روایتکننده: آقای دکتر مظفر بقایی کرمانی
تاریخ مصاحبه: ۲۵ ژوئن ۱۹۸۶
محلمصاحبه: نیویورک ـ آمریکا
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۲۵
دکتر صدیقی و سوزاندن تلگرافات رمز شرکت نفت را به شاه گفتم. همان موقعی که چیز بود.
س- و موضوع آن عکس بختیار را که با برادرش انداخته بود را؟
ج- این را با شهبانو صحبت کردم. با شاه صحبت نکردم. چون آنموقع اصلاً صحبت بختیار نبود. موقعی که صحبت صدیقی بود. ولی این موضوع تلگرافات را که گفتم اصلاً شاه هیچ نوع اثری در او نکرد. یعنی همینطور مبهوت که نشسته بود شنید فقط. هیچ تکانی بخورد تعجبی بکند چیزی هیچ همینطور نشسته بود. اما موضوع بختیار را به شهبانو گفتم.
س- که ایشان عکسالعملش چه بود؟
ج- او گریه میکرد. او فقط
س- اینکه برای من تعجب است که ایشان مثلاً میگفتند «ما این مطالب را به شاه میگفتیم.» انگار ایشان هم مثلاً یکی از منتقدین بوده.
ج- نه، پیشنهاد که چهکار بکنند، چهکار بکنند.
س- آها.
ج- اینها را نه انتقادات را. که میبایستی اینکار را کرده باشند، نمیدانم. چون آنموقع من مثلاً یقین داشتم که سینمای آبادان از طرف ساواک
س- آها.
ج- سوخته شده. گفتم مثلاً میبایستی این را تعقیب میکردند روشن میشد قضیه و چیزهای دیگر اینجور اینها را میگفت که ما با شاه
س- آها.
ج- صحبت کردیم. بعد
س- صحبت از ملاقات با آقای زاهدی بود و اینکه در آن (؟؟؟) منزلشان شما و تیمسار ربیعی
ج- بله، سه تایی نشستیم و صحبت کردیم. زاهدی گفت که چون چیز کرد که برای نخستوزیری من. گفتم
س- او علنا مطرح کرد؟
ج- بله. مطرح کرد نه بهعنوان پیغام از شاه
س- نظر خودش
ج- خودش مطرح کرد که در این موقع شما باید بیایید و کارها را اصلاح کنید. گفتم که در صورتی که اعلیحضرت پیشنهادات مرا بپذیرند حاضرم که اینکار را بکنم. گفت که خوب. در آن صورت شما امکان موفقیت را چه اندازه میدانید؟ گفتم «ده درصد امکان ابقای شاه، بیست درصد امکان
* منصور رفیعزاده – علیاحضرت
ج- سلطنت ولیعهد. هفتاد درصد فتح خمینی.
س- عجب.
ج- بله، این را به اردشیر زاهدی گفتم.
س- خیلی امیدوارش نکردید.
ج- نخیر، دیگر محلی نبود. دیگر به کلی فروریخته بود بعد از رفتن ازهاری و آن وضعیتی که شاه در تلاش بود که یک کابینه آشتی ملی تشکیل بدهد. البته چیزهایی هم بود در دربار آمد و رفتهای خیلی زیادی، کمیسیونهای خیلی زیاد که دکتر امینی بود در آن جلسات و عبدالله خان انتظام بود و در بعضیهایش آقای نراقی بود و
س- احسان نراقی؟
ج- بله،
س- شما که شرکت نداشتید؟
ج- نخیر.
س- این پیشنهادات شما چه بود که گفتید اگر پیشنهادات را قبول بکنند نخستوزیری را میپذیرم.
ج- آنها را خود شاه میدانست.
س- آها، چیها بودند؟
ج- جلوگیری از سوءاستفادههای اینها. تبعید اشرف و تمام اینکارهایی خلافی که برادرهای شاه میکردند. جلوگیری اینها، رسیدگی به این چیزها. عدم دخالت در کارها. همه، یعنی خلاصهاش اینکه شاه باید سلطنت کند نه حکومت. این تمام اینها در آن چیز خلاصه میشود.
س- صحبتهای سی سال پیش.
ج- بله. صحبتهای همیشه.
س- همیشه.
ج- چون بعداً هم ما کراراً راجع به این موضوع صحبت کرده بودیم.
س- نتیجه جلسه چه شد با آقای زاهدی؟
ج- هیچی، خیلی دوستانه از هم روبوسی کردیم و جدا شدیم دیگر. دنبالهاش …
س- ایشان ارتباطی با آن موضوع مسجد جامع کرمان نداشت؟
ج- کی؟
س- آقای زاهدی.
ج- نه، مطلقاً. نه اینکار رئیس ساواک آنجا بود که آدم خوبی هم بود خیلی هم به کرمان خدمت کرد. آرشام.
س- بله.
ج- نمیدانم هم چه شد؟
* منصور رفیعزاده – (؟؟؟)
ج- از تهران رفته بودند؟
* منصور رفیعزاده – یعنی گردانندگان کار از تهران بودند.
ج- صحیح، نمیدانم.
* منصور رفیعزاده – بنابراین موقعی که مرکزی دستوری صادر میکند آرشام شاید
ج- نمیتواند.
* منصور رفیعزاده – نمیتوانست
ج- نه آرشام
* منصور رفیعزاده – (؟؟؟)
س- آقای ثابتی بود هنوز آنموقع یا بعد از ثابتی این موضوع بود؟
* منصور رفیعزاده – نه ثابتی آمده بود از ایران بیرون دست مقدم بود.
س- پس آقای مدم اینکار را کرد؟
* منصور رفیعزاده – مقدم است و تیمسار طباطبایی که جانشین ثابتی است مدیرکل اداره سوم. مقدم الان رئیس سازمان امنیت است.
ج- صحیح.
* منصور رفیعزاده – در این مورد مقدم رئیس است. بعد آقای زاهدی تمام جریان این جلسه را به اعلیحضرت تعریف میکنند.
س- جلسه با آقای دکتر بقایی را.
* منصور رفیعزاده – جلسه با آقای دکتر را.
س- بله.
ج- برای شما هم گفته؟
* منصور رفیعزاده – برای من گفت.
ج- پس تکمیل کنید حرفهای مرا.
س- بله.
