روایت‌کننده: آقای عبدالکریم لاهیجی

تاریخ مصاحبه: ۵ مارس ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱

 

مصاحبه آقای عبدالکریم لاهیجی در شهر پاریس ـ فرانسه در روز دوشنبه پانزده اسفند ۱۳۶۲ برابر با ۵ مارس ۱۹۸۴.

س- آقای عبدالکریم لاهیجی لطفاً بفرمایید که شما در کدام شهر و در چه سالی به دنیا آمدید و فعالیت‌های سیاسی شما از چه تاریخی شروع شد؟

ج- من در ۲۹ دی‌ماه ۱۳۱۸ در تهران متولد شدم. تحصیلاتم کلاً در تهران بوده و از سال ۱۳۲۹ که در کلاس ششم ابتدایی تحصیل می‌کردم به لحاظ شرایط تاریخی آن زمان به مسائل سیاسی علاقه‌مند شدم. چون از طریق پدرم با خانواده دکتر مصدق آشنایی و رفت و آمد داشتم و شخصیت دکتر مصدق برایم شناخته شده بود از همان زمان به مبارزات دکتر مصدق علاقه پیدا کردم و در اکثر میتینگ ‌ها و تظاهرات آن‌وقت یقیناً روی احساسات و عواطف دوران بچگی و نوجوانی خودم شرکت می‌کردم.

ماجراهای خیلی مشخص آن زمان نظیر ماجرای ۳۰ تیر ۱۳۳۱  و ۹ اسفند ۱۳۳۱ و بالاخره کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را خوب به خاطر دارم و در تمام این ماجراها نظارت نزدیک داشتم. نمی‌توانم بگویم شرکت داشتم برای این‌که با این‌که توی مردم بودم، با این‌که فریاد می‌زدم، با این‌که چندبار نزدیک بود تیر هم بخورم و کتک زیادی هم خوردم در هر سه جریان ولی چون هدایت‌کننده من و محرک من احساسات من بود و نه شعورم و نه آگاهی‌ام نمی‌توانم بگویم که شرکت داشتم.

کودتای ۲۸ مرداد برای من مثل یک واقعاً آواری بود که باز این بیشتر جنبه‌ی عاطفی و احساسی داشت و در ارتباط با شخص دکتر مصدق. ولی بعد از آن به خصوص در ارتباط با نهضت مقاومت ملی که تشکیل شد و و ما هم دیگر کم‌کم به سنین نوجوانی می‌رسیدیم و به یک آگاهی و شناخت نسبی دست پیدا کرده بودیم، به طور فعال وارد کار سیاسی شدم با نهضت مقاومت ملی همکاری می‌کردم، همکاری من بیشتر در جهت پخش اعلامیه‌ها و انتشاراتی بود که آن زمان از طریق مدرسه در ا ختیار ما گذاشته می‌شد و با تعطیل جریان نهضت مقاومت و دستگیری عده‌ای از رهبران مدت چند سال من بیشتر زندگی‌ام وقف تحصیلم شد.

مدتی در عراق بودم تا این‌که در سال ۱۳۳۷ وارد دانشگاه دانشکده حقوق شدم، دانشگاه تهران، در دانشگاه تهران زمینه فعالیت بیشتر بود، فعالیت‌های ما بیشتر در ابتدا جنبه‌ی دانشجویی داشت در جهت تشکل دانشجوها و ایجاد کانون‌های دانشجویی و صنفی و حتی فعالیت‌های ورزشی منتها ورزشی با یک پوشش‌های سیاسی و بالاخره از اواسط ۱۳۳۹ با اعلام تشکیل جبهه ملی دوم من به جبهه ملی دوم پیوستم و از پاییز سال ۱۳۳۹ که اولین میتینگ دانشگاه روز ۱۶ آذر ۱۳۳۹ بود ما فعالیت علنی خودمان را شروع کردیم و دیگر به طور متناوب طی چهار سال یعنی تا تیرماه ۱۳۴۲ در جنگ و گریز با دستگاه بودیم.

س- ممکن است من از شما خواهش کنم که یک مقداری توضیح بدهید راجع به تشکیلات جبهه ملی به طور اعم و تشکیلات دانشجویی جبهه ملی دوم به طور اخص؟

ج- تشکیلات جبهه ملی به طور اعم شاید از نحوه تجدید فعالیت جبهه ملی اطلاع داشته باشید که دعوتی شد منزل مرحوم فیروزآبادی از یک عده‌ای از چهره‌های شخاص و فی‌الواقع اولین شورای جبهه ملی یک شورای نمی‌توانم بگویم انتصابی به لحاظ این‌که یک عده‌ای با هم تفاهم کرده بودند به این‌که فعالیت خودشان را در کادر جبهه ملی و در شکل جبهه ملی دومرتبه متبلور بکنند و این نه جنبه‌ی انتصابی داشت چون کسی نبود که این‌ها را متنسب بکند به این و نه جنبه انتخابی داشت برای این‌که کنگره‌ای یا یک مجمع بزرگی تشکیل نشده بود که این‌ها منتخبین آن کنگره و آن مجمع باشند. یک عده‌ای از چهره‌های شاخص آن زمان آدم‌هایی که در گذشته بیشتر وزرا یا نمایندگان مجلس در سال‌های قبل از ۲۸ مرداد بودند و بیشتر جزو همکاران مرحوم دکتر مصدق با هم این تفاهم را کرده بودند که به عنوان جبهه ملی دومرتبه مشغول فعالیت بشوند و از داخل این‌ها هم خوب یک انتخابی صورت گرفته بود تحت عنوان هیئت اجرایی جبهه ملی. سازمان‌هایی هم که در به‌اصطلاح داخل این تشکیلات فعال بودند مثل سازمان دانشجویی، مثل سازمان دانش آموزی، مثل اصناف، مثل بازار و این‌ها آن‌ها هم در شروع بیشتر باز فعالیت‌شان بر محور چند نفر چهره‌های شاخصی که بالاخره آن روزها خطر را می‌پذیرفتند و از این‌که اسم‌شان زود دربیاید و در معرض و آماج حمله ساواک و دستگاه قرار بگیرند ابایی نداشتند، پروایی نداشتند یا لااقل این ریسک را می‌پذیرفتند در ابتدا این‌جوری بود.

