روایت‌کننده: آقای عبدالکریم لاهیجی

تاریخ مصاحبه: ۵ مارس ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۶

 

 

س- آقای لاهیجی شما وکیل رضا سعادتی بودید، می‌خواهم از شما تقاضا بکنم که برای ما توضیح بدهید که اصولاً جریان رضا سعادتی چه بود؟ آیا واقعاً رضا سعادتی داشت اسناد دولتی را در اختیار جاسوسان شوروی یا مأمورین سفارت روس می‌گذاشت؟ و شما که گویا پرونده‌اش را مطالعه کردید و مدارک را دیدید می‌توانید به ما اطلاعاتی در این زمینه بدهید؟

ج- بله. مرحوم سعادتی که از اعضای مرکزیت مجاهدین و کادر رهبری سازمان مجاهدین بود در اردیبهشت سال ۵۸ دستگیر شد و در یک حالت خیلی مرموز دستگیر می‌شود. دستگیری‌اش به این صورت بوده که هجوم می‌آورند به محل دفتر او و….

س- ایشان دفتری داشتند؟

ج- دفتری داشت و مهندس بود. دفتر کاری داشته و ظاهراً یک قراری او داشته با یک فرد روسی و از قبل کمیته در جریان این قرار قرار می‌گیرد و سعادتی را دستگیر می‌کنند، آن مأمور روسی را هم دستگیر می‌کنند ولی همان آن، آن مأمور را رهایش می‌کنند و سعادتی را با خودشان می‌برند. دستگیرکننده سعادتی یک فردی بود به نام ماشاءالله قصاب.

س- معذرت می‌خواهم سعادتی را در داخل دفترش دستگیر می‌کنند؟

ج- بله.

س- بفرمایید.

ج- دستگیر کننده فردی است به نام ماشاءالله قصاب. ماشاءالله قصاب یک قصابی است در تهران از نظر هیکل دقیقاً نمونه‌ی شعبان بی‌مخ…

س- عکس‌هایش را دیدم.

ج- بله. با همان ابعاد چه از نظر جثه، چه از نظر قامت با یک همان ریش کذایی مثل او و خوب از نظر پایگاه اجتماعی هم یقینا در یک‌همچین ردیفی. اما ماشاءالله قصاب آن زمان رئیس یک کمیته‌ای است که این کمیته در داخل سفارت آمریکا است و این کمیته مأمور حفاظت از سفارت آمریکا است برای این‌که شما می‌دانید در اوایل انقلاب حمله‌ای شد به سفارت آمریکا.

س- بله. معذرت می‌خواهم، این کمیته را کی در سفارت آمریکا نصب کرده بود؟

ج- می‌گویم الان به شما، می‌گویم. در اواخر اسفند یا اوایل فروردین یعنی در اواخر اسفند ۵۷ یا اوایل فروردین ۵۸ حمله‌ای شد به سفارت آمریکا. می‌گفتند که حمله از طرف چریک‌های فدایی خلق بود و به مجردی که حمله می‌شود خوب یک عده پاسدار می‌روند. آن زمان دکتر یزدی معاون بازرگان بود و معاون بازرگان در امور انقلاب. و نطفه‌های سپاه پاسداران که داشت تشکیل می‌شد زیر نظر دکتر یزدی بود و ظاهراً کارهای فرماندهی و به‌اصطلاح تعلیمات نظامی هم زیر نظر چمران. ولی از نظر سازمانی یا تشکیلاتی زیر نظر معاونت امور انقلاب است که یزدی در رأس معاونت امور انقلاب است.

بعد وقتی که پاسدارها می‌روند و چریک‌های فدایی را یا بیرون می‌کنند یا خلع سلاح می‌کنند چون قضیه واقعاًً به صورت دقیق روشن نشد که به چه صورتی حالت هم حمله به سفارت صورت می‌گیرد و همه تخلیه‌ی سفارت از این عناصر چون یقیناً کسی کشته نشد، مجروح نشد. حالا آن‌ها فرار می‌کنند یا این‌که خودشان توافق می‌کنند که بیایند بیرون تا غائله خاتمه پیدا کرد. برای حفاظت سفارت آمریکا یک کمیته‌ای آن‌جا تشکیل می‌شود و یک عده‌ای را آقای یزدی مأمور حفاظت از سفارت آمریکا می‌کند که همین کمیته ماشاءالله قصاب است.

سعادتی را می‌برند به کمیته سفارت آمریکا، چندین روز آن‌جا سعادتی مخفی بوده و فی‌الواقع سعادتی را می‌ربایند، شکنجه شدیدی آن‌جا به او می‌دهند و از آن دقیقه‌ای که سعادتی را می‌برند سازمان مجاهدین به مقامات مملکت مراجعه می‌کند که آقا یک‌همچین اتفاقی افتاده، یک عده‌ای ریختند دفتر سعادتی و بردند و ما اصلاً نمی‌دانیم کجاست. از دولت که مهندس بازرگان در رأسش است و وزرا و وزیردادگستری که صدر حاج سیدجوادی است و دادستان کل انقلاب که هادوی است کلا اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند و رئیس شهربانی که سرتیپ مجللی است و حتی مسئولین زندان قصر که آن زمان خود مجاهدین هنوز در داخل زندان قصر امکاناتی داشتند حتی عده‌ای از این‌ها در دادسرای انقلاب کار می‌کردند. همه اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند که از سعادتی ما هیچ خبر نداریم. بالاخره بعد از چند روز سعادتی را تحویل مقامات دادستان انقلاب می‌دهند. ولی جالب است که سعادتی را برای یک ساعت هم به زندان قصر که تنها زندانی بود که آن‌موقع ترمیم شده بود و وجود داشت، چون می‌دانید زندان‌ها همه را خراب کرده بودند به آتش کشیده بودند، غارت کرده بودند این‌ها فقط زندان قصر را ترمیم کرده بودند سعادتی را به زندان قصر نمی‌برند. مدتی سعادتی را در ساختمان سالن دادرسی ارتش در زیر همان ساختمان در یک زیرزمینی آن‌جا نگه می‌دارند همان عناصر و بعد زندان اوین را که هنوز هیچ‌گونه آمادگی زندان نداشته برای سعادتی در نظر می‌گیرند و سعادتی به‌عنوان تنها زندانی زندان اوین به زندان اوین برده می‌شود. یعنی سعادتی را چون که سعادتی شکنجه شده بود و کتک خورده بوده و بعد چون می‌خواستند سعادتی از کل سیستم زندان و زندانبانی و حتی از پوشش دادسرای انقلاب که در اختیار خودشان است و بالاخره یک ارتباطی با دولت دارد کلا دور باشد و جدا باشد سعادتی را می‌برند به زندان اوین.

