روایت‌کننده: آقای تیمسار منوچهر هاشمی

تاریخ مصاحبه: ۱۷ فوریه ۱۹۸۵

محل مصاحبه: لندن، انگلستان

مصاحبه‌کننده: شاهرخ مسکوب

نوار شماره: ۲

س- تیمسار، بنده یک سؤال کوچک و کوتاهی در مورد کردستان داشتم. با توجه به اینکه خودتان در این عملیات شرکت داشتید، سؤال این است که آیا این عملیات جنبه محلی داشت فقط و بیشتر به صورت زد و خوردهای پراکنده بود یا جنگ بود واقعاً؟ و اگر به صورت زد و خوردهای پراکنده بود، در مقابل کی بود؟ با چه هدفی بود؟ و طرف مقابل وسایلش را تجهیزاتش را از کی می‌گرفت، به چه ترتیب فراهم می‌کرد؟

ج- ملاحظه بفرمایید در کشور ما تاریخ نشان داده هر وقت خارجی‌ها خواستند در ایران ناامنی ایجاد بکنند، اول به سراغ عشایر رفتند. برای اینکه به علت تشکّلی که دارند، به علت قدرت جنگی که دارند و به علت عدم آشنایی به سیاست، اینها همیشه سریع‌تر از افراد دیگر تحت تأثیر قرار می‌گیرند و اصولاً و همیشه سیاست خارجی که رأس اقلیّت حالا این اقلیّت اعم از عشایر باشد مذهبی باشد، رأس اینها را در اختیار می‌گیرد و از وجودشان استفاده می‌کند. در آن موقعی که ما در کردستان بودیم، خوب، کشور اشغال بود به وسیله روس‌ها و انگلیس‌ها، اینها علاوه بر اینکه می‌خواستند ارتش ما متفرق و به اصطلاح خارج از پادگان‌ها باشد، دارای قدرتی نباشد. علاوه بر این، بین خودشان هم، خود انگلیس‌ها و روس‌ها در مورد این اقلیّت کُرد، همیشه اختلاف نظر بوده و هر اقلیّتی که در ایران بوده اگر شما تاریخچه اقلیّت‌ها را بخوانید، گاهی تحت نفوذ انگلیس‌ها بودند، گاهی تحت نفوذ روس‌ها بودند در طول تاریخ. بنابراین، کردستان یکی از جاهایی بود که همیشه سیاست خارجی توجه خاصی داشت، یعنی سیاست خارجی منظورم روس‌ها و انگلیس‌ها بود. در آن موقع که هر دوتایشان در آنجا گروه‌هایی را تحت اختیار گرفته بودند برای پیشبرد مقاصد خودشان، جنگ‌ها به صورت جنگ‌های محلی و قبیله‌ای بود که در مقابل گروه‌های کوچک ارتش می‌ایستادند یا در قلمرو قدرتشان تعدی می‌کردند به ساکنین دهات و شهرستان‌های کوچک و اینها. یک جنگ متشکل،

س- نبود.

ج- نبود در داخل کردستان و بنده فکر می‌کنم که من الان دو تا دلیل در گذشته گفتم یکی این است که به محض اینکه روس‌ها وارد شدند به ایران یک تعدادی از کردها را بردند و در مسکو بردند مدتی نگه داشتند برگرداندند که قاضی محمد و اینها هستند، تاریخ مملکت‌مان هست، آن این طرف. این طرف هم که انگلیس‌ها در کرمانشاه نماینده سیاسی داشتند کنسولگری داشتند عراق هم پایگاهشان بود، تحریکاتی می‌کردند در داخل چیز در کردستان و مناطق کردنشین که اینها را در اختیار بگیرند که به حکومت مرکزی بتوانند فشار بیاورند و اضافه بر اینها باید این هم ناسیونالیزم کرد هم همیشه از صدوپنجاه سال به این طرف یک مسئله‌ای بوده. کردها همیشه می‌خواستند به صورت یکپارچه یک حکومتی برای خودشان تشکیل بدهند. این را جناب‌عالی باید بهتر واقف باشید دیگر. منتها هیچ‌وقت وحدت نبوده در اصل با همدیگر هم‌عقیده بودند برای رسیدن به یک هدف، اما چون تحت تأثیر سیاست‌های مجزا بودند، یک طرف یکی به طرف کمونیزم می‌کشید ناچار بود که خواسته آنها را اجرا بکند، الان هم یک همچین وضعی داریم. الان کردها چند تیره‌ای هستند. قبل از به اصطلاح انقلاب چون من مسئولیت پناهندگانی که آمدند من مسئولشان بودم، ملامصطفی بارزانی وقتی وارد ایران شد، تحویل من شد تا روزی که مرد. من این صدوشصت‌هزار کرد را چه‌جور جابه‌جا کردیم در ایران که هیچ‌کس نفهمید که اینها کجا هستند، چه جور هستند و اینها. ملامصطفی در ایران بود، جلال بارزانی (طالبانی) که چپ‌روست، در کردستان بود. آن موقع در داخل عراق در واقع قدرت این دو تا بود. گروه‌های خیلی کوچکی هم بود، اما الان پنج، شش دسته هستند کردها. در شمال قاسملوی اتکیز هست، بعد کومله پسر قاضی محمد الان هست آدم خیلی قوی نیست، خیلی آدم ضعیف بدبختی است اما آنها باز یک چیزی کومله هست سر جایش. آن وقت پایین بیایی جلال طالبانی هست و پسران ملامصطفی هستند و گروه‌های دیگر، الان پنج، شش تیره هستند کردها.

