌هایشان بالا بود و نتوانستند در مقابل ژاپنی‌ها رقابت بکنند. ولی این هم موردی بود که باز از طریق دربار و پسر اشرف پهلوی اینها نفوذ می‌خواستند بکنند. البته نفوذها راه‌های دیگری داشت. این بد نیست درباره شوروی هم این را بگویم که آنها هم موقعی که من مسئول مذاکره بودم با شوروی‌ها در مورد ذوب‌آهن و لوله گاز و غیره، و عالیخانی هم رئیس هیئت بود و با اصفیاء نفر دوم. اینها رفته بودند رسیدگی کرده بودند افرادی که در طرف ایران مسئول مذاکره هستند چه نوع افرادی هستند. و بعد از تحقیقات به این نتیجه رسیده بودند. البته این اطلاعاتی بود که از طرف دستگاه اطلاعی ما به دست ما رسید، نتیجه بررسی و تحقیقات شوروی‌ها عبارت از این بود که اینها گروهی هستند به مملکت خودشان علاقه‌مند و ناسیونالیست و حتی کلمه «بورژوا ناسیونالیست» به کار برده بودند و بنابراین در عمل می‌دیدیم که این کاملاً برداشتی که شوروی‌ها در مذاکرات می‌کنند روی این نقطه ضعف تکیه کردند که بله مملکت شما این قدر در گذشته مور استثمار قرار گرفته و غیره. ما می‌خواهیم همکاری بکنیم برای پیشرفت ایران و غیره و غیره، همه‌شان در این زمینه بود. و در هر حال بنابراین می‌بینیم که این کشورهای سوسیالیستی هم سعی می‌کنند از راه‌های مختلف حتی در بعضی موارد به وسیله پول. مستقیم یا به وسیله خریدن نفوذ دستگاه‌های یا اشخاص با نفوذ درباری و غیره و فلان، نکات ضعف طرف را پیدا بکنند و یا مسائل حتی فکری بتوانند افرادی را معرفی بکنند یا دعوت بکنند به مسافرت و غیره و فلان و هزینه او را بدهند. این راه‌ها هم وجود دارد برای نفوذ کردن.

س- آقای یگانه، در مصاحبه‌ای که ما با یکی از آقایان داشتیم به ما ایشان گفتند که در مرحله اول قرار بود آقای هوشنگ انصاری یکی از معاونان آقای عالیخانی باشند. آیا شما از این موضوع اطلاع دارید که چرا این موضوع عملی نشد؟ در ضمن شما خودتان در گفت‌وشنود قبلی گفتید که آقای عالیخانی دست آقای انصاری را گرفت و بالا آورد. چگونه؟

ج- باز در این مورد شروع می‌کنم از سؤال دوستان.

س- تمنا می‌کنم.

ج- درباره اینکه چطور عالیخانی دست انصاری را گرفت بالا آورد. انصاری نمی‌دانم سابقه‌اش را می‌دانید یا نه کم و بیش.

س- نه خیر من هیچ اطلاعی ندارم درباره ایشان.

ج- البته حرف‌های زیادی وجود دارد.

س- صحبت‌های زیادی هست.

ج- یک جوانی بود در جوانی از ایران فرار کرد. موقع جنگ و اینها و در یک خانواده بسیار فقیری زندگی می‌کرد.

س- فرار برای چه آقا؟

ج- از شرایط موجودش خانوادگی خودش راضی نبوده و سوار یک کشتی می‌شود در یک گوشه‌ای پنهان می‌شود و بعد این کشتی عازم ژاپن بوده که در وسط راه پیدا می‌کنند که یک همچین بچه‌ای از اهل بوشهر در اینجا در کشتی هست و اینها هست و اینها نمی‌توانند برگردانند کشتی را به ایران و بعد می‌بایستی بروند به ژاپن، البته این حکایتی است که

س- بله

ج- یک نوشته یک گزارش مفصلی در اختیاری من هست در این باره به من دادند حالا تا چه حدی درست است یا نه من نمی‌دانم. در هر حال این وقتی که می‌رسد به ژاپن انصاری، این را می‌برند به سفارت که سفارت او را برگرداند به ایران.

س- سفارت ایران.

ج- سفارت ایران و این را آن وقت در اختیار آنها می‌آیند یک شخص خیّری پیدا می‌کنند آقای محمد نمازی. بعد محمد نمازی خیلی کمک می‌کند این را می‌گیرند و می‌گویند از او نگهداری می‌کنند و وسایل تحصیل و تربیتش اینها را فراهم می‌کند و مثل یک فرزند خانوادگی می‌شود. این وقتی که بزرگ می‌شود بعداً این را می‌فرستند حتی در اروپا و آمریکا مقداری زبان انگلیسی و غیره هم یاد بگیرد ولی تحصیلات اساسی را دیگر نمی‌تواند بکند. بعد از برگشتن باز برمی‌گردد به گویا به ژاپن و در آنجا برای اخوان‌ها جعفر اخوان اینها مقداری کار می‌کند مقداری هم برای نمازی‌ها کار می‌کند. در موقعی که در اینجا بوده یک مقدار پولی داشته و غیره و آن وقت با بعضی از این، یعنی پولی به‌دست می‌آورد از فعالیت‌هایی که کرده بوده و غیره و با یک زن یا دختر ژاپنی ازدواج می‌کند که این از یک فامیل نسبتاً خوبی بود در آنجا و می‌تواند آقای انصاری رابطه ایجاد بکند با خیلی از فامیل‌ها و فلان خیلی در آنجا روابطش می‌گیرد و گویا سفارت هم از وجود همچین شخصی در آنجا استفاده می‌کند.

موقعی هم که شاه می‌رود به ژاپن یک شخصی پیدا کنند زبان ژاپنی بلد باشد و این ور و آن ور بتواند بدود این را می‌آورند به‌عنوان مترجم و اینها کمک می‌کند و شاه هم خوشش می‌آید بعد می‌گوید که بیاید به ایران و در آنجا کار بکند. این که می‌آید به ایران بنا می‌شود که در وزارت بازرگانی کار بکند آن موقع هم آقای جهانگیر آموزگار وزیر بازرگانی بوده، به او می‌گویند که مدیر کل بشود، ولی بعداً می‌بینند که مدیرکل شدن می‌بایستی یک مقاماتی را شخص بگذراند و در کادر بوده باشد می‌بینند که نمی‌شود بعداً تصمیم می‌گیرند معاون وزارت‌خانه‌اش بکنند یک مقام بالاتر بدهند که آن پست سیاسی است که دست هر کسی را از کوچه می‌شود گرفت و آورد و گذاشت آنجا این وزیر بشود یا اینکه معاون بشود. ایشان مدتی در آنجا می‌مانند تا دولت امینی می‌رود کنار آموزگار هم می‌رود کنار بعدی آقای چیز بی‌کار می‌شوند آقای …

س- آقای انصاری.

ج- آقای انصاری. ایشان با روابطی که با نمازی اینها داشته مقداری رفته بود سهام فخر رازی را خریده بود. بعد دست‌اندازی می‌کند برای گرفتن مقدار بیشتری از سهام فخر رازی. در این موقع فخررازی هم در حال ورشکست شدن بود و عالیخانی شده بود وزیر اقتصاد در اینجا یک Management Institute سازمان مدیریتی وجود داشت و انصاری در حاشیه بود. بعد وزارت اقتصاد عالیخانی کمک کردند که ایشان بیاید مدیر این شرکت بشود. رابطه عالیخانی با ایشان از آنجا شروع می‌شود و مسئولیت را می‌گذارند به عهده ایشان و ایشان هم البته مقدار زیادی از سهام مال فامیل آقای نمازی بود مورد تأیید آنها هم بود و به این ترتیب با کمک وزارت اقتصاد این فخر رازی که یک شرکت نساجی بود به راه می‌افتد و موفق هم می‌شود و کار خوبی هم در آنجا انجام می‌دهد آقای انصاری.

بعد عالیخانی ایشان که دنبال پیشبرد صادرات ایران بودند و توسعه آن آمدند از ایشان خواستند که یک شخص خیلی با دو خوبی بود و public relations خوبی داشت و غیره، در این زمینه خیلی برجسته بود انصاری، ایشان خواستند که بیاید برای توسعه این فعالیت یعنی صادرات ایران همکاری بکند با وزارت اقتصاد و بعد برای این منظور رفتند و برای ایشان از وزارت، می‌بایستی وزارت خارجه هم قبول بکند و اعلی‌حضرت هم بایستی قبول می‌کردند مقام سفارت بگیرد.

ایشان به‌عنوان سفیر سیار رفتند به کشورهای مختلفی، تعداد زیادی از کشورهای آفریقایی و غیره، برای این منظور از طرف وزارت اقتصاد. یعنی ایشان که از جریان خارج شده بود به این ترتیب عالیخانی ایشان را باز وارد جریان کرد. و بعد از آن بود که بعد از اینکه این کارها را انجام داد از این سفارت برگشت بعد به ایشان پیشنهاد شد که برود به پاکستان به‌عنوان سفیر به‌شرطی که زنش را طلاق بدهد. زن ژاپنی خودش را طلاق داد و دختر پناهی را گرفت که منشی آقای آرام بود در وزارت‌خارجه. بعد چون مطابق مقررات ایران یک کسی که زن خارجی داشته باشد نمی‌تواند سفارت برود، به این ترتیب رفت. بعد وزیر اطلاعات شد و بعد از آن هم رفت به سفارت ایران در واشنگتن و خیلی روابط نزدیکی با آقای هلمز داشت شبانه‌روز با ایشان بود.

س- آقای ریچارد هلمز.

ج- آقای ریچارد هلمز، ایشان هم یک موقعی که سفیر بودند در ایران روابط بسیار نزدیکی داشت و بعد …

س- در ضمن من می‌خواستم از شما تقاضا کنم که آن دفعه اشاره شده بود به مذاکراتی که درباره ایشان در مسکو انجام گرفته بود راجع به فعالیت‌های آقای انصاری. اگر لطف بفرمایید و راجع به این موضوع هم توضیح بدهید ممنون می‌شوم.

ج- بله. پس می‌بینیم که ایشان به این ترتیب روابطش با آقای عالیخانی به این ترتیب بود و بعد ایشان آمدند جای، ها، راجع به معاونتش، راجع به معاونت اینکه ایشان آیا عالیخانی به ایشان معاونتی پیشنهادی داده، من این را نمی‌دانم و بعید می‌دانم در آن موقع همچین چیزی وجود نداشت برای اینکه ما در جریان می‌بودیم.

س- بله.

ج- و به‌علاوه ایشان دنبال مقامات بالاتری بودند چون قبلاً معاون وزارت‌خانه شده بودند. و اما وقتی که ایشان آمدند وزیر اقتصاد شدند بلافاصله من استعفا کردم و معلوم بود پشتیبانی ایشان هم به وسیله مقاماتی نه در ایران بلکه در خارج هم است و خیلی قوی است. بلافاصله بعد از استعفای من، مرا نگذاشتند بروم کنار وزیر آبادانی و مسکن کردند.

چند روز بعد ضیافتی بود در باغ سنای ایران به‌خاطر جشن مشروطیت، چند روز بیشتر نبود بعد از این تغییرات گذشته بود، من رفته بودم آنجا شبی بود سفیر شوروی آمد پیش من و در آن موقع شروع کرد سؤالاتی را کردن که برای من تعجب‌آور بود. این بود که، «چطور شد که آقای عالیخانی رفت کنار بلافاصله بعد از اینکه از مسکو برگشت و این آقای انصاری آمد؟» من به ایشان گفتم، «خود آقای عالیخانی رفتند استعفا کردند از مقام خودشان. گرفتاری‌هایی داشتند و غیره مسائل خصوصی بوده.» بعد پرسیدند «چطور این شخص را آوردند؟ دولت ایران آیا نمی‌داند این کیست؟» گفتم، «من اطلاع ندارم.» گفتند، «تعجب‌آور است ایشان در لیست حقوق بگیران سیا وجود داشت چطور ممکن است دولت ایران از آن اطلاع نداشته باشد؟» من گفتم، «من هیچ‌گونه اطلاعی از آن ندارم.» بعد از من پرسیدند، «خوب، روابط ایران با شوروی چه می‌شود با این ترتیب؟» پاسخ من این بود که به نظر من در اینجا چون تصمیم گیرنده اصلی در این کشور شاه است و ایشان این کارها را نظارت می‌کنند به خصوص با اهمیتی که رابطه بین شوروی و ایران برای ایشان دارد و ایشان هم سرکار خودشان هستند و خیلی بعید به نظر می‌رسد که این تغییرات لطمه‌ای بزند به روابط بین این دو کشور.» این پاسخ من بود پاسخ‌های خیلی سیاسی یا اداری یا هر چه که شما تلقی بکنید در چنین شرایطی

س- بله، بله.

ج- که می‌توانستم به ایشان بدهم و بلافاصله هم گزارش خودم را در این مورد به دربار فرستادم که به نظر شاه هم برسد که نگرانی این شوروی‌ها را هم نشان بدهد که اینها یک مسائلی دارند نگران هستند و غیره. از اینکه بگذریم دیگر من تماس نزدیکی با وزارت اقتصاد نداشتم تا اینکه تقریباً در حدود یک سال و نیم یا دو سال بعد از آن من از ایران خارج شدم یعنی قبلاً از وزارت آبادانی و مسکن استعفا کردم و بعد مشاور نخست‌وزیر شدم و بعد از آن هم رفتم به بانک جهانی به هیئت مدیره بانک جهانی.

در این موقع من دعوت‌نامه‌ای داشتم از سازمان ملل متحد برای تهیه یک گزارشی در مورد گاز طبیعی و امکانات استفاده بین کشورهای در حال توسعه از این گاز. و یک سمیناری بنا بود در شوروی تشکیل بشود و من یکی از کارشناسانی بودم که دعوت شده بودم بروم در آنجا برای مدعوین صحبت بکنم، از کشورهای مختلف افرادی آمده بودند. قبول هم کرده بودم رفتم مسکو و در حالی که در مسکو بودم آن دستگاهی که مسئول همکاری با کشورهای در حال توسعه است یا با کشورهای خارجی است اینها را ما قبلاً می‌شناختیم آقای کولیف و شمائوسکی و غیره و فلان. اینها اطلاع پیدا کرده بودند که من در مسکو هستم با وجود اینکه از دولت ایران هم خارج شده بودم عضو دولت نبودم، در آنجا به من پیغام دادند که می‌خواهند مرا ببینند و دعوت کردند روزی با هم باشیم. من هم بلافاصله به سفیر ایران که نمی‌خواستم ایشان را هم ببینم در آنجا ولی چون اینها دعوت کرده بودند با سفیر ایران تماس گرفتند در آن موقع آقای امیرتیمور بودند در مسکو. به نظرم سال ۱۹۷۲ بود.

