مصاحبه با آقای مصطفی الموتی
فرزند محمد حسین الموتی مالک
تحصیلات دانشگاهی در اقتصاد
انتشار روزنامههای داد و صبح امروز
معاون نخستوزیر در کابینه اقبال
نماینده رودبار در مجلس شورای ملی در دورههای ۲۰ تا ۲۴
روایتکننده: آقای دکتر مصطفی الموتی
تاریخ مصاحبه: ۱۰ مارچ ۱۹۸۳
محلمصاحبه: شهر لندن ـ انگلستان
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱
س- آقای دکتر الموتی با توجه به سوابق طولانی که شما در کارهای مطبوعاتی و دولتی و پارلمانی داشتید همانجور که صحبت شد اگر شروع کنید از آغاز فعالیت خودتان و ورود شما به امور سیاست و آن خاطراتی که از نظر شما و از نظر تاریخی مهم تلقی میکنید مطرح بفرمایید بنده هم اگر سؤالی به نظرم رسید از شما میپرسم
ج- بلی متشکر هستم که این فرصت به من داده شد برای اینکه من فکر میکنم این یک کار بسیار مهم و ارزنده است که خوب شما دارید انجام میدهید و دانشگاه هاروارد یک قدم اساسی برای اینکار برمیدارد و این خاطرات را ضبط میکند و نگه میدارد. چون متأسفانه خیلی یادداشتها و مسائلی ما در ایران داشتیم که همه از بین رفته و در دسترس ما نیست تنها چیزی که همراه ما هست فقط خاطرۀ ما هست و این هم دارد در اینجا ضبط میشود و به درد مملکت ما آیندۀ مملکت ما میخورد. بنده از سال ۱۳۲۱ تا سال ۱۳۵۷ تقریباً حدود ۳۵ سال در کار سیاست ایران بودم چه به عنوان روزنامهنگار که در تمام مدت این کار اصلی من بوده است و بعداً هم آن احزاب در ایران تشکیل شد، عضو حزب ملّیون بودم، عضو حزب ایران نوین بودم و بالاخره عضو حزب رستاخیز، مدتی در زمان مرحوم دکتر اقبال معاون نخستوزیر بودم و بعد هم در ۱۵ سال دوران نمایندگی مجلس مدتی رئیس کمیسیون برنامۀ مجلس بودم و مدت ۵ سال رهبر اکثریت مجلس شورای ملی که از بیش از ۲۲۰ نماینده تشکیل میشد و بالاخره در آخرین روزهای رژیم سابق عضو دفتر سیاسی و هیئت اجرائیه حزب رستاخیز و نایب رئیس مجلس، بنابراین میخواهم از هرکدام از این ایام یکی دوتا خاطره مهمی که دارم که هیچجا هم تقریباً منتشر نشده شاید کموبیش بعضی از آنها انتشار پیدا کرده مطلبی را یادآور بشوم. اولین نکتهای که به خاطرم میآید در دورۀ روزنامهنگاری موقع تشکیل جبههملی بود و تحصن دکتر مصدق در درباره شاهنشاهی، من آنوقت چون سردبیر روزنامۀ داد بودم و روزنامۀ داد هم با آقای دکتر مصدق با شادروان دکتر مصدق همکاری میکرد ما هم با ایشان در این جریان شرکت داشتیم. آن روز صبح یادم میآید ما رفتیم منزل آقای دکتر مصدق و عدۀ زیادی از مردم هم آمدند و ایشان اعتراض داشتند به انتخابات ایران و ضمن اینکه مردم جمع شدند صحبت کردند ایشان از منزلشان راه افتادند به سمت کاخ مرمر، جمعیت هم شاید در حدود مثلاً ۱۰۰۰ نفر، ۲۰۰۰ نفری بودند پشت سر ایشان حرکت کردند ایشان آمدند تا نزدیک کاخ مرمر از منزل ایشان تا کاخ مرمر هم شاید در حدود مثلاً ۵۰۰ قدم بیشتر راه نبود. وقتی ایشان آمدند دم دربار که رسیدند آقای هژیر وزیر دربار بود ایشان آمد به استقبال آقای دکتر مصدق گفت آقای دکتر مصدق شما چه فرمایشی دارید؟ و نظرتان چیست؟ ایشان گفتند که آقای هژیر تو قسم بخور به ناموس مادرت که این انتخابات آزاد است و آقای هژیر هم مانده بود که چی بگوید، بگوید آزاده بگوید آزاد نیست؟ گفت آقای دکتر مصدق میدانید که من وزیر دربارم در کار انتخابات دخالتی ندارم ولی گفت آقای هژیر شما که میدانید انتخابات آزاد نیست و ما آمدیم که به شخص شاه اعلیحضرت متوسل بشویم و بخواهیم که در این مملکت یک انتخابات آزادی برگزار بشود. آقای دکتر مصدق با این طرز گفتار و بیان آمد به سمت کاخ مرمر و وارد کاخ شد، چون وزیر دربار هم همراه ایشان بود طبعاً کسی ممانعت از ورود ایشان نکرد.
س- همراه ایشان کیها بودند از…؟
ج- در آن شرائط که ایشان وارد شدند در حدود ۲۰ نفر از میان جمعیت تقریباً انتخاب شدند که وارد کاخ شدند از آنهایی که من یادم میآید یک آیتاللهای بود به نام آیتالله غروی بود، آقای دکتر شایگان بود، آقای دکتر فاطمی بود، مرحوم عمیدی نوری ما که مدیر روزنامۀ داد بود، عرض کنم حسین مکی بود، آقای حائریزاده بود، آقای دکتر بقایی بود تصور میکنم آقای الهیار صالح بود، آن گروهی که بعداً اینها شدند هستۀ مرکزی جبهه ملی. و چون جوانتر از همه من بودم و آقای دکتر سعید فاطمی ما دو نفر را هم کرده بودند رابط متحصنین با مردم که اگر کسی میآمد با متحصنین کار داشت ما با آنها صحبت میکردیم و با مردم هم صحبت میکردیم و رابطه برقرار میکردیم. ما جزو متحصنین نبودیم ولی ما میرفتیم بیرون میآمدیم و مرتب در جریان مذاکرات اینها بودیم، سه چهار روز اول هم در دربار از آقایان پذیرایی میکردند ناهار وزیر دربار میآمد با آقای دکتر مصدق و آقایان میخوردند و صحبتهایی هم راجع به اوضاع مملکت میشد.
س- کجا میخوابیدند آنها؟
ج- در دربار یک سالن بزرگی به آنها داده بودند آنجا…
س- روی زمین؟
ج- نه تخت میانداختند تشک انداخته بودند و میخوابیدند. بعد از چند روزی یک روز، البته ما هم چون چاپخانه در اختیارمان بود چاپخانۀ داد آقای دکتر مصدق یک اعلامیهای هم دادند که ما بردیم در چاپخانۀ داد چاپ کردیم، حمله به حکومت و رژیم اوضاع، به رژیم البته خیر به حکومت بود و طالب آزادی انتخابات بودند. و چون نظرشان تأمین نشد و هیچ پاسخی به اصطلاح نشنیدند و درهرحال با اعلیحضرت هم ملاقاتی نکردند بعد از چند روز آقای دکتر مصدق اعلام کردند که از امروز اعتصاب غذا خواهیم کرد و مطابق معمول هر روز موقع ناهار یا شام آقای وزیر دربار میآمدند با آقای دکتر مصدق و آقایان ناهار میخوردند. آن روز وقتی ایشان آمدند آقای دکتر مصدق نیامدند گفتند ما از امروز اعتصاب غذا داریم، گفتند چرا اعتصاب غذا؟ گفتند برای اینکه شما جلوی انتخابات را نگرفتید و انتخابات به همان سبک ادامه خواهد داشت و ما معترض هستیم، مدتی هم این وضع به صورت اعتراض ادامه داشت که من همان وقت آقای دکتر مصدق به من گفتند من رفتم منزل ایشان با خانم ایشان صحبت کردم مقداری دارو احتیاج داشتند دارو برای ایشان گرفتم آوردم و به ایشان دادم و دارو را خوردند دیگر اعتصاب غذا شروع شد، یکی دو روز هم این وضع طول کشید بعد، چون باز خبری نشد به حال اعتراض از دربار آمدند بیرون و از آنجا به اصطلاح این عده شدند پایهگذار جبهه ملی. البته بعد انتخابات انجام شد و تسهیلاتی فراهم شد آقای دکتر مصدق و آقایان در انتخابات شرکت کردند و اتفاقاً برنده شدند یعنی برنده شدند و وارد مجلس شدند، وارد مجلس شدند که بعد در آن مجلس شرکت کردند بعد طرح ملی شدن نفت را دادند و بالاخره ایشان به پیشنهاد آقای جمال امامی نخستوزیر مملکت شد.
س- گفته شده که وجود آقای سرلشکر زاهدی به عنوان رئیس شهربانی خیلی کمک بوده به انتخاب شدن این آقایان جبهه ملی در تهران؟
ج- البته در آن شرایط خیلی عوامل کمک کرد اما خب خود آقای دکتر مصدق واقعاً در تهران موقعیت خاصی داشت مردم به او خیلی اعتقاد داشتند و در آن شرایط با این مبارزهای که شروع شده بود و خیلی از عوامل در دستگاهها بودند که کمک کردند و ایشان به هر حال انتخاب شد. و همینطوری که بعد سپهبد زاهدی هم در دولت آقای دکتر مصدق به عنوان وزیر ماند. ما هم جزو کسانی بودیم که با ایشان همکاری میکردیم و در موضوع ملی کردن نفت مسائل مختلفی را عنوان میکردیم در خیابان صحبت میکردیم در مجلس صحبت میکردیم. من هم جزو آنهایی بودم که دم دربار صحبت میکردیم این صحبتها ادامه داشت. وقتی آقای دکتر مصدق شدند نخستوزیر ما هم جزو کسانی بودیم که به شدت طرفدار ایشان بودیم و خب اوایل حکومت دکتر مصدق واقعاً همۀ ملت از ایشان حمایت میکردند و به هر حال نفت هم که ملی شد یک احساسات عجیبی علیه شرکتهای نفتی وجود داشت و ایشان هم در اوج عظمت و قدرت بود. من یادم میآید در همانموقع من دعوت شدم به آمریکا یک دعوت لیدرشیپ بود که یک عدهای از طبقات مختلف از روزنامهنگار رجال سیاسی دعوت میکردند، من و یکی دیگر از روزنامهنگاران دعوت شدیم به آمریکا آمدیم تصادفاً مصادف شد با موقعی که آقای دکتر مصدق آمدند در سازمان ملل متحد و نطقی هم ایراد کردند و در آن شرایط هم واقعاً میدیدم که وضع ایشان در دنیا خیلی با اهمیت تلقی شده بود موقعیت بسیار ممتازی در دنیا داشتند و آن نطق ایشان هم خیلی توأم با سروصدا بود. تا اینجا خب روابط ما با حکومت مصدق بسیار خوب بود و ما برگشتیم به ایران با همان افکار و اندیشۀ حمایت از دکتر مصدق. بعداً که به ایران برگشتیم به تدریج، خب در ایران نمیدانم چه خاصیتی هست کسانیکه به هر حال مصدر قدرت میشوند به تدریج از آن افکار و اندیشههایی که دارند منحرف میشوند. آقای دکتر مصدق هم جزو آنهایی بود که یا به هر حال اطرافیان ایشان یا کسانی مؤثر در افکار ایشان بودند آن گروه زیادی که با ایشان همکاری داشتند به تدریج از ایشان فاصله میگرفتند. من مرحوم عمیدی نوری ما که عضو جبهه ملی بود از جبهه ملی کنار آمد دلیل اصلی آن این بود که در آن شرایط دکتر مصدق و عدهای از دوستانش به نمایندگان مجلس حمله میکردند به روزنامهنگاران حمله میکردند خلاصه حمله به مطبوعات و به مجلس شروع شده بود، مجلس سنا را منحل کردند. و حتی یادم میآید که در میدان بهارستان ایشان یک روز هم آمد گفتش که آنجا مجلس نیست اینجا مجلس است هرجا که ملت هست مجلس است. آنجا خلاصه اطلاق کلمۀ نزدگاه را به مجلس گفت. به این صورت مخالفین دکتر مصدق به تدریج قوی شدند آیتالله کاشانی، دکتر بقایی، مکی اینها همه از مرحوم عمیدی نوری و همه از دکتر مصدق جدا شدند و به تدریج نیروی مخالفی در مقابل دکتر مصدق به وجود آمد. و این وضع به تدریج ادامه پیدا کرد مخالفین دکتر مصدق قوی شدند و تظاهراتی بر علیه ایشان میکردند تا سرانجام منجر شد این به قضایای ۲۸ مرداد. خب ما هم شدیم جزو مخالفین بودیم و مدتی هم آقای عمیدی نوری که مدیر روزنامه داد بود توقیف کردند یک ماه ایشان در زندان بود. بنده هم مخفی بودم مدت یک ماه ولی از مخفیگاه مقالاتی مینوشتیم با امضاء. و در تظاهراتی هم که در ۲۸ مرداد علیه آن حکومت بود من جزو کسانی بودم که شرکت داشتم و از جمله کارهای جالب این بود که وقتی فرمان نخستوزیری سپهبد زاهدی به ایشان داده شده بود هیچ روزنامهای جرأت نمیکرد این فرمان را منتشر کند. متن فرمان را در اختیار من قرار گرفت و یک مصاحبهای از سپهبد زاهدی ما در روز خیال میکنم ۲۶ یا ۲۷ مرداد صبح این را در روزنامۀ داد صفحۀ اول متن فرمان را کلیشه کردیم. موقعی بود که اعلیحضرت هم از ایران خارج شده بودند نبودند. و یکهو مردم دیدند که فرمان نخستوزیری هم فرمانی که سرلشکر زاهدی مأمور ابلاغ آن بود برده بود ابلاغ بکند همان در روزنامه منتشر شد. و این کمک کرد به تظاهرات علیه دکتر مصدق و آن رژیم و به هر حال منجر شد به سقوط حکومت دکتر مصدق و روی کار آمدن سپهبد زاهدی. من در همان روز در وقایع ۲۸ مرداد از جمله کسانی بودم که در رادیو رفته بودم با یک گروهی برای گرفتن رادیو و رادیو را به هر حال گرفتیم که سپهبد زاهدی آمد آنجا با یک تانکی آمد که روی تانک هم یک چند نفری بودند از کسانی که من خاطرم میآید سپهبد گیلانشاه بود. آمد سپهبد زاهدی نطقی آنجا در رادیو ایراد کرد از همانجا حکومت سپهبد زاهدی پایه گرفت. شب هم حکومت نظامی بود فردا صبح آن روز از جمله روزنامههایی که منتشر شد فقط روزنامۀ داد بود که سردبیرش بنده بودم. و بعد هم آقای عمیدی نوری ما معاون نخستوزیر شد که متأسفانه رژیم ملاها ایشان را به همین اتهام اعدام کردند که ایشان معاون سپهبد زاهدی بوده است. خب بعد سپهبد زاهدی آمد مصدر کار شد مدتی سر کار بود. بنده هم دیگر تقریباً بعد از آن جریان از حکومت و از روزنامۀ داد جدا شدم. جدا شدم برای خودم روزنامهای دایر کردم به نام صبح امروز.
س- اجازه بدهید من یکی دوتا سؤال راجع به ۲۸ مرداد قبل از اینکه برویم به مرحلۀ بعدی، راجع به قدرت و نفوذ حزب توده در آن چند ماه آخر حکومت دکتر مصدق صحبتهای ضدونقیض زیاد شده به نظر شما واقعاً قدرت و نفوذ تودهایها در ایران در آنموقع چه مقدار بود؟ و چه مقدار خطری بود که آنها به اصطلاح غلبه کنند به دکتر مصدق؟
ج- عرض کنم که تودهایها خب همیشه در ایران از بعد از شهریور قدرت داشتند. اوایل سالهای ۲۱، ۲۲، ۲۳، ۲۴ خب اینها خیلی به شدت تظاهر میکردند جوانها و مخالفین هم عدهای عضو بودند عدهای هم سمپاتیزان بودند اینها هم حمایت میکردند در اواخر حکومت مصدق اینها خیلی قوی شده بودند ولی شخص دکتر مصدق چون واقعاً به حزب توده سمپاتی نداشت و آنها را خطری برای ایران میدانست آنها را زیاد در کارها مداخله نمیداد. البته گفته میشود که آنها در روزهای آخر به مصدق پیشنهادات همکاری هم کرده بودند ولی مصدق زیر بار نرفت یعنی واقعاً قبول نکرد که با حزب توده همکاری بکند. و شاید اگر همکاری میکرد وضع جور دیگری میشد ولی به هر حال آنها که همیشه مترصد فرصت بودند از آن فرصت هم میخواستند استفاده بکنند برای سقوط رژیم. و ما میبینیم که حتی حزب توده با حکومت ملاها که اصلاً هیچ نوع با هم نزدیکی فکری و ایدئولوژی ندارند برای سقوط رژیم همکاری میکنند برای اینکه بتوانند جای پای خودشان را محکم بکنند. بنابراین در آن شرایط هم حزب توده حقیقتاً دست داشت در کار مملکت چنانکه بعداً دیدیم شبکه از افسران حزب توده کشف شد که در تمام شئون نظامی مملکت نفوذ داشتند و دخالت داشتند. ولی خب لابد دکتر مصدق اینطور تشخیص داده بود که با آنها همکاری نکند یا… چرا دکتر مصدق واقعاً افکار و اندیشههای خوبی داشت ولی آدم بسیار مظنونی نسبت به همهکس و همهچیز بود. به افکار و اندیشۀ خودش متکی بود ولی به همهکس سوءظن داشت. در برخوردهایی که ما با او داشتیم ما مییدیم همهچیز را با سوءظن و تردید نگاه میکند و فکر میکرد که همیشه سیاستهای خارجی در کارش دخالت دارند انگولک میکردند، این است که به کسی زیاد اعتماد نمیکرد عده بسیار کمی بودند که تا آخر توانستند با ایشان همکاری بکنند، یا نزدیکش مثل مکی و بقایی هم به حکم اجبار جدا شدند. برای اینکه نسبت به آنها هم حتی سوءظن داشت.
س- یکی دیگر در مورد اتفاقی در ۲۸ مرداد افتاد مسلم هم نیروهای داخلی در آن سهم داشتند و خب نیروهای خارجی آمریکا هم یک مقداری ادعاهایی هست که مقداری از آن را خودشان تأیید کردند که آنها هم در این کار نقش داشتند. به نظر شما این میشود نسبتی قائل شد که چه مقدار واقعاً نیروهای داخلی موجب اندختن حکومت مصدق شدند چه مقداری قدرت خارجی بود؟
ج- عرض کنم که البته ما که در جریان کار بودیم هیچ اطلاعی از وقایعی که در خارج اتفاق میافتد آن روزولت اینها که نمیدانم با شوآرتسکوف یک کارهایی کردند اینها را ما که اطلاعی واقعاً نداشتیم بعداً نشریاتی منتشر شد و گفتند که اینها هم دخالت داشتند نیروی داخلی در آن شرایط عدهای از روحانیون دخالت داشتند مثل آیتالله بهبهانی آیتالله کاشانی اینها علیه مصدق فعالیت میکردند.
س- علت آن چی بود؟ علتی که آنها…؟
ج- کاشانی که خب به هر حال لابد نتوانسته بود با رژیم کار بکند با مردم تماس داشت. مصدق هم آخر سر مقداری بعضی از کسانی که نزدیک شده بود به دکتر مصدق اینها روشهای به اصطلاح دیکتاتوری پیش گرفته بودند و… مثل آدمهایی که یکخردهای به قول خودشان جنبههای آزادمنشی داشتند نمیتوانستند با آن رژیم همکاری بکنند. یکی هم در قضیۀ مسئله نفت اینها به هر حال یک عدهای معتقدند که نفت را باید یک جوری حل کرد دیگر الی الابد نمیشد که یک دکانی برای که آدم هی ادامهاش بدهد، بانک بینالملل پیشنهاد میآورد قبول نمیکرد نمیدانم به هر حال باید این سازمان را میگرداندند. چون مصدق متکی به فکر و اندیشۀ خودش بود. از کسانیکه با او همکاری میکردند اینها را به بازی خلاصه نمیگرفت. این بود که خب به تدریج اینها میدیدند که افکار و نظرشان در حکومت در رژیم مورد قبول نیست از او به تدریج جدا میشدند. و امکان دارد که سیاست خارجی… خب میدانید همیشه سیاستهای خارجی در کشورهای به هر حال مشرق زمین یک نفوذ و قدرت دارند و به طرق مختلف هم عمل میکنند و آلترناتیوهای مختلف هم در نظر میگیرند برای اینکه یک رژیمی عضو بشود کی بیاید کی نیاید. شاید در آن شرایط با اقداماتی هم که شده بود سیاست خارجی هم مداخلاتی در این کار داشت، ولی واقعاً ماها که اصلاً در جریان نبودیم ما روی علیه حکومت و واقعاً از آن روش دیکتاتوری که به وجود آمده بود. میدانید در حدود عده زیادی از روزنامهنگاران در مجلس متحصن شده بودند از اقدامات حکومت نظامی حکومت نظامی در زمان دکتر مصدق برقرار شده بود و حکومت نظامی بود که ما را میخواست بگیرد و ما فرار میکردیم. بنابراین از دکتر مصدق توقع این نبود در دولت او که اینهمه علیه حکومت نظامی صحبت کرده بود حکومت نظامی برقرار بشود این چیزها موجب مخالفت شده بود که دکتر مصدق به هر حال مخالفینی پیدا کرد.
س- شما زمزمۀ این به اصطلاح برانداختن حکومت دکتر مصدق را قبل از اینکه مردم بشنوند شما اطلاع داشتید یا در…؟
ج- ما به هر حال تلاشمان میکردیم فعالیتمان را میکردیم مقالاتمان را مینوشتیم نطقهایمان میکردیم حرفهایمان را میزدیم به هر حال چون مخالف بودیم دلمان میخواست رژیم سقوط بکند یعنی آن حکومت و به هر حال آن وضع پیش آمد. و باز از نکات جالب این بود که من در دادگاه نظامی هم که دکتر مصدق را محاکمه میکردند رفتم و آنجا هم شرکت کردم. یک جلسه رفتم که سرلشکر آزموده رئیس دادگاه بود و مصدق را آورده بودند و محاکمه میکردند البته در دادگاه هم انصافاً روحیهاش خیلی قوی بود و قرص و ایستاده بود حرفهایش را میزد یک جلسه که من در دادگاه دیدمش.
س- چه مقدار از دفاعیاتش در روزنامه منعکس شد.
ج- خیلی کم البته در آن شرایط دیگر منتشر نمیکردند خیلی کم.
س- یک مقداری چاپ شده بود ولی…
ج- نه خیلی کم، خیلی کم و مصدق در تمام مدافعاتش هم واقعاً نسبت به قانون اساسی و رژیم سلطنت اظهار وفاداری میکرد. هیچوقت هم در هیچ شرایطی من ندیدم دکتر مصدق نسبت به قانون اساسی و رژیم سلطنت نظر مخالفی داشته باشد همیشه واقعاً. منتها میگفت شاه باید سلطنت بکند نه حکومت، همیشه حرفش این بود و وقتی هم که خودش نخستوزیر بود و اختلاف سر فرماندهی کل قوا داشت اعتقادش این بود که شاه باید سلطنت بکند حکومت نکند این جزو اعتقاداتش بود. بعد رسیدیم به اینجا که بعد از اینکه آقای دکتر مصدق خب زندانی شد و داستانش هم، ما اتفاقاً خبر دکتر مصدق هم میدانید مخفی شد بعد از ۲۸ مرداد.
س- بله.
ج- رفته بود در منزل دکتر معظمی مخفی شده بود که بعد خبر دستگیری او برای ما آوردند من در روزنامه داد همان وقت نوشت که در خانۀ دکتر معظمی ریختند و او را گرفتندش و فلان کردند. به هر حال آن ماجرا گذشت بعد که ما حکومت سپهبدی زاهدی مصدر کار شد خب من اصولاً با یک حکومت نظامی در آن شرایط خب نمیتوانستیم همکاری بکنیم به هر حال از روزنامه داد جدا شدم روزنامه صبح امروز را خودم دائر کردم. دائر کردم و بعد مسئلۀ نفت که پیش آمد زمانی که دکتر امینی لایحۀ نفت را به مجلس آورده بود به عنوان وزیر دارایی حکومت سپهبد زاهدی من جزو کسانی بود که با آن لایحه موافق نبودم و در روزنامه صبح امروز مخالفتهایی کردیم که به هر حال منجر شد به توقیف روزنامه صبح امروز در زمان حکومت سپهبد زاهدی به همین جهت ما مدتی در زمان سپهبد زاهدی هم دیگر از کار روزنامهنگاری رها شده بودیم و رفته بودیم دنبال فعالیت تجاری، اقتصادی و مالی این وضع ادامه پیدا کرد مدتی من نبودم در کار فعالیتهای سیاسی تا موقع تشکیل حزب ملّیون که مرحوم دکتر اقبال عرض کنم که آن حزب را تشکیل میداد. من شخصاً به دکتر اقبال به عنوان رئیس دانشگاه و استاده دانشگاه و یک مرد پاک اعتقاد داشتم ایشان وقتی تصمیم گرفت که حزب ملّیون را تشکیل بدهد از من هم دعوت کرد که من بروم همکاری بکنم بنده هم قبول کردم و رفتم در حزب ملّیون عضو شدم. و بعد از چند سال تعطیل دومرتبه روزنامۀ «صبح امروز» را منتشر کردم منتهی این بار به عنوان وابستۀ به حزب ملّیون، یعنی حزب ملّیون یک روزنامۀ ارگان داشت که اسم آن روزنامۀ ملّیون بود و چند روزنامۀ وابسته که یکی از آنها روزنامه صبح امروز متعلق به من بود. ما شروع کردیم به همکاری با آقای دکتر اقبال…
س- کیها بودید کسانی که به اصطلاح میشود گفت که سردستههای حزب ملّیون؟
ج- والله آنجا آقای دکتر کاسمی بود که دبیرکل حزب بود آقای دکتر امامی بود که بعداً دبیرکل حزب شد و تمام اعضای کابینه، کابینۀ دکتر اقبال همه عضو حزب شده بودند و عده زیادی هم که بعد به عنوان نمایندۀ مجلس انتخاب شدند.
س- حزب در زمانی که ایشان نخستوزیر بود تشکیل شد؟
ج- تشکیل شد بله در زمان نخستوزیری. در زمان نخستوزیری آقای دکتر اقبال دوتا حزب تشکیل شد که البته این احزاب با مشاورۀ شخص شاه تشکیل شده بود هر دو حزب. ولی من معتقدم که اعلیحضرت به مناسبت مسافرتهایی که به خارج میکردند و مطالعات که اینقدر به کیسهای مختلف داشتند معتقد بودند که به هر حال باید در ایران احزابی به وجود بیاید که بتواند فعالیتهای سیاسی داشته باشد. این زمینۀ فکری ایشان را از نظر وجود احزاب فراهم کرده بود. ولی باید این حقیقت را هم قبول کرد که این احزاب آنطوری که باید و شاید آزادی کامل نداشتند یعنی به هر حال جدا از رژیم که نبودند ولی مداخلاتی هم از طرف رژیم در کار این احزاب میشد خیلی شدید.