س- عرض شود خیلی متشکر هستم حالا شاید، یعنی شاید که نه، قطعاً انشاءالله برمی‌گردیم به قضیه ملامصطفی برای اینکه آن مسئله فوق‌العاده جالبی است و مربوط به سال‌های بعدتر است اما اگر بخواهیم یک کمی منظم‌تر پیش بیاییم، در دوره‌ای که شما فرمودید که به رکن دو منتقل شدید، نحوه کار رکن دو را ممکن است که برای ما توضیح بفرمایید که چه شکلی بوده؟

ج- به‌طور کلی، یک طرح جمع‌آوری از مرکز به واحدهای ارتشی ابلاغ می‌شد که رکن دو مکلف بود این طرح را در منطقه تکمیل کند، این اطلاعات را بگیرد به مرکز منعکس کند. اینها راجع به احزاب و دسته‌جات  بود یک قسمتش. احزاب به‌طور کلی، منتها توجه بیشتر به احزاب چپ بیشتر بود. عشایر بود، گروه‌های مذهبی تندرو از همان زمان هم بود. به همان دلیل که هنوز در پاره‌ای از شهرستان‌ها نفوذ قدرت مذهب زیاد بود. بعد اطلاعات اجتماعی بود که برای معمولاً ارتش را دخالت می‌دادند در انتخابات. من بارها به یادم می‌آید که دو تا نظریه مغایر از مرکز می‌آمد. وزارت جنگ می‌خواست در یک منطقه‌ای به‌خصوص در مناطق عشایری وزیر جنگ می‌خواست یک شخص معینی وکیل بشود، رئیس ستاد ارتش می‌خواست، بین امیراحمدی و رزم‌آرا در لرستان چون زیاد بودم، خیلی این یعنی دو سه مرتبه این مسئله را دیدم. دو سه انتخابات آنجا بودم خودم.

س- یعنی هر کدام‌شان یک کاندید داشتند.

ج- هر کدام‌شان یکی را فشار می‌آوردند فرمانده لشکر گیج می‌شد که کدامش را بکند. این منظورم که رکن دو یک مقدار هم … یک قسمت حرفه‌ای هم داشتیم صرفاً مربوط بود به اطلاعات تاکتیکی اگر مرزی بود یک واحدی که در مرز خدمت می‌کرد در لرستان یا فرض کنید در خوزستان اینها از عراق یک اطلاعات تاکتیکی می‌گرفتند، قوای به اصطلاح کشور متقابل را، یک اطلاعات تاکتیکی اینها می‌گرفتند. غرضم این است که کار جمع‌آوری اطلاعات از دسته‌جات  و گروه‌ها با رکن دو بود، حتی یک قسمت رکن دو مرکز کار ضدجاسوسی هم فقط با رکن دو می‌کرد هیچ سازمانی در مملکت ما قبل از تشکیل ساواک نبود که کار به کار ضدجاسوسی اصلاً آشنا باشد، آن موقع فقط هدف‌مان در چهارچوب وابسته‌های نظامی یک کار خیلی محدود ضدجاسوسی انجام می‌دادند اصلاً آشنا نبودیم با کومله ضدجاسوسی نمی‌دانستیم یک چیز تازه‌ای بود توی مملکت‌مان هم آن قدر سری نبود که

س- کسی دنبالش باشد.

ج- به اصطلاح توجه زیادی بکنیم به مسئله ضدجاسوسی. یواش‌یواش آمریکایی‌ها آمدند آنجا و اسلحه تحویل گرفتیم و شرایط عوض شد یک مقدار توجه بیشتری به نفوذ شوروی‌ها در ایران توجه بیشتری شد. قبلاً این توجه نبود، چون اگر به جریان ۱۳۲۰ برگردیم، شما می‌بینید که در همدان یک واکسی سرهنگ شد، در اردبیل پرتقال‌فروش مثلاً سروان شد. یعنی در ۱۳۱۸ یک تعدادی را گرفتند که از شوروی نفوذ داده بودند به صورت معاود، بعد برگرداندند به ایران گفتند که اینها ایرانی هستند و دلیل اقامت‌شان، همین که عراقی‌ها برگرداندندشان و الان ده، پانزده سال پیش شروع کردند. هنوز هم ادامه دارد. شوروی‌ها اینها را تربیت کرده بودند آمدند در ۱۳۲۰ قورخانه را ۱۸ آتش زدند بعد از ۱۳۲۰ در شهرستان مثلاً در تبریز مدیر یک رستوران بود، بهترین رستوران شهر، عامل روس‌ها درآمد، کلانتری‌ها را در اختیار گرفت یک همچین چیزی. منظورم این است که یک قسمت از کار چیز ضدجاسوسی بود، اما خیلی محدود، فقط توجه به وابسته‌های نظامی در خیلی چیز برای اینکه نمی‌شناختیم اصلاً این حرفه را توی مملکت.

س- آن وقت رکن دو در چه سالی تشکیل شد؟

ج- رکن دو همیشه، رکن دو از

س- از دوره رضاشاه هم بود؟

ج- رکن دو به اصطلاح هر ارتشی چندین رکن دارد. اصلاً این پایه‌هایش است. تمام ارتش‌های دنیا رکن دو را دارند. یعنی رکن دو به صورت جمع‌آوری اطلاعات است، آب و هوا، قدرت دشمن، همه چیز رکن همه کشورها. منتها در کشورها فرق می‌کند وظیفه‌اش. اکثراً کار حرفه‌ای می‌کنند مثلاً یک قسمت تفسیر عکس‌هایی هوایی دارد، متخصصینی دارد، تفسیر مثلاً شناسایی گازهای سمی هزار رشته‌های

س- رشته‌های

ج- مختلف دارد. رکن دو به اصطلاح فقط به مسائل سیاسی نبود، در مملکت ما چون اصلاً نمی‌شناختند این کار اطلاعاتی را افسرانی که باسوادتر بودند و بعد هم قدرتی که ارتش داشت برای اینکه هرجا ناامنی بود که ارتش مسئول بود ناچار بود وارد بشود به همه مسائل اجتماعی، وقتی شناسایی نداشت، نمی‌توانست غائله را بخواباند.