* منصور رفیعزاده – در هر صورت تعریف میکند اعلیحضرت خیلی ناراحت میشوند از این تقسیمبندی، از ده درصد و بیست درصد.
س- آها.
ج- صحیح.
* منصور رفیعزاده – که خوب میبایستی از ایشان بیشتر سؤال کنید چهکار میتوانیم بکنیم که این پرسنتج را بالا ببریم. دلیل ایشان چیست؟ چرا این حرف را میزند؟ خیلی ناراحت میشوند چطور هفتاد درصد؟
س- امکان شکست
* منصور رفیعزاده – نه، هفتاد درصد خمینی جانشین بشود.
ج- خمینی.
س- بله.
* منصور رفیعزاده – خیلی برای شاه ناگوار بود. این حرف را مثل اینکه تا آن روز کسی اینطوری نرفته بود به اعلیحضرت بگوید. ولی زاهدی خودش به من گفت که چون ما پیغام آقای دکتر بود با نظر آقای دکتر بود خوب مجاز بود این حرف را بزند. بعد اعلیحضرت سؤال میکنند که پس با آقای دکتر تماس بگیرید الان چه کار ما میتوانیم بکنیم که وضعیت را یک خرده بیاوریم بالا. بیست درصد خیلی کم است. ده درصد خیلی کم است. به چه دلیل ایشان میگویند هفتاد درصد؟ داد میزد.
ج- صحیح.
* منصور رفیعزاده – بعد زاهدی به من تلفن کرد از تهران که جریان اینطور شده. حالا نمیدانم چطور شد تهران نمیتوانست با جنابعالی تماس بگیرد. یا میخواست نظر جنابعالی را توسط من بپرسد یا ملاقات و برنامهای درست کند.
س- شما در نیویورک بودید؟
ج- من در نیویورک بودم.
* منصور رفیعزاده – از این جریان ملاقات هم که من ابتدایش میدانستم. زاهدی گفت، «من میروم با آقای دکتر در تهران ملاقات کنم.» من هم به ایشان تلفن کردم عرض کردم.
ج- من هیچ یادم نیست.
* منصور رفیعزاده – بله. من تلفن کردم از آقای دکتر پرسیدم که آیا تغییر نظری دادید یا نه؟ آقای دکتر فرمودند، که حالا ده روز هفت روز از جریان گلشته، که این حرف مال هفت روز پیش است. بهطورکلی آن تشکیلات به هم خورد. نظر ما نسبت به بیست درصد ده درصد هم تغییر کرد. یکهمچین
ج- اصلاً یادم نیست.
* منصور رفیعزاده – یکهمچین حرفی به من زدید یکهمچین
ج- عجیب است.
* منصور رفیعزاده – جملهای فرمودید که «دبهای توی کار نباشد.»
ج- صحیح.
* منصور رفیعزاده – آن بیست درصد ده درصدی که گفتیم مال هفت روز پیش بود الان همهاش بهم خورد
ج- صحیح.
* منصور رفیعزاده – هیچی دیگر
ج- من هیچ یادم نیست.
* منصور رفیعزاده – نمیتوانیم. که موقعی من با آقای زاهدی این حرف را زدم گفت، «جدی میگویی؟» من باز تلفن کردم به آقای زاهدی گفتم این مسئله را. گفت که خوب تلفن ایشان را بدهید من با ایشان تماس بگیرم.» گفتم، «تلفن ایشان توی دفتر تلفن هست آقای اردشیرخان، خودتان میتوانید تماس بگیرید.» این هم فرمایشی است که ایشان فرمودند.
ج- صحیح. نه دیگر تماس نگرفت.
* منصور رفیعزاده – بله.
ج- این خیال کرد که مثلاً این ده درصد بیست درصد دست من است که کم کنم زیاد کنم. بله، این تلفن شما اینها به کلی یادم رفته بود.
* منصور رفیعزاده – بله.
ج- چون آنوقت وضع حال و هوا طوری بود که اصلاً چیزی به یاد آدم نمیماند.
* منصور رفیعزاده – و بعد بلافاصله بعد از این جریان آقای زاهدی تلفن کرد به دوستانش در سفارت دستور داد که هر سندی که در سفارت هست از زمانی که آقای زاهدی سفیر بودند یک کپی بردارند و هر هفته یک کارمند سفارت میرفت مونتروی سوئیس آقای ناصر قدوه و تمام اسناد را برد در بیرون اصلاً. یعنی خانهتکانی سفارت از آن روز شروع شد.
س- چون که آقای دکتر
* منصور رفیعزاده – که آقا اینطوری نظر داده بودند اردشیرخان دیگر حساب کار خودش را کرد. یعنی هر چه در سفارت بود برده شد. روزی که سفارت تحویل داده شد واقعاً چیزی آن تو دیگر به آن شکل نبود.
س- یعنی فتوکپیاش را بردند یا اصلش را؟
* منصور رفیعزاده – بعضیها را که معتقد بودند که چون نامه برای من نوشته شده، نامه اصلیاش مال من است و فتوکپی را بگذارید.
س- آها.
ج- بعضیها که معتقد بودند مال دولت است فتوکپی آن را برداشتند. ولی صندوق رمز خودشان را که هر چه بود شخصاً بردند. حالا حتماً در سوئیس است.
س- آنوقت در این ضمن کسانی که در جبهه مخالف شاه بودند و همراه آقای خمینی بودند آنها هیچ تماسی با شما گرفته بودند؟
ج- چرا یک عده از این روحانیون میآمدند پهلوی من. بهاصطلاح وقت میگرفتند میآمدند چهار پنجتا از اینها که همین راجع به اوضاع صحبت میکردیم چه بشود و چه نشود و هیچ جریان دیگری نبود. من در جریان راهپیماییها و اینها مطلقاً شرکت نکردم. وقتی هم که آقای خمینی آمد من به ملاقات ایشان نرفتم.
س- فرودگاه تشریف نبردید؟
ج- نخیر نه فرودگاه نه در مدرسه رفاه. بر خلاف آقای دکتر شایگان که اولاً وقتی ایشان در پاریس بودند از آمریکا رفته بود پاریس و اینطوری که یکی از دوستان ما که هنوز هم مقیم پاریس است ولی از دوستان خیلی خوب من است آقای دکتر جعفر معینفر. برادر مهندس معینفر که
س- رئیس سازمان برنامه شد.
