روایت‌کننده: آقای ابوالحسن بنی‌صدر

تاریخ مصاحبه: ۲۲ مه ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: شهر کشان ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاءالله صدقی

نوار شماره: ۶

 

 

ادامه مصاحبه با آقای دکتر ابوالحسن بنی‌صدر در روز سه‌شنبه اول خرداد ۱۳۶۳ برابر با بیست‌ودوم مه ۱۹۸۴ در شهر کشان حومه پاریس، مصاحبه‌کننده ضیاء صدقی.

س- آقای دکتر بنی‌صدر از شما تقاضا می‌کنم که در همان ادامۀ صحبت دیروز توضیح بفرمایید راجع به آن موازنۀ همکاری بین نیروهای ملی و نیروهای مذهبی در آن روزهای تظاهرات.

ج- بله شما راجع به عکس می‌پرسیدید و من گفتم این‌طور. آن نزدیکان خمینی که در نوفل‌لوشاتو بودند وقتی طرح کردم یعنی چه عکس‌های دیگر نباشد؟ گفتند که بله منظور این است که این دسته‏جات مختلف هرکدام با شعار و علم و کتل می‌آمدند و این به وحدت عمومی صدمه می‌زده است این است که امام از این‌جا گفته هیچ عکسی نباشد. خب طبیعتاً دور از ایران انسان این توجیه را می‌پذیرد و می‌گوید خب از روی حسن نیت است. اما این‌طور که به‌اصطلاح بعد فهمیدیم نه ابتکار عمل از دست ملی‌ها بیرون رفته بود بنابراین آن‌ها نقش تعیین‌کننده‌ای نداشتند. عواملی هم بود که در کم شدن نقششان اثر گذاشته بود: یکی عدم آمادگی قبلی و حاضر نبودن در صحنه پیش از انقلاب و در جریان انقلاب. دوم این کشمکش درونی شدید و بالاخره سوم این‌که منجر به نخست‌وزیری بختیار شد. این‌ها عملا آن‌ها را فلج کرده بودند و نمی‌توانستند در صحنه رهبری کنند و حاضر باشند. به‌علاوۀ این‌که مجموعۀ بیانی که خمینی در پاریس می‌کرد متضمن ‌‌همۀ خواست‌هایی بود که همه اظهار می‌کردند بنابراین اگر تلاشی برای استقلال عمل به‌عمل می‌آمد تعبیر به اختلاف‌افکنی و جدایی‌طلبی می‌شد. حتی من پس از ورود به ایران با بعضی از آن‌ها که اعضای احزاب جبهه ملی بودند صحبت می‌کردم می‌گفتند «خود ما می‌گفتیم حزب فقط حزب‌الله رهبر فقط روح‌الله برای این‌که اختلاف نباشد به‌اصطلاح بیان اختلافی نشده باشد با این‌که خود ما حزب بودیم و عضو احزاب بودیم.» پس این روحیۀ قوی که هرگونه تظاهر به جدایی را منع می‌کرد طبیعتاً از عواملی بود که سبب می‌شد که این ضعیف بشود. ولی من فکر می‌کنم مهم‌ترین عاملش همین است که این‌ها از پیش آمادگی لازم برای این موقعیت انقلابی را نداشتند.

س- آقای دکتر بنی‌صدر وقتی که آقای خمینی در پاریس بودند چه کسانی بیش از همه مورد اعتماد ایشان بودند، در پاریس و همچنین در ایران. معتمدین و همکاران نزدیک ایشان در پاریس و در ایران چه کسانی بودند؟

ج- والله از لحاظ این‌که به خبرنگاران چه بگوید شاید بشود گفت که به نظرهای من بیشتر اعتماد می‌کرد. از این‌که چه بکند کمترین اعتماد را به من و بیشترین اعتماد را به دیگران می‌کرد. آنچه در مورد چه بکند آن‌ها در آن‌‌وقت نهضت آزادی بود از نظر وجه سیاسی و آن روحانیانی که در ایران بودند و با بهشتی و هاشمی رفسنجانی این‌ها یک هسته‌ای در دل داخل کشور درست کرده بودند. از نظر عملی در واقع حرف‌های آن‌ها را گوش می‌داد. از لحاظ نظری حرف‌های مرا گوش می‌داد.

س- چه همکاری و یا رقابتی بود بین شما و آقای قطب‌زاده و آقای یزدی؟

ج- همکاری که نبود اما رقابت هم معنی ندارد، اختلاف بود.

س- اختلاف سر چه چیزی؟

ج- اختلاف بر سر بسیار چیزها بود. عرض کنم به شما یک‌دفعه هم آقای خمینی دامادش را، یعنی همین اشراقی را، مأمور کرد و او هم آمد.

س- در پاریس؟

ج- در پاریس. و ما سه نفر جمع شدیم و تا ۲ صبح گفت‌وگو کردیم. خوب قرار شد بر این‌که برخورد نکنیم و رفاقت کنیم. این اختلافات بود به لحاظ این‌که این آدمی که من باشم از دورۀ مصدق تا به امروز در هر آزمایشی بودم. بعضی‌ها هستند و نان این را می‌خورند که در هیچ‌چیز نبودند، نه به نظر من آن‌ها آدم‌های عاجزی هستند. من با هر گروهی که شما تصور کنید، گروه سیاسی در ایران، همکاری کرده‌ام غیر از حزب توده. البته آن‌هایی هم که حکومت می‌کردند که حساب‌شان جدا است و با آن‌ها در اختلاف بودیم. حتی نابجا است اگر بگویم که با حزب توده هیچ همکاری نکردم. افراد حزب توده که در همین پاریس بودند اوائل ورود من به پیش من آمدند که ما آمدیم با شما همکاری کنیم. من گفتم به شرطی که افراد باشید و کاری به حزب توده نداشته باشید و این اصول را رعایت بکنید ما همکاری می‌کنیم.