س- تیمسار، سؤال بنده هم همین بود. ببینید در دوره رضاشاه آیا رکن دو این کارها را می‌کرد یا نه؟

ج- رکن دو، رکن دو می‌کرد.

س- یا کارآگاهی؟

ج- عرض کردم رکن دو می‌کرد. کارآگاهی یک کار محدودی از شخصیت‌های بزرگ کشور را تعقیب و مراقبت می‌کرد.

س- یعنی آن وقت …

ج- با کی می‌روند، با کی می‌آیند؟ با چیز می‌آیند، اما از نظر یک حزبی را که چیز،

س- دوره رضاشاه هم مربوط به رکن دو بود جزو وظایف رکن دو بود؟

ج- بله دیگر عرض کردم در زمان رضاشاه وقتی فرانسوی‌ها آمدند یک قسمت از این وظیفه را چون حتی بعضی جاها حکومت مثلاً تمام لرستان بخشدارهایش نظامی بودند، تمام لرستان چون ناامنی بود در منطقه تا ۱۳۱۶ جنگ‌های لرستان طول کشید. کردستان همین جور. می‌دانید رضاشاه دوران سلطنتش اکثراً فقط برای، توجه‌اش

س- ایجاد نظم بود.

ج- ایجاد نظم بود دیگر. توجه‌اش معطوف به این مسئله شد. ۱۶ جنگ‌ها تمام شد که ۲۰ هم که این مسائل پیش آمدم.

س- آن وقت رکن دو اطلاعاتش را از یک تعدادی برای جمع‌آوری اطلاعات یک تعدادی شخصی هم داشت دیگر؟ نظامی‌ها را که جمع نمی‌کردند که همه را؟

ج- البته ببینید، یک مقدار اطلاعات آشکار بود که این خیلی سهل است جمع‌آوری‌اش. بنده فرض کنید اطلاعات عشایر بود، افراد مختلفی می‌آمدند، می‌رفتد مصاحبه می‌کردند، یک چیز عادی یک چیز سرّی

س- سرّی نبود.

ج- نبود. اطلاعات جنبه آشکارش هشتاد درصد، نود درصد، یک ده درصد هم فرض کنید یک اطلاعی می‌دادند که فلان عشایر دارد آمادگی می‌کند، اسلحه وارد می‌کند، دارند یک به اصطلاح اقداماتی می‌کنند، مسلح بشوند و فلان. در آن شرایط ممکن بود برای موقت یک تعدادی آدم. در رکن دو به آن صورتی که در ساواک یا سازمان‌های اطلاعاتی یک کسی را تربیت بکنند برای این کار، نه به آن صورت نبود. خیلی به صورت ناقص. آشنا نبودیم اصولاً با کار اطلاعاتی زیاد.

س- آن وقت در کار ضدجاسوسی رکن دو این ضدجاسوسی علیه چه کشورهایی بیشتر بود؟

ج- بیشتر کشورهای چپ.

س- کشورهای چپ.

ج- بیشتر بله. بیشتر شوروی. بیشتر شوروی آن موقع شاید فرض کنید در نقاط مرزی با افغانستان گاهی مسائلی داشتیم، یا با عراق مسائلی داشتیم. آنجاها هم دیگر مسئله شوروی زیاد در خوزستان مطرح نبود، هدف‌ها فرق می‌کرد، بستگی به شکلش، اما در مرکز به‌طور کلی ما از نظر رقیب مملکت‌مان هدف برای ما شوروی بود. برای اینکه یک کشور قوی بود. می‌خواست همیشه در ایران تسلط پیدا بکند و اینها و هدف بیشتر شوروی بود.

س- تیمسار، شما در مورد اولین دوره کار خودتان کار نظامی‌تان در شیراز فرمودید که با تیمسار ریاحی کار می‌کردید و آن موقع تیمسار ریاحی فرمانده لشکر فارس بود. ممکن است

ج- فرمانده سپاه بود.

س- فرمانده سپاه بود. ممکن است در این مورد یک کمی بیشتر توضیح بفرمایید؟

ج- من به سمت فرمانده ضداطلاعات سپاه منتقل به شیراز شدم.

