روایتکننده: آقای عبدالکریم لاهیجی
تاریخ مصاحبه: ۵ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۲
مسئله این بود که جبهه ملی در این اعلامیه به مسئله فرم رفراندوم…
س- فرم حقوقی قضیه و قانون اساسی.
ج- فرم حقوقی قضیه بیشتر پرداخته بود تا اینکه بخواهد دربارهی محتوای آن اصلاحات یا به ظاهر اصلاحاتی که شاه میخواهد بکند چه در ارتباط با اصلاحات ارضی یا مسئله قانون انتخابات و آزادی زنان و، چه میدانم، سپاه دانش و این چیزها، آن شش اصل کذایی به تفصیل خودش نقطهنظرهای خودش را بگوید. بعد هجومی شروع شد به بهانه این اعلامیه به جبهه ملی، قسمت اعظم رهبری جبهه ملی، کادرهای جبهه ملی، عناصر شناخته شده جبهه ملی در فاصله روزهای آخر دیماه ۱۳۴۱ و بهمن ۱۳۴۱ دستگیر شدند و در دو زندان قصر و قزلقلعه زندانی بودند.
در این فاصله بیشتر ماها عناصری که آنموقع در دانشگاه هم فعال بودند به زندان افتادند و این زندان به طور تقریبی برای خیلی از افراد بین سه تا هفت-هشت ماه به طول انجامید. مقدمات تعطیل جبهه ملی از همین وقت شروع شد. البته قبل از این هم به شما بگویم در ارتباط با کنگرهای که چند ماه قبل تشکیل شده بود و همان درگیریهایی که در ارتباط با کنگره بود و پیامی که مرحوم دکتر مصدق برای کنگره فرستاده بود و نامههایی که قبل از آن مرحوم دکتر مصدق نوشته بود که با توجه به اینکه قسمت عمدهی این ارتباطات از طریق هدایتالله متیندفتری که آن زمان به دکتر مصدق دسترسی داشت به لحاظ نسبتی که داشت صورت میگرفته بهتر میدانم که او در این بارهها صحبت بکند و امیدوارم که حقایق را آنجوری که بوده بگوید، شاید در جریان نوشتن خیلی از این نامهها هم بعداً، چون مرحوم دکتر مصدق خیلی آدم رازداری بود، در مسئله سیاسی غیرممکن بود از قبل چیزی را به کسی بگوید، ولی بعداً ممکن است که در جریان این نامهها قرار گرفته باشد. خیلیهای آن هم که بعداً علنی شد، چه پیام دکتر مصدق و چه نامهها منتشر شد.
س- بله منتشر شد.
ج- بنابراین تفاوت دیدگاههای دکتر مصدق با رهبری جبهه ملی در آن پیام و در آن نامهها مشخص است و آنموقع دانشجویان و کمیته دانشگاه و اکثریت دانشجویان دانشگاه که کمیته دانشگاه نمایندگیاش بود و یک تعداد دیگری از نیروهای جبهه ملی طرفدار دیدگاههای دکتر مصدق بودند. و بالاخره با توقیف اکثریت رهبری و کادرهای جبهه ملی زمینه تعطیل جبهه ملی فراهم آمد بهطوریکه ما در اردیبهشت سال ۴۲ وقتی با فشار اعتصاب غذا عدهای از ما از زندان آزاد شدیم از رهبری جبهه ملی چیزی نمانده بود، یکی دو نفر از اعضای هیئت اجرایی بیرون بودند، چرا آنها را دستگیر نکرده بودند؟ نمیدانم، تا آنجایی که یادم هست فکر میکنم فقط آقای امیرعلایی بیرون بود و یک چند نفری از اعضای شورا ولی آنها هم هیچگونه تماسی و حتی شاید جلسات مشترکی هم با هم نداشتند و ما کوششهایی را شروع کردیم، یک عدهای از ما که از زندان درآمده بودیم و یک عدهای که به زندان نیفتاده بودند مثل متیندفتری بنیصدر، حبیبی، حسین مهدوی، کوشش کردیم برای احیا لااقل کمیسیون تعلیمات جبهه ملی و یک کمیسیون تعلیماتی تشکیل دادیم و شروع کردیم یک تعدادی از حوزهها را دومرتبه تجدید فعالیت کردن و اداره کردن تا اینکه داستان ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ اتفاق افتاد.
بعد از ۱۵ خرداد کمیسیون تعلیمات که تنها ارگان فعال نمیتوانم بگویم میتوانم بگویم تنها ارگان موجود جبهه ملی در آن روزها بود که عناصرش را هم برایتان شمردم بر این عقیده بود که ما در ارتباط با کشتاری که شده ـ این را رویش تأکید میکنم ـ در ارتباط با کشتاری که شده باید کشتار را محکوم بکنیم.
س- من یک سؤال دارم اینجا. آیا شما دانشجویان دانشگاه جبهه ملی در جریانات روز ۱۵ خرداد هیچ شرکتی داشتید؟
ج- ما هیچ شرکتی به صورت دانشجویان دانشگاه جبهه ملی نخیر.
س- ابداً.
ج- عناصری از ما اگر در مثلاً تظاهرات روز عاشورا که اول به صورت دستهی عزاداری بود و بعداً جنبه از حوالی میدان بهارستان حالت تظاهرات به خودش گرفته بود و قسمتی از این تظاهرات هم به طرف دانشگاه گسیل شده بود که بعداً من شنیدم چند نفر از دانشجویان نهضت آزادی کوشش کرده بودند که این تظاهرات برود به طرف دانشگاه و ظاهراً آنجا یک سخنرانی هم یک کسی کرده بود، حالا او دانشجو بوده یا دانشجو نبوده، شنیدم که یک دانشجویی بوده ولی مطمئن نیستم. ولی یقینا دانشجویان دانشگاه آن روز به صورت جمعی و به صورت یک کاری که از قبل رویش برنامهریزی شده بود و اینها در این تظاهرات شرکت نداشتند.
س- بله، من منظورم بالاخص روز ۱۵ خرداد است.
ج- روز ۱۵ خرداد هم که دو روز بعد از این بود یعنی اولین حرکت روز ۱۳ سیزده خرداد بود که روز عاشورا بود. روز ۱۵ خرداد هم دقیقاً یکهمچین وضعی بود. یعنی کمیتهی دانشگاه یا رهبری دانشجویان یا چهرههای مشخص دانشگاه در ارتباط با این روز نه قبلاً نشستی داشتند نه تصمیمی گرفته بودند.
س- و نه شرکتی داشتند.
ج- و نه شرکتی داشتند ولی اکثر این آدمها آن روز تو خیابانها بودند همچین که خود من.
س- بله خود من هم آن روز بودم، بهعنوان یک فرد.
ج- شما هم حتماً بودید. و من یادم هست که از قضا آن روز تصادفا در خیلی از جریانات ما بیشتر با دکتر پیمان بودیم.
