روایتکننده: آقای عبدالکریم لاهیجی
تاریخ مصاحبه: ۵ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۵
من اشتباه کردم خدمتتان بگویم که هفت نفر انتخاب شدند. دکتر علیاصغر حاجسیدجوادی و نزیه هم بودند. و قرار شد ما بهاصطلاح جلسات به صورت متوالی هفتهای یک بار داشته باشیم و خودمان بحث بکنیم، نقطهنظرها و دیدگاههایمان را طرح بکنیم و هرازگاهی یک جلسهی وسیع هم داشته باشیم. در جلسات وسیعی هم که غیر از منزل آقای زنجانی دوبار تا آنجا که یادم هست منزل آقای دکتر سحابی و منزل آقای دکتر سنجابی بود و بیش از بیست و چند نفر در آن شرکت داشتند از عناصر لائیک هم زیاد توی آنها بودند منوچهر هزارخانی بود، فرخ مروتی بود. از متیندفتری دعوت شده بود ولی نمیآمد و حاجسیدجوادی، مقدم مراغهای، اسلام کاظمیه، مهندس عابدی، خیلی از این بهاصطلاح عناصر لائیک و نیروهای سابق جبهه ملی و اینها هم بودند. دکتر سنجابی هم کماکان میآمد، فروهر و بختیار هم روی حرف خودشان ایستاده بودند که مرغ یک پا دارد و جبهه ملی تنها قالب سیاسی است که رهبری را باید نمایندگی بکند.
بالاخره بعد از مدتی که به جای پیمان هم سامی میآمد به اینجا رسیدیم که یک تشکل سیاسی را تحت عنوان جبهه مبارزه با استبداد اعلام بکنیم. دقیقاً دی ماه سال ۵۶ بود و یا اواخر آذر یا اوایل دی برای اینکه میدانم قبل از جریان و حادثه قم است. آن جمع هفت نفر نمایندگی که دادند به علی اصغر حاجسیدجوادی و من که بیانیه تشکیل این جبهه را هم ما تنظیم بکنیم. متن بیانیه هم آماده شد قراری داشتیم منزل آقای دکتر سنجابی رفتیم به منزل ایشان هر هفت نفر هم حاضر بودند. آن جلسه متأسفانه برخلاف جلسات قبل از ابتدای جلسه آقای نزیه زمینهی یک نوع ناسازگاری یا عدم تفاهم یا اختلاف را فراهم آورد. با اینکه قبلاً جمع، و حتی در جلسهی بزرگتر که منزل آقای سحابی بود، به تشکیل این جبهه واحد و این تشکل سیاسی رسیده بود و حتی اسم جبهه مبارزه با استبداد را جبهه، یا جبهه… نه جبهه ملی یقینا نبود چون نمیخواستیم پا تو کفش جبهه… یا جبهه واحد مبارزه با استبداد بود یا جبهه مبارزه با استبداد بود. جمع بعد از رسیدگی به چندین پیشنهاد و چندین نامگذاری و چندین اسم این اسم را انتخاب کرده بود و ما که منتخبین آن جمع بودیم فقط باید قالب کار را تعیین میکردیم، فرم تشکیلات سازمانیاش را پیدا میکردیم، امکانات را بررسی میکردیم و بالاخره اعلامیهی موجودیتش را اعلام میکردیم و خودمان را هم به عنوان فعلاً حالا یا هیئت اجرایی موقت یا بهعنوان نمیدانم هیئت مؤسس موقت هر چیزی حتی زیرش امضا میگذاشتیم اعلامیه هم آماده شده بود.
آقای نزیه بهعنوان اینکه این اعلامیه تند است، حالا ملاحظه بکنید زمستان سال ۵۶ است بعد از این همه آن کاری که در طول سال ۵۶ شده، شبهای شعر کانون نویسندهها کارهای دادگستری که در ارتباط با محاکمات یک قسمتیاش خدمتتان گفتم و آن همه بیانیههای سیاسی که آن روزها. ایشان عقیدهشان این بود که آقا این موضوع ما را در تضاد و تقابل مستقیم با شاه قرار میدهد. چون وقتی شما میگویید ما جبهه مبارزه با استبدادیم یعنی اینکه ما با خود شاه طرف هستیم و در تقابل هستیم و خوب میریزند یک عدهای از ما را میگیرند و هیچی یک تندروی و رادیکالیسم بیمعنی شما دارید از خودتان ابراز میکنید و کل جریان را از بین میبرید. این ور قضیه که استدلال میشد آقا دیگر قضیه از این قضایا گذشته و اصلاً ما خیلی عقبیم از مسائل، الان دیگر همه به این نتیجه رسیدند که تمام راهها به رم ختم میشود و خود بابا امالفساد و باعث تمام…. حاجسیدجوادی یک سال قبل نامه نوشته به او و خودش را مخاطب قرار داده. آقایان جبهه ملی شش ماه قبل نامه نوشتند بازرگان نوشته، دیگران نوشتند این همه بیانیههایی که جمعیت حقوقدانان، جمعیت حقوق بشر گروههای دیگر و افراد. متأسفانه ایشان آن روز یک حالت خیلی احساساتی شدید بهش دست داد و دکتر سنجابی هم متأسفانه نمیدانم بر اثر فشار فروهر و بختیار دیگر نسبت به این قضیه بیمیل شده بود یا اینکه اینجوری که بعداً به گوش ما رسید قبلاً مذاکرهای بین او و نزیه شده بود و نزیه یک مقدار سنجابی را نمیتوانم بگویم مرعوب کرده بود ولی یک مقدار درهرحال دودلش کرده بود که شاید هم پیشبینی نزیه درست باشد و این هجوم و حمله از طرف دستگاه شروع بشود. هر چه ما میگفتیم آقا باید این حمله شروع بشود ما اگر بخواهیم این مبارزه را به داخل مردم بیندازیم و ببریم باید یک مقدار هم خطر بکنیم یک مقدار هم پیه مسائل را به تنمان بمالیم. آقای سنجابی هم به طرف آقای نزیه متمایل شد. متأسفانه آن روز آقای مهندس بازرگان و آقای مهندس مقدم هم نقش کاملاً ممتنع و نوتر را بازی کردند. شاید بازرگان به لحاظ این بود که ته ذهنش و به قول فرنگیها پس کلهاش برنامه نزدیکی با مذهبیها را میپروراند من نمیدانم. شاید مهندس مقدم در ارتباط با مهندس بازرگان از طریق دوست مشترکشان مهندس عابدی که آن زمان نهضت رادیکال را اینها علم کرده بودند فکر میکرد که در آن طرف قضیه برایش شانسی هست. من اینها را فقط بهعنوان احتمالات از آن نام میبرم ولی آنها هم آن روز موضع ممتنع داشتند. موافق جریان فقط سه نفر بود: علی اصغر حاجسیدجوادی، دکتر سامی و من. و ما وقتی دیدیم که جمع به توافق نمیرسد در شرایطی که اعلامیه را هم آورده بودیم حتی زمینهی انتشارش را و ترجمهاش و اینها هم فراهم شده بود چون قرار بود چند روز بعد آقای کارتر بیاید به ایران و فکر میکردیم که هم نامهای که ما نوشته بودیم به دبیرکل سازمان ملل از طرف کمیته حقوق بشر و هم این اعلام تشکیل سیاسی را در یکهمچین روزهایی در اختیار محافل بینالمللی که بگذاریم یا باعث میشود که این سفر لغو بشود و دومرتبه یک حمایت علنی از رژیم شاه نشود و یا اینکه لااقل جریان سیاسی خودش را اینجا معرفی خواهد کرد.
