مصاحبه با آقای دکتر فریدون مهدوی

از اعضای جبهه ملی در دهه ۴۰

معاون مدیرعامل بانک توسعه صنایع و معادن ایران

وزیر بازرگانی (۱۹۷۴-۱۹۷۸)

معاون دبیرکل حزب رستاخیز

 

 

روایت‌کننده: آقای دکتر فریدون مهدوی

تاریخ مصاحبه: ۹ ژوئن ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱

 

 

 

 

مصاحبه با آقای فریدون در روز ۱۹ خرداد ۱۹۶۳ برابر با ۹ ژوئن ۱۹۸۴ در شهر پاریس فرانسه، مصاحبه کننده ضیاء صدقی.

س- آقای مهدوی می‌خواهم از شما تقاضا بکنم که در شروع مصاحبه لطفاً راجع به سوابق خانوادگی‌تان و تحصیلات‌تان و این‌که از چه تاریخی وارد فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی شدید برای ما به تفصیل صحبت بفرمایید.

ج- من اسمم فریدون مهدوی در ۱۹۳۲ در تهران به دنیا آمدم. پدرم حسن مهدوی، مادرم ربابه بوشهری. در سن پنج سال و نیم یعنی ۱۹۳۸ رفتم به آلمان. پدرم مریض شده بود زودتر رفته بود آلمان، من هم ۱۹۳۸ رفتم آلمان. ۱۹۲۹ جنگ شروع شد و در آن‌موقع که ما برلن و هامبورگ بودیم به فکر برگشتن افتادیم و قرار شد که با ترن از راه اتریش بردگردیم ایران. ولی سفر هفت روزه وین در اتریش تبدیل شد به یک اقامت پنج ساله یعنی من چهار سال و نیم ابتدایی را در وین مدرسه رفتم. ۱۹۴۵ اواخر جنگ که روس‌ها به وین حمله می‌کردند با آخرین ترن ما از وین فرار کردیم و از راه چکسلواکی که ۶ ماه آن‌جا بودیم بالاخره در ۱۹۴۵، ماه اکتبر، ما رسیدیم پاریس و من ۶ سال این‌جا متوسطه را در پاریس دیدم تا این‌که ۱۹۵۱ که تابستانش رفتم آلمان در هامبورگ و آن‌جا دانشگاه را و لیسانس و دکترایم را در اقتصاد در هامبورگ دیدم و من شاگرد به‌اصطلاح پروفسور شیلر بودم که بعد شد وزیر اقتصاد آلمان. به محض این‌که درسم تمام شد یک شش هفت ماه رفتم لندن و ۱۹۵۶ برگشتم ایران. یعنی عملاً بیش از بیست سال ایران نبودم وقتی ۵۶ برگشتم ایران. ایران که برگشتم، البته من همیشه دوتا مطلب تو زندگی‌ام به عنوان آرزو بود: یکی این‌که حتماً وارد کار دولت بشوم و دوم این‌که درعین‌حالی که اقتصاد خوانده بودم همیشه با دید فعالیت سیاسی به مسائل درس و زندگی نگاه می‌کردم. در فرنگ من فعالیت سیاسی خیلی محدود داشتم یعنی در واقع اگر هم رفت و آمدی داشت نه به صورت این تشکیلات‌هایی که آن‌موقع بود، حالا تشکیلات‌های سیاسی درباره ایران فعالیت می‌کردند نبود، یعنی چیزی به‌اصطلاح به‌عنوان فرد فعال نداشتم، افکارم البته باید بگویم مسئله ملی کردن نفت روی من خیلی اثر گذاشت، من طرفدار حرکت ملی بودم، طرفدار مصدق بودم و ایران که برگشتم یک هفت هشت ماهی که گذشت اول یک شش ماه در سازمان مسکن شروع کردم به کار کردن. بعد درست همان‌موقع ۱۳۳۸ یا ۱۳۳۹ که بانک توسعه صنعتی تشکیل می‌شود و من از همان اول به صورت کارمند آن‌جا درآمدم به عنوان کارشناس اقتصادی در دفتر اقتصادی ولی خیلی زود کشیده شدم تو کارهای سیاسی. یعنی همان‌موقع بود که شریف‌امامی نخست‌وزیر شد یک به‌اصطلاح آزادی‌هایی در صحنه سیاست ایران ظاهر شد و من هم چون دانشگاه می‌رفتم، روزها می‌رفتم آن‌جا بیشتر برای مطالعه تا چیز دیگر درعین‌حال که کارم را هم در بانک توسعه داشتم آن‌جا با عده‌ای از آقایان به‌اصطلاح فعالیت‌های سابق جبهه ملی داشتند آن اساتید آشنا شدم.

س- چه کسانی بودند آقا؟

ج- من آن‌جا با آقای حقشناس اول آشنا شدم.

س- مهندس حقشناس.

ج- بله مهندس حقشناس آشنا شدم و آقایان دیگر که به‌اصطلاح همین‌طور مثل آقای زیرک‌زاده آشنا شدم و…

س- آقای دکتر صدیقی؟

ج- دکتر صدیقی را که فامیلاً می‌شناختم اصلاً، با فامیل ما رفت‌وآمد داشتند آشنا شدم. و البته در ابتدا چون من که سوابق فعالیت‌های سیاسی ۲۸ مرداد مطلقاً نداشتم بنابراین در تشکیلات جبهه ملی ما شروع کردیم به فعالیت. اولین فعالیت من بیشتر این بود که سعی کردم یک گروهی از افرادی مثل خودم که به‌اصطلاح تحصیلکرده بودند سوابقی هم نداشتند حالا به دلایل سن‌شان یا به دلایلی که اصلاً ایران نبودند و اهل فعالیت‌های سیاسی هم حتی نبودند به صورت گروه‌های مطالعات سیاسی درست کردیم…

س- این در چه سالی بود آقای دکتر مهدوی؟

ج- این اگر…

س- ۳۹؟

ج- حدود ۳۹ است در حدود ۳۹ است که یواش‌یواش یازده‌تا کمیسیون من اگر الان یادم باشد ما تشکیل داده بودیم و شرط هم این بود که هر کسی آن‌جا می‌تواند بیاید بحث بکند مطالعه بکند ولی هر کسی خواست به بیرون اسمش بیاید اسمش بیاید برای این‌که خوب فعالیت سیاسی آن‌جور هم نبود که بدون گرفتاری نباشد.

س- ممکن است از شما سؤال کنم که چه کسانی شرکت می‌کردند در این کمیسیون از آدم‌هایی که در ایران سرشناس هستند؟

ج- اجازه بفرمایید من این را یک ذره فکر کنم چون الان چندین سال گذشته.

س- تمنا می‌کنم بفرمایید.

ج- این یک قسمت، بعد یواش‌یواش کار من کشید به کار تشکیلاتی و اولین مسئولیتی که به من دادند من مسئول آموزش سیاسی شدم…

س- در جبهه ملی دوم.

ج- بله، در جبهه ملی دوم و در آن‌موقع در حدود، من فکر می‌کنم، چهارصد نفر بودند که آموزش سیاسی می‌دادند و اغلب‌شان دانشجو بودند که در کلاس مادر که من چیزها را به‌اصطلاح اداره می‌کردم و بعد خودم هم بیشتر تو بازار و سازمان کارگری و خلاصه از این نوع فعالیت‌ها داشتیم.

س- آموزش سیاسی که می‌گویید می‌دادند دقیقاً می‌توانید توضیح بفرمایید که چه بود این نوع آموزش سیاسی؟

ج- ببینید همین موقع این موضوع آموزش سیایس یک مسئله‌ای بود برای این‌که آموزش سیاسی از نظر من آن‌موقع روشن کردن مسائل سیاسی بود نه از نظر دکترین برای این‌ها شرح دادن. بله، اگر یک مسئله فلسفی فرض کن مطرح می‌شد حتماً وظیفه آن کسی که معلم بود این بود که بتواند توضیح بدهد مثلاً این تئوری سیاسی چه می‌گوید. ولی آموزش سیاسی آن‌وقت بیشتر تعبیر این اتفاقات سیاسی بود که در خارج می‌افتاد و در داخل از نظر من یعنی آشنا کردن این جوان‌ها، مخصوصاً جوان‌ها بودند بیشتر همه‌جا، با یک دید سیاسی آن روزه. چون با یک چیزی که شما در ایران خیلی بعداً من به آن برخوردم این بود که چون بحث آزاد و به‌اصطلاح خواندن آزاد و این‌ها نبود یا محدود بود تمام کسانی که فعالیت سیاسی می‌کردند با یک مقدار ابزارهای گذشته همه‌چیز را می‌دیدند، با یک کلیشه‌هایی، هر اتفاقی را با یک کلیشه می‌دیدند. من مثلاً یادم هست که آن‌موقع یک مسئله‌ای که فوق‌العاده تو جبهه ملی راجع به آن بحث بود وقتی که مسئله اصلاحات ارضی شد. چون می‌گفتند شاه دیکتاتور است و مالکین حمایت می‌کنند پس نمی‌تواند اصلاحات ارضی بکند. خوب، این از آن کلیشه‌های ببخشید از این حرف‌هایی است که چون مدافع من ارباب است پس من نمی‌توانم زمینش را تقسیم کن. درحالی‌که اصلاً این نبود، اصلاحات ارضی شد حالا هر کسی هم هرچه می‌خواهد بگوید. توجه می‌فرمایید؟ این مسائل بود. بعد البته اتفاقی که افتاد اول بهمن بود.

س- اول بهمن دانشگاه.

ج- اول بهمن دانشگاه. آن‌موقع اغلب اعضای شورا را گرفتند آن شورای اول جبهه ملی را و من جزو کسانی که، می‌گویم هنوز من را آن‌موقع نگرفتند.

س- شما آن روز دانشگاه تشریف نداشتید؟

ج- من همان صبح تو دانشگاه بودم یعنی من در همان تظاهرات به‌اصطلاح آن‌جا بودم چون اتفاقاً محل کار من چسبیده بود به دانشگاه و به من خبر دادند بیا پایین یک اتفاقاتی دارد می‌افتد.

س- شما می‌توانید خاطرات‌تان را راجع به آن روز و واقعه اول بهمن در دانشگاه توصیف بفرمایید. آقای بنی‌صدر هم آن‌جا بودند آن روز؟

ج- ببینید، دانشگاه کمیته دانشگاه داشت یک کمیته اداره‌اش می‌کرد. این کمیته سه چهار نفر بودند که چپی‌ها بودند.

س- مثل آقای ضیاء ظریفی و آقای بیژن جزنی؟

ج- ظریفی و… بله بیژن و ظریفی. می‌دانید وضع مسئله جبهه ملی آن‌موقع این‌طور بود که شما احزاب را داشتید چه حزب ایران مثلاً بعد پان‌ایرانیست‌ها را داشتید، بعد….

س- حزب مردم ایران مال آقای نخشب.

ج- حزب مردم ایران را داشتید و یک عده هم بودند که هیچ نوع وابستگی تشکیلاتی به این احزاب نداشتند. حالا من چون هیچ سابقه‌ای با هیچ‌کدام از این تشکیلات نداشتم و تمام آن یکی‌ها که مثل من تشکیلاتی نداشتند رفت و آمد داشتیم. چه حتی این به‌اصطلاح اعضای چپ ظریفی که خوب این‌ها هم ظریفی هم بیژن مارکسیست مطلق بودند یعنی چپ چپ بودند. من با این‌ها از این حیث که می‌گویم پیش من می‌آمدند و با این‌که هیچ از نظر عقاید کوچک‌ترین چیز مشترکی نداشتیم ولی این‌ها مرتب می‌آمدند و با من می‌نشستند صحبت می‌کردند. بنابراین من تو دانشگاه… و چون آ«وزش سیاسی هم اغلب بچه‌هایی که می‌رفتند تو کلاس‌ها یا تو بازارچه در سازمان‌های دانشجویی یا سازمان جوانان که دانشجو بودند بنابراین خود به خود و من آموزش سیای را می‌دادم و من از صبح تا شب این کار را می‌کردم و آن‌موقع بانک توسعه صنعتی بودم چون یک اختلافاتی هم داشتم من اول کرده بودند، من حقوقم را می‌گرفتم ولی آزادی عمل از نظر کارهای سیاسی خیلی داشتم. بنابراین خود بخود من تو دانشگاه خیلی نزدیک بودم با اتفاقات و رفت و آمدی که آن‌جا داشتم. آن روز صبح، حافظه‌ام، خیلی وقت گذشته، ولی من یادم هست وقتی به من خبر دادند من پا شدم رفتم. مثل این‌که یک تظاهراتی بود اگر درست یادم هست که دور این چیز شروع شده بود. نمی‌دانم این‌جایش دیگر درست یادم نیست، فقط می‌دانم یکدفعه کار بهم خورد و آن اتفاق آمد که زدند و به‌اصطلاح ما از آن پشت من یادم هست دررفتیم. بعد از اول بهمن که آقایان را گرفتند چون من بیرون بودم فعالیت من تو سازمان جبهه ملی خیلی زیاد شد. یعنی عملاً تشکیلات هم سازمان جوانان هم همه این‌ها چون وقت هم صرف می‌کردم مخصوصاً که آن‌موقع آن آقایان خنجی و آن همکارش…

س- حجازی.

ج- حجازی یک‌نوع انحصاری درست کرده بودند و از این فرصت که پیش آمد که من این انحصار را خرد کنم خیلی هم خوشحال شدم. برای این‌که من معتقد بودم باید باز شود اگر تشکیلات مال جبهه ملی است نمی‌تواند مال یک گروه از این گروه‌ها باشد باید باز باشد. درحالی‌که آقایان به وسیله همان افرادی که به‌اصطلاح یک مقدار تجربه داشتند سعی می‌کردند تسلط بر تشکیلات پیدا بکنند. دلیلش هم همین است که اول بهمن که خوب خیلی مسائل هنوز هم راجع به آن مطرح هست بنابراین تو برنامه نبود که به این شکل. حالا چرا شد و این‌هاش آن‌ها مسائلی است که جداگانه باید بررسی شود. بنابراین من فعالیتم بعد بیشتر شد تا این‌که کار رسید به کنگره جبهه ملی. خوب، طبیعی بود من هم خودم را کاندید کردم بدون تردید به دلیل این‌که در تمام تشکیلات همه‌جا بودم خوب من هم فکر می‌کنم تنها کسی بودم از تیپی که این‌جور، نه سوابق ۲۸ مرداد را داشت، نه در ایران بود مثلاً همین هدایت متین دفتری این‌ها هیچ‌کدام‌شان رأی نیاوردند اصلاً انتخاب نشدند.

س- شما کاندید کرده بودید خودتان را برای شورای مرکزی یا هیئت اجرائیه؟

ج- نه، نه من برای شورای مرکزی اول بود، بعد هیئت اجرائیه توسط شورای مرکزی انتخاب می‌شد که آن‌جا انتخابات بود کنگره شد. حالا هر چه بالاخره یک شورایی از توش درآمد دیگر با یک برنامه. مثلاً برنامه‌ای که آن‌جا درآمد تمام بیشتر از آن برنامه‌ای بود که از همان کمیسیون‌های مطالعاتی یک مقدارش درآمده بود که افرادی بودند که با مسائل روز آشنا بودند. خوب حالا این فعالیت شورا تشکیل شد رفتیم به مسئله رفراندوم ششم بهمن. من البته این‌جا یک مطلبی را هم بگویم چون تهران منتشر شده می‌گویم به شما.

س- تمنا می‌کنم.

ج- در حدود چهار پنج ماه قبل از این‌که ششم بهمن مراسم رفراندوم اصلاحات ارضی مطرح بشود یکی از دوستان من در تهران، اسمش را نمی‌گویم حالا هنوز چیز است، به من زنگ زد که یک آمریکایی آمده این‌جا می‌خواهد مسائل اقتصادی را مطالعه کند و مایل است با شما مذاکره‌ای بکند. ما هم آن‌موقع چون من سه‌تا زبان می‌دانستم آقای کشاورز صدر که مسئول روابط عمومی جبهه ملی بود این روزنامه‌نویس‌ها می‌آمدند پیش او تمام این مصاحبه‌ها را من با او بودم برای این‌که او آن‌جور تسلط بر زبان خارجی نداشت و من هم چون هر سه چهارتا زبان صحبت می‌کردم بنابراین این موضوع مصاحبه و این‌ها تمام من دائماً تو این‌کار هم بودم. ما قرار گذاشتیم با دکتر حسین مهدوی. به حسین گفتم، «حسین این همچین شخصی آمده بنشینیم با او ببینیم چه می‌گوید.» این شخص آمد آن‌جا و تا نشست یک کارتی داد و گفت، «من از دانشگاه استانفورد…» مثل این‌که بود. گفت، «من برای کار اقتصادی نیامدم، آمدم بحث سیاسی بکنم.» حالا چهار پنج ساعت ما بحث کردیم من خیلی خلاصه می‌کنم می‌گویم چون مطلب از قرار معلوم تو تهران درآمده من این را می‌گویم. پیشنهادش این بود چون آن‌موقع، می‌گویم، من تو دانشگاه خیلی نفوذ داشتم و به همین علت این آشنایی‌ها و این وضع خاص جبهه ملی پیشنهاد به من کرد که دوتا وزارتخانه را می‌دهیم به شما

س- یعنی به جبهه ملی؟

ج- به من.

س- به شخص شما؟

ج- حالا وزارت دارایی و وزارت کشور مشروط بر این‌که من به‌عنوان جناح جوان جبهه ملی از جبهه ملی انشعاب کنم.

س- ایشان از کجا آمده بودند که همچین قدرتی داشتند که چنین پیشنهادی را بدهند؟

ج- حالا، ما از او پرسیدیم گفت، «نخیر، این مسئله را من با آقای علم هم مذاکره کردم شما اگر قبول بکنید این‌کار می‌شود.» حالا من نمی‌دانم راست یا دروغ بود. در هر صورت بعد از این‌که من به او گفتم که اگر قرار است این‌جور وزارتخانه آدم بگیرد خوب من فامیلاً می‌دانید خیلی نزدیکم با تمام مقامات مملکت وزارت جور دیگر هم می‌شود گرفت ما اگر این‌کار را می‌کنیم روی اعتقاداتی است و حتماً پیشنهاد شما را من رد می‌کنم، از انشعاب اصلاً صحبت نکنید. بعد یک حرفی زد. گفت، «پس بگذارید من به شما بگویم یا کنار می‌آیید با پیشنهاد من یا این‌که تا شش ماه دیگر ایران یک حزبی می‌شود و با شما یک گوشه از آن یک حزبی می‌شوید یا همه‌تان می‌روید زندان.» گفتیم بسیار خوب. البته همان شب یک یادداشتی من تهیه کردم و رفتم منزل آقای صالح گفتم آقای صالح چون این مذاکرات امروز این شخص در این ساعت در این محل تماس گرفته این پیشنهادش بوده این هم جوابش بوده که از نظر تشکیلات حزبی اطلاع داشته باشید که یک‌همچین چیزی بوده، این هم جوابی است که ما به او دادیم.

س- عکس‌العمل ایشان چه بود آقا؟

ج- ایشان خوب خیلی خوشش آمد تا آن‌جایی که من یادم هست

س- آیا راه‌حلی چیزی پیشنهاد کردند؟

ج- نه، نه.

س- یک راه‌حل متقابلی؟

ج- نه. آخر پیشنهاد می‌گویم براساس انشعاب است. انشعاب در سازمان سیاسی یعنی نابود کردن سازمان سیاسی مقدمه… مخصوصاً اگر تاریخ ایران را ببینی همین‌طور انشعاب است که همه‌چیز را نابود می‌کند. بنابراین اصلاً کلمه انشعاب در ایران خیلی بدمعنی است. خلاصه، بعد دیگر این موضوع تمام شد و بعد هم که می‌دانید… چیزی که از لحاظ تاریخ حتماً مهم است این است که اگر کسی بتواند آن صورتجلسه شورا را به دست بیاورد که وقتی که اصلاحات ارضی مطرح شد یعنی آن شش ماده در شورا بحث شد که بالاخره چه کار باید کرد رأی موافق… چون برنامه‌ها که نمی‌شد بگوییم مخالف است، کسی نمی‌توانست بگوید که من با، نمی‌دانم، اصلاحات ارضی اگر ادعای مترقی بودن داشت آن‌موقع نمی‌شد. پس یک مسئله‌ای در برابر واقعاً شورای جبهه ملی قرار گرفته بود از یک‌طرف می‌گفت که شاه نباید دخالت بکند، یک‌طرف هم یک مقدار برنامه جلویش گذاشته بودند که در هر صورت اصلاحات بود حالا آدم این را که نمی‌توانست منکرش بشود آن‌جا بحث زیادی شد، من هم چیزی که یادم هست یک نطق اصلی را من کردم آن‌جا، متنش هم هست. در واقع همین مطلب را شکافتم که نمی‌شود بالاخره بدون این‌که بگویم، گفتم حالا بعد اگر آخرش می‌گویم کدام ور رأی دادیم، ولی باید مسئله را دید، این اصلاحات هست هیچ کارش هم نمی‌شود کرد چون من معتقد بودم خودم ملک داشتم می‌دیدم اصلاحات مطرح است دیگر، من بیایم بگویم اصلاحات نمی‌شود که معنی ندارد. من کاری ندارم یک کسی هم گفت اصلاً اصلاحات غلط است ولی این اصلاحات داشت می‌شد، از نظر سیاسی هم داشت می‌شد دیگر. بنابراین این بالاخره به آن اعلامیه معروف کشید و بعد هم که همه را گرفتند. من آن شب از خانه‌ام فرار کردم من فکر می‌کنم باز از شورای جبهه ملی یکی آقای خنجی را نگرفتند و یکی هم من که شب در رفتم و ریختند خانه‌ام نماندم آقایان دیگر همه نشستند بیایند بگیرندشان و اغلب‌شان را بردند زندان و یک پنج شش روزی من بیرون بودم سعی می‌کردم تا آن‌جایی که می‌شود این تشکیلات را اداره کنم، زدوخورد پشت دانشگاه تهران که ریختند دانشجویان را زدند آن‌جا بودیم. تا این‌که روز هفتم بود گمان می‌کنم که من را هم بالاخره گرفتند و من هم رفتم زندان. این دیگر بعد از تو زندان حتماً آقایان همه‌چیز را به شما گفتند من دیگر تکرار نمی‌کنم و مطلب خاصی ندارم.

س- شما چند وقت زندان ماندید آقا؟

ج- هشت ماه بود مثل این‌که.

س- کجا بودید؟

ج- من اول که قصر بودیم بعد هم قزل‌قلعه، آن‌جا حتماً به شما گفتند تماس گرفته شد با جبهه ملی که در برابر اصطلاح تأیید تأیید رهبری اعلی‌حضرت یک نوع همکاری… یعنی یک نوع آزادی‌های سیاسی به جبهه ملی داده شود.

س- همان تماسی که آقای صنعتی‌زاده

ج- آقای صنعتی‌زاده، که به رأی گذاشتند و من رأی موافق دادم البته همان‌موقع، برای این‌که من همان‌جا تو زندان به این نتیجه رسیدم که مبارزه آدم می‌کند مبارزه باید نتایجش را هم قبول بکند اما اگر آدم فقط بخواهد مخالفت بکند این اسمش مبارزه از نظر من نیست. بنابراین من آن‌موقع دیدم که آقایان واقعاً در این حدودند که آن‌موقع من حس می‌کردم می‌خواهند توی… یک جوری بشود مسائل را حل کرد ولی درعین‌حال یک قیافه خیلی تندتری از آن‌چیزی می‌گیرند که می‌خواهند. این واقعاً استنباط من بود، خوب، بعد ما که از زندان درآمدین من تماس‌هایم بود با آقایان ولی باید دیگر به شما بگویم عملاً از ۱۳۴۴ دیگر تصمیم گرفتم فعالیت سیاسی را اصلاً بگذارم کنار، دیگر اصلاً گفتم حالا دیگر بانک توسعه صنعتی هم مسائل اقتصادی و این‌ها واسه من بود دیگر من تماسی داشتم با آن‌ها. چون علاقه‌مند بودم همیشه مسائل سیاسی را دنبالش بودم ولی من از ۱۳۴۴، گمان می‌کنم ۴۴، ۴۵، دیگر فعالیتی عملاً نداشتم و نه به فکر سال‌ها در چیز دولت رفتن داشتم و نه این‌که دیگر با آقایان مخالفین فعالیتی چون یواش‌یواش. می‌دانید؟ از نظر من یواش‌یواش قانع شدم یعنی طرز فکر من بر این نبود که بگویم امروز دیروز… من در عمل چون تو بانک توسعه صنعتی با مسائل روبه‌رو بودم قانع شدم که شاه می‌خواهد مملکت آباد بشود. حالا این علاقه و این اراده‌ای که دارد و دارد پیاده می‌کند یک جنبه‌هایی هم ممکن است داشته باشد که آدم خوشش نیاید ولی من یواش‌یواش معتقد شدم، فکرم به همین چیز می‌رفت که باید خوب یک جوری حالا هر کی لازم نیست آدم حتماً وزیر بشود ممکن است تو بخش خصوصی در جه آبادی مملکت کار بکند. اولین باری هم که برای من این مسئله مطرح شد سر آن موضوع قرارداد نفت سن موریتس بود اگر اشتباه نکنم. خوب آن قرارداد را من خواندم من گفتم این درست است، این ما را در جهت صحیح. گفتند حاضری بیای با ما؟ گفتم معلوم است. من ممکن است آن روز هم خالف بودم ولی وقتی یک چیزی صحیح می‌دیدم… این است که از من خواستند بروم تو رادیو، تلویزیون، نظرم را بنویسم. من هم نوشتم و گفتم این نظر من است راجع به این قرارداد نفت چون من معتقد بودم واقعاً یک قدم مؤثر است از نظر استقلال نفتی برای ظایران.

س- آقای دکتر مهدوی عضویت شما در جبهه ملی دوم و زندان رفتن شما هیچ نوع تأثیری نگذاشت روی کار شما در بانک توسعه صنعتی؟

ج- من که اول کاره‌ای نبودم، من یک کارشناس اقتصادی بودم. بعد هم تو بانک من پله به پله آمدم بالا. البته من تا سال‌ها خوب از این چیزها دیگر تکرارش نیست، خارج نمی‌توانستم بوم. من تا هزار و… مثلاً بعد از سه سال خواستم بروم خارج… من ۱۳۴۶ هم که مدیر عامل کشتیرانی آریانا بودم، دبیرکل بورس بودم خواستم بروم بیرون مثلاً ۴ ماه بدو دنبالش. از این مسائل ولی چیز… نه به آن شکل هیچ‌وقت جلوی کار من را کسی نگرفت. من چیزی حس نکردم.

س- آقای دکتر مهدوی، من با رهبران جبهه ملی، غز آن رهبران طراز اول قدیمی که هنوز زنده هستند صحبت کردم مخصوصاً با کسی که در آن مذاکرات آقای صنعتی‌زاده با آقای صالح شرکت داشت می‌گفتند که پیشنهادی که شده بود در واقع دادن یک نوع آوانسی بود به رهبران جبهه ملی نه این‌که اجازه بدهند که واقعاً در کار مملکت مؤثر باشند. البته آن چیزی که آن‌ها در نظر داشتند می‌گفتند مسئله بر سر مسئله قانون اساسی بود اختلاف ما نه بر سر گرفتن شغل فرضا سفارت یا مدیر کل یک وزارتخارجه.

ج- مسئله، من اتفاقاً جمله‌ای که به کار بردم روشن بود گفتم در برابر تأیید رهبری سیاسی اعلی‌حضرت. خوب این‌که معنی‌اش روشن است دیگر. ملاحظه می‌فرمایید؟ خوب آخر حالا که دیگر فکر می‌کنم قضاوت‌ها حتماً عوض شده برای این‌که در هر صورت در آن‌موقع اگر می‌شد بلکه صحیح بود که یک گوشه فعالیت سیاسی را جبهه ملی می‌گرفت و با زمان می‌ساخت و می‌آمد جلو. این قضاوت دیگر حالا مشکل است، هر کسی ممکن است یک نظر داشته باشد. مسئله این نبود که به آن‌ها وزارت بدهند، نه، مسئله این بود که در برابر، تا آن‌جا که من یادم هست، قبولی رهبری سیاسی چون من بعد هم که از زندان درآمدم با آقای صنعتی‌زاده بارها راجع به آن صحبت کردم که ببینم درست ماهیت کار چیست، چه بوده. من فکر می‌کنم همین بود. حالا این ممکن است بگوییم که هیچ به نتیجه هم نمی‌رسید که جبهه ملی هم یواش‌یواش یک فعالیتی شروع می‌کرد و بالاخره یک جایی را داشت. این نوع قضاوتش دیگر مشکل است.

س- خوب از نظر آن‌ها این در تضاد بود با آن مسئله‌ای که جبهه ملی به خاطر آن به وجود آمده بود در واقع مسئله قانون اساسی و این‌ها برای آن‌ها لابد مشکل بود که…

ج- آن دیگر باید… بالاخره بنده اگر اشتباه نکنم ۱۲ به ۸ بود رأی. بنابراین مسئله همچین چیز نبود. مسئله کاملاً. ببینید تاریخ که به ما ثابت کرد. سیاست باید دید مسائل را. ایده‌آلیسم خیلی قشنگ است ولی در سیاست بالاخره کسانی که ادعای رهبری می‌کنند نمی‌توانند واقعیت‌ها را نبینند.

س- آقای دکتر مهدوی، شما بعد از این‌که از زندان درآمدید و برگشتید به بانک توسعه صنعتی چه مدت در بانک توسعه صنعتی بودید، تا چه مدتی در آن‌جا بودید که بعد دعوت شدید به وزارت در کابینه هویدا؟

ج- من کلا از، اگر تاریخ‌ها درست یادم باشد، ۱۳۳۸ بودم تا ۱۳۵۳ دیگر.

س- تا ۱۳۵۳.

ج- بله.

س- حالا من قبل از این‌که برسیم به این‌جا یک سؤال دیگر هم از شما دارم و آن راجع به فعالیت‌های بانک توسعه صنعتی است. مثل این‌که رئیس هیئت مدیره‌اش هم آقای شریف‌امامی بودند؟

ج- بله.