س- حتی حزب ملّیون؟
ج- حتی حزب ملّیون. به همین دلیل خب متأسفانه آنطور که باید و شاید این احزاب پروپایهای نگرفت. حالا من نمونۀ آن را عرض میکنم، حزب ملّیون وقتی تشکیل شد رهبر حزب ملّیون آقای دکتر اقبال بود و در مقابل آن حزب مخالف حزب مردم بود که رهبر آن آقای امیراسدالله علم بود. مرحوم اقبال و مرحوم علم هر دو از نزدیکان شاه بودند و همه میدانند که خیلی به شاه وفادار بودند نسبت به شاه فداکار بودند و طبیعتاً این دوتا حزب هم متمایل به سلطنت بودند، مدافع سلطنت بودند و عناصر طرفدار سلطنت هم در هر دو حزب عضویت داشتند. منتها حزب ملّیون چون حزب به هر حال دولتی بود و به هر صورت میتوانست به مردم کار بدهد به خصوص در شهرستانها بیشتر مردم فکر میکردند در حزب دولتی باشند تا در حزب اقلیت و حزب مخالف، به مناسبت کارشان روابطشان با استاندار با مقامات دولتی بیشتر دلشان میخواست در حزب دولتی باشند یا حزب اکثریت. ما شروع کردیم به فعالیت. از جمله حالا گفتید که آقای جم از جمله کسانی که عضو کمیتۀ مرکزی حزب ملّیون بود آقای جم پدر همین سناتور جم بود.
س- عجب.
ج- بله.
س- پدر این سپهبد جم؟
ج- سپهبد جم بود که سناتور شده بود. ببخشید من گفتم سناتور جم اشتباه کردم. ارتشبد جم پدرش بود که نخستوزیر دوران رضاشاه بود او هم عضو کمیتۀ مرکزی بود که اتفاقاً برای تأسیس حزب به کرمان ایشان آقای دکتر کاسمی و بنده رفتیم. و رفتیم شعبۀ حزب ملّیون را در کرمان تشکیل دادیم. چون ایشان مدتی استاندار کرمان بود و خیلی هم در کرمان نفوذ داشت. و این قبیل آدمها هم آمده بودند در حزب اکثر سناتورها، وکلا و مقامات دولتی و خیلی از متنفذین تهران و شهرستانها در حزب اکثریت…
س- شخصی مثل ایشان چرا آمده بود او که نخستوزیر بود وزیر دربار دیگر دوباره…
ج- آنها چون علاقۀ شخص شاه را به حزب میدیدند فکر میکردند که شاید بروند از اینطریق یک کاری بکنند که پایههای رژیم محکم بشود. از این جهت اینها میآمدند در حزب شرکت میکردند. و واقعاً این پیرمرد فعال هم بود چون در آن سن و سال آدم بیاید در مثلاً شعبه حزب در کرمان ایشان آمد افتتاح کرد نطق کرد از خاطرات خودش با رضاشاه و گذشتهها و سابقهاش در کرمان صحبت میکرد و چون مورد احترام متنفذین کرمان هم بود همه به احترام ایشان در حزب آمدند.
س- آقای علاء ایشان شرکت نکردند؟
ج- آقای علاء نه او اصلاً وارد این فعالیتها نشد. بعد مطلب مهمی که من از حزب ملّیون خاطره دارم و خاطرۀ عجیبی است داستان برکناری یا استعفای آقای دکتر کاسمی دبیرکل حزب بود این خیلی عجیب بود. روی همین علاقهای که شخص اعلیحضرت به محکم شدن پایههای احزاب داشتند در ایران و این دوتا حزب هم بودند. البته حزب دیگری هم بود حزب کوچولویی مثل پان ایرانیستها هم بودند فعالیت داشتند ولی فعالیت آنها محدود بود آنها در این مسیر نبودند آنها برای خودشان یک گروهی بودند دور هم بودند فعالیتی هم میکردند از گذشته.
س- حزب ایران اینها که دیگر اصلاً…
ج- آنها اصلاً دیگر فعالیت علنی نداشند. جبهه ملی، حزب ایران حزب توده اینها فعالیت علنی نداشتند اینها احزابی بودند که دستگاه مورد علاقۀ دستگاه…. در آن شرایط دوتا حزب فعال این دوتا حزب بودند که اینها خودشان را آماده میکردند برای انتخابات بعدی که هر دو حزب دستههایی داشته باشند. البته در همان شرایط هم هر دو حزب در مجلس فراکسیونهایی داشتند منتها پایههای فراکسیونی خیلی قوی در مجلس نبود. همه خودشان را آماده میکردند برای انتخابات بعدی. از جمله مطلبی که مطرح شده بود این بود که حالا که وضع اینطور شده پس لیدرهای دو حزب رؤسای دو حزب مثل آمریکا مثل همهجا اینها شروع کنند یک فعالیتهای انتخاباتی سراسری مملکت، به این صورت بروند حرکت دور ایران. آقای دکتر اقبال هم به عنوان رئیس حزب ملّیون تصمیم گرفت به دور ایران برود، بنده هم با ایشان بودم و یک چند نفر دیگر هم همراه ایشان بودند از وزرای دولتی کسی نبود. من چون معاون نخستوزیر بودم ضمناً هم توی حزب فعالیت داشتم با ایشان در این سفر شرکت داشتم که با یک طیاره دور ایران رفتیم در ظرف هفت هشت روز به تمام مراکز استانها مشهد رفتیم به همهجا رفتیم. خب نطقهایی ایشان میکردند در این مراکز،مراکز استانها، آقای علم هم در تهران بودند یا به دولت حمله میکردند و نخستوزیر جواب ایشان را میداد و هر دو نطقها از رادیو تهران پخش میشد نطق آقای دکتر اقبال به عنوان رئیس حزب ملّیون و نطق آقای علم به عنوان رئیس حزب مردم، آنها از دولت ایراداتی میگرفتند که دولت که در اینجا نقطه ضعف دارد اینکار بد کرده آن کار فلان کرده.
س- چه نوع ایراداتی بود؟
ج- مثلاً دولت بودجهاش را بد مصرف کرده نمیدانم در کار اجتماعی توفیق نداشته در کار جلب مردم توفیق نداشته دولت هم توضیح میداد که من این کارها را کردم در کار صنعت این اولین دولتی بودم که آمدم هفتصد میلیون تومان اختصاص دادم به کار توسعه صنعت، توسعه کشاورزی این مقدار راهسازی کردم این مقدار تلاش کردم. دولت کارهای خودش را میگفت مخالفین هم ایراد میگرفتند به کارهای دولت که اگر این کار را میکردید بهتر بود یا آن کار میکردید بهتر بود.
س- به نظر شما نوع بحث طوری بود که واقعاً تودۀ مردم به بحث علاقهمند باشند یا چیزی بود که فقط در یک گروه محدودی مطرح بود؟
ج- به هر حال یک مقدار با زندگی تودههای مردم که سروکار داشت. همین مثلاً فرض کنید، مثلاً نطقی که آقای دکتر اقبال میکرد و بیشترش تکیه داشت به آن هفتصد میلیون تومانی که به کار صنعت، چون اولینباری بود که آمدند صنعتکران را دعوت کردند و گفتند یک سرمایهای شما بگذارید دولت هم میآید کمک میکند وام صنعتی با بهرۀ ارزان میدادند خب اینها را در زندگی مردم، کارگرها کشاورزها اثر داشت آن وام کشاورزیشان مخصوصاً در زندگی کشاورزها اثر داشت. ولی خب تا چه حدود مردم اینها را باور داشتند یا نداشتند این دیگر مسئلهای است که باید از طریق دیگر روی آن استدلال کرد و بحث کرد. ما وقتی با آقای دکتر اقبال دور ایران میگشتیم البته آقای دکتر کاسمی که وزیر مشاور بود و نزدیکترین دوست آقای دکتر اقبال بود و دبیرکل حزب در تهران جلسات حزب را اداره میکرد و او هم به دنبال نطقهای نخستوزیر در تهران نطق میکرد و حملاتی شدید به حزب مردم و مخصوصاً به رهبر حزب مردم…
س- عجب.
ج- بله. چون یادم میآید که آقای علم رفته بود در کورهپزخانه نطقی کرده بود. خلاصه حزب مردم را حزب طرفدار رنجبران معرفی کرده بود. آقای دکتر کاسمی هم نطقی ایراد کرده بود در حزب ملّیون و اسامی تمام سران حزب مردم را که اکثراً از ثروتمندان فئودالها بودند منتشر کرده بود که این حزبی که آقای علم معتقدند حزب رنجبران هستند اینها هستند سران آن، این فئودال است آن سرمایهدار است، آن مقاطعهکار است اینچنین است با اسم با رسم اینها اسم سی چهل نفر از اینها را منتشر کرده بودند. دامنۀ اختلاف بین دو حزب گفت و شنود بین دوتا حزب خیلی بالا گرفته بود. در چنین شرایطی ما با آقای دکتر اقبال از این شهر به آن شهر میرفتیم برای ایراد نطق، ما وقتی وارد سنندج شده بودیم در سنندج من دیدم آقای دکتر اقبال خیلی عصبانی و ناراحت، اصلاً فکر نمیکردم با اینهمه ما فکر میکردیم توفیق زیادی در انتخابات خواهیم داشت و انتخابات برنده هستیم و حتماً ایشان برای چهار سال آینده هم نخستوزیر خواهد بود اگر ما انتخابات را ببریم چون واقعاً به ضرس قاطع هم میبردیم انتخابات را، من دیدم ایشان خیلی نگران و مضطرب است علت را جویا شدم یک تلگرافی به من نشان داد، من وقتی تلگراف را خواندم حقیقتاً یکه خوردم دیدم تلگرافی است از آقای سرلشکر نصیری فرمانده گارد که در نوشهر اعلیحضرت هم در نوشهر بودند که به آقای دکتر اقبال مخابره کردند که اعلیحضرت همایونی فرمودند که آقای دکتر کاسمی را از کابینه اخراج کنید. ایشان به من گفتند، من گفتم این تلگراف چیست، «گفتند که این تلگرافی است که اعلیحضرت کردند من نمیدانم که آقای دکتر کاسمی در تهران چه کار کرده که مستوجب چنین مجازاتی است. ایشان یک تلگرافی حضور اعلیحضرت کردند که من که از تهران دور هستم از جریان اطلاع ندارم اجازه بدهید که این دور انتخابات تمام بشود من برگردم به تهران و این موضوع را حضورتان عرض بکنم چه بکنیم. تلگراف بعدی آمد بازار ایشان که ایشان فرمودند همانطور که من گفتم فوراً ایشان را از کابینه اخراج کنید. خب با آقای دکتر کاسمی ما تماس گرفتیم، حالا دبیرکل حزب، حزب در اوج قدرت سرتاسر انتخابات مردم را مجهز کردیم نخستوزیر دور ایران دارد میگردد تبلیغ میکند برای تقویت حزب و اساس حزب در یکچنین شرایطی دبیرکل حزب اگر به این صورت اخراج بشود خیلی وحشتناک است. به هر حال با آقای دکتر کاسمی صحبت کردیم که آقای دکتر مصدق عقیدهشان این است که شما استعفا بدهید البته ایشان هم مقاومت میکرد و استعفا کرد. بعد تلگراف بعدی از اعلیحضرت همایونی آمد که من گفته بودم ایشان را از کابینه اخراج کنید استعفا معنی ندارد و بلافاصله در رادیو تهران خبر منتشر شد خبر بعدی این بود که آقای دکتر کاسمی از کابینه اخراج شدند به این صورت خب این تقریباً دیگر حزب ملّیون را از همانجا میشود گفت که داغون کرد چون یک چنین خبری در اوج آن فعالیت خیلی وحشتناک بود. به هر حال زمان گذشت بعد از چند روز…
س- خب این معلوم شد که گناه او چه بود همان مسئله انتشار حملۀ به…
ج- همین نطقها بود، نطقها بود و از طرفی آقای علم و دارودسته ایشان که اطراف اعلیحضرت بودند از دکتر کاسمی سعایت کرده بودند و به هر حال ما سرانجام هم آن اصل قضیه را متوجه نشدیم حتی خود آقای دکتر اقبال هم به قول معروف متوجه نشد که اساس و ریشۀ این کار چیست ایشان فقط بعداً که ما با هم صحبت میکردیم همیشه میگفتش که ایشان با آن نطقهایش یک مقدار پایههای حزب را متزلزل کرد. چون دکتر کاسمی یک اعتقاداتی که داشت بیان میکرد صریح قاطع تند حرفش را میزد. بعداً که برگشتیم آمدیم به هر صورت آقای دکتر کاسمی از دبیرکلی حزب هم کنار رفت و آقای دکتر احمد امامی جای ایشان آمد و انتخابات انجام شد. انتخابات که انجام شد در آن انتخابات من تصور میکنم حزب ملّیون در حدود شاید صدتا نمایندهاش انتخاب شده بود حزب مردم هم این سی چهل نفر وکیل انتخاب شده بود مقداری انتخابات در جریان بود. آقای دکتر اقبال هنوز نخستوزیر بود. نخستوزیر بود بنده هم که چون باید وکیل میشدم از معاونت نخستوزیر استعفا کرده بودم از رودبار الموت انتخاب شدم. جزو آن عده، ما هر روز در حزب جلسه داشتیم که برای آیندۀ فراکسیون پارلمانی در مجلس چه بکنیم؟ چه طرحی بریزیم؟ چه بکنیم؟ آنوقت شاهنشاه ماهی یک مرتبه مصاحبه مطبوعاتی داشتند من به عنوان روزنامهنگار چون دیگر معاون نخستوزیر نبودم در آن جلسه مصاحبه مطبوعاتی شرکت کردم. چون انتخابات هم برگزار شده بود خیلی از روزنامهنگارها هم کاندیدهای انتخاب بودند و انتخاب نشده بودند اینها طبیعتاً از چشم دولت میدیدند از چشم نخستوزیر میدیدند، صفبندی کردند علیه نخستوزیر آن جلسه مصاحبه مطبوعاتی تقریباً حملۀ اکثر روزنامهنگارها متوجه شخص دکتر اقبال و حزب ملّیون بود به شدت حمله کردند تنها کسی که در آن جلسه مصاحبه مطبوعاتی پا شد دفاع کرد از دولت و آقای دکتر اقبال من بودم و شاید تنها کسی هم که از آنها وکیل شده بود من بودم بقیه هم نشده بودند
س- یعنی محیط این چنان آزاد بود آن زمان که خبرنگاران میتوانستند؟
ج- بله دیگر اعلیحضرت همایونی دعوت کرده بودند مصاحبه مطبوعاتی بود همه دیگر پا شدند به شدت به دولت حمله کردند به نخستوزیر و بعد هم اعلیحضرت گفتند که من فکر نمیکنم انتخابات به این صورتی که مخالفین میگویند باشد انتخابات به هر حال انجام شده و اینقدر هم عدم رضایت نیست. چون من گفتم که به هر حال باید حقیقت را قبول کرد چون من در انتخابات توفیق پیدا کردم معتقدم انتخابات خوب انجام شده و اکثراً همکارهای ما چون انتخاب نشدند… ایشان گفتند بله قضاوتها همهش روی مسائل خصوصی هست به همین دلیل من نمیتوانم باید یک بررسی بیشتری راجع به این کار بکنیم. ما بعد از مصاحبه که آمدیم بیرون بنده رفتم پیش آقای دکتر اقبال متوجه شدم که به هر حال صحبتی هم با ایشان شده است که ایشان از نخستوزیر استعفا کنند. ایشان من و آقای دکتر کاسمی آقای دکتر امامی را مأمور کردند که متن استعفانامۀ ایشان را بنویسیم، ما هم رفتیم منزل آقای دکتر کاسمی…
س- نگفتند به چه ترتیب بنویسید؟
ج- چرا گفتند که متن استعفانامه را اینجور بنویسید که من چون از کار خسته شدم فلان شدم اینها من از این سمت استعفا میدهم. حتی ایشان به ما گفتند که حضور اعلیحضرت که بودم ایشان فرمودند که به هر حال چون این انتخابات انجام شده عده زیادی هم ناراضی شدند من با اینکه از شما و از دولت شما خیلی راضی هستم ولی مصلحت است که دولت شما کنار برود چون به هر حال ممکن است که ادامۀ این کار لطمهای به اساس سلطنت بزند بهتر است که شما کنار بروید ولی خب من وقتی باشم و سلطنت باشد شما همیشه میتوانید مصدر کار باشید حالا این کار نشد یک کار دیگر. بنابراین این مصلحت اقتضا میکند که شما استعفا کنید گفتم که خب البته تسلیم بود و آمد به ما گفت ما هم متن استعفانامه را نوشتیم. مختصر چون از کار خسته شدم فلان هست اجازه بفرمایید که کابینه مستعفی بشود جلسه هیئت دولت هم تشکیل دادند دو روز بعدش خیال میکنم که این مصاحبه پنجشنبه بود استعفانامه را ما جمعه نوشتیم و شنبه صبح ایشان جلسه هیئت وزیران را تشکیل داد و شنبه عصرش هم استعفانامه را حضور اعلیحضرت دادند کابینه استعفا کرد. اما مطلبی که اینجا مانده بود مطلب انتخاب نمایندگان بود، نمایندگان از دو حزب انتخاب شده بودند خب ما فکر میکردیم که خب دولت استعفا کرده آقای شریفامامی هم شد نخستوزیر، آقای شریفامامی هم وزیر کابینۀ آقای دکتر اقبال ولی عضو حزب نبود در کابینه عضویت داشت ولی عضو حزب نبود ایشان هم شد نخستوزیر، ایشان زیاد با احزاب نظر موافقی نداشت.
س- این انتخاب طبیعی بود یا شما از انتخاب آقای شریفامامی تعجب کردید به عنوان جانشین دکتر اقبال؟
ج- البته برای ما غیرمنتظره بود، و هم استعفای آقای دکتر اقبال غیرمنتظره بود.
س- یعنی زمینهای نبود که…
ج- نه ما حتی فکر میکردیم که این انتخابات برگزار بشود آقای دکتر اقبال برای چهار سال دیگر هم خواهد ماند، خود ایشان اینطور فکر میکرد. ولی انتخابات طوری شده بود که دیگر اصلاً یکجوری محیط را فراهم کرده بودند که دیگر خب خود اعلیحضرت گزارشهایی به ایشان رسیده بود اینها البته خود آقای دکتر اقبال به من گفتند که بعداً که بعد که من حضور اعلیحضرت رسیدم حالا آنجا را میرسیم گفتند حیف شد که این انتخابات را بهم زدیم. بعد آن انتخابات هم بهم خورد حالا اینجا دارم میپرسیم به این انتخابات. دو سه روز از استعفای آقای دکتر اقبال گذشته بود ایشان در منزلشان یک منزل کوچکی داشت پهلوی دانشگاه اجارهای آنجا زندگی میکرد من دو سه روز بعد از استعفای ایشان رفتم منزل ایشان حضورشان که بودم نشستیم صحبت میکردیم اتفاقاً از دربار تلفن زنگ زد خواستند با آقای دکتر اقبال صحبت بکنند معلوم شد که اعلیحضرت همایونی میخواهند با آقای دکتر اقبال صحبت بکنند ضمن اظهار ملاطفت تفقد اینها مطلبی را به ایشان گفتند که ایشان اتفاقاً آنجا گفتند که فلانکس اینجا هست فلان کس الان مأمور میکنم برود اینکار را انجام بدهد من تعجب کردم مطلب چیست، ایشان بعد به من گفتند که اعلیحضرت نظرشان این است که وکلا اینها که انتخاب شدند اینها استعفا کنند و شما بروید به حزب و به آقای دکتر امامی صحبت بکنید و آقای دکتر کاسمی هردوشان که این آقایان را دعوت بکنند و بگویند که استعفایشان را بنویسند. ما آمدیم به حزب دعوت کردیم آن منتخبین که در حدود صد نفر بودند یک جلسهای در حزب تشکیل دادیم و گفتیم که به هر حال چون این انتخابات رویش عدم رضایت زیاد شده فعالیت شدید شده و اعلیحضرت معتقدند که این انتخابات، این مجلس مجلس پر پا بگیری نیست بهتر است که ما استعفا کنیم ما خودمان استعفا کردیم به هر حال همۀ آنها استعفایشان را نوشتند غیر از یکی دو نفر.
س- یک نفر گویا از اصفهان بوده؟
ج- یکی اصفهان بود آن آقای (؟؟؟) کارگرها بود آن استعفا نکرد و بقیه استعفا کردیم چندنفری هم که نبودند اصلاً نرسیده بودند توی راه بودند یا انتخاب نشده بودند.
س- احمد قریشی گویا با وجود اینکه سن او اقتضا نمیکرده انتخاب شده بود از خاف.
ج- احمد قریشی نبود نه برادرش بود علی قریشی بود. و حال آنکه ما به کار اعتبارنامهها نرسیده بودیم و استعفا کردیم و من استعفانامهها را گرفتم توی یک پاکتی گذاشتم بردم منزل آقای دکتر اقبال ایشان هم فرستادند برای اعلیحضرت همایونی، بعد ظهر در رادیو اعلام شد که…
س- ایشان نخستوزیر بود هنوز؟
ج- نه کنار منزل بود رئیس حزب بود. رهبر حزب بود. البته بعداً مطلع شدم که این تکلیف به آقای علم هم شده آقای علم هم به وکلای حزب مردم گفته ولی یکی از وکلای حزب مردم به من میگفتش که دیگر اصلاً آقای علم دیگر احتیاج به تشکیل جلسه ندیدند خودشان گفتند در رادیو اعلام کنید در رادیو هم اعلام کردند من اینطور شنیدم حالا تا واقعیت چی بوده من دیگر آن را نمیدانم اینطور بود. در هر حال وکلای آن دوره همه مستعفی شدند یعنی انتخابات دورۀ بیستم، انتخابات تابستانیش به این صورت از بین رفت. از بین رفت بعد آقای شریفامامی که آمد نخستوزیر شد بعد از مدتی تصمیم گرفت که انتخابات را انجام بدهد. وقتی خواست انتخابات را انجام بدهد خب ما آقای دکتر اقبال هم هنوز رهبر حزب ملّیون بود آقای علم هم رهبر حزب مردم بود باز هم قرار شد دوتا حزب در انتخابات شرکت بکنند با هم مبارزه بکنند و دولت هم دولت غیرحزبی است نظارت بکند که انتخابات خوب انجام بشود. البته در انتخابات خیلی تلاش شد خیلی فعالیت شد که بنده هم انتخاب شدم خود آقای دکتر اقبال هم از دو جا انتخاب شد هم از مشهد هم از کاشمر که بعد از کاشمر استعفا کرد از مشهد آمد به مجلس، آمد به مجلس البته آقای الهیار صالح هم از جبهه ملی انتخاب شده بود از کاشان، کاشان شما. آنوقت یک عده دیگر هم که سمپاتیزان بودند مثل این مقدم مراغهای و اینها سمپاتیزان چبهه ملی اینها آمدند توی مجلس.
س- اینها چهجور سر درآوردند آنجا؟ یعنی چهجور شد که…
ج- یعنی آقای شریفامامی چون نظارت میکرد…
س- با این حساب که اینها دیگر جایی نبودند دومرتبه پیدایشان شد؟
ج- خب دیگر انتخابات این آقای شریفامامی چون عضو حزب نبود و واقعاً هم آزاد گذاشته بود خوب در کاشان هم طبیعی بود که الهیار صالح وکیل میشد و نسبت به الهیار صالح هم دستگاه خیلی مخالف نبود. حالا مثلاً به بعضیها. مقدم مراغهای هم تا آنوقت زیاد فعالیت سیاسی آنشکلی نداشت در آن مجلس بود که یک مقدار فعالیتش علنی شد اینها. بعد که مجلس بیستم به اینصورت تشکیل شد و اعتبارنامهها تصویب شد، موقعی که اعتبارنامه آقای دکتر اقبال مطرح بود یک دستهبندی در داخل مجلس شده بود که با اعتبارنامۀ دکتر اقبال مخالفت بکنند. ما اول فکر میکردیم که آن گروه جبهه ملی آنها مخالف خواهند کرد که با آنها مذاکراتی کردیم گفتیم به هر حال ما یک دستهای هستیم اینجا مبارزه میکنیم آنها مخالفت نکردند. بعد موقعی که گزارش اعتبارنامهای ایشان من به عنوان مخبر کمیسیون پشت تریبون میخواندم آقای سرلشکر همایونی مخالفت کرد که خب ما به شدت مجلس متشنج شد وکلای حزب ملّیون قیام کردند تظاهر فلان که رئیس مجلس آقای جمال اخوی اعلام کرد که نه ایشان مخالفتش را به موقع نکرد و اعتبارنامه تصویب شد. و به اینصورت اعتبارنامۀ دکتر اقبال از تصویب گذشت بعداً هم که با
س- سرلشکر همایونی جزو حزب مردم بود یا منفرد؟
ج- نه منفرد اینها یک گروه نظامی داشتند که رهبری آنها با سپهبد کیابود سپهبد کیا با دکتر اقبال مخالف بود چون وقتی دکتر اقبال نخستوزیر بود او نمیدانم رئیس رکن ۲ بود با او مخالفت میکرد بعد تیمسار با من که صحبت کرد خودش گفت که خلاصه آنها ما را چیز کردن فلان کرده بودند و به هر حال آن بیچاره هم مقاومتی نکرد و اعتبارنامه تصویب شد. و این مجلس ادامه داشت و تا دولت شریفامامی لایحه بودجه را آورد به مجلس، وقتی آورد به مجلس خب میدانید ارامش هم وزیر مشاور رئیس سازمان برنامه بود که یک گزارشی آورد به مجلس که در سازمان برنامه چه سوءاستفادهها شده آمریکاییها چه پولهایی بلند کردند جان مولم چنین کرده چنان کرد خیلی گزارشهای شدید و غلیظی به مجلس آورد، من در کمیسیون برنامه آنوقت بودم خیلی، خیلی تند.
س- آقای ابتهاج زندان بود یا نه؟ ابتهاج زندان نیفتاده بود؟
ج- نه نه ابتهاج که بعداً زمان دکتر امینی به زندان افتاد او زمان شریفامامی است. بعد زمان شریفامامی لایحه بودجه را که به مجلس آوردند وکلا مخالفت و موافقت اینها حزب ملّیون هم وکلایش بودند در حدود صدتا نمیدانم چندتا وکیل ما داشتیم حزب مردم هم بود عدهای هم بیطرف بودند مال جبهه ملی اینها هم بودند. ولی خب مجلس خیلی مجلس داغی شده بود خیلی مسائل حاد مطرح میشد نطقهای تندی میشد اینها. وقتی لایحه بودجه هم مطرح شد آقای شریفامامی هم خیلی دفاع کرد خیلی مطالب را مطرح کرد وزرایش هم که مثل آقای آرامش هم تندرو خلاصه قیافه مجلس خیلی قیافه داغی شده بود. تا وقتی ماجرای دکتر خانعلی پیش آمد که درخشش و فرهنگیها جلوی میدان بهارستان آمدند و دکتر خانعلی کشته شد.
س- اعتراض سر چه بود حقوق فرهنگیان بود؟
ج- حقوق فرهنگیان بود آنها آمده بودند اعلام اعتصاب میکردند و پلیس آمده بود آنها را متفرق کند تیراندازی کردند دکتر خانعلی کشته شد. وقتی دکتر خانعلی کشته شد آقای شریفامامی آمد توی مجلس که گزارش بدهد ضمن صحبتهایشان به آقای جعفری یکی از وکلا حمله کردند و گفتند شما که خودتان وزیر فرهنگ بودید در زمان زاهدی چرا حقوق معلمین را زیاد نکردید از این حرفها بین مجلس و آقای شریفامامی گفتوگو درگرفت آقای شریفامامی از همانجا رفتند استعفا کردند.
س- عجب.
ج- بله از مجلس.
س- داوطلبانه ایشان استعفا کرد؟
ج- رفتند به هر حال از مجلس به حالت قهر رفتند. آقای سردار فاخر به ایشان تکلیف کردند که شما حق ندارید به وکیل حمله کنید مراقب حرفهایتان باشید و این به آقای شریفامامی برخورد از جلسه مجلس خارج شدند رفتند، رفتند حتی مدتی کسی ایشان را ندیدند، گفتند که ایشان رفتند بلافاصله استعفا کردند وقتی استعفا کردند ما مطلع شدیم که آقای دکتر امینی نخستوزیر شدند. آقای دکتر امینی…
س- رأی تمایل هم که دیگر آنموقع نبود؟
ج- نبود. نه دیگر فرمان اعلیحضرت بود. آقای دکتر امینی توی همان انتخابات از تهران کاندیدای نمایندگی شده بودند و مبارزه داشتند و اعلامیه میدادند فلان وکیل هم نشدند طبیعتاً با انتخابات مخالف بودند. ایشان وقتی نخستوزیر شدند زمزمههایی به گوش ما رسید که ممکن است مجلس منحل بشود. من یادم میآید که آنزمان وقتی در مجلس میرفتیم آقای سردار فاخر رئیس مجلس بودند با هم صحبت میکردیم رفتیم توی اتاق آقای سردار فاخر گفتیم که آقا مطلب این است که میگویند مجلسین ممکن است منحل بشود ایشان گفتند نه، من خبر قطعی دارم اطلاع دارم اینها به هیچوجه مجلسین منحل نمیشود و مجلسین به قوت خود باقی خواهد بود و کارش میکند.