س- بله.

ج- یا ۷۱ ببخشید ۷۱ بود. که بله همچین دعوتی از من شده آیا می‌توانم ملاقات بکنم اینها را با ایرادی هست؟ اگر ملاقات کردم مطالبی دارید؟ ایشان ممکن است مطالبی را مطرح بکنند من چه می‌توانم بگویم اینها. خلاصه یک briefing می‌خواستم ببینم که سیاست‌های ایران چیست و روابطشان چه شده در عرض این دو سال اخیر و غیره، تا در جریان باشم. ایشان هم مرا brief کامل کردند و گفتند، «اشکال هم وجود ندارد حتماً هم این کار را بکنید.» و من ملاقاتشان کردم. این ملاقاتمان دو سه ساعت طول کشید و بیشتر حرفشان نگرانی‌هایی بود که داشتند. می‌گفتند که «ما از موقعی که این شخص آقای انصاری آمده سرکار ما گرفتاری‌های زیادی پیدا کردیم درباره اجرای طرح‌هایی که بین سران دو کشور توافق شده بود. حالا دیگر به حد آخر خودش رسیدیم می‌خواستیم نظر شما را بخواهیم که ما چه کار می‌توانیم بکنیم.» برای من مسئله تعجب‌آور بود به ایشان هم گفتم که من خیلی متأسفم که همچین نظری را از من می‌خواهید برای اینکه من یک نفر ایرانی هستم و چطور ممکن است به شما نظری بدهم در این باره.

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۱۶ جولای ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱۵

در هر حال، ولی خوب اینها اصرار کردند و من گفتم. «نظر خودتان چیست؟ می‌خواهید چه کار کنید؟» نظر خودشان را گفتند که، «ما می‌خواهیم در عالی‌ترین مقامات شکایت خودمان را ببریم پیش شاه.»

س- پیش شاه؟

ج- بله، یعنی مسئله را بکشند به عالی‌ترین مقامات.

س- بله، بله.

ج- در شوروی و این مسئله بین دو کشور تلقی بشود. پاسخ من این بود که، «شما مصلحت خودتان را خودتان می‌دانید ولی آیا فکر می‌کنید که این مسئله‌تان را حل می‌کند یا نه؟ یا گرفتاری‌ها بیشتر می‌شود؟ یا این دخالتی از جانب شما تلقی خواهد شد در امور داخلی ایران که شما با این فردی که مورد اطمینان دستگاه هم هست نمی‌خواهید همکاری بکنید این شخص کنار برود. شاید بهترین راه حل برای شما این باشد در عین حالی‌که کارهای اجرایی‌تان از این طریق است از طریق وزارت اقتصاد است شما ممکن است یک channel و یا راه دیگری برای گزارش و یا تماسی پیدا کنید و آن هم چه بسا یک راه بهتر از طریق وزارت خارجه ایران و یا از طریق سفیری است که در این جا وجود دارد.

س- بله.

ج- ایشان هم می‌خواهند کار بکنند و وظیفه‌شان توسعه روابط است که شاه در جریان امور قرار بگیرد نه از طرف تنها وزارت امور اقتصاد و دارایی و از طرف وزیر اقتصاد بلکه از طریق وزارت خارجه ایران از طریق سفیر ما در اینجا از طریق سفیر خودتان در ایران.»

البته این راه را پذیرفتند و به این ترتیب سعی شد که جریان ادامه پیدا بکند. ولی بایستی این را هم اضافه بکنم که با وجود این تا موقعی که آقای انصاری آنجا حضور داشتند روابط در پایین‌ترین حد ممکن بود همکاری بین دو کشور و هر روز گرفتاری‌های جدیدی به‌وجود آمد.

بعد از اینکه ایشان کنار رفتند و من وزیر دارایی شدم یک هفته بعد می‌بایستی من در رأس یک هیئت mix commission که وجود داشت کمیسیون مختلط همکاری‌های اقتصادی و فنی بین دو کشور می‌بایستی بروم به شوروی، حتی به من پیشنهاد کردند اینها اگر می‌خواهم این را به عقب هم می‌توانم بیندازم چون تازه سرکار آمدم، من قبول نکردم. به آنها گفتم چون دولت اهمیت زیادی برای همکاری به شما می‌دهد من هم وارد جریانات هستم همان تصمیم که قبلاً گرفته شده هفته آینده می‌آیم به شوروی. و رفتم آنجا و وقتی که رفتم به ملاقات آقای کاسیگین ایشان اولین حرفی که زدند عبارت از این بود، به‌طور شوخی البته به من می‌گفتند که، «من می‌خواهم شکایت شما و وزارت‌خانه شما را به پیش شاه ببرم که گرفتاری‌هایی که برای ما ایجاد شده است.» بعد در آنجا بلافاصله در جوابش گفتم که، «قربان Excellency من تازه یکی دو هفته‌ای بیش نیست که در این وزارت‌خانه هستم چطور ممکن است؟» گفت، «منظورم البته شما نیستید و ما شما را خوب می‌شناسیم و به همکاری‌های شما ارزش قائل هستیم و غیره و فلان، که درباره پیشرفت همکاری‌ها طبق مصالح خودتان اقدام کردید و ما هم راضی بودیم.» ولی این نشان‌دهنده عدم رضایت‌شان و اینکه آن همکاری‌هایی که ایران با شوروی به وجود آورده بود در جهت عکس آن بود.

ایران از این راه همکاری‌ها می‌خواست یک جو سیاسی بهتری بین خود و کشور شوروی به‌وجود بیاورد در صورتی‌که این جو کاملاً عوض شده بود و این خود همکاری‌های اقتصادی سیاسی به بدتر شدن جو سیاسی کمک می‌کرد نه به آن کمک بکند که بهتر بشود آن جو سیاسی. ولی در آنجا البته ما سعی کردیم که من مدتی در وزارت اقتصاد و اینها بودم براساس تصمیماتی که قبلاً گرفته شده بود باز کارها مثل گذشته به روال عادی خودش بیفتد با توجه به حفظ منافعی که ما داشتیم.

س- شما در مصاحبه قبلی راجع به سیاست مبارزه با تورم صحبت کردید و موضع آقای هوشنگ انصاری که کاهش نرخ دلار از هفتادوپنج ریال یا هشتاد ریال به پنجاه ریال و خرده‌ای بود و مخالفت بانک مرکزی را با نظر ایشان. من می‌خواستم از شما تقاضا بکنم که موضع شاه را در این مورد توضیح بفرمایید و جزئیات این قضیه را برای ما شرح بدهید.

ج- در این باره وقتی که با هزینه‌های اضافی که در کشور می‌شد تورم تشدید شد،

س- بله.

ج- و دولت هم تحت فشار بود تا تورم را بیاورد پایین، راه‌حلی که به‌نظر وزرای اقتصادی مانند آقای هوشنگ انصاری که وزیر امور اقتصادی و دارایی بودند یا آقای مهدوی که وزیر بازرگانی بودند و یا آقای نجم‌آبادی که وزیر منابع بودند، اینها به نظرشان می‌رسید که ما با این ارزهای زیادی که به دستمان می‌رسد که می‌توانیم قیمت دلار را بیاوریم پایین و به این ترتیب ارزش ریال می‌رفت بالا و از این طریق واردات ارزان‌تر می‌آمد به ایران و قیمت کالاهای وارداتی کمتر می‌شد و در هزینه زندگی تأثیر داشت و تورم را قدری فشارهایش را از بین می‌برد. این ممکن بود از لحاظ تئوری تا حدی صحیح باشد ولی از نقطه‌نظر بانک مرکزی که آن موقع من رئیس بانک مرکزی بودم با منافع درازمدت ایران تطبیق نمی‌کرد. برای اینکه ما گرفتاری‌هایی داشتیم که دردش در یک جای دیگری بود و معالجه‌ای که می‌کردیم با دوایی بود که به آن درد نمی‌خواند. به این ترتیب گرفتاری ما علت عرض ما بالا رفتن تقاضاها به‌خاطر این هزینه‌های زیادی بود که دولت در پیش داشت و می‌بایستی اگر می‌خواستیم معالجه بکنیم این هزینه‌ها را کمتر بکنیم به حد توانایی خودمان به حد مقداری که می‌توانیم جذب بکنیم به آن حد برسانیم تا تعادلی در اقتصاد خودمان برقرار بکنیم تا اینکه برویم به‌خاطر اینکه asset خودمان را داریم از دست می‌دهیم یعنی نه یک asset یک دارایی و ثروتی است در زیرزمین این را داریم، این درآمد نیست،

س- بله.

ج- خیلی فرق می‌کند بین درآمد و ثروت. این درآمد نیست تا ما بیاییم براساس آن قیمت ارز را ببریم بالا و اینها. بلکه به این ترتیب ثروت خودمان را از دست می‌دهیم آن هم به قیمت سعی بکنیم ارزی که به‌دست آوردیم به قمیت ارزان‌تری به ریال بفروشیم. آن وقت تازه اگر این کار را می‌کردیم برای امسال سال آینده چه کار بکنیم؟ بازهم می‌بایستی وقتی از هفتادوپنج ریال آوریم به پنجاه ریال سال بعد هم می‌بایستی بیاویم روی چهل ریال روی سی‌وپنج ریال یا چه؟ این بود که در وزارت اقتصاد ببخشید در بانک مرکزی من صددرصد با این نظر مخالف بودم و بنا شد که این در شورای اقتصاد مطرح بشود.

رفتیم شورای مقدماتی آقای هویدا هم مأمور کرد که یک کمیسیون کوچکتری این تشکیل بشود که در آن کمیسیون کوچکتر فقط وزرای اقتصادی باشند به اضافه رئیس بانک مرکزی به اضافه وزیر مشاور که آقای اصفیاء بودند. بنابراین غیر از سه چهار نفری که قبلاً اشاره کردم انصاری و مهدوی و نجم‌آبادی در آنجا مجیدی و اصفیاء و من هم بودم به اضافه قائم مقام آقای انصاری که آقای حسنعلی مهران باشند. اصفیاء سعی کرد که از اوضاع و احوال اطلاع پیدا بکند اطلاعات بیشتری به‌دست بیاورد ببیند که وضع چیست تا بر آن اساس تصمیم گرفته بشود. ولی مجیدی که بیشتر وارد اوضاع و مسائل ارزی و غیره بود بلافاصله از پوزیسیون بانک مرکزی دفاع کرد یعنی نظر خودش را اعلام داشت که به‌نظر می‌رسد که بانک مرکزی حرف‌هایش صحیح است. این جلسه که به هم زده شد بنا شد که جلسه بعدی‌مان در منزل آقای مجیدی باشد. و در عین حال سعی کرده بودند سایر وزرا که ممکن بود طرف بانک مرکزی را بگیرند اینها را در کنار بگذارند من‌جمله جمشید آموزگار و یا بعضی از وزرای دیگر. و به‌علاوه می‌بایستی در نظر گرفت که نه تنها ما یک ثروتی را از دست می‌دادیم با پایین آوردن این قیمت دلار بلکه این تأثیر هم داشت در توسعه اقتصادی کشور در تولیدات و هم صادرات. چون صادرات ما زیاد نبود ممکن بود بگویند که این اهمیت ندارد ولی از لحاظ تولیدات هم چون وقتی که کالایی ارزان تمام می‌شود آوردنش پس چه احتیاجی دارد که در کشور تولید بشود، در کشور خیلی گرانتر تولید می‌شد.

س- بله، بله.

ج- بنابراین حتی توسعه اقتصادی ما هم ضرر می‌کرد ارز،

س- مورد تهدید بود.

ج- متأثر می‌شد. بله، مورد تهدید بود و متأثر می‌شد. در هر حال در جلسه بعدی که در منزل آقای مجیدی بود صبح جمعه‌ای، صبحانه هم آنجا خوردیم. و آقای اصفیاء دیگر شرکت نکردند در آنجا، این آقایان وزرای اقتصادی بودند. فشار زیادی روی من بود که قبول بکنم این پایین آمدن قیمت ارز را حتی به‌جایی رسید که آقای هوشنگ انصاری گفتند که این خواسته ما و دستور من است که این کار عملی بشود.

پوزیسیون من این بود که در عین حالی‌که هر چه هست شما وزیر اقتصاد هم هستید رئیس بانک مرکزی مسئولیت خودش را دارد و این جزو مسئولیت‌های بانک مرکزیست و رئیس بانک مرکزیست و این به صلاح تشخیص داده نمی‌شود بنا به این دلایل.‌ اگر هم می‌خواهید این کار عملی بشود بروید رئیس بانک مرکزی‌تان را عوض بکنید. و در آن موقع هم چون مجیدی تا حدی موافق نظرات ما بود حتی مجیدی را هم ایشان شروع کردند به تهدید کردن که می‌خواهند تکلیف ایشان را هم روشن بکنند در این مورد که ایشان حرفش چیست؟ پوزیسیون قطعی خودش را روشن بکند. و در آنجا هم برای اینکه مجیدی بیشتر از این درposition embarrassing قرار نگیری من بلافاصله گفتم به ایشان اصلاً مربوط نیست به سازمان برنامه

س- این را قبلاً شما توضیح دادید.

ج- قبلاً هم. بعد وقتی که …

س- و قرار گذاشتند نظر شاه را بدانند در این مورد.