س- راجع به این موضوع اتهاماتی در آن‌جا هست که آقایان دیگر هم راجع به آن به تفصیل صحبت کردند که بانک توسعه صنعتی در واقع کاری که می‌کرد، خیلی بخواهم کلی بگویم، پولدارها را پولدارتر می‌کرد و طرح‌هایی را که در واقع بودجه‌شان را تأمین می‌کرد یا وام‌هایی را که می‌داد واقعاً منجر نشد به توسعه صنعتی مملکت. شما از این جریان چه اطلاعی دارید؟

ج- والله هر وقت… حالا قبل از این‌که این را باید یک ذره توضیح بدهم حرکت صنعتی ولی هر وقت کسانی هستند که می‌گویند ایران صنعتی نشد. شما یک کاغذ و مداد بدهید دست‌شان و بگویید اسم پنج تا صنعتی مادر را بنویس که ایران در آن اقدام نکرده بود و هر وقت همچین آدمی را پیدا کردید بیایید هزار فرانک از من بگیرید من به او بدهم. بعد برمی‌گردیم به این. ببینید، مسئله ایران باید برگردیم ببینیم که وقتی که بعد از این‌که اصلاحات ارضی در ایران شد املاک تقسیم شد تصمیمی که مملکت گرفت درباره این مورد دوپایه دارد: یکی این‌که من می‌خواهم صنعتی بشوم و یکی هم مطلب دوم که در این صنعتی شدن بخش خصوصی نقش عمده‌ای دارد. چون شما تحول صنعتی ایران را نمی‌توانید درست درک بکنید اگر توجه به این دوتا مطلب نداشته باشید. چرا؟ ببینید، وقتی که به‌اصطلاح بعد از اصلاحات ارضی قرار شد صنعتی بشود. اولین سؤال که مطرح این بود چه نوع صنعتی؟ اگر شما معتقد به سیستم مارکسیستی و کمونیستی هستید جواب‌تان داده شده برای این‌که در سیستم مارکسیستی و سوسیالیستی از به‌اصطلاح ته خط شروع می‌کنید، یعنی از کجا شروع می‌کنید؟ من می‌گویم ته خط که توضیح بدهم یعنی شروع می‌کنید صنایع سنگین را به دست دولت درست کردن به امیدی که همین‌طور که با زمان پیش می‌روید برسید به صنایع مصرفی. برای این‌که اگر سرمایه لازم دارید که مال دولت است، دولت اگر تشخیص داد می‌خواست این قدر سرمایه می‌گذارد تو سرمایه سنگین. اگر از نظر تقاضای مردم است که یک سیستمی است که به مردم می‌گویند آقا کالای مصرفی بیست سال دیگر به تو می‌دهیم. اگر از نظر تکنولوژی است همان چیزی که دارند به کار می‌برند خوب شد بد شد جنسش چشم همه کور. بنابراین مسئله مالی، مسئله مصرف کننده، مسئله تکنولوژی در این چهارچوب در سیستم سوسیالیستی طرح می‌شود. حالا بد یا خوبش را بعد بحث می‌کنیم. اما اگر شما تو یک کشور در حال رشد تصمیم گرفتید صنعتی بشوید و از راه بخش خصوصی خواستید عمل کنید و چهارچوب سیاست اقتصادی‌تان هم سیاست بازار است خودبه‌خود نوع صنعت و نحوه صنعتی شدن‌تان را با همین تصویر مشخص کردید. چرا؟ یعنی بخش خصوصی که شروع می‌کند در آن اول تحول صنعتی سرمایه سنگین که ندارد هنوز یعنی آن قبیل سرمایه که از کشاورزی بشود آورد تو صنعت اصلاً قابل مقایسه نیست به احتیاجاتی که در صنعت است. پس بنابراین اولین چیزی که به آن برمی‌خورید مردم می‌روند صنایع سبک درست می‌کنند که این صنایع سبک حتماً مصرف‌کننده‌اش دم در نشسته و مطلب سوم به صورت مونتاژ شروع می‌کنند برای این‌که صنایع سنگین است که نه هنوز دولت ساخته و نه خود آن‌ها می‌توانند اصلاً امکانات سرمایه. پس شما با این مواجه می‌شوید که شما در این مرحله‌ی اول رشد صنعتی این در ایران است و جای دیگر هم به همین، نمی‌تواند اتفاق دیگری بیافتد. شما اولین حرکت صنعتی را می‌بینید صنعت آجر که مصرف‌کننده‌اش آن‌جا نشسته روغن‌نباتی که روغن‌اش را برمی‌دارید اگر تخم پنبه دارید استفاده می‌کنید، ندارید از خارج وارد می‌کنید. نساجی که پنبه‌اش را دارید یک دستگاه به‌اصطلاح دستگاه مشخص تکنولوژیش آنجور نیست برای آن پارچه‌های ساده مثلاً این‌ها درست می‌شود. این مرحله اول حرکت صنعتی ایران است که از به‌اصطلاح قبل از جنگ دوم زمان رضاشاه ما یک مقدار صنایع داشتیم، از ۱۳۳۷ با آن پانصد میلیون پشتوانه اسکناس که وام‌هایی بود که بانک ملی می‌داد شروع شد و یا شروع بانک توسعه صنعتی این مرحله شروع می‌شود. شما یک‌دفعه می‌بینید روغن نباتی، آجر نساجی، سیمان که یک مقدار یک مرحله چیزش است اول این‌ها می‌آید. از ۱۳۴۴، ۴۵ شروع می‌شود کالاهای مصرفی، کالاهای مصرفی بادوام. صحبت از یک‌دفعه از یخچال می‌آید، اتومبیل می‌آید. تمام این‌ها کجا؟ یادتان نرود تو بخش خصوصی. یعنی چه؟ یعنی بخشی که هنوز قدرت مالی آن‌جور ندارد، بخشی که نمی‌تواند به‌اصطلاح از نظر تکنولوژی همه‌ی چیزها را داشته باشد پس همه‌اش اول می‌بینیم به صورت مونتاژ یعنی حداکثر اتومبیل سازی‌تان یک پرس دارد، یک پرس که گذاشتند خوشحال هستند که یک پرس گذاشتند از آن حالتی که تمام چیز را حتی ورقه‌اش را هم بیاورند می‌آیند بیرون یک پرس می‌گذارند. حالا این حرکت در آن‌موقع درست، ما آن‌موقع با وزارت صنایع خیلی تماس نزدیک با بانک توسعه صنعتی داشت، یواش‌یواش ما سال به سال سعی می‌کردیم درجه ساخت این صنایع را که داشت درست می‌شد ببریم بالا. این صنایع، می‌گویم، در بخش اقتصاد آزاد است با سود زیاد یعنی یواش‌یواش این بخش خصوصی جان می‌گیرد منابع پیدا می‌کند. یک چیزی هم برای شما روشن باشد موتور توسعه اقتصادی، این را مارکس هم گفته، تمرکز سرمایه است. حالا یکی می‌گوید تو دولت است یکی می‌گوید اگر بخش خصوصی است تو بخش خصوصی است. یعنی هر چه تمرکز سرمایه بیشتر باشد حرکت آن موتور تندتر و توسعه اقتصادی شما تندتر است. بنابراین تمرکز سرمایه که تو بخش خصوصی صنعتی درست می‌شود سبب رشد این است و شرط این است. مخصوصاً که ما ۱۳۴۶ یا ۱۳۴۷ آن‌موقع است که دولت وارد مرحله صنعتی شدن ایران می‌شود به طور صنایع مادر که این عبارت است مسئله فولاد مسئله مس، مسئله پتروشیمی، مسئله گاز. این چهارتا پایه‌های اصلی صنایع سنگین است. بنابراین این آقایانی که می‌گویند ایران همش صنایع مونتاژ است اصلاً توی عمرشان یک کارخانه صنعت سنگین ندیدند. یعنی در ایران این چهارتا صنعت که ما مواد اولیه‌اش را داریم پایه صنایع سنگین ما است. البته یک جا هست که ما خیلی کم کار کردیم در صنایع ماشین‌سازی است که تازه شروع شده بود دوتا طرح چیز. ولی از نظر آن، آن رشته‌هایی که ما در آینده می‌توانستیم دارای صنایع سنگین باشیم و تمام این صنایع به اسم مونتاژ که شروع شده بود از داخل، تا آن‌جایی که می‌شود البته، هیچ‌کس صددرصد اصلاً نمی‌تواند باشد. مگر در اروپا همه صددرصد هستند؟ یا در آمریکا یا در ژاپن؟ بنابراین مسئله فقط این بود که از ۱۳۴۶، ۱۳۴۷ شما دوتا تحول در ایران دارید یکی بخش دولتی که با این چهارتا ستون که گفتم فولاد، چه فولاد اصفهان چه فولاد احیای مستقیم گاز و سنگ آهن است، من که ما خیلی معدن خوب کارخانه‌اش را هم گذاشته بودیم. سوم گاز و نفت که نفت مخصوص تمام پتروشیمی است اصلاً. این‌ها صنایع ما در ایران است. خوب ما که همه نوع صنایع مادر که نمی‌توانیم داشته باشیم. این را شما یک‌طرف دارید، یک طرف هم یواش‌یواش دولت فشار می‌آورد به صنایع کالاهای مصرفی با دوام که باید درجه ساخت را ببرید بالا. یعنی چه؟ یعنی به صنعت اتومبیل می‌گوید باید بلبرینگش را باید این‌جا بسازی، نمی‌دانم، دستگاه برقش را این‌جا بسازی، به صنایع یخچال می‌گوید که تو باید موتورش را این‌جا بسازی، به صنایع تلویزیون می‌گوید آن لامپش را این‌جا بسازی. این سیاست دولت است. بنابراین بخش خصوصی به موازاتی که دارد می‌رود به طرف این درجه ساختار احتیاجات منابعش هی بیشتر می‌شود. آن روز، ببینید یک چیزی به شما بگویم من نمی‌خواهم بگویم که بودن بعضی انحصارات سبب سودهای کلان شد، حتماً شد. من ولی یک چیزی می‌خواهم به شما بگویم که ما اگر تحمل تمرکز سرمایه را در بخش خصوصی در صنایعی که رد سطح بین‌المللی بتوانند یک روزی رقابت بکنند نداریم باید برگردیم به بخش دولتی. یعنی اگر کشورهای در حال رشد به دلایل اجتماعی و سیاسی نمی‌توانند تمرکز سرمایه‌ را در بخش خصوصی تحمل بکنند این یک بحث فلسفی است، این بحث این نیست که پولدار خوب است یا بد است، قبول هر چه شما سرمایه را تمرکزش را بیشتر بکنید فاصله درآمد گروه‌ها بیشتر می‌شود، نتیجه‌اش خیلی روشن است دیگر. بنابراین این مسائل اجتماعی شما می‌شوند. بنابراین حالا می‌شود حالا گفت انحصار را من جلویش را می‌گیرم، نمی‌دانم اگر فساد بود فلان می‌کنم. همه این‌ها درست ولی یک بحث فلسفی این‌جا باز باقی می‌ماند. در یک کشور در حال رشد از نظر سیاسی و اجتماعی چه‌قدر می‌شود تمرکز سرمایه را در بخش خصوصی تحمل کرد که این تمرکز خواه‌ناخواه سبب اختلاف درآمدها در طبقات می‌شود. خانه شیک می‌سازد، نمی‌دانم هزار چیز، خرج می‌کند. مخصوصاً که در ایران ما یک مسئله خیلی، فرهنگ ما فرهنگ جامعه مصرفی به آن معنی نیست. ما عادت داشتیم هر وقت هم درآمد داشتیم نشان ندهیم. ولی درست این فرهنگ یک‌دفعه عوض شد. به همین دلیل این درآمدها که درست شد این جامعه شروع کرد نشان دادن ثروت درحالی‌که این با فرهنگ ما نمی‌خواند. ولی این یک بحث فلسفی است تو تمام کشورهای دنیا و هیچ کاریش نمی‌شود کرد. بنابراین این مسئله صنعتی تا این‌جا. خوب، حالا بیایید می‌خواهید بشکافیم برویم جلو.

س- لطفاً ممکن است برای من توضیح بفرمایید که این انتقال سرمایه به بخش خصوصی از طریق بانک صنعتی چگونه انجام می‌شد؟

ج- ببینید این‌جا وقتی که یک طرح صنعتی آدم می‌خواهد درست بکند یک مقدار منابع خود سرمایه‌گذار است، یک مقدار منابعی است که به صورت وام می‌گیرد. خود سرمایه اگر شما ترازنامه بانک توسعه صنعتی را یا تاریخش را نگاه کنید به یک پدیده‌ای برمی‌خورید که این پدیده از ۱۳۴۴ شروع می‌شود و آن شرکت عام است. یعنی یک چیزی است شرکت عام که اولینش (؟؟؟) نیشابور است. شرکت عام چه بود در ایران؟ شرکت عام برای ما به این معنی بود که تمام سرمایه در اختیار یک فرد نباشد. یعنی شرکت از گروه‌های سرمایه تشکیل بشود که یک گروهش هم بانک توسعه صنعتی بود و امکان همیشه عرضه مقدار سهام به افرادی که تو بازار بتوانند بخرند که این دنباله‌اش همان حسابداری قسم خورده قانونش را بانک توش بود، قانون تجارت همه این‌ها تصویب شد که شرکت عام درست بشود، بنابراین اگر اول تحول یعنی اگر از ۳۹ نگاه بکنید اول تمام این شرکت‌ها کم‌وبیش شرکت‌های بسته است هر چه می‌آید مال یک نفر است، یک نفر است یا تو فامیل است. از ۱۳۴۴، ۴۵ ما می‌رویم تو دوره شرکت‌های عام که شرکت‌های عام ما من خوب یادم هست من تا روزی که از بانک رفتم ما هفتادتا داشتیم گمان کنم، هفتاد تا که حسابرسی بود یعنی شرکت مال یک فرد نبود ممکن بود یک فرد با بیست و پنج سی درصد آن‌جا به عنوان مدیرعامل هم تصمیمات را بگیرد ولی این شرکت باز بود. بنابراین تو این شرکت‌ها حتماً سرمایه ریخته می‌شد برای این‌که خودتان می‌دانید قانون تجارت این بود که این پول و سرمایه بایستی آن‌جا ریخته شود تصدیق بیاید تا ثبت شرکت‌ها این‌ها را ثبت کند. بنابراین می‌ماند که در حدود هفت… حالا بین شصت تا شصت هفتاد درصد این‌جا اعتبار لازم بود. انتقال درآمد از کجا بود؟ این سؤال شما. بانک توسعه صنعتی از منابع مختلف اعتبارات را که به صنایع می‌داد تأمین می‌کرد. یکی این بود که از بانک بین‌الملل ما وام می‌گرفتیم. سالیانه مبالغی بانک مثل تمام دنیا شصت تا هفتاد تا بانک توسعه صنعتی داشتند طبق آن فرمول بانک بین‌الملل به تمام این‌ها بعد از رسیدگی به این‌ها، هر سال هم می‌آمدند رسیدگی می‌کردند که به‌اصطلاح ببینند وضع مالی بانک چطور است، اگر درست بود پول‌ها برمی‌گشت، عقب‌ماندگی نداشت ببیند وضع مالی بانک چطور است، اگر درست بود پول‌ها برمی‌گشت، عقب‌ماندگی نداشت سال دیگر هم ما می‌رفتیم یک وام جدید می‌گرفتیم. پس ۱) بانک بین‌الملل بود. ۲) آن اواخر دیگر ما به امضای خودمان تو بانک تو سرمایه پولی دلار قرض می‌کردیم. می‌آمدیم این جا قرض از به‌اصطلاح یک نوع دلار عادی قرض می‌کردیم، این دوتا. یک اعتبارات خاصی بود که دولت در اختیار بانک توسعه صنعتی. این انتقال پولی که می‌گویند، لابد مربوط به این است، یعنی چه؟ یعنی چه؟ یعنی بانک توسعه صنعتی اضافه بر این پول‌هایی که ما این‌جا داشتیم دولت هم می‌آمد می‌گفت آقا صد میلیون تومان من امسال به تو وام می‌دهم، ما یک وام پانزده بیست ساله هم از دولت داشتیم که این پول‌ها را بعد ما به صنایع قرض می‌‌دادیم. این پول‌ها یک اثرش این بود که به‌اصطلاح وقتی ما می‌رفتیم تو بازار سرمایه وام بگیریم خوب وقتی نشان می‌دادیم دولت هم به ما اعتبار می‌دهد، اعتبارش ۱۵ سال است خوب من بهتر می‌توانستم این را هشت ساله مثلاً قرض بکنم. بنابراین این اعتباراتی که این‌جا داده شده این است، باید این باشد. ولی من مسئله‌ای که این بحث صنعتی شدن ایران خیلی مهم است برای این‌که اولاً می‌گویم اگر آدم بدون تعصب نگاه کند مسلم است ایران داشت صنعتی می‌شد. حالا بعضی‌ها می‌گویند بی‌خودی شد، آن یک بحث دیگر است، آن باید بنشینیم با آن‌ها بحث کنیم. انکار صنعتی شدن این عدم درک است، اصلاً تمام مسائل ایران، یعنی کلید تحولات اجتماعی و اقتصادی ایران در به وجود آمدن طبعات متوسط بود، در ایجاد ۱۶۸ شهرستان بود، در ایجاد این‌که در تمام این شهرستان‌ها طبقه‌ی متوسط و این ارتباط مستقیم با صنعتی شدن ایران داشت وگرنه هیچ جوری این شهرنشینی هیچ‌جور این تمرکز سرمایه، هیچ جور این مهندسین، این آدم‌هایی که ساخته شده. ببینید امروز اگر در ایران نزدیک دو میلیون رفتند باز هم آن مملکت یک جوری می‌چرخد این آدم‌هایی هستند که در محل کار ساخته شدند، این کلیدش در صنعتی شدن ایران بود، حالا اگر رو این می‌خواهید بحث بیشتر کنیم بفرمایید.

س- نه، من فقط می‌خواستم از شمال سؤال بکنم که اگر یک کسی یک طرحی داشت برای یک کار اقتصادی چگونه می‌توانست از بانک توسعه صنعتی کمک مالی دریافت بکند برای این کارش؟ فرایند این‌کار چه بود؟

ج- می‌آمد تقاضای وام می‌کرد. پروژه باید بدهد.

س- کجا رسیدگی می‌شد آقا این پروژه؟

ج- در خود بانک توسعه صنعتی. بانک توسعه صنعتی قسمت‌های مختلف داشت. یک قسمت طرح که از نظر مالی، یک قسمت به‌اصطلاح فنی که از نظر فنی، یک قسمت اقتصادی که از نظر اقتصادی. آقا بنده خواستم چون اسم آقای شریف‌امامی را بردید، آقای شریف‌امامی رئیس هیئت اجرائیه بود ولی تا آن‌جایی که بنده چون خودم قائم‌مقامش بودم و از افرادی هم بودم که آن‌جا سوابقم هم از همه بیشتر است. تا زمانی که آقای خردجو و بنده آن‌جا بودیم ایشان مدیرعامل بودند بنده یاد ندارم کوچک‌ترین حق دخالت هم به ایشان ما می‌دادیم. ایشان می‌رفت در هیئت، ما یک هیئت مدیره داشتیم که ایشان رئیسش بود یا هیئت عامل داشتیم که در آن‌جا طرح تصویب می‌شد پنج نفر بودند. ولی به آن معنی که ایشان دخالتی تو کارهای ما بکند به‌هیچ‌وجه. بنده این را با هیچ نوع سمپاتی هم برای آقای شریف‌امامی هم ندارم به دلایل سیاسی ولی این را باید بگویم که ایشان در وضعی آن‌جا نبود که بخواهد اعمال نفوذ کند. ایشان البته حالا می‌گویند با صاحبان صنایع ارتباط داشت آن یک بحث دیگری است ولی در بانک توسعه صنعتی بنده چون شاهدم و از همه هم بیشتر آن‌جا بودم من ندیدم ایشان بتواند حتی یکدفعه بگوید آقا حتماً این باید بشود. ممکن بود به ایشان بگوییم آقا اگر خوب است می‌شود.

س- آقای ابوالحسن ابتهاج شکایت داشتند که این سرمایه‌ای که از مابه‌التفاوت پشتوانه، پشتوانه اسکناس، رسیده بود به بانک توسعه صنعتی آن‌چنان بد اداره شد که در واقع به کلی حیف و میل شد و از بین رفت.

ج- کدام یکی را شما دارید صحبت می‌کنید. آن پانصد میلیون را؟

س- بله.

ج- آهان. والله ببینید این آخر وقتی یک حرکتی می‌خواهد درست بشود اول واقعاً، من که آن‌موقع تو کار نبودم که بخواهم قضاوت کنم من بعد که این وام‌ها را از نظر اداره داده بودند به بانک توسعه صنعتی، بعد از این‌که داده شد قسمتیش را به ما دادند که ما اداره می‌کردیم. خوب بالاخره ارقام را رجوع کنید اغلبش را ما پس گرفتیم.

س- البته ایشان آقای شریف‌امامی را متهم می‌کردند برای این‌کار.

ج- آهان آن‌موقع آقای شریف‌امامی را به‌عنوان وزیر صنایع این وام‌ها را داده. ببینید به همین دلیل هم آمدند بعد بانک‌های تخصصی درست کردند چون همه‌جای دنیا چرا بانک تخصصی درست کردند؟ برای این‌که بین یک وام تجاری و یک وام صنعتی اختلاف این است که تو بانک صنعتی باید تخصص داشته باشی. ولی حالا از من می‌پرسید آن‌موقع که این را دادند یک حرکت صنعتی در ایران درست کرد. مسلماً وقتی آدم ندارید، تکنولوژی ندارید حتماً توش یک مقدار هم مسائل مطرح هست ولی من به صورت منفی به آن نگاه نمی‌کنم.

س- برگردیم به این موضوع فعالیت‌های بانک توسعه صنعتی و بنیاد پهلوی. از خاطرات مهمی که شما راجع به این جریان دارید صحبت بفرمایید.

ج- بنیاد پهلوی یعنی چه؟

س- بنیاد پهلوی دیگر آقا.

ج- به ما چه ارتباط.

س- هیچ رابطه‌ای نبود؟ هیچ نوع ارتباطی نبود بین بانک توسعه صنعتی و بنیاد پهلوی که با همدیگر یک پروژه‌ای را انجام داده باشند؟

ج- من تا الان، اگر یادم بیاید یک دو سه مورد مثلاً مطرح بوده تو آن مقدار وام‌هایی که داده شده ولی به یک چیز مداوم به‌هیچ‌وجه. حتماً یک وام‌هایی هست که مثلاً مربوط به بنیاد پهلوی هم سهام‌دارش بوده. ببینید، مسئله آن اواخر طرح‌ها این‌قدر بزرگ شده بود که اصلاً از قدرت مالی یک نفر دیگر خارج شده بود. آخر یک‌وقتی شما یک طرح درست می‌کردید مثلاً پنج میلیون تومان سرمایه سهامی می‌خواست، ملاحظه فرمودید؟ یک وقتی ما رسیده بودیم که دویست سیصد میلیون اول کار بایستی بگذاریم. بنابراین یک سیستمی ما درست کرده بودیم که وقتی یک طرح این‌جوری بود ما تماس می‌گرفتیم با تمام…. حالا می‌خواست پول بیمه باشد ما با بیمه‌ها شریک می‌شدیم. حتی اوقاف یک موقعی، پول داشت ما تماس می‌گرفتیم برای سرمایه‌گذاری. با بانک‌ها تماس می‌گرفتیم، ملاحظه می‌فرمایید. بگذارید من یک نمونه برای این‌که یک مسائلی هست، حالا می‌گویم باید گفته بشود این‌ها. در اگر اشتباه نکنم ۱۳۴۸، اگر سالش درست باشد، کارخانه پیکان آقای خیامی تقاضای وامی فرستاد یعنی دولت سیاستش این بود چون موتورش باید در ایران ساخته شود. آمد و یک تقاضایی فرستاد به بانک توسعه صنعتی، گمان می‌کنم اگر اشتباه نکنم صد و خرده‌آی میلیون دلار این طرح سرمایه‌گذاری بود. خوب، یک طرح صد و خرده‌ای میلیون دلاری که نه بانک توسعه صنعتی تنها می‌تواند تأمین کند اصلاً هیچ بانکی تمام سرمایه‌اش… نه خود ایشان این پول را همه‌اش را می‌توانست بدهد بنابراین یک مقدارش را وام می‌خواستند یک مقدارش هم خود کارخانه به‌اصطلاح سرمایه می‌گذاشتند. ما این طرح را فرستادیم مجبور بودیم برای این‌که یکی از منابع ما بانک بین‌الملل بود. تقاضا را فرستادیم اول پون مبلغش هم زیاد بود که یک‌همچین تقاضایی آمده. آن‌موقع آقای مک نامارا رئیس بانک بین‌الملل بود. آقای مک‌نامارا یک نامه نوشت به آقای خردجو. چون آقای خردجو می‌دانید سوابق‌شان تو بانک بین‌المللی خیلی زیاد است و خیلی هم احترام برای ایشان آن‌جا قائل بودند و هستند. آقای مک نامارا یک نامه نوشت به ما که «این تقاضای شما رسید. من اگر از هیچ صنعتی اطلاع نداشته باشم از صنعت اتومبیل که دارم. بنابراین این طرح نمی‌تواند اقتصادی باشد و من هیچ نوع وامی به شما نمی‌دهم.» آقای خردجو از بانک تقاضای رسیدگی کرد. ما نوشتیم که ما این‌جوری نمی‌توانیم اگر اقتصادی نیست. بیایید رسیدگی کنید و اگر اقتصادی نبود آن‌وقت ردش کنید ولی همین‌جوری که نمی‌شود تقاضای یک بانک را رد کرد. بانک بین‌الملل هم قبول کرد. یک هیئت شش نفره تعیین کرد شش ماه آمدند تهران. بعد از ۶ ماه رفتند گزارش دادند که این موتور اقتصادی است در ایران و یک چیز خیلی معقولی است ۱۵ درصد از چیز به‌اصطلاح بین‌المللی‌اش بالاتر است. آقای مک نامارا وام را داد به ما. بنابراین این را من نمونه می‌زنم، نمونه است برای این‌که صنعتی… حالا چرا؟ برای این‌که کشورهای دیگر وقتی آمدند این‌ها تعجب کردند. گفتند تو تمام آمریکای جنوبی که ما می‌رویم هر کشوری مثلاً برزیل پانزده تا کارخانه اتومبیل گذاشته، سه‌تا کارخانه قطعات گذاشته ولی در ایران شما عملاً سه‌تا داشتید که یکی‌اش سهم پیکان چه‌قدر، هفتاد هشتاد درصد بازار را داشت. بعد اگر بلبرینگش بود یکی بود، اگر، نمی‌دانم، دستگاه برقی‌اش بود یکی بود. رو این اساس بود که بانک بین‌الملل نظرش را عوض کرد و و ام هم داد. خوب، وقتی بانک بین الملل وام می‌دهد این‌که بانک بین‌الملل می‌تواند هفت هشت میلیون بدهد. بنابراین وقتی شما می‌خواهید صد میلیون وام تأمین کنید باید بروید از منابع خودتان، از دولت، از بازار پول، از بانک بین‌الملل تا بتوانید یک package درست کنید مثل همه‌جای دنیا. آن‌وقت هم البته مسئله‌اش این است که حتماً یک مقداریش باید سرمایه باشد، یک مقدارش وام باشد. خوب، اگر ما معتقدیم که بخش خصوصی نباید سرمایه زیاد از راه سود ببرد، چون شما تحول ژاپن را نگاه کنید. در ژاپن وقتی وام می‌دهند ده درص سرمایه می‌گذارند، نود درصد اعتبار می‌دهند. این یعنی چه؟ یعنی تو چنین سودی بکن که بتوانی نود درصد را پس بدهی، آخر معنی دارد این‌کار دیگر. پس بنابراین می‌گویم این بحث فلسفی است بیشتر با توجه به این‌که بعضی انحصارات بجا، بیجا بود بد، تمام این مسائل را من قبول دارم راجع به آن بحث نمی‌کنم با این‌که خیلی به آن شکل نیست که همه می‌گویند. ولی این‌جا یک دعوای فلسفی هست که نو همه کشورهای دنیا سوم با آن مواجه هستند. هرجا بروید این مسئله هست.

س- ممکن است یکی دوتا نمونه از این‌هایی را که می‌فرمایید، آن طرح‌های نابجا یا آن‌هایی که واقعاً آن جنبه مثبت، آن اثر مثبت را می‌بایستی داشته باشد نداشت توضیح بدهید.

ج- والله من ترجیح می‌دهم شما نمونه بدهید من جوابتان را بدهم چون من مدعی هستم و مدافع صنعتی هستم، من زندگی‌ام را توی این‌کار گذاشتم و معتقدم به همه‌ی این‌ها. اگر ایران هم امروز ایستاده باز نشان داده که ته همین ماشین‌ها است که دارد می‌چرخاند.

س- تا آن‌جایی که من حرف شما را…

ج- و مهمتر از همه این مسئله صنعتی شدن آدم‌سازی که تو این کار شد و این اتفاقی که تو ایران افتاد نشان داد ایران چه‌قدر آدم دارد. شما حتی تمام صاحبان صنایعی که آمدند خارج همان ته‌مانده آن کارخانه‌شان که الان دارد می‌چرخد که نه قطعاً دارند، نه مواد اولیه دارند، نه وام به آن‌ها می‌دهند دارند می‌چرخانند، ببینید کدام آدم‌ها دارید اداره‌اش می‌کنند. آدم‌های درجه دو و سه که در این دوره ساخته شدند و آمدند بالا همان‌ها دارند با این گرفتاری‌ها اداره می‌کنند. این‌ها از کجا؟ این‌ها همه‌شان که دانشگاه نبودند خیلی‌های‌شان دانشگاه رفتند، خیلی‌ها به‌اصطلاح تعلیم و تربیت افراد در محل کار در کشورهای در حال رشد فوق‌العاده مهم است، مخصوصاً یک آدم‌هایی مثل ایرانی‌ها که این‌قدر استعداد دارند زود یاد می‌گیرند. من یک مطلبی را به شما بگویم. ما کارخانه بلبرینگ را گذاشته بودیم با سوئدی‌ها. همان مدیرعاملی که رفته بود این کارخانه را در هند ساخته بود و راه انداخته بود وقتی این‌جا را ساخت یک‌روز به من گفت، «من باید یک چیزی را به شما بگویم.» گفتم چه؟ گفت، «عجیب است ما وقتی کارخانه را… اولاً ـ دوره کارخانه که خواستیم بسازیم در هند یک سال و نیم از این‌جا بیشتر طول کشید و دوره‌ای که، چون بلبرینگ خیلی صنعت حساسی است، گفت، «هیجده ماه طول کشید تا ما توانستیم این را راه بیندازیم و از دوره آزمایشی بیاوریم بیرون، تبریز شش ماه.» این چیست؟ این استعداد مردم است. دلیل هم دارد خوب ما بالاخره چیز آتیزاناک داشتیم دیگر، این تو انگشتش هست. تبریز، درست است وقتی طرح‌های صنعتی می‌گذاشت آن‌جا خیلی آسان کارگرش زود یاد می‌گرفت برای این‌که آن سابقه صنعتی را داشت.

س- یعنی تا آن‌جایی که من حرف شما را می‌فهمم این است که یک مقداری حیف و میل و این حرف‌ها بود ولی این اصولاً در یک جریان توسعه صنعتی اجتناب‌ناپذیر است.

ج- آخر شما بیایید به من بگویید من معتقد به بخش خصوصی نیستم من هم می‌گویم آن‌وقت با شما یک بحث دیگری می‌کنم. ولی شما نمی‌توانید بگویید که من می‌خواهم صنعتی بشوم، زود بشوم، بخش خصوصی هم بشوم، تمرکز سرمایه هم نباشد. همچین حیوانی هیچ جا وجود ندارد. این نیست خیال می‌کنید، هر کشوری در دنیا برویم رسیدگی بکنیم.

س- نه قربان، من نمی‌خواهم بحث نظری بکنم. من فقط می‌خواهم…

ج- نه این بحث فوق‌العاده مهم است.

س- بله

ج- آخر این تمرکز سرمایه که در ژاپن، در آلمان بعد از جنگ دوم شد رو همین است، از رو قیمت‌ها شد پس از کجا شد.

س- آقای دکتر مهدوی، شما چگونه شد که با تمام این سوابق جبهه ملی‌تان توانستید که نظر شاه، رهبر سیاسی مملکت را جلب بکنید که بتوانید به مقام وزارت برسید؟

ج- والله من که به شما گفتم من اوال از ۱۳۴۴، ۴۵ گفتم من دیگر فعالیتی نداشتم این یک. مطلب دوم گفتم من قانع شدم که در این حرکت که شاه می‌خواهد ایران را… یک‌وقتی است که آدم بیرون گود است من که تو آن بخش صنعتی بودم بچشم خودم می‌دیدم…

س- شما را قبول دارم که قانع شدید، ولی این را چه‌جوری به او فهماندید؟

ج- والله من چیزی نفهماندم. من که اصلاً اگر حقایق را… گفتم که اولین باری که گفتند حاضری نظرت را بگویی راجع به آن قرارداد نفت بود که من به آن اعتقاد داشتم گفتم. بعد هم من تماسم با یک مقدار خوب بانک توسعه صنعتی اجباراً با مقامات دولتی من تماس داشتم. به این معنی که خوب ما مسائل چه وزارت صنایع بود چه وزارت کار و این‌ها. بعد هم به یک دلایل اتفاقی من با آقای هویدا آشنا شدم…

س- ممکن است این‌ها را برای ما توضیح بدهید که چگونه شد که زمینه فراهم شد برای دعوت شما به کابینه؟

ج- والله نمی‌دانم زمینه‌اش چه شد. من فقط می‌دانم که…

س- تا آن‌جایی که اطلاع دارید.

ج- من فکر می‌کنم که برای این‌که وقتی که هویدا مرا صدا کرد که می‌خواهم وزیر بشوی دو سه‌تا مطلب به من گفت، گفت، «اولاً که من ضمانت تو را کردم.» یعنی این‌جور که ایشان گفتند گفتند، «ساواک باید یک clearance بدهد نداده بنابراین من شخصاً ضمانت شما را کردم.» این یک مطلبی است که به من گفت. مطلب دوم که به من گفتند، «این است که من به یک دلایل خاصی تو را آوردم. من گیرم از نظر آذوقه….» آن‌موقع نمی‌دانم گندم کم بود، گوشت کم بود، روغن نبود قیمت‌ها هم رفته بالا، گفتند، «من می‌خواهم تو بیایی وزیر بشوی و این را تو بخش خصوصی این مسائل را برای من حل کنی، می‌خواهم مسائل مردم را برای من حل کنی.»

 


روایت‌کننده: آقای دکتر فریدون مهدوی

تاریخ مصاحبه: ۹ ژوئن ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۲

 

 

اگر اجازه بدهید برگردیم به این‌که آشنایی از کجا؟ آشنایی ۱۳۴۷ و ۴۸ بود که یک کارخانه قند در خوی بانک توسعه صنعتی تأسیس کرده بود و آن‌جا بعد از این‌که نخست‌وزیر آقای هویدا برای افتتاحش آمده بودند وقتی برمی‌گشتیم تو طیاره، من چون به‌عنوان به‌اصطلاح معاون بانک رفته بودم، از من سؤال کردند چه فکر می‌کنی راجع به این سیاست‌های اقتصادی ما. بحث خیلی چیزی شروع شد. آن‌موقع سیاست پولی و اعتباری را بانک مرکزی شروع کرده بود اعتبارات را محدود کردن و بهره‌ها را برده بود بالا. من شدیداً مخالف بودم. از این فرصت که نخست‌وزیر از من پرسید چه فکر می‌کنی من شدیداً انتقاد کردم گفتم اصلاً این‌کار، حالا غلط است یا صحیح. به نظر من غلط است و این ضرر می‌زند و ارقام درست نیست تصمیم ما کاملاً غلط است. یک ذره تعجب کرد و بعد به من گفت، «من می‌دهم رسیدگی این حرف‌های شما را.» ما برگشتیم تهران همان بعد از سه روز جلسه گذاشتند و دو هفته این مسئله مطرح شد و بعد از دو هفته شب یک‌جا مهمانی بود منزل آقای دکتر غنی همه بودند این وزرا، من را هم گفته بودند حالا سیروس با من دوست بود من هم آن‌جا بودم. آقای هویدا آمد تو و به وزرا که ایستاده بود گفت، «همه‌تان اشتباه کردید حق با این بود من عوض می‌کنم کارم و سیاستم را.» از این‌جا ما آشنا شدیم و بعد گاهی نهار مرا می‌گفتند یک جلسات محدودی بود که سه چهار نفر بودند من هم می‌گفتند که آن‌جا جلسه آزاد بود به‌اصطلاح ایشان هر نظری حق داشت هر کس هر چه بگوید. در حدود دو سال من تو این جلسات هر دو ماه یک دفعه، یا یک ماه یک دفعه نهار بود می‌رفتیم آن‌جا و بحث می‌کردیم. بعد هم خوب من آن‌موقع آخر دوتا کارم که دولت خیلی رویش نظر داشت تأسیس‌اش با من بود. یکی کشتیرانی آریا بود که آن‌جا هم خوب با دولت خیلی تماس پیدا کردم سر مسائلی که مخصوصاً در خلیج فارس داشت. یکی هم مسئله بورس تهران بود که آن هم مورد نظر دولت بود. آن هم من به‌اصطلاح دبیرکل‌اش بودم. از طرف بانک این‌ها را راه می‌انداختیم بعد من می‌آمدم کنار. این‌جا بود تا که بعد آن روز گفتم یکی مسئله‌ای که ایشان فرمودند، «ضمانت شخصی مرا کردند.» و یکی هم مسئله این‌که می‌خواهند از من که به‌اصطلاح به صورتی بخش خصوصی این گرفتاری گندم و نان و آب و همه این‌ها را حل کنم که بعد از دو سه هفته ایشان اصلاً به من گفتند، «اصلاً من می‌خواهم کارهای مردم دست تو باشد.» این است که کشیده شدم تو. حالا بحث حزب… چون آن‌جا اگر خواستید من آن قسمت را

س- بله، می‌رسیم به حزب. بعد عرض کنم که سؤال دیگر من از حضور شما این است که آقای هویدا وزرایش را تا آن‌جایی که شما اطلاع دارید چگونه انتخاب می‌کرد؟ چه مشخصاتی را، چه خصایصی را در افراد در نظر داشت برای انتخاب وزیر؟

ج- ببینید این سؤال… من فکر می‌کنم که اگر خودش یک وزیر را انتخاب می‌کرد خیلی به این مطلب علاقه‌مند بود که صداقت داشته باشد به او. من فکر می‌کنم اگر خودش انتخاب می‌کرد برایش خییل مهم بود.

س- اتفاقاً سؤال بعدی من به این نحوه پاسخ شما مربوط می‌شود برای این‌که سؤال دوم من این است که چه کسی غیر از هویدا یک چنین نفوذی داشت که بتواند وزیر انتخاب بکند؟

ج- خود اعلی‌حضرت و من کس دیگری را نمی‌بینم اصلاً.

س- شما که تو کابینه شرکت داشتید آیا به خاطر دارید که چه کسانی در کابینه شرکت داشتند که به وسیله‌ی خود آقای هویدا انتخاب نشده بودند و شخص اعلی‌حضرت انتخاب‌شان کرده بودند به‌عنوان وزیر؟

ج- ببینید، دارید یک سؤال می‌کنید من چه حس می‌کنم یا چه اطلاع دارم؟

س- چه اطلاع دارید؟

ج- خوب، من از وضع بعضی وزرا خوب آدم در کابینه یک وضعی داشتند که غیر از آن‌هایی که مثلاً وزیر دارایی و امور اقتصادی با آقای دکتر آموزگار یا حتی آقای روحانی این سه‌تا وزیر بودند که وزنه‌شان تو هیئت دولت از آن یکی‌ها خیلی بیشتر بود چون اصلاً به آن چیز نبود، حالا چه سوابق بود چه کارش بود، مخصوصاً آن دوره که من آمدم که آن چیز را می‌خواستند درست کنند که عمل نشد، super-ministre به‌اصطلاح یعنی سه چهارتا وزیری که به‌اصطلاح آن یکی وزرا را هدایت بکنند یعنی آن چیزی که به صورتی که انگلیس هست super-ministre مافوق نمی‌دانم فارسی‌اش، که نشد و در عمل به جایی نرسید.

