روایت‌کننده: آقای ابوالحسن ابتهاج

تاریخ مصاحبه: ۲۵ اگوست ۱۹۸۲

محل‌مصاحبه: شهر کان، فرانسه

مصاحبه‌کننده: علیرضا عروضی

نوار شماره: ۳۷

 

 

این را به‌طورکلی بگویم کهنتیجه این عملی که شاه می‌کرد که حکومت می‌کرد همین بود. خارجی‌ها به خودشان اجازه می‌دادند که بیاید یک چیزهایی از او بخواهند و در غالب موارد مجبور بود بکند برای این‌که آن‌ها را نرنجاند. درصورتی‌که اگر یک دولتی بود دولت علاج داشت آدم یک کارهایی را انجام می‌داد یک کارهایی را انجام نمی‌داد. وقتی هم خیلی هم مثلاً می‌خواستند که موجبات رضایت کسی را فراهم بکنند این‌ها را عوض می‌کردند. اما وقتی خودش این‌کار‌ها را می‌کند نتیجه این‌ها همین است. و آن‌وقت هیچطور مثال این تقاضای نامشروعی را می‌کردند که در مقابلش اگر مقاومت نمی‌شد از طرف یک افرادی شاه این‌کارها را انجام می‌داد تقاضاها را انجام می‌داد.

س- تحت فشار خارجی.

ج- خارجی‌ها. و برای این بود که خودش یک مرکز می‌خواست باشد که اشخاص دیگر اجازه نداشتند که تصمیم بگیرند و این‌جور مسائل را خودش رأساً حل بکنند. شاید از این نقطه نظر این توضیح لازم باشد. هان؟

س- بله بله.