س- ببخشید در چه سالی؟

ج- در سال ۳۵. قسمت فرمانده ضداطلاعات رفتم آنجا. چند ماهی هم به اصطلاح این مأموریت من طول نکشید که منتقل شدم به ساواک. در آن زمان، خلع سلاح عشایر در جریان بود و این اختلاف نظری هم که بین فرخ که، خوب، یک شخص شناخته شده بود هیچ‌وقت، یک شخص فوق‌العاده قدرت‌طلب بود. می‌خواست ارتش تبعیت بکند از بیشتر مسائل، اختلاف از اینجا ناشی می‌شود، حتی کشانده می‌شود به اجتماع که آخوندها یک تعدادی بالای منبر به فرخ بد می‌گفتند. یک عده از ارتش انتقاد می‌کردند. یک تعداد از این روضه‌خوان‌ها را هم تبعید کرده بودند من‌جمله حسام‌الدین فالی را تبعید کرده بودند به تهران، از این مسائل. من در آنجا فقط در این چهارچوب کار اطلاعات داخل ضداطلاعات سپاه کار می‌کردم. منتها چون قبلاً با ریاحی در لرستان خدمت کرده بودیم، یک مقدار کارهای آجودانی‌اش را هم که ولیان آجودانش بوده، فرستادم به آمریکا. من کارهای آجودانی ریاحی هم می‌کردم در آنجا. دیگر من آن دوران یک چیز فوق‌العاده نبود جز اختلافات فرمانده سپاه و استاندار و فرمانده سپاه و فرمانده لشکر. فرمانده لشکر هم یک آدمی بود که به نام سرلشکر امیرقلی ضرغام زیربار ریاحی نمی‌رفت. یک اختلافی هم بین لشکر اینها بود که یک محیط فوق‌العاده آشفته‌ای بود که اول فرخ را برداشتند، بعد از آن هم ریاحی هم متهم بود. قوم و خویش آن ریاحی بود. متهم بود در ۱۳۳۲ فرمانده لشکر آذربایجان بود. تبریز بود. آنجا متهم کردند که با به اصطلاح طرفداری از مصدق و اینها که بعد شاه وقتی رفت آن پرونده را برای‌شان به اصطلاح خاتمه داد و اینها. در همین جا هم ریاحی را چیز کردند با آمریکایی‌ها یک مانور داشتند. درست دو روز قبل از مانور عوض کردند خیلی هم زحمت کشیده بود برای این مانور. تلقین کرده بودند که از قشقایی‌ها حمایت می‌کند. ریاحی چون قشقایی‌ها هم که سران‌شان جزو به اصطلاح، گرایش داشتند به جبهه ملی و در قبل از ۳۲ هم از مصدق پشتیبانی می‌کردند. ریاحی را متهم کردند به این چیز و عوض کردند. چیز مهمی در آن دوران

س- نبود.

ج- که خوب کوتاه، نبود خیر.

س- پس با اجازه‌تان اگر موافق باشید، بپردازیم به مسئله تشکیل سازمان امنیت در شیراز و شهرهای دیگری که فرمودید در بندرعباس، بوشهر، به چه ترتیب تشکیل شد؟ نحوه کارش چه بد؟ بعد از آن هم که شما هم در آنجا تشریف داشتید؟

ج- بله. به‌طور کلی، جز آن قانون سازمان امنیت که در مرکز به حساب به تصویب مجلس رسیده بود که من این را دقیق خواندم هیچ نوع آموزشی در مورد سازمان امنیت من نگرفتم به دلیل این که من دوره‌های اطلاعاتی متعدد دیده بودم و به من فقط یک دانه راننده که یک گروهبان بود، آن هم از ارتش گرفتم. از تیمسار ریاحی گرفتم. می‌خواست منتقل کردستان بشود به او وعده و وعید دادم که اینجا را حتی کمک می‌کنم. او را برداشتم با خودم بردم به، با یک دانه قلم رفتم خانه‌ام و بچه‌هایم را فرستادم تهران. خانه‌ام را کردم به دفتر. یک افسر هم ردیف بازنشسته را آوردم. من آنجا سازمان امنیت خودم را تشکیل دادم که از جوان‌هایی که استخدام کرده بودم یکی به نام جوان کشتند در ایران رئیس سازمان امنیت فارس شده بود، یکی باصری‌نیا رئیس سازمان امنیت قم شده بود، ولی دو، سه نفرشان را هم زندانی کردند که همه کادر را از همان جا استخدام کردم. در تک‌تک از افسرانی که خدمت وظیفه را افسران وظیفه که خدمت کرده بودند با لشکر مکاتبه کرده بودم قبل از آزادی اینها می‌رفتم آنها هم عقب شغل می‌گشتند، مصاحبه می‌کردم. کسانی که می‌دیدم استعداد دارند، یک سه، چهار نفری یواش‌یواش آنجا استخدام کردم. این چند نفر را که استخدام کرده بودم، گفتم: «بوشهر را تشکیل بدهید». ناچار شدم خودم بروم بوشهر. اینها را ببرم بوشهر که یک دفتر کوچکی هم آنجا داشته باشم. اول دفعه برای مرکز یک تعداد از فرماندار نظامی که وجود داشت، از افسرهایش منتقل کردم به ساواک، یک تعداد هم از ارتش و شهربانی و اینها گرفتم. اما شهرستان‌ها من یکی، یک نفر هم به من کارمند ندادند، بیشتر خودم استخدام کردم. بعدها که جاهای دیگر به اصطلاح بندرعباس و اینها تشکیل شد، دو، سه نفر کارمند از مرکز منتقل کردند. یعنی به این صورت نبود که ما برویم به اصطلاح یک کادری به ما بدهند، برویم اداره تشکیل بدهیم، خودمان رفتیم به این صورت تشکیل دادیم. سه تا مأموریت اصلی من در فارس این بود. یکی دستور داده بودند که اولین مأموریت ما این شیوخ خلیج‌فارس ایجاد ارتباط با آنها بود و دعوت اینها به ایران و تحبیب اینها. این اولین مأموریت ما بود که در اجرای این همه این شیوخ را اول دفعه همه‌شان را من آوردم، شیخ سعید پدر این شیخ راشد حاکم دوبی، شیخ راشد و شیخ احمد مال قطر. غیر از مال بحرین که او هم آدمی فرستاده بودیم پیش او، نزدیک بودیم ارتباط داشتیم، بقیه را من برای شکار می‌خواستند بیایند اطلاع می‌دادم دولت دعوت می‌کرد. آن موقع هم به اصطلاح اینها در اختیار، هنوز در تحت قیمومیت دولت انگلیس بودند. مثلاً تلگرافاتی که می‌فرستادیم می‌آمد لندن، از لندن می‌رفت به دوبی و از دوبی یک تلگراف به ایران می‌آمد، از لندن می‌رفت آنجا، از این راه می‌رفت. بله این اولین مأموریت. دومین مأموریت این بود که خارک پروژه خارک را می‌خواستم پیاده بکنم، حیات داودی نمی‌داد. ولی به بیست، سی تا خالصه دولتی هم آنجا …

س- خارک ملک حیات داودی بود؟

ج- خارک در واقع، می‌دانید، قانون داشتیم جزایر. کیش را من خریدم برای دولت سیصدهزار تومان. اول به نام خودم هم خریدم. یعنی دولت گفت. به نام خودم خریدم وکالتاً، فرمول دادند آن فرمول را بردم محضر. خارک هم یک همچین جزیره‌ای بود.

