روایت‌کننده: آقای عبدالکریم لاهیجی

تاریخ مصاحبه: ۵ مارس ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۳

 

و از این رو من توی آن مذاکرات که ما با وجود دو روز اعتصاب غذا و با حالت ضعف چند ساعت در دفتر جناب با خود جناب مشغول چانه‌زدن و بحث و گفت‌وگو بودیم متأسفانه به لحاظ موضع ضعیفی که داشت خوب بد معرفی شد و به عنوان یک عنصری که بالاخره از استقامت کافی برخوردار نیست و حتی یک‌روز دو روز تحمل اعتصاب غذا را هم ندارد. چه بشود مثلاً یک‌همچین آدمی در کادر رهبری جبهه ملی و به‌عنوان عضو شورای جبهه ملی مثلاً معرفی بشود و بالاخره خوب بچه‌ها ایستادند ایشان هم آن روز نتیجه‌ای نگرفت و تنها فایده‌ای که آن ملاقات داشت و مذاکرات آن روز مدیریت زندان فهمیدند که نه گردانندگان اعتصاب دیگر رهبری نیست و پیرمردها نیستند خود نیروی جوان زندانی است که مشخصا دانشجویان دانشگاه بودند هستند. این بود که از تصمیم قبلی‌شان عدول کردند و آن ۴ نفر را هم برگرداندند که خود این البته یک روحیه خیلی پرشور و هیجانی در داخل بچه‌ها که بعضی‌ها کم‌کم به حالت ضعف و بی‌تابی افتاده بودند بر اثر آن اعتصاب غذا به وجود آورد و زندان واقعاً یک حالت نیمه جشن به خودش گرفت و بعد مذاکرات بعد دیگر با خود دانشجوها صورت گرفت. یعنی مشخصا با ما یعنی جناب و بقیه‌ی مدیریت زندان به این نتیجه رسیدند که اعتصاب خودجوش بوده و توسط دانشجوها پیشنهاد شده و توسط دانشجوها رهبری می‌شود. بنابراین شروع کردند با خود دانشجوها به مذاکره نشستن.

در قصر هم مشخصاً یک‌همچین حالتی به وجود آمده بوده چون قصر یک‌روز اعتصاب غذا را دیرتر شروع کرد با این‌که از قبل در جریان قرار گرفته بودند و به لحاظ همین که آن‌جا بحث زیاد بوده، درگیری و صحبت زیاد بوده، آیا همه در اعتصاب شرکت کردند یا نه مطمئن نیستم و می‌دانم در شکستن اعتصاب هم متأسفانه و به وحدت نظر به آن صورتی که ما در قزل‌قلعه رسیده بودیم نرسیده بودند مثل این‌که آن‌جا هم یک حالت دوگانگی در ساعت یا تاریخ شکستن اعتصاب به وجود آمده بود.

البته من باید اضافه کنم که این اختلافات یک مقدار ریشه‌های گذشته داشت و ریشه‌های تاریخی داشت. اصولاً یک حالت تفاهم شخصی و انسانی متأسفانه بین رهبری جبهه ملی وجود نداشت، بیشتر این تفاهم تفاهم سیاسی بود آن هم در همان کلیتی که گفته بودم. حتی از نظر سیاسی برای خود من قضیه خیلی جالب بود که مثلا در یکی از گروه‌های سیاسی داخل در جبهه ملی، مثلاً حزب ایران است در رهبری خود حزب مثلاً آدم مهندس حسیبی را می‌دید یا آدم مسلمان معتقد فوق‌العاده در اعتقادات مذهبی‌اش می‌توانم بگویم متعصب اهل نماز و قرآن و دعا و این‌جور قضایا و یک آدمی مثلاً مثل بختیار که اصلاً هیچ‌گونه اعتقاد مذهبی مثلاً ندارد و این‌ها در یک حزب به نام «حزب ایران» با هم فعالیت سیاسی داشتند و هردوتای‌شان هم جزو کادر رهبری حزب بودند.

البته نمی‌خواهم بگویم که در داخل یک حزب سیاسی باید همه یک نوع فکر کنند و در هر زمینه‌ای از زمینه‌های اعتقادی و ایدئولوژیک مثل هم و مشابهت‌هایی بین‌شان باشد ولی رفتارهای بعد از انقلاب هم دیدیم به‌خصوص از این دوتا آدم و اصولاً می‌خواهم بگویم که حسیبی خیلی نزدیک به مهندس بازرگان بود، نزدیک‌تر به بازرگان بود تا مثلاً به صدیقی یا بختیار در این قسمت و از نظر اعتقادات مذهبی. نه فقط در شورا حتی در هیئت اجرایی که ۷ نفر بودند کشمکش زیاد بود، اختلاف زیاد بود و این‌ها فقط اختلاف سلیقه نبود بیشتر این‌ها یک سوابق تاریخی را نمایندگی می‌کرد. ریشه‌های سوءتفاهم‌ها و دعواهای شخصی داشت.

مثلاً در هیئت اجرایی چندباری که ما شرکت داشتیم یا در جلسات خصوصی، مهمانی‌ها، برخوردها هیچ زمانی روابط بختیار با صدیقی خوب نبود ریشه‌های قضیه را هم ما واقعاً پیدا نکرده بودیم. البته صدیقی اصولاً یک حالت عدم اعتماد یا اعتقاد یا… خلاصه نظر خوشی نسبت به احزاب جبهه ملی نداشت که تا اندازه‌ای هم به نظر من درست بود چون این‌ها واقعاً حزب به معنای علمی ـ سیاسی ـ تاریخی جریان که نبودند. حزب ایران واقعاً یک شبکه‌ی اشتغال و به آن صورتی که آن روز ما بین خودمان بیان می‌کردیم بنگاه کاریابی بود. یک عده‌ای از این‌ها از گذشته خوب مشاغلی توی دستگاه‌های حکومتی داشتند، مثل مثلاً مهندس زنگنه، مهندس طالقانی، مهندس بیانی، این‌ها جزو آن گروه‌های اول حزب ایران بودند.

بعضی‌های‌شان هم بعداً ول کرده بودند رفته بودند، مهندس جفرودی، در حکومت به یک مشاغلی هم رسیده بودند تا حد وزارت و این‌ها و این‌ها خیلی در انتخاب همکاران‌شان وسواس به خرج می‌دادند و سعی می‌کردند از رفقای حزبی‌شان انتخاب بکنند. بنابراین خیلی‌ها اگر به حزب ایران می‌پیوستند به اعتبار این بود که به یک پست و مقامی برسند. البته نمی‌خواهم بگویم که این مسئله نامشروع بود ولی دارم یک واقعیت تاریخی را می‌گویم. و مثلاً در وزارت آب و برق که بعداً آقای مهندس بیانی به حد معاون وزارتخانه هم رسید، معاون روحانی بود و آن‌موقع هم مهندس بیانی عضو کادر رهبری حزب ایران بود ولی معاون وزارتخانه شاه هم بود این خیلی جالب بود در حزب ایران، وقتی شما نگاه می‌کردید می‌دیدید اکثر اطرافیان و همکاراش حزب ایرانی‌ها است. این وضع وجود داشت.