س- حبیبالله پیمان؟
ج- دکتر حبیبالله پیمان، یادم هست که به هم رسیدیم در حوالی دانشگاه و بعد همین جور رفتیم دنبال، درهرحال بیشتر، نظارت به جریانات که خودمان هم واقعاً نمیدانستیم چه هست فکر میکردیم کم و بیش مثل همان راهپیمایی روز عاشورا خواهد بود و بعد به حوالی چهارراه حسنآباد رسیدیم تعداد زیادی از مردم هجوم آورده بودند به طرف آن باشگاه جعفری شعبان بیمخ که آنجا را میزدند و خراب بکنند و بعد وقتی به طرف میدان ارک که رفتیم دیدیم که خوب نه دیگر حالت یک بهاصطلاح شورش و طغیانی را گرفته و اینها. درهرحال ما فکر میکنم عصر روز شانزدهم یا هفدهم خرداد ما اعضای کمیسیون تعلیمات جبهه ملی جلسهای داشتیم و محل جلسه هم تا آنجایی که یادم هست منزل عبدالرحمن برومند بود.
س- همین آقای دکتر برومند؟
ج- همین آقای دکتر برومند معاون آقای بختیار، ایشان هم عضو کمیسیون تعلیمات بودند. بالاخره بعد از بحث زیاد حاضرین در آن جلسه تا آنجایی که حافظهام یاری میکند غیر از عبدالرحمن برومند، هدایتالله متیندفتری، ابوالحسن بنیصدر، حسن حبیبی، حسین مهدوی، من فقط. آن روز تصمیم گرفته شد که بالاخره در ارتباط با این کشتاری که شده باید یک اعلامیهای جبهه ملی بدهد. ما بهعنوان کمیسیون تعلیمات حق اعلامیه داشتن نداشتیم. از کادر رهبری تا آنجا که خدمتتان گفتم، یعنی هیئت اجرایی فقط امیرعلایی بیرون بود یک چند نفری هم از اعضای شورا بیرون بودند که الان اسامیشان یادم نیست. بعد از بحث زیادی که شد ما به این نتیجه رسیدیم که بالاخره جبهه ملی در قبال این کشتاری که شده چون جبهه ملی هست و بزرگترین جریان سیاسی یا اپوزیسیون آن زمان است باید یک حرکتی از خودش نشان بدهد و این حرکت هم مطابق معمول دادن یک اعلامیه بود. خوب تعداد زیادی از رفقای ما هنوز در زندان بودند ما تازه آزاد شده بودیم یا عدهای مثل همان آقایان توقیف نشده بودند حالا به هر دلیلی بود، یا مخفی بودند یا حساسیتی روی آنها نبود و بنابراین اعلامیه را میدهیم و این کشتار را محکوم میکنیم یا ماها را هم میگیرند یا هم که خوب هیچی دیگر یک حرکتی، یک وظیفهای لااقل از طرف ما شده.
جمعا یا شاید سه چهار نفر از آن جمع، حالا نمیدانم همهمان بودیم یا سه چهار نفرمان بودیم تا آنجایی که یادم هست همهمان، سوار شدیم رفتیم به منزل آقای امیرعلایی در خیابان جامی تو یک کوچهای، کوچه پاریس تا آنجا که یادم هست و تو آن کوچه پاریس هم باز یک کوچه منشعب از کوچه پاریس بود منزل آقای امیرعلایی که توی ساختمان چند طبقهای بود، شاید طبقه دوم یا سوم آپارتمانی بود.
در زدیم خود آقای امیرعلایی در را باز کرد، دستمالی هم جلوی دهنش گرفته بود. به مجردی که ما را دید، فکر میکنم حتی چند نفری هم منزلشان مهمان بودند و شاید ما شنیده بودیم که آن روز روزی بود که آن چند نفر از اعضای شورای جبهه ملی با ایشان نشستهای هفتگی یا مثلاً دو هفته یکبار داشتند و فکر میکردیم که آن روز ما میرویم که در این نشست شرکت بکنیم و نظرات کمیسیون تعلیات را بگوییم. شاید به خاطر همین موضوع امیر علایی وقتی ما را دید نخواست که ما وارد سالن بشویم، وارد خانهاش بشویم که قضیه را طرح بکنیم. همانجور ایستاده و با صورتی که با حالتی که دستمال به جلوی دهنش بود به مجرد اینکه ما این قضیه را طرح کردیم گفت که چون من دندان کشیدم و زیاد نمیتوانم حرف بزنم این است که امروز شما اجازه بدهید که من استراحت بکنیم، بعداً البته ما خودمان در این قضیه فکر خواهیم کرد و تصمیم خواهیم گرفت. یک حالت خیلی برخورد از بالا که یعنی خلاصه شماها نمیخواهد برای ما تعیین تکلیف کنید و تشریف خودتان را ببرید و ما خودمان هر کار بخواهیم میکنیم. که جمع را خیلی خلاصه بهشان این قضیه گران آمد که آقا اصلاً چه رهبری چه جبهه ملی پریروز توی این مملکت بالاخره چندهزار تا آدم کشته شدند آخر، عدهی زیادی از این رهبری و این کادرها و این عناصر تو زندانها خوابیدند. البته مسائل داخلی زندان، کشمکشهای آنجا دعواهای آنجا بین خود رهبری، حالا قضیه بیشتر جنبه شخصی دارد تا یک حقایق تاریخی که بهاصطلاح پرداختن به آنها…
س- من راجع به زندان میخواستم از شما بپرسم، بعداً میپرسم.
ج- و بنابراین با یک حالت انفعالی ما آمدیم بیرون و تصمیم گرفتیم که کمیسیون تعلیمات را هم منحلش بکنیم. انحلال کمیسیون تعلیمات یعنی تعطیل واقعی جبهه ملی حتی در آن حد کوچکی که در فاصلهی اردیبهشت و نیمه اول خرداد سال ۴۲ از طریق چند تا حوزه و اینها باز یک فعالیت خیلی کوچکی را در خارج نمایندگی میکرد. فیالواقع از آنوقت دیگر جبهه ملی تعطیل شد به خاطر اینکه از اواخر تابستان ۴۲ هم که شروع کردند به آزاد کردن رهبری، یعنی باقیمانده رهبری جبهه ملی و اینها دیگر جبهه ملی دوم حرکتی را ما از آن ندیدیم و بعداً یک کوششی هم شد برای تشکیل جبهه ملی سوم…
س- من همین الان میخواستم از شما سؤال کنم.
ج- بله، میدانید که آن کوشش هم متأسفانه به جایی نرسید، به ثمری نرسید.