س- تماس ایشان با اعلیحضرت زیاد بود؟
ج- زیاد بود بله، ولی بعد دیدیم که نخیر فردای آن روز متن فرمان انحلال مجلسین از رادیو خوانده شد و مجلس بیستم هم به اینصورت…
س- شما از طریق رادیو مطلع شدید؟
ج- ما شنیده بودیم یا بله دیگر بعد توی رادیو دیدیم متن فرمان منتشر شد و مجلس منحل شد. خب مجلسین منحل شد آقای دکتر امینی هم قادر مطلق به حکومتشان ادامه دادند بعد آن ماجرای توقیف ابتهاج آن بساط پیش آمد تا حکومت آقای دکتر امینی بود مجلسی هم نبود. نبود بعد که آقای دکتر برکنار شد آقای علم نخستوزیر شد بعد زمزمۀ انتخابات به گوش رسید که میخواهند انتخابات را شروع بکند. عرض کنم که در آن انتخابات هم منتها مانده بودند که به چه سیستمی انتخابات را شروع بکنند. چون حزب ملّیون و حزب مردم دیگر تقریباً در دولت آقای شریفامامی بعد در دولت آقای دکتر امینی به کلی وضعشان منتفی شده بود حزبی نبود تشکیلاتی نداشتند مکانی نداشتند بهم خورده بود. در اینجا بود که فکر کنگرۀ آزاد زنان آزاد مردان پیش آمده بود. اوایلی هم بود که در ایران آن رفراندوم ششم بهمن شده بود انقلاب سفید. که در زمان آقای دکتر امینی پایهگذاری شده بود در زمان آقای علم اعلام شده بود آقای دکتر ارسنجانی اینها به هر حال فکر کردند حالا که احزابی وجود ندارد آخر یک کسی باید کاندیدهای انتخابات را معرفی بکند فکر این کنگرۀ آزاد زنان آزاد مردان به وجود آمد.
س- کیها در آنموقع کسانی بودند که….
ج- بله آنهایی که در آن دخالت داشتند و آدمهایی که من یاد میآید آقای حسنعلی منصور بود، آقای معینیان بود، آقای منصور روحانی بود عرض کنم که آقای نفیسی بودند، شهردار تهران بود و آقای عطاءالله خسروانی بود و اینها بودند که دخالت داشتند توی کار کنگره.
س- آقای حسن زاهدی بعداً وارد این ماجرا شد یا…؟
ج- حسن زاهدی بعداً وارد شد در به اصطلاح حزب ایران نوین. فکر کنگره که آمده بود آخر کنگره هم تشکیلاتی نداشت این چهار پنج نفر آنچه من اطلاع پیدا کردم اینها را اعلیحضرت خواسته بود و شاید هم از همۀ اینها بیشتر حسنعلی منصور و احمد نفیسی که شهردار تهران بود اینها بیشتر از همه در آن کار دخالت داشتند که بعداً یکی از خانمهایی هم که انتخاب شد خانم نفیسی بود دیگر خانم احمد نفیسی بود در آن کنگرۀ کاندیدها معرفی شد از بافت کرمان و از آنجا هم وکیل شده بود که همین یکی از دلایلی شده بود علیه نفیسی که در کنگره میگفتند اعمال نفوذ کرده برای خانمش و از این حرفها. در آن کنگره ما هم اطلاعی نداشتیم جریان چیست ما را هم دعوت کردند بنده هم در آن کنگره رفتم و چند جلسهای شرکت کردم در نطقها تا روز آخر که اسامی کاندیدها منتشر شد. من هم از همان حوزۀ انتخابی خودم دومرتبه کاندیدای نمایندگی شدم یعنی از همان ردبار الموت.
س- برای هرجا یک نفر معرفی کردند؟
ج- برای هرجا بله مثل اینکه یک نفر معرفی کردند. برای کاندیدای کنگره. و برای اولینبار در تاریخ انتخابات ایران بود که عدهای از زنان هم به عنوان کاندیدای انتخاباتی معرفی شدند، تا آنوقت زنان در انتخابات شرکت نداشتند، خانم تربیت، خانم پارسا، خانم جهانبانی، خانم دولتشاهی، خانم نفیسی، خانم ابتهاج سمیعی اینها برای اولینبار در کار انتخابات ایران زنها آمدند داوطلب نمایندگی مجلس شدند بعد از آن انقلاب سفید بود دیگر. بنده آمدم وارد میدان انتخابات شدم انتخابات هم انجام شد. انجام شد و طبیعتاً اکثر، تمام کاندیداهای کنگره در انتخابات توفیق پیدا کردند. وقتی آمدند توی مجلس اینها که هیچکدامشان تشکیلاتی نداشتند کنگره هم که تشکیلاتی نداشت. در داخل مجلس مرحوم حسنعلی منصور هم آمده بود او تقریباً از چهرههای مشخص مجلس بیستویکم بود و مرحوم عبدالله ریاضی هم که رئیس دانشکدۀ فنی بود آمد شد رئیس مجلس. انتخاب شد. داستان ریاست ایشان هم از چیزهای جالب است که این هم بد نیست من بگویم از قرار معلوم فکر شده بود که چون آقای سردار فاخر دیگر رئیس مجلس نبود کنار رفته بود از ماجراها دنبال این بودند که یک رئیس مجلس تازهای پیدا بکنند که…
س- چرا رفته بود کنار، سردار فاخر؟
ج- سردار فاخر حکمت بعد از آن اختلافی که با شریفامامی پیش آمده بود با اینکه با دستگاه ارتباطی داشت یک مقدار دستگاه به او بیمهر شده بود یک مقدار خودش هم دیگر تمایلی نداشت بعداً گفتند دوره فئودالها و سرمایهدارها هزار فامیل اینها برود کنار چهرههای تازه بیایند خلاصه برنامه و فکر این بود از اینجهت فکر کردند پس بنابراین رئیس مجلس هم یک آدم تازهای باشد. اول فکر کردند که آقای دکتر رضازاده شفق رئیس مجلس بشود و ایشان جزو کاندیداهای تهران میخواستند بگذارند برای ریاست مجلس، بهطوری که مرحوم منصور روحانی برای من تعریف میکرد جزو بازیگران آن صحنه بود و با مرحوم ریاضی هم ارتباط نزدیک داشت…
روایتکننده: آقای دکتر مصطفی الموتی
تاریخ مصاحبه: ۱۰ مارچ ۱۹۸۳
محلمصاحبه: شهر لندن ـ انگلستان
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۲
ج- مرحوم منصور روحانی میگفت که ما وقتیکه مطالعه کردیم به این نتیجه رسیدیم که آقای دکتر رضازاده شفق سنش از ۷۰ سال زیادتر است. میدانید که ماکزیمم سن هم در مجلس شورای ملی هفتاد است و ایشان اصلاً نمیتواند وکیل انتخاب بشود طبیعتاً وقتی کسی نمیتواند وکیل انتخاب بشود خب رئیس هم نمیتواند بشود. فکر کردند پس ایشان برود به مجلس سنا. آقای مهندس ریاضی هم فکر کرده بودند بیاید سناتور بشود از تهران، چون فکر کرده بودند که چندتایی از دانشگاهها را بیاورند. ریاضی هم از استادهای بسیار خوش نام دانشگاه بود ایشان را هم گفتند بیاوریم به عنوان سناتور. آقای روحانی میگویند ما وقتی که دیدیم که آقای دکتر شفق که نمیتواند بشود فکر کردیم که چه کسی بهتر از آقای مهندس ریاضی، آقای شریفامامی هم که قرار بود رئیس سنا بشود به ایشان سمپاتی داشت و عده زیادی هم معتقد به آقای ریاضی بودند گفتند پس ایشان بیایند بشوند. و ایشان آمدند در انتخابات شرکت کردند و انتخاب شدند و بعد هم شدند رئیس مجلس. تا چند ماه قبل از انقلاب هم رئیس مجلس بودند که متأسفانه منجر شد به اعدام ایشان. مرحوم حسنعلی منصور وقتی آمد در مجلس، او معلوم بود که مجلس برای او یک پلکانی است برای نخستوزیری، چون قبلاً وزیر کابینه بود در دولت آقای دکتر اقبال من با ایشان همکاری داشتم اینها…
س- کانون مترقی تشکیل شده بود؟
ج- کانون مترقی تشکیل شده بود. یعنی یکی از پایههای کنگره آزادزنان و آزادمردان کانون مترقی بود.
س- شما هم عضو آن بودید؟
ج- من نبودم. من نبودم. و کنگره آزادزنان و آزادمردان وقتی که تشکیل شد اینها از آنجا شروع کردند نفوذ در داخل مجلس، و خیلی از اعضای کانون مترقی را از آن طریق وارد انتخابات کردند و اینها انتخاب شدند. وقتی که آمدند داخل مجلس ماها که قبلاً سابقۀ پارلمانی داشتیم هیچ قصد تمایلی به همکاری با این گروه نداشتیم. من خودم با حسنعلی منصور چون در دولت مرحوم دکتر اقبال با هم همکاری داشتیم بودیم خب نسبت به هم سمپاتی داشتیم. خیلی هم او دلش میخواست که من با آنها همکاری بکنم. و حتی یادم میآید من شاید یک ماه قبل از اینکه ایشان نخستوزیر بشود یک روز توی مجلس با من صحبت کرد و گفت من حتماً نخستوزیر خواهم شد و دلم میخواهد که شما هم بیایید در دولت با من همکاری بکنید. که بنده به ایشان گفتم من به کار پارلمان علاقهمند هستم و نمیخواهم از مجلس بیرون بروم بنابراین چنین قصدی ندارم ولی ایشان را من مصمم دیدم اعتماد و اطمینان عجیبی داشت که بهزودی نخستوزیر خواهد شد. جزو آدمهایی که من واقعاً دیدم خیلی با قاطعیت میگفت این را ایشان بود.
س- چه تیپ آدمی بود؟
ج- مرد بسیار فهمیدهای بود، مطلع بود، بسیار جاهطلب. حالا البته دور از مردم، چون از خانوادههای سرشناس و متعین مملکت بود با طبقۀ تحصیلکرده ارتباط داشت ارتباط زیادی با مردم نداشت. و به هر حال ایشان وقتی آمد در مجلس شروع کرد یک فراکسیون درست کرد اسم فراکسیونش را اول گذاشت فراکسیون ششم بهمن. ششم بهمن که اسم به اصطلاح میخواست انقلاب سفید را در انحصار خودش قرار بدهد و منحصربهخودش بکند. ما هم که یک عده دیگری از وکلا در مجلس بودیم و موافقتی با آنها نداشتیم…
س- دوستان شما کیها بودند؟
ج- ماها اتفاقاً آقای رامبد بود آقای زهتاب بود، آقای پاینده بود، آقای سرتیپ پور بود اینها. ما هم یک فراکسیون درست کردیم به نام فراکسیون مستقل. آنها فراکسیون ششم بهمن را داشتند عرض کنم که ما فراکسیون مستقل را تشکیل دادیم در داخل مجلس. در حدود ۵۰، ۶۰ نفر هم بودیم، ۵۰، ۶۰ نفر هم بودیم و به فعالیت ادامه میدادیم. اتفاقاً از رفقای روزنامهنگار هم در داخل مجلس بودند. آقای مهندس والا بود، آقای صفیپور بود، آقای کاظم مسعودی بود، اینها همه توی این فراکسیون بودند. ما این فعالیت را ادامه میدادیم تا اینکه آقای منصور خیلی از این فراکسیون ناراحت شده بود که این فراکسیون در مقابل ما دارد علم میشود. در صورتی که ایشان برنامهای داشت برای نخستوزیری خودش. با اعضای فراکسیون که صحبت میکرد هیچکدام اظهار تمایل نمیکردند که در فراکسیون ششم بهمن بروند نمیدانم چه اقدامی از خارج شد در این ضمن زمزمهای شد که فراکسیون مردم دومرتبه تشکیل بشود. فراکسیون حزب مردم که مدتها بود بعد از واقعۀ حزب ملّیون و حزب مردم این زمزمه پیش آمد. عدهای از اعضای فراکسیون مستقل عضو حزب سابق مردم بودند. اینها آمدند اظهار تمایل کردند که ما از فراکسیون مستقل میرویم. دوستان روزنامهنگار ما هم که هشت نه نفر بودند ایشان میگفتند که بهتر است که ما که روزنامهنگار هستیم اصلاً وارد این فراکسیونها نشویم ما خودمان مستقلاً دور هم بمانیم. به این صورت فراکسیون مستقل تقریباً ضعیف شد. یک گروه روزنامهنگارش آمدند شدند گروه روزنامهنگارهای مجلس و گروه حزب مردمش هم شدند فراکسیون مردم که آقای رامبد از همانوقت شد رهبر آن گروه و فراکسیون مستقل ماند با یک عده شاید در حدود ۲۰ نفر از نمایندگان. آقای حسنعلی منصور هم فراکسیون ششم بهمن را تبدیل کرد به فراکسیون ایران نوین. یعنی دیگر آنجا حزب ایران نوین به وجود آمد. به وجود آمد و بعد خودش را هم به نام رهبر آن فراکسیون در مجلس اعلام کرد. عده وکلای آنها هم زیاد بود شاید در حدود بیش از صد و سی چهل نفر وکیل بودند که در فراکسیون ایران نوین بودند. گروه کشاورزان رفتند، گروه کارگرها رفتند، دارودسته خود گروه مترقی رفتند اینها شدند فراکسیون ایران نوین. ما که به عنوان گروه روزنامهنگاران مجلس بودیم فراکسیون مردم هم بود در مقابلشان و فراکسیون مستقل. فراکسیون ایران نوین شروع کرد به مداخله کردن در کارهای داخلی مجلس یعنی در انتخابات هیئت رئیسه مجلس، من آنوقت عضو هیئت رئیسه مجلس بودم. در انتخابات بعدی مجلس در سال دوم اینها شروع کردند تمام هیئت رئیسه را بردند. یعنی دیگر در فراکسیون مردم و مستقل اینها هیچکدام را به بازی نگرفتند. تنها کسی که از غیر از خودشان توی هیئترئیسه ماند فقط من بودم، به من فراکسیون ایران نوین من در مسافرت هم بودم رأی دادند من توی آن فراکسیون ماندم.
س- این رهبران آن ایران نوین کیها بودند غیر از منصور دیگر کیها بودند که کارگردان بودند؟
ج- منصور بود. آقای محسن خواجهنوری بود، آقای حیدرعلی ارفع بود اینها پایههای اصلی فراکسیون بودند. و بعد فراکسیون ایران نوین به کار خود ادامه داد. فعال شد، فعال شد. تا اینکه آقای دکتر عاملی بود که بعد وزیر دادگستری شد.
س- باقرعاملی؟
ج- باقرعاملی. بعد آقای حسنعلی منصور مأمور تشکیل کابینه شد. وقتی مأمور تشکیل کابینه شد، خب طبیعتاً دولت را در دست گرفت. یک عدۀ از اعضای مجلس هم به عنوان وزیر کابینه برد از داخل مجلس. به جای ایشان آقای محسن خواجهنوری شد رئیس فراکسیون. و کار فراکسیون افتاد دست آقای محسن خواجهنوری و یک آدم هم بسیار خوبی هم بود طفلک هم در جریانات اخیر اعدام شد. و فراکسیون مردم هم در مقابلش و بقیه هم منفرد، ماها هم که به عنوان یا روزنامهنگار یا منفرد در داخل مجلس بودیم. هرچه به آخر دوره نزدیکتر میشد تمایل به اجزاب زیادتر میشد دلیلش هم این بود که اینجور انعکاس داشت که انتخابات بعدی منحصراً انتخابات حزبی خواهد بود. یک کسانی میتوانند در انتخابات شرکت کنند که عضو یکی از این احزاب باشند. یا حزب ایران نوین، یا حزب مردم، یا حزب این پان ایرانیست. در این ماجرا خب کسانی که در داخل مجلس بودند باید تصمیم می گرفتند یا باید از انتخابات صرفنظر میکردند یا به یکی از این احزاب ملحق میشدند. بنده رفتم وارد حزب ایران نوین شدم و دعوتم کردند کراراً. و دیدم مصلحت این است که بروم، چون حوزه انتخابی مشخصی بود در حوزۀ انتخابی من میدانستم که برنده هستم ولی اگر عضو حزب نباشم و نتوانم در انتخابات شرکت بکنم حقی از من ضایع خواهد شد در حوزۀ انتخابیم. بههرحال رفتم عضو حزب ایران نوین شدم. بقیه دوستانم هم بعضی از آنها رفتند در حزب مردم. عدهای از رفقای روزنامهنگارمان رفته بودند حزب مردم شدند بعضیها هم آمدند در حزب ایران نوین. فراکسیون مستقل هم اعضای آن به همین صورت بین این دوتا حزب تقسیم شدند. و بالمآل آخر دوره در داخل مجلس فقط دو فراکسیون بود. فراکسیون ایران نوین و فراکسیون مردم. که من هم عضو فراکسیون ایران نوین بودم. و بعد هم گفتم تنها کسی هم که عضو حزب ایران نوین یا مردم نبود مدتی در هیئت رئیسه شرکت داشت و بعد هم شد رئیس کمیسیون برنامه من بودم. که هم ایران نوین هم مردم همه به من رأی دادند من شدم کمیسیون برنامه مجلس. این وضع ادامه داشت تا انتخابات بعدی انجام شد و باز هم از طرف حزب ایران نوین به عنوان کاندیدای نمایندگی از حوزۀ الموت معرفی شدم در انتخابات بعدی هم که دورۀ ۲۲ بود توفیق پیدا کردیم آمدیم به مجلس. وقتی آمدیم به مجلس، در مجلس خب پس از گذشت مدتی در داخل فراکسیون هم تجدیدنظر شد. آقای محسن خواجهنوری از ریاست فراکسیون کنار رفت آقای مهندس ارفع آمد شد رئیس فراکسیون. وقتی او شد رئیس فراکسیون، او من را به عنوان قائممقام انتخاب کرد. یعنی با من صحبت کرد که من خواهش میکنم شما بیایید بشوید قائممقام رئیس فراکسیون. من تمایلی نداشتم. به هر حال بعد از مذاکراتی آمدند در فراکسیون به رأی گذاشتند رأی دادند من آمدم شدم قائممقام رئیس فراکسیون. و بودیم در حزب و فعالیت میکردیم. دبیرکل حزب هم که قبلاً عطاءالله خسروانی بود تغییر کرد و آقای دکتر کلالی دبیر کل حزب شد. دکتر کلالی البته آدم تشکیلاتی، حزبی، متفکر و به نظر من آدم بسیار خوبی هم بود.
س- علت این تغییر چی بود؟
ج- بین آقای خسروانی و آقای هویدا اختلافنظرهایی بود. خسروانی جزو پایهگذارهای حزب بود. در آن کنگره آزادزنان خسروانی هم نقشی داشت. کارهایی که انتخاب شده بودند اکثراً به توصیۀ ایشان بود. و او خودش را در حزب مقدم بر هویدا میدانست. حتی مدتی دبیرکل حزب رئیس دفترسیاسی بود. قبل از اینکه هویدا چیز بشود. نخستوزیر رئیس دفتر سیاسی اتوماتیکمان بشود قبلاً دبیرکل حزب بود. اختلافاتی بین دبیرکل بین آقای خسروانی و آقای هویدا بود و بالمآل در این میان آقای کلالی شد دبیر کل حزب آقای خسروانی با سمت وزیر در کابینه به شغل خود ادامه مبدأ دو همکاری میکرد. خب کلالی طبیعتاً میخواست تغییراتی در حزب به وجود بیاورد. و چون سوابق دوستی هم با من از داخل مجلس داشت و خود آقای ارفع هم که رئیس فراکسیون بود تمایلی داشت که برود کنار. و خودش هم اصرار داشت که من بشوم رئیس فراکسیون در فراکسیون رأی گرفتند من شدم رئیس فراکسیون. در یک مدت کوتاهی البته این مسیر را طی کردم شدم رئیس فراکسیون. در فراکسیون ما آمدیم واقعاً یک فکر اساسی در کار قانونگذاری کردیم. البته کار واقعاً فراکسیون خیلی حسابی بود اگر ادامه پیدا کرده بود حزب ایران نوین به عقیدۀ من شاید خیلی از مسائل در مملکت ما پیش نمیآمد. چون حزب کمکم در مملکت نفوذ پیدا کرده بود تشکیلات داشت قدرت پیدا کرده بود مردم آمده بودند در حزب بشوند. آشنا میشدند به تربیت حزبی. ما در فراکسیون برای اینکه مسائل مملکتی به اطلاع وکلا برسد فراکسیون آمد در داخل حزب یک تشکیلاتی داد. وکلا و سناتورها کلاً بودند عضو فراکسیون پارلمانی حزب ایران نوین. هر کدام از مجلسین برای خودشان در داخل فراکسیونها حوزههای پارلمانی داشتند. یعنی ما مثلاً ۲۲۱ وکیل عضو فراکسیون پارلمانی میشدند تبدیل میشدند به ۱۵ حوزۀ پارلمانی. این حوزههای پارلمانی هرکدام یک رئیس داشت یک نایب رئیس داشت و چندتا عضو. و اینها جلسات مرتبی بین خودشان داشتند که تمام مسائل پارلمانی و حزبی را مطرح میکردند و گزارش میکردند میفرستند برای رئیس فراکسیونها.
س- این حوزهها براساس تقسیمبندی جغرافیایی بود؟
ج- نه اوایل با انتخاب اشخاص بود خود آنها. ولی بعد چون دیدیم که تبدیل میشود به حوزههای دوستانه تبدیل شد به قرعه. یعنی اول هر دورۀ پارلمانی قرعه میکشدیم که کیها در این حوزهها باشند. پانزده فرض کنید که حوزۀ پارلمانی با قرعه هر کس حوزۀ یک، دو، سه، چهار میآمدند عضو این حوزهها میشدند. بعد خودشان رئیسشان را انتخاب میکردند. دبیرشان انتخاب میکردند. رؤسای این حوزهها میآمدند در یک جلسهای که رئیس فراکسیون پارلمانی و دوتا قائممقامش از مجلس شورای ملی و رئیس فراکسیون پارلمانی از سنا و دوتا قائممقامش میآمدند آنجا این میشد کمیتۀ مرکزی فراکسیون پارلمانی. لوایحی را که دولت میخواست به مجلس بدهد قبلاً میفرستاد برای رئیس فراکسیون، رئیس فراکسیون بین حوزههای پارلمانی تقسیم میکرد. حوزههای پارلمانی سنا و شورا نظرشان را اظهار میکردند رئیس حوزهها میآمدند در جلسۀ فراکسیون نظر افراد را مطرح میکردند. مثلاً فرض کنید لایحهای داشتیم مربوط به مالیاتها هرکدام از این حوزههای پارلمانی اعضا نظرشان را میدادند مخالفین، موافقین میگفتند به این دلیل با این لایحه مخالفیم موافقیم نظر تمام وکلا به این صورت میآمد در کمیته مرکزی مطرح میشد. کمیته مرکزی با حضور نمایندگان دولت تشکیل میشد در داخل حزب اگر این لایحه، توضیح میداد نماینده دولت به این دلایل ما این لایحه را آوردیم نمایندگان مجلس آزادانه حرفهایشان را میزدند مخالفیم نمیخواهیم دلایل ما این است چند صورت پیش میآمد دیگر، با این لایحه در کمیته مرکزی تصویب میشد اگر تصویب میشد میرفت به خود فراکسیون. اگر لایحه رد میشد برمیگشت به دولت که آقا این لایحه را فراکسیون قبول نکرده اصلاحش بکنید به اینصورت بیاورید. اگر تصویب میشد ما در جلسۀ فراکسیون که همۀ وکلا و سناتورهای عضو حزب شرکت داشتند در جلسۀ علنی بحث میکردند اگر در آن جلسه تصویب میشد دولت حق داشت آن لایحه را به مجلس تقدیم بکند. اگر در آن جلسه رد میشد دولت آن لایحه را حق نداشت به مجلس تسلیم بکند. به همین دلیل وقتی یک لایحهای از طرف دولتی و حزبی به مجلس داده میشد تمام وکلا و ستاتورهای حزب قبلاً اظهارنظرشان را در داخل حزب کرده بودند نسبت به این لایحه. یعنی میدانستند این لایحه چیست منطقش چیست و چرا آمده. و به همین دلیل بود که رئیس فراکسیون در جلسۀ علنی به این لایحه رأی میداد و همۀ اعضای فراکسیون رأی میدادند و لایحه تصویب میشد. و عدهای میگفتند که پس اعضای فراکسیون چشم بسته لوایح را تصویب میکنند. واقعاً چشم بسته نبود. ما اطلاع قبلی از این مسائل داشتیم. منتها عدهای به ما ایراد میگرفتند میگفتند که شأن مجلس این نیست که لایحه در فراکسیون تصویب بشود. شما مجلس را حق ندارید ببرید در داخل حزب تشکیل بدهید. باید بیایید در داخل مجلس وکلا نظرشان را بدهند. ما جلوی نظر وکلا را نگرفته بودیم. ما میگفتیم چون دولت حزبی است با وکلا و سناتورها همکاری دارند این لایحه را مشترکاً تهیه کردهاند و مشترکاً به مجلس میدهند و بالمآل مشترکاً پشتیبان این لایحه هستند. ولی معهذا گفتند در کمیسیون تغییراتی که میخواستند میآمد به این صورت لوایح در داخل مجلس تصویب میشد. حزب ایران نوین سعی داشت در سراسر مملکت تشکیلات خود را توسعه بدهد وسعت بدهد و در انتخابات انجمن شهر، شهرستان اینها هم دخالت میکرد تمام به اصطلاح مقامات محلی را هم در داخل حزب داشت میآورد و حزب داشت واقعاً پایهای میگرفت تا اینکه دو سه تا کنگره حزب ایران نوین تشکیل داد که کنگره سوم آنکه آخرین کنگره بود من خودم رئیس آن کنگره بودم. و این سومین کنگرهای که در حدود ۱۴هزار نفر از سراسر ایران انتخاب شده بودند از همۀ استانها و شهرستانها و روستاها به تهران آمده بودند و در حدود ۴۵ دلیگاسیون هم ما از کشورهای مختلف حزب دعوت کرده بود شخصیتهای حزبی تویشان آدمهای خیلی مهمی بودند مثلاً کامیل شمعون رئیسجمهور سابق لبنان را ما دعوت کرده بودیم به حزب آمده بود و خیلی از نخستوزیران سابق و وزرای سابق که در کشور خودشان کارهای حزبی و تشکیلاتی داشتند اینها همه را با کمک وزارت خارجه و سفارتخانههایمان که آدمهای معروف حزبی در داخل انگلستان آمریکا، کی و کیها هستند اینها را که دعوت کردیم که بیایند واقعاً در آن کنگره شرکت بکنند. و خیلی اینها تحتتأثیر آن کنگره قرار گرفتند من که به عنوان رئیس آن کنگره بودم با اینها صحبت میکردم همه باورشان نمیشد که ما یک همچین تشکیلاتی در ایران داشته باشیم. و یادم میآید که بعد به عنوان رئیس کنگره تلگرافی حضور اعلیحضرت مخابره کردند، اعلیحضرت در سفر مصر بودند به قاهره ایشان هم جواب تلگراف را دادند به من، خیلی گرم و صمیمانه خیلی به اعضای حزب اظهار مهربانی و تفقد اینها ما هم این را در جلسۀ کنگره خواندیم. این کنگره با یک موفقیت فوقالعادهای برگزار شد. برگزار شد خب ما چون در آستانۀ انتخابات جدید بودیم فکر میکردیم که اینبار هم باز حزب ایران نوین در انتخابات توفیق خواهد داشت. و به این جهت داشتیم پیش میرفتیم. در همین ماجرا مسئلۀ انتخابات شهسوار پیش آمد یعنی یکی از، آقای دکتر یزدانپناه نمایندۀ شهسوار شد وزیر مشاور در کابینۀ پارلمانی و انتخابات حوزۀ انتخابیش انجام شد آقای آموزگار هم شده بود وزیر کشور و ترمیم کابینه و صحبت از این بود که در این انتخابات، آقای وزیر کشور اعتقادش این بود که ما باید تمام کاندیدها بیایند در انتخابات با هم مبارزه کنند و هرکی توفیق پیدا کرد او نمایندۀ محل باشد.