متأسفانه آن روز کلاً، حتی هیچچیز دیگر هم ارائه نمیشد یعنی حال و هوایی که به وجود آمده بود حال و هوای تعطیل کردن این جریان و یا لااقل وقفه ایجاد کردن بود، این بود که ما استعفا دادیم. فیالمجلس حاجسیدجوادی، من و سامی استعفا دادیم و از جلسه آمدیم بیرون و مثل اینکه بدشان هم نمیآمد چون بعد از آن دیگر هیچ نه دعوتی از ما شد، نه گلهای شد که آقا چرا رفتید و ما را تنها گذاشتید. هر کسی رفت به سمت خودش. سنجابی کماکان رفت بیشتر به جبهه ملی پرداخت و بعد هم مسئله ریاست بازرگان را عنوان کرد دیگر حقوق بشر هم نیامد که مسلم روی فشارهایی بود که فروهر به او میآورد. بازرگان و نزیه و اینها هم رفتند به کارهای خودشان در نزدیک شدن با جناح مذهبی. این حرکت سیاسی دقیقاً در زمستان سال ۵۶ متوقف شد و از این به بعد هر کوششی شد کوششهای پراکنده بود میگفتم بیشترش هم در بعد انسانی ـ دموکراتیک ـ حقوق بشری بود تا در بعد رهبری جریان سیاسی.
بعد که قضیه قم اتفاق افتاد و قضایای چهلمها اتفاق افتاد با آن خلاء سیاسیای که وجود داشت با آن حالت بیبرنامگی که حتی جبهه ملی داشت، آخر جبهه ملی که میگویند جبهه ملی الان آقایان بیایند کارنامهی فعالیتهایشان را از بهار سال ۵۶ که جبهه ملی را اعلام کردند تا بهمن سال ۵۷ که انقلاب شده ارائه بدهند. چه کرده جبهه ملی در ایران؟ جبهه ملی یک آکسیون، یک میتینگ، یک راهپیمایی، یک جلسه سخنرانی حتی، جبهه ملی در تمام این یک سال و هفت هشت ماه رفت یکروز در بیرون از تهران در کاروانسرا سنگی آن هم در یک باغ یک جلسهای گذاشت آن هم جلسهی مذهبی بود آقای بختیار هم در آن جلسه شرکت داشت که الان آقای بختیار میگوید که من از اول مخالف هر نوع حرکت سیاسی با جریان مذهبی بودم، اولاً روز عید قربان را انتخاب کرده بودند که روز مذهبی بود ثانیاً با جریان مذهبی جبهه ملی که مشخصاً بازار بود و توسط آقای حاجی مانیان نمایندگی میشد در تعیین آن روز به تفاهم و توافق رسیده بودند و آن روز را بهعنوان یک روز مذهبی جبهه ملی اعلان کرده بود از یک آخوند هم دعوت کرده بودند که منبر برود آن روز و موقعی که آخوند بالای منبر بوده ریخته میشود آنجا و آقایان را کتک میزنند.
س- میدانید آخوند کی بوده آقا؟
ج- نخیر من نمیدانم. جبهه ملی چه آکت سیاسی، چه عمل سیاسی چه مانور سیاسی در آن فاصله از خودش نشان داده، هر چه بوده بیشتر در فعالیت کانونهای دموکراتیک بوده. در فعالیتهای جمعیت حقوق بشر، جمعیت حقوقدانها، کانون نویسندهها کمکم کانون معلمها. شما ببینید در تمام آکسیونهایی که جلسات سخنرانیهایی که چه میدانم تظاهراتی که در گوشه و کنار تهران میشد فقط همین کانونهای دموکراتیک بودند که به صورت خودجوش در هر سازمانی در هر ادارهای تشکیل شده بود یک عدهای هم از چهرههای مشخص میرفتند آنجا بهعنوان نمایندگان کانونهای دموکراتیک سخنرانی میکردند ما شده بودیم دیگر مثل سخنرانهای حرفهای هر روزی چند سخنرانی و یکی از بزرگترین تظاهراتی هم که شد که مشخصاً تظاهرات روز تاسوعا بود ابتکار این تظاهرات در ارتباط با روز جهانی حقوق بشر حق جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر است. ما این تظاهرات را در مهر ماه سال ۵۷ تصویب کردیم که روز جهانی حقوق بشر بود.
س- روز تاسوعا میشود؟
ج- اصلاً مسئله در ارتباط با روز تاسوعا نبود. روز اعلام جهانی حقوق بشر بود حالا تصادفا افتاده بود به روز تاسوعا. و حتی که ما این موضوع را تصویب کردیم نه آقای طالقانی هنوز از زندان آزاد شده بود که ایشان مثلاً بعد بیاید پیشنهاد بکند که مثلاً راهپیمایی بهاصطلاح راهپیمایی واحدی باشد و نه اینکه اصلاً ما دورنمای آینده را میدیدیم که چه دورنمایی است از مسئله حکومت یعنی دولت ازهاری و آن ماجراهای ۱۴ آبان و کشتار و سوزاندن قسمت بزرگی از تهران و اینها اصلاً.
ما فکر میکردیم این جو نیمه آزاد زمان شریفامامی تداوم خواهد کرد و بنابراین برای اولینبار جمعیت حقوقبشر در روز جهانی حقوقبشر که خوب انظار بینالمللی هم متوجهاش هست یک آکسیون و یک تظاهرات خیابانی داشته باشد برنامهمان هم فقط راهپیمایی آرام بود بدون هیچگونه شعار. شعارهای حقوق بشر و فقط پلاکارد مسیرمان هم از دادگستری بود بهعنوان بزرگترین پایگاه که در ارتباط با محاکمههای سیاسی آن زمان ما داشتیم تا محل حقوق بشر که در خیابان قدیم شمیران نزدیک حسینیه ارشاد بود در یک ساختمانی، این هم مسیر ما بود.