س- فکر می‌کنید که بیشتر این گردهمایی‌ جنبه‌ی دوستی و آشنایی قدیمی داشت که سبب شده بود که این آدم‌ها به هم اعتماد بکنند و دوباره در یک سازمانی جمع بشوند؟

ج- یقیناً، یقیناً این گردهمایی براثر یک تحلیل تاریخی از شرایط جامعه ایران و هم‌سو کردن تحلیل‌ها و نظرات و مبانی اعتقادی و سیاسی و تاریخی آن تحلیل نبود. بیشتر روی همان گذشته‌ها و این‌که خوب با توجه به این‌که همه‌مان ملی هستیم و همه مصدق را به عنوان رهبری قبول داریم و همه مخالف این دستگاه هستیم پس همین کافی است. ولی آیا مثلاً به لحاظ طبقاتی، به لحاظ ایدئولوژیک، به لحاظ مسائل اعتقادی هم با هم یک اشتراکی داریم یا نداریم آن‌ها اساساً آن زمان مطرح نبود و بیشتر می‌توانم بگویم آن زمان جبهه ملی یک طیف بود تا این‌که یک جریان سیاسی چه بشود گفت که یک جبهه یا مثلاً یک سازمان بزرگ سیاسی که بعضی‌ها در پی تشکیلش بودند، نمونه‌گیری هم کرده بودند مثلاً می‌خواستند جبهه ملی تبدیل به یک حزب بزرگی مثل حزب کنگره هند بشود. این‌جور نبود جبهه ملی در آن زمان یک طیف بود. ما دیدیم بعداً جریاناتی از همین جبهه جدا شدند و دنبال کارهای خاص ایدئولوژیک با مشی مبارزه مسلحانه رفتند و این نماینده‌ی آن است که این یک تفاهم بود تفاهمی که بیشتر روی همان فصل‌های مشترک. مسئله ملی بودن که تازه خود این ملی هم تعریف نشده بود که ملی چیست. و مسئله اعتقاد به مبارزات دکتر مصدق و رهبری مصدق که آن‌وقت هنوز حضور داشت و حضورش و رهبریش خیلی قشنگ جا افتاده بود برای همه. چون واقعاً کسی هم‌طراز و هم‌سطح مصدق نبود و بالاخره هم مسئله مخالفت با شاه و احساس این‌که بعد از هفت سال که از کودتای ۲۸ مرداد گذشته یک مقدار فضا و زمینه برای فعالیت سیاسی به وجود آمده. حالا این را بیشتر براساس غامض‌های خارجی به‌اصطلاح تحولاتی که در مسائل جهانی و به خصوص در ارتباط با انتخاب کندی در آمریکا می‌شد رویش قضاوت کرد یا بر اساس این‌که خوب خود دستگاه طی هفت سال واقعاً در زمینه‌ی برنامه‌های اجتماعی ـ اقتصادی نتوانسته بود چیزی را عرضه بکند وحشت از ساواک و زندان و شکنجه و این‌ها هم به مرور افت کرده بود به لحاظ این‌که دستگاه سرکوبش را در تمام ابعاد ملیون، حزب توده و این‌ها کرده بود و بالاخره به یک مرحله‌ای رسیده بود که یک مقدار باید جریانات را لیبرالیزه‌ها کرد. این را در هر دو بعدش به‌اصطلاح می‌شود رویش فکر کرد.

س- آقای لاهیجی شما در آن اولین کنگره جبهه ملی دوم شرکت داشتید؟

ج- کنگره جبهه ملی دوم نخیر.

س- نمایندگان دانشجویان چگونه وارد شورای مرکزی جبهه ملی دوم شدند؟

ج- مسئله انتخابات کنگره که علت کناره‌گیری من هم بود، به این صورت بود که متأسفانه رهبری جبهه ملی در انتخابات حق وتو داشت و آن‌موقع متأسفانه چه در ارتباط با…

ج- رهبری جبهه ملی که می‌فرمایید دقیقاً این‌ها کی‌ها بودند؟ منظورتان شورای عالی جبهه ملی است؟

ج- نخیر منظور هیئت اجرایی جبهه ملی بود. از ابتدای تشکیل جبهه ملی با توجه به این‌که کمیته دانشگاه دینامیک‌ترین و مؤثرترین سازمان و تشکیلات فعال داخل در تشکیلات جبهه ملی بود و از روزهای اول هم این کمیته تشکیل شده بود و با رهبری جبهه ملی یعنی با هیئت اجرایی جبهه ملی در تماس بود قرار بر این بود که در هر یک ازجلسات کمیته دانشگاه، یک نفر به نمایندگی از هیئت اجرایی جبهه ملی شرکت بکند و این نفر به‌اصطلاح وسیله اتصال دانشگاه و رهبری جبهه ملی بود. خوب این قضیه به همین صورت بود، البته چند نفر عوض شدند. مدتی آقای بختیار بود بعد امیرعلایی آمد بعد مرحوم کشاورز صدر آمد به لحاظ همان مشکلاتی که خوب رهبری با دانشگاه داشت همیشه، ولی در مسئله انتخابات کنگره جبهه ملی اصولاً یک حق وتویی برای هیئت اجرایی و برای مسئول آن زمان در مسئله انتخابات کنگره، آقای شاپور بختیار قائل شده بودند که این می‌توانست انتخابات را وتو بکند. من خوب به خاطرم هست که سه نفر از منتخبین دانشگاه را که دو نفرش بعداً در یک جریان مسلحانه قرار گرفتند

س- ممکن است این‌ها را نام ببرید؟

ج- جزنی و ظریفی.

س- نفر سوم کی بود آقا؟

ج- نفر سوم فکر می‌کنم شخصی بود به نام احمدپور در دانشکده‌ی حقوق الان دقیقاً مطمئن نیستم ولی فکر می‌کنم او بود. این سه نفر گرایش‌های چپ داشتند من هیچ منکر این موضوع نیستم. ولی این‌ها حدود سه سال بود که در کادر جبهه ملی فعالیت می‌کردند. بیژن جزنی مدتی نماینده کمیته دانشگاه بود، یعنی نماینده دانشکده ادبیات در کمیته دانشگاه وابسته به جبهه ملی فعالیت می‌کرد. آنکت جبهه ملی پر کرده بود. هیچ کسی این مسائل را آن زمان وتو نکرده بود، هیچ کسی نگفته بود ایشان مثلاً توده‌ای است یا چپی است و حق ندارد کادر جبهه ملی فعالیت کند. انتخابات کنگره در پاییز سال ۱۳۴۱ بود، مهر یا آبان ۴۱، یعنی بیش از دو سال این اشخاص با جبهه ملی کار کرده بودند مبارزه کرده بودند، زندان به خاطر جبهه ملی رفته بودند. بیژن جزنی با ما زندان بود.

در شرایطی که این‌ها کاندیدا شدند و واقعاً به صورتی هم بود که می‌شد از قبل پیش‌بینی کرد که لااقل دو نفر از این سه نفر حتماً انتخاب می‌شدند در دانشکده‌هایشان، هم جزنی در دانشکده ادبیات و هم ظریفی در دانشکده حقوق. این‌ها را آقای دکتر بختیار صلاحیت‌شان را رد کرد به‌عنوان این‌که این‌ها چپی هستند و توده‌ای هستند. هرچه هم دانشگاه نسبت به این مسئله اعتراض کرد متأسفانه این اعتراض پذیرفته نشد و باز برای اطلاعت‌تان می‌گویم که آن زمان، چون ما غالباً بچه‌های فعال اولین دوره جبهه ملی در دانشگاه در فاصله سال‌های ۴۰ و ۴۱ فارغ‌التصیل شده بودیم و از دانشگاه آمده بودیم بیرون، کم‌وبیش ما مثلاً در دوره دکترا بودیم که به آن صورت همیشه در دانشگاه حضور نداشتیم.

ظریفی در زمانی که از طرف آقای بختیار رد شد کاندیداتوریش نماینده دانشکده حقوق و کمیته‌ی دانشگاه بود. یعنی دانشجویان دانشکده حقوق در انتخاباتی که کرده بودند ظریفی را به‌عنوان نماینده خودشان انتخاب کرده بودند و ظریفی عضو کمیته دانشگاه وابسته به جبهه ملی بود. ولی همین آدم را وقتی برای رفتن به کنگره کاندیدا شد آقای بختیار کاندیداتوریش را نپذیرفت و خوب سر این موضوع یک کشمکش خیلی زیادی شد و بحث و صحبت و انتخابات متأسفانه از آن حالت دموکراتیک خودش خارج شد و بودند چند نفر که به‌عنوان اعتراض به این شیوه انتخابات کنار کشیدند، یکی‌اش هم من در دانشکده حقوق بودم.

