روایت‌کننده: آقای تیمسار منوچهر هاشمی

تاریخ مصاحبه: ۱۸ فوریه ۱۹۸۵

محل مصاحبه: لندن، انگلستان

مصاحبه‌کننده: شاهرخ مسکوب

نوار شماره: ۳

به مرور، کلیه شیوخ امارات عربی، خلیج‌فارس مسافرت کردند به ایران. با بعضی از اینها قراردادهای اقتصادی بسته شد، راهی باز شد برای رفت و آمد خود مردمان آنجا به داخل ایران. چو قبلاً می‌رفتند به بیروت، مصر و جاهای دیگر. وقتی آمدند به شمال ایران و دیدند و تسهیلات برای‌شان فراهم شد. یک منبع درآمد و همچنین منبع از طریق توریستی و همچنین از نظر خرید و فروشی که در ایران می‌کردند که اواخر در بندرعباس املاک زیاد خریدند، در شمال ایران املاک زیادی خریدند، در خود شیراز آن زمان املاکی از خیلی به یک قیمت‌های گران که مثلاً چهار، پنج میلیون تومان اسدالله قوامی و سایرین املاک بسیار بسیار زیادی خریدند و در واقع روابط به حدی با شیخ‌نشینان نزدیک شد که من می‌توانم بگویم که آن نفوذی که ناصر قبلاً در آنجا ایجاد کرده بود یا فلسطینی‌ها، به مرور بر اثر توصیه‌هایی که شد این گروه‌های تندرو از کارها برکنار می‌کردند بعضی‌ها ایرانی می‌گذاشتند یا از پاکستانی‌ها، دیگر به آن صورتی که فلسطینی‌ها یا ناصری‌ها در تمام جاها نفوذ داشتند، یواش‌یواش از بین رفت. این در مورد همان قسمت اول بود که توفیق بیشتری پیدا شد برای ساواک فارس چون مجری امر فقط ساواک بود. در ضمن، این همان کارهایی که مربوط به خودمان بود در آنجا در شیخ‌نشین‌ها وقتی این ارتباط شد پیاده شد، یعنی به این معنی که مراقبت‌هایی می‌شد که عوامل چپ و عوامل تندروی عرب در آنجا رخنه پیدا نکنند و مشکلاتی به حریم مرزی ایران پیش نیاید.

س- یعنی به این ترتیب ساواک در آنجا یک شبکه اطلاعاتی دایر کرد.

ج- بله. بله. مدرسه درست شد در کویت. مدرسه‌ای در بحرین داشتیم تکمیل شد. کویت مدرسه‌ای و یک مدرسه‌ای در دوبی تأسیس شد. بعد از من هم شاید مدارس و اینها که در زمان من تأسیس شد، بعد از من هم شاید مدارسی تأسیس شد. یک بانک‌هایی بانک صادرات در تمام این کشورها، بانک‌هایی دایر شد، یک ارتباط فوق‌العاده نزدیک بین به اصطلاح دولت ایران و شیخ‌نشین‌های خلیج دایر شد. من یادم می‌آید وقتی که می‌خواست بروم به فارس تمام کتابخانه‌های تهران را زیر و رو کردم. به همه جا متوسّل شدم، بلکه راجع به این شیخ‌نشین‌ها یک اطلاعاتی بگیرم. هیچی نتوانستم پیدا بکنم، بخوانم، هیچی به دست نیامد. یک شرحی نوری‌زاده راجع به یکی از این، نمی‌دانم اسمش را فراموش کردم، یکی از نویسنده‌ها اهل برازجان بود. یک شرحی نوشته بود یک کتابی داشت راجع به بحرین. در کتاب جغرافیایی رزم‌آرا که راجع به خلیج‌فارس یک چیزهایی نوشته بود. خلاصه یک کتابی که شما آن را بخوانید ببینید دوبی کجاست؟ چه هست؟ هیچ‌کدام از اینها هیچی نداشتیم، بحرین کم و بیش داشتیم برای اینکه ایران همیشه مدعی مالکیت آن بود. آن موقع هم تازه بحرین شصت‌هزار جمعیت داشت که در واقع چهل‌هزار آن مال ایران بود، دوسوم جمعیتش،

س- ایرانی.

ج- ایرانی بودند.

س- ببخشید این نقش مدارس یا بانک صادرات و غیره در زمینه‌ای که در اینجاها دایر شد.

ج- شیر و خورشید بیمارستان …

س- یعنی اینکه می‌فرمایید ساواک یک شبکه اطلاعاتی در آنجا داشت از راه مدارس بود؟ از راه بانک‌ها بود؟

ج- نه ببینید. همه جور. این هیچ‌وقت سیستم کار اطلاعاتی طوری نیست که اگر یک چیز مشخص باشد که فقط باید مدرسه درست کرد، از طریق مدرسه معلم فرستاد به معلم‌ها آموزش داد آن اطلاعات جمع بشود، آن خیلی آسیب‌پذیر است، فوراً شناخته می‌شود یک کار صحیحی نیست. ممکن است در بین معلمین یکی بااستعداد باشد، از او خواسته بشود که یک اطلاعاتی هم جمع‌آوری بشود یا در بانک فرق نمی‌کند یا در پوشش شیر و خورشید یک کسی مأموری از ساواک برود یا در پوشش کنسولی. این شکل خاصی ندارد ولی اصل جمع‌آوری اطلاعات باید به وسیله منابع محلی باشد. باید اینهایی که می‌روند، جناب‌عالی می‌آیید الان از من اطلاعاتی می‌گیرید راجع به یک مسئله‌ای. اگر من وارد نباشم، خوب، اطلاعاتی نمی‌توانم بدهم شما هم که از کجا اطلاعات؟ باید از عواملی بگیرید که آنها در داخل حکومت هستند در داخل دولت هستند، این یک چیز فنّی است، خیلی پیچیده است اصلاً. در هر صورت، شبکه‌هایی گفتم بیشتر هدف در آنجا جلوگیری نفوذ کشورهای تندرو بود. بعد از ناصر، توجّه به مدتی به فلسطینی‌ها بود. بعد از فلسطینی‌ها، مسئله لیبی و سوریه، کشورهای تندرو عرب بود و عراق که اینها توجه ما آن بود که این قسمت از منطقه دست نفوذ

س- آنها نباشد.