س- از کی خریدید شما کیش را؟

ج- کیش را از ورثه سطوت‌الممالک. تاریخچه‌اش این بود که این را ناصرالدین شاه بخشیده بود به پدرهای این قوام. پدرهای این قوام هم بخشیده بودند به سطوت‌الممالک. اگر اشتباه نکنم به حاکم لارستان بوده. بین ورثه بود الان سیصد، چهارصد نفر معلوم نبود که. وکالتی به من دادند که من می‌توانم این را به نام خودم ثبت بکنم و اینها، یکی بخشدار بود در آنجا. اسم کوچکش را نمی‌دانم، مدت‌ها هم او را آوردیم ساواک و به اصطلاح حقوق می‌دادم، کمک می‌کردم به اینها این جزیره را خریدیم برای دولت پولش را سازمان، حالا بعد من نمی‌دانم چه شد؟ من سیصدهزار تومان دادم منتقل. من مشهد بودم گفتند: «بیایید منتقل کنید به دولت». منتقل کردیم که شرکت ملی نفت و سازمان شاهنشاهی و نمی‌دانم ساواک و یک سازمان دیگر است به اصطلاح این پروژه را پیاده کردند که پروژه کیش را پیاده کردند. خارک هم یک جزیره‌ای بود. حیات داودی آنجا قدرت داشت. یعنی تحت چیزی بود. تصرف ملکی نبود که این جور به اصطلاح ولی،

س- در تصرف احتمالاً شاید حیات داودی بوده بدون اینکه در مالکیت او باشد.

ج- بله. آن وقت حیات داودی‌ها هم ایل نبودند. اینها ریشه‌هایشان را من پیدا کرده بودم. هلندی بودند از هلندی‌هایی که سابق آمده بودند از آنها ماندند. پدرش تلگرافچی خوب بود. لقب sir داشت از انگلیسی‌ها.

س- عجب.

ج- پدر حیات داودی، بله. بله. این دومین مأموریت من بود که این جزیره را وضعش را روشن کنم. ببینم چه هست و اینها. آن وقت حیات داودی آن‌چنان قدرتی داشت می‌آمد آنجا، خودش هم تلگرافچی خیلی خوبی بود. می‌نشست با وزیر پست و تلگراف پشت میز رئیس تلگراف می‌نشست و با وزیر پست و تلگراف تماس می‌گرفت، می‌گفت: «به فلان سناتور این را بگو، به فلان سناتور…» گمرکات دستش بود یک قدرت کاذب ایجاد کرده بود. البته آن روزها هم فرمانده ارتش وقت به این کمک می‌کرد. ارتباط داشت.

به خاطر دارم دکتر اقبال نخست‌وزیر بود آن موقع با وزرایش هرچند گاهی می‌رفت به یکی از استان‌ها، مسائل استان و مشکلات مردم را بررسی می‌کردند، در همان جا با هیئت دولت تصمیماتی می‌گرفتند، در همان تاریخ به فارس آمده بودند، در شیراز از طرف شهرداری مهمانی داده شده بود. در این مهمانی، فرمانده سپاه با حیات داودی مشغول صحبت بودند. فرمانده سپاه دستش را گذاشته بود روی شانه چیز، دکتر اقبال وارد مهمانی می‌شود راجع به حیات داودی از من سؤالاتی کرد. من به او گفتم: «نگاه کنید وقتی فرمانده سپاه در یک چنین مجلسی دست بگذارد روی شانه‌ی این، من چه جوری می‌توانم یک همچین آدمی را محدود کنم و موظف کنم که از حدود خودش تجاوز نکند؟» گفت: «می‌توانی الان این را بفرستی تهران دستگیر کنی؟» گفتم: «الان صلاح نیست وقتی سر شام رفتند من این را می‌فرستم شهربانی و صبح به شرط اینکه با خودتان ببرید به تهران، به دلیل اینکه اگر اینجا بماند گرفتاری ایجاد خواهد شد. فرمانده سپاه به او محبت دارد و مشکلاتی ایجاد و برگردد به محل بعد از اینکه اینجا یک، دو روز بازداشت شد، برگردد به محل دیگر، به هیچ‌وجه نمی‌شود کنترل کرد این شخص را». همین ترتیب هم انجام شد و پذیرفتند پیشنهاد مرا، وقتی که همه رفتند سر شام فرستادیم به نام اینکه یکی از بستگانش دمِ در می‌خواهد آوردند تحویل شهربانی دادیم. صبح فرستادم به فرودگاه. فرمانده سپاه همان جور که پیش‌بینی کرده بودم واسطه شد. بختیار هم بود همراهشان. مرحوم ضرغام زنده بود وزیر اقتصاد.

س- اقتصاد، بله.

ج- گفت: «من می‌دهم می‌گویم که مثل چینی‌ها بکشند» به شوخی این مسئله را هم آورد و این شخص را برداشتند بردند.

س- پایان جلسه اول مصاحبه با تیمسار هاشمی.