در یک همچنین وضیعتی که هروز سازمان مجاهدین برای سعادتی تظاهرات خیابانی می‌گذاشتند به دولت نامه می‌نوشتند، دولت رسماً اعلامیه داده بود، مهندس بازرگان، که در جریان دستگیری و بازداشت سعادتی دولت هیچ نقشی ندارد و هیچ مسئولیتی ندارد. با ارتباطاتی که این‌ها با مرحوم طالقانی داشتند و فکر می‌کردند از آن طریق بلکه بتوانند قضیه حل بشود طالقانی رسماً موضع گرفته بود که آقا قضیه سعادتی اصلاً جاسوسی نیست، یک مسئله خصوصی است و بچه‌ها نمی‌دانم بچگی کردند یک‌همچین موضعی گرفته بود. حل خواهد شد و این‌ها، نامه‌ای نوشتند سازمان مجاهدین به من که شما برای سعادتی وکیلی انتخاب بکنید. خوب، هم وضعیت سعادتی هم اتهامی که متوجهش کرده بودند، هم اصراری که سازمان مجاهدین داشت که حتماً وکیلی باشد که خوب از هر جهت به‌اصطلاح مورد قبول مردم باشد. منظورشان این بود و بالاخره تلفن‌ها و ملاقات‌هایی که رجوی و خیابانی کردند و این‌ها مرا به این‌جا رساند که خودم این‌کار را قبول کنم. من وکالت ایشان را پذیرفتم و چند روز بعد در ارتباط با انتخابات مجلس خبرگان ملاقاتی دست داد با مرحوم طالقانی در منزل خودش.

در آن‌جا رجوی مسئله‌ای را در حضور طالقانی طرح کرد از نظر این‌که خود من آگاهی بیشتری و اطلاع بیشتری داشته باشم برای پرونده‌ای که قبول کردم گفت، «آقا یادتان هست یک روز به ما گفتید که هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی آمدند پیش شما و گفتند که آقا مسئله‌ی سعادتی در گرو حل مسئله مجاهدین است و پیشنهاد کردند که مجاهدین اول اطلاعات امنیتی که دارند و شبکه‌ی امنیتی که دارند در اختیار ما بگذارند و دیگر کار اطلاعاتی در ایران نکنند. دوم سلاح‌هایی که در اختیار دارند تحویل ما بدهند. سوم ما وارد همه‌گونه مذاکره و معامله با آن‌ها خواهیم شد حتی عضویت در هیئت دولت و اگر این سه کار را بکنند سعادتی هم آزاد خواهد شد.»

س- مگر مجاهدین در کارهای اطلاعات مملکت دخالت داشتند؟

ج- من نمی‌دانم ولی این‌ها فکر می‌کردند که مجاهدین برای خودشان یک شبکه‌ی اطلاعاتی دارند.

س- یا فکر می‌کردند که شاید در جریان انقلاب اسناد و مدارکی را گرفتند و نگه داشتند؟

ج- شاید، شاید. این عین حرف‌هایی بود که رجوی در حضور مرحوم طالقانی طرح کرد. طالقانی گفت، «بله این قضیه بوده ولی حالا شما هم زیاد به این موضوع دامن نزنید، جوی را متشنج نکنید.» بعد رو کرد به من گفت، «من خیلی خوشحال هستم که یک کسی مثل تو توی این پرونده دخالت کردی. من قبلاً راجع به این موضوع با هادوی دادستان انقلاب صحبت کردم. هادوی گفته قضیه هیچی نیست تو پرونده هم هیچ‌گونه سند و مدرکی که ارزش قضایی و حقوقی داشته باشد ندارد و من یک روزی این پرونده را خواهم آورد و خود شما هم خواهید دید و قضیه همین روزها حل خواهد شد و تو وقتی فراغتی پیدا کردی برو و همین قضیه را به یک صورتی با آقای هادوی حل کن.» ما چند روز بعد تماسی گرفتیم با آقای هادوی دادستان کل انقلاب ملاقاتی کردیم خوب ایشان از نظر موقعیتی که من داشتم نمی‌توانست مخالفتی بکند با دخالت من در پرونده ولی گفت، «پرونده توی کشوی میز دادستان تهران است که آن‌موقع آخوندی بود به نام آذری قمی و ایشان هم الان ماه رمضان است و رفته به شهرستان برای نمی‌دانم روضه‌خوانی یا برای استراحت دقیقاً نمی‌دانم و شما صبر کنید بعد از این‌که این آمد ما پرونده را در اختیار شما می‌گذاریم.» نگذاشتند، در این فاصله هادوی عوض شد یک شیخی به نام قدوسی جایش آمد هر وقتی که ما مراجعه کردیم برای خواندن پرونده به هر صورتی که بود مانع می‌شدند و من شروع کردم یک مقدار کارهای به‌اصطلاح تبلیغاتی نوشتن مقاله توی روزنامه‌ها و مصاحبه و بالاخره در این فاصله هم سعادتی اعتصاب غذا کرده بود و چند ماه در حال اعتصاب غذا بود فکر می‌کنم بیش از دو ماه. بالاخره با دخالت مرحوم طالقانی اعتصاب غذا را شکست و مجبور شدند ملاقاتی به من دادند بعد از این اعتصاب غذا در حالت خیلی ضعیف و رنجوری بود من دیدمش.

س- در زندان اوین شما رفتید؟

ج- بله در اوین من رفتم بله. صحبت‌هایی که کردیم در حضور رئیس زندان که یک شخصی بود به نام کچوئی که بعداً کشته شد…

س- کشتندش یا کشته شد؟

ج- در داخل اوین یک عملیاتی صورت گرفت و کشتندش. گفتند که مجاهدین کشتند که البته به سعادتی را هم به خاطر همین موضوع کشتند. به بهانه‌ی همین که سعادتی در این جریان دخالت داشت.

س- در قتل او دخالت داشته.

ج- بله. و سعادتی خیلی علنی این قضایا را گفت و قضیه‌ای که به این صورت طرح کرد علنی گفت، «من یک‌روزی که در اواخر اسفند تظاهرات و میتینگی در دانشگاه داشتیم، یک شخصی به من نزدیک شد و گفت که من خبرنگار یکی از روزنامه‌های شوروی هستم اسم روزنامه را هم برد و من می‌خواهم بیایم برای مصاحبه و ملاقات با سازمان و سازمان هم به ما نمایندگی داد که من این ملاقات را بکنم. این ملاقات یکی دو دفعه صورت گرفت و مسائلی را هم ما طرح کردیم. البته بعد از ملاقات دوم ما به این نتیجه رسیدیم که این آدم نقش بیشتر از یک خبرنگار دارد. چون به طور ابتدای به ساکن مطرح کرد که ما راجع به لیست مأموران CIA در ایران هم یک اطلاعاتی دارم و می‌توانم به شما بدهم و من قرار شد که این موضوع را هم در کادر رهبری مطرح بکنیم و یک ملاقات دیگری گذاشتیم برای روزی که قرار بود بیاید و در آن روز قبل از این‌که ایشان بیاید معلوم بود که این‌ها در جریان، یعنی مأمورین سفارت آمریکا و آن کمیته در جریان این ملاقات قرار گرفتند، حالا به چه صورت؟ قبلاً مرا تعقیب کردند یا این‌که خود این بابا دو سره بار می‌کرده معلوم نشد و خلاصه ریختند و من را گرفتند و بردند و زدند و چندین روز من تو همان کمیته بودم، دست مرا به میله بسته بودند و کتکم می‌زدند و همش دنبال این بودند که خوب تو قرار بود چه اطلاعاتی رد و بدل بشود راجع به مأموران CIA و آمریکا و فلان و این‌ها و بالاخره هم مرا آوردند این‌جا و مدتی هم که این‌جا هستم اصلاً هیچ بازجویی از من نمی‌شد.»