ج- در این مورد آره. بعد این جریان گزارش شد به هویدا نخست‌وزیر و ایشان تصمیم گرفتند که مسئله را ببرند پیش شاه. از وزیر اقتصاد و دارایی و از رئیس بانک مرکزی خواستند سه نفری ما رفتیم پیش شاه. شاه در این صحبت خوب، پرسیدند، «مسئله چیست؟» آقای هویدا اشاره کردند به اینکه بله، مسئله نرخ ارز است. بعد آقای انصاری شروع کرد به گزارش خودش را دادن، «بله این تورم وجود دارد فلان و اینها. ما می‌خواهیم جلوی تورم را بگیریم دنبال این هستیم که این بیاید پایین‌تر.» بعد شاه نظر مرا پرسید که، «بله شما چه می‌گویید؟» من هم حرف‌های خودم را زدم که این گرفتاری‌های دیگری به‌وجود خواهد آورد و راه‌حلش این نیست ما برای راه حل تورم بایستی راه‌های دیگر برویم و در این موقع بود که شاه دیگر نمی‌خواست طرفین را در مقابل هم و در confrontation بگذارد، ایشان گفتند، «در هر حال شما حرف‌های خودتان را زدید، دلایل‌تان را دارید من هم فکرهای خودم را کردم به این نتیجه رسیدم که شما می‌خواهید قیمت دلار و ارز را بیاورید پایین. آیا به‌خاطر این است که در این چند روزه ارز زیادی به‌دست ما رسیده؟ این برای ابدیت که نیست. این منابع از دست ما خواهد رفت و آن وقت فردا ارز کمتری به‌دست ما رسید، قیمت نفت پایین آمد آن وقت می‌خواهید قیمت ارز را بالا ببرید؟ این چه لزومی دارد این کار را بکنیم و این منابع خودمان را به این ترتیب از دست بدهیم. بایستی ما از این منابع برای پیشرفت استفاده کنیم.» بنابراین شاه هم در آنجا له پوزیسیونی که بانک مرکزی گرفته بود نظر خودش را به‌عنوان اینکه این نظر خود من است و بدون توجه به حرف‌های شما دارد اعلام می‌شود در آن صورت نه به‌صورت یک قاضی بلکه به‌صورت یک دستوردهنده با توجه به افکار خودش یعنی ایشان اعلام کردند.

س- بله.

ج- عیناً صددرصد آنچه که بانک مرکزی می‌گفت.

س- آقای یگانه می‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم که یک مقداری برای ما راجع به خاطرات‌تان صحبت بفرمایید از دوران وزیر مشاوری، همکاری‌های بین‌المللی و همچنین در همین زمینه می‌خواهم از حضورتان تقاضا بکنم که موضوع قرارداد الجزیره و جزئیات و مذاکرات مربوط به این توافق را برای ما توضیح بفرمایید.

ج- راجع به توافق الجزیره پس از اینکه قیمت نفت رفت بالا و اوپکی‌ها خیلی مورد فشارهای بین‌المللی و کشورهای بزرگ قرار گرفتند برای مقابله با این کشوری که دارای عقایدی در این زمینه به‌صورت اصولی بود که چطور می‌شود در مقابل کشورها که فشار می‌آورند کشورهای بزرگ و اینها مقابله کرد الجزیره بود. بومدین این را در چهارچوب مسئله نفت و در چهارچوب مسائل جهانی راجع به آن فکر می‌کرد که یک نظام جدیدی در دنیا لازم است که نظام قدیم اقتصادی از بین برود و نظام جدیدی به‌وجود بیاید که صادرکنندگان مواد اولیه به قیمت مناسبی بتوانند کالاهای خودشان را بفروشند این کشورها دسترسی به تکنولوژی و غیره داشته باشند. دسترسی به بازارهای کشورهای توسعه یافته داشته باشند و از این قبیل مسائل.

Summit Meetingی که در الجزیره به‌وجود آمد برای مقابله با این افکار عمومی جهانی و برای حل مسائل بین‌المللی بود که بالاخره اقداماتی هم که این کشورها کردند یک گرفتاری‌هایی به‌وجود آورده پس بنابراین ما چطور می‌‌توانیم مقابله بکنیم با کشورهای در حال توسعه با کشورهای توسعه یافته روابطمان بین همدیگر بایستی چطور باشد و در چهارچوب کلی چطور می‌توانیم همکاری بین‌المللی با سایر کشورها داشته باشیم. این به‌طورکلی می‌شود گفت منظور ملاقات‌هایی بود که و یا اینکه Summit Meetingی که بود سران کشورها در آنجا بودند. آنجا بایستی بگویم که شاه در عین حال خودش را خوب نشان داد. اولاً خیلی جالب بود موقعی که شاه می‌آمد و صدام.

س- بله.

ج- ما قدری زودتر رفته بودیم. آقای آموزگار بود، من بودم و بعداً هم در رکاب شاه از وزارت خارجه بودند اینها. ولی موقعی که هواپیمای ایشان بنا بود وارد بشوند و هواپیمای صدام هم در همان حال داشت می‌آمد، بومدین هم در فرودگاه بود. مسئله پروتکل مطرح بود که چطور این دو نفر همدیگر را در فرودگاه ملاقات خواهند کرد در صورتی‌که دوتا هواپیما هم در آن واحد می‌خواهند وارد بشوند. در اینجا تصمیم بر این گرفته شد که اول شاه وارد بشود. ایشان در یک سالنی حضور داشته باشند و بعد از آن هواپیمای صدام وارد بشود و بعد صدام را ببرند به حضور شاه که در آنجا تشریف دارند معرفی بکنند. البته شاه در یک اتاق پشتی قرار داشت در مقابلش یک سالن بزرگی وجود داشت. شاه که آنجا در اتاق پشت بود و بعد آقای صدام آمدند به این سالن و همه در آنجا ایستادند تا اینکه شاه ایران این افراد را که منتظرتان بودند و آمده بودند یعنی ایشان را ببینند و اینها، خودشان را ظاهر کردند و با ایشان دست دادند و همدیگر را و در آنجا همدیگر را نبوسیدند، در آنجا با هم دست دادند و نشستند و هر دو طرف هم خیلی‌خیلی سنگین. در یک طرفی شاه نشسته بود، در طرف دیگر آقای صدام. آقای بومدین هم در وسط نشسته بود و عراقی‌ها در یک طرف و ما ایرانی‌ها هم در طرف دیگر ایستاده بودیم تا اینکه این جلسه معارفه بیش از پانزده دقیقه طول نکشید و یک آب میوه‌ای با چایی و یا هر چه، خورده شد و رفتند. اول شاه خارج شد بعداً صدام.

آن وقت جلسات Summit Meeting که وجود داشت تمام این سران یک چیزهایی نوشته بودند و آمده بودند صحبت می‌کردند و جلسه هم پر، در حدود چهار پنج هزار نفر تماشاچی، تمام سفرا در آنجا جمع، روزنامه‌نگاران از تمام دنیا در اینجا حضور دارند آقای بومدین هم رئیس جلسه آن بالا نشسته و شاه هم مثل یک نماینده‌ای در پشت میز ایران با آقای جمشید آموزگار در همان ردیف با هم نشستند و من هم پشت ایشان با آقای ایادی پشت ما هم تیمسار شفقت. ما چیزهایی مطالبی تهیه کرده بودیم برای شاه اگر خواستند از آن استفاده بکنند، ولی شاه نگاه کرد و گفت، «نه من نخواهم خواند. من همان مطالب را این‌طور می‌گویم.» ایشان به‌طورکلی به زبان انگلیسی با فرانسه مطالب خودشان را خوب بیان می‌کردند. و در مقابل این افراد شاهانی که در آنجا وجود داشتند امیرانی که آمده بودند با رؤسای جمهور و غیره. ایشان خودشان را خیلی برجسته و نطق‌هایش خیلی غرا و در جهت حفظ منافع کشورهای خودشان در جهت حفظ منافع کشورهای فقیر و بدبخت و در عین حال در جهت اینکه ما آماده همکاری با تمام جهانیان هستیم، این بود. خیلی نطق‌هایش نطق‌های خوبی بود و مفصل در حدود بدون اینکه نوشته‌ای داشته باشد در حدود شاید یک ساعت همان صحبت کرد. به‌طوری‌که آقای جلود که معاون آقای …

در حال حاضر نخست‌وزیر لیبی است چندین بار در نطق خودش به statement of His Imperial Majesty the Shahanshah به همان ترتیب اشاره کردند. و وقتی که آن جلسه اولیه تمام شد فوری رفتند همین‌طور دست شاه را گرفتند و تعظیم کردند آقای جلود به شاه خیلی تحت‌تأثیر در آنجا قرار گرفته بود.

س- شاه به زبان انگلیسی سخنرانی می‌کرد آقا؟

ج- در آن جلسه اگر اشتباه نکنم به زبان انگلیسی بود یا به زبان فرانسه، این را حالا یادم نیست، که به یکی از این دو زبان‌ها بود.

س- به زبان فارسی نبود به‌هرحال.

ج- نه به زبان فارسی نبود. در هر حال، این جلسه اول بود. ولی آن جلسه تاریخی که وجود داشت، در پشت پرده در عین حال آقای بومدین فعالیت‌های خودشان را می‌کردند و شاه هم negotiator خودش بود در مقابل صدام و البته نه اینکه با هم همدیگر را ببینند. بومدین صدام را یک اتاقی گذشته، شاه هم اتاق دیگر است و ایشان بین این دو تا می‌رفت و می‌آمد. و عراقی‌ها تعداد زیادی حقوق‌دان و غیره آورده بودند و تمام چیزهایی که می‌کردند. پوزیسیونی که می‌گرفتند تمام حساب شده بود. ولی شاه تمام کارهای خودش را مخصوصاً که نشان بدهد که ایشان بحر‌العلوم است و صاحب قدرت کامل خودش مذاکرات خودش را انجام می‌داد، نه از وزارت خارجه کسی باشد پیشش، نه از کسی حرفی را یا مشورتی بکنند، همان وضعی که قبلاً هم عرض کردم وجود داشت.

س- بله، بله.

ج- در هر حال …

س- آقای کیسینجر در این موضوع چه نقشی داشتند آقا؟

ج- آن را حالا من از آن اطلاع ندارم که آیا این اقدامی که در آنجا می‌شد با اطلاع دولت آمریکا بود یا بدون اطلاع دولت آمریکا؟ این در آن موقع چنین احساس می‌شد که نه. این یک همکاری است دارد به‌وجود می‌آید به‌وسیله یک کشور بی‌طرفی در این جریانات که می‌خواهند این مسائل را حل بکنند. ولی به‌نظر می‌رسد که آمریکایی‌ها تا حدی ممکن بود در جریان باشند به‌خصوص که در آن موقع هر قدر فشار روی عراق می‌آمد از طرف ایران و اینها تضعیف می‌شدند اینها مجبور بودند یعنی عراقی‌ها مجبور بودند اتکاءشان به کمونیسم به شوروی

س- به روس‌ها.

ج- روز‌به‌روز بیشتر بشود و این در جهت منافع آمریکایی‌ها و در جهت منافع کشورهای خاورمیانه نبود. بنابراین در جهت خلاف منافع آمریکا نبود این کاری که در آنجا شاه می‌کرد ولی این نتایجی که به آن رسیدند این در جلسه عمومی آخرین جلسه اعلام شد به‌وسیله آقای بومدین و به این ترتیب رئیس جمهور الجزیره اعلام داشتند که بین دو تا از برادران ما اختلافاتی وجود داشته که من خوشحالم این را اعلام بکنم در این جلسه که این با موافقت طرفین خاتمه پیدا کرد و غیره. مردم دیگر پا شدند و پای‌کوبان و دست‌کوبان در حدود پانزده دقیقه طول کشید و آن وقت وقتی که همه پا شدند آقای صدام هم که آن طرف اتاق قرار گرفته بود، سالن قرار گرفته بود، در دور میز horseshoe پا شدند از آن طرف آمدند به‌طرف شاه که تقریباً در حدود شاید ۱۵ متر بیست متر آمدند تا رسیدند به سه چهار متری شاه، و شاه هم این سه چهار متر را به طرف ایشان رفتند و دست هم را گرفتند و همدیگر را بوسیدند و این دست زدن و پای کوبیدن بیشتر هم شد و به این ترتیب مسئله گرفتاری دو کشور به‌وسیله اعلام‌ الجزیره به پایان رسید که در نتیجه آن عراقی‌ها قبول کردند که Thalweg یعنی حد آن وسط شط‌العرب سرحد بشود بین دو کشور به عوض اینکه این رودخانه سرحد بین دو کشور قرار بگیرد. به‌علاوه ایران هم کمک خودش را از کردها قطع بکند به‌شرط اینکه عراقی‌ها هم با اینها رفتار خوشی داشته باشند کمک بکنند برای بهبودی اوضاع کردها و در ضمن مقداری از سرحدات هم که طرفین مسائلی داشتند این هم براساس موافقتی که قبلاً، موافقتنامه‌هایی که قبلاً داشتند یا هرچه؟ اینها هم براساس آنها پایان بپذیرد. بنابراین تا حد زیادی عراق در مقابل ایران خودش را تسلیم کرد ولی در مقابل امتیازاتی هم از ایران گرفت و توافقی هم که به نتیجه رسیدند همان‌طوری که گفتم فکر کردند که به صلاح منطقه خواهد بود برای جلوگیری از نفوذ شوروی.

س- در گفت و شنود قبلی شما راجع به سوءاستفاده و تخلفات بنیاد پهلوی که جرم محسوب می‌شد صحبت کردید و مطالبی را مطرح کردید راجع به گرفتن زمین‌هایی در رشت. ممکن است این را برای ما یک مقداری بشکافید و توضیح بدهید که موضوع چه بود؟

ج- راجع به این بایستی بگویم که این تخلفات آن اندازه از طرف بنیاد نشده بود که به اسم بنیاد درآمده بود.

س- بله.

