روایت‌کننده: خانم عظما عدل

تاریخ مصاحبه: دهم فوریه ۱۹۸۴

محل مصاحبه: کمبریج- ماساچوست

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۲

 

از زنان داوطلب دعوت می‌کرد که اولاً همدیگر را بشناسند و معرفی بکنند و سوابق همدیگر را بشناسند و بعد هم خب کمک می‌کرد از لحاظ اینکه یک میتینگ‌های انتخاباتی سازمان زنان ترتیب می‌داد، این کمک را می‌کرد.

س- این زمان خانم افخمی بود؟

ج- بله. زمان خانم افخمی بود. به مناطق مختلف شهر می‌رفتیم، مثلاً گاهی در مدارس یا در کارخانه‌ها تشکیل می‌شد، سخنرانی می‌کردیم. ولی خب بعداً، به نظر من هم خوب پیش می‌رفت، ولی موفق نشدیم، جزء خانم‌هایی که آن دوره وکیل بودند من نبودم.

س- خب شاید شانس آوردید از نظر اتفاقات بعدی.

ج- بله. حالا می‌بینم خیلی شانس آوردم ولی آن‌موقع خیلی سعی کردیم و نشد.

س- من اسم خانم بامداد را در رابطه با فعالیت زنان شنیدم.

ج- ایشان از اشخاصی هستند که خیلی سابقه دارند.

س- حیات دارند؟

ج- بله. ایشان یک نسل قبل از ما هستند.

س- در ایران هستند؟

ج- بله در ایران هستند. ایشان همکار خانم صدیق دولت‌آبادی و اینها بودند. همان خانمی هستند که کتاب «تدبیر منزل» را نوشتند، اولین کتابی است که راجع به امور خانه‌داری در ایران نوشته شده که در مدارس هم کتاب ایشان تدریس می‌شد. خود ما هم در مدرسه کتاب ایشان را می‌خواندیم، بله ایشان فکر می‌کنم حیات داشته باشند.

س- حالا به آن ترتیبی که دیروز با آقای نفیسی راجع به افرادی مثل مرحوم حکیمی و تقی‌زاده و علا و اینها صحبت بود که چطور اینها تدریجاً، و خود آقای نفیسی هم همین‌طور، مجبور شدند که از امور سیاسی کناره‌گیری کنند. آیا در رابطه با فعالیت زنان هم خانم‌هایی بودند از آن نوع، از آن تیپ به اصطلاح حکیمی و تقی‌زاده و اینها که یک وقتی سعی کردند و شرکت کردند و بعد به علل مختلف خودشان را از این و آن کنار کشیدند یا این‌طور نبود؟

ج- والله من خانمی را نمی‌شناسم که خودش را خیلی کنار کشیده باشد، برای اینکه آن خانم‌هایی که وارد گود می‌شدند، خیلی جاه‌طلب بودند و همه می‌خواستند به یک جایی برسند. البته مثلاً خانم دولت‌آبادی یا خانم تربیت خب خیلی وقت پیش بوده و خانم تربیت حتی بعدها وکیل هم شد، اینها همه خیال بهره‌برداری از آن فعالیت‌هایشان هم داشتند و تا آخر هم خودشان را کنار نکشیدند و توی کار بودند. بعد از ایشان مثلاً خانم دولتشاهی بودند که به مقاماتی رسیدند و هیچ‌کدام به‌طور داوطلبانه خودشان را کنار نکشیدند. خانم مهرانگیز منوچهری و امثال اینها تا وقتی راه برایشان باز بود رفتند، من یاد ندارم هیچ‌کدام خودشان را کنار کشیده باشند، نه همه بودند توی کار.

س- غیر از اینها، یک سری افراد جدید امور زنان به عهده‌شان واگذار شد.

ج- یعنی در سازمان زنان؟

س- بله.