ج- هان. دو تأیید این نظر که چه‌جور خارجی‌ها مستقیماً مراجعه به شاه مراجعه می‌کردند و تقاضای نامشروعی می‌کردند و شاه در محظور قرار می‌گرفت من دو مورد را می‌توانم ذکر بکنم یکی موقعی که در بانک ملی بودم و یک تصویب‌نامه‌ای را داشتند تهیه می‌کردم یعنی تهیه کرده بودم که به هیئت دولت بدهم راجع به سپرده‌هایی که مردم در بانک ملی و بانک‌های خارجی که آن‌وقت بانک شاهی بود و بانک ‌ایران و روس، آن زمان بانک‌های دیگری تقریباً وجود نداشت، مگر بانک کشاورزی که کار تخصصی خودش را می‌کرد و بانک رهنی. یک‌روز شاه مرا خواست و گفت که سفیر انگلیس Le Rougetel آمده است و می‌گوید که بانک ملی تصویب‌نامه‌ای تهیه کرده است راجع به همین سپرده‌های بانک شاهی که می‌بایست این را بانک شاهی واگذار بکند به بانک ملی و اگر به این کیفیت این تصویب‌نامه قبول بشود بانک شاهی تعطیل خواهد کرد و این عمل در روابط ایران و انگلیس تأثیر خواهد داشت. من به شاه گفتم که Le Rougetel سفیر انگلیس چه حق دارد بیاید حضور اعلیحضرت و مستقیماً در این‌جور کارها مداخله بکند و از رئیس بانک ناشر اسکناس شکایت بکند؟ مگر در لندن به محسن خان، که آن‌وقت وزیرمختار ایران در لندن بود اجازه می‌دهند که برود پیش کینگ جورج، آن زمان پادشاه انگلیس بود و از که رئیس Bank of England بود شکایت بکند؟ گفتم چه فرقی هست بین لندن و تهران؟ این آدم حق ندارد این‌کار را بکند. وآنگهی این‌کار یکی از واجب‌ترین کارهایی است که من باید انجام بدهم. موقعی بود که یک طرح قانونی وکلای مجلس به تصویب رسانده بودند و صدور اسکناس را ممنوع کرده بودند. به‌طوری‌که بانک ملی مقداری طلا داشت طلاها را نمی‌توانست تبدیل به کاغذ به اسکناس بکند که قروض خودش را بپردازد و این وضع بسار خطرناکی برای بانک ملی ایجاد کرده بود که هر آن ممکن بود بانک ملی متوقف بشود و ورشکست بشود. و هرچه که سعی کردم این تصویب‌نامه را، این قانون را هیئت وزیران اصلاح بکنند یک قانون جدیدی ببرند تکلیف نشر اسکناس را معلوم بکنند و بانک را از این وضع خطرناک نجات بدهند نشد. و چون نشد در صدد این برآمدم که تنها راه دیگری که بود این بود که اشخاصی که پول‌های‌شان را از بانک ملی می‌کشیدند این‌ها نمی‌بردند توی خانه‌شان زیر فرش قایم بکنند یا چال بکنند. این را می‌بردند می‌گذاشتند در یکی از این بانک و کسی هم البته داشت توی بانک روس نمی‌گذاشت بیشترش را توی بانک شاهی می‌گذاشتند که یک بانک ۶۰ ساله انگلیسی بود که در ایران مورد اعتماد مردم هم بود. و پیشنهاد کردم، اول تصویب‌نامه را تهیه کرده بودم که صددرصد این پول‌ها را که در بانک هست بگذارند در بانک ملی بعد به ۸۰ درصد رساندم، و همکارانم استدلال کردند یک‌دفعه این کار خیلی زیاد است و آورده بودیم به ۵۵ درصد به نظرم، ۵۵ درصد. و به شاه گفتم، گفتم این‌کار واجب است لازم است برای حفظ بانک ملی برای نجات بانک ملی از ورشکستگی و از اضمحلال و من اگر این‌کار را نکنم خیانت کردم و می‌دانم بعد از من کسی جرأت نخواهد کرد این‌کار را بکند پس من اگر نکنم خیانت است و می‌کنم و اگر بخواهید اصرار بفرمایید استعفا می‌دهم. گفت که «شما حق ندارید استعفا بدهید.» جواب دادم که من ممکن نیست سرکاری بمانم که نتوانم آنچه را که خودم معتقد هستم اجرا بکنم بنابراین چاره‌ی دیگری ندارم جز استعفا. گفت، «حق با شماست. شما حق دارید. این‌کار درست است اما ما به این‌ها الان احتیاج داریم و باید با آن‌ها مماشات کرد.» گفتم این از آن مواردی نیست که من بتوانم اغماض بکنم و مماشات بکنم. این تسلیم شد قبول کرد. رفتم بعد این تصویب‌نامه را اتفاقاً به هیئت وزیران که فرستادم مظفر فیروز که آن زمان معاون نخست‌وزیر بود، هنوز هم شاید معاون نخست‌وزیر نشده