ج- و جریان از این قرار بود که یک زمینی در رشت وجود داشته در اطراف در چند کیلومتری رشت که آقای رشیدیان این را می‌رود می‌خرد به قیمت نسبتاً ارزانی گویا در حدود فرضاً یک میلیون تومان یا دو میلیون تومان قیمتش می‌شد. بعد در جوار این هم یک زمینی بوده به همان مقدار، زمین چند میلیون متری به همان مقدار که این را ایشان پیشنهاد می‌کند که بنیاد پهلوی بیاید این را بخرد. بنیاد پهلوی آن زمین را می‌خرد و آن هم به قیمت نسبتاً مناسبی. بعد این دو نفر یعنی از یک طرف آقای اسدالله رشیدیان و از طرف دیگر بنیاد پهلوی صاحب زمین می‌شوند در آنجا بعد آقای اسدالله رشیدیان می‌آیند پیشنهاد می‌کنند به بنیاد پهلوی که، «من آماده‌ام این زمین خودم را به شما بفروشم آن هم به قیمت خیلی، همان خرید که ارزان است، به این قیمت و آن وقت آماده هستم که در اینجا که این زمین همه‌اش مال بنیاد پهلوی شد طرحی را پیاده بکنم، طرح خانه‌سازی. و در مقابل این چهارده‌میلیون تومان من به بنیاد پهلوی می‌دهم که هر منافعی از این طرح حاصل شد عاید من بشود.» به این ترتیب بنیاد این زمین‌ها که برایش تمام شده بود دو میلیون تومان مثلاً خودش خریده بود از این آقا هم یک یا دو میلیون تومان زمین آقا را گرفت شد چهارمیلیون تومان بفروشد در مدت کوتاهی ده میلیون تومان استفاده بکند. ولی این استفاده در مقابل چه بود؟ پیاده کردن یک طرحی در آنجا و استفاده از آن طرح هر چه که مال آقای رشیدیان بشود، لازمه‌اش این بود که اینها بروند از دولت از استاندار یا از شهرداری آنجا اجازه بگیرند که در اینجا دارند شهرکی را به‌وجود می‌آورند. و اجازه ساختمان و بعد از گرفتن اجازه ساختمان به‌دست آوردن مواد اولیه و سیمان و غیره و فلان اینها را هم بروند بگیرند و بیاورند در اینجا این خانه‌سازی را بکنند. بعد در آنجا هم یک اعلان گذاشتند در وسط جاده که بله بنیاد پهلوی در آنجا دارد خانه‌سازی می‌کند خانه می‌فروشد زمین می‌فروشد. به این ترتیب تمام این فعالیت‌ها به اسم بنیاد پهلوی تمام شده، بنیاد پهلوی هم پول خودش را گرفته انداخته توی جیبش. ولی عملاً تمام فعالیت‌ها به‌وسیله آقای اسدالله رشیدیان انجام می‌گرفت و به منفعت ایشان. تا اینکه یک گزارش‌هایی در وزارت دارایی موقعی که من بودم به‌دست ما رسید که همچین فعالیت‌هایی هست و خوب، آنچه که از نقطه‌نظر ما مهم بود در وزارت اقتصاد و دارایی این بود که ببینیم که این چه نوع معاملاتی است و مالیاتش را کی بایستی بدهد یا کی ندهد؟ چون وقتی که این کار به اسم بنیاد پهلوی تمام می‌شد و منافعی که حاصل می‌شد بنیاد پهلوی مالیاتی نمی‌داد به دولت، از پرداخت مالیات معاف بود و بنابراین آقای اسدالله رشیدیان هم این ادعا را می‌کردند که این کار مال بنیاد پهلوی است و من عامل بنیاد پهلوی هستم. ولی در عمل منفعت به جیب ایشان می‌رفت.

خلاصه ما گروهی را فرستادیم و مطالعاتی کردند جزئیاتش را درآوردند تمام مدارک را آوردند بیرون معاملات چه بوده، اسناد را کشیدند بیرون و غیره و فلان، معلوم شد که در اینجا هم به سر بنیاد پهلوی کلاه رفته و سوءاستفاده می‌شود به اسم، سوءاستفاده شده و هم دولت در اینجا که وزارت دارایی باشد و مسئول خزانه به سر دولت دارد کلاه می‌رود. و آقای رشیدیان را خواستیم آمدند وزارت دارایی، نشستیم، معلوم شد تا آن موقع ایشان فقط از فروش زمین‌ها مبلغی در حدود پانصد میلیون تومان استفاده کردند. غیر از ساختمان خانه و فروشش و غیره و فلان.

و بنابراین من جریان را بلافاصله به عرض شاه رساندم که همچین اتفاقی افتاده و ایشان خیلی ناراحت شدند و وارد جزئیات این جریانات نبودند و سه چهار بار اصرار کردند که جلوی این کار گرفته بشود که اسم نام بنیاد پهلوی بد درنیاید و در صورت لزوم ایشان یک کمیسیون مخصوصی به‌وجود بیاورند برای رسیدگی به این مسئله، بعد ما هم گفتیم که به عرض‌شان رساندیم، «ما در پی گرفتن مالیات‌مان هستیم. اگر مسائلی پیش آمد مجدداً گزارشش را به حضورشان می‌دهیم.» و همین‌طور من جریان را به آقای شریف‌امامی گفتم و جالب بود ایشان رئیس بنیاد پهلوی که بودند اظهار داشتند که وارد این جریانات نیستند.

س- بله. آقای یگانه مذاکرات نخستین جلسات شورای عالی اقتصاد منتشر شده و در دسترس هست، اما مذاکراتی که در دهه آخر رژیم شاه صورت گرفته منتشر نشده. من می‌خواهم از جنابعالی تقاضا بکنم که جزئیات خاطراتی را که شما از این جلسات دارید برای ما شرح بفرمایید تا تا حدودی طرز تصمیم‌گیری درباره امور اقتصادی کشور و نقشی که شاه در این مذاکرات ایفا می‌کرده روشن بشود. یک چند نمونه را برای ما ذکر بفرمایید که دقیقاً به‌خاطر می‌آورید.

ج- البته خیلی خاطرات در این سال‌ها من در این شوراها شرکت کردم. ولی گرچه اسم این شورای اقتصادی جنبه شورا داشت ولی در عمل بیشتر جنبه ابلاغ دستورات و اوامر را داشت تا اینکه مسائل در اینجا مطرح بشود. در هر حال این شورای اقتصاد که آن به‌صورت قانونی به‌وجود آمده بود و در قانون برنامه و بودجه وجود داشت و برنامه پنج ساله و غیره. و ریاست آن جلسه را اجلاسیه‌های اینها را شاه به‌عهده داشتند. حالا من نمی‌دانم از نقطه‌نظر قانون اساسی چه جنبه‌ای داشت، هیچ‌وقت من مطالعه نکردم و مطالعه هم نشده بود. ولی بیشتر شورای اقتصاد برای، همین‌طور که قبلاً عرض کردم، ابلاغ دستور و اوامر شاه بود و در عین حال آگاهی ماموران عالی‌رتبه دولت در سطح وزرا از اینکه نظرات ایشان چیست و دنبال چه کارهایی بایستی بروند و کارهای خودشان را با هم تلفیق بکنند و هماهنگ بکنند، از این قبیل.

دراین‌باره برای اینکه این کارها هم این دستورات هم روی اصولی جلو برود که بسته به شرایط آن زمان داشت، طوری کرده بودند که از طرف آقای هویدا و دولت آن روز که قبلاً یک جلسه مقدماتی تشکیل بدهند و مطالبی را که بایستی ببرند به حضور شاه آن مطالب قبلاً درباره آنها مذاکره بشود و معلوم بشود که اولاً کدام مسائل را بایستی ببرند پیش شاه و درباره آنها چه حرف‌هایی، چه پوزیسیون‌هایی، چه موقعیت‌هایی این وزراء دارند و بعد از اینکه نظرشان با همدیگر هماهنگ شد و اختلافات خودشان با همدیگر حل کردند و غیره ببرند پیش شاه. و سعی هم می‌شد که اگر گرفتاری‌هایی دارد این گرفتاری‌ها را خیلی کوچک جلوه بدهند و در حضور شاه فقط آن مسائلی مطرح می‌شد که ایشان علاقه داشتند و یا قبلاً گفته بودند در نامه‌های مختلف‌شان و غیره دستوراتی و یا اوامری داده بودند و یا قبلاً گفته بودند در نامه‌های مختلفشان و غیره دستوراتی و یا اوامری داده بودند و یا اطلاعاتی خواسته بودند. پس در این جلسات به این ترتیب مطالبی می‌رفت که یا مورد علاقه ایشان بود یا اینکه به نحوی از انحاء دولت تشخیص می‌داد پیش ایشان برود. آن وقت وزراء هم دستورات خودشان را می‌گرفتند و می‌رفتند دنبال کار.

و اگر یکی از وزراء در این صحبت‌ها از مسیر خودش خارج می‌شد در این صورت، خوب، یا در همان جلسه فوری آقای هویدا یا رئیس سازمان برنامه یا وزیر مشاور آقای اصفیاء اشاره می‌کردند که بله قربان اجازه داده بشود که این مسئله مورد مطالعه بیشتر قرار بگیرد تا بروند با همدیگر صحبت‌های‌شان را بکنند و بعداً بیاورند پیش شاه، و یا اینکه اگر شخصی جوابش را می‌داد اگر در جهت شاید خوشایندی بود اشکالی نداشت ولی اگر در جهت ناخوشایندی بود در این صورت ممکن بود مورد سؤال قرار بگیرد.

دراین‌باره بایستی بگویم که به‌طورکلی خود شاه علاقه‌مند به این بود که تا حدی که می‌تواند دست به حقایق پیدا بکند. ولی در عین حال به‌هیچ‌وجه دوست نداشت وقتی که ایشان تصمیمش را گرفت یا ایشان یک نظر بخصوصی دارد، آن نظر بخصوص مورد challenge قرار بگیرد آن هم در ملاء‌عام. کسی می‌توانست برود پشت در با شاه حرف‌هایی را بزند نظراتش خودش را بگوید ولو اینکه در جهت خلاف نظرات شاه بوده باشد. ولی در ملاء عام در میان گروه این به صلاح نبود و شاه مقاومت می‌کرد و فوری قطع می‌کرد حرف آن شخص را. در عین حال همان‌طور که گفتم بین سؤال پیچ کردن در بعضی موارد بین بعضی از وزراء سعی می‌کرد که اطلاعات بیشتری به‌دست بیاورد. ولی کار به‌جایی رسیده بود راجع به بعضی از این مطالبی که می‌رفت پیش شاه فرمودید بعضی از موارد را برایتان بگویم.

در اواخر یا در طی حکومت آقای، نخست‌وزیری آقای هویدا کوشش می‌شد که قیمت‌ها مورد کنترل قرار بگیرد تثبیت قیمت‌ها باشد. و این وقتی که آقای آموزگار آمدند و تصمیم بر این شد که ما بایستی راه دیگر برویم برای تعیین قیمت‌ها تا تثبیت قیمت‌ها، و کم‌کم شروع به آزادی شد و ایجاد عرضه بیشتر و کنترل تقاضا، وزیر بازرگانی که آقای کاظم خسروشاهی بودند و خیلی فشار هم به ایشان وارد می‌شد. ایشان هم سعی می‌کردند که تثبیت‌ قیمت‌ها از بین برود و در بعضی از موارد هنوز موافقت با آنها نشده بود که این قیمت‌ها از تثبیت قیمت‌ها خارج بشود، ایشان به‌عنوان مثال تعدادی از کالاها را می‌آوردند به این شورا که فرضاً قیمت سنجاق بایستی چطور باشد، قیمت underwear زنانه که این قیمتش چه باشد و این‌ها هم شکل‌های مختلف دارد رنگ‌های مختلف دارد، اینها قیمت‌هایش چه باشد، و از این قبیل. شما می‌دیدید که دیگر کاملاً تصمیم‌گیری در آنجا نشان داده می‌شد که وارد مسائل جزئی شده که به صلاح نیست و بایستی سؤالات یا اینکه این تجزیه‌وتحلیل‌ها در سطح بسیار بسیار کلی بایستی باشد تا به یک تصمیمات اساسی برای کشور رسید. این به‌عنوان مثال که این شورا خودش را وارد این مسائل کوچک کردن در صورتی‌که مسائل اساسی را در بعضی موارد کنار گذاشتن. در هر حال حالا دیگر وارد جزئیات بیشتر نمی‌شوم این بحث مفصلی دارد و در اینجا همان به گزارش‌های قبلی که نگاه بکنید آنجا نشان می‌دهد.

س- بله.

ج- که در آنجا جو از چه قرار بوده.

س- آقای یگانه اکنون من نام عده‌ای از شخصیت‌های تاریخی ایران را که شما شخصاً می‌شناسید ذکر می‌کنم و از شما خواهش می‌کنم که یک یا دو موردی را که این اشخاص در آن نقشی داشتند و شما شخصاً ناظر بر آن بودید برای ما وصف کنید تا نسل حال و آینده را یاری دهید که شناخت کامل‌تری از شخصیت این افراد داشته باشند. من شروع می‌کنم اولین را با محمدرضاشاه پهلوی.

ج- درباره ایشان بایستی گفت که ایشان نسبت به پیشرفت ایران در سرلوحه فعالیت‌های این شخص قرار داشت. البته این یک ambition شخصی ایشان بود با توجه به سوابقی که ایشان داشتند یا به‌خاطر complexی که ایشان نسبت به خارجی‌ها داشتند نسبت به مصدق یا نسبت به پدر خودشان. این یک driveی در ایشان به‌وجود آورده بود برای اینکه بتوانند یک کار مهمی انجام بدهند و به دنبا و در تاریخ ایشان خودشان را نشان بدهند که این کار بزرگ را انجام دادند. این بود تمام هدف ایشان تمام فعالیت‌ ایشان در این زمینه در این مسیر قرار داشت. البته در این راه هم دچار اشتباهاتی شدند.

س- من عذر می‌خواهم من نظر شخصی شما را راجع به این افراد نمی‌خواهم. می‌خواهم که شما یک یا دو موردی را که ناظر بودید که این اشخاص در آن موارد چگونه عمل کردند آن را توصیف بفرمایید که خود این توصیف شما مبین شخصیت سیاسی و اجتماعی این اشخاص باشد.

ج- ها، مقصود این است که چیز بکنیم. خوب، یک موردی که فرض کنید درباره شاه ایران می‌توانم بگویم همان موردی بود که قبلاً به آن اشاره شد در کنفرانس الجزیره.

س- بله.

ج- در کنفرانس الجزیره ایشان در حفظ منافع ایران و اینکه همچنین در اینکه چطور مسائلی که کشورهای اوپک با آنها مواجه بودند فکرهای خوبی داشتند و از منافع ایران هم به خوبی دفاع کردند و خودشان را خیلی‌خیلی خوب، برجسته نشان دادند در آنجا.

س- خانم اشرف پهلوی.

ج- در یک موردی که بنده ناظر بودم ایشان البته فعالیت‌های خیلی وسیعی در دستگاه‌های بین‌المللی به‌خصوص یونسکو و United Nations درباره امور زنان داشتند و همچنین چند بار هم نماینده ایران شدند در General Assembly United Nations.

س- ایشان مثل اینکه رئیس کمیسیون حقوق بشر هم بودند.