ج- بله. البته خود والاحضرت اشرف خیلی به جوانان اعتقاد و علاقه داشتند و اشخاصی مثل خانم افخمی توی کار آمدند. ولی البته آن اشخاص سابق هم به آن صورت از بین نرفته بودند. مثلاً خانم دولتشاهی تا آخر فعالیت می‌کردند و خب به مقامات خیلی بالایی هم رسیدند. خانم نیره سیمعی بودند، خانم [فرنگیس] یگانگی، اینها همه سنشان کم نبود، یعنی بچه نبودند، ولی بودند و فعالیت خودشان را می‌کردند. خانم نیره سعیدی اینها همه بودند و فعالیتشان را می‌کردند. ولی خب البته سازمان زنان سعی می‌کردند که جوانان را هم توی کار بیاورند و از آن‌ها هم استفاده بکنند.

س- حالا می‌خواهم راجع به چند نفر از خانم‌هایی که نقش تاریخی داشتند از شما سؤال کنم و اگر شما آشنایی با آن‌ها دارید، توضیح بفرمایید. مثلاً شما با ملکه فوزیه شما هیچ‌وقت آن زمانی که …

ج- چرا من ایشان را نزد والاحضرت اشرف دیده بودم. چه اطلاعاتی می‌خواهید؟

س- مطالبی که برای ثبت در تاریخ جالب است. مثلاً چطور آدمی بود؟ خاطره به‌خصوصی اگر دارید.

ج- بله. اولین باری که من ایشان را دیدم خودم هم خیلی جوان بودم، ولی انتظار ورود ایشان را نداشتم، پیش والاحضرت اشرف بودیم و جلسه کار هم نبود. همین‌طوری نشسته بودیم. یک مرتبه در باز شد. من یادم هست که زمستان بود و ایشان وارد شد.

س- کجا بودید؟

ج- در کاخ شهری والاحضرت اشرف بودیم. گفتم که چون خودم هم خیلی جوان بودم و خیلی برایم جالب بود زیبایی او.

س- واقعاً زیبا بود؟

ج- خیلی زیبا بود. یعنی آن‌موقع به نظر من فوق‌العاده قشنگ بود با آن صورت سفید و با آن موهای سیاه بلند و چیزی را که هیچ‌وقت یادم نمی‌رود و زمستان بود و آن‌موقع خانم‌های ایرانی هیچ‌وقت عادت نداشتند که زمستان لباس سفید تنشان باشد. او با موهای سیاه و بلند و لباس سفید وارد شد و برای من خیلی خیلی جالب بود. چیزی که در ایشان به نظر من عجیب می‌آمد، حجب فوق‌العاده بود. فوق‌العاده محجوب بود، به طوری که من یادم هست موقعی که والاحضرت اشرف رفته بودند به مسافرت از ایشان خواهش کرده بودند که جلسات کمیسیون‌ها را ایشان اداره بکنند. او هر دفعه می آمد اولاً معلوم بود که خیلی از این کارها لذت نمی‌برد. یعنی از کارهای اجتماعی که کمیسیون تشکیل بدهد و امثال اینها. و او هر باری که به این کمیسیون‌ها می‌آمد و می‌نشست وقتی که مطالب تمام می‌شد …

س- به چه زبانی صحبت می‌شد؟

ج- به زبان فارسی.

س- بلد بود؟

ج- ایشان خیلی خوب فارسی می‌دانست و آن‌قدر محجوب بود که هیچ‌وقت صحبت نمی‌کرد. اولین شبی که شنیدم ملکه فوزیه فارسی صحبت کرد، اصلاً خشکم زد که من او را این همه دیدم و ندیدم یک کلام او فارسی صحبت بکند. وقتی جلسه تمام شد آدم احساس می‌کرد که تمام مطالبی که باید مطرح می‌شده، شده و تمام شده است خب باید ایشان بلند می‌شدند، ولی او این قدر محجوب بود که قدرت این که از جایش بلند شود و جلسه را ختم کند نداشت که همیشه یکی از خانم‌ها مثلاً خانم ارفع …

س- خانم ارفع که انگلیسی بود.

ج- بله. خانم ارفع یا خانم ابتهاج.

س- کدام خانم ابتهاج؟

ج- خانم ابوالحسن ابتهاج که بعدها البته از هم جدا شدند.

س- پس آذر خانم نه.