بعد این روز مقارن شد با روز تاسوعا و مقارن شد با روزی که آقای طالقانی، منتظری و عدهی زیادی از رهبرهای مذهبی و روحانیت از زندان آمدند بیرون و خمینی به پاریس رفت و خلاصه حوادث سیاسی به قدری سریع اتفاق افتاد که آن روز از چند هفته قبل آنها هم تصمیم گرفتند راهپیمایی بشود. مرحوم طالقانی این وسط وساطت کرد که آقا درست نیست که یک راهپیمایی اینها بکنند از میدان فوزیه تا میدان شهیاد، میدان آزادی بعد، و یک راهپیمایی شما بکنید از دادگستری تا خیابان قدیم شمیران. بیایید من اعلامیه واحد میدهم و این دوتا راهپیمایی تبدیل به یک راهپیمایی بشود برای همین هم در اعلامیهای که طالقانی داد که اعلامیهاش هست نوشته شده روز تاسوعا تو پرانتز روز حقوق بشر. یعنی این با توافق ما نبود خود او به این صورت داد و دعوت کرده بود که مردم در آن مسیر بیایند و حتی در کمیسیون تدارکاتی که برای راهپیمایی تنظیم شده بود از چند روز قبل من هم از طرف جمعیت حقوق بشر عضویت داشتم در کمیسیون تدارکات. این یک آکسیون بزرگ بود.
آکسیون دوم روز بازگشایی دانشگاه بود زمان بختیار که باز کانونهای دموکراتیک و بهخصوص کانون دانشگاهیان آن روز را اداره کردند و آن روز نمایندگان کانونهای دموکراتیک بهعنوان نمایندگان سیاسی سخنرانی کردند، آقای دکتر سنجابی هم بهعنوان رهبر جبهه ملی سخنرانی کرد. بهخصوص که از پاریس هم برگشته بود و آن بیانیه را با خمینی امضا کرده بود ولی آن روز سخنرانها نمایندگان کانونهای دموکراتیک بودند. من از طرف جمعیت حقوقدانها صحبت کردم، پاکدامن از طرف کانون دانشگاهیان صحبت کرد، هزارخانی از طرف کانون نویسندگان صحبت کرد، سنجابی هم از طرف جبهه ملی صحبت کرد. در آن خلاءی که وجود داشت طی یک سال یعنی از زمستان ۵۶ تا زمستان ۵۷ مسلماً مذهبیون با امکاناتی که داشتند با شبکهی مصونی که در مساجد در اختیارشان بود، با پول کلانی که از بازار و از میدان بارفروشیهای تهران میدان بارفروشیهای تهران میدانهای بزرگ که الان عدهی زیادشان رأس کار هستند همین رفیقدوست چندتا برادرند که ایشان الان وزیر پاسدارها است اینها چندتا میدانی هستند در تهران و خیلیهای دیگر. مسلما باید زمینهی دیگری به غیر از پیروز شدن این جریان به وجود نمیآمد که نیامد و بهخصوص با توجه به حماقت بزرگی که دستگاه کرد در اینکه رژیم عراق را ناگزیر کرد و تحت فشار گذاشت که خمینی را از عراق بیرون بکند. خمینی در عراق یک آدمی بود ایزوله چون در یک رژیم استبدادی پلیسی و زیر پوشش پلیس حداکثر کاری که میتوانست بکند هرازگاهی توسط یک مسافری یک نوار بدهد بیاورند به ایران و این نوار را مثلاً تکثیر کنند و در اختیار مردم بگذارند. خمینی را از آنجا بیرون کرد. خمینی میخواست برود به کویت. به کویت هم خمینی را راه ندادند باز در اثر خرابکاری ساواک و دستگاه و خمینی ماند رو هوا. خمینی آمد به پاریس و جالب است که خود دستگاه خمینی را به پاریس فرستاد یعنی وقتی که توسط قطبزاده و بنیصدر تماس گرفته میشود با وزارت خارجه
س- وزارت خارجه ایران؟
ج- وزارتخارجه فرانسه. و از آنها میخواهند که آیا خمینی را راه میدهند یا نمیدهند وزارتخارجه فرانسه میگویند ما باید از رژیم ایران سؤال بکنیم، این الان دیگر علنی شده تو خاطرات خیلی از روزنامهنگارها و نویسندگانی که راجع به ایران کتاب نوشتند هست کتابهایی که اینجا چاپ شده بهخصوص به زبان فرانسه، و وزارت خارجه فرانسه تماس میگیرد با تهران و با وزیرخارجه وقت فکر میکنم امیرتیمور بود، نه ببخشید افشار. وزیرخارجه وقت زمان شریفامامی افشار نامی بود، حالا اسمش… خسرو افشار
س- خسرو افشار؟
ج- ظاهراً. فکر میکنم افشار بود بله. و ایشان به شرفعرض میرساندند و آنها هم عقیدهشان بوده بله بالاخره خمینی را نباید توی جامعه مسلمین راه داد برای اینکه خمینی اگر در عراق باشد یا در کویت باشد آنجا بالاخره یک جامعهی مسلمانها هست و او میتواند آنجا باز از طریق نماز جماعت و درس و سخنرانی و اینها یک قلمرویی پیدا بکند و یک حوزهی عملی، فرانسه که برود یک جامعه کفر و کشور اروپایی خوب میرود یک گوشهای مینشیند و به مرور ایزوله میشود. و با یکهمچین شناختی با یکهمچین تحلیلی خمینی را آوردند به پاریس. ایشان هم با در اختیار داشتن تمام امکانات جامعه آزاد رادیو، تلویزیون، مطبوعات مصاحبه پول کثیری که از ایران میآمد این رهبری را از طریق امواج دور به ایران ارسال کرد، جایی هم نشسته بود که همهجور امنیت برایش بود حرفهایی که ایشان در پاریس میزد، واقعیتها را هم باید بالاخره به آنها بپردازیم، حرفهایی که خمینی در پاریس میزد اگر سنجابی یا بازرگان در تهران میزدند اگر برایشان خطر جانی نداشت یقیناً مصونیت و امنیتی که خمینی در پاریس داشت آن زمان آنها در تهران نداشتند، حالا یا به لحاظ اینکه از جانشان میترسیدند یا به لحاظ اینکه شناختی از شرایط تاریخی آن زمان نداشتند که ببینند آقا این بابا و این دستگاه رفتنی است و این دستگاهی است که به روزهای زوالش نزدیک شده و اگر این رهبری یک رهبری قاطعی باشد میتواند خودش را به این رژیم تحمیل بکند و میتواند واقعاً آلترناتیو باشد. متأسفانه نه این شناخت و نه این آگاهی و نه آن تشکل و نه آن جرأت و آن خصائص یک رهبری فعال در هیچ یک از عناصری که آن زمان چهرههای شاخص ایران بودند سراغ نمیشد، این بود که جریان مذهبی از این خلأ به تمام معنی استفاده کرد و خودش را جا انداخت و بعد مکانیسمهای ترور و فشار و ارعاب را هم به مرور اعمال کردند، انجمنهای اسلامی و گروههای فشاری که کموبیش از زمان دولت ازهاری رسوخ پیدا کردند و هر گروهی هر جمعیتی هر جا تشکیل میشد اینها هژمونی خودشان را تحمیل میکردند تحت عنوان وحدت کلمه و الله اکبر و فعلاً صحبت مسائل ایدئولوژیک و مسائل بهاصطلاح عقیدتی را نباید کرد و به مرور رسوخ پیدا کردند و الان که من یک نگاه اجمالی به گذشته میکنم میدانم که زیاد هم نباید تعجب انگیز و تعجبآور باشد. اینقدر که بهاصطلاح زمینههای پیروزی آنها فراهم بوده آن زمان، یقینا برای جناح دیگر چنین زمینههای عینی وجود نداشت.