ج- رئیس کمیسیون حقوق بشر هم بودند. ایشان به‌طور کلی در این زمینه impression خوبی از خودشان گذاشتند ولی در عین حال و در زندگی خصوصی خودشان با دیگران حسن شهرتی نداشتند.

س- بله. شما هیچ موردی را به‌خاطر ندارید که بخواهید آن را برای ما وصف بفرمایید، که ایشان چگونه در آن مورد عمل کردند.

ج- شخصاً، خوب، این مربوط می‌شود به زندگی خصوصی ایشان. و فرض کنید در همسایگی خواهر من یک باغی وجود داشت در پل رومی.

س- بله.

ج- این باغ که قبلاً همان به فامیل وفا تعلق داشت این را فروخته بودند که یک مهندسی این را خریده بود و این مهندس هم یک مهندس ارمنی بود. ایشان در عین حال یک مقاطعه‌کاری بود اشرف خیلی کمک به او می‌کرد از سازمان برنامه از جاهای دیگر قراردادهایی را بگیرند. و روابطشان با هم نزدیک بود و جنبه boy friendی و girl friendی خیلی نزدیکی داشتند در عین حالی که ایشان زن آقای بوشهری بودند اشرف پهلوی. کارشان در آنجا به جایی رسید که نتوانستند با هم این روابط را ادامه بدهند. هر هفته‌ای در آنجا اشرف خانم ظاهر می‌شد و از پشت دیوار هم که دیوارهای کوتاهی داشت معلوم بود که موقعی که می‌آمد افراد این خانه که خواهر من بودند دیده می‌شد. «اشرف خانم آمدند.» و گاه‌گاهی سروصدایشان بالا می‌رفت که با هم دعوا داشتند معاشقه داشتند معلوم بود از همسایگی. و یک روزی دعوای‌شان بالا می‌گیرد و آنچه که من ناظر بودم این بود که یک روز آمدم دیدم این ساختمان را خراب کردند.

چرا خراب کردند؟ معلوم شد که ایشان این آقای مهندس دیگر نمی‌خواسته این خانم بیاید آنجا برای اینکه گرفتاری زیادی برای ایشان به وجود می‌آورده و غیره. آنجا را خراب کرد ولی بعد از یکی دو ماه ایشان در حادثه هوایی از هواپیما سقوط کردند روی بحر خزر. این شخص را حالا اسمش یادم نیست. ولی همه می‌شناسند، پالانچیان.

س- پالانچیان؟

ج- پالانجیان.

س- بله. ایشان، آقایان دیگر که صحبت کردند راجع به ایشان گفتند که ایشان همیشه مراجعه می‌کرده برای انجام کارهایی. هیچ‌وقت شد که در دوران وزارت شما به شما مراجعه کرده باشند برای اینکه کاری از شما بخواهند که انجام بدهید؟

ج- آره.

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۱۶ جولای ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱۶

اشرف پهلوی البته چند اتفاقی افتاد و ایشان کمک وزارت دارایی و اقتصاد را می‌خواستند برای حل مسائل خودشان. موردی بود درباره پرداخت مالیات به‌وسیله شرکت ایرتاکسی، این ایرتاکسی که ایشان والاحضرت فاطمه و عده‌ای دیگر صاحبان سهام آن بودند، اطلاع پیدا کردیم که باز کمیسیون‌هایی اینها گرفتند و در گزارش‌هایی که سنای آمریکا بیرون داده بود حتی چک‌هایی که صادر شده بود به اسم تیمسار جهانبانی و بعضی افراد دیگر، مسئولین گذشته این شرکت، می‌بایستی این افراد بیایند مالیات‌های خودشان را بدهند و اینها هم از طرف شرکت ایرتاکسی پول‌ها را گرفته بودند. من عده‌ای را از وزارت امور اقتصادی و دارایی فرستادم دفاتر اینها را گرفتند و بیاورند رسیدگی بکنند. و ایشان بلافاصله به من مراجعه کردند که همچین اتفاقی افتاده و خیلی ناراحت‌کننده و زننده است. پاسخ من هم این بود که اینها دنبال کارهای معمول خودشان هستند و می‌خواهند فقط قوانین پیاده بشود. البته قبلاً این نکته را به عرض شاه هم رسانده بودم که همچین اتفاقی هست. یک اتفاقی افتاده و این کمیسیون‌ها گرفته شده و ایشان هم موافقت خودشان را گفته بودند، اعلام کرده بودند. ولی در یک ملاقاتی که در آن ملاقات ایشان ترتیب داده بودند به‌خاطر رئیس SKF که به ایران آمده بود. در آن موقع از من هم خواسته بودند که در آنجا باشم، ایشان هم بودند و بعد از اینکه تمام مهمان‌ها رفتند ایشان اصرار کردند که من چند دقیقه دیگر باشم و بعد ماندم و ایشان باز در اینجا این مسئله را مطرح کردند که فشار زیادی دارد وارد می‌آید به این شرکت‌های ایرتاکسی و اینها و سعی بشود که یک قانونی از مجلس بگذرد که این شرکت را از پرداخت مالیات معاف بکنند به همان دلیلی که شرکت هواپیمایی ایران از پرداخت مالیات به دولت ایران معاف است. البته در آنجا من به اطلاع‌شان رساندم که شرکت هواپیمایی ملی ایران به‌خاطر فعالیت هواپیمایی است که آن فعال است ولی اگر درآمد دیگری داشت اگر رفت زمینی خرید و فروخت یا خانه‌ای ساخت و فروخت آنها از این فعالیت

س- از مالیات معاف نیستند.

ج- بله از مالیات معاف نیستند. شما هم اگر فعالیت هواپیمایی دارید این را می‌شود توجیه کرد و این را اجازه‌اش را گرفت از مجلس، بایستی مجلس موافقت بکند. ولی اگر کمیسیونی گرفتید به‌خاطر خرید و فروش آن بایستی مالیاتش را بدهید. و به‌علاوه قانون هم عطف بماسبق نمی‌تواند بشود شما بایستی مالیات‌های گذشته‌تان را بدهید. این مثلاً به‌عنوان یک مورد می‌توانم برای‌تان بگویم.

س- آقای دکتر منوچهر اقبال.

ج- دکتر منوچهر اقبال یک موردی که در آنجا من ناظرش بودم قبلاً هم باز این مسئله اشاره کردم. ایشان وقتی که به ایشان فشار آمده بود که این کارخانه لوله‌سازی را ایجاد بکنند و قبلاً وزارت اقتصاد هم دنبالش بود، یک پیشنهادی از طرف آلمان‌ها از طریق بنیاد پهلوی رسیده بود. در آن موقع که با هم صحبت می‌کردیم دراین‌باره از من جریان گذشته را که پرسیدند من اطلاعاتی که در اختیارشان داشتند و پیشنهادی که ما گرفته بودیم قیمت سیزده تا چهارده میلیون دلار در این حدود بود در مقابل بیست و پنج میلیون دلاری که آنها گرفته بودند از همان شرکت، در اختیارشان گذاشتم تا اینکه ایشان می‌خواستند این را به‌عرض شاه برسانند و این از من حتی خواستند این اطلاعات را نیمه شب به دست ایشان برسانم برای اینکه ایشان اول صبح زود شرفیاب می‌شدند تا نشان بدهند که این کاری که می‌شود صحیح نیست و این قیمت‌ها صحیح نیستند و افرادی دارند در اینجا سوء‌استفاده می‌کنند. خودش آدم درستی بود ولی درباره مسائل اقتصادی و نفتی که خودش را خیلی متخصص هم می‌دانست، شاید اطلاعاتش خیلی محدود بود.

س- آقای سپهبد حسین فردوست.

ج- ایشان را خیلی کم من می‌شناسم فقط در … قبلاً بایستی بگویم موقعی که من به دانشکده حقوق می‌رفتم در سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۴ ایشان هم همکلاس ما بودند.

س- بله.

ج- ولی تماس نزدیکی با هم نداشتیم در آنجا. ایشان آمدند در آنجا دانشکده حقوق که یک درجه حقوق گرفتند خودشان در آن موقع سرگرد بودند با تیمسار شفقت هم می‌آمدند.

بعد در این سال‌های اخیر در بعضی از این کمیسیون‌هایی که می‌شد ایشان هم به‌عنوان ناظر ایشان را می‌دیدم و کمتر صحبت می‌کرد. یک آدم بسیار توداری بود و یک موردی که من می‌توانم در این باره بگویم این را جریان این بوده که یک خانمی روزهای آخر آقای جمشید آموزگار بود که می‌رود پیش آموزگار و البته نخیر می‌رود دفترش و آنها هم اجازه نمی‌دهند برود پیش آموزگار این خانم، می‌گویند که، «حرف‌هایت را بزن.» و او هم می‌گوید، «فقط من آموزگار را می‌خواهم با ایشان هم می‌‌توانم حرف بزنم با کس دیگری حرف نمی‌زنم.» جریان را به اطلاعش می‌رسانند و بعد روز بعد می‌آید حرف‌هایش را بزند این خانم مقدار زیادی اطلاعات می‌گذارد در اختیار آقای جمشید آموزگار.

س- راجع‌به آقای فردوست.

ج- نه به‌طورکلی در مملکت چه اتفاقاتی دارد می‌افتد. این نقشه‌ها را کشیدند. برنامه‌ها این است. من در یک خانواده‌ای هستم و در میان گروهی هستم که این نقشه‌ها در حال اجرا هستند و خمینی را می‌خواهند بیاورند و چطور انقلاب بکنند و چه اتفاقاتی خواهد افتاد، و شاه را چطور بیرون بکنند و غیره و فلان. بعد ایشان می‌گویند که، «خیلی خوب، از این اطلاعات خیلی ممنونم ولی من در اینجا خودم دستگاه اطلاعی ندارم تا به این مسائل رسیدگی بکنند و خیلی هم علاقه‌مندم که این‌ها روشن بشود. ممکن است از حضورتان خواهش بکنم شما با این منشی من یا هر کی بروید پیش تیمسار نصیری و الساعه من به او تلفن می‌کنم و ایشان اطلاعاتی از شما بگیرد تا اینکه موضوع تعقیب بشود.» ایشان می‌گوید، «نه به هیچ‌وجه من حاضر نیستم با آقای تیمسار نصیری تماسی داشته باشم. ایشان اولاً از قضا در صدر لیست دارند برای اعدام.» بعد می‌پرسد «خیلی خوب چطور تیمسار فردوست؟» ایشان می‌گویند، «اشکالی ندارد می‌روم پیشش.»

بعد می‌برند پیش ایشان اطلاعاتی می‌دهد به تیمسار فردوست و آموزگار جریان را به شاه می‌گوید، به عرضش می‌رساند که یک همچین شخصی آمده بود این حرف‌ها را زده بود و من این را فرستادم پیش فردوست. شاه هم تأیید می‌کند کار بسیار خوبی کردی و اگر یک چیزی باشد ایشان ته و تویش را درمی‌آورد. بعد از دو روز به ایشان تلفن می‌کند چه شد و فلان؟ بعد او می‌گوید، «این زنیکه دارد هذیان می‌گوید. هیچ اطلاعاتش مبنا ندارد مزخرف است و فلان است.» با اتفاقاتی که بعداً افتاده معلوم می‌شود که ایشان در پی کتمان فاکت‌هایی بوده است البته غیر از این موارد دیگری هم هست.

س- بله. آیا واقعاً حقیقت دارد این موضوع که آقای فردوست با جریان خمینی در ارتباط بود و با آنها همکاری داشت؟ و بعد از انقلاب هم با آنها همکاری می‌کرده و شایع است که هنوز هم در ایران است. آیا شما اطلاعی در این مورد دارید؟

ج- اطلاع من هم در حدود همان شایعاتی است یا همان اطلاعاتی است که هست. ولی این مثالی که، این فاکتی که وجود دارد این را البته دست اول از خودم نبود ولی از طرف کسی دارم می‌گویم که نخست‌وزیر من بوده مرا در جریان گذاشته بود از این جریان. این خودش حداقل یک آمار و نشانه‌ای‌ست که ایشان کتمان کرده نرفته دنبال پیدا کردن این چیز بلکه خودش اگر می‌رفته دنبالش دست خودش از آنجا می‌آمد بیرون.

س- بله. آقای جعفر شریف امامی.

ج- با ایشان ما سوابق خیلی زیادی داشتیم. ایشان رئیس هیئت مدیره بانک توسعه صنعتی و معدنی بودند من ناظر دولت در آنجا. و بعد ایشان که رئیس سنا بودند و ما سوابق زیادی داشتیم تا اینکه آخرش هم ایشان نخست‌وزیر بودند و بنده هم وزیر دارایی ایشان. ولی یک موردی برای من خیلی خیلی جالب بود، تا آن موقع ما نسبت به اینکه مملکت مستقلی هستیم تصمیمات خودمان را خودمان می‌گیریم، مصالح خودمان را خودمان تشخیص می‌دهیم، من در این زمینه کار می‌کردم. ولی وقتی که ایشان دولت آشتی‌شان سرکار آمد من در یکی از ملاقات‌های اولیه که با ایشان داشتم به ایشان اشاره کردم که ما مقداری گرفتاری داریم داخلی، مقداری گرفتاری داریم خارجی و بایستی ما در هر دو زمینه فعالیت بکنیم. بعد در آن موقع روابط ما با شوروی هم قدری تیره شده بود آنها هم شروع کرده بودند مقداری انگلولک کردن و غیره. در عین حالی‌که پیشنهاد من این بود روابط با بعضی از این کشورهای غربی لازم است که یک قدری بهتر بشود ایشان با اینها تماس بگیرند، در عین حال هم پیشنهاد من این بود که با کشورهای شرقی هم آنهایی که ممکن است گرفتاری‌هایی برای ما ایجاد بکنند یا دارند ایجاد می‌کنند نزدیک بشوند. بعد وقتی که این حرف را زدم ایشان گفتند «خیلی خوب، شما ممکن است دراین‌باره با سفیر آمریکا تماس بگیرید و نظر ایشان را بپرسید که آیا چقدر صلاح است یا نه؟ که آیا ما با روس‌ها در این مورد تماس بگیریم نزدیک بشویم؟»

س- بله. آقای مهدی بازرگان.

ج- با آقای مهدی بازرگان من یک بار ملاقات کردم.

س- بله.