صدیقی خوب نسبت به این حالت یک چیز داشت دیگر، یک حالت عدم اعتماد یعنی جدی نمی‌گرفت احزاب جبهه ملی را و به خاطر همین هم همیشه یک حالت ضدحزبی در حرف‌هایش و طنزی که به کار می‌برد. از این موضوع بعضی‌ها خوش‌شان نمی‌آمد البته مقداری هم مسائل شخصی صدیقی بود، آن حالت غدّی و یک مقدار زیادی اتکای به خود و اعتمادبه‌نفسی که در صدیقی بود و می‌گفتند که حالت‌های خیلی مستبدانه و متکبرانه بیشتر….

س- متکبرانه.

ج- بله. اصولاً دکتر بختیار همیشه نسبت به صدیقی و حتی نسبت به بقیه کادر رهبری جبهه ملی که چندتای‌شان هم عضو حزب ایران حتی بودند، اللهیار صالح، دکتر سنجابی عضو حزب ایران بودند یعنی این‌ها رهبری مضاعف داشتند یعنی هم جزو رهبری حزب ایران بودند جزو رهبری جبهه ملی و غالباً هم در هیئت اجرایی سه چهارتا از حزب ایرانی‌ها بودند. یعنی همیشه تا آن‌جا که من یادم هست صالح، سنجابی، بختیار بودند شاید در یک دوره محدودی مرحوم باقر کاظمی هم بود که او هم حزب ایرانی بود. آن ور قضیه مثلاً بودند صدیقی، آذر، کشاورز صدر و امیرعلایی. آن‌ها آدم‌های منفرد این‌ور می‌بینیم که سه نفر همیشه حزب ایرانی وجود داشتند شاید بعضی وقت‌ها ۴ نفر چون یک مدتی امیرعلایی نبود در فرانسه هنوز کارهای رساله‌اش و این‌ها هنوز تمام نشده بود در اوایل جبهه ملی بعد آمد. مثل این‌که او آمد جانشین کاظمی شد و کاظمی شد رئیس شورا و این‌ها، این چیزها… منظورم این است که ولی همان حالت یک‌دستی بین خودشان هم نبود. من یادم هست یک اصطلاحی که همیشه بختیار با تمسخر یاد می‌کرد از این رهبرها می‌گفت، «آقا در فرهنگ سیاسی هیچ زمانی از یک رهبر خوب به‌عنوان یک آدم شریف ذکر نمی‌کنند و هیچ‌وقت کسی نمی‌گوید نادر آدم شریفی بود یا ناپلئون آدم شریفی بود و دوگل آدم شریفی است ولی این آقایان رهبرها که حالا خودش هم جزو رهبرها بود منتها خودش را تافته جدا بافته می‌دانست با همان کیش شخصیتی که خوب در بختیار سراغ داریم ما، می‌گفت، «این آقایان فقط یک عده شریف هستند و شریف» این عین اصطلاحی است که بختیار به کار می‌برد، «آدم‌های شریف همیشه مجبورند دانه دانه باشند نمی‌توانند تبدیل به یک هیئتی بشوند به علت این‌که شریف جزو آن لغاتی است در زبان عربی که جمع ندارد برای این‌که شما می‌توانید این را از او بپرسید این مسئله را، می‌گفت، «مثلاً عالم جمعش می‌شود علما حکیم جمعش می‌شود حکما، فاضل جمعش می‌شود فضلا ولی شریف ما جمع شرفا نداریم» حالا البته این حرف‌ها چه‌قدر با به‌اصطلاح قواعد و گرامر عربی می‌خواند ولی این عین حرفی بود که من به گوش خودم از بختیار شنیده بودم با یک حالت به‌اصطلاح نمی‌خواهم بگویم تمسخر ولی درهرحال نشان می‌داد که با این‌ها همیشه می‌خواهد برای خودش یک جنبه‌ی کاملاً مشخص و جدای از دیگران. در صورتی که آن‌موقع بختیار در مقایسه با رهبری جبهه ملی از همه، هم از نظر سیاسی کوچکتر بود هم از نظر سنی یعنی واقعاً

س- جوان‌تر بود.

ج- جوان‌تر بود و به آن صورت ایشان…

س- ایشان رابط دانشگاه هم بودند بنابراین شما می‌بایستی که ارتباط زیادی با ایشان داشته باشید.

ج- بله. در همان زمان هیچ‌وقت بین بختیار و صدیقی به‌خصوص تفاهم نبود و همیشه از صدیقی با یک حالت حتی بدی ذکر می‌کرد تحت عنوان آدم عصبی، دیوانه حتی به این کلمه.

س- به شماها، به دانشجویان جبهه ملی این را می‌گفت؟

ج- تو محافل خصوصی، تو محافل خصوصی. در محافل عمومی از او نشنیدم ولی دشمنی بختیار و…

س- منظورتان از محافل خصوصی چیست؟

ج- مهمانی، چه می‌دانم شبی…

س- مهمانی که محفل خصوصی نیست اگر شما که دانشجویان دانشگاه بودید یعنی آیا شما این را به این خاطر می‌گویید که شما یک عده از دانشجویان دانشگاه خیلی به او نزدیک بودید؟

ج- نه، نه ببینید مثلاً فرض بکنید که محافل عمومی که ما می‌گوییم یعنی میتینگ‌ها جلسات هیئت اجرایی نمی‌دانم این‌جور چیزها. محافل خصوصی مثلاً فرض بفرمایید که عیدی بود پنج نفر می‌رفتند دیدن آقای باقر کاظمی…

س- بله، پس منظورتان از خصوصی یک گردهمایی کوچک است.

ج- گردهمایی خصوصی، دوستانه جلسه رسمی نه. ملاحظه می‌کنید؟ و آن‌جا که می‌نشست صحبت می‌شد این‌جوری. یا منزل دکتر صدیقی صبح‌های جمعه غالباً جلسه بود، جلسه هم نبود یک حالت چیز داشت دیگر، ایشان صبح جمعه خانه بود مردم می‌آمدند دیدنش…

س- بله سرخیابان ری.

ج- سرچشمه.

س- بله سرچشمه.

ج- مثلاً آن‌جا باز پنج نفر پنج نفر، چهار نفر چهار نفر، توی حیاط یا توی اتاق‌ها می‌ایستادند همین جور بحث‌های گروهی کوچک می‌شد…

س- بله من هم خودم آن‌جا بودم.

ج- خیلی خوب. منظورم از محافل خصوصی یعنی این‌جور جاها که افراد بازتر صحبت می‌کنند. ولی آن مکنونات و منویات خودشان را بازتر می‌گویند تا یک جلسه علنی و رسمی که آدم خودش را مقید می‌داند که رو حرف‌هایش حساب باز می‌کنند و باید بازخواست بشود. این است که آن‌جا خودش را یک مقدار سانسور یعنی اتو سانسور می‌کند. ولی در آن محافل خصوصی نه دیگر ما به طور بی‌رودربایستی آدم حرف می‌زند و این حالت را فقط نسبت به صدیقی نداشت یک‌همچین حالت عدم تفاهمی هم بین امیرعلایی و بختیار بود و بیشتر از این بود از ناحیه امیرعلایی که من هیچ‌وقت نخواستم واقعاً یعنی آن روابط را با امیرعلایی نداشتم که ریشه‌های تاریخی قضیه را پیدا کنم. امیرعلایی همیشه نسبت به بختیار سوءظن سیاسی داشت و در ارتباطات سیاسی بختیار تردیدهایی داشت. نمی‌دانم این با همان قضیه ماجرای خانه‌ی سدان و مسئولیت بختیار در شرکت نفت و این‌ها برمی‌گشت که می‌گفتند نمی‌دانم اسم بختیار هم جزو…

س- بختیار که سابقاً شرکت نفت نبود آقا، کارمند وزارت کار بود در آن‌وقت.