س- آیا فکر نمیکنید که این زمینهها بلافاصله بعد از ۱۵ خرداد به تدریج در داخل خارج مملکت فراهم شده بود و از طریق مساجد و امکاناتی که آنها داشتند خودشان را سازمان داده بودند و آمده بودند برای یک فصت مناسب؟
ج- یک مقداریش چرا. به لحاظ اینکه خوب جریان ۱۵ خرداد یک چهرهی دیگری از روحانیت را هم معرفی کرد به اسم آن روحانیت مبارز، روحانیت میلیتانت. خوب تا آن زمان روحانیت….
س- معذرت میخواهم، این کلمه مبارز یا میلیتانتی که شما به کار میبرید هم میتواند معنای مثبت داشته باشد هم معنای منفی…
ج- نه، حالا میگویم، حالا میگویم یعنی چه، دقیقاً میگویم. تا آن زمان روحانیت یکی از بزرگترین پایگاههای رژیم بود، نقش روحانیت در کودتای ۲۸ مرداد، نقش روحانیت در سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد، روابط رژیم با آخوندهای بزرگی مثل بهبهانی، کاشانی….
س- آیتالله بروجردی.
ج- بروجردی، کل روحانیت پولهایی که تقسیم میشد بین روحانیت. آن چهرهی سالوسانه و ریاکارانهی مذهبی ـ معنوی که شاه برای خودش قائل بود که نمیدانم به مشهد میرفت، نمیدانم، تو کتاب خودش صحبت از امام زمان و از، نمیدانم، مسائل مذهبی. موقع رفتن از ایران امام جمعه مثلاً بیاید در گوشش یاسین بخواند یا، نمیدانم، در مراسم تاجگذاری امام جمعه حضور داشته باشد و این پیوند با مذهب دستگاه یک دستگاهی که خودش را از مذهب قطع بکند نبود. یعنی بعضیها میگویند که رژیم شاه در تضاد با مذهب بود اصلاً همچین چیزی نبود، رژیم شاه مذهب را تقویت میکرد ولی یک چهرهی خاصی از مذهب را.
بعد از جریان ۱۵ خرداد یک چهرهی دیگری از مذهب به وجود آمد که این چهره چهرهی پرخاشگر بود، چهرهی مبارزه کننده بود. اما با توجه به اینکه آن زمان متأسفانه مسائل فقط در سطح دیده میشد. هر کسی که با شاه و آن رژیم مبارزه میکرد مشروعیت داشت. من برای شما یک نمونه تاریخی بگویم که خودم با آن در تماس بودم.
در پاییز سال ۳۹ وقتی که مسئله انتخابات مجلس مطرح بود و فعالیتهای جبهه ملی، جبهه ملی باشگاهی داشت در خیابان فخرآباد خانه ۱۴۳ معروف بود و یک سری میتینگهایی در ارتباط با انتخابات آنجا میگذاشت، انتخاباتی که بعد معروف شد به انتخابات زمستانی که بعد هم میدانید با انتخاب اللهیار صالح شاه مجلس را منحل کرد. شهردار تهران شخصی بود به نام فرود که از آن چهرههای قدیمی بود و معروف بود به، دو چهره بودند که اینها معروف بودند به نوکرهای انگلیس آن هم به لحاظ گذشتههای تاریخی خودشان و پدرشان و اینها. یکی رشیدیان بود و یکی فرود و این دوتا هم خیلی با هم رفیق بودند در گذشته. این فرود یک عده از عناصر اوباش و چاقوکش و میدانی را استخدام کرده بود و اینها ریختند به خانه ۱۴۳ و کتک مفصلی به ما زدند.
س- از جمله طیب؟
ج- رهبر این گروه شخصی بود به نام طیب حاجرضایی که خود من او را دیدم در جلوی آن جمع که اینها آمدند و آن در بزرگی که آن ساختمان داشت شکستند و ریختند و کتک مفصلی به دانهدانه ما زدند. بنابراین طیب حاجرضایی یکهمچین آدمی است با آن گذشته خراب که پرونده قتل داشت، در ۲۸ مرداد مأمور بسیج فواحش جنوب شهر و شهرنو بود برای ریختن توی خیابانها و بعد همپیمان و همکاسهی شعبانبیمخ یک همچنین چهرهای. سالهای آخر هم سال ۳۹ یک عنصری که در خدمت شهرداری و دستگاه و ساواک ریخته بود و نیروهای ملی را کتک زده بود.
این آدم در جریان ۱۵ خرداد چون پولی به او رسید از شبکهای که در ارتباط با قم و میدان ترهبار تهران بود و خودش هم میدانی بود اینور قضیه را انتخاب کرد، لابد اینور قضیه چربتر بود. همین آدم را من بعد از ۱۵ خرداد که زندان رفتم در زندان شهربانی کمیتهای که بعداً شد اسمش کمیتهی ضدخرابکاران دیدم آش و لاش از شکنجه و همین آدم بعد اعدام شد. وقتی اعدام شد دیدیم در تهران و در ایران شد قهرمان ملی. برای اینکه طیب در یکروز آمده بود این طرف، این طرف چی چی بود؟ هیچ کسی نمیدانست این طرفی بود که درهرحال مورد سرکوب دستگاه قرار گرفته بود.
همین وضع را تیمور بختیار داشت. تیمور بختیار یک کودتاچی رئیس ساواک با آن همه جنایات وقتی در عراق توسط شاه کشته شد و قبل از اینکه کشته بشود یک عدهای از اپوزیسیون خارج از کشور منجمله همین خمینی از طریق پسرش مصطفی خمینی و تعدادی از جبهه ملی اروپا با ایشان در تماس و مذاکره بودند. متأسفانه آن زمان مسائل در عمق دیده نمیشد، هر کسی با شاه مبارزه میکرد مشروعیت پیدا میکرد. هدف فقط مبارزه با شاه بود وسیله اصلاً مهم نبود اگر وسیله ائتلاف با خمینی بود ائتلاف با تیمور بختیار بود ائتلاف با طیب حاجرضایی بود مشروع بود.
روحانیت مبارزی که گفتم فقط روحانیتی بود که تو خیابان میآمد و مبارزه میکرد و مقابل شاه میایستاد. ولی پسکلهی این در دل این در تفکر این چه مسائلی نهفته بود اصلاً مطرح نمیشد. مسئلهی مبانی مخالفت خمینی با شاه مطرح نمیشد فقط در سطح مسئله مخالفت خمینی با شاه مطرح میشد. حتی به عمق مخالفتها و پیامها و سخنرانیهای خمینی در قم همان زمان در فروردین سال ۴۲ که رسماً با آزادی زنها و رسماً با اصلاحات ارضی مخالفت میکند بهعنوان مسائل مخالف اسلام که اینها میخواهند زنها را تو خیابانها بریزند تو ادارات بریزند اینها اصلاً توجه نمیشد و مسئله فقط این است که خمینی با شاه مخالفت کرده مبارزه کرده شاه مردم را سرکوب کرده، پانزده هزار نفر را کشته و بعد هم خمینی را تبعید کرده.
س- آیا فکر نمیکنید که این وظیفهی روشنفکران و آن دسته از کسانی بود که خودشان را به عنوان رهبران اجتماعی جلو انداخته بودند در این مبارزات بود که میبایستی این مسئله را میدیدند و برای مردم توضیح میدادند.
ج- مسلما وظیفهی روشنفکران هم بود ولی وظیفه روشنفکران در عالم مجرد مطلق ذهنی که جامعه عمل و تحقق به خودش نمیپوشاند. با سانسور و شکستن قلم و بستن دهان است که در سالهای بعد از ۴۲ تا سال ۵۵ و ۵۶ بر جامعه ایران حکومت میکرد، کدام روشنفکری حوزهی عمل و صحنهی بهاصطلاح پراتیکی برایش وجود داشت که این مسائل را بخواهد به قلم بیاورد یا بگوید؟ حتی متأسفانه برای بعضی از ما این حالت توهم هم به لحاظ همان کینهای که در مبارزه با رژیم پیدا کرده بودیم به وجود آمده بود که ممکن است این عنصر یک عنصر استثنایی باشد مشخصاً جلال آلاحمد بود و توجهی که آلاحمد پس از سرخوردگی از کل جریان غربگرا چه نوع مارکسیستیاش و سوسیالیستی تودهایش چه نوع غرب آمریکایی یا غرب غربی درهرحال، پس از نوشتن غربزدگی. حالا نمیدانم این مسئله یا بازگشت به پیوندهای اجتماعی و خانوادگی و گذشتهی آخوندی آلاحمد دارد یا اینکه یک سرخوردگی از تمدن غربی. که این تمدن غربی برای ما به غیر از یک رژیم وابسته به امپریالیسم و یک جامعه مصرفی تهی از هرگونه معنویت و از هر گونه محتوا چیز دیگری ببار نیاورده. پس برگردیم به آنجا میدانید یک حالت کلافگی یک حالت سردرگمی.
واقعاً سالهای ۴۳، ۴۴ تا ۵۳ و ۵۴ این ده سال ده سال خیلی سختی است در ایران. تا کسی در آن سالها در ایران نباشد نمیتواند بفهمد که روشنفکران آن زمان در چه دورانی و در چه قرنطینهای واقعاً زندگی میکردند، قرنطینه به تمام معنا. بنابراین آن حرف کلی «الغریق یتشبث و بکل حشیش» که آدم غریق به هر گیاه و هر، چه میدانم، کاهی هم متوسط میشود برای اینکه بلکه خودش را از این غرقاب نجات بدهد اکثر روشنفکرها اکثر ما اگر اصلاً عنوان واقعاً تحصیلکردهها را آن زمان یک همچینم حال و هوایی گرفته بود.
دو جریان چریکی با اینکه ما ته دلمان به جریان چریکی اعتقاد نداشتیم، خودم را میگویم، ولی بالاخره یک روزنه و یک شکاف امیدی بود آن دو جریان با نهایت قساوت سرکوب شده بود. هر جریان فکری آزادیخواهی دموکراتیک امکانش محدود بود. خوب ما دیگر نمیتوانستیم سالم حتی فکر بکنیم. این یک واقعیت است بنابراین کموبیش در پیش همه یکهمچین حالت کلافگی و سردرگمی به وجود آمده بود که خوب خیلی ببخشید به این لغت میگویم چون عبارت مصطلح آن زمان بود، «این برود، سگ بیاید». دیگر هیچکس نمیرفت ولایت فقیه خمینی را بخواند چون اصلاً ولایت فقیه تو ایران نبود. رساله «نجاسات و طهارت» خمینی هم در ایران ممنوع بود. همین رساله «توضیح المسائل» که شما الان وقتی میخوانید واقعاً کلمات قبیح و وقیح، توی آن یک کلمه حرف سیاسی نیست که، حماقت دستگاه آنقدر بود که همین رساله را ممنوع کرده بود که مردم این رساله را به عنوان یک کتاب قیمتی از آن یاد میکردند. و اگر این کتاب را توی خانه شما گیر میآوردند ۱۵ سال زندان شما داشتید، اگر این دستگاه یک جو شعور داشت این کتاب را میلیونها تکثیر میکرد و خودش تو مردم پخش میکرد. نه ولایت فقیه و نه حکومت اسلامی خمینی را مردم خوانده بودند، ما هم نخوانده بودیم. آن پیامها را شنیده بودیم ۱. نسبت به عنصر آخوند هم کلاً به عنوان یک عنصر ارتجاعی بیاعتماد بودیم مسلما ولی آن حالت میلیتانتیسم و مبارزهجویی که این آدم و بهخصوص آن حالت استقامتی که خوب بالاخره در آن آدم هست طی چهارده پانزده سال در عراق از خودش نشان داده بود که بارها هم با ایشان هم تماس گرفته بودند بلکه بتوانند با او به یک تفاهمی برسند و یک «نه» گفته بود خوب یک هالهای از مقاومت و مبارزهجویی پیرامون خودش به وجود آورده بود. یک عدهای را جذب کرده بود برای یک عدهای هم منجلمه ما یک احترامی برای خودش به وجود آورده بود، این یک واقعیتی است، ولی هیچ زمانی ما حاضر نبودیم از این آدم به عنوان یک رهبر سیاسی یاد بکنیم و واقعاً نکردیم.
بنابراین اگر این تقصیر را بشود متوجه قشر تحصیلکرده و روشنفکر کرد که تا حدودی به عقیدهی من قابل اقرار است ولی عمده تقصیر متوجه سیستم متوجه دستگاه متوجه شرایط تاریخی آن زمان است که جلوی هر نوع تفکر هر نوع حرکت هر نوع روشنگری هر نوع بازگویی حقایق و واقعیات را گرفته بود وگرنه واقعاً اگر یک بستری از نقد و انتقاد و گفتوگو و پرسش و پاسخ در جامعه وجود داشت خود ساواک این قضایا را… خود ساواک هم وقتی میخواست قضایا را طرح بکند به این صورت طرح نمیکرد که آقا خمینی نمایندگی یک چنین تفکری را میکند چون خودش هم نمایندگی یکهمچین تفکری را میکرد. چون خودش هم از مجرا و مدخل مذهب در تسخیر و در خراب کردن افکار و در استثمار و استعمار فکری مردم نان میخورد و کمک میکرد و مساجد را ترویج میکرد و سینهزنی راه میانداخت و مجلس روضهخوانی راه میانداخت وگرنه اگر واقعاً میخواست روشنگری بکند کاری نداشت خودش میآمد این کتابها را تکثیر میکرد، خودش میآمد یک زمینهی بحث و گفتوگویی را در تلویزیون فراهم میکرد، گفت و شنود درباره کتابهای آقای خمینی میگذاشت ولی اینکار را نمیکرد آن وقتی هم که میخواست خمینی را بکوبد یک چیز دروغ تو روزنامه درمیآورد که بله خمینی باباش هندی بوده، نمیدانم نسبش به امپریالیستهای انگلیس میرسد. اینجور چیزهای مزخرفی که باز برای خمینی مشروعیت ایجاد میکند. به لحاظ اینکه دستگاه رفته با او یک مبارزه غیراخلاقی و دروغی را شروع کرده. میبینید؟
س- بله رژیم حسابش بهجاست. شما هم که متعلق به یک نسل جوانتری هستید حسابتان جداست. ولی اشخاصی مثل جلال آلاحمد و مثل دکتر شریعتی که در واقع در بخش عظیمی از جریانات گذشته شرکت داشتند آیتالله کاشانی را دیدند، لااقل تاریخ مشروطیت را خواندند و به جریانات شیخ فضلالله نوری واردند وقتی که برمیگردند و راهنمایی میکنند مبارزات را به آن سمت و رجعت میکنند به شیخ فضلالله نوری و از او یک شخصیت بزرگ و ملی میسازند آیا فکر نمیکنید که مؤثر بودند در این جریان؟ فقط این را نمیتوانند بگویند که رژیم ما را گیج کرده بود؟
ج- ببینید اولاً من آل احمد را از شریعتی جدا میکنم، راجع به شریعتی بعد صحبت میکنم. غربزدگی آلاحمد که درآمد، خوب یک مقداری بازتاب نامساعد در جامعه به وجود آورد. ولی چون گفتم زمینه بحث و گفتوگو در جامعه نبود واقعاً این امکان نبود که مثلاً یک تیپی مثل آلاحمد، مثل فریدون آدمیت که بعداً بعد از انقلاب برداشت جواب آلاحمد را داد همان روز باید جواب آلاحمد را بدهد یا شما یا دیگران. آل احمد از یک فرصتی استفاده کرده بود این حرفش را زده بود و بعداً هم کتابهای آلاحمد ممنوع شده بود کتابها به صورت زیراکسی یا به صورت افست قاچاق در بعضی از شهرستانها چاپ میشد و آن زمان یعنی سالهای ۵۲، ۵۳ دانهای دویست سیصد تومان به فروش میرفت.
س- داریوش آشوری داده بود جوابش را.
ج- کجا؟
س- در آن راهنمای کتاب یا انتقاد کتاب بود که گویا مال نشریهی آن بنگاه انتشاراتی نیل بود که منتشر شده بود.
ج- شاید ولی من ندیده بودم. درهرحال میدانید آن زمان….
س- گویا در راهنمای کتاب بود
ج- مخالفت با دستگاه برای هر آدمی یک حالت اسطوره واقعاً ایجاد میکرد. آلاحمد هم اینجوری شده بود. من اصلاً راجع به اینکه آلاحمد اشتباه کرد یا نکرد صحبت نمیکنم آلاحمد مسلماً اشتباه کرد ولی خودم فکر میکنم که این اشتباه آلاحمد بیشتر….
س- ناشی از همان بغضی بود که شما به آن اشاره کردید.
ج- ناشی از همان سرخوردگی و آن حالت کلافگی که پیدا کرده بود دیگر.
س- بله.
ج- زجری که این آدمها از داخل میکشند و میبرند من فکر میکنم در کوتاهی عمرشان خلاصه میشود. مرگ آلاحمد خیلی به خیلی قضایا زیاد شما اگر… من چون چندین جلسه آلاحمد را دیده بودم. یعنی آلاحمد واقعاً از داخل داشت فرو میریخت و آب میشد و از بین میرفت شما حتی رمانهای این سالهای آخر آلاحمد را میخوانید میبینید که این آدم دیگر خالی است یعنی هیچ روزنهی امیدی برایش نیست همهچیز برایش مسدود است.
خوب این است که در اینجور مواقع ذهن بیدار و هشیار و آگاه است که میتواند خلاقیت داشته باشد، ذهن خسته پیچیده سرخورده تحت فشار یقیناً کارش به انحراف میکشد و ممکن است قضاوتهایش قضاوتهای درست تاریخی دقیقی نباشد. در این قسمت اگر میشود مسئولیتی قائل بود برای آلاحمد باید قائل باشیم ولی من این مسئولیت و این قضاوت را قضاوتی منصفانه نمیبینم. میدانید؟ ولی اگر میشود مسئولیت قائل بود قائلم هستیم. اما شریعتی نه. شریعتی در ارتباط با اسلام نقشی دارد که اگر این نقش تداوم پیدا میکرد شریعتی میتوانست لوتر باشد میتوانست کالون باشد ولی شریعتی بینش اسلامی را تحت عنوان ایدئولوژی به آن توجه میکرد. آن هم به لحاظ مطالعاتی که در این ور دنیا کرده بود، برخورد فرهنگ غرب با فرهنگ اسلامی معتقدات گذشته اسلامیاش از این یک ملغمه درست کرده بود تحت عنوان تجزیهنظ طلبی رنسانس اسلامی برای خودش. شریعتی بنابراین یک رسالتی برای خودش قائل بود، شریعتی در این رابطه صدوچهل و پنجاه جلد کتاب و اثر از خودش به یادگار گذاشت و مسلماً شریعتی در ایجاد یک جریان مذهبی با آن توصیفی که خودش میکرد «اسلام مترقی» که بالاخره یکی از این جریانها در شکل مبارزه مجاهدین خودش را متبلور کرد مسلماً مؤثر بود. ولی باز بدون اینکه قصد حمایت از شریعتی را داشته باشم اگر کسی کتابهای شریعتی را بخواند فکر میکنم شریعتی بیشتر از هر روشنفکری به آخوند و روحانیت حمله کرده.
س- و همچنین به مشخصات قومی و ملی ایرانی.
ج- مسلماً من گفتم. ببینید شریعتی اسلام را بهعنوان یک ایدئولوژی میپذیرد و کلیات اسلام را. بنابراین من نمیخواهم بگویم حرفهای شریعتی برای من ایدهآل است مسلماً من اعتقادی به هیچگونه نظام ایدئولوژیکی ندارم، حرفهای شریعتی را هم اصلاً نمیپذیرم. حکومت ایدهآل شریعتی هم حکومت یقیناً توتالیتر است برای اینکه او هم معتقد به امامت است، اصلاً نمیخواهم وارد صحبتهای شریعتی بشوم. ولی چون در بازگو کردن تاریخ هستیم و کتابهای شریعتی را خواندم شریعتی همانطوریکه در ارتباط با مذهب مسیحیت کشیش را بهعنوان عنصر ضدروشنگری بهعنوان مظهر اختناق، بهعنوان مظهر استبداد، بهعنوان مظهر تحمیق مردم، میکوبد روحانیت را هم دقیقاً و با همان وزنه میکوبد. دلیلش هم اینکه دستگاه توسط روحانیت شریعتی را کوبید. اول حکم تکفیر شریعتی در شیراز صادر شد، فکر میکنم یکی از عناصر مؤثرش همین دستغیب بود. بعداً گرفتندش و بعداً دستگاه شریعتی را گرفت و به زندان انداخت. بنابراین یقیناً آن چیزی که شریعتی در ذهن میپروراند ولایت فقیه خمینی نبود. ولی یک نوع ولایت دیگری بود که ممکن بود مثلاً به یکنوع قذافیزم بکشد یا یک نوع چیز دیگر، میدانید؟ ولی شریعتی در معرفی اسلام انقلابی، در معرفی شیعیگری مبارز، در معرفی مذهب بهعنوان یک ایدئولوژی، در رسوخ و رسوب در افکار جوانها در گرایش به اسلام مسلماً مؤثر بوده است
س- متشکرم. آقای لاهیجی برگردیم به شرکتی که شما داشتید در تدوین پیشنویس قانون اساسی جمهوری اسلامی. از شما تقاضا میکنم که یک مقداری راجع به این موضوع صحبت بفرمایید که چگونه شد که شما در این جریان شرکت کردید؟
ج- عرضم به حضورتان ما در ارتباط با رفقایی که از گذشته به لحاظ فعالیتهای جبهه ملیمان و فعالیتهای سیاسیمان داشتم و مشخصاً اینجا بنیصدر و حبیبی و عدهی دیگری بودند و بهخصوص پیوند خیلی نزدیکی که به لحاظ حتی رفاقت با حبیبی داشتم، بعد از اینکه…. اولاً قبل از اینکه این را اشاره کنم باید به شما عرض کنم از اواسط حکومت ازهاری که مسئلهی جمهوری مطرح شده بود و تز «شاه باید برود» دیگر کلیت پیدا کرده بود یک مطالعاتی را ما خودمان در تهران شروع کرده بودیم در ارتباط با قانون اساسی. به صورتی البته با آن گرفتاری که آن زمان داشتیم هر روز چند سخنرانی و چند محاکمه و چند جلسه و بیشتر هم در حالت نیمه اختفا هفت هشت جلسه بیشتر نبود. یک عدهای از حقوقدان ها مشغول مطالعاتی بودند به صورت بیشتر پراکنده. تا اینکه در یکی از نامههایی که آن اواخر حبیبی برای من نوشت به ایران به این موضوع اشاره کرد که او هم در پاریس مشغول یک سری کارهایی است و چه بهتر که این کارها را ما یک مقدار با هم هماهنگ کنیم و مبادله بکنیم.
سیر حوادث اجازه چنین کاری را نداد و حبیبی آمد به ایران با پرواز انقلاب و همان روزی که حبیبی رسید بعدازظهری که با هم بودیم به من گفت که یک مطالعاتی دربارهی قانون اساسی کرده و یک طرحی را هم خودش تنظیم کرده کلیات این طرح را هم در فاصلههای ملاقاتها یا گفتوگوهایی که خصوصی با خمینی داشته به اطلاع او رسانده و او در کلیتها مخالفتی ندارد. و البته گفته که باید یک صحبتهایی هم بشود و گفتوگوهایی هم بشود و از من خواست که این طرح را من بخوانم و نظر خودم را بدهم. من طرح را گرفتم نگاه کردم، البته خیلی زود، بعد قرار شد که با هم بنشینیم کار بکنیم.
در این فاصله از مسائلی که در داخل مدرسه علوی که محل شورای انقلاب بود و تشکیل شورای انقلاب ما اطلاعی نداشتیم. بعد از یکی دو روز آقای حبیبی گفتند که آقای خمینی از آقای صدر حاجسیدجوادی دادستان کل کشور ببخشید وزیر دادگستری بعدی…
س- وزیر دادگستری آقای بازرگان.
ج- وزیر دادگستری آقای بازرگان که اول هم وزیر کشور بود ایشان خواسته که یک هیئتی را مأمور بکند برای تدوین قانون اساسی. حبیبی که با من در میان گذاشت من گفتم والله والله مأمور که به عقیدهی من کار درستی نیست ما در گذشته اینجا یک گفتوگوها و صحبتهایی داشتیم و بیشتر با دوستمان دکتر ناصر کاتوزیان استاد دانشکده حقوق که بعد هم رئیس دانشکده حقوق شد و یک چند نفر دیگر و میشود از یکی دو نفر حقوقدان دیگر هم دعوت کرد.
ایشان مسئله را که با آقای حاجسیدجوادی طرح کرده بودم آقای حاجسیدجوادی هم در گذشته یکی دو دفعه در همان جلسات مطالعات قانون اساسی دخالت داشت خیلی استقبال کرده بود که مواظب بود در جمع ما مطرح بشود. ما از یک نفر دیگر از رفقایمان آقای دکتر جعفری لنگرودی ایشان هم استاد دانشکده حقوق بود دعوت کرده بودیم، آقای حاجسیدجوادی هم آقای فتحالله بنیصدر و آقای میناچی را هم معرفی کردند. اولین نشستی که ما داشتیم مقارن شد با تشکیل دولت موقت قبل از سقوط بختیار، میدانید که، و فوراً آقای حاجسیدجوادی بهعنوان وزیر کشور تعیین شدند آقای بنیصدر بهعنوان معاون وزارتدادگستری و چون وزارت دادگستری هم به من پیشنهاد شد و من نپذیرفتم بعداً آقای دکتر مبشری بهعنوان وزیر دادگستری انتخاب شد، دکتر مبشری در پاریس بود هنوز برنگشته بود بنابراین وظایف وزیر دادگستری را بنیصدر که معاون بود عدهدار شد. میناچی هم پس از چند روز که با آقای مهندس بازرگان اصرار داشت که من وزیر تبلیغات بشوم و من زیربار نرفتم ایشان هم شد وزیر تبلیغات که بعداً اسمش شد وزارت ارشاد اسلامی آن کمیسیونی که مورد نظر دو طرف یعنی من و حبیبی و آقای صدر و اینها بود با قبول مسئولیت از طرف آقای صدر و آقای بنیصدر و آقای میناچی محدود شد به ۴ نفر. حبیبی، کاتوزیان، جعفری لنگرودی و من. ما نشستیم به کار. مدل کار ما بیشتر قانون اساسی جمهوری پنجم فرانسه بود یک توجهی هم به قوانین اساسی بعضی از کشورها داشتیم قانون اساسی الجزایر را مطالعه کرده بودیم، قانون اساسی شوروی را چون قانون اساسی جدیدی بود. قسمتهاییش را یک مروری کرده بودیم و بعد هم اصول کلی حقوقی بالاخره. اینها مدل کار ما بود. ما ۴ نفر بیش از یک ماه کار کردیم.
بنابراین کسی از ما نخواسته بود مأموریتی هم نداشتیم داوطلبانه طرح را آماده کردیم. حبیبی در ارتباط با خمینی بود. آنموقع حبیبی در شورای انقلاب سمتی نداشت و تصمیمش هم این بود که برگردد به اروپا و برگشت فقط میگفت که ما اینکار را میکنیم و تمام میشود میرود. او این اطمینان خاطر را داشت که این هر چیزی بهاصطلاح به صحه او برسد به لحاظ پیوندهای عاطفی که در پاریس با خمینی داشت، آقا تصویب خواهد کرد و کار تمام است. قانون اساسی که ما نوشتیم در چهارچوب قانون اساسی جمهوری پنجم فرانسه میتوانم بگویم که از بعضی جهات از قانون اساسی جمهوری پنجم پیشرفتهتر بود. برای اینکه اولاً اختیارات رئیسجمهور را محدودتر کرده بودیم، رئیس جمهور حق انحلال مجلس را نداشت، رئیسجمهور هیچگونه دخالتی در قوه قضائیه نداشت در صورتی که اینجا تعدادی از اعضای شورای عالی قضایی را رئیس جمهور تعیین میکند. رئیسجمهور در بهاصطلاح شورای قانون اساسی که بعداً در قانون اساسی جمهوری اسلامی اسمش شد مجلس شورای خبرگان نه، یعنی آن شورایی که قانون اساسی را کنترل میکند که…
س- شورای نگهبان.
ج- شورای نگهبان، بله. هیچ نقشی نداشت و شورای نگهبان را مجلس انتخاب میکرد. نهادهایی را که ما در قانون اساسی ایجاد کرده بودیم، قانون اساسی که ما داشتیم عبارت بود از یک قانون اساسی که معتقد به تفکیک قوا بود، سه قوه کاملاً از هم منفک بودند بیشتر اختیارات به پارلمان داده شده بود. مجلس بالاترین قدرت حکومتی را داشت، دولت از داخل مجلس میآمد، رئیسجمهور موظف بود که در انتخاب نخستوزیر و وزرا رأی اعتماد دولت را تحصیل بکند قوهقضاییه اختیار مطلق داشت هیچگونه کنترلی در آن نبود، وزیر دادگستری با پیشنهاد شورای عالی قضایی باید از طرف نخستوزیر تعیین میشد. شورای عالی قضایی هم تمامشان منتخب قضات بودند و انتخابات سراسری در تمام دادگستریهای کشور باید صورت میگرفت و آنها شورای عالی قضایی را تصویب میکردند. هیچگونه جایی صحبتی برای چیزی به اسم ولایت فقیه یا ولایت امام یا اصلاً امام امامزاده اینها اصلاً وجود نداشت. تنها چیزی که من میتوانم بگویم فرقی که آن قانون اساسی با قانون اساسی فرانسه داشت و از آن عقبتر بود ولی در ارتباط با شکل قانون اساسی گذشته ما در ارتباط با شکل نظام چارهای از آن نبود مسئله این بود که دین رسمی داشت در قانون اساسی در صورتی که میدانید قانون اساسی کشورهای غربی قانون اساسی لائیک است مذهب در آن نقشی ندارد ما فقط در آنجا گفته بودیم دین رسمی مذهب اسلام است و چون مواجه بودیم با آن اصل دو سابق قانون اساسی که در هر دورهای از ادوار مجلس باید پنج تا مجتهد باشند و اینها قوانین را بررسی کنند که مخالف اسلام نباشد و اینها راهحلی که به نظر ما رسید که آن هم باز از قانون اساسی جمهوری پنجم فرانسه گرفته بودیم همین شورای نگهبان قانون اساسی بود یا مجلس. اما ما شورای نگهبان را ۱۲ نفر گذاشته بودیم که گفته بودیم این ۱۲ نفر ترکیبی است از شش نفر حقوقدان که مجلس انتخاب میکند و شش نفر مجتهد که ازطریق مراجع مذهبی معرفی میشوند. اما مسائل در این شورای نگهبان به اکثریت آرا خواهد بود یعنی آن شش نفر مجتهد هیچوقت حق وتو ندارند در تمام مسائل. یعنی اگر تشخیص دادند یک قانونی مخالف مثلاً اسلام است یا مخالف قانون اساسی است به شرطی که آن حقوقدانها هم که منتخب مجلس هستند به این راهحل برسند و به این نتیجه برسند و اکثریت بر این عقیده برسد آن زمان آن قانون بهعنوان مخالف قانون اساسی شناخته خواهد شد. یعنی شورای نگهبان حالت حق وتو برای یک عده آخوند قائل نبود، شورای نگهبانی بود برای حمایت از قانون اساسی.
البته من قصدم این نیست که بگویم آن قانون اساسی برای من قانون اساسی ایدهآل بود، ولی در آن روزها فکر میکنم مترقیترین قانون اساسی بود که میشد نوشت. کار من یک نفر هم نبود کار یک گروه ۴ نفری بود. این قانون اساسی بعداً به دست دولت موقت رسید و آنها تغییرات خیلی زیادی در آن دادند و جالب است که یک کمیسیونی در نخستوزیری تشکیل داده بودند برای بررسی این قانون اساسی ما در این کمیسیون شرکت نداشتیم. حبیبی که آمده بود به خارج از کشور لابد برای تصمیمگیری که یقیناً برای همین موضوع بود چون بعد برگشت و از گذشتهی خودش عدول کرد و وزیر دولت بازرگان و بعد هم بالاخره عضو شورای انقلاب و به آن جاهایی رسید که باید میرسید یا خودش میخواست برسد از من و کاتوزیان و جعفری لنگرودی هم دعوتی نشد و این قانون اساسی بعداً تغییرات زیادی در آن داده شد در هیئت دولت و بهخصوص در ارتباط با اختیارات قوه مجریه و بعد که در روزنامهها منتشر شد، فکر میکنم در خرداد سال ۵۸ بود، ما دیدیم که تغییرات بسیاری کرده و در سمیناری که جمعیت حقوقدانها در تیرماه سال ۵۸ داشت ما موضعگیری مشخصی در قبال آن قانون اساسی کردیم و بعد همین قانون اساسی یعنی قانون اساسی که از آزمایشگاه دولتی آمده بود بیرون یا میتوانم بگویم از اتاق عمل دولتی بعد از جراحیهایی که در آن شده بود به مجلس رفت، مجلس خبرگان، که خوب آنجا اصلاً کلاً گروه آیت و بهشتی مسئلهی ولایت فقیه را طرح کردند و قانون اساسی فعلی آنجا ساخته و پرداخته شد.
Leave A Comment