دیگر ارتباط ما با آقای سعادتی قطع شد طی یک سال و نیم بیشتر یعنی نه درست است یک سال ما مرتب نامه نوشتیم لایحه نوشتیم تلگراف کردیم که آقا ما می‌خواهیم پرونده ایشان را بخوانیم پرونده ایشان را هیچ زمانی ما نخواندیم. تا این‌که در هفته‌ی اولی که جنگ شروع شد شخصی به نام لاجوردی هم شد دادستان انقلاب و این لاجوردی قبلاً زندانی سیاسی بود و با مجاهدین شدیداً در تضاد در داخل زندان و یکی از نیروهای کاملاً ارتجاعی که در داخل زندان با مجاهدین در ارتباط با همان دعواهایی که این‌ها داشتند و تحریمی که مجاهدین در زندان کرده بودند و تکفیری کرده بودند که این‌ها نجس هستند و کافر هستند با کمونیست‌ها و، نمی‌دانم، چپی‌ها در ارتباط هستند و این‌ها و آن داستان انشعاب در سازمان مجاهدین

س- سازمان پیکار.

ج- بله. این به‌عنوان یک چهره ضد مجاهد، مشخص شد که اصلاً این را آوردند برای محاکمه سعادتی. اولین کارش هم این بود که اعلام کرد که محاکمه سعادتی هفته آینده شروع می‌شود. من رفتم بالاخره باز در آن روز هنوز این‌قدر کار در بیرون می‌شد که نتوانست سنگی در بیرون بیندازد برای این‌که ما به مراجع بین‌المللی هم اطلاع داده بودیم قرار بود سه وکیل خارجی به ایران بیایند. بالاخره ملاقات دیگری صورت گرفت، خلاصه می‌کنم چون نمی‌خواهم زیاد وقت بگیرم برای این موضوع، در این ملاقات که از صبح تا عصر در زندان اوین بود سعادتی را من باز دیدم در حضور من مسائل خیلی زیادی در ارتباط با گذشته‌ی لاجوردی و مجاهدین مطرح شد. پرونده را کماکان لاجوردی به من نداد، در اختیار من نگذاشت ولی مسئله‌ای که جالب است برای‌تان آن روز مسائلی که لاجوردی طرح می‌کرد نتیجه‌اش این بود که قضیه‌ی ما با مجاهدین یک قضیه‌ای است که فقط با خون باید حل بشود.

س- رسماً همین‌جوری مطرح کرد؟

ج- رسماً. و این محاکمه هم محاکمه‌ی سعادتی نیست این محاکمه محاکمه‌ی مجاهدین است و ما تمام سران سازمان مجاهدین را به‌عنوان مطلع یا به‌عنوان متهم تو این پرونده احضار کردیم و احضار خواهیم کرد و رو کرد لاجوردی به من و گفت، «آقای دکتر لاهیجی، آقای خیاب…» آن‌وقت هنوز جرأت نمی‌کردند که این‌ها را بدون «آقا» خطاب کنند. گفت، «آقای خیابانی باید به دادگاه حاضر بشوند برای این‌که سعادتی از نظر تشکیلاتی تابع به‌اصطلاح زیر کنترل و نظارت خیابانی بوده، آقای محسن رضایی باید حاضر بشوند، آقای نمی‌دانم….» چند نفر دیگر را اسم برد و… خوب، از آن زمان این‌ها دستور تعقیب همه‌ی این‌ها را داده بودند و خیلی علنی گفت، «این محاکمه محاکمه سعادتی نیست، محاکمه مجاهدین است.» پرونده‌ای را در اختیار من نگذاشتند و بعد هم که اصلاً یعنی بعد از این‌که آن وکلای خارجی آمدند فکر می‌کردند که با دخالت آن‌ها در محاکمه و دخالت من خیلی مسائل می‌خواهد طرح بشود، محاکمه را به عنوان این‌که جنگ شروع شده تعطیل کردند و اصلاً شروع نکردند. یک ماه بعد که شرایط جنگی باعث شده بود که این‌ها هجومی را آغاز کرده بودند و دستگیری‌ها و زدوخوردها و بستن خیلی از مجامع و محافل مثل جمعیت حقوق بشر من‌جمله و این‌ها شروع شد و یک جو اختناقی در داخل زندان به وجود آوردند که از داخل زندان به ما خبر دادند که حتی برای کشتن من در داخل زندان برنامه‌ای هست در روز محاکمه. این بود که تصمیم گرفتیم نرویم و از طریق مدافعات و انتشار مدافعات و این‌ها و یک مقدار هم کارهای جنبی از طریق مراجعی که، هم مراجع بین‌المللی هم مراجع دیپلماتیکی که آن‌موقع رو این‌ها نفوذ داشتند به‌خصوص دولت الجزایر. ما بالاخره کارمان را به حدی کردیم که آن‌ها آن روز نتوانستند سعادتی را بکشند و خوب بعداً با یک بهانه‌ای کشتند.

درهرحال آن چیزی که من به‌عنوان یک حقوق‌دان می‌توانم به آن شهادت بدهم در ارتباط با پرونده سعادتی این‌که اولاً پرونده‌ای در اختیار من گذاشته نشد فقط دو سه صفحه فتوکپی بازجویی قبلاً این فتوکپی ها را هم خودشان منتشر کرده بودند و تازه این بازجویی‌ها هم بعداً سعادتی بعد از این‌که به زندان اوین منتقل شده بود همه‌ی این‌ها را هم رد کرده بود که «این‌ها را خودشان نوشتند و هیچ‌گونه به‌اصطلاح دخالتی من در جریان بازجویی‌ها نداشتم» و تازه یک مقداریش هم با شکنجه و فشار و این‌ها بود. به‌هیچ‌وجه قضیه برای من روشن نشد که برنامه مبادله اخبار بوده دو طرف یعنی قرار بوده که مثلاً سعادتی پرونده سرلشکر مقربی را بدهد و آن‌ها هم لیست مأموران CIA را بدهند…

س- روس‌ها.

ج- روس‌ها. این روشن نشد، یک. به‌هیچ‌وجه برای من مشخص نشد که سعادتی از ابتدا این آدم را به‌عنوان یک مأمور خیلی بالای سفارت می‌شناخته برای این‌که پستش فکر می‌کنم پست مؤثری بود و نقش مؤثری داشت فکر می‌کنم مثلاً در حد وابسته الان دقیقاً یادم نیست. ولی چیزهایی که برای من جالب بود یکی در ارتباط با نحوه‌ی دستگیری سعادتی، بردن سعادتی به سفارت آمریکا و نگه داشتن او در آن‌جا، معامله‌ای که دستگاه می‌خواست در این ارتباط با سعادتی بکند.