ج- و کمونیست‌ها. حتّی اواخر نگران چینی‌ها هم بودیم در شیخ‌نشین‌ها. آن چیزی که فکر می‌کنم مهم باشد مسئله که چرا در خلیج ساواک چرا؟ چرا در خلیج و اینها؟ اینها دلایلش بود که اول شناسایی محل بود که اصلاً بشناسیم. دوم، خوب، ما امکانات تحرک‌مان زیاد بود می‌توانستیم سریع تحقیق کنیم، سریع اقدام کنیم تا می‌افتاد توی دنده‌های وزارت امور خارجه تا یک نفر برود یک چیزهای خیلی خیلی طولانی که شما می‌دانید که آن می‌شد، این است که ما خیلی سریع تمام این کارها انجام شد. خوب، مرکز حمایت می‌کرد، مأمورین محل دستور داده شده بود خوب حمایت می‌کردند، تحبیب، من یادم می‌آید که در گمرکات بنادر جنوب ایران یک کسانی که می‌آمدند ایرانی بودند برای گذراندن تابستان بارها بارها مدیر روزنامه می‌آمد به من …. اشخاص قابل اعتماد می‌آمدند می‌گفتند: «گوشواره زن را از گوشش کندند». لباس‌هایشان را می‌ریختند زمین توی گمرک، همین بلایی که الان در ایران به سر مسافرین درمی‌آورند که از خارج می‌روند یا درمی‌آیند، یک نحوه بدی رفتار می‌کردند. تمام اینها را عوض کردیم، وقتی می‌آمدند به اینها خوش‌آمد می‌گفتند، محبت می‌کردند. اگر یک چیزهایی سوغاتی موغاتی هم می‌آوردند که بگوییم خلاف مقررات بود با یک ادبی چیزی یا گذشت می‌کردند یا با ادبی چیزی یک پولی از آنها می‌گرفت، آنها هم هیچ حرفی نداشتند، تمام شکل را عوض کردیم و این درست است یک خرده به نظر شما به نظر هرکس می‌آید که اینها به ساواک چه مربوط بود این کارها؟ ولی وضع طوری بود که به علت عدم همکاری که بین دستگاه‌ها بود، عدم تمرکزی که بود، ساواک سریع‌تر این کار را انجام داد. بقیه مأموریت من در فارس باید بگویم آن موقع خوش‌بختانه فعالیت چپ خیلی محدود بود. یک رشته اقدامات عمرانی شد در آنجا. استاندارهای نسبتاً فعالی فرستادند آنجا. خوب، چون یواش‌یواش توریست زیاد می‌آمد برای فارس، مملکت رو به آبادی می‌رفت. امنیت به وجود آمده بود و غالب توریست‌ها به فارس می‌آمدند. یعنی اکثریت به فارس و اصفهان می‌آمدند. صدی نود توریست‌ها به فارس، یک رشته پیشنهاداتی شد که یک خرده شکل شهر را عوض بکنند. این نانوایی‌ها، قصابی‌ها، اینها کمیسیون‌هایی شد یک قصابی نمونه درست شد و الگوهایی که در خارج هست، تمام دیوارها مثلاً کاشی باشد، دوش داشته باشد، داخل چیز این نانوا بیاید خودش آب‌تنی کند، چه لباس‌هایی بپوشند؟ چه جور خمیر درست بکنند؟ تمام اینها را حتّی میوه‌فروشی‌ها، حتی بقالی‌ها، یک مقدار یک چنین تلاش‌هایی فشار می‌آوردیم که استانداری و شهرداری و اینها در این زمینه انجام بدهند که این که الان به ما همه‌اش فحش می‌دهند، ما همه‌اش کارمان چیز نبود، و شیراز به صورت یک شهر نمونه گل‌کاری خیلی زیادی شد که شما با پیراسته یک جلسه صحبت کنید، خیلی این آقای دکتر پیراسته الان در چیز است، توصیه می‌کنم.

س- در پاریس هست ایشان مثل اینکه.

ج- در پاریس است. شما اگر با ایشان صحبت بکنید، خیلی خیلی مسائلی راجع به آن روز آنجا و بعداً استاندار، در ۲۶ سالگی دادستان تهران بود. بعد استاندارد خوزستان شد وزیر کشور شد. سفیر ایران در عراق شد. خوب، یک مقداری با دربار نزدیک بود. یک مقدار اطلاعات خوبی، بیانش هم مثل من نیست. خیلی خوب صحبت می‌کند. خیلی خاطراتش را خوب در حافظه‌اش دارد، او استاندار شد و مدتی بود تقریباً با هم آنجا یک سال و نیم این حدودها دو سال با آن کار کردیم. اصلاً شیراز دگرگون شد وضعش، نه به خاطر اقدامات بنده، راجع به ساواک نمی‌گویم که اینها را همه‌اش ساواک کرد. ولی ما نواقص را جمع می‌کردیم، می‌گفتیم چه کار  باید کرد. یا در بنادر که این گرسنگی و فقر آن قدر زیاد بود که وقتی که مأمورین نظام وظیفه می‌رفتند آنجا این پیراهنش را درمی‌آورد می‌گفت که: «ما این خون ما را شپش و کثافت و اینها می‌برد بعد بچه‌هایمان را هم شما می‌برید سرباز به ما چه می‌دهید؟» هیچی نمی‌دادند. سالی دو مرتبه از مردم شیراز پول جمع می‌کردیم. دو تا معین پزشک روانه می‌کردیم بروند آنجا بهداری، که من این جریانات را به مرکز منعکس کردم. سناتورها با یک کشتی از خوزستان راه افتادند آمدند یک دور رفتند بنادر را دیدند. فیلمی تهیه شد که آدم وقتی نگاه می‌کرد، گریه‌اش می‌گرفت. این جوری بود وضع مملکت که این قدر توی بدبختی غوطه‌ور بودند که. نمی‌دانم، که آدم از کجا می‌بینید وقتی آدم نامنظم صحبت کند، نفهمد که هدف چیست؟ صحبت کشانده می‌شود که در جاهای متفرق.