ج- نخیر مریم که بسیار خانم فوق‌العاده‌ای بود، خیلی خانم باشخصیتی بود. مثلاً او یواشی گوشزد می‌کردند که بهتر است که جلسه ختم شود، به این صورت، فوق‌العاده آدم محجوبی بود. بعدها من چیزهایی که درباره‌ی ایشان شنیدم خیلی حالت ضد و نقیض داشت. یعنی مثل اینکه یک آدمی بود که وجودش پر از تناقض بود. برای اینکه در زمانی که به علت جدا شدن از اعلی‌حضرت به مصر رفتند خانم ارفع همراه ایشان آن‌موقع بود که بعد برگشتند. خانم ارفع به من خیلی لطف داشتند و خیلی صحبت می‌کردند. مثلاً خانم ارفع خودشان به من گفتند که من از تناقضی که در وجود این شخص هست تعجب می‌کنم. یعنی از یک طرف یک مدرسه‌ای درست کرده بودند در طرف خود دربار که بچه‌ها با چند تا از بچه‌های هم‌سن خودشان که آن‌ها …

س- دربار ایران.

ج- بله. که از بچه‌های آشنایان خودشان آنجا می‌رفتند، اشخاص بی‌سر و پایی نبودند.

س- برای والاحضرت شهناز.

ج- بله برای والاحضرت شهناز. خانم ارفع به من می‌گفتند که ملکه فوزیه از این بابت خیلی خیلی ناراضی است و می‌گوید یک بچه شاه نباید با آنهای دیگر درس بخواند و این نشان می‌دهد که یک عقاید می‌توانم بگویم خیلی مرتجعی داشت. ولی در عین حال مثلاً می‌گفتند که موقعی که به مصر رفته بودیم و هر دفعه که بیرون می‌رفتیم و می‌خواستم توی کاخ برویم این عجیب از اینکه سربازان جبهه می‌بندند و احترام می‌کنند ناراحت بود و می‌گفت من از این کارها خوشم نمی‌آید. اینکه در واقع نمی‌توانم بگویم که زیاد ایشان را هیچ‌کدام ما شناختیم که واقعاً اخلاقاً چطوری بود.

البته یک خانمی بود که ظاهراً خیلی به چیزهایی که اغلب زنان دارند علاقه‌مند بود مثل توالت زیاد، لباس زیاد و اینها. ولی نمی‌توانم بگویم غیر از خودم آن‌هایی هم که به ایشان نزدیک‌تر بودند می‌توانستند اخلاقاً او را از نزدیک بشناسند. آن چیزهایی را که ما می‌دیدیم یک کمی عجیب به نظر می‌آمد. مثلاً این همه حجب هم عجیب بود از یک شخصی که جوان بود، خوشگل بود و خب زن اول مملکت است چرا اینقدر خجالت بکشد و ناراحت بشود.

س- بالاخره معلوم نشد که علت اینکه ایشان علاقه‌مند بود که از ایران برود چه بود؟ من با وجودی که سعی کردم چیزهای مختلف از جمله خاطرات آقای [قاسم] غنی را بخوانم هنوز برای من روشن نیست.

ج- در این‌طور موارد حتی وقتی یک زن و شوهر عادی از هم جدا می‌شوند، اینقدر شایعه هست که آدم واقعاً نمی‌تواند تشخیص بدهد که چیست. البته یک مطالبی راجع به اینکه ایشان مثلاً رفتار ناشایستی داشتند می‌گفتند ولی من از یک خانمی که خیلی نزدیک بود، نه اینکه بگویم از لحاظ دوست به ایشان نزدیک بود ولی در دربار یک موقعیتی داشت که خیلی به او نزدیک بود. آن خانم یک مرتبه به من گفت که من باید به تو یکی بگویم که اگر من مردم یک نفر بداند چیزهایی را که راجع به فوزیه گفتند حقیقت ندارد. او زن نجیبی بود و این چیزهایی را که گفتند حقیقت ندارد و حتی یادم هست که این را هم از او شنیدم که همیشه در خاطرم هست. گفت: «دو کار را این زن طوری قشنگ می‌کرد که من در عمرم نمی‌توانم کس دیگری را به خاطر بیاورم. یکی بافتنی، موقع بافتنی آن‌قدر دست‌های او قشنگ بود که من همین‌طور خیره می‌شدم و نگاه می‌کردم. و یکی دیگر موقعی که شنا می‌کرد، درست مانند یک قو که توی آب باشد، این‌قدر قشنگ بود و گفت که این حرف‌هایی را که راجع به او زدند، صحیح نبود و همه‌اش شایعه بود».