س- چرا آقا؟
ج- به لحاظ اینکه…
س- چه کسانی بودند در این تلاش برای تشکیل جبهه ملی سوم؟ چه کسانی شرکت داشتند؟
ج- در این تلاش یک تعدادی از کمیته دانشگاه بودند که آن زمان فعال بود در این مسئله. یک عناصری مثل فروهر از طرف حزب ملت ایران، متیندفتری به صفت شخصی که بیشتر هم البته در ارتباط با کمیته دانشگاه بود و از جامعه سوسیالیستها رضا شایان و تا حدودی عباس عاقلیزاده. من در، بهاصطلاح، جریان دقیق مسائل نبودم به لحاظ اینکه من بعد از ۱۵ خرداد سال ۴۲ هم فکر میکنم، اواخر خرداد باز دستگیر شدم و به زندان فرماندار نظامی رفتم و اتهام من دخالت در جریان ۱۵ خرداد بود به لحاظ اینکه یک گزارش نادرستی رو پرونده من رفته بود که من به نهضت آزادی پیوستم. و البته بعداً که این گزارش بطلانش ثابت شد من از زندان آزاد شدم ولی چون همان زمان مقارن شد با محاکمهی رهبران نهضت آزادی و بعد هم مقارن شد با شروع کارآموزی وکالت من مقدار زیادی فعالیتهایم را در جهت کارهای دفاعی مربوط به این محاکمه کرده بودم و سعی میکردم آن روزها که بیشتر از همان زمان من به فعالیتهای حقوق بشری کشیده شدم سعی میکردم آن روزها ارتباط سیاسی علنی نداشته باشم که بتوانم جریان این محاکمه و مسائل داخلی این محاکمه را به خارج منعکس بکنیم و اینها. بنابراین من دقیقاً در جریان جلسات و مذاکرات مربوط به جبهه سوم نبودم. بعضی وقتها از طریق بهخصوص متیندفتری و بعضی از رفقای دانشگاه که مشخصاً حبیبی و بنیصدر هم در همین فاصله، یعنی اوایل سال ۴۳ دیگر آنها به خارج از کشور آمدند در جریان قرار میگرفتم ولی با بازداشت رفقای جامعه سوسیالیستها و بعد آن رفیقمان آقای محامدی.
س- حمید محامدی.
ج- حمید محامدی از طریق متیندفتری و ارتباطهایی که آن روزها با هم زیاد داشتیم هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ دوستی و رفاقت خبردار شدم که این جریان هم به جایی نرسید. من خودم در جریان جبهه سوم از اواسط سال ۴۲ به بعد شرکت مستقیم نداشتم ولی خوب یک نوع تفاهم کلی با رفقا داشتم برای اینکه بیشتر ادامهی همان خطی بود که ما از نیمه دوم سال ۴۱ در جبهه ملی دوم ادامه داده بودیم. این هم راجع به مسئله تعطیل جبهه ملی.
ولی راجع به اینکه جبهه ملی چرا شکست خورد؟ در یک قسمتی از صحبتهایم فکر میکنم به آن پرداختم. میدانید، اولاً با آن حالتی که در جبهه ملی به وجود آمده بود که یک عدهای جبهه ملی را تیول خودشان، ملک طلق خودشان میدانستند به لحاظ اینکه مثلاً همکار مصدق بودند، وزیر مصدق بودند، وکیل آن دوران تاریخی بودند. اینها یکنوع تولیتی یک نوع قیمومیتی برای خودشان قائل بودند که بیش از یک رهبری دموکراتیک منتخب یک جریان سیاسی بود. بالاخره یک رهبر در یک جریان سیاسی خودش را جدا از آن جریان نمیداند، خودش را منتخب آن جریان میداند. در رفتارهایش هم سعی میکند طوری رفتار بکند که آن جریان سیاسی را نمایندگی بکند چون میداند بالاخره این سانکسیون و این ضمانت اجرا هست که آن جریان هر وقتی که بخواهد میتواند این نمایندگی را از او پس بگیرد. بنابراین نوع مشی سیاسیش و نوع حرکتش طوری خواهد بود که آن جریان سیاسی را متبلور بکند. متأسفانه رهبری جبهه ملی اینطور نبود، رهبری جبهه ملی قضایا را از بالا میدید چون اصلاً با آن جریان کاری نداشت. گفتم با یک تفاهم سیاسی، با یک توافق سیاسی یک عدهای کار را شروع کرده بودند، جو جو مناسبی بود از نظر فرصت تاریخی. بنابراین تعداد زیادی از مردم بهخصوص نیروی جوان را به طرف خودش جلب کرده بود و با بیعملی که در مقابل خودش به وجود آورده بود یک حالت دوگانگی بین آن نیروی سیاسی و آن بهخصوص نیروی جوان و این رهبری به وجود آمده بود. آن نیروی جوان که عمدتا گفتم در دانشگاه بود هر کار دلش میخواست در داخل دانشگاه میکرد، اعتصاب میکرد، تظاهرات میکرد روزنامه میداد که نشریهای بود به نام «پیام دانشجو» این رهبری هم بیشتر دچار یک بیعملی سیاسی و بحثهای داخلی، مشکلات داخلی و نمیدانم مسائل شخصی که رهبری جبهه ملی با خودش داشت و اینها و بالاخره یک رگهای که از داخل که مشخصا گفتم مرحوم دکتر خنجی و طرفدارش بودند کوشش میکردند که جبهه ملی را ببرند به طرف اعلام یک حزب بزرگ سیاسی و یک جریان، یعنی یک جریان مشخص سیاسی و یا طیفی که میتوانست آن طور که دکتر مصدق میخواست نماینده گروه های سیاسی، احزاب سیاسی و دستجات، همان کلمهای که دکتر مصدق، دستجات سیاسی باشد که حالت یک ائتلاف بزرگ یا حالت یک جبهه بزرگ سیاسی را به خودش پیدا بکند.
س- یعنی این چیزی بود که در واقع…
ج- آن چیزی بود که مصدق میخواست.
س- مصدق میخواست ولی…
ج- ولی خنجی مشخصا با آنها مبارزه میکردند و سعی میکردند…
س- دکتر خنجی و حجازی با این نظر موافق نبودند؟
ج- موافق نبودند و آنها سعی میکردند که جبهه ملی… میگفتند حتی آن دوسهتا حزبی که بیشتر حالت سمبولیک داشتند اینها منحل بشوند و جبهه ملی به صورت یک اتحاد بزرگ…
س- یعنی در واقع یک حزب واحد.
ج- در نهایت یک حزب واحد دربیاید البته هژمونیش هم همان هژمونی باشد که طی چند سال خودشان توانسته بودند به وجود بیاورند. جبهه ملی نتوانست، یعنی رهبری جبهه ملی اصلاً نسبت به این نیرو بیاعتنا بود. فکر خکرد که آن تولیت و آن حالت رهبری که دارد این برایش مادامالعمر است. همیشه هست. میدید که مصدق رهبر است فکر میکرد که خود اینها هم کماکان برای همیشه رهبری نهضت را خواهند داشت. تمام کوشش آنها در جهت این بود که این رهبری و این تولیت را حفظ بکند. برای همین هم نه در ارتباط با کنگره و نه در ارتباط با تماسهایی که با دانشگاه داشت سعی نمیکرد که واقعاً به حرف دانشجوها به خواستههای دانشجوها، به تقاضاهایی که نهضت در آن زمان داشت برسد، این یک مسئله. دوم اینکه به اعتقاد من شناخت درستی از شرایط تاریخی آن روز جامعه ایران اصلاً نداشت. سوم اینکه آمادگی آلترناتیو شدن نداشت خود رهبری جبهه ملی. یعنی واقعاً اگر آن زمان
س- به خاطر نداشتن برنامه مشخص؟
ج- نه برنامه مشخص و نه به اعتقاد من یک حالت همگونی و یک دست بودنی که بالاخره یک آلترناتیو باید داشته باشد دیگر.
س- یک رهبری صحیح.
ج- یک رهبری صحیح دستهجمعی واقعاً. بیشتر مسائل شخصی و درگیریهای شخصی بود حتی در داخل جلسات هیئت اجرایی که بعضی مواقع من بهعنوان نماینده کمیته دانشگاه در آن شرکت میکردم و میدیدم و حتی متأسفانه در داخل زندان که بعداً حالا اگر بخواهید من چند کلمهای اشاره خواهم کرد.
س- تمنا میکنم.
ج- میدانید این مسئله شخصی خیلی متأسفانه حکومت میکرد بر جو آن زمان رهبری جبهه ملی. تمام اینها باعث شده بود که جبهه ملی نتوانست از آن فرصت تاریخی استفاده بکند. من اعتقاد دارم و اگر مثلاً آن روزها به جای دکتر امینی به رهبری جبهه ملی پیشنهاد تصدی حکومت و دولت میشد که اینجوری که از خاطرات مرحوم ملکی برمیآید یک اشارتی هم شده بود برای نمیدانم ملاقاتی و اینها…
س- بله، مذاکراتی هم شده بود.
ج- مذاکراتی هم شده بود و اینها یقینا جبهه ملی یا این قضیه را نمیپذیرفت و یا اگر میپذیرفت کارنامه عملش کارنامه مردودی بود به لحاظ اینکه گفتم اولاً آن حالت یکدستی و همگونی و سیستم مشورت و سیستم رهبری دستهجمعی را جبهه ملی نداشت، اختلافات داخلی بین رهبری زیاد بود و بعد هم یک حالت بیبرنامگی و نداشتن یک تحلیل درست از مسایل سیاسی جامعه ایران و بالاخره بزرگترین مسئله اینکه جبهه ملی در قبال مانوری که شاه در مسئله شش بهمن و به قول خودش انقلاب شاه و مردم کرد قضیه را باخت. یعنی جبهه ملی نیامد در ارتباط با محتوای انقلاب سفید مواضع خودش را روشن بکند. یعنی در ارتباط با مسائلی که… یعنی مانوری که شاه میکرد یک مقدار ظاهر مترقیانه داشت. در مسئله اصلاحات ارضی جبهه ملی راجع به نفس اصلاحات ارضی صحبت نکرد. ما با اصلاحات موافقیم با دیکتاتوری نه.» با چه اصلاحاتی موافقید؟ یعنی جبهه ملی نیامد در این زمینه برنامه مشخصی بدهد که آقا اگر من به قدرت رسیدم در مورد اصلاحات ارضی چه خواهم کرد، در مسئله انتخابات چه خواهم کرد، در مسئله زن چه خواهم کرد. اینها سعی میکردند بر مجردات بر مفاهیم کلی با اجمال گویی قضایا را حل بکنند و یک مقدار خلاصه بر موج سوار بشوند و با احساسات ملی مردم قضیه را برگزار بکنند. غافل از اینکه نه در مقاطع مختلف سیاسی یک جریان سیاسی که میگوید من آلترناتیو هستم میگوید من جانشین هستم باید تحلیل مشخص سیاسی و برنامه مشخص سیاسی بدهد. و این بود که جبهه ملی متأسفانه نتوانست این رسالت خودش را آن زمان که فکر میکنم از نظر فرصت تاریخی هم فرصت مناسبی بود به انجام برساند و خوب به تاریخ پیوست.
س- حتی مثل اینکه این شعاری را که بالای دانشگاه بود «اصلاحات ارضی آری ولی دیکتاتوری شاه نه» چندان خوشآیند رهبران جبهه ملی قرار نگرفت؟
ج- نخیر، بههیچوجه.
ج- این شعار مثل اینکه فقط از طرف دانشجویان دانشگاه داده شده بود…
ج- بله.
س- و رهبران جبهه ملی تمایلی نداشتند که به آن صورت علنی شاه را مورد انتقاد یا حمله قرار بدهند؟
ج- اولاً تا آنجایی که یادم هست کلمه ارضی توی اعلامیه نبود، تا آنجایی که یادم هست اصلاحات بود دیکتاتوری نه و حتماً کلمه شاه هم نبود.
س- من دیکتاتوری شاه یادم هست.
ج- اگر بالای چیز بود.
س- قسمت دومش دقیقاً یادم هست.
ج- توی اعلامیه بود؟
س- نخیر، شعار بزرگی بود بالای سردر دانشگاه بود.
ج- همین، بنابراین آن ابتکار دانشجویان بود.
س- بله، من برای همین این سؤال را از شما کردم.
ج- گوش میدهید؟ مسلما آن زمان جبهه ملی از هرگونه تقابلی با شاه پرهیز داشت و خوب سعی میکرد که در بهاصطلاح حوزهی فعالیت خودش، اعتراض خودش و مبارزه خودش را محدود بکند به دولتها و فکر میکرد که مثلاً با رفتن شریفامامی و آمدن امینی یا نمیدانم رفتن امینی و آمدن علم و از طریق همین تغییر دولتها با توجه به تجربه سالهای قبل از کودتای ۲۸ مرداد یک زمانی هم ممکن است نوبت به آقایان برسد. یعنی فکر میکرد که خوب حکومت قوام و سهیلی و منصور الملک و هژیر و ساعد و رزمآرا و علا بالاخره رسید به حکومت مصدق. خیلی خوب حالا هم حکومت زاهدی و شریفامامی و علا و علم و نمیدانم امینی برسد به حکومت مثلاً اللهیار صالح. میدانید؟ شناخت اینجوری. میگویم تحلیل درستی از شرایط تاریخی آن روز جامعه ایران نداشتند. فقط دنبال آن تجربههای تاریخی گذشته بودند و فکر میکردند که نمونهبرداری میشود و دومرتبه تاریخ تکرار میشود.
س- شما بهعنوان دانشجوی دانشگاه تهران و عضو جبهه ملی دوم آیا به خاطر میآورید که هرگز بین دانشجویان دانشگاه و رهبران جبهه ملی درباره مسئله انتقاد علنی از شاه و سلطنت بحثی درگرفته باشد؟ چیزی به یادتان میآید که هرگز دانشجویان دانشگاه تمایلی به انتقاد علنی و حمله به شاه ابراز کرده باشند و رهبران جبهه ملی موافق نبوده باشند با این نظر؟
ج- دقیقاً من به مورد مشخصی یادم نمیآید ولی من یادم هست که بهخصوص بعد از ۶ بهمن سال ۴۱ در زندان راجع به این موضوع شدیداً رهبری جبهه ملی انتقاد میشدند و ما حتی در بازجوییهایمان رسما علیه شاه موضع میگرفتیم.
س- راجع به مسئله زندان صحبت میکردید.
ج- در زندان هم متأسفانه همچین حالتی وجود داشت یعنی اولاً بهخصوص بعد از جریان تشکیل نهضت آزادی و برخوردی که در کنگره بین رهبران نهضت آزادی و عدهای از رهبران جبهه ملی ایجاد شده بود که منجر به قهر آنها شده بود.
س- دقیقاً میدانید راجع به چه مسئلهای بود؟
ج- نمیدانم ولی میدانم که این برخورد شده بود و مهندس بازرگان و دکتر سحابی و شاید طالقانی بهعنوان تعرض از جلسه خارج شده بودند مثل اینکه یک فحاشی هم نسبت به آنها شده بود. دقیقاً نمیدانم اینها را میشود از این رفقایی که در کنگره بودند و…
س- بله آقای دکتر آذر و دکتر سنجابی صحبت کردند راجع به این موضوع بفرمایید.
ج- بله میدانم که برخوردی شده بود. در داخل زندان هم، البته من در قزلقلعه بودم. در قزلقلعه مرحوم طالقانی با ما بود ولی مهندس بازرگان و دکتر سحابی اینها در قصر بودند. خوب ترکیب زندانها هم اینجور بود که در هر زندانی یک تعدادی از پیرمردها بهاصطلاح بودند و یک تعدادی هم از جوانترها. در قزلقلعه از کادر پیرمردها و بهاصطلاح یک خرده عناصر شناخته شدهای که عضو شورا یا عضو هیئت اجرایی بودند کلاً میگویم از نهضت آزادی و جبهه ملی مرحوم طالقانی بود، حاج حسن قاسمیه بود که آنموقع عضو شورا بود و یک شخصیت بازار، آقای علی اردلان بود که او هم عضو شورا بود که الان هم زندان است وزیر دارایی کابینه بازرگان، فروهر بود و شاهحسینی بود که او هم عضو شورا بود و یکی از عناصر فعال بازار و اینها که بعد از انقلاب شد رئیس تربیت بدنی اگر یادتان باشد، فکر میکنم کس دیگری نبود. یک عده از کادرهای جبهه ملی بودند یا از بازار یا از اصناف و تعداد زیادی هم دانشجوی دانشگاه.
باز از عناصری که بعداً خیلی چهرهشان شاخص شد در تاریخ مبارزات ایران که آنموقع جزو زندانیان جبهه ملی بود مرحوم حنیفنژاد بود که مرحوم حنیفنژاد عضو کمیته دانشگاه بود و نماینده دانشکده کشاورزی در کمیته دانشگاه و عضو نهضت آزادی و جبهه ملی و آن زمان با ما زندان بود. در داخل زندان متأسفانه این حالت کشمکش وجود داشت، زندان انفرادی کمتر که باز آن روزها من در زندان انفرادی هم سلول عباس شیبانی بودم و چون تراکم زندانی هم زیاد بود حتی یادم هست چند هفته ما دونفری توی یک سلول زندانی بودیم و چون تماس کمتر بود خوب همین حالت دوری اصطکاک را کم میکرد ولی بعد که ما قبل از فروردین سال ۴۲ سوءاستفادهای کردیم و درهای زندان را باز کردیم. یعنی قضیه به این صورت شد ما که زندان بودیم ماه رمضان بود. عدهای در زندان روزه میگرفتند حتی در انفرادی مثل دکتر شیبانی. بعد در عمومی هم که عدهای زندانی بودند آنها هم همینطور. به ما خبر رسید که بعضی وقتها مرحوم طالقانی در بند ۴ که ایشان زندانی بود با چند نفری نماز جماعت میخواندند و ما از داخل انفرادی توسط سربازهایی که پاسدارمان بودند بعضی وقتها برای اینکه پیام میفرستادیم، سربازها همیشه بهترین آدم بودند برای بردن و آوردن خبرها. با یک انعام کوچکی بیچارهها این کار را میکردند، خیلی هم بچههای خوبی بودند و برای همین هم ماه به ماه اینها را عوض میکردند که زیاد تحت تاثیر تبلیغات و کارهای ما قرار نگیرند. و خبری از داخل زندان رسید که روز عید فطر زندانیان عمومی میخواهند در داخل زندان نماز عید فطر برگزار بکنند. رئیس زندان هم یک سروانی بود به اسم آشتیانینسب البته رئیس کل زندان سرهنگ جناب بود که بعد درجه سرلشکری هم رسید و مثل اینکه معاون ساواک شد، الان هم ایران باید باشد و رئیس زندان، زندان قزلقلعه یک سروانی بود به نام آشتیانینسب. این سروان خیلی خودش را اهل خدا و زهد و تقوی همیشه تسبیحی دستش میگرفت و ذکر میگفت و اینها و ما میدانستیم خلاصه این آدم دیگر برایش رد کردن نماز عید فطر خیلی کار مشکلی است و این بود که فقط از نظر اینکه در داخل زندان یک حرکتی به وجود بیاوریم گفتیم که یک نامهای… نه آنوقت نامه نمیشد نوشت، گروهبان زندان را خواستیم، شاید ساقی بود یا گروهبان دیگری یکی از گروهبانها گفتیم که ما از داخل زندان عمومی شنیدیم که قرار است نماز عید فطر بخوانند ما هم میخواهیم در نماز عید فطر شرکت بکنیم. رفت و آمد و بعد از چند دقیقهای خبر داد که خیلی خوب میشود شما در نماز شرکت بکنید و بالاخره ما صبح عیدفطر رفتیم به داخل زندان، اواخر اسفند سال ۴۱ بود در حیاط زندان یک نماز خیلی بزرگی برگزار شد. یادم هست اکثر بچهها نماز بلد نبودند و در نماز بهعنوان یک حرکت سیاسی واقعاً اکثراً شرکت میکردند و فقط آن حالت نشست و برخاستی بود که آن روز برگزار میشد و اینها و شاید برایتان جالب باشد که رئیس زندان هم آمد با ما در نماز شرکت کرد منتها با برنامه مشخصی.
س- یعنی سرهنگ جناب؟
ج- نخیر آن سروان آشتیانینسب. بعد از نماز مرحوم طالقانی، در نماز عید فطر یک خطبهای باید بخوانند بعد از آن، شروع کرد یک خطبهای خواندن و یک مقداری هم همان حالتهایی که در صحبتهایش همیشه، یک گوشه و کنایههایی که نمیدانم عدالت و ظلم و فلان و این چیزها و بعد دعا کرد برای تمام ایرانیان و مسلمانان و اینها. رئیس زندان رو کرد به مرحوم طالقانی گفت، «دعایی هم بکنید برای سلامتی اعلیحضرت.» یکهمچین چیزی. مرحوم طالقانی اصلاً قضیه را نشنیده گرفت و صحبتی نکرد. از آخر جمعیت که بچههای دانشجوها بودیم یکی از بچهها یک شعاری هم داد. یک شعاری علیه رژیم داد حالا علیه شخص شاه یا نمیدانم ممکن است علیه دیکتاتوری یکهمچین چیزی. خوب قضیه خیلی بد تمام شد. رئیس زندان بلند شد که خوب پس حالا که ما اینقدر با شماها مدارا میکنیم و اینها فایده ندارد دیگر ما شدت عمل به خرج میدهیم. درهرحال خیلی اصرار داشت که چهره آن شخص مشخص بشود و نشد زندان یک خرده متشنج شد ولی جو داخل زندان به صورتی شد که دیگر از آن روز به بعد نتوانستند درهای فاصل بین زندان عمومی و زندان انفرادی را ببندند یعنی فکر میکردند که هر روز زندان ممکن است آبستن یک حوادثی باشد از درگیری و اعتصاب که واقعاً هم همینجور شد دیگر یعنی حدود دو ماهی زندان این حالت را داشت شاید هم بیشتر تا بعد از جریان ۱۵ خرداد که البته ما دیگر بیرون بودیم ولی من بعد از ۱۵ خرداد که زندان رفتم دیدم جو چهقدر با دو سه ماه قبل تغییر کرده و شدید شده.
بعد که ما آمدیم دیدیم متأسفانه آن اختلافات بیرون در داخل زندان هم بازتابهایی و انعکاسهایی دارد. در قزلقلعه کمتر به خاطر اینکه در قزلقلعه رهبرها کمتر بودند چهرههای شناخته شده یا پیرمردها کمتر بودند و همه یک احترامی نسبت به مرحوم طالقانی داشتند. فروهر زیاد اظهار علاقهای نمیکرد چون آن زمان فروهر خیلی آدم ضدمذهبی بود و بیشتر یک آدم ناسیونالیست و دارای افکار خیلی تند شوونیستی داشت و مذهب را بهعنوان یک امر خیلی ضدملی و ضدمیهنی میشناخت و بعد که سال قبلش هم ازدواج کرده بود آن بهاصطلاح سنت جامعه ایرانی ـ اسلامی را که همیشه به عنوان مهریه یک قرآن هم مثلاً اضافه به مهریه میکنند نادیده گرفته بود و یک شاهنامه به عنوان مهریه زنش یا قسمتی از مهریه مثلاً ذکر کرده بود که مثل اینکه مرحوم زنجانی هم که در مراسم عقد حاضر بود سر این موضوع یک مقدار ناراحت شده بود که دیگر حالا شما اسماً که مسلمان هستید یعنی چه مثلاً به اسم قرآن، به جای قرآن مثلاً شاهنامه. خیلی چیز داشت، یادم هست که همان نماز عید فطر را هم با اکراه در آن حاضر شده بودند و اینها. تیپهایی مثل قاسمیه و شاه حسینی و اینها به آن صورت مثلاً و حتی آقای اردلان به آن صورت نبودند که بخواهند ولی….
س- به آن صورت منظورتان این است که مذهبی نبودند؟
ج- نه، به آن صورت در رهبری دخالت و شرکتی نداشتند، بهاصطلاح عضو شورا بودند. بچهها به آن صورت رویشان حساسیتی نشان نمیدادند، بهاصطلاح از نظر مبانی فکری و بهاصطلاح درجه آگاهی و شناخت هم به آن میزانی نبودند که مثلاً یک بچه دانشجو عضو کمیته دانشگاه یا عضو جبهه ملی برود با اینها بنشیند به بحث، به گفتوگو. بیشتر زمینهی برخورد و اصطکاک چه بین خود رهبرها و چه بین دانشجوها و رهبری در زندان قصر بود. ولی موردی که برای ما خیلی مورد شاخصی بود در اعتصاب غذای فروردین ۴۲ بود که این اعتصاب غذا از قزلقلعه شروع شد. اعتصاب غذا ابتکار دانشجوها بود و رهبری مخالف بود. حتی مرحوم طالقانی مخالف بود، من مأموریت پیدا کردم که با مرحوم طالقانی صحبت بکنم مرحوم طالقانی در ابتدا میگفت که اعتصاب غذا بهعنوان اینکه یک مقدمهای است برای خودکشی و اضرار به بدن و خودکشی در شرع ممنوع است و حرام است بنابراین اعتصاب غذا هم ممنوع است. برای اینکه ما وقتی تصمیم بگیریم که غذا نخوریم ممکن است آنقدر، البته این هم به خاطر آن حالت استقامتی بود که واقعاً طالقانی داشت در مبارزه این را باید این حقیقت را گفت. این را به عنوان انتقاد از مرحوم طالقانی نمیگویم با آن بینشی که او داشت و در جهانبینی او خوب مسئله اینجوری تبیین میشد. میگفت، «ما اگر اعلام اعتصاب غذا کردیم باید تا آخر خط بایستیم، آخر خطش یعنی مرگ. بنابراین این مقدمه مرگ است و این مرگ هم مرگ در جبهه و در سنگر مبارزه نیست، این یک نوع خودکشی است و خودکشی هم در شرع ممنوع است.» ما برای او استدلال کردیم که آقا جبهه مبارزه که فقط محدود به مبارزه خیابانی و جنگ تن به تن و جهاد به آن صورت نیست این هم یک نوع مبارزه است. ما داریم مبارزه میکنیم اگر هم در راه این مبارزه کشته شدیم خوب شما خودتان میگویید شهید و جهاد نمیدانم فیسبیلالله خلاصه یک خرده اینجوری استدلال، ما هم چون تحصیلات حقوقی داشتیم و در بحث و استدلال و محاوره یک مقداری خوب تخصصی پیدا کرده بودیم پیرمرد را متقاعدش کردیم به حدی که رسما اعلام کرد که حاضر برای اعتصاب غذا است. مدیریت زندان تصور کرد که رهبری بوده که این تصمیم را گرفته و برای همین تصمیم گرفت که طالقانی، فروهر ـ میرمحمد صادقی هم که آنموقع از عناصر فعال بازار و اصناف بود او هم با ما بود ـ میرمحمد صادقی و شاهحسینی فکر میکنم همین ۴ نفر را بهعنوان اینکه اینها پیرمردهایی بودند که خلاصه جوانها را تحت تأثیر قرار دادند اینها را از ما جدا بکنند و ببرند به یک زندان دیگر و بهاصطلاح ما را ایزوله بکنند.
از خارج هم خبر داشتند که در قصر صحبتی از اعتصاب غذا نیست و کانون فساد در قزلقلعه است. پیش خودشان فکر میکردند که اگر این چند نفر به قول خودشان رهبر را یا عناصر بهاصطلاح کادر رهبری را از قزلقلعه ببرند بیرون قزلقلعه فروکش خواهد کرد مسئله. این بود که آمدند به اینها گفتند اثاثتان را ببندید چون میخواهیم زندانتان را عوض بکنیم. خوب یادم هست عصری بود، روزش مشخصاً یادم نیست، اینها اثاثشان را جمع کردند یک حالت خیلی تأثری به همه دست داده بود قرار بود از فردا هم اعتصاب غذا شروع بشود. مرحوم طالقانی موقعی که از در بزرگ حیاط قزلقلعه بزرون میرفت رو کرد به ما و گفت، «با همان صحبتهایی که دیشب کردیم ما تا آخرین دقیقه ایستادیم و یکوقت نیایند بگویند که ما اعتصاب را شکستیم حتی تا پای مرگ و خوب این حرف پیرمرد یک ولولهای توی بچهها ایجاد کرد و روحیهی خیلی قوی به وجود آورد.
س- ایشان این حرف را در مقابل مأمورین زندان زد؟
ج- در مقابل مأمورین زندان، رئیس زندان و همه.
س- عکسالعمل آنها چه بود؟
ج- هیچی. هیچی دیگر گفتم چون میدانستند که هر آن ممکن است داخل زندان منفجر بشود. از هفته قبل هم ما بیرون زندان را هم در جریان اعتصاب غذا قرار داده بودیم بنابراین میدانستیم که از فردا خانوادهها هم بهعنوان ملاقات میآیند و بیرون زندان هم یک حرکتی به وجود خواهد آمد و میدانید که یکی از بهاصطلاح خصایص اعتصابغذا هم این است که اعتصابکننده حاضر به ملاقات هم نمیشود و بنابراین خانوادهها وقتی بفهمند که داخل زندان زندانی اعتصاب کرده کمکم بهعنوان اینکه جان زندانیهای ما در خطر است و اینها در خارج یک تحولی به وجود خواهد آمد و همینطور هم شد. یعنی از صبح آن روز که اعصاب غذا را شروع کردیم تمام غذاها را از داخل سلولها ریختیم بیرون و بچهها خوابیدند و بعد از یکی دو ساعت از پشت زندان با اینکه فاصله زیاد بود تا آنجایی که خانوادهها را نگه میداشتند برای بازرسی بدنی ما صدای زن و بچه شنیدیم و فهمیدیم که آنجا خانوادهها را دارند میزنند. یعنی خانوادهها آمده بودند اول سروصدا و اصرار به ملاقات. مقامات زندان گفته بودند که اینها حاضر به ملاقات نیستند اینها شروع کرده بودند سروصدا و سربازها ریخته بودند خانوادهها را میزدند و بعد هم عدهای رفته بودند به دادگستری متحصن شده بودند و یکیاش هم زن فعلی من بود که آنموقع هم پدرش و هم من، خوب آنموقع البته من شوهرش نبودم، زندانی بودند و تعریف میکرد که در داخل دادگستری هم به آنها حمله شده بود و پاسبانها ریخته بودند و ایشان و خانم فروهر رفته بودند برای ملاقات با دادستان کل کشور آقای علی آبادی و آنجا هم این تصادف به وجود آمده بود. درهرحال یک جنبشی در بیرون بین مردم و خانوادهی زندانیها و اینها به وجود آمده بود. در داخل قصر هم اینها یک روز دیرتر اعتصاب را شروع کردند ولی برای همین اعتصاب کردن نکردن ما شنیدیم که درگیریهایی به وجود آمده بود، عدهای موافق بودند عدهای مخالف بودند و البته بعداً متأسفانه چند نفر از آدمهایی که عضو شورا بودند در ارتباط با تماسی که از ناحیه مدیریت زندان گرفته شد برای شکستن اعتصاب از خودشان ضعف نشان دادند ولی دانشجوها ایستادند تا آخرین دقیقه و به درخواستهای خودشان کلا رسیدند. در خواستها این بود که اولاً کسانی را که از داخل زندان بردند برگردانند به قزلقلعه، مشخصاً طالقانی و فروهر و همان چهارنفری که اسم بردم. دوم شرایط سختی که در داخل زندان ایجاد کرده بودند درهای عمومی را بسته بودند، رفت و آمد دیگر بین انفرادی و عمومی نمیشد کرد، این شرایط را دومرتبه به وضع سابقش اعاده بکنند و سوم اینکه با توجه به اینکه ما ماهها بود زندان هستیم و زندانی هستیم یا پرونده ما را آماده بکنند برای رفتن به دادگاه چون ما عدهای به این نتیجه رسیده بودیم که اگر ما را به محاکمه بکشند همین محاکمه خودش زمینه تحولی خواهد بود در خارج. یعنی بالاخره ما تریبونی پیدا خواهیم کرد برای اینکه حرفها را بزنیم و یا هم که ممکن است این تاکتیک تاکتیک مؤثری باشد و دستگاه ما را آزاد بکند چون ما میدانستیم چیزی از ما ندارد غیر از بازجوییهایی که ما خیلی علنی یک مبارزات قانونی و علنی را تأیید کرده بودیم و پشتش هم ایستاده بودیم. ما میدیدیم که یا باید محاکمات یک محاکمات وسیعی باشد، کل رهبری جبهه ملی و کادرهای جبهه ملی و فکر میکردیم مثلاً ممکن است این محاکمات مثل محاکمات نهرو، گاندی در هند خودش یک جریانی را مثلاً یک پانصد نفری را…
س- یک جریان اجتماعی را به وجود بیاورد.
ج- یک پانصد نفری را به محاکمه بکشد یک جریان اجتماعی را به وجود بیاورد. مطمئن بودیم که، چون ما در بازجوییهایمان خیلی تند میرفتیم، دستگاه نمیتواند رهبری را محاکمه نکند ما را محاکمه بکند بنابراین مجبور است که کل جریان را محاکمه بکند و رهبری و کادرهای یک جریان سیاسی را که بزرگترین جریان اپوزیسیون هم هست به محاکمه کشاندن این خودش در ابعاد جهانی حتی برای دستگاه یک مسئله سختی بود و ما نمونه محاکمه مصدق را دیده بودیم که چهقدر ممکن بود بازتاب حتی بینالمللی به وجود بیاورد. ما واقعاً ته دلمان میخواست که محاکمه بشویم و به خاطر همین موضوع هم اصرار داشتیم که یا ما را باید محاکمه بکنید یا ما را باید آزاد بکنید. در دو قسمت اول ما بعد از سه روز اعتصاب غذا به موفقیت رسیدیم آن آدمها را برگرداندند، شرایط داخل زندان را تعدیل کردند و بعد هم قول دادند که در فاصله یک هفته تا ده روز به بعد گروه گروه از زندانیان را آزاد بکنند که کردند. در فکر کنم دسته دوم سوم عدهای از ما آزاد شدیم و به مرور آزادی شروع شد که البته بعد مصادف شد با جریان ۱۵ خرداد و اینها. ولی در داخل قصر بعداً آن جوری که رفقا تعریف میکردند کشمکش بیشتر بود چون رهبری آنجا از نظر کمیت و تعداد نفرات بیشتر بودند. آن حالت یکدستی رفاقت و تفاهمی که در قزلقلعه خیلی زیاد بود و بعداً ما دیدیم که از گرایشهای مختلف سیاسی هم بین ما بود، همه ما در جریان جبهه ملی در طیف ملی و ملیون تعریف و معرفی میشدیم ولی دیدیم که بعداً از این جریان جریان چریکی مجاهد و معتقد به ایدئولوژی و بینش اسلامی مترقی به وجود آمد، جریان چپ مارکسیستی بیژن جزنی به وجود آمد حتی جریان چریک فدایی به وجود آمد.
س- بیژن جزنی در آنجا با شما هم زندانی نبود، بود؟
ج- آن زمان نبود به خاطر اینکه بیژن جزنی فارغالتحصیل شده بود و دیگر در داخل دانشگاه فعالیت نداشت، توی کنگره جبهه ملی هم نبود و همین دو موضوع برایش یک مصونیتی ایجاد کرده بود که سراغش نرفتند ولی سال قبلش بود چرا.
س- چه کسانی آنجا بودند که بعدها رهبران یا اعضای چریکهای فدایی خلق شدند؟
ج- آدم مشخصی آن زمان نبود ولی جزو بچههایی که یعنی اعضایی که آن زمان در دانشگاه فعال بودند یکی از برادرهای احمدزاده بود، فکر میکنم مسعود بود.
س- من منظورم این است که هم زندانی شما باشد.
ج- همزندانی آن زمان کسی نبود ولی سال قبلش مرحوم جزنی با ما زندان بود، ظریفی با ما زندان بود و از بچههای چریکهای فدایی با من کسی زندانی نبود.
س- از مجاهدین چی؟
ج- از مجاهدین حنیفنژاد را مشخصاً گفتم و در بیرون هم بهاصطلاح عناصر درجه دو آنها مرحوم بدیعزادگان و شهید محسن…
س- سعید محسن.
ج- که اینها بچههایی بودند که دانشجوی دانشکده فنی در کادر جبهه ملی و نهضت آزادی فعال بودند ولی در زندان حنیفنژاد با ما زندانی بود و در اعتصاب غذا هم شرکت داشت.
س- آقای لاهیجی، دیگر در زندان شما با رهبران جبهه ملی دوم تماس داشتید و یا ناظر بودید بر روابط این رهبران با همدیگر که یک مقداری برای ما توضیح بدهید ببینیم که نظریات این رهبران نسبت به همدیگر چه بود؟
ج- والله تماسی به آن صورت من نداشتم. گفتم در ارتباط با اعتصاب غذا یک دو سه نفری که واقعاً اخلاقاً نمیخواهم اسم ببرم که مانده بودند متأسفانه اصرار داشتند اینکه اعتصاب شکسته شود و ما به آن تقاضاهای خودمان اصراری نورزیم.
س- معذرت میخواهم شما اینجا میتوانید هر محدودیتی خواستید بگذارید و ما اینها را در دسترس علاقهمندان قبل از تاریخی که شما معین میکنید نمیگذاریم بنابراین چون این جنبه تاریخی دارد من میخواهم از شما خواهش بکنم که مطالب و مسائل و اسم اشخاص را ذکر بفرمایید.
س- موردی که خودم با آن برخورد داشتم مثلاً آقای ادیب برومند بود ایشان عضو شورای جبهه ملی بود و خوب شاعر ملی هم بود و اینها. از نظر شرایط اجتماعی هم اصلاً با بچهها و کل دانشجوها در شرایط بهاصطلاح چیزی نبود یکسان و…
س- دوستانهای نبود.
ج- نه، اصلاً نمیخواهم بگویم از نظر بهاصطلاح موقعیت طبقاتی و بهاصطلاح وضعیت اجتماعی میخواهم بگویم. ایشان وکیل دادگستری بود زندگی خیلی مرفهای داشت، هر روز برای او از منزل غذا میآوردند و خوب ایشان توی سلول خودش یک نفره مینشست این غذا را خورد، در صورتی که بچهها زندگی سختی در داخل زندان داشتند. بچهها به صورت، آنوقت کلمه کمون هنوز نبود که بعداً رایج شد تو زندانها، ولی بچهها به صورت مشترک زندگی میکردند یعنی هفتهای یک بار که از بیرون غذا میآمد به داخل زندان، این غذاها روی هم ریخته میشد و همه با هم زندگی میکردند و غیر از آن هم غذای زندان با تمام نامطبوعیش خورده میشد و یک حالت یکدستی و همگونی در داخل زندان وجود داشت. اگر کتاب برای کسی میآمد این کتاب را به نوبت همه میخواندند، اگر کسی پول تو جیبی داشت این پول بهخصوص برای بچههای شهرستانی چون شرایط نبود، حتی لباس به بچهها توزیع میشد. دورهای که بهخصوص در زندان انفرادی بودیم ایشان یک حالت کاملاً جدایی و دوری از بقیه داشت یعنی اینکه خلاصه من رهبرم و شما یک عده آدمهای خلاصه دست دو و دست سه. و همین خیلی بد توجیه شده بود برای بچهها، یک حالت بیگانگی.
از اعضای شورا آنموقع باز مثلاً میرمحمدصادقی هم یکهمچین حالتی داشت ولی خوب او یک مقدار تکروی و در انزوا زیستن خاصیت خودش بود، از نظر موقعیت اجتماعی و طبقاتی و اینها در وضعی نبود که مثلاً بخواهد برای خودش یک حقوق ویژهای قائل باشد، نه، ولی مثلاً او هم در سلول خودش برای خودش یک نفری غذا میپخت و غذایش را میخورد، توی بچهها نمیآمد.
ولی در ارتباط با اعتصاب غذا اولاً از روز دوم اعتصاب غذا بچههایی که در سلولها بودند و هم مجاور آقای ادیب برومند به ما گفتند که ایشان اعتصاب غذا نکرده و ما میدانیم که غذا یعنی شیرینی دارد، بیسکویت دارد یک مقدار شیطنت میکردند بچهها دیگر. ما گفتیم آقا معترضش نشوید هر کسی حق دارد که در اعتصاب، آن چیزی که برای ما مهم است جنبه خارجی این قضیه است که ما بهعنوان یک واحد، بهعنوان یک نیروی منسجم اعتصاب بکنیم.
چون همانموقع توی زندان قزلقلعه یک عدهای از تودهایهای سابق بودند یک عده عناصر متفرقی بودند، یک عده از خوانین فارس بودند، یا کسانی که در ارتباط با خوانین فارس به زندان افتاده بودند، مثل پدرخانم من سرهنگ مجللی ما به اینها گفتیم شما هیچ لزومی ندارد که با ما اعتصاب غذا بکنید، این اعتصاب غذا محدود است به جبهه ملی و فعالان جبهه ملی. گفتیم ما این حالت یکدست و یکپارچه را حفظ میکنیم حتی اگر در داخلمان بعضی از عناصر هم بهاصطلاح امروزیها ببرند و نخواهند واقعاً تا آخر اعتصاب را ادامه بدهند.
ولی از روز دوم رو همین آدم مدیریت زندان شروع کرد کار کردن ایشان راهی بردند به مذاکره و اینها. در داخل یکی از این مذاکرهها ما را هم وارد کردند و متأسفانه ما در مقابل مدیریت زندان مجبور شدیم که در مقابل ایشان بایستیم. گفتیم ایشان نماینده خودش است و یک نفر است، اینجا ما دیگر رهبر و رهرو نداریم همه زندانی هستند، تصمیم جمعی بر این شده که اعتصاب ادامه پیدا کند تا رسیدن به این درخواستها.
Leave A Comment