س- اگر من از شما بخواهم که یک پرتره‌ای از آقای هویدا به من بدهید چگونه ایشان را تصویر می‌کنید به‌عنوان یک فرد، به‌عنوان یک شخص نه در حال حاضر به‌عنوان نخست‌وزیر؟

ج- ببینید من با آقای هویدا مخصوصاً به دلایلی که فعالیت حزب رستاخیز خوب خیلی در تماس بودم، یکی آن. یکی هم یک چیزی که خیلی من فکر می‌کنم برای ارزیابی ممکن است مؤثر باشد شما می‌دانید که من به‌عنوان مهماندار تعداد زیادی از این چه رئیس جمهورها و چه نخست‌وزیرها که می‌آمدند تهران به‌عنوان مهماندار وزیر مهماندار انتخاب شدم. یعنی در این دوره من درست بیست و هشت تا نخست‌وزیر و رئیس‌جمهور یا پادشاه با این‌ها به‌عنوان مهماندار آن‌جا بودم. خوب، برای من همیشه خیلی مهم بود که وقتی که آدم پنج روز گاهی هفت روز یا حالا چهار روز با یک رئیس‌جمهور یا نخست‌وزیر که طرف آقای هویدا بود یا این‌ها شیراز می‌رفت، اصفهان می‌رفت و دلیل انتخابش هم یکی این بود که من خوب چون زبان می‌دانستم و به چیز سیاسی هم علاقه‌مند بودم بیشتر فکر کنم رو این بود که مرا انتخاب می‌کردند. خوب، همیشه فرصت بود که من وقتی تنها در شیراز بودم خوب مسائل بحث خواه‌ناخواه آدم بحث می‌کرد و در مذاکرات حالا چه مذاکرات رسمی را من نمی‌گویم وقتی که مثلاً شب مهمانی بود فلان نخست‌وزیری که مال یک کشور آمده بود آقای هویدا تازه ساعت یازده‌ونیم می‌گفت، «حالا برویم خانه‌مان بنشینیم یک ذره صحبت کنیم.» خوب به من هم می‌د بیا من هم می‌نشستم آن‌جا دو ساعت سه ساعت. صحبت دیگر خیلی چیز بود اولاً چیزی که برای من مهم بود و تمام این خارجی‌ها تأیید می‌کردند تسلطی داشت که در مسائل مختلف بود. یعنی در بحث، چه بحث رسمی چه مثلاً در بحث‌هایی که خیلی دیگر مربوط به آن کارش هم نبود وارد بود. یعنی هر مسئله‌ای را حالا کتاب زیاد می‌خواند اطلاعات چه بود این یک جنبه بود که خوب خیلی‌ خارجی‌ها را چون تحت تأثیر قرار می‌داد که وقتی صحبت می‌کردیم که ایشان می‌گفتند این مردی است که وارد است. خوب، سال‌های دراز هم مانده بود یک تسلطی پیدا کرده بود. مطلب دیگر که من باید بگویم هویدا من فکر می‌کنم وقتی می‌دید آدم با صداقت برایش کار می‌کند قدرش را می‌دانست من فکر می‌کنم قدرش را می‌دانست حالا در سیاست هزار جنبه‌های مختلف هست که آدم ممکن است یک جا نتواند حمایت کند، بتواند حمایت بکند ولی قدرشناس بود به نظر من کسی که درست برایش سعی می‌کرد فعالیت بکند.

س- چه جنبه‌های قوی در شخصیت آقای هویدا بود به‌عنوان یک فرد و چه نقاط ضعفی ایشان داشتند تا آن‌جایی که از تماس شما با ایشان به خاطر می‌آورید؟

ج- آخه ببینید هویدا یک institution شده بود برای این‌که سیستم… جواب این سؤال شما برمی‌گردد اصلاً به تمام آن سازمان سیاسی که در ایران داشتیم. چه‌بسا روزی که رفت خوب خیلی مسائل مطرح شد برای این‌که یک فرد که نرفت، یک فردی رفت که آن یکنوع تعادل در مراکز مختلف، البته همه‌چیز تحت فرمان خود اعلی‌حضرت بود ولی معهذا آن بازی تعادل‌های مختلف که مراکز مختلف قدرت است هویدا با این‌ها آشنایی کامل داشت و این‌ها را حفظ می‌کرد. ببینید، مسئله واقعاً گاهی می‌گویند رئیس دفتر یا نخست‌وزیر؟ خوب، این درست است سیستم سیاسی ما این بود، این‌که چیز ندارد من اگر بیایم امروز بگویم که نخیر آقا چرا من رفتم. به یکی از دوستانم گفتم مگر اگر رفتی تو این سیستم وزیر شدی می‌دانستی کدام سیستم است. می‌خواهی بگویی نمی‌دانستی؟ اصلاً چه آدمی هستی. بنابراین هر کسی رفت وزیر شد چشم باز رفت می‌دانست کجا می‌رود وزیر بشود هیچ عیبی هم ندارد، افتخار هم است حالا یک جنبه منفی هم دارد خوب داشته باشد. ببینید هویدا هم نخست‌وزیر یک سیستم سیاسی خاص بود.

 

س- من حالا این سؤالی را که می‌کنم ایشان را به‌عنوان یک نخست‌وزیر در نظر ندارم به‌عنوان یک فرد که شما با ایشان تماس داشتید نقاط قدرت و نقاط ضعف ایشان چه بود؟

ج- به نظر من یک چیز قوی ایشان این بود که جنبه‌های مختلف کار را فوری می‌دید. این حالا من نمی‌دانم تجربه بود یا اصلاً… یعنی فقط یک آدمی که به جزئیات مکانیسم‌های قدرت آن‌موقع وارد بود می‌توانست مثلاً یک مسئله اقتصادی را که آدم مطرح می‌کرد فوری انگشت می‌گذاشت می‌گفت، «آن جنبه‌اش چی؟» که اصلاً مثلاً به کجا این ارتباط پیدا می‌کند. حالا من فکر می‌کنم محدودیت قدرتش را هم کامل می‌دانست.

س- و هیچ نقاط ضعفی شما در ایشان هیچ‌وقت ندیدید به عنوان یک فرد، یک انسان؟

ج- ببینید من…

س- آن چیزی را که شما به‌عنوان تقاط ضعف بشناسید.

ج- آخه ببینید نقاط ضعف مثلاً من بگویم من وزیر بازرگانی بودم دیگر، خوب این مرکزی بود که تمام… یکدفعه نشد من ببینم نخست‌وزیر به من تلفن بزند بگوید این کار را بکن، نه. اگر هم مثلاً یک موردی بود به من می‌گفت این می‌آید… یعنی من می‌فرستم ولی، هیچ‌وقت دستور آن‌جور نبود. ببینید، بحث بر سر این است وقتی که ضعف صحبت می‌شود بحث به ریشه نوع حکومت…

س- عرض کردم به‌عنوان نخست‌وزیر نمی‌گویم به‌عنوان یک انسان می‌گویم شما به‌عنوان یک انسان هم که یک آدم را می‌بینید همیشه که به‌عنوان نخست‌وزیر به او نگاه نمی‌کنید.

ج- برای این‌که یک ذره گذشت داشت، یعنی زیاد گذشت در بعضی موارد.

س- ممکن است یک خرده بشکافید و توضیح بفرمایید که منظورتان چیست؟

ج- می‌گویم این برمی‌گردد به درک بلکه محدودیت قدرتش که او بهتر می‌أانست تا کجا می‌تواند اعمال قدرت بکند. من تجربه‌ام و اطلاعاتم کافی نیست که درست بدانم بلکه در یک موردی من مثلاً انتظار داشتم خیلی قرص‌تر مثلاً عمل بشود ولی این نظر من هست، من نمی‌دانم، او بلکه بهتر می‌تواند چیز کند.

س- شما منزل ایشان همیشه رفت و آمد کردید؟

ج- و یکی می‌گویم بلکه هم مطلب دوم از من سؤال کردید که چه ضابطه‌ای؟ گفتم صداقت، این برای من فکر می‌کنم و در هر صورت بلکه اگر حالا حتماً از دهن من می‌خواهید بشنوید که ضعفش کجا بود من فکر می‌کنم در بعضی موارد تخصص باید یک ذره بیشتر ارزش داشته باشد.

س- شما به منزل ایشان هم که رفت و آمد داشتید؟

ج- بله.

س- آیا زندگی ایشان نوع زندگی بود که خیلی علاقه ایشان را به تجملات نشان می‌داد یا ساده زندگی می‌کرد؟

ج- اصلاً و ابداً، ساده ساده. اصلاً چیزی که برایش مهم نبود این حرف‌ها بود.

س- طرز اداره جلسات هیئت دولت در کابینه آقای هویدا چگونه بود آقا؟ آیا ایشان خودشان ریاست اداره هیئت دولت را به عهده می‌گرفتند؟

ج- اغلب ایشان خودشان بودند مگر موردی. من که تا یادم هست همیشه خودشان بودند مگر مثلاً اگر یک جایی مثلاً کاری پیش می‌آمد و این‌ها مثلاً موقتاً به، تا آن‌جا کهبه آقای آموزگار که فکر می‌کنم بعد از ایشان شگردش بیشتر بود به ایشان می‌گفتند که جلسات را اداره کند.

س- آیا از آن جلسات هیئت دولت شما از هیچ‌کدام‌شان یک خاطره مهمی ندارید که برای ما توصیف بفرمایید؟

ج- یک موردی است که من به این دید به آن نگاه می‌کنم که بلکه آدم واقعاً وقتی که می‌آید تو کار دولتی یک مقدار باید سوابق کار دولتی را حتماً داشته باشد. من چون خودم نداشتم، من به‌اصطلاح کارمند دولت نبودم و از یک کاریر کاملاً بانکی و حدودا حالا خصوصی آمدم تو دولت، آن اول کار یک موردی پیش آمد که بعد یک مسائلی را پیچید این مسئله گندم بود چون همان‌موقع کسری گندم بود در ایران و خریدها تمام توسط بانک عمران می‌شد از بعد از ۲۸ مرداد یعنی بعد از ۱۹۵۳ وزارت بازرگانی هم هنوز تشکیل نشده بود و چون وزارت بازرگانی وقتی که من وزیر شدم که وجود نداشت و وزراتخانه جدیدی بود. بحث شد که حتماً باید گندم خرید. خوب، دیدم همه گفتند بخریم و بخریم و بالاخره گفتند تو بخر، وزیر بازرگانی و من هم وزارتخانه خوب اصلاً نداشتم. بعد من هم صبح رفتم در وزارت تعاون و میز وزیر تعاون را در اختیار من گذاشتند و من آن‌جا نشستم و گندم خریدم. بعد ما فهمیدیم که این کسی نمی‌خواست این گندم بخرد برای این‌که خریدارش یک کس دیگری بود همیشه، بانک عمران بوده و این یکی از آن مسائلی بود که خوب اولین انحصاری بود که عملاً من بهم زدم انحصار خرید گندم و بعد هم گفتم اگر وزیر بازرگانی هست خوب خرید گندم باید با وزارت بازرگانی باشد نه دستگاه دیگر که دوتا دیگرش یکی موضوع گوشت بود و یکی هم موضوع شکر بود.

س- هرگز شما به یاد می‌آورید که شخص شاه در جلسات هیئت دولت شرکت کرده باشد؟

ج- هیئت دولت نه فقط شورای اقتصاد که آن‌جا خوب هر مسئله‌ای هم می‌شد مطرح بشود اگر ضروری بودند. در هیئت دولت نه، من به یاد ندارم.

س- یکی از جلسات شورای اقتصاد را که از نظر شما خیلی جلسه حساسی بوده می‌توانید برای ما توضیح بفرمایید که کدام شان بوده؟ چه مسئله‌ای مطرح بوده؟ و چه جوری موضوع مطرح شده؟

ج- ببینید، شما اگر این‌جور سؤال می‌کنید من باید یک موردی که مربوط به خودم بوده بگویم برای این‌که تو جزئیاتش…

س- خوب مسلم است.

ج- من یک جلسه‌ای که قیمت چغندر، قیمت چغندر را سال‌ها بالا نبرده بودند و اصلاً بحثش هم وقتی من به دلیل این‌که به‌اصطلاح قیمت شکر دست من بود مسئله قیمت چغندر مطرح شد، رابطه‌ای که با کارخانه‌های قند داشتیم این را که من مطرح کردم آقای نخست‌وزیر به من گفت، «بعید می‌شود این را مطرح کرد.» بعد من اجازه خواستم گفتم خوب، گرفتاری وزارتخانه من هم همین است. و من دو سه ماه اول وزارتخانه‌ام هم بود. خوب من تو شورای اقتصاد مطرح کردم و استدلال‌ها را که عمل کردم اعلی‌حضرت پذیرفتند و خیلی‌ها تعجب کردند. گفتند، «چطور؟» یعنی این حس را آن روز به من داد که آدم اگر حرفش را برود بزند سفت و چیز هم نداشته باشد می‌شود بحث کرد. این یک موردی بود که خلاف آن چیزی که به من گفته بودند ع «نمی‌شود و فایده ندارد»، بود.

س- رفتار آقای هویدا با وزرا چگونه بود آقای دکتر مهدوی؟ منظور من این است که آیا ایشان به اندازه کافی اختیارات به وزیر می‌داد؟

ج- من فکر می‌کنم که وزیر دوره گذشته اختیارات داشت حالا اگر از آن نمی‌خواست استفاده بکند آن یک مسئله‌ی دیگری است ولی من فکر نمی‌کنم هیچ وزیری بتواند بگوید کار نکردم برای این‌که اختیار نداشتم.

س- تا چه اندازه واقعاً وزرا در تصمیم‌گیری هیئت دولت شرکت می‌کردند؟ یا بیشتر تصمیم‌گیری‌ها به صورت دسته‌جمعی صورت می‌گرفت؟

ج- ببینید، مطلب را اگر این‌جور مطرح کنید من فکر می‌کنم یک وزیر به قدر کافی اختیار داشت که اگر می‌خواست کار کند تصمیم بگیرد و کار را بکند. این یک مطلب. اما اگر شما به هیئت دولت به یک جلسه‌ای نگاه می‌کنید که همه‌چیز آن جا بحث می‌شود و آن‌جا تصمیم گرفته می‌شد جواب من زیاد مثبت نیست.

س- چه کسانی بیش از همه مورد اعتماد آقای هویدا بودند از آن‌هایی که در کابینه بودند با حتی خارج از کابینه بودند که شما اطلاع دارید؟ یعنی مسائل را با آن‌ها مشورت می‌کردند؟

ج- ببینید این برمی‌گردد که شما یک افرادی دارید که ممکن است آقای هویدا با آن‌ها نزدیک بود ع۹ دوستان‌شان بود آمده بودند وزیر شده بودند. ولی یک وقتی است که در سطح کارهای دولت و مملکت صحبت می‌کنید خوب آن‌وقت مسلماً وزارت‌خانه‌های مهم مهم است دیگر، یعنی وزارت اقتصاد و دارایی هر چه مسئله بالاخره یک جوری گوشه‌اش به آن‌جا می‌خورد دیگر. بنابراین با وزیر دارایی حتماً مجبور است مشورت بکند، بحث بکند. یا مثلاً نظر خوب دکتر آموزگار که سال‌ها وزیر بود با این‌که مثلاً ممکن بود یک مطلبی هم ارتباط مستقیم نداشته باشد خوب حرف ایشان وزنه بود تو هیئت دولت. دیگر می‌گویم برمی‌گردد به کار و سوابق و این‌ها.

س- رابطه‌ی آقای هویدا را با شخص شاه چگونه توصیف می‌کنید آقای دکتر مهدوی؟ تا آن‌جایی که شما…

ج- خیلی خوب. من حسم این است که خیلی مورد نظر اعلی‌حضرت بود، به ایشان به‌عنوان یک خدمتگزا صادق نگاه می‌کرد، من فکر می‌کنم.

س- می‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم که یک خرده بیشتر از این برای ما توضیح بفرمایید درباره ارتباطی که ایشان داشتند با شاه

ج- من فکر می‌کنم نظر ایشان….

س- آیا واقعاً بیشتر جنبه‌ی رئیس دفتری داشت یا نخست‌وزیری داشت؟

ج- نه، من فکر می‌کنم در آن ارتباط در آن ارتباط نخست‌وزیر حرفش را می‌توانست بزند و می‌توانست مسائل را… البته همه‌چیز را حتماً نه ولی در بسیاری از مسائل من فکر می‌کنم نظر نخست‌وزیر مؤثر بود.

س- آیا آقایان وزرا به طور فردی هم با شخص اعلی‌حضرت ملاقات می‌کردند که به آن‌ها دستوراتی بدهند؟

ج- بعضی‌ها بله، بعضی‌ها نه.

س- پس چگونه آقای هویدا را مطلع می‌کردند از جریان؟ آیا آقای هویدا هم از همه‌ی این ملاقات‌های خصوصی و دستور گرفتن‌ها اطلاع پیدا می‌کردند؟

ج- من فکر می‌کنم، حالا ممکن است یک مواردی بوده که ایشان هم اطلاع پیدا نکند ولی خوب در موارد کارهای مملکتی جاری خوب اگر موردی بود ما حتماً به نخست‌وزیر به‌اصطلاح اطلاع می‌دادیم که در این شرفیابی این مطالب مطرح شده، این دستورات صادر شده.

س- شما خودتان هرگز ملاقات خصوصی با اعلی‌حضرت داشتید؟

ج- من بله، من مستقیم تماس داشتم.

س- آیا می‌توانید یکی دوتا از آن‌ها را لااقل برای ما توضیح بفرمایید که چگونه بود و چه مسائلی مطرح شد؟

ج- اولاً چه‌جوری شروع شد؟ می‌گویم چون همه نداشتند. دو موضوع سبب شد که من خیلی زیاد داشتم و مستقیم. یکی موضوع همین، چون درعین‌حالی که وزیر به‌اصطلاح مهماندار در مورد آمدن هیئت‌های خارجی بودم به عنوان وزیر بازرگانی هم تعدادی از کشورها از نظر همکاری‌های اقتصادی زیر نظر من بود بنابراین هر وقت همچین هیئتی می‌آمد یا همچین جلسه‌ای می‌شد حتماً قبل از که به‌اصطلاح اگر جلسه در سطح رئیس‌جمهور بود یا پادشاه که در حضور خود اعلی‌حضرت تشکیل می‌شد خوب آن قسمت مسائل اقتصادیش را که چه طرح‌هایی قرار است بحث شود، وضع چیست به‌اصطلاح این پیشرفت کار چه بوده این‌ها را خوب همیشه یک شرفیابی بود قبل از… بنابراین خودش یک چیز بود. مطلب دیگری که خیلی صرف شد آن مبارزه با گرانفروشی بود. چون مبارزه با گرانفروشی در آن سطحی که مطرح شد خوب با منافع بسیار مهم مواجه می‌شد. یعنی فقط مسئله این نبود که ما برویم یقه یک دانه قصاب را بگیریم و من چون اطلاعات دقیق هم داشتم اصلاً سابقه کارم این بوده معتقد بودم که در آن دوره محدود که من شش ماه برایش قائل بودم، بیشتر قائل نبودم، در آن دوره ۶ ماه در بعضی موارد آن سودی که بخش خصوصی می‌برد آن سود در آن دوره، چون می‌دانستم بالا است ثابت بماند. بنابراین قیمت را نمی‌بردم بالا و چون اطلاع هم داشتم خوب این در خیلی از موارد سبب شکایت و از این مسائل می‌شد که آن‌ها را من هر وقت مسئله‌ای پیش می‌آمد خود نخست‌وزیر هم مایل بود که من مستقیم بروم گزارشش را بدهم، اصلاً چون این مسائل خیلی حساس چیزی مطرح می‌شد.

س- شما آن‌وقت آقای هویدا را مطلح می‌کردید از نتیجه مذاکرات؟

ج- بله.

س- نظر آقای هویدا درباره مجلس شورای ملی چه بود آقای دکتر مهدوی؟

ج- خوب واقعاً حفظ آبروی مجلس در آن سیستم که حتماً اگر آن‌جا می‌رویم حتماً بحث بشود، احترام و کلا حفظ بشود، خیلی می‌گویم، در آن چهارچوب کاملاً به‌اصطلاح بازی را بکنیم.

س- ولی به‌طورکلی این نهاد مجلس شورای ملی را ایشان چگونه می‌دیدند؟ آیا به‌عنوان مزاحم به آن نگاه می‌کردند؟ یا حس می‌کردند که آیا یک کارآیی دارد؟

ج- نه، نه. به‌عنوان یک جای به‌اصطلاح ضرورت و جای بحث که آدم باید برود دیگر، مخصوصاً این جنبه‌هایش را من تو حزب خیلی بیشتر می‌دیدم. در تمام جلسات هیئت اجرائیه، در جلسات بحث با وکلا که وکلا را به‌اصطلاح ماهی یک دفعه جمع می‌کرد که بیایند که اگر حرفی دارند خارج از جلسات مجلس حرف‌شان را بزنند واقعاً این… می‌گویم این‌که چه ارزشی برایش قائلید آن یک مسئله دیگری است. ولی هویدا تمام این بازی‌های institution‌های موجود را می‌کرد.

س- آیا هرگز رابطه‌ی قوه مجریه با قوه مقننه در جلسات هیئت دولت بحث می‌شد؟

ج- نه به آن شکل. البته خوب هر قانونی لایحه‌ای می‌رفت مجلس دیگر ولی به‌عنوان مسئله خاص. چون اول که می‌دانید حزب ایران نوین بود خوب اگر مسائلی بود از راه حزبی حل می‌شد. بعد هم که خوب رستاخیز بود آن‌جا هم ما مثلاً من خوب یادم هست این ابتکار هم از او بود به من گفته بود حتماً هر ۱۵ روز عده‌ای از وکلا را نهار دعوت کن حتماً با آن‌ها بنشین ببین هرکدام‌شان نظرشان چیست. منطقه‌شان مسائل‌شان چیست. می‌گویم بازی institution حالا ارزشی institution داشت می‌کرد.

س- وقتی که شما عضو کابینه بودید نقشی که مجلس شورای ملی در تنظیم و تصویب لوایح داشت تا چه اندازه بود؟

ج- ببینید، بیشتر واقعاً یک جنبه‌ی بحث منطقی داشت، می‌دانید؟ بحث سیاسی به آن چیز، یعنی بازی‌های سیاسی تو این کار به آن معنی نبود که من مخالفم این‌ها. من اگر لایحه را می‌بردم آن‌جا خوب گاهی مثلاً می‌نشینیم و پنج ساعت هم مجبور بودم توضیح بدهم، ملاحظه می‌فرمایید؟ بحث می‌:ردیم. مجلس یک وضع خاص داشت دیگر. خوب، آن‌جا آقایانی هم بودند که خوب هم حقوقدان بود وارد است بنابراین وقتی یک ایراد منطقی می‌گرفت که من نمی‌توانستم بگویم که آقا نه همینی است که هست همچین چیزی نبود. یک‌وقتی است که مثلاً یک طرح سیاسی شما می‌برید بعد به ممکن است به وکلا بگویید این به دلایل سیاسی باید تصویب شود. ولی اغلب لوایح خیلی‌های‌شان جنبه‌ی تخصص و یا اقتصادی دارد باید بتوانید دفاع بکنید. خوب ما دفاع می‌کردیم. البته زیاد به شما بگویم خوب هر کدام ما به‌اصطلاح یک معاون پارلمانی داشتیم. آن‌جور نبود که وزرا دائماً در چیز باشند ولی خوب سعی می‌شد که همیشه وقتی یک لوایح مهم مطرح بود همیشه یک چندتا وزیر می‌گفتند باشند آن‌جا، همیشه این را به‌اصطلاح نباشد که مثلاً هیچ‌کس ننشیند آن‌جا فقط معاونین باشند حتی در این حد رعایت می‌شد.

س- تا آن‌جایی که شما به خاطر می‌آورید سخنرانی‌هایی که در مجلس می‌شد در ارتباط با این لوایح آیا یک اساس و پایه‌ی واقعی داشت یا فقط برای مصرف رأی دهندگانشان بود؟

ج- نه من فکر می‌کنم، این چیزها می‌گویم، این چیزهای فنی که خوب درست است بحثش، من این را چیز نمی‌بینم، فنی است دیگر. البته هر کسی هم آن‌ها می‌دانستند که اثرش چه‌قدر است حتماً و هم آن‌هایی که لایحه می‌دادند ولی من هیچ‌وقت حس نکردم که مثلاً اگر آن‌جا یک لایحه‌ای می‌رود. مثلاً مواردی بود می‌گفتند خودت برو و لازم بود خود من بروم. برای چه؟ برای این‌که بروم و بتوانم دفاع کنم یعنی باید منطق داشته باشی. می‌گویم یک‌وقت یک چیز سیاسی پیش می‌آمد می‌گفتند آقا همین است دیگر. من از نظر سیاسی مخالف ولی وقتی یک چیزهای تخصصی و این‌ها… الان دنیا که همش سیاست نیست دنیای تخصص است اصلاً. مگر این مسائلی که تو مجلس فرانسه می‌شود خوب این جلسات را شما نگاه می‌کنید خوب یک مواردی پیش می‌آید فرض بکنیم مثل این مدرسه دولتی باشد یا خصوصی. این یک تصمیم سیاسی است این باید یک لایحه فنی پیش می‌آید، خوب افرادی هستند که نظر دارند باید بدهند دیگر.

س- شما آقا به‌عنوان وزیر خودتان را در مقابل مجلس شورای ملی در آن زمان مسئول احساس می‌کردند و خودتان را پاسخگو به آن‌ها می‌دانستید؟

ج- ببینید، من شخصاً به دلایل آن عقایدی که داشتم خوب بالاخره همیشه تو ذهن من بود که خوب اگر مجلس باشد، یعنی این مجلس مجلس است. نه این‌که این را حالا من به او بگویم این بهترین مجلس با طبق آن حرف‌ها است ولی خوب بالاخره این حس را داشتم و مخصوصاً تو فعالیت حزبی که داشتم خوب خیلی رو این مسئله، حالا بعد اگر راجع به حزب بحث کردیم آن‌جا حرف زیاد هست.

س- آقای مهدی، یک صحبتی هست راجع به مجلس شورای ملی آن زمان و را بطه‌اش با قوه مجریه و آن این است که که آقایان وزرا وقتی لوایح را می‌بردند به مجلس برای به تصویب رساندن از قبل اعلام می‌کردند که این به عرض اعلی‌حضرت رسیده و بنابراین مجلس را در یک وضعی قرار می‌دادند که اگر مخالفت می‌کرد معنایش این بود که در مقابل شاه دارد قرار می‌گیرد و آن‌ها را در واقع به این ترتیب ساکت می‌کردند و وادارشان می‌کردند به رأی دادن، آیا این موضوع صحت دارد؟

ج- والله من بیشتر حسم این بود که این را نخست‌وزیر مخصوصاً. آخر نخست‌وزیر می‌گویم یک institution بود، اغلب اصلاً نمی‌گذاشت کار به این حرف‌ها بکشد. او اکثریتش را داشت، حزبش را داشت، رئیس فراکسیونش را داشت. آخر این‌که اگر شما این ابزار در اختیارتان باشد که نمی‌گذارید اصلاً به این‌جا برسد، خوب شما حل می‌کنید قبل از این‌که به این حرف‌ها برسد دیگر. این بخواهیم هم یک مطلبی باشد که باید تصویب بشود خوب این را یواشکی می‌گویید، نمی‌روید که داد بزنید چون شاه گفته این را تصویب کردید. می‌دانید یک institution است باز، آن institution ممکن است آدم با آن موافق یا مخالف یا دیکتاتوری یا آزادی یا هر چه باشد ولی هر institutionی یک règleهایی دارد که آن‌ها را آدم باید بازی بکند در هر صورت.

س- ارتباط شما با مطبوعات در آن زمان چگونه بود؟ آن عکس‌العملی که شما داشتید نسبت به مطبوعات و نسبت به وزراتخانه‌تان این را چه‌جوری به خاطر می‌آورید؟

ج- والله چون کار من تو وزارت بازرگانی کار مردم بود. یعنی چه از آذوقه، چه از نظر مسئله مبارزه با گرانفروشی و تثبیت قیمت‌ها و این‌ها بنابراین من خیلی مجبور بودم مواظب آن جنبه‌اش باشم، خیلی مواظب بودم. مثلاً همین دوست من یک عمده وظیفه‌اش همین بود که بتوانیم این به‌اصطلاح به مردم برسیم.

س- رفتار مطبوعات به نظر شما آن زمان چگونه بود؟

ج- مطبوعات خوب جنجالی است دیگر. مطبوعات ایران خوب فکر می‌کنم که بحث جداگانه‌ای است اصلاً اجازه بدهید زیاد…

س- بگذاریمش برای موقع دیگر. آقای دکتر مهدوی شما در مقابل کدام یکی از این نهادها خودتان را پیشتر از همه پاسخ‌گو احساس می‌کردید؟ نهادهایی که در مملکت وجود داشت. و یا نه چه فردی، شخص شاه؟ شخص نخست‌وزیر؟

ج- ببینید، به دلایلی که من خیلی زیاد یعنی تماس مستقیم یک مدتی زیاد با اعلی‌حضرت داشتم یعنی به دلائلی که گفتم بنابراین خواه ناخواه من خودم را مسئول در برابر شاه می‌دانستم و نخست‌وزیر هم به دلایلی که خوب من را آورده بود و تضمین من را کرده بود و این‌ها و مشخصا به من گفته بود چه‌کار باید بکنی، یعنی چه انتظاری از من داشتند و من با صداقت کامل برایش کار می‌کردم.

س- آقای دکتر مهدوی، شما در ملاقات‌هایی که با شخص شاه داشتید آیا هرگز شده بود که ایشان اشاره‌ای بکنند به سوابق جبهه ملی شما؟

ج- بارها این مسئله پیش آمد، بارها.

س- ممکن است که برای ما توضیح بدهید که عین جریان چگونه بوده؟ ایشان چه گفتند و شما چه گفتید؟

ج- یک موردش را بگذارید من به شما بگویم.

س- خواهش می‌کنم.

ج- من که وزیر شدم چند نفر از افرادی که از آن سوابق قدیمی با من بودند تو به‌اصطلاح فعالیت‌های سیاسی آمدند با من همکاری کردند. یک موردی پیش آمده بود این دستگاه امنیتی موافقتش را ندارده بود. من به نخست‌وزیر گفتم که من زورم نرسیده شما یک زنگ بزنید این‌همه اذیت نکنند. افرادی که من می‌آورم مسئولش من هستم دیگر. گفت، «خودت این‌دفعه که رفتی با اعلی‌حضرت خودت مطرح کن.» من هم یک روز که آن‌جا بودم کارهایم مساعد بود گفتم، «قربان این مشکلی است که با آن روبه‌رو شدم اگر اجازه بفرمایید مطرح کنم.» گفتند، «چه گرفتاری دارید؟» گفتم که بعضی از دوستان سابق من با من خوب حالا معلوم می‌شود مملکت درست شده است دیگر آن‌ها هم مثل بنده به نتیجه رسیدند که کارها خوب پیش می‌رود می‌آیند با من همکاری کردند همان‌طوری که اعلی‌حضرت می‌گویند. حالا یک چند نفر دیگر هم هستند این‌ها. فرمودند،‌«هیچی؟ همین‌طوری بیایند؟ هیمن‌طوری بیایند؟» گفتم قربان اگر اجازه نمی‌فرمایید خوب نمی‌آیند. گفتند، «نه، یکی یکی بیاورشان. خوب است بیایند یکی‌یکی بیایند. خودتان ترتیبش را بده.» این مثلاً یک مورد. ولی این مسئله چندبار.

س- هیچ موردی به خاطر می‌آورید که به‌عنوان سرزنش شما این را مطرح کرده باشد؟ هیچ‌وقت.

ج- سرزنش نه. همان اول بگویم، البته من همان اول وزارتم یک مشکل بزرگ همان موضوع خرید بانک عمران که به آن اشاراه کردم. یعنی به طوری بود…

س- خرید گندم.

ج- بله خرید گندم که هفته سوم بود که اصلاً وقتی مسئله مطرح شد مثل این‌که چیز بود من بروم اصلاً ممکن بود بگویند برو. ولی خوب بعد که دیدند من نظری خوب نداشتم اعلی‌حضرت اجازه دادند من بمانم و گرنه…

س- نظر خصوصی هویدا نسبت به قدرت‌های بزرگ مثل انگلستان و آمریکا و شوروی چگونه بود آقا؟ چه‌جوری به این‌ها نگاه می‌کرد؟

ج- او خیلی معتقد… می‌دانید من فکر می‌کنم در طرز فکر و صحبت و ارزیابی به‌هیچ‌وجه من هیچ‌وقت در او این را ندیدم که همه‌چیز دست خارجی‌ها است، بعکس او معتقد بود ما روپای خودمان می‌توانیم بایستیم، باید بایستیم، باید به‌اصطلاح (؟؟؟) و من هیچ‌وقت ضعف آن‌جوری ندیدم. من حتی به شما بگویم خیلی برای من جالب بود که خوب من تو بعضی از این مذاکرات که با مثلاً رئیس‌جمهور یا نخست‌وزیری می‌آمد که با اعلی‌حضرت مذاکره می‌کرد همیشه نه، بعضی موارد من هم تو جلسه بودم اگر خصوصی مطلق بود خوب هیچ‌کس نبود ولی بعضی موارد من… خوب، خیلی در آن‌موقع بعد چه شد من نمی‌دانم ولی در آن‌موقع خیلی اعلی‌حضرت پوزیسیون قوی در برابر این خارجی‌ها داشت و در بسیاری از این موارد که خوب منافع اقتصادی مطرح بود و کشورها هم بزرگ بودند که من خوب چیز بودم دستوراتی که به من می‌دادند همیشه به‌اصطلاح فوق‌العاده قرص بود.

س- یک موردش را به طور مشخص می‌توانید برای ما توضیح بدهید؟

ج- مثلاً من یک موردش بگویم مورد این‌که من وزیر کمیسیون مشترک انگلیس بودم، یعنی ایران و انگلیس بود همکاری‌های اقتصادی. آن سالی بود که بحث بر سر این بود که نفت کنسرسیوم مقدار برداشت ایران را درست نبرده بود بالا یا تقاضای ایران این بود که برداشت بیشتری بکنند در روز تعداد barrel. خوب، آن شبی که می‌خواستم بروم یعنی روز قبل اعلی‌حضرت به من امر فرمودند که عین جمله را هم به نخست‌وزیر و هم به وزیر دارایی و هم، اگر فرصت شد، به وزیر نفت بگویید، «اگر طبق تقاضای ایران عمل نشود عکس‌العمل نشان می‌أهیم و تمام آن اعتباراتی را هم که قرار بوده به آن‌ها بدهیم نه به آن‌ها می‌دهیم و یک مقدار هم پس می‌گیریم.» و با همین عبارت شدید و کاملاً به‌اصطلاح جنبه اولتیماتوم وار به این معنی اصلاً. از این چیزها زیاد ما داشتیم. ما که با خارجی‌ها هیچ‌وقت… من تو جلساتی که چه با رهبران قبل داشتند که من بودم. هیچ‌وقت. مثلاً یکدفعه من یادم هست به یک کشور کمونیستی قرار شده بود یک وامی بدهیم بعد سفیر آمریکا وجوع کرد که این کشور وضع مالی‌اش زیاد تعریف ندارد چرا شما وام می‌دهید؟ حالا جنبه‌ی سیاسی داشت، حالا این به زبان دیپلماتیک. اعلی‌حضرت فرمودند، «به ایشان چه مربوط است بروید بکنید.» من که ضعف در روابط با کشور خارج من تو وزارتخانه‌ام ندیدم حالا اگر پشت پرده چیز دیگری بوده من یکی که ندیدم. همه‌جا با قدرت مطلق ما می‌توانستیم عمل کنیم.