ج- البته قبلاً ایشان را می‌شناختم. موقعی که ایشان در دانشگاه تدریس می‌کردند رئیس دانشکده فنی بودند. ولی من در دانشکده حقوق بودم. این ملاقات که به آن اشاره کردم در منزل آیت‌الله حاج ابوالفضل زنجانی بود که ایشان با ما رابطه دارد و یکی از آیت‌الله‌های آزادی‌خواهی بوده،

س- بله.

ج- مخالف دولت زمان هم بود رژیم بود، ولی حالا با این کارهایی که شده است ایشان مخالف این دولت یا حکومت ولایت فقیه است.

س- بله.

ج- در آنجا …

س- چه سالی این ملاقات صورت گرفت آقا؟

ج- این روز عیدفطر آخرین عید فطری بود که در زمان شاه بود ۱۳۵۷.

س- بله.

ج- من گاه‌گاهی برای دیدن حاج ابوالفضل که یکی از افراد فامیل ما بود می‌رفتم در اعیاد و آن روز هم تصمیم گرفتم بروم با شوهر خواهرم پیش ایشان که دیدم آقایی نشسته در آنجا

س- آقای بازرگان؟

ج- ولی یادم رفته بود قیافه ایشان و اینها به نظر من یک بازاری بود با یک ته‌ریشی، سؤال کرد از اوضاع و احوال که چرا این کارها به‌وسیله سازمان برنامه یا دولت، آن موقع من رئیس سازمان برنامه بودم، انجام می‌گیرد؟ یا چرا این اسلحه‌ها به این میزان خریداری می‌شود و غیره؟ همان مسائلی که داشتند شروع کرد همه‌اش را به‌عنوان یک وزیر دولت سؤال کردن. و بعد در آنجا البته به صورت خیلی بی‌طرفانه سعی کردم مسائل مطرح بشود و توضیحات لازم به ایشان داده بشود. و از قضا برای من خیلی جالب بود که ایشان در بعضی موارد قانع می‌شدند که بله ما اطلاع نداشتیم که همچین سابقه‌ای این است. مسئله این است. و در یکی دو مورد اشاره کردند به اینکه پس چرا شما این را به مردم نمی‌گویید مردم اطلاع داشته باشند که این این‌طوری‌ست سابقه‌اش این ا‌ست و این‌ است و به این دلیل این کار انجام می‌شود؟ یا در بعضی موارد که البته دولت کارهایی می‌کرد که قابل توجیه‌اش سخت بود. خریدن آن مقدار اسلحه و غیره و فلان می‌بایستی قبول کرد و به او هم گفته می‌شد یعنی به او توضیح می‌دادم که دلایلی که شاه دارند برای خرید این اسلحه چیست … مثلاً یک جلسه‌ای داشتیم دراین‌باره در شورای اقتصاد که شاه در حدود دو ساعت تمام راجع به این مسئله صحبت کرد که ما چرا این اسلحه‌ها را داریم می‌خریم، و این توضیحات را به اطلاع ایشان رساندم. و به‌طورکلی دراین‌باره خیلی ایشان به یک وضعیت منطقی و attitudeاش یک شخص محقق و خیلی منصف به‌نظر رسید در عین حالی‌که انتقادکننده دولت بود ولی با حرف‌های حسابی حداقل گوش می‌کرد.

س- آقای اسدالله علم.

ج- راجع به آقای علم، ایشان یک موردی که قبلاً گفته بودم راجع به جریان آقای حسین شرافت.

س- بله، بله.

ج- یک مورد دیگری درباره علم می‌توانم بگویم این که ایشان دعوت می‌شد گاه‌گاهی از طرف کشورها یا مؤسسات که به این طرف و آن طرف برود، وزیر دربار بود. خودش چون محدودیت‌های خودش را می‌دانست همان به‌صورت خیلی‌ خان‌خانی و ساده و فلان می‌گفت که، «آقا اگر من رفتم آنجا این سؤالات را از من کردند من که جوابش را ندارم.» پس بنابراین از آقای عالیخانی خواهش می‌کرد که یگانه بیاید نطق مرا بنویسد یا اینکه با من به این مسافرت بیاید با هم برویم به این مسافرت. بنابراین ایشان فردی بود که محدودیت خودش را می‌دانست و نسبت به شاه هم موارد زیادی که من با او مواجه شدم، علاقه زیاد و یک loyalty وفاداری بیش از حدی را نشان می‌داد.

س- آقای ارتشبد غلامعلی اویسی.

ج- ایشان در یکی دو مورد ممکن است به ایشان اشاره بکنم.

س- تمنا می‌کنم.

ج- موقعی که من وزیر آبادانی و مسکن بودم و مسئول تجدید ساختمان فردوس و آن نواحی بودیم که زلزله اتفاق افتاده بود و داشتیم ساختمان‌هایی برای مردم می‌کردیم و بنا بود که شاه بیایند آنجا و آنجا را افتتاح بکنند. تقریباً کارها تمام شده بود. تیمسار اویسی هم چون از اهل قائن و آن حدودها بود و ایشان هم آمده بودند در رکاب شاه و در آنجا در این شهر که کوچک نزدیک فردوس هم هست دراویشی هستند و ایشان هم جزء این دراویش است تیمسار اویسی، و اطلاعات به این دراویش داشت و خودش هم نمازش ترک نمی‌شد.

و برای شاه ایران هم این یک مسئله‌ای بود. شاه رفته بود آمده بود در آنجا برای افتتاح این خانه‌ها و فلان و این دراویش هم یک مسائلی دارند یک رقابت‌هایی بین خودمان دارند بین سایر روحانیون و مذهبیون در آنجا بین اینها و آنها وجود دارد که شاه می‌بایستی خودش را بی‌طرف نشان بدهد. و در راه مسیر شاه را به آن محله افتتاح هم طوری ترتیب داده بودیم که ایشان بتواند برود از محل اقامت و برگردد. بعد وقتی که اتومبیل‌ها شروع کردند به حرکت کردن دیدیم از مسیر خارج شد و از یک راه دیگری رفتند. بعد یک مرتبه در مقابل یک مسجدی که دراویشی در آنجا بیرون ایستاده بودند جلوی اتومبیل شاه را گرفتند و شاه آمد پایین و اینها شروع کردند گفتن بعضی از نظرات خودشان را و غیره. و شاه هم مجبور شد که در مقابل اینها حرف‌هایی را بزند. ولی بعداً که به این رسیدگی کردیم که این قدری برای شاه یک embarrassmentی ایجاد کرد و خود شاه هم پرسید، «چطور شد که ما را از این راه بردید؟» معلوم شد که تیمسار اویسی از این راه برده برای خاطر آنها. و این تا حدی مسئله loyalty اویسی را مطرح می‌کرد که در این مورد مصالح خودش را بالاتر از مصالح مملکتی با شاه در آنجا تلقی می‌کرده.

و یک مورد دیگری که حکومت ازهاری در حال تشکیل بود و بعد ایشان، یعنی قبل از اینکه ایشان تلفن بکند تیمسار قره‌باغی دوبار تلفن کرده بود بعد تیمسار مقدم و بعد ایشان که اصرار من در کابینه آقای ازهاری ادامه خدمتم را در وزارت اقتصاد و دارایی قبول بکنم. بعد که اینها را رد می‌کردم و رد کردم، آخر این آقای اویسی به من تلفن کردند، به ایشان گفتم، «برای من عملی نیست.» ولی ایشان با توجه اینکه «من تیمسار اویسی بانهایت قدرت دنبال شما ایستادم و شما هیچ نگرانی نبایستی داشته باشید.» و این برای من گویای این بود که ایشان تصمیم دارند به هر نحوی شده با نهایت قدرت رفتار بکنند و در مقابل انقلابیون شدت عمل به‌خرج بدهند. ولی در عمل گویا جلوی ایشان را گرفتند.

س- بله. شهبانو فرح.

ج- درباره شهبانو فرح موقعی که در وزارت آبادانی و مسکن بودم ایشان طرح‌هایی که برای شهرها وجود داشت برای طرح‌های ساختمانی و غیره، خیلی علاقه‌مند بودند و بارها از من خواستند تا اینها را به حضورشان ببرم نشان بدهم. و خیلی علاقه به این داشت که ما توجه بکنیم دستوراتی می‌دادند در این‌باره هم. به آثار گذشته به آثار باستانی یا آرشیتکتی که در گذشته‌ها وجود داشته و غیره، تمدن سنتی ما همیشه در نظر گرفته بشود. و در عین حال دستوراتی که در این ملاقات‌ها می‌دادند بیشتر در جهت کمک به افراد مستضعف و غیره بود.

س- آقای اردشیر زاهدی.

ج- آقای اردشیر زاهدی در یکی از جریاناتی که پیش آمد برای من مسلم بود که در پیش پای ایشان یک پوست هندوانه گذاشتند تا ایشان استعفا بدهد برود کنار. در هیئت دولت با هم بودیم در زمان آقای هویدا. و ایشان در مورد مسئله با من مصلحت می‌کرد این موضوع را من به ایشان متذکر شدم بله این اقداماتی که از طرف آقای هویدا دارد می‌شود در جهت از بین بردن رقبای خودش است و تو را هم یکی از رقبای خودش دارد تلقی می‌کند و بنابراین می‌خواهد تو با رضای خاطر خودت بروی کنار.

س- با رضای خاطر خودت.

ج- بله با رضای خاطر خودت بروی کنار.

س- شما این موضوع را از جانب خودتان به ایشان گفتید؟ با آقای هویدا هم به شما راجع به این موضوع تذکری داده بودند؟

ج- نه آقای هویدا نه. آقای هویدا معمولاً سعی می‌کرد مخالفین خودش را از بین ببرد و تحریک‌شان می‌کرد که خودشان بروند کنار.

س- بله.

ج- تا اینکه ایشان آنها را مجبور بکند. یکی از آنهایی که نرفت کنار تا آخر ماند مثلاً آقای جمشید آموزگار بود در مواردی حرف‌هایی که زد، ولی با وجود اینکه خیلی تحریک‌کننده بود سخت بود پذیرفتن آنها ولی چون نقشه‌اش را آقای آموزگار می‌دانست در این صورت ایشان هم سعی کرد که رل خودش را خوب بازی بکند. در این مورد البته ایشان قبول کرد. ولی در حدود یکی دو ماه بعد از آن یک مسئله‌ای پیش آمد باز بین نخست‌وزیری و وزارت خارجه که مربوط می‌شد به دادن نشان‌ها به افرادی در وزارت امور خارجه که در آن جریان آقای زاهدی یک نامه‌ای بسیار زننده‌ای می‌نویسد به آقای هویدا ایشان هم تحریک شده بود در نتیجه آن تحریکی که شده بود این را می‌نویسد و بعد آقای هویدا هم می‌برد این نامه را پیش اعلی‌حضرت و در آنجا می‌نشیند که، «یا من بایستی مرخص بشوم یا بایستی آقای زاهدی.» و به این ترتیب سفارت واشنگتن را آقای زاهدی می‌روند و ایشان می‌رود کنار.

س- آقای امیرعباس هویدا.

ج- آقای امیرعباس هویدا یک موردی دراین‌باره بگویم این است که وقتی که بدون اینکه قبلاً من اطلاعی داشته باشم مرا بردند وزیر آبادانی و مسکنن بشوم، ایشان در آنجا خواستند توصیه‌های خودشان را به من بکنند که چطور بعد از این بایستی رفتار کرد.

حرفشان عبارت از این بود. «سیاست پدرومادر ندارد. تو بایستی با توجه به حس خودت مصالحی که تشخیص می‌دهی خودت مسئولیت خودت را قبول بکنی و رفتار بکنی. و هر موقع هم لازم شد که تو قربانی بشوی بایستی آماده قربانی شدن باشی ولو اینکه تمام کارهایت اصولی بوده و این سیاست است. این را بایستی از روز اول تو بدانی.»

س- آقای دکتر جمشید آموزگار.

ج- ایشان می‌توانم به این اشاره بکنم موقعی که شاهنشاه از ایشان خواسته بودند که برود فکرهایش را بکند که آیا نخست‌وزیری یعنی خوب بالاخره

س- می‌پذیرد؟

ج- که آیا هم نیز نبود، از ایشان خواسته بودند برود نخست‌وزیری خودش را آماده بکند برای نخست‌وزیری شدن و برود مطالعات خودش را بکند و بیاید پیش شاهنشاه با برنامه‌اش با افرادی که با ایشان همکاری خواهند کرد و غیره. همان بلافاصله چون به من تلفن کردند، در شمال بودند من در تهران، من هم به مسافرت می‌رفتم به خارج که هرچه زودتر بروم به شمال. من هم برنامه خودم را به هم زدم و البته تلفنی هم چیزی به من نگفت ولی من حس کردم که وضع از چه قرار است. در این مذاکراتی که با هم داشتیم، البته ایشان به من گفتند، «اعلی‌حضرت از ایشان خواستند و ایشان هم مسئله را با کسی مطرح نکردند ولی خانم‌شان می‌دانند و یکی هم کسی که می‌داند من هستم من در جریان هستم به من دارند الساعه می‌گویند.» ایشان تمام فکر و ذکرشان این بود که واقعاً چطور می‌شود به این کشور خدمت کرد، چه مسائلی وجود دارد، و این مسائل را با چه ترتیباتی و با چه سیاست‌هایی می‌شود حل کرد و چه افرادی شایسته‌ترین افراد هستند و آماده هستند که این کارها را انجام بدهند. تمام فکرهایی که در آن موقع داشتند مثل اینکه یک slide rule در دست‌شان همه نکات را با آن اصول مهندسی و یا slide rue داشتند می‌سنجیدند و معلوم بود که کاملاً قطب مخالف هویدا است که دارد مسئولیت نخست‌وزیری را قبول می‌کند و خیلی جدی علاقه‌مند است که مثل نخست‌وزیری عمل بکند از روی اصول.

س- آقای دکتر شاپور بختیار.

ج- آقای شاپور بختیار را فقط یک بار از نزدیک من ایشان را در دانشگاه کلمبیا دیدم ولی از دور من آشنایی داشتم، ایشان هم با من آشنایی داشتند و حتی در میان گروهی از همکاران خودشان و تعداد زیادی از نمایندگان مجلس بیست سی نفر در آنجا که دنبال پیدا کردن همکارانی بودند با ایشان کار بکنند.