س- ملک ثریا چی؟ شما با ایشان تماس داشتید؟

ج- موقعی که ایشان آمدند دیگر پای من از آنجا بریده شده بود. یعنی ما بعد از اینکه ازدواج کردیم برای یک مدت کوتاهی هنوز من پیش والاحضرت اشرف می‌رفتم ولی بعد دیدم که اصلاً با زندگی خانوادگی من جور درنمی‌آید. برای اینکه ایشان خیلی هم یک موقعی هم به من علاقه داشتند و اصلاً دوستانشان یک طوری بودند که به نظر می‌آمد که باید به قول معروف تمام وقت آنجا باشم. خب بعضی آن را ترجیح می‌دادند که همیشه آنجا باشند، حالا نمی‌دانم استفاده‌ای می‌کردند یا لذت می‌بردند، ولی طرز فکر من از خانواده چیز دیگری بود. یعنی من علاقه نداشتم وقتی بچه‌ام توی خانه است، یا شوهرم خانه است من کار دیگری و مشغولیات دیگری داشته باشم. این بود که من زیاد آنجا دیگر نمی‌رفتم. در زمان ملکه ثریا من دیگر به آن اندازه نزدیک نبودم و هر چه راجع به ایشان شنیدم از اشخاص دیگری شنیدم. البته ایشان را توی مهمانی‌های رسمی خیلی دیده بودم ولیکن هیچ‌وقت مذاکره نزدیکی با هم نداشتیم و اینکه مهمان ایشان باشم، یک دفعه یک سالی که شوهرم کفیل وزارتخانه بود، یک روز عید بود که آنجا رفتیم و از دست ایشان یک پهلوی گرفتیم ولی به‌طور نزدیک هیچ اطلاعی ندارم.

س- از مردهای به اصطلاح رجال سیاسی و نخست‌وزیران آن دوره کدام یک را شما از نزدیک می‌شناختید و می‌توانید از شناخت او مطالبی بگویید که در تاریخ ثبت شود. مثلاً قوام‌السلطنه را کمی می‌شناسید …

ج- والا از قوام‌السلطنه همین اندازه اطلاع دارم.

س- کسانی بودند که شما آمد و شد داشته باشید یا توی خانه‌تان دیده باشید و یا خانه او رفته باشید؟

ج- خب سپهبد زاهدی را نه اینکه در زمان نخست‌وزیری‌اش زیاد شناخته باشم ولی بعدها که ایشان فکر کنم سفیر در ژنو بودند …

س- بله در یونسکو. مثل اینکه در سازمان ملل بودند.

ج- مثلاً آن‌موقع خیلی ایشان را دیده بودم. از لحاظ سیاسی چیزی نمی‌دانم.

س- شما که دیده بودینشان، ایشان این دلگیری که می‌گویند داشته، مثل خیلی‌ها که توی تاریخ ثبت شده که خدماتی انجام داده ولی از او قدردانی نشده است و ردش کردند، آیا یک همچین احساسی در ایشان بود؟

ج- من احساس نکردم و نفهمیدم چون آن‌موقعی که من می‌دیدمشان جز مهمان‌نوازی فوق‌العاده‌ای که اصلاً یک حالتی بود که مخصوص یک نسل از آقایان ایرانی بوده که دیگر هم نیست ندیدم. که یک سفره بازی بود که همه می‌آمدند و همه می‌رفتند و پذیرایی می‌کرد چیز زیادی به خاطر ندارم.

س- شما با ساعد آشنایی داشتید؟

ج- نخیر من ساعد را اصلاً نمی‌شناسم.

س- با رزم‌آرا چطور؟

ج- رزم‌آرا را از لحاظ اینکه پیش والاحضرت اشرف خیلی می‌دیدم می‌شناسم.