س- او در حزب ایران نوین بود خودش یا نبود؟
ج- نبود. نخیر. عضو حزب نبود. عضو حزب نبود و پنهانی هم رقابتی با آقای هویدا برای نخستوزیری داشت. این رقابت پنهانی هم وجود داشت. و یکی از دلایل این بود انتخابات شهسوار انجام شد. حالا از خوب حادثه یا از بد حادثه من هم از طرف دفتر سیاسی حزب مأمور شدم بر این انتخابات نظارت بکنم از طرف حزب ایران نوین.
س- این زمانی بود که آقای آموزگار چندتا جوان را به عنوان معاون آورده بود؟
ج- بله بله آقای علیخانی، آقای افخمی را فرستاد برای همین…
س- عالیمرد.
ج- عالیمرد و افخمی اینها. عالیمرد و افخمی آمده بودند در انتخابات شهسوار نظارت میکردند. اینها هم تازه آمده بودند و مصدر کار شده بودند. البته در انتخابات، این حقیقت را هم باید ما قبول بکنیم(؟؟؟) که بین ایران نوین و حزب مردم بود خب تفاهمهایی بین دو حزب به وجود میآمد کاندیدها معرفی میشدند از هر دو حزب ولی خب مسلماً چون تفاهمی وجود داشت تقریباً مشخص بود که کدام کاندیداها در کدام حوزهها، چون غیرحزبیها که شرکت نداشتند شرکت نمیکردند و این دوتا حزب شرکت داشتند و اکثراً هم مشخص بود که کیها را اینجا توفیق خواهند داشت. اینبار هم که بین این دوتا حزب کاندیدها معرفی شده بودند دیگر به اصطلاح آن تفاهم به وجود نیامده بود. آخر این دوتا حزب با هم نبرد کنند مبارزه کنند هرکس توانست ببرد. البته میدانید در انتخابات عوامل مختلف دخالت دارد. دستگاههای دولتی میتوانند اعمال نفوذ بکنند، انجمنهای محلی میتوانند اعمال نفوذ بکنند، سازمانهای مختلف، اصناف، کارگر، پیشوهور تعاونیها اینها دخالت دارند. و چون معتقد بودند در گذشته گروههای کارگری که وابسته به حزب بودند و کشاورز از کاندیدهای دولتی حمایت میکردند در این انتخابات اینحا همه بیطرف باشند. افراد حزبی بروند رأیشان را بدهند به هر کسی که دلشان خواست. وزیرکشور هم تعهد کرده بود قبول کرده بود که تمام رعایتها را بکند که این انتخابات در کمال بیطرفی انجام بشود. و به اصطلاح اینجا شده بود مرکز زورآزمایی دو حزب ایران نوین و مردم در آستانه انتخابات بعدی.
س- این زمانی است که آقای ناصر عامری دیرکل حزب مردم بود؟
ج- دبیرکل حزب مردم در آنموقع نه مثل اینکه ناصر عامری نبود آنموقع فوت کرده بود. بله فوت کرده بود.
س- بعد از او بود؟
ج- بعد از او بود بله. و در این انتخابات زورآزمایی این دوتا حزب به نحو کامل بود. کاندیداهای حزب مردم آقای کبیری بود که خیلی نفوذ محلی داشت بین کشاورزان به خصوص. کاندیدای حزب ایران نوین آقای دکتر خلعتبری بود که بسیار آدم خوشنامی بود محلی بود این دوتا منتها من این حقیقت را باید قبول بکنم که اگر این دوتا کاندیداها خودشان در محل با هم میرفتند مبارزه میکردند آقای کبیری از کاندیدای حزب ایران نوین میبرد. اما وقتی دوتا حزب آمدند به میدان زور حزب ایران نوین به حزب مردم چربید با فعالیتی که ما در منطقه کردیم خیلی تلاش شده بود در آن انتخابات که حزب ایران نوین توفیق پیدا نکند. گروههای مختلف حزب ایران نوین همه در آن منطقه تجهیز شده بودند که به کاندیدای حزب مردم کمک بکنند ولی سرانجام توفیق پیدا نکردند آن انتخابات را ما برنده شدیم. عدهای به ما ایراد میگیرند و میگویند که از همانجا بود که به هر حال عدهای معتقد شدند که بایستی حزب ایران نوین منحل بشود و از بین برود برای اینکه این حزب اگر بماند در انتخابات بعدی تمام حوزهها را خواهد گرفت. از اینجا بود که به قول معروف پایهگذاری انحلال احزاب در مغز بعضیها به وجود آمد. حالا این گروه در خود دولت بودند در حزب مخالف بودند در مخالفین بودند در ساواک بودند در سازمانهای مختلف هم بودند اینها همه تجهیز شدند. خب طبیعتاً در دربار هم بودند ذهن شاه ملکه سازمانهای مختلف را برای این کار آماده کردند که به هر حال مملکت به سمت یک حزبی پیش برود این احزاب مختلف که شاید هم اینطوری عنوان شده بود که خوب همۀ این احزاب که سلطنتطلب هستند چه لزومی دارد که چندتا حزب باشند پس یک حزب باشد و همه سلطنتطلب منتها چون افکار مختلف دارند اینها در داخل حزب جناحهای مختلف باشد که، همین فکری که بعد در رستاخیز به وجود آمد.
س- آن نطقهای نسبتاً انتقادی مرحوم ناصر عامری هم یک یادآوری از آن صحبتهای دبیرکل حزب ملّیون…
ج- تقریباً یکهمچین پایهگذاری داشت میشد و میخواستند یک خرده حزب مردم را جدیتر بکنند. چون به جایی نرسید و مدتش هم کوتاه بود و آن بیچاره هم تصادف کرد مرد آن اصلاً منتفی شد. میدانید حقیقت را باید قبول کرد در ایران دلشان میخواست احزاب وجود داشته باشد پوپولر هم باشد ولی با دستگاه هم هماهنگی داشته باشد. این یکخرده مشکل بود. چون عدم رضایت مردم وجود داشت این عدم رضایت باید در حزب مخالف واقعاً تبلور پیدا میکرد منعکس میشد به صورت حاد. ولی میخواستند این را به صورت تعارف برگزار بکنند این نمیشد نتیجه این میشد که مخالفین میرفتند و بالاخره هم که دیدیم توی آخوندها تو مساجد توی حزب توده توی همین مارکسیت اسلامی توی این گروهها میرفتند. در صورتی که اگر در داخل حزب مخالف که سلطنتطلب بود منعکس میشد شاید این وضع پیش نمیآمد. متأسفانه اینکار نشد. عرض کنم که ما در این فکر و اندیشه بودیم که به هر حال انتخابات بعدی را هم توفیق پیدا کنیم خیلی هم خوشحال بودیم که انتخابات شهسوار برنده شدیم. یادم میآید که حتی وقتیکه، شبی که ما انتخابات را بردیم آقای هویدا از کرمانشاه به من تلفن کرد و خیلی اظهار خوشحالی که به هر حال ما روی سفید شدیم نشان داد که نه حزب ایران نوین قوی است هیچ دولت هم بهش کمک، دولت هم باید در مقابلش بایستد. چون واقعاً دکتر آموزگار و همکارانش جلوی ما میایستادند خیلی دلشان میخواست که ما توفیق پیدا نکنیم روی آن تزی که خودشان داشتند ولی خوب البته نقش بیطرفی را بازی میکردند و شاید ته دلشان بدشان نمیآمد که بگویند که ما وزیر بیطرفی هستیم حتی دولت هم در اینکار توفیق پیدا نکرد ولی خب ما برنده شدیم. حس میکردند که اگر این وضع در انتخابات بعدی پیش بیاید پس حزب ایران نوین همه کرسیها را خواهد برد و این فکر را به وجود آوردند که به هر حال این حزب باید منحل بشود. بعد یادم میآید که آقای هویدا این اواخر من را میخواست ببرد در دولت عضو کابینه بکند. من هم میلی واقعاً نداشتم. خیلی دلش می خواست وزیر اطلاعات بشوم علاقه نداشتم وزیر پارلمانی بشوم نمیخواستم. به هر حال سفری به کره جنوبی من رفته بودم. آقای دکتر کلالی به من تلفن کرد که شما پا شوید بیایید به تهران برای اینکه ایشان علاقه دارند شما در ترمیم کابینه باشید و شرکت بکنید. بنده به ایشان گفتم که شما که نظر من را میدانید من علاقهای ندارم در دولت باشم در مجلس را ترجیح میدهم… و وقتی که به هر حال با عجله ایشان ما را خواستند به تهران آمدیم من که رفتم با آقای هویدا دیداری کردم ایشان به من گفتند که چون آقای دکتر کلالی دبیرکل حزب میخواهند بروند کنار میخواهم از شما خواهش بکنم که شما بیایید بشوید وزیر مشاور دبیرکل حزب ایران نوین. بنده یکخرده ابا داشتم میگفتم که اجازه بدهید آقای دکتر کلالی باشند برای اینکه من به ایشان خیلی سمپاتی دارم و با ایشان هم کار میکنم. و به هر حال این ایام هم بگذرد انتخابات هم برگزار بشود حالا بعد از انتخابات بله ایشان گفتند نه ایشان عجله دارد و علاقه دارد که از دبیرکلی استعفا بدهد و خلاصه نمیخواهد ادامه بدهد به اینکار.
س- علتش چی بود اینکه واقعاً قابل قبول نیست…
ج- یک مقدار خودش ناراضی بود عرض کنم که یک مقدار هم دستگاههایی بر علیه او عمل میکردند یک خرده هم خود هویدا هم زیاد شاید ته دلش چیز نبود من حیث المجموع یک اوضاع و احوالی پیش آمده بود که ایشان ترجیح میداد یک شغلی در خارج از ایران داشته باشد چون زنش هم فرانسوی بود آمادگی برای این کار داشت. من خیلی علاقهمند به این کار نبودم ولی دیدم ایشان مصمم است که این کار را بکند. ما چون هفتهای یک روز که ناهار روزهای سهشنبه دفتر سیاسی حزب ایران نوین داشتیم گاهی خصوصی هم این مسائل را با هم صحبت میکردیم توی اتاقش مینشستیم.
س- توی نخستوزیری؟
ج- توی نخستوزیری. این هفته که این حرف را به من زد هفتۀ بعد که من با ایشان دیدار کردم به من گفتش که آن حرفی که با هم زدیم راجع به دبیرکلی حزب وزیر مشاور اینها این یک خردهای به اصطلاح متوقف شده است. گفتم به هر حال من که تمایلی ندارم. گفت من نمیدانم دلیلش چیست که اعلیحضرت به من گفتند که فعلاً برای حزب دبیرکل انتخاب نکنید خود شما به عنوان به طور موقت دبیرکل حزب باشید مثل اینکه ایشان یک برنامهای برای حزب و احزاب دارند. گفتم شما از نحوهاش اطلاعی ندارید؟ گفت من اصلاً نمیدانم چیست ولی میدانم یک تغییری در این سیاست احزاب ایشان در فکرشان هست ولی آنچه من فکر میکنم به ضرر ما نخواهد بود. یعنی شاید آقای هویدا فکر میکرد اینطور که یک برنامهای هست که سایر احزاب شاید در حزب ایران نوین ادغام بشوند اینجور ایشان فکر میکرد. مدتها چند جلسه این ماجرا گذشت در دفتر سیاسی حزب هم وقتی بحث شد ایشان اظهار عدم اطلاع کرد. گفت من هیچ اطلاعی ندارم از آینده احزاب، ولی ایشان فرمودند که من به طور موقت دبیر کل حزب ایران نوین بشوم. چنانچه میدانید وقتی دکتر کلالی استعفا کرد خود آقای هویدا آمد دبیرکل حزب شد آن آخر قبل از انحلال. این مسئله هم گذشت تا اینکه ما یک روز دعوت شدیم حالا یا به عنوان رئیس فراکسیون یا به عنوان روزنامهنگار به دربار شاهنشاهی به کاخ صاحبقرانیه، نیاوران آن روز عصر رؤسای مجلسین بودند آقای هویدا نخستوزیر بود، عرض کنم وزیر دربار بود، نمایندگان تمام احزاب بودند، آقای پزشکیپور بود گویا آقای دکتر صدر مال حزب ایرانیان گویا بود. یادم میآید تمام اینها که در احزاب بودند اینها همه آنجا حضور داشتند، روزنامهنگاران و خبرنگاران خارجی بودند. همان روز بود که اعلیحضرت همایونی فکر تأسیس حزب رستاخیز را عنوان کردند.
س- شما مطلع نبودید برای چی دارید جمع میشوید؟
ج- هیچ ما اصلاً نمیدانستیم. اصلاً نمیدانستیم. فقط گفتند ایشان فرمودند بیایید. منتها همه وقتی رفتند فکر میکردند که یک فکری ایشان دارند. ولی مثل اینکه…
س- راجع به احزاب؟
ج- هیچ نمیدانستیم. ما اینطور شنیده بودیم که دارند ولی این فکر چیست واقعاً کسی نمیدانست. وقتی اعلام کردند تقریباً به نظر من برای همه آدمهایی که آنجا بودند غیرمنتظره بود. و خب منتها مسلماً در آن شرایط مملکت ایشان وقتی یک مطلبی را عنوان میکردند خب همه هم تأیید میکردند دیگر کسی مخالفتی نمیکرد. و در آن جلسه یک آدمهایی پا شدند صحبت کردند. از جمله آدمهایی که خیلی من خوشحال توی آن جلسه میدیدم یکیاش آقای داریوش همایون بود که بعداً آمدند توی عضو دفتر سیاسی هیئت اجراییه شدند و بقیه که به اصطلاح از حزب ایران نوین دل خوشی نداشتند همه اظهار شادی و خوشحالی میکردند. که بعد از اعلام میدانید توی آن جلسه هم حتی اعلیحضرت گفتند که مثلاً اسم، یک اسمی چیزی رستاخیزی هم میتوانیم بگذاریم، این کلمه رستاخیز هم از همانجا به وجود آمد. بعد هم عدهای را دعوت کردند و آقای هویدا هم به طور موقت دبیر کل آن حزب شد. و آن هیئت ۵۰۰ نفری را دعوت کردند در سالن وزارت کار توی راه شمیران در آن جلسه آقای رضا، برادر پروفسور رضا پا شد اعلام کرد که من تعجب میکنم اعلیحضرت در یکی از کتابهای خودشان مرقوم فرمودند که کشورهای یک حزبی، یعنی کشورهای دیکتاتوری، چطور ایشان این مملکت را به آن جهت دارند میبرند و به آن سمت دارند میبرند که گفته شد بله این یک حزبی هست ولی در داخل حزب جناحهای مختلف خواهد بود و به این دلیل این با آن احزاب فرق دارد. به هر حال یک جوابی این شکلی به ایشان داده شد. رویهمرفته حزب رستاخیز وقتی تشکیل شد چون از تمام گروهها دعوت شده بودند طبیعتاً نمیتوانستند همفکری و همگامی داشته باشند. آدمهایی دیدم من چون عضو هیئت اجراییه آن بودم بعد عضو دفتر سیاسی هم شدم، همیشه شاهد این اختلاف فکری در داخل هیئت اجراییه حتی دفتر سیاسی بودم. چون گروههای مختلف بودند هیچ با هم، یک عده مال حزب مردم بودند مال حزب ایران نوین بودند، حزب پان ایرانیست بودند، یک عده با ساواک خلاصه نزد یکی داشتند اینها همه آدمهایی بودند که یکجور فکر نمیکردند. یک عده از چپیهایی بودند که بعد آمده بودند از طریق ساواک در داخل سازمانها اینها هم آنجا وجود داشتند. خلاصه یک چیز عجیب و غریبی شده بود این حزب رستاخیز.
س- معلوم شد که این بالاخره این فکر حزب رستاخیز کجا پخته شده بود؟ کجا کیها در جریان بودند.
ج- والله تا انجایی که من میدانم غیر از خود، البته غیر از خود اعلیحضرت کسی در جریان نبوده است. ولی دستگاه ساواک و آقای علم و آقای شریفامامی و آقای آموزگار و آن گروهها و خیلی از درباریها که با حزب ایران نوین مخالف بودند این فکر را به وجود آورده بودند که حالا که همۀ احزاب و گروهها سلطنتطلب هستند ما برای تحکیم اساس سلطنت خوب است همه را زیر یک چتر بیاوریم و در زیر این چتر اینها با هم شروع کنند به مخالفت. و حتی بعد که مصاحبههای مطبوعاتی شده بود خود علیاحضرت هم گفتند که من هم خبر نداشتم که اعلیحضرت چنین فکری دارند. آقای هویدا هم که به خود ما گفت اطلاعی از جریان نداشته است. آقای مهندس ریاضی هم به من گفتند به کلی بیاطلاع بودند. آقای شریفامامی هم همینطور اظهار اطلاع میکردند.
س- آقای آموزگار چی؟
ج- آقای آموزگار هم اظهار بیاطلاعی میکردند. هیچکس را من ندیدم که اظهار اطلاع بکند از اینکه از این ماجرا اطلاعی داشته. مثل اینکه خود اعلیحضرت مدتها نشسته فکر کرده مطالعه کرده از گزارشهای مختلف اینطور استنباط کرده که اینکار را بکند بهتر است.
س- یک تشکیلاتی یک کمیتهای بود که آن آقای گنجی اداره میکرد به عنوان کمیته مشارکت مردم و این حرفها آن…؟
ج- بله، نه ممکن بود اینها گزارشاتی به حضور اعلیحضرت میدادند. و دیدید اعلیحضرت توی کتاب خودشان هم بعداً نوشتهاند یکی از اشتباهات تأسیس حزب رستاخیز بود. این در کتاب پاسخ به تاریخ نوشتهاند و این را اشاره کردهاند. واقعاً هم همینطور بود. چون به نظر من هم حزب ایران نوین داشت یک پایهای میگرفت هم حزب مردم داشت یک اساسی پیدا میکرد اگر سیاستی بود، همان حزب پان ایرانیست باز یک دستهای داشت اینها بودند. همه هم واقعاً سلطنتطلب بودند خب خود اینها تقویت میکردند چه لزومی داشت همه را بیاورند زیر یک سقف. اصلاً امکانپذیر نبود. به طور ظاهر اینها برای اطلاعات از مقام سلطنت آمده بودند ولی در دلشان واقعاً زیر یک سقف نبودند همه بر علیه هم تلاش میکردند. من میدیدم من شاهد بودم توی دفتر سیاسی توی هیئت اجراییه اینها واقعاً یکپارچه. در صورتی که ما در حزب ایران نوین بودیم واقعاً یکپارچه بودیم. حقیقتاً یکپارچه بودیم. این اواخر که من شاهد بودم یکپارچه بودیم. به هر حال وقتی حزب رستاخیز شروع شد به فعالیت خب طبیعتاً آن احزاب منحل شد رفتند. و متأسفانه در داخل حزب رستاخیز هم یک عنادی نسبت به حزب ایران نوین وجود داشت و چنانچه در انتخابات که برای کاندیداها تصمیم میگرفتند عدۀ زیادی از آدمهای فعال حزب ایران نوین را اینها کنار گذاشتند با اینکه وضع محلی آنها خوب بود اینها. در انتخابات حزب رستاخیز هم میدانید تصمیم اینجوری گرفته شد چون انتخابات مجلس بیستوسوم دیگر تنها کاندیداهای حزب رستاخیز شرکت کردند. در انتخابات اینجور صحبت شد که خوب ما برای اینکه انتخابات واقعاً آزاد باشد بین کاندیداها برای هر حوزه انتخابی سه نفر را ما در نظر بگیریم. گفتند نحوۀ انتخاب این سه نفر چی باشد؟ اینجور فکر شده بود که هیئت اجراییه که ۵۵ نفر بودند تقسیم شدند به ده کمیسیون، هر پنج نفر شش نفری توی یک کمیسیون من هم بودم رئیس یکی از آن کمیسیونها، آدمهای دیگر هم آقای داریوش همایون رئیس یک کمیسیون بود، صفاری رئیس یک کمیسیون بود، قریشی رئیس یک کمیسیون بود، آقای جواد منصور رئیس یک کمیسیون بود، آقای گنجی رئیس یک کمیسیون بود، آقای آزمون رئیس یک کمیسیون بود اینها همه رؤسای این کمیسیونها بودند. هر پنج نفری مأمور بررسی یک چند استان شدند. که مثلاً استانی که من مأمور، کمیسیونی که من رئیس آن بودم مأمور رسیدگی شده بود مال کرمانشاه بود، کردستان بود و ایلام و همدان این چهار استان. ما در اینجا سوابق افراد را بررسی میکردیم قطعاً از اینکه عضو کدام حزب بودند و کدام حزب نبودند. یک مسئله هم در، باید این حقیقت را قبول کرد در آنجا مطرح شده بود که ما از سازمان مختلف اطلاع بگیریم. از خود سازمان حزب اطلاع بگیریم و هم از سازمانهای سیاسی مملکت هم از ساواک.
س- کی محبوبیت…؟
ج- کی وضعش خوب است و آن محل، کی محبوب است، کی خوشنام است، کی بدنام، چون ما اطلاعی از همۀ آدمها نداشتیم. این سازمانها میتوانستند به ما اطلاع بدهند. سازمانی که در آن منطقه دقیقتر میتوانست اطلاع بدهد ساواک بود که همه جا شعبه داشت و خوب احتمالاً خالی از نظر هم نبود. یک پرسشنامههایی بود که در آن نوشته بودند که اسم اشخاص که اینها وضعشان در محل چیست محبوبیت محلیشان چه اندازه است، وضع اجتماعی آنها چیست؟ ادم درست هستند نادرست هستند. روی اینها علامت میگذاشتند برای ما میفرستادند. ما توی آن کمیتهها مطرح میکردیم بر آن اساس و اطلاعاتی که خودمان داشتیم تصمیم میگرفتیم. سعی ما این بود که از هر منطقهای یک آدمهای مطلعی هم باشند آنها به ما اطلاع بدهند که این کاندیداها چه وضعی در آن حوزه انتخابی دارند. بر این اساس تصمیم گرفته شد و سه برابر عدهای که برای هر حوزه انتخابی لازم بود ما انتخاب کردیم دادیم به هیئت اجراییه و هیئت اجراییه هم یک عدهای را از اینها کم و زیاد کرد اینها معرفی شدند از طرف حزب رستاخیز و از توی آنها به هر حال وکلای لازم انتخاب شدند به مجلس…
س- واقعاً انتخابات آنوقت آزاد بود بین آن سه تا…؟
ج- بین آن سه تا تقریباً بله. بین آن سهتا حقیقتاً هیچ ناظر خاصی اگر مثلاً استانداری نمیدانم فرمانداری اینها شرکت…
ولی واقعاً حزب نسبت به آن سه نفر دیگر اصلاً نظری نداشت هر کدام شدند. در صورتی که قبلاً در زمان حزب ایران نوین بین آن دوتایی که میشدند خب تقریباً مشخص بود کدام یکی از اینها در کدام حوزه انتخاب میشوند فرض کنید مثلاً در حوزۀ ایکس که ما میدیدیم دو نفر هستند این مال حزب ایران نوین آن مال حزب مردم آنهایی که در جریان بودند میدانستند که این حوزه حزب ایران نوینی انتخاب میشود آن حوزه حزب مردمی و توافق تقریباً بین دو حزب بود ولی در این انتخابات واقعاً نبود آن سه نفر تقریباً آزاد بودند.
س- توافق در چه سطحی میشد بین آقای علم و آقای هویدا میشد یا…؟
ج- مثلاً در آن حدودها، بین رهبران حزب و دبیران کل اینها تقریباً توافق میشد در آن زمان. و با این طرز مجلس بیستوسوم تشکیل شد که به اصطلاح اسم آن شد مجلس رستاخیز. خب مجلس رستاخیز وقتی اول که تمام احزاب منحل شد طبیعتاً فراکسیونهای پارلمانی هم منحل شد. دو سه روز بعد از انحلال فراکسیونها و احزابها بود که بنده دیدم که آقای هویدا آمد به مجلس رفتیم در دفتر مرحوم آقای مهندس ریاضی نشستیم صحبت کردیم. ایشان پیشنهادشان یان بود که حالا که من دبیر کل موقت حزب هستم بهتر این است که شما هم تمام فراکسیونهای مجلس را یکی بکنید خود من هم باشم رئیس فراکسیونها به طور موقت تا حزب ببینیم چه کار میخواهد بکند. و اینکار را کردیم و در مجلس هم اعلام شد که فراکسیونهای پارلمانی منحل شدند همه میشوند عضو یک فراکسیون و فراکسیون رستاخیز فلانکس هم رئیس آن هست تا تکلیف مجلس و فراکسیونها مشخص بشود.
س- نمایندگان هم اعتراضی نداشتند؟
ج- نه آنها دیگر همه یک فراکسیون شدند. یک فراکسیون شدند چون در آستانه انتخابات بودیم به طور موقت بود گذشت تا انتخابات شروع شد. بعد که انتخابات شروع شد خب همۀ وکلا انتخاب شده بودند. ما نمیدانستیم در داخل مجلس بعدی طرز کار ما چه خواهد بود؟ حزب یکدست چهجوری عمل میکند؟ مخالف چهجور؟ موافق چهجور اینها. آقای دکتر آموزگار که وزیر کشور بود یک دعوتی کرد در یکی از هتلها خیال میکنم هتل اینترکنتیننتال بود. در آنجا آقای هویدا مثل اینکه دعوت کرده بود گویا آقای هویدا دعوت کرده بود. در آنجا مسئله جناحها مطرح شد که گفتند که فکر تأسیس دو جناح در داخل حزب هست، جناح پیشرو که آقای آموزگار به قول معروف هماهنگکنندۀ آن جناح هستند و جناح سازنده که آقای هوشنگ انصاری هماهنگکنندۀ این جناح هستند. وکلا و سناتورها میتوانند هرکدام دلشان خواست به هر کدام از این جناحها که خواستند ملحق بشوند. چند روزی گذشت البته عدهای از وکلا رفتند وارد جناح پیشرو شدند، بنده و عدهای رفتیم وارد جناح سازنده شدیم. و فعالیت در داخل جناحها شروع شده بود.