س- آقای هویدا با گروه‌های مخالف رژیم هم هیچ نوع ارتباطی داشتند؟

ج- آن‌موقعی که به‌اصطلاح من وزیر بودم ارتباط خاصی چیزی نبود. وقتی که حزب من قائم‌مقام دبیرکل حزب بودم خوب این مسائل سیاسی را خیلی با هویدا بحث می‌کردیم با هم که امکانات چیست، چطور می‌شود چیز سیاسی را بلکه وسعت بیشتر به آن داد به‌اصطلاح رضایت مردم همیشه بیشتر، از آن حیث.

س- نظر ایشان چه بود؟

ج- البته برای چیز… آن را باید بعد بحث کنیم که وقتی وزیر دربار بودند، آخر به‌اصطلاح دوره آن‌ها این مذاکرات هست.

س- ولی همان‌موقع مثلاً نظر آقای هویدا نسبت به جبهه ملی چه بود؟

ج- ببینید، این‌جا ایشان نظرش نظر هر چه اعلی‌حضرت بود. ببینید این یک جاهایی بود که ایشان مطلقاً خط اعلی‌حضرت را پیاده می‌کرد.

س- نظر شخصی خودشان چه بود؟ بالاخره به شما که نزدیک بودید به ایشان هیچ‌وقت یک نظر شخصی ابراز نمی‌کردند؟ شما هیچ‌وقت نشنیدید از ایشان که یک نظر شخصی داشته باشند نسبت به گروه‌های مخالف که در آن زمان وجود داشتند؟

ج- باید یک موردی فکر کنم ببینم که ما بحث کردیم. ببینید، مثلاً من با ایشان بحث می‌کردم باز همین می‌گفت، «خوب، آخر این‌ها چه می‌خواهند؟ الان که دیگر…» چون واقعاً یادتان نرود ایران را یک غروری گرفته بود، یک غروری همه را گرفته بود و بهی‌دلیل هم نبود.

س- از بالا آقا یا از پایین؟

ج- از همه‌جا. این‌ها حرف است. من همیشه می‌گویم ما این‌همه مدیرعامل و این‌ها، این‌ها که هیچ‌کدام وزیر نبودند ولی وقتی این‌ها می‌آمدند این‌جا خارج من بارها با مدیرعامل‌های شرکت‌ها آمدم یا در اروپا یا آمریکا یا ژاپن. خوب، سر میزها که این‌ها می‌نشستند این‌ها هیچ چیزشان کمتر از این خارجی‌ها آخر نبود، آخر دلیل ندارد، هوش ایرانی که کمتر نیست دانشگاه آن‌ها را که رفتند تجربه هم دارند، قدرت هم که پشت سرشان بود. بنابراین یک حالت، آن دوره سال‌های آخر، غرور بود، می‌أانید. بنابراین واقعاً سؤال این بود… آخر با هویدا بحث این مسئله را… می‌دانید مردم، حالا که می‌پرسید، چه‌قدر واقعاً این سؤال این است چه‌قدر واقعاً مردم به آن معنی مطرح بودند؟ آیا درجه رضایت وقتی که می‌سنجیدند می‌بینند عدم رضایت کم شده، آن همیشه مطرح بود این را به شما بگویم نه به‌عنوان حزب و آزادی ولی کاملاً هویدا فوق‌العاده حساس بود رو مسائلی که عدم رضایت را زیاد می‌کند. مثلاً حساسیتش رو قیمت‌ها چرا بود؟ نه برای این‌که با قیمت چیز بود برای این‌که می‌دانست که وقتی که قیمت احتیاجات مردم می‌رود بالا این عدم رضایت را زیاد می‌کند. بنابراین فوق‌العاده رو این مسئله حساس بود.

س- حالا از این قضیه برگردیم به سؤال من، منظور من این بود در واقع در آن سؤال که آیا آقای هویدا فکر می‌کردند که با ترتیبی که مملکت دارد حرکت می‌کند دیگر مخالفین حرف‌های‌شان در واقع اساس و پایه‌ای ندارد؟ برای این بود که می‌پرسیدند این‌ها چه می‌گویند؟

ج- من فکر می‌کنم.

س- شما خودتان چه فکر می‌کردید؟ آیا فکر می‌کردید که مخالفان هنوز حرف‌های‌شان اساس و پایه‌ای دارد یا نه؟

ج- ببینید، من آن‌موقع که به‌اصطلاح مملکت داشت جلو می‌رفت من هم معتقد بودم بایستی این را ادامه داد بدون این‌که بیاییم ادعایی داشته باشیم که این‌جا دموکراسی است، اصلاً معنی نداشت. یعنی آن یک بحثی بود از آن شرایط ما بایستی چند سال دیگر این را ادامه می‌دادیم توسعه اقتصادی و این کارها. اما بعد مسئله آن فضای باز سیاسی که مطرح می‌شود اصلاً تمام ضوابط عوض می‌شود. آن بحث آن‌موقع را من حاضرم با شما می‌کنم آن عقیده‌ی من چیز دیگری می‌شود برای این‌که من که آن وقتی که یک مسئله‌ی آن‌جوری آدم مطرح می‌کند باید نتایجش را هم ببیند، سیاست‌هایش مشخص. ولی تا زمانی که این نبود اگر مطرح هم نشده بود هیچ اتفاق این‌جوری هم نمی‌افتاد.

س- معاونین شما در وزارت بازرگانی چه کسانی بودند آقای مهدوی؟

ج- من معاونینم چندتا به‌اصطلاح یک دستگاه‌های مختلف. وزارت بازرگانی می‌گویم یک وزارتخانه‌ای بود که تأسیس شد از جاهای مختلف، آدم و به‌اصطلاح تشکیلات به آن دادند. این چیزش بود بنابراین یکی غله بود، قند و شکر و غله چای آن سازمان قدیمی علیزاده بود یکی معاملات خارجی بود که صیرفی بود، یکی سیاست خارجی که به‌اصطلاح مربوط می‌شد به سیاست تجارت خارجی که بعد آن عروضی بود، یکی امور اداری و داخلی و مثلاً هماهنگی یک مقدار و یکی هم خوب

س- علومی؟

ج- ایرج علومی بود و معمارزاده بود که او هم باز تجارت خارجی را بیشتر چیز می‌کرد از نظر وزارتخانه. بعد هم ماند خوب آن دوره یکی از حساسترین جاها مرکز بررسی قیمت‌ها بود.

س- معاونین‌تان را چگونه انتخاب می‌کردید آقای مهدوی؟

ج- ببینید، من اشاره کردم که چون وقتی که این وزارت بازرگانی قرار شد تأسیس بشود شما یک وزارت اقتصاد داشتید، یک وزارت دارایی قبلاً. این اقتصاد و دارایی به‌اصطلاح یکی شدند، شد وزارت امور اقتصاد و دارایی. بعد یک وزارت صنایع درست شد و یک وزارت بازرگانی. بنابراین یک تشکیلات‌هایی از شکم‌های این‌ها آمد این‌جا با آدم‌های‌شان. یعنی اغلب آقایان این‌ها سوابق همین دستگاه‌ها را داشتند برای این‌که این آدم‌ها بودند دیگر به‌اصطلاح تشکیلات با آدم آمد.

س- شما ممکن است که لطف بفرمایید…

ج- حالا من یک چیزی به شما بگویم چون سؤال کردید. در انتخابات معاونین من دو نوع معاون من دارم. یک عده معاونین من افرادی هستند که در خارج تحصیل کردند سال‌ها آن‌جا بودند. یک عده آدم‌هایی هستند که ایران بودند و ایران را می‌شناسند. چون من از اول به این مسئله من معتقد بودم این کارهایی… چون وزارت بازرگانی کارش با مردم بود یعنی حتماً بایستی یکی دو سه‌تا آدم داشته باشم که با روحیه مسائل مملکتی آشنا باشند حالا هر چه می‌خواهند بگویند، وقتی سال‌ها رفت خارج یک مقدار آن حس چیز را ممکن است، ممکن است حالا یکی بگوید تخصص من بهتر است ولی حس جامعه را یک مقدار از دست می‌دهد.

س- اهم اقدامات شما در وزارت بازرگانی چه بود؟ آن‌هایی که مهمترینش بود و همچنین موفقیت‌ها و ناکامی‌هایی که آن‌جا داشتید؟

ج- ببینید، من فقط یک چیزی می‌توانم به شما بگویم که درست من ماه خرداد آ‌مدم، ماه دی هویدا نخست‌وزیر من را خواست گفت، «بین این گزارشی است که از عدم رضایت در جامعه بوده روزی که من تو را آوردم و این الان این‌جاست.» یعنی این chart را به من نشان داد که این وظیفه‌ای که من این‌جا چیز کرده بودم تأمین احتیاجات مردم بود. یعنی من معتقد بودم از نظر سیاسی بایستی در شهرها آن حداقل آن کالاهای ضروری مردم به طور وفور باشد. این از نظر به‌اصطلاح شهرنشینی که درست شده بود بایستی هیچ نوع کسری در نان و گوشت و چه می‌دانم آبگوشت. این هفت هشت کالا بود که به‌اصطلاح سیاست وزارت بازرگانی بود از نظر تأمین این‌ها. که این‌ها همه تأمین شده بود اصلاً مسئه‌ای نبود. موضوع دوم قیمت‌ها بود. قیمت‌ها این هم با وزارت بازرگانی عملاً بود چون نمی‌شد به‌اصطلاح شما به مصرف‌کننده کالا برسانید. پس این‌جا وقتی وزارت بازرگانی تشکیل شد بحثی که در گرفت یک بحث در هیئت دولت خیلی هم طولانی که مسئله مسئله حمل و نقل مطرح شد. آن‌موقع بود که وزارت راه می‌خواست یک شرکت دولتی حمل و نقل چیز کند. من حالا گذشته از این‌که اصلاً مخالفم که دولت تو حمل و نقل برود، آن یک نظری داشتم یک بحث دیگری مطرح شد. گفتم اگر وزارت بازرگانی را تعریفش این باشد که کالا را بیاورد در بندر تحویل بدهد یعنی آن چیزی که دولت صلاح می‌داند برای احتیاجات مردم، وزارت بازرگانی فقط تاجرش باشد که می‌آورد تا بندر، یکی تعریف این است آن‌وقت دیگر مسئله سیستم توزیع و به‌اصطلاح قیمت‌ها دیگر نمی‌شود از آن وزارتخانه خواسته شود. اما اگر جزو وظایف وزارت بازرگانی چون اول کارم بود وزارتخانه می‌خواست تشکیل بشود بنابراین قرار بر این شد که، بعد از بحث، نه وزارت بازرگانی مسئول قیمت‌ها و در عمل توزیع هم باید باشد. بنابراین کار وزارت بازرگانی در این دوره‌ای که من آن‌جا بودم یک همین تأمین احتیاجات بود که این تأمین احتیاجات تمرکز خریدهای دولت در وزارتخانه مربوطه. به عبارت دیگر اگر مسئله گندم که به آن اشاره کردم حتماً باید در وزارت بازرگانی بشود، اگر مسئله گوشت است باید با نظر وزیر بازرگانی باشد و این چند کالایی که مورد نظر بود. یکی هم تغییر شبکه توزیع. برای این‌که شبکه توزیع چند قسمت داشت: یکی حمل و نقل. تمام حمل و نقل ایران از راه گاراژها می‌شد بنابراین مسلماً بعد از آن افزایش حجم واردات و تجارت داخلی بعد از افزایش نفت دیگر نمی‌شد صرفاً با شرکت‌های کوچک حمل و نقل عمل کرد بنابراین من معتقد بودم و اقدام کردم تأسیس چندتا شرکت بزرگ حمل و نقل. مخصوصاً که رقیب سرسختی ما با شرکت‌های دولتی اروپای شرقی داشتیم که این‌ها شرکت‌های بزرگ بودند و این مسئله چندبار بحث شد که این‌ها تا دهات ایران می‌رفتند به‌عنوان حمل و نقل، این مسئله پیش می‌رسید که این شرکت‌های اروپای شرقی که همه جا بروند آیا این از نظر سیاسی چه مسائلی را پیش می‌آورد. بنابراین برای رقابت با این‌ها بایستی شرکت‌های داخلی حمل و نقل درست کرد. یکی هم مسئله تأسیسات به‌اصطلاح توزیع بود که از سردخانه باشد سیلو باشد، انبار باشد، تمام تأسیسات که با یک این حجم جدید تجارت داخلی و خارجی بایستی تطبیق پیدا بکند همین ساخت سیلوها و یخچال‌ها و غیره بود. مطلب سوم مسئله قیمت‌ها. قیمت‌ها می‌خوریم به داستان مبارزه با گرانفروشی. خیلی روی این بحث شده. من می‌توانم عین داستان را این‌جا بگویم و سوابق این هم هست. در آن سال اول که من وزیر شدم همان‌طوری‌که به شما گفتم با وفور کالا کاملاً به‌اصطلاح عدم رضایت که تو جامعه بود نشان می‌داد کم شده کالا بود در اختیارشان. قیمت‌ها هم در آن پنج شش ماه، هفت هشت ماهی که من وزیرش بودم روی‌هم‌رفته تحت کنترل درآمده بود. بنابراین مبارزه گرانفروشی اصلاً این اتاق اصناف این‌ها همه اصلاً قبل از این‌که من بیایم تو دولت این سوابقش هست و ماه سال جدید که شروع شد اگر اشتباه نکنم در ماه اردیبهشت، آخر اردیبهشت بود جلسه‌ای در سازمان برنامه تشکیل شد. در این جلسه که وزرای اقتصاد بودند بحث قیمت‌ها پیش آمد. همه اظهار نگرانی می‌کردند که قیمت‌ها دارد افزایش پیدا می‌کند و باید اقدام بشود. اگر به صورت جلسه رجوع کنید تنها وزیری که آن‌جا مخالفت کرد که نه من چون تو این کارم قیمت‌ها دستم است و قیمت‌ها هیچ‌وقت از ۸ درصد، من فکر می‌کنم حتی این جمله را آن‌جا اگر باشد به کار بردم که اگر من هشت درصد بیشتر تحویل دادم مرا بگویید برو. و من دیگر فکر کردم که این مسئله حل شده. ماه تیر بود جلسه همکاری‌های اقتقادی ایران و ارتیش بود من رفته بودم وین. سه روز هم، دو روز یا سه روز هم بیشتر سفرم طول نکشید اگر اشتباه نکنم تاریخش دوازدهم ژوئیه است. آن‌وقت شب که برگشتم دیدم که تو روزنامه کیهان بزرگ نوشته جناح سازنده موضوع مبارزه با قیمت‌ها و گرانفروشی را آغاز می‌کند. خوب من تعجب کردم، جناح سازنده مال حزب رستاخیز که خود من هم قائم‌مقام حزب بودم. من صبح زود رفتم پیش آقای هویدا. «این دیگر چیست؟ مسئول قیمت‌ها منم این چیست؟» گفتند، «نه اعلی‌حضرت تصمیم گرفتند که قیمت‌ها باید برگردد به صفر.» گفتم یعنی چه؟ گفتند، «بله، شما هم تا ساعت سه، دو و نیم شرفیابی است و برو مطالعاتت را بکن و بیا که برنامه‌ات را می‌خواهی چه‌کار کنی.» بحث با ایشان، می‌گویم با هویدا من خیلی آزاد بحث می‌کردم. اصلاً نه ضرورتی، نه معنی آخر یعنی چه این حرف؟ گفتند، «نه این باید بشود حالا بیا خودت.» رفتم وزارتخانه و همان‌روز بود که یک جلسه‌ای بود درباره‌ی جناح‌ها و اگر اشتباه نکنم تاریخش درست یادم باشد جلسه تشکیل شد خوب آقای هویدا که دبیرکل بودند، آقای دکتر آموزگار هم که جناح سازنده بودند، آقای هوشنگ انصاری هم قرار شده بود جناح پیشرو باشند.

 


روایت‌کننده: آقای دکتر فریدون مهدوی

تاریخ مصاحبه: ۹ ژوئن ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۳

 

 

س- شما هم قائم‌مقام حزب بودید؟

ج- قائم‌مقام حزب بودم. این‌جا جلسه که شروع شد اعلی‌حضرت فرمودند به آقای دکتر آمزوگار، «خوب شما که هستید جناح پیشرو و سعی کنید همه را یا فعالیت را توسعه بدهید.» به آقای هوشنگ انصاری هم فرمودند، «شما هم که جناح سازنده.» و به من هم حرفی نفرمودند. به آقای هویدا هم فرمودند، «شما هم که دو دوره نخست‌وزیر هنوز هستید.ن دو دوره.

س- منظورشان دوره حزب ایران نوین و دوره رستاخیز بود؟

ج- نه، خواهید بود. دو دوره دیگر هستید.

س- دو دوره در آینده؟

ج- بله. یعنی مفهومش این بود، مفهومش این بود. حالا بعد فرمودند، «خوب، اگر سؤالی هست و مطلبی هست؟» زیاد بحث نشد. این‌جا من اجازه خواستم چون مطلب داشتم و این‌جا بود که یک بحث خیلی آبکی، کمتر موردی این‌جور بحث سیاسی با اعلی‌حضرت من کرده بودم چون اول کارم هم بود حالا بعد بحث‌ها چه. مخصوصاً مسئله از این‌جا شروع شد که چون قرار شد دوتا جناح باشند و قرار شد همه هم بروند تو این جناح این مسئله مطرح برای من بود که پس این خود حزب رستاخیز چی؟ پس دیگر نباید… آیا باید یک تشکیلاتی خارج از افراد جناح داشته باشد یا نه؟ و من آن‌موقع درست با هشتصدتا استاد دانشگاه مصاحبه کرده بودم، تمام اسامی آقایان را هم داشتم و با خیلی این‌ها یک نوع همکاری از نظر بررسی و این‌ها شروع کرده بودم که تو حزب گروه‌بندی شده بودند و این‌ها. این‌ها افرادی هم بودند که هیچ‌وقت فعالیت حزبی نکرده بودند. من این سؤال را مطرح کردم و بحث من سر این بود که خوب این‌ها را من آوردم، اعلی‌حضرت یک سؤالی فرمودند که، «این‌ها پس چرا می‌آیند؟» گفتم قربان گرمای مرداد، چون ما حقوق به هیچ‌کس نمی‌دادیم، گفتم نه حقوق من به کسی می‌دهم این‌جا هر کسی با من همکاری می‌کند بی‌‌حقوق است تو رستاخیز. گفتند، «پس این‌ها چرا می‌آیند؟ رو چه حسابی می‌ایند؟» گفتم خوب گرما باید بخورند، برای این‌که خوب حالا پس هر چه هست من این‌کار را کردم و این‌ها الان پهلوی من هستند من که نمی‌توانم به آن‌ها بگویم که بروید تو این جناح، یا تو آن جناح. که بالاخره بعد از یک ساعت بحث خیلی پیچیده موافقت کردند که من این افرادم را به‌اصطلاح با من باشند بدون این‌که تو جناح‌ها لازم باشد بروند. این‌جا حالا این مطلب است، این جلسه که تمام شد آقای دکتر آموزگار و هوشنگ انصاری تشریف بردند اعلی‌حضرت فرمودند که این کار قیمت‌ها می‌خواهم و فوق‌العاده جدی است. البته صفر خوب از نظر اقتصادی واقعاً به آن معنی خوب یک مقدار افزایش قیمت‌ها بود ولی برگرداندن به صفر، صفر که اصلاً نه ضرورت هم نداشت. وقتی که شب تو هیئت دولت این مسئله مطرح شد من بحثی که کردم. گفتم این بحث ببینید، من فقط کار جدی بلدم بکنم. بنابراین اگر قرار است این را من پیاده بکنم به این معنی خواهد بود که من فقط مغازه‌دار را تنبیه نمی‌کنم. من خودم اتفاق روزگار ۱۹۵۴ و ۱۹۵۵ که هامبورگ بودم درس می‌واندم یکی از چیزهایی که مطالعه کرده بودم. تثبیت قیمت‌های ۱۹۳۶ آلمان است، بنابراین من اتفاقاً رو این موضوع اطلاع داشتم. بنابراین گفتم که من این‌کار را حاضرم بکنم به یک شرط که من می‌آیم این را اعلام می‌کنم روی یک تاریخ، یک تاریخ را می‌گیرم قیمت‌ها را اعلام می‌کنم همان کاری را که می‌گویم… دوم، این برای شش ماه است یعنی بعد از شش ماه این برای این‌که نتیجه بگیرد باید زمانش مشخص باشد. مطلب سوم این است که هر کسی به نحوی از انحاء خلاف کرد دیگر این‌جا ارتباط دارد، آن‌جا ارتباط دارد من قبول نمی‌کنم من خلاف بکند اقدام می‌کنم هر اقدامی هم که تشخیص بدهم ضروری است. درست همان روز اول هم یک پرونده مطرح شده بود مال آقای یکی از صاحبان صنایع، القانیان، القانیان چیزهای پلاستیکی درست می‌کرد و خوب اختلاف تو هیئت دولت بود باید بگویم، نظرها مختلف بود. من هم می‌گفتم که من که این را پیشنهاد نکردم من که از روز اول گفتم من تضمین می‌کنم اگر گیر کردم برم دارید. حالا که من رفتم سفر این را درست کردید گذاشتید من هم اگر قرار باشد به این شکل. بالاخره ما ماندیم و بالاخره اعلی‌حضرت در شمال بودند بعد آمدند تهران نخست‌وزیر صحبت کرد گفت، «دوتا نظر هست: مهدوی می‌گوید این‌کار به این شرایط است الان هم القانیان را می‌خواهد، القانیان باشد هرکس باشد من اقدام می‌کنم اگر هم قرار باشد این‌جوری نباشد اصلاً به‌اصطلاح به خیلی مشخص…» بالاخره تصویب فرمودند، «نه این وزیر بازرگانی مسئول است.«ما افتادیم تو این‌کار. مسئله‌ای که من به آن برخوردم ببینید، کنترل است. خوب، کنترل تا به حال آن اتاق اصناف می‌کرد، اتاق اصناف که نمی‌توانست کنترل کند چون اگر مسئله‌ای بود خود آن‌ها بودند. بنابراین من به موازاتی که این‌کار را شروع کردم مسئله کنترل آن‌موقع من تو حزب بودم یعنی تو حزب هم بودم. اتاق‌های اصناف را همه را یکی یکی من منحل کردم. یعنی این بسته بودن اقتصادی اتاق‌های اصناف همه‌جا بود این‌ها را من منحل کردم برای کنترل رفتم دانشجوها را آوردم تو کار که آن راجع به آن خیلی بحث هست می‌گویند چرا آوردی؟ ولی راهی نداشت برای کنترل باز جوان کمتر گرفتاری‌های فساد و این‌ها درست می‌کند تا کسان دیگر و تنها نیرو هم بود. حالا بعضی جاها هم زور گفتند و جنبه‌های انتقامی تو آن بود و این چیزها ولی مسلم این‌جا من فقط مواظب خیلی ایراد به من سر این مسئله بعضی‌ها گرفتند ولی تمام، یک داستانی هم الان برای‌تان می‌گویم، صاحبان صنایع که زمانی پنج ماه که من شش ماه که دیگر نرسید چهار نفر را به‌اصطلاح توقیف شدند برای این‌که هر وقت که من می‌رفتم و دائماً پیش اعلی‌حضرت بودم سر این مسئله همیشه می‌فرمودند، اول می‌گفتند… خوب، قیمت‌ها که خیلی اظهار رضایت می‌کردند. برای این‌که قیمت‌ها افتاد به ماه بهمن روزی که من رفتم ۵/۱ بود یعنی اصلاً تورم کاملاً تمتوقف شده بود ۵/۱ روزی که من رفتم و قرار بود تا اسفند که یک ماه و نیم مانده بود که من رفتم مسلما ما با یک درصد یا دو درصد چیز می‌کردیم بعد هم من می‌خواستم باز کنم مقدمه‌اش چون حالا دیگر من از وزارتخانه رفتم. ولی همیشه اول مسئله قیمت‌ها بود. مسئله دوم سرمایه‌گذاری تا یک اتفاقی افتاد. این اتفاق این بود که خوب، گرانفروشی صاحبان صنایع را همه را گرفته بود و این‌ها را می‌آوردند پیش من دستور داده بودم هر کسی که به‌اصطلاح اگر یک جور حساس هست چیزی است من حتماً باید خودم ببینم و دستور بدهم. بنابراین خوب من گرفتار این بودم که یک طرف قیمت‌ها را می‌گفتند ثابت نگه دار و بیاور پایین یک طرف مگر این صاحبان صنایع صاحبان تجار و این‌ها را مازندانی می‌کردیم که پس دیگر چه کسی سرمایه‌گذاری می‌کرد. بنابراین بایستی یک تعادلی بین این چیز بکنم و می‌گویم من فقط چهار نفر در تمام این دوره از این آقایان. تا این‌که این‌هایی هم که می‌آمدند من همه را جمع کرده بودم تو کشو. یک‌روز هویدا من را خواست و گفت، «مقامات امنیتی گزارش دادند که مهدوی تمام این صاحبان صنایع که خلاف کردند به جایی که دستور توقیف بدهد همه را پرونده‌هایش را تو کشو خودش گذاشته و می‌گوید نمی‌کنم، موضوعش چیست؟ن گفتم بله درست داده. من چطوری؟ من اگر این‌ها را بگیرم پس دیگر چه کسی اقتصاد ایران را بچرخاند؟ همین چند نفر را هم که گرفتیم برای سروصدا بس است دیگر. حالا این مغازه و این‌ها را می‌رویم و جریمه ولی کسی را که ما آن‌جوری زندانی و چیزی نکردیم. گفت، «نه، این مسئولیت را من نمی‌توانم قبول کنم. همین الان اجازه شرفیابی می‌گیریم ما با هم می‌رویم، تو برو تو خودت موضوع را مطرح بکن.» رفتیم با آقای نخست‌وزیر، ایشان ماندند و من رفتم تو. اعلی‌حضرت فرمودند، «چیه؟» گفتم قربان، مسئله این است، هفتاد و چهارتا اسم است، اغلب صاحبان صنایع معروف ایرانند و خلاف. خوب، یک پرونده برای‌شان تشکیل دادند اما قیمت‌ها که الان وضعش درست است گرفتن این‌ها اصلاً اقتصاد ایران را می‌خواباند، این‌ها هستند که می‌چرخانند اقتصاد ایران را. بنابراین به‌هیچ عنوان صلاح مملکت را من نمی‌بینم این‌ها را توقیف کنیم. نگاه کردند و من همه را جدول کردم. گفتند، «مسئول شما هستید، اگر می‌گویید. وزیر بازرگانی مسئول است هرجور که تشخیص می‌دهد می‌بینیم حالا هم که نتیجه خوب است. هرجور که شما خودتان تشخیص می‌دهید.» ما آمدیم بیرون. آمدیم بیرون و آقای نخست‌وزیر گفتند، «چه شد؟» گفتم فرمودند مسئول وزیر بازرگانی است. گفت، «به این مسئله این‌قدر حساس است، مگر می‌شود تو تمام مسئولیت این‌کار را به گردنت بگیری. بده پرونده را من فردا خودم بروم با اعلی‌حضرت صحبت کنم، این‌که مسئولیت عجیبی است برای دولت و وزیر بازرگانی.» من گفتم در هر صورت من نمی‌گیرم این قیمت‌ها هم این شده و اصلاً ضرورت ندارد من نمی‌گیرم. پرونده را گرفت. من روز بعد می‌رفتم لندن. فرمودند، «من به تو زنگ می‌زنم که به شما بگویم که اعلی‌حضرت.» چون من گفتم هر تصمیمی است به من خواهش می‌کنم فوری بگویید چون فعلاً تصمیم این است که نگیرید حالا اگر می‌خواهند قضیه را من باید بدانم چون من موافق نیستم. به لندن زنگ زدند فرمودند، «نخیر، من هم رفتم اعلی‌حضرت گفتند مسئولیت با وزیر بازرگانی است این‌کار چرا بی‌خودی دخالت تو کارش می‌کنی؟» ببینید این چیزها بود پس که می‌گویم وزیر اختیار داشت. بعد هم پرونده‌ها ماند و بعد هم بخشیدند و تمام شد رفت. ببینید، این مبارزه با گرانفروشی به صورت صرفاً، چون از آن مرحله قیمت بعد درآمد دیگر. یعنی به صورت مبارزه با قدرت‌های اقتصادی بود که خود من تو بانک صنعتی با همه‌شان درست کرده بودیم و می‌دانستم کیست و این‌ها. و جاهایی که گیر می‌کرد من این را تبلیغ کرده بودم که یک ذره تمیز بشود در بخش خصوصی و خوب سودها را من می‌دانستم دیگر. آخر من یک کسی را می‌توانم اسم ببرم که هشتاد درصد سود می‌برد آمده بود آن‌جا گریه می‌کرد که امسال قیمت من را نبردی بالا من ضرر کردم. خوب من که تو بانک توسعه صنعتی بودم وام به خودت دادم، سود تو را دیده بودم چطوری می‌توانی چیز کنی. ببینید مسئله خیلی پیچیده مسئله مبارزه با گرانفروشی رسید به مسئله نقش قدرت‌های اقتصادی در ایران در واقع و سود صنایع چه باید باشد؟ مقداری این مسائل را مطرح می‌کرد.

س- شما این‌جا صحبت کردید راجع به جوان‌ها و فساد و این مسائل در مابرزه با گرانفروشی…

ج- خوب ببینید حالا این‌کار این‌کار، حالا هر کس این هم باز من نمی‌گویم. در کنفرانس رامسر که آن انقلاب آموزشی معاون دربار که به‌اصطلاح سرپرست این گزارش‌ها بود در گزارش گفت، «تنها سالی که در دانشگاه‌ها مسئله نبوده امسال بوده.» برای این‌که خوب این‌ها را من کشیده بودم تو این‌کار. آخر خیلی مسئله بود که دانشجو را بتوانید بیاورید تو رستاخیز. یک وقتی است که شما، ببینید، به حزبی که مسئول هستید به این شکل نگاه می‌کنید که می‌خواهید نیروهای جامعه را در آن بیاورید، خوب این برای من خیلی مهم بود که من بتوانم دانشجو را بیاورم، دائماً آن‌جا بودند. اصلاً یک مدتی همین‌طوری این‌ها تو این ساختمان من گفته بودم بگذارید بیایند همین‌جوری، برای این‌که خوب اگر می‌خواهید از نظر سیاسی نیروها را چیز بکنید…. تنها سالی است که دانشگاه‌ها سروصدا نشد و تورم شدید، نمی‌شد بعد ثابت شد دیگر. تورم با این وضعی که ما داشتیم بایستی حتماً جلویش را بگیریم. حالا این یک مسائلی ناراحتی‌هایی خیلی راجع به آن بحث هست. مثلاً یک کسی همان موقع به من ایراد گرفت، «این‌کاری که تو می‌کنی به جایی که بگذاری وحدت دانشگاه و بازار درست بشود دانشگاه را در برابر بازاری‌ها قرار دادی.» خوب، با این اتفاقاتی که افتاد کاشکی بیشتر از این این به‌اصطلاح مانع همکاری که این نتیجه‌اش بشود مملکت نابود بشود. درست است دیگر این یک جنبه‌اش این بود.

س- یکی از این چیزهایی که…

ج- حالا جنبه منفی که دارد می‌گویند شما بازاری‌ها را ناراضی کردید، این هم یک جنبه‌اش هست می‌گویند.

س- می‌گویند که شما باعث شدید که جوان‌ها را کشاندید به بازار و به مبارزه با گرانفروشی و این‌جور کارها، نه تنها آن جوان‌ها را فاسد کردید بلکه عده‌ی زیادی از مردم را هم ناراضی کردید که این‌ها کمک کردند به جریان انقلاب. به نظر شما تا چه حد حقیقت دارد این مسئله؟

ج- نه، اولاً بخواهید که از این‌که جوان‌ها رفتند تو بازار که آخر از دو راه خارج نیست: یا این‌ها همکاری کردند یا مخالف بودند. خوب، اگر به چیز نگاه کنی این‌که همکاری که نبود وقتی که کنترل قیمت‌ها می‌رفت در بازار این دوتا یکی نمی‌شدند که، برعکس ایرادی که آن‌موقع آن‌هایی که تو کار سیاسی بودند خوب من هم یک مقدار همیشه متوجه این جنبه‌ها بودم یکی به من ایراد می‌گرفت، «آقا، تو بازار را در برابر دانشگاه قرار دادی در حالی‌که این‌ها باید یکی باشند برای مبارزه سیاسی.» پس این جنبه‌اش که این است. جنبه‌ی دومش می‌گوید مغازه‌دار را ناراضی کردی. حتماً او از کنترل قیمت‌ها خوشش نیامد ولی مسئله را توجه ندارد که جامعه ایران فقط از مغازه‌دار درست نمی‌شود. یکی از عللی که همیشه در ناآرامی به‌اصطلاح سیاسی نارضایتی سیاسی مهم است قیمت‌ها است و مسلماً… من یک داستانی این‌جا به شما بگویم شما اگر تلویزیون را نگاه کردید، حالا این هم چون تعریف کردم بگویم. هفته سوم بود مبارزه با گرانفروشی، من گزارش قیمت‌ها را برده بودم پیش اعلی‌حضرت خوب قیمت‌ها واقعاً متوقف شده بود و ایستاده بود. گاهی می‌گویم این صحبت‌های سیاسی را من همیشه سعی می‌کردم یک مقدار بحث کنم. به اعلی‌حضرت فرمودم، «اعلی‌حضرت تلویزیون نگاه می‌کنند یا نه؟» فرمودند، «برای چه؟» گفتم، «قربان اگر نگاه می‌کنید یک مطلبی هست.» گفتند، «نگاه می‌کنم.» گفتم، «قربان این مبارزه با گرانفروشی یک نتیجه سیاسی دارد و آن این را نشان می‌دهد اگر مردم را تو جریان بگذاریم و نتیجه ببینید می‌شود از این‌ها استفاده کرد.» گفتند، «چطور؟» گفتم، «قربان، هفته اول تلویزیون مبازره با گرانفروشی، به مردم وقتی می‌گویند مبارزه با گرانفروشی بی‌علاقه اصلاً جواب نمی‌دهند. هفته دوم وقتی که هر شب مصاحبه می‌کردند به‌اصطلاح بچه‌های تلویزیون مردم علاقه‌مند شدند و شروع می‌کنند به بحث کردن. هفته سوم مردم تأیید می‌کنند.» پس این جنبه که ناراضی درست کردیم و راضی، حتماً ناراضی درست کردیم ولی یک جنبه متبتش. حالا بعد دیگر به دلایلی این به شکل باز کالا به قدر کافی نیامد. چون این پایه‌اش وفور کالا بود یعنی شما اگر مبارزه با گرانفروشی بکنید کالا نرسانید اصلاً با شکست مطلق. یعنی آن روزی که پایه‌ی این‌کار را کشیدند اولاً ادامه دادیم غلط بود. دوم این‌که مقدار کالا به طور وفور نریختیم باز هم پایه‌اش لق شد از این راه نمی‌توانست نتیجه بگیرد. آخر یک سیاست یک شرایطی دارد. می‌گویم من این برنامه را با جنبه‌های مختلفش می‌گویم که بنده طرفدارش نبودم پیاده کردم. ممکن است ایراد به من بگیرید اگر موافق نبودی چرا ماندی؟ این یک حرفی. ولی من از نظر روشن کردن زمانش محدود بود، وفور کالا پشتش بود، بعد هم یادتان نرود من سوابقی که با صاحبان صنایع داشتم درعین‌حال که این کارها را می‌کردم دائماً می‌رفتم اتاق صنایع یا به طور خصوصی سعی می‌کردم این‌ها را دلداری بدهم که آقا این صلاح همه‌مان هست که این‌کار یک مدتی قیمت‌ها چیز بشود. من دائماً هر ماه یک دفعه اتاق صنایع بوم جلسه می‌گذاشتم سعی می‌کردم که از این بحران بگذریم. در هر صورت هیچ‌کس نمی‌تواند حرف بزند ۵/۱ شده بود تورم ایران آن سال. دلیلش هم خیلی روشن است برای این‌که مارجین سود ایران خیلی بالا بود بنابراین شما می‌توانستید این را برای یک مدتی تثبیت بکنید یا حتی یک جاهایی بیاورید پایین بدون این‌که به‌اصطلاح پایه‌های اقتصادی لق بشود.