ج- نه بختیار قبل از آن کارمند شرکت نفت ایران و انگلیس بود. اولین پستی که بختیار بعد از مراجعت به ایران داشته کارمندی شرکت نفت ایران و انگلیس است. مدتی هم در جنوب خدمت کرده. همین کتابش «یکرنگی»‌اش هم یک جاهایی اشاره می‌کند به پستش و این‌ها. بعداً که ماجرای خانه‌ی سدان پیش آمد و اسنادی که از منزل سدان بردند یا بعداً به غارت رفت یا نابود شد هر چه می‌گفتند آن‌جا اسمی هم از بختیار بوده و این‌ها. البته این قضیه هیچ‌وقت…

س- بله، من خودم این را شنیدم ولی این هیچ‌وقت به صورت سندی چیز منتشر نشده.

ج- نه نشده به خاطر همین هم اتهامی متوجه بختیار نبود. کما این‌که بختیار در حکومت دکتر مصدق پست گرفت معاون وزارت کار بود. ولی نمی‌دانم یک‌همچین حالت عدم اعتمادی همیشه نیست به بختیار امیرعلایی داشت. حالا باز این ریشه‌های شخصی داشت و متأسفانه در مسائل شخصی آن اصولی بودن و با پرنسیب بودن سیاسی و رعایت اخلاق سیاسی را نکردن باعث شده بود که هر کسی برای کوبیدن طرف مقابل و برای رقابت با او مجبور است یک مقدار مسائل شخصی را هم عنوان بکند که این مثلاً وزیر رضاشاه بوده که مثلاً در مورد کاظمی یا صالح می‌گفتند یا نمی‌دانم این روابط سیاسی مشکوک دارد یا حداقل آدم عصبی دیوانه‌ای است. این‌ها مسائلی بود که متأسفانه دیگر از حالت کاملاً خصوصی خارج شده بود و تو دهن خیلی‌ها بود و برای همین آن حالت تفاهمی که خیلی‌ها انتظار داشتند بین یک رهبری جمعی باشد و این رهبری بتواند به عنوان یک واحد خودش را متظاهر و متبلور بکند وجود نداشت.

یک تصمیمی می‌گرفتند در بیرون که باز محافل خصوصی با همان تعریفی که برای‌تان کردم می‌نشستند مثلاً می‌گفتند که من مخالف بودم، فلانی موافق بود، سعی می‌کردند که خودشان را اگر که آن تصمیم تصمیم موفقی بوده، که غالباً نبود، آن را بگذارند به حساب خودشان که من بودم تو هیئت اجرایی که این‌قدر روی این موضوع مداومت کردم و اصرار کردم تا تصویب شد. ولی اگر یک تصمیمی بود که بعداً با مخالفت جریانات فعال جبهه ملی مثل دانشگاه بود هر کس سعی می‌کرد با کوبیدن طرف دیگر برای خودش یک مفاصا حساب و یک برائتی تحصیل بکند. متأسفانه یک‌همچین وضعیتی وجود داشت در رهبری جبهه ملی.

س- آقای لاهیجی بعد از این‌که جبهه ملی تعطیل شد شما چه‌کار می‌کردید؟ منظور من این است که چه‌قدر فاصله بود بین تعطیل شدن جبهه ملی و رجعت شما به فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی؟

ج- من همان‌طوری‌که برای‌تان گفتم بعد از ۱۵ خرداد دومرتبه به زندان افتادم. زندان‌های بعد از ۱۵ خرداد زندان خیلی سختی بود، یکی از بدترین زندان‌هایی که ما داشتیم….

س- این دفعه سوم بود که شما زندان می‌رفتید؟

ج- دفعه چهارم یا پنجم بود. و اتهامی یعنی گزارش نادرستی روی پرونده من آمده بود به‌عنوان این‌که من به نهضت آزادی پیوستم و جزو به‌اصطلاح کادر رهبری نهضت آزادی هستم و بنابراین چون نهضت آزادی هم متهم شده بود به دخالت در جریان ۱۵ خرداد، آتش این جریان دامن ما را هم می‌گرفت.

خوشبختانه خیلی زود این قضیه برملا شد و معلوم شد که یک دشمنی در ساواک راجع به شخص من بوده که یک کسی خواسته بود شیطنتی بکند و باعث شد که من خلاص شدم و بلافاصله من چون دیگر سنم کم‌کم ایجاب می‌کرد که مشغول کارآموزی وکالت بشوم و از دانشگاه هم درس سیستماتیک‌مان تا حدودی تمام شده بود و فارغ‌التحصیل، یعنی فارغ‌التحصیل به آن صورت نه چون من دانشجوی دکترا بودم و دکترا یک دوره‌ی نیمه وقت بود، کلاس‌ها در شب و عصر و این‌ها تشکیل می‌شد و این‌ها من شروع کردم به فعالیت.

بعد از چند ماه همان‌طوری که گفتم مصادف شدیم با محاکمه‌ی سران نهضت آزادی و ما دیدیم که باید بر محور این محاکمه مقدار زیادی کار بشود هم از نظر تهیه مدافعات و این‌ها و هم از نظر ایجاد یک افکار عمومی در خارج از کشور. من از همان‌موقع به کارهای دفاعی حقوق بشری جلب شدم. همان‌طوری که گفتم جریان جبهه سوم یک امید خیلی کوچکی باز در دل ما به وجود آورده بود من مستقیم دخالت نداشت برای همین هم نه از جریان فعالیتش و بالاخره تعطیلش زیاد اطلاع دارم و نه هم که در ارتباط با مسئله دستگیری مسئولین خطری متوجه من بود و بالاخره من از سال ۴۳ من رسما وکیل دادگستری شدم و مشغول به کار. فعالیت‌های من محدود شد به فعالیت‌های حقوقی در ارتباط با مسائل حقوق بشر.

در فاصله‌ی سال‌های ۴۳ و تا سال ۵۰ از طریق رفقایی که ما در خارج از کشور داشتیم به‌خصوص بنی‌صدر که سال ۴۳ از ایران خارج شده بود روابطی را داشت با ما، ما سعی می‌کردیم مسائل حقوق بشر را در ارتباط با زندانی‌ها، محاکمه‌ها و به‌خصوص از اواخر سال ۴۹ که جریانات چریکی شروع شد اعدام‌ها و این‌ها به یک صورتی در محافل خارج گرم نگه داریم.