س- آقای بنی‌صدر سالی که شما تشریف آوردید اروپا چه سالی بود؟

ج- سال ۱۹۶۳. آن شخص هم آقای نظری بود که در همین پاریس بود. بعد آقای امیرخسروی آمد او حالا هم در پاریس است. آن‌ها تا موقعی که آن اصول را رعایت کردند ما همکاری داشتیم ولی بعد آن اصول را نقض کردند. عقیدۀ من این است که در کار سیاسی نمی‌توان از پیش شرط معین کرد برای همکاری، شرط شخصی، و گفت شما چون قیافه‌تان این‌جور است و هیکل‌تان چطور است نباید همکاری داشته باشید یا نمی‌شود با شما همکاری کرد. نه، باید گفت آقا این اصول برای عمل. مثلاً استقلال برای ما یک اصلی است و کسی که می‌خواهد با ما کار سیاسی بکند باید این را محترم بشمارد، و تا وقتی که شما این اصل را رعایت می‌کنید همکاری حاصل است حالا شخصاً از همدیگر خوشتان بیاید و یا بدمان بیاید. آزادی یک اصلی است در مبارزات ایران سدۀ اخیر. پس کسی که به آزادی باور دارد و یا اظهار می‌کند که باور دارد ما حق نداریم به او بگوییم که شما حق ندارید در کنار ما مبارزه کنید. تا وقتی خلاف این باور را ما از او ندیدیم او با ما است. پس از وقتی که من خود را در فعالیت سیاسی یافتم با هیچ دسته و گروهی نیست که آماده برای همکاری باشد و من به دلیل شخصی و یا غیر شخصی رد کرده باشم و هرگز هم هیچ‌بار در این مدت سی سال تقدم در اختلاف نکردم. با آقای یزدی و قطب زاده هم عین همین حال را داشت. ما با آقایان یک میثاق امضاء کردیم، میثاقی که بعد از کودتا منتشر کردم اولین میثاق زندگی من نیست و احتمالاً آخرین هم نخواهد بود. نه با آقایان هم در آمریکا نشستیم، با آقای دکتر یزدی، و یک میثاق امضا کردیم که فعالیت جبهه‌ای باشد و احزاب سیاسی باشند، منع عقیدتی هم برای شرکت در فعالیت سیاسی نباشد که بگوییم فقط مسلمان باشد و غیرمسلمان حق ندارد که باشد. هر گروهی که این اصل آزادی و اصل استقلال را قبول کرد این بتواند با ما و ما بتوانیم با او همکاری کنیم برای استقرار این اصول در ایران و بین ایران و جهان. آن آقایان این میثاق را نقض کردند. اختلاف بر سر نقض این میثاق بود. اما در پاریس اختلاف بر سر چه بود؟ اختلاف دنبالۀ همان اختلاف پیشین بود. آن‌ها چیزهاشان هست لابد چون پیام مجاهد در آمریکا منتشر می‌شد آقای دکتر یزدی آن‌جا منتشر می‌کرد. هست و می‌توانید مراجعه کنید و دلائل اختلاف توی همان روزنامه فراوان است. نفی گروه‌های سیاسی دیگر که با خط فکری آقایان سازگار نبود این خلاف اصل ما بود. ما دعوای ایدئولوژیک با گروه‌های دیگر ممکن است داشته باشیم اما در حدود آزادی داریم. یک کشور مستقلی باشد هر حزب و هر گروهی آن‌جا ایدئولوژی خودش را تبلیغ می‌کند و ایدئولوژی‌های دیگر را هم انتقاد می‌کند در حد علمی و سیاسی و معقول. اما بگوییم شما چون به اسلام باور ندارید پس اصلاً حق ندارید در مبارزه با ما رفاقت کنید این جزو معقول در این دنیا نیست و این جزو میثاق ما بود که ما همچین شرطی با کسی نکنیم و از این مسائل. خوب بعد که به پاریس آمدند ما بر سر سیاست خارجی اختلاف‌نظر بود و بر سر سیاست داخلی. گفتم که آقای مهندس بازرگان فکر می‌کرد که استقلال حسابش از آزادی جدا است، حالا این حرف این‌جا بود. الا این‌که یک مطلب سومی هم بود. آن آقایان فکر می‌کردند که من با جبهه ملی هستم و به‌اصطلاح با سنجابی و این‌ها همکاری دارم و دارم کوشش می‌کنم که آن‌ها رو بیایند و طبیعتاً آن‌ها مایل بودند که گروه خودشان رو بیاید. پس هر دفعه پیش آقای خمینی می‌رفتند شیطنت هم از این قماش می‌کردند که مثلاً فلان شخصیت جبهه ملی در کجا چه گفت، آن چه گفت، آن چه گفت و این‌ها با فلانی رابطه دارند. من چندین نامه دارم چون خمینی حتی از نجف به‌وسیله همین طلبه‌هایش نامه نوشته که آقای فروهر در ایران در اعلامیه‌ای که دادند در آن‌جا درست از مقام روحانیت تجلیل نکردند و خود را همه‌کاره شمردند و نمی‌دانم چه کردند و چه کردند و اگر تکرار بشود ایشان اعلامیه می‌دهند و این‌ها را نفی می‌کنند. این‌ها حتی در همین پاریس هم بود. حتی یک‌روز کار به یک به‌اصطلاح برخورد زبانی سختی هم کشید و آن مصاحبه‌هایی که هر روز آقای بختیار با روزنامۀ خارجی و با ماژیک زرد و رنگ زیر آن خط کشیده بودند و آورده بودند که بختیار این حرف‌ها را زده است. من که رسیدم خمینی گفت بله این آقای دکتر بختیار دوست آقای دکتر مصدق ملاحظه کردید چه حرف‌هایی زده است؟ من به آقای دکتر بختیار تلفن کردم که آقا شما این حرف‌ها چه بوده است که زدید؟ منکر شد و گفت روزنامه‌نگار بی‌خودی از خودش نوشته و به من ربطی ندارد و من همچین حرفی را نزدم. این داستان دوسه‌بار تکرار شد و هر دوسه‌بار این شخص گفت که نه من نزدم. بعد که خوب قبول دولت کرد معلوم شد که نخیر همۀ این حرف‌ها را زده است. پس این‌گونه برخوردها بود. گفتم که وقتی دکتر سنجابی آن‌جا رفت قطب‌زاده به او خیلی پرخاش کرد که ما نخواهیم گذاشت دوران مشروطه تکرار بشود و زحمت‌ها را دیگران بکشند و حکومت را شما بکنید. این بیمی که من به‌اصطلاح وسیله حکومت این‌ها می‌شوم هم بود ولیکن نه این بیم‌ها زائد بود خود جامعه وقتی حاکم شد هرکس زحمت کشید و مردم تشخیص دادند اختیارشان را به او می‌دهند. اصلاً در ذهن من نمی‌گذشت که این رو بیاید و آن زیر برود. آن چیزی را که توجه داشتم این بود که خصوصاً رهبری جدید تابعیت آمریکایی پیدا نکند و واقعاً به معنای درست کلمه مستقل باشد. نه تمایل به روس داشته باشد و نه تمایل به انگلیس داشته باشد و نه تمایل به آمریکا داشته باشد. بله این‌گونه برخوردها بود. البته برخوردهای دیگر هم بود که از سابق آن‌ها بود و این‌ها جنبه‌های شخصی داشت. یعنی ایراداتی بود که هر کس به شخصیت دیگری می‌گرفت من هم به شخصیت آن‌ها می‌گرفتم و آن‌ها هم به شخصیت من می‌گرفتند.