س- شما آقا در حزب ایران نوین هم شرکت داشتید؟

ج- نخیر، من هیچ‌وقت.

س- آقای دکتر مهدوی، یکی از مسائلی که زیاد صحبت می‌شود راجع به دوران نخست‌وزیری آقای هویدا این است که در آن زمان اصولاً برنامه‌ای تنظیم شد و اجرا شد به منظور صنعتی کردن ایران و همراه با آن که از قبل هم اصلاحات ارضی صورت گرفته بود منجر شده بود در واقع به نابود شدن دهات و تغییر دموگرافی ایران در نتیجه ایران در واقع از یک کشور تولید کننده مواد غذایی که لااقل خودش را می‌توانست اداره بکند و یک مقدارش را هم صادر بکند تبدیل شد به یک کشور واردکننده مواد غذایی. یعنی نه‌تنها در واقع به آن صورت که شاید منظور نظر بود صنعتی نشد بلکه کشاورزی ایران هم نابود شد. پاسخ شما به این جریان چیست؟

ج- ببینید شما باید اقتصاد ایران را قبل از افزایش نفت ۷۳ ارزیابی کنید یکی هم بعد از افزایش نفت. چیزی که ما خوب می‌دانیم این است، حالا چندتا رقم برای این‌که بحث روشن بشود، اگر ارقام شهرنشینی را در ۴۲ بگیریم که موقع اصلاحات ارضی است اگر اشتباه نکنم در حدود ۱۲ میلیون ما شهرنشین داریم و ۱۲ میلیون ده نشین. روزی که رژیم رفت از ۳۶ میلیون جمعیت تمام افزایشش آمده تو شهرها یعنی یک ۱۲ میلیون شهرنشین پیدا کردیم، اگر اشتباه نکنم رقم‌ها درست باشد باید چک کرد، ولی در این حدود است. اقتصاد ایران قبل از این‌که افزایش نفت مطرح بشود چه از نظر تورم، تورمش یک تورم خیلی معقول تمام دوره‌ی ۷۳، قبل از ۷۳ مثلاً تا ۶۰ از ۶۵ بگیرید تا ۷۳ یک تورم خیلی معقولی بود. تعادل اقتصادی ایران با هم می‌خواند یعنی شما یک رشد نسبی اقتصادی دارید در این چهارچوب یک نرخ رشد کشاورزی نسبی هم دارید. به عبارت دیگر ارقام واردات شما از نظر کالای کشاورزی آن‌جور به چشم نمی‌خورد که چیز باشد. شما در حدود هفتصد هشتصد هزار تن گندم دارید، گمان کنم سالیان خوب روغن‌نباتی شهرنشینی افزایش داد، دانه‌های روغنی که ما نداریم، آن را وارد می‌کنیم، پنبه شما مرتب افزایش پیدا کرده، چغندر شما یعنی شکر شما همه‌چیز افزایش پیدا کرده، یعنی یک تعالی در خودش هست. بحثی که شما کردید از یک جا شروع می‌شود بعد از ۷۳، ۴۷. این بحث آخر یعنی چه؟ اولاً چه اتفاقی افتاد، درآمد نفت شما از دو میلیارد رفت به بیست میلیارد. یعنی اقتصادی که بخش نفتش دو میلیارد می‌داد یک‌دفعه بیست میلیارد داد و سیاست اقتصادی چه بود؟ که این بیست میلیارد را خرج کند، حالا من نمی‌دانم که کسانی که این حرف‌ها را می‌زنند به جای این‌که ما بیاییم بنشینیم ببینیم که ارقام کالاهای کشاورزی به من نشان بدهند، که گندم مصرفش این‌قدر این‌قدر تولیدش آمده پایین، پنبه این‌قدر آمده پایین، چغندر این‌قدر آمده پایین، شیر این‌قدر آمده پایین، گوشت این‌قدر آمده پایین، میوه این‌قدر آمده پایین. اگر این را به من نشان دادند بنده می‌گویم کشاورزی نابود شده. اما به دلیل این‌که من بیست میلیارد پول ریختم تو اقتصاد ایران مصرف گوشت من از، فرض کنید، سیصد هزار تن رفته به چهارصد هزار تن، نمی‌دونم، مصرف میوه من یکدفعه دو برابر شده برای این‌که پول دست مردم خرج کردند این‌که استدلال نمی‌شود که کشاورزی نابود شده، این معنی ندارد. یعنی در هیچ جای دنیا در هیچ شرایطی افزایش تولید کشاورزی نمی‌تواند همگام افزایش درآمدی باشد که از محل نفتتان به دلیل چند برابر شدن قیمت در یک کشور رسیده. پس بنابراین اگر می‌خواهید بحث این را با من بکنید که کشاورزی نابود شده من فقط حاضرم رو رقم‌ها بحث بکنم ولی نه رو این حرف‌ها که ما کسری آوردیم، ما حتماً کسری می‌آوریم. اگر فردا درآمد نفت از بیست می‌رفت چهل ما باز این را می‌ریختیم تو اقتصاد خوب، مصرف سیب و گلابی و همه‌چیز می‌رفت بالا، قند و این‌ها، همه این‌ها رفت بالا. بنابراین شما این مسئله ببینید خیلی مهم است این افزایش درآمد. این از نر اداره مملکت فوق‌العاده مهم بود. شما یک تجارتخانه اگر در سال دو میلیون حجم کار داشته باشید یکدفعه بیست میلیون بشود با همان مدیریت نمی‌توانید اداره‌اش کنید باید مدیریت‌تان را تطبیق بدهید، آدم‌های‌تان را تطبیق بدهید. اقتصاد ایران هم مسئله‌اش از نظر اقتصادی، چه از نظر سیاسی، چه از نظر اجتماعی این بود که یک مملکت دو میلیاردی یک‌دفعه بیست میلیارد پول ریختند تو اقتصاد. خوب معلوم است که ما واردکننده کالاهای کشاورزی شدیم. من هر کس می‌خواهد بیاید با من بحث کند به من ثابت کند، از ۱۳۴۲ را پایه می‌گیریم، که گندم، پنبه، چغندر، میوه، پنیر، کره این کالاهایی که ما می‌گوییم به‌اصطلاح مصرفی این‌ها تولیدش آمده پایین. اگر برای من رقم آورد هر جای دنیا خواستید جلسه بگذارید بنده در اختیار شما هستم چون من هم روشن بشوم چون من رقم‌هایی که دارم با این‌ها نمی‌خواند. پس بنابراین باز تکرار می‌کنم از کسری مواد کشاورزی استدلال نابودی کشاورزی را نمی‌شود کرد. همه‌چیز مساوی بله ولی نه در یک شرایطی که با ۱۹۷۳، ۱۹۷۴ شما درآمدتان ده برابر می‌شود و این را می‌ریزید تو اقتصاد. ببینید، من یک رقم به شما می‌دهم اصلاً این از هر رقمی گویاتر است اگر یک‌جا بحث شد. واردات برنج ایران ما در حدود نهصد هزار تن برنج مصرف می‌کردیم، همان ۱۹۷۴ قبل از این‌که این پول برود تو اقتصاد ایران ماکزیمم هم پنجاه هزار تن برنج وارد می‌کردیم قیمت برنج هم معقول بود همه‌جا هم بود همان پنج شش تومن، یک سال بعد از این‌که من تو وزارت بازرگانی بودم وقتی این پول‌ها، چون وقتی من آمدم این پول‌ها خرج شده بود شروع شده بود تو اقتصاد، یک سال بعد من مجبور شدم چهارصدهزار تن برنج بیاورم تا بتوانم، با این‌که تولیدمان هم رسید به نزدیک ی کمیلیون تن تا بتوانم قیمت‌ها را حفظ کنم. حالا این چون من چهارصد هزار تن وارد کردم این دلیل این‌که کشاورزی نابود شده یا دلیل شده که تقاضا را من خودم بردم بالا اگر می‌خواهم قیمتش را نگه دارم باید تأمین کنم. این برنج در تمام این کالایی که من گفتم صدق می‌کند. حالا شما بگویید تو کشاورزی بیشتر می‌شود کار کرد و می‌توانستیم نرخ آن رشدمان را بیشتر بکنیم. توجه درست نکرد، این‌ها همه درست ولی دیگر راجع به نابودی کشاورزی جنبه‌ی شوخی دارد با ارقام اگر با ارقام بحث بخواهیم بکنیم، من حاضرم هر وقت باشد.

س- نظر شما در این باره که خودتان الان اشاره کردید که به کشاورزی آن توجهی را که باید می‌شد نشد چیست؟

ج- بله، من فکر می‌کنم ما می‌توانستیم. ببینید، اتفاقاً من وقتی آمدم وزارت بازرگانی به یک مسئله‌ای که برخوردم عدم تعادل قیمت‌های کشاورزی بود و اگر رجوع کنید حتماً بیشتر ما می‌توانستیم بکنیم، جا داشت. مثلاً همین یک دوره خیلی محدود که من آن‌جا بودم مثلاً چای و چغندر و گوشت و شیر و همه این‌ها را من بردم بالا، درست تو دوره تثبیت قیمت‌ها من این‌ها را بردم بالا برای این‌که این تعادل من حس می‌کردم این تعادل را باید به‌اصطلاح حفظ بکنیم. گفتم من نمی‌گویم هر کاری لازم بوده شده به‌هیچ‌وجه. ولی من خواستم بگویم که به‌اصطلاح مسئله در این افزایش قدرت خرید است نه در عقب رفتن تولید کشاورزی.

س- آقای مهدوی، ممکن است از حضورتان تقاضا کنم که تاریخچه تشکیل حزب رستاخیز را برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- تا آن حدودی که من تو این جریان بودم حالا هر چه یادم هست می‌گویم. اولاً من وقتی وزیر بازرگانی شدم یک‌دفعه آقای هویدا به من گفت، «باید بیایی تو کارهای، چون می‌بینم چیز مردمی داری باید بیایی تو کارهای حزبی.» من به او گفتم که من به‌هیچ‌وجه در حزب… اصلاً فعالیت سیاسی و تجربه دارم علاقه‌مند نیستم و این‌جا هم که آمدم وزیر بشوم کارم هست دوست دارم و کار اقتصادی. کار سیاسی یک دفعه ما کردیم بس مان است به آن معنی سیاسی در حزب ایران نوین هم اصلاً. او هم دیگر هیچ‌وقت به‌اصطلاح چیز نکرد. یک‌دفعه به من گفت، «من می‌خواهم تو را ببرم باید بیایی تو تلویزیون. سر همان کار نفت طرز صحبتت و این‌ها ما سنجش افکار کردیم مثبت بوده.» گفتم من تو این‌کار سیاسی نمی‌آیم، حزب ایران نوین اصلاً و کنگره‌شان هم که تشکیل شد می‌دانید قبل از این‌که به‌اصطلاح رستاخیز تشکیل بشود چند ماه قبل کنگره حزب ایران نوین بود. من اصلاً آن‌جا به‌هیچ‌وجه شرکتی هیچی. این گذشت و هیچ‌وقت مسئله حزبی اصلاً مطرح با من نکرده بود آقای هویدا تا این‌که یک شب تو هیئت دولت یک اشاره‌ای شد که یک تحولات سیاسی خواهد بود و فردا احتمالاً مسئله‌اش مطرح می‌شود. حس من این است که خود هویدا هم زیاد به‌اصطلاح انتظار اصلاً این موضوع رستاخیز را نداشت برای این‌که می‌گویم به دلیلی که من می‌گفتم من تو ایران نوین اصلاً نمی‌خواهم کار سیاسی کنم بنابراین این مسئله یک‌جوری با مردم تماس و همکاری با هم مطرح می‌شد، با هم صحبت می‌کردیم. رستاخیز را که اعلام کردند که قرار است تشکیل شود دهم، تا آن‌جایی که من یادم هست، اسفند بود. من ۲۱ اسفند قرار بود یکی از معاونینم را، آقای عروضی را به‌عنوان معاون معرفی بکنم. اتفاقاً هم چهار روز قبلش من وزارت دربار بودم پیش وزیر دربار علم از من همین جور پرسید، «نظر شما راجع به این تشکیلات جدید حزبی چیست؟» من هم همین‌طوری فقط گفتم والله دیشب یک مطلبی خواندم که اصلاً خنده‌ام گرفت. گفت، «چه خواندی؟» گفتم که دیشب تو روزنامه نوشته که فراکسیون ایران نویس فی‌المجلس اعلام کرد شد فراکسیون رستاخیز و نمی‌دانم یک چیزی هم اعلان کرد. این چیست؟ این هم از اول که می‌خواهند این حزب را هم خزابش کنند معلوم می‌شود. از اول اگر قرار باشد خود ما اعلام کنیم که این اصلاً معنی ندارد. آقای علم به من گفت، «بسیار خوب دیگر چه فکر می‌کنی؟» گفتم آقای علم، عین جمله، من اصلاً به کار سیاسی علاقه‌مند نیستم من الان این‌قدر کار ریختند رو دست من تو این وزارتخانه که دیگر وقت این چیزها را ندارم. گفت، «همین حرفی را که زدی من می‌روم به شاه می‌گویم.» گفتم خوب مسخره است، من یک مطلبی گفتم که مسخره‌بازی است وقتی تو مجلس می‌گویند فی‌المجلس ما شدیم فلان. هیچی، این تمام شد ما دیگر هیچ خبری نداشتیم. حالا درست یازده روز بعد از اعلان رستاخیز است. من وقتی که عروضی را بردم. معرفی کنم اعلی‌حضرت فرمودند، «شما بمانید.» من هم ماندم. بعد گفتند، «کار شما خیلی زیاد می‌شود.» گفتم من عادت دارم به کارکردن، هر کار اقتصادی باشد می‌کنم، گفتند، «نه، ما تصمیم گرفتیم که شما بشوید قائم مقام حزب.» این ده روز بعد از این‌که رستاخیز اعلان شد. خوب، من هم گفتم هر جور که امر می‌فرمایید. آمدم بیرون. هیچی البته هنوز عاصلا اسم من هیچ جا نبود برای این‌کار و درست ۳ ماه بعد اسم من هم درآمد همه تعجب کردند برای این‌که هیچ‌چیز نبود من از سه ماه قبل می‌دانستم. حالا، ولی این داستان مراحل زیادی دارد. من شب رفتم خانه، اگر اشتباه نکنم، داریوش همایون بود مهمانی بود آقای نخست‌وزیر هم آن‌جا بودند. گفتم قربان اعلی‌حضرت فرمودند که من بشوم قائم‌مقام حزب. گفتند، «بله اطلاع داریم، شما صبح بیا پیش من.» بعد هیچی ما صبح رفتیم پیش هویدا، صبح زود هم بود، و گفت، «بنشینید.» گفت، «می‌خواهم از شما بپرسم چه می‌خواهی تو آمدی تو دولت از این به بعد؟» چند دفعه به من گفت. گفتم، آقای هویدا من می‌خواهم نخست‌وزیر بشوم. گفت، «ببین، یک راه حزبی دارد یک راه دولتی.» من گفتم نه آقا من کار حزبی نمی‌خواهم، تو دولت با شما هستم دیگر، این راه هم این. گفت، «خیلی خوشحال شدم بنابراین من و تو این را این‌جا تشکیل می‌دهیم، سروصورت می‌دهیم از حالا هم فکر یک کسی را می‌کنیم که بعد بیاید دبیرکل بشود تو هم که بعد با من می‌مانی تو دولت. گفتم بله من بیشتر ترجیح می‌دهم، کار حزب و این‌ها زیاد چیز… گفت، «خیلی خوب، ولی فقط صحبتش را نگو هیچ‌کس نباید بداند تا این‌که این تشکیلات را بدهیم و فلان این‌ها تو هم کاملاً بمان در سایه.» خوب، این دیگر آن مراحلش بود که نمی‌دانم پانصد نفر را دعوت کردند و آن پانصد نفر اساسنامه تصویب کردند و تا این به‌اصطلاح آن شورای مرکزی بعد آن‌ها انتخاب کردند و از شورای مرکزی هیئت اجرائیه تشکیل شد، رئیس هیئت اجرائیه آقای دکتر آموزگار شد و جناح تشکیل شد و بعد هوشنگ انصاری بعد از مدتی اسمش آمد به‌عنوان جناح دوم و من هم در همان خرداد دیگر که وقتی هیئت اجرایی همه کارهایش شد و این‌ها به‌اصطلاح شورای مرکزی و هیئت اجرایی جا افتاده بودند و این‌ها اعلام کردند که منهم قائم‌مقام دبیرکل.

س- به رأی هم گذاشته شد آقا این؟

ج- قائم‌مقام دبیرکل رأی نداشت، احتیاجی به رأی نداشت برای این‌که دبیرکل انتخاب می‌کرد.

س- دبیرکل را انتخاب کرده بودند؟

ج- دبیرکل را شاه تعیین کرده بود دیگر که تا بعد کنگره تشکیل بشود و آن کارها دیگر چون قرار بر این بود که این تشکیلات موقت که به‌اصطلاح آن پانصد نفر بودند که شورای مرکزی و هیئت اجرایی بعد حزب ترتیب بدهد کنگره‌اش تشکیل بشود که آن کنگره بعد بیرکل را انتخاب می‌کرد. خوب، این وقتی که قرار شد که دیگر حزب تشکیل بشود به‌اصطلاح خوب یک مقدار بحث سر این بود که خوب چه نوع تشکیلاتی یعنی اصلاً این حزب یک حزبی به چه معنی است؟ ببینید، یک حزبی، آن بحث‌هایی که آن‌موقع مخصوصاً من با هویدا داشتم که خوب این را ما چطوری می‌خواهیم پیاده بکنیم. برای این‌که چیزی که مشخص بود صحبت از این بود که این جناح دارد. وقتی جناح صحبت بود من معتقد بودم که پس به مفهوم حزب، اگر بخواهم نمونه بزنم مکزیک بود مکزیک یک حزبی بود بنابراین به حزب رستاخیز من به صورت حزبی نگاه می‌کردم که یک طاقی بود که زیر این طاق در چهارچوب آن چیزی که می‌شد جریانات فکری مختلف بتوانند پرورش پیدا بکنند و بحث بکنند و به‌اصطلاح تا می‌شود و سمت فکری به آن داده بشود و حس من هم از صحبت‌هایی که با اعلی‌حضرت داشتم در آن‌موقع این‌که این مورد نظر بود مخصوصاً که می‌فرمودند، «خوب دوتا جناح.» خوب وقتی دوتا جناح هست یعنی عملاً یک مقدار فکرهای مختلف. یعنی هیچ‌وقت به حزب رستاخیز به صورت یک حزبی فاشیستی یا کمونیستی نه ما نگاه کردیم و نه تشکیلاتش را دادیم بنابراین وقتی که راجع به یک حزبی صحبت می‌کنید باید روشن باشد کدام یک حزبی و چه‌جور؟ بنابراین شما اگر به رستاخیز نگاه کنید به‌هیچ‌وجه به مفهوم یک حزبی کشورهایی که فرض کن در آفریقا داریم، یا یک حزبی که در سیستم فاشیستی دارید یا در سیستم مارکسیستی نیست. نه تشکیلاتش این است یعنی حوزه بندیش نه به صورت آن احزاب است، نه از نظر سازمان‌هایش به آن شکل هست. بنابراین این را ما همیشه سعی کردیم تا آن‌موقعی که من بودم. تا آن حدود که من بودم قضاوت می‌کنم و به این شکل پیاده بکنم. این نتیجه‌اش چند چیز بود: یکی این‌که به‌هیچ‌وجه عضویت حزب اجباری نبود. آن اول که حزب تشکیل شد آن‌موقع که اول من چیز نبودم خوب گفتند همه عضو حزب رستاخیز هستند. همه هم رفتند اعلان کردند و اسم نوشتند… بعد که من آمدم و تشکیلات حزب را قرار شد پیاده کنم اولین کار ما این بود که آن حزب ایران نوین و حزب مردم خلاصه این‌ها را جمع بکنیم به‌اصطلاح آن‌ها را تشکیلات‌شان را خودشان جمع کنند و ما یک تشکیلات جدید بدهیم. بنابراین اول مسئله‌ای که به حوزه رسیدیم مسئله عضویت اجباری مطرح شد. صددرصد من مخالفت کردم و قبول کردند. بنابراین به‌هیچ‌وجه شما مجبور نبودید عضو حوزه رستاخیز بشوید.

س- راجع به آن اعلام معروف شاه چه می‌گویید.

ج- کدام؟

س- که می‌گفتند، «هر کسی در ایران یا بایستی عضو حزب بشود یا این‌که خرابکار است باید برود زندان، یا از این مملکت برود بیرون.»

ج- توجه بفرمایید، این یک اعلان کلی شد. روزی که ما تشکیلاتی خواستیم مجبور نکردیم کسی عضو تشکیلات باشد چون ممکن بود شما عضو رستاخیز باشید تو خانه‌تان باشید. ولی بحث سر این بود که آیا تمام افراد باید بیایند تو حوزه‌های رستاخیز یا نه؟ یعنی عضویت اجباری. اصلاً نبود. شما به‌هیچ‌وجه مجبور نبودید در حوزه‌ی رستاخیز عضویت داشته باشید بنابراین می‌گویم این موضوع یک حزبی چون من خیلی راجع به این مسئله در حدود برای این کنگره و این‌ها من از ۱۶۸ شهرستان ایران ۱۳۰ تای آن را رفتم، نشستم با این مردم صحبت کردم، حالا در آن حدودی که، همه‌جا هم می‌گفتم بیایید این میکروفون تضمین من آزاد بحث بکنیم که این بحث را چیز بکنیم. بنابراین آن جنبه اجباری که عضویت حوزه همان اول تصمیم گرفته شد نباشد. این یک تصمیم خیلی… یکی این. یکی این‌که حوزه به‌هیچ‌وجه به صورت حوزه احزاب بسته نبود برای این‌که آن‌جا می‌دانید سیستم حوزه‌های مخلوط است که این‌طور بهم ارتباط پیدا می‌کند، این‌جا عضویتش خیلی بیشتر بود. بنابراین بعد هم بیشتر به صورت احزابی درمی‌آمد که جنبه جمعیت دارند، احزاب تشکیلاتی بسته، جمیعت. دوم این‌که می‌گویم خود رستاخیز سعی، تا آن‌جا که می‌شد، به صورت یک طاقی باشد که زیر این افکار سیاسی مختلف بشود. بنابراین رو این فرضیات بود که من شروع کردم. کاری که، می‌دانید خوب من یک مقدار تجربه تو کارهای حزبی از جوانی داشتم. من کاری که کردم برای این‌که به‌اصطلاح یک قیافه جدید چون حزب در ایران مردم زیاد به چشم خوب به آن نگاه نمی‌کنند حالا هر دلیلی دارد. اصلاً چیز حزب زیاد مثبت نیست در جامعه ایران. ما برای هر استانی یک دبیر داشتیم اغلب این دبیران اگر شما بروید نگاه کنید افرادی گذاشتیم که کوچک‌ترین فعالیت حزبی ـ سیاسی گذشته نداشته باشند. این نه برای این بود که به‌اصطلاح می‌خواستم آدم ناوارد بگذارم ولی وقتی که من در شیراز رئیس کارخانه تلفن سازی، مهندس محیط را گذاشتم این اصلاً تو شهر اثر گذاشت که این چطور؟ یعنی این آدم (؟؟؟) این مثل یک آدمی بود تحصیلکرده مدیر. می‌دانید یک مقدار از این، می‌گویم من با هفتصد تا استاد دانشگاه مصاحبه کردم و یک مقدار از این تیپ‌ها اصلاً چیز حزبی نبودند من آورده بودم تو رستاخیز که اصلاً حاضر نبودند نه به‌اصطلاح فعالیت سیاسی داشتند. این اولین‌بار بود اگر شما به چیزها نگاه کنید. تا من بودم من به هیچ‌کس حقوق ندادم، نه ماشین دادم و نه حقوق. هر کس می‌آمد می‌گفتم علاقه خودت را باید جای دیگر تأمین کنی چون حقوق بگیری تو حزب آن سوابقی که گذشته داشت چیز نبود. یعنی قضاوت راجع به رستاخیز در آن حدود باید باشد که نه شما بگویید اگر من بیایم ادعا بکنم که من دموکراسی درست کردم که اصلاً معنی ندارد پس بنابراین ما تو چهارچوب سیاسی مشخص می‌خواهیم ببینیم که این سازمان به کجا کشید و این‌ها. بنابراین آن‌جا آقای دکتر آموزگار و آقای انصاری دوتا رئیس جناح بودند که هرکدام‌شان خود می‌گویم از بالا شروع شده بود، همه وزرا نصفش این‌جا، نصفش آن‌جا و این‌ها یک فعالیت‌های secte جناحی می‌گفتند که فکری باشد. خود سازمان مرکزی هم که آقای هویدا بود که ایشان نخست‌وزیر بودند خوب خیلی گرفتار بودند خیلی به‌اصطلاح کارهای اجرایی و همه این چیزهایش را من بیشتر با این‌که وزیر بازرگانی هم بودم آن‌جا انجام می‌دادم. تا این‌که ما به‌اصطلاح آن تشکیلاتی را که قرار بود پیاده کردیم یعنی آن چیزی که به‌اصطلاح شبکه حوزه در شهرستان‌ها در استان‌ها. می‌گویم، من خیلی همه این‌جاها خودم رفتم و من فکر می‌کنم اگر من ترجیح می‌دهم حالا اگر اطلاعاتی راجع به حزب باشد با کمال میل من در اختیار اگر سؤال باشد. ولی قضاوت می‌گویم در آن چهارچوب است مخصوصاً که به جایی نرسید. یعنی به جایی نرسید که تا آن حدود کن کنگره تشکیل شد که هویدا استعفا داد با این‌که خوب مسلم است نه به دلیلی که… به دلیل فعالیت من و شناختی که من از تمام افراد داشتم خوب اگر می‌گذاشتند حتماً من از رأی انتخاب می‌شدم ولی خوب اعلی‌حضرت تصمیم گرفتند که دکتر آموزگار به‌اصطلاح دبیرکل بشود چون مسلم آن پایه نخست‌وزیری بود از حزب اصلاً، حالا این سبک کار انتخاب شده بود. یک قسمت به شما این هم را بگویم من دیگر وقتی که آقای هویدا رفت من هم از حزب رفتم کنار تا این‌که آقای دکتر آموزگار نخست‌وزیر بود. بعد از ایشان دبیرکل شدند، بعد نخست‌وزیر شدند و اعلی‌حضرت چون فرموده بودند این دوتا باید از هم جدا بشود، دکتر باهری شد دبیرکل، آن موقعی که آموزگار نخست‌وزیر بود. خوب من دیگر با حزب کاری نداشتم تا این‌که روزی که، من این را فقط می‌گویم از نظر تاریخ، اعلی‌حضرت از سفر آمریکا برمی‌گردد در فرودگاه به دکتر آموزگار و وزیر دربار که هویدا است می‌فرمایند، «مهدوی را برگردانید دبیرکل حزب بکنید.» من که خبر نداشتم شب وزیر دربار به من زنگ زد گفت، «یک مقام مهمی برایت پیش‌بینی شده و نخست‌وزیر با شما تماس می‌گیرد و تو هم بحث نکن بگو هر جور که اعلی‌حضرت می‌فرمایند.» نگفتند به من چیست اصلاً ولی تو صحبت به من فهماند که به‌اصطلاح من از قبل فهمیدم که حرب است، بعد روز بعد من دیدم دکتر آموزگار نخست‌وزیر بود زنگ زد به من که یک دقیقه بیا ببینمت. خوب خیلی هم لطف به من داشت. رفتم اتفاقاً دو روز بعد از آن رأی آن دادگاه معاونین من بود گفت، «خوب، من از روز اول به اعلی‌حضرت گفته بودم تو این پرونده هیچی نیست، در فرودگاه هم گفتم خوب اعلی‌حضرت همان‌جور که گفته بودم رو سفید شدند برای این‌که تبرئه شدند چیزی نبود.» بعد از من پرسیدند که «خوب حالا برنامه‌ات چیست؟ از کار دولتی زده شدی؟» گفتم این حرفه من است، آدم که از حرفه‌اش زده نمی‌شود. و خوب از من پرسیدند، «می‌خواهی بیایی تو دولت یا حاضری برگردی بح حزب؟» گفتم آن حزب مثل آش داغ شده شده دیگر، من فکر نمی‌کنم. من فکر می‌کنم بیشتر به درد شما اگر بخواهید می‌خورم. چون همان‌موقع بود که مسائل سیاسی مطرح می‌شد. گفتم من می‌توانم به عنوان کار سیاسی برای شما بلکه مفید باشم ولی خوب اگر آن هم امر است اشکالی ندارد. که بعد آقای دکتر آموزگار خوب اگر از ایشان بپرسید چه شد که رفتند ایستادند و گفتند من هر دو را می‌خواهم دلیلش که خوشبختانه حالا بعد دیگر موضوع منتفی شد دیگر. دلیلی که رفتند ایستادند برای این‌که قرار بود که این دوتا از همدیگر جدا بشوند.

س- من در رابطه با همین موضوعی که الان دارید توضیح می‌دهید می‌خواستم از شما بپرسم که اصولاً رابطه حزب و دولت چگونه تعیین شد در ابتدای کار. یعنی حزب قرار بودجه نقشی داشته باشد و دولت چه برنامه‌ای و چه نقشی داشته باشد؟ آیا قرار بود که مثلاً برنامه دولت را حزب تصویب بکند به دولت دیکته بکند؟

ج- نه، ولی در ابتدا قرار بر این بود که نقش حزب نسبت به دولت خیلی قوی باشد یعنی تا این حد می‌دانید نقش نظارت. بنابراین آن نقش را که… خوب ما تو حزب یک قسمت نظارت درست کرده بودیم در ابتدا. واقعاً می‌خواستند به‌اصطلاح که حزب نظر بدهد، یک نوع نظارت بکند بر کارها یک مقدار باشد. دوم این‌که مسئله‌ای در یکی دو مورد پیش آمد اول که بعد البته یک مسائلی پیش آمد و آن این بود که موضوع که بتواند مستقیم از کارمندان دولت نظر بخواهد سؤال جواب بکند… استاندار. می‌دانید یک مسئله‌ای هست این‌جا و آن این است این بالاخره درعین‌حال که نخست‌وزیر دبیرکل حزب بود ولی مقداری از کارهای اجرایی و تمام این مسائل را دلیل زمان هم بود که نداشتند به من واگذار کرده بودند بنابراین این تا زمانی که من هستم یک مقدار این فعالیت حزب ارتباط به وزارت من دارد یعنی من هم توسط مثلاً رئیس تلویزیون وقتی آن مسائل پرونده معاونین من پیش آمد هم خودم یک‌دفعه رفتم به اعلی‌حضرت فرمودم که این حزب مال اعلی‌حضرت است، من که آن‌جا مسئولم این‌جور که مرا دارند می‌کوبند خوب این صدمه می‌زند به حزب. اگر اجازه بفرمایید من معاف بشوم که حزب صدمه نخورد. فرمودند، «نه، آن مسائل ارتباط به شما، کارتان را بکنید.» و دستور هم داده بودند که مثلاً تلویزیون دربست در اختیار من باشد. اول که این فعالیت من هست یک دو سه ماه این میان که این گرفتاری را برای من درست کردند خوب من این‌قدر آن‌جا مسائل داشتم گرفتار شده بودم تا این‌که بعد که انتخابات کنگره شد خوب هویدا هم به من گفت، «تو هم یک شانسی هست اگر می‌خواهی. می‌خواهی بروی برای دبیرکلی فعالیت کنی بروم.» و آن‌موقع بود که من حزب را خیلی تو شهرستان‌ها، می‌گویم شش هفت ماه تمام امکانات هم در اختیار من بود و من از این ۱۳۰ شهرستان که رفتم روزی هر کدام این‌ها پنج شش جلسه بحث و نطق و رسیدگی و به‌اصطلاح چیز… این سفرها خیلی مهم بود برای این‌که من تو این شهرستان نیروی سیاسی را با آن مواجهه شدم و من فکر می‌کنم بعد اگر راجع به این انقلاب صحبت کنیم من برمی‌گردم به این مسئله برای این‌که این درست این دوره قبل از این اتفاقی است که من واقعاً هفت ماه تمام ایران تو مردم بودم و یک مسائلی آن‌جا من با آن مواجهه شدم و همین غنی بودن طبقه متوسط تو شهرستان‌ها درست شده بود و این‌ها چه مسائلی مطرح می‌کردند خیلی مشخص بود، این‌ها را هر دفعه من برمی‌گشتم با نخست‌وزیر می‌نشستند که خیلی مشخص بود و روشن بود همه‌جا چه مطرح می‌شود. بنابراین وقتی که این دوره خوب دیگر من هم به‌اصطلاح این فعالیت را می‌کردم که مخصوصاً بعد از این‌که مرا کوبانده بودند آن برای من یک فرصتی بود که یک‌روز هویدا به من قبل از چیز گفت، «حالا نشان بده، باز حاضری بروی تو مردم؟» گفتم که من که ته دلم قرص است مع لوم است که من می‌روم تو مردم، هرجا هم از من سؤال کنند من توضیح می‌دهم که من کردم همان‌موقع که مرا می‌کوبیدند ما هر روز تو مردم بودیم. و خوب من همه مقدمات را چیده بودم و کنگره هم خوب تشکیل شد. حالا می‌گویم آن چهارچوبی که بود بالاخره این چندهزار نفر به‌اصطلاح نمایندگان کنگره آمدند و من حتی در آن کنگره برنامه تمام شهرداری‌ها را، نمایندگان انجمن و این‌ها را هم آورده بودم تو کنگره که آن یک برنامه بعدی داشتم که بعد که خوب من رفتم دیگر منتفی شد. کنگره تشکیل شد. آن‌جا بود که به‌اصطلاح حالا بعد از یک سال و نیم بیشتر هم نبود شالوده‌ی این یک حزبی ریخته شد و این از این‌جا بود که بایستی حالا ادامه پیدا می‌کرد اگر می‌خواست چیز بکند ولی من همیشه تا بودم. تمام مدلی که به آن نگاه می‌کردم مدل یک حزبی مکزیک بود به آن شکل و استنباطم هم این بود که اعلی‌حضرت هم همین را می‌خواهند نه یک چیز بسته یک حزبی فاشیستی یا کمونیستی بلکه یک حزبی باز که ما در مکزیک هم از تو این بلکه بشود یواش‌یواش یک چیزهایی درست کرد. من فکر می‌کنم یک مقاله‌ای هست که خیلی مهم است از نظر، چون یک کسی نوشته که به‌هیچ‌وجه موافق اصلاً، مخبر گاردین لندن است، آن خانم است و اسمش یادم نیست. این شب انتخابات انجمن‌ها آمد چهار ساعت با من مصاحبه کرد و به‌هیچ‌وجه هم با روی موافق مصاحبه نکرد. ولی یک مقاله‌ای نوشته که روز بعد هویدا وقتی مقاله‌اش درآمد مرا صدا کرد گفت، «مصاحبه‌ای که کرده بودی جنبه‌های مثبت و منفی دارد.» گفتم چطور؟ گفت، «بگیر و بخوان. در هر صورت اعلی‌حضرت دیشب به من گفتند انگلیس‌ها هم مثل این‌که قبول کردند که ما این حزب‌مان دارد ریشه پیدا می‌کند.» ولی آن‌جا نتیجه‌گیری که این خانم می‌کند این است که می‌گوید، «رستاخیز به جایی رسیده که اگر می‌خواهد ادامه بدهد یک مقدار اختیاراتش را ساواک واگذار کند، اگر هم نکند که این نمی‌تواند رشد کند.» یعنی می‌دانید این جنبه‌ی بحثی که تو شهرستان‌ها من درست کرده بودم که می‌آمدند آزاد از مدیرکل با هر کسی بخواهند انتقاد کنند. می‌ریختند بیرون، می‌دانید. می‌گویم یک حزبی به آن معنی برای من مطرح بود رستاخیز نه به معنی یک سازمان بسته‌ای که بخواهند چیز کنیم بلکه یک مقدمه که بتواند از این یواش‌یواش یک بحث و حرکت سیاسی بجوشد.