س- با هم نزدیک بودند؟

ج- توی مهمانی‌ها می‌آمد و می‌رفت، ولی شخصاً هیچ‌گونه تماسی با ایشان نداشتم ولی خب تا یک اندازه‌ای هم از ایشان من یک موقع خیلی خیلی رنجش پیدا کردم. یعنی خیلی بی‌موقع بود موقعی که حبیب را از کار بی‌کار کرد، یعنی درست در موقعی بود که بچه‌ی اولم دنیا آمده بود و موقعی که من بیمارستان بودم مادرم در منزل فوت کرد و چون علاقه‌ی فوق‌العاده‌ای به مادرم داشتم این اصلاً یک ضربه عجیبی بود. آن‌وقت با آن وضعیت و خودم هم خیلی ناخوش بودم موقعی که از بیمارستان برگشتم، همان‌موقع حبیب از وزارت کار ایشان بی‌کار کردند. حالا بی‌کاری آن‌قدر مهم نبود که دستور دادند که حتماً باید به آمریکا بروی که در آن‌موقع واقعاً برای من شاق بود. یک آدمی که اصلاً هیچ‌وقت بچه نمی‌دانستم چیست و بچه‌داری نکرده بودم و این بچه کوچولو روی دستم هنوز چهلم مادرم نشده و خانه‌ای را که اصلاً نمی‌دانم چه هست و چه نیست تویش، تمام ول کنم و بروم خیلی خیلی دلخور بودم. اصلاً با رنجش خیلی زیاد از تهران به آمریکا آمدیم که هشت نه ماه اینجا بودیم. بعد که ما برگشتیم چند روز بود که ما برگشته بودیم. من توی اتاق داشتم جمع‌آوری می‌کردم که از رادیو شنیدم که آقای رزم‌آرا را زدند.

س- یعنی خود ایشان نظر داشت آقای نفیسی را عوض کند یا آن وزیر مربوطه نمی‌توانست با ایشان کار بکند؟

ج- والا ایشان نظرش این بود که با یک شخصی حبیب همکاری بکند که زیاد علاقه‌مند نبود که حبیب با آن آدم همکاری بکند و وقتی هم ما به آمریکا آمدیم حتی …

س- چه کسی بود آن شخص؟

ج- آقای خوانساری. آقای خوانساری از همکاران حبیب بود. ولی آن‌موقع حبیب علاقه‌ای نداشت که با ایشان همکاری کند. بعد هم که ما به آمریکا آمدیم حتی برای دلجویی از حبیب او را وزیر کار کرد، به‌طوری که ما وقتی در آمریکا بودیم عکس حبیب در روزنامه‌های آمریکایی بود.

س- چه کسی این کار را کرد؟

ج- آقای رزم‌آرا، که حبیب وزیر کار شده است. منتها خودش اصلاً علاقه‌ای به این کار نداشت و عوض اینکه بلافاصله به سفارت برود و ببیند که جریان چیست و تلگراف به تهران بکند، مرتب خودش را توی آمریکا گم کرد. از این شهر به آن شهر و هیچ علاقه‌ای نداشت. البته من آن‌موقع هم با این کار هیچ موافق نبودم و اصلاً با این شیوه‌ی کار شوهرم موافق نبودم که به چه مناسبت آدم نخواهد ترقی بکند. اگر توی کار دولتی رفتی، خب چند سال معاون بودی، حالا وزیرت می‌کنند و باید وزیر بشوی. ولی خودش علاقه‌ای نداشت. خودش می‌گفت که معاونت یک پستی است که آدم بیشتر می‌ماند و بیشتر می‌تواند خدمت بکند.

س- رزم‌آرا تیپ نظامی و قلدر بود یا …

ج- بله نظامی بود ولی قلدری‌اش را من نمی‌دانم چون گفتم من بیشتر توی مهمانی ایشان را می‌دیدم.

س- همان توی مهمانی.

ج- نه اتفاقاً توی مهمانی خیلی آدم خوش‌مشربی بود و من حتی یادم هست که یک شب از بس می‌خندید جلب توجه من را کرد. یک نمایشی بود آنجا که من دیدم یک کسی به شدت مثل یک بچه می‌خندد. من برگشتم نگاه کردم دیدم آقای رزم‌آرا است.

س- آقای علا چی؟

ج- آقای علا را من از نزدیک می‌شناختم برای اینکه توی همین کارهای خیریه ایشان خیلی دخالت داشتند و بعضی روزها اصلاً کمیسیون‌های ما در دفتر آقای علا تشکیل می‌شد.