س- کنار کشیدید یعنی از جبهه ملی دوم خارج شدید؟

ج- نخیر اصلاً رفتن به چنین کنگره‌ای را به یک صورتی می‌توانم بگویم که تحریم کردند یا این‌که لااقل سال نکو را از بهارش فهمیدند که وقتی یک کنگره‌ای با این مکانیزم می‌خواهد تشکیل بشود دیگه وای به آن وقتی که در خود آن کنگره چه قضایایی خواهد گذشت و خواهد رفت. برای همین هم بعداً دیدیم که این پیش‌بینی درست بود برای این‌که داخل در کنگره جبهه ملی دوم هم یک باندبازی و می‌توانم بگویم که کشمکش‌های خیلی علنی متأسفانه ظهور و بروز کرد و مسائل بیشتر در خارج از کنگره و در جلسات خصوصی توی اتاق‌های چند نفری طرح می‌شد و باز برای اطلاع‌تان می‌توانم بگویم که دو نفر از دانشجویانی که آن زمان به‌عنوان نمایندگان دانشجو انتخاب شدند و به شورای جبهه ملی رفتند نمایندگان دانشجویان واقعاً نبودند.

س- پس چه‌جوری آن‌جا راه پیدا کردند؟

ج- توضیح برای‌تان می‌دهم آقای صدقی. یکی از این دو نفر مرحوم عباس نراقی نماینده دانشکده فنی بود. یعنی هر دانشکده‌ای، دانشگاه‌های بزرگ از نظر میزان و تعداد فعالان جبهه ملی و اعضای جبهه ملی سه عضو داشتند و کنگره تا آن‌جایی که یادم هست، بعضی جاها دو عضو و بعضی جاها یک عضو بسته به تعداد اعضای جبهه ملی در هر دانشکده‌ای. مرحوم نراقی چون سابقه‌ی مبارزه داشت، فعالیت داشت در دانشکده فنی دانشکده‌ی خودش انتخاب شده بود ولی آقای ارفع‌زاده در دانشکده‌ی حقوق انتخاب نشده بود، آرا خیلی کمی آورده بود. بعد چون گفتم زمینه‌هایی در خارج وجود داشت که به چه صورت کنگره را از طرفداران یک جریان مشخص که بیشتر حول رهبری آن‌وقت جبهه ملی بود و از پشت هم توسط مرحوم دکتر خنجی و مسعود حجازی و این‌ها بیشتر دریژه می‌شد، هدایت می‌شد پر بکنند این بود که به یک راه‌حلی رسیدند و راه‌حل این بود که دانشگاه ملی که آن زمان تازه تأسیس شده بود بود گفتند ما چند فعال داریم و فوری برای این چند نفر آنکت پر کردند و گفتند خوب دانشگاه ملی هم به‌عنوان یک واحد دانشجویی شناخته می‌شود و یک نماینده در کنگره خواهد داشت. خوب می‌دانید ریش و قیچی دست خود تشکیلات بود، کسی حق اعتراض نسبت به این موضوع… اگر تشکیلات می‌گفت که دانشکده حقوق پنج تا نماینده دارد پنج‌تا نماینده داشت، اگر می‌گفت یک نماینده یک نماینده داشت. یک کمیسیون انضباطی و یک کمیته تفتیش به آن صورتی که یا بازرسی که مثلاً در سازمان‌های حزبی و این‌ها هست که بیاید رسیدگی کند به این مسئله که آقا بر چه اساسی آخه؟ این‌ها از کی فعال شدند؟ از کی عضویت‌شان را شما پذیرفتید و این‌ها اصلاً نبود و گفتند که برای دانشگاه ملی هم یک نمایندگی در کنگره پیش‌بینی شده و با توجه به این‌که هیچ چهره‌ای را واقعاً نمی‌شناخت هیچ کسی در دانشگاه ملی آقای ارفع‌زاده در شرایطی که در دانشکده حقوق کاندیدا شده بود و شکست خورده بود و واقعاً فکر نمی‌کنم بیشتر از پنج شش‌تا رأی آورده بود در صورتی که آن‌موقع یقیقناً دانشکده‌ی حقوق حدود شاید صد دانشجوی عضو داشت در جبهه ملی، بین هشتادتا صدتا حالا دقیقاً یادم نیست موضوع مربوط به بیست سال پیش است آقای ارفع‌زاده را کاندیدا کردند از بالا البته، یعنی از رهبری توصیه شد که کاندیدا در آن‌جا آقای ارفع‌زاده است. آقای ارفع‌زاده با یک‌همچین وضعی رفت به کنگره یعنی جمعا شاید در دانشگاه ملی پنج شش نفر بودند که این‌ها را در چندین، یک دو هفته قبل از انتخابات تازه گفته بودند که این‌ها عضو جبهه ملی هستند و آن‌جا یک نماینده خواهد بود و ایشان آن‌جا کاندیدا شد و انتخاب شد. با این وضع ایشان رفت به کنگره جبهه ملی.

س- یعنی فقط با داشتن پنج شش رأی؟

ج- پنج شش رأی. این حقیقتی است که از سایر کسانی هم که در کنگره شرکت داشتند و الان در پاریس هستند می‌توانید تحقیق کنید. ولی آن چیزی که من مسلما می‌دانم در داخل کنگره جبهه ملی قسمت بزرگی از رهبری جبهه ملی و اصناف و بازار و می‌توانم بگویم که بیشتر آن جریانات سنتی و قدیمی جبهه ملی در یک طرف قرار داشتند. دانشگاه کلاً به اضافه یک چند نفر دیگر در طرف مقابل. یعنی تصادم بین این دو گروه بوده و شاید برای‌تان جالب باشد که این دو نفر نمایندگان گروهی که دانشگاه، تویش بود نبود، نمایندگان گروه مقابل بود یعنی آن گروهی که دانشگاه و کمیته‌ی دانشگاه یا آن فراکسیون می‌توانم بگویم در آن فعالیت می‌کرد نمایندگانش آقایان نراقی و ارفع‌زاده نبودند به نراقی و ارفع‌زاده رأی نداده بودند ولی آن رهبری سنتی و آن جریانی که گفتم پشت رهبری سنتی بود که مشخصا آن‌موقع معروف بود به باند خنجی، آن جریان به این دو نفر رأی داد و این دو نفر به عنوان نمایندگان دانشگاه وارد شورای جبهه ملی شدند برای همین هم هیچ زمانی دانشگاه این‌ها را به‌عنوان نماینده قبول نکرد و همیشه دانشگاه آن حالت اعتراض خودش را داشت.