 


روایت‌کننده: آقای دکتر فریدون مهدوی

تاریخ مصاحبه: ۱۰ ژوئن ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۴

 

 

ادامه مصاحبه با آقای دکتر فریدون مهدوی در روز بیست خرداد ۱۳۶۳ برابر با ۱۰ ژوئن ۱۹۸۴ در شهر پاریس، مصاحبه‌کننده ضیاء صدقی.

س- آقای دکتر مهدوی در نشست قبلی ما داشتیم راجع به حزب رستاخیز صحبت می‌کردیم لطف بفرمایید و صحبت را در همان روال ادامه بدهید.

ج- اگر اجازه می‌دهید من سعی کنم یک خلاصه‌ای از این دوره این‌جا عرضه کنم برای این‌که مطالب جزئی و نحوه‌ای که این حزب تأسیس شد و توسعه پیدا کرد زمان خیلی بیشتری لازم دارد. بنابراین من سعی می‌کنم یک ارزیابی از این اقدام اصلاً بکنم. ملاحظه می‌فرمایید که با آن سوابقی که احزاب در ایران داشتند که همان‌طوری‌که دیروز گفتم زیاد مردم با روح مساعد به حرکت حزبی نگاه نمی‌کردند. حالا در چنین شرایطی در کاخ شاه مملکت یک حزبی اعلام می‌شود و این حزب اعلانش به این شکل است که هر ایرانی عملاً باید عضوش بشود یکی از شرایط آن است و اگر هم کسی نمی‌خواهد پس پاسپورت بگیرد و برود. به عبارد دیگر از ظاهر و از ابتدا تمام شرایط یک حرکت حزبی که جنبه اجبایش اقلا از اول به چشم می‌خورد فوق‌العاده کار را مشکل می‌سازد اگر هدف واقعی یک حزب جمع‌آوری مردم با میل خودشان به آن‌ها حس دادن یک مشارکت باشد و برای این که آن‌ها فرصتی پیدا کنند، عقایدشان را مطرح کنند و با طرح این عقاید در سازمان سیاسی این عقاید را به صورت سیاست‌های عملی به تصویب دربیاورند. پس از همان اول این‌جا یک تضادی روبه‌رو هست که از بالا یک چیزی تشکیل می‌شود و انتظار مشارکت مردم است. چه‌جور می‌شد این‌کار را پیاده کرد؟آن روز که من مسئولیت آن‌جا را به عهده گرفتم چند مطلب برای من از روز اول اهمیت داشت. یکی این‌که بعد از که تشکیلات‌های قبلی را، احزاب قبلی را، در واقع جمع کردند نه تبدیل کردند، جمع کردند، برای این‌که حداقل معتقد بودم تو این شرایط باید به مردم این حس را داد که یک چیز جدید است نه دنباله یک جریاناتی است که از قبل بوده. البته خیلی ساده نبود برای این‌که مسلم افرادی که در آن احزاب بودند باز می‌خواستند ادامه بدهند نمی‌شد آن‌ها را کاملاً کنار گذاشت. اعضای مجلس بودند که در گذشته از اعضای حزب. فرض کنید، ایران نوین بودند حالا تو مجلس بودند و مهر رستاخیز به آن‌ها خورده بود. پس ما آمدیم در دو سطح شروع کردیم کار کردن. یکی از راه تبدیل آن نیروهایی که از احزاب دیگر به ما رسیده بود و فعلاً کاریش نمی‌توانستیم بکنیم، این‌ها را ترتیبی بدهیم که جابیفتد به عنوان مهره‌های اقلا جدید یک سازمان تشکیلاتی جدید مثل اعضای مجلس یا بعضی افراد در شهرستان‌ها. اما درعین‌حال از آن اول سعی و کوشش زیادی من کردم که افرادی در این حزب بیایند که کوچک‌ترین سوابق فعالیت سیاسی و شناسایی سیاسی از نظر مردم نداشته باشند. گفتم این برای من کاملاً به این موضوع آشنا بودم که من فلان آقا را بردارم بیاورم یک‌دفعه در یک پست حزبی از من سؤال خواهند کرد که چه صلاحیتی؟ چه سوابقی این آقا دارد؟ این ایراد وارد را من با یک امتیاز دیگر جبران می‌کردم و آن این بود که در جاهایی که شروع کردم این‌کار را کردم مردم به حزب با یک دید جدید شروع کردند نگاه کردن. گفتند این چه حزبی است که مدیر فلان کارخانه یک‌دفعه آمده شده مسئول تشکیلاتیش. یعنی سعی‌ام بود از طبقه مدیران و دانشگاهی‌ها یک مخلوطی کادر حزبی بیاورم تو کار. کاملاً هم واقف بودم که آن چیزی که حرفه‌ای‌ها می‌گویند سوابق سیاسی نداشتند ولی این بلکه بزرگ‌ترین امتیازشان بود وقتی که بعد ثابت شد، وقتی که این افراد به مردم رجوع می‌کردند و از آن‌ها کمک برای کار حزبی می‌کردند همین نو بودن، دست نخورده بودن، یک تیپ جدید بودن، این یک مقدار کشش افراد بیشتر را به ما اجازه داد. چون این هم خورد در همان ابتدای کار به آن مبارزه با گرانفروشی که من آن‌جا توضیح دادم: درست است که یک جوان دانشگاهی وقتی تمام قدرت و اطلاعات برای کنترل قیمت را نداشت ولی جوان فاسد نیست، ممکن است همه‌جا یک چندتا آدم فاسد پیش بیاید ولی این نیروی چندهزار نفری که در اختیار من گرفت از دانشگاه‌ها و یک موقعی طوری شده بود که این حزب رستاخیز که هیچ‌وقت هیچ دانشجویی پایش را آن‌جا نمی‌گذاشت از صبح تا شب این دانشجوها از طبقه بالا تا پایین در حال حرکت بودند و کارت مبارزه گرانفروشی بگیرند و به موازاتی که من اتاق‌های اصناف که آن‌ها را واقعاً مسئول بسیاری از گرفتاری‌های اقتصادی قیمت‌ها می‌أانستم، به دلیلی که هم فروشنده بودند هم کنترلچی که همچین چیزی در دنیا نمی‌تواند چیز باشد این‌ها را یکی بعد از یکی منحل می‌کردم و عمل کنترل را در اختیار این نیروهای جدید که در جاهایی که دانشگاه داشتیم دانشگاه این‌ها را قرار می‌دادم. انتقاد شد که بچه‌ها را انداختند به جان مردم. نه، این بچه‌ها همه در سن و سالی بودند که تمیز بودند، با حرارت کار می‌کردند هیچ تردیدی نیست. ولی اگر آمار آن زمان را بزنید بیرون که هست ملاحظه می‌فرمایید که مسائل واقعاً زیاده‌روی اگر بخواهیم فوق‌العاده کم است، آن سن اصلاً آدم با یک ایده‌آلیسم دیگری کار می‌کند بغض و کینه هم اگر هست یک مخلوطی از ایده‌آلیسم و بغض و کینه است، فقط آدم‌های مریض هستند که صرفاً بغض و کینه دارند تو سن جوانی وگرنه همیشه مخلوط است. پس این دو کار سبب شد که موقعی که حزب ایران نوین و حزب مردم بود یک‌دفعه با این‌که ما با جمع کردن آن‌ها با آن ساخت حزبی از بالا با یک نیروی کاملاً جدید که هیچ‌وقت تو سازمان‌های سیاسی ایران نیامده بود یعنی آنتلکتوئل‌ها، استادهای دانشگاه که می‌گویم در حدود هفتصد تا در اختیار من بود که برای طرح بررسی می‌کردیم و این نیروی دانشجویی که به‌عنوان یک نیروی جدید به این حزب اصلاً یک جششی می‌داد. حالا می‌رفت تو بازار کنترل می‌کرد مسئله هم درست می‌کرد این هم بنده رد نمی‌کنم. ولی در هر صورت جواب من به آن‌هایی که این مسئله را بیش از آن‌که بودش برایش ارزش قائله کردند گفتند عامل عدم رضایت فوق‌العاده شدیدی بود. در این مورد به جای این‌که دانشگاه و بازار در یک جهت از نظر آن‌ها برای مبارزه، باز از نظر آن‌ها باشند دانشگاه با بازار رودرروی هم قرار گرفت، اصلاً نیروی مخالف جامعه این دوتا نیرو اگر بخواهید بگویید (؟؟؟) بود به‌هیچ‌وجه همکاری بلکه جبهه آن‌ها را از هم جدا کرد… این یک. مطلب دوم، این موضوع مطرح شد که کنتزل قیمت ناراضی درست می‌کند. بدون تردید فروشنده ناراضی می‌شود، رئیس کارخانه دیگر قیمت را نمی‌تواند آن‌جور ببرد بالا، توزیع کننده تحت کنترل است و فروشنده جزء هم گرفتار می‌شود. این را حتماً من رد نمی‌توانم بکنم ولی یک مطلبی را می‌گویم که آن‌هایی که جامعه ایران را می‌شناسند وسعت توسعه جامعه ایران را مطالعه کرده‌اند و قبول دارند با من هم عقیده خواهند بود که مقدار رضایتی که در اثر این‌که قیمت‌ها بالا نرفت و حتی افتاد به ۵/۱ ماه یازدهم ماه حتماً آن‌ مقدار عدم رضایتی که در م غازه‌ها و بعضی جاهای بازار به وجود آورده بود آن رضایت مردم آن را حتماً جبران می‌کرد و من نمونه‌اش را خودم وقتی می‌رفتم جنوب شهر از مردم من آن‌موقع می‌دیدم می‌ریختند دور من مردم. اعتراض نبود رضایت بود که قیمت‌ها را زیاد گرفتیم. یک شهر شش میلیون نفری تهران وقتی که وفور کالا تأمین شده بود که شما تمام کالای مصرفی مورد احتیاج مردم را به قیمت رسمی در همه‌جا در ماه دی و بهمن می‌توانستید بخرید. و وقتی که این من می‌رفتم آن‌جا مسلم تعداد افرادی که آن احتیاجات‌شان به قیمت ثابت و پایین تأمین شده بود خیلی بیشتر از تعداد آن مغازه‌دارها با بازاری‌ها بودند که در این جریان ممکن بود، شاید متأسف هم هستم یک ذره هم به آن‌ها زور شده باشد. یک شهر بزرگی مثل شش میلیونی تهران را فقط مغازه‌دار تشکیل نمی‌دهد، این ثابت شد وقتی قیمت‌ها می‌آید پایین رضایت می‌رود بالا، وقتی قیمت‌ها می‌رود بالا رضایت می‌آید پایین. این ارتباط مستقیمی زیادی با این تعداد مغازه‌دارها ندارد. این حرکت در شهرستان‌ها خیلی بهتر آدم مشاهده می‌شد. ببینید دوتا سیاست من. یکی این‌که زمان محدود بود برای شش ماه من اعلام کرده بودم و شروع هم کرده بودم مورد به مورد در مرکز بررسی قیمت‌ها افزایش قیمت می‌دادم و یکی هم وفور بود. یعنی روزی که من رفتم سیاست وفور از بین رفت یعنی آن حداقل را دیگر تو شهر نرساندند، آهن باز قیمتش رفت نمی‌دوم به چی، گوشت رفت قیمتش چی پیدا نمی‌شد یعنی سیاست وفور آن از بین رفت و زمانش از شش ماه رفت این سیاست تمام جنبه‌های مثبتش را از دست می‌داد فقط منفی‌هایش می‌ماند. بنابراین من مسئول آن دوره‌ام که نشان می‌دهم با وفور با کشیدن این جنبه‌ی اجتماعی که اولین بار دانشگاهی‌ها و محصلین را می‌کشم تو حزبی که حزب دولت است، حزب شاه است، نمی‌آمدند به‌طوری که باز تکرار می‌کنم در کنفرانس آموزشی رامسر دکتر باهری اولین بار گزارش می‌دهد که اولین بار است که امسال دانشگاه‌ها تویش دیگر مسئله‌ای نیست. چرا؟ برای این‌که این نیروی دانشجویی را برای اولین‌بار ما یک وظیفه اجتماعی به او دادیم. از دو چیز که ما خارج نیستیم: یا قیمت‌ها بایستی کنترل بشود توسط اتاق‌های اصناف یعنی حقه‌بازی، یعنی خود خریدار خود فروشنده را هم کنترل کند که معنی ندارد و تمام گرفتاری‌های‌مان هم اتاق‌های اصناف بودند، تمام این‌ها را بنده منحل کردم. پس مسئله یک نیرویی جانشین کنترل لازم بود و من معتقدم در آن موقع نیرویی پاکتر از نیروی جوان وجود نداشت و از نظر سیاسی هم نیرویی که می‌توانست بیاید وارد جامعه بشود و اولین بار یک نقش سازنده ببیند که این نقش سازنده را دید و مقدار اثرش هم در گرفتاری‌های آن‌جا گم شد. این مال این. اما به موازاتی که این به‌اصطلاح سازمان حزب را ما به این شکل با استفاده از این دو گروه یکی به‌عنوان گروه عمل که کنترل بکند و یکی دا نشگاهی‌ها به‌عنوان گروهی که فکر می‌کرد در حزب، این فکر کردن به دو شکل بود: یکی طرح دادن، یکی کنترل کردن. طرح دادن معنی‌اش این بود که، خوب من خیلی از این آقایان را به آن‌ها قبولانده بودم که بیایند آن‌جا تو حزب راجع به رشته‌ای که کار می‌کنند اگر نظری دارند یک طرحی به ما بدهند ما رسیدگی کنیم بدهیم به وزارتخانه. بنابراین در این حزب به طور متوسط ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر استاد تو همین پاریس مرتب با ما در کار فکر کردن بودند. همین پدیده را شما در شیراز داشتید، همین پدیده را در تبریز داشتید که این کمیته‌های بررسی تشکیل شده بود. این به‌اصطلاح اگر می‌خواستید آن دوره‌ای بود که من ۱. آن مغزهایی که لازم داشتم برای این‌که این حزب از یک چیز عادی جمع شدن افراد حرفه‌ای و جمع شدن افرادی که مقام دارند بیاید بیرون، و این آن چیزی بود که من آن دانشگاهی‌ها را، خیلی هم به دلیل سابقه واقعاً خود من، خوب من هم هیچ‌وقت تو هیچی نبودم حالا آن سابقه جبهه ملی‌ام به من کمک می‌کرد. خودم هم گفتم آقا من قانع شدم شما هم بیایید. بنابراین یک عده زیادی از این دانشگاهی‌ها با من بودند وعده زیادی مخصوصاً مدیرانی که من تو بانک توسعه صنعتی تربیت کرده بودم و در این شرکت‌ها گذاشته بودم. این‌ها هم همش، می‌گویم از بانک یک عده آن‌جا بودند، آقای مثلاً ملکزاده آن‌جا بود، آقای محیط که از مدیرعامل من در شیراز آمده بود، مدیر شیراز شده بود. در تبریز همین شکل بود. یعنی یک عده که اصلاً در صحنه سیاسی ایران به‌عنوان فرد یعنی اصلاً به‌هیچ‌وجه من الوجوه تو کار سیاست نبودند آمدند تو کار سیاست. این‌جا برای ما در مرحله بعد موضوع به‌اصطلاح ریشه دادن به این سازمان در شهرستان‌ها مطرح شد. این یک راه داشت، راهی که قبل بود و ما بگذاریم هر کسی آن‌جا مثلاً حزب مردم بود و فلان بگوییم زنده‌اش کنند. من این را به این شکل نپسندیدم بنابراین برنامه ریخم گفتم که ماه اکتبر و نوامبر کنگره داریم ولی من می‌خواهم تمام شهرستان‌های ایران را خودم شخصاً بروم بنشینم با معمولاً سه‌چهارتا سازمان بود سازمان خانم‌ها بود، سازمان کارگری بود، از این سازمان‌هایی که به‌اصطلاح همه‌چیز هست. اولاً برویم تو این استان‌ها با این تیمی که ما می‌رفتیم معمولاً هم پنج تا جلسه صحبت بود ما صبح زود می‌رفتیم طیاره در اختیار من گذاشته بودند و هلیکوپتر، تمام وسایل را دولت در اختیار من گذاشته بود. حالا ببینید ما وقتی که صبح پنج و نیم شش راه می‌افتادیم و شب هم ساعت هشت و نه می‌آمدیم آسان یک فرصتی بود که مثلاً پنج تا جلسه، چهارتا جلسه یک ساعت و نیم دو ساعت و نیم من با گروه‌های مختلف مردم داشته باشم. و این‌جا چیز من هم دوتا پایه داشت یکی این بود که وقتی من تو جلسه می‌رفتم می‌گفتم که من نطق ندارم بکنم، من اگر لازم باشد سؤالی بشود یک تجزیه تحلیل می‌توانم بدهم کوتاه که معمولاً یک ربع بیست دقیقه باشد که ما اصلاً چه‌کار می‌خواهیم بکنیم، این نطق من است. بقیه این میکروفون آزاد است هرکسی هر مطلبی می‌خواهد بگوید بگوید، تضمین امینتش هم با خود من است که من این را با دستگاه‌های امنیتی هم بارها صحبت کرده بودم که باید مردم حرف‌شان را بزنند نباید تو دل‌شان بماند و از همین حرف زدن خود این بغض و کینه و یک مقدار کمپلس‌ها می‌آید بیرون اولاً. مطلب دوم به ما اجازه می‌دهد درست ببینیم انتظارات چیست؟ برای این‌که انتظارات بالا است، ما خودمان هی از تهران نشستیم بوق می‌زنیم و انتظارات را می‌بریم بالا. و سوم گرفتاری‌هایی که آن‌جا پیش آمده هست از این جلسات درمی‌آید ما این‌ها همه را هر دفعه گزارش می‌کردیم. اول خوب، مردم یک مقدار تردید بود چون یک وزیری آمده می‌گوید آقا بیا حرف بزن. یواش‌یواش خوب وقتی در یک‌روز من چهار پنج جا می‌رفتم و میکروفون را به زور می‌دادم دستش می‌گفتم بیا جرأت داری بگو چه خراب است. یواش‌یواش این پیچید که این جلسات جلسات بحث آزاد است، اسمش را گذاشته بودند جلسه بحث آزاد. خودتان هم می‌دانید در آن‌موقع در ایران یک سه چهار مسئله اگر مطرح نمی‌کردید بقیه‌اش را کسی کاری نداشت با کسی. شما اگر بد به اعلی‌حضرت نمی‌گفتید یا از این دو سه‌تا مسائل این‌جوری دیگر انتقاد از وزیر نخست‌وزیر و سیاست‌ها که اصلاً کسی به کسی کار نداشت. بنابراین یواش‌یواش این جلسات پیچید و هر وقت ما هر جا می‌رفتیم با این‌که من خیلی هم دستور داده بودم که همیشه جلسات جلسات چیز نشود که بروید آدم بیاورید سه چهار هزار نفر، پنج هزار نفر میتینگ نشود سعی کنید جلسه را تا چهارصد پانصد نفر نگه دارید که تو آن سالن بشود بحث کرد و این‌ها وقتی می‌روند خانه به صورت میتینگی نروند بلکه بگویند تو این جلسه این مسائل درآمد بحث شد. و این وسیله‌ای به من داد که من تمام آدم‌های محل را زیاد بشناسم و یواش‌یواش تمام این تشکیلات خارج مرکز را خودم بعد از این‌که دبیرش را گذاشتم دبیرهای شهرستان‌ها را یکی یکی بشناسم بگویم سابقه‌اش چیست و یک آشنایی این‌طوری پیدا کنم. پس از نظر شهرستان‌ها برای من تو این مرحله تأسیس یک شبکه‌ای بود که این شبکه با هم ارتباط داشته باشد و دو کار هم برای‌تان یواش‌یواش گفتم. دوتا کار شما دارید یکی شما به مرکز به ما یا به دبیرتان منعکس کنید گرفتاری‌های‌تان را. مثلاً تو این شهر چه گرفتاری‌هایی هست؟ مدرسه هست؟ آب هست؟ این را منعکس کنید. دوم این‌که یک شبکه نظارت درست کرده بودم که آن را هویدا خیلی بهش مایل بود که می‌گفت، «این نقش حزب یکی این باید باشد که مواظب باشد ببیند دولت کارش را می‌کند یا حرف می‌زند و عمل نمی‌کند.» بنابراین ما یک شاخه نظارت داشتیم درست می‌کردیم که این عملاً چشم حزب باشد یعنی چشم نخست‌وزیر که کارهای دستگاه اجرایی واقعاً جلو می‌رود، موی دماغ آن‌ها می‌شد دیگر عملاً. یعنی در این اواخر وقتی جلسه تشکیل می‌داد دیگر هیچ مدیرکلی امنیت نداشت آن‌جا، به سراحت این جوان‌ها پا می‌شدند می‌گفتند این مدیرکل این کار را نکرد، این‌کار را نکرد، این کار را نکرد. خوب این نه به سیستم سیاسی مملکت صدمه داد ولی از سطح پایین می‌گویم هیچ‌وقت… یک حزبی بود که از بالا تشکیل شده بود. حالا این را چطور می‌شد تبدیلش کرد که از پایین بیاید پس سه‌تا چهارتا چیز حالا اگر خلاصه بکنیم: یکی آن آوردن، حالا اسمتان را بگذاریم آنتلکتوئل‌ها اساتید، که بیایند فکر کنند که آمدند. یکی دانشجویان بودند که اصلاً همه مات‌شان برده بود دائماً این ساختمان دانشجو هست. من هم سیستم خودشان را من تو دانشگاه من با این جوان‌ها چیز کرده بودم خیلی سیستم خودشان کار می‌کردم می‌آمدند مسئله… دائماً آن‌جا بحث و رفت و آمد بود. یکی در عمق مملکت پایه بحث را بگذاریم. حالا این‌ها را می‌گویم که برسم ببینم به آن جایی که شما به آن علاقه‌مندید آن‌جا چه شد. این‌ها را بنده درست کرده بودم و حالا سؤال مطرح بود که این آدم‌ها که این‌جا هستند تو حزب، یک مقدار آدمی که فکر می‌کند هیچ نوع حرفه‌ای هم نیست. یک مقدار جوان آمده بالاخره این یک نیروی اجتماعی است که به‌هیچ عنوان حاضر نبود تو هیچ‌چیز حزب دولتی برود. یک جلسه گذاشتم که اصلاً خود هویدا می‌دانید او می‌بایستی مواظب خیلی چیزها بود من خوب یادم هست رفتیم آن‌جا آن سالن نزدیک چز، شش هزار‌تا دانشجو آمده بود که من وقتی رفتم نطق کردم اصلاً چیز نبود که دولت با این دانشجوها این‌جور بتواند بجوشد. هویدا می‌گفت، «آقای مهدوی، مواظب باش.» یعنی ممکن بود خون‌شان نیاید بعضی جاها، این را باید گفت، که به صورت این شکل ما این‌ها را تجیهز کرده بودیم. خوب، این در حدود ۸ ماه برای کنگره من هر روز صبح ساعت ۵ راه افتادم، می‌گویم صدوسی و هشت شهرستان را رسیدم آن سی‌تا دیگرش را نرسیدم وگرنه تمام مناطق را یکی یکی همه‌جا را ساختمان‌ها کی مسئول است را می‌نوشتم. خوب طبیعی هم بود وقتی کنگره تشکیل شد یک آمارگیری کرده بودند هفتاد و هشت درصد تمام آن‌ها گفته بودند مهدوی را ما می‌خواهیم به‌طوری‌که وقتی قرار شد آموزگار بشود، آموزگار از من خواست و گفت، «برو توی‌شان و به آن‌ها بگو رأی به تو ندهند.» خوب، من همه را رفته بودم همه را می‌شناختم. این خودش یک مسئله‌ای برای بعد درست کرد. یعنی آن رابطه‌ای که من با کار و رفت و آمد درست کرده بودم این کاملاً شکست دیگر. وقتی به یک دلیلی مرا گفتند نه آن یکی آقا را به او می‌دهیم. خیلی هم دکتر آموزگار لیاقتش را داشت ولی از نظر کار ما که این حزب را از بالا گذاشته بودند ما که از پایین حالا شروع کردیم ببینیم این را چطور می‌توانیم نجات بدهیم و به یک صورتی درآوریم این انتخابات باز کار را چیز کرد که پس از بالا دستور می‌دهند که کسی باشد و کی نباشد، این صدمه زد. در صورتی که اگر به طور طبیعی می‌گذاشتند از پایین انتخاب درآید یک مقدار آن جنبه اولیه اجباریش از بین می‌رفت. و من بزرگ‌ترین، یعنی در آن چهارچوب، خدمتی که کردم پافشاری من این بود که جنبه‌ی اجباری باید از آیین‌نامه‌ها برود. چون می‌گفتم همه رستاخیزند ولی همه اجباراً نمی‌روند تو حوزه. اگر قرار بود همه بروند تو حوزه دیگر آن یک ژاکتی بود که اصلاً کسی دیگر نمی‌رفت. خوب، این تشکیلات را ما داده بودیم این‌جا برمی‌خوردیم واقعاً به دوتا مسئله یکی آن مسئله جناح‌ها، یکی مسئله رابطه حزب با دولت با مجلس. درباره رابطه با جناح‌ها من دیروز هم برای‌تان توضیح دادم چون این را من صرفاً این حزب را من یک طاقی می‌دیدم که در زیر این عقاید مختلف باید جریان داشته باشد و با تمام قدرت همه‌جا مبارزه کردم که به نحوی از انحاء این، سازمان تشکیلاتیش حزبیش، شبیه حزب‌های چپ بشود به‌عنوان واحدهای کوچکی که به هم وابسته است و یا این‌طرف چیزهای فاشیستی بنابراین تا می‌توانستم سعی می‌کردم این تشکیلات را باز نگه دارم. چون وقتی باز نگه می‌داشتی این هم به صورت طاق به آن نگاه می‌کردید مسلماً هر نوع عقیده سیاسی این‌جا ممکن بود پیدا شود یعنی یک حس نفس کشیدن بیشتر به آدم می‌داد چون واقعیت این بود که این از بالا اعلان شده بود، حالا چطور می‌شد از پایین به این نفس داد که آن جنبه prefabriqué از بالا ساخته را نداشته باشد. خوب، ما با دوتا جناح این‌جا روبه‌رو بودیم. یکی از پایه‌های حزب رستاخیز همین مطلب بود که از اول صحبتش شد و بعد از زمان کوتاهی هم اعلی‌حضرت دوتا رئیس جناح تعیین کردند. به این معنی که فرض اول این بود که این حزب دوتا جناح دارد، یک حزب با دوتا جناح، یک حزب با دوتا جریان فکری. مسئله‌ای که با آن من روبه‌رو شدم این بود که من خودم آن‌جا با زمان به همان سبکی که توضیح دادم به عنوان قائم‌مقام حزب نیروهای مختلف را آورده بودم تو این حزب و اگر در بسیاری از موارد افراد حاضر بودند به آن‌ها بگویم که آقا این‌جا دوتا جناح هست بروید تو این جناح یا آن جناح می‌رفتند ولی به‌هیچ‌وجه تمام نیروها را نمی‌شد تقسیم کرد تو این دو جناح برای این‌که جناح به دو فرد مشخص به عنوان رهبر جناح مشخص ارتباط پیدا می‌کرد که خوب خیلی‌ها از آقایان بلکه علاقه‌مند بودند می‌رفتند ولی خیلی‌ها هم نمی‌رفتند و در واقع یک مقدار از آن نیرویی که من آورده بودم تو حزب، با من آمده بودند چه آن نیروی دانشجویی و مقداری از افراد دانشگاهی که خیلی‌های‌شان از آن سوابق سیاسی چیز داشتند آن‌ها حاضر نبودند بروند تو این جناح‌ها. با من می‌آمدند برای این‌که به دلائل همکاری که خیلی از این‌ها همکاری با من کرده بودند. این یک مطلب بود. بنابراین از اول این‌جا این مسئله مطرح شد که دو جناح هست ولی همه نیروها مثل این‌که نمی‌شود بروند تو این. گذشته از این من خودم، این را هم باید به صراحت بگویم، چون می‌گفتم که اداره دوتا جناح است این‌ها باید اداره بشوند من هم باید تشکیلات هم داشته باشم که بتوانم اداره بدهم اگر طرحی. چون این‌ها قرار بود فکر کنند این جناح‌ها طرح بدهند، خوب اگر طرح می‌داند من می‌گفتم یک کسی باید این‌ها را رسیدگی کند. پس بنابراین عملاً من خودم یک تشکیلات جناحی بدون این‌که اسمش رویش باشد یک جناح شده بودم آن‌جا از نظر کار و افراد و نیرویی که آمده بود آن‌جا. بنابراین ۱) همیشه یک حالت مسئله این‌جا بود بین دو جناحی که اعلی‌حضرت اعلان کرده بود و جناحی که defacto من داشتم و دیروز اشاره کردم در آن جلسه‌ای که با اعلی‌حضرت بحث شد آن‌جا بالاخره با استدلال زیاد اجازه دادند من هم، به‌اصطلاح حزب هم تشکیلات مرکزیش را داشته باشد. چون من می‌گفتم خیلی خوب حالا جناح A یک طرحی فرستاد، چه کسی باید این را نگاه کند ارزیابیش کند و کارش را بکند یک سکرتریت که می‌خواهد. ولی البته پشت این رقابت‌های سیاسی بود برای این‌که بدون تردید آقای دکتر آموزگار و آقای هوشنگ انصاری یک رقابت‌هایی همیشه داشتند از نظر خوب آینده و نخست‌وزیری و حزب هم که به من داده بودند یک‌همچین وسیله هم دست من هم افتاد و من هم افتاده بودم بدون هیچ نوع (؟؟؟) تو این رقابت. به‌طوری‌که یک روز صبح آقای هویدا من را صدا کرد. ساعت شش رفتم آن‌جا و گفتند، «روابط هوشنگ انصاری و دکتر آموزگار را که می‌دانی؟ بین‌شان رقابت است. ولی دیروز با هم آمدند این‌جا و گله دارند که من نخست‌وزیر همه‌اش از تو حمایت می‌کنم و میدان را تو داری تصرف می‌:نی. درست گوش کن جوابی که من دادم. به آقای دکتر آموزگار و هوشنگ انصاری گفتم این خونش سیاسی است، این میز حزب هم دستش افتاده اعلی‌حضرت هم حمایت می‌کند. من سعی می‌کنم دیگر حمایت‌هایم را بی‌طرف نگه دارم ولی خود این دیگر دارد می‌رود.» خوب باز جمله‌اش، گفت، «گفتم تو این خون تو اگر درآوردند همه‌اش خون سیاسی است چیز دیگری نیست. بنابراین من نیستم. من چشم در آینده تعادل بیشتری حفظ می‌کتم.» بنابراین ما یک‌همچین دو جناحی بود با یک جناحی که دست من بود بعضی از این آقایان هم از این روشنفکران با آقای دکتر آموزگار بودند، بعضی از آقای هوشنگ انصاری. یک مطلب را من باید این‌جا بگویم و آن این بود که با تمام لیاقت و احترامی که من دارم نه هوشنگ انصاری نه دکتر آموزگار تو عمرشان کار حزبی نکرده بودند. یعنی بالاخره وقتی آدم کار حزبی می‌خواهد بکند باید از بچگی تو حوزه نشسته باشد. بنابراین این مسئله برای آن‌ها با این‌که کسانی دوروبرشان بودند که این‌کارها را کرده بودند ولی از نظر آن چیز سیاسی آن سوابق حزبی را نداشتند و وزارت‌شان را هم داشتند و کارشان را هم داشتند. من دیگر که وزارتم را هم گرفته بودم. خوب این‌جا full time از صبح ساعت ۵ صبح تا نه… خوب طبیعی بود که این تشکیلات حزب رستاخیز تا روزی که من بودم زیر کنترل من بود در آن حدود که آقای هویدا نظارت کل می‌کرد ولی خطوط را چون می‌پسندید و همیشه دنبال این بود که مردم را بیاورد به مشارکت. هویدا با تمام گرفتاریش یک دوره‌ای هفته‌ای سه دفعه صبح چائی‌اش را با اساتید و مدیرهایی که من انتخاب می‌کردم، دوازده دوازده نفر می‌رفتیم خانه‌اش می‌نشست چای می‌خورد. یعنی دنبال این بود که این طبقات. می‌دید که این‌جا یک فرصتی پیش آمده که این طبقه‌ای که فاصله کامل گرفته دارد می‌آید تو حزب. خیلی نو بود که شما وقتی می‌آمدید تو حزب آن‌جا مثلاً یک جلسه شصت تا استاد دانشگاه بودند که یک نفرشان تو عمرشان کار سیاسی نکرده بودند. این‌ها افرادی بودند که می‌گویم با همه این‌ها من می‌نشستم می‌گفتم آقا همه‌مان یک‌جوریم. تا حالا هیچ کار سیاسی نکردیم ولی من حس می‌کنم که شاه می‌خواهد بیاید این‌جا کمک. هر کسی شما کار حزبیش را نمی‌توانید به آن معنی بکنید شما که می‌توانید این‌جا بنشینید مطالعه بکنید، طرح بدهید، مسئله بکنید. و طرح نمونه‌ای که پیاده کردم که یک مخلوطی بود از همکاری اساتید که می‌گویم هیچ‌چیز حزبی نداشتند. دانشجوها، دانش‌آموزها مطالعه جنوب شهر بود، این گودهای جنوب شهر را ما از حزب سه ماه هیئت گذاشتیم یک مطالعه آماری کردیم که اصلاً این ده‌هزار نفر چه کسانی هستند و چه هستند و چه‌کاره هستند، این‌ها همه را حزب کرد. بعد هم با استفاده از قدرت آن طرف وزارتخانه هم که مسکن هم زیر نظر من گذاشته بودند تو حزب طرح این ده‌هزارتا را هم تهیه کردیم که نمی‌دانم شما آن‌موقع نرفتید، چون نه آجر بود هیچی نبود کسری بود من تصمیم گرفتم ده‌هزار تا یعنی طرح من یک طرح عجیبی بود، من گفتم بایستی ده‌هزارتا پیش‌ساخته از خارج برمی‌دارم می‌آورم این گودها را پاک می‌کنم که دیگر صحبتش نشود، چیزی نیست ده‌هزارتا. از شش‌تا شرکت ساختمانی پانصدتا پیش‌ساخته خریدیم یعنی سه‌هزارتا که این را گذاشتیم آن‌جا ببینیم کدام از این‌ها به آب و هوا و شرایط جنوب شره بهتر بخورد که بعد برای آن هفت‌تا دیگر کارخانه‌اش را بگذاریم. پشت این هم یک طرح درست کرده بودم دویست‌هزارتا خانه پیش‌ساخته وارد کنم که این‌ها همش بعد دیگر من رفتم. یعنی می‌کشیدم… دوتا هدف این‌جا: یکی هدف این بود که این آدم‌هایی که تو حزب نمی‌آمدند بیاورم تو حزب، آن حرفه‌ای‌ها همیشه هستند هرچه درست کنیم می‌دوند می‌آیند. دوم این‌که این افراد را تو جاهایی ببرم که به چشم می‌خورد و آن حس تأمین حس اجتماعی آن‌ها را تأمین بدهد. این بچه‌ها وقتی می‌رفتند تو آن گودها مطالعه آمار می‌دادند بیرون، این یک رضایت به این‌ها می‌داد یعنی درست آن Justice sociale که می‌گویند این‌ها این حس را می‌کردند که دارند آن کار را می‌کنند و این را ما کردیم، درست ده‌هزارتا واحد گودهای جنوب شهر را حزب درآورد که هر گودی کی هست، چند نفر هست، چه‌قدر خانه لازم دارد مسائلش چیست و چیزها درآوردیم از معاون دانشگاه آن جا زندگی می‌کرد تا فلان شخص. یکی این و یکی هم گفتم آن ریشه‌ای که در شهرستان‌ها داشتیم مطالعه می‌کردند. شهرستان‌ها من به چندتا مطلب برخوردم که این‌ها را برمی‌گشتم با هویدا صحبت می‌کردم و بعد نظر من از نظر تجزیه و تحلیل انقلاب فوق‌العاده مؤثر بود. این شهرستان‌ها که من می‌رفتم گروه‌های مختلف می‌آمدند در جلسات چون جلسات هم همیشه حتمي یک جلسه عمومی بود که خیلی روشن بود. هر کی چه دولتی و چه خصوصی کارمندهای به‌اصطلاح مدیرکل‌ها نشسته بودند ولی همیشه مخلوط با طبقه متوسط کاسب و یعنی یک مخلوطی بود یعنی کسانی که در شهر واقعاً شهر را می‌گردانند. یک جلسه‌اش حتماً جلسه خانم‌ها بود و نقش این خانم تو شهرستان چیست؟ یک جلسه حتماً سازمان جوانان بود که جوان‌های قبل از دانشگاهی. اگر دانشگاه بود که حتماً جلسه دانشگاهی داشتم اگر هم مراکز کارگری بود و این‌ها حتماً هم یک جلسه با کارگرها. تا پنج جلسه آسان می‌رسید که مثلاً ده ساعت پشت سر هم بحث می‌کردیم. اولاً چیزی که به چشم می‌خورد ما از نظر فیزیکی شهرنشین شده بودیم ولی ما شهرنشین به معنی شهرنشین که وقتی صحبتش می‌شود نشده بودیم. یعنی اتفاقی که افتاده بود این کشاورز از ده درآمده بود آمده بود توی این شهر کوچک شهرستان‌ها که این‌ها همه آن سال‌ها ساخته شده، اصلاً آبادی ایران همش همین شهرستان‌های این سال‌ها است، قشنگ بعضی‌های‌شان واقعاً مثل جواهر. این آمده بود این‌جا. تا زمانی که تو عباس‌آباد زندگی می‌کرد فرض کنید ایشان از نظر آماری شما کاورز بود ولی حالا که آمده بود و تو فلان شهرستان از نظر آماری شهرنشین شده بود. پس یک شهرنشینی فیزیکی ما داریم و اگر بخواهیم شهرنشینی را چیز بکنیم یک شهرنشین معنوی، ارزش‌های معنوی. یعنی چه؟ یعنی شهرنشین آنست که مدرسه‌اش، حالا از ده که آمده به شهر تأمین است. بهداشتی که ده به او نمی‌توانست بدهد شهر به او بدهد، خانه‌ای احتمالاً بتواند دست بیاورد و با به دست آورده فرهنگ و خانه و بهداشت از نظر cultureاش، از نظر برداشت‌هایش خودش را دیگر در یکی محیطی خارج غیر از محیط کشاورزی حس بکند و واقعاً در این محیط این بند‌های مختلف را که شهرنشین شده حس بکند و دارا بشود. من اولین چیزی که تو این سفرها به آن برخوردم دیدم که عجیب است آن آدم‌هایی که آمدند از ده به شهر یک چیزی نیست که در خارج خیلی زیاد است Bidonville یعنی این نیرویی که از ده آمده به شهر از آن مناطق جنوب شهر درست نکرده، زاغه‌نشین و Bidonville به معنی چیز. در تمام این شهرستان‌های ایران می‌گشتید سه چهارجا فقط این را می‌دیدید که این انتقال نیروی کارگری از ده به شهر مناطق شهری کثیف به‌اصطلاح زاغه‌نشین‌ها را درست می‌کرد. بندته سه چهارجا من فقط دیدم. رشت دیدم، تبریز دیدم، جاهای دیگر هیچ‌جا ندیدم. یعنی به دلیل این برنامه‌های اقتصادی که پول‌هایی که خرج می‌شد من راجع به کیفیت و کمیتش فعلاً بحث نمی‌کنم همین که خرج می‌شد این کارگرهایی که از ده کشیده می‌شدند سطح در آمدشان طوری بود که مانعی از تأسیس این Bidonville‌های افتضاح که تو شهرهای دیگر دارید در آمریکا جنوبی دارید، در شهرستان‌های ایران نداشتیم. این از نظر درآمدی. یعنی اگر به pyramide درامد به آن نگاه می‌کردید می‌دیدید که این با یک سرعت فوق‌العاده از pyramide درآمدها آمده بالا اما چیست؟ انتظارش چیست؟ بهداشت، خانه، فرهنگ. هرجا ما رفتیم نشستیم، من این‌ها را دادم بیرون، آن‌جا کسی آن‌جا من یادم… حالا یا می‌ترسیدند، ممکن است بگوییم می‌ترسیدند با این‌که من اصلاً میکروفون را، معروف شده بود، می‌دادم دستش می‌گفتم آزاد بگو ببینم چند مرده حلاجی. تمام پرابلم‌ها پرابلم‌های یک طبقه جدید متوسط که به آن‌ها یک وعده‌های زیادی دادند از ده آمده به شهر و آن دوره کوتاه نمی‌شود این تمام انتظارات را برآورده کرد. این یک کمپلکسی بود که ما تو حزب می‌دیدیم. پس بنابراین عکس‌العمل ما خیلی روشن بود. ما برای این‌که حزب را به مردم بقبولانیم این مسائل‌شان را می‌گذاشتیم در نظارت که مردم بروند آن‌جا شکایت‌های‌شان را راجع به این مطرح بکنند. این یک وسیله‌ای شده بود که من از این بازوی نظارت حزب که در تمام ایران داشتم پیاده می‌کردم یک راه دیالوگ با مردم این مردم پیدا کرده بودم. همین که می‌آمدند می‌گفتند آقا مدرسه ما قرار بود ساخته بشود شش ماه عقب افتاده، این می‌آمد تهران پیش ما اقدام می‌کردیم این حس یک دیالوگ درست کرده بود این چیزی سیاسی نبود این به‌اصطلاح گفتم ما چون از بالا این را به ما دادند ما سعی کردیم این را از پایین حالا بیاوریمش بالا، این فوق‌العاده مؤثر بود. جلسات، می‌گویم، از این پنج تا نمی‌گذرد معمولاً زمین هم یک بحثی بود چون ایرانی زمین‌باز هرجا می‌رفتی زمین مطرح بود، این هم اصلاً چیز نداشت. بعد مطلب دوم که به آن برخوردیم درست این هم چیزهای کلاسیک است. مردم از نظر مالی یک گروه زیادی‌شان تأمین شده بودند، این دنبال پوزیسیون اجتماعی بود این دیگر کلاسیک کلاسیک بوده است یعنی تو این گروه‌هایی که آمده بودند یک عده‌ای حالا خانه و این‌ها نداشتند ولی آن‌هایی که توده بودند، ریش‌سفیدهای ده به‌اصطلاح این‌ها در اثر همین توسعه اقتصادی پولدار شده بودند و درد بحث این‌جا خیلی جاها خیلی روشن بود که این دنبال حقوق اجتماعیش است، این می‌خواهد دخالت داشته باشد، این می‌خواهد تصمیم بگیرد، این می‌خواست کنترل داشته باشد. این را من جوابش را با هویدا خیلی بحث کردیم. من این را باید به شما بگویم انتخابات انجمن‌ها که شد من پایم را تو یک کفش کردم که مردم را من نمی‌گذارم بیاورند. خیلی بحث کردیم. هویدا گفت، «نمی‌شود، اگر مردم را نیاوریم رأی نمی‌آوریم.» گفتم والله من حسم این است. تو شهرهایی که می‌رفتم مسئله‌ای نخواهیم داشت در شهرستان‌ها مسئله مطرح نیست، می‌آیند. شهرهای بزرگ ممکن است نیایند ولی بابت این‌که بیاییم شهرهای بزرگ را بیاوریم و پر بکنیم و یک ادعایی بکنیم آن شهرهای کوچک هم که من فکر می‌کنم یواش‌یواش مردم خودشان می‌آیند آن‌ها را هم خراب کنیم من به عنوان مسئل در انتخابات انجمن‌ها مخالف مداخله دولتم برای آدم آوردن. بالاخره قبول کرد. در شهرهای بزرگ شکست مطلق خوردم هیچ رأی قلابی نیاوردم مثلاً دویست‌هزارتا رأی تهران رخیتند. اما برعکس تو شهرهای کوچک و متوسط رأی ریختند ولی آن کثافت رأی آوردن و یک دفعه رأی بیش‌تر باشد و این اثر گذاشت. می‌گویم امید من در آن‌موقع این بود که از همین حرکتی که من فکر می‌کردم در شهرستان‌ها در شهرهای کوچک به‌وجود آوردم، این تماسی که آن‌جا… چون شهرهای کوچک قیافه دارد شهرهای بزرگ است که قیافه ندارد، این تماسی که ما با افراد محلی در شهرستان‌ها برقرار کرده بودیم در رفع مشکلاتی که روزانه برای‌شان پیش می‌آمد یواش‌یواش این به‌اصطلاح شهرت حزب را آن‌جا به‌صورت یک نیروی مثبت دربیاوریم از راه نظارت یعنی رفع مشکلات مردم این یک راهی بود که من، که زمان می‌خواست تا بشود یواش‌یواش این کار را پیاده کرد. آهان، این‌جا در هر صورت این به آن‌جا برمی‌خورد که وقتی که ما می‌خواستیم از راه نظارت در شهرستان‌ها مشکلات مردم را حل بکنیم می‌خورد به قدرتی که حزب باید داشته باشد تا بتواند مداخله چه از نظر به‌اصطلاح رفتن و رسیدگی کردن و چه از نظر این‌که آن فردی که در مقام دولتی که کارش را انجام نداده حزب بتواند او را احضار کند مواخذه بکند و اگر لازم باشد تقاضای برکناریش را بکند. خوب این مسئله نه تنها در سطح پائین مطرح شد خیلی زود، در سطح استاندار مطرح شد و چه‌بسا ممکن بود در سطح وزیر مطرح بشود. ما یک نمونه‌اش را داشتیم که سروصدا شد یک استاندار شمال بود که احتیاط کافی درباره جلوگیری از مسمومیت آب نکرده بود و آن یک کارخانه ماهی‌ها هم سبب مرگ و میرماهی‌ها شده بود. خوب، این در آن اول بود و این استاندار را احضار کردند که آقا این شکایت رسیده است از افراد حزب در این منطقه این ماهی‌ها همه مردند شما چرا این‌کار را کردید؟ خوب می‌دانید، این یک دید جدید بود، این از نظر concept ساختمان سیاسی ایران یک مسئله کاملاً جدیدی بود که یک جایی که حالا اسمش حزب است، حزب شاه هم هست قدرت داشته باشد کارمند دولت را تا سطح وزیر مؤاخذه بکند. این‌جا بود که همان مسئله‌ای که دیشب به شما اشاره کردم که این گاردین لندن نوشته بود، نوشته بود، این حزب به جایی رسیده که شاه باید یک مقدار از اختیاراتش را بدهد. یعنی دیگر فقط این نبود که از آقای ایکس شکایت کنند شاه رسیدگی کند بگوید این چیست؟ یک تشکیلاتی باشد که این تشکیلات در سرتاسر مملکت بتواند این افراد بکشد و از آن‌ها سؤال بکند بدون این‌که جنبه مثلاً… این مداخله به امور دادگستری نبود، این یک سازمان سیاسی بود که یکی از وظائف این سازمان سیاسی این بود که از عضوش بپرسد تو چرا این‌کار را عوض کردی؟ این‌جا بود که یکی از مسائلی بود که خوب خورد مسلم به امکاناتی که حاضر نبودند به حزب بدهند. مطلب دوم که این حزب برایش مهم بود این بحث عقاید بود. دوتا جناح گفته بودند، بسیار عالی. اولاً همان‌طوری‌که گفتم با تمام احترامی که به آقایان دارم آقایان هیچ‌کدام‌شان، نه آقای دکتر آموزگار نه آقای هوشنگ انصاری کوچک‌ترین سابقه فعالیت سیاسی و حزبی نداشتند. پس این خواه ناخواه تبدیل شد به یک مقدار یک گروه افرادی که همان‌طورکه گفته بودند وزرا نصف‌شان بروند اینور نصف‌شان بروند آن‌ور در آن حدودی که با هم نزدیکند و هیچ نوع اگر بخواهید دگماتیکی هیچ نوع تئوری سیاسی و دگماتیسم سیاسی و این‌ها وجود نداشت در این جناح‌ها. این جناح‌ها معمولاً آدم وقتی نگاه می‌کند در حرکت‌های سیاسی می‌بیند یک افراد خیلی دگماتیک شروع می‌کنند و روزگار این‌ها را به طرف آدم‌های عملی‌تر تبدیل می‌کند ولی این معنی‌اش این است که این‌ها یک مقدار ابزار سیاسی در bagageشان دارند که بتوانند این مسائل سیاسی را که مطرح می‌شود با یک حداقل دید فکری عرضه بکنند. چون اگر من می‌گویم جناح باید با یک دید فکری مسائلم را عرضه کنم نه صرفاً برای این‌که این به عقلم رسید تو به عقلت نرسید. و اگر رستاخیز به آن معنی بود که من دنبالش بودم که یک حزبی مکزیک است که از آن هر روز امکان دارد سه چهارتا حزب واقعاً مستقل درآید که بعد هم شروع شد و داستان…. آن‌وقت این بحث‌های ایده‌ئولوژی و فلسفی و این‌ها دور از راه‌حل‌های تکنوکراسی باید در آن پیدا می‌شد و این را واقعاً آن دوجناح بایستی عرضه می‌کردند. من فقط می‌توانستم آن‌جا چهارچوبش را آماده بکنم که چهارچوبش را آماده کرده بودم از این راه که مانعی شده بودم که یک حزب بسته فاشیستی یا یک حزب بسته مارکسیستی بشود که نشود اصلاً تویش عقاید برای این‌که این این‌قدر باز بود. ما همه می‌دانستیم. زمان شاه می‌گفتند دیکتاتوری. دو سه چیز بود شما به آن دخالت نمی‌کردید کسی به شما کار نداشت. مسائل جنگ بود و نفت بود و شخص اعلی‌حضرت. ولی دیگر زیر آن هزارجور می‌شد بحث کرد و به‌اصطلاح مطالب را مطرح کرد. من فکر نمی‌کردم که اگر آن روز هم یک گروه فکری در رستاخیز یا می‌شد می‌گفت من معتقدم باید تمام بانک‌ها و صنایع و این‌ها ملی بشود مگر این به کسی بر می‌خورد؟ نخیر، یک جناح فکری آن‌جا بود می‌گفت من این را می‌خواهم می‌گویم می‌شد آن‌جا یک حرکت ایده‌ئولوژیک را اگر ادامه به آن جور دادند و بعد که من رفتم برداشت‌ها عوض شد روزی که آقای هویدا استعفا داد من رفتم چیزها عوض شد آن را باید با کسانی که بعد مسئول بودند این بحث را بکنید. مثلاً من یادم هست بعد از این‌که من رفتم گفتند آقا این‌جا پنج‌هزار تا حوزه نشان دادند این‌ها هیچ‌کدام وجود ندارد. خوب، پنج‌هزارتا حوزه درست شد که کارمند یک نماینده بفرستد به کنگره خوب مسلم این پنج‌هزارتا حوزه یک مقدارش اصلاً از بین می‌رود ولی مهم سر این بودش که تو این شهرستان‌ها شما تمام مراکز این‌که چراغ روشن کنید. حالا آن چراغ‌ها بازده تا دیگر می‌تواند روشن کند که این ظرف یک‌سال که امکان ندارد. این تماس واقعاً با این شهرستان‌ها و طبقه‌ی متوسط و دانشجو و دانشگاهی بود که یواش‌یواش شما بتوانید این به‌اصطلاح نیروها را آماده برای بحث، برای بحث، برای به صحنه آمدن تا بلکه با زمان طولانی اگر آن‌هایی که دنبال ایده‌آلیسم دموکراسی غربی هستند یک زمینه‌ای پیدا بکند که انفجار نشود بلکه یک مقدار این فشار را بردارد که این مردم حرف‌شان را بیایند بزنند.