بود یا این‌ها… بله شاید معاون نخست‌وزیر بود، او مخالفت کرد و به من تلفن کردند که خودم در جلسه بعد بیایم و مدافعه بکنم، رفتم استدلالم را بیان کردم و قوام‌السلطنه خودش تصویب‌نامه را امضا کرد و بقیه هم همه امضا کردند. و فردایش سفارت انگلیس یک یادداشتی برای نخست‌وزیر فرستاد و اعتراض کرد یعنی همان تفکر را داد که شنیدیم همچین تصویب‌نامه‌ای می‌خواهید بگذرانید، نمی‌دانستند تصویب شده، و این اثرات بدی خواهد داشت در روابط ایران و انگلیس. قوام‌السلطنه هم البته یک خرده ناراحت بود و همان روزی که مرا خواست و با او صحبت می‌کردم چون بستری بود و توی رختخواب خوابیده بود تب داشت، به او گفتم که به سفیر انگلیس بفرمایید که با من صحبت بکند. بفرمایید که رئیس بانک مرکزی آمد استدلال کرد و هیئت‌وزیران همه متقاعد شدند و خودش توضیح خواهد داد. اتفاقاً همین‌طور هم شد رفتم صحبت کردم و بالاخره این‌کار را کردم. یک مورد دیگری که در دوره‌ی تصدی من در سازمان برنامه پیش آمد باز هم نظیر همین بود شاه گفت «Chapin سفیر آمریکا آمده است می‌گوید که چرا شما تمام درآمد نفت را به بودجه‌تان نمی‌برید؟ جزو درآمد کل کشور نشان بدهید تا کسر بودجه نداشته باشید و برای کارهای عمرانی به جای این‌که عایدات نفت را کنار بگذارید برای مخارج عمرانی برای مخارج عمرانی وام از خارج بگیرید.» گفتم Chapin غلط کرده، Chapin چه حق دارد که بیاید یک‌همچین دخالت‌هایی بکند؟ این امر امکان ندارد و اگر بخواهید این‌کار بشود من استعفا می‌دهم گفتم دلیل آن چیست. به من می‌گویند که برای کارهای عمرانی‌تان بروید قرض بکنید، می‌روم پیش بلاک رئیس بانک جهانی می‌گویم آمدم قرض بکنم می‌پرسد خب وضع‌تان را بیان بکنید چه‌قدر دارید؟ درآمد چه‌قدر دارید؟ درآمد نفت چه‌قدر هست؟ به او می‌گویم که درآمد نفت را ما در آن دخالت نداریم برای این‌که درآمد نفت را گذاشته‌ایم توی بودجه. می‌گوید چطور درآمد نفت را گذاشتید و از درآمد نفت هیچ نمی‌خواهید برای کارهای عمرانی خرج بکنید؟ بگویم نه، می‌گوید شما معتقد هستید به این‌که این برنامه عمرانی برای مملکت یک کار مهمی است؟ می‌گویم البته، می‌گوید خب شما که معتقد هستید به خودتان زحمت نمی‌دهید که یک دینار از پول نفت بردارید به این مصرف برسانید پول نفت را می‌برید برای پرداخت حقوق مستخدمین دولت یا مخارج ارتش آن‌وقت برای کارهای عمرانی می‌خواهید تماماض بیایید از یک مؤسسه‌ی خارجی یا یک مؤسسه‌ی بین‌المللی قرض بکنید؟ به من خواهد گفت که شما بروید مغزتان را به یک دکتری نشان بدهید شما اصلاً صلاحیت این‌کار را ندارید. امکان ندارد که به من قرض بدهد و من هم خودم را مفتضح می‌کنم و هم راه اجرای برنامه مسدود می‌شود دیگر امکان ندارد که به من قرض بدهد و من هم خودم را مفتضح می‌کنم هم مملکتم را مفتضح می‌کنم و هم راه اجرای برنامه مسدود می‌شود دیگر امکان ندارد که این‌کار را بتوانیم بکنیم. گفتم به این جهت من… گفت «من چه بکنم چه بگویم؟» گفتم بفرمایید به Chapin که چون این‌کار مربوط به ابتهاج است به ابتهاج که گفتیم گفت که اگر بخواهید اصرار بکنید من استعفا می‌دهم و بنابراین ما چون نمی‌توانیم بگذاریم نمی‌خواهیم بگذاریم که او برود ناچاریم که از انجام این‌کار امتناع بکنیم. ظاهرش هم خیال می‌کنم که خوشوقت شد که راه‌حلی پیدا شد. چند روز بعد رفتم به اسلامبول در جلسه‌ی  سالیانه بانک جهانی و صندوق بین‌المللی که آن سال در اسلامبول بود در ۱۹۵۵ در ضمن دید و بازدیدی که می‌کردم رفتم پیش جورج هامفری که وزیر دارایی وقت بود وزیر دارایی آمریکا بود و آدم خیلی متنفذی هم بود از دوستان آیزنهاور بود که رئیس‌جمهور بود. قائم مقام وزارت دارایی و یکی از معاونین وزارت دارایی هم توی اطاقش در هیلتون حضور داشتند. جورج هامفری پرسید که کارهای‌تان چطور پیشرفت می‌کند؟ جورج هامفری را من قبل از این‌که از واشنگتن برگردم به ایران موقعی که در صندوق بی‌نالمللی بودم با او آشنا بودم، یکی ارؤسای OCI که سابق آورده بودیم برای تهیه برنامه او یک آدم خیلی مهمی بود رئیس (؟؟؟) بود او به من توصیه کرد که من بروم و با او آشنا بشوم گفت این مردی‌ست خیلی‌خیلی با فهم خیلی مرد مطلعی است خوب است که شما با این آشنا بشوید. و رفته بودم و با او آشنا شده بودم و با او آشنا شده بودم بنابراین از این راه رفتیم به او یک سلامی بگویم و در جواب این مطلبی که این سؤال کرد که چطور کارهای‌تان پیشرفت می‌کند یا نه؟ گفتم که مشکلات زیادی دارم که یک قسمت مربوط به دولت شما است. پرسید چطور؟ گفتم که از طرف دولت شما آمده است پیشنهادی شده است به ایران که این‌کار را بکنیم، درآمد نفت را توی بودجه ببریم و برای مخارج عمرانی قرض بکنیم. گفت همچین چیزی ممکن نیست پیشنهاد کرده باشند. گفتم شاه به من گفت. سفیرتان Chapin رفته این را به شاه گفته. گفت که امکان ندارد همچین چیزی. گفتم آخر شاه که به من بی‌ربط نمی‌گوید. من هم در جواب گفتم کهمن استعفا خواهم داد اگر یک‌همچین کاری را بخواهید بکنید. گفت کاملاً حق داشتید و چطور ممکن است آخر دولت ما همچین چیزی را پیشنهاد کرده باشد؟ به تهران برگشتم این جریان را به شاه گفتم شاه چیزی نگفت. در چند روز بعد Chapin را در یک ضیافتی دیدم و به او گفتم او هم حرفی نزد. سال‌ها بعد در کنفرانس سانفرانسیسکو بودم یک کسی که در آن زمان در وزارت دارایی آمریکا کار می‌کرد و در آن‌موقعی که من در کنفرانس سانفرانسیسکو بودم یک کسی که در آن زمان در وزارت دارایی آمریکا کار می‌کرد و در آن‌موقعی که من در کنفرانس سانفرانسیسکو بودم با Stanford Research Institute کار می‌کرد به من گفت، «آن‌موقعی که شما این مطالب را به Chapin گفتید Chapin تلگراف کرد به وزارت‌خارجه در واشنگتن و گفت که ابتهاج از اسلامبول برگشته یک‌همچین حرف‌هایی می‌زند و آن‌ها به وزارت دارایی مراجعه کردند و از جورج ها‌مفری سؤال کردند جورج هامفری هم جواب داد که عین نظر من است. اصلاً چطور ممکن است که دولت ما یک چنین پیشنهادی به ایران کرده باشد؟ این دو مورد به خوبی نشان می‌دهد مضار آن کاری که بارها به شاه هم من تذکر داده بودم و هم می‌دانم عده‌ی زیادی این فکر را داشتند و این عقیده را داشتند و به او می‌گفتند که شاه نباید در امور مملکت مداخله علنی و مداخله‌ی مستقیم بکند. شاه باید سلطنت بکند. حکومت کردن باید در دست اشخاصی باشد که مسئولیت دارند و اگر دچار یک اشتباهی می‌شوند بتوانند مورد استیضاح مجلس قرار بگیرند و مجلس این‌ها را بردارد عوض بکند خود شاه بتواند این‌ها را تغییر بدهد که یک‌همچین مواردی پیش نیاید که سفیر خارجی دو مملکت، حالا این دو مملکتی است که من وارد هستم و می‌دانم دیگران هم این‌کار را می‌کردند بدون شک سفیر شوروی هم بعضی وقت‌ها یک تقاضاهایی می‌آمد می‌کرد که شاه در محظور می‌ماند و یک کارهایی می‌کرد که مخالف مصالح مملکت بود. و شاه در این‌جور موارد به آن شخص مربوط حالا وزیر بود یا نمی‌دانم رئیس یک اداره مستقیمی بود به ایشان دستور می‌داد بدون شک می‌کردند و نتایجش بدون شک به ضرر مملکت بود. و این شاه اگر از این‌کار خودداری کرده بود سلطنت می‌کرد و مورد احترام مردم بود مورد احترام مجلس بود مورد اعتماد مملکت بود از این موارد پیش نمی‌آمد که او در محظور باشد و برای این‌که روابط خودش را با دولت‌های خارجی حفظ بکند برای این‌که مبادا از او رنجشی پیدا بکنند، و از این مطلب او خیلی‌خیلی می‌ترسید و همیشه ملاحظه می‌کرد، یک دستور‌هایی بدهد که به کلی مخالف مصالح مملکت است.