خبرنگارهایی که به ایران می‌آمدند سعی می‌کردیم با این‌ها، البته با رعایت مسائل امنیتی، ملاقات بکنیم، مذاکره بکنیم حقایق جامعه ایران را به آن‌ها نشان بدهیم و بعد به این نتیجه رسیدیم که این کارها باید یک حالت بیشتر سیستماتیک پیدا بکند و به صورت گذرا که هر از گاهی یک خبرنگاری یا یک ناظری بیاید به ایران نمی‌شود. این بود که به هر صورتی بود در تابستان ۵۰ من توانستم پاسپورت بگیرم البته ساواک اجازه نمی‌داد، ولی تنها طریقی که توسط مرحوم کشاورز صدر روابط خیلی نزدیک با من داشت پیشنهاد شده بود آن هم به لحاظ امکاناتی که او توانسته بود در دستگاه‌های دولتی در این قسمت تحصیل بکند مسئله بیماری بود و من هم چون آن‌موقع مبتلا به یک گاستریت خیلی مزمنی بودم که هنوز هم هستم یک گواهی، الان می‌توانم بگویم که گواهی قلابی، از یکی از پزشکان معتمد دادرسی ارتش گرفتیم که گاستریت مشکوک به سرطان است و باید که یک نوع معاینات و عکس‌برداری‌هایی از داخل بشود و آن چیزهایی که آن‌موقع در ایران نبود، آن دستگاه‌هایی که از تو عکس می‌گیرند، بلعیده می‌شود، نمی‌دانم پیپروسکوپی یا همچین چیزی به آن می‌گویند. بالاخره بعد از هفت ماه مؤثر افتاد و ما آمدیم به خارج از کشور. این کار طی شش هفت سالی که تا انقلاب است زمینه‌های فعالیت‌های حقوق بشری ما را به وجود آورد.

س- شما به خارج که آمدید دقیقاً به کدام کشور آمدید؟

ج- من آمدم فرانسه.

س- این‌جا با بنی‌صدر ملاقات کردید؟

ج- این‌جا با بنی‌صدر و حبیبی و این‌ها ملاقات کردیم، در این‌جا هم قطب‌زاده را هم شناختم و این‌جا شروع کردم با محافل بین‌المللی حقوق بشری، مشخصاً با جمعیت بین‌المللی حقوق‌دانان دموکرات و کمیسیون بین‌المللی حقوق‌دانان مشغول فعالیت شدن و چون تعداد زیادی از رهبران و مسئولان و فعالان دو جریان چریکی یعنی فدایی‌ها و مجاهدین در همان اوان دستگیر شده بودند ایجاد یک زمینه دفاعی برای این‌ها و با کوشش‌های این جریان که به جرأت می‌توانم بگویم در ایران نود درصد فعالیتش را من داشتم و ده درصدش را تا حدودی متین‌دفتری و صدر حاج سیدجوادی، احمد که بعداً وزیر دادگستری شد. این هم می‌گویم من داشتم نه به لحاظ این‌که بخواهم به‌اصطلاح سهمی برای خودم قائل بشوم به لحاظ این‌که اعتقاد داشتم اگر این مسائل از یک نفر درز بکند به بیرون یقینا آن حالت حفاظت و پوشش را از دست خواهد داد. یعنی ساواک اگر آن روزها ما را برای این مسائل می‌گرفت یا سرنوشت ما اعدام بود یا حداقل رفتن به شکنجه‌گاه‌های کمیته ضدخرابکاری و آن روزهایی است که در ایران شاید بدانید برای مثلاً یک کتاب یا، نمی‌دانم، یک مقاله یا حتی می‌گفتند برای یک انشایی که یک دختری نوشته بود پانزده سال بیست سال حبس می‌دادند.

برای همین ما هم خارج از کشور که می‌آمدیم در تماس گرفتن، حتی من یادم هست تا یکی دو سال تلفن فرانسه را هم به آن اعتماد نداشتم و از طریق یک پست فوری که به آن می‌گویند poste restante این‌جا هست سعی می‌کردیم از این طریق با همین چند نفر تماس داشته باشیم. بعد که شنیدیم نه، این دیگر ساواک این‌قدر گستره فعالیتش در خارج از کشور گسترده نیست که با مثلاً پلیس فرانسه هم در ارتباط باشد که مثلاً تلفن منزل رفقای ما یا فرانسوی‌ها را کنترل بکند این بود که دیگر یک‌خرده… ولی در ایران نه، در ایران وقتی کسی می‌آمد حداکثر کوشش می‌شد که در نهایت پنهان‌کاری و مخفی‌کاری و کار به‌اصطلاح زیرزمینی این قضایا صورت بگیرد. طی این مدت فکر می‌کنم سی چهل نفر ناظر بین‌المللی وکیل دادگستری، حقوق‌دان، قاضی، کشیش و روزنامه‌نگار به ایران آمدند و گزارش‌هایی…

س- شما دارید الان راجع به همین جمعیت ایرانی دفاع از حقوق بشر صحبت می‌کنید؟

ج- نخیر، نخیر. این فعالیت‌ها…

س- پس هنوز به آن مرحله نرسیدیم.

ج- نخیر، نخیر. این فعالیت‌ها تمام انفرادی بود و کاملاً پراکنده و کل فعالیت‌هایی بود که من در آن دوره یعنی مشخصا از نیمه دوم سال ۴۲ تا اواخر سال ۵۵ دارم. یک فعالیت دیگر ما در ارتباط با حرفه‌مان و شغل و کالت…

س- منظورتان کانون وکلا است؟

ج- در ارتباط با آن است.

س- راجع به این موضوع از شما سؤال خواهم کرد.

ج- که ما همان حالت تولیت و به‌اصطلاح متولی‌گری را که گفتم در جبهه ملی ما با آن در تقابل و مواجهه بودیم در کانون وکلا ما دیدیم. در کانون وکلا اولاً قصدم مخدوش کردن انتخابات کانون وکلا نیست. کانون وکلا تنها نهادی بود که انتخاباتش در ایران انتخابات آزادی بود یعنی دستگاه هیچ دخالتی در آن نمی‌کرد و انتخابات واقعاً در هر شرایطی که ما آن هفده هیجده سالگی که ناظر بودیم نه اجباری بود نه کنترلی بود نه تقلبی در انتخابات می‌شد. ولی یک عده‌ای به‌عنوان رهبرهای وکلا به عنوان متولی‌ها وکلا به عنوان درهرحال وکلای خیلی معمر جاافتاده صاحب صلاحیت و صاحب لیاقت برای….

س- و صاحب نام.

ج- و رهبری وکلا شناخته شده بودند که این‌ها در هر دوره‌ای که، هر دوره دو سال بود، از طرف وکلا به‌عنوان اعضای هیئت مدیره کانون وکلا شناخته می‌شدند و همیشه هم یک رئیس داشت کانون وکلا از آن زمانی که تاریخ نشان می‌داد تا آن زمانی که ما شروع کردیم به کار. ما آمدیم برای اولین بار یک عده وکیل هم سن و سال‌های خودمان یا یک کمی از ما متقدم‌تر را جمع کردیم و یک گروهی درست کردیم به نام گروه وکلای پیشرو.

کم‌کم این گروه وکلای پیشرو مشخصا عناصر ناراضی بودند یعنی وکلای ناراضی، وکلای اپوزیسیون، هویت خودش را در کانون وکلا باز کرد فعالیتش هم همیشه سه چهار ماه قبل از انتخابات کانون وکلا شروع می‌شد و سعی می‌کرد که، چون همیشه در انتخابات گذشته یک لیست فقط بود یعنی یک حالت مونوپول به وجود آمده بود دیگر. خود هیئت مدیره می‌آمدند یک لیست منتشر می‌کردند کاندیداها مثلاً ۱۸ نفر قرار بود باشد ۲۵ نفر را توی آن لیست می‌گذاشتند. از آن ۲۵ نفر ۱۸ نفر انتخاب می‌شدند. بعضی وقت‌ها هم یک حالت رول‌مان به قول فرانسوی‌ها یعنی یک حالت گردش کاری بود مثلاً دو نفر می‌رفتند بیرون دو نفر دیگر می‌آمدند ولی همیشه بین خود این‌ها.

س- چیزی که من می‌خواهم از شما سؤال بکنم این است که شما چطوری توانستید در آن زمان، به قول خودتان، استبداد سلطنتی کانون وکلا را از دست رئیسش آقای جلال نائینی که دایی دکتر فاطمی بود و بعدش هم از سناتورهای دوره‌ی رستاخیزی بود دربیاورید؟

ج- ببینید این شما دارید آخر قضیه را می‌بینید و…

س- و من می‌خواهم که شما بله، این را به طریقی از اول

ج- این‌جوری نبود. ما مشخصا از سال ۴۴ این مبارزه را شروع کردیم، مبارزه‌مان هم، این را با همین دقت می‌گویم برای کسانی که اعتقاد به کار صنفی ندارند که من دارم، مبارزه‌مان هم مبارزه کاملاً صنفی بود. یعنی با این‌که عناصر رهبری کننده یا گرداننده این جریان مشخصا چهره‌های شناخته‌شده‌ای بودند و مشخصا عناصر اپوزیسیون بودند یعنی آدم‌هایی مثل شهیدزاده، مثل نزیه، مثل متین‌دفتری، مثل لاهیجی که گذشته سیاسی داشتند که زندان رفته بودند که وابسته به یک گرایش‌های سیاسی خاصی بودند که کلا می‌شد از آن‌ها به عنوان اپوزیسیون یاد کرد ولی با توجه به این‌که ما اولاً حوزه‌ی کارمان را فقط گذاشته بودیم مسئله انتخاب کانون وکلا و به هیچ مسئله سیاسی در آن رابطه نمی‌پرداختیم و ثانیا دستگاه هم در گذشته در انتخابات کانون وکلا دخالتی نکرده بود و ثالثا با نفوذ و موقعیت اجتماعی که رهبران کانون وکلا داشتند هیچ زمانی باورش نمی‌شد که مثلاً ما بتوانیم یک روزی به آن درجه‌ای از نفوذ و اهمیت در بین وکلا برسیم که مثلاً خطری را ایجاد بکنیم. این‌ها فکر می‌کردند که خوب این‌ها هر دو سالی یک بار یک دو سه ماهی می‌آیند یک سرو صدایی می‌کنند و یک نفرشان هم انتخاب نمی‌شود یا این‌که حداکثر مثلاً یک نفر می‌رود تو ۱۸ نفر که همین‌جوری هم می‌شد، چرا؟ برای این‌که این گروه وکلای پیشرو غالب‌شان وکلای جوان بودند.

به موجب مقررات کانون کلا شما باید ده سال سابقه‌ی وکالت داشتید تا می‌توانستید کاندیدا بشوید برای عضویت در هیئت مدیره کانون وکلا. ما همه وکلای جوان بودیم که مثلاً یک سال دو سال سه سال پنج سال فوقش سابقه داشتیم. ما هیچ‌کدام نمی‌توانستیم خودمان تو هیئت مدیره برویم. باید می‌گشتیم یک مقدار وکلای سابقه دار را پیدا می‌کردیم. سابقه‌دارها هم کلاً وکلای سنتی بودند که اساساً یا دنبال مسائل اجتماعی در حوزه حرفه‌شان نمی‌آمدند، همه‌اش دنبال کارهایشان بودند و پول درآوردن و گرفتاری‌های شغلی‌شان یا هم که با آن متولی‌های کانون وکلا در هم‌سویی مطلق و در اتحاد عمل بودند. بنابراین ما این‌جا حتی از نظر نفرات یعنی آدم‌هایی که صلاحیت سنی و صلاحیت سابقه‌ای و نه صلاحیت واقعی و شرایط واقعی و از نظر حائز بودن شرایط ما سه چهار نفر بیشتر نداشتیم اصلاً. همه‌ی ما جوان بودیم و ساواک هم به این موضوع وقوف داشت خود هیئت مدیره هم می‌گفت، «این‌ها کسی را ندارند.» یک شهیدزاده هست، یک نزیه هست، یکی دو نفر دیگر هم آدم‌هایی که خوب ما فقط به خاطر این‌که چهار نفر پنج نفر لیست بدهیم پیدایشان می‌کردیم آدم‌هایی هم که زیاد با ما حتی از نظر سیاسی هم سویی نداشتند ولی می‌دانستیم که در حرفه‌شان آدم‌های سالم مستقل شرافتمندی هستند. بنابراین هیچ زمانی ما بیشتر از پنج شش نفر کاندیدا نداشتیم چون کسی را نداشتیم معرفی بکنیم.

طی این سال‌ها ما دیگر آن زمان‌هایی که توانسته بودیم خیلی تبلیغ بکنیم و جلسات بگذاریم و سخنرانی بگذاریم و این‌ها در دو سه دوره توانسته بودیم یک نفر یا در یک دوره دو نفر از ۱۸ نفر را از نمایندگان خودمان انتخاب بکنیم. یادم هست دو دوره شهید‌زاده انتخاب شد، شریف‌زاده هم بیشتر در ارتباط با این بود که شهید‌زاده یک وکیل معمری است ولی جزو وکلایی بود که اولاً در محاکمه دکتر مصدق قبول وکالت او را کرده بود ثانیا به لحاظ گذشته‌ای که داشت آدم ملی بود، در حرکت دوم جبهه ملی هم از او دعوت شده بود. منتها در همان جلسه‌ای که منزل فیروزآبادی بود با رهبرهای جبهه‌ملی به توافق نرسیده بود و بنابراین ما از این نظر آدم سالمی می‌دانستیمش برای عضویت در هیئت مدیره کانون وکلا.

این فعالیت همین جور آمد تا حدود سال‌های ۵۴، ۵۵. در سال‌های ۵۴، ۵۵ دیگر تمام این فعالان وکلای پیشرو خودشان هم واجد صلاحیت شده بودند. یعنی آدم‌هایی بودند که الان همه‌شان بیش از ده سال سابقه عضویت و سابقه وکالت داشتند، خودشان هم می‌توانستند کاندیدا بشوند ده سال کاری هم که در گروه وکلای پیشرو کرده بودند این‌ها را به مقدار زیادی به جامعه وکلا و وکلای دادگستری ایران معرفی کرده بود. تمام این‌ها را یک‌طرف قضیه باز می‌گذارم از نظر موفقیتی که ما در آخرین انتخابات کانون وکلا که خرداد ماه سال ۵۷ بود کسب کردیم مسئله دیگر را از نظر شرایط تاریخی من به آن بها می‌دهم.

یعنی فراموش نکنید که انتخابات در خرداد سال ۵۷ است یعنی وقتی است که دیگر فضای سیاسی کلا باز شده و آن قفل‌ها از دهان‌ها برداشته شده، یک سال و چند ماه است جمعیت‌هایی مثل جمعیت حقوق‌دانان ایران، جمعیت حقوق بشر، کانون نویسنده‌ها شروع کرده به فعالیت، خیلی‌ها جرأت پیدا کردند. خیلی از ما تو جامعه در فعالیت‌های اجتماعی یک تظاهر و معرفی را پیدا کردیم و بنابراین لیستی که ما بدهیم مسلما لیست موفقی خواهد بود و با لیست هیئت مدیره سنتی یقینا قابل رقابت و همین‌طور هم بود و دیدیم که در آخرین انتخابات قبل از انقلاب، از لیست وکلای پیشرو که آن‌موقع هم هنوز به‌عنوان وکلای پیشرو بودند اکثریت را بردند و به هیئت مدیره رفتند و آن گروه که مشخصا اسم جلال نائینی را آوردید در اقلیت قرار گرفتند و چون این‌ها اکثریت پیدا کردند توانستند که مثلاً رئیس کانون و معاون کانون را از خودشان انتخاب بکنند ولی همین‌جا من باز روی این موضوع تأکید می‌کنم اگر همین لیست دو سه سال قبل از آن بود که بعضی از عناصرش بودند البته بعضی‌ها هم چون گفتم دیگر آن دوره می‌توانستند کاندیدا بشوند اضافه شده بودند ولی اگر این لیست که خرداد ۵۷ در خرداد ۵۵ بود چون آن شرایط تاریخی در آن زمان نبود یقینا این موفقیت به دست نمی‌آمد. ولی انتخابات سال ۵۷ بیشتر انتخابات سیاسی بود تا انتخابات صنفی و این هم به لحاظ مبارزه‌ای بود که مدت یک سال و چند ماه مردم کرده بودند نه این‌که یک عده‌ای از عناصر رژیم گذشته الان در خارج از کشور نشستند و مثلاً برای کوبیدن نزیه می‌گویند که بله دستگاه موافقت کرد که نزیه بشود رئیس کانون. دستگاه خیلی ببخشید به این لغت می‌گویم، سگ کی بود که موافقت بکند یا موافقت نکند؟

س- در آن شرایط.

ج- در آن شرایط حتی در شرایط قبل از آن. دو سه دوره قبل از آن هم ما همیشه یکی دو نفر توانسته بودیم تو انتخابات کانون وکلا نماینده داشته باشیم دستگاه نسبت به این قضیه سعه‌ی صدر نشان می‌داد به سه دلیلی که گفتم: اولاً قرارش بر این بود که تو انتخابات کانون وکلا شرکت نکند چون با متولی‌های کانون وکلا در تفاهم کلی بود، ثانیا هیچ نوع خطری را از ناحیه این گروه وکلای جوان حس نمی‌کرد، ثانیا ما بهانه‌ای بهش نمی‌دادیم برای این‌که قضیه کاملاً جنبه‌ی صنفی داشت. بنابراین آن‌ها اگر… کما این‌که چندبار، چندبار بعضی از عناصر گروه وکلای پیشرو را حتی ساواک هم احضار کرد و می‌خواست این‌ها را مرعوب بکند ولی رسما هم دخالت نمی‌کرد. بنابراین اگر این قشر یا این گروه از وکلا در آخرین انتخابات کانون وکلا پیروز شدند، این را فقط و فقط من در ارتباط با شرایط تاریخی آن روز جامعه ایران کلا و بعد ارزش و اعتباری که مثلاً حقوق‌دان‌ها و وکلا و مبارزات‌شان و این‌ها پیدا کرده بود می‌بینم نه به‌عنوان عقب‌نشینی دستگاه می‌شناسم نه به‌عنوان این‌که یک هدیه‌ای یا تحفه‌ای یا باجی یا رشوه‌ای داده شده، فقط و فقط در اثر آن شرایط خاص تاریخی آن زمان است.

س- آقای لاهیجی، از زمانی که شما با دادگستری ایران سروکار پیدا کردید آیا هیچ‌وقت تجربه شما به شما نشان داد که دادگستری ایران یک قوه‌ی مستقلی از رژیم باشد؟

ج- دادگستری ایران نمی‌توانست قوه‌ی مستقل از رژیم باشد برای این‌که از ابتدای تشکیلش یعنی از زمان رضاشاه سعی کردند دادگستری را این‌ها وابسته به خودشان بکنند. در زمان رضاشاه به دو اصل قانون اساسی دستبرد زدند که این دو اصل اصل ۸۱ و اصل ۸۲ در ارتباط با استقلال قوه قضاییه بود و مطابق این دو اصل قاضی دادگستری را بدون موافقت خودش نمی‌توانستند تغییر شغل حتی تغییر پست به او بدهند. یعنی مطابق این دو اصل وزیر دادگستری نمی‌توانست قاضی که مثلاً در زنجان خدمت می‌کرد بفرستدش به قزوین یا به تهران چون این را یکی از مظاهر استقلال قاضی می‌دانستند که تغییر شغلش یا تغییر پستش باید با موافقت خودش باشد که از این نتوانند به عنوان مجازات قاضی استفاده کنند. اگر قاضی فردا رأی داد مخالف منافع یا مطامع اعلی‌حضرت فقید، ایشان را تحت عنوان تغییر مأموریت فی‌الواقع تبعید نکنند به خاش یا بندرعباس که همیشه این مثل شمشیر داموکلس بالای سر قاضی باشد که آقا اگر من مطابق منویات ملوکانه رأی ندهم فردا ممکن است من را بیندازند بندرعباس. بنابراین استقلال قوه قضاییه در قانون اساسی مشروطیت در اصل ۸۱ و ۸۲ تأمین شده بود. آمدند یک قانونی بردند به مجلس تحت عنوان قانون تفسیر اصل ۸۱ و ۸۲ و این دو تا اصل را تفسیر کردند برخلاف قانون اساسی و گفتند نه منظور این است که، منظور از استقلال و این‌که نمی‌شود قاضی را از شغل خودش تغییر داد این است که نمی‌شود از شغل خودش برکنار کرد. نمی‌شود از شغل خودش برکنار کرد یعنی مثلاً شما یک قاضی‌ای را به لحاظ حکمی که داده نمی‌توانید بگویید که آقا تو دیگر قاضی نیستی. ولی این‌کار را هم بعد کردند. منظور من این است که زمینه‌ها را از همان زمان رضاشاه…

س- از زمان داور؟

ج- به وجود آوردند. بعد از داور است، بعد از داور است، و شاید هم، الان دقیقاً یادم نیست، ۱۳۱۰ یا ۱۳۱۱ آن‌موقع‌ها. شاید هم آن‌موقع داور وزیر عدلیه بود. ولی می‌دانم که قانون آن‌موقع‌ها تصویب شده و گفتند که بنابراین تغییر مأموریت قضات به‌عنوان عمل خلاف استقلال و مخالف قانون اساسی تلقی نمی‌شود.

به مرور استقلال قوه قضائیه راهی از آن کم کردند، گرفتند ولی من این شهادت تاریخی را باید بدهم که به نسبت سایر ادارات و مراجع دولتی، باز در کل دستگاه قضایی به‌خصوص در رده‌های پایین قضایی شریف، قضای مستقل، قاضی مؤمن به مقام و موقعیت و پست خودش ما کم نداشتیم که تحت تأثیر قرار نمی‌گرفتند که رشوه‌گیر نبودند که قابل خریداری نبودند. ولی همین‌جا هم اشاره می‌کنم که در بالای دادگستری یعنی در وزارت و کل دفتر وزارتی حتی در دیوان کشور که بیشتر قضات معمر و سالخورده بودند این وضع وجود نداشت و آن‌جا بیشتر متأسفانه جو سیاسی بود حکومت می‌کرد تا جو قضایی، آن‌جا کاملاً سیاسی بود و در مواردی که مسئله در ارتباط با حمایت از حقوق مردم بود مخصوصاً در تضاد با حاکمیت، دادگستری هیچ‌گونه عملکرد و فونکسیون نداشت. دادگستری فقط در حوزه حقوق خصوصی و حقوق مدنی مردم خودش را صالح می‌دانست به لحاظ این‌که متولی‌های دادگستری یعنی وزیر دادگستری و کل دفتر وزارتی و مقاماتی از قبیل دادستان کل کشور و رئیس دیوان کشور که این‌ها تمام مقامات سیاسی بود چون این‌ها را شاه انتخاب می‌کرد یعنی شاه منصوب می‌کرد این‌ها اساساً به دادگستری یک‌همچین صلاحیت و اهلیتی که دادگستری بیاید تو این مسائل دخالت بکند که آقا چرا شما هر روز دارید مقدار زیادی از دعاوی را از صلاحیت دادگستری جدا می‌کنید و می‌برید دادرسی ارتش؟ این اعدام‌ها این شکنجه‌ها این سلب حقوق این سلب آزادی‌ها. دادگستری اصلاً به این مسائل نمی‌پرداخت. ولی در آن حوزه‌ای که توی کاسه‌ی دادگستری، توی سهم دادگستری گذاشته بودند می‌گفتم در حوزه حقوق خصوصی فرد بود بیشتر مواقع در دادگستری بد عمل نمی‌شد. قضات دادگستری آن استقلال نسبی را داشتند. ولی در مواردی که مسئله در اصطکاک با حاکمیت قرار می‌گرفت، اصطکاک با یک قدرتمندی با یک مأمور بزرگی یا یک وزیری یا خود خانواده سلطنتی با یک بالاخره ارگان دولتی قرار می‌گرفت، مسلما فشار رو دادگستری زیاد بود و مستقیم از طریق ساواک یا از طریق وزیر عدلیه و در اکثر مواقع متأسفانه کارساز می‌شد و مؤثر می‌افتاد. اگر هم عناصری بودند زیربار نمی‌رفتند آن‌ها یا منتظر خدمت می‌شدند یا اخراج می‌شدند یا حتی زندان می‌شدند، مواردشان را هم داشتیم.

س- بنابراین در تجربه شما شما هیچ‌وقت دادگستری را ندیدید که به آن شکل یک قوه‌ی مستقل از رژیم مملکت باشد.

ج- به‌هیچ وجه. البته این را که می‌گویم به‌هیچ‌وجه باز به طور نسبی می‌گویم با همان…

س- توضیحی که دادید.

ج- توضیحی که دادم.

س- من می‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم که یک مقداری برای ما توضیح بدهید راجع به کار ویژه یا به قول شما فونکسیون کانون وکلا؟

ج- فونکسیون کانون وکلا یا به‌اصطلاح حوزه عمل کانون، وکلا یک کانون مستقلی بود از هر جهت استقلالش هم در پرتو دوران کوتاه حکومت ملی دکتر مصدق تأمین شده بود. یعنی اولین قانون استقلال قانون وکلا در زمان مرحوم جبهه ملی تصویب شده بود. بنابراین کانون وکلا یک کانونی بود توسط وکلا ایجاد شده بود، بودجه‌اش را وکلا تأمین می‌کردند از محل حق عضویتی که از طریق فروش پوشه از وکلا جمع‌آوری می‌کردند. بعداً هم اصلاً حق عضویت برای وکلا گذاشتند و مدیریت کانون وکلا هم یک مدریت انتخابی بود همان‌طوری‌که گفتم دو سال یک‌بار. این از نظر فرم تشکیل کانون وکلا.

بنابراین دولت نه به کانون وکلا بودجه‌ای می‌داد که به آن اعتبار بتواند دخالتی تو کار کانون وکلا بکند نه از نظر قانون نظارتی و دخالتی در کار کانون وکلا می‌توانست داشته باشد بنابراین کارهایی که دولت می‌کرد کارهای زیرزمینی بود. توطئه می‌کرد. به همان صورتی که گفتم یک عده از عناصر خودش را در کنار وکالت دادگستری مثلاً وکیل مجلس بودند، سناتور بودند، وزیر بودند این‌ها را خوب به لحاظ موقعیت اجتماعی که داشتند مثلاً تو هیئت مدیره وارد کردن یا کارهای بزرگ دولتی، مشاوره‌های بزرگ دولتی را به عناصری دادن و بعد این عناصر چون حقوق‌بگیر دستگاه بودند و این‌ها هم خوب وارد هیئت مدیره شدن و به این صورت آن هژمونی مطلوب دستگاه را بر کانون وکلا تحمیل کردن. این تنها کاری که دولت می‌کرد و دستگاه می‌کرد از نظر این‌که کانون وکلا هم به یک صورتی به طور غیر مستقیم زیر چتر کنترل خودشان باشد.

و اما صلاحیت کانون وکلا محدود به کلیه امور مربوط به وکلا می‌شد یعنی وکلای دادگستری از کانون وکلا باید اجازه وکلا می‌گرفتند و تحت نظارت کانون وکلا وکالت می‌کردند یعنی مثلاً اگر وکیلی مرتکب عمل خلاقی می‌شد کانون وکلا تعقیبش می‌کرد مجازاتش می‌کرد پروانه وکالتش را می‌گرفت، به او اخطار می‌کرد تذکر می‌داد و کلی مسائلی که مربوط به حرفه‌ی وکالت بود نه مسائل شخصی وکلا مسلما نه، کلی مسائلی که مربوط به حرفه وکلا بود اگر بشود مثلاً گفت کانون وکلا یک سندیکای حرفه‌ای وکالت بود دیگر، یعنی مرجعی بود که به وکیل دادگستری پروانه وکالت می‌داد اگر مرتکب عمل خلاقی می‌شد از او پروانه وکالت را می‌گرفت و مرجعی بود که از وکیل حمایت می‌کرد. وکیل را در ارتباط با تخلفش و عملیات انضباطی‌اش مجازات هم می‌کرد. این فونکسیون و عملکرد و حوزه‌ی عمل کانون وکلا بود.

س- راجع به کانون حقوق‌دانان چه؟ ممکن است یک مقدار توضیح بفرمایید که اصولاً کانون حقوق‌دانان چه نوع سازمانی بود و چه نوع کار ویژه‌ای داشت؟

ج- ما در جریان فعالیت‌های وکلای پیشرو یک نوع شناخت و رفاقتی که فقط عاطفی نبود و مقدار زیادی سیاسی ـ اجتماعی بود با عده‌ای از وکلا پیدا کرده بودیم، یک عده‌ی ده دوازده نفری شده بودیم که به طور متناوب همدیگر را می‌دیدیم با صحبت می‌کردیم یک مقدار حتی در کارهای وکالتی‌مان با هم اشتراک فعالیت داشتیم و کم‌وبیش خودمان را به‌عنوان یک واحد یا یک گروه در چشم و دید وکلا و قضات و دادگستری معرفی کرده بودیم و به‌خصوص که دو سال یک بار هم تحت عنوان وکلای پیشرو در انتخابات شرکت می‌کردیم و خلاصه یک گروه وکلای مترقی را معرفی کرده بودیم.

اواخر سال ۵۵ را که به یاد بیاورید خوب شرایط نوید و خبر از یک نوع تغییر و تحولاتی در فضای جامعه به همه می‌دهد دیگر، حالا این ارتباط با باز مسئله انتخابات آمریکاست، در ارتباط با شکست برنامه‌های دستگاه است، در ارتباط با نارضایی عمومی است که آن روز جامعه ایران را گرفته بود آن شاید در قسمت تعقیب ریشه‌های انقلاب…

س- حالا می‌رسیم به آن‌جا.

ج- به آن برسیم. درهرحال این جو بین ما هم کم‌وبیش دیده می‌شد و استشمام این را می‌کردیم. برای همین هم ما در اردیبهشت سال ۵۶ در ارتباط با یک تغییراتی که وزیر دادگستری وقت کیانپور که بعد از انقلاب اعدام شد در قانون آیین دادرسی می‌خواست ایجاد کند و این تغییرات باز در جهت کم کردن صلاحیت‌های دادگستری و تضعیف قوه قضاییه بود. ما شروع کردیم به دادن چندتا بیانیه با امضا یک عده وکیل دادگستری که فکر می‌کنم بیانیه اول حدود پنجاه شصت امضا داشت و غیر از مسئله وکلای پیشرو که دستگاه گردانندگان و عناصرش را می‌شناخت اولین بیانیه‌ای بود که در انتقاد از قوه قضاییه و به‌خصوص مسئول قول قضائیه که وزیر دادگستری بود داده می‌شد که ما خطرات این لایحه جدید را اعلام کردیم.

جلسه‌ای هم در فکر می‌کنم هتل ویکتوریا در خیابان پهلوی سابق بالاتر از میدان ولیعهد سابق که بعد مثل این‌که شد میدان ولی‌عصر آن‌جا گذاشتیم شبی فکر می‌کنم بیش از دویست قاضی و وکیل دادگستری جمع شدند و آن شب سخنرانی شد. ظرف یک چند ماهی ما دیدیم که این بیانیه بازتاب خیلی خوبی در جامعه به وجود آورد و کم‌کم ما حوزه‌ی صلاحیت و فعالیت خودمان را به‌عنوان حقوق‌دان و وکیل عدلیه گسترش دادیم مسئله را از قوه قضاییه کشاندیم بیرون و رساندیم به کل سیستم سیاسی ـ اجتماعی ـ حقوقی جامعه ایران در ارتباط با قانون اساسی و در ارتباط با آزادی‌های حقوق دموکراتیک.

دومین نشستی که ما داشتیم در، فکر می‌کنم، شهریور سال ۵۶ بود که در آن نشست که در پارک‌هتل تهران بود باز عده‌ی زیادی از قضات و وکلا شرکت کرده بودند توافق شد که، ما چون تا آن‌موقع بیانیه‌های‌مان همش با اسم درمی‌آمد بیانیه‌ی دوم‌مان باز با تعداد کثیری امضا که فکر می‌کنم بیش از صد امضا صد وکیل دادگستری بود توافق کردند یعنی جمع پیشنهاد کرد که جمعیتی تحت عنوان جمعیت حقوق‌دانان ایران تأسیس بشود و این جمعیت حقوق‌دانان ایران در یک جلسه‌ای وسیع در پارک‌هتل تهران تشکیلش اعلام شد و عده‌ای هم همان‌جا در یک نشست عمومی به‌عنوان مسئولان جلسه معرفی شدند.

س- چه کسانی بودند آقا این‌ها؟

ج- والله پایه‌گذاران یا مسئولانی که در آن شرایط البته با شرایط تاریخی آن‌موقع آقای متین‌دفتری بود، آقای دکتر دامغانی بود، آقای نزیه بود، آقای صارم‌الدین صادق‌وزیری بود، من عبدالکریم لاهیجی، فکر می‌کنم آقای دکتر علینقی حکمی بود، مصطفی رحیمی بود، ناصر طاهری و به مرور می‌دانید هی اضافه می‌شد ولی آن کسانی که اولین شمع را روشن کردند و به‌اصطلاح می‌توانم بگویم که سپر بلا شدند برای این‌کار یعنی افتادند در خانه این و آن با وکلا مشورت کردن، صحبت کردن تماس گرفتن و این‌که جرأت دادن که آقا خوب ببینید مثلاً ما چند ماه است که آمدیم و خطری هم ایجاد نمی‌کند و مقدمات کار را فراهم کردند تمام کار به‌اصطلاح انتشاراتی و تبلیغاتی و مالی و تمام این مسائل را ظرف آن ماه‌های اول تأمین می‌کردند همین چند نفری بود که خدمتتان گفتم.

س- آقای لاهیجی ممکن است لطف بفرمایید و نقشی را که شما در حوادثی داشتید که منجر به انقلاب اسلامی شد برای ما توضیح بدهید؟ چون من دقیقاً نمی‌دانم که شما در کدام یکی از آن رویدادها شرکت مستقیم داشتید و نقش اساسی داشتید نمی‌توانم که دقیقاً نام ببرم.

ج- والله من نقش خودم را تفکیک از فعالیت‌های گروهی‌ام نمی‌کنم. برای این‌که واقعاً این تقسیم‌بندی که این روزها رایج هست که یک عده‌ای را به عنوان مثلاً شخصیت‌های سیاسی کنار بگذارند و فکر کنند که آن‌ها یک حق ویژه‌ای در انقلاب داشتند و حالا دارند نمی‌پسندم و خودم را هم یک آدمی می‌دانم به‌عنوان یک حقوق‌دان و یک مدافع حقوق بشر در ایران. بنابراین فعالیت‌های من از فعالیت‌های گروهی‌ام جدا نبود، هر فعالیتی من داشتم در کادر دو گروه بزرگی بود که من حالا مشخصاً برای‌تان خواهم گفت.

اگر بیشتر اسم ما را تو محافل می‌شنیدند، من این حقیقتی است که امروز باید بگویم و قبلاً به طور خصوصی‌تر در محافل خصوصی‌تر گفتم، به لحاظی بود که مادر آن روزگار جرأت و جسارت بیشتری از خودمان نشان دادیم آقای صدقی و نه بیشتر. بنابراین بنده نه این توقع برایم آن زمان وجود داشت نه الان وجود دارد که ما رهبرهای آن روز جامعه ایران بودیم، و شرایط تاریخی آن زمان ما را به عنوان رهبر به مردم ایران شناسانده بود و تحمیل کرده بود و ما هم بهترین رهبرها بودیم و یا این‌که درهرحال رهبرهای ممکن آن روز بودیم، نه، هیچ معلوم نیست که اگر آن زمان پنج‌تا آدم یک خرده با جرأت‌تر از ما جلو نمی‌افتادند اصلاً قضایا به یک مسیر دیگری کشیده نمی‌شد و به یک مسیر دیگری نمی‌رفت. ببینید جو سال‌های ۵۴، ۵۵ را در نظر بگیرید مردم حتی این جسارت را، حتی جسارت هم نمی‌توانم بگویم این جرأت را که در مقابل یک مانور روحی که شاه در ارتباط با حزب رستاخیز کرد….