س- با تشکر مجدد تیمسار خواهش می‌کنم بقیه مطالبی را که در مورد وظیفه دوم ساواک در فارس، وظیفه اصلی دوم ساواک در فارس می‌فرمودید مطلب را چون وسط کار قطع شد، ادامه بدهید.

ج- به‌طور کلی وظیفه دوم درباره محدود کردن قدرت‌های نامشروع در منطقه بود که من‌جمله از آنها اشاره کردم به مسئله حیات داودی که در آن موقع جزیره خارک را در تصرف داشت و شرکت ملی نفت قرار بود آنجا یک پروژه‌ای پیاده بکند همان پروژه‌ای که امروز هست که نفت را لوله‌کشی بکنند بیاورند از آنجا پمپاژ کنند به کشتی‌ها و این به هیچ‌وجه حاضر نمی‌شد که کسی را راه بدهد به جزیره. تا اینکه این در شیراز دستگیر شد با همان هیئت دولت و هواپیماهایی که آنها را می‌برد به تهران، اعزام شد به تهران دیگر به فارس برنگشت تا آخر حیاتش و بعدها خواهم گفت که یک نقش مهمی در غائله شیراز بود. اصلاً طراح غائله شیراز خود حیات داودی بود و با چه مهارت اغوا کرده بود به نام انگلیس‌ها و به نام خارجی‌ها و به نام خود شاه که دستور شاه است باید این چیز دور هم جمع بشوید و بزنید به کوه و اینها که بعدها مفصّل در جای خودش صحبت خواهم کرد.

بعد از اینکه حیات داودی رفت، شرکت ملی نفت مقرراتی داشت، هرجایی که احتیاج داشت زمینی را تصرف بکند، مقوم می‌فرستاد از ثبت و از اداره حقوقی شرکت و سازمان‌های ذی‌نفع دیگر می‌آمدند زمین را تقویم می‌کردند. بلافاصله بعد از اینکه زمین تقویم می‌شد، شروع به کارش می‌کرد. پول زمین را هرکس که مالک شناخته می‌شد به او پرداخت می‌کردند. بنابراین جزیره خارک را اول آمدند تقویم کردند. من تا آنجایی که شنیدم، چون خودم در جریان دیگر بعدی ماوقع نبودم، هشتصدهزار تومان به او حاضر شد دولت به حیات داودی بدهد. حیات داودی اوایل نپذیرفت. بعدها نمی‌دانم تا چه حدی پذیرفت. ولی قسمت اعظم پول مال اهالی بود که هرکس یک دانه آجر هم آنجا در جزیره داشت به او دادند. من یکی از پیشنهاداتم در آن موقع همین بود که مردمان آن جزیره را باید نگ هدارد. شرکت ملی نفت برای‌شان خانه بسازد، یواش‌یواش بچه‌های آنها را تربیت کند که این همه عسرت و بدبختی در طول تاریخ کم‌آبی و فقر و بدبختی کشیدند حالا که این جزیره یک جای آبادی می‌شود و یک سعادتی روی آورده به اینها، این مردم آنجا هم استفاده کنند و همین ترتیب هم شد. جزیره را برای اینها یک قسمت همان ده را به همان صورت نگه داشتند، یک خرده آباد کردند. بقیه جاهایی که لازم بود لوله‌کشی کردند، کار خودشان را کردند، تقسیم‌بندی شد جزیره. الان بچه‌های آنجا مدرسه‌ای یک مدیر خیلی خوبی داشت، مدرسه خوبی درست شد و الان فکر می‌کنم که بیشتر آنها در همین جوان‌های آن روزی، بچه‌های آن روزی، الان جوان‌هایی هستند که در آنجا خارک مشغول هستند، زندگی می‌کنند و به این صورت جزیره خارک که تقریباً بیست و یک کیلومترمربع بود، یک جایی الان آباد است که الان زیر بمب‌های عراقی‌ها،

س- عراقی‌هاست.

ج- هر روز می‌لرزد دیگر، این سرنوشتش بود. اما قسمت سوم مأموریت بنده در فارس که این سه تا مأموریت را به صورت شفاهی به من تیمور بختیار سپهبد بختیار گفت به من، بعداً که ساواک به اصطلاح وسعت پیدا کرد، چهارچوب وظایف مشخص خواهد شد و اینها، اینها را عاجلاً، گفت: «شما باید این کارها را بکنید که فرصت خیلی کم است باید مملکت یک خرده آرام‌تر بشود، امنیت پیدا بکند».

مسئله سوم قدرت‌هایی باز ساختگی عشایر بود به این معنی که وقتی قشقایی‌ها را بیرون کردند، یعنی آقا کشور را ترک کردند ناصر و خسرو دو تا برادر هم که محمدحسین جزو جبهه ملی بود و ملک‌منصور که تقریباً یک آدم neutreی بود در هیچ دخالت نمی‌کرد و یک تعداد هم عوامل اینها بالطبع پخش و پلا شدند و داغان شدند. غیاب اینها، عشایری که آن زمان با اینها مخالف بودند طرف توجه ارتش قرار گرفتند. ارتش از اینها حمایت بیش از حد کرد که اینها خودشان در واقع جانشین این قشقایی‌ها شدند. یک قدرتی شدند، زیر بار دستگاه‌های دولتی کمتر می‌رفتند. به اتکای اینکه ارتش یک وقتی از وجود اینها بر علیه قشقایی‌ها استفاده کرده، اسلحه داشتند، تعدی می‌کردند.