س- در چه سالی آقا؟

ج- در وزارت، نه، موقعی که ایشان نخست‌وزیر بودند.

س- بله.

ج- اعلام کرده بودند که از وزرای سابق کسی را دعوت نخواهیم کرد برای همکاری. بعد در آنجا گویا گفته بوده شاید این حرف ما اشتباه بوده دنبال وزیرانی بودیم نمی‌بایستی این حرف را بزنیم. در آنجا پرسیده بودند «چطور در میان وزرای سابق آیا افرادی دارند که شما بتوانید دعوت بکنید؟» او هم گفته بود، «آره.» بعد در میان آن جمع از او پرسیده بودند، «کی مثلاً؟» او هم گفته بود، «محمد یگانه و محمد نصیری به‌عنوان مثال.» این البته به این ترتیب از دور آشنایی‌هایی داشتیم ولی نه از نزدیک. تا اینکه در دانشگاه کلمبیا با هم ملاقاتی داشتیم. ایشان آمده بودند برای در اینجا صحبت، ولی البته در اینجا گذشته‌ها و کارهایی که در حال حاضر انجام می‌دهند اینها را داشتند بحث می‌کردند و نشان‌دهنده این بود که کسی که به مملکت خودش علاقمند است، ولی آیا این کارهایی که می‌کنند راه صحیحی است و به نتیجه خواهد رسید؟ این questionable مورد سؤال بود.

س- آقای جلیل شرکاء.

ج- آقای جلیل شرکاء ایشان دو بار قائم مقام من بودند. یک بار از ایشان خواستم آمدند در بانک مرکزی موقعی که من در آنجا بودم با من همکاری داشتند.

س- بله.

ج- و یک بار هم وقتی که به وزارت دارایی رفتم از ایشان خواستم که ایشان آمدند قائم مقام من در وزارت دارایی شدند. بنابراین ملاحظه می‌فرمایید که ما سوابق زیادی با آقای جلیل شرکاء داریم و ایشان هم در پیشرفت کارها و اجرای برنامه‌ها و تهیه سیاست‌ها و اجرای آنها خیلی مفید و واقعاً کمک می‌کردند. ولی این قضیه که می‌گویم البته تا حدیش مسئله شخصی است و جالب است به طور کلی نظر من نسبت به ایشان نظر مثبتی است.

ایشان چندی بعد از انقلاب بود و در واشنگتن که ایشان هستند من به ایشان مراجعه کردم از ایشان یک affidavitی خواستم نسبت به یک کاری که برای من انجام داده بودند. آن کار هم عبارت از این بود که ایشان موقعی که به شوروی می‌رفتند من از ایشان خواهش کرده بودم که یک چیزی برای من از آنجا بگیرند بخرند و بیاورند و ایشان هم این را خریده بودند آورده بودند و پولش هم پرداخت شده بود. بنابراین affidavit من مربوط می شد به این شیئی که ایشان خریده بودند و آورده بودند و پولش را هم قبلاً گرفته بودند که، «بله من فلان شیئی را برای یگانه خریدم در فلان جا آوردم به او دادم این قدر هم پولش را گرفتم.» این هم تقریباً quality این چیز بوده. ایشان البته در آن مورد فکر کردند که به صلاح ایشان است که این affidavit را به من بدهند. اگر این را بدهند ممکن است برایشان در ایران گرفتاری ایجاد بکند. و البته این هم affidavit هم برای این کار بود که این اشیایی بود که موقعی که می‌خواستند اشیاء مرا از ایران با اجازه دولت بفرستند به آمریکا و دولت هم اجازه‌اش را داده بود، آقای چمران هم زیرش را امضاء کرده بود که اینها را بفرستند بعداً این به‌دست ما نرسید و در تهران این را به‌دست آقای خلخالی و همراه ایشان از بین بردند. این اسنادی لازم بود برای ما که جمع‌آوری بکنیم در داخل اینها چه چیزهایی وجود داشت ما رسید اینها را داشتیم از آن مؤسسه‌ای که اینها را تحویل گرفته بود و اینها را بسته‌بندی کرده بود بفرستد و این مؤسسه بسته‌بندی هم از طرف صندوق بین‌الملل پول این کار را داشت انجام می‌داد.

س- آقای عبدالمجید مجیدی.

ج- در این مورد باز هم ما همکاری‌های زیادی با هم داشتیم ولی قبلاً به یک مورد اشاره کردم که نشان‌دهنده شخصیت ایشان هم بود. و این موردی بود که ما مسائلی داشتیم با وزارت اقتصاد و دارایی در مورد تعیین قیمت ارزهای خارجی. در این مورد بود که ایشان در میان بحث‌هایی که شد با توجه به اصول آمدند در اینجا تأیید کردند موقعیت بانک مرکزی را که این به صلاح کشور نیست. و در عین حال بلافاصله هم مورد خشم و غضب آقای انصاری

س- انصاری قرار گرفتند. فرمودید این موضوع را بله.

ج- قرار گرفتند. بله این موضوع را … قرار گرفتند. و این در حالی بود که ایشان قدرت وزیر دارایی را و در عین حال مسائلی که بانک مرکزی داشت در مقابل اینها تمام اینها را می‌دانست. ولی گویای این بود که دنبال اصول و حفظ منافع مملکتش است.

س- آقای مهدی سمیعی.

ج- آقای مهدی سمیعی، ایشان در عین حالی که یکی از برجسته‌ترین بانکداران بودند و اینها و مرد اصولی و غیره، و خدمات زیادی برای ایران انجام دادند. ولی در یک مورد که ایشان، اشاره می‌کنم البته این نبایستی در نظر گرفته بشود که تمام کارهای‌شان بر این منوال بوده،

س- بله.

ج- مسئله کفش ملی است که کفش ملی رفته بود سه تا کارخانه یک cold storage

س- بله.

ج- به‌وجود آورده بود یکی در مشهد، یکی در رشت و یکی هم در اهواز، و مجموع هزینه اینها اعلام شده بود در حدود صدوهفتاد صدوهشتاد میلیون تومان. و ایشان کمک‌های لازم را یعنی وام‌های لازم را برای ایجاد اینها از بانک کشاورزی که آقای سمیعی رئیس‌شان بودند گرفته بود. ولی بنا به اطلاعاتی که ما به دست آوردیم چنین کارخانجاتی را می‌توانستند با، نه کارخانه بلکه cold storage سردخانه، این سردخانه‌ها را می‌توانستند با حداکثر به ظرفیت مجموع ظرفیت پانصدهزار تن بودند به هفتادوپنج میلیون تومان می‌توانستند تمامش بکنند. ولی شرکتی به وجود آمده بود در آلمان که این جنس‌ها را به قیمت بالاتری خریده بودند فرستاده بودند به ایران و این کار انجام شده بود و در این جریان هم خانم آجودانی که دوست آقای سمیعی بودند.

س- بله.

ج- مؤثر بودند برای اینکه از طرف دیگر هم ایشان Public Relations officer شرکت کفش ملی بودند.

س- آقای ابوالقاسم خردجو.

ج- آقای ابوالقاسم خردجو را من از موقعی که ایشان در بانک ملی بودند می‌شناختم و ایشان در جریان ملی شدن نفت قرار گرفته بودند و از طرف دکتر مصدق و بازرگان هم از ایشان دعوت شده بود که ایشان بروند برای خلع ید شرکت ملی نفت. اینجا بود که ایشان با یکی از رفقا با ایشان آشنایی به عمل آمد تا آن اندازه‌ای که من می‌توانستم اطلاعات لازم را در مورد بازار نفت، وضع نفت و فعالیت‌هایی که شرکت‌های نفتی در اختیارشان گذاشتم و ناظر این بودم که از دور البته ایشان این کارهای خودشان را انجام می‌دادند و به‌طور موفقیت هم این کارشان را انجام دادند.

س- آقای حسنعلی مهران.

ج- آقای حسنعلی مهران به قول خودشان روزی از من خواستند که بعد از این هر جایی که من می‌خواهم بروم یا مسئولیتی قبول بکنم بهتر است که قبلاً با ایشان هم مصلحت بکنم برای اینکه من هر جایی که می‌روم ایشان دنبال من بناست بیایند. وزارت اقتصاد بودم بعد از آنجا رفتم وزارت کار ایشان آمدند بعد پست مرا در آنجا گرفتند. بعد بانک مرکزی بود آمدند به بانک مرکزی. سازمان برنامه رفته بودم آمدند سازمان برنامه. رفتم وزارت دارایی آمدند وزارت دارایی. آمدم به IMF، International Montary Fund ایشان به آنجا آمدند. یک همکاری با ایشان داشتیم که آن جالب است ممکن است به آن اشاره بکنم قبلاً هم متذکر شدم. این مربوط می‌شد به مسئله‌ای که یا گرفتاری که ما با بانک شهریار داشتیم مدیریت آن هم با آقای

س- رضایی.

ج- رضایی بود، علی رضایی بود و اعلی‌حضرت هم دستور داده بودند که بانک مرکزی و وزارت دارایی بنشینند با هم رسیدگی بکنند و ببینند که چه پیشنهاداتی می‌توانند بدهند برای حل مسائل این بانک. بعد آقای مهران آمدند به دفتر من در بانک مرکزی ایشان آن موقع قائم مقام بانک وزیر دارایی بودند. و در اینجا با هم مذاکراتی که کردیم ایشان اقتصاددان بودند بنده هم اقتصاددان تا حدی به مسائل کلی هم وارد بودیم مسائل یعنی گرفتاری‌های این بانک، و با همکاران دیگری هم که داشتیم مصلحت کرده بودیم این راه‌حل‌ها را. به راه‌حل‌هایی رسیدیم که پیشنهاد ما این بود که فرضاً بایستی سهام آقای رضایی محدود بشود، سرمایه بانک بالا برود و مدیریت بانک به یک نفر اهل فن داده بشود و ایشان خودش از ریاست مدیره بکشند کنار و وام‌هایی که می‌گیرند عوض گرفتن این بانک به جیب خودشان بروند از بانک‌های دیگر بگیرند.

در اینجا البته مقداری چانه با هم زدیم که فرضاً آیا آقای رضایی ۲۰ درصد از سهام را داشته باشد یا ۳۰ درصد از سهام را داشته باشد؟ ایشان نظرشان این بود که بهتر است که مثلاً ۳۰ درصد داشته باشد. ولی در تمام این موارد ما با هم توافق کردیم صددرصد و بعد این را بردیم پیش شاه، ولی در آن موقع بود که اعلی‌حضرت گزارشی که از من شنیدند و من هم بدون اینکه آقای مهران را در این جریان involve بکنم اعلی‌حضرت پرسیدند، «چرا شما چطور می‌توانید؟ مطابق کدام قوانینی مالکیت این شخص را محدود بکنید سهامش را بیاورید پایین به این ترتیب؟» البته در پاسخ ایشان اظهار شد که این پیشنهادی‌ست اگر ایشان کمک دولت را می‌خواهند این بانک را نجات بدهد آن وقت می‌شود درباره این بحث کرد، ایشان مقروض هستند. این پول‌هایی که گرفتند مقداریش این سهام بانک است بنابراین ایشان در حال توقف هستند. این بانک در حال توقف است.

س- بله.

ج- می‌شد این مسائل را مطرح کرد. در هر حال البته در این مورد تمام مسئولیت را من به‌عهده گرفتم و سعی کردم که هیچ‌گونه این به اصطلاح «غیض شاهانه» متوجه آقای مهران نشود و ایشان هم البته حرفی نزدند دراین‌باره.

س- آقای ارتشبد ازهاری.

ج- آقای ارتشبد ازهاری یک بار با هم نشسته بودیم صحبت می‌کردیم در دفتر انتظار اعلی‌حضرت بود در شمال. و ایشان شروع کردند از مسائل نظامی و سوق الجیشی و این قبیل مسائل بین‌المللی قدری صحبت بکنند جریان افغانستان و غیره. در عین حالی‌که ایشان دراین‌باره ممکن بود از نقطه‌نظر نظامی حرف‌های حسابی داشتند اینها، ولی راجع به افغانستان سؤالاتی مطرح می‌کردند که به‌هیچ‌وجه قابل… عملی نبود. حالا درست نمی‌توانم وارد جزئیات بشوم ولی همچین impressionی در من گذاشتند. البته این قضاوتی است تا فاکتی.

س- بله. آقای ارتشبد طوفانیان.

ج- آقای ارتشبد طوفانیان یکی دو مورد می‌توانم به ایشان اشاره بکنم.

س- تمنا می‌کنم.

ج- یک بار شبی از دربار تلفن شد که اعلیحضرت خواسته بودند من بروم به پیشنهاداتی که ایشان راجع به خرید بعضی اقلام می‌کنند و طرز حسابداری اینها، به چه ترتیبی این معاملات انجام بشود، به آن رسیدگی بکنم. من هم صبح زود رفتم به دفتر طوفانیان و به این رسیدگی کردم.

روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۱۶ جولای ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱۷

و مسئله از این قرار بود که آیا این به صلاح ایران است که این از طریق معامله انجام بشود یا نشود. البته راه‌حل‌های دیگری وجود داشت به صلاح ما آن راه‌حل‌ها بهتر بود و به‌عرض شاه هم رسید و طبق آن هم عمل شد.