س- ولی در روز انتخابات برای این‌که دانشجویان دانشگاه تهران عضو جبهه ملی نماینده بفرستند به شورا آقایانی را که شما الان اسم بردید این‌ها هیچ‌کدام رقیب انتخاباتی نداشتند؟

ج- رقیب انتخاباتی یعنی ببینید دو فراکسیون در کنگره تشکیل شده بود. این طرف نمایندگانش مشخص بود. یعنی کاندیداهای آن فراکسیونی که اکثر اعضای کمیته دانشگاه و به‌اصطلاح نمایندگان دانشگاه و آن عضویت داشتند هیچ‌کدام نه به ارفع‌زاده رأی دادند نه به نراقی.

س- به کی رأی دادند؟

ج- کاندیداهای خودشان بوده.

س- کی‌ها بودند؟

ج- فکر می‌کنم آدم‌هایی مثل بنی‌صدر، حسین مهدوی، متین‌دفتری، حبیبی یقینا این عناصر بودند حسن حبیبی، حسن پارسا، هوشنگ کشاورز.

س- آنچه که منظور من هست این است که بعد از آن انتخابات و شمارش آرا آیا کسانی بودند که بیشتر از این آقایان دو نفری که شما نام بردید رأی داشتند؟

ج- نه مشخصا و مسلما نبودند. برای این‌که از نظر کمیت آن به‌اصطلاح ترکیب کنگره به صورتی بود که کادر رهبری سابق کماکان هژمونی خودش را تحمیل می‌کرد بر اقلیت. یعنی از قبل آمده بودند کنگره را طوری تشکیل داده بودند و انتخابات را طوری با همان کنترل‌هایی که گفتم دریژه کرده بودند و پیش‌بینی کرده بودند که به‌هرصورت آن رهبری انتخاب بشود کما این‌که شد. منتها به خاطر این‌که یک دستی هم به سر گوش دانشگاه بکشند و بگویند که ما جوان‌گرایی هم کردیم و همان رهبری گذشته را دومرتبه تحمیل نکردیم بیشتر حالت دلجویی و استمالت داشت که گفتند حالا دو نفر هم از دانشگاه می‌آوریم توی شورای جبهه ملی. منتها آن دو نفری را می‌آوریم که اذیت‌مان نکنند و این‌جا دائم با او بسترکسیون و اقلیت بازی و این مسائلی که یک عده پارلمانتاری مثل عده‌ی زیادی از آن کادر رهبری که این‌ها از دوره‌های چهارده و پانزده مجلس، توی مجلس بزرگ شده بودند و می‌دانستند، یکی دوتا عنصر ناراضی در شورای جبهه ملی می‌تواند حرکت ایجاد بکند لااقل می‌تواند اخلال بکند. بنابراین سعی کردند که دوتا دانشجو بیاورند توی شورا ولی دانشجوهایی که با خودشان هم سو باشند، تفاهم داشته باشند.

س- ولی برای آمدن این‌ها انتخاباتی از طرف دانشجویان دانشگاه انجام نشد.

ج- به‌هیچ‌وجه، انجام نشد دیگر.

س- این‌ها خودشان درواقع انتخاب کردند و آوردند.

ج- یعنی در کنگره انتخابات بوده برای اعضای کنگره مبنا هم گذاشته بودند اکثریت عددی بنابراین آقای صدقی کاندیدا می‌شدند مثلاً هشتاد نفر هم در کنگره شرکت داشتند دو فراکسیون بوده، آن فراکسیون پنجاه‌تا عضو داشته آن فراکسیون سی‌تا عضو داشته. اگر آقای صدقی جزو آن فراکسیون بودند مسلما رأی می‌آوردند اگر جزو فراکسیون اقلیت بودند که نمایندگان دانشگاه توی آن فراکسیون بودند مسلما رأی نمی‌آوردند برای همین هم هیچ‌یک از نمایندگان آن فراکسیون اقلیت رأی نیاوردند.

س- منظور شما این است که این دو نفر آقایان با رأی دانشجویان دانشگاه به آن‌جا نرفتند.

ج- یقینا این‌ها نمایندگان دانشگاه به خصوص ارفع‌زاده، نراقی گفتم تا حدودی چرا منتها نراقی به لحاظ بستگی که با آن جریان داشت بعداً واقعاً در دانشگاه زمینه‌ای پیدا نکرد، بعد هم که فارغ‌التحصیل شد و از دانشگاه رفت. بعد هم اصلاً جبهه ملی می‌دانید چند ماه بعد با یورش دستگاه و داستان ۶ بهمن سال ۱۳۴۱ و این‌ها کلاً رفت در یک مرحله رکود و ایستایی و بعداً از انحلال و تعطیل. ولی اگر فعالیت‌ها ادامه پیدا می‌کرد و جبهه ملی به همان صورت سال‌های ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ و حرکتش تداوم می‌یافت مسلما این اشخاص به‌عنوان نمایندگان دانشگاه در شورای جبهه ملی نمی‌توانستند مدعی این نمایندگی بشوند.

س- آقای لاهیجی درباره‌ی مرحوم دکتر محمدعلی خنجی و مسعود حجازی شما چه نظری داشتید؟

ج- والله مرحوم خنجی را من آدمی می‌دانستم که از نظر سیاسی متأسفانه عقایدش، افکارش نقطه‌نظرهای سیاسی‌اش تابع احساسات و عواطف و حتی می‌توانم بگویم عقده‌های شخصی و روحی‌اش بود و قضاوت‌هایش، دیدگاه‌هایش، نقطه‌نظرهایش فوق‌العاده متأثر از شرایط احساسی و روحی و عاطفی و مسئله‌ی شخصی‌اش بود، می‌دانید؟ کینه اگر نسبت به ملکی داشت نسبت به حزب توده داشت نسبت به یک شخصی داشت بیشتر به لحاظ همان مسائل شخصی خودش و ریشه‌های تاریخی قضیه بود تا به لحاظ یک مرزبندی‌های سیاسی و ایدئولوژیک مشخص.

یعنی می‌خواهم بگویم که آدمی بود که خیلی تابع حب و بغض خودش قضاوت می‌کرد و حرکت می‌کرد تا واقعاً یک فاکت‌ها و واقعیات سیاسی و یک مسائلی که بتواند خوب برای هر کسی توجیه کننده باشد. باز اگر در یک مبارزه‌ی علنی و با در نظر گرفتن تمام ضوابط و پرنسیب‌های اخلاق سیاسی یک‌همچین قضاوت‌هایی و یک‌همچین رفتارهایی عرضه بشود خوب شاید باز قابل توجیه باشد. ولی متأسفانه این حرکات و این رفتارها یک مقدار حالت توطئه هم به خودش گرفته بود، به خاطر همین هم من فکر می‌کنم بیشتر توسط مسعود حجازی دریژه می‌شد. خنجی با این‌که آدم فاضلی بود، آدم محققی بود، آدم کتاب‌خوانده‌ای بود و فوق‌العاده هم واقعاً از این نظر شاخص بود، ما در زندان که با او بودیم می‌دیدیم که خوب غالباً این ظرف دو روز یک کتاب تمام می‌کرد یک کتاب دویست سیصد صفحه‌ای.