س- اینها کی‌ها بودند؟ اسمشان

ج- اینها ولی کیانی بود، حسینقلی رستم بود، عرض بشود، ضرغامی‌ها بودند، تقریباً یک کوتاه برای شما عرض می‌کنم،

س- از چه ایل‌هایی؟

ج- از ممسنی بودند، باصری عرب بود. یک چیزی وسط اینها برای اینکه ذهن جناب‌عالی روشن بشود. در تاریخ صدوپنجاه ساله مملکت‌مان به منطقه فارس یک خرده توجه بشود، دو تا قدرت همیشه آنجا بود یا قدرت عشایر بود، قشقایی‌ها بودند، عشایر کلی بگوییم که قشقایی‌ها در واقع،

س- در رأس‌شان بود.

ج- در رأس یعنی بزرگ‌ترین عشیره در واقع ایران بودند. یا قدرت قوام. گاهی قوام می‌آمد بالا، قشقایی می‌رفت پایین. قشقایی می‌آمد حکومت می‌کرد دار و دسته قوام. طول تاریخ این مبارزه همیشه بوده، حتّی این جریانی هم که برای شما تعریف می‌کنم در اینجا که، خوب، می‌دانید آقای علم دختر ابراهیم قوام را داشت و حزب مردم هم وقتی که تشکیل شد، بیشتر قوامی‌ها تشکیل دادند و عشایری که طرفدار قوام بودند، به غیر از قشقایی که گفتم، باصری عرب بود، اینها با قشقایی‌ها فرق داشتند که آنها ترک بودند. اینها هم لر بودند، هم عرب بود، هم به اصطلاح ده‌نشین هم زیاد بودند. این همیشه بوده.

بنابراین وظیفه سومی که به من داده بودند، چون اینها قدرت بیش از حدی پیدا کرده بودند، این عشایر به اصطلاح ممسنی و عرض بشود و باصری عرب و تیره‌های دیگرش که بنده الان طوایف و تیره‌ها را درست به خاطر ندارم و همین عشایر همین‌ها باعث غائله چیز هم شدند. در بعد از پنج سال در اصلاحات ارضی همین اینها غائله فارس را به وجود آوردند. همین اینها. ما رفتیم با اینها یک خرده صحبت کردیم. یک مقدار تحبیب، یک مقدار تهدید از قدرت مرکز، بالاخره یواش‌یواش حمایت ارتش از اینها به مرور کم شد و اینها تحت اختیار ژاندارمری قرار گرفتند که وزارت کشور در واقع، ارتش از آن درگیری خلاص شد که به وظایف اصلی خودش برسد. توی آن مناطق عشایری معمولاً فرمانده‌ها هم دل‌شان می‌خواست که این درگیری همیشه باشد با ارتش برای اینکه یک قدرت ارتش را بیشتر می‌کرد. قدرت شخصی‌شان را بیشتر می‌کرد و این یکی از مشکلاتی بود که من چون همه خدمتم در مناطق عشایری بود کمتر فرماندهی دیدم که بی‌علاقه باشد که دخالت در چیز نکند.

س- عشایر.

ج- یک مقدار در ارتش فرماندهان حق داشتند در مسائل اجتماعی اطلاعاتی داشته باشند. به دلیل اینکه گفتم وقتی مسائلی در مملکت پیش می‌آمد که ناگزیر ارتش برای اعاده نظم دخالت می‌کرد. اینجا ایجاب می‌کرد که اطلاعات قبلی از اوضاع و احوال داشته باشد اما نه به آن صورتی که ارتش قبلاً انجام می‌داد یعنی به‌طور کلی، تا تعیین کدخدا هم من دیدم در لرستان و حتی در کردستان گاهی ارتش تا آن حد حتّی دخالت داشت، یک مقدار معلول ناامنی‌های گذشته بود که این صدماتی کشیده بودند مثلاً هر وقت مکاتبه می‌شد که حتّی بعضی جواب‌هایی که از ستاد ارتش مثلاً در لشکر رستم می‌نوشتند که هنوز خون افسران و سربازان از سنگ‌های پشت کوه مثلاً پاک نشده، مثلاً فلان کاری که می‌کنید چرا برخلاف سیاست ارتش است، ارتشی نبود. منظور یک همچین دخالت‌هایی، به هر صورت اینجا خاتمه می‌دهم که این سه تا مأموریت اصلی ما بود که من فکر می‌کنم که به مرور توفیق پیدا کردیم و بعداً ملاحظه خواهید کرد وقتی به غائله فارس رسیدیم، ملاحظه خواهید فرمود که هر سه تای این چیزها درست بود. به دلیل اینکه هسته این غائله را باز حیات داودی و همان خوانین ممسنی و حتّی باصری عرب بود، حسینقلی رستم بود، ولی کیانی بود، محمد ضرغامی بود، حتّی از خانم لقاءالدوله که خواهر قوام شصت‌هزار تومان هم از او پول گرفته بودند، برای این راه انداختن غائله و از تمام چیزها که غائله در جای خودش راجع به غائله صحبت خواهم کرد که چه بوده و چه جور هم ختم شد؟ خیلی راحت ختم شد. بله.

به مرور که کادر اطلاعاتی ما تکمیل می‌شد و ضرورت پیدا می‌‌کرد که سازمان گسترش پیدا بکند، چون مأموریت اول ما که مسئله تحبیب مشایخ بود و دعوت اینها بود گفتیم به اینها از جنبه‌های مختلف این مسئله را که چرا هدف دولت آن روز تحبیب عشایر چیزها بود،

س- شیوخ بود.

ج- شیوخ بود و دعوت کردن آن‌ها، دو جنبه داشت. جنبه‌ای که همان موقع بود که انگلیس‌ها داشتند خلیج را تخلیه می‌کردند و امکانات مالی‌شان ایجاب نمی‌کرد که در آنجا نیرویی نگه دارند، فکر کرده بودند فکر می‌کنم یا سیاست آمریکا بود یا توأماً انگلیس و آمریکا بود. در نظر گرفته بودند که ایران این نفوذ را فعلاً در آنجا دائر بکند که جلوگیری کند از نهضت‌های چپ و نفوذ عوامل چپ در آنجا چون جمعیت غالب این، یک پورسانتاژ قابل توجهی از جمعیت این شیخ‌نشین‌های ایرانی بودند بیشتر هم مال اهالی جنوب چیز بودند،

س- ایران بودند.