به هر صورت، فارس آن روزی یک طرف قدرت عشایر نفوذ عشایر که ده‌نشین‌ها را عشایر و آنها فشار می‌آوردند. آن بنادر گرسنگی، فقر، نبودن جاده، تعدّی مأمورین و به مرور یواش‌یواش فارس عوض شد، پول نفت پیدا شد، جاده کشیدند آبادی. درست به خاطرم نیست، برای جلوگیری از نفوذ این خوانین که در آینده باز نتوانند قدرت پیدا کنند فشار بیاورند، تحت تأثیر قرار بدهند، وادار کنند به حمل اسلحه و یاغی‌گری. اینها را بفرستیم مدارس عشایری که در هر تیره این ایلاتی که حرکت می‌کردند تخت قاپو نبودند، ییلاق قشلاق می‌کردند. گفتیم برای اینها باید در همان جا مدرسه درست بشود که با اینها حرکت کند. چند دوره یک شخصی به نام بهمن وکیل بود. وزارت فرهنگی‌ها باید بشناسد یکی از چهره‌های خوب، خوب، خیلی زحمت کشید و ما هم خیلی کمک کردیم به او. خود ساواک کمک کرد از دولت کمک گرفت. این تعداد زیادی مدرسه درست کرد. اول جوان‌هایی آورد. معلم تربیت کرد. چندین دوره و همیشه یعنی آن دانشسرای

س- تربیت معلم

ج- تربیت معلمش همیشه بود. بعد هر وقت که معلمین زیاد هی اضافه کرد، اواخر یواش‌یواش به کرمان و کردستان و اینها در سطح کشور می‌خواستند استفاده کنند و این جوان‌ها وقتی که می‌آمدند بالا، وقتی که فهم و شعور پیدا می‌کردند، آن وقت دیگر به دولت مرکزی و تشخیص می‌دادند که اینها قدرتی نیستند. این عشایر نباید به این ترتیب زور بگویند، نباید رعیت را اذیّت کنند، ذهن مردم را روشن می‌کردند. بعد یواش‌یواش خود مردم سواد پیدا می‌کرد که ملت از این قیافه‌ای که امروز دچارش شدیم که علتش فقر سواد و دانش است از این شکل دربیاید. در فارس، یکی از این کارهایی هم که شد که ما آن نواقص بیشتر ما صدی هشتاد کارمان در ساواک برای چیست؟ مسائل امنیتی خوش‌بختانه کمتر داشتند تا سال‌های آخر، بیشتر توجه‌مان به این نواقصی که دستگاه‌ها داشتند، آنها را مطالعه می‌کردیم، می‌دادیم به مرکز، مرکز می‌داد به سازمان بازرسی شاهنشاهی، به وزارت‌خانه‌ها نواقص را، آن چیزی که ما می‌توانستیم ببینیم به ما می‌گفتند، به مردم چیز نمی‌گفتند. یک مقدار یک چنین کارهای جنبی هم سازمان اطلاعات و و امنیت می‌کرد، تنها چیز نبود. البته سال‌های آخر گرفتاری‌هایی که یک عده گروه‌های مسلح در ایران راه افتادند، گرفتاری‌هایی بود که دیگر به این کارها خیلی کم می‌رسیدیم.

مأموریت من در فارس نسبتاً خوب بود تا موقعی که می‌رفتم دو تا ساواک بندرعباس و لنگه و بوشهر را تشکیل داده بودیم. سایر جاها هم معتقد بودند لزومی ندارد. می‌توانستیم از وجود افراد استفاده بکنیم. به‌طور کلی آرامش و امنیت در سطح منطقه تا سال ۴۰ یعنی اعلام این اصول انقلاب سفید، آرامش بود. هیچ نوع تهدیدی از هیچ جنبه‌ای دیده نمی‌شد، که بعد از انقلاب سفید شروع کردند این عشایر، ملاکین تحریکاتی کردند. حتّی روحانیون، مسئله شکل دیگری پیدا کرد که من قسمت بعدی در مشهد وقتی مسافرت مشهد را می‌گویم، خواهم گفت.

س- به این ترتیب، ادارات ساواک در فارس شیراز بود، بوشهر بود،

ج- لنگه بود.

س- لنگه بود و،

ج- بندرعباس.

س- بندرعباس، که آن وقت جزو فارس می‌شد.

ج- جزء فارس بود، بعد جدا شد.

س- به این ترتیب، از گفت‌وگوی جناب‌عالی من این نتیجه را می‌گیرم که ساواک یعنی ارتباطی با بعضی از ادارات در زمان خودش و در محل داشته مثل مثلاً ارتباط با گمرک که فرمودید بعضی از مأمورین را جابه‌جا می‌کردید برای آن که وضع سابق نباشد. در زمینه توریسم با سازمان جلب سیّاحان وقت، با شهرداری در شیراز و غیره. ممکن است لطفاً بفرمایید که این ارتباط چه جور بوده و ساواک آیا بر این ادارات تسلطی داشته یا نداشته؟

ج- ساواک یکی از ادارات تابعه نخست‌وزیر بود. بالطبع با تمام دستگاه‌ها ارتباط داشت. چون وظیفه ساواک، جلوگیری از براندازی و جاسوسی بود. در مسئله براندازی که ریشه‌هایش علت نارضایی، یکی از علل مهمش نارضایتی مردم است. بنابراین ما ناچار بودیم به این قسمت بیشتر توجه کنیم. یعنی همیشه پیش‌بینی کنیم که تا چه اعمالی که دولت انجام می‌دهد یا مأمورین یا در منطقه به وسیله متنفذین اعمال می‌شود، سبب نارضایتی مردم می‌شود و بتوانیم تا ریشه‌هایش را تشخیص بدهیم. علل را تشخیص بدهیم، منعکس کنیم به سازمان‌های ذی‌نفع که این علل را از بین ببرند تا یک چنین زمینه‌هایی برای نفوذ عوامل بیگانه یا عوامل به اصطلاح ناراضی برانداز در مملکت فراهم نشود. این بود که در این حد بود نه دخالت در امور بود، فقط کسب اطلاع بود و روشن نمودن مطلب برای مقامات عالیه مملکت، برای نخست‌وزیر در واقع چشم و گوش دولت بود، تنها مسئله چیز نبود، وظیفه‌مان به اصطلاح مبارزه با حزب توده. باید ببینیم که یک فردی چرا گرایش پیدا می‌کرد به طرف چپ می‌رفت. این یک علل اقتصادی داشت. چون ما تجربه داشتیم. هر جوانی که به طرف چپ رفته بود، به محض اینکه یک حقوقی می‌گرفت، یک زن می‌گرفت، صاحب چیز می‌شد، دیگر برمی‌گشت. این تجربه ما بود که وقتی که انسان‌ها یک زندگی نسبتاً مرفهی پیدا می‌کنند، برای آن که زندگی به هم نخورد، اکثریت قریب به اتفاق خیلی دست به عصا راه می‌روند. خیلی تمیز زندگی می‌کنند. نمی‌خواهند خودشان را آلوده مسائل سیاسی و ناراحتی‌های خاص بکنند. به این ترتیب، حدود دخالت در امور نبود، حدود کار ما فقط کسب اطلاع بود از دستگاه‌هایی که اعمال‌شان سبب نارضایتی مردم می‌شد. حالا خواه دارایی باشد ناعادلانه از مردم چیز بخواهد ما منعکس‌کننده بودیم نه اینکه دخالت‌کننده که طرف ما باشند که سؤال بکنیم که شما چرا مالیات نمی‌دهید؟ مصاحبه می‌کردیم با افراد مطلع در محل. اصلاً کتاب اصلاحات ارضی را بر مبنای اطلاعاتی که من از فارس فرستادم، قسمت اعظمش که یک نسخه‌اش را به خود من دادند الان جزو چیزهاست. کامل‌ترین تحقیقات را من کرده بودم. یک طرح شانزده ماده‌ای فرستاده بودم، یک طرح صدف من تهیه کردم جنوب، یک طرح مروارید تهیه کردم، یک طرح ماهی، از اول چیز فرستادم منطقه فارس تا آخر تمام ماهی‌ها، نوع ماهی‌ها، فصل صیدشان. منظورم این است که ساواک تنها آن چهارچوبی که شما می‌فرمایید یعنی مردم فکر می‌کنند کارمان تنها این نبود. مسائل مختلفی که الان شما غالب دستگاه‌های اطلاعاتی در دنیا شما ببینید الان خوب، جنگ‌های الکترونیکی هست، جنگ‌های چیز هست که اینها متخصصینی دارند برای این کارها در داخل دستگاه‌های اطلاعات اگر نداشته باشند که نمی‌توانند این وظایف را انجام بدهند.

ساواک اوایل بیشتر به مسایل داخلی توجّه داشتیم و هدف این بود که یک خرده جمع و جور بکنیم، بشوند به یک جایی توجه بکنند که اعمالشان کادرهای اداری بیشتر که بیشتر هم در خارج از تهران که در تهران، خوب، دستگاه‌هایی که در مملکت خودتان همه ایرانی‌ها می‌دانند دیگر، شهرداری بود، گمرک بود، ثبت بود، اینها مراکز فساد بود دیگر. اینها هی تصفیه شدند، تصفیه شدند بر مبنای اطلاعاتی که بیشتر از طریق ساواک می‌رفت. حتی ژاندارمری ما که فساد زیاد بود، فقر بود، قبل از اینکه بودجه نفت‌مان، بودجه مملکت زیاد بشود، نمی‌دانم نفت قیمتش بالا برود، فقر زیاد بود، فساد هم زاییده فقر است همیشه بود. این بود که در این مسائل هم دخالت می‌کردیم اوایل. ولی بعدها به‌طور کلی یواش‌یواش گرفتاری به حدی رسید که دیگر مجال این کار نبود و به اضافه هم یواش‌یواش خود دستگاه‌ها هم احساس کردند که همیشه تحت یک کنترلی هستند، کنترل نامرئی. خود مردم می‌آمدند ناهماهنگی‌ها را به ما اصلاً اعلام می‌کردند رسماً. جایی پیدا نمی‌کردند. می‌آمدند می‌گفتند که یک همچین تعدی می‌شود، یک همچین کار غلطی انجام می‌شود، حتی می‌آمدند می‌گفتند. بعد دیگر من برمی‌گردم به مسائل مشهد.

س- خواهش می‌کنم.

ج- در گذشته مثل اینکه اشاره کردم که در مشهد این هسته‌های مذهبی تندرو، زیاد بوده. این گروه‌های ناسیونالیستی هم بعداً از چه نهضت آزادی، چه جبهه ملی از این چیز استفاده می‌کردند. در ایام روزهای مذهبی، جشن‌های مذهبی، عزاداری‌ها، شعارهایی به اینها می‌دادند. اعلامیه‌هایی می‌دادند. وقتی که جبهه ملی آن حرکت دومش را زمان حکومت امینی آغاز کرد، در مشهد یک خرده شدیدتر از سایر جاها بود. مهندس حسیبی و زیرک‌زاده گویا مسافرتی آنجا می‌کنند. در یکی از اعیاد بیست، سی هزار نفر دنباله‌رو داشتند. راه می‌افتند به طرف حرم و اینها. یک چنین تظاهری انجام می‌شود که دولت نگران می‌شود، نخست‌وزیر هم آقای امینی بود، شخصی به نام دکتر جزایری که فکر می‌کنم اینجا باشد، استاد دانشگاه بوده، این هم استاندار می‌فرستند آنجا. به علت این نگرانی که ممکن است چون مشهد خیلی جای حساس است. اگر به علت همین وجود آستان مقدس و دسته‌های متعددی که من اگر اشتباه نکنم، صد و هشتاد تا گروه دسته، دسته‌های، گروه‌های،

س- دسته‌های عزاداری

ج- عزاداری که آنجا هست، هر کدام‌شان وابسته به یک گروهی، یک سیاستی. خیلی جای حساسی است. همان‌طور که عرض کردم انتقال من به مشهد مقارن اعلام انقلاب سفید بود. من در مشهد بودم که آن رفراندوم عملی شد. استاندار آنجا سیدجلال‌الدین تهرانی بود. خودش مخالف رفراندوم بود. بارها می‌گفت که: «چطور مصدق رفراندوم کرد. گفتید که غیرقانونی است؟ و چطور خودتان رفراندوم می‌کنید؟» تا بیست و چهار قبل از چهل و هشت ساعت، قبل از چیز این حاضر نشد حتّی انجمن را تشکیل بدهد که انجمن را من به فرماندار گفتم در خارج از اداره تشکیل داد. از یک مدیر روزنامه دعوت کرد، یک مالک دعوت کرد، طبق آن دستوراتی که آن روز داده بودند، یک روزنامه‌نگار و یک مالک و یک اصناف و نمی‌دانم، یک چند نفر می‌بایستی باشند، انجمنی که برای همین اداره رفراندوم. که روز بعد من رفتم گفتم که: «یک همچین چیزی انجمن شد؟» به من از تهران ابلاغ کردند که: «تلگراف کردیم، تلگراف را شما بگیرید بدهید فرماندار ببرد پیش استاندار». که من تلگراف‌خانه فرستادم تلگرافی که به استاندار کرده بودند گرفتم دادم به فرماندار. رفته بود در ملک‌آباد باغ چیز، وقتی گفته بود یک تلگراف شده گفته بود: «برو پدرسوخته». این جوری بود.

بعد روز بعد که فرماندار می‌ترسد برود پیش او، من رفتم با او رفتم پیش چیز گفتیم که این آقای چیز یک همچین از تهران چیز کردند که به همه جا انجمن‌هایش به همه استان‌ها، انجمن‌هایش تعیین شدند و حضار و کارهایشان شروع شده از خراسان. گفت: «مملکت خراسان استثناست.» من گفتم اول باید سایر جاها پیاده بکنید. اصلاحات ارضی اگر حرفشان ماسید آخرش مملکت خراسان. عین کلماتش را می‌گویم یعنی یک کومله کم و زیاد. فقط گفتیم: «خوب، آقا، اینها را باید به مرکز بنویسید و اینها». گفت: «آن به جای خودش به مرکز هم خواهم نوشت». گفتیم: «حالا انجمنی شد و این آقایان را تعیین کردند». اسم هرکس را فرماندار می‌خواند، می‌گفت، «آن مردیکه خوب است. آن دیوث خوب است. آن یکی …» گفتم: «خوب، آقا چرا شما نگفتید یک اشخاص موجهی شرکت کنند اینها؟» گفت: «حاج فیاض می‌شود حاج مرشد نمی‌شود حاج کی‌یک نمی‌شود». گفتم: «چرا؟» گفت: «به دلیل اینکه اینها نمی‌توانند فردا بیایند محاکمه پس بدهند که شما چرا رفتید یک کار غیرقانونی کردید. اینها آدم‌های حسابی هستند». منظورم خیلی قشری فکر می‌کرد. بارها چیز می‌کرد که اگر به رئیس کشاورزی که الان اینجاست مهندس آصفی یک دوره هم وکیلش کردند از آذربایجانی را آوردند از تربت‌جام وکیل کردند، اصلاً آدم از کجا صحبت کند به کجا خاتمه پیدا کند؟ مشکلات زیاد داشتیم دیگر. به هر صورت، این چیز را اتاقش هیچ‌وقت راه نمی‌داد مهندس آصفی را تا من. ارسنجابی هم تعمد داشت اول این نیشابور و اسفراین را دومین جایی که گذاشت اول در آذربایجان مراغه را گذاشت. دومین جا اتفاقاً مالکین بزرگ هم داشتند و مخصوصاً برای اذیت کردن این استاندار این دو تا را اعلام کرد. خوب، این می‌بایستی یک مقدار از استاندار دستور بگیرد. برود کاری بکند راه نمی‌داد تا من خواهش کردم. گفت: «شما نیایید بروید اتاقش بنشینید من بیایم و الا به من فحش می‌دهد من نمی‌توانم». من رفتم توی اتاقش نشستم از در که آمد سلام کرد. صندلی‌اش را پشتش را کرد به رئیس کشاورزی گفت: «بگو». او گفت: «دستور است این جوری کرد و اینها». گفت: «به وزیرت بنویس اگر پایش را ….». گفت: خودش هم می‌آید». گفت: «بنویس اگر با هواپیما بیاید چه جوری در چیز می‌دهم بزنند توی پس گردنش، توی فرودگاه. اگر از راه زمین بیاید می‌گویم از همه جا ژاندارم‌ها برگردانند». من برگشتم گفتم: «آقا، به خودشان شما نامه بنویسید. بنویسید به علت اینکه اینجا شهر مذهبی است به علت اینکه اینجا املاک موقوفه زیاد دارد، از جهاتی که به نظرتان صحیح نیست، اینجا اول بشود بنویسید تا آخر اینجا را انجام بدهند». به هر صورت، به فرماندار گفت: «آن را هم بنویس». ناچار شدیم برای این کارهای چیز یک ستاد زیرزمینی درست کرده بودیم فرماندار بود، من بودم، فرماندار را هم خودش آورده بود آخر آن قدر کج‌سلیقه بود، فرماندار هم حاضر نبود با او کار کند که فرمانداری که خودش آورده بود. آخر شما زور …. اصلاً این‌کاره نبود یک مرد نودساله که اصلاً، آخر سر هم تعجب کردم که هیچ‌وقت مجلس سنا بود، رأی چیز نداد، همیشه رأی کبود داد به دولت، تمام مدت. بنابراین آنجا یکی از مسائل عمده، گرفتار همین مسائل اصلاحات ارضی بود و سر و صدایی که در محافل همین مذهبی و چیز زنان بود، عرض بشود، آزادی زنان بود آن چیزهایی که برای انقلاب سفید اعلام کرد، اصول انقلاب سفید، هر گوشه‌اش سبب می‌شد که یک عده‌ای مخالف داشته باشد. ولی توجه به این مسئله آنجا داشتیم که این مراجع روحانی آنجا کارهای بی‌رویه نکنند. آنجا چون آستانه ثروت زیاد داشت، غالب این چیز را کمک می‌کردند به روحانیون، ولی دو نفر از این آقایان همیشه در جناح مخالف قرار داشتند. یکی آیت‌الله میلانی بود که مرد نسبتاً باسواد، سیاستمدار، فهمیده که جوان‌های چیز تقریباً شاگردهای شریعتی پیروان مکتب شریعتی و جوان‌ها اکثراً دور و بر این بودند. لابد حرمتشان را هم داشتند، آذربایجانی بود این مرد، ولی خیلی مرد فهمیده بود. هیچ‌وقت نمی‌خواست که خون از دماغ کسی بیاید، همیشه دعوت می‌کرد به مسالمت در عین حال تقویت می‌کرد آن گروه‌های چیز را.

او tendance داشت به جبهه ملی. یعنی به ملیون tendance بیشتری داشت. یکی قمی بود که الان هم هست در مشهد. سر و صدایش گاهی می‌شنوید. این آدم فوق‌العاده خشک، یک‌بُعدی که بارها شد که می‌خواست مثلاً زن‌ها را جمع کند خانه‌اش یا مردها کفن بپوشند حرکت کنند، پدرش هم همین جور داستان مسجد گوهرشاد را نمی‌دانم، در تاریخ خواندید یا نخواندید؟ زمان رضاشاه

س- بله.

ج- بهلول به وجود آورده این همین پدر این بوده، جریان مسجد آن موقع …

س- پدر این ناظم بوده برای جریانات مربوط به مسجد گوهرشاد.

ج- گوهرشاد. از آنجا نمی‌دانم، تبعید می‌شود؟ چه می‌شود؟ که این یک همچین چیزی هم ناراضی سابقه هم داشته. این دو تا، ولی بقیه آیت‌الله کفائی بود، سبزواری بود، شاهرودی، آنها آدم‌های خیلی معتدل و درواقع روشن‌تر بودند با دولت همیشه هماهنگ بودند برای چیز. اما در این امر به‌خصوص هم آنها هم تقریباً جنبه مخالفت داشتند. به‌خصوص اینکه اینها وقتی می‌دیدند استاندار هم علناً مخالفتش را ابراز می‌کند، بیشتر تحریک می‌شدند که لااقل خودشان را حفظ کنند از نظر این که آخوند هستند، روحانی هستند که برای‌شان مردم حرفی درست نکنند و ناراحت‌شان نکنند.

در جریان اصلاحات ارضی مسئله مهمی در چیز رخ نداد. برعکس فارس در مشهد، این دو تا منطقه به راحتی چیز شد. در این فاصله، من به شیراز حرکت کردم. رفتم شیراز یعنی به این صورت شد که ابلاغ کردند که من بیایم تهران. در تهران من و سرلشکر ریاحی قائم‌مقام ستاد بزرگ بود، سپهبد مالک فرمانده ژاندارمری بود و تیمسار پاکروان و بنده که به عنوان آشنا به وضع محل از مشهد خواستند رفتیم به فارس.

س- در چه سالی بود.

ج- تاریخ دقیق نمی‌توانم بگویم.

س- به‌طور تقریب.

ج- فکر می‌کنم ۴۱ بود دیگر، ۴۱ بود، اوایل ۴۱ بود.

س- به هرحال، بعد از اصلاحات ارضی بود.

ج- ببینید، خواهم رسید به مسئله. بعد از اصلاحات ارضی بود سال ۴۱ بود. وقتی آمدیم از فرودگاه حرکت کردیم با ایران ایر، فارس نتوانستیم شیراز پیاده بشویم همان موقعی که ورهرام استاندار

س- فارس بود.

ج- فارس بوده مردم را عصبانی کرده بود، یک خرده گفته بودند: «عصبانی بشوم شمشیر را از رو می‌بندم». یک ناراحتی‌هایی. یک مأمور اصلاحات ارضی را در راه فیروزآباد کشته بودند.

س- کشته بودند، بله.

ج- و این حوادثی پیش آمده بود عشایر زده بودند به کوه، ما رفتیم روی شیراز نتوانستیم پیاده بشویم، هوا نامساعد بود. آمدیم آبادان پیاده شدیم. شب آنجا خوابیدیم. روز بعد با یک داکوتا آمدیم. آنجا خبر دادند توت‌مده در محاصره است. سرهنگ فاطمی را محاصره کرده بودند چیزها. آمدیم یک خرده بالا، تیراندازی هم کردند به ما از پایین عشایر، یک دوری زدیم دیدیم بله محاصره است از همه طرف. رفتیم در استانداری یک کمیسیون کردیم که اولین کاری که کردیم که راجع نجات آن چه اقداماتی می‌شود، از ساعت دو نشستیم تا ساعت پنج و شش. بالاخره یک واحدی هم رسید که با این تماس اخذ کرد با سرهنگ، یک واحد کمکی رسید. ولی خودش گفت که: «من چون اگر دربیایم از اینجا تکان بخورم، این آبادی را الان تخلیه بکنم، همه افراد را اینها می‌ریزند می‌کشند. مردم ده را و اینها هم به من کمک کردند. بگذارید همین امشب را بمانم تا فردا روز آن‌هایی هم که از مردم ده خواسته باشند نجات بدهیم کمکشان بکنیم». که همان شب خودش را کشتند تمام سربازهایش را در هما جا کشتند.

مسائل فارس خیلی طولانی‌ست. من یک قسمت کوچکش را برای شما تعریف می‌کنم. همان روز دومی که در شیراز بودم، یک نفر به من زنگ زد. سابقه دوستی داشتم من چون خیلی کمک کرده بودم به این شخص در فارس. مشکلات گاهی ملکی داشت، گاهی مشکلات دیگر داشت، آمد گفت: «من شما را می‌خواهم ببینم اما نمی‌خواهم یک نفر از مردم شیراز مرا با شما ببیند. جریاناتی که می‌گذارد که من باید شما را روشن کنم».

بله. من با این شخص در خارج از شهر جایی که پیشنهاد او بود ملاقات کردم و قبل از رفتنم علی‌الاصول می‌بایستی از تیمسار پاکروان اجازه می‌گرفتم، ولی چون استراحت کرده بود، خواب بود، شبش را بیدار بودیم و همین علت جریانات آن محاصره توت‌مده زد و خوردش آنجا بود، همه‌اش پای بی‌سیم و اینها بودیم. بعد، سه، چهار نفر هم وقت ملاقات تعیین کرده بودیم که بیایند توی هتل، پارک سعدی که ایشان را ببینند من مع‌ذلک بدون اینکه به او بگویم یا یک یادداشت بگذارم فکر کردم من می‌توانم بروم یک پنج دقیقه، ده دقیقه یک سرپایی ملاقاتی بکنم برگردم. اما وقتی رفتم سه ساعت چهار ساعت طول کشید این ملاقات ما. او ریشه این غائله را برای من تشریح کرد که غائله از کجا شروع شد و چه اقداماتی داریم می‌خواهیم بکنیم و به کجا منتها خواهد شد. مثلاً نمی‌خواهم اسم این شخص را ببرم، یکی از متمولین آنجا بود این می‌گفت که من قرار است یک قالیچه بگذارم روی دوشم ببرم بازار، مدارس چه برنامه‌ای دارند، مساجد چه برنامه‌ای دارند و سه، چهار روز آینده عشایر خواهند ریخت به داخل شهر و حکایتی است. تمام اینها را گفت و گفتم: «عاملین این جریان؟» دانه دانه گفت. گفت اول کی، دوم کی. تمام اینها را تشریح کرد. گفتم: «یقین داری؟» گفت: «من خودم پول دادم آن قدر خانم لقاءالدوله این قدر داده، حسینقلی رستم در یکی دو فقره او داده، ولی کیانی، پوشوتن کجا کی داده؟». دانه دانه اینها را برایم تشریح کرد که اینها گذشته است درست جزئیاتش یادم نیست. گفت «در فارس هم چیز کردند که انگلیس‌ها می‌خواهند و شاه هم خودش دستور داده که این کار را بکنند. برای اینکه برنامه فشار آمریکایی‌هاست که اینجا اصلاحات ارضی را بکنند. این است که شاه هم چون چیز نیست، دل‌شان می‌خواهد که همین جا شلوغ بشود. این کار به اصطلاح انجام نشود. این خلاصه ماجرا بود که این تعریف کرد.

من آمدم به چیز برگشتم. آمدم به هتل دیدم پاکروان توی اتاقش است سه، چهار نفر هم نشسته‌اند آنجا. یک، سه چهار ساعت وقت گذشته بود. من یک جور از اینها عذر خواستم گفتم گرفتاری خاصی پیش آمده بود من … به اداره و همه جا زنگ زده بودند که من نبودم دیگر ایشان، رئیس ساواک هم آنجا بودم و همه می‌شناختند می‌دانستند برای آنها هم چیز بود که من کجا بودم؟ چه جور چهار ساعت نبودم؟ به هرحال، وقتی پاکروان بیدار شد مسئله را در بین گذاشتیم یک تلگراف کردیم به مرکز که تقریباً ریشه اینهاست، یکی، دو، سه نفر مرکز بودند که آنها را نگه دارید تحت مراقبت. یک نفر اصفهان بود، یک نفر در خوزستان بود، دو سه نفر هم در فارس بودند که بنا شد دستگیر بشوند. اینها که دستگیر شدند، تقریباً هشتاد درصد مسئله حل شد. فقط دو، سه نفر که از اینها در داخل ایل بودند یکی حبیب شهبازی بود در کومره و سرخی بود، یکی …

س- در چی؟

ج- حبیب شهبازی، کومره و سرخی یک منطقه است نزدیک شهر. یکی از کسانی بود که کارمند، ذغال‌فروش بود، کارمند آمار بود بیست تومان حقوق داشت. الان یکی از این متنفذین گردن‌کلفت محل شده بود که به علت حمایتی که می‌کرد از منطقه‌اش تریاک کاشتند، وسیع تریاک می‌کاشت، از قِبَل فروش تریاک و حمایتی که باز مأمورین می‌کردند از او به خاطر همین، کمک‌هایی که به مأمورین دولت می‌کرد یک شخص متنفذی بود که اصلاً اعلامیه‌هایش در مشهد پخش می‌شد به نام سردار حبیب شهبازی. فکر کرد مثلاً ستارخان کرده بودند. بله، عرض بشود، ولی کیانی بود، اینها که در به اصطلاح داخل ایل بودند. اینها را فرستادیم آوردند. حبیب شهبازی را سه، چهار گروه فرستادیم بالاخره فرد فرستادیم مهندس رئیس کارخانه کشاورزی را فرستادیم آوردیم پناه دادیم به او، چون آن معاون شهربانی تیمسار جعفری از طرف دربار دفتر ویژه می‌آمد آنجا هر هفته یک دفعه از من گزارشات منطقه را می‌دادم. به ایشان گفتم به عرض اعلی‌حضرت برسانید باید بروید دو، سه نفر از اینها را باید بکشانیم اینجا برای چیز بدهیم به آنها تأمین بدهیم و غائله را تمام بکنیم، برای اینکه دوازده ماه است هشت گردان درگیر هستند. خود اعلی‌حضرت که من این رؤسای عشایر را بردم توی کاخ با ایشان صحبت بکنند، آن موقع برنامه این بود که چون اغلب در جنگل عملیات می‌کردند، در کوه‌ها، وقتی واحدها می‌آمدند می‌رفتند، اینها می‌دیدند آنجا می‌خوابیدند، دهات خودشان مردم هم کمک می‌کردند، آذوقه‌شان را، فشنگ و آذوقه زندگی می‌دادند. گفتم: «اگر بخواهید؟» چون اعلی‌حضرت فرمودند: «از کردستان نگران هستیم. سعی کنید این غائله زودتر خاتمه پیدا کند». به عرض‌شان رساندم آن موقع که

س- از کردستان یا؟

ج- از کردستان نگران بود. واحدها را می‌خواستند برگردانند. عرض کردم، ده، دوازده گردان در آنجا درگیر بودند در فارس. یک تعداد از رؤسای عشایر و ایلات که خودشان حاضر شدند قوم و خویش‌هایشان مثلاً ولی کیانی هم دامادش جزو این چیزها بود، دو تا هم پسرش، دامادش دو سه تا از قوم و خویش‌هایش جزو همان یا خودش هم دولت‌خواه بود از اینجا تا اینجا هم نشان دولتی داشت. اما بچه‌هایش رفته بودند یاغی شده بودند در کوه بودند. اینها اسلحه می‌خواستند، وسایل می‌خواستند که خودشان بروند عقبش. من اینها را آوردم بردم پیش اعلی‌حضرت یک خرده صحبت کردند با آنها گفتند که: «ما که از شما چیزی نمی‌گیریم از آن‌هایی که بیش از حد دارند می‌گیرند. به یک عده‌ای که زارع هستند مثل شما هستند می‌دهیم که آنها در رفاه باشند. این برنامه ما را دنیا می‌پسندد. در دنیا کشورهای مترقی عمل شده». یک مقدار صحبت کرد و اینها بعد مرا خواست گفت که: «اگر اینها، آخر من جواب ملت را چه بدهم. بگویم که ما ارتش این همه بودجه خرج می‌کنیم، ژاندارمری اینقدر خرج می‌کند، نیروی مقاومت ملی داریم آن وقت بعد می‌آییم برای پنجاه نفر چیز …» آنجا پیشنهاد کردم که «اجازه بدهید برویم اینها را یک تدبیر دیگری هم بکنیم. یک چند نفرشان را بیاوریم شهر که بلکه بتوانیم یک تعدادی گرفتیم، یک تعداد هم به این صورت که مسئله را زودتر خاتمه بدهیم». فرمودند که: «این حتماً آریانا گفته یا پاکروان؟» گفتم: «نخیر اعلی‌حضرت، پیشنهاد، پیشنهادِ خود من است، من می‌دانم که از نظر اعلی‌حضرت این است که این مسئله زودتر تمام بشود، سرایت نکند، چون مدت طولانی شد مردم می‌پیوندند به اینها، مشکلات بیشتر می‌شود». فرمودند که: «اگر تفنگ‌ها را برداشتند رفتند؟» گفتم: «صدتا تفنگ هم بالای این همه تفنگ که دارند صدتا صدوپنجاه تا هم تفنگ ببرند». «چه جور مراقبت…؟» تمام سیستم را گفتم «خودمان آدم می‌فرستیم با هر گروه بی‌سیم می‌فرستیم، نفر می‌فرستیم، ارتباط خواهیم داشت و اینها». هم از آن طرف یک نیروی چریکی راه انداختیم. از این طرف هم شروع کردیم با اینها ارتباط گرفتن که «تأمین می‌دهیم بیایید شهر». یکی دو نفرشان آمدند. همان سبب شد که بقیه هم یک خرده متزلزل شدند.

متأسفانه، با کمال تأسف این حبیب شهبازی را که من دیگر در فارس نبودم، با وجود اینکه تأمین شفاهی داده شده بود، کشتند. آنجا دادگاه رأی داد و کشتند که من فوق‌العاده ناراحت شدم که چون ما افسرها یک چیزی داشتیم دیگر در ارتش آن‌هایی که قدیم خدمت کرده بودند وقتی قول می‌دادیم به یک کسی که تأمین داده می‌شد، چون غالب جاها را می‌گفتند «تا فلانی نیاید ما نمی‌آییم». من خودم می‌رفتم به محل با هلیکوپتر با هواپیمای یک‌موتوره پرپرک‌ها می‌رفتیم وسط بیابان تک و تنها پیاده می‌شدم. می‌آمدند آنجا قرآن امضاء می‌کردم. تأمین می‌دادم. همین ملت عقب‌افتاده و بدبخت دیگر حاضر می‌شدند می‌آمدند تفنگ‌هایشان را تحویل می‌دادند. کمک می‌کردیم پولی از طرف دولت می‌گرفتیم می‌رفتند اینها. به هر صورت، غائله فارس در واقع یک مقدار با تدبیر قبل از اینکه هیئت برود آنجا و به ماجرا برسد، چندین درگیری شده بود. یک تعداد از سربازها تلفاتی داده بودند. چند تا افسر، چند تا سرباز یک مقدار. ولی بعد از این ماجرا دیگر همین جور به مرور خلع سلاح شدند. آوردند دادند که یک نفرشان آن پسر عبدالله ضرغام‌پور بود که او هم آن طرف از خوزستان آوردند در منطقه خوزستان بود که زده بودند او را. بعد ناصر طاهری هم که یکی از اینها بود، خودش مال بویراحمد بود. عبدالله ضرغام‌پور و ناصر طاهری این دو تا مال بویراحمد و شجاع‌ترین ایلات ایران هستند در چیز، یکی‌اش را کشتند، یکی هم آمد تسلیم شد. آمد خودش را معرفی کرد، خانه باغ ارم آقای علم. من نبودم آن موقع، البته در فارس شنیدم. غائله فارس به این صورت خاتمه پیدا کرد. همان موقع که در فارس بودیم، مرا برای چند روز خواستند به تهران که مسئله مسافرت اعلی‌حضرت را آقای علم مطرح کرد.