ولی فکر می‌کنم در این قسمت خیلی تحت تأثیر حجازی بود. حجازی بود که گرداننده بود، حجازی بود که این شکل و فرم دسیسه و توطئه را به حرکات این‌ها می‌داد. بعد این‌ها به هر قیمتی و به هر صورتی که می‌توانستند اولاً مانع از این می‌شدند عناصری که در آن خط و مشی فکری سیاسی این‌ها نیست به جبهه ملی راه پیدا نکنند و اگر هم هستند به هر صورتی که امکان دارد این‌ها را ایزوله بکنند یا این‌ها را به انفعال بکشانند و یا هم طوری این‌ها را منکوب بکنند و خراب بکنند که شاید حتی از جبهه ملی اخراج بشوند، یا کنار گذاشته بشوند که نمونه‌اش را در مورد دو سه نفر از، خوب، فعلان دانشگاه به شما گفتم و یا مثلاً عملکرد این‌ها را که بیشتر گفتم از پشت عناصر جبهه ملی و رهبری جبهه ملی را هدایت می‌کردند و مورد جامعه سوسیالیست‌ها و مرحوم ملکی و این‌ها که آن‌موقع واقعاً بعضی از بچه‌های این‌ها در دانشگاه با ما مبارزه می‌کردند فعالیت می‌کردند، زندان من یادم هست در سال ۱۳۳۹ سیروس طاهباز که آن‌موقع جزو فعالان جامعه سوسیالیست‌ها بود با ما زندان بود. بچه‌های دیگر مثل داریوش آشوری مثل همین آقای همایون کاتوزیان که آن‌موقع جوان‌تر از ما بود و من نمی‌شناختمش ولی بعداً در جریان کارهایش قرار گرفتم، حسین سرپولکی، عباس عاقلی‌زاده این‌ها…

س- منوچهر رسا.

ج- منوچهر رسا، این‌ها بچه‌هایی بودند که در اکثر جریانات دانشجویی در میتینگ‌ها با ما فعالیت می‌کردند. چه‌جور این‌ها را، و بعداً هم دیدیم این‌ها واقعاً بچه‌های نهضت ملی هستند. این‌ها به مسئله ملی و پایگاه ملی نهضت و جنبش ایران اعتقاد دارند و خوب دیدیم این‌ها واقعاً با دسیسه این جریان خارج از جبهه ملی دوم قرار گرفتند.

متأسفانه خنجی هم گفتم یکی به لحاظ همان مسائل وعقده‌های شخصی و همان دعواهای تاریخی گذشته با چه مرحوم ملکی چه عناصر دیگری که بالاخره از گذشته‌های دور این‌ها این اصطکاک را داشتند یکی هم تحت تأثیر آدم زیرکی مثل حجازی به این راه کشیده شد و بعد هم به یک صورت خیلی ناگهانی مرد که البته من واقعاً خیلی متأسف شدم. چون درهرحال خنجی آدم ارزنده‌ای بود و آدمی بود که اگر به یک مسیر درستی می‌افتاد از نظر تفکر به خصوص از نظر مشی سیاسی در زمینه پر کردن این گسیختگی تاریخی ایران حتی از طریق قلم و نوشتن و ترجمه و تحقیق می‌توانست یک عنصر خیلی مفیدی باشد، متأسفانه در آن زمان این‌جور موضع‌گیری‌ها و بعد هم مرگ زودرسش مانع از این کار شد.

س- آیا به نظر شما دکتر خنجی و حجازی کوششان بر این بود که سازمان جبهه ملی را به صورت یک حزبی که تحت کنترل خودشان باشد دربیاورند؟

ج- بله، این‌ها خیلی این موضوع را علنی کرده بودند چون این‌ها یک حزب کوچکی مثل همان سایر احزاب جبهه ملی که بیشتر حالت موسمی داشت، می‌دانید دیگر…  حزب ایران، حزب مردم ایران و این‌ها. این‌ها هم یک گروهی داشتند، البته اسمشان الان خاطرم نیست.

در همان شروع فعالیت جبهه ملی یک اعلامیه‌ای دادند که یادم هست آن‌موقع ما در کمیسیون تعلیمات جبهه ملی کار می‌کردیم و بعضی وقت‌ها کمیسیون دفتر خنجی حجازی اول خیابان سوم اسفند تشکیل می‌شد. یک‌روزی خودش اعلامیه را به من داد، دقیقاً سال ۱۳۳۹ بود و آن حزب را منحل اعلام کردند و گفتند ما تمام سرمایه و نمی‌دانم امکانات این حزب را هم، اموال و امکانات را هم در اختیار جبهه ملی می‌گذاریم و این را به‌عنوان مدل قرار دادند برای بقیه‌ی احزاب جبهه ملی که مشخصا حزب ایران و حزب مردم ایران و حزب ملت ایران بود، هنوز نهضت آزادی تشکیل نشده بود، که آن‌ها هم بیایند تأسی بکنند و آن‌ها مقاومت کردند و گفتند نه.

ولی بعداً شروع شد که جبهه ملی به همان شکل پیش‌ برود و کشیده بشود و کم‌کم مسئله آنکت پر کردن و پرداختن به مسئله تشکیلات و بعداً به خصوص حوزه‌هایی که دقیقاً حوزه‌های حزبی بود. و با این‌که خودم عضو کمیسیون تعلیمات بودم و تعداد زیادی از این حوزه‌ها را اداره می‌کردیم می‌دیدیم که تعلیماتی که از بالا سعی می‌شد رسوخ پیدا کند توی حوزه‌ها بیشتر فرمش فرم همان حوزه‌ها و تعلیمات حزبی بود و این‌ها. بله آن‌ها برنامه‌شان دقیقاً یک‌همچین برنامه‌ای بود.

س- آقای لاهیجی نقش شما در اعتصاب دانشجویان دانشگاه و وقایع اول بهمن ۱۳۴۰ چه بود؟

ج- اعتصاب دانشگاه چندین بار صورت گرفت. یک اعتصاب در بهمن ماه سال ۱۳۳۹ بود که به خصوص از نظر نقش آقای بختیار آن اعتصاب خیلی معروف است.

س- این را لطفاً ممکن است توضیح بفرمایید.

ج- من متأسفانه زندان بودم.

س- من می‌خواهم همین را از شما بپرسم.

ج- بله، من و تعداد زیادی از فعالان دانشگاه توی آن زمان ما زندان بودیم برای این‌که از اواخر دی ماه هجوم ساواک شروع شد و با توجه به این‌که در فاصله آذر و دی عده‌ای را شناسایی کرده بودند در داخل دانشگاه، فعالان را که آن‌جا زیاد هم نبودند این‌ها را خیلی زود دستگیر کردند.

س- شما را برای چه دستگیر کردند؟

ج- به‌عنوان فعال دانشکده حقوق.