س- آقای دکتر بنی‌صدر آن شورش و بلوایی که منجر به سقوط حکومت شریف‌امامی و روی کار آمدن حکومت ازهاری شد شما تا آن‌جایی که اطلاع دارید می‌دانید که چه کسی آن را سازمان داده بود؟ آیا بنا به اطلاعات شما گروه امل یا ساواک در آن جریان دخالتی داشت؟

ج- هیچ ابداً. امل که اصلاً کاره‌ای نبود، امل هنوز هم چیزی نیست تا برسد به آن‌وقت. امل آن‌وقت، خودش می‌گفتند ۴000 نفر ولی آیا ۴00 نفر در لبنان مسلح داشتند یا نداشتند عامل داشتند یا نداشتند… نخیر. امل و این چیز‌ها حرف‌های بی‌قاعده‌ای است یعنی نشناختن این روحیۀ ملی و فرهنگی ایرانی است. هر ملتی یک زمانی می‌رسد که در او روحیۀ نشاط و فعالیت و جهش پیدا می‌شود حالا اگر رهبری مناسبی پیدا بکند این در جهت درستی این‌ها را رهبری می‌کند و اگر رهبری نادرست پیدا بکند مانند هیتلر این‌ها را به جنگ جهانی و به نابودی می‌کشاند. آن روحیه‌ها در آسیا در چند نوبت در ملت‌های آسیایی هم پیدا شد. مهاتما گاندی نسبتاً خوب رهبری کرده است و هند را به ماجراهای خونین نکشانده و هند در یک راهی حالا دارد می‌رود. مائو در چین پیدا شد، عرض کنم ژاپنی‌ها این روحیه را پیدا کردند و حالا نوبت ایرانی‌ها شده است. این روحیه در ایران پیدا شده، این را باید فهمید، یعنی این روحیۀ جدید مردم ایران به کلی با آن روحیه پیشین قَدَر پسندی و تن به قضا و قَدَر دادن و تسلیم حادثه‌شدن و این‌ها زمین تا آسمان اصلاً فرق کرده است و دگرگون شده است. آن روز دختر خود من در همان تظاهرات بود و این تظاهرات از نظر این‌که چه کسی تدارک دید، از نظر ناتوانی در عمل باید گفت که خود حکومت شریف‌امامی به لحاظ این‌که این‌ها طبق آن اسنادی که الان موجود است در هیئت وزیران شب بحث می‌کنند که آیا فردا اجازه بدهند یا ندهند بعد هم تصمیم می‌گیرند که نه حکومت نظامی هم اعلام نکنند و نظامی‌ها می‌روند آن‌جا می‌نشینند و دستور حکومت‌نظامی را می‌گیرند و صبح ساعت ۷ هم اعلام می‌کنند. خب این طبیعتاً خودبه‌خود نشان می‌دهد هرکس باشد این را، از بیرون و اگر هم هیچ اطلاعی نداشته باشد، می‌فهمد که ضعف شدیدی در دستگاه هست و در رهبری حکومت وجود دارد بنابراین نباید قضیۀ ۱۷ شهریور را جدی گرفت. این است که مردم به میعادگاه، به همان ۱۷ شهریور، می‌آیند. آن‌ها هیچ باور نمی‌کردند که شلیک خواهد شد. من بعد از انقلاب حتی یک‌نفر را که بگوید باور داشته که شلیک خواهد شد و آن‌جا رفته باشد نیافتم و بسیار هم راجع به مسئله جویا شدم.

س- شما راجع به روز معروف جمعۀ سیاه در میدان ژاله دارید صحبت می‌کنید؟

ج- مگر شما راجع به شریف‌امامی نمی‌پرسید؟

س- بله.

ج- همین سقوط ایشان بعد از ۱۷ شهریور است. نه این ۱۷ شهریور، این تظاهرات به‌اصطلاح عاملش ضعف خود این حکومت بود و برخوردهای شدید درونی‌شان و عامل بعدی هم هوش مردم ایران بود که فهمیده بودند این رژیم دیگر رژیم بشو نیست و نمی‌تواند به‌اصطلاح مهار امور را نگه بدارد و این‌ها آن‌جا رفته بودند. حالا آن نظامی‌ها که تیراندازی کرده بودند روی چه انگیزه‌ای کرده بودند؟ قدر مسلم این است که شخص شریف‌امامی و دولت شریف‌امامی خواهان این تیراندازی نبودند.

س- آقای بنی‌صدر شما از چه زمانی احساس کردید که حکومت شاه دیگر کارش تمام است و ساقط شدنی است. یعنی منظور من این است که این چند نکته را برای ما توضیح بدهید که آقای خمینی از چه موقعی رسماً مصالحه را کنار گذاشت و تصمیم به دادن شعار «شاه باید برود» گرفت و چه بحث‌هایی در بین اطرافیان خمینی راجع به این مسئله شد چه کسانی با این شعار موافق بودند و چه کسانی با مصالحه موافق بودند؟

ج- من کی متوجه شدم؟

س- بله.

ج- من سال ۱۳۵۱.