س- وجه مشترک هم بود از سابقۀ قبلی، افکار قبلی برای تفکیک بین این دوتا جناح؟
ج- البته خب مثلاً وکلایی که در حزب ایران نوین بودند خیلی دلشان میخواست با من باشند مثلاً. وکلایی که در حزب مردم بودند دلشان میخواست با آقای رامبد باشند. به همین دلیل آقای رامبد رفت در جناح پیشرو من رفتم در جناح سازنده. دوستان ما اینجا آمدند و دوستان ایشان هم آنجا رفتند. این طرز. خب دوستان خود مثلاً آقای آموزگار و دوستان آقای انصاری هم دیگر هر کدام توی این جناحها آمدند. در سنا هم همینطور. البته حقیقت هم باید قبول کرد که آقای هویدا و آقای شریفامامی علاقمند به جناحی بودند که آقای انصاری داشت. چون زیاد با آقای آموزگار نظر موافقی داشتند. و به همین دلیل اینها هم خیلی تمایلی به دوستی با هویدا و آقای شریفامامی داشتند در سنا. به همین دلیل جناح سازنده در سنا قوی بود و در شورا هم جناح پیشرو قویتر از سازنده بود برای اینکه تعداد آنها زیادتر بود. برای اینکه دوستان آقای آموزگار در شورا زیادتر شده بودند. این چیزها هم وجود داشت. این هم وجود این جناحها و تشکیل این سازمانها. بعد ولی در داخل مجلس رستاخیز این وحدت و هماهنگی هیچوقت به وجود نیامد. آقای هویدا آقای آموزگار بعد آقای دکتر باهری اینها که دبیرکل حزب شدند میآمدند در جناح صحبتهایشان را میکردند ولی گروههایی که قبلاً با هم بودند اینها همه با هم بودند. مثلاً جناح پان ایرانیستها با هم بودند هر کجا بودند. ایران نوینیهای قبلی تقریباً تا حدودی با هم بودند. یک عدهای هم که مختلف متفرق آمده بودند اینها هم سعی میکردند برای خودشان یک گروهی در داخل داشته باشند و تقریباً شکل منفرد داشتند. به تدریج که به سمت همین فتنه یا ماجرا هرچه به آن نزدیک میشدیم این آتش درونی این به اصطلاح گروهها شعلهور میشد. و چنانچه دیدیم این اواخر حزب پان ایرانیست جدا شد ۴۰-۵۰ نفر از حزب رستاخیز جدا شدند. وقتی هم که آقای شریفامامی آمد سر کار اصلاً تقریباً فاتحه حزب رستاخیز خوانده شد. با اینکه ایشان خودش جزو پایهگذاران حزب رستاخیز بود ولی معهذا حزب رستاخیز دیگر داشت کلکش کنده میشد. چنانچه دیدیم از داخل، در اواخر حکومت آقای آموزگار با اینکه آقای آموزگار دبیر کل حزب هم بود آقای بنی احمد که عضو فراکسیون بود شروع کرد به استیضاح آقای آموزگار. و بعداً آقای شریفامامی که آمد دیگر اصلاً گروه چیز به هم خورد آقای اخباری که دبیر حزب در تهران بود شروع کرد به استیضاح آقای شریفامامی و دیگر رفت تمام آن اساس به اصطلاح از هم پاشیده شد. عرض کنم که خب در این مدت که من در دفتر سیاسی حزب ایران نوین و دفتر سیاسی حزب رستاخیز هر دو شرکت داشتم دو سه نکتهای هست بد نیست که اینجا ضبط بشود. حزب ایران نوین هفتهای یک روز سهشنبهها ناهار در دفتر نخستوزیر که هویدا بود، دفتر سیاسی حزب را تشکیل میدادیم خب تمام مسائل را ایشان آنجا مطرح میکرد ما هم نظرمان را میگفتیم.(؟؟؟) به کار مملکتی حزبی، تنها حزبی نبود کار مملکتی هم آنجا مطرح میشد. البته خب حق این بود که ما معتقد بودیم که باید همۀ کارهای مملکت و حزب از طریق دفتر سیاسی حزب انجام بشود. واقعاً پولیت بوروبه معنی واقعه باشد. منتها خب بعضی از مسائل از اختیار ما خارج بود مثل تغییر دولت تغییر وزراء اینها خب نمیگذاشتند ما معتقد بودیم باید باشد. آقای هویدا معتقد بودند که به تدریج ما بایستی این کار را انجام بدهیم. البته مرحوم هویدا واقعاً مرد پختهای بود، مرد باهوش بود، مردمدار بود همۀ گروهها را سعی میکرد نگهدارد خب البته به پستش هم خیلی علاقه داشت دلش میخواست ادامه پیدا کند. ولی خب در حقیقت او مجری خاص دستورات شاه بود شخص اعلیحضرت و تا آنجا که خب من در این مدت میدیدم، نخستوزیرانی که من میدیدم در ایام همه سعی آنها این بود که دستورات شاه را اجرا بکنند ولی ایشان نحوۀ کارش این بود که هر وقت حضور اعلیحضرت میرسید تمام نکات را یادداشت میکرد وقتی میآمد توی اتومبیلش، توی اتومبیلش با تلفن دستور میداد تا میرسید به نخستوزیری تمام کارها در حدود انجام بود بعد تلفن میکرد حضور اعلیحضرت و میگفت من یک دستورات که فرمودید به این صورت به این صورت گفتم و اجرا بشود. یعنی به این صورت علت اینکه توانست خودش را حفظ بکند این بود. یکی هم ارتباط خاص او با همه طبقات، سعی میکرد همه را راضی نگهدارد به یک صورتی که حتی مخالفین را. مثلاً اعضای حزب مردم هم ارتباط نزدیکی با آقای هویدا داشتند. با همۀ اینها هماهنگی داشت. خب گاهی مسائلی را به حسب شوخی و جدی هم در دفتر حزب ایران نوین میگفت. یادم میآید یک روز آقای دکتر ناصر یگانه شده بود رئیس دیوان عالی کشور البته این هم از کارهای جالب بود خب آقای یگانه رئیس شعبه دیوان کشور نبود باید حتماً رئیس شعبه میبود تا رئیس کل دیوان کشور میشد ولی خب درست کردند موقتاً رئیس شعبهاش کردند بعد هم رئیس دیوان کشور. مرد حقوقدان واردی بود ولی این سرعت خیلی جالب بود. وقتی ایشان عضو دفتر سیاسی بود وقتی آخر جلسه آقای ناصر یگانه از ایشان تشکر کرد گفت من خیلی از شما متشکرم که خب من مرد حقوقدان هستم این هم آرزویم بود به این مرحله برسم. هویدا خندید و گفتش که خب ما گفتیم شما بروید در دیوان کشور که اگر یک وقتی یک روزی ما از کار برکنار شدیم خواستند ما را محاکمهای بکنند شما در آنجا به داد ما برسید به ما کمک کنید و بدانید که ما کار بدی نکردیم. البته بیچاره خبر نداشت که این مطلبی که به شوخی یک روزی گفته بود یک روز گرفتار خلخالی خواهد شد که بیاید در زندان میزند و میکشدش بدون اینکه هیچ محاکمهای در کار باشد. این را من واقعاً همیشه توی مغزم هست که چطور انسان ممکن است فکر بکند که یک روزی هم ممکن است محاکمهای بشود حسابی و کتابی اینها ولی خب یک همچین سرنوشتی برای ایشان پیش آمد. یک نکتهای که در دفتر سیاسی حزب رستاخیز مطرح شده بود یادم میآید وقتی مقالۀ روزنامۀ اطلاعات علیه آقای خمینی منتشر شده بود خب بنده وقتی این را در روزنامه خواندم به عنوان یک روزنامهنگار خوشم نیامد و واقعاً هم نمیدانستم چطور شد روزنامۀ اطلاعات یک همچین مطلبی را منتشر کرده به خصوص که پشت سرش هم یک هیجاناتی هم بود. خب بعد مطلع شدیم که اینکه دستوری است من هم چون سابقه روزنامهنگاری داشتم میدانستم که این سبک مقالات در روزنامهها قطعاً جنبۀ دستوری دارد یکی از مقامات مملکتی این کار را کرده است. این را در دفتر سیاسی حزب رستاخیز این را من مطرح کردم که این مطلب چی بود در روزنامه به این صورت منعکس شد به دنبال من هم آقای سرتیپ صفاری و بعد هم مرحوم دکتر عاملی مطرح کردند. آقای جمشید آموزگار که نخستوزیر بودند و دبیرکل حزب ایشان گفتند که البته این مطلبی است که آقای داریوش همایون توضیح خواهند داد که ایشان هم وزیر اطلاعات بودند. آقای داریوش همایون همانطوری که در کتاب خودشان هم نوشتند خلاصه توضیح دادند که بله این مطلب را من نخوانده بودم و از دربار برای من فرستاده بودند من هم دادم به روزنامه اطلاعات و چاپ شد. که البته اعتراض شد که خب به هر حال یک همچین مطلبی صحیح نیست در یک همچین موقعیتی منعکس بشود البته سعی نخستوزیر و وزیر اطلاعات بود به یک صورت کلی از این مسئله بگذرند. یک مطلب دیگر این بود که باز چون من در دفتر سیاسی حزب رستاخیز گذاشته بودیم یک چند دقیقهای قبل از دستور اعضای دفترسیاسی صحبت کنند مطالبی که به نظرشان میرسد. یک روز هم من مطرح کردم که به دنبال واقعۀ قم که این واقعه قم اینها چیست؟ بعد هم واقعۀ تبریز یک توضیحاتی بدهید ما در جریان قرار بگیریم. آقای دکتر آموزگار صحبت کردند و گفتند که بله در قم واقعهای اتفاق افتاده تظاهراتی شده به دنبالش هم در تبریز، ولی دولت اقدام کرده خیلی چیز مهمی نبوده و تقریباً این مسئله ساکت شده است. در صورتی که روزی که واقعه تبریز اتفاق افتاده بود ما در نخستوزیری در هیئت اجرائیه حزب جلسه داشتیم. روزی بود که خانم مهناز افخمی یک طرحی آورده بود برای خانمها و رأی بانوان و از این حرفها مطرح کرده بود مورد بحث و گفتوگو بود. سؤالاتی در آن جلسه من کردم راجع به این طرح که ایشان توضیح بدهند در این ضمن آمدند آقای نخستوزیر را صدا کردند از جلسۀ هیئت اجرائیه رفتند بیرون، ایشان رفتند مدتی طول کشید نیامدند. بحث و گفتوگو بین من و خانم افخمی ادامه داشت سر همین لایحه تا آقای دکتر آموزگار برگشتند اقلاً یک ساعت یک ساعت و نیم طول کشید وقتی آمدند نشستند آنجا بسیار به شدت برافروخته و عصبانی خانم افخمی داشت توضیح راجع به حقوق زن، حقوق زن از این حرفها که زنها چه باید بکنند چه نکنند از این حرفها. بعد آقای آموزگار گفتند که خانم این حرفها چی میزنید مگر شما نمیدانید مملکت چه خبر است، در چنین شرایطی چیست این مسئله را مطرح میکنید. مگر نمیبینید امروز در تبریز چه واقعهای اتفاق افتاده که بعد توضیح دادند که امروز تبریز چی شده چی شده مردم چه کردند شلوغ کردند چه کردند از این حرفها خود نخستوزیر تازه به عظمت تظاهرات و اقداماتی که علیه رژیم صورت میگرفت تازه واقف شده بود.
س- آنجا هم این مطرح شد که این مثلاً عوامل خارجی هستند یا اینها فقط در مجالسی که عموم بودند این صحبت میشد؟
ج- البته آنجا گفته شد که اطلاعاتی که به ما رسیده است این است که عدهای از خارج از مملکت هم آمدهاند و با لباسهای مختلف و دارند این آتش را دامن میزنند همان حرفی بود که بعداً آقای رامبد توی مجلس هم منعکس کرد و گفت. نخستوزیر معتقد بود که اطلاعاتی که به آنها رسیده است از این مسائل بوده است. منظورم این است که دفتر سیاسی حزب که بایستی مهمترین و عالیترین مرجع سیاسی مملکت باشد و تمام این مسائل در آنجاها مطرح بشود و متأسفانه آنطور که باید و شاید نمیشد و این شاید مثلاً ماها که عضو دفتر سیاسی بودیم مقداری از مسائل مملکت غافل و بیاطلاع مانده بودیم درحالیکه باید به ما اطلاع داده میشد و ما این مسائل با وکلا درمیان میگذاشتیم با نمایندگان درمیان میگذاشتیم و میگفتیم که مسئله چیست و متأسفانه نمیشد. و شاید مقداری از مسائل را خود نخستوزیرها هم اطلاع نداشتند. خیلی از وزراء اطلاع نداشتند و دستگاههای امنیت که ما فکر میکردیم با آن بودجههای سنگینی که صرف آنها میشد باید اطلاعاتشان خیلی دقیقتر از اوضاع مملکت باشد و متأسفانه میشود در بعضی از شرایط نبود.
س- یعنی حتی آنها نمیدانستند چه خبر است؟
ج- به نظر من اینطور به نظر میآمد. چون خیلی از مسائل بود در مملکت اتفاق میافتاد اینها که از جزئیات خبر داشتند از آن مسائل بیاطلاع بودند. آن چطور ممکن بود یک همچین جریاناتی در داخل مملکت در داخل مساجد حسینهها اینور آنور اتفاق افتاد آنها بیاطلاع مانده باشند. به هر حال این مطالبی بود که آنجا در دفتر سیاسی حزب مطرح میشد. وقتی که آقای شریفامامی نخستوزیر شد، بنده آقای شریفامامی را یک روز قبل از اینکه نخستوزیر بشوند در یک مهمانی دیدم با ایشان صحبت کردم از اوضاع داخلی مجلس گویا در جلسه خصوصی مجلس مطالبی مطرح شده بود بعضی از وکلا به مقامات دولتی حملاتی….
روایتکننده: آقای دکتر مصطفی الموتی
تاریخ مصاحبه: ۱۰ مارچ ۱۹۸۳
محلمصاحبه: شهر لندن ـ انگلستان
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۳
ج- آقای شریفامامی را من دیدم با ایشان صحبت کردم ایشان گفتند که بله امروز در مجلس سنا هم مسائل تندی علیه دولت اینها مطرح شده بود و من خودم حضور اعلیحضرت شرفیاب میشوم و مسائل را بهعرض ایشان میرسانم. از قرار معلوم ایشان رفته بودند حضور اعلیحضرت و گفته بودند که وضع داخل مجلس سنا چنین است و چنان است و به دولت حملاتی شده است گویا گفته بودند که یک فکری بکنید برای تغییر اوضاع پیشنهاد شده بود به خود ایشان که خب پس بهتر است که حالا که شما اینجور فکر میکنید خودتان بیایید قبول مسئولیت بکنید و به این صورت ایشان مأمور تشکیل کابینه شدند و آمدند قبول مسئولیت کردند و آن کابینه را تشکیل دادند آن حرفهای تند را زدند آن جریانات پیش آمد.
س- پس در آن مرحله هم مشورتی با یک عدهای نشده بود که خب حالا که وضع به اینجا رسیده خب خوب است کی را بیاوریم…؟
ج- نخیر نخیر. آنچه من استنباط میکنم در اثر گزارشاتی که ایشان به حضور اعلیحضرت از بدی اوضاع و وضع دولت داده بودند اعلیحضرت پیشنهاد کرده بودند حالا که اینطور است پس خود شما بیایید قبول مسئولیت بکنید و کار مملکت را اداره بکنید و ایشان هم پذیرفته بودند. و نکتهای که من برایم جالب است و اینجا بگویم حالا یادم آمد من در سفر اخیری که به آمریکا رفته بودم آقای شریفامامی را دیدم، از آقای شریفامامی پرسیدم که آقا شما که اینهمه به شاه با اعلیحضرت نزدیک بودید از کسالت ایشان اطلاع داشتید؟ ایشان گفتند متأسفانه نه ولی گفتند ما یک روز اعلیحضرت ما را خواستند ایشان را به عنوان رئیس مجلس سنا آقای ریاضی رئیس مجلس شورای ملی و آقای هویدا به عنوان نخستوزیر گویا وعدهای از سران ارتش را بعد پرسیدم از ایشان که خب شما از جریانات اطلاع داشتید؟ گفتند نه در آن روز که ما رفتیم حضور اعلیحضرت اعلیحضرت شروع کردند یک مسائل مفصلی را صحبت کردن راجع به وضع فعلی مملکت، آیندۀ مملکت، نقشههایی که ایشان دارند و چه باید کرد که مملکت در آینده چه بشود چه بشود خیلی گفتند مسائل مهمی در آن جلسه ایشان مطرح کردند. گفتند وقتی حرفهای اعلیحضرت تمام شد من به ایشان عرض کردم که چه خوب بود که اعلیحضرت دستور میفرمودید که ما این مسائلی که فرمودید یادداشت میکردیم که این راهنمای کار ما باشد. اعلیحضرت گفتند که من اتفاقاً فکر این کار را کردم و گفتم همۀ اینها را ضبط بکنند و همۀ اینها را من میگویم تهیه کنند یکی یک نسخه برای شما بفرستند. و همین کار را ایشان کردند سه روز بعد گفتند یک پاکت سربستهای از طرف اعلیحضرت به من رسید به طور مفصل با خط خیلی قشنگ که آن نویسنده دربار نوشته بود این را نوشتند برای ما فرستادند و این را من به عنوان وصیتنامه سیاسی ایشان تلقی کردم. گفتم این در دسترس شما هست؟ گفتند نه متأسفانه توی خانۀ من یا مجلس آن بود که شاید از بین رفته باشد. ولی آن را مثل اینکه برای تمام شرکتکنندگان در آن جلسه که شاید مثلاً آقای ازهاری بوده شاید فرستادند که خیلی از مسائل آن تو هست. این هم از مسائلی است که شما اگر بتوانید این را پیدا کنید این هم شاید کمک بکند به…
س- بله آقای دکتر باهری هم به این نکته اشاره کردند و بعلاوه فرمودند که این کجا هست. گفته شده بود که گویا علیاحضرت اظهار کرده بودند که همچنین چیزی وجود ندارد و بعد گویا یک بحثی بوده که وجود دارد ندارد.
ج- این را آقای مهندس شریفامامی در این سفر که من در چیز بودم به من گفتند. یک مطلب دیگر که باز در این سفر من به آن برخورد کردم با آقای دکتر شاهقلی را من دیدم گفتم که شما خب این داستان آقای هویدا شد این گرفتن ایشان اینها؟ گفتند که والله من آن اواخری که اعلیحضرت ایران بودند با ایشان تماس گرفتیم که یک فکری کنند که هویدا از زندان بیاید بیرون از این حرفها ولی ایشان گفتند مثل اینکه دیگر کار از دست من خارج شده و گذشته و کاری نمیشود برای ایشان کرد چون نگران شده بودند که خب بودن هویدا در زندان ولی عدهای از دوستان هویدا معتقدند که آقای هویدا خودش گفته بود که نه من در ایران میمانم تا ببینم محاکمه کنند نه من کار بدی نکردم اینطور اعتقادشان این بود. این نکته را خواستم که حالا که یادم آمد اینجا مطرح بکنم. به هر حال بعد از اینکه آقای شریفامامی آمدند نخستوزیر شدند خب میدانید کابینهشان از یک ترکیبی بود یک آدمهایی درش بودند که خیلی اینها آتش را به اصطلاح دامن زدند و کابینه آقای شریفامامی از یک کابینه معتدل خارج شد. وصل کردن مثلاً رادیو تلویزیون به مجلس وکلا را وادار کردن به حملات دستهجمعی کردن اینها خوب خیلی مردم را هیجانزده کرد در آن شرایط که شدید احتیاج به آرامش و امنیت و ثبات بود این قبیل کارها عرض کنم که خیلی ایجاد ناامنی میکرد. من یادم میآید یک روز آقای ارتشبد اویسی که فرماندار نظامی تهران بود با تلفن با من صحبت کرد از من خواهش کرد شما که صبح به مجلس میآیید یک سری به فرماندار نظامی به من بزنید همدیگر را ببینیم. بنده رفتم ایشان را ببینم ایشان گفتند که ببینید ما چه وضعی داریم شما در مجلس قانون میگذارید فرماندار نظامی به من اختیار میدهند که من امنیت شهر را اداره بکنم ولی از طرفی دولت میبینید چه میکند من دوتا مأمور گذاشتم در روزنامه اطلاعات و کیهان وزیراطلاعات و وزیر مشاور اینها، اینها را بیرون کردند و اصلاً میگویند فرماندار نظامی حق مداخله در کار مطبوعات ندارد و یا تظاهرات سربازها اینها در خیابان میروند به آنها میگویند که حق ندارید دستور داده بودند که اینها به سمت کسی تیراندازی بکنند. غیر از اینکه مردم بیایند گل سر تفنگهای اینها بگذارند و اینها هم ساکت بشوند کاری نمیشود کرد اینکه اصلاً فرمانداری نظامی نیست حکومت نظامی معنی ندارد به این صورت اصلاً چرا دولت بدنامی حکومت نظامی را میگیرد قبول میکند ولی از مزایایش استفاده نمیکند. به هر حال اوضاع در آن روزها به قدری متشنج شده بود که هیچکس نمیدانست چی باید بکند. خب این داستان مجلس و آن استیضاح و آن حملات و آن بساط گذشت تا آقای ازهاری آمدند و نخستوزیر شدند. وقتی ایشان آمدند نخستوزیر شدند ما فکر میکردیم که واقعاً میتوانند یکمقدار امنیت را برقرار بکنند. آقای ازهاری به کلی از اصول پارلمانی بیاطلاع بودند. یا اصلاً نمیدانستند پارلمان چیست و خودشان هم این مسئله را قبول داشتند. وقتی ایشان بنده سابقۀ آشنایی با ایشان ندارم ولی ما این اواخر در مجلس بعد از اینکه حزب رستاخیز به آنصورت درآمد ما فکر کردیم در داخل مجلس باید یک فراکسیونی وجود داشته باشد. ما در حدود ۱۲۰ نفر از نمایندگان بودیم که فراکسیونی به نام وحدت ملی درست کردیم البته پایهای نگرفته بود چون که متشنج بود دور هم اسمش را گذاشته بودیم فراکسیون وحدت ملی و که این فراکسیون بتواند واقعاً در کار پارلمانی تصمیماتی بگیرد. از این جهت نخستوزیرهایی هم که میآمدند با ما مسئله ایشان را مطرح میکردند که چه بکنیم برای ادامۀ کار مملکت. وقتی آقای ازهاری شدند نخستوزیر با ما تماس گرفتند که ما در کار کابینهای که ایشان به مجلس معرفی میکنند ایشان را یاری کنیم کمک کنیم از این حرفها. ولی ایشان وقتی آمدند در مجلس خب وزرایشان را معرفی کردند نحوۀ برخوردشان با مجلس مثل رفتار یک نخستوزیر با وکیل نبود چون به این اصول وارد نبودند ایشان به کار نظامی وارد بودند. یادم میآید در همان شب اول یا شب دومی که بحث درباره برنامه دولت بود آقای شهرستانی نمایندۀ مشهد یک تلگرافی را خواند و گفت که گویا در مشهد مردم تظاهراتی کردند یک تیراندازی شده به سمت حرم مطهر و تلگرافی از طرف اهالی است و تقدیم مجلس میکنم. آقای ازهاری عصبانی شد از جا بلند شد گفت هان این حرفها چیست میزنید اینها همه دروغ است. گفت آقای نخستوزیر به شما کسی چیزی نکرد. من نمیخواهم نخستوزیر بشوم من به درد من نمیخورد نخستوزیری. خب شما نخستوزیر هستید فرمان گرفتید بیایید بنشینید. ایشان را نشاندیم و ایشان از همان روز من دیدم که ایشان خیلی در کار مملکت واقعاً در کار نخستوزیری بیاطلاع هستند و دور هستند ممکن است یک نظامی خوبی باشند ولی در کار مملکت…
س- چرا ایشان انتخاب شد یعنی بین اینهمه نظامی که بودند؟
ج- ایشان را اعلیحضرت انتخاب کردند دیگر. حالا به ایشان به چه دلیل ایشان را انتخاب کردند. شایع بود که قرار است ارتشبد اویسی انتخاب بشود دستهایی رویش به کار افتاد که او نشود چون گفتند نظامی تندیست ممکن است که اقداماتی بکند ایشان را انتخاب کردند. بعد بنده ایشان را بعد از دو روز در نخستوزیری دیدم یک روز قبل از این تظاهرات، یکی از این تظاهرات نمیدانم تاسوعا عاشورا بود تظاهرات خیلی مهمی بود ایشان را در نخستوزیری دیدم مریض هم بودند با ایشان وقتی صحبت کردم ایشان گفتند که ما یک برنامۀ مفصلی برای فردا داریم امیدواریم که خون از دماغ کسی نیاید و بتوانیم این تظاهرات برگزار بشود چون دامنۀ وسیع این تظاهرات دارد و سرتاسر مملکت دارند دستهبندی میکنند مخصوصاً در تهران. که گفتند من برنامهای تهیه کردم که نظامیها در این کار دخالت نکنند فقط از سمت ونک به بالا را مراقبت بکنند که یک وقت جمعیت به آن سمتها نریزد و اگر ما این تظاهرات فردا را بدون خونریزی برگزار بکنیم خیلی توفیقی خواهیم داشت. بعد ایشان از من پرسیدند که مردم راجع به ما چی میگویند؟ گفتم والله به شما یک وقت برنخورد این شوخی چون کردم به شما بگویم گفتند چی میگویند؟ گفتم مردم اسم شما را گذاشتند آیتالله ازهاری و اسم خمینی را گذاشتند ارتشبد خمینی برای اینکه او خیلی در کارش نظامی وار قرص یکدنده هست و شما در کارتان خیلی آیتالهی خیلی ملایم. گفتند خب بله من طرز اخلاقم این است نمیتوانم خودم را عوض بکنم ولی امیدوار هستم که بتوانم این مراسم را به خوبی برگزار بکنم که خب متأسفانه نتوانستند بعد هم سکته کردند بعد ایشان رفتند. در اواخر حکومت آقای ازهاری بود که ما دیدیم بعضی از وزرای ایشان به ما مراجعه میکنند از وزرای آقای ازهاری که آقا وضع خیلی بد است ما کار نمیتوانیم بکنیم توی وزارتخانه هم ما را راه نمیدهند ما را قبول نمیکنند. یک رأی عدم اعتمادی به کار بیندازید که ما برویم. گفتیم آقا نمیشود رأی عدم اعتماد داد. آخر کابینه که به این صورت نمیآید که به این صورت برود. گفتند بله ما وضعمان به این صورت است. ما دیدیم وضع این دولت نظامی خیلی از سیویلها بدتر است. با رؤسای دو تا مجلس صحبت کردیم با مرحوم دکتر سعید و آقای دکتر سجادی که بهتر است که ما یک جلسهای خودمان برویم حضور اعلیحضرت با ایشان مسائل مملکتی را صحبت بکنیم. این رؤسای دو مجلس صحبت کردند و حضور اعلیحضرت تلفن کردند ایشان هم پذیرفتند که ما برویم حضورشان، هیئت رئیسه دو مجلس رفتیم حضور اعلیحضرت.
س- چند وقت بود ایشان را ندیده بودید؟
ج- ما فقط اعلیحضرت را در مراسم سلامهای رسمی میدیدیم.
س- منظور این است که این بار که رفتید آنجا دفعه ماقبلش چند وقت قبل بود؟
ج- درست سلام قبلی بود که مثلاً شاید مثلاً یک ماه دو ماه پیش از آن بود.
س- چون میخواهم راجع به روحیه و قیافه اینهای ایشان چه فرقی کرده بود.
ج- حالا به شما عرض میکنم. اتفاقاً خودم. هیچوقت در تمام مدتی که بنده رئیس فراکسیون بودم عضو هیئت رئیسه مجلس بودم ما با اعلیحضرت مذاکرات خصوصی مطلقاً نداشتیم. شرفیابی نمایندگان در همین سلامها بود.
س- ایستاده؟
ج- ایستاده. ایشان میآمدند رئیس مجلس چند کلمهای تبریک میگفت و بعد ایشان گاهی یک صحبتهایی میکردند و یک حرفهایی میزدند و چند کلمهای میرفتند.
س- هیچ جلسهای که شما بنشینید و با هم صحبت بکنید؟
ج- هیچ جلسهای. فقط تنها جلسه همان جلسه بود. که برای اولین بار اولاً از دربار گفته شد که لباس رسمی لازم نیست لباس تیره بپوشید بعد ما که رفتیم آمدند سؤال کردند که تعداد چند نفرید؟ گفتیم ۲۴ نفر هستیم، یکی دو نفر هم غایب بودند یک میزی توی یکی از اتاق گذاشته بودند دوطرف میز ما نشستیم.
س- در نیاوران؟
ج- در نیاوران. برای اولین بار اعلیحضرت تشریف آوردند آنجا با تمام وکلا و سناتورها دست دادند بالای میز نشستند دست راست ایشان آقای دکتر سجادی دست چپ ایشان مرحوم دکتر سعید بعد نواب رئیس بعد وکلا و سناتورها.
