روایت‌کننده: تیمسار سپهبد حاج‌علی‌کیا

تاریخ مصاحبه: ۲۵ اکتبر ۱۹۸۵

محل‌مصاحبه: شهر پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۴

 

س- خود سرکار این روزبه را دیده بودید؟

ج- در همان هنگ ضدهوایی که من فرمانده آبشخور اولش بودم، در آبشخور دومش زیر دست ریاحی کار می‌کرد ریاحی که همین که سرتیپ ریاحی بود که اخیرا رئیس

س- تقی ریاحی؟

ج- بله تقی ریاحی،

س- بله.

ج- خیلی افسر بامعلوماتی است.

س- کی؟

ج- همین تقی ریاحی.

س- بله.

ج- بله اکول پلی تکنیک دیده در این‌جا.

س- بله.

ج- بله، چون با من در سوئد بودیم مدت‌ها. عرض کنم که روزبه توی آبشخور او بود ما خیلی با هم حشرونشر داشتیم. خوب بنده از کجا می‌دانستم این افسر باهوشی است و این‌ها، بله.

س- راستش را می‌گویند که اقرار کرد که محمد مسعود را من کشتم؟

ج- نه، نه، نه، نه. یک‌همچین چیزی

س- که توی دادگاه همچین اقرار کرده بوده

ج- من هیچ اطلاعی از این ندارم نه.

س- آها.

ج- نه. محمد مسعود؟

س- همان روزنامه چیز.

ج- به، نه جانم. آها فهمیدم. صبر کنید الان، آن الدورم و بولدورم و فلان و این‌ها ها؟ که ضد رضاشاه نوشته بود دیگر نیست؟

س- ضد والاحضرت اشرف و اعلی‌حضرت این‌ها می‌نوشت همین زمان بعد از جنگ.

ج- نه، نه، نه، محمد مسعود آن بوده ها.

س- محمد مسعود آن بوده که مدیر روزنامه بود.

ج- آها.

س- «مرد امروز».

ج- آها، بله، نه، نه، نه. من نمی‌دانم.

س- که گفتند لنکرانی‌ها کشتندش. بعد گفتند که

ج- بله، نخیر من

س- خسرو روزبه کشتش.

ج- نخیر من هیچ هیچ اطلاعی از این ندارم. فقط آنی که من می‌گفتم، آن که رستاخیز که تئاتر رستاخیز داد زمان رضاشاه.

س- بله.

ج- اسمش چه بود آن؟

س- محمد مسعود نه. یکی دیگر بود. بله تئاتر رستاخیز را درآورده بود و من قائد جمهورم اولدورم و بلدورم مأمورم و معذورم اولدورم و بلدورم این‌که تئاتری داده بود.

س- این سازمان نظامی را آن فرمانداری نظامی تهران کشف کرده بوده دیگر.

ج- نه ما کشف کردیم به او دادیم.

س- آها.

ج- ما به او می‌دادیم.

س- بله آن علوی‌کیا این‌ها آن‌جا بودند.

ج- علوی‌کیا را من بزرگ کردم اصلاً. اصلاً علوی‌کیا در رکن دوم بود زیردست من کار می‌کرد دیگر.

س- نسبتی با شما

ج- نه هیچی. و اغلب از او تعریف می‌کردم پیش شاه می‌گفت، «چه نسبتی با تو دارد؟» می‌گفتم، «قربان این همدانی است ما مازندرانی هستیم.»

س- آها.

ج- این علوی کیا اسم فامیلش است.

س- عجب.

ج- با هم است. نه نسبتی با من ندارد نه.

س- بله. ولی او زیردست شما بزرگ شد؟

ج- اصلاً هر چه شد پایه‌اش من بودم. هم خودش هم برادرش.

س- بله.

ج- اتفاقاً برادرش تقی الان در چیز است یک زن آلمانی گرفته در مونیخ است.

س- بله.

ج- نه، نه، نه، مونیخ نه. آره مونیخ است مونیخ است در آلمان مونیخ.

س- بله.

ج- کاروبارش هم بد نیست و این‌ها. تقی پسر خوبی‌ست. علوی‌کیا یک‌خرده، یک‌خرده‌ای نمی‌دانم آمد و معاون ساواک شد و فلان و این‌ها، نمی‌دانم، یک‌خرده شاید بیشتر پول دوست داشت. نمی‌دانم چطور بود که مثل برادرش امتحان نداد بعداً.

س- در تأسیس سازمان امنیت از نظر و به‌اصطلاح افکار سرکار هم هیچ استفاده شد؟

ج- در سازمان امنیت؟

س- در تأسیس‌اش. وقتی که می‌خواستند تأسیس‌اش بکنند پیاده‌اش بکنند، هیچ مشورت شد که از تجربیاتی که شما داشتید؟

ج- خیلی، حتی من مخالفت می‌کردم به شاه هم گفتم که یک سازمان امنیتی که هم investigation بکند هم بگیرد هم محاکمه کند، همه‌چیز دستش باشد این را کی می‌تواند کنترل کند؟

س- بله.

ج- این‌کار را نکنید. این اختیارات قانونی به این ندهید.

س- بله.

ج- من مخالف بودم. و بعد هم بالاخره زد و خورد… البته رئیس سازمان امنیت تا زمانی که من رئیس اداره دوم بودم موظف بود هفته‌ای یک دفعه بیاید من chairman بودم در اداره دوم و کمیته عالی اطلاعاتی را داشتم.

س- یک اشاره‌ای به این کمیته عالی اطلاعاتی کردید ولی

ج- ها؟

س- می‌گویم بعد از شما سؤال می‌کنم که راجع به کمیته عالی اطلاعات.

ج- بله، بله، در آن‌جا رئیس چیز رئیس سازمان امنیت، رئیس شهربانی، رئیس ژاندارمری، عرض کنم که، دادستان ارتش و بعضی اوقات هم معاونین یا وزرا کسی دعوت می‌کردیم، در آن‌جا coordinate می‌کردیم اطلاعات را با هم.

س- بله.

ج- و من گزارشات را به شاه می‌دادم، اوامر شاه را ابلاغ می‌کردم به سازمان امنیت.

س- آها.

ج- بله.

س- پس شما نظرتان این بود که نباید این‌قدر وسیع باشد سازمان امنیت.

ج- نه، نه، نه. سازمان امنیت اصلاً نمی‌توانستند جلویش را بگیرند دیگر. یک وقتی می‌گویند که به چرچیل گفتند که بهترست که این اطلاعات نظامی این‌ها با اطلاعاتی که سیویل اینتلیجنت سرویس این‌ها با هم همکاری بکنند یک رئیس داشته باشند. آن‌وقت چرچیل گفته بود که پس بگویید من بگذارم بروم نخست‌وزیر نباشم.

س- صحیح.

ج- دیگر قدرت همه می‌رود آن‌جا که. ملاحظه فرمودید؟

س- بله، بله.

ج- این است که نمی‌شود نمی‌شود به یک سازمان اطلاعاتی. چون سازمان اطلاعاتی اغلب کارهایش مخفیانه است. کسی هم حق ندارد زیاد دماغ تویش بکند. هزینه سری هم (؟؟؟) زیر دستش است. ملاحظه می‌کنید؟ کسی حق ندارد حساب از او بخواهد. به این ترتیب خطرناک می‌شود اگر بنا شود متحد، اصلاً همه قدرت‌ها را داشته باشد.

س- شما شناخت‌تان از تیمور بختیار چه بود؟

ج- اولاً تیمور بختیار من که مرزبان بودم رئیس کل مرزبانی بودم مرزبان من بود در ماکو.

س- عجب.

ج- بله زیردست من بود دیگر. بله، و خیلی شجاعانه کار می‌کرد حتی یک مرتبه تلگرافی آمده بود از او که «آمدند ترک‌ها از گوسفندهای ما هزارتا گوسفند دزدیدند و شبانه بردند از چوپان‌های ما شکایت می‌کنند.» جواب دادم «فوراً می‌فرستید شب و دوهزارتا گوسفند از آن‌ها غارت کنید می‌آیید.» و همین‌کار را کرد. فورا انجام داد جواب داد که «بله ما بیشتر از دوهزارتا.» گفتم، «نه بیشتر دیگر نکنید پس‌شان بده آن بیشتر را.» و خیلی اطاعت می‌کرد از من خیلی خوب کار می‌کرد. بعدها چون ثریا را شاه گرفت این هم قوم‌وخویشی داشت با او

س- بله.

ج- این آمد رفت و فرماندار نظامی شد و این‌ها. و فرماندار نظامی هم من خوب تقویتش می‌کردم همیشه. بعد قرنی هم قرار شد که با اوهمکاری بکنند که، البته این طرح را آمریکایی‌ها دادند.

س- بله.

ج- آمریکایی‌ها دادند به این‌ها تهیه کردند.

س- کدام طرح را؟

ج- طرح سازمان امنیت را.

س- بله.

ج- بعد طرح که حاضر شده بود قرنی می‌برد پیش شاه.

س- قرنی چه‌کاره بود آن‌موقع؟

ج- رئیس رکن دوم بود دیگر.

س- بله، بله.

ج- من رئیس اداره دوم بودم او رئیس رکن دوم بود یعنی تابعیت از من داشت.

س- بله.

ج- می‌برد پیش شاه و شاه می‌گوید که «خوب،» طرح را می‌گیرد می‌گوید «خیلی خوب، این را بده بختیار.» یعنی به خودش نداد چون از خودش اطمینان نداشت، از قرنی، یک شیطنت‌هایی می‌کرد که کشف می‌شد و بعد هم دو دفعه سه سال حبس شد دیگر اخراج شد.

س- چه بود این جریانش بالاخره؟ قرنی می‌خواست چه‌کار بکند؟ می‌خواست کودتا کند؟

ج- اه، اه، باباجان آره. با همین امینی هم بند و بست داشت. با همین امینی هم بند و بست داشت و یک عده‌ای را دور خودش جمع کرده بود و با آمریکایی‌ها هی. خود آمریکایی‌ها اغلب به من می‌رساندند دیگر می‌گفتند. هی می‌گفت، «بله من می‌توانم همه کار بکنم و اله و بله و بله.

س- یعنی می‌خواستند شاه را بردارند؟

ج- بله می‌خواستند کودتا کنند دیگر. می‌خواستند کودتا کنند. رئیس دولت‌شان هم امینی را بگذارند.

س- بله.

ج- همان دورانی که کندی، جان کندی از شاه خوشش نمی‌آمد گفته بود من از ریخت این بدم می‌آید.

س- بله.

ج- همان دوران، آن‌وقت این بود که بعد complotاش کشف شد.

س- پس چطور اعدامش نکردند؟

ج- نه دیگر، این هم ضعف چیز بود، نمی‌دانم چرا. بالاخره خوب اعدام شد اعدام خدایی شد.

س- نه ولی خوب آن زمان یک کسی که یک‌همچین جرم به این بزرگی…

ج- سه سال حبسش کردند. به او کمک شد. سه سال حبسش کردند دو مرتبه باز کاغذهایی از او به آخوندها نوشته بود این‌ها گرفتند که باز دنبال می‌کرد باز دومرتبه محاکمه کردند دو مرتبه سه سال حبس کردند، شاه گفته بود «این دفعه به او بگویید که می‌کشمت. می‌دهم بکشندت. دست‌بردار.» ولی دست برنمی‌داشت هیچ‌وقت. و بالاخره هم سرش

س- ولی جرمش به مجازاتش نمی‌خواند.

ج- بله؟

س- می‌گویم هرچه آدم فکر می‌کند جرمش با مجازاتش نمی‌خواند.

ج- ده همین عرض می‌کنم. این همین روز دومی که آمد تمام خانه مرا به تیر بستند. یک عده‌ای فرستادند از تو یک عده هم از بیرون، دق دق دوق، تمام خانه مرا زیرو کردند.

س- کی؟

ج- همین آخوندها که به‌اصطلاح دم آن

س- آمدند

ج- رئیس ستاد شده بود دیگر. بله، به‌هرحال ولی مجازاتش شد مجازات خودش شد.

س- بله. اما راجع به برکنار و محاکمه سه‌تا از امرای ارتش وثوق، دفتری، هدایت این‌ها را برای چه؟

ج- سؤال خوبی کردید.

س- این‌ها چه‌کار کرده بودند؟

ج- یک‌روزی من می‌دانید که کارخانه به حساب باتری‌های وارتا را ما وارد می‌کردیم که بالاخره کاشانچی این‌ها نمایندگی‌اش را گرفتند. بله. بعد یک‌روز فریدون پسر من که در سوئد اصلاً از بچگی در سوئد بود دیگر، تحصیلاتش تمام در آن‌جا بوده و مهندس شده بود و این‌ها مهندس معدن، این یکی از رفقای سوئدی‌اش می‌آید به تهران و می‌گوید که «بله من آمدم این‌جا تهران هم ببینم رفته بودم قاهره.» گفته بود «قاهره برای چه رفتی؟» سوئدی بود ها. گفت، «من نماینده بودم به یک کارخانه باتری فروختیم به مصری‌ها و از قرار معلوم در حدود، نمی‌دانم، یازده میلیون دوازده میلیون تومان فروختیم به آن‌ها. و این باتری‌ها باتری‌های dry charge است. می‌دانید که چیست dry charge

س- بله.

ج- خیلی جدید است و فلان و این‌ها. «فریدون آمد به من گفت که بله یک‌همچین اطلاعاتی بوده، چطور است که ما هم یک کارخانه باتری کنیم؟» گفتم که کارخانه باتری وارد کردن اول بپرسید از شریف‌امامی وزیر صناعت بود، و مهندس رزم‌آرا معاونش عرض کنم که گفتم بپرسید، تلفن کردم گفتم اطلاعات را بده ببینم. آیا کارخانه باتری اجازه دادید تاجری کسی وارد کند؟ بیخودی آدم این‌کار را نباید بکند. بعد دیدم که آن‌ها گفتند ارتش دارد الان یک کارخانه باتری سفارش داده به آلمان.گفتیم خیلی خوب. بعد من تمام گزارشات را بعد به شاه می‌دادم.

عرض کنم که بعد جویا شدم خواستم ببینم که چند خریدند این کارخانه باتری را و چه نوعی است؟ دیدم من کارخانه‌ای‌ست قدیمی که شاید بلند کردند، رنگی زدند. و با همان سیستم قدیم و سی و دو میلیون تومان و راندمانش هم خیلی کمتر از این کارخانه یازده میلیون تومان است. من رفتم به شاه گزارش دادم. شاه گفت، «چطور ممکن است یک‌همچین چیزی. این‌قدر اختلاف قیمت؟» گفتم که خوب هست. گفت، «می‌توانی بگویی که سوئدی‌ها پیشنهاد کتبی بدهند؟ گفتم، «چرا.» نوشتیم تلگراف کردیم و پیشنهاد همان دوست فریدون رفت و پیشنهاد کتبی را فرستادند. کارخانه‌شان فرستاد.» عجب (؟؟؟) عجب. بگویید آن پرونده چیز را در اختیارتان بگذارند، پرونده همان کارخانه باتری و یک کمیسیون بکنند در ستاد بزرگ ارتشتاران ببینند که این اختلاف چیست؟

س- بله.

ج- بعد آن مرحوم ارتشبد هدایت هم از آن‌ها خیلی تقویت می‌کرد. بله، بعد حتی یک دفعه هم به من گفت که بله این کارخانه‌ای که شما می‌گویید این‌قدر ارزان است و فلان مثل مداد در مقابل قلم خودنویس است. گفتم، «اگر قلم خودنویس باشد آن قلم خودنویس است. و یازده میلیونی قلم خودنویس است چون این قدیمی است. بیخود این حرف را نزن. هیچی بعد وزیر جنگ رفته بود به شاه گفته بود که بله این کیا چون خودش می‌خواهد، ها، ببخشید بعد گفتند نماینده‌های سوئدی بیایند. نماینده‌های سوئدی هم آمدند این‌جا در آن کمیسیون‌شان. حالا من هم از اداره دوم شاه گفته بود نماینده بفرست. آن سرتیپ حماسی را فرستادم آن‌جا. بعد صورت‌جلسه کردند و به یارو گفتند به چه مناسبت آمدی؟ کی گفته به تو که پیشنهاد بدهی و فلان و این‌ها. شروع کردند به قال و مقال. این سوئدی به این خونسردی آمدند اداره من، مشت‌شان را زده بودند که ما آمدیم و این همه خرج کردیم حالا به ما بد می‌گویند و می‌گویند فلان و این‌ها و ما اصلاً نمی‌خواهیم با شما معامله کنیم. هیچی، بیچاره‌ها رفتند. سرتیپ حماسی توی آن صورت‌جلسه‌ای که کرده بودند همه امضا می‌کردند، زیرش نوشت هر کس این کارخانه باتری را رأی بدهد که از آلمان خریداری بشود خیانت به ارتش کرده. همان نماینده من. بعد وثوق هم رفته بود پیش شاه وزیر جنگ

س- وثوق وزیر جنگ بود.

ج- وزیر جنگ بود دیگر. رفته بود گفته بود که بله، این کیا چون پسرش می‌خواست کارخانه باتری وارد کند این‌ها را درآورده دروغ می‌گوید، بله. بعد یک نفر مثل این نمی‌دانم کی بود آن، یک واسطه کار هم داشتند در این بین او آمد پیش من دیدن من در اداره دوم که هر امری داشته باشید فلان. من چه امری دارم؟ یعنی حاضریم به شما هم یک چیزی بدهیم.

س- آها.

ج- گفتم من امری ندارم خودتان می‌دانید به من چه مربوط است؟ من یک گزارشی بوده دادم. هیچی، به شاه گفته بود که این، بعد شاه که به من گفت، گفتم که دروغ می‌گوید. این دروغ می‌گوید. بالاخره کشف می‌شود. هیچی، بعد تمام شد و این‌ها وقتی که این را آوردند و پیاده کردند و دیدند که اه، اه، این باتری نیرو اصلاً این چیست؟ این اصلاً مردم همه. آن‌وقت قدغن هم کردند از هیچ جایی هیچ‌کس باتری وارد نشود دیگر.

س- بله.

ج- بله، خیلی افتضاح شده بود و آن‌وقت تعقیب کردند دادند به دادستانی ارتش آن پرونده اداره دوم دستشان آمد که سرتیپ حماسی یک نسخه از آن صورت‌جلسه هم داشت دیگر. بعد بازرس فرستادند به آلمان و این‌ور و آن‌ور دیدند نه درست است این کهنه است و این‌طور بوده این‌طور. این بود که محاکمه‌شان کردند و این‌طور حبس کردند و …

چیز غریبی است یک اتفاقی افتاد یک‌روزی شاه در تبریز بوده و دورش هم امرا و به‌اصطلاح استاندار و این‌ها سر نهار بودند و این‌ها، معمول شاه این بود که همیشه ظهر نهار هم که می‌خورد رادیو را می‌گرفت. رادیو خبر می‌دهد که وثوق پنج سال حبس، آن نمی‌دانم فلان سال حبس، فلان سال حبس. بعد خدا رحمت کند این انتظام هم این‌جا چون یک وقت سفیر بود من آمدم این‌جا با دوگل ملاقات کردم او نمی‌دانست. بله، کاغذ دوگل را هم این‌جا دارم که به من نوشته.

بله، با من یک کینه‌ای داشتند. بعد یکهو درآمد سر نهار گفت که «بله دیگر این‌جوریست که این افسرها خانه از کجا آورده‌ای می‌سازند.» شاه یک مرتبه فهمید نظرش من هستم. گفت، «سپهبد کیا افسری‌ست بسیار شریف. در تمام کارهایش هم باهوش، زرنگ، وطن‌پرست و درست. همه‌جور ما امتحانش کردیم. ای‌کاش این‌هایی که این دزدی‌ها را کردند یک‌صدم کار او را اقلا می‌کردند.» پا شد قهر کرد رفت شاه. سه چهار نفر از آن اشخاصی که

س- سه سال

ج- بودند به من گفتند. بله، درست وکیل مدافع من بود شاه. بله.

س- تیمسار هدایت چه‌کار کرده بود قربان؟ او را چرا

ج- آن بیچاره را من اعتراض کردم به شاه. او یک اشتباه کرده بود. نمی‌دانم ساختمان‌هایی بود که ساختمان‌های موقتی بود که سربازخانه می‌ساختند در کرمانشاه آن‌جاها، و این ساختمان‌های موقت را به مزایده می‌خواستند بگذارند بفروشند یا فلان و این‌ها، رئیس، این اصلاً به ارتشبد هدایت مربوط نبود، رئیس مهندسی چیز معینیان اسمش بود، اداره مهندسی کار او بوده این پیشنهادشان را قبول کند، واگذار کند، بفروشد یا فلان و یا نه. می‌آید این پیشنهاد را به‌اصطلاح قبول این پیشنهاد را می‌آید به ارتشبد هدایت می‌گوید، «تیمسار هم امضا بفرمایید که ما.» بیخود. آن بدبخت را هم گرفتار می‌کند. آن دزدی بود دیگر. یک سوءاستفاده‌ای بود. اینش را که من می‌دانم بیچاره ارتشبد هدایت. آن‌وقت من به شاه رفتم گفتم وقتی گرفته بودندش این‌ها، گفتم که آن‌وقت‌ها که انگلستان به هندوستان نایب‌السلطنه می‌فرستاد سعی می‌کرد از لردهای پولدار و ملاک می‌فرستاد که نروند ضعیف باشند در مقابل مهاراجه‌ها.

اگر یک وقتی یک لردی به مناسباتی بایست که می‌رفت آن‌جا و ملک نداشت فلان هفت هشت ده تا از این ملک‌های خالصه دولت می‌بخشید به او و می‌گذاشتش نایب‌السلطنه آن‌جا که زانویش نلرزد جلوی این مهاراجه‌ها و بتواند با قدرت کار کند. ارتشبد هدایت بالاخره یک مصونیتی باید می‌داشت برای پنجاه هزار تومان یا فلان بایستی که آن‌وقت محکوم بشود؟ این صحیح نیست. برای این‌که آن دانشجوی دانشکده افسری آن تمام فکر ذکرش این است که این همه جان می‌کند تا یک‌روزی ارتشبد بشود. آن ایده‌آل او را از بین می‌بریم ولی شاه دیگر نمی‌شنید، نمی‌شنید دیگر. به‌هرحال این آخر سری‌ها.

س- ولی یک خرده باور کردنش مشکل است که شاه یک نفر ارتشبد و رئیس ستادش را به خاطر پنجاه هزار تومان.

ج- من این‌طور فکر می‌کنم. حالا چیزهای دیگر بوده پرونده‌اش را که نخواندم. شما بله، من نمی‌دانم، نه، نه در پرونده او عزیزی دخالت نداشت، نه.

س- می‌گویند یک جایی ممکن است ایشان یک حرفی زده باشد؟

ج- ها، گفتش که در ارتش کاپیتولاسیون درست کردند. یعنی اختیارات، در زمان منصور اختیارات این‌که نظامی‌ها حتی گروهبان‌های آمریکایی حق ندارند این‌جا محاکمه‌شان کنند.

س- محاکمه کنند، آها.

ج- این را گفته بوده.

س- این حرف را هم زده بوده.

ج- بله. کاپیتولاسیون درست کند. من تصور می‌کنم که من یک تلفن بکنم به عزیزی چطور است؟

س- بله؟

ج- مگر نمی‌خواستید ببینیدش؟

س- سفر بعدی فکر کنم دیگر. این سفر دیگر بیشتر

ج- پس

س- بعداً. خواهش می‌کنم از شما که

ج- خوب، چون من تلفن کردم

س- بله.

ج- موافق بود. گفتم ولی منتها می‌شود به این‌که ایشان تشریف بیاورند و بعد وقت را معین بکنیم این‌ها.

س- بله، خوب، حالا این جلسه خودمان تمام شد خدمت‌تان عرض می‌کنم.

ج- خیلی خوب.

س- سرکار هیچ‌وقت ملکه مادر را می‌شناختید؟

ج- نه حشر و نشری نداشتم با ملکه مادر نه. نه او را هم ذهنش را نسبت به من مشوب کرده بودند. مشوب کرده بودند ذهنش را. گفته بودند به او که فلانی بد می‌گوید پشت سر شاه. در صورتی که همچین چیزی هیچ‌وقت نبود. کی کرده بود؟ همین زاهدی این‌ها بله. یا از همه مهم‌تر نه، نه، نه، آن سپهبد یزدان پناه، آن خیلی می‌زد برای من. دلیلش هم این بود که آخر من خیلی طرف توجه رزم‌آرا بودم و آن‌ها را همه را کرده بود توی لولهنگ دیگر وقتی آمده بود.

س- بله.

ج- همه آن‌ها را زده بود پس. این‌ها حالا رزم‌آرا از بین رفت ولی با من لجبازی را داشتند. بله.

س- تیمسار پاکروان را هم شما می‌شناختید؟

ج- فوق‌العاده پاکروان بود. فوق‌العاده شریف. فوق‌العاده مردی پاک. همین سفارت ایران هم در این‌جا او خرید. مردی پاک، مردی فهمیده مردی دانشمند با هرچی فکر بکنید ها، می‌گویم این پاکروانی واقعاً پاکروان بود، بله.

س- بله.

ج- خوب می‌شناسم.

س- شما با هم کار هم کرده بودید یعنی کار اداری با هم سروکار اداری هم داشتید؟

ج- بله، اولاً، اول اولی که رزم‌آرا مرا گذاشت در رکن دوم کار بکنم او رئیس شعبه یک بود سرگرد بود من سرهنگ دوم. بعد من شدم رئیسش.

س- عجب.

ج- بله دیگر مدت معدودی، بعد آن‌وقت شعبه تجسس که از همه چیزتر بود پر اصلاً هزینه سری هم دست تجسس بود، او را به من دادند که من او را اداره می‌کردم که جمع‌آوری اطلاعات و این‌ها.

س- چه‌جوری بود؟ تجسس چه بود؟ کارش چه بود؟ چه‌کار می‌کردید؟

ج- جمع‌آوری اطلاعات؟

س- چه‌جوری کار می‌کرد؟

ج- چه‌جوری یعنی چه؟ چه‌جوری؟

س- یعنی از طریق ارتشی‌ها اطلاعات می‌گرفت یا…

ج- همه‌جور عناصر دارد آدم. همه‌جور عناصر سیویل و نظامی و غیره دارد آدم.

س- حالا که چهل سال از آن گذشته می‌توانید شرح بدهید چه‌جوری کار می‌کردید؟

ج- نه آخر نه این

س- دیگر حالا سری نیست که دیگر

ج- این نه مسئله سر نیست این اصول همه دنیا هستند. ببینید

س- این برای محققینی که بعد از

ج- یک موضوع اطلاعاتی یک مبحثی است که اصلاً دکترا دارد. اصلاً دوره‌اش را من در سوئد دوره‌اش را دیدم دکترا گرفتم.

س- بله.

ج- می‌دانید؟ یک چیز کوچکی نیست اغلب همین رفقایمان در خارج با من هم مشورت می‌کردند.

س- عجب.

ج- معلوم است. بله یک چیزی نیست که، یک فنی است. یک فن خیلی خیلی زیرکانه است. بیخود نیست می‌گویند اینتلیجنت سرویس. ملاحظه می‌کنید؟ خیلی آدم باید باهوش باشد خیلی وارد باشد خیلی مطالعه بکند. ملاحظه می‌کنید؟ کار یک شاهی و صنار نیست که بتواند آدم مثلاً در یک جلسه مثلاً تمام چیزها را بگوید. نمی‌شود. یک فنی است، یک فنی است.

س- این‌که می‌گویند تیمسار پاکروان به درد اداره کارهای اطلاعاتی در ایران نمی‌خورده چون ایشان خیلی طرز فکر اروپایی داشته و در ایران باید رئیس سازمان امنیت یک شخصی مثل بختیار می‌شده. و این‌که ایشان جانشین بختیار شده اشتباهی بوده و یک مقدار از آن شلوغی‌هایی هم که آن زمان شد و جریان خمینی این‌ها را تقصیر پاکروان می‌گذارند.

ج- عرض کنم که، این را هرکس به جنابعالی گفته بدانید خودش خیلی ناجنس است. خیلی ناجنس و مزخرف گفته. بختیار یک آدم آدمکش بود. تیمور بختیار آدمکش بود اصلاً به کلی این‌قدر من چندین دفعه یقه‌ام را پاره کرده بودم پیش شاه که این‌ها مادره آمده می‌گوید بچه من دیشب مفقود شده و دیگر نمی‌دانم کجاست و فلان. کشتند و چالش کردند در…

س- واقعاً می‌کرد این‌کارها را؟

ج- صددرصد. نمی‌دانید چه کارهایی، زن بابا را گرفته بود ضبط کرده بود آن قدرت را زن آن چیز بود دیگر، یمنی بود دیگر.

س- آها.

ج- اصلاً یک چیزی. آن‌قدر دزدید آن‌قدر رشوه آن‌قدر، و آدمکشی. خیلی. پاکروان یک چیز دیگر بود. و این هم که می‌گویند که به درد رئیس اطلاعات نمی‌خورد، چطور نمی‌خورد؟ فرنگی فکر می‌کرد. اصلاً ما شاگرد فرنگی هم نمی‌شویم. متد دست این‌هاست. ملاحظه می‌کنید؟ ایرانی‌ها چه می‌فهمند؟ اصلاً این قضیه مکاتبات سری و محرمانه و سری و خیلی سری را من اصلاً نظامنامه‌اش را نوشتم و چیز گرفتم، مستشار از انگلستان آوردیم. کلاس تشکیل دادیم و چیز کردیم که تازه این‌ها را درست کنیم برای این‌که توی پاکت سنتو آمده بودیم باید این اسناد را بتوانیم ضبط کنیم طوری که کسی دست به آن پیدا نکند. ملاحظه می‌کنید؟ آن‌وقت‌ها قبل از این هیچ همچین چیزها نبود که. ملاحظه می‌کنید؟ این یک رشته است اصلاً. یک رشته از اطلاعات این است که اسناد به‌اصطلاح وزن بشود کدام چه درجه‌ای از اهمیت دارد و چه‌جور حفظ و نگاهداری بشود. ملاحظه فرمودید؟

س- بله.

ج- این‌کاری بود که من کردم در اداره دوم و صندوق‌های بسیار بسیار بزرگ نسوز هم خریدیم گذاشتیم آن‌جا تا. و چندتا شاگرد فرستادیم به انگلستان تحصیل کردند. یکی‌اش همین خانم فعلی من‌ست. بله. که در آن‌جا آن‌وقت اسناد محرمانه همه‌چیز را ضبط می‌کردند با قاعده معین. این‌طور نیست که. یک چیزهایی اگر آدم بخواهد با خارجی کار بکند باید تمام این وسایل را داشته باشد و الا راهش نمی‌دهند. ملاحظه می‌کنید؟

س- اعتماد نمی‌کنند.

ج- آنی که به شما گفته که پاکدامن نبوده و تیمور بختیار بوده، قطع داشته باشید یک غرضی دارد. یا یک محبوبیتی نسبت به آن دارد دارد بزرگش می‌کند. یا این‌که اصلاً شعور ندارد که این حرف را زده.

س- چرا پاکروان را برداشتند و نصیری را آوردند.

ج- نه پاکروان خودش دیگر نمی‌توانست، خودش دیگر نمی‌توانست برسد. خسته شده بود. بله بازنشسته هم شد و بعد هم شاه در

س- وزیر اطلاعات شد.

ج- دربار از او یک استفاده‌هایی می‌کرد.

س- نه ولی همان زمان که رئیس سازمان امنیت بود بعد از جریان خمینی و ۱۵ خرداد بود که تیمسار پاکروان را برداشتند نصیری را آوردند.

ج- نصیری ببینید، من یک توضیح بدهم، خدا او را هم رحمت کند، نصیری، عقیده من راجع به نصیری می‌دانید چیست؟ اولاً در مدرسه که بود دانشکده، به او می‌گفتند نعمت گچه. یعنی

س- یعنی چه؟

ج- کله‌اش گچ بود. یعنی هیچی نمی‌فهمید در مدرسه. نعمت گچه معروف بود. و این نصیری بیچاره آدم خوش‌قلبی بود نه این‌که بدذات باشد. اما شعور نداشت هیچ. آن‌وقت این ببینید یکی از بزرگ‌ترین خبط شاه این بود که این را گذاشته رئیس سازمان امنیت.

س- فکر کنید. درصورتی‌که این رئیس شهربانی بود که نخست‌وزیر منصور را کشتند، نیست؟ بعد این را آوردند ارتقای رتبه دادند رئیس سازمان امنیتش کردند. خیلی خیلی بی‌شعور بود. خیلی خوش‌قلب و خیلی بی‌شعور بود.

س- مگر شاه متوجه این موضوع نبود؟

ج- نه، نه، جانم. این، اه، شاه خیال می‌کرد که همه‌چیز… بعد من که رفتم از پهلویش دیگر خیلی ول شد. نخیر نه هیچ آن‌طورها نیست. خیال می‌کرد مثلاً چون

س- پس این‌ها می‌گویند شاه چه‌قدر باهوش بوده و چه‌قدر

ج- باهوش

س- از یک طرف دیگر می‌گویند که رئیس سازمان امنیتش بهش می‌گفتند نعمت گچه.

ج- بله، ده همین دیگر.

س- این‌جور درنمی‌آید که.

ج- نه دیگر. خوب خبط می‌کرد دیگر. این خیال می‌کرد، نه، خیال می‌کرد خودش است اداره می‌کند تنها، لازم ندارد کسی باهوش،

س- صحیح.

ج- که به‌اصطلاح یک‌وقت بترسد از او، نفوذ پیدا بکند. خوب، این رفقای شاه هم، این حسین شارلاتان و حسن شارلاتان من می‌گویم، حسین مال اردن هاشمی. حسن هم مال مغرب. این‌ها از آن بی‌قابلیت‌ها این‌ها هم از رفقایش بودند دیگر. همیشه می‌گفتند «مواظب باش این افسرهایت کودتا نکنند فلان نکنند.»

س- آن‌ها نصیحت می‌کردند؟

ج- خوب بله دیگر، این‌ها با هم بودند دیگر، همین‌طور. نخیر به کلی فکرش را خراب کرده بودند. هیچ انتخابات خوب نمی‌کرد. اه، آمده بودند یکهو یک دانه سرگرد را می‌گذاشت سرلشکرش می‌کرد می‌گذاشت فرمانده نیروی دریایی. اه، آخر این چطور می‌شود همچین چیزی؟

س- کدام یکی را.

ج- همین‌طوری اختیارات خودش.

س- کدام یکی را می‌گویم.

ج- همانی که چیز کرد دیگر، بالاخره دزدی کرده بود که بعد محاکمه‌اش کردن.

س- رمزی عطایی.

ج- عطایی براوو، ها همان. آخر فکر کنید؟ آخر این چرا این‌کارها را می‌کند؟ در ارتش که این‌کارها را نمی‌کنند که. بله، در هر صورت خودش بیچاره خودش

س- می‌گویم آقای فردوست چه‌جور آدمی است؟

ج- والله،

س- شما می‌شناختیدش؟

ج- حالا یک چیزی به شما بگویم.

س- بله.

ج- خوب، یک‌روزی بهبودی به من می‌گفت که «رضاشاه یک‌روزی مرا صدا کرد»، آخر این فردوست پسر باغبان همین رضاشاه بود دیگر، پسر نوکرش.

س- باغبان یا راننده‌اش؟

ج- نه پسر نوکرش، باغبان بود. تا آخرین درجه‌اش هم به نظرم استوارش کرده بودند این‌ها، بعد باغبانی می‌کرد. عرض کنم که، بعد بهبودی می‌گفت، «این رضاشاه مرا صدا کرد گفت، «این پسره را بیرون کنید، پدرسگ، بچه مرا از کمر انداخت.» تمام شد رفت. می‌دانید؟ یک‌همچین کسی را آدم آن‌وقت می‌آورد می‌گذارد آن‌قدر قدرتی. آن کاری که من چیز داشتم بعد می‌فرستادش خارج تحصیل بکند. تحصیل که چه عرض کنم training بگیرد.

س- بله.

ج- آن هم دو سه ماه.

س- برای دفتر ویژه.

ج- برای دفتر ویژه، فکر کنید؟ آن‌وقت این قابل می‌شد که آدم آن پستی که من درست کرده بودم

س- کمیته

ج- عالی اطلاعاتی. آن را داد دست آن دیگر. همه‌چیز دست او بود. خوب، این آدم می‌شود؟ چیز غریبی است که وقتی که بساط بهم خورد من به شاه

س- کجا شما رفتید دیدن شاه؟

ج- در چیز دیگر، پاناما

س- پاناما بله.

ج- گفتیم که «دیدید. دیدید این فردوست را دیدید؟» گفت، «چیز غریبی است. هنوز هم باورم نمی‌شود.» گفتم، «خیلی خوش قلب هستید قربان.» نمی‌شود گفت راجع به این چیزی اصلاً.

س- ممکن است روی کینه و این چیزها فردوست این‌کار را کرده باشد؟ مثلاً چون بچه باغبان بوده با او خوش‌رفتاری نشده بوده عقده داشته.

ج- دیگر از این بالاتر می‌خواهید مقام به او بدهند؟ چه کینه‌ای؟ چه کینه‌ای؟

س- خوب، چه‌جور باید فهمید که چرا این‌کار را کرده؟

ج- ها، می‌گوید

س- خودش هم که الان زندان است می‌گویند.

ج- کی گفت زندان است؟

س- می‌گویند

ج- بله. «ذات نایافته از هستی بخش / کی تواند که شود هستی بخش؟»
حالا خوب است که من، اجازه بدهید که من این چیز وطنی را این شعر را بخوانم و ضبط بشود.

س- بفرمایید.

ج- این معلم یک معلمه یک خانم که معلم جغرافیا ای بود در کلاس مدرسه ابتدایی شروع می‌کند این‌طور درس جغرافی‌اش را، می‌گوید: بچه‌ها این نقشه جغرافیاست. یک نقشه‌ای آن‌جا بود. «بچه‌ها این نقشه جغرافیاست / بچه‌ها این قسمت اسمش آسیاست»
«شکل یک گربه در این‌جا آشناست / چشم این گربه به دنبال شماست»
«بچه‌ها این گربه ایران ماست»
«بچه‌ها این سرزمین نازنین / دشمن بسیار دارد در زمین»
«داغ دارد بر دل و هم بر جبین / بوده نامش از قدیم ایران‌زمین»
«جایگاه قوم پاک آریاست»
«بچه‌ها این پرچم خیلی قشنگ / پرچم سبز و سفید و سرخ رنگ»
«هم نشان از صلح دارد هم ز جنگ / خار چشم دشمنان چشم‌تنگ»
«احترام آن به ما بی‌انتهاست»
«بچه‌ها این شیر و خورشید عزیز / با شکوه و شوکت و شمشیر تیز»
«می‌کند با دشمن ایران ستیز / دشمنش راهی ندارد جز گریز»
«گر بماند روزگارش در فناست»
«بچه‌ها این خانة اجدادی است / گشته ویران تشنه آبادی است»
«خسته شلاق استبدادی است / مرهم زخمش فقط آزادی است»
«بچه‌ها این‌کار فردای شماست»
حظ کردی از این شعر؟ ها؟

س- چه حافظه‌ای دارید شما. من دو بیت شعر هم نمی‌توانم از بر کنم.

ج- خوب، خواستم این خاتمه بدهم این اگر اجازه بفرمایید این چیز را با این شعر مقدس. بله دیگر فرمایشی، سؤالی چیزی نیست؟

س- این آقای پرون هم می‌شناختید؟

ج- پرون در سوئیس با شاه همشاگردی بود و این‌ها

س- بعد آمد در ایران. می‌گویند خیلی بروبیا داشت و

ج- نه در سوئیس که شاه بود آن‌جا آشنا شدند. سوئیسی بود. ولی آدم هفت‌خطی بوده و مثل این‌که با جاهایی بندوبست داشت.

س- بله من هم شنیدم.

ج- بله، بندوبست داشته و اطلاعاتی می‌رساند و این‌ها، بله.

س- هیچ‌وقت شما گزارش نکردید

ج- نه، نه، نه. آن‌موقع‌ها نه، نه، نه، آن‌موقع‌ها که من چیز نبودم.

س- توی رکن دو نبودید.

ج- آخر اوایل که من هنوز با شاه مستقیم مربوط نبودم که. اگر رئیس مرزبانی کل کشور بودم نبودم با شاه. رزم‌آرا بودم رئیسم این‌ها. بعدها که به‌اصطلاح بعد از واقعه ۲۸ مرداد که شاه برگشت و فهمید من چه‌ها کردم برایش، مرا پیش خودش هفته‌ای دو روز شرفیابی داشتم درحالی‌که بازنشسته بودم.

س- خوب چه می‌گفتید وقتی که بازنشسته بودید چه

ج- چی‌چی می‌گفتم؟

س- چه مطلبی داشتید که بگویید؟

ج- تمام این سازمانی که تشکیلاتش را می‌دادم طیاره دربار در اختیارم بود دائماً گردش می‌کردم و همین‌طور ترویج می‌دادم این سازمان را دیگر. همین این سازمان دیگر. این سازمان به این آسانی که نمی‌شود یکهو صد و بیست هزار نفر آدم داشته باشد که.

س- زاهدی ناراحت نمی‌شد شما این‌کارها را می‌کردید؟

ج- هیچ‌کس نمی‌توانست بفهمد اصلاً که قدرت من از کجاست و چرا با شاه این‌قدر من نزدیک هستم و چرا حرف مرا می‌شنود. شاه به من بارها گفته بود که «این سرهنگ‌هایی که خیلی باعرضه و با قابلیت هستند اغلب بگوش من اسم‌شان را آشنا کن اسم‌شان را ببر که موقعی که فرماندهان درجه سرتیپی برای سرهنگ‌ها چیز می‌کنند من بدانم کی‌ها لایق هستند، کی‌ها نیستند. ببینید چه‌قدر به من اطمینان داشت شاه.

س- بله.

ج- چون درجه سرتیپی خیلی درجه بالایی است، ژنرال است دیگر. و به من سفارش کرده بود.

س- آها.

ج- بله. خیلی به من نزدیک بود خدا رحمتش کند، یک چیزهاییش خوب بود. ولی ما که رفتیم کنار معلوم شد که، خوب، اگر من بودم که این اتفاقات نمی‌افتاد.

س- این رؤسای ستاد کام‌شان واقعاً آدم‌های لایق و

ج- من از رزم‌آرا در مقابل رزم‌آرا هیچ‌کس را لایق نمی‌دانم.

س- آن‌های دیگر؟

ج- نه، نه، نه.

س- این آریانا چه‌جور آدمی است؟

ج- فقط. نه، نه، نه آن که دیوانه بود ولش کنید. او را هم خدا بیامرزدش. ولی فریدون جم بچه فوق‌العاده تحصیل‌کرده، با پدر و مادر و خوب بود. منتها شاه زیربارش نمی‌رفت.

س- یعنی چه؟

ج- یعنی نمی‌داد آن قدرت را به او نمی‌داد. مثلاً آن یارو که زیردستش هم بود فحش داده بود به او، کی بود؟ مین‌باشیان، به او جلوی سرهنگ‌های آمریکایی فحش داده بود به

س- به جم؟

ج- به جم بله.

س- آها.

ج- بعد جم وقتی می‌رود پیش شاه می‌گوید «بله، این‌طور آبروی مرا برده این‌طور فحش داده.» می‌گوید، «خوب، تو چه به او گفتی؟» این. این است اصلاً دلش نمی‌خواست یک کسی که از خودش با فهم‌تر و باشعورتر هستند این‌ها کارشان برود جلو. این خصلت پادشاهان است دیگر.

س- شما در این زمینه راجع به آن برادرش عبدالرضا هم می‌گویند که آن هم به خاطر این‌که نمی‌دانم، درس خوانده بوده و

ج- عبدالرضا همین‌طور است. اصلاً چندین مرتبه خانم شاهپور عبدالرضا

س- والاحضرت پری‌سیما.

ج- پری‌سیما به من می‌گفت، «تنها ما شما را داریم که پارتی‌مان هستید در دربار.»

س- عجب.

ج- برای این‌که کارهای‌شان را به من رجوع می‌کردند من انجام می‌دادم.

س- این‌ها اشکال‌شان چه بود؟

ج- آدم درس‌خوانده‌ای بودند و به همین جهت شاه اعتنا نمی‌کرد به او. البته پری‌سیما زیاد بد می‌گفت به وضع دربار

س- علناً؟

ج- علناً می‌گفت به آن‌ور و آن‌ور به گوشش رسیده بود. بله، ولی در هر صورت عبدالرضا توی‌شان از همه‌شان تحصیل‌کرده‌تر، آقاتر، فلان و این‌ها. بله بهتر بود.

س- خوب این‌که می‌گویند که نمی‌دانم ایشان با مصدق زدوبند داشت.

ج- نه بابا نه جانم نه

س- یا آن شاهزاده ایتالیایی که می‌خواسته اعلی‌حضرت بگیرد این‌ها رفتند بدگویی کردند و به این علت بود زن شاه نشده.

ج- بله، این‌ها حرف‌های، عرض کردم حرف‌های، چه می‌گویند؟ ‌مجلسی خانم‌هاست. نخیر.

س- صحتی ندارد.

ج- نخیر، نخیر. نه آدم قرصی است. محکمی است، خوب است. یعنی فهمیده است تحصیل‌کرده است. منتهی خوب آن هم درباری است دیگر. درباری وقتی که شد خودش را می‌گیرد این است که یک عده‌ای بدشان می‌آید و این‌ها نمی‌توانند بدانند که همه انسان هستند و باید با همه. ببینید این ریگان را چه‌جور به این قدرت است، چه‌جور رفتار می‌کند با یک شخص عادی. چه‌جور با احترام صحبت می‌کند. ولی این‌ها که یک‌مرتبه می‌آیند به‌اصطلاح یک موقعیتی پیدا می‌کنند دیگر اعتنایی ندارند به هیچ‌کس. همه مغزها همه عقل‌ها در این‌ها متمرکز شده.

س- آن زمانی که جناب‌عالی رئیس اداره دوم بودید و در رأس سازمان کوک هم بودید آیا هیچ نظارتی هم به آخوندها و این‌ها می‌کردید که مواظب باشید این‌ها یک وقتی خارج از خط نروند

ج- خیلی زیاد. هم از ما کمیته مذهبی داشتیم. مرحوم فروزانفر در آن‌جا رابط ما بود که رئیس دانشکده معقول و منقول بود و اتفاقاً این‌ها را ما ارشاد می‌کردیم و خیلی خوب اداره می‌کردیم. خیلی ما آخوند داشتیم در سازمان مان. بله.

س- اسم این خمینی را هم شما هیچ‌وقت شنیده بودید آن زمان.

ج- نه، نه.

س- هنوز کسی نبود؟

ج- نه، نه، کسی نبود. نه هیچ‌کس نبود آن‌موقع. آن‌موقع هنوز بلند نشده بود.

س- این فلسفی چه؟

ج- فلسفی هم اصلاً تنکابنی است. خیلی خوب حرف می‌زند. خیلی خوب حرف می‌زند و چاره نیست آن‌وقت هم یک تنقیداتی گاهی می‌کرد. فلسفی خیلی مرد تحصیل‌کرده‌ای است. ندیدم من هیچ‌وقت یک واعظی این‌قدر قشنگ صحبت کند و استدلال کند. منتهی وقتی که افتاد دست آخوندها، خوب، باید برود با آن‌ها همکاری کند دیگر. رفت. همکارش هستند دیگر. نمی‌شود ایراد گرفت دیگر.

س- بله.

ج- بله این است.

س- خیلی ممنونم خسته‌تان کردم.

ج- خواهش می‌کنم.

س- تشکر می‌کنم که

ج- من از شما تشکر می‌کنم که زحمت کشیدید. من که زحمتی نکشیدم که، من توی خانه‌ام بودم.