س- چه عاملی باعث شد که شما متوجه این موضوع شدید؟

ج- برای این‌که «نفت و قهر» را در همان تاریخ نوشتیم و یک سال بعد هم در فرانسه چاپ شد. عامل تحلیل و تحول اقتصادی ایران بود و هرکس دیگر هم روی این تحلیل علمی می‌رفت و به همین نتیجه‌ای که من رسیدم می‌رسید. آن تحلیل نشان می‌داد که دینامیک تحول اقتصادی در جهتی است که به جایی می‌رسد که هر اندازه شما درآمد نفت را افزایش بدهید دیگر قادر نخواهید شد که در درون نه ثبات قیمت‌ها به وجود بیاورید و نه جلو افزایش بی‌کاری را بگیرید و نه رشد واقعی اقتصادی را ممکن نگه دارید، و می‌رسد به فلج اقتصادی. برای این‌که پیشخور کردن یک حدی دارد. مثل یک آدمی بخواهد که به امید مرگ پدر قرض بکند، این حدش ثروت پدر است و از آن به بعد فلج می‌آورد یعنی دیگر کسی به او قرض نمی‌دهد. رژیم شاه چنین رویه‌ای را در اقتصاد در پیش گرفته بود که به‌کلی از درون بریده بود و متکی به درآمدهای نفتی و واردات بود و روز به روز این تکیه افزایش پیدا می‌کرد با یک ضریب فوق‌العاده بزرگ‌تری نسبت به ضریب افزایش درآمد نفت. این چیزی است که در همین تحلیل «نفت و سلطه» به تفصیل بیان کردم و روشن کردم که این می‌رود و می‌رسد به نقطۀ فلج. هزینه‌های نظامی هم ناچار باید افزایش پیدا می‌کرد و طبیعتاً روز به روز توانایی افزایش سرمایه‌گذاری را کاهش می‌داد و جمعیت از آن‌طرف افزایش پیدا می‌کرد و این جمعیت جوان می‌شد. برای یک جامعه‌شناسی عیب است اگر نتواند این را پیش‌بینی کند، یعنی یک جامعه‌ای در حال تحول و جوان شدن و افزایش جمعیت. بی‌کاری در حال افزایش، پیشخور کردن آینده به این شدت یعنی منابع نفتی به آن میزان که روزی ۶ میلیون بشکه صدور که بعد به ۸ میلیون می‌رسید و قرار بود که، اگر به همان ترتیب ادامه پیدا می‌کرد، در سال ۱۹۹0 نفت ایران تمام می‌شد و چهل و چند میلیون جمعیت ایران باید رو به قبله دراز می‌شدند. این‌که این رژیم به بن‌بست می‌رسد از نظر علمی کاملاً محرز و مسلم و روشن بود. البته دیگران چون این مشی علمی را نکرده بودند آسان نمی‌پذیرفتند که این تحول شدنی باشد و غالباً با خنده و شوخی برگزار می‌کردند و من این تحقیقات را در همان زمان منتشر کردم، هم به فارسی و هم به فرانسه. البته برای آقای خمینی هم می‌فرستادم و بیان خودم را می‌گفتم. در سال ۱۳۵۴ علائم علمی سقوط را من جمع کردم. یعنی از وقتی که آن تحلیل مرا به این نتیجه رساند پس شروع به جمع کردن علائمی که سقوط را مثلاً علائمی که در دیوانسالاری و در دستگاه اداره کنندۀ جامعه بروز می‌کند، تضادهایی که رشد می‌کند و برخوردهایی که به وجود می‌آید و بازتاب آن‌ها در اقتصاد و روابط سیاسی جامعۀ ایران. این علائم گویایی فوق‌العاده‌ای داشت و در آن‌وقت در جنوب فرانسه اجتماعی کردیم که قطب‌زاده بود من بودم، حبیبی بود، دکتر حسین مهدوی بود و آقای لاهیجی بود و یک نوبت هم، چون این در دو نوبت، آقای هوشنگ کشاورزصدر بود. و در آن‌جا من این مسئله را طرح کردم که این قریب است و سقوط رژیم شاه نزدیک است و خواستم به این‌که دوستان سیاسی ما در ایران، یعنی کسانی که خود را در خط نهضت ملی ایران می‌دانستند با همدیگر لااقل اجتماع داشته باشند یک‌جوری که وقتی طوفان رسید یک کشتیبانی باشد و خیلی روی این زمینه تأکید کردم. متأسفم که آن‌هایی که در داخل کشور بودند اعتنای کافی به این برداشت علمی نکردند و از پیش خودشان را آماده نکرده بودند. این در مورد خمینی صادق نیست. زمان گذشت و شد مثلاً سال ۱۳۵۶. این آقای اسلام کاظمیه که حالا می‌بینید در پاریس هست به پاریس آمد، حالا یک‌سال قبل از انقلاب بود یا کمتر بود درست یادم نیست، و آقای تکمیل همایون که حالا در زندان است نزد من آمد و گفت که یک کسی از ایران آمده و می‌خواهد با شما صحبت بکند. گفتم بیاید منزل شما و من هم آن‌جا می‌آیم. آن‌جا رفتم در این هتل (؟؟؟) دردولامبر، همین پاریس، خانۀ تکمیل همایون آن‌جا بود، آن‌جا ایشان طرح مسئله را به این صورت کرد که قرار است یک تغییراتی بشود. قرار است که امینی روی کار بیاید و یک فضای باز سیاسی به وجود بیاید، آقای خمینی را با احترام به ایران می‌آورند، امینی تا پای پلکان هواپیما می‌رود و دست ایشان را هم می‌بوسد اما ریش و قیچی کشور را به دست آخوند نمی‌دهد. ایشان را با احترامات منتقل به قم می‌کنند و ظواهر اسلامی هم رعایت می‌شود و یک آزادی‌هایی هم برقرار می‌شود. به‌اصطلاح آمده بود ببیند مزۀ دهان ما چیست. من جواب دادم که این آقای امینی چند نوبت می‌خواهد مردمی را با این وعده‌ها بفریبند؟ یک نوبت در زمان کندی با همین عناوین آمدند و نتیجه‌اش این شد که انقلاب سفید شد و این داستان‌ها تا امروز ادامه یافت. حالا هم یک رژیمی در حال رفتنی است، ایشان و آن آمریکایی‌هایی که با ایشان در تماس هستند فکر کردند که این را باید نجات داد و خب یک وعدۀ آزادی هم به همۀ ما می‌دهد و ما هم که خسته شدیم در فرنگ و قانع می‌شویم به این چیزها و تمام می‌شود. نه به ایشان بگویید که شما حریف این میدان نیستید و راه‌حل شما هم شدنی نیست. اولاً شاه زیر بار نخواهد رفت و شما خود او را خوب می‌شناسید. ثانیاً فشار چنان زیاد است که شما جلو سیل دوام نمی‌آورید. ثالثاً هم من با راه‌حل آمریکایی نمی‌توانم موافق باشم. در این گفت‌وگو ایشان جواب داد که نه آقا در ایران خیلی‌ها هم موافق هستند. نهضتی‌ها موافق هستند، عده‌ای از جبهه‌ای‌ها را موافق کردیم، دوستان خلیل ملکی همه موافق هستند و ملی‌ها خلاصه همه راضی هستند حالا شما هم فکرهای‌تان را بکنید. با آن آقا هم در نجف تماس برقرار است. این اولین تحلیلی که من برای خمینی نوشتم و گفتم این رژیم در حال رفتن است و همچین ترکیبی می‌خواهد بیاید براساس همین گفت‌وگو بود. گفتم که شما یک صدایی دارید که در همۀ ایران شنیده می‌شود پس این صدا را بلند کنید و اعتراض کنید. ماه‌ها از آن گذشت و هیچ خبری نشد. دوباره نوشتم، تأکید، عمل، نخیر. وقتی داستان قم انجام گرفت اعلامیۀ ایشان بعد از تظاهرات قم است. او هم بعد از این‌که قَرَنی پیغام به او داده بود که اگر شما به آمریکایی‌ها بد نگویید آن‌ها شاه را می‌برند. بله پس ایشان برخلاف دیگران عمل کرد، دیر کرد اما با این‌حال عمل کرد. بعد ما یک شرح مفصل دیگری برای ایشان نوشتیم که به آمریکا حمله نکنید به شاه حمله کنید این مطلوب نیست به دلیل این‌که مسئله با شخص حل نمی‌شود نظام مجموعۀ وابستگی‌ها است که ما می‌خواهیم نباشد و یک نظام دیگری باید باشد که استقلال باشد و آزادی باشد. یکی از جهات این‌که ایران آن روز رهبری به آن صورت درآمد همین است که این طرف کسی مسئله را جدی نگرفت بنابراین وارد صحنه نشد.

س- آیا به همین دلیل هم بود که شما آقای خمینی را تشویق کردید که با بختیار به نحوی کنار نیاید برای این‌که راه بختیار را راه آمریکایی می‌دانستید؟

ج- آن یک داستان دیگر دارد. آقای بختیار بدون مشورت با احدی پیشنهاد نخست‌وزیری شاه را قبول کرده بود بنابراین از نظر به‌اصطلاح ما یک خائن به شمار می‌آمد برای این‌که بقیه که جمعی بودند و قرارومداری در هر جمعی هست، او بدون رعایت نظر احدی رفته و قبول نخست‌وزیری کرد. ایشان خواهرزاده‌اش را، کسی از فامیلش را، به اسم عباسقلی بختیار که وزیر صنعتش بود این‌جا پیش من فرستاد که کاری است شده و اگر من نمی‌کردم چه می‌شد و چه نمی‌شد و کودتا می‌شد و خونریزی می‌شد و فلان می‌شد و داستان وثوق‌الدوله را برای من نقل کرد که آن‌وقت اگر وثوق‌الدوله مانده بود رضاشاه نمی‌آمد و حالا هم ایشان قبول فداکاری کرده است و چه کرده است. خوب البته من همۀ این حرف‌ها را نقض کردم که شرایط فرق می‌کرد و آن‌وقت فشار از بیرون بود و این‌دفعه فشار از خود مردم است. بالاخره به ایشان پیشنهاد کردم که از نخست‌وزیری شاه استعفا کند و نخست‌وزیری این‌طرف را بپذیرد.

س- یعنی نخست‌وزیری آقای خمینی را؟

ج- نخست‌وزیری انقلاب را. آقای خمینی؟ حالا شده است آقای خمینی، آن‌وقت که آقای خمینی در کار نبود.

س- بالاخره یک کسی می‌بایست این…

ج- درست است، یک کسی می‌بایست تأیید می‌کرد و آن کس در آن موقع خمینی بود. پس قرار شد که من با خمینی صحبت کنم و ایشان هم برود و با بختیار صحبت کند و جواب بیاورد. من رفتم صحبت کردم و ایشان گفت قبول می‌کنم، او استعفا کند و نخست‌وزیر ما بشود. گفتم که این یک تعهد اخلاقی است و سنگین. شما به این حرفی که می‌زنید جازم هستید؟ من نروم بگویم و بعد فردا پشیمان بشوید، این چیز قابل تحملی نیست. او قسم به قرآن خورد که جازم است و این رأی را تغییر نخواهد داد. گفتم بسیار خوب. من هم آمدم و روز بعد هم آن آقای عباسقلی هم آمد و گفتیم خوب چه‌کار کردید؟ او گفت شما چه‌کار کردید؟ من گفتم ایشان را راضی کردم و به قید قسم حاضر است. گفت ولی ایشان می‌گوید که نمی‌شود چون نظامی‌ها زیربار نرفتند. آنچه که ایشان بعد در کتابش نوشته است دروغ است و دروغ مفتضحی هم است و داستان واقعی همین است که من به شما گفتم. حالا بعد از انقلاب که ما به ایران رفتیم یعنی همان روزهای اول انقلاب که وارد ایران شدیم دکتر نراقی پیش من آمد.

س- احسان نراقی؟

ج- بله، احسان نراقی. و داستان آمدن بختیار را به پاریس نقل کرد و گفت جلسه‌ای بود و آقای مهندس بازرگان بود و آقای بهشتی بود و من بودم و بختیار بود و بحث کردیم و این متن را ما نوشتیم، آن متن را الان به شما می‌دهم، و در آن متن این است که تلگرافی است که ایشان آن‌جا می‌آید و آخر هم ختم می‌شود به این‌که اختیار دولت من در دست شما است که این در همان خطی می‌شد که قراری بود که در پاریس گذاشته شده بود. گفتم خوب این را چرا بعد عوض کردید؟ گفت نمی‌دانم به‌جای این‌که این را تلگراف کنند و آن جمله خط خورده بود یعنی یک خطی کشیده بودند و یک چیز دیگر در حاشیه نوشته بودند. او گفت که آن مشاورین او را منصرف کردند. من حالا یادم نیست که کدام‌یک از این مشاورین که می‌گفت او را منصرف کردند که این جمله را خط بزنید. تا این‌که در اسناد سفارت و در نوشته‌های آقای برژینسکی و دیگران خواندیم و معلوم شد که نه این امریه از آقای کارتر بود. آقای سالیوان به کارتر تلگراف کرده است، خود بختیار به‌اصطلاح از آن‌ها خواسته است که موافقت کنند با این پیشنهاد و این پیشنهاد ایران را از خیلی خطرات حفظ می‌کرد متأسفانه ضعف این آدم موجب شد که در آن خطرات قرار گرفت. آن آقای کارتر به طور قطع رد کرده و گفته یک نفر به‌اصطلاح دولت ائتلافی بی‌دولت ائتلافی و یک‌قدم به‌طرف خمینی بروید ما هرگونه حمایت را از شما سلب می‌کنیم. و این آدم به خودش نیاورد یا نیارسته است که آقا مسئول وضعیت کشور من این‌جا هستم، من که نوکر شما نیستم که شما در واشنگتن تشخیص بدهید و من در تهران عمل کنم. ترجیح و تشخیص این است که این‌کار بشود. بعد آن‌ها چه‌کار می‌توانستند بکنند ضد بختیار؟ هیچ‌کار. ضعف بشری است دیگر، ضعف به خرج داده است و این در اسناد موجود هست. معلوم شد که بله این گفت‌وگوها هم به آن‌ها منتقل شده، اینکه گفتم دروغ است اگر این اسناد نبود باز هم می‌گفتم که این دروغ گفته است ولی حالا این اسناد هم هست و این را من با جزم به شما گفتم که دروغ گفته است. پس آن داستان آن طوری بوده است. و حالا ایشان می‌خواهد بدون استعفا و بدون این‌که به‌اصطلاح یک‌قدم به طرف مردمی که انقلاب کرده بودند بیایند به عنوان رژیم پیشین و دوست ایالات متحده به پاریس تشریف بیاورند. خب این طبیعی بود که من نمی‌توانستم موافق باشم. این آقای Stempel که رئیس قسمت سیاسی سفارت آمریکا بود و در آن‌وقت یک کتاب هم نوشته است، کتاب حاضر در آن‌جا می‌گوید که اگر ایشان به پاریس آمده بود برنده او بود و بازنده انقلاب و خمینی. و این راست است. برای این‌که آمدن او به معنای مشروعیت گرفتن بود، چطور می‌شد یک رهبری که یک کسی را به نخست‌وزیری شناخته و با این صفت با او دیدار کرده بعد بیاید او را نفی بکند. توی دنیا اصلاً خنده‌دار می‌شد. پس طبیعی بود که او ماندنی می‌شد و خمینی رفتنی. حالا مصیبت دوتا آدم نبود مصیبت این بود که شما هر روز نمی‌توانید در جامعه آن شرایط را ایجاد بکنید که یک ملتی از یک قعر قرون می‌خواهد به صحنۀ تاریخ بیاید در پایان قرن بیستم. این شرایط را هر روز نمی‌شود ایجاد کرد و این چیزی نبود که با خودخواهی‌های شخصی آقای بختیار یا آقای خمینی یا آقای بنی‌صدر این را به‌اصطلاح تاخت زد و معامله کرد. این بود که من ساعت نیم به نیمه‌شب مانده به خانه رسیدم و دیدم که دارند تلویزیون نگاه می‌کنند و خبر دارد می‌گوید و قطب‌زاده در صفحۀ تلویزیون است و می‌گوید که بله ایشان فردا این‌جا می‌آید. من فوراً به نوفل‌لوشاتو تلفن کردم و این پسرش گم شده بود، این احمد خمینی عادتی دارد که وقتی مشکلی پیش می‌آید گم می‌شود، و من هم خیلی سخت با پرخاش شدید گفتم یک خیانت بزرگی در حال انجام است و ایشان را باید پیدا کنید وگرنه خودتان پیغام مرا برای خمینی ببرید. بالاخره پیدا کردند و آمد. گفتم برو به پدرت بگو که شما را مردم مرجع تقلید قبول کردند سیاست‌باز قبول نکردند. شما یک آدم سیاسی نیستید که هرروز یک حرفی بزنید، شما باید یک حرف بزنید و این را اگر پذیرفتید این می‌ماند و شما می‌روید و این انقلاب هم قربانی می‌شود و لعن و نفرین ابدی تاریخ نثار شما می‌ماند و تا تاریخ ایران هست شما ننگین هستید. او هم رفت و ده‌دقیقه‌ای مثلاً بعد آن بیانیۀ کوتاه پدرش را آورد و برای من خواند و گفت به خبرنگاران بدهید. این خانم سودابه سدیفی که بعد زندانی شد او هم نشسته بود من هم دادم فوری به او دادم و گفتم به فرانسه به آژانس فرانس بدهید. پنج دقیقه بعد هم او تلفن کرد و گفت به این‌که آقا می‌گویند فعلاً این بیانیه را ندهید. گفتم مرغ از قفس پرید، دادم و دیگر هم نمی‌شود پس گرفت. داستان این بود از اول تا انتهایش.

س- آقای بنی‌صدر از آن لیستی که بانک مرکزی منتشر کرد که خیلی کسان را متهم کرده بود به خروج ارز از ایران شما بعد از این‌که وزیر دارایی شدید آیا از صحت و سقم آن جریان اطلاعی پیدا کردید؟ آیا واقعاً آن یک لیست درست و برحق بود؟

ج- آن لیست که بگویم دقیق همۀ افراد به همان ترتیب که در آن لیست بود پول بیرون برده بودند نه صحیح نبود. اما وقتی که به تحقیق برآمدیم یعنی مسئول شدیم و خواستیم که ببینیم بانک‌ها در چه وضعی هستند و وضع مالی دولت چگونه است و این‌ها به این نتیجه رسیدیم که هیچ بانک غیرورشکسته‌ای برجا نیست. حتی بانک ملی هم ورشکسته بود. چه باید کرد؟ چندین نظر بود که اعلام ورشکستگی بدهیم که تمام بانک‌ها ورشکسته‌اند. چون همۀ پول‌ها را این آقایان برداشته و برده بودند و دیناری پول باقی نگذاشته بودند. اسنادی که ما برای پاناما جمع‌آوری کردیم از خورد و برد شخص شاه سی و یک میلیارد دلار، سی‌ویک میلیارد دلار فقط شخص شاه و آن هم فقط آن مقداری که ما توانستیم اسناد جمع کنیم نه همۀ پول‌هایی که ایشان برده و خورده بود. این خانم شمس‌ پهلوی کاخی که با پول دولت ساخته بود دوباره آن را گرو گذاشته و ششصد میلیون گرفته و برده بود، هنوز هم برده و حالا هم به عنوان تبعۀ آمریکا ادعا می‌کند که مصادره شده و از طریق دادگاه لاهه می‌خواهد دوباره غرامت پس بگیرد. پس خورد و برد توی آن لیست که یک‌دهم هم نیست. من می‌گویم فقط یک قلم اعلی‏حضرت کذایی سی و یک میلیارد دلار دزدی‌های ایشان بود، یک‌قلم، برداشت‌های ایشان بود و بقیه را شما ببینید که از چه قماش بوده است. بنابراین در این‌که عده‌ای پول‌ها را برده بودند تردیدی به اندازۀ سر سوزن هم نکنید. این‌که بعضی از آن‌ها بسیار کمتر از واقعیت بود توی آن فهرست و بعضی‌ها هم همین‌طور اسامی آن‌ها آمده بود بدون این‌که واقعاً پولی خارج کرده باشند.

س- ولی اسم کسی به دروغ آن‌جا نیامده بود؟

ج- چرا یک عده‌ای که پولی هم خارج نکرده بودند این‌ها چون به‌اصطلاح در فهرست پولدارها تلقی می‌شدند گفتند که لابد این‌ها هم پول خارج کردند.

س- هیچ‌یک از آن اسامی یادتان هست؟

ج- نخیر یادم نیست ولی این‌ها تحقیق شد و چندین مجلد از اسناد جمع‌آوری شد که ما اول که قضیۀ شاه در پاناما پیش آمد و در سناریوی معروفی که کارتر در کتابش می‌نویسد من و او امضا کردیم در آن سناریو قرار بود که ما مدارک را به پاناما بفرستیم برای توقیف شاه و این‌ها فکر می‌کردند که مدارکی نیست و ما همین‌جور حرف هوایی می‌زنیم. مدارک همه را از بین بردند و چیزی نیست که ما بتوانیم بفرستیم. و ما این مدارک را جمع کردیم دربارۀ دزدی‌ها، دربارۀ رشوه‌هایی که به مطبوعات دنیا داده بودند، دربارۀ جنایات دربارۀ دستورهای شکنجه که به قلم شخص شاه دستور داده بود شکنجه کنند یا بکشید و از این چیزها فراوان. بعد که این اسناد به پاناما رفت دیدند که نه اسناد قوی است و طبق این اسناد می‌شود ایشان را توقیف کرد. این است که ۲۴ ساعت قبل او را بردند به مصر.

س- آقای بنی‌صدر وسعت تماس و همکاری بین نیروهای مخالف شاه و ژنرال‌های ارتش شاه مثل آقای فردوست و آقای قره‌باغی تا چه اندازه بود؟

ج- والله منظور از چه زمان است؟

س- منظورم همان از اول انقلاب است یا لااقل اگر شما اطلاع دارید

ج- همان‌طوری که گفتم قَرَنی از نجف داشت که گفتم آن پیغام را به خمینی داد. اما قَرَنی در ارتش نبود، ارتشی بود ولی در ارتش نبود و در بیرون با بازرگان این‌ها همکاری می‌کرد. وقتی آقای فروهر به پاریس آمد، حالا ممکن است خمینی قبلاً هم تماس داشت چون یک سرتیپی بود که دائم آن‌جا بود حالا اسم او یادم نیست و یک‌روز هم مرا با ماشین خودش به شهر آورد اما یادم نیست که اسمش چه بود و در آن ماشین دکتر رزم‌آرا که بعد شد وزیر بهداری بختیار هم بود، من از چه زمانی مطلع شدم را می‌توانم بگویم والا خود شخص خمینی از چه وقت ممکن است اطلاعات دیگری داشته باشد. آن از زمانی بود که آقای فروهر به پاریس آمد. ایشان گفت که امرای ارتش از ایشان خواستند که با خمینی صحبت بکند اگر خمینی به ارتشی‌ها یک تأمینی می‌دهد آن‌ها حاضر هستند به‌اصطلاح مقاومت نکنند. گفتیم خب از این بهتر نمی‌شود. من رفتم و در این زمینه با آقای خمینی صحبت کردم. ایشان پذیرفت و مضمونش هم این بود که ارتش برجا می‌ماند و ارتشی‌ها در تأمین کامل هستند و تعقیب به‌اصطلاح قضایی و غیرقضایی بعد از انقلاب نخواهد شد البته به این شرط که آن‌ها هم مقاومت نکنند و از کشتار و این چیزها دست بردارند. این نوشته به خط آقای خمینی نزد آقای فروهر موجود است. ایشان از این‌جا با تلفن به آن‌ها اطلاع داد که این نوشته گرفته شده است. البته این مطلب را من دوباره تکرار کنم که از نظر ما حتی نوشته لازم نبود برای این‌که مرجع تقلید که نمی‌شود که حرفش دوتا بشود، اگر قول او هم قول نباشد پس قول چه کسی در دنیا قول می‌شود، این‌جوری بود. معهذا دیگر وقتی که گفتند ایشان به قلم خودش نوشته دیگر خب طبیعی است که آن ارتشی‌ها کاملاً با اطمینان خاطر به‌اصطلاح مسئله را تلقی کردند. از این‌جا که به ایران رفتیم در فرودگاه فروهر به من گفت که پس من زودتر می‌روم معطل تشریفات سالن و فرودگاه و سخنرانی و این‌ها نمی‌شوم که این‌ها را ببینم و این متن را به آن‌ها بدهم و رفت. بعد یک‌هفته بعد تلفن کرد و گفت این آقای خمینی گفته است که من گزارش کار را به هاشمی رفسنجانی بدهم و من این‌کار را نمی‌توانم بکنم، شأن من نیست. من رابط ایشان با ارتش بودم حالا رابط هاشمی رفسنجانی با ارتش بشوم؟ که این از من ساخته نیست. به من هم گران آمد و گفتم آخر چطور می‌شود که خمینی همچین حرفی را زده باشد و رفتم پیش خمینی که شما این چه حرفی بود که زدید فروهر بالاخره یک شخصیتی است توی این کشور و آن‌ها هم می‌خواهند که اطمینان داشته باشند که می‌خواهند فقط از زبان آن‌ها در بیاید و به گوش فروهر و از زبان فروهر به گوش شما. آن‌ها نمی‌خواهند که واسطۀ دیگری داشته باشند. گفت نه من که نگفتم او تابع این باشد من گفتم که من این‌جا سرم شلوغ است دیدار با من مشکل است و این همه جمعیت صبح تا عصر می‌آیند من اصلاً گیج هستم و یک کسی می‌خواهد که به من فوری دسترسی داشته باشد. تا آقای فروهر بیاید و مطلب را به من بگوید ممکن است طول بکشد گفتم اگر مطلب فوری بود به ایشان بگویند که بیاید به من بگوید. گفتم نه همان‌طوری باشد که اول بود اگر مطلبی بود ایشان بتواند بیاید و به شخص خود شما بگوید. بعد هم ارتشی‌ها آمدند که ما می‌خواهیم رژه برویم از آن خانۀ رفاه. از ایشان بپرسید که موافقت می‌کنند یا خیر؟ من هم به او گفتم و او گفت که البته موافقت می‌کنم.

س- این ارتشی‌ها چه کسانی بودند؟

ج- همان‌هایی که آمدند رژه رفتند، چندین هزار نفر بودند.

س- یعنی ارتشی‌های دست پایین ارتش نه ژنرال‌های ارتش؟

ج- ژنرال نبودند اما سرهنگ و با درجه بودند. آن‌هایی که با من صحبت کردند را می‌گویید؟

س- بله.

ج- آن‌ها از طریق فروهر گفتند. حالا آن‌ها ژنرال‌ها بودند یا غیر ژنرال‌ها را من نمی‌دانم.

س- پس آقای فروهر در واقع رابط بود بین نظامی‌ها و نیروهای خمینی؟

ج- در ابتدا اینجور ‌بود بله. البته بعد معلوم است که نه، آن‌ها یک ارتباط دیگری هم داشتند طبق اسنادی که در سفارت آمریکا منتشر شده و نوشته‌های سالیوان و غیره معلوم می‌شود که از طریق مهندس بازرگان هم تماس داشتند.

س- با آقای بهشتی؟

ج- نخیر با خود آقای خمینی. آن‌ها یک چندتا سرهنگ داشتند که از سابق با این‌ها رابطه داشتند مثل همین سرهنگ سلیمی. آن‌ها ارتش تلقی نمی‌شدند.

س- شما در آن زمان از نقش آقای قره‌باغی و فردوست هم اطلاعی دارید که به ما بدهید؟

ج- اصلاً و ابداً.

س- شما هیچ‌وقت آقای فردوست را ندیدید؟

ج- هیچ‌وقت. نه آن وقت دیدم، نه قبل دیدم و نه بعد دیدم.

س- داشتید راجع به آقای فردوست صحبت می‌کردید. شما اطلاع دارید که آقای فردوست با رژیم خمینی همکاری دارد؟

ج- بله همکاری دارد اما این‌که این همکاری چگونه است؟ داخلی است؟ با خارجی‌ها است؟ این‌ها را من نمی‌دانم اما می‌دانم که هست و کار می‌کند. در اسناد هم هست که ایشان جزو کسانی بوده است که به آمریکایی‌ها پیشنهاد می‌کند که شاه برود و خمینی بیاید.

س- آقای دکتر بنی‌صدر، این وسعت تماس و همکاری با مقامات آمریکایی تا چه اندازه بود؟

ج- هیچ اندازه.

س- شما یک‌جا در کتاب‌تان نوشتید که یک مامور با آقای خسرو قشقایی آمدند و به شما گفتند که یک مقام عالی‌رتبۀ آمریکایی می‌خواهد با آقای خمینی ملاقات بکند و بعد معلوم شد که ایشان مأمور سیا هستند.

ج- بله ایشان آمده بود که مرا بخرد.

س- این مأمورین با آقای خمینی ملاقات کردند؟

ج- نخیر. آیا کردند یا نکردند نمی‌دانم.

س- ولی شما توی کتاب‌تان نوشتید که آقای خمینی گفتند که بیایید.

ج- بله گفت بیایند که ببینیم حرفش چیست. آمد آن اتاق. من یک عادت دارم اولاً با خارجی خیلی سخت ملاقات می‌کنم و ثانیاً اگر پذیرفتم ملاقات کنم حتماً در حضور جمع می‌کنم ملاقات تنهایی با خارجی من نمی‌کنم.

س- ملاقات خودتان را فرمودید ولی شما اطلاع ندارید که ایشان با آقای خمینی هم ملاقات کردند یا نه؟

ج- نخیر اطلاع ندارم ملاقات کرده یا نکرده ولی اسناد منتشر شده است و بنابراین اسناد قرار گذاشته بودند که با خمینی در ارتباط بشوند منتهی بعد از این قرار منصرف شدند و ترجیح دادند از طریق ژیسکاردستن رئیس‌جمهور وقت فرانسه تماس برقرار شود. آن روزهای اولی که بعد از کودتا من این‌جا آمدم و رژیم خمینی خیلی به فرانسوی‌ها سخت گرفته بود گفتند به این‌که فرانسوی‌ها به او گفتند که زیاده اصرار نورز برای این‌که آن نوارها را رو می‌کنیم. من تعجب می‌کردم که این نوارها چگونه نوارهایی است، می‌شود باشد. و حالا معلوم شد که این نوارها یعنی گفت‌وگوهایی که مقامات فرانسوی به نمایندگی آمریکایی‌ها با خمینی داشتند و طبیعتاً ضبط کردند، لابد یک چیزهایی در آن نوارها هست که به درد تهدید می‌خورده است و آقای خمینی را با آن نوارها تهدید کرده بودند. این راجع به آن. اما این‌که آمریکا چه خطی را در انقلاب ایران تعقیب می‌کرد؟ این را من در تحلیلی که من نوشتم براساس سی‏ودو جلد اسنادی که منتشر شده و کتاب‌هایی که آمریکایی‌ها نوشتند که این‌ها یک سیاست از پیش مدون و مرتبی نداشتند و گام به گام و روز به روز سیاست‌شان تغییر می‌کرد و یک نوبت بنا داشتند که شاه را به هر قیمت حفظ کنند و بعد این غیرممکن می‌شود و حتی این سالیوان نوشته است که در آخرین لحظه بریژینسکی در تلفن می‌گفت که آیا دیگر احتمال کودتا نیست و من به او ناسزا جواب دادم. بعد از انقلاب بنا را می‌گذارند بر حمایت از بازرگان ولی این به زودی این بنا جایش را می‌دهد به بنای حمایت از خمینی به عنوان کسی که در کوتاه‌مدت قوی‌ترین و در درازمدت ضعیف‌ترین مرد ایران است. پس این سیاست عمومی، خط عمومی تحول‌شان بود. و اما این‌که چگونه ارتباطاتی می‌گرفتند این تا حالا چیزی منتشر نشده است و خود خمینی و دستگاهش هم چیزی منتشر نکرده و از طریق من همان شخص بود که از طریق خسرو قشقایی آمد و من آن تفسیر را در آن کتاب نوشته‌ام.

س- شما در زمانی که با آقای خمینی در پاریس بودید تا آن‌جایی که شما اطلاع دارید هیچ آمریکایی دیگر به ملاقات آقای خمینی نیامد؟

ج- تا آن‌جایی که من اطلاع دارم چرا رئیس قسمت سیاسی سفارت آمریکا در فرانسه اصلاً مأمور ارتباط بود و طبق نوشتۀ خود آمریکایی‌ها از طریق دکتر یزدی با خمینی.

س- شما در هیچ‌یک از این ملاقت‌ها اصلاً حضور نداشتید؟

ج- هیچ ابداً. آن‌ها مرا اصلاً ضد آمریکایی می‌دانستند و تماس از طریق من بی‌معنی بود.

س- از محتوای گفت‌وگوها هم اطلاعی نداشتید؟

ج- هیچ.

س- آقای دکتر بنی‌صدر اولین شورای انقلاب چه موقعی تشکیل شد و چگونگی تشکیل آن از چه قرار بود؟

ج- والله شورای انقلاب بحث‌های مفصلی برانگیخت که چگونه باشد و چگونه ترکیب بشود. گمان من این است که نخستین زرنگی را خمینی در تشکیل شورای انقلاب کرد و بزرگ‌ترین ضعف را به‌اصطلاح جناح روشنفکران در آن قضیه از خود بروز دادند. وقتی که خمینی اعلام کرد که شورای انقلاب تشکیل شده من در برلین بودم، در آن‌جا سمیناری بود که من برای شرکت در آن سمینار به آن‌جا رفته بودم. در تلفن پسر ایشان گفت که شما ببینید آقای فروهر و آقای دکتر سنجابی حاضر هستند از عضویت جبهه ملی استعفا کنند و عضو شورای انقلاب بشوند؟ من هم تلفن کردم و با آن‌ها تماس گرفتم و جواب دادم. بعد که ما آمدیم پاریس دیدم که این‌جا ایشان اعلام کرده که شورای انقلاب اعضایش در درون کشور هستند و بنی‌صدر و یزدی و قطب‌زاده هم عضو این شورا نیستند. وقتی این اسناد سفارت منتشر شد فلسفۀ این‌که بگویند آن‌ها در ایران هستند و ما هم عضو آن نیستیم روشن شد و معلوم شد که این در موافقت، حالا اگر صریح و علنی نبوده ضمنی با آمریکایی‌ها وجود داشته است و چون ما به‌اصطلاح چپ رادیکال تلقی می‌شدیم از ناحیۀ آمریکایی‌ها پس باید ایشان اظهار می‌کرده که ما جزو آن شورا نیستیم برای جلب اطمینان خاطر سیاست آمریکا. که البته من آمدم و به نوفل‌لوشاتو رفتم و گفتم که شما شورا تشکیل دادید؟ گفت بله در ایران. گفتم خب آقا این در کدام انقلاب سابقه دارد؟ گفت سابقه لازم نیست. گفتم چرا سابقه لازم است حتی اگر شما بخواهید بدعت بگذارید این توجیه می‌خواهد که این شورای انقلاب از کجا آمد؟ و انقلاب عناصری را رو می‌آورد. اگر فردا معلوم بشود این‌ها عناصری هستند که از بیرون به انقلاب تحمیل شدند این انقلاب مرده است. به این دلیل گفتم که این کجا سابقه داشته است. گفت نه عناصرشان در انقلاب بودند، از آن جهت نگران نباشید. معلوم شد که بی‌خود می‌گوید و هیچ‌کدام نقشی در انقلاب نداشتند. آقای بهشتی هیچ نقشی در انقلاب نداشت.

س- پس شما مخالف بودید با این‌که آخوندها در ترکیب شورای انقلاب اکثریت عددی داشته باشند؟

ج- قطعاً مخالف بودم.

س- آیا کوششی کردید؟

ج- بله. خیلی کوشش کردم. اصلاً گفتم ما صورتی دادیم. ایشان هم آن صورت را گرفت مثل بقیۀ صورت‌هایی که می‌گرفت و هیچ اعتنایی هم نکرد. تا وقتی که به ایران رفتیم. در آن‌جا معلوم شد که مهندس بازرگان از جمله شرط‌هایی که برای قبول نخست‌وزیری کرده است یکی هم این است که آن‌هایی که در خارج بودند مقام و منصبی نداشته باشند که باز روی همان خط عمومی بود که آن‌ها دوتای‌شان مقام و منصب پیدا کردند، قطب‌زاده و یزدی، و آن کس که پیدا نکرد من بودم. من نه در شورای انقلاب بودم و نه در دولت. اما همان درس‌هایی که در دانشگاه صنعتی گذاشتند و جمعیت عظیم می‌آمد، ظاهراً متوجه شدند که بی‌خودی مرا همین‌جوری بی‌کار گذاشتند…