س- خواستید راجع به تحریکات بانک شاهی بر علیه بانک ملی…

ج- این یک موضوعی است که از لحاظ تهمت‌هایی که به من وارد می‌شد اهمیت دارد. واقعاً می‌شود گفت اکثریت، شاید قریب به اتفاق ایرانیان استثنا بودند اشخاصی که خلاف این نظر را داشتند، مرا متهم می‌کردند که مرا در بانک ملی آوردند که از منافع انگلیس‌ها حمایت بکنم. بالاخره مرا به قول خودشان آنگلوفیل، اما در ایران آنگلوفیلی یا نمی‌دانم روسو فیلی به معنی این بود که از عمال آن ممالک هستند. در یک‌همچین موردی بانک شاهی که یک بانک قدیمی انگلیسی بود که ۶۰ سال در مملکت ریشه دوانده بود و یک زمانی هم امتیاز نشر اسکناس را داشت که اتفاقاً یکی از کارهای مهم و مفیدی که رضاشاه کرد و یقین دارم این را به راهنمایی تیمورتاش کرد برای این‌که آن زمان تیمورتاش در این‌کار مداخله داشت. رأساً با بانک شاهی صحبت می‌کرد هیچ مربوط به وزارت دارایی و نخست‌وزیر و هیئت دولت نبود. به‌عنوان وزیر دربار این مذاکره را او می‌کرد. به بانک شاهی اخطار کردند که باید از ا متیاز نشر اسکناسش صرف‌نظر بکند و چون مدتی باقی بود این‌ها را حاضر شدند که دویست هزار لیره بدهند و این را در واقع بخرند و بانک شاهی هم قبول کرد. بالاخره بعد از مذاکرات خیلی‌خیلی زیاد و بسیار مشکل این‌کار را کردند. انتشار اسکناس را از یک مؤسسه‌ی خارجی گرفتند. یکی از کارهای برجسه‌ی رضاشاه بود، برای این‌که کمتر نظیر داشت. آنچه که من اطلاع دارم در مصر هم نظیر این قضیه‌ی بود National Bank of Egypt مثل Imperial Bank of Persia صاحب‌امتیاز صدور اسکناس بود. و او را هم در ابتدای حکومت نجیب که ناصر همه‌کاره بود آن را لغو کردند و برای اولین‌بار یک نفر مصری را به ریاست National Bank of Egypt انتخاب کردند و منصوب کردند که از دوستان و آشنایان من بود که در صندوق بین‌المللی عضو هیئت‌مدیره بود زکی صدر. این قضیه وقتی که من به بانک ملی آمدم دستوراتی را می‌دادم، دوتا بانک مجاز بود که یکی بانک ملی بود یکی بانک شاهی. بانک مجاز یعنی بان‌هایی که حق داشتند معاملات ارزی انجام بدهند. بقیه بانک‌هایی هم که بود واقعاً بانک تجاری نبود. گفتم آن زمان تعداد بانک‌ها خیلی محدود بود. این دوتا بانک حق داشت معاملات ارزی بکنند. در اولین برخوردی که من کردم که دیدم که بانک شاهی یک کارهایی دارد می‌کند برخلاف مقررات ارزی. به آن‌ها اخطار کردم که شما باید این‌کارها را موقوف بکنید باید این‌کارها را به بانک مرکزی، بانک ملی مراجعه بکنید و دستور بگیرید و دستورات بانک مرکزی را رعایت بکنید جواب دادند که شما چه حق دارید یک‌همچین دستوری به ما بدهید؟ شما یک بانک مجاز هستید ما یک بانک مجاز. ببینید چه وضعیت مضحکی بود که آن‌ها می‌خواستند خودشان را بگذارند در ردیف بانک مرکزی. درصورتی‌که بانک مرکزی تمام مسئولیت اجرای این قانون مقررات ارزی را عهده‌دار بود. بانک ملی موظف بود که ارزهایی را که خارجی‌ها می‌فروختند، قشون انگلیس قشون روس بعد آمریکایی‌ها می‌فروختند در مقابل این ریال بدهد. بانک ملی که بانک ناشر اسکناس بود مطابق قانون مسئولیت حفظ ارزش پول ایران را داشت. درصورتی‌که بانک شاهی هیچ‌کدام از این وظایف را نداشت بانک شاهی فقط این‌جا نشسته بود حداکثر سود را ببرد و انتقال بدهد که در لندن به صاحبان سهام پرداخت بشود. وضع این دو بانک اصلاً قابل مقایسه نبود. آن‌ها پیش خودشان این فکر را کرده بودند که شما یک بانک هستید ما یک بانک هستیم شما حق ندارید به ما دستور بدهید. اگر بانک ملی این دستور را نمی‌داد کس دیگری نبود این دستور را بدهد. خب از این‌جا اختلاف ما شروع شد و بعد تشدید شد به‌طوری‌که بانک شاهی دائم بر علیه من انتریک می‌کرد بلاانقطاع. من می‌دانستم او آنتریک می‌کند اما مدرک نداشتم. تا یک‌روزی این مدرک به‌دست آمد. رئیس بازرسی بانک ملی یک نامه‌ای را آورد به من ارائه داد و گفت که این… این به‌عنوان یک مدیر یک روزنامه‌ای نوشته شده بود. گفت این آقای مدیر روزنامه که با من دوست است با همان نیرومند رئیس بازرسی دوست است، گفت این را دوستانه به من داد که من به شما نشان بدهم. نامه را دیدم به خط اسماعیل دهلوی است. اسماعیل دهلوی در آن زمان کارمند ارشد ایرانی بود در بانک شاهی، کارچاق کن بود تمام کارهای آن‌ها را درست می‌کرد. نامه‌ای به خط او، برای این‌که این سال‌ها زیردست من در بانک شاهی کار می‌کرد وقتی من بانک شاهی بودم و خطش را کاملاً می‌شناختم، به خط او بود. یک مقاله‌ای نوشته و یک نامه‌ای هم ضمیمه‌اش کرده به اسم این مدیر روزنامه نوشته است که این مقاله را فرستادم که درج بکنید بعد همدیگر را می‌بینیم. مقصودم این است که حتماً این همدیگر را می‌بینیم یعنی همان مطابق قراری که مثلاً داریم به شما چیزی می‌دهیم. در این مقاله شروع کرده است از این‌که ابتهاج از عمال انگلیس‌ها است و سال‌ها در بانک شاهی کار می‌کرد و الان هم هر کاری که می‌کند به دستور انگلیس‌ها است، یعنی همان حرفی را که دشمنان من می‌زدند عین همان به تفصیل. خب من وقتی این را دیدم اصلاً به حدی متحیر شدم چطور آخر یک‌همچین چیزی می‌شود که این آدم این‌جور می‌نویسد می‌دهد دست طرف؟ حالا این طرف هم کسی بوده که این مقاله را سابق چاپ می‌کرده چطور شده که یک‌دفعه به نیرومند داده معلوم نشد. تلفن کردم به ولتر رئیس بانک شاهی گفتم خواهش می‌کنم بیایید، آمد. به او گفتم که شما در این‌جا اجازه می‌دهید که بر علیه من که رئیس بانک ناشر اسکناس هستم اعضای‌تان تحریکات بکنند؟ گفت نه همچین چیزی نمی‌کنیم. گفتم در انگلستان اگر یک‌همچین کاری را یکی از بانک‌های خارجی بر علیه Bank of England بکند و تحریکاتی را بکند و مردم را وادار بکند که مقاله بنویسند و رئیس Bank of England را متهم بکنند که او خیانت می‌کند همچین چیزی را اجازه می‌دهند؟ گفت نه. نامه را به او نشان دادم. گفتم این نامه‌ای‌ست که دهلوی نوشته و این هم خط اوست. گفت که ممکن است که این را به من بدهید که من به او نشان بدهم؟ گفتم البته. به او دادم رفت. یکی دو سه روز بعد وقت خواست و آمد گفت که این نامه به خط دهلوی هست اما او ننوشته، من درست نفهمیدم گفتم چطور همچین چیزی می‌شود یعنی چه؟ به خط او هست که ننوشته یعنی چه؟ گفت یکی از دوستانش این مقاله را نوشته بود سر راهش می‌برد که به مدیر روزنامه بدهد آمد به دیدن دهلوی و به او نشان داد دهلوی گرفت از روی این کپی کرد. گفتم که شما به این چیزی که می‌گویید معتقد هستید؟ گفتم کسی که می‌خواهد کپی بکند اولاً چه لزومی داشت کپی بکند برای این‌که فردایش این را توی روزنامه چاپ شده قشنگ و پاکیزه می‌دید، کسی که بخواهد کپی بکند دیگر تصحیح نمی‌کند، این تصحیح شده گفتم این را که دیگر می‌دانید آشکار است، چندجا تصحیح کرده. گفتم این را شما باور می‌کنید؟ گفت بله. گفتم خیلی خوب من با شما دیگر کاری ندارم تشریف ببرید. چندی از این قضیه گذشت تا یک روزی که شاه به من گفت، «بولارد دارد می‌رود و خیلی‌خیلی گله دارد از رفتاری که شما با بانک شاهی کردید و شما بروید ببینید، ببینید چه می‌گوید و زیاد هم به او تندی نکنید.» به بولارد تلفن کردن که من می‌خواهم بیایم شما را ببینم رفتم. همان‌وقت هم اولسرم هم خیلی اذیتم می‌کردم زخم معده‌ام خیلی اذیتم می‌کرد. رفتم نشستیم و صحبت کردیم گفتم خب شما چه ایرادی دارید؟ چه شکایتی دارید؟ گفت «از سخت‌گیری‌هایی که به بانک شاهی می‌کنید.» گفتم این مطلب را نگویید برای این‌که بانک شاهی مرکز مخالفت با من شده و عضو ارشد ایرانی بانک شاهی مقاله نوشته به خط خودش که خطی که من می‌شناسم بعد ولتر را خواستم وقتی به او گفتم به من می‌گوید که این را او ننوشته خط او هست اما او ننوشته. گفت، «بله مسترولتر به من هم گفت و من تصدیق می‌کنم که ننوشته.» من این‌جا دیگر بی‌اختیار شروع کردم به داد و فریاد کردن به او گفتم که شما این مطلبی را که گفتید توجه نکردید که چه می‌گویید اما مقصود شما این است که یک حرفی را که یک انگلیسی می‌زند آن سند است. یک خارجی اعم از این‌که ایرانی باشد یا فرانسوی باشد یا آلمانی باشد در مقابل گفته‌ی یک انگلیسی ارزش ندارد. این است این ایرادی که من به شما دارم. گفتم شما خیال می‌کنید که من نمی‌دانم در بانک شاهی چه خبر بود؟ گفتم من یک جوانی بودم توی بانک شاهی در رشت کار می‌کردم، شعبه رشت را من می‌گرداندم یک انگلیسی بود به اسم کلارک. بعد که من به تهران منتقل شدم به فاصله کمتر از یک سال، یک سال نشده بود، یک نامه‌ی بدون امضایی به بازرسی رسید، من هم آن‌وقت در بازرسی کار می‌کردم، پیش مکلین که یکی از دوستان من بود. او به من نامه را نشان داد نوشتند که این در معاملات ارزی که آن زمانی که من در شعبه بودم تمام این معاملات را من انجام می‌دادم وقتی من رفتم این معاملات را رئیس انگلیسی شعبه در دست گرفت. روی این معاملات ارزی خرید لیره و دلار دزدی می‌کند. هر لیره‌ای را دو ریال هر دلاری یک ریال یک‌همچین چیزی روی این می‌کشد و استفاده شخصی می‌برد و اسامی و این چیزشان را ذکر کردند. این مکلین پا شد به رشت رفت با مراجه‌ی به دفاتر ارز و تاریخ‌هایی که داده بودند و نرخ مسلم شد که این‌کار را می‌کند. کلارک هم اعتراف کرد که این‌کار را می‌کرده. از همان‌جا از همان رشت به انگلیس روانه‌اش کردند که هیچ‌کس نفهمد که یک انگلیسی رئیس شعبه دزد است. گفتم این یکی که خودم شاهدش بودم. یکی دیگر اطلاع دارم که Dewey که رئیس کل بازرسی بانک شاهی بود موقعی که در شیراز بود از تمام خوانین فرش می‌گرفت، رشوه می‌گرفت، می‌آمدند خانه‌اش می‌دادند یکی دیگر…