 


روایت‌کننده: آقای دکتر فریدون مهدوی

تاریخ مصاحبه: ۱۰ ژوئن ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۵

 

 

به نظر من هر چه این حزب به طرف، اگر می‌خواهیم به طرف شهرستان و مردم و این‌ها یک مقدار ارتباط و contact و امکان بحث درست کرد زمان بلکه کوتاه بود که من یک قضاوت دقیقی بتوانم بکنم در اثر در رابطه با دولت و حزب، دولت و مجلس یعنی در این سه گوش آیا این یک حزبی عامل مثبت بود یا در جهت اگر می‌خواهیم حتی بی‌اثرتر کردن آن حداقل مبارزه و بحث و این‌ها. حس من این است که توی آن دوره اثر مثبت آن کم بود بنابراین به این استدلال که همه عضو حزب رستاخیز هستند پس بروند قبل بحث کنند وقتی می‌آیند توی مجلس دیگر همه بحث‌ها شده یعنی کسی دیگر مخالف نمی‌تواند باشد، این خود به خود یک مقدار مجلس را به نظر من سست کرد یعنی آن امکان بحث را در مجلس سست‌تر کرد. البته از یک طرف می‌توانست اگر جناح‌ها قوی بودند. قوی‌تر از این بودند در آماده کردن طرح خیلی بحث‌های شدیدتری به‌وجود بیاورد یعنی آن برخورد عقاید آن‌جا خیلی شدیدتر باشد تا این‌که در یک جلسه مجلس عادی برای این‌که وقتی می‌رفت توی مجلس عادی، خوب، یک چهارچوبی بایستی رعایت می‌شد اما اگر ما این را به این گفتم این چتر این حزب را به چتر نگاه می‌کردیم و جناح‌ها یک مقدار با ابزار ایدئولوژیکی و یک مقدار با ابزار عقایدتی شدیدتر می‌آمدند حتماً بحث در حزب خیلی شدیدتر می‌توانست باشد تا توی مجلس، که این اول کار بود زمان می‌خواست هنوز آن‌جور جا نیفتاده بود. یعنی وزراء بایستی با این دید در حزب بنشینند که این‌جا دیگر مسئله تکنوکرات نیستم که می‌خواهم بروم الان لایحه‌ام را در مجلس تصویب کنم من فرد یک جریان فکری هستم که می‌خواهم این جریان فکری را بر آن یکی جریان فکری که روبه‌روی من هست بقبولانم. اگر همچنین دو جریان فکری با زمان توی حزب درست می‌شد که البته زمان کم بود، آن وقت مسلم آن مقداری که در بحث در مجلس کاسته می‌شد از حرارتش مسلم در برخورد عقاید در حزب کاملاً جبران می‌شد، این رابطه چیز بود. یک نقشی که هویدا فوق‌العاده برایش اهمیت قائل بود، گفتم هویدا همیشه می‌خواست آن سیستم آن نهادهایی که درست شده بود آن نهادها باید وظایف‌شان را انجام بدهند جلسه باید باشد مطرح بشود به‌اصطلاح تمام کار. او یک مقدار هم برای این‌که توی مجلس کم‌تر چیز باشد از وکلا می‌خواست دائماً که «بیایید توی حزب ایراد بگیرید.» یعنی در نقش برای حزب چیز می‌خواست که انتقاداتی که توی مجلس نمی‌شود به آن چیزی در جلسه حزبی کاملاً بشود. و دوم این‌که نظارت حزب بر قوای مجریه، یعنی این را از من می‌خواست که یک دستگاهی این حزب را ما آن‌قدر قوی کنیم که بتواند برود ببیند که مثلاً فلان وزارتخانه که آمده این طرح را تصویب کرده پولش را گرفته دارد انجام می‌دهد واقعاً اجرا کرده یا نه؟ یا چرا ده سال طول کشید؟ یک دو سه مورد هم کرد که خیلی سروصدا شد دیگر، یکی آن پست تهران بود که ده سال مانده بود داد رسیدگی کردند همه را گرفتار کرد. این را می‌خواست یعنی این هم بحث بیش‌تر افراد را مجلسین را در حزب می‌خواست هم کنترل حزب را بر نیروی اجرایی نیروی دولت. خوب، قبل از این‌که من راجع به این حزب چون خیلی برایش دویدم خیلی فکر کردم من به یک مطلبی برخوردم از آن طرفش شروع می‌کنم ببینید من این سیاست فضای بازسیاسی که مطرح شد به این‌که نگاه می‌کردم چند چیز همیشه به چشم من می‌خورد که یکی پروژه سیاسی‌اش مشخص نیست یک جهت فقط دارد، دوم این‌که درعین‌حال که این مطرح شده هر قدمی که آدم در آن جهت پیش می‌رود قدمی نیست که آدم به‌اصطلاح با خودش پیش رفته باشد طرف از تو گرفته. فضای باز سیاسی یک سلسله امتتیازاتی است که مردم به زور از حکومت گرفتند حکومت حرفش را زد آن‌ها به زور گرفتند، حزب رستاخیز من یک‌همچین مسائلی را در آن دیدم، شاه از بالا درستش کرد بعد می‌خواست می‌گفت، «حزب خودم است.» یک مقدار کارهای بنیادی که شد که این حزب توی مردم حداقل دیگر به دید حزب قبلی نگاه نمی‌کردند برای این‌که ما یک مقدار مسائل روزانه مردم را توی این حزب کشانده بودیم، تو که آب نداری بیا من بگویم چرا، نان نداری این‌ها و به جایی رسیدیم که برای این‌که اگر می‌خواستیم این حزب را به صورت قدرت سیاسی تبدیل کنیم که انتظاراتی که توی مردم به وجود آمده بود برویم بازگویش باشیم ما اختیارات بیش‌تر می‌خواستیم. حزب آن قدرت فضای بازسیاسی را نداشت که بگیرد بنابراین ما نتوانستیم بگیریم و ماندیم همان جایی که بودیم. ببینید رژیم گفتم این رژیم چند چیز کرده بود، این رژیم یک غرور پیدا کرده بود. این سرعت اقتصادی، این صنعتی شدن، این منابعی که به دستش رسیده بود به رژیم شاه یک غروری داده بود و همه ما که کار می‌کردیم این غرور در ما بود. این غرور به دلائل بیست و هشتم مرداد یک گروهی مارک ملی را بر پیشانی خودشان زده بودند و می‌گفتند ما ملی هستیم و هر چه شاه کار می‌کرد و واقعاً خودش را سمبل ناسیونالیسم نشان می‌داد آن مارکی که آن‌ها دزدیده بودند به پیشانی‌شان زده بودند ملی یک شکافی توی مملکت درست کرده بود. این شکاف بود آن‌هایی که در بیست و هشتم مرداد در برابر، چه می‌دانم، نفوذ خارجی ایستادند و آن‌هایی که بعد از بیست‌وهشتم مرداد با نفوذ خارجی همکاری کردند این یک شکافی توی ایران بود. هر حرکت سیاسی که در جهت پر کردن این شکاف بود یک نوع مسائلی درست می‌کرد. وقتی که حزب رستاخیز درست شد شاه خیلی زود به جایی رسید که آن قدرت که لازم بود برای این‌که این یک سازمان سیاسی بشود، من نمی‌گویم هیچ‌وقت، باز تکرار می‌کنم سازمان سیاسی قرن یعنی مدل اروپای غربی، نه، یک سازمان سیاسی که بتواند آن وظایفی که در آن چهارچوب بود انجام بدهد یعنی جوابگو بکند مردم را تجهیز بکند مردم را انتظارات سیاسی توی مردم یواش‌یواش بیدار کرده بود، این دانشجویی که می‌رفت این انتظار سیاسی پیدا کرده بود، این شهرستان که من یمی‌رفتم این میکروفون را پنج ساعت می‌گذاشتم دست مردم این‌ها انتظارات سیاسی یواش‌یواش در این‌ها بیدار می‌کرد. برای جوابگو به این‌ها ما یک مقدار اختیارات بیش‌تری همان حرفی که آن مخبر گاردین نوشت، گفت، «شاه باید یک مقدار اختیاراتش را بدهد اگر می‌خواهد این حزب نضج پیدا کند. این حزب آن قدرت را نداشت برود بگیرد. اما در فضای باز سیاسی آن طرف مردم آن قدرت را پیدا کردند تمام را گرفتند هر چه داده شد دیر داده شد برای این‌که آن‌ها با زور گرفتند و این‌جاست که این واقعاً می‌گویم، تراژدی، یک نوع تراژدی ایران است که الان وقتی آدم نگاه می‌کند به شاه عده‌ای خاصیت ناسیونالیست بودن را ندادند گفتند، «تو نیستی.» ولی همان‌ها که قبل از انقلاب با هر نیروی ضد ایرانی همکاری کردند چون اگر کسی تاریخ فرهنگ ایران ایران را بداند هر ایرانی که با یک عرب همکاری کرد ضد ایران این خلاف جریان تاریخ ایران است و کار بالا کشید که امروز با ذره‌بین باید بگردید که آن‌هایی که مهر به ناحق ملی را به پیشانی‌شان زدند پیدا کنید که با عرب و صدام‌حسین دست به دست همکاری نکرده باشند، پرونده خمینی با پرونده جنگ ایران و عراق جداست، ما با خمینی به عنوان یک خونخواری که ایران را نابود کرده کوچک‌ترین ارزش‌های قرن بیستم را قبول ندارد روبه‌رو هستیم برای نظریات شخصی‌اش هم جنگ هم می‌تواند بکند، در جنگ ایران و عراق ما با توجه به فرهنگ و تاریخ‌مان در جهت حفظ تمامیت ارضی ایران داریم می‌جنگیم ما باید ایران باشد تا درباره خمینی و جمهوری و سلطنت و این‌ها بتوانیم بحث بکنیم. یعنی تمام آن دکان ملی که سال‌ها ایران را بعد از بیست‌وهشتم مرداد به حق یا به‌ناحق، چون مصدق یک آدم بزرگی بود، آن جریان بعدش هیچی بود ولی با شخص مصدق کسی بحث ندارد. این بعد است که از آن استفاده‌ای که شد که یک عده پرچم ملی را برافراشتند و گفتند، «هر کسی توی این مملکت هر کاری کرد فایده ندارد ما فقط ملی هستیم.» این را این جنگ ایران و عراق دست همه‌شان را باز کرد. باید با انگشت بگردیم ملی‌هایی که آلوده عرب نشدند، انگشت، تهران شما یک دکتر صدیقی‌ای دارید که خودش را نگهداشت یعنی همان‌طور که مصدق روزی که دید باید از توده‌ای‌ها حمایت بگیرد اگر می‌خواهد بماند گفت، «من ایران را می‌خواهم چون توده‌ای‌ها اگر ایران را بگیرند ایران نیست.» رفت کنار. صدیقی هم آن روزی که به او فگتند «نخست‌وزیر بشو.» گفت «اگر شاه برود بنده قبول نمی‌کنم، بماند بنده قبول می‌کنم.» گفت، «کی ارتش را می‌خواهد حمایت بکند؟» بقیه که با قذافی یا اسد یا صدام‌حسین، یعنی اصلاً آن چیزی که به اسم ملی به خود گرفته شده بود در این جریان دست‌ها باز شد. این طرح این مسئله که الان عرض کردم فقط برای این‌که این وقتی که ما می‌خواستیم یک حرکت سیاسی درست کنیم دائماً به این مسئله ناسیونالیسم ملی و انحصارطلبی ملیون که، «ما فقط می‌توانیم، مردم ما هستیم شما نیستید.» این نبود این به آن شکل نبود. من معتقدم اصلاً شاه نمی‌خواست، من فکر می‌کنم شکست فضای باز سیاسی حالا بعد راجع به آن بحث خواهیم کرد، یک دلیلش این بود که شاه یک چیزی دلش می‌خواست ولی نمی‌دید که برای این‌که این تأمین بشود چه کارهایی را آدم باید تن به آن بدهد. بنابراین همین‌طور هی ناقص می‌ماند، خوب، سنگ را هم به حرکت درآورده بود چیزی که روز اول حاضر بود ممکن بود ده درصد رویش… طرح با صددرصد با زور از او می‌گرفت، ولی این ماهیت ملی بسیار از کارها را پاک نمی‌کند.

س- آقای دکتر مهدوی شما درباره رابطه حزب رستاخیز با گروه‌های مختلف اجتماعی صحبت کردید در آن زمانی که هنوز کابینه آقای هویدا وجود داشت و حزب رستاخیز هنوز اوائلش بود و فعالیت‌هایی می‌کرد آیا با گروه ملایان هم دولت و حزب رستاخیز ارتباطی داشت؟

ج- من درباره ببینید اوقاف یا روحانیون تماس داشت کارش این بود من فقط در رستاخیز یک کار یادم هست کردم و آن این بود که سال هزار و سیصد و هفتاد و پنج هستیم حالا مراسم عید یکی از این عید‌های فکر می‌کنم ماه رمضان بود.

س- عید فطر بود؟

ج- یعنی یک دوره بایستی ماه رمضان بود که من توی دوره گفتم بررسی کنند، چیزی که به چشم من خورده بود دیسیپلینی بود که در یکی از این مراسم مذهبی من دیده بودم که این‌ها… این تیم تلویزیون که خوب، خیلی با من کار می‌کرد صدا کردم بدبختی را که کشتند، تلویزیون، اسمش را بعد می‌گویم، این‌هایی را که از اول توی تلویزیون همان اول کشتند تیرباران‌شان کردند، این دو نفر را من مأمور کردم چون آن‌ها هم آدم داشتند هم توی چیز هستند، گفتم، «یک بررسی شما بکنید ببینیم این چه سبکی این‌ها این تظاهرات مذهبی‌شان را تنظیم می‌کنند؟ن

س- نیکخواه را می‌گویید؟

ج- نیکخواه را بله.

س- بله، پرویز نیکخواه.

ج- به نیکخواه گفتم چون این اینکاره هم بود از این چیزها هم شعورش را داشت.

س- بله.