س- کجا؟ در دانشگاه؟

ج- در جلوی دانشگاه مرا اگر اشتباه نکرده باشم روز ۱۴ بهمن سال ۱۳۳۹ خود سرهنگ مولوی که او بعد هم سرتیپ شد و رئیس ساواک تهران و بعداً هم فوت کرد. ما قرار داشتیم که ساعت ۶ صبح بیاییم توی دانشگاه، فعالان دانشگاه، و افرادی را که متأسفانه تعدادشان هم زیاد نبود انتخاب بکنیم و در هر دانشکده یک نفر را مأمور بکنیم برای این‌که آن روز در دانشگاه اعتصاب بشود و بچه‌ها سر کلاس نروند. به یک صورتی این خبر درز پیدا کرده بود بعداً هم برای ما معلوم نشد. ممکن بود که مثلاً از طریق کنترل تلفن منزل‌های ما یا این‌که از طریق این‌که مثلاً یک عنصر نابابی از این موضوع اطلاع داشت درهرحال من ساعت شش که به داخل دا نشگاه رسیدم متأسفانه رفقا یک چند دقیقه‌ای دیر کردند و من از پشت صدای ترمز یک ماشینی را شنیدم برگشتم دیدم یک بنز سیاه پشت من ترمز کرد. اول فکر کردم که می‌خواهد مرا بکشد یعنی می‌خواهد مرا زیر کند و یکهو شش نفر ریختند سر من و مرا انداختند توی ماشین، آن پشت مرا نگه داشته بودند و به سرعت، دیدم که پشت فرمان یک شخص حدود ۵۰ ساله‌ای یک کمی چاق نشسته و از در دانشگاه که بیرون می‌رفت تازه دیدم یکی دوتا از بچه‌ها که آن روز با آن‌ها قرار داشتیم داند می‌آیند تو. البته آن‌ها مرا ندیدند ولی دیدند یک بنز سیاهی از در رفت بیرون و بعد خودش را معرفی کرد و گفت، البته با یک چند کلمه حرف زشت و فحاشی، می‌گفت من مولوی هستم حالا می‌رویم نمی‌دانم یک جایی که…. خلاصه یک کمی توهین و ما را بردند به ساواک و این‌ها.

درهرحال آن روز ماجراهای بعد از آن روز که منجر به آن تحصن یک دو شب بعدش در دانشگاه شد و این‌ها من متأسفانه نبودم در زندانت بودم ولی بعداً شنیدم که رفتار آن شب نماینده هیئت اجرایی که بختیار بود متأسفانه رفتار خوبی نبوده و بازتاب خوبی خلاصه بین دانشجویان به وجود نیاورده بود.

س- اصلاً برای چه اعتصاب کرده بودند آقا؟ قصد از آن اعتصاب چه بود؟

ج- دقیقاً الان به خاطر ندارم که در ارتباط با مسئله انتخابات بود یا در ارتباط با مسئله اعتراض به بازداشت‌ها بود. چون تعدادی را مرتب گفته بودند زندان کرده بودند الان دقیقاً نمی‌دانم. آن زمان بله از نظر تقارن زمانی با مسئله انتخابات ما دائم خانه ۱۴۳ به‌اصطلاح مرکز جبهه ملی بود در خیابان فخرآباد بود چه در داخل دانشگاه دائم در میتینگ و تظاهرات و آشوب و این‌ها زندگی می‌کردیم ولی آن روز بخصوص و آن شب بخصوص را نمی‌دانم که در ارتباط با اعتراض به بازداشت یک عده از دانشجویان بود یا در ارتباط با مسئله انتخابات جبهه ملی تحصن عده‌ای از رهبرهای جبهه ملی در مجلس سنا و این‌ها، نمی‌دانم این را دقیقاً ولی فکر می‌کنم که همایون کاتوزیان چون او می‌دانم جزو کسانی بود که آن شب توی آن تحصن شرکت داشته. او فکر می‌کنم که دقیقاً این مسئله را بداند. شاید هم در آن مقدمه‌ای که به کتاب خاطرات مرحوم ملکی نوشته اشاره‌ای کرده باشد که شأن نزول این تحصن برای چه بود. الان به ذهنم زد که شاید بیشتر در ارتباط با تحصن رهبری جبهه ملی در مجلس سنا بود، شاید. ولی در ارتباط با سال ۴۰ پرسیدند، اول بهمن سال ۱۳۴۰…

س- بله، بله می‌خواستم دوباره این سؤالم را تکرار کنم.

ج- مسئله اول بهمن سال ۱۳۴۰ ما آن‌موقع فعال بودیم در دانشگاه و آن روز مسئول کلی میتینگ من بودم.

س- میتینگ برای چه بود آقا؟

ج- میتینگ حالا تظاهرات عمومی بود که قرار بود بشود.

س- دقیقاً یادتان نمی‌آید که هدفش چه بود؟

ج- دقیقاً یادم نمی‌آید که هدفش چه بود ولی یادم هست که آن زمان به لحاظ این‌که در دانشگاه یک، یعنی در کمیته‌های دانشگاه، مشکلاتی بود به جای کمیته دانشگاه سنتی یک هیئت سه نفری در رأس کمیته دانشگاه بود. این هیئت سه‌نفری را باز الان دقیقاً افرادش را یک نفر یادم هست که عباس شیبانی بود، راجع به نفر دوم و سومش تردید دارم، فکر می‌کنم یکی هم از دانشکده ادبیات بود شاید حسن پارسا و یکی هم از دانشکده حقوق شاید بنی‌صدر. ولی مردد هستم راجع به این موضع. این را می‌توانید اگر با بنی‌صدر به‌خصوص ملاقات کردید توسط او کنترل بکنید. و روز اول بهمن سال ۱۳۴۰ را از قبل ما اجازه‌اش را جزو آن مواردی بود که نمی‌توانم بگویم اجازه ولی برگزاری یک همهچین روزی را به اطلاع مقامات دانشگاه رسانده بودیم. یادم هست که اولاً من به عنوان مسئول میتینگ شناخته شده بودم و قرار شده بود که گروه‌هایی که تعیین می‌کنیم از همه‌جور با آن‌ها در تماس باشیم انتظامات و این‌ها که یک کار حساب‌نشده‌ای نشود. از طرف دیگر ما ملاقاتی کرده بودیم با آقای دکتر سیاسی قائم‌مقام دانشگاه که چون دکتر فرهاد تا آن‌جا که یادم هست رئیس دانشگاه در مسافرت بود. یادم هست که من و دکتر شیبانی…

س- عباس شیبانی.

ج- عباس شیبانی، این ملاقات را در دفتر دکتر سیاسی کردیم که آن روز هم یک خرده در ارتباط با شاه بین‌مان بحث شد. البته برخورد بدی نشد ولی….

س- دقیقاً می‌توانید بگویید که چه بود موضوع؟

ج- دکتر سیاسی عقیده‌اش این بود که به‌هرحال این‌جور فعالیت‌ها بیشتر دانشگاه را در معرض صدمه و لطمه قرار می‌دهد و فعالیت‌ها فعالیت‌های مثبتی نیست برای این‌که یادم هست عین عبارتی که به کار بود این بود که، «آن بابا آن بالا،» حتی کلمه بابا گفت…

س- منظورش شاه بود؟

ج- بله. جو سال ۱۳۴۱ می‌دانید الان در نظر بگیرید…

س- بله.

ج- «آن بابا آن بالا نشسته و هر کاری دلش می‌خواهد می‌کند،» ببخشید سال ۴۰، «بنابراین زیاد گوشش هم به این حرف‌ها بدهکار نیست. شما هم اگر به قدرت رسیدید آن زمان خوب می‌توانید این منویات و منظورهای خودتان را جامعه عمل بپوشانید. بنابراین این این‌کارها بیشتر فقط دانشگاه را از مرکز علم و تحقیق و نمی‌دانم آن فونکسیون خودش خارج می‌کند و هر روز شما کلاس‌ها را تعطیل کردن و دانشگاه را مغشوش کردن نتیجه‌ای نمی‌گیرید.» پشت حرفش شاید این بود که جبهه ملی فقط نمی‌تواند با جلو انداختن دانشگاه که آن‌موقع واقعاً تمام فعالیت‌های جبهه ملی در دانشگاه بود و از طریق دانشگاه، یعنی جبهه ملی خودش را به بیرون از دانشگاه اصلاً نکشاند و توی مردم نبرد به غیر از یک میتینگ جلالیه اردیبهشت سال ۱۳۴۰ عمل دیگری جبهه ملی، یا میتینگ‌های موضعی در خانه ۱۴۳. بیشتر به‌خصوص در سال ۴۰ و ۴۱ حرکات جبهه ملی در بیرون از دانشگاه به‌هیچ‌وجه شکل و جلوه‌ای نداشت تا این‌که در داخل دانشگاه.