س- زمانی است که ایشان وزیر دربار بودند.

ج- بله. ایشان وزیر دربار بودند. و بسیار مرد بانزاکت و فهمیده و آرام و خیلی تحصیل‌کرده بودند. فوق‌العاده آدم بانزاکتی بودند و به تک‌تک اشخاصی که توی این جلسات حضور پیدا می‌کردند همه با ادب و بانزاکت، با فهم هر چه که می‌گفتند از روی فهم و شعور بود.

آقای هژیر را هم البته همین‌طور دورادور آنجا دیده بودم. ایشان که اصلاً خیلی قیافه مرموزی داشتند با آن عینک مشکی که من اصلاً هیچی در مورد ایشان نمی‌دانم.

س- دکتر مصدق چی؟

ج- دکتر مصدق را هم من شخصاً هیچ‌وقت ندیدم. پسرشان را آقای دکتر غلامحسین مصدق را خیلی می‌شناسم. خیلی دوست نزدیک برادرم است، دوست نزدیک شوهرم است و خودم هم خیلی دوستشان دارم ولی در مورد پدرشان هیچ نمی‌دانم.

س- این سؤالی را که می‌کنم می‌دانم که ممکن است حساس باشد، ولی سؤال آخرم است و برای اینک یک خرده هم راحت‌ترش بکنم، آن چند سالی که با والاحضرت اشرف کار مستقیم می‌کردید، آن‌زمان ایشان چه جور آدمی به نظر می‌آمد؟

ج- والا به نظر من آدم فوق‌العاده باهوشی است. یعنی خیلی خیلی باهوش است و فوق‌العاده فعال، ولی خیلی جاه‌طلب است، خیلی جاه‌طلب است.

س- اینکه می‌گویند ایشان آن‌زمان نفوذ روی برادرشان داشتند، صحیح است؟

ج- بله. صحیح است. نفوذ روی برادرش داشت و حرفش خیلی توی همه اصلاً تأثیر داشت یعنی خیلی کارها می‌توانستند بکنند، اینها صحیح است.

س- من یک گزارشی از سفیر آمریکا جورج آلن که آن‌زمان بود خواندم …

ج- بله آن‌زمان آلن بود و آلن خیلی آنجا می‌آمد و ما او را خیلی می‌دیدیم.

س- او از قول شاه می‌گوید که دیشب والاحضرت اشرف به شاه گفتند که بالاخره تو مردی یا موشی، می‌خواهی قدرت را به دست بگیری یا نمی‌خواهی و این سؤال بود که واقعاً امکان دارد که والاحضرت اشرف این حرف را به برادرش زده باشد؟

ج- من این را نمی‌دانم که گفته است یا نه. ولی اینقدر می‌دانم که فوق‌العاده به برادرش علاقه‌مند بود و آن سفری که به روسیه رفت و برگشت …

س- ملاقاتش با استالین.

ج- بله. من موقعی که برگشتند آنجا بودم که یک پالتو به ایشان هدیه کرده بودند و تابلویی از ایشان کشیده بودند. ما آن‌ها را تماشا می‌کردیم.

س- از آن سفر چه تعریف می‌کردند؟

ج- از آن سفر چیزی را که همه تعریف می‌کردند می‌گفتند. می‌گفتند مثلاً آدم دائماً تحت کنترل است و دقت می‌کردیم که چه بگوییم و چه نگوییم. از این صحبت‌ها می‌کردند.