ج- رئیس سازمان برنامه شد. او حالا بیست و چند سال است در پاریس است و در CNRS کار میکند. او از اعضای یعنی از وقتی که دانشآموز بود عضو حزب ما بود تا وقتی رفت فرانسه البته دیگر توی تشکیلات نبود ولی خوب دوستیمان پابرجا بود. او به مناسبت خانوادگی و اینها خیلی نزدیکی داشت به آقای خمینی و موقعی که آقای خمینی وارد شده بودند رفته بودند خانه دکتر غضنفرپور یا یک اسمی شبیه این، که توی یک آپارتمان بود و آمد و رفت زیادی که میشد همسایهها
س- این در پاریس است دیگر؟
ج- در پاریس بله. به صدا درآمده بودند و چیز شده بود که جا را تغییر بدهند آقای دکتر معینفر در نزدیک پاریس یک باغچه مفصلی را خریداری کرده یعنی یک کارخانهای بوده که این…. و درست کرده و مسکنش آنجاست و خیلی جادار است بهاصطلاح، او پیشنهاد کرده بود که بروند منزل او. بعد مشاورین آقای خمینی گفته بودند نه این بهایی است و صلاح نیست که رفتند به نوفللوشاتو. ولی خوب، او ارتباطش بود و همیشه میرفته خدمت آقای خمینی و در جریانات حضور داشته. منجمله در جریان رفتن سنجابی که بنا شده بود یک چیزی بنویسد میگفت که سه دفعه آقای خمینی آن نوشتهاش را پس فرستادند اینطور اصلاح بکند و دفعه سوم خود ایشان اصلاحات آخری را کرده بودند. همان تسلیمنامهای که نوشته بود سنجابی که معروف است، حالا چیزش یادم نیست. یکی راجع به آن بود، یکی راجع به استعفای
* منصور رفیعزاده – تهران.
ج- تهرانی
س- سیدجلال.
ج- سید جلال، که او هم استعفایش را هی گفته بودند تصحیح کند یکی دوبار تا متنی که مورد قبول قرار گرفته بود. بعد میگفت وقتی آن متن تصویب شد و بنا شد استعفا را بیاورد ایشان تهرانی را پذیرفتند در حضور جمع و فقط ده دقیقه نشستند و تقریباً هیچ صحبتی هم با تهرانی نکردند پا شدند رفتند. ولی بعداً نمیدانم فردایش یا پسفردایش دوباره وقت دادند به تهرانی و یک دو ساعتی با هم خلوت کردند. این هم طرز ملاقات چیز بود.
حالا دکتر شایگان هم که از آمریکا رفته بود آنجا میگفت وقتی که وارد شد زانوی ایشان را بوسید بعد دست را بوسید و اظهار ارادت کرد. بعداً آمد تهران این هم خیلی قضیه شنیدنی است. آمد تهران و توی روزنامههایی که طرفدارش بودند چیز کردند که، ها، مخبرین سؤال کردند که «آیا شما کاندیدای ریاستجمهور هستید؟» او جواب داد که «اگر امام امر بفرمایند البته.» بعد چند روزی از این، حالا دکتر شایگان هم درست مدل دکتر مصدق را به چیز خودش، نمیدانم پاهایش چهقدر درد میکرد، این را نمیدانم، ولی وقتی مینشست یک بره روی سرش بود یک پتو هم روی پایش میانداخت که مینشست. بعد هم برای رفتن میبایستی زیر بغلش را بگیرند راه برود حالا نمیدانم پاهایش واقعاً آنطور بود یا تمارض
س- یک تصادفی چیزی اینجا کرده بودند. پایشان شکسته بود.
* منصور رفیعزاده – پایش شکسته بود موقعی روزنامه رفته بود بیاورد از جلوی خانه بعداً توی یخ همین نیوجرسی که نشسته بود پایش شکسته بود.
ج- صحیح. در هر صورت، چند روز میگذرد آقای خمینی پیغامی چیزی نداده بودند. این تقاضای وقت ملاقات میکند که باز در آن ملاقاتش هم از آشناهای من حضور داشتند، چون کمتر ملاقات محرمانه با کسی میکند خمینی. این هر چه انتظار میکنشد که آقای خمینی راجع به انتخابات چیزی بگویند هیچی نمیگویند. بالاخره خودش چیز میکند که «بله، بعضی از دوستان چاکر اظهارنظر میکنند راجع به اینکه من در انتخابات ریاستجمهور شرکت بکنم.» و آقای خمینی میگوید «من میدانم که از شما ساخته نیست.» هیچی این دیگر فوری برگشت آمد آمریکا. بله، گفته بود «من میدانم از شما ساخته نیست.» ولی نگفته بود نمیخواهم تو چیز بکنی. گفته بود.
س- یکی از صحبتهایی که، بحثهایی که بین آقایان بوده این بوده که آیا اثر خروج شاه از ایران چه میتوانسته باشد. گفته شده که مثلاً دکتر صدیقی یکی از شرایطش این بوده که شاه حتماً در ایران بماند اگر چه مثلاً برود در جزیره کیش.
ج- این گفته شده بله.
س- از یک طرف آقای دکتر بختیار مثل اینکه نظرش این بوده که شاه از ایران برود. اولاً نظر شما راجع به این موضوع چه بوده و دوما وقتی که شاه از ایران رفت عکسالعمل شما چه بود؟
ج- راجع به خود شاه ما قسم خورده بودیم مطابق قانون اساسی برای حفظ سلطنت مشروطه و من تا موقعی که رفتم رأی دادم به جمهوری اسلامی که عملاً جمهوری اسلامی شده بود آنموقعی که ما رفتیم رأی دادیم. شاه رفته بود و اینها، تا آنموقع من پایبند به قسمم بودم و طرفدار این بودم که شاه بماند ولی بماند سلطنت بکند نه حکومت. آن تقسیمبندی هم که در صحبت با اردشیر کردم روی میل و هوس شخصی نبود که ده درصد بیست درصد روی امکانات موجود را که میسنجیدم که اگر بشود کاملاً بر اوضاع مسلط شد شاه میماند. اگر او نشود ولیعهد ممکن است بماند. اگر او هم نشود هر چه میشود بشود. آن بهاصطلاح هوس شخصی من نبود یا میل شخصیام که ده درصد بیست درصد، روی سنجش امکانات موجود این چیز را کردم و الا من تا آخر طرفدار بقای سلطنت بودم برای اینکه صحبتی که با شاه یک وقتهای دیگر کرده بودیم خیلی بارها با هم صحبت کردیم یکی از صحبتهای من این است که مملکت ایران یک وضع خاصی دارد. با این وسعت زیاد و جمعیت کم و دور بودن نقاط مسکونی از هم و بودن گروههای اتنیک مختلف، ما کرد داریم عرب داریم ترک داریم ازبک داریم افغان داریم ترکمن داریم، این از یک طرف. بودن مذاهب گوناگون. شیعه داریم که تازه یکدست نیست. سنی داریم. ملل متنوعه داریم، همه اینها. و این فاصلههای زیاد یک ملاط لازم است که این چیزها را بهم بچسباند و الا اگر یک ملاط محکمی نباشد اینها خیلی زود از هم گسیخته میشود. حتی این را به شاه گفتم و عقیدهام هم بود که اگر روسها آذربایجان را از ایران جدا میکردند شاید در چهار میلیون سکنه آذربایجان چهل هزار نفر متأثر میشدند از این موضوع.
س- عجب.
ج- بله، برای اینکه این فشاری که این حکومت دارد حالا روس داشته باشد. آنها هم که ماهیت کمونیستی نمیدانند چیست که فشار بدتر خواهد شد ولی میگویند از این در رفتیم راضی میشوند. این یک واقعیتی برای من است که چهلهزار نفر دلشان میسوخت که آذربایجان از ایران جدا شد. یا مثلاً بلوچستان از ایران جدا بشود به آن بلوچستان بپیوندد. خوب، این خود بلوچها با من کرارا صحبت میکردند. بلوچها در بلوچستان پاکستان حق رأی دارند، هویت دارند، شخصیت دارند. در اینجا هیچ ندارند یعنی مأمورین دولت معمولا در بلوچستان مثل فرض کنید مامورین آلمانی در یک کشور افریقایی چهجور عمل میکنند؟ اصلاً مردم را به حساب نمیآورند. این است که این پراکندگی مادی و معنوی یک ملاط قویای لازم دارد که اینها را بهم بچسباند و به نظر من تنها ملاطی که این خاصیت را میتواند داشته باشد وجود سلطنت است و الا جمهوری بشود هر استانی برای خودش یک، کما اینکه من با آن استقلال ولایات که رزمآرا میخواست چیز بکند مخالفت کردم روی همین اصل بود اصلاً. فرض کنید که گیلانی با کرمانی هیچ همبستگی ندارد، هیچ، نه آشنایی دارد نه همبستگی. شیرازی با خراسانی همینطور. ما یک مقداری ملاط معنوی داریم که مواریث ادبیمان است. این تنها ملاطی است که واقعاً میتواند مملکت را حفظ کند.
یک دفعه این صحبت را مفصلا با شاه کرده بودم که البته یک مقصود من هم این بود که او خیال نکند از اینکه من طرفداری از سلطنت میکنم چشم داشتی به چیزی داشتم چون هیچوقت هیچ نوع تقاضایی جز برای استاندار کرمان مثلاً یا نظیر آن هیچوقت از شاه هیچ تقاضایی خواهشی نکردم در تمام مدت. یک دفعه دیگر هم صحبت وطنپرستی بود. شاه گفت که «من اولین وطنپرست هستم.» گفتم که «قربان این مطلب صحیح نیست. شما دکانتان است. اگر این وطن نباشد شما شاه نیستید. شما دکانتان است که وطنپرست باشید. آنهایی که شاه نیستند اگر وطنپرست باشند یک صفتی است برایشان ولی برای شما دکان است.» عین کلمه دکان را گفتم. دکانتان است که، یعنی مجبور هستی وطنپرست باشی و الا یک شاه که وطنپرست نباشد چیست؟ شاه کجاست؟ مقصودم این است که برگردیم به همان سؤال شما من تا آخر طرفدار بقای سلطنت بودم به شرط اینکه اصلاح بشود و چیز بشود. ولی وقتی دیدیم که قابل اصلاح نیست، خوب، شد آنچه که شد.
س- ولی علاوه بر اعتقاد یک عده بودند پیشبینی میکردند که اگر شاه برود خیلی سریعتر و قطعیتر اوضاع فرو میریزد.
ج- فرو میریخت دیگر.
س- پیشبینی شما چه بود؟ در صورتی که ظاهراً آقای بختیار فکر میکرده که اگر شاه برود این یک وسیلهایست برای حفظ رژیم.
ج- نه اتفاقاً من با دوستان خودم که صحبت میکردم میگفتم تا یک مرکزی نباشد که بتواند این آشفتگی را در دست بگیرد و اداره کند مملکت را خطرناک است که بهم بریزد. ولی جوابی که میدادند میگویم یکی از دوستان من که استاد دانشگاه بود، یکی از دوستان من که نویسنده است و خیلی هم وارد به امور، هر دوتا جدا نه با هم در جلسات مختلف گفتند «این برود سگ بیاید.» همین جمله. همین جمله «این برود سگ بیاید.» خوب، ما میدیدیم سگ دارد میآید. یعنی نه اینکه سگ را در خمینی ببینم.
س- آها.
ج- در رفتن شاه و بهمریختگی معلوم بود چه میشود. من پیشبینی میکردم.
س- آنوقت شما کی مطلع شدید که شاه دارد میرود یا خروجش دیگر قطعی است؟ مثل بقیه وقتی که در رادیو و روزنامه اعلام شد یا از قبل خبر داشتید؟
ج- نه مدتها بود که میشنیدم از نزدیکانش که میخواهد برود که حاضر نیست.
س- علت اینکه میخواست برود در صورتی که خودش در مصاحبه گفته که مرا میخواستند مجبور بکنند که بروم آمریکاییها و انگلیسها
ج- خوب همین
س- فشار میآوردند.
ج- چون فشار آنها بود تصمیم گرفته بود که برود. یعنی خودش را باخته بود به کلی یأس غلبه کرده بود.
* منصور رفیعزاده – در صورتی که هر دوتا سفیر سفیر انگلستان و آمریکا در کتابهایشان نوشتند که شاه از ما کسب تکلیف میکرد میگفت، «اگر دست خودم باشد ربع ساعته از ایران میروم بیرون.» این را تصریح کردند.
ج- بله. نه او دیده بود که دیگر
* منصور رفیعزاده – یعنی ترسیده بود؟
ج- ترسیده بود حتماً.
* منصور رفیعزاده – از زمان خودش.
ج- بله. ترسیده بود و اصلاً یک حالتی داشت که کاملاً متزلزل بود. فکر درست نمیتوانست بکند تصمیم نمیتوانست بگیرد
* خانم رستگار – ولی مثل اینکه یک مقاله هم هست در
ج- مرضش را هم که قایم کرده بود و میدید که خوب مرگش نزدیک است. و الا اگر یک آدم حتی سالمی به جای او بود وقتی میدید که دارد همهچیز میرود میماند فرار نمیکرد. و شاید هم اگر میماند اوضاع به این صورت درنمیآمد. هیچ قضایای تاریخی را با تصور نمیشود چیز کرد ولی هیچ.
س- راجع به استقامت ارتش شما چه تصوری داشتید، و وقتی که در عمل آنها نتوانستند مقاومت بکنند عکسالعملتان چه بود؟ آیا برای شما غیرمنتظره بود یا اینکه انتظار داشتید اینجور عمل بکنند؟
ج- هیچ وارد نبودم. مطلقاً. آن روزها اینقدر ذهنم گرفته بود و مشغول بودم که هیچ وارد به جریانات نبودم. در آن ملاقات با زاهدی ربیعی خیلی تشویق میکرد که من قبول کنم و بیایم و میگفت که ارتش صددرصد پشتیبان شما هست و فلان و خیلی محکم. و یک چیزی هم گفت که اصلاً خوب شد این یادم آمد که نه دیگر از جایی شنیده بودم نه بعداً شنیدم. وقتی ربیعی از آشفتگی اوضاع صحبت میکرد مثل اینکه گفت در ایام فروردین آن سال، فکر میکنم، گفت، «یک اسکادران هوایی روسها از مرز گذشت و تا حدود اصفهان یا شیراز پرواز کرد.» و گفت، «ما از اعلیحضرت کسب تکلیف کردیم که اینها
* منصور رفیعزاده – چهکار کنیم؟
ج- در آسمان ایران هستند. شاه گفته بود عکسالعملی نشان ندهید. ولی غیر از آن شب و ربیعی دیگر این موضوع را من از هیچکس نشنیدم جایی هم من ندیدم.
س- وقتی که صحبت از این میشد که آیا مخالفین شاه میتوانند بر او غلبه بکنند یا نه، همیشه صحبت از این میشد که چون ایران یک ارتش قوی دارد با تعداد نفرات زیاد و تجهیزات و اینها، بنابراین ارتش هیچوقت راه به مخالفین خودش نمیدهد. ولی در عوض دیدیم که وقتی که شاه از ایران رفت و مردم با ارتش درگیر شدند ارتش در واقع با اعلام بیطرفیاش عملی نتوانست انجام بدهد. آیا این اتفاقی که افتاد چیزی بود که شما پیشبینیاش را میکردید یا برای شما هم مثل خیلیها یک اتفاق غیرمنتظرهای بود؟
ج- نه غیرمنتظره نبود. رویش بهاصطلاح پیشبینی نکرده بودم اما از جریاناتی که اطلاع داشتم اینکه در بعضی از سربازخانهها حتی در گارد شاهنشاهی شعارهای به نفع خمینی و ضد شاه نوشته میشد. بعداً هم که خمینی دستور داد که سربازها فرار کنند عده زیادی از سربازها دررفتند از پادگانها در تمام شهرها. این اطلاعی بود که من داشتم. ولی دیگر راجع به بقیهاش هیچ
* منصور رفیعزاده – ولی پیشبینی میکردند آقای دکتر. مگر شما در نامههای سرگشاده به اعلیحضرت در مقالات همیشه نوشتید که این امرای ارتش اگر روزی خطر پیش آمد بکند دو دقیقه خودشان معطل نمیمانند فرار میکنند.
ج- این پیشبینی را کرده بودم بله.
* منصور رفیعزاده – موقعی که امرای ارتش دربروند دیگر ارتشی نمیماند. و
ج- نه از اینجور چیزها تذکر به شاه داده بودم
س- آها.
ج- چندین بار بله.
* منصور رفیعزاده – حتی موقع شهریور گذشته را چندین دفعه مثل زده بودید.
س- شهریور بیست را.
* منصور رفیعزاده – شهریور بیست را شما مثل زده بودید.
ج- بارها، بله.
* منصور رفیعزاده – بارها.
س- چه بود آنها؟ چه تذکری داده بودید؟ چه مثلی زده بودند؟
ج- جریان شهریور که پیش آمد یک عده از فرماندههای لشکر فرار کردند. که یکی باز در اسمش تردید دارم ولی گمان میکنم سرلشکر محتشمی بود که از تبریز فرار کرد. یکی دیگر یک سرلشکری بود که از خراسان فرمانده لشکر خراسان. او با برداشتن هر چه که قابل برداشتن بود فرار کرد رفت یزد یک دکان عطاری باز کرد.
س- عجب.
ج- یکهمچین جریاناتی شده بود که اینها را هم تعقیب نکردند بعدش. کاری با آنها نداشتند. نخیر راجع به این چیزها کراراً تذکر داده بودم. یکی در همان
س- و پیشنهادتان چه بود؟ اینها را در چه جهتی تذکر میدادید؟ چه نتیجهای میخواستید بگیرید از اینکار؟
ج- که باید عبرت بگیرند از این جریانات.
س- آها.
ج- یکی در، اگر اشتباه نکنم، در آن نامه مفصل یا اعلامیه اسمش را بگذاریم «تجاوز به قانون اساسی»، این کتابها را هم نیاوردید شما که مراجعه بکنیم. «تجاوز به قانون اساسی به کجا منجر میشود.» من صراحتاً نوشتم که شما ببینید در ممالک مختلفه که آشوب یا تحولاتی صورت میگیرد. در حکومتهای دیکتاتوری دیکتاتور که از بین رفت فوری تمام دستگاه بهم میریزد مثل کره، نمیدانم، کجا، کجا، الان
س- این در سخنرانیتان هم هست در آن «وصیتنامه سیاسی» مثل اینکه.
ج- شاید باشد یادم نیست. و آنجاهایی که حکومتشان روی یک اصولی هست و بهاصطلاح مقرراتی هست و چه هست و چه هست، از بین رفتن رئیس حکومت هیچ خللی وارد نمیآورد. مثال هم زدم یعنی این دیکتاتورهایی که معاصر خودمان مردند یا از بین رفتند بعدش چه شده و جاهایی که حکومت بر قانون استوار بوده هیچی تغییر نکرده. از این چیزها خیلی گفتم. نه، پیشبینیای که ایشان سؤال میکنند پیشبینی موجز است راجع به همان مورد بخصوص و الا بهطورکلی این پیشبینیها را من همیشه کردم و
* منصور رفیعزاده – من هم همین را عرض کرم همین بود که سؤال ایشان هم همین بود که پیشبینی این بود که بعد از اینکه اعلیحضرت بیاید بیرون ارتش میتواند سر جایش بایستد یا نه؟ نه. بارها استدلال کردید
ج- نه، که بهم میریزد.
* منصور رفیعزاده – بهم میریزد.
ج- بهطورکلی بهم میریزد. بله، این را کراراً گفتم.
س- آیا شما هیچ تاریخی خوشبین بودید نسبت به آتیه جمهوری اسلامی و رهبری علما در حکومت بعد از شاه؟
ج- در آن روزهای اول خوشبین بودم. ولی همین که موضوع کمیتهها و پاسدارها و اینها چیز شد
س- چه شد؟
ج- برقرار شد و کارهایی که شروع کردند
س- بله.
ج- بله کردن دیگر فهمیدم که این عملی نیست. اتفاقاً در ابتدای حکومت اسلامی توی بعضی از روحانیون و یک عده از دوستان خود من میخواستند تلاش کنند برای اینکه من نخستوزیر بشوم و زمینههایی هم آماده بود یعنی دو نفر خیلی شدید طرفدار من بودند یکی آقای پسندیده که گفتم آمد از طرف برادرش آنموقع از من تشکر کرد. آنموقعی که من آن اعلامیهها را دادم و
س- یادم نیست
* منصور رفیعزاده – برادر خمینی
س- من یادم نیست گفته باشند راجع به تشکر ایشان.
* منصور رفیعزاده – چرا.
س- بله.
ج- بله. یکی ربانی شیرازی که او هم جزو کلهگندهها بود، با او آشنایی شخصی هم نداشتم، ولی دوستان اصفهانی ما با او مرتبط بودند و او خیلی علاقه به این موضوع داشت و با من که در هیئت اجرائیه حزب صحبت میشد میگفتم که من با بودن پاسدار و کمیته نمیتوانم چیز کنم. در صورتی که کمیتهها را منحل کنند. پاسدارها را مرخص کنند ممکن است قبول مسئولیت بکنم. ولی با… به من میگفتند که ما اجازه انحلال آنها را میگیریم تو که آمدی منحل کن. گفتم، «نه، من وقتی بیایم سر کار نمیتوانم اینها را کاریشان بکنم. باید این را قبلاً… من قبول نمیکردم روی این اصل بود. چون دیدم که این دارد به کجا میرود. آن اعدامها و آن چیزها و اینها مخالف با سلیقه من بود. به همین جهت هیچ
س- یعنی ایرادتان به اعدامها چه بود؟
ج- بیمحاکمه، بیمحاکمه و به آن ترتیبی که چیز میشد. و الا مثلاً هویدا تقاضا داشت که یک ماه مرا در زندان نگه دارید به من مهلت بدهید خاطراتم را بنویسم. مهلت ندادند. علتش این بود که هویدا چیزهایی میدانست از اینها که افشایش برایشان چیز بود یا آن چیز خانم وزیر فرهنگ
س- فرخ رو پارسا.
ج- فرخ رو پارسا، او در زمان وزارتش با بهشتی و باهنر و نمیدانم چندتا دیگر از اینها خیلی نزدیک بوده، و این خوب محاکمهاش میکردند حرفهایی میتوانست بزند. این را مطمئنش کردند که هیچی نگوید بعد بردند اعدامش کردند.
س- آها.
* منصور رفیعزاده – خود نصیری، خود مقدم، همه اینها.
ج- بله.
* منصور رفیعزاده – آن هم مهم است دکتر یزدی ملاک محاکمات را چه میدانست.
ج- بله، توی تلویزیون وقتی اینها را گرفتند آوردند تلویزیون زنده پخش میشد نصیری را به آن صورت بسته و زخم آلود آوردند و دیگران. دکتر یزدی داد زد که «محاکمه معنی ندارد. اینها به مجرد اینکه هویتشان احراز شد باید اعدام بشوند.»
س- آها. همین.
ج- همین. همین آقای دکتر یزدی.
س- هیچکدام از همکاران سابق شما با اعضای حزب شما بودند که به طور خیلی مؤثر در این رژیم جمهوری فعالیت داشته باشند؟ من فقط اسم دکتر آیت را
ج- بله.
س- حسن آیت را میدانم. غیر از ایشان کس دیگری هم بود در سطح ایشان.
ج- نه، از نزدیکان ما، دکتر آیت هم آن زمان جزو نزدیکان ما نبود.
س- بله.
ج- دکتر آیت از، عرض کنم که،
س- دکتر آیت اصولاً کی بود و…؟
ج- دکتر آیت جوانی بود اهل نجفآباد اصفهان.
س- بله.
ج- و این در موقعی که دانشآموز بود جزو تشکیلات ما در اصفهان شده بود. بعداً هم که آمده بود تهران برای ادامه تحصیل عضو حزب بود. یک جوانی بود خیلی زحمتکش. امکانات مالیاش هم خیلی محدود بود. و خیلی با ایمان و در حزب هم خیلی فعال. بعد از قضایای ۱۳۴۰ او معتقد به مبارزه مسلحانه شد، و چون گوینده دوتا از حوزهها هم بود در حوزه این موضوع را تبلیغ میکرد. چون طرز کار حوزهها هم این است که از مذاکراتی که میشود خلاصه برداری میشود صورتمجلس میشود این به تشکیلات حزب داده میشود و رویش رسیدگی میشود. او مرتب راجع به این موضوع چیز میکرد در صورتی که ما شعار مبارزهمان در چهارچوب قانون با حفظ نظم و سکوت در چهارچوب قانون، شعار مبارزه ما این بود. این آقای آیت آن را تبلیغ میکرد. یک بار به او تذکر داده شده بود که چیز نکند اعتنا نکرده بود باز ادامه داده بود یکبار دیگر به او تذکر داده است باز هم اعتنا نمیکرد و سفت چیز بود. و این ممکن بود برای حزب یک نقطه ضعف باشد برای اینکه دستگاه همیشه در صدد بود که یک بهانهای پیدا کند حزب ما را منحل کنند ما هم نمیگذاشتیم این بهانه را پیدا کند. حالا یک چیز دیگر یادم آمد راجع به اخطاری که به حزب کردند که جلسه تشکیل نشود و سرهنگ مولوی، یادداشت کنید بعد بگویم.
عرض کنم که، این تذکرات که به جایی نرسید رویش تصمیم گرفته شد یعنی با او صحبت شد که از این عقیدهاش باید عدول کند، حاضر نشد، مطابق مقررات حزب محکوم شد به اخراج موقت از حزب، در موارد مشابه این پیشبینی شده. در صورتی که در آن مدتی که این شخص اخراج شد تغییر عقیده داد دوباره میتواند برگردد. اگر نداد آنوقت اخراج دائم میشود. دکتر آیت محکوم شد به اخراج موقت یک ساله از حزب تا وقتی که تغییر عقیده بدهد. این تغییر عقیده نداد ولی خوب دیگر به حزب هم نمیآمد. راجع به او هم تصمیمی گرفته نشده بود. تا حدود سال ۵۰ تقریباً. این تصمیم البته مال چهل و دو چهل و سه بود، ولی تا حدود پنجاه یا یکی دو سال بعد از پنجاه که رفقایمان اطلاع پیدا کردند چون خوب با خیلیها در تماس دوستی بود نه در تماس حزبی، که او وارد تشکیلاتی شده که برای مبارزه مسلحانه تبلیغ میکنند و رفقایمان در نظر گرفتند که اگر این کارهایی که این دارد میکند برملا بشود یعنی تحت تعقیب قرار بگیرد و معلوم بشود که این عضو حزب ما بوده این برای حزب ممکن است یک گزکی به دست دستگاه بدهد. این است که پیشنهاد کردند که همان ماده چیز درباره این اجرا بشود. میگویم حدود سال شاید ۵۲ آن حدود که رسما اخراج شد از حزب و با من هم دیگر تماسی نداشت. ولی بعداً یک شرافت خیلی زیادی از خودش نشان داد. واقعاً چون یک کسی که عضو حزب بوده با امضای من اخراج شده حقا باید از دست من عصبانی باشد و بر علیه من صحبت کند. خیلی آدم با انصافی باشد حق بدهد به طرف من راجع به من سکوت بکند. چون خوب این مقررات حزبی است. من که نظر شخصی نداشتم. ولی بالاتر از همه اینها دکتر آیت وقتی اعتبارنامهاش در مجلس مطرح شده بود و خلخالی و دیگران این را متهم به عضویت حزب زحمتکشان و طرفداری از من کردند مردانه از من دفاع کرد. در صورتی که این اگر فقط سکوت میکرد یعنی اگر چهارتا فحش میداد از لحاظ سیاسی به نفعش بود. اگر سکوت میکرد خیلی آدم منصفی بود. ولی او خیلی شجاعانه و مردانه از من دفاع کرد در مجلس که این خیلی با ارزش است از لحاظ شخصیت او.
س- بله، مسلم است.
ج- خیلی زحمت کشیده بود و کتاب خوانده بود، مطلع بود، شجاع بود. به این جهت هم در حزب جمهوری اسلامی تقریباً رقیب بهشتی شده بود و معلوم بود که این اگر دور دستش بیاید دور را از دست همه میگیرد. چون آخوندها بیشترشان که بیسودادند و شعور سیاسی و اجتماعی هم ندارند در صورتی که این کتاب خوانده بود خیلی وارد به مسائل و این چیزها بود. این است که به اعتقاد من خود اینها ترورش کردند.
س- آنوقت این تشکیلاتی که کارهای تروریستی میخواستند بکنند ایشان با آنها همکاری میکرد اسمی هم داشت؟
ج- تشکیلات تروریستی نبود.
س- مسلحانه ببخشید.
ج- تهیه مقدمات برای مبارزه مسلحانه.
س- با گروه…
ج- نه گروههای
س- مخصوصی بود؟
ج- مختلف داشت. نه اسمی نداشت ولی این توی ارتشیها یک عده را داشت. توی غیر ارتشیها یک عده را داشت. بهاصطلاح چیز بود ولی اقدام به، او فکر نمیکنم که اهل ترور باشد، فکر نمیکنم. ولی تهیه مقدمات مبارزه مسلحانه او شدیداً فعالیت میکرد.
س- آنوقت شغلش چه بوده
ج- دبیر. و بعداً دکترای حقوق هم گرفته بود. ولی قبلاً دبیر بود.
س- ایشان آنوقت با آقای نخشب هم ارتباطی داشت یا…؟
ج- نخشب قابل چیزی نبود. خوب شد این را گفتید که این خاطره یادم آمد. در آن اوائل سالهای مبارزه ده دوازده نفر از جوانها دور هم شده بودند و یک گروهی تشکیل داده بودند، اسمشان الان خاطرم نیست، یک بالاخانهای هم در چهارراه سرچشمه گرفته بودند و مرکزشان آنجا بود. این البته مال خیلی پیش است، پیش از جریان نهضت ملی و اینها. یک دفعه هم از من دعوت کرده بودند رفته بودم که همین نخشب بود و رازی بود و عرض کنم که، یک دکتری بود. میگویم ده دوازده نفر بودند اینها را
س- اینها قبلاً جزو حزب ایران بودند دیگر؟
ج- نه، نه، نه.
س- بعد منشعب شدند.
ج- همین جریان را میخواهم بگویم که چطور شد حزب ایران رسیدند. نخیر این خیلی پیش از این جریانات بود. بعداً هم اینها در حواشی مبارزه بودند فعالیتهایی میکردند تا اینکه حزب ما تشکیل شد. حزب ما تشکیل شد و
س- حزب زحمتکشان.
ج- حزب زحمتکشان. البته نه فوری بعد از تشکیل حزب زحمتکشان مثلاً شاید در سال ۳۱ آنوقتها، اینها آمدند پیشنهاد کردند که وارد حزب ما بشوند. آها، اسمها، اینجا چندتا اسمش هست. نخشب و رازی و مهندس نوشین و سمیعی. حالا یادم نیست کدام سمیعی بود، که وارد حزب بشوند.
من هم گفتم خوب بروند ثبت نام کنند و معرفیشان کنید به حوزه آزمایشی. جواب آوردند که نه اینجوری اینها میخواهند گروهی وارد بشوند و هیئت مدیرهشان بیاید توی هیئت اجراییه حزب. یعنی دربست که میآیند بیایند آنجا. من گفتم که همچین چیزی عملی نیست. چون برای آنها هم یکهمچین، حالا یک وقت هست دوتا حزب با هم ائتلاف میکنند حزب همسنگ و اینها یکهمچین ائتلافی ممکن است صورت بگیرد ولی اینها کسی نبودند که چیز بکنند. بعد یکی از رفقای ما که با اینها در تماس بود آمد چیز کرد که حزب ایرانیها که شنیدند اینها میخواهند بیایند اینجا دارند تشویقشان میکنند بروند حزب ایران. گفتم «خوب، بگذارید بروند حزب ایران.» خوب، رفتند حزب ایران با همان شرایطی که با ما میکردند که ما نپذیرفته بودیم. بعد مدتی آنجا بودند تا موقع انتخابات نمیدانم شورای چه حزب. اینها کاری که کرده بودند چون حزب ایران خیلی صوری بود عمق نداشت. اینها روز انتخابات یک عدهای را از خارج از حزب برده بودند آنجا و رأیگیری کرده بودند. خلاصه، اینها در آن رأیگیری اکثریت به دست آوردند و شروع کردند به یکهتازی. حزب ایران به امضای کمیته مرکزی حزب اعلامیهای داد که اینها از حزب اخراج. آنها جواب دادند که ما منتخب توده حزبی هستیم و عضو شورا هستیم. شما حق نداشتید که اخراج بکنید و اینها و خلاصه، یک وضع مفتضحی پیش آمد بقیهاش نمیدانم چه شد. مثل اینکه دوباره نرمشان کردند رفتند دوباره جدا شدند. خلاصه، یک مسخرهبازی همان که من پیشبینی میکردم که اگر بیایند توی حزب ما یکهمچین چیزی
س- درست.
ج- ممکن است از تویش دربیاید. بله این سابقه چیز بود. بعد دیگر بالاخره بعد از یک دانه آشتی دوباره از هم جدا شدند و نخشب، نمیدانم، سوسیالیست اسلامی یکهمچین اسمی، تشکیل داد و یک
* منصور رفیعزاده – حزب مردم. ایشان حزب مردم تشکیل داد.
ج- نه مردم تنها نبود روزنامه
س- بله اسم طولانی داشتند.
ج- بله، روزنامهای هم داشتند و یک مدتی کر و فر ملایمی کردند و بعد هم تمام شد.
س- وقتی که آمد آمریکا دیگر با شما تماسی نداشتید؟
ج- نه ما هیچوقت تماس نداشتیم. ما آشناییمان از آن یک جلسهای بود که من آنجا رفته بودم. بعد هم گاهی خوب پهلوی من آمده بودند. بعد آن رازی رفت توی شهرداری و یک کارهای شد و آنهای دیگر هم چیز شدند دیگر هیچ با هم نه خصوصیتی نه تماسی هیچی نداشتیم.
س- صحبت از دکتر آیت که بود سرکار مطلبی راجع به سرهنگ مولوی به خاطرتان رسید
ج- آها. در همین سالهایی که این مبارزه شدید شده بود و ما آن میتینگها را در محل سازمان نگهبانان آزادی دادیم و مثل اینکه بعد از انتخابات شریفامامی بود خاطرم نیست، مرحوم پاکروان تا کی در چیز بود؟
* منصور رفیعزاده – ۱۹۶۴
ج- ۶۴ که میشود ۴۲ ما
* منصور رفیعزاده – او بعد از کشته شدن منصور پاکروان برداشته شد.
س- شد وزیر اطلاعات.
* منصور رفیعزاده – ۶۴
ج- آها، این مربوط به همانموقع است. چون باید یک قرینهای پیدا کنم تا تاریخها یادم بیاید. هنوز مرحوم پاکروان رئیس ساواک بود. یکروزی سرهنگ مولوی که رئیس ساواک تهران بود مثل اینکه
س- اسم اولش چه بود این؟ جایی پیدا نکردیم.
* منصور رفیعزاده – من نمیدانم.
ج- آمد
* منصور رفیعزاده – یا احمد است یا محمود
ج- پهلوی من و گفت که دستور دادند که اگر در اینجا حوزههای حزبی تشکیل بشود هر کس در حوزه شرکت کند ما زندانی کنیم. گفتم که این دستور که قانونی نیست. بله، باید کتباً به ما ابلاغ کنید تا ما رویش تصمیم بگیریم. گفت که این دستور از طرف اعلیحضرت صادر شده. چون نمیتوانستند کار دیگر بکنند گفتند خوب هر کس توی حوزه شرکت کند بگیرند خوب دو دفعه که اعضای دوتا حوزه را گرفتند خوب، بقیه دیگر نمیآیند که بروند زندان. گفتم، «نه این حرف شما برای من قابل قبول نیست.» گفت که «اگر میل داشته باشید ممکن است تیمسار پاکروان این موضوع را به شما بگویند.» گفتم، «حتماً. من با حرف شما نمیتوانم چیز کنم.» فردایش تیمسار پاکروان پیغام داد مرا دعوت کرد خانهاش. رفتم. در زمان ریاست چیزش هم من ندیده بودمش در زمان ریاست
* منصور رفیعزاده – ساواک.
ج- ساواک که اصلاً ملاقاتی نکرده بودیم. رفتیم آنجا و خیلی رسمی و از طرز صحبت و اجمال مطالب من فهمیدم که او نگران است که دستگاه ضبط صوت هست حرفهایش را میشنوند. چون خیلی رسمی چیز کرد. گفتم که این موضوعی که سرهنگ مولوی گفته این اصلاً قابل قبول نیست و هیچ. گفت که این دستور مستقیم از طرف اعلیحضرت صادر شده. همین.
Leave A Comment