ج- ایران بودند آن موقع بحبوحه قدرت ناصر هم بود دست انداخته بود روی منابع خلیج. عوامل تبلیغاتی‌شان در اینجا بود. فلسطینی‌ها از یک طرف در آنجا داشتند پایه‌های قدرت این امارات را سست می‌کردند و عوامل مختلفی بود که سبب شده بود که یک خلائی ایجاد نشود به زمانی که اینها به اصطلاح محل را خالی می‌کنند، این یک جنبه‌اش بود.

جنبه دوم، جنبه اقتصادی به ما بود برای ایران بهترین بازار بود. بعضی از این شیخ‌نشین‌ها حتّی خاک ایران هم از ایران خاک می‌بردند برای کاشتن گل، آن‌قدر ما در آنجا، یعنی از ایران از فصل به اصطلاح اوایل اسفند شروع می‌کردند که تره‌بار و سبزی تا آخر پاییز میوه و همه چیز از ایران می‌رفت به شیخ‌نشین‌ها و از آن طرف هم یک مایحتاج مرزنشینان را می‌آوردند و یک مقدار هم تخفیف یک تخفیف‌های مرزی قائل بودند. قند و چایی و نمی‌دانم سایر مایحتاج را می‌آوردند.

دوم این بود که تعدادی از ایرانی‌ها در آنجا صاحب ثروت شده بودند. دولت علاقه‌مند بود که خود اینها بیاورند سرمایه‌شان را در ایران به کار بیاندازند.

سوم، نفت پیدا شده بود یواش یواش، نفت به مرور اول بحرین بود، کویت نفت پیدا شد. بعد ابوظبی پیدا شد، بعد دوبی پیدا شد. یواش‌یواش اینها ثروت پیدا کردند و بنابراین یک بازار بسیار بسیار پول پیدا کردند برای خوب ایران بود. این سه، چهار علل بود که سیاست دولت ایجاب می‌کرد که تحبیب بشود. شیخ‌نشین‌ها بیایند به ایران و آشنا بشوند با چیز، چون قبل از آن عرض کردم به شما ارتباط چیز از طریق حتی ارتباط تلگرافی و نامه هم حتی از طریق لندن بود. اگر اشتباه نکنم سال ۳۸ اولین شیخ را دعوت کردیم به ایران، به این صورت دعوت شد، من مشورتی با سرلشکر همت کردم. آن موقع شهردار فارس بود. استاندار فارس هم بود. فرمانده لشکر فارس هم بود. آن موقع شهردار بود. گفتم: «این دولت یک همچین مأموریتی به من داده شما کمکی می‌توانید بکنید؟» گفت: «یکی از دوستان من در لارستان که دکتر است، پسرش دکتر شیخ دوبی است، من می‌توانم یک نامه‌ای به او بنویسیم. او به پسرش بنویسد. پسرش با مشایخ صحبت کند که وقتی می‌آیند شکار، اگر مایل باشند دولت دعوت کند آنها را». گفت: «خیلی هم خوشحال می‌شوند». همین کار را کردیم. دکتر رضانور بود فامیل این دکتری که در لار بود. پسرش هم که در همان جا الان هم یک مدت به مقامات خیلی بالا هم آنجا رسید، مکاتبه‌ای خود سرلشکر همت کرد و من با این فرستادم با این دکتر صحبت کردم. آن هم یک کاغذی داد و کاغذ را فرستادم جواب داد که: «اگر دولت دعوت کند من می‌آیم». این شیخ سعید پدر شیخ راشد که الان معاون امارات عربی است با شصت نفر با لنج آمدند بندرعباس. من یک هواپیمای داکوتا آوردم شیراز استقبال شد. تقریباً یک ماه، دو ماه در شیراز پذیرایی کردیم در هتل پارک سعدی و مهمانخانه سعدی هردوتایش. همه‌شان بیمارستان رفتند بیمارستان نمازی. اکثراً چیزهای مسن بودند و پسرش بعد از هفت، هشت، ده روز آمد که در واقع حکومت دست پسر بود. پدر خیلی پیر بود، بیش از نود سال بود. اما شیخ راشد جوان بود و این دو شیخ‌نشین یکی از دوست‌های قدیمی شیوخ اینجا. یکی از دوستان قدیمی ایران بودند، همیشه روابط خوبی داشتند. هرسال می‌آمدند برای شکار هوبره در جنوب ایران.

به هر صورت، شیخ راشد برگشتن باز آمد شیراز، آنجا برای‌شان پذیرایی می‌شدند از طرف شهرداری دعوت می‌شدند. ما خودمان از طرف نخست‌وزیری به نام نخست‌وزیر آنجا مهمانی می‌دادیم برایشان. کارخانه‌ها را می‌گشتند و اینها، و خود همین شیخ راشد در اولین مسافرتش برایش یک دانه حیاط خانه خریدیم، خانه دکتر سیفی استاد دانشگاه بود. خانه‌اش را خریدیم. برایش خالی شد درست کردند یک کسی هم آنجا گذاشت که گاهی از کسانش که مریض بود می‌فرستاد آنجا توی خانه می‌ماندند. دیگر مهان‌خانه نمی‌رفتند. بعد از آن شیخ احمد حاکم دوبی را، بعد شیخ شارجه که طرفدار مصر بود آن را دعوت کردیم شیخ صفر…