ج- گفتم، «نیکخواه این را برو آدم بگذار ببین چه‌جوریست؟ اصلاً این چه سبکی است ما این‌قدر این نظم می‌بینیم؟» او هم رفت و بعد از تمام چیز یک ماه گزارش آورد، گزارش وحشتناک بود، حالا نمی‌دانم گزارش چه شد؟ که عمق و دیسیپلین و منابع و وسعت تظاهرات ماه رمضان، این را من چیز مذهبی‌اش… راجع به این‌که اصلاً مذهب چه؟ این را می‌رسم، توی حزب حقیقتش را می‌خواهید؟ می‌گویم این گزارش است. ولی بعد اگر می‌رویم توی آن قسمت بعدی آن وارد این بحث خواهیم شد. ولی توی خود حزب در آن حدود من فقط می‌گویم که این ارزیابی کردیم که این‌ها کی هستند؟ چه هستند؟ قدرتشان چیست؟ با چه نظمی آخر این‌ها را؟ کی هستند که این‌ها با این نظم تظاهرات درست می‌کنند؟ توی شهرستان‌ها که می‌رفتم می‌دانید عجیب است من خیلی راجع به این فکر کردم که این عمقی که این‌ها به این چیز مذهبی دادند، خوب، نمی‌شد من این همه جلسه مثلاً پنج تا جلسه هرجا چهارتا جلسه هرجا، هفته‌ای چه می‌دانم، مثلاً ماهی صدتا جلسه نمی‌شود آدم این مسئله مذهبی را اگر به آن شکل بود من حس نکنم من اینکاره‌ام از بچگی توی این کار هستم. آخر از چند تا سؤال مذهبی مخصوصاً من سؤال‌ها را می‌نوشتیم آنالیز می‌کردیم تجزیه و تحلیل می‌کردیم من هیچ‌جا یک‌همچین مسئله مذهبی را اصل حس نکردم و من دلیل دارم که آن مذهبیون از مسائل دیگر استفاده کردند. آن را به موقعش بحث می‌کنم که چطور این شرایطی بعد از یکی آتش می‌گرفت این کاملاً به همان چیزی که گفتم ما از نظر فیزیکی شهرنشین شده بودیم نه از نظر معنوی، این آن زمینه بود که آخوند از آن استفاده کرد نه که از قبل آن‌جا شورش مذهبی و چیز باشد. من تمام این، اصلاً من تمام این شهرهای شمال، خوب، شهرهای شمال می‌دانید خیلی آدم‌های فهمیده هستند، آن‌جا جلسه که می‌گذاشتیم اصلاً سالن یک مو جا نداشت بیفتد چهار ساعت هم یکی به دو می‌کردند همه‌اش هم می‌رفت روی چیزهای مارکسیستی و یک‌ذره که من ول می‌کردم فوری دعوا سر چیزهای مارکسیستی و این‌ها می‌شد اصلاً، اصلاً از این حرف‌ها کسی نمی‌زد پس چه شد که آن‌جا بعد از یک عده این عده‌ای که می‌چرخید می‌رفتند توی این شهرها؟ برای من خیلی روشن برای من این‌ها استفاده از چیزی کردند از این استفاده کردند که این افرادی که از ده آمده بودند به شهرها نه فرصتش را پیدا کرده بودند که شهرنشین واقعی بشوند یعنی شهرنشین کسی است که توی یک، فرض کنید توی این خیابان زندگی می‌کند همسایه‌اش را می‌شناسد مغازه‌ای دارد مشتریش را دارد، اصلاً یک محیط یعنی یک بافتی دارد شهر یک بافتی دارد، ولی تمام این‌هایی که با این سرعت شهرنشین ایران شده بودند که رقمش را دادم دیگر گفتم از چهل‌ودو تا پنجاه‌وشش ۱۲ میلیون است. این‌ها اصلاً فرصت نداشته باشند که توی یک بافتی وارد بشوند، این توی بافت وارد نشده بودند. هیچ مملکتی هیچ جای دنیا نمی‌تواند به این سرعت فرهنگ و بهداشت و مسکن در اختیار این‌ها بگذارد بنابراین این‌ها همه کسری این سه‌تا را داشتند، انتظارها هم که بالا چون همین یکی از گرفتاری‌های رژیم این بود که هی می‌گفت، «آقا، ما همه‌چیز را به تو می‌دهیم تو خدا هستی به تو دو تا یخچال می‌دهیم سه‌تا ماشین….» می‌دانید؟ یک‌همچین حالتی بالا بردن انتظارات هم بود. خوب، این محیط آخوند که راه افتاد نه به دلائلی که این‌ها همه مذهبی بودند و از قبل مسائل مذهبی داشتند روی یک زمینه‌ای شروع کرد حرف زدن که آن کارگر آن کشاورز هنوز به همان دید کشاورزی فکر می‌کرد فقط توی شهر زندگی می‌کرد خدمات شهری را هم ناقص داشت خوب، این را کشید به حیتبتم ئیگر این سو این این بود. چرا در ۱۵ خرداد ۱۳۴۰ یا ۴۲ فقط محدود به تهران و نمی‌دانم، دو سه تا شهر بود؟ برای این‌که این شبکه شهری درست نشده بود، برای این‌که این کومونیکاسیون‌ها این‌جور سرعت نداشت وگرنه همین دکان را آن روز خمینی راه انداخته بود. سفیر آمریکا که می‌گوید که ایران صنعتی زیاد شده تند رفت و این دلیلش این است من جوابم فقط این است که تو مگر ۱۳۴۲ تهران بودی؟ ببینی که همین دکان در سطح پایین‌تر اتفاق افتاد. ایران که صنعتی نداشت آن روز. این مسائل عمیق‌تر است از این.

س- آیا حقیقت دارد که دولت هویدا کمک مالی فوق‌العاده‌ای به ملایان می‌کرد از طریق بودجه مخفی؟

ج- حتماً می‌کرد، حتماً می‌داد که بعد قطعش کردند به شما بگویم هویدا خیلی، یک روزی به شما اشاره کردم، هویدا مواظب تمام این بازی تعادل قدرت معنی داشت برای او، ببینید این حزب رستاخیز یک چیز دیگر را نشان می‌داد یک آنالیز، شما وقتی که تا وقتی که حزب مردم و حزب ایران نوین داشتید مسلماً تمام این مراکز قدرتی که در ایران بود آدم‌های مختلفص را توی این حزب‌ها هم داشتند. ولی حزب رستاخیز علنی شد. یعنی چه؟ یعنی شاه آدم‌هایش را داشت. علیاحضرت یک دفعه سیاستمدار شدند و چند نفر حتماً باید در دفتر سیاسی داشته باشند. والاحضرت اشرف هم دنبال این است که دو سه نفر این‌جا داشته باشد، یعنی مراکز قدرت که در جامعه بود همه توی این حزب برای اولین‌بار ظاهر می‌شوند. وقتی که دبیرکل دارید قائم‌مقامش را دارید حالا می‌خواهید پنج‌تا رئیس قسمت این‌ها خوب، این پنج‌تا قسمت تمام آدم‌های من بودند و هیچ مطلق، هر کی را هم می‌گفتند، می‌گفتم نه، یادبیرها را با گردن‌کلفتی بیشرشان آدم‌هایی بودند که من خودم می‌خواستم چیز کنم. اما دفتر سیاسی همه هست دو سه‌تا از خانم‌ها هستند که مال علیاحضرت هستند یکی مال والاحضرت اشرف است کاملاً روشن، یعنی این یک، به همین دلیل این حزب رستاخیز حزب واحد به این معنی که می‌گویند حزب واحد به یک شکل واحد آن‌جوری نبود به همین دلیل هم چیزهای مختلف آن‌جا منعکس می‌شد.

س- آقای دکتر مهدوی چه عواملی موجب سقوط کابینه آقای هویدا شد؟

ج- یک روز درست یک ماه قبل از این‌که از نخست‌وزیری برود کنار رفتم در زدم، وقت هم نگرفته بودم خوب، من خیلی به‌اصطلاح آزادی از نظر رفت و آمد داشتم، رفتم تو و در را بستم گفتم که، «یک مطالبی دارم که تا نگویم با زور هم بیرونم کنی نمی‌روم.» گفت، «چی شده؟» گفتم، «کار خیلی خراب است.» گفت، «یعنی چه خراب است؟» گفتم، «اگر یک دولتی باشد اسمش هم دولت دیکتاتوری باشد یعنی حکومت دیکتاتوری باشد این دولت دیکتاتوری از نظر سرتاسر مملکت یک استخوان‌بندی هم لازم دارد این استخوان‌بندی را هم من اسمش را می‌گذارم استخوان‌بندی قلابی، اما شما ایران نوین را که داشتید به وسیله ایران نوین تمام اطلاعات را که در سرتاسر مملکت می‌گذشت به شما می‌رسید. شما در محل یک کنترلی داشتید من نمی‌گویم که شما حزب مردم داشتید من دارم می‌گویم یک استخوان‌بندی داشتید که اقلاً مال خودتان بود به شما اطلاع می‌رسید اما امروز حزب ایران نوین را که با تأسیس رستاخیز جمع کردید رستاخیز هم دیگر هیچ‌چیز نیست کاملاً خواباندندش، آقای نخست‌وزیر شما لخت لخت ایستادید و شما با سرزمین خواهید خورد.» گفت، «آخر باز این‌جور صحبت می‌کنی؟» گفتم، «شما شبکه نداریم دیگر شما شبکه آن ایران نوین شبکه شما بود رستاخیز یک نوع شبکه بود ما درست کرده بودیم دیگر، ما هم نخ همه جا آدم، همه این‌ها از بین رفته شما لخت هستید این نمی‌شود هیچ رژیم دیکتاتوری بدون یک ساختمان استخوان‌بندی نمی‌تواند دوام بیاورد اگر آن سازمانش هم قلابی باشد باید باشد و این را از بین بردید.» گفت، «خوب، دیگر چی؟» گفتم، «مطلب دوم، شما یادتانهست مرا آوردید به عنوانی که گفتید عدم رضایت آن‌قدر بالاست که می‌خواهم مردم را رفاه بیشتر به آن‌ها بدهید بعد هم یک چارت آوردید ظرف چهار ماه کار هست به کجا رفتید، که روی همان چارت هم نصیری گفته بود، «این دیگر،» وقتی که مرا قائم‌مقام حزب کردند،» گفته بود نخست‌وزیری مهدوی روی آن چارت و روی این حزب تمام است.» این‌ها را من او…» امروز شما چه دارید؟ شما که تمام سیاست‌های مرا، آن‌هایی که، ما را برداشتند گفتند بلد نبودید یا نمی‌دانم چی؟ حالا این‌هایی که آوردید که نگاه کنید چه خبر است؟ آهن شده کیلویی، نمی‌دانم، آهنی که باید یازده تومان باشد یا فقط دو تومان شده سه تومان چهار تومان پیدا نمی‌شود. سیمان‌تان همان، پس همان‌جور شده که باز؟ پس شما عدم رضایت‌تان هم دارد همان‌طور می‌رود بالا برای این‌که سیاست وفور آن احتیاجات مردم را از دست دادید، مبارزه با گرانفروشی را ادامه دادید که اصلاً معلوم نیست دیگر چیست؟ چون وقتی جنس نباشد که مبارزه با گرانفروشی معنی ندارد شما از آن سیاست‌ها یک چیزهایش را غلط نگه داشتند همکاران‌تان آن چیزهای اصلی‌اش را ول کردند همه‌جا را دارند بهم می‌زنند، سوم، این‌جا یک» گفتم، «یک ایراد عجیبی هم از روز اول گرفتم به شما، چطور شما وقتی گرفتاری برق را دارید، خوب، من وظیفه ندارم به شما راجع به انتخاب وزرا این‌جور صحبت کنم ولی شما بدترین کاری که می‌توانید کردید این بود که نالایق‌ترین وزیرتان را گذاشتید توی وزارت آب و برق درحالی‌که بایستی می‌گشتید ببینید کدام از وزیرهایی که دور میز دارید یا بیرون دارید لایق‌تر کدام است او را بگذارید سر آب و برق که این‌قدر این مسئله پیش نیاید و من به شما بگویم وضع را فوق‌العاده من بد می‌بینم.» خوب، چه‌کار می‌کرد؟ گفت، «فریدون بنشین این‌ها را همه را برای من بنویس بیاور تا شب.» خوب، ما می‌کردیم. ولی پایه حکومت می‌گویم حکومت یک شرایطی دارد حتی حکومت دیکتاتوری اگر هست آن تشکیلات سیاسی‌اش را لازم دارد می‌خواهد قلابی باشد می‌خواهد اصیل باشد آن را که از بین بردید خوب، دولت لخت می‌شود تماس ندارد، این مسائلی بود که به نظر من یکی همین موضوع… بعد هم با او بحث کردم، گفتم، «اصلاً چه‌}وری شما دیگر می‌توانید کار کنید، شما یک تشکیلاتی درست شده این‌جا به اسم کمیسیون‌های شاهنشاهی هفت روز در هفته رادیو را باز می‌کنیم این می‌گوید که، طرح‌ها غلط است ما درست کار نکردیم. شما نخست‌وزیر بودید شما نخست‌وزیر هستید.» همیشه هم یک مثل زدم همان اول، گفتم، «آقای هویدا من اگر دو روز بروم توی خانه‌ام به زنم بگویم که من خانه‌ام را نمی‌توانم اداره کنم بلد نیستم روز سوم حتماً زن من مرا می‌زند از خانه بیرون می‌کند می‌گوید این مردی که هی بیاید بگوید به من خانه‌ام را نمی‌توانم اداره کنم برود توی خیابان. این کاری که ما داریم می‌کنیم این افتضاحی که ما داریم می‌کنیم، این چیست هی می‌گویید طرح‌ها غلط است کار نکردیم؟ ما ترازنامه داریم کار کردیم حالا یک مقدار طرح‌ها هم عقب است، این چه برنامه‌ایست؟» که دستش نبود البته خودش هم توجه داشت. ولی خوب، حس می‌کرد که در هر صورت یک مسائلی دارد و وقتی رفت سفر فکر می‌کرد برمی‌گردد هنوز نخست‌وزیر است ولی خوب، دیگر آمد و عوض شده بود.

س- در آخرین جلسه هیئت دولت چه گذشت؟

ج- من آخرین جلسه نبودم من فرنگ بودم من وقتی که برگشتم هویدا استعفایش را داده بود.

س- شما باز هم ارتباط خودتان را بعد از استعفا با آقای هویدا حفظ کردید؟

ج- آن خیلی دراز آن اقلاً دو سه ساعت، سه ساعت بحث دارد اصلاً این این فصلی است که من فکر می‌کنم از نظر تاریخ ارزش داشته باشد.

س- بله.

ج- این است که اگر مایل هستید من یک سه ساعت دیگر بعد از برگشتن شما بنشینم این را بگویم.

س- تمنا می‌کنم.

ج- این آن فصلی است که من بیشتر فکر می‌کنم، تا این‌جایش گفتنش مسائل نبود ولی این فصل واقعاً یک اطلاعاتی است که از نظر تماس‌هایی که با مخالفین می‌دانم.

س- پس ما این را موکول می‌کنیم به بعد، پاسخ به این سؤال را و می‌پردازیم به…

ج- ببینید در این حزب درست کردن آدم را به آن مسئله، مسئله ملی بودن و ناسیونالیست بودن و این‌ها نزدیک می‌کند یعنی تا زمانی که آدم وزیر است وزیر یک مقدار کارش درعین‌حال کار سیاسی حتماً باید باشد یک مقدار کار تخصصی است، ولی وقتی آدم می‌رود توی حزب این مسئله مطرح می‌شود که من چه‌جور این آدم را دور از تخصص و کار این آدم را باید با یک ایده‌آلیسمی من جذب بکنم یا باید به او یک ایدئولوژی بدهم یا باید با حرارت بکشم او را که من دارم یک کاری برای مملکت، یعنی notion مملکت را بدهم که حس کند برای مملکت دارد کار می‌کند. رستاخیز، البته ما خیلی با این مشکل بیشتر جنبه درد دل بلکه الان دارد، مسئله مصدق و بیست و هشتم مرداد همیشه بود من با خیلی‌ها صحبت کردم سوابقی که خودم داشتم و اگر نگاه کنید تعجب می‌کنید که چه‌قدر عده‌ای که بیست‌وهشتم مرداد با آن‌طرف خط بودند صرفاً من که آمدم توی وزارتخانه با آشنایی که با عقاید من داشتند آمدند با من کار کردند و توی حزب هم همان‌طور که گفتم شروع شد و من همان موقع یک استدلال داشتم، می‌گفتم که، «ببین من همه با شما موافق هستم عین شما فکر کردم، عین شما، شما می‌گویید زندان رفتید سر مصدق من هم رفتم، معتقد بودید من هم معتقد بودم. اما من چیزی که امروز می‌خواهم به شما ثابت کنم دوتا مطلب است که این شاه هر چه بوده قبل الان من در عمل سال‌ها قبل از این‌که بیایم کار سیاسی بکنم در عمل دیدم این می‌خواهد ایران آباد بشود، این یکی، یعنی مطمئن هستم این یک آدمی‌ست که برای ایران دارد کار می‌کند. این حرف‌ها که این نوکر خارجی است و فلان است این‌ها فرع است من وقتی نمونه برایشان می‌زدم که من توی این جلساتی که با خارجی‌ها می‌روم اصلاً باورنکردنی‌ست نحوه صحبت شاه نسبت به این آمریکایی. اگر وقت بود یک دو سه‌تا نمونه‌اش را من برای شما می‌گویم. بنابراین از این حیث من هیچ وجدانم ناراحت نیست که واقعاً من دارم برای یک کسی کار می‌کنم که می‌خواهد مملکت آباد بشود می‌خواهد مملکت مستقل باشد، می‌ماند مسئله‌ای که شما و آن زمان ما می‌گفتیم ما طرفدار دموکراسی هستیم، بله، در این‌که اگر، مثل است خیلی هم چیز، اگر سر یک میزی غذای خوب بود و یک غذایی که مانده بو می‌داد مسلم آدم می‌رود غذای خوب را می‌خورد یعنی در انتخاب بین بین دموکراسی و دیکتاتوری من فکر نمی‌کنم هیچ آدم عاقلی برود به طرف دیکتاتوری باید یک چیزیش باشد، اما مسئله این است که آیا توی این شرایط فعلی ایران که ما داریم با این رشد جلو می‌رویم با این مسائل ما می‌توانیم یک دفعه برگردیم؟ نمی‌توانیم برگردیم، بنابراین باید از این راه با پیشرفت نهادهای سیاسی و اجتماعی انشاءالله یک روزی به نتیجه برسیم.» و همیشه این مسئله ناسیونالیسم و من حالا بعد از این حادثه‌ای که رخ داده واقعاً معتقد هستم که چه‌قدر تشخیص آن روز درست بود. جای تعجب است که اکثر افرادی که به نحوی از انحاء امروز با عراق با عرب‌ها همکاری می‌کنند و فکر می‌کنند با سرنیزه عراق می‌شود برگشت ایران بدون توجه به تاریخ و فرهنگ ما افرادی هستند که دائماً هی به ما گی‌فتند، «ما ملی هستیم و هیچ‌کس دیگر ملی نیست.» آن‌هایی که ملی بودند یا با خمینی ساختند این هم باز خلاف تاریخ تمام جنبش مشروطه، خلاف تمام سوابق تاریخی که نگاه بکنند که ببینند که اگر اعتقاد به ارزش‌های قرن بیستم ارزش‌های مترقی داشتند. یا رفتند با این ساختند یا خودشان را آلوده با خارجی‌ها کردند. دیگر چی داریم؟ الحمدالله دست همه باز شد فردا من خیلی به ندرت کسی اس که بیاید به نحوی از انحاء نرفته بغل یک عرب، و این نمی‌شود، این جنگ خیلی، این دو نسل این جنگ اثرش برای ما خواهد ماند، دو نسل، برای این‌که تمام این‌هایی که کر و کور و پایشان رفته دست‌شان رفته جوان هستند این‌ها هرکدام پنجاه سال دیگر هستند توی جامعه ما، ما پنجاه سال دیگر یعنی سمبل این جنگ را خواهیم داشت، من نمی‌گویم که جنگ را کی حق؟ حق با کیست؟ چیزی که می‌ماند عراق به ایران حمله کرد و بعد هم روشن شد هنوز هم آن ملک حسین هفته پیش آمده گفته، «خوزستان مال ماست.» این ملت هم از خودش نشان داد مسئله احساسات اسلامی بازی کرد ولی چیزی که بیشتر از همه‌چیز است آن ناسیونالیسم ایرانی است که پشت این است و ایستاده می‌جنگد. همه دنیا دارد به آن اسلحه می‌دهد ایرانی دارد می‌جنگد این فقط اسلام نیست این ته‌مانده همان ارتش است، این آن ناسیونالیسم ماست که توی تاریخ بوده در این دوره اعلی‌حضرت فقید هم بدون این‌که ما بتوانیم آن‌جور که باید و شاید کغ را عرضه کنیم و به جوان‌ها بگوییم چیست، معلوم بود که تویش خوابیده بود که روزی که لازم شد ظهور کرد. این عدم درک نیروهای واقعی جامعه یکی از بزرگ‌ترین problem هایی است که ما با آن مواجه هستیم. ببینید هیچ فکر کردید که آخوندها هیچ‌وقت نگفتند، شاه این بیست‌وپنج سال هیچ کار نکرد، هیچ‌جا نگفتند. آخوندها گفتند، این شاه آن‌قدر کار کرد که همه غلط است. با ضوابط آقایان کارهای شاه غلط است اما بسیاری از این روشنفکران بسیاری از این حضرات جبهه ملی چون حاضر نبودند قبول کنند که یک کسی هم یک کار کرده عیب هم داشته گفتند اصلاً کاری نکرده. نتیجه‌اش چه شد؟ مثل بچه‌های ساده‌لوح آخوندها آقایان را گول زدند پل شدند از روی‌شان سوار شدند رفتند به قدرت نشستند. اگر من بگویم شاه هیچ‌کار نکرده درک نکردم که چه طبقه متوسطی در ایران درست شد و این طبقه متوسطی در ایران درست شد و این طبقه متوسط بود که شاه را زمین زد خمینی را هم سرش را خواهد خورد. نیروهای اجتماعی در اثر تحولات اقتصادی و این‌ها و اجتماعی به وجود می‌آید، خوب، اگر من فکر تحول اقتصادی بشوم که پس نیروی اجتماعی را نمی‌توانم اصلاً درک کنم. آقا، می‌گویند با کسانی این‌جا صحبت کردم که ادعای فن و چه می‌دانم، تاریخ و همه را نمی‌دانم، می‌گوید که، «این انقلاب این دفعه دنباله جنبش مشروطیت ۱۹۰۶ است.» می‌گویم، «مرد حسابی ۱۹۰۶ برای ارزش‌های غرب بود این ضد ارزش‌های غرب است. این اصلاً دوتا چیز بود درست برعکس بود. ما ۱۹۰۶ انقلاب کردیم تمام چیزهای جدید را از غرب می‌خواستیم که شنیده بودیم کتاب‌هایی که آمده بود این‌ها را می‌خواستیم، آخوندها این دفعه گفتند، «آقا هرچه از این غرب است بد است ما این‌ها را نمی‌خواهیم.» یعنی ارزش‌ها اصلاً ضد غرب است. این است که ما از یک حالت بن‌بست سیاسی رفتیم تویش درست نفهمیدیم چیست؟ در واقع چه شد؟ طبقه روشنفکر ما عین این‌که یک صابون را در آمریکا عرضه می‌کنند به مردم این خمیین را به این مردم عرضه کردند. آن توده وسیع هم که هیچ نمی‌فهمد عکسش را توی ماه می‌دید نه خواندند که این‌که نوشته از اول چه می‌خواست، آخر یک کسی می‌آید رئیس یک مملکتی می‌شود می‌گویند که ما نمی‌دانستیم این کیست؟ این از ۱۳۴۲ من زندان بودم آشنا بودم، این از ۱۳۴۲ کتابش چاپ شده نوشته که، «من اگر بیایم به حکومت این است.» هیچ روشنفکری حق ندارد بگوید من این کتاب را نخواندم.

س- این کتاب در ایران قدغن بود آقا؟

ج- دلیل نمی‌شود آن‌هایی که، چطور کتاب‌های آقای حضرات چپ تمام کتاب‌های چپ را پیدا می‌کردند بخوانند فقط آنی که نخواندند برای این‌که پدر مملکت را درآوردند می‌گویند پیدا نمی‌شود؟ این حرف یعنی چه؟ خیلی مسئله عمیق است ما الان واقعاً در ایران، می‌گویم یک وقتی است که آدم بحث در رژیم گذشته با این رژیم می‌کند آن رژیم گذاشته اصلاً این قابل مقایسه با چیزی نیست، آن یک افتخاری بود برای ما، بنده هم که تو آن بودم افتخار می‌کنم وزیر بودم روز اول هم گفتم، هنوز هم می‌گویم گاهی غصه می‌خورم که چند سال کنار نشستم زودتر نرفتم وزیرش بشوم، ایران را ساخته بود. این انقلاب هم پایه ندارد، برای چه پایه نمی‌تواند پیدا کند؟ می‌آیند این انقلاب را با انقلاب فرانسه و شوروی مقایسه می‌کنند، آقا، انقلاب فرانسه و انقلاب شوروی انقلابی بود ضد طبقات گذشته، در فرانسه آریستوکراسی دیگر نشش را تمام کرده بود، بورژوازی داشت می‌آمد سازندگی‌های بورژوازی بود. در شوروی به همان شکل، این انقلاب، آقا، ضد طبقه آینده است یعنی این انقلاب ضد طبقه تکنوکراسی قون بیستم شده یعنی طبقه‌ای که باید مملکت را بسازد، این یک برگشت است. این به قول Parsons می‌گوید این ضد انقلاب است، این انقلاب نیست ضد انقلاب است. راست می‌گوید این الان گیر کرده تمام آدم‌ها گذاشتند رفتند انقلاب فرانسه و انقلاب شوروی که آدم‌های آینده را کهضد آن‌ها که نکرد، آن آریستوگراسی و آن نمی‌دانم، چیزهای بزرگ زمین و این‌ها، مسئله الان چیز دیگر است. موج چرا برگشته؟ چرا دارد برمی‌گردد؟ برای این‌که این دفعه دیگر، این دفعه واقعاً آن پرده بیست‌وهشت مرداد پاره شده ناسیونالیسم ایران به معنای واقعی و به ماهیت واقعیش ایران را در اختیار خواهد گرفت. تردیدی اصلاً نیست و ایران هیچ‌وقت هیچ ایرانی حاضر نیست تسلط عرب را قبول بکند، قادسیه، بچه می‌داند قادسیه چیست؟ بله آدم برود با سرنیزه عرب خیال کند برمی‌گردد ایران را نجات می‌دهد؟ اصلاً در کدام دنیا این‌ها زندگی کردند؟ اگر خوزستان را این مرتیکه صدام حسین گرفته بود که ایران اصلاً تکه‌تکه شده بود. ببینید الان چیست؟ ما با چه الان روبه‌رو هستیم، ما الان روبه‌رو با این هستیم می‌گویم، من مقایسه نمی‌کنم من دارم وضع را می‌بینم، بعد از این ما ۱. تمامیت ارضی مملکتمان حفظ شده، هیچ جا یک تکه از خاکمان نرفته، قدرت مرکزی ما همه‌جا سوار است نمی‌دانم ترکمن و این دکان خلق که چپی‌ها دارند از بین رفت نه دیگر ترکمن کسی صحبتش را می‌کند، خوزستان که عرب‌ها همان‌ها که می‌گفتند عرب‌ها ایرانی‌ها جنگیدند و ایستادند اصلاً دیگر که مثلاً توی کردستان نمی‌دانم، کردستان عرب‌ها بیایند به طرف عرب بروند منتفی. این کردها و این خارجی‌های قاسملو و رجوی و این‌ها هم که اصلاً جارو شدند ته‌مانده‌شان را هم دارند همین یکی دو ماهی کنار می‌کنند، پس تمامیت ارضی با قدرت مرکزی. ۳. از نظر سازمان‌های سیاسی چپ ایران نابود شده، زمان شاه ما از نظر تشکیلاتی چپ را می‌زدیم این‌ها از نظر ایدئولوژی چپ را زدند. چه‌جوری زدند؟ ۱. آلوده‌اش کردند با خارجی، رجوی که تلگراف می‌زند به رئیس شورای امنیت، «ایران را محکوم کن.» این اصلاً دیگر تو سرحد ایران نمی‌تواند بیاید. بنی‌صدر که توی شورایش یک سال نشسته وقتی وزیر خارجه عراق می‌آید این‌جا اعلامیه می‌دهد توی آن شورا باز باقی می‌ماند هیچ‌وقت دیگر به ایران و ایرانی نمی‌تواند کسی نگاهش بکند. تمام شعارهای چپ حزب توده را آخوندها مطرح کردند، وقتی که این اتفاق افتاد توده‌ای‌ها چپی‌های ایران شروع کردند هول دادن هی این آخوندها را هول دادند تندتر به خیال خودتان شعارهای چپ پیاده بشود این آخوندها هم از آن‌ها زرنگ‌تر هستند هر چه شعار داشتند این‌ها گفتند، بله، فقط با یک نتیجه نه معتقد بودند، نه سیستم داشتند نه آدم، بانک‌ها ملی، صنایع ملی، به‌طوری‌که امروز دیگر کسی در تهران با شعار ملی دوتا آدم نمی‌تواند جمع کند و به طوری افکار الان در ایران به طرف اقتصاد باز دارد می‌چرخد که در آینده شما مسلماً بگویید یک برنامه اقتصادی بر اساس ملی‌کردن جایی نمی‌توانید حتی توی خیابان بفروشید، پس از نظر ایدئولوژی چپ خورد. طبقه کارگر ایران عین پرونیست‌ها از آب درآمد در تمام این شش سال نه آخوندها توانستند دست تویش ببرند نه کمونیست‌ها. من همیشه یک ناراحتی داشتم شهر صنعتی قزوین صدوبیست‌تا کارخانه ما ساختیم، من همیشه می‌گفتم این غول صنعتی که آن‌جا درست شده این یک روزی چکار بکند؟ صد کیلومتری صد و چند کیلومتری تهران، همیشه تماس داشتم، نه آخوندها نه کمونیست‌ها عین طبقه کارگر که پرونیستی ماند برای این‌که شاه به این‌ها یک چیزهایی داده بود و هر کاری که این‌ها کردند آن چیزهایی که او به آن‌ها داده بود نتوانستند بدهند بنابراین ماندند به عنوان نیروی دست نخورده. دانشگاه‌ها که فکر می‌کنم سال‌ها باید پتو روی سرشان بکشند تا دیگر از آن مقالات… این است که وضع این است و این آخوند هیچ به نظر من پرده آخرش رسیده این انقلاب، انقلاب برای گذشته بود، توی بعضی از این مقالات آمریکایی‌ها آدم مطالبی می‌خواند که خنده‌اش می‌گیرد یک دانه مقاله چند روز پیش دیدم که راجع به آخوندها یک آقای Bill هست یک مقاله‌ای نوشته آن‌جا این آخوندها را به‌اصطلاح تقسیم کرده بعد نوشته آن آخوند progressif آن آخوند قرمز را کشتند، مرد، چیز را می‌گوید،

س- طالقانی؟

ج- طالقانی. Progressif آخر طالقانی که اگر این آقای Bill طرح شورای طالقانی را دیده باشد که همان soviet است یعنی این کلیشه در آمریکا هم به جایی رسیده که اگر آدم مارکسیست به صورت افراطی شورایی soviet باشد می‌شود progressif?، این progressif است؟ یعنی به محض این‌که آدم چپ شد progressif است؟ این‌ها هم با همین چیزها، Jaruzelski هم پس progressif است دیگر در هر صورت در لهستان، آخر یک شر و ورهایی آدم می‌خواند که اصلاً…

 


روایت‌کننده: آقای دکتر فریدون مهدوی

تاریخ مصاحبه: ۲۰ ژوئن ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۶

 

 

س- آقای دکتر امروز می‌خواهم از شما تقاضا کنم که در ادامه صحبت نشست قبلی برای ما توضیح بفرمایید که شما آیا روابط‌تان را با آقای هویدا ادامه دادید بعد از این‌که دولت ایشان سقوط کرد؟

ج- من بعد از رفتن آقای هویدا از نخست‌وزیری به طور مرتب همان‌طور که الان توضیح خواهم داد با ایشان در تماس بودم، اول این‌که بعد از این‌که آقای هویدا استعفا داد در آن موقع من فرنگ بودم فوری البته برگشتم و با ایشان بعد همان روز دوم که برگشتم رفتم منزل مادرشان چون من همیشه مرتب می‌رفتم آن جا. هر وقت صحبتی کاری بود ایشان چهارشنبه‌ها حتماً آن جا بود و گاهی هم روزهای دیگر. در آن جلسه ذکه با ایشان داشتم وقتی وارد شدم و مرا دیدند گفتند، «یاد آن جلسه هستی که آمدی پیش من؟» من گفتم، «بله.» حالا آن جلسه چه بود؟ جلسه در حدود دو سه هفته قبل از سفر ایشان برای تابستان به خارج بوده ایشان تابستان‌ها تشریف می‌بردند برای مرخصی خارج، من یک بررسی کرده بودم از نظر مسائل اقتصادی و مسائل سیاسی، رفتم نخست‌وزیری و به رئیس دفترشان گفتم که، «بفرمایید اگر آزادند من کار دارم.» آمدند گفتند «گفتند بفرمایید تو.» من رفتم تو در را بستم و به ایشان گفتم اگر با کتک هم مرا از اطاق بیندازید بیرون من تا یک حرف‌هایی دارم نمی‌روم از این‌ها.» ایشان گفت، «ما که از روزهایی که چه قبل از تو وزیر بشوی چه زمان وزیری تو با تو من یک قرار داشتم که خارج از وزیر بودن من هر وقت حق داری هر حرفی صلاح می‌دانی به من بگویی و بحث بکنیم باهم، برای چه این قدر عصبانی هستی؟» گفتم، «آقای هویدا از نظر اقتصادی روزی که مرا آوردید وزیر بازرگانی کردید این سیاست تثبیت قیمت‌ها را مطرح کردید، جلوگیری از افزایش قیمت‌ها را مطرح کردید و این سیاست من پیاده کردم دو مطلب آن موقع به شما گفته بودم که ۱. تثبیت قیمت‌ها فقط در زمان ممکن است یک زمان محدودی عملی بشود و گذشته از این پایه این سیاست وفور کالاست اگر در موقعی که این‌جور درآمدها دارد می‌رود بالا قیمت‌ها را ثابت بخواهیم نگه داریم ولی جنس نریزیم و مخصوصاً که تولید به آن سرعت افزایش پیدا نمی‌کند از راه واردات احتیاجات را تأمین نکنید این سیاست مشکلات زیادی از نظر مردم به وجود خواهد آورد و من الان برای شما ارقام آوردم که الان که مدتی است که من دیگر وزارت بازرگانی نیستم شما ملاحظه بفرمایید چه وضعی دارد پیش می‌آید داریم برمی‌گردیم به آن‌جایی که مرا آوردید وزیر بازرگانی کردید.» بعد مقداری از ارقام کالاهایی که قیمتش رفته بود بالا بازار سیاه پیدا شده بود مخصوصاً خوب یادم هست که مسئله آهن مطرح شده بود این‌ها را در اختیارشان گذاشتم. ایشان همه را نگاه کرد و گفت، «خوب، دیگر چی؟» گفتم، «از این بدتر مسئله هست.» اصطلاحی که به کار بردم این بود که گفتم، «دولت شما لخت شده.» گفت، «یعنی چه لخت شده؟.» گفتم، «حتی در رژیم دیکتاتوری، دولت یک استخوان‌بندی سیاسی در خارج از مرکز در استان‌ها در شهسرتان‌ها احتیاج دارد و شما یک زمانی ایران نوین را دشاتید، مسئله‌ای نبود که ایران نوین یک حزب دموکراتیک یا غیر دموکراتیک، ما توی یک سیستم خاصی داریم که می‌کنیم ولی همین ایران نوین به شما اجازه می‌داد که ارتباط و یک استخوان‌بندی در سرتاسر مملکت داشته باشید. آمدیم رستاخیز را درست کردیم همین نقش را رستاخیز بازی می‌کرد ولی الان رستاخیز کاملاً خوابیده و عملاً دولت بدون هیچ نوع استخوان‌بندی سیاسی دارد در خلأ کار می‌کند و این زود یا دیر سبب سقوط دولت شما خواهد شد.» طبق معمول یک مقدار سوالاتی کرد که اطلاعاتت را از کجا آوردی؟ و چکار کردی؟» من هم هر چیزی داشتیم توضیح دادم. بعد به من گفت، «خوب، برو همه این‌ها را برای من یک گزارش کامل تهیه کن بیاور چه از نظر اقتصادی چه از نظر سیاسی و اگر پیشنهادی هم داری بکن.» نسبتاً در آن جلسه هم ناراحتش دیدم ولی هم هیچ حس نکردم که فکر می‌کند که به زودی از دولت برکنار می‌شود. و من آمدم و گزارش را تهیه کردم و البته همان‌طور که گفتم ایشان هم با این‌که هنوز هم درعین‌حال که وزیر بودم خارج از مسائل دولت هم می‌دیدم و با ایشان صحبت می‌کردم. این اشاره ایشان به این جلسه این بود، فوق‌العاده آن روز حس من این بود که باز همان اگر در آن جلسه قبل حس می‌کردم که ایشان فکