روایتکننده: آقای عبدالکریم لاهیجی
تاریخ مصاحبه: ۵ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۴
منظور من از این مانور روحی در ارتباط با حزب رستاخیز اصلاً تشکیل حزب رستاخیز و اینکه حالا چهقدر اینکار اشتباه بوده از ناحیه دستگاه اینها نیست. آن سخنرانی که شاه کرد آن نطق مخصوص شاه که گفت، «آقا بههرحال آنهایی که به این حزب نپیوستند یا از ما انتظار و توقعی نداشته باشند یا پاسپورتشان را بگیرند و از این مملکت بروند.»
س- یا باید بروند زندان.
ج- بههرحال یکهمچین چیزی. ببینید متأسفانه قشر بزرگی از مردم، قشر بزرگی از آدمهایی که ما میشناختیمشان در قبال این مانور روانی از پا درآمدند و رفتند با گریه و زاری و ناراحتی و فشار عصبی به حزب رستاخیز هم پیوستند بعد هم میآمدند و یک برائت و چه میدانم، بیگناهی هم میخواستند برای خودشان در جلسات خصوصی و محافل خصوصی تحصیل بکنند که آقا زن داشتیم بچه داشتیم، نمیدانم اگر نمیرفتیم به ما پاسپورت نمیدادند توی شناسنامهمان مهر فلان نمیزدند، از همین توجیهات اینجوری. یکعدهای هم بودند نرفتند دیگر، ما نرفتیم. در کانون وکلا دستگاه برای اولینبار به کانون وکلا چنین مأموریتی داده شد که در کانون وکلا دفتر گذاشتند. رئیس وقت کانون وکلا به منزل و دفتر دانه دانه وکلا تلفن میکرد….
س- کی بود آقا آنموقع ؟
ج- جلال نائینی، که آقا بیایید و دفتر را امضا کنید و عضو بشوید. بارها و بارها به ما تلفن شد. حتی به همسر من ایشان منباب رفاقت یا همان گذشتهای که شما به آن اشاره کردید که «من هم ملی هستم و ملی بودم و خواهرزاده فاطمی بودم» و دلسوزی و به حالت گریه حتی توصیه که مصلحت مثلاً فلانی من در این است که حالا بیایم این دفتر را امضا کنم خوب چه میشود؟ چه اشکالی دارد؟ میدانید. یک عدهای نرفتند از این بابت نه ما را به داغ و درفش کشیدند نه واقعاً حتی برای یکبار احضارمان کردند به ساواک. این حقایقی است که ما باید بگوییم، چرا؟ برای اینکه ما جزو آن گروهی بودیم که از دستگاه هیچ توقعی نداشتیم.
ما یک آدمهایی بودیم حرفه آزادی را برای خودمان انتخاب کرده بودیم کلا! دندان هر نوع همکاری با دستگاه، هر نوع توقع مالی از دستگاه را کشیده بودیم خربزه را خورده بودیم پای لرزش هم نشسته بودیم دستگاه هم میدانست. گذشتهی ما هم به دستگاه این اعتقاد یا لااقل به لحاظ تاکتیکی این تجربه را داده بود که آقا اینها یک آدمهایی هستند که اگر زیاد پاپیشان نشویم و اذیتشان هم نکنیم با ما همکاری ندارند. در همان حوزهی کار خودشان نه از ما توقعی دارند نه هم که در آن زمان و در آن حال و هوایی که همهاش صحبت از عملیات چریکی و مبارزه مسلحانه بود اهل این نوع کارها نیستند. بله سالی یک بار ۱۴ اسفند میروند سر قبر جبهه ملی هر دفعه هم ما بگوییم نروید باز هم میروند. میدانید؟ نسبت به ما یکهمچین قضاوتی وجود داشت. ولی در آن شرایط تاریخی یک عدهای جرأت کردند بلند شدند مثلاً آمدند. یک نفر بلند شد علی اصغر حاجسیدجوادی نامه نوشت. بعضیها میگویند خوب چرا حاج سیدجوادی نوشت لاهیجی ننوشت؟ برای اینکه لاهیجی آن زمان آن تحلیل را از شرایط تاریخی نداشت، یا لااقل آن اطمینان خاطر را نداشت که نکشندش یا هم که آن ریسکی که حاج سیدجوادی کرد لاهیجی نمیتوانست بکند. یکی از این سه عامل است، عامل چهارم نیست. این عامل شیطانی که تو فکر همه هست که آقا چراغسبز فلانجا بود یا لابد به طرف گفته بودند اینها. این به عقیدهی من برخورد علمی با تاریخ نیست این برخورد داییجان ناپلئونی است. من اعتقاد دارم که یکی از این سه جهت بود یا حاجسیدجوادی تحلیل و شناخت درستی از شرایط تاریخی داشت که میدانست دستگاه دیگر در آن وضعی نیست که او را در ارتباط با این نامه بگیرد و بکشد. یا اینکه ریسک کرده بود که مثلاً به خاطر این نامه بگیرند و به زندان بیندازندش یا هم ریسک کرده بود که حتی بگیرند و بکشندش. ما در سال ۵۶ که شروع کردیم، با نهایت صداقت این را به شما میگویم، که ما اعتقاد داشتیم که دستگاه برای این قسمت از فعالیتها ما را نخواهد کشت ولی ریسک زندان رفتن، ریسک مشکلات شغلی برای ما فراهم کردن، ریسک محدودیت برای خانوادهها را به جان خریده بودیم. قالبی که برای کارمان پیدا کردیم تشکیل دو گروه بود: جمعیت حقوقدانها که بعد به شما گفتم و جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر.
س- من همین الان میخواستم از شما سؤال کنم یک مقداری راجع به این سازمان برای ما توضیح بدهید.
ج- گذشتهای که من از نظر مسائل حقوق بشر داشتم این گذشته ایجاب میکرد که باز در آن زمان بهترین قالبی که برای فعالیتهای اجتماعی و نه فقط در محدودهی حقوقدانها بلکه در محدودهی وسیعتر بشود فراهم کرد یک فعالیت حقوق بشری است. با ارتباطهایی که من با سازمان عفو بینالمللی در گذشته داشتم به آنها این قول را داده بودم زمانی که در ایران شرایط ایجاب بکند ما دفتر سازمان عفو بینالمللی در ایران تأسیس خواهیم کرد و به صورت علنی و حتی قبول کرده بودم که خودم اولین نماینده سازمان عضو بینالمللی در ایران باشم. این صحبتها در تابستان سال ۵۶ بین ما و مقامات سازمان عفو بینالمللی در لندن یعنی آقای انالس که آنموقع رئیس عفو بینالمللی بود و خانم امبرلی که رئیس قسمت ایران بود و هنوز هم هست شده بود. بعد از برگشتن به ایران، خوب، این فکر را با یک عدهای در میان گذاشتیم بالاخره منجر شد به اینکه ما یک نامهای بنویسیم به والدهایم و در مسائل مربوط به حقوق بشر و در ارتباط با حقوق و آزادیهای مردم مسائل را طرح کنیم. این نامه نوشته شد شاید از نظر اینکه شما به تاریخ و مسائل ریز تاریخ علاقه دارید باید اشاره کنم که آن پیشنویس، طرح، بهاصطلاح، فرم اولیهاش را من و نزیه نوشتیم. یعنی یک پیشنویس من نوشته بودم و یکی نزیه نوشته بود این را با هم یک کاسه کردیم و شد به صورت آن نامه. و این نامه را ۳۰ نفر امضا کردند و این ۳۰ نفر شدند مؤسسین حقوق بشر. از همه…
س- کیها بودند آقا؟ غیر از شما و آقای نزیه دیگر کیها بودند؟
ج- از همهی بهاصطلاح گروههای اجتماعی سعی کرده بودیم توی این ۳۰ نفر باشند ولی خوب بیشتر چهرههای شاخص و بههرحال آدمهای سیاسی و روشنفکر بودند دیگر، نمیتوانستیم متوقع باشیم که در آن شرایط تاریخی مثلاً یک کارگر یا نمیدانم یک کشاورز یا یک عضو سادهی اداره یا یکی از اصناف مثلاً بیاید تو جمعیت حقوق بشر چون مردم اصلاً شناخت و آگاهی نسبت به حقوق بشر نداشتند.
چهرههای شاخصش را میتوانم ذکر کنم: آقای مهندس بازرگان دکتر سنجابی، دکتر سحابی، آیتالله زنجانی، آقا سید ابوالفضل، که الان در ایران هست و در قید حیات هستند، آقای مهندس حسیبی، آقای تیمسار مدنی، دکتر حاج سیدجوادی، شمس آلاحمد، اسلام کاظمیه، دکتر سامی، دکتر پیمان، مهندس صباغیان، آقای میناچی، آقای احمد صدرحاج سیدجوادی، آقای دکتر تابنده دکتر مبشری و متیندفتری، آقای هزارخانی که البته ایشان بعداً به جمعیت نیامد برای اینکه در اساسنامه جمعیت در ماه اول یا دومش یک اشارهای به این شده بود که اسلام هم مخالف حقوق بشر نیست، یک همچنین چیزی الان عین… یعنی یک کلمه آن هم فقط روی اصراری که در آن جلسه تدوین اساسنامه آقای زنجانی داشت خیلی که آقا مثلاً خوب البته نه اینکه بخواهد مرزبندی بکند که ما حقوق بشر را فقط در شکل اسلامیاش. میگفت، «نه، اشارهای هم بشود که اسلام هم منافاتی با حقوق بشر ندارد.» یکهمچین چیزی.
س- آقای هزارخانی مخالفت کرد؟
ج- هزارخانی مخالفت کرد. بله؟
س- آقای هزارخانی…
ج- نه گفت، «این در صلاحیت جمعیت حقوق بشر نیست.» استعفا داد و رفت و از قضا برای من خیلی تعجبآور است آن حرف با موضع فعلی منوچهر هزارخانی در شورای مقاومت و اعتقاد به جمهوری دموکراتیک اسلامی حتی به صورت یک تاکتیک و اینها. درهرحال من در مرحله بازگو کردن تاریخ هستم. این ۳۰ نفر چهرههای شاخصشان این بود و میتوانم بگویم که هفتاد تا هفتاد و پنج درصد از وزرای کابینهی بازرگان بعداً از مؤسسین جمعیت حقوق بشر بودند.
اساسنامهای نوشته شد و بعد انتخاباتی شد در اولین دوره و ۷ نفر عضو هیئت اجرایی شدند. این ۷ نفر عبارت بودند از سنجابی، بازرگان، علیاصغر حاج سیدجوادی، احمد صدر حاج سیدجوادی، نزیه، میناچی و لاهیجی. معذرت میخواهم نزیه نبود مقدم مراغهای بود. نخیر، درست است نزیه بود درست است پس من معذرت نمیخواهم. دو نفر هم عضو علیالبدل شدند که دو عضو علیالبدل عبارت بودند از آقای مبشری و آقای مقدم مراغهای ۷ نفر عضو اصلی ۲ نفر عضو علیالبدل. بعداً در انتخابات داخلی هیئت اجرایی متأسفانه یک مقداری باز مسائل شخصی مطرح شد و چون به لحاظ سیاسی هم آن زمان کشمکش شدیدی بود بین جبهه ملی و جناح بازرگان و اینها رسوبات این کشمکش توی هیئت اجرایی جمعیت حقوق بشر هم متأسفانه ظاهر شد و با انتخاب مهندس بازرگان بهعنوان رئیس هیئت اجرایی که واقعاً در یک انتخابات کاملاً باز و علنی بود دکتر سنجابی قهر کرد و دیگر در جلسات هیئت اجرایی شرکت نکرد و این در اواخر سال ۵۶ بود.
در همین انتخابات علیاصغر حاج سیدجوادی شد نایب رئیس جمعیت حقوق بشر، من شدم سخنگوی جمعیت حقوق بشر. این دو قالب، قالب فعالیتهای ما بود یکی جمعیت حقوقدانها یکی جمعیت حقوق بشر. دنبال یک قالب سومی هم بودیم یعنی باز یک عدهای از روشنفکرها، تحصیلکردهها، چهرههای سیاسی اجتماعی، حالا بخواهم یک خرده دقیقتر معرفیشان کنم در تابستان سال ۵۶ نشستند، البته یک گروه کوچکتری، در ابتدا تا آنجا که یادم هست یک گروه ۵ نفری بودیم که مأمور شدیم یک پلاتفرمی یا یک نامهای یا یک بیانیه مفصلی که ضمناً یک تحلیلی هم از شرایط آن روز جامعه ایران باشد تهیه بشود.
این ۵ نفر، امیدوارم حافظهام یاری بکند، عبارت بودند از: دکتر آدمیت، منوچهر هزارخانی، اسلام کاظمیه، متأسفانه نفر چهارم یادم نیست و من. شاید نفر چهارم ناصر پاکدامن بود ولی مطمئن نیستم شاید هم باقر پرهام بود. و بالاخره این متن آماده شد. ما جلسات اول بیشتر ببینید در یکهمچین طیفی و یکهمچین گروهبندی سنی اجتماعی ـ سیاسی صحبتهایمان مطرح میشد. یعنی خلاصه بیپرده بگویم دنبال رهبرهای سنتی نبودیم. آدمهایی بودند که خوب بیشتر در گذشته یا در فعالیتهای سیاسی جبهه ملی بهعنوان کادرهای آنموقع معرفی میشدند یا هم که نه اصلاً فعالیت سیاسی به آن صورت مثل فریدون آدمیت نداشتند ولی آدمی بود با یک گذشته مشخص اجتماعی و روشنفکری خودش.
متأسفانه وقتی این نامه آماده شد توصیه شد که تا آنقدر که میشود امضا جمع بکنند. ما رفتیم دنبال امضا جمع کردن اولاً هم مقدار زیادی وقت گرفت این کار و یک خرده قضیه دیر شد با آن سرعتی که حوادث اتفاق میافتاد و هم اینکه آن حالت یکدستی و همگونی نسبی که در ابتدا داشتیم آن حالت کمکم از بین رفت و چون قرار بر این بود، یعنی قرار نبود، ولی اینجوری شد که کیفیت فدای کمیت بشود حتماً یک عده امضا معتبر، یک عده خیلی روی این کلمه معتبر، بزرگ، دهن پرکن تکیه داشتند یک عده میگفتند معتبرتر باید فراهم شود یعنی امضا مهندس بازرگان، یعنی امضای دکتر سنجابی، یعنی امضای آقا سید ابوالفضل زنجانی، یعنی امضای آدمهایی که بالاخره یک روزی بهعنوان مصدقیهای آنموقع. همین مقدار زیادی وقت گرفت برای اینکه آن زمان درست در پروسه تشکیل جبهه ملی دعوای خیلی شدیدی بود بین سنجابی و فروهر و بختیار از یک طرف با بازرگان و گروه بازرگان….
س- نهضت آزادی.
ج- نهضت آزادی و بیشتر و آدمهای دیگری که…
س- همراه نهضت آزادی بودند.
ج- همراه نمیشد گفت نهضت آزادی هستند ولی با آن ترکیب سه نفری رهبری جبهه ملی موافق نبودند آدمهای دیگری بودند مثل علی اصغر حاج سیدجوادی، مثل نزیه، مثل من.
س- گویا صدیقی هم مخالف بود.
ج- صدیقی هنوز علنا ظاهر نشده بود ولی وارد هم نشده بود. در ارتباط با همین نامه هم باز یک مقدار گفتوگو ایجاد شد. مثلاً آقای فروهر و آقای بختیار تحریمش کردند چون میگفتند که این جبهه ملی تشکیل شده این هست و جز این نیست همه باید بیایند این تو وزیر رهبری ما. دکتر سنجابی که حسن نیت بیشتری از خودش نشان میداد و میدانست که این جبهه ملی که دو ماه است سه ماه است تشکیل شده آن هم با سه نفر واقعاً این جبهه ملی هیچگونه نفوذ و اهمیت و تأثیرپذیری این را در شرایط تاریخی آن روز نخواهد داشت او کوشش میکرد بلکه بشود یک حرکت وسیعتری را تدارک ببیند او امضاء کرد. البته این قضیه در تابستان ۵۶ شروع شده بود ولی در آبان ۵۶ فکر میکنم با ۵۶ یا ۵۷ امضا به صورت یک بیانیه کلی لابد هست دیدید چون ترجمه هم بعد شد منتشر شد. پیرامون این هم یک کوششهایی شروع شده بود ولی این کوششها به ثمر ننشت. آن چیزی که فعالیتهای ما را، یعنی من را آنوقت در قسمت اعظمش شکل میداد فعالیت در کادر این دو جمعیتی بود که ذکر کردم.
در کادر جمعیت حقوق بشر فعالیتهای ما نوشتن اعلامیهها و بیانیههای مکرر، انتشارش در سطح عموم از طریق زیراکس، چیزی که بعداً اسمش شد مطبوعات زیراکسی، گذاشتن جلسات برای پذیرش زندانیان سیاسی، فرستادن نامههای متعدد به سازمانهای بینالمللی در ارتباط با مسائل حقوق بشر و بالاخره تداوم یک حرکت سیاسی فوقالعاده مؤثر برای آزادی زندانیان سیاسی حتی از طریق تماس مستقیم با دستگاه که البته در این قسمت فعالیتهای حقوق بشر با فعالیت جمعیت حقوقدانها همسو بود و ما بالاخره توانستیم با یک مبارزه سیستماتیک در دادگاههای نظامی شاه راه پیدا بکنیم و اینها مجبور شدند ما را بعد از ۲۵ سال بهعنوان وکیل به دادگاههای نظامی راه بدهند و البته دستگاه در این فاصله یک تاکتیکی هم اتخاذ کرده بود و این بود که برای اینکه از نظر بینالمللی یک مقدار خودش را بیشتر توجیه بکند در فاصلهی نیمه دوم سال ۵۶ به بعد یک قسمت از پروندههای سیاسی را بهخصوص در ارتباط با تظاهرات خیابانی و تظاهرات دانشجویان دانشگاه و اینها را میفرستاد به دادگستری.
یکی از بزرگترین کارهایی که ما در دادگستری کردیم دخالت در این پروندهها بود. مثلاً در پاییز سال ۵۶ در دو سه حرکتی که شد من وکالت قبول کردم، کار بزرگی نکردم خوب ولی در آن زمان هر آدمی حاضر نبود بیاید وکالت بهآزین را قبول بکند و برود مثلاً به دادگستری و نامه بنویسد لایحه بدهد به دادستان به وزیر دادگستری به مقامات خودش را بهعنوان وکیل یک زندانی سیاسی هر روز با شاخ گاو طرف بکند. یا باز در همان ایام حادثه کاروانسرا سنگی و مضروب کردن یک عده از رهبرهای سیاسی و افراد و آدمها اتفاق افتاد که باز من وکالت این را قبول کردم و خودم داوطلبانه از شاپور بختیار، داریوش فروهر مهندس حسیبی، فتحالله بنیصدر و یک عدهی دیگری که صدمه دیده بودند اعلام جرمی کردم علیه حزب رستاخیز روزنامه رستاخیز و روزنامه آیندگان بهعنوان توطئه و ضرب و شتم مردم و به علت نشر اکاذیب. شما میدانید که روز بعد ازاین جریان تو روزنامه رستاخیز و روزنامه آیندگان نوشتند، «اینها یک عدهای بودند که رفته بودند توی یک باغی برای خوشگذرانی و عربدهجویی و عرقخوری و ضمناً دادن شعارهای ضد میهنی یک عده از کارگران وطنپرست که از آنجا رد میشدند ریختند اینها را مصدوم کردند و اینها» و بلافاصله بعد از این جریانات و حوادث دانشگاه و مبارزات دانشگاهها در هر مبارزه و در هر تظاهراتی سی چهلتا دانشجو توقیف شدن و به دادگستری آمدن و در هر موردی رفتن و قبول وکالت اینها را کردن.
از زمستان سال ۵۶ یکی از صحنههای بزرگ مبارزات اجتماعی ما دادگاههای دادگستری در ایران بود. محاکماتی که ما در تهران و در مازندران در فروردین سال ۵۷ و بعد در تابستان سال ۵۷ انجام دادیم اینها دیگر محاکمه نبود، اینها هر کدام یک میتینگ سیاسی بود. از ساعت چهار و پنج صبح مردم میآمدند اطراف دادگستری برای اینکه صف بایستند و بیایند به دادگاه. سالن دادگاه بیشتر از دویست سیصد نفر که گنجایش ندارد. خوب مسلماً خود این یک موومان و یک جریان سیاسی در خارج به وجود میآورد. و بعد تبلیغاتی که حول این مدافعات میشد، کاری که در خارج صورت میگرفت از طرف خود مردم، واقعاً به صورت کاملاً خودجوش برای پخش این مدافعات، تکثیرش چه از طریق نوارها چه از طریق تایپ مدافعات و اینها. اینقدر دستگاه را نسبت به این جریان حساس کرد که رفتند در مسیر ازاله و از بین بردن فیزیکی و جسمانی آن. گفتم این هم به لحاظ آن موقعیتی بود که به لحاظ شغلی در آن لحظه و شرایط تاریخی ما پیدا کرده بودیم. خوب، روز ۸ اردیبهشت سال ۵۷، شاید شنیده باشید، شدیداً من را کتک زدند تو خیابان…
س- کجا آقا؟
ج- تو تهران در خیابان ویلا. ششتا گوریل ساواک رو سر من ریختند و با اولین ضربهای که با این باتونهای معروفی که به آن میگویند بلاکجک به سر من زدند من بیهوش شدم. خوشبختانه پسر کوچک من که الان بزرگ است ولی آنموقع فقط دوازده سالش بود همراه من بود و این زرنگی کرده بود و یک آن رفته بود توی پاساژی که در نزدیکی همان محل حمله به من بود در خیابان ثریا تهران و از مردم کمک خواسته بود و وقتی مردم رسیده بودند که دیگر اینها آخرین ضربات را به سروبدن من میزدند مجبور شدند مرا رها کردند و سوار یک ماشین بینمره شدند و رفتند. همان شب توی دفتر وکالت من هم بمب گذاشتند که باز به لحاظ اینکه پنجشنبه عصر بود و آنها نخوانده بودند که پنجشنبه عصر دفتر من تعطیل است شاید هم قصد این بود که مثلاً پروندهها و سوابق دفتر را هم از بین ببرند و خودمان را هم که همان روز قرار بود بکشند. درهرحال به بیمارستان برده شدم و عکسبرداری از سر و جریانات بعد فقط از نظر نوع ضربهای که زده بودند اولاً من مدتها حافظه نداشتم. یعنی من حافظهی گذشتهام کلاً از بین رفته بود، رسوبات این ضربات هنوز هم هست میبینید که من بیش از آن چیزی که سنم اقتضا میکند متأسفانه قضایا را زود از یاد بردم. و بعد ضرباتی که به صورت من زده بودند و شکستگی دندانها و صورت و اینها این را زیاد به آن نمیپردازم، ولی از نظر بازتاب خارجیاش در ارتباط با کارهایی که طی یک سال ما کرده بودیم باید به شما اشاره کنم که ساعت، فکر میکنم، پنج بعدازظهر به من حمله شد. رادیو بیبیسی در اخبار ساعت ۸ گفت و بهعنوان یکی از مهمترین خبرها. روزنامههای فرانسه که اینجا من مشخصاً لوموند و لیبراسیون و اومانیته و لوماتن را بعد از اینکه دوران جدید زندگیمان را شروع کردیم بهعنوان پرونده پناهندگیام روزنامههایش را دیدم و تو پروندهام هست. فردای آن روز تو روزنامهها نوشتند تحت عنوان…. و همه هم بهعنوان یک وکیل مترقی یا یک وکیل مبارز یا… درهرحال بیشتر آن زمان تحت عنوان وکیل به قضیه میپرداختند برای اینکه فعالیتهای ما به این صورت بود و به این صورت ما به جامعه خودمان را شناسانده بودیم. نه بهعنوان رهبر سیاسی نه، یعنی من باید این حقیقت را بگویم، در ارتباط با آن نوع فعالیتها ما خودمان را معرفی کرده بودیم نه اینکه از قبل مردم بدانند که یک عبدالکریم لاهیجی هم هست مثلاً اینجوری فکر میکند، نه. میگفتند یک وکیل دادگستری هست تحت این نام وکیل زندانیان سیاسی است، راجع به کار زندانیان سیاسی میرود مثلاً جانش را هم به خطر میاندازد و بعد هم دو روز بعد آقای ویلیام باتلر رئیس کمیسیون بینالمللی حقوقدانها آمد به ایران و آن زمان شاه حالا یا مریض بود یا به صورت بهاصطلاح تاکتیکی استراحت میکرد در کیش رفته بود در کیش او را دیده بود و شدیداً اعتراض کرده بود و عطف کرده بود به مذاکراتی که سال قبل ایشان و آقای انالد از طرف عفو بینالمللی با شاه داشتند در تهران که ما تا آن زمان از این مذاکرات اصلاً خبر نداشتیم و گفته بود شما در آن روز به ما اطمینان کافی دادید که دیگر از اینجور بازیها و از اینجور قضایا در ارتباط با نیروهای آزادیخواه و مترقی در ایران نخواهد بود. این حرفی بود که بعد آقای ویلیام باتلر در منزل من که آمد به دیدن من گفت و بعد قضیه من را طرح کرده بود. البته ضمن اینکه اظهار تأسف شده بود ولی آقای وزیر دربار وقت هویدا تأیید کرده بود که بله متأسفانه پریروز یکهمچین اتفاقی افتاده و چون عصر آن روز دکتر من مصلحت دیده بود که ما را از بیمارستان به منزلی ببرند که آنجا شاید شرایط امنیتی بیشتری باشد چون بیمارستان هر آن احتمال داشت که به یک صورتی وارد بشوند تو بیمارستان یک بلایی سر ما بیاورند ما را برده بود به منزل و از کیش به منزل تلفن شد. به خانم من و گفتند که اینجا دفتر وزیر دربار است و یکهمچین آدمی آمده و میخواهد با فلانی ملاقات کند. من چون حال درست و حسابی نداشتم بهخصوص حافظهام یاری نمیکرد اصلاً این شخص را نشناختم زنم هم متوحش ولی بالاخره قبول کردیم که بیاید و ما را ببیند و همان شب ایشان با هواپیما برگشت ایران و آمد ما را دید و البته چون تنها ناظر جریان هم پسر من بود با او کاملاً صحبت کرد و در مسیر نحوه حمله به من بعد هم انفجار دفتر و فلان و اینها.
منظورم از گفتن این مسائل بهاصطلاح اشارات اجتمالی به قضیه است آقای صدقی یا ساواک فکر میکرد با این کار یا مثلاً مرا میکشد یا اینکه لااقل طوری ما را مرعوب میکند یا ناقص میکند که دیگر ما دنبال اینجور قضایا نخواهیم رفت. این قضیه ۸ اردیبهشت اتفاق افتاد یک ماه بعد انتخابات کانون وکلا بود ما با تمام نیرو وارد انتخابات شدیدم و من یادم هست من تازه از بستر بلند شده بودم اولین جلسه انتخاباتی را ما در هتلی گذاشتیم در خیابان تخت جمشید اسم هتل الان یادم نیست و با اینکه رفقا آن روز اصرار داشتند که من صحبت نکنم ولی من به اصرار گفتم من باید صحبت کنم و من یادم هست هنوز آثار ضربات و اینها به قسمتهایی از صورت من بود. من آن روز صحبت کردم، جلسه هم خیلی شلوغ بود از خارج هم آمده بودند. یکی از عناصری که آن روز در جلسه حضور داشت بنیاحمد بود، الان اسم بنیاحمد به ذهنم رسید….
س- احمد بنیاحمد.
ج- احمد بنیاحمد که تازه آنموقع شروع کرده بود به اعتراض در مجلس و تشکیل یک اقلیتی در مجلس. خوب، ایشان خوب مثلاً شنیده بود در ارتباط با انتخابات کانون وکلا و من آن روز مسئلهای را که طرح کردم خوب یادم هست در ارتباط با شعاری بود که حکومت آموزگار میداد تحت عنوان «فضای باز سیاسی». من گفتم اینها فضا را با این صورت باز کردند که تا حالا در داخل سیاهچالها و سلولها مردم را شکنجه میکردند و الان شکنجه را به داخل خیابانها کشاندند، چاقوکشها و عناصر خودشان را به خیابانها میکشانند و آنجا مردم را مضروب و مصدوم میکنند. قضیه را با همین صراحت طرح کردم. دستگاه میدید که خوب آدمهایی هستند بالاخره میآیند جلو دیگر. دو ماه بعد در ارتباط با یک محاکمهای که باز عدهای از دانشجویان را در مازندران محاکمه میکردند با اینکه برای ما رفتن به مازندران سخت بود…
س- کجای مازندران؟
ج- در ساری.
س- جرم آن دانشجویان چه بود؟
ج- تمام تظاهرات خیابانی یا شرکت در تظاهرات دانشگاهها بود. چون میدانید در مازندران یک دانشگاه درست کرده بودند، در بابل ظاهراً بود، از همانجا چهل پنجاهتا دانشجو را گرفته بودند مدتی اینها را زده بودند بعد اینها را خواندند به محاکمه. ما از تهران ۳۰ وکیل دادگستری تو این پرونده دخالت کردیم، وکالتنامه گذاشتیم بلند شدیم رفتیم آنجا روزهای متوالی تا بالاخره دادگستری دیگر نمیتواند به وکیل دادگستری بگوید آقا تو تو پرونده نمیتوانی دخالت کنی. ما اینقدر رفتیم و روز قبل از محاکمه فرستادیم یک عدهای را رفتند در بیرون شهر هتلی گرفته بودند بچهها را تقسیمبندی کردیم هر دو نفر به یک اتاق، چون ما مواجه با مشکلات مالی هم بالاخره بودیم چون همه از جیب خود بچهها تأمین میشد و بسیج کرده بودیم، اطراف هتل پر از مأمور ساواک بود چون ما ماشینهای ساواک را میشناختیم یا لندرور بود یا ماشینهایی با نمرههای مشخص. بعد
روز قبلی که ما رفتیم تهدیدها شروع شده بود ولی گوشی بدهکار نبود. فشار گذاشتند روی دادگاه. وارد دادگاه که ما شدیم سالن بزرگی که برای محاکمات بزرگ در دادگاه ساری بود حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر گنجایش داشت. دادگاه حتی، یعنی ساواک حتی از یکهمچین سالنی وحشت داشت. آمده بودند دادگاه را برده بودند توی یک سالن کوچک، سالنی مثلاً در ابعاد یک اتاق ۴×۶. خوب، حالا شما تصور بکنید یک اتاقی که حدود چهل پنجاه نفر فقط متهم دارد، در حدود سی نفر وکیل دادگستری هست این میشود نودتا صد نفر. هفت هشت ده نفر هم کارمندهای دفتری هستند، برای هر یکی از این بچهها هم یک پاسبان گذاشتند بهعنوان محافظ و دستبند به دست با همین صورت این بچهها را با لباس زندان آوردند به داخل اتاق، چندتا هم خبرنگار بودند. یعنی چه؟ یعنی صحن دادگاه را از خودشان پر کردند بهعنوان اینکه ما جا نداریم و بنابراین دیگر محلی برای تماشاچی باقی نمیماند. از قبل هم مردم خبر شدند، از ساعت چهار و پنج صبح چندهزار نفر، این را به جرأت میتوانم بگویم آقای صدقی، صحن دادگستری و خیابانهای اطرافش پوشیده شده از مردم که اینها میخواهند بیایند تو این محاکمه شرکت کنند. حالا در یکهمچین جوی ما وارد دادگاه میشویم میبینیم که بهاصطلاح خواستند با ما حقهبازی بکنند یعنی خواستند یکنوع حیلهگری، یک چیزی که در محاوره به آن میگویند کلاه شرعی.
از قضا بهعنوان اشاره بد نیست بگویم که یکهمچین حیلهگری را در محاکمه ۵۳ نفر باز در دادگستری آن زمان کرده بودند. یعنی شما وقتی سرگذشت ۵۳ نفر را بهخصوص توی این کتابی که انور خامهای نوشته میخوانید میبینید دقیقاً یکهمچین حالتی را آن روز به وجود آورده بودند یا اینکه آنموقع مثل اینکه پنج ششتا وکیل بیشتر نبودند برای همهی متهمها ولی ما سعی میکردیم از این تریبونها بهعنوان یک تریبون سیاسی استفاده کنیم و روزها و روزها با مردم حرف بزنیم. دادگاه تشکیل شد به مجرد اینکه رئیس دادگاه رفت و جلسه را اعلام کرد من بلند شدم ایستادم. گفتم آقا طبق اصل فلان قانون اساسی، طبق ماده فلان قانون مجازات جلسات دادگاه باید علنی باشد و این جلسه علنی نیست شما با اینکه دادگستری اینجا، امکانات دادگستری تهران را ندارد ولی ما میدانیم که سالن بزرگ دادگاه جنایی این سالن نیستو شما سالن بزرگتری دارید، شما فقط برای اینکه تضییقات و فشارهایی برای متهمین و برای وکلا به وجود بیاورید ما را به این سالن آوردید، بعد هم یک عده مأمور مسلح، در این سالن نه ما تأمین جانی داریم که صحبتی بکنیم و نه اساساً افکار عمومی وجود دارند برای اینکه به مدافعات ما گوش بدهند. این است که ما این محاکمه را تحریم میکنیم و تا زمانی که محاکمه در دادگاه بزرگ جنایی ساری شروع نشود ما در این محاکمه شرکت نخواهیم کرد. ما این را گفتیم از دادگاه آمدیم بیرون. بیست و نُهتا وکیل دادگستری دیگر هم با بنده از دادگاه خارج شدند، محاکمه تعطیل شد.
مقامات دادگستری ساری افتادند به خواهش و تمنا. در اتاق رئیس دادگستری جلسه شروع شد، هی این شروع کرد استدلال کردن ما جواب دادیم. دو ساعت تمام ما مقاومت کردیم اینها ناگزیر از عقبنشینی شدند دادگاه را بردند به سالن بزرگ. یک پنجاه شصت نفری مردم صندلی برایشان بود عدهی زیادی از مردم، آقای صدقی، کف سالن دادگاه تو راهروهای دادگستری و بعد باز برایتان شاید جالب باشد که اصلاً با اینکه اطراف دادگستری مأموران ساواک و مأموران شهربانی حتی کلاهخود به سرها پر کرده بودند مردم آنقدر جسارت پیدا کرده بودند که آمده بودند از داخل دادگاه بلندگو کشیده بودند به صحن دادگستری و صحن میدان شهر ساری و تمام مدافعات ما پخش میشد. ۵ روز متوالی در یکهمچین جوی ما تو ساری ابعاد سیاسی -حقوقی -قضایی پرونده را که، فقط پرونده سیاسی بود چون در ارتباط با آزادیهای اجتماعی مردم بود دیگر، اخلال نظم یعنی چه؟ ما طرح کردیم و یک نفر دو نفر نه، بیست نفر بیست و پنج نفر. خوب، این یک تریبون بزرگی در سطح کشور برای همهی ما ایجاد کرده بود. بهخصوص آنهایی که خوب گفتم این جسارت را داشتند که خودشان را بیشتر جلو میانداختند. شب که محاکمهی ما تمام شد بعد از پنج روز خوشبختانه اکثر هم بچهها از زندان آزاد شدند ما چون واقعاً تأمین نداشتیم همان شبانه حرکت کردیم به طرف ایران…
س- به طرف تهران.
ج- به طرف تهران معذرت میخواهم. فردا که من رسیدم، حدود صبح که ما رسیدیم تهران، فردا عصری کسی مراجعه کرده بود به دفتر من نوار مدافعات ما را که تهران تکثیر کرده بودند آوردند تو دفتر، ظرف ۲۴ ساعت. دو روز بعد از تبریز تلفن کردند معلوم شد نمیدانم چندهزار نوار آنجاها پخش شده یعنی یکهمچین حالت خودجوشی در مردم به وجود آمده بود در ارتباط با هر مسئلها،. در تضاد با سیستم در افشای مسائل داخل زندانها در حمایت از حقوق مردم، در دفاع از آزادی زندانیان سیاسی. این نقشی بود که در ارتباط با انقلاب ایران من برای خودم قائل هستم و نقشی بود که واقعاً ما داشتیم.
البته در بعد بینالمللیاش چون من سخنگوی هر دو جمعیت بودم باز یک فعالیت ویژه داشتم به طور متوسط من هفتهای شش هفت تا مصاحبه با روزنامهها، رادیوها، تلویزیونهای خارج از کشور داشتم. باز این ضربهپذیری من را بیشتر میکرد ولی خوب چارهای نبود راهی بود که باید میرفتیم. در این فاصله یعنی بهخصوص از ژانویه سال ۷۷ به بعد من در اکثر رادیوهای خارج صحبت کردم. چه به زبان فارسی و چه به زبان… یعنی چه برنامههایی که از خارج برای ایران تقویت میشد و تنظیم میشد چه در رادیوهای خارج از بیبیسی انگلیسی تا فرانسآنتر و رادیوهایی که اینجا پخش میشد و همچین در تلویزیونها. در روزنامهها هفتهای نبود که چندتا مصاحبه ما نداشته باشیم بهخصوص روزنامههای فرانسوی زبان چون به لحاظ ارتباطی که من با بهاصطلاح آن کشور فرانسه از گذشته داشتم در ارتباط با فعالیتهای حقوق بشر و جمعیت حقوقدانان دموکرات و اینها برای من بیشتر در دسترس بودند و بعد از ماجرای ۱۷ شهریور که خوب همان روز به خانه من ریختند مأموران فرماندار نظامی و من از قبل پیشبینی کرده بودم و بیرون رفته بودم و چند روزی زن و بچهی من را به صورت گروگان نگاه داشته بودند، البته نه اینکه زندانیشان کنند، تو خانه همینجور نمیگذاشتند آنها از خانه بیرون بیایند و نه اینکه خود آنها خانه را تخلیه میکردند.
س- شما آن روز کجا بودید آقا؟
ج- آن روز من به فاصلهی نیمساعت رسیدم به میدان ژاله.
س- به فاصلهی نیمساعت بعد از تیراندازی؟
ج- بعد از تیراندازی.
س- آنجا چه خبر بود؟
ج- وقتی من رسیدم به میدان ژاله البته یک مقداری قیافهام را تغییر داده بودم از نظر اینکه لااقل در برخورد اول نشناسند. عینکی زده بودم و لباس را یک خرده… چون آن روزها در هر جمعی که ظاهر میشدیم با لباس رسمی وکالت کت و شلوار و کراوات و اینها، با یک لباس روز در هرحال چون روز جمعه بود. من یادم هست که خیابان فخرآباد را که حتماً میشناسید و به یاد میآورید که یک وقت باشگاه جبهه ملی بود به انتها که رساندم از آنجا دیگر راه بند بود اتومبیلم را آنجا گذاشتم و بعد پیاده رفتم. موقعی که من به انتهای خیابان ژاله جایی که بانک ملی هست و نبش کوچهای است یا خیابانی است به نام حریرچیان. به آنجا که رسیدم از آنجا دیگر سربازها جلوی رفت و آمد مردم را هم بسته بودند و نمیگذاشتند که کسی به آن طرف برود ولی مجروح بود که میآوردند، مردم خودشان و میبردند به طرف دوتا بیمارستانی که در خیابان ژاله هست، بیمارستان طرفه و بیمارستان واسعی.
س- یحیی شفائیان؟
ج- و شاید شفائیان هم باشد. میبردند به طرف آنها. از مردم میپرسیدم میگفتند که سربازها جلوی مردم را گرفتند و دستور پراکنده شدن دادند و آن گردانندگان جمعیت به مردم دستور نشستن دادند و مردم روی زمین نشستند و بعد فرمانده عملیات چند دفعه گفته که متفرق شوید وگرنه شلیک میکنیم، متفرق نشدند و مردم را به گلوله بستند.
س- آنموقع فرماندار نظامی آقای اویسی بود؟
ج- بله دیگر. همان روز صبح میگویم به این علت ما از خانه درآمدیم برای اینکه ساعت ۷ صبح من رادیو را گرفتم و اعلامیهی فرماندار نظامی را شنیدم و بلافاصله من از خانه آمدم بیرون که زنم متوحش بود….
س- اعلامیه چی میگفت آقا؟
ج- اعلامیه میگفت که از ساعت شش صبح امروز در تهران فرمانداری نظامی اعلام شده و دستور داده میشود که از هر گونه عملی که برخلاف….
س- اجتماعات و…
ج- ماده ۵ فرمانداری نظامی باشد منجمله اجتماعات جلوگیری میشود و اینها. خانم من مانع بود که من بروم میگفت، «خوب فرمانداری نظامی بشود بیرون که آدم برود خطرش بیشتر است.» میگفتم تو فرماندار نظامی نمیشناسی یعنی چه. من میدانم که یک ساعت دیگر میآیند اینجا و دقیقاً آمده بودند یعنی من که خارج میشوم حدود ساعت هشت تا هشت و ربع میریزند به منزل ما مأموران همین آقای اویسی.
خوب عدهی زیادی را کشتند، به خانهی خیلیها رفتند و عدهای را هم گرفتند. ما هم مخفی هستیم البته مخفی نه به صورت اینکه برویم تو خانه بمانیم. صبح شنبه ۱۸ شهریور تلگرافی کردم برای اویسی که آقا دیروز مأمورین شما به داخل خانهی من ریختند، از دیروز تا حالا زن و بچهی من آنجا اسیر اینها است. تمام آرشیو بایگانی و پروندههای دو جمعیت، جمعیت حقوقدانها و جمعیت حقوق بشر، چون تا آنوقت هنوز ما جا نداشتیم از ترس ساواک بیشتر تو خانهها و اینها، اینها را به غارت بردند کتابخانهی من را غارت کردند و بنابراین من اعلام جرم میکنم و اخطار میکنم که کلیهی این اموال و اسناد و اینها را برگردانید آنجا. با امکاناتی هم که داشتیم هم روز این تلگراف فرستاده شد به خارج از کشور، تو بیبیسی خوانده شد، ترجمه شد به خارج رفت. فردای آن روز یکشنبه ۱۹ شهریور بود در تهران با رادیو فرانسه مصاحبه کردم به طور مستقیم و صدای من در پاریس پخش شد. میدانید یکهمچین فعالیتهایی بود که گفتم بیشتر در غالب همان هویت شغلی ـ اجتماعی ما در آن دو قالب فعالیت یعنی چه جمعیت حقوق بشر و چه جمعیت حقوقدانها من بیشتر از آن واقعاً برای کارهای خودم ویژگی قائل نیستم به لحاظ اینکه ما از اواخر سال ۵۶ وقتی اصرار جبهه ملی را به داشتن آن ترکیب خودش دیدیم و فعالیتهایی که شد متأسفانه به انجام نرسید من خودم به این نتیجه رسیدم که فعالیت سیاسی به معنای اخص یعنی تشکیل یک جریان سیاسی و یک رهبری سیاسی لااقل، برای اینکه جریان سیاسی که وجود داشت، تشکیل یک رهبری سیاسی برای اداره و تنظیم این جریان سیاسی امکانپذیر نیست و خوب از آن زمان بیشتر گروه بازرگان رفت به طرف نزدیک شدن با جناح مذهبی و روحانیت، جبهه ملی هم که همان فعالیتهای پراکنده خودش را داشت. من فعالیتهایم را متمرکز کردم مشخصاً در طول سال ۵۷ در این دو جمعیت و فعالیتهای مربوط به این جمعیت و یک مقدار کارهای تبلیغاتی که باز بهعنوان سخنگویان، یعنی سخنگوی دو جمعیت داشتم و به این اعتبار خوب یک خرده اسم من را توی مطبوعات خارج از کشور و محافل بیشتر شنیدید. بیشتر از این من برای خودم واقعاً نقش و رسالتی قائل نیستم.
س- آقای لاهیجی در آن روز شما هیچ وسیلهای داشتید که بدانید که چند نفر در میدان ژاله کشته شدند؟
ج- نخیر در آن روز ما وسیلهای نداشتیم و امکانی هم نبود برای اینکه ما میدانستیم این تماسهایی که با ما میگرفتند عدهی زیادی از جنازهها را مردم حتی جرأت نمیکردند که به بهشت زهرا ببرند، یعنی میترسیدند که خانواده در معرض حمله و هجوم فرماندار نظامی قرار بگیرد. مواردی را من خبر داشتم که با یخ چند روز جنازهها را تو خانه نگه داشته بودند و بعد از چهار پنج روز که سد شکست، یعنی دستگاه آن نتیجهای که میخواست از حکومت نظامی نگرفت و بالاخره در آن حملهی روانی و آن مانور روانی که شروع کرده بود شکست خورد و خودشان از داخل شروع کردند با زندانیهایی که گرفته بودند منجمله بازرگان و اینها در داخل زندان تماس گرفتن و یک حالت استمالت و عذرخواهی و بعد آن جلسات کذایی مجلس که اقلیت که آن زمان بنیاحمد و چند نفر دیگر بودند آمدند مسئله را محکوم کردند و اینها، مردم جرأت کردند که دیگر جنازهها را ببرند به بهشتزهرا و دفن کنند. آن زمان والله صحبت دو سه هزار کشته بود. البته ما در جمعیت حقوق بشر مقدمات دو تحقیق را فراهم آوردیم. یک تحقیق برای کشتههای انقلاب، البته آنموقع بهعنوان کشتههای انقلاب نمیتوانیم بگوییم، کشتههای درگیریها که بهاصطلاح نمونهی خیلی مشخص آن ۱۷ شهریور بود. البته قبل از آن هم یک پراکنده چندتا حملههایی شده بود در قم در کرمان در یزد
س- در تبریز.
ج- در تبریز، بله. ما این را تکثیر کرده بودیم یک فرم آنکت یک فرم تحقیقی آماده کرده بودیم و تکثیر میکردیم توی مردم تو محافل از طریق همین شبکههایی که گفتم به صورت خودجوش در جامعه وجود داشت.
یکی هم برای زندانیان سیاسی که گمشده بودند چون این هم یکی از فرمهایی بود که ساواک این اواخر از کشورهای آمریکای لاتین مثل برزیل و آرژانتین و شیلی و اینها یاد گرفته بود که یک عدهای را مخفی میکشتند، همین نمونهای که الان در آرژانتین missing ها این گمشدههایی که الان برایشان کمیسیون تحقیق شروع شده و یکی از همکارهای سابق ما هم که اینجا پناهنده بود و برگشت به آرژانتین رئیس این کمیسیون است در ساواک هم این سالهای آخر این فرم باب شده بود که یک عدهای را زیر شکنجه میکشتند یا همین جور مخفی میکشتند و به خانوادهاش هم اعلام نمیکردند و ما چون دیگر تقریباً لیست زندانیان سیاسی را داشتیم با عدهای از خانوادهها مواجه شده بودیم که اینها میگفتند که ما زندانی داریم و سالها هم از این زندانی خبر نداریم ما هم اسمشان را نداشتیم.
اینکه شروع کرده بودیم راجع به زندانیان سیاسی هم یک تحقیق کردن و یک آنکت کردن که بتوانیم یک آماری داشته باشیم. منتها سیر حوادث از شهریور تا بهمن به قدری سریع اتفاق افتاد که کلا این تحقیقات صورت نگرفت و چون میدانم راجع به رقم کشتههای آن روز دلتان میخواهد صحبتی بشود بعداً یکی از رفقای ما که در قسمت آمار کار میکرد و الان هم در پاریس هست او رفته بود و تحقیق کرده بود و رفته بود دفاتر بهشت زهرا را دیده بود، روزها چند روز بعد را، نمیدانم تا شاید یکی دو هفته بعد او به رقم سیصد نفر رسیده بود بیشتر از سیصد نفر نرسیده بود و خوب شاید حالا با یک درصدی اشتباه که میدانید در تحقیق همیشه امکانش هست بشود در حدود همین سیصد چهارصد نفر گفت ولی میدانید که آن روز صحبت از سه هزار کشته در تهران بود. من متأسفانه به رقمی برخورد نکردم.
س- میدانیم که از این زمانی که الان شما صحبت میکنید از جریان میدان ژاله تا روی کار آمدن بختیار و سقوط دولت بختیار وقایع زیادی اتفاق افتاد ولی من نمیخواهم که دونه دونه آنها را از شما سؤال بکنم فقط میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که آن وقایعی که مهم بود و شما از آن خاطرات مستقیمی دارید که در واقع تعیین کننده بود از جمله اینکه چطور شد که در واقع نیروهای مذهبی توانستند که به کلی رهبری این جریان را قبضه بکنند برای ما یک مقداری توضیح بفرمایید.
ج- عرضم به حضورتان در شهریور سال ۵۶ در ارتباط با همان بیانیهای که گفتم اول یک گروه روشنفکر این بیانیه را تنظیم کردند و بعد شروع کردند به جمعآوری امضا و بعد معروف شد به بیانیه ۵۷ نفری یا ۵۶ نفری، ۵۷ نفری ظاهراً.
س- بله. آن اعلامیههایی که درمیآمد و همیشه هم امضای آقای فریدون آدمیت در صدرش قرار میگرفت؟
ج- بله، بله چون «آ» بود دیگر. ما از آنموقع هم سعی کرده بودیم که این مسائل شخصی مطرح نشود برای همین هم تنها راه حل را حروف الفبایی پیدا کرده بودیم چون میدانستیم متأسفانه این دعوای رهبری هست دیگر، نمونهی مشخصش هم باید در انتخابات هیئت اجرائیه جمعیتهای حقوق بشر دیدیم.
دعوتی کرد آقای آسید ابوالفضل زنجانی، آیتالله زنجانی در منزلشان و ایشان سعی کرده بود هم رهبری جبهه ملی که این سه نفر بودند هم از آقای مهندس بازرگان و رفقاش و هم از یک عناصری که در آنموقع فعال بودند یک دعوتی بکند بلکه یک تشکلی به وجود بیاید. البته آقای بختیار و آقای فروهر تحریم کردند قضیه را و نیامدند، آقای سنجابی آمد. بختیار و فروهر اعتقادشان بر این بود که اصولاً رهبری جبهه ملی از پنج نفر حداکثر نباید فراتر برود و برای همین هم یک مقام و منزلت خاصی برای خودشان قائل بودند. برای همین هم با مهندس بازرگان و دکتر سحابی به توافق نرسیده بودند. آنها فرمی را که پیشنهاد کرده بودند فرم ۵ نفری بود که خودشان سه نفر باشند، تازه بختیار هم در ابتدا نبوده، بختیار را هم بعد فروهر روی روابط خاصی که با بختیار داشت بیشتر به این جهت آورد که سنجابی در اقلیت قرار بگیرد. درست است که آنها خودشان را همسطح سنجابی نمیدیدند ولی چون رهبری بالاخره یعنی هیئت اجرایی یا کادر رهبری یا، اسمش نمیدانم آنموقع چه بود چون واقعاً نه هیئتی بود نه شورایی بود نه هیچی، سه نفری بود میخواستند لااقل از نظر کمیت آنها بر کیفیت رهبری سنجابی یک مقدار اولویت داشته باشند و به خاطر همین هم بختیار تا آنموقع اصلاً اسمش نبود چون بختیار سالها بود رفته بود دنبال زندگی و مشاغلی هم داشت که این مشاغل در ارتباط با بخش دولتی هم بود بخش خصوصی نبود. ایشان مدیرعامل کارخانه شیشه قزوین بود، مدیرعامل کارخانه وطن اصفهان بود که اینها تمام واحدهای صنعتی دولتی بودند و زیر پوشش بانک…
س- صنعتی و معدنی.
ج- بانک صنعتی و معدنی و ایشان آنجا سالها بود که مدیر دولتی بود و رفته بود دنبال زندگی خودش بختیار و خوب فروهر کموبیش زندگی سیاسی داشت چند بار زندان رفته بود و اینها. سنجابی نه، سنجابی گوشهگیری کرده بود ولی بالاخره سنجابی باز از گذشته بیشتر معروفتر بود و مشخصتر بود تا بختیار.
برای همین هم هر حرکتی که در آن فاصله کوشش میشد در جهت ایجاد یک تشکل بشود آقای فروهر و بالتبع ایشان بختیار اصرار داشتند که باید در قالب جبهه ملی و با همین رهبری یعنی آقایان هم دو نفر بیایند تو هیئت اجرایی حالا این دو نفر خواهد بازرگان و سحابی باشند یا مثلاً بازرگان و نزیه باشند و نه سه نفر. بازرگان اعتقاد به یک رهبری وسیعتری داشت بالاخره آقای حاج سیدجوادی که یک سال قبل نامهها را نوشته آخر چطور ممکن است تو این رهبری نباشد. یا آدمهای دیگری که الان شب و روز با مردم در ارتباط هستند در ارتباط با همین کارهای دفاعی که میکنند و اینها یعنی بیشتر چهرههایی که در جمعیت حقوق بشر و جمعیت حقوقدانها فعالیت میکردند و اینها، اینها چطور ممکن است که مثلاً نباشند. درهرحال در این دعوت منزل آقای زنجانی که فکر میکنم بیش از ۲۰ نفر شرکت داشتند و سنجابی هم حضور داشت یک هیئت ۵ نفری تعیین شدند که این هیئت بروند زمینههای یک اتحاد، یک تشکلی را به وجود بیاورند. بازرگان خیلی اصرار داشت اسم این هیئت باشد «هیئت ارتباط».
سنجابی دلش میخواست که نه کاملاً حالت جبهه وسیع پیدا بکند که خودبهخود جبهه ملی هم بیاید توی آن. درهرحال، هیئتی که آن شب انتخاب شدند افرادش عبارت بودند از آقای سنجابی، آقای مهندس بازرگان، آقای دکتر سامی، آقای مهندس رحمتالله مقدم مراغهای و من و قرار شد که ما جلسات مستمری داشته باشیم. جلسات هم، ببخشید آقای سامی نبود آقای پیمان بود. یعنی ببینید در تقسیمبندی که آن شب شده بود سعی شده بود که همهی بهاصطلاح طیفهایی که وجود دارد نمایندگی بکنند در این جمع. از جبهه ملی آقای سنجابی، از نهضت آزادی و جریان بهاصطلاح مذهبی ـ ملی بازرگان، از گروه سابق حزب مردم ایران طرفدارهای مرحوم نخشب و اینها که خوب یک مقدار هم توی جوانها فعالیت داشتند و اینها که بیشتر هم در سامی و پیمان و اینها خودشان را متبلور میکردند مثلاً پیمان باشد. از گروههایی که از ابتدای سال ۵۶ بهعنوان وکیل، حقوقدان، روشنفکر، نویسندهها و کل این فعالیتهایی که در زمینههای دموکراتیک صورت میگرفت هم دو نفر یکی مقدم و من باشیم یعنی من در جمعیت حقوقدانها و جمعیت حقوقبشر حزو بهاصطلاح کادر رهبری بودم، مقدم هم عضو هیئت دبیران کانون نویسندهها بود. به این صورت یک حالت جزء یک حالت بهاصطلاح فراگیر را که البته انتخاب شد در جمع کاملاً داشت و قرار شد که ما هفتهای یک بار جلسه داشته باشیم. جلسات ما هم آن زمان در دفتر آقای نزیه تشکیل میشد چون توی شهر بود و امکان فراهم شدن و کنار آمدن زیاد بود. چندین جلسه که شرکت کردیم پیمان دیگر نیامد و بعد معلوم شد که او دنبال همان برنامههای مذهبی و سیاسی خودش است که بعداً شد جنبش مسلمانان مبارز. ولی سامی شرکت میکرد. بعد از چند جلسه توصیه شد که دکتر حاج سیدجوادی و نزیه، ببخشید ۷ نفر بودیم.
با سلام
شاید اکنون بهتر بتوان در مورد حقانیت یا عدم حقانیت مبارزه علیه حکومت پهلوی نظر داد . نتیجه آن مبارزات ایران را به شرایط فاجعه بار کنونی رسانده است در نتیجه می توان به ضرس قاطع ا دعا کرد دشمنی و تلاش برای سرنگونی حکومت پهلوی مبارزه ای خیانت بار و غیر عقلانی بوده است. جریانات بعد از انقلاب نشان داد که شاه از تمام مخالفین خود به نسبت دموکرات تر بوده است تلاشهای افراد ازادیخواهی همچون آقای لاهیجی بدلیل آنکه ایران را به وضعیت هولناک کنونی کشیده است و هیچ کمکی به بهبود وضع حقوق بشر در ایران نیانجامید بلکه صدها بار شرایط را بدتر کرده است بهتر بود در راستای اصلاح امور زمان پهلوی میبود و نه سرنگونی ! به جرات میتوان ادعا کرد هر کس که در فروپاشی پا شاهی پهلوی نقش داشته است دچار خیانت شده یا حداقل دچار اشتباهی مرگ بار شده است بسیاری نادانسته و برخی دانسته در بوجود آمدن شرایط کنونی نقش داشته اند
آقای حسین در اشتباه محض هستند. رژیم شاه به دست خودش خودکشی کرد و مسئولیت آنچه بعد از قیام ۵۷ در ایران اتفاق افتاد هم با خود آوست که نتوانست به موقع به خواسته های آزادیخواهانه مردم جواب مثبت دهد. سیاستمدار خبره بایدراه حل خواسته های مردم خودش را ارائه دهد نه آنکه آنها را سرکوب کند. خمینی جلاد ساخته و دست پروده سیاست های غلط شاهی است که از کودتای ۲۸ مرداد تا لحظه فرار از مملکت کاری جز سرکوب نیروهای دمکرات و آزادیخواه مملکت نداشت. نتیجه این سرکوب چه شد؟ نیروهای ملی ضعیف و ضعیف تر شدند و مردم برای نجات از دست این رژیم فاسد راهی جز دنبال روی از خمینی نیافتند. رژیمی که مردم را از کمونیزم میترساند، به هیچکس اجازه حرف زدن نمی داد. چه بلایی سر ارتشبد هدایت یا دیگر نظامیانی که حتی طرفدار سلطنت بودند آورد؟ با هویدای بیچاره چگونه رفتار کرد؟ ارتشی هم که بوجود آورده بود و قرار بود پنجمین ارتش دنیاشود را هم در میدان نبرد تنها گذاشت تا همانند برف بهاری، آب شود و در زمین فرو رود. نتیجه این کشت و کشتار چه شد؟ دوستانش حتی حاضر نبودند او را در آخرین روزهای حیاتش در مکانی امن جای دهند. از آمریکا و دنیای غرب حرف نمی زنیم. چرا اسرائیل برایش ویزا نفرستاد؟
من هم با سخن آقا یا خانم ناشناس کاملا موافقم. اگر سرکوب شاه بعد از 28 مرداد نبود و شاه فضا را نمی بست و روزنامه های مستقل را تعطیل نمی کرد و احزاب را از بین نمی برد و نمی گفت فقط یک حزب داریم، آن هم حزب رستاخیز است… اگر شاه این کارها را نمی کرد و به قانون اساسی مشروطه پایبند بود و «سلطنت» می کرد و نه «حکومت»، قطعا ما به بلای انقلاب 57 دچار نمی شدیم.