دوم این‌که دستگاه هیچ‌گونه عکس‌العملی نسبت به آن عضو سفارت شوروی نشان نداد برای این‌که جاسوسی دو طرف دارد یک طرف ایران یک طرف شوروی. از نظر مقررات دیپلماتیک حداقل کاری که دولت جمهوری اسلامی باید می‌کرد این بود که به سفارت شوروی می‌نوشت که این آدم را به‌عنوان یک عنصر نامطلوب از ایران خارج بکند، یک خط این‌ها راجع به این مطلب به سفارت شوروی چیز ننوشته بودند. دوم تبرعه‌ای که دولت جمهوری اسلامی آقای بازرگان در این قضیه برای خودش تحصیل می‌کرد که آقا ما در این قضیه دخالت نداریم. من بعضی وقت‌ها، این را دیگر به‌عنوان حقوق‌دان نمی‌گویم وکیل به‌عنوان وکیل نمی‌گویم به‌عنوان یک آدم سیاسی می‌گویم، فکر می‌کنم، در مدافعاتم یک قسمت این را طرح کردم، که شاید اصلاً خود این یک توطئه‌ای بود توسط سفارت شوروی در ایران برای به تضاد رساندن مجاهدین و دستگاه صورت گرفته. یعنی عملکرد حزب توده از اواخر سال ۵۸ و اوایل سال ۵۹ در عمده کردن تضاد مجاهدین و دستگاه و رژیم که مجاهدین را هر سرمقاله‌ی حزب توده و هر اعلامیه‌ی حزب توده اختلافاتش را تضادش را با رژیم عمده می‌کرد و عمیق می‌کرد مجاهدین را به‌عنوان یک نیرویی که دارد به طرف ضد انقلاب می‌رود روزبه‌روز به مسلخ جمهوری اسلامی گسیل کردند برای این‌که مآلاً خودشان آلترناتیو بشوند برای این‌که مجاهدین آلترناتیوی بود که مانع آلترناتیو شدن حزب توده بود و این را سفارت شوروی و دولت شوروی به آن آگاهی و به قول خود مجاهدین اشراف داشت.

شاید یکی از ورسیون‌هایی که در این قسمت بشود گفت این باشد که این‌ها با برنامه، منتها با یک برنامه‌ای که متأسفانه برای مجاهدین هم می‌تواند جالب و جاذب باشد آن روزها روزهایی بود که شبکه‌ی CIA و نمی‌دانم مأموریت CIA برای نیروهای انقلابی مثل چریک فدایی و مجاهد خیلی جالب و جاذب بود و می‌توانست این‌ها را به تور بیندازد. با این عنوان این‌ها کشیدند تو و بعداً از آن ور هم با مقامات امنیتی در تماس بودند که خلاصه مجاهدین به آن جایی که باید کشیده بشوند کشیده بشوند. یا این است یا این‌که نه واقعاً بدون این‌که روس‌ها هم بخواهند یک‌همچین چاله‌ای جلوی پای مجاهدین گذاشته شده. شاید آن‌ها می‌خواستند در حرکت‌های بعدی‌شان واقعاً از طریق این‌ها چون فکر می‌کردند این‌ها در آن روزهای آخر به یک سری اطلاعاتی به یک سری به‌اصطلاح منابعی دسترسی پیدا کردند در مثلاً جریان غارت سربازخانه‌ها، فلان و این‌ها می‌خواستند وارد یک معامله‌ای بشوند. من از دو جلسه‌ای که با سعادتی داشتم و مطالعه‌ای که در کار سعادتی کردم به هیچ‌چیز دیگر متأسفانه نرسیدم.

س- آقای لاهیجی ممکن است از شما خواهش کنم که اهم شرایطی را که موجب شد شما ایران را به کلی ترک کنید برای ما توصیف کنید؟

ج- اهم شرایط مهم‌ترینش مسئله‌ی سعادتی بود که خیلی رو در رو قرار گرفتم من با رژیم و نامه‌هایی که من نوشتم و به‌خصوص مدافعات آخری که فکر می‌کنم در سی صفحه نوشته بودم و این مدافعات به زبان‌های خارجی هم ترجمه شد به خارج آمد، قسمت‌هایی‌اش در روزنامه‌های به‌خصوص فرانسه چاپ شد. مصاحبه‌هایی که من کرده بودم و مسئله‌ی کاندیداتوری من بود که یک هیئت کاندیدای مشترکی گروه‌های ضد جمهوری اسلامی در مجلس، که البته مجاهدین هم توی آن بودند، تشکیل شده بود تحت عنوان «شورای کاندیداهای انقلابی و ترقی‌خواه» که من هم در آن شورا بودم و خودم هم کاندیدا بودم و خوب در ارتباط با مسئله‌ی انتخابات هم ما خیلی مطلب نوشتیم سروصدا کردیم مبارزه کردیم و بالاخره مقالات من، بسته شدن جمعیت حقوق بشر، موضع‌گیری ما در قبال لایحه قصاص که ما یک جزوه‌ای چاپ کردیم که رسماً خمینی بعداً موضع‌گیری کرد و گفت، «کسانی که راجع به قصاص که به‌عنوان یکی از ضروریات اسلام است چنین حرفی زدند این‌ها مرتد هستند و واجب القتل.» و بعد هم یک سلسله دشمنی‌های شخصی که باز در ارتباط با این فعالیت‌ها من با عناصری مثل لاجوردی، محمدی گیلانی، هادی غفاری همین ماشاءالله قصاب و این‌ها برایم به وجود آمده بود تمام این‌ها باعث شد که من از اوایل سال ۶۰ تقریباً حالت نیمه مخفی داشته باشم و بعد در خرداد ۶۰ رسما به من گفته شد که هم مأموریت‌هایی داده شده برای زدن من، یعنی این را از داخل دادسرای انقلاب خبر می‌دادند هنوز عناصری که آن‌موقع….

س- بله دوست‌هایی که آن‌جا بودند.

ج- بله، دوست نمی‌شود گفت ولی یک آدم‌هایی که با گروه‌های سیاسی در ارتباط بودند این خبرها را می‌دادند و هم این‌که از گوشه و کنار و از طریق بعضی دیپلمات‌ها، دیپلمات‌های کشورهای به‌خصوص غربی و عربی که از فحوای صحبت بعضی‌ها و حساسیت‌هایی که وجود دارد این بود که من از روز ۲۳ خرداد ۱۳۶۰ مخفی شدم تا آخر سال ۱۳۶۰ و خوب طی این مدت هم دیگر هجوم و حمله و این‌ها زیاد بود، توقیف اموال‌مان و توقیف پسرم یک چهار روزی، کتک مفصلی که به او زده بودند و بعد توقیف پدرزنم البته نه در ارتباط با من در ارتباط با خودش و فعالیت‌های جبهه ملی‌اش و بعد پست ریاست شهربانی که…

س- پدرزن شما اسمش چیست آقا؟

ج- سرتیپ مجللی.

س- سرتیپ مجللی.

ج- بله. و بالاخره تمام این‌ها باعث شد که ازگوشه و کنار رساندند که راهی به غیر از گریز نیست و ما هم ناگزیر از مهاجرت شدیم و آمدن به فرانسه و الان هم حدود دو سال است یعنی من روز ۹ آوریل ۱۹۸۲ وارد این‌جا شدم و الان هم در حدود دو سال است که در این‌جا هستم،

س- من در این بخش آخر مصاحبه‌مان می‌خواهم اسم بعضی از اشخاص را بیاورم و از حضورتان تقاضا کنم که اگر شما با این اشخاص آشنایی دارید یکی دو نمونه از برخورد خودتان با این اشخاص ذکر بکنید که مبین شخصیت این‌ها باشد عنوان کنید. یکی از این‌ها دکتر محمد باهری است که شما حتماً هم به‌عنوان دانشجوی دانشکده حقوق و هم بعدها در سروکاری که با دادگستری داشتید بایستی ایشان را بشناسید.

ج- بله، دکتر باهری استاد من بود در سال ۱۳۳۸ آن‌موقع تازه به دانشگاه آمده بود. بعداً یا همان زمان در حزب «مردم» با علم فعالیت داشت و شروع کرده بود به یک سری کارهای سیاسی و بعد موقعی که ما زندان بودیم در کابینه علم وزیر دادگستری شد. بعد از وزارت کمتر به دانشگاه می‌آمد برای این‌که آن روزها جو دانشگاه اجازه نمی‌داد عناصری که پستی، مأموریت مهمی در دستگاه داشتند به دانشگاه بیایند. نمونه‌اش داستان دکتر اقبال بود که می‌دانید در اواخر سال ۳۹ وقتی به دانشگاه آمد خوب مورد هجوم دانشجوها قرار گرفت و اتومبیلش را به آتش کشیدند و این‌ها. این بود که این‌ها در این قسمت خیلی رعایت می‌کردند.

ولی یک‌روزی ایشان به دانشکده حقوق امده بود، علتش را من نمی‌دانم من یادم هست فکر می‌کنم اواخر سال ۴۱ یا ۴۲ بود، دقیقاً نمی‌دانم ولی یقیناً سال ۴۲ بود ۴۱ نبود. موقعی بود که مأموران ساواک در داخل گارد دانشگاه و تحت عنوان گارد دانشگاه نفوذ پیدا کرده بودند و هرازگاهی یک عده از بچه‌ها را در دانشگاه می‌ربودند و شدیداً مصدوم می‌کردند و کتک می‌زدند و در ازای این امر بچه‌های فعال دانشگاه هم شروع کرده بودند یک نوع عملیات انتقامی کردن و آن‌ها هم کم‌وبیش از این کارها می‌کردند. یعنی اطراف دانشگاه کشیک می‌گذاشتند و به مجردی که یک مأمور ساواک را که می‌شناختند می‌آوردند و کتک مفصلی می‌زدند و رها می‌کردند.

یکی از نمونه‌هایش شخصی بود به نام ناصری که این دانشجوی دانشکده‌ی حقوق بود و بعد عضو ساواک شد و بعداً یکی از شکنجه‌گرهای بزرگ ساواک شد به نام دکتر عضدی که تمام زندانیان گذشته به‌خصوص در سال‌های ۵۰ دکتر عضدی را خوب می‌شناسند. این را به‌خصوص یک‌روزی در دانشگاه به قدری زده بودند که به حالت اغما افتاده بود.

در یک‌همچین روزهایی من نمی‌دانم باهری برای چه مأموریتی یا برای چه ملاقاتی آمده بود به دانشگاه، یقینا برای کلاس نیامده بود چون گفتم که جرأت نمی‌کرد به کلاس بیاید من آن‌موقع دوره دکترا بودم زیاد دانشگاه نمی‌رفتم ولی با توجه به این‌که هنوز رابطه‌ام با دانشکده‌ی حقوق حفظ شده بود در جریان دانشگاه بودم و خوب خیلی از عصرها هم به دانشکده‌ی حقوق می‌رفتم. یک‌روزی که من در کتابخانه مشغول کار بودم، مشغول تحقیق و نوشتن خبر رسید که بچه‌ها باهری را در دانشکده حقوق گرفتند و مشغول نازونوازش ایشان هستند و کتک زدن و حتی خیال دارند که او را آتش بزنند، به یک‌همچین صورتی. خوب، من با توجه به این‌که اعتقاد نداشتم که بچه‌ها آن هم به‌خصوص بچه‌هایی که از نظر سیاسی فعال بودند خودشان را به یک‌همچین مسائلی آلوده بکنند جلو رفتم و خوب متأسفانه حالت زننده‌ای هم دیدم. وساطتی کردم و حتی….

س- منظورتان از حالت زننده چیست آقا؟

ج- کتک می‌زدند…

س- باهری را؟

ج- تف می‌کردند، فحاشی می‌کردند و این هم به یک حالت خیلی بدی و با سرافکنده ایستاده بود و من خودم را یک مقداری جلو انداختم و به‌هرحال نگذاشتم بیشتر از آن بچه‌ها پیشروی کنند و او را در بردند به داخل دفتر و بعد هم ولش کردند رفت. این تجربه‌ای که از دوران به‌اصطلاح دانشجو بودم با ایشان دارم. از دوران وکالت موقعی که من به دادگستری رفتم یعنی وکیل دادگستری شدم او دیگر وزیر دادگستری نبود. ولی در محافل قضاوت به‌عنوان یکی از بدترین وزرای دادگستری از او یاد می‌کردند.

س- در دوران شریف‌امامی دوباره وزیر دادگستری شد، نشد آقا؟

ج- در دوران شریف‌امامی چون بعداً با توجه به این‌که باهری نوچه و دست‌پرورده و با همان عبارتی که رئیسش درباره‌ی شاه همیشه استعمال می‌کرد می‌گفت، «من غلام جانثار شاه هستم.» علم باهری هم غلام جانثار علم بود یعنی نوکر نوکر بود، واقعاً. یعنی همچین کیفیتی از خودش بروز داده بود. در گذشته هم او سوابق خیلی بدی هم داشت. آدمی بود که در گذشته عضو حزب توده بود و بعد متهم بود به این‌که صندوق حزب توده را اختلاس کرده یعنی دزدیده و با آن رفته خارج و این‌ها. خلاصه خیلی آدم بدنامی بود. در دادگستری هم از او به‌عنوان یک وزیر دادگستری بی‌شخصیت و بدنام یاد می‌کردند.

بعد که دومرتبه در کابینه‌ی شریف‌امامی آمد وزیر دادگستری شد که خیلی هم تعجب برانگیخته بود چون سال‌ها دیگر او لَلِه‌باشی شده بود و معاون وزارت دربار چون رئیسش هم وزیر دربار بود علم، دیگر همچین شخصیت و واقعاً منش و اعتبار و وزنی نداشت که، آن هم در آن روزهای پرآشوب سال ۵۷ بیاید مثلاً وزیر دادگستری بشود. برای همین خیلی بازتاب بد ایجاد کرد. و آن زمان چون در اوج فعالیت‌های ما برای آزادی زندانیان سیاسی بود دعوتی کرد از کانون وکلا، جمعیت حقوق بشر و جمعیت حقوق‌دان‌ها برای یک جلسه مشترک با مقامات دادرسی ارتش برای مطالعه شرایط آزادی زندانیان سیاسی. در آن جلسه ما شرکت کردیم. از طرف جمعیت حقوق بشر، جمعیت حقوق‌دان‌ها و کانون وکلا ما بودیم. آدم‌هایی که آن روز بودند مشخصا صدر حاج سیدجوادی،…

س- نزیه؟

ج- نزیه، نزیه را مردد هستم ولی این‌هایی که می‌گویم مطمئنم که بودند. صدر حاج سید جوادی، متین‌دفتری، صارم‌الدین صادق وزیری، دامغانی، لاهیجی، میناچی. این‌ها می‌دانم که از طرف جمعیت حقوق‌دان‌ها و جمعیت حقوق بشر و کانون وکلا بودند. نزیه را واقعاً تردید دارم. از آن طرف هم تیمسار کبیر، سرلشکر کبیر دادستان ارتش، سپهبد بهزادی رئیس دادرسی ارتش، باهری وزیر دادگستری و یکی دو نفر از معاونینش. و آن روز بحثی که ما داشتیم و فی‌الواقع دعوایی که ما داشتیم فقط دو طرف داشت. یک طرف سپهبد بهزادی و سرلشکر کبیر به‌عنوان دادستان و رئیس دادسری ارتش و یک طرف ما یک عده حقوق‌دان به‌عنوان مدافعین آزادی زندانیان. واقعاً وزیر دادگستری که مثلاً ظاهراً باید آن دو نفر زیر اقتدار و اتوریته و حکومت او باشند، هیچ‌گونه نقشی هیچ شخصیتی آن روز این از خودش تو آن جلسه ابراز و ظهور نکرد. اگر مخالفتی با ما می‌شد از آن‌طرف از طرف آن دوتا نظامی بود و اگر کوششی می‌شد برای یک راه‌حل باز از طرف آن‌ها بود. و بعد که به توافق نرسیدیم آن‌ها به یک حالت گله به آقای باهری گفتند، «دیدید ما به شما گفتیم نمی‌شود با این‌ها به توافق رسید.» یعنی این‌که آقای باهری در این‌کار فقط حالت وساطت را خواسته بازی کند بلکه برای خودش یک مثلاً بخواهد یک محمل مشروعیتی یا اعتباری پیدا بکند که خیلی هم زود با رفتن حکومت….

س- شرایط آن‌ها چه بود آقا که شما نمی‌پسندید؟

ج- آن‌ها می‌خواستند زندانی‌ها را تقسیم‌بندی کنند که «ما اصلاً زندانی سیاسی نداریم. این‌ها یک عده تروریست هستند و نمی‌دانم جانی هستند و این‌ها و بنابراین موردی برای آزادی این‌ها نیست» یا لااقل مثلاً باید این تا آخر هم به همین صورت خواستند عمل کنند و ما زیر بار نمی‌رفتیم و می‌گفتیم تمام زندانی‌ها باید آزاد بشوند. می‌خواستند مثلاً یک‌عده در ارتباط با نوع اتهام و مدت محکومیت و این‌ها یک برنامه‌ای بریزند و یک عده‌ای را همین جور نگه دارند برای ماه‌ها.

س- آقای صادق قطب‌زاده؟

ج- صادق قطب‌زاده را من از اولین باری که به فرانسه آمدم شناختم و در گذشته من به‌عنوان

س- چه سالی بود آقا؟

ج- سال ۱۳۵۰ (۱۹۷۱). اوت ۱۹۷۱. قبلاً موقعی که ما فعالیت‌های دانشجویی داشتیم و با کنفدراسیون هم یک تماس‌هایی داشتیم ما شنیده بودیم که یک‌همچین شخصی در فعالیت‌های کنفدراسیونی بوده حتی در آمریکا درگیری‌هایی داشته و از آمریکا اخراج شده یا پاسپورتش را لغو کردند و این‌ها. ولی من هیچ‌وقت برخوردی با او نداشتم تا آن سال. آن سال که ما آمدیم در ارتباط با همین فعالیت‌های دفاعی و این‌ها خوب یک آشنایی و بعد یک دوستی بهم زدیم و هر زمانی که ما می‌آمدیم یکی از عناصری هم که با او در تماس بودیم ایشان بود و بعد که به ایران آمد، همان هفته اول یا دهه اول مراجعتش در ارتباط با نحوه اداره‌ی رادیو و تلویزیون و کل قضایای انقلاب یک تصادم خیلی شدیدی با ما پیدا کرد و دیگر رابطه‌ی ما قطع شد.

او یک آدمی بود به عقیده‌ی من به تمام معنی جنجالی، حادثه‌جو و پر از جاه‌طلبی و درهرحال چیزی که در عرف سیاسی به آن می‌گویند آمبیسیون. البته از همان زمان‌ها به لحاظ دعواهایی که با بچه‌های چپی در کنفدراسیون داشت یک حالت نفرت و سرخوردگی شدیدی از کل جریان چپ و حتی جریان ملی به او دست داده بود و خودش راه پیرو و طرفدار نهضت اسلامی و «آقا» یعنی خمینی می‌دانست. ارتباط‌هایی هم با سید موسی صدر و جریان لبنان و امل و این‌ها داشت که هیچ‌وقت نه او به صورت دقیق این مسائل را در مثلاً در یکی دو نشستی که ما با او داشتیم می‌گفت هم این‌که آن‌قدر اهل بلوف و اغراق بود که هیچ زمانی ما قضیه را جدی نمی‌گرفتیم.

به‌هرحال یک آدمی بود که من فکر می‌کنم دنبال موقعیت و مقام خودش بیشتر بود تا اعتقاد به جریان اسلامی و اسلام و نهضت اسلامی و رهبری خمینی. البته با خمینی از سال‌های گذشته ارتباط داشت، فکر می‌کرد که این ارتباط کافی است برای این‌که در رژیمی که خمینی رو کار خواهد آورد یا خودش در رأسش قرار خواهد گرفت او هم یک پست خیلی مهمی داشته باشد تا یک زمانی….

س- و تا مدتی هم داشت.

ج- داشت. بعد که در تضاد قرار گرفت یعنی خمینی بالاخره آن همراهان سنتی‌اش را و همراهانی که به لحاظ تفکرش به او نزدیک بودند انتخاب کرد با او در تضاد قرار گرفت و او چون آدمی بود حادثه‌جو، چون آدمی بود باز یک کلمه خارجی استعمال می‌کنم مرا ببخشید، آوانتوریه ماجرا طلب و ماجراجو رفت دنبال یک ماجرایی منتها سرش را هم از دست داد.

س- آقای ابوالحسن بنی‌صدر؟

ج- آقای ابوالحسن بنی‌صدر در جبهه ملی با ما فعالیت داشت، از همان زمان هم آدم مسلمانی بود و از همان زمان هم آدم جاه‌طلبی بود، از همان زمان هم آدم فوق‌العاده متکبر و خودخواهی بود. منتها صداقت‌هایی در کارش داشت و در کادر جبهه ملی هم جزو آن جناحی بود که به افکار مصدق نزدیک بود و همان جناحی که دانشگاه بیشتر نمایندگی‌اش می‌کرد این بود که ما هم رفاقتی با او داشتیم و هم نزدیکی از نظر راه و روش سیاسی.

بعد هم که به خارج از کشور آمد روابطش را در ارتباط با کارهای دفاعی با ما حفظ کرده بود هم با من و هم با متین‌دفتری در یک دوره‌ای و این روابط ادامه داشت و البته با او من یک مسائل شخصی هم در ارتباط با کارهای حرفه و داشتم که اصلاً فعلاً جای گفتن ندارد. به مرور یک مقداری، همین ویژگی‌هایی که در شخص ایشان بود، سردی بین ما به وجود آورد مع‌هذا این سردی در قضاوت و نظریات سیاسی من اثری ندارد.

می‌توانم بگویم آقای بنی‌صدر هم به لحاظ روابطی که با خمینی داشت و به لحاظ این‌که در این قسمت خودش را صاحب مطلب و صاحب نظریه هم می‌دانست و به‌خصوص بعد از مرگ شریعتی فکر می‌کرد تنها کسی که می‌تواند جریان مذهبی مترقی را رهبری کند او است و خمینی را او به‌اصطلاح اداره خواهد کرد و خمینی افکارش، نظراتش و اصلاً پیام‌هایش با بلندگوی او به مردم خواهد رسید و بنابراین ایشان می‌تواند آن نکته نظرها را تعدیل بکند و با افکار خودش توجیه بکند این بود که هم در رساندن سنجابی به خمینی نقش بازی کرد و هم در ممانعت از این‌که بختیار با خمینی به تفاهم برسد نقش بازی کرد، هم در سرکوب کل جریان مترقی و آزادی‌خواهانه‌ی ایران به نفع خمینی و آخوند نقش بازی کرد و تا یک جایی بیشترین کمک را خمینی به او کرد و بعد که دید برخلاف آن چیزی که در ابتدا فکر می‌کرده این او نیست که خمینی را در چنگ دارد بلکه خمینی کسی را می‌خواهد که مطیع و منقاد خودش باشد خوب شروع کرد به بازگشت به همان رسوبات تفکرات و تربیت آزادی‌خواهانه و ملی و لیبرال خودش یعنی بازگشت به جریان آزادی‌خواهانه.

یک‌همچین حرکتی را از شهریور سال ۵۹ شروع کرد ولی دیگر دیر بود نه قدرتی داشت و… البته این تصور و این توهم هم برایش پیدا شده بود که واقعاً یازده دوازده میلیون مردم به او رأی دادند و فکر می‌کرد که در آن شرایط می‌تواند یک مبارزه‌ای نظیر مبارزه مصدق با شاه در سال‌های ۳۰ و ۳۱ داشته باشد و مردم دنبالش خواهند بود و خوب متأسفانه دید که نه آن رأی رأی مردم نبود رأی خمینی بود، رأی رأی مستقیم و مستقل و بی‌طرفانه و آزادی نبود و در توهماتی که مردم از جریان مذهبی و از رهبری مذهبی داشتند این رأی را به صندوق ریخته بودند. این مطلبی است در مورد بنی‌صدر بیشتر از این چیزی نمی‌توانم بگویم.

س- آقای مسعود رجوی.

ج- آقای رجوی به عقیده‌ی من در دو مقطع راجع به او می‌شود صحبت کرد. آقای رجوی به‌عنوان یک رهبری یا یکی از اعضای کادر رهبری سازمان مجاهدین خلق در حد این‌که یک میلیتانت یک مبارز یک مجاهد یک زندانی گذشته برای من خیلی محترم بدون این‌که ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق را قبول داشته باشم و چه روش و تاکتیک مبارزه‌ی سازمان مجاهدین را. بنابراین در آن رژیم در کنار همه‌ی زندانیان سیاسی من از ایشان دفاع کردم.

بعد از انقلاب هم باز با توجه به این‌که این‌ها حرکتی را شروع کرده بودند در جهت حمایت از آزادی و دموکراسی و جریان مترقی در ایران و در این پروسه مورد ضرب و شتم و فشار دستگاه بودند باز تا آن‌جایی که من توانستم از آن‌ها حمایت کردم و خوب شاید یک مقدار خطراتی هم که به من رسید در آن ارتباط باشد.

س- شما از نظر شخصی هیچ‌وقت با ایشان تماس داشتید؟

ج- زیاد، خیلی زیاد.

س- ایشان را چگونه آدمی شناختید؟

ج- والله رجوی را من خیلی آدم سمپاتیک، بااحساس، پرشور در زمینه‌ی مسائل خودش یعنی ایدئولوژی سازمان مجاهدین یک آدم صاحب‌نظر، کتاب‌خوانده، با مطالعه، فوق‌العاده باهوش و خیلی پراحساس و صادق. یعنی این نتیجه سه سال تماسی بود که از بعد از آزادی رجوی تا موقعی که رجوی از ایران خارج شد من از رجوی داشتم.

تصویر دیگر رجوی و مقطع دیگری که درباره‌ی او صحبت می‌کنم در پاریس و به‌عنوان مسئول شورای مقاومت و نخست‌وزیر رژیم جمهوری دموکراتیک اسلامی. این‌جا به دعوت ایشان دو جلسه با او ملاقات داشتم. تصویری که از رجوی در آن‌جا دیدم رجوی آدمی سیاسی فوق‌العاده مصر در تشخیص و در صحت نظرات خودش، فوق‌العاده مصر به این‌که تنها راه راهی است که او و گروه او و مؤتلفین او انتخاب کردند و یک مقدار خالی از آن صراحت و صداقت و کل شناختی که من نسبت به او قبلاً پیدا کرده بودم.

یعنی رجوی را بیشتر در این‌جا من یک آکتور سیاسی دیدم تا آن رجوی که در گذشته با او برخورد کرده بودم. یعنی رجوی که بله در رسیدن به استراتژی می‌شود تاکتیک‌هایی که این تاکتیک‌ها زیاد هم با اصول مطابقت ندارد برگزید و به خاطر همین هم….

س- حتی همکاری با دولت عراق مثلاً؟

ج- حتی همکاری با دولت عراق یا ملاقات یا هر چی. البته من آخرین ملاقاتم قبل از ملاقات او با طارق عزیز بود ولی درهرحال من ایرادهای دیگری که داشتم در خیلی از مسائل این درهرحال متأسفانه قضاوت را برای من آورده.