س- نشستید؟
ج- نشستیم. نشستیم بعد ایشان پرسیدند که خب مطلب شما چیست؟ آقای دکتر یک کلیاتی گفتند آقای دکتر سعید هم همینطور.
س- کلیات از چه قرار بود؟
ج- حالا عرض میکنم. که اوضاع مملکت متشنج است ناآرام است وکلا و سناتورها میخواهند در جریان کارها قرار بگیرند میگویند چه باید کرد؟ چی میشود کرد؟ نظر اعلیحضرت چیست؟ ما امروز برای این شرفیاب شدیم. بنده اینجا اسامی را نمیتوانم ببرم برای اینکه یک عدهای از اینها در ایران هستند و همینطور کلی میگویم که چه مسائلی مطرح شد. در این جلسه خیلی صمیمانه و صاف دوستانه همینطوری که من و شما نشستیم صحبت میکنیم ایشان گفتند خب حرفهایتان را بزنید. بعد دیدم قیافه اعلیحضرت فوقالعاده مضطرب است و ایشان واقعاً به نظر یک آدم مریض و نگران و مضطرب میرسیدند. چشمهایشان اصلاً حرکت عجیبی داشت که اصلاً من تا… من همیشه ایشان را خیلی آرام یک ورزشکار ملایم مهربان قوی میدیدم. آن جلسه به نظر من ایشان خیلی واقعاً یا شدت مرض بود کسالت یا واقعاً این تظاهرات یا به هر حال بیمهریها و بیوفاییها سیاستهای خارجی و داخلی این مسائل ایشان را نگران و مضطرب کرده بود. در هر صورت، در این جلسه گفته شد که به طوری که اعلیحضرت میدانید الان گروههای چپ یعنی کمونیستها و گروههای مرتجع یعنی آخوندها و قشریون با هم متحد شدند و تمام ناراضیهای دیگر هم حتی عدهای از کسانی که در گذشته جزو دستگاه بودند به دنبال اینها و هدف اینها هم تنها شخص اعلیحضرت هستید و هدف شما هستید و علیه سلطنت تلاش و فعالیت میکنند. ایشان گفتند که و اضافه بکنید به این گروه سیاست خارجی هم اضافه بشود که او هم به شدت مشغول است. گفتیم بله. سابقاً در ایران فکر میشد که سلطنت و روحانیت در کنار هم هستند و میتوانند این مملکت را حفظ بکنند.
س- این را کی گفت؟ این را نمایندگان گفتند؟
ج- در هر حال گفته شد.
س- بله نمایندگان گفتند
ج- گفته شد
س- بله.
ج- توی آن جلسه گفته شد.
س- بله نه میخواستم تفکیک کنم آن چیزی که اعلیحضرت گفتند و آنچه نمایندگان گفتند.
ج- نه این را نمایندگان دارند میگویند. از طرف نمایندگان گفته شد که سابقاً سلطنت و روحانیت در کنار هم بودند و اینها میتوانستند مملکت را از هر خطری حفظ بکنند. ولی الان سلطنت و روحانیت درست در مقابل هم قرار گرفتهاند. و یک دیوار عظیمی بین این دو بهوجود آمده. و آیا به نظر شما راهحلی به نظر میرسید که این دیوار را بردارند یا این فاصله را پر کنند؟ ایشان گفتند که بله در این باره خیلی اقدام شده ولی به جایی نرسیدیم. بعد گفته شد که به نظر شما چه باید کرد که مملکت از این تشنج و از این ناامنی نجات پیدا کند؟ ایشان گفتند که من والله خیلی راهحلها را فکر کردم، حتی فکر کردم که بروم از گروه مخالف اشخاصی را بیاورم نخستوزیر بکنم شاید او بتواند مخالفین را آرام بکند به همین دلیل با دکتر سنجابی صحبت کردم خب کار به جایی نرسید بعد با دکتر صدیقی صحبت کردم ایشان آمدند صحبت کردند حرفهای من را شنیدند رفتند بعد از مدتی آمدند گفتند که من مطالعاتی کردم و دکتر صدیقی گفته بود به اعلیحضرت گفتند، اعلیحضرت گفتند و من معتقدم که اعلیحضرت از ایران به خارج نروید و بودن اعلیحضرت در ایران لازم است منتها به جزیره کیش یا بندرعباس یا جای دیگری تشریف ببرید ولی در داخل ایران باشید. ولی وزرایی که میخواهند با آقای دکتر صدیقی همکاری بکنند گفتند به شرطی در کابینه شرکت میکنند که اعلیحضرت از ایران خارج بشوند به همین دلیل ایشان نتوانستند تفاهمی بین خودشان و وزرایشان به وجود بیاورند برای تشکیل کابینه و قبول مسئولیت نکردند.
س- پس اختلاف بین دکتر صدیقی و اعلیحضرت نبوده که ایشان میگویند من میخواهم بروم آن بگوید…
ج- نه نه. ایشان گفتند دکتر صدیقی معتقد بوده است که اعلیحضرت بمانند وزرایشان میگویند ایشان باید بروند. این حرفی است که خود اعلیحضرت در آن جلسه زد. و به همین دلیل نتوانستند کابینه را تشکیل بدهد. گفتند بنابراین من به فکر یک شخص دیگری افتادم بعد از مطالعاتی بالاخره آقای شاپور بختیار را فکر کردم. یکی از سناتورها گفتش که آخر شما در جبین این کشتی نور رستگاری میبینید که ایشان را پیشنهاد میکنید؟ ایشان گفتند والله من این را فکر کردم. اگر به نظر شما کسی دیگری میرسد ممکن است او را بیاورید. و معمولاً هم در چنین مواقعی در همۀ کشورها رسم است وقتی یک گروهی هیجانزده میشوند باید رفت از توی مخالفین یک کسی را آورد نخستوزیر کرد که شاید او بتواند آن را اعلام بکند و مملکت را از این وضع نجات بدهد من هم ایشان را فکر کردم. حالا با ایشان تماس بگیرید. اگر به نظر شما ایشان مناسب نیست یک کس دیگری با این خصوصیاتی که من میگویم پیدا کنید و بیاورید. بعد گفته شد که خب به هر حال این سربازهایی که هنوز توی خیابانها هستند و این تانکها اینها اصلاً برای چی هستند اینها که وسیلۀ مردم دائماً مسخره میشوند کار نظامی امنیتی هم که نمیکنند و دستگاه حکومت نظامی شما هم میگویند دستور دارند که تیراندازی نکنند و به مردم صدمهای نرسد. ایشان گفتند بله من اعتقادم این است که دستور هم دادم بههیچوجه خون از دماغ کسی نباید بیاید. من نمیخواهم سلطنت بکنم به این صورت که خدای نکرده کسی کشته بشود برای خاطر سلطنت من یا خون از دماغ کسی بیاید. به اینها گفتم مردم را آرام بکنید ولی سعی کنید کسی کشته نشود.
س- این را خود شما شنیدید این کلمه…؟
ج- خود اعلیحضرت گفتند. ولی خب این دستگاه امنیتی هم میگویند ما به اینصورت انجاموظیفه نمیتوانیم بکنیم. من هم حقیقتاً حاضر نیستم سلطنت بکنم و خون از دماغ کسی بریزد. این حرفی است که خود ایشان در آن جلسه زدند. بعد عدهای از وکلا و سناتورها گفتند که حالا با این شرایط در چنین شرایطی چطور پس اعلیحضرت میخواهد از کشور خارج بشوید ممکن است که رفتن شما در خارج ممکن است که عواقب خوبی برای سلطنت نداشته باشد بهتر است که شما در ایران بمانید. که ایشان باز به حرف دکتر صدیقی اشاره کردند و گفتند که البته شما که نمیدانید در سه ماه اخیر به من چه گذشته و خیلی شب و روز بدی را گذراندم من هم به هر حال انسان هستم مریضم احتیاج به چکآپ دارم باید بروم و حتماً برای سلامتم فکری بکنم و مشکل است من در داخل ایران بمانم به همین دلیل میخواهم فکری بکنم که مملکت چرخش در حرکت باشد تا من بروم و بتوانم بعد از معالجاتی به کشور برگردم. بعد به ایشان گفته شد که البته اعلیحضرت بین طبقات مختلف طرفداران زیادی هم دارید منتها طرفدارانتان ساکت هستند و با رفتن شما اینها دچار نگرانی و وحشت میشوند و بهتر است که فکری بشود اینها خودشان گفتند بله گزارشی هم به من میرسد توی کارگرها توی کشاورزها توی اصناف روشنفکرها خیلیها طرفدار من هستند ولی خب اکثراً ساکت هستند. ولی مخالفین نه با تمام قوا حرکت میکنند و حالا هم فکر کردند حرکتهایی هست و سیاست خارجی هم اینها را تشویق میکنند اینها موجبات این ناامنی را فراهم کردند ولی به هر حال من برای مملکت بیش از خانوادهام و خودم متأثر و ناراحت هستم که این مملکت که اینهمه رویش کار شده و دارد به یک جای فوقالعادهای پیش میرود پایههایش خرد بشود درهم بشکند. یکی دیگر از شرکتکنندگان در جلسه گفتش که بله متأسفانه در دستگاهها هم خیلی تبلیغات میشود و حتی گفته میشود بعضی از مقامات ساواک هم با اینها همکاری میکنند و این جای تأسف است و حتی ما شنیدیم که سینمای رکس آبادان را مخالفین آتش زدند به گردن ساواک انداختند و ساواک هم سکوت کرده و حتی آن کسی را هم که گرفتند آشوری نام را که مدعی که گفتند این سینما را آتش زده و اعتراف هم کرده قاضی هم که یک فرد چپی و تودهای است این را آزاد کرده است که افشا نشود که این کار از طرف مخالفین شده و ساواک هم در این کار سکوت کرده و در تمام محافل هم گفته میشود که این کار به دستور ساواک بوده و این کار به رژیم و دستگاه خیلی صدمه وارد میکند این است که اینها را بایستی یک فکری برایش کرد. ایشان گفتند والله الان که میبینید آتمسفر بر علیه ساواک چقدر زیاد است و چه میشود کرد در هر حال باید یک دولت بیاید یک فکری بکند اینها. بعد یکی دیگر از سناتورها یا وکلا سؤال کرد که خب اعلیحضرت راجع به شورای سلطنت اینها چه فکر کردید؟ چون مسافر هستید گفتند بله من در فکر هستم که من که نیستم شورای سلطنت تشکیل بشود از رؤسای دوتا مجلس و نخستوزیر و چند نفر دیگر کار مملکت را اداره کنند تا بروم معالجاتی بکنم و برگردم. خلاصه بعد که این جلسه بهم خورد استنباط همه ما این بود که اعلیحضرت خیلی زود مسافرت خواهند کرد و اوضاع مملکت به صورت دیگری خواهد شد چنانچه بعد از این جلسه وقتی ما از جلسه آمدیم بیرون با آقای دکتر سعید دکتر خطیبی و بنده در منزل مرحوم دکتر سعید جلسه کردیم. بنده به ایشان عرض کردم که با این طرزی که من امروز دیدم من آینده را خیلی تاریک میبینم یعنی با رفتن ایشان ارتش در آن این هماهنگی نخواهد بود مخالفین هم قدرت پیدا خواهند کرد و تمام بساط مملکت را بهم میریزند بنابراین ما دیگر در ایران نمیتوانیم بمانیم و جان ما در خطر است بخصوص که ما هیچ وسیلۀ امنیتی حقیقتاً نداریم. که ما حتی یک دانه بادی گارد هم نداشتیم برعکس اینهایی که بنده نایب رئیس مجلس و رئیس حزب هنوز در اتومبیل خودم مینشستم با هم میآمدیم تهران و میرفتیم یک نفر هم مراقب ما اصلاً نبود. خب با این طرز اصلاً جان ما در خطر است. البته من یک مشکلی هم برای یکی از بچههایم در اینجا پیش آمده بود اجازه سفر گرفتم و آمدم. ولی…
س- قبلی از اینکه بختیار نخستوزیر بشود یا؟
ج- نه نه بعد. بعد از آن جلسه که آمدیم خب به دنبال این نظر اعلیحضرت آقای دکتر سعید با من صحبت کردند گفتند که بهتر است که ما با آقای بختیار تماسی بگیریم. تماسی گرفتیم و رفتیم به دیدار آقای بختیار…
س- منزلش؟
ج- در منزلش در فرمانیه.
س- چه جور منزلی داشت؟
ج- یک منزل کوچولویی داشت توی یک کتابخانهای نشسته بود یک همچین چیزی بود. که در حال خیلی کوچک آقای بختیار را من…
س- دیده بودیدش تا آنوقت بختیار را؟
ج- من توی کلوب فرانسه اکثراً ناهار میدیدم ولی با او سلاموعلیکی نداشتم. من اصلاً هیچ آشنایی زیادی هم نداشتم برای اولینباری بود که با ایشان از نزدیک صحبت میکردیم. در آن جلسه دو نفر از مجلس سنا بودند و مرحوم موسوی که کشته شد، آقای جلالی نائینی، دوسه نفر هم از مجلس شورای ملی بودند من بودم و دو سه نفر دیگرشان چون در ایران هستند حالا فعلاً اسمشان محفوظ بماند. رفتیم پیش ایشان. به آقای بختیار گفتیم آقا شما نظرتان چیست چه کار میخواهید بکنید؟ ما را روشن بکنید. ایشان شروع کردند که من مدتها در زندان بودم مبارزه کردم پدرم هم در مشروطیت بوده کشته شده فلان من جزو طرفداران دکتر مصدق هستم و معتقدم که این حکومتهایی که بعد از سال ۴۲ سر کار آمدند اینها بر علیه، قیام علیه مشروطیت کردند.
س- چرا ۴۲؟ و نه ۳۳.
ج- خب ایشان دیگر مثل اینکه آن مدت حکومت امینی اینها را مستثنی کرده بود. ایشان نمیدانم چرا از زمان حکومت منصور به بعد او بیشتر گفت تا آنوقت مثلاً دکتر امینی مثلاً مستقل بوده فلان میکرده. به هر صورت و بعد ایشان گفتند که من دوتا برنامه دارم یکی اینکه یک لایحهای بیاورم باید رأی…. گفتند که من اولاً تا مجلس به من رأی تمایل ندهد من قبول مسئولیت نمیکنم. همان کاری که مرحوم دکتر مصدق کرد یعنی اول از مجلس رأی تمایل گرفت و بعد آمد قبول کرد بعد مجلس به او رأی اعتماد داد. و یکی دیگر اینکه بعد از اینکه مجلس به من رأی تمایل داد من دوتا لایحه در مجلس خواهم آورد یکی لایحه انحلال ساواک است یکی هم محاکمۀ وزراء از سال همان ۴۲ به بعد به عنوان قیام علیه حکومت مشروطه و قیام علیه قانون اساسی بعد با ایشان گفته که آخر این وزراء آمدند همه از مجلس رأی اعتماد گرفتند از همان مجلسی که شما میخواهید فعلا رأی اعتماد بگیرید چطور شما میخواهید یک همچین کاری بکنید؟ اینکه درست نیست. ایشان گفتند که من وقتی حضور اعلیحضرت هم بودم با ایشان صحبت کردم این دو مطلب را من چون گفتم این لایحهای که من میخواهم به مجلس بیاورم تویش مجازات تا حد اعدام هست حتی ایشان به من گفتند که آخر چطور شما میخواهید بعضی از اینها را اعدام بکنید؟ من گفتم چون قیام علیه حکومت مشروطه هست و اینها قیام کردند باید اعدام بشوند مثلاً از آقای هویدا چطور میشود گذشت؟ یک همچین فکری ایشان در زمینۀ فکریاش بود که شاید بعضی از اینها را محکوم به اعدام بکند. البته این لایحه را هم به مجلس بعداً آورد تصویر هم شد منتها کلمه اعدامش تا آخر حذف شد تبدیل به حبس ابد شد توی مجلسین. بعد آقای بختیار مطالبی راجع به کارهای خودش و برنامههایی که دارد صحبت کرد. از ایشان پرسیدیم که خب شما فکر میکنید… از آقای بختیار پرسیدیم که خب شما فکر میکنید که در این کار توفیق پیدا کنید؟ ایشان گفتند والله من با خیلی از روحانیون در تماس هستم تماس دارم مخصوصاً مثل اینکه اشارهای به آیتالله شریعتمداری کردند گفتند ایشان نسبت به من نظر مثبت دارند با آقای خمینی هم تماسی برقرار کردم رابطهایی داریم با ایشان هم ممکن است نظر ایشان را هم بتوانم من جلب بکنم امید زیاد دارم که من بتوانم اینها را جلب بکنم و بتوانم کار مملکت را به سروصورتی بیندازم ولی من همانطوریکه گفتم من طرفدار قانون اساسی و مشروطه سلطنتی هستم ولی اعتقاد من این است که اعلیحضرت حتماً باید از ایران بروند و ایشان نظرش را جلب کردم که به این مسافرت بروند و همکاران من هم که فکر میکنم آنها هم عقیدهشان این است که نباید ایشان در ایران باشند چون من معتقدم که شاه باید سلطنت بکند نه حکومت. به این صورت ما از ایشان جدا شدیم آمدیم در مجلس و عین مطالب را با نمایندگان فراکسیون خودمان درمیان گذاشتیم بعد هم در جلسۀ خصوصی که تشکیل شد مسئله مذاکرات با ایشان را گذاشتیم مخالفین البته مخصوصاً پان ایرانیستها با ایشان مخالف بودند و عدهای از وکلای دیگر آنها نظر مخالفشان را نسبت به بختیار ابراز کردند ولی مجلس در آن جلسه خصوصی رأی تمایل گرفتیم اکثریت اظهار تمایل کردند به آقای بختیار. بعد به آقای بختیار اطلاع دادند به دربار اطلاع دادند به حضور اعلیحضرت فرمان برای ایشان صادر شد. فرمان برای ایشان صادر شد ایشان بعد آمدند در رادیو نطق کردند بعد آمدند توی مجلس وزرایشان معرفی کردند مصاحبهها که وجود دارد آن حرفهایی که زده شد کابینه را معرفی کردند. و روزی هم که رأی اعتماد گرفته میشد البته ما قبل از این یک جلسه دیگری هم با آقای بختیار در نخستوزیری داشتیم که در آن جلسه مرحوم دکتر سعید رئیس مجلس هم شرکت داشتند یکی از وزراء شرکت داشت مرحوم محسن خواجهنوری هم که از دوستان نزدیک آقای بختیار بود در آن جلسه شرکت داشت. در آن جلسه که صحبت شد آقای بختیار باز اصرار داشتند که من با اعلیحضرت صحبت کردم که ایشان میخواهند به سفر بروند زودتر بروند به آقای بختیار گفته شد که اگر اعلیحضرت قبل از رأی اعتماد از ایران خارج بشوند ممکن است رأی اعتماد شما دچار اشکال بشود بهتر است که تا اعلیحضرت هستند مجلسین رأی اعتماد به شما بدهند.
س- پس این توصیه از طرف مجلس به ایشان شده بود؟
ج- بله بله بله. و اگر اعلیحضرت بروند ممکن است که رأی اعتماد ندهند. ایشان گفتند اعلیحضرت خیلی عجله دارند میخواهند زودتر بروند. گفتیم پس بهتر است که در آن جلسه صحبت شد که بهتر است که اول مجلس سنا رأی اعتماد بدهد چون در سنا یکپارچگی بیشتر است وقتی آنها رأی اعتماد بدهند مجلس شورای ملی هم طبیعتاً. ایشان نظر را قبول کردند و تلفناً مسئله را با اعلیحضرت در میان گذاشتند اعلیحضرت گفتند که مگر امکان دارد سنا قبل از شورا رأی اعتماد بدهد؟ گفته شد هیچ اشکالی ندارد در قانون اساسی صریح نیست تا حالا رسم این بوده اول شورا رأی میداده بعد سنا، حالا ایندفعه این کار را بکنند هیچچیز تازهای نیست حقوق متساوی دارند. به همین صورت عمل شد اول مجلس سنا به ایشان رأی اعتماد دادند تقریباً اکثراً سناتورها به ایشان رأی دادند بعد هم آمدند مجلس شورای ملی. از نکات جالبی است که روزی هم که در مجلس شورای ملی ما داشتیم رأی اعتماد میگرفتیم روز یادم میآید سهشنبه ۲۶ دیماه ۵۷ بود ما داشتیم در جلسه نشسته بودیم میخواستیم به آقای بختیار رأی بدهیم دیدیم آقای مهندس ریاضی هم که در اروپا بود وارد مجلس شد. با ایشان صحبت کردیم گفتیم آقای ریاضی شما در این …. آخر دو سه روز است که به تهران برگشتید؟ گفتند والله حقیقتش این است که من در اروپا بودم حوصلهام سررفته بود بعد هم من چون نمایندۀ مجلس هستم برای انجام وظیفۀ نمایندگی آمدم و بهتر امروز آمدم که به آقای بختیار هم رأی بدهم و رأی میدهم. البته من دیگر ظهر هم ناهار با ایشان بودم با ایشان صحبت کردم و گفتم که این اوضاع مملکت خیلی متشنج است وضع خیلی بد است…
س- چند وقت بود ایشان نبودند؟
ج- تقریباً یکی دو ماه بود خارج بودند. و خوب بود شما مسافرتتان را در خارج ادامه میدادید تا ببینید وضع مملکت چه میشود. گفتند به هر حال من آمدم و اینجا هم خواهم ماند من که کاری نکردم (؟؟؟) که از عواقبی بترسم و اینجا هستم. البته بعضی از دوستان و بستگان ایشان گفتند، بنده از خود ایشان نشنیدم که ایشان را خواسته بودند برای ریاست شورای سلطنت چون گویا آقای سید جلال تهرانی قصد استعفا داشته یا عضویت شورای سلطنت. ولی به هر حال ایشان همان روز شاید هم حضور اعلیحضرت شرفیاب شدند. چون همانروزی بود که اعلیحضرت از ایران میخواستند بروند. آمدند در جلسه رأی دادند به آقای بختیار بعد موقعی که در مجلس شورای ملی رأی داده میشد به آقای بختیار اعلیحضرت از کاخ نیاوران با علیاحضرت رفته بودند به فرودگاه که آقای دکتر سعید با آقای بختیار با هلیکوپتر از مجلس شورای ملی رفتند به فرودگاه بدرقه اعلیحضرت و ایشان رفتند.
س- بعد از گرفتن رأی اعتماد؟
ج- رأی اعتماد. یادم میآید که در همان جریان یک روز از آقای بختیار پرسیدم که خصوصی خوب شما به ما بفرمایید که اقداماتی که کردید به جایی رسیدید و انشاءالله موفق خواهید شد؟ گفتند والله من اقداماتی کردم خیلی هم امید دارم من یا چند روز حکومت میکنم یا چند سال اگر بتوانم مشکلات را حل کنم چندساله خواهم ماند اگر نتوانم مشکلات را حل کنم حکومتم چند روزه خواهد بود. مثل اینکه این پیشبینی ایشان درست درآمد و به هر صورت این وضعی بود که در مملکت به وجود آمد و ما الان میبینیم. این کل مطالبی بود که بنده به نظرم رسید حالا نمیدانم چی…
س- وقتی که به این تاریخ ۲۰ سال اخیر ایران نگاه میکنیم و یکی از چیزهایی که مشاهده میشود این است که تدریجاً آزادی مطبوعات تقلیل پیدا کرد قدرت قوه مقننه محدودتر شد و قوه مجریه هم قدرتش تا یک حدی منتقل شد به مقام سلطنت، یکی از به اصطلاح نقاط عطفی که مطرح میکنند بعضیها میگویند که در زمان دکتر اقبال زمانی بود که واقعاً آغاز این انتقال قدرت از نخستوزیر به مقام سلطنت بود با توجه به اینکه سرکار در آنموقع در جریان بودید و ناظر بودید تا چه حدی این حرف صحیح است تا چه حدی غلط است؟
ج- والله آقای دکتر اقبال البته جزو کسانی بود که خیلی به مقام سلطنت اعتقاد داشت و معتقد بود که در ایران به هر حال باید سلطنت همیشه با قدرت وجود داشت باشد والا اداره مملکت کار مشکلی است. به همین دلیل او نسبت به مقام سلطنت تسلیم بود و جزو هزاران صفات خوبی که مرحوم دکتر اقبال داشت یکی از ایرادهایی که خب به ایشان وارد بود این بود که در مقابل مقام سلطنت ضعیف است. ولی نخستوزیرانی هم که بعد از ایشان آمدند نشان دادند که در آنها هم همان است تغییری نکرده، خب تنها میشود گفتش که آقای دکتر مصدق و آقای دکتر امینی یک مقدار این وضع را نداشتند. دکتر مصدق که خب به نحو فوقالعادهای ولی خب دکتر امینی. ولی بقیه نخستوزیرانی که بعد از دکتر اقبال آمدند مثل آقای علم، مثل آقای منصور، مثل آقای شریفامامی اینها همه در همان حد بودند یعنی باید قبول کرد واقعیت را که شرایط جوری بود که حقیقتاً مقام سلطنت در همه کارها دخالت میکرد. و اینها هم اگر آن واقعیت را قبول نمیکردند ادامه کار نمیتوانستند بدهند. و از ایشان تسلیمتر فرض کنید آقای هویدا بود آقای علم بود اینها و ایراد اصلی که البته خب به ایشان وارد است مخصوصاً یک نمونه که در مجلس شورای ملی چون من طرفدار دکتر اقبال هستم این عیب او را هم باید قبول کنم بگویم که استیضاح کرده بودند دولت را، از ایشان پرسیدند گفتند من باید بروم از اعلیحضرت بپرسم بعد بیایم به مجلس جواب استیضاح را بدهم. چندین بار هم من این مسائل را با ایشان صحبت کردم ولی ایشان میگفتند که با اوضاع و احوال این مملکت مقام سلطنت به هر حال از مسئولیت درست است مبری است ولی وضع مملکت جوری است که مردم مقام سلطنت را به عنوان حاکم قبول دارند خیلی از مردم. بنا بر این اگر در مملکت ما همینطور که قانون اساسی ما مقرر داشته و مدون است و وجود دارد واقعاً اجرا میشد شاید ما به این روز نیفتاده بودیم امروز باید حقیقت را قبول بکنیم که همین اشتباهات که همۀ ما حقیقتاً باید قبول بکنیم هرکدام به سهم خودمان مقداری اشتباهات را مرتکب شدیم که مقام سلطنت اینقدر در ایران قوی شد و بالاخره خود همین قدرت موجب سقوط رژیم شد دیگر. شاید اگر مثلاً مطبوعات قدرت داشت خیلی از تندرویها جلویش گرفته میشد، اگر مجلسین قدرت داشتند خیلی از تندرویها جلویش گرفته میشود. ولی نه به آن سیستم هرجومرج که اصلاً نشود کاری بکند. چون در ایران میدانید هروقت که، مثلاً روزهای بعد از شهریور را میبینیم وقتی مطبوعات خیلی قدرت داشتند مجلسین خیلی قدرت داشتند هیچکاری نمیشود انجام بشود. در این فاصله زمانی کارهای مثبت در ایران خیلی انجام شد. حالا ببینیم که این کارهای مثبتی که در ایران انجام شد این بیشتر به صلاح مملکت است یا اینکه میشه یکجوری آن آزادیها را حفظ کرد به شرط اینکه یک کار مثبت انجام داد این خرده به نظر من قابل بحث است و این ایراد به نظر من هست.
س- یک حد وسط به نظر شما امکان داشت؟
ج- حتماً امکان داشت حتماً.
س- یا که امکان نداشت و…
ج- نه نه به نظر من امکان داشت، به نظر من امکان داشت و اگر یک خرده…
س- مثلاً خود مطبوعات که شما آغاز کارتان در آن بوده چهجور میشد مطبوعات بتوانند ایرادهای اصولی را بگیرند در ضمن فحاشی و نمیدانم اینکارها را نکنند؟
ج- همین وضعی که اینجاها دارند دادگاههای خیلی قوی هستند اینجا کسی به کسی فحش بدهد سوشان میکنند شما میدانید توی دادگاه پدرشان را درمیآورند باید ایران هم همین کار را میکردند.