س- راجع به پیشنهاد ساعد برای عضویت در هیئت مذاکره در مورد نفت.

ج- بله. این هم از موارد جالبی است که در همان موقعی که همه مرا متهم می‌کردند من از عمال انگلیس‌ها هستم کار نفت را که به‌هیچ‌وجه ارتباطی با بانک نداشت مطلقاً من یک عده‌ای را برای رسیدگی به این‌کار مأمور کردم که این این‌کارها را می‌کرده از همان‌جا از همان رشت به انگلیس روانه‌اش کردند که هیچ‌کس نفهمد که یک انگلیسی رئیس شعبه دزد است. گفتم این یکی که خودم شاهد آن بودم. یکی دیگر اطلاع دارم که Dewey که رئیس کل بازرسی بانک شاهی بود در موقعی که در شیراز بود از تمام خوانین فرش می‌گرفت، رشوه می‌گرفت، می‌آمدند خانه‌اش می‌دادند. یکی دیگر یک جانسونی بود در بابل آن‌وقت (؟؟؟) بود این را برای دزدی از همان‌جا بیرونش کردند. گفتم این مطلب را به من نگویید برای این‌که من تمام این‌ها را می‌دانم. شما اصلاً خجالت نمی‌کشید یک‌همچین پیزی را می‌گویید حق دارد؟ یک کسی که من خط او را به دست آوردم این با قلم خودش یک مقاله‌ای را اصلاح کرده یک‌همچین سند دیگر از این سند بالاتر نمی‌شود. او به من می‌گوید که خیر من تحقیق کردم این را دهلوی ننوشته شما می‌گویید که رئیس بانک حق دارد. گفتم فایده ندارد این‌جور صحبت کردن با شما فایده ندارد خلی دیگر پریشان شدم و خیلی تند صحبت کردم. بلند شدم که بروم آمد تا دم درب به من گفت خیلی من متأسفم که موقعی‌که می‌روم یک‌همچین صحنه‌ای بین ما پیش آمده باشد. بعد رفتم به شاه هم گفتم، گفتم من تنها کاری که نکردم کتکش نزدم. برای این‌که این یک‌همچین مطالبی را می‌گفت. در یک‌همچین موقعی می‌گویم مردم ایران یا اکثریت آن‌ها می‌گفتند که مرا این انگلیس‌ها آوردند و منافع آن‌ها را حفظ می‌کنم. حالا در یکی از این موارد ما با بانک شاهی یک قراری گذاشتم که همان تصویب‌نامه‌ای را که گذراندم که ۵۵ درصد از سپرده‌ها را آخر هر ماه باید حساب بکند سپرده‌های حساب‌های اشخاص را پیش خودش و ۵۵ درصد آن را پیش بانک ملی تودیع بکند. این بانک‌های خارجی بود. ماه اول داد ماه دوم هم داد. یک ماه گذشت بانک روس نداد، ابراهیم کاشانی رئیس حسابداری بانک بود او را خواستم چون روسی هم می‌دانست گفتم که به بانک روس تلفن بکنید بگویید تا فردا ساعت ده صبح به شما مهلت می‌دهم که مطابق این تصویب‌نامه عمل بکنید صورت سپرده‌های‌شان را بدهید و این ۵۵ درصد را هم چک بدهید که به بانک ملی پرداخت بشود و اگر نکردید می‌فرستم بانک‌تان را می‌بندند. کاشانی یک خرده تأمل کرد. گفتم آقای کاشانی همین‌طوری که گفتم بروید و عمل بکند. و این‌کار را می‌کردم برای این‌که قدرت دیگری نبود. یک بانکی تصویب‌نامه‌ای صادر می‌شود رعایت نمی‌کند و گفتم اگر استدلال‌تان این است که از این تصویب‌نامه خوش‌تان نمی‌آید تشریف ببرید مسکو کسی شما را مجبور نکرده که در این‌جا شعبه داشته باشید بانک داشته باشید. تا روزی که در ایران کار می‌کنید شما تابع قوانین ایران هستید و باید قوانین ایران را رعایت بکنید. رفت گفت فردا صبح چک فرستادند از آن روز به بعد هم این تصویب‌نامه را اجرا می‌کردند. دو ماه بعد از اجرای این عمل بانک شاهی آمد، یک مطلب خیلی فنی است، به این استناد کرد که یک قسمت از وجود ایرانی‌هایی که پیش‌اش بود آن را ندهد. این را یک توضیح مختصری می‌دهم تا مطلب روشن بشود. اسم سپرده‌های مردم در بانک‌ها اطلاق می‌شود به Deposits یعنی همان ترجمه Deposits است که اعم از سپرده حساب جاری است یا سپرده مدت‌دار، Current Account یا Fixed Deposit Account. یک اشتباه لفظی در ایران هست در مورد اعتبارات اسنادی که بانک‌ها باز می‌کند اعتبار اسنادی هم موردی باز می‌شود که واردکننده‌ی ایرانی یک جنسی را سفارش می‌دهد فرض بکنید از انگلستان آن‌وقت مطابق وضع روز یا بانک‌ها به تشخیص خودشان یا مقامات دولتی به بانک‌ها دستور می‌دهند، بسته به وضع روز، نسبت به هر یک از کالاهایی که وارد می‌شود یک سپرده‌ای بگیرند. بعضی وقت‌ها بدون سپرده اعتبار را می‌گویند باز کنید. اما در مواردی که نمی‌خواهند که ورود یک کالای بخصوصی تشویق بشود می‌گویند که واردکننده باید یک قسمت از جنسی را که سفارش می‌دهد به‌عنوان پیش‌پرداخت به بانک بسپارد، بپردازد. من برای این‌که در آن‌موقع جنگ که جنس که مورد احتیاج مملکت باشد نمی‌آمد یک مقداری بنجل وارد می‌شد. مثلاً یک چیزهایی که مطلقاً به درد مردمی که قماش به اندازه‌ی کافی نداشتند پارچه ابریشمی وارد می‌شد و قسمتی از آن هم از سوئیس می‌آمد. دستور دادم که این را باید صددرصد سپرده بگذارند. کسی که می‌خواهد این را وارد بکند تمام پولش را از روز اول باید بیاورد به بانک بدهد که این خودش یک ترمزی است که مردمی که پول ندارند بی‌خود سفارش ندهند. و او هم که پول دارد تأمل می‌کند از روزی که این را در بانک می‌گذارد تا روزی که جنسش می‌رسد ممکن است هشت ماه یک سال طول بکشد. این خودش در حجم واردات آن کالای بخصوص تأثیر دارد. حالا این را ما به اشتباه در ایران معمول شده بود اسم آن را سپرده گذاشته بودند، در صورتی که سپرده‌ای نیست این چیزی است یک بیعانه است یک پیش‌پرداختی است علی‌الحساب بابت قیمت جنس که بعد از این‌که اسناد حمل آن رسید و بارنامه آن رسید این‌ها را وقتی که واردکننده می‌آید تسویه بکند آن چیزی را که قبلاً پرداخته حساب می‌شود بقیه‌اش را از او می‌گیرند. این را به اشتباه در ایران معمول شده بود می‌گفتند سپرده. بانک شاهی بعد از این‌که دو ماه آن عمل را انجام داده همین سپرده‌ها را هم ۵۵ درصدش را به بانک پرداخت کرده دبه کرد که ما این را جزو سپرده‌ها بیایند محسوب بکنیم. وقتی که آن دستوری که داده بودم به بانک شاهی که آن هم صددرصد بگیرد دستور این بود که صددرصد را می‌گیرد و به بانک ملی می‌دهد. چرا؟ فلسفه این برای این بود که کمتر ارز مصرف بشود، کمتر جنس بیهوده بیاید و واردکننده به این وسیله برایش یک مضیقه‌ای بود، یک تحمیلی به واردکننده‌ی ایرانی می‌شد که برود پولش را تهیه بکند و بیاورد در بانک بگذارد. این را من حاضر نبودم که یک بانک خارجی بگیرد به حساب خودش نگه دارد. این می‌گفتم سپرده‌ای است بابت ارزی که باید بعدها به این آدم فروخته بشود. آن ارز را کی می‌فروشد؟ بانک ملی از ارزی که بانک ملی می‌دهد. بانک شاهی هروقت که ارز می‌فروخت هرروز هر هفته چند فعه هروقت که لازم داشت صورت می‌داد که تا امروز ما این‌قدر ارز خریدیم این‌قدر ارز فروختیم. مازاد فروشش بر خریدش را بانک ملی می‌بایست بهش ارز بدهد ؟؟؟ ارزی که فروخته بود. وضع ارزی بانک شاهی را بانک ملی تعهد داشت که تسویه بکند. بنابراین آن هیچ مسئولیتی نداشت هیچ زحمتی به خودش نمی‌داد بانک ملی بود که می‌بایست آن‌قدر ارز تهیه بکند از هر جایی که به دست می‌آید که بتواند جواب ارزهایی را که بانک‌های مجاز فروختند بدهد. یعنی حوائج وارداتی مملکت را تأمین بکند حوائج ارزی دولت را تأمین بکند. این از وظایف بانک ملی بود بانک شاهی هیچ مسئولیتی نداشت. هرقدر که مردم می‌خریدند، به شرط این‌که مطابق مقررات ارزی باشد، می‌فروخت کسری را به محض این‌که از بانک ملی تقاضا می‌کرد بانک ملی می‌بایست به او بدهد. این را نوشتند که ما این را اشتباه کردیم، اشتباه کردیم هم نگفتند، گفتند این را ما نمی‌دهیم، این پولی است که باید در بانک شاهی بماند. این مشمول آن قانون، قاعده‌ی  سپرده‌ها نمی‌شد که ۵۵ درصد بدهیم. من گفتم استدلال بکنید، استدلال کردند فایده نبخشید. دستور دادم که دیگر به بانک شاهی ارز نفروشید. خب این دیگر یک وضع بسیار وخیمی برای آن‌ها پیش آورد. برای این‌که آن‌ها که نمی‌توانستند بروند ارز از خودشان بفروشند. آن‌ها یک بانک مجازی بودند که کسری ارزشان را ما می‌بایست تأمین بکنیم. اما چون راه دیگری نداشتم برای وادار کردن این‌ها که یک چیز حق مسلم ما بود این‌کار را کردم رفتند به نخست‌وزیر و به وزارت دارایی و به سفارت انگلیس شکایت کردند. هیئت وزیران جلسه‌ای در قلهک تشکیل داد، همان سفارت آلمان، با آن‌جا سفارت آلمان بود یا آن روز بله یا یک خانه‌ای را اجاره کرده بودند به هر حال در تجریش بود. جلسه هیئت وزیران به ریاست ساعد و مرا هم خواستند که توضیح بدهم. من تمام این جریان را به آن‌ها گفتم توضیح دادم که این‌ها مغلطه می‌کنند این‌ها یک موضوع فنی را که یک خرده بغرنج است و جنبه صددرصد فنی دارد دارند سوءتعبیر می‌کنند ولی صددرصد حق با ما است. توی هیئت وزیران اشخاصی بودند که علنی از انگلیس‌ها حمایت می‌کردند، از بانک شاهی. یکی از آن‌ها فهیم‌الملک بود که آن‌وقت وزیر مشاور بود. اشخاص دیگر هم بودند. آن‌ها آن‌طور برجسته نبودند اما فهیم‌الملک خیلی در من اثر کرد خیلی برای این‌که سال‌ها بود من فهیم‌الملک را می‌شناختم و برای او یک احترامی قائل بودم خیال می‌کردم یک آدمی است متین است، یک آدمی است با وجدان است، یک آدمی است منصف است. این هیئت وزیران وضع بسیاربسیار بدی پیدا کرد به‌طوری‌که من گفتم که من خیال می‌کردم که این هیئت وزیران است. الان این بیشتر شباهت دارد به هیئت وزیران انگلیس، برای این‌که من رئیس بانک ناشر اسکناس ایرانی هستم آمدم با استدلال به شما می‌گویم که این حق با بانک ملی است و آن‌ها حرفی که می‌زنند نامربوط است. استنباط می‌کنم که هیئت دولت دارد به بانک شاهی حق می‌دهد. خیلی منقلب شدم فوق‌العاده وضعیت بدی بود، پس‌فردایش هم می‌رفتم به جلسه‌ی سالیانه مجمع عمومی بانک که در کجا بود نمی‌دانم یادم نیست ولی به لندن هم رفتم. این هزار و نهصد درست سالش را هم یادم نیست. همان سالی است که این تصویب‌نامه تازه به‌موقع اجرا گذاشته شده بود. به هر حال با این وضع رفتم، هان رفتم چیز…

س- ۴۹ نبود؟

ج- ۴۹ بود در واشنگتن بود. ۴۹ بود در واشنگتن که کریپس وزیر دارایی انگلیس رئیس دلیگاسیون انگلیس بود در ۴۹، به ملاقات کریپس رفتم، کریپس به من گفتش که شما خیلی سخت‌گیری می‌کنید به این بانک ما به این بانک شاهی، گفتم که حیف است که شما این بانک حمایت بکنید. گفت آخر من وزیر دارایی انگلیس هستم این هم بانک انگلیسی است. گفتم تصدیق می‌کنم بله درست است من توجهی به این مطلب نکردم و این‌ها اشخاص درستی نیستند گفت، «یک‌همچین اختلافی به من گزارش دادند که شما خیلی به این‌ها زور می‌گویید و مطالبی را که به آن‌ها گفتید به آن‌ها تحمیل کردید یعنی به آن‌ها زور می‌گویید ممکن است از شما خواهش بکنم سر راهتان در لندن این قضیه را به کار بولت رئیس Bank of England بگویید و با او صحبت بکنید و او نظر بدهد.» گفتم با کمال میل، آناً گفتم با کمال میل