س- آقای حسن نزیه؟

ج- نزیه را من از همان روزهایی که وکیل دادگستری شدم می‌شناسم. در گروه پیشرو ما بود، در جمعیت حقوق‌دان‌ها با ما بود، در جمعیت حقوق بشر با ما بود. نزیه را یک آدم ملی می‌دانم، یک آدم وطن‌پرستی می‌دانم ولی در کنار این نزیه دو خصیصه‌ی خیلی مشخص دیدم که این دو خصیصه را متأسفانه من نمی‌پسندم. یکی فوق‌العاده جاه‌طلب است، یکی به‌هیچ‌وجه اهل کار دسته‌جمعی و گروهی نیست و همین دو خصیصه بوده که مانع شده نزیه در هیچ کار جمعی هیچ‌وقت جا نیفتد یا بعد از یک مدتی خودش را کنار بکشد و تک‌روی بکند. حتی در داخل یک حکومت. نزیه جاه‌طلبیش باعث شد که در حکومت بازرگان پست گرفت با این‌که ما به‌عنوان یک عده رفقای صادق به او گفتیم که تکیه زدن بر صندلی ریاست کانون وکلا آن هم بعد از هفده هیجده سال مبارزه‌ای که ما کرده بودیم بزرگ‌ترین مقام و موقعیت برای تو است. هیچ پست دیگری حتی از ریاست شرکت نفت که گذشته وزارت و حتی نخست‌وزیری و ریاست جمهوری هم آن ارزش را به لحاظ آن مبارزه ندارد. ولی جاه‌طلبی باعث شد که آن پست را قبول کرد ولی از طرفی چون آدمی نیست که اهل کار گروهی و جمعی باشد در داخل دولت هم که بود شروع کرد خودش کار فردی کردن.

یعنی هم جزو دولت بود و هم از دولت انتقاد می‌کرد، آخر این اصلاً نمی‌شود بنابراین خیلی زود ضربه پذیر شد و این نشان می‌داد که آدمی است که اصلاً اعتقاد به کار گروهی، کار سازمانی ندارد حالا چه در موقع اپوزیسیون باشد که آن خاطره را برای‌تان گفتم آن جریان جبهه مبارزه با استبداد چه در موقع قدرت باشد و من حتی فکر می‌کنم که اگر خودش نخست‌وزیر هم بود، رئیس‌جمهور هم بود با وزرا و به‌اصطلاح زیردستان خودش به این اختلاف می‌رسید کارش.

س- دکتر احمد مدنی؟

ج- مدنی را من زیاد راجع به او شناختی ندارم. در جمعیت حقوق بشر با ما کار کرد. فقط عضو شورا بود، جلساتی که ما یکی دو ماه یک‌بار داشتیم می‌آمد خیلی ساکت و یک گوشه‌ای می‌نشست و حرفی نمی‌زد. بعد از انقلاب هم یکی دو بار بیشتر من ندیدمش موقعی که آن‌جا بود، روزی منزل طالقانی که جلسه‌ای بود و ما می‌رفتیم موقعی که ما وارد می‌شدیم ایشان خارج می‌شد آن‌موقع استاندار خوزستان بود. خوب با او برخوردی کردم و به او گفتم که راجع به شما خیلی حرف‌ها هست یادتان نرود که شما عضو جمعیت حقوق بشر بودید. گفت، «من همه توضیحات را خدمت آقا دادم از ایشان بپرسید.» دیگر من ایشان را ندیدم.

س- منظور آقای خمینی بود؟

ج- طالقانی.

س- طالقانی.

ج- بله. بعد هم که وکیل مجلس شد خودش اظهار علاقه کرد که من را ببیند. یک‌روزی من دیدمش و به او توصیه کردم که در آن مجلس شرکت نکند، مجلسی که با آن مقدمات فراهم شده بود مسلم بود که در خط امام باید این مجلس کار می‌کرد و جلو می‌رفت. او خیلی خوش‌بین بود و این ملاقات فکر می‌کنم در اسفند یا فروردین سال ۵۹، نه فروردین سال ۵۹ بود. او با نهایت خوشبینی گفت، «کار تمام است و من قول می‌دهم عید آینده» یعنی فروردین سال ۶۰ «این‌جا خودمان شیرینی انقلاب دیگر را بخوریم و دیگر قضایا خلاصه صورت دیگری خواهد داشت.» البته ایشان یک ماه بعد از این مجبور شد از ایران فرار بکند. دیگر من ندیدمش. این‌جا هم چندبار دیدم متأسفانه ایشان هم خیلی خلاصه متکی به خودش است و خیلی از خودش صحبت می‌کند. ایشان را هم من در خیلی از زمینه‌ها شبیه به نزیه دیدم. یعنی آدمی که اهل جمعی و دسته‌جمعی باشد حتی یک مقدار آن تواضع نزیه را هم در مقدمه ندارد یعنی همیشه خودش را تافته جدا بافته می‌داند.

س- شما آقای آیت‌الله بهشتی را هرگز ملاقات کرده بودید؟

ج- بله.

س- آشنایی با او داشتید؟

ج- آشنایی به آن صورت نداشتیم ولی دعوتی کرد مرحوم طالقانی در پاییز سال ۵۷ از یک عده‌ای. ما اول نمی‌دانستیم برای چی. یک‌روز یک دعوتی به ما رسید که روز فلان بیایید منزل آقای طالقانی و ما رفتیم. آن‌جا من برای اولین بار آقای بهشتی را دیدم. دعوت شده‌ها فکر می‌کنم ۱۵ نفر بودند. مشخصاً کسانی که حضور داشتند آقای دکتر سنجابی و آقای فروهر از جبهه ملی، ولی آقای بختیار نبود، موضوع زمان ازهاری است. آقای مهندس بازرگان و آقای صدر حاج سیدجوادی یا دکتر سحابی به‌هرحال دو نفر حتماً بودند از نهضت آزادی. بهشتی تنها آخوند و روحانی بود که دعوت شده بود و ۱۰ نفر فکر می‌کنم عناصر منفرد. کسانی که یا علی اصغر حاج سیدجوادی، طاهر احمدزاده، دکتر سامی، دکتر پیمان، لاهیجی و شاید یکی دو نفر دیگر که الان دقیقاً یادم نیست ولی فکر می‌کنم حدود چهارده پانزده نفر می‌شدند کسانی که آن روز مرحوم طالقانی دعوت کرده بود. برای اولین بار بهشتی را من آن‌جا دیدم.

و آقای طالقانی بلند شد و یک صحبت‌هایی کرد صحبت این بود که، «جنبش اوج گرفته، قیام مردم روز به روز پیش می‌رود ولی متأسفانه جنبش بدون رهبری است. آقای خمینی هم تازه به پاریس آمدند و مرا هم به‌عنوان نماینده خودش در تهران تعیین کرده و خلاصه امروز من شماها را که فکر می‌کنیم شیوخ قوم هستید و مردم چشم توقع‌شان به شما است، دور هم جمع کردم که هر توافقی می‌خواهید با هم بکنید بکنید و مجبور هستید که امروز تو همین جلسه توافق بکنید و این‌جا را بکنید مرکز فعالیت خودتان، ستاد عملیات‌تان، نمی‌دانم ستاد رهبری‌تان، من زن و بچه‌ام هم توی یک اتاق این‌جا زندگی می‌کنیم و اگر فکر می‌کنید در این حد هم من مانع کار شما هستم من حاضر هستم خانه‌ام را هم تخلیه کنم بروم ولی شما مجبورید که خلاصه خط این رهبری را امروز تعیین بکنید و مردم را از این حالت سرگردانی و حالت استیصال دربیاورید.»