س- میشد؟
ج- مسلم میشد، مسلم میشد، آخر ببینید اینجا یک روزنامه نمیتواند بیاید به همهچیز مردم اهانت بکند حمله بکند فحش بدهد و همینطور است راست راه برود. چون روزنامه برای ایجاد حملات شخصی که نیست باید میشد ولی خب متأسفانه نشد دیگر میدانید زمان فرصت کافی برای انجام این کارها نبود. ما یا گرفتار هرجومرج طوفانی از مخالفتها بودیم که هیچ کار مثبت انجام نمیشد یا چنان دچار اختناق چیز بودیم که کار مثبت انجام میشد و آزادی و دموکراسی واقعاً نبود. یک مقدار باید تعدیل میشد شاید مثلاً به آن… خب الان ما میبینیم در این کشورهای غربی زندگی میکنیم میبینیم دیگر اینجا هم مطبوعات هست هم آزادیشان را دارند همان فحاشی هم وجود ندارد. پارلمان هست هم آزادیشان را دارند قدرتشان را هم دارند مخالفین هم هستند ولی مخالفین هم انصاف دارند. میبینید آخر اینجا همه چیز یک حدی دارند یعنی مخالفین میدانند تا چه حد پیش بروند، دولتها تا چه حد حق دارند. قانون اساسی یا قوانینی که اینجاها مدون است حدود همه را مشخص کرده است. در ایران نشد دیگر، یا حکومتها از حد خودشان خارج میشدند یا سایر قوا.
س- (؟؟؟) برای اینکه ببینیم در آینده چهجور میشود این وضع تکرار نشود آدم…
ج- خب باید یک، خب همین کاری که اینها میکنند.
س- در چه محدودهای…
ج- قوۀ قضایی دور از مداخله قوۀ مجریه کارش را میکند، قوۀ مقننه دور از مداخله سلطنت و قوای مجریه کارش را دارد میکند. این قوایی که واقعاً رویش فکر شده مقننه، مجریه، قضاییه یا به قول ما رکن چهارم مطبوعات که در دنیا وجود دارد اینها هرکدام میتوانند جای خودشان اتحادیههایشان سازمانهایشان وجود دارد. گروه مطبوعات را در اینجاها میبینیم سازمانهایشان را حفظ میکنند هم از حقوقشان دفاع میکنند هم جلوی تجاوزاتشان را میگیرند و دادگاهها. این وضعی که در کشورهای غربی ما میبینیم اینها بعد از مطالعات و تجربیاتی به وجود آمده، اینجا هم از اول همین چیزها بوده منتها زمان آدمها را درست کرده این سازمانها را درست کرده، ما هم باید از همین اصل برویم اولاً هم که قانون اساسی ما بعد به مشروطه نوشتند بر همین اساس بوده ولی منتها همیشه دیدیم یک نظامی آمده تمام قانون اساسی را زیرپا گذاشته یا یک روزنامهنگار آمده زیر بار همه چیز زده به همه فحش خواهر و مادر از بالا تا پایین داده یا مثلاً یک دولتی آمده گفته هرچی آن بالا بکویند من گوش میکنم به بقیه کاری ندارم. متأسفانه همیشه گرفتار افراط و تفریط بودیم این مثل اینکه در خون ما هست باید تعدیل بکنیم خودمان را.
س- شما به گذشته که نگاه میکنید یک مراحلی هست که برای خودتان گفته باشید خب در آن مرحله یا آن روز یا در فلانجا اگر مثلاً من به جای این تصمیم آن تصمیم را گرفته بودم یا به جای طرفداری از این موضوع آن را گرفته بودم شاید مثلاً فرقی میکرد آیا؟
ج- البته ما خودمان هم در همان شرایط هم بودیم البته باید این را قبول بکنیم گاهی هم زیر لب غر میزدیم که واقعاً چرا اینقدر مداخله میکنند در کارهای قوۀ مقننه ولی خب باید قبول کرد که از دست کسی کاری ساخته نبود قدرت دست هیئت حاکمه بود سوار بودند میتازاندند حرف کسی را هم گوش نمیکردند. فکر این روزها را هم نمیکردند که یک روز از اسب قدرت پیادهشان بکنند. ولی خیلی از آدمهای مصلح بودند تذکراتی میدادند به سران رژیم گذشته ولی کسی گوش نمیکرد همه را کنار گذاشتند.
س- خب آخر اینجور وانمود شد که هیچکس تذکراتی نمیداد و تمام مقامات بالا…
ج- آنهایی که تذکر میدادند، آنهایی که تذکر میدادند بلافاصله آوت میشدند خیلیها تذکر دادند و آوت شدند خیلی آدمهای صالح اینشکلی ما داشتیم که همه را کنار گذاشته بودند و بقیه هم فکر میکردند که خب اگر…
س- آیا کسانی هستند که مایل باشید اسمشان را ذکر کنید تا در تاریخ بماند؟
ج- بودند خیلیها هستند مثلاً حتی واقعاً…. من یادم میآید یک جلسهای در همان موقع اصلاحات ارضی بود که گفتند که آقای علاء و وارسته و سپهبد یزدانپناه و عبدالله انتظام اینها داشتند و بعد قرارشان این بود که آقای علاء بروند یک مطالبی را به عرض اعلیحضرت برسانند گویا قبلا آقای سپهبد یزدانپناه رفته بودند گفته بودند همه اینها را بعد کنار گذاشتند بعضی از آنها سر کار بودند همه را اُوت کردند. از اینجور وقایع اتفاق افتاده بود گوش نمیکردند دیگر میدانید.
س- (؟؟؟) این درس عبرتی باشد برای بقیه…
ج- با این ترتیب وقتی میدیدند که اینها را کنار گذاشتهاند خب بقیه هم سکوت میکردند به هر حال بشر جاهطلب است مقامش را دوست دارد دلش میخواهد زندگی بکند این وسوسهها هم در اشخاص وجود داشت دیگر اگر منصفانه قضاوت بکنیم اینجوری بود. خب خیلیها میرفتند حضور اعلیحضرت و مسائلی را میگفتند ولی خودشان بعداً من با خیلی از آنها صحبت میکردم که شما این مطلب را حضورشان بگویید میگفتند ما گفتیم خوششان نیامده یا دیگر ما را اصلاً نپذیرفتند اینجورها هم بوده اینجور هم میشد که ایشان قبول نمیکردند. حتی میگویند که به بعضی آدمها گفتند که شما دیگر پیر شدید مسائل را درک نمیکنید به این عناوین که دیگر اینها کنار میرفتند بوده.
س- شبیه این مطلبی گفته شده که آخرین جلسهای که دکتر اقبال با شاه داشته…
ج- من آقای دکتر اقبال تا یک روز قبل از وفاتشان دیدم ایشان به من همچین مطلبی نگفتند البته ایشان خیلی این اواخر از دکتر شیخالاسلامزاده که وزیر بهداری بود و مورد حمایت دستگاه بود علیاحضرت از ایشان حمایت میکرد ناراضی بودند. با سازمان نظام پزشکی ایشان درافتاده بود دکتر اقبال خیلی از این وضع ناراحت و عصبانی بود. ولی من از ایشان نشنیدم که هیچوقت بگوید اعلیحضرت یا علیاحضرت به من بیمهری کردند به من لااقل چیزی نگفتند.
س- از قول برادرشان این گفته شده.
ج- به من نگفتند. من این را شنیدم ولی من چیزی نشنیدم تا روز آخر که یک روز قبل از فوتشان هم من ایشان را دیدم و یک مطلبی را هم به من گفته بودند که من بروم اقدام بکنم قرار بود من روز شنبهاش بروم ایشان نتیجه را به ایشان بگویم و ایشان به من فقط گفتند من کراراً تذکر دادم که این چپیها تودهایها که در دستگاههای مختلف نفوذ کردند اینها پایههای سلطنت را مثل موریانه میخورند و حتی گفتند در یک جلسهای در شورای دانشگاه که عدهای حضور داشتند این مطلب را عیناً گفتم و حضور اعلیحضرت و علیاحضرت هم گفتم که اینها به هر حال موافق رژیم نیستند در رژیم نفوذ کردند و ممکن است که روزی صدماتی به دستگاه وارد بکنند از اینها برحذر باشد. والله من نشنیدم که ایشان هیچوقت بگویند به من که من مورد بیمهری دستگاه هستم و تنها چیزی که ایشان ناراحت بود از همین بود که میگفتند چپیها کمونیستها در دستگاه بدجوری نفوذ کردند و مخصوصاً نسبت به شیخالاسلامزاده خیلی نظر بد داشتند.
س- شما فکر میکنید حالا که ما به بعد نگاه میکنید فکر میکنید بودند عدهای به اصطلاح از مخالفین دستگاه که خودشان را موافق جا زده بودند و تعمداً…
ج- خب بله آن مطلبی که آن روزها در تلویزیون مثلاً منتشر شد آن عکسی که مال دانشگاه گفتند دانشجویان را دارند میکشند که میگویند عکس مونتاژشده است اینها خیلیها توی روزنامهها بودند. اینها که به یک هوا اعتصابات به هم پیوسته شد اینها همه به نظر من در آن روزها چپیها خیلی نقش مؤثری در سقوط رژیم…
س- اصلاً مثل اینکه کسانی که در داخل دولت بودند…
ج- مسلم نفوذ کردند. مسلم. در داخل دولت رفتند توی رادیو و تلویزیون بودند توی روزنامهها بودند اینها ته دلشان به هر حال با رژیم سلطنت موافق نبودند دیگر. فرصتی هم گیر آورده بودند و خیلی سریع یکهو دیدید یکپارچه شد به هم پیوسته شد اینها نمیشود گفتش که آخوندها از توی مجلس اینها را همه بهم گره زدند. اینها یک چیزهایی بود که در طول سالها باید آدمها. همینطور که الان میگویند عده زیادی از چپیها زیر عمامه هستند. یک روز اگر لازم شد اینها آشکار میشوند. یا مجاهدین خودشان معتقدند از ما عدۀ زیادی در داخل نظام و سپاه پاسدارها و سایر جاها هستند. وقتی یک روزی ممکن است واقعاً درست باشد ولی الان که دیده نمیشود ما نمیدانیم فلان آدمی که الان وزیر کابینه هست ممکن است مجاهد باشد.
س- آن کسانی که قبلاً تودهای بودند و بعد تغییر کرویه داده بودند اینها تا چه حدی واقعاً صادقانه تغییر کرده بودند. مثلاً آقای آزمون را مثل میزنم؟
ج- خب مثلاً خود ایشان مثلاً شما میدانید همان دولت شریفامامی یک مقدار زیادی گرفتاری زیر سر ایشان بود دیگر.
س- و حتی گفته میشود که ایشان یک مقدار از اعتصابات را به اصطلاح دامن زده بود.
ج- میگویند دیگر خب مسئله همین چیزها بوده دیگر. اینها بوده اینها. یک مقدار میدانید کاراکتر این آدمها هست که اینها خودشان را یکهو میآیند مصلح جلو میخواهند بدهند خیال میکنند بقیه کسانیکه قبل از ایشان وزیر شدند سر کار بودند همه مفسد بودند فاسد بودند اینها فقط تافته جدابافته از آنها هستند. یک مقدار هم آن backgroundاش که اینها را اصلاً آنجوری پرورش داده این کمک میکرده به این طرز فکرشان دیگر. خب مثلاً در همان دولت شریف امامی آزمون واقعاً نقش خیلی مهمی داشت. در وصل رادیو و تلویزیون به مجلس و حرف وکلا و آن اعلامیهای که راجع به مطبوعات منتشر کردند اینها همه کمک کرد به…
س- ایشان ظاهراً سابقۀ قبلی با آقای شریفامامی نداشته چهجور به اصطلاح وارد این کابینه شده بود؟
ج- والله صحبت از این است که عدهای از اینها را به وسیلۀ ساواک حضور اعلیحضرت گفته شده بود و اعلیحضرت هم به آقای شریفامامی گفه بودند میگویند هشت نفر از آنها در کابینه شرکت داشتند. در کابینۀ آقای شریفامامی البته من خودم از ایشان نشنیدم ولی یکی از دوستان ایشان میگفتش که ایشان گفتند که هشت نفر از آنها را از آن طریق، حتی با اینکه اختیار کامل در انتخاب وزراء ؟؟؟تندولی خب اینجور مصلحتاندیشی شده که اینها. میگویم همینطور که ما وقتی حضور اعلیحضرت رفتیم راجع به بختیار با ما صحبت کردند یعنی در هر حال نظر ایشان این بود که بختیار را بیاورید دیگر خب کس دیگری را هم میخواهید بیاورید بیاورید ولی به هر حال استنباط ما این بود که ایشان طرفدار آمدن بختیار هستند. والا فرض کنید ما میتوانستیم برویم آقای دکتر سنجابی را بیاوریم یا کس دیگری را بیاوریم. چنانچه اتفاقاً من با آقای دکتر سنجابی هم صحبت کرده بودم و میخواستیم هم یک کاری بکنیم ولی وقتی که دیدیم که تمایل ایشان به آقای بختیار هست خب به هر حال عده زیادی از نمایندگان از ما میپرسیدند نظر اعلیحضرت چیست؟ ما ناچار بودیم عین حرف را بزنیم که این بعد این شکلی بوده این مذاکرات بوده.
س- یک مطلب دیگر راجع به آقای هویدا است، این است که از یک طرف گفته میشود که ایشان تسلیم محض بود به نظرات و دستورات اعلیحضرت از یک طرف دیگر میگویند که نخیر تمام قدرت دست هویدا بود و ایشان اینجور وانمود میکرد که من مطیع هستم دستور میگیرم ولی به اصطلاح هر کاری میخواست میکرد. این معما را چهجور…؟
ج- نه هویدا به نظر من جزو آدمهایی بود که برای حفظ موقعیت و مقامش مطیع مطیع بود. و البته آدم بسیار باهوشی بود آدم فهمیدهای بود، آدم کتابخوانی بود، آدم زباندانی بود، اگر امیال و نظریاتی هم داشت میتوانست به اشخاص مختلف که دور ور دستگاه هستند یکییکی تزریق بکند و بگوید و اینها را به هر حال در شخص شاه متبلور بکند. ولی آنچه به نظر میرسد آدم واقعاً مطیعی بود، مطیعی بود واقعاً هم صمیمی و وفادار بود به دستگاه سلطنت.
س- آن اختلافی هم که میگویند بین ایشان و آقای علم بوده این واقعیت داشت؟ چنین رقابتی بوده؟
ج- والله تیپ آنها دوتا تیپ بود دیگر به هر حال آن تیپ دیگری بود. به هر حال هویدا دلش میخواست ۱۳ سال نه میخواست ۲۰ سال نخستوزیر باشد. علم اینها میخواستند که نخستوزیر از کسی باشد از مال خودشان باشد. در هر حال اینها همه اختلافات شخصی و نظر شخصی که وجود داشت. آقای دکتر اقبال هم میخواست که نخستوزیر یا خودش باشد یا از دوستهای خودش باشد. اینها این نظرات وجود داشت ولی خب در عین حال هم اینها با هم لاس هم میزدند همه در یک جهت هم با هم بودند. خب اعلیحضرت هم این اواخر دیگر تقریباً تمام کارها را در خودشان متمرکز کردند دیگر اجازه نمیدادند یک کسی مثلاً مثل هویدایی اقبالی، علمی اینها بتوانند مستقیماً عمل بکنند. اینها همه زیر تابعیت شخص اعلیحضرت بودند.
س- مثلاً راجع به این ارتباط ساواک و آخوندها چه میشود نتیجهگیری کرد از یک طرف گویا در اداره سوم بخشی بوده برای به اصطلاح نظارت بر آن امور ولی از یک طرف دیگر گویا حداقل ده سال بوده که آقای بهشتی و دوستانش شبکههای وسیعی ایجاد کرده بودند در سراسر مملکت؟
ج- والله من از کار ساواک چون متأسفانه هیچ نوع ارتباطی هم با اینها هیچوقت نداشتم و آشنایی زیاد هم با اینها من نداشتم. من ثابتی یا نصیری اینها را این همینطوری میدیدم قیافهشان را ولی واقعاً نمیدانم چهجور آدمهایی بودند. نصیری که به نظر من آدم خیلی باهوش و درخشانی نبود. ثابتی بسیار آدم باهوشی بود تمام کارها اواخر او میگرداند بازیگر بود. با هویدا هم بسیار نزدیک شده بود حتی در وزرای کابینهاش هم مؤثر بود مسلماً در گزارشهایی که او برای هویدا میفرستاد خیلی برای حفظ حکومت مفید بود. اینها همه دنبال منافع خصوصی و شخصی بودند. و ساواک خیلی جاهای دیگر را که باید مراقبت میکرد به نظر من نمیکرد. بخصوص این اواخر که، در ساواک آدمهای خوب خیلی ما داشتیم من خیلی از آنها را میشناسم. و باید کارهای دیگری میکرد مراقبت میکرد این مسائل امنیتی مملکت بود که خیلی از آنها را نکرده است دیگر نتیجهاش این است که میبینیم دیگر.
س- حتی گفته میشود این تشکیلات حجتیهها که الان رو شده اینها میگویند اصلاً با کمک ساواک اینها تشکیل شده بودند برای به اصطلاح مقابله با تودهایها و…
ج- نمیدانم والله من اینها را چون اطلاعی ندارم و من چیزی که نمیدانم ناچارم سکوت بکنم.
س- این صحبتی است که ما میکنیم شاید یک کسی بداند.
ج- آن ثابتی را اگر بتوانید به حرف بیاورید واقعاً حرف بزند من خیال میکنم این مطالب را بداند. یا خیلی از افسران ساواک اینها اطلاعاتشان خوب است اگر بگویند قطعاً میگویند ولی من شخصاً من اصلاً اسم حجتیه اینها را اصلاً نشنیده بودم آنوقت. من اسم بهشتی اینها را اصلاً نشنیده بودم. و خیلی از این آخوندهایی که الان سر کار هستند اصلاً واقعاً هیچ از آنها نشنیده بودم. همیشه همه من مثلاً هر که را فکر میکردم بیاید در ایران مصدر کاری بشود غیر از این گروه. از توی آخوندها من اسم طالقانی را شنیده بودم. به خاطر آن که طالقان الموت پهلوی هم بوده و این نسبت به الموت سمپاتی داشت موکلین ما پیش او میرفتند از پیشرفتهای کار الموت که من کار میکردم اظهار خوشوقتی میکرد از این چیزها. ولی بقیه آنها را من خیلی از آنها را نمیشناختم.
س- حالا یک سری سؤالاتی که میخواهم بکنم میخواهم ببینم شما در حالیکه این اتفاقات داشت میافتاد در داخل خودتان چی میگذشت و چی فکر میکردید عکسالعمل شخص خودتان چی بود؟
ج- من دو روز بعد از اعلیحضرت از ایران خارج شدم.
س- این اتفاقاتی که الان یکییکی ذکر میکنم. مثلاً کمیسیون شاهنشاهی که درست شد آقای معینیان آن بالا مینشست و وزراء…
ج- بسیار کار بدی بود به نظر من.
س- با خودتان در چهاردیواری خانهتان که بودید…
ج- من همانوقت نگاه میکردم بسیار کار بدی بود. بعد میگفتم خب این کاری که میخواهند بکنند چرا با کمیسیون ارزی مجلس نمیکنند. این کار را کمیسیون ارز مجلس بکند خیلی منطقیتر است و معقولتر است. رئیس دفتر شاه که نمیتواند یک نخستوزیر مملکت را مورد سؤال و پرسش قرار بدهد اصلاً این معنی ندارد. من همانوقت هم صریح میگفتم. به نظر من کار بسیار غلطی بود خیلی کار بیمعنی بود. یعنی چه نخستوزیر مملکت وزراء بیایند پیش رئیس دفتر شاه مملکت از آنها بازجویی بکند بازپرسی بکند. از اساس بیمعنی بیمعنی بود.
س- کاری هم که لابد نمیشد کرد.
ج- خب آنوقت دیگر کاری نمیشد کرد دیگر. میگفتیم خب اگر میخواهید اینکار را بکنید بیایید بگویید برای اینکه رئیس کمیسیون ارزی مجلس سنا یا شورا رئیس شورای ملی کارش است. رئیس کمیسیون ارزی مجلس مینشست میگفت آقا شکایت کردند از فلان و اصلاً خود رئیس دیوان کشور کار را با قوه قضائیه میکرد با مجلس شورای ملی میکرد که جنبۀ مردمی میداشت. این که جنبه مردمی نمیداشت که صحیح نبود.
روایتکننده: آقای دکتر مصطفی الموتی
تاریخ مصاحبه: ۱۰ مارچ ۱۹۸۳
محلمصاحبه: شهر لندن ـ انگلستان
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۴
ج- من خودم در عین حال که واقعاً یکی از کسانی که طرفدار محمدرضا شاه پهلوی بودم و هستم و معتقدم که خیلی برای ایران خدمت کرده و زحمت کشیده و این اعتقاد را دارم نسبت به بقیه افراد خاندان سلطنت زیاد چیزی نداشتم یعنی واقعاً سمپاتی نداشتم. من فقط شخص خود اعلیحضرت را خیلی شخصاً به عنوان یک آدم مترقی، پیشرو، صاحب فکر. من با ایشان یک سفر کردم به سه تا کشور به یوگسلاوی، مراکش، و رومانی دیدم واقعاً به عنوان رئیس مملکت یک آدمی است که میتواند افتخار برای مملکت ایران به وجود بیاورد. گفتم آن نقاط ضعف در رژیم ما وجود داشت ولی به هر حال نمیشود این نقاط مثبت را فراموش کرد که واقعاً پادشاه بسیار خوبی برای ایران بود به عقیدۀ من. منتهی خب نقاط ضعفی هم داشت. این نقاط ضعف هم باید قبول کرد.
س- این کمیسیون شاهنشاهی که تشکیل میشد شما هم مثل اینکه گفتید که مطرح کرده بودید که خوب است این بیاید مجلس یا…
ج- نه همینطوری بین دوستانمان هم که صحبت میکردیم میگفتیم این خب این چه کاری است این بهتر است که یک همچین کاری اگر واقعاً میخواهند بکنند اگر پخته بود بیاید کمیسیون ارز مجلس میکرد توی داخل مجلس هم مینشستند رئیس کمیسیون هم مینشست آنجا همین کار و همین سؤال را او میکرد. حالا دلشان میخواست رئیس کمیسیون یک آدم خیلی معتبرتری را میآوردند رئیس کمیسیونش میکردند. یا رئیس مجلس اینکار را میکرد. یکچیز به هر حال نمایندگان مجلس منتخب مردم هستند رئیس مجلس هم منتخب نمایندگان مردم است. این خیلی مردمیتر بود تا اینکه رئیس دفتر شاه…
س- فرصتی شد مثلاً با مرحوم مهندس ریاضی راجع به این صحبتی کنید یا نه؟
ج- مهندس ریاضی متأسفانه خیلی در این مسائل ساکت بود. و یعنی آن سردار فاخر حکمت خیلی به این کارها به مشروطیت، استحکام مبانی مشروطیت اینها اعتقاد داشت. مرحوم ریاضی معلوم بود و ریاضیدان اینها اصلاً اینجور چیزها او میگفت هر کاری که مثلاً شاه مملکت میکند به صلاح مملکت است. او خیلی تسلیم بود. از این جهت خیلی تسلیم بود.
س- خودش را در موقعیت نمیدانست که برود و
ج- نه نمیگفت اصلاً اصلاً.
س- مطلب را پیشنهاد کند؟
ج- نخیر. اگر هم به او میگفتیم نمیکرد. چقدر هم مسائل را به او گفتیم حتی مثلاً یک مدتی من خودم اعتقادم این بود که به هر حال… چند دفعه مطرح کردم که به هر حال به عنوان رئیس اکثریت ما بتوانیم با شاه مملکت در تماس باشیم که برویم حرفهایمان را به ایشان بزنیم و فکر میکردیم که میشود ولی نشد به هر حال. نمیشد نمیگذاشتند.
س- یک وقتی باشد که بتوانید
ج- بله برویم حرفهایمان را بزنیم بگوییم آخر چی فلان. ولی نمیشد محدود کرده بودند این را منحصر به چند نفر، میگفتند خیلی خوب مسائل حزبی را مثلاً به دبیرکل حزب میگویند، مسائل پارلمان را به رئیس مجلس میگویند، مسائل مثلاً دولت را به نخستوزیر میگویند. این را منحصر به یک عده خاصی کرده بودند.
س- با خود هویدا چی، با او صحبت نشده بود راجع به این کمیسیون شاهنشاهی که با او خودش هیچوقت اشارهای نکرد که خودش ناراحت است، حرفی ندارد؟
ج- نه ما هیچوقت با او صحبت نکردیم. دیگر این اواخر دیگر اصلاً شلوول شده بود همهچیز دیگر، میدانید دیگر شلوول شده بود و بعداً این وسط جایی مطرح نمیشد. سابقاً یک مدتی در دفتر سیاسی حزب مطرح میشد دیگر دفتر سیاسی حزب هم دیگر از این صورت خارج شده بود دیگر.
س- ولی خب مردم شبها نگاه میکردند به تلویزیون میخندیدند.
ج- نگاه میکردند بله میخندیدند بله یک کار مضحکی بود دیگر. کار مضحکی بود واقعاً.
س- عدهای هم که سر کار بودند ناراحت بودند.
ج- منتهی نحوه مثل همان تشکیل حزب رستاخیز تصمیمات خلقالساعه عرض کنم که این را خود اعلیحضرت بهترین کسی است که در کتاب خودش اعتراف کرده است که تشکیل حزب رستاخیز اینها اصلاً اشتباه بزرگی بود و واقعاً هم همینطور است. من همیشه معتقدم حزب رستاخیز کار، من خودم آنجا سمت هم داشتم عضو دفتر سیاسی… من کارم فرق نکرده بود ولی واقعاً خیلی آن حزب قبلی بهتر از این بود. یا احزاب اصلاً مختلف. چندتا حزب میشدند: حالا لزومی نداشت که یک حزب ایران نوین بماند. هیچ همچین یک دانه هم حزب مردم میآمد نخستوزیرش انتخاب میشود مگر اینجا حزب کارگر نمیآید؟ مگر اینجا حزب سوسیالیست نمیآید؟ خب میآمدند. شاه هم سلطنتش را میکند. ما اساس فکریمان، بنیاد فکریمان به هر حال این سیستمها هست که میبینیم. اینها بیخودی این سیستمها به وجود نیامده مطالعه شده است. خب این بنیاد را ما در ایران نتوانستیم پیاده کنیم دیگر نتوانستیم و نشد. خب رضاشاه مثبت بود، قوی بود، نیرومند بود ولی آن عیب را داشت دیکتاتور بود. این شاه دمکرات بود باهوش بود دنیا دیده بود، زباندان بود، فهمیده بود ولی خب این هم دیگر به هر حال رفته بود مملکت در یک مسیری که اتخاذ تصمیم در یک مرجع میشد بقیه مجری بودند دیگر، چه مجلس چه دولت چه قوۀ قضائیه.
س- یک تصمیم دیگر هم که خیلی راجع به آن بحث است این مسئله تغییر سال بحث آن هست؟ از هجری شمسی به شاهنشاهی.
ج- این هم باز چیز بیمطالعهای بود. اصلاً چه هست؟ این چه اثری داشت. فرض کنید برای حفظ رژیم چه اثری داشت این؟ ضررش خیلی زیاد بود.
س- و این چون از مجلسین گذشت شما یادتان نیست که این چهجوری آخر، چهجوری؟
ج- هیچی. آخر میدانید سابقاً همین مجلسین به این صورت بود که آقای شریفامامی و مهندس ریاضی میرفتند حضور اعلیحضرت…
س- دوتایی با هم؟ یا جدا جدا؟
ج- بیشت آقای شریفامامی میرفت حتی. کمتر آقای ریاضی هم میرفت گاهی ایشان مطالبی رامیگفتند، میگفتند که ما اینجور فکر کردیم میگویند اگر اینکار را بکنیم خوب است. ما هم حقیقتاً فکر نمیکردیم که مثلاً یک تاریخ شاهنشاهی درست بشود. اینهمه مثلاً، چون سال هجری و قمری که به جای خودش محفوظ هست کسی به آن دست نزده که. خب ایران است بالاخره یک رژیم شاهنشاهی هم بوده خب یک تاریخ قدیمی هم ما داشته باشیم. وجودش. ما هم فکر نمیکردیم که اینقدر مثلاً در یک عدهای عکسالعمل بد دارد. این را آن دستگاههای امنیتی باید قبلاً به قول معروف تست میکردند. یک چیزی اینقدر بد است خوب چرا، این را باید آنها میگفتند که نکنیم این کار را ما که اصلاً خبر نداشتیم که این ممکن است اینقدر بد باشد و اقعاً. من هنوز هم فکر نمیکنم این مثلاً وجود یک تاریخ شاهنشاهی چطور اینقدر مثلاً ممکن است که اینطور ناراحت کننده باشد منتها من در طبقۀ روشنفکر میگویم ها لابد طبقاتی هم هستند که ناراحت میشوند اینجور دیگر. بسیار میگفتند که تاریخ هجری که بود. قمری هم که بود اینکه به آنها دست نزده بود که اینهمه اضافه شده بود. که یک روزی خب بعد آقای شریفامامی لغوش کرد اوضاع به حال عادی برگشت؟
س- این از داخل سنا درآمده بود یا از داخل مجلس؟
ج- والله آقای شریفامامی رفته بود به عرض رسانده بود تصویب کرده بودند بعداً که اجرا شده بود دیگر. چیز. گفتم ببینید تصمیمات در قوۀ مقننه بیشتر تصمیمات آن از طریق رؤسای مجلسین گرفته میشد آنوقت که فراکسیونی بود خب به رؤسای فراکسیونها هم میگفتند اینها. قوۀ مجریه هم به رئیس دولت، مال احزاب هم به رؤسای احزاب اینها دیگر بقیه در اختیار بودند دیگر. این کل این ؟؟؟کار جوری بود که به این صورت حل میشد.
س- این لوایح که میآمد تا چه حدی معلوم بود که چیهای آن را میشود تغییر داد چیهای آن را نمیشود؟
ج- بله ببینید مثلاً بعضی لوایح مربوط به وزارت جنگ نظامیها اینها بود نفت بود اینها تقریباً معلوم بود که به هر حال رویش حساب شده است اینها را تقریباً به طور دربست تصویب میشد. البته گفتم در فراکسیون مجلس هم توضیحات هم میدادند اینها. بقیه لوایح رویش خیلی تعصب نبود منتها وزراء خودشان تعصب پیدا میکردند. میرفتند یک کلیاتی را به عرض اعلیحضرت میرساندند بعد میآمد توی مجلس برای نرساندن وکلا میگفتند ما به عرض رساندیم ایشان فرمودند یک واو آن تغییر نکند. ولی خیلی چیزها را ما تغییر میدادیم صدای کسی درنمیآمد. خیلی مسائل یا این نظام وظیفه را میگفتند از سر تا ته ما عوض کردیم. آن سپهبد رئیس نظاموظیفه هم میآمد میگفت آقا من به عرض رساندم، میگفتیم این حرفها چیست قرار شد چیزی به عرض برسانند به ما بگویند ما خودمان. بعضی چیزها چرا بعضی چیزها که خب میآمد آن هم. ولی بیشتر اینها در دستگاه اجرایی بودند اینها برای تحمیل نظرات خودشان میرفتند قدرت سازمان را میگرفتند پشت سر خودشان و کارشان را اجرا میکردند مسئله این بود.
س- شما که این وسط بودید از کجا تشخیص میدادید خب این از کدام نوع است، آیا نوعی است که اگر دست بزنید باعث دردسر میشود…
ج- بعضیها را به رئیس مجلس میگفتیم بعضیها را به نخستوزیر میگفتیم یعنی من که تصمیم اینجوری بود. چون خودم که دسترسی به شاه نداشتم. من یا به نخستوزیر میگفتم یا به رئیس مجلس، یا یادداشت میکردم در دفتر سیاسی مطرح میکردم اینجا…
س- که آیا میشود؟
ج- میشود این کار را کرد یا نکرد، راجع به این به ما بگویید چه کار بکنیم اینها آنها میگفتند به ما. به طور کلی، به طور کلی مسئله این بود که شما، راجع به همۀ مسائل نظراتتان را بگویید اگر یک چیز خاصی باشد ما به شما میگوییم اینجوری بود. اکثر مسائل بود خب وزراء میآمدند میگفتند آقا ما رفتیم چیز کردیم. اینها بستگی به روابط دوستی وزراء و کمیسیونهای مجلس هم داشت. فلان وزیر با کمیسیون روابط دوستانه داشت لایحهاش زودتر میگذشت اینها هم بود. ولی من ندیدم هیچوقت وکیلی را به خاطر اینکه ایرادی گرفته باشد روی لایحهای توبیخش کرده باشند هیچ بحث اینجوری مطرح نشد. اکثراً وکلا راه میآمدند. واقعاً راه میآمدند. یعنی دستگاه مجریه، مقننه با هم خیلی راه میآمدند. این برای آنها حل شده بود که مملکت در این کانال بهتر به جلو میرود که چوب لا چرخ همدیگر نگذاریم. یک جوری گذشت میکردند.
س- لایحه بودجه چی آن در آنجا میشد…؟
ج- خیلی کمیسیون بودجه بالا میبرد پایین میبرد ارقام را کم میکرد. منتهی آن مال البته نظام را نه خرید تسلیحات را نه اینها را نه فرهنگ و راهسازی و اوضاع انتخابیشان اینها را پس و پیش زیاد میکردند بله. مخصوصاً کمیسیون بودجه این چند سال آخر دکتر دادفر رئیس آن شده بود دستگاههای مختلف مملکت را میخواست احضار میکرد میآورد و یک جنبۀ مردمی پیدا کرده بود و خیلی شویش خوب بود قشنگ بود بد نبود.
س- وقتی که دولت هویدا بالاخره بعد از ۱۳ سال افتاد شما این جنبه غیرمترقبه داشت یا اینکه زمزمه آن بود معلوم بود؟
ج- نه دیگر هویدا دیگر. معلوم بود که سالها بود که میرفت دیگر هویدا واقعاً هم زیاد مانده بود. ببینید ۱۳ سال نخستوزیری مردم هم خسته میشوند چه لزومی داشت ۱۳ سال ایشان بماند؟ پنج سال میماند خودش هم محبوبتر بود وضع او هم بهتر بود لزومی نداشت که ۱۳ سال بماند.
س- پس روزی که عوض شد شما برایتان چیز مهمی نبود.
ج- بله برای ما آسان. نه چیز مهمی نبود. نه نه.
س- آنوقت در همان اواخر دولت هویدا بود که آن نامهنگاریها و نامههایی که به اعلیحضرت مینوشتند شروع شد، آن نامۀ سنجابی و عرض کنم…
ج- از توی آموزگار، از تو آموزگار شروع شد.
س- بله همان آقای سیدجوادی نامهای نوشتند.
ج- بله آنها از زمان آموزگار اینها شروع شد دیگر. از اواخر آموزگار شروع شد که دیگر کشید…
س- این نامهها که درمیآمد شما چه احساسی داشتید چه میگفتید؟
ج- من اتفاقاً میخواندم همه را.
س- چه اهمیتی میدادید به این موضوع؟
ج- میخواندیم همه را اینها، اتفاقاً برای من میآوردند من میخواندم خب میدیدم عدم رضایت هست ولی فکر نمیکردم که اینقدر ریشه عمیق داشته باشد. میدانستم این عدم رضایتها هست بعضی حرفهایشان واقعاً درست است. مثلاً ایراداتی که میگرفتند که نمیدانم فلان والاحضرت تریاک کای دارد یا فلان والاحضرت از بودجه مملکت، ما بعضیها خود ما میگفتیم منتها نه به صورت پشت تریبون صریح اینها. بعضیها را خودمان هم مخالف بودیم میگفتیم نباید اینجور باشیم معتقد بودیم که اینها به اساس سلطنت لطمه میزند. خاندان سلطنت وضع مالی آنها خوب است پول هم دارید زندگیتان را بکنید حالا دیگر چه کار دارید که میروید مینشنید توی سازمان ملل متحد رئیس کمیسیون میشوید نمیدانم چرا سفیر انتخاب میکنید اینها دیگر اصلاً، اینها خیلی بد بود. اینها را باید قبول کنیم که بد بود. منتها میدانید اشکالش این بود که اگر آن قدرتها قوای خودشان را داشتند مجلس و مطبوعات این حرفها را میزدند خب تعدیل میشد چون فلان والاحضرت چه حقی دارد سفیر انتخاب برود بکند مستقیم یا غیر مستقیم. و ابایی هم نداشتند عمل میکردند دنبالش هم میدویدند. یک فلان نمیدانم شهرام نمیدانم اینها مثلاً خب خیلی در کارهای اقتصادی مملکت دخالت بیجا میکردند. والله من یک موردش هم خودم برایم پیش آمد وقتی معاون نخستوزیر و رئیس بازرسی بودم یکی از والاحضرتها یکی از اراضی خانه سر را گرفته بود من رفتم پس گرفتم. خیلی اعلیحضرت اظهار خوشوقتی هم کردند از این کار و ندیدم که ایشان ناراحت بشوند. ولی البته باز هم آن اراضی را برگردانده شد به همان والاحضرت. حالا چه کسی در این کار مؤثر بوده بنده نمیدانم. ولی ایشان را من ندیدم خیلی در این مسائل پافشاری داشته باشند. ولی در مورد بعضی از والاحضرتها پافشاری میگویند داشتند.
س- از چه موقعی شما، ماههای قبل از انقلاب احساس کردید که به اصطلاح این بحران با بحرانهای قبلی فرق دارد و واقعاً نگران شدید که ممکن است یک اتفاقی بیافتد؟
ج- من از زمان ازهاری. از زمان ازهاری.
س- در آن زمان.
ج- در آن زمان. و وقتی هم که خود شاه را رفتیم دیدیم و دیدم که ایشان خیلی مضطرب و نگران است فهمیدیم که دیگر رژیم نمیتواند بماند. تا آنوقت فکر نمیکردم. آن ملاقات ما با اعلیحضرت که مسبب آن خود من بودم خیلی مرا روشن کرد. واقعاً تا آن ساعت و تا آن روز من نمیدانستم.
س- یعنی در حدی بود که مثلاً بیایید منزل به خانم خودتان بگویید که وضع خراب است…
ج- بله. و همان روز تنها روزی بود به خانم آمدم گفتم که دیگر ما باید برویم. او گفت کجا برویم؟ گفتم پاشو برویم لندن پیش بچهها. گفت آخر توی این زمستان این توی این سرما؟ گفتم به هر حال من نمیبینم این وضع بماند با این سمت برای اینکه ایشان با داشتن این قدرت و این نیرو این مناسبات اینها را تزلزل و وحشت است. ما اصلاً چه کار داریم بدون گارد و بدون امنیت همین توی این اوضاع و احوال و خیلی اوضاع را من آن روز وحشتناک دیدم. و زمانی بود که من دیگر تصمیم گرفتم از ایران خارج شوم دیگر. بقیه خارج شدند.
س- بعضی از دوستان خارجی ما از ما میپرسند خب شماها که آنجا بالاخره ایران بودید و جزو طبقۀ ممتاز بودید اینها چطور هیچکدام از هم طبقات شما نایستاد بجنگند برای به اصطلاح رهبرتان و این را من هیچوقت نتوانست.
ج- نه چرا. نه ببینید. نه ببینید ما اعتقاد ما این بود که اقلاً که ما که تروریست نبودیم، بنده که، بنده قلم دارم زبان دارم… ولی من جنگ نمیتوانم بکنم برای این کار تربیت نشدم. ما فکر میکردیم که امنیت مملکت با دستگاه نظامی مملکت است آنها امنیت را تأمین میکنند در سایۀ امنیت ما داریم کار میکنیم. هرچه هم بودجه و اعتبار میخواستند برایشان تصویب ما میکردیم برای اینکه اعتقادمان این بود که امنیت مملکت را اینها باید تأمین بکنند. ولی وقتی آنها کارشان را نکردند خب ما چهکار میتوانستیم بکنیم؟ شما از طبقه فرض کنید لاجوردی، اما آقای لاجوردی به او میگفتند آقا بیا یک میلیون تومان پول بدهد دو میلیون تومان بدهد پول میتوانست بدهد. ولی بگویند آقا تفنگ بردار و برو بجنگ که تو بلد نبودی این کار را. این کار را نکرده بودی. قبلاً به ما اگر میگفتند که آقا این مملکت احتیاج به این دارد که هر کسی از خودش دفاع بکند ده تا چریک در اختیار بگیرد خب بنده این کار را میکردم. بنده حقوق دهتا چریک را تأمین میکردم میگفتم آقا دفاع کنیم از خودم. چون ملوک الطوایفی که نبود مگر شما در انگلستان مگر بنده در اینجا زندگی میکنم اینجا من گارد مگر من دارم. بنده متکی هستم به قانون که در این مملکت هست و نیروی امنیتی این مملکت. راه میافتم بدون اسلحه میروم توی خیابان. اگر کسی فردا زد توی مغز من بنده را کشت خب بنده کاری از من برنمیآید که. این است که جواب آنها این است که مگر شما در این مملکت زندگی میکنید خودتان گارد دارید؟ نیرو دارید؟ اسلحه دارید؟ ما با یک دستگاهی، متأسفانه آن دستگاه (؟؟؟) به هر حال به هر دلیلی نتوانستند آن کاری که باید بکنند میکردند. یعنی امنیت را باید حفظ میکردند که ما در سایه امنیت کارمان انجام میدادیم. این اشکال کار ما این شد.
س- آن زمانی که تیمسار مقدم سر کار آمد در مدتی که شما تهران بودید هیچ احساس داشتید که ایشان ممکن است دارد مثلاً یک اعمالی بازیهایی میکنند که شاید عادی نیست؟
ج- نه. من مقدم را خیلی آدم خوبی میدانستم. خیلی اصلاً امیدوار شدم. من اصلاً مقدم را به هیچوجه با نصیری مثلاً در یک عرض نمیدانستم مقدم یک آدم خوب، خوشنام، باهوش، فهمیده، حالا مسائلی میگویند من نمیدانم اینها تا چه اندازه درست است. من اصلاً فکر نمیکردم که مقدم روابطش با جبههملی چی چی آن حرفهایی که میزنند من امروز حالا امروز میفهمم.
س- اگر پس چیزی بوده طوری پنهان بوده که…
ج- بله لااقل ماها نمیدانستیم ماها در جریان نبودیم. ولی توی کتاب آقای داریوش همایون بود که خواندم که حتی اعلیحضرت گفتند که این مقدم دیگر چرا اینقدر. پس بگوید که با آنها هست. تا این حد من دیدم که. خب چطور یک همچین آدمی را به عنوان رئیس سازمان امنیت آوردید؟ میگویم دیگر این ماههای آخر دیگر تمام. ببینید مملکت ما آمد کوشش شد یعنی خود اعلیحضرت کوشش کردند قدرتها را در خودشان متمرکز کنند در طی چند سال. ولی یا به علت کسالت بیماری یا هر چیز دیگر این قدرت تصمیمگیری که در یک نفر متمرکز شده بود این قدرت از کار افتاد. حالا به هر دلیلی طبیعتاً همۀ کارها ماند. همه منتظر تصمیمگیری. چرا ارتش ما نتوانست تصمیم بگیرد مگر ترکیه ارتش کودتا نکرد؟ برای اینکه ارتش جدا از سایر مسائل مانده بود. هروقت در ترکیه حادثهای پیش میآید ارتش میآید جلو امنیت را برقرار میکند باز انتخابات میشود پس از آن سیویل میآید میرود عقب، باز آماده بود برای یک روز مبادا. یعنی آن وظیفۀ ایجاد ا منیت و یک محیط آرام برای ابراز… چون مگر الان در ایران ابراز فعالیت سیاسی میشود کرد؟ فقط یک گروه هستند حاکمند بقیه لال هستند کاری نمیتوانند بکنند ساکت هستند دیگر. اما اگر فردا یک قدرت امنیتی بالای سر این مملکت قرار بگیرد یا بالاخره آزادی بدهد هر کاری میتوانید بکنید هر کی هم در خارج هست بیاید در ایران اینجور میماند وضع مملکت؟ محال است اینجور بماند دیگر. آن قدرت قاهرهای که باید امنیت مملکت را برقرار بکند آنکه از بین که رفت یکهو همچی روی هم خوابید دیگر. اینها را باید قبول بکنیم که به این صورت بود. وکیل مجلس کاری نمیتواند بکند روزنامهنویس کار نمیتواند بکند. وقتی روزنامهنویس، روزنامهنویس است که بتواند روزنامهاش دربیاید. وکیل مجلس وقتی میتواند چیز بکند که بتواند پشت تریبون حرف بزند نطق او منتشر بشود. وقتی این را از او بگیریم کار نمیتواند بکند که.
س- شما فرمودید که اولین به اصطلاح باری که واقعاً نگران شدید زمان ازهاری بود ولی زمان آقای شریفامامی ولی وقتی آن اخباری توی مجلس این صحبتها را کرد.
ج- نه.
س- خب پهلوی خودتان چه گفتید؟ که این چیست؟
ج- خب گفته بودند چی دارد اینها سعی میکنند که خودشان از قافله عقب نیفتند. ما اینجوری فکر میکردیم اینها را. چون من برای اخباری چیزی قائل نبودم که اخباری مثلاً باید آقای شریفامامی را استیضاح بکند که آخر چه بشود. مگر اخباری تطهیر میشود با این حرفها تطهیر نمیشود که. گفتیم خب اینها دیدند قافلهایست دارد میرود اینها هم دارند خودشان را به قافله میرسانند مطلب دیگری اتفاق نیفتاده است.
س- خب پس خود قافله دارد کجا میرود و…
ج- هیچ. خود در مصاحبههایی که خود اینها دارند همین مقامات جمهوری اسلامی اینها میگویند که ما آن روزی که سپهبد رحیمی اعلام کرد حکومتنظامی چهار بعدازظهر است ما آقای خمینی را بردیم قایم کردیم ما کجا رفتیم مخفی شدیم. ما فکر کردیم که اگر ما خوب بجنگیم سه سال طول میکشد تا بتوانیم اینها را فلج کنیم. اینها خودش منتظر آن روزها نبودند اصلاً اصلاً فکر نمیکردند. وقتی یک دستگاهی آمد گفت ارتش بیطرف است ما از لحاظ بیطرفی تسلیم و ریختند غارت کردند یک همچین چیزی خب معلوم همچین وضعی پیش میآید. شما پلیس را برای چی نگه میدارید پلیس را نگه میدارید شب که اگر یک شب دزدی اینجا به شما حمله کرد پلیس دفاع بکند. اگر خود پلیس یا خلع سلاح شد یا رفت کنار ایستاد خب دزده میآید شما را میکشد دیگر. وضع این شکلی شد در ایران دیگر.
س- شما از اخباری نپرسید که آقا این مثلاً چه…؟
ج- چرا همه به او ایراد گرفتند فلان کردند چیزی نداشت بگوید. گفت بنده مخالفم.
س- از خودش بود یا اینکه به اصطلاح از بیرون به او…
ج- میگفتند بعضی میگفتند گروهی در ساواک تحریکش کردند بعضیها میگفتند خودش است بعضیها میگفتند. هیچ معلوم نشد. میگویم دیگر وقتی که یک چیزی از هم پاشید هرکسی یک طرفش را میکشد دیگر نمیشود اصلاً اداره کرد. ارگانیزه نیست هیچ چیزی.
س- آنوقت آن روزی که آن سری اول از وزراء را هویدا اینها را دستگیر کردند شما چه فکر کردید؟
ج- خب ما فکر کردیم که دستگاه سعیش این است که با گرفتن یک عدهای مردم را آرام بکند و فکر کرده که هرکدام از این کارهایی که بکند یک گروهی را تسکین داده و قدم به قدم میخواهد مردم را آرام بکند. خب واقعاً اینجوری فکر میکرد. ولی چون او ولی آن گروهی که فعلا ما میبینیم حاکم بر ایران هستند چون برنامههای دیگری داشتند هدفشان هویدا و نمیدانم منصور روحانی اینها نبود هدفشان رژیم سلطنت بود و از بین رفتن آن رژیم بود و آن سر را میخواستند بزنند. شاید یک عدهای هم که در رأس مملکت بودند فکر میکردند با گرفتن مثل چهارتا مثل هویدا و روحانی اوضاع آرام بشود ولی ما میدیدیم که نمیشود مطلب دنبال خود اصل قضیه هستند که اصل رژیم را بزنند که زدند هم بالاخره.
س- یعنی در آنموقع شما احساس کردید که این ممکن است اقدام مفید باشد.
ج- ممکن است مثلاً شاید اینها بتوانند مردم را آرام بکنند ولی نشان داده شد که بههیچوجه آنهایی که دنبال آن برنامه بودند حالا به هر دلیلی سیاست خارجی یا هر چی هم دنبالشان بود اصل این بود که رژیم را نابود بکنند.
س- یعنی فکر این را نکردید مثلاً یک کسی از دوستان بالاخره همکاران سابق خودتان توقیف کردند این ممکن است سرایت پیدا کند و احساس ناراحتی خطر؟
ج- خب من چرا. برای همه پیش میآمد این دیگر وقتی میدیدند که با گرفتن مثلاً فرض کنید سیتا آدم یک خرده اوضاع آرام شد و اگر پنجاه تاش را بگیرند پس بهتر است. چنانچه شنیدم بعضی از آدمها که نمیتوانم اسم آنها را ببرم در مقامات عالی مملکت بودند اگر لازم است اوضاع آرام بشود سه هزار نفر هم بگیریم. پس بگیریم یعنی هدف این بود که پس اینها را بگیریم بگذارید ما بمانیم. در صورتی که مطلب این نبود مطلب این بود که اصل قضیه باید برود.
س- میخواستم ببینم در آنموقع به اصطلاح از…
ج- یکخرده هم ما حس میکردیم که خب اینهایی که در دستگاه اجرایی هستند به هر حال مخالفین زیادی دارند امضاهای زیادی کردند قراردادهای زیادی بستند اینها را ممکن است که در دادگاهها محاکمه بخواهند محاکمه چیزی بکنند ولی ما که در دستگاه مقننه بودیم ما که اصلاً کاری نداشتیم. ما خطر که به خودمان حس نمیکردیم ولی حس میکردیم که دامنۀ این کار ممکن است وسعت پیدا کند به جای اینکه مثلاً هشت تا وزیر بگیرند دویستتا وزیر را بگیرند. چون مجلسین هم که مادام که بود وکلا و سناتورها مصونیت داشتند کاری نمیتوانستند بکنند اگر کسی را هم میخواستند بگیرند که لایحه سلب مصونیت میآوردند که مال چندتاشان را آوردند در سنا در شورا یک دو تا چند نفر را آوردند لایحهشان سلب مصونیت کردند و از این کارها گفتیم از این کارها خواهند کرد.
س- یک چندتا از وزراء این اظهار را کردند که این اقدام اولینباری بود که ما نسبت به مقام سلطنت متزلزل شدیدم و گفتیم ما که خدمتگزار بودیم اگر قرار باشد عدهای از ما را بگیرند بنابراین ما اینهمه سال برای چی خدمت کردیم.
ج- خب بله دیگر عرض کردم دیگر اینها همچی از هم گسیخته شده بود دیگر کسی نمیدانست چه کار باید کرد. به هر حال همه اینها دست به دست هم داد که یک رژیم به قول معروف سقوط کرد. و اگر نمیشود که شاید رژیم سقوط نمیکرد به این صورت.
س- چون این آخرین سؤال من این است که اگر که قرار بود که ساعت برگردد به چهمیدانم ده سال پنج سال پانزده سال آیا هیچ قدمی هست که شما مثلاً یکجور دیگری انجام میدادید؟
ج- بله من الان فکر میکنم که اگر مجلس و مطبوعات میتوانستند خودشان را حفظ بکنند و آن قدرت قانونی که داشتند اجرا بکنند خیلی از این وقایع پیش نمیآمد. یعنی در حقیقت آن اصولی که در قانون اساسی ما هست اجرا میشد و من مخصوصاً به قدرت مجلس و مطبوعات اعتقاد دارم. اگر مطبوعات قدرت واقعی خودشان را اعمال میکردند که قوه مقننه قدرت واقعی خود را ابراز میکرد خیلی از این کثافتکاریها واقعاً پیش نمیآمد شما ببینید یکوقتی مثلاً یک کسی فرض کنید پسرعمویش را میآورد معاون خودش میکرد یک وزیری روزنامههایی هو میکردند که آقا وزارتخانه که ارث پدرت نیست که چرا پسرعمویت را آوردی چرا برادرزنت را آوردی. مجلس هم فردا میخواستش احضارش میکرد که آقا توی اینهمه آدم تحصیلکرده چرا برادرزنت را آوردی. ببینید به هر حال چهار دفعه این کار را میکردند اینها که در دستگاه مملکت بود حساب کار را میکردند یک جایی یک مرکزی هست برای بازرسی رسیدگی. اما مثلاً فلان آدم مرتکب شد که آقا بنده مثلاً به فلان آدم وابسته به فلان مقام متکی هستم هر کاری کردم بقیه هم غلط میکنند خب نتیجه همین میشود دیگر. اینجور شده بود. ما آدمهایی داشتیم که توی دستگاه بودند تندروی زیاد میکردند وابسته به دستگاه بودند کسی جلو آنها را نمیتوانستند بگیرد. قرارداد میبستند نمیدانم اینها بودند اینها خب. در صورتی که اگر مجلس و مطبوعات این قدرت را داشته جلوی اینها را میگرفتند با سؤال با استیضاح با مقاله نوشتن جرأت نمیکردند اینکار را بکنند. آخر چه قرارداد شیلا را مثلاً با یک نفر سالهای سال ببندند که وابسته به دستگاه هست. چرا؟ اینها بود که به نظر من به هر صورت…
س- احتیاج به کار دستهجمعی نداشتید که خود فرد میتوانست مثلاً یک قدمی برندارد یا بردارد…
ج- آخر نه دیگر ببینید شما وقتی که مجلس این قدرت را میداشت یک فرد میتوانست مطرح بکند. آخر فرد وقتی کارش به ثمر میرسد که اگر یک وکیلی در مجلس سؤال کرد وکلا حمایتش بکنند کنترل و رسیدگی به سؤالات حمایتش بکنند این قدرت قانونی پیدا کند اگر وزیری آمد یک تخلفی کرد ولو نخستوزیر بخواهد ولو شاه بخواهد ولو ملکه بخواهد این را عزلش بکنند. بقیه حساب کارشان میکردند که آقا پس فایده ندارند ما باید مجلس را به هر حال حسابش را داشته باشیم مطبوعات را باید حسابش را داشته باشیم. ولی این قدرتها را به قول معروف همه دندانهایش را کشیده بودند اینها دیگر بیضرر شده بودند یعنی بیمداخله شده بودند. یک فیگورهایی بود که از نظر رژیم وجود داشت ولی آن اصل خاصیتش را تا حدودی از دست داده بود این را باید قبول بکنیم. انشاءالله اگر مملکتی دومرتبه شد به آنصورت که باید اینها را قبول کرد. اینها را ما الان میبینیم دیگر: دیگر اینجاها میبینیم هست دیگر اینجا خب حتی شاه و ملکه دستگاه و سلطنت مصون از این حملات و انتقادات و ایرادات نیست این است که خب ناچارند خودشان را جمعوجور بکنند دیگر. منتها احترام هم دارند حریمشان را رعایت میشود اینها هم حریم قانون اساسی و اصول مملکت را رعایت میکنند دیگر. این اصل اگر حفظ بشود یعنی هر قوهای جای خودش هر کس به جای خودش. همان روحانیت هم به جای خودش احترام آن هم محفوظ است آن هم باید حقوقش حفظ میشد…
Leave A Comment