س- آقای ابوالحسن ابتهاج. در ضمن می‌خواهم از حضورتان تقاضا بکنم که یک مقداری توضیح بفرمایید راجع به سد دز برای اینکه شما در گفتگوی قبلی قرارداد سد دز آقای ابتهاج با بانک بین‌المللی را یک قرارداد ترکمان‌چای نامیدید. چرا؟

ج- درباره این سد دز بایستی این را بگویم که ایران برای ایجاد سد دز از کمک‌های شرکت‌های آمریکایی برخوردار بود و شرکت Lilienthal اینها در ایجاد این سد دز کمک کردند. و همچنین ایران احتیاج داشت برای سرمایه‌گذاری در این سد از خارج وام بگیرد. ولی مسئله از این قرار مطرح می‌شد که آیا انسان وامی که می‌گیرد با چه شرایطی می‌گیرد؟ آیا آن هم به صلاحش است یا به صلاحش نیست؟ وامی که ایشان اگر اشتباه نکنم در حدود شصت میلیون دلار از بانک جهانی گرفته بودند که هزینه‌های ارزی این طرح را تأمین بکند و شرایطی در این قرارداد وام گذاشته شده بود که این به هیچ‌وجه با مصالح ایران جور درنمی‌آمد. به‌طوری‌که خود بانک جهانی هم در گزارش‌های خودش اعلام کرد در آن موقع و بعداً که بهترین قراردادی است که تا به‌حال بسته شده است از نقطه نظر بانک جهانی و بعد از آن هم هیچ قراردادی با آن شرایط دیگر بسته نشد. شرایط آن چه بود؟ شرایط آن عبارت از این بود که وامی که دولت ایران گرفته در مقابلش تعهد می‌کند که برای بازپرداخت آن وقتی که شرکت‌های نفتی به ایران می‌آیند عایدات نفتی ایران را بدهند این قبلاً می‌رود به یک حساب مخصوصی که از آن حساب بانک جهانی مستقیماً برداشت می‌کند بدون اینکه ایران در اینجا دخالتی داشته باشد خودشان برداشت می‌کنند و بعد بقیه می‌آید به حساب ایران. این قراری بود که گذاشته بودند. ولی معمولاً همچین گارانتی هیچ کشور sovereign به دیگری نداده. این کشور متعهد می‌شود که از منابع خودش بیاید وامی که گرفته است را مستهلک بکند یا بهره‌اش را بدهد و غیره.

این یک مسئله‌ای بود در این قرارداد که نشان می‌داد ایران به‌هیچ‌وجه اعتباری در دنیا ندارد که بنا به اعتبار خودش برود وامی را بگیرد به‌خاطر منابع نفت ایران است که آن هم بایستی مستقیماً. حتی مایل نبودند به ایران اعتماد نداشتند که اگر این درآمد را ایران گرفت به آنها بیاید بدهد به بانک جهانی. ولی از این که بگذریم در داخل این قرارداد ماده‌ای بود حتی تحمیل شده بود به اینکه در اینجا وقتی که سد به‌ راه افتاد و فرضاً الکتریسیته شروع کرد، ژنراتورها کار کردند و الکتریسیته تولید کردند، این به چه قیمتی بایستی فروخته بشود.

برای این فرمولی تهیه کرده بودند و براساس این فرمول می‌بایستی هزینه‌ها معین بشود و براساس آن هزینه‌ها قیمت تمام شده الکتریسیته معین بشود و الکتریسیته فروخته بشود. نتیجه این امر در این بود که اولاً الکتریسیته‌ای که در آنجا تولید می‌شد چون هزینه تمام شده بیشتری را به آن اطلاق کرده بودند به آن داده بودند کسی خریدارش نبود. و چون الکتریسیته زیادی هم مصرف می‌شد می‌بایستی صنایعی به وجود آورد در اینجا مشتریانی پیدا کرد که اینها الکتریسیته‌خور هستند مثل آلومینیوم و اینها. و در دنیا هم قیمت‌ها یا قیمت فروش یا هر چی، برای شرکت‌های آلومینیوم وجود دارد که اگر شما می‌آمدید قیمت بیشتری می‌خواستید بگیرید از شرکت آلومینیوم نمی‌آید این را مصرف بکند یا هر شرکت دیگری. بنابراین سد ساخته شده و بعد از ساخته شدن سد حتی کانال‌ها ایجاد نشده. چند تا واحد ژنراتور در اینجا گذاشتند، الکتریسیته به قیمت خیلی بالایی اعلام کردند می‌فروشند، مشتری وجود ندارد و ده سال تمام این هزینه زیادی که شده بود روی سد و این سد به‌وجود آمده بود ملت ایران ناظر بود و می‌بایستی استهلاک خودش را بهره خودش را تمام چیزهای خودش را بیاید از فروش الکتریسیته بگیرد. در صورتی‌که اگر شما می‌رفتید دنبال این که به marginal cost بفروشید اگر من یک واحد جدید ‌ژنراتور در این سدی که کار نمی‌کند بیایم بگذارم الکتریسیته از این واحد جدید چقدر برای من تمام می‌شود و به چه قیمتی می‌توانم بفروشم؟ و ما مشتریانی پیدا کردیم که بیایند الکتریسیته بخرند صنایع ایجاد بکنند، ولی همیشه بانک بین‌المللی مخالفت خودش را اعلام داشت «تا موقعی که شما وام‌های مرا پس ندادید شما حق ندارید. بایستی به این قیمت بفروشید الکتریسیته را.» نشان به آن نشان در طی این مدتی که ما وام‌های خودمان را به بانک می‌دادیم و سد هم ساخته شده بود ظرفیت هم وجود داشت، ما نتوانستیم از این سد بهره‌برداری بکنیم و مشتری پیدا بکنیم تا اینکه بالاخره آمدیم و باقی وام‌هایی که مانده بود به بانک جهانی دادیم، گفتیم، «مالم حلال جانم آزاد.» بیایید این مالتان را بگیرید و ما را ولمان بکنید از این قرارداد ترکمان‌چایی که با ما بستید. این چنین قراردادی بود که آقای ابتهاج بسته بودند. البته ایشان در آن موقع سعی کردند چنین وانمود بکنند که ایرانی که خیلی به سختی می‌توانستند در بازارهای جهانی و در کشورهایی وامی بگیرند رفتند و موفق شدند و از بانک جهانی وامی گرفتند و موفق بودند و این یکی از شاهکارهای خودشان در زندگی تلقی می‌کردند. ولی عملاً به چه شرایطی و چه استفاده‌ای از آن شد، همین بود که در نتیجه آن شرایطی که به ایشان تحمیل شده بود نه تنها این برخلاف تمام اصولی بود که با دیگر کشورها با کلیه کشورها تا به‌حال شده بود به‌وسیله بانک جهانی. بلکه شرایط هم طوری بود که ما نتوانستیم از این سد برای تولید الکتریسیته و انرژی بهره‌برداری کنیم. تا اینکه چه شد؟ ما بعداً که قرارداد را به هم زدیم قراردادی با شرکت آلومینیوم آمریکایی رینولدز بستیم و ایشان خریدار الکتریسیته شدند به آن قیمتی که در نروژ الکتریسیته می‌فروشند به همان قیمت. یا به همان قیمتی که در ونزوئلا می‌فروختند، به همان قیمتی که در یونان می‌فروختند.

به قیمت‌های بین‌المللی که الکتریسیته صرف می‌کند برای ایجاد صنعت آلومینیومی که داشت به وجود می‌آمد و به‌خاطر صادراتش. ما به آن قیمت‌ها فروختیم و شرکت‌های خارجی هم آمدند با همکاری سرمایه داخلی صنایع جدیدی به راه افتاد، در صورتی‌که با شرایط ایشان جلوگیری شده بود از این توسعه صنایع.

س- شما دیگر خودتان خاطره‌ای شخصاً از ایشان ندارید که ناظر بر رفتار ایشان در مورد خاصی بوده باشید خودتان شخصاً.

ج- یکی دو مورد می‌توانم اشاره بکنم به آن. یکی این بود که ایشان روزی در واشنگتن صحبت شد با ایشان انتقاد می‌کردند از اینکه دولت ایران این گاز را به شوروی فروخته به هیجده سنت هر هزار پای مکعب و این خیلی ارزان است

س- در چه سالی بود، آقا، این انتقاد ایشان؟

ج- انتقاد ایشان در سال ۱۹۷۲، ۷۳.

س- بله.

ج- در آن موقع. در حالی‌که ایشان گفتند ما می‌توانیم همین گاز را بفروشیم به ژاپن در حدود یک دلار. بحث ما ادامه پیدا کرد این که آقای ابتهاج شما مرد حساب و کتاب و بانک و امور مالی و غیره هستید، بایستی توجه کرد که این را در کجا می‌فروشند و آن وقت هزینه چه خواهد بود و چرا تا به حال فروخته نشده. در آن موقع من برایشان حساب کردم اگر ملاحظه بکنید این تحویل ژاپن است و قبل از اینکه تحویل ژاپن بشود در آنجا بایستی، اول از اینجا شروع می‌کنیم که ما گازها را جمع می‌کنیم این را بایستی تبدیل به مایع بکنیم، این خودش یک هزینه سنگینی خواهد داشت در حدود حداقل ۵۰ سنت، و این را بایستی در کشتی‌های به‌خصوصی که منهای ۱۸۰ درجه زیر صفر می‌توانند ببرند، تانکرهای خیلی گران قیمتی هستند، بایستی با آن ببریم که آن متجاوز از سی سنت می‌شود. بعد این گاز مایع را بایستی تبدیل بکنیم به گاز در آن کشور

س- ژاپن.

ج- در ژاپن و این خودش بیش از یک دلار این هزینه‌اش می‌شود تا این کار عملی بشود. و حتی ما به صفر این گازمان را بدهیم این برای آنها صرفی نخواهد داشت. بنابراین عایدی ما حتی بیفتدد به طرف این کار را انجام بدهیم به صورت منفی درمی‌آید. در صورتی‌که این گازی که ما در ایران داشتیم می‌سوزاندیم این گاز را احتیاج داشتیم بیاوریم در تهران و جاهای دیگر از آن استفاده بکنیم اگر با لوله گازی می‌آوردیم برای ما خیلی خیلی گران‌تر تمام می‌شد ولی این لوله گازی که به شوروی کشیده شد به این ترتیب هم در داخل می‌توانیم از گاز استفاده ارزانی بکنیم و هم اینکه گازی که به شوروی صادر می‌شود در حدود ۸ سنت ۹ سنت این هزینه حملش است و ۱۰ سنت هم برای ما می‌ماند، ۹ سنت یا ۱۰ سنت، در این حدودها نصفش عایدی ماست. به این طریق از اینجا نه تنها یک چیزی به‌دست ما می‌آید بلکه ما می‌‌توانیم مقداری از این گاز را سر راه هم بیاوریم و تهران و یا قم و یا اصفهان و یا جاهای دیگر از آن استفاده بکنیم. این یک نکته‌ای بود. یک مورد دیگر البته من از دور ناظرش بودم راجع به فروش سهام بانک ایرانیان.

س- بله، بله. راجع به آن

ج- که قبلاً هم

س- صحبت فرمودید.

ج- قبلاً هم به آن اشاره کردم.

س- بله آخرین سؤال من مربوط می‌شود به چک صدمیلیون دلاری شیخ زاید به محمدرضاشاه. داستان این موضوع چیست آقای یگانه؟

ج- داستانش حالا نمی‌دانم شما از کجا اطلاع پیدا کردید راجع به این موضوع، البته این یکی از موضوع‌های بسیار محرمانه و سری است. در دولت نخست‌وزیری شریف‌امامی بود که وقتی که انقلاب داشت نضج می‌گرفت، معمولاً هم شاید این شیوخ و امیران فکر می‌کنند این مستضعفین به‌خاطر کمبود نان و غیره و فلان سروصدا می‌کنند اگر برای آنها یک کمکی بشود سروصداها می‌خوابد و غیره. ایشان هم نسبت به شاه ایران خیلی عبودیت داشتند و اینها، می‌خواستند وفاداری خودشان را نشان بدهند. شیخ زاد یک شخص بسیار متمول و کشورش هم خیلی متمول، بنابراین برای نشان دادن همکاری خودشان و یا کمک به ایران، به وسیله سفرشان پیغام فرستادند که ایشان مایلند یکصد میلیون دلاری فرستاده بشود به حضور شاهنشاه تا به وسیله ایشان بین فقرا تقسیم بشود کمک بشود به فقرا در مقابل داد و فریادهایی که می‌شود برای انقلاب. بعد از مدتی این چک به اسم شاهنشاه محمدرضاشاه پهلوی His Imperial Majesy رسید و مسئله، البته سفیر برده بود به خود شاهنشاه داده بود و ایشان هم مایل بودند این پول مصرفش برسد بنابراین به نخست‌وزیر مراجعه کرده بودند که، «این را ببرید به مصارف لازم برسانید و این هم با نظر وزیر اقتصاد و دارایی باشد» که در آن موقع من مسئولیتش را داشتم. ایشان آقای نخست‌وزیر آقای شریف‌امامی با من تماس گرفتند که با توجه به گرفتاری‌هایی که داریم، هزینه‌های اضافی که داریم با این گرفتاری‌ها بهتر است یک حساب محرمانه‌ای باز بشود برای این منظور و این پول در آن گذاشته بشود که به امضای نخست‌وزیر و وزیر دارایی به مصرف برسد. این برای من یک مسئله مهمی بود که آیا این مطابق مقررات است این کار را می‌کنیم و بعد از اینکه کار را کردیم چطور این هزینه‌هایی خواهد شد؟ به چه منظوری این پول‌ها به مصرف خواهد رسید و غیره و فلان. اجازه خواستم تا قدری فکر بیشتری بکنیم. در این باره من در وزارت دارایی با همکاران نزدیکم به‌خصوص آقای حسن عرب که قائم مقام من شده بود در وزارت اقتصاد و دارایی، با ایشان مذاکره کردم و بعداً به مقررات نگاه کردیم و معلوم بود که به موجب مقررات ما من به‌عنوان وزیر اقتصاد و دارایی از طرف وزارت اقتصاد و دارایی نمی‌توانم یک حساب دیگری باز بکنم. به موجب قانون فقط یک حساب وجود دارد در وزارت دارایی که تمام عواید دولت وارد آن حساب می‌شود آن هم حساب خزانه است که دولت از هر کجا دیناری بگیرد بایستی برود در آنجا. و هر دیناری که از آنجا خارج می‌شود بایستی بنا به مصوبات مجلس یا مجلسین از آنجا خارج بشود. بنابراین من جریان را به اطلاع آقای شریف‌امامی رساندم و اضافه کردم، «شما بودجه محرمانه‌ای در اختیار خودتان دارید و این هم هست در آنجا می‌توانید از آن استفاده بکنید برای کارهای خودتان. ولی وزارت دارایی نمی‌تواند در این باره، با وزیر دارایی به‌عنوان وزیر دارایی از طرف وزارت دارایی چنین کاری را بکند.» بالنتیجه توصیه ما مبنی بر اینکه این پول بیاید به خزانه مورد قبول قرار گرفت و ریخته شد به حساب خزانه.

س- من آقا با عرض تشکر از شما مصاحبه شش ساعت و نیمه امروز را در اینجا خاتمه می‌دهم. خیلی ممنونم از لطف شما.

ج- من هم خیلی تشکر می‌کنم از الطاف‌تان.