شاید منظورش این بود که یک جریان سیاسی فقط به اتکای دانشگاه و این حرکت‌های دانشجویی و تظاهرات و میتینگ و این‌ها به جایی نمی‌رسد. البته این را صریح نگفت. درهرحال، ما آن روز مشخصا برنامه‌ای ما میتینگ در داخل دانشگاه بود مثل همیشه، مشخصا ما هیچ‌گونه تصمیمی بر خارج شدن از دانشگاه، امکان این‌که مثلاً حتی به فکرمان و به مخیله‌مان خطور بکند درگیری با پلیس خواهیم داشت و این‌ها به‌هیچ‌وجه همچین چیزی را آن روز نه ما برنامه‌ریزی کرده بودیم و نه این‌که اصلاً به مخیله‌مان خطور کرده بود.

مثل همیشه قرار بر این بود که در داخل دانشگاه یک راهپیمایی صورت بگیرد، سخنرانی بشود و بعد هم هیچی تظاهرات تمام بشود و به همین صورت هم با واقعاً یک نظم خیلی خوبی چون مسئولین تعیین شده بودند برای هر دانشکده‌ای در مسئله انتخظاات به همین صورت، به همین صورت انجام شد و آن دور همیشگی را توی دانشگاه آن خیابان‌های داخل دانشگاه جمعیت زد و بعد در قسمت جنوب شرقی دانشگاه که جلوی دانشکده هنرهای زیبا بود جمع شدیم و صحبت‌ها و سخنرانی‌ها و این‌ها شد ولی بعداً دیده شد که در بیرون دانشگاه یعنی پشت نرده‌ها، دانشجویان دانشگاه پلیس و تعداد زیادی پلیس متمرکز شدید و کم‌کم از داخل دانشگاه یعنی از بین دانشجویان هم شروع شد به سنگ‌اندازی به بیرون. واقعاً ما چون مسئول بودیم و درگیر خیلی از گرفتاری‌ها و مسئولیت‌ها من نمی‌توانم دقیقاً به شما بگویم که اول از داخل دانشگاه سنگ انداخته شد به طرف پلیس و دانشجویان پلیس که بیرون بودند یا از طرف آن‌ها مثلاً گازاشک‌آوری انداخته شد به داخل برای متفرق کردن دانشجویان. ولی می‌توانم بگویم که ما محل برگزاری سخنرانی‌مان در ضلع جنوب شرقی دانشگاه بود آن محوطه جلو دانشکده هنرهای زیبا که محوطه‌ی وسیعی بود. چرا آن‌جا گذاشته بودیم؟ برای این‌که آن‌جا وسیع‌ترین محوطه‌ای بود که در داخل دانشگاه وجود داشت. جمعیت هم خیلی زیاد بود، رقمش را نمی‌توانم بگویم چون این روزها رقم آن ارزش خودش را از دست داده، وقتی راحت صحبت از میلیون‌ها و هزاران آدم می‌شود من اصلاً رقم را نمی‌گویم ولی شما شاید خودتان آن‌موقع ایران بودید یادتان هست که میتینگ‌های جبهه ملی در دانشگاه میتینگ‌های موفقی بود چون همه‌ی دانشجویان اگر بگویم نه ولی قسمت اعظم دانشجویان می‌آمدند. یعنی می‌شود گفت مثلاً هشتاد درصد دانشجویان شرکت می‌کردند توی این میتینگ‌ها به‌خصوص که میتینگ‌ها در داخل دانشگاه بود و هیچ زمانی، قبل از آن البته، زدوخوردی نشده بود، بچه‌ها پوشش داشتند بنابراین نسبت به مسائل سیاسی ـ اجتماعی هم علاقه‌مند بودند و می‌آمدند جمعیت عظیمی بود. بعد از این‌که سخنرانی‌ها شد و این‌ها آخرها ما دیدیم کم‌کم یک‌همچین حرکت‌هایی شده و به مرور شروع کردند به سنگ انداختن و بعد گازاشک‌آور.

بعد دیگر فضای دانشگاه دیگر واقعاً قابل نفس نبود و کم‌وبیش حالت جنگ سرد پیدا کرد، از یک طرف سنگ و کلوخ و از طرف دیگر سنگ و کلوخ و گاز اشک‌آور. دیدیم که با این ترتیب اماکن متفرق کردن بچه‌ها و خروج از دانشگاه نیست یعنی بچه‌ها از دانشگاه که بیرون بروند یقینا هم امکان کتک خوردن‌شان هست و هم دستگیری‌شان. خوب یادم هست در دانشکده‌ی ادبیات با بنی‌صدر ایستادیم و صحبت کردیم که خوب با این ترتیب چون بچه‌ها تأمین جانی ندارند اولاً یک چند نفری را بفرستیم که تماسی بگیرند با مسئولان دانشگاه که آقا چون دانشجویان امنیت ندارند ما تصمیم گرفتیم که در داخل دانشگاه بمانیم و بعد هم یک چند نفری را بفرستیم که یک نانی غذایی چیزی تهیه کنند برای هزارها دانشجویی که در داخل دانشگاه هست.

این صحبتی را که کردیم رفتیم هر کدام‌مان دنبال این‌که یک چند نفری را پیدا کنیم و دنبال این مأموریت‌ها بفرستیم و چند نفری که خوب چهره‌های زیاد شناخته‌شده‌ای هم نباشند که فوراً دستگیر بشوند. البته یک به طرف باشگاه دانشگاه که توی دانشگاه بود اگر یادتان باشد برای مذاکره با رئیس دانشگاه یا معاون دانشگاه و این‌ها و بیرون هم برای جمع‌آوری یعنی خرید یک مقداری آذوقه و از این حرف‌ها. یادم هست هنوز پنج دقیقه نبود که این صحبت را با بنی‌صدر کردم که یک‌وقت دیدیم از درهای جنوبی دانشگاه سیل کماندو به داخل دانشگاه شروع شد. خوب، دیگر معلوم است در این‌جور مواقع اول ما سعی می‌کردیم در آن حدی که می‌توانیم بچه‌ها حفظ بشوند ولی بعداً آماج باتوم و لگد و کتک و ضرباتی که من واقعاً می‌توانم بگویم به عمرم نخوردم با این‌که گفتم از سن ده یازده سالگی در کوران این کشمکش‌های خیابانی و این‌ها ولی کتکی که آن روز عده‌ای خودند از آن جمله من شدیدترین کتکی بود که ما تو عمرمان خوردیم و فقط من یادم هست که من در قسمتی که بعداً شد زمین چمن دانشگاه محل فوتبال و این‌ها، سه چهارتا کماندو طوری به من… من فقط سرم را گرفته بودم که این‌ها به سر من نزنند که خونریزی بکند و یک فرصتی که نمی‌دانم چطور شد این‌ها باز یک دو سه نفر دیگر که مشغول فرار بودند رفتند به دنبال آن چند نفر، من فقط یک آن مجال پیدا کردم که از لای دوتا پای یکی از این‌ها خودم را کنار کشیدم و شروع کردم به دویدن، چون آن‌موقع هم ورزش می‌کردم و یک مقداری از این نظر امکان داشتم یعنی آمادگی داشتم، لاشه‌ی خودم را واقعاً رساندم به خیابان ۱۶ آذر و جالب بود که یک تعدادی تاکسی آن‌جا آمده بودند ایستاده بودند برای کمک‌رسانی به بچه‌ها و من خودم را به داخل یکی از این تاکسی‌ها انداختم و این راننده مرا ننشاند، مرا قسمت عقب تاکسی آن پایین پا آن‌جا مرا قایم کرد دو سه نفر دیگر مسافر را هم سوار کرد به‌طوری‌که من زیر پای این‌ها بودم و مرا برد که البته من به یک مرکزی رفتم و مخفی شدم و چند روز بعد هم بالاخره دستگیر شدم کاری ندارم.

این‌که، چون می‌دانم شما به چه دلیل این سؤال را کردید. قرار بر این بود آن روز میتینگ دانشگاه به آشوب کشیده بشود و در پشت این جریان چند نفری یک نفری عده‌ای از رهبری جبهه ملی با چند نفری یا عده‌ای از عناصر سیاسی که بعداً گفته شد تیمور بختیار، در مذاکره‌ای بودند در تفاهمی بودند در توافقی بودند من به‌عنوان یک ناظر و به‌عنوان یک مسئول میتینگ آن روز نه می‌توانم این مسئله را تأیید بکنم و نه می‌توانم این مسئله را نفی بکنم. در این‌که یک حرکت‌های ناگهانی از داخل بچه‌ها حرکت‌هایی که هیچ زمانی در میتینگ‌ها و تظاهرات قبل از آن ظهور و بروز نکرده بود شده بود هیچ تردیدی ندارم. ولی این حاکی از آن حالت هیجان و تأثراتی است که ناگهان به آدم دست می‌دهد که من آمدم برای یک میتینگ برای شنیدن یک سری سخنرانی می‌بینم دانشگاه را پلیس و پلیس کاسک‌دار، نمی‌دانم، ضد شورش با ماسک‌های ضد گاز محاصره کرده و یک حالت هیجان و تانسیونی به وجود آورده. همین ممکن است که باعث شود که من از داخل دانشگاه یک شعاری بدهم یا یک ناسزایی بگویم یا حتی یک سنگی بپرانم. این یک نوع به‌اصطلاح قضاوت نسبت به این جریان، یکی دیگر هم هست که نه یک عده‌ای در خارج برنامه‌هایی به ایشان القا شده و با برنامه آمدند که به‌هرصورت میتینگ امروز را به آشوب بکشانند و بهانه‌ای بدهند برای دخالت پلیس، و این‌که این میتینگ به آشوب کشیده بشود و زمینه ساز یک جریانی بشود که در خارج قبلاً برنامه‌ریزی شده. این هم البته، امکان هر دو قضاوت روی آن هست و من واقعاً نمی‌توانم بگویم که چون می‌دانید که در این قسمت خیلی صحبت شد خیلی شایعات بود که یک چند نفری از رهبری جبهه ملی با تیمور بختیار در یک مذاکره و تبانی و تفاهم و توطئه‌ریزی قرار گرفته بودند.

آن روز می‌توانم بگویم که وجه ممیز آن روز، وجه مشخص آن روز با میتینگ‌های دیگر دانشگاه این بود که یک‌همچین برخوردی به وجود آمد. باز تأکید می‌کنم آیا اولین سنگ از دانشگاه به پلیس انداخته شد که پلیس شروع کرد به گاز فرستادن به داخل دانشگاه؟ یا این‌که نه پلیس شروع کرد و بچه‌ها شروع کردند به دفاع؟ این را من واقعاً چون به لحاظ مسئولیتی که آن روز داشتم توی بچه‌ها نبودم نمی‌توانم روی آن صحه بگذارم. ولی یک‌وقت ما دیدیم که فضای دانشگاه را گاز گرفته و وضعی است که اصلاً واقعاً با این‌که در فضای باز بود تنفس آن روز نمی‌شد. عده‌ی زیادی از بچه‌های ما آن روز به حال خفقان افتاده بودند. خود من شاید بیش از ده روز دچار التهاب چشم بودم از زور هم ضرباتی که خورده بودم و هم گاز اشک‌آوری که به چشمم رفته بود و این‌ها.

س- آقای لاهیجی به نظر شما چرا جبهه ملی خودش را منحل کرد و جریاناتی که منجر به انحلال جبهه ملی شد چه بود و همچنین به نظر شما چرا جبهه ملی دوم ناموفق بود؟

ج- جبهه ملی خودش را منحل نکرد، جبهه ملی تعطیل شد. می‌دانید که در اواخر دی‌ماه سال ۴۱ جبهه ملی آن اعلامیه خیلی معروفش را داد در ارتباط با انقلاب سفید یعنی آن مواد شش‌گانه‌ای که شاه اعلام کرده بود و بعداً معروف شد به انقلاب سفید که عبارت خیلی مشخص این اعلامیه این بود، «اصلاحات آری دیکتاتوری نه.»

س- اصلاحات ارضی آری.

ج- شاید هم اصلاحات ارضی.

س- بله، ولی دیکتاتوری شاه نه.

ج- ولی دیکتاتوری نه.

س- آن شعاری که بالای دانشگاه زده بودند دیگر.

ج- بله. جبهه ملی بیشتر مسئله را در فرم به آن پرداخته بود. یعنی این‌که هنگامی که مجلس تعطیل است شاه برخلاف قانون اساسی خودش انشا قانون کرده و یک اصولی را، یک مسائلی را به‌عنوان به‌اصطلاح سرفصل‌های اصلاحاتی که قرار است در ایران انجام بدهد از طریق مراجعه به آرای مردم و رفراندوم اعلام کرده و این مشروعیت قانونی ندارد برای این‌که شاه حق قانون‌گذاری ندارد باید همان آیین و روش و procedure قانونی‌اش مطابق قانون اساسی انجام بشود، انتخاباتی انجام بشود مجلسی بیاید و مجلس قانون‌گذاری بکند و مثلاً را در مسئله اصلاحات ارضی، آزادی زنان یا، نمی‌دانم، سپاه دانش بود

س- هر موضوع دیگری.

ج- هر چیز دیگری تقنین و قانون‌گذاری حق قوه قانون‌گذاری است. یعنی به مسئله فرم پرداخته بود و این‌که اصلاً مراجعه به آرای مردم آن هم در شرایط به‌اصطلاح تعطیل مشروطیت که تعطیل مشروطیت هم هیچ موضوعیتی نداشت نه جنگی بود نه حکومت نظامی بود نه هیچ. خودشان آمده بودند دو دفعه مجلس را تعطیل کرده بودند و بعد انتخابات را هم برگزار نکرده بودند. نخست‌وزیر هم آقای امینی بود مدت‌ها و بعد هم علم