س- از صحبت‌شان با استالین چیزی گفتند؟

ج- نخیر. آن‌موقع ما توی این سطح نبودیم. ولی می‌دانم که برادرشان را واقعاً دوست داشت. برای اینکه توی همان سفری که گفتم به آستارا رفتیم ایشان توی راه، ما با ماشین می‌رفتیم، تمام مدت به هر جا که می‌رسیدیم، می‌گفتند یک کاری بکنید که تلفن وصل بشود که من با برادرم صحبت کنم. خب، آن‌وقت هم وضعیت تلفن و اینها در ایران به‌خصوص در شهرهای کوچک مثل حالا نبود که راحت بشود که ارتباط برقرار کرد. بالاخره آن‌قدر گفتند که من به ایشان گفتم که اگر شما خاطرتان باشد ما امروز صبح از تهران بیرون آمدیم و آنقدر وقتی نیست، شما چرا اینقدر ناراحت هستید؟ گفتند: «من در مورد این حرف که می‌گویند دوقلوها نمی‌توانند از هم جدا شوند این حرف را قبول دارم، برای اینکه من بیشتر از ۱۲ ساعت وقتی از برادرم دور می‌شوم ناراحت می‌شوم». آن‌وقت من گفتم آیا ایشان هم نسبت به شما اینطور هستند؟ گفتند: «نه ایشان نسبت به من اینطوری نیستند، ولی من بیش از ۱۲ ساعت نمی‌توانم دور باشم». خیلی علاقه‌مند بودند. بعد در آن زمان هم من یادم هست وقتی که ایشان از روسیه برگشتند، یک عده‌ای از روزنامه‌های ایران چون همیشه عده‌ای هستند که می‌خواهند به قول معروف از آب گل‌آلود ماهی بگیرند، خیلی می‌خواستند والاحضرت اشرف را بزرگ بکنند و شاه را بکوبند. خاطرم هست وقتی تولد اینها شد یک روزنامه‌ای، شاید هم روزنامه دست چپی بود گمان می‌کنم، که تبریک به والاحضرت اشرف گفته بود، بدون اینکه اسمی از شاه ببرد و یادم هست که چقدر عصبانی شدند وقتی این روزنامه را دید و گفت: «من اصلاً تعجب می‌کنم اشخاصی که فکر می‌کنند من را بر علیه برادرم مثلاً علم بکنند». اینها یادم هست.

س- خسرو هدایت را هم شما می‌شناختید؟

ج- بله. خسرو هدایت را خیلی خوب می‌شناختم.

س- از ایشان چه خاطره‌ای دارید؟

ج- والله خسرو اصلاً یک دوست خیلی خوبی بود. در این چند سال با او آشنا بودم. خیلی مرد خوبی بود و خاطره‌های خوب از او دارم.

س- یک کسی مثل من که فقط از طریق نوشته‌ها می‌شناسد تعجب می‌کند که یک شخصی مثل ایشان با آن مشخصاتی که برایش تعریف می‌کنند، که خیلی لباس شیک و تر و تمیز و اینها بوده، به عنوان سردسته کارگران و اینها اصلاً چه ربطی داشته و چطور می‌توانستند با یک مشت کارگر معمولی سر و کار داشته باشد. شما که آن‌زمان ایشان را دیدید و ناظر بودید چگونه می‌توانید این را توصیف بکنید؟

ج- بله. زمانی که خسرو هدایت را یادم می‌آید آن دفعه اولی بود که ما به کنفرانس کار رفتیم و ایشان هم بودند. خاطرم هست که ایشان هم بودند پس حتماً در جریان کارهای کارگری هم بودند. ولی بعدها دیگر رئیس دخانیات بود موقعی که من خیلی می‌دیدمشان، آن زمان و بعدها که رفتند به شرکت نفت بیشتر خاطرم هست.

س- یک زمان کوتاهی ایشان به سوییس رفته بودند، زمان قبل از رزم‌آرا همان موقع‌ها بود و توی این گزارش‌ها عنوان این را دادند که ایشان خودش برای تبعید داوطلبانه به سوییس رفته است.

ج- بله. آن داوطلبانه‌اش را من نمی‌دانم که خودش با میل خودش رفته باشد یا نه. ولی می‌دانم که یک دوران سختی در زندگی‌اش بود. خیلی از لحاظ مادی و اینها آن‌موقع گرفتاری داشته است.

س- نمی‌دانید جریان چه بوده است؟

ج- نخیر جریان را نمی‌دانم.

س- با چه کسی اختلاف داشته؟

ج- نخیر من نمی‌دانم. شاید حبیب بداند که چه بوده است.

س- آن‌زمان که ایشان با والاحضرت اشرف نزدیک بود …

ج- بله. همان زمان که ما می‌رفتیم، ایشان هم خیلی نزدیک بود و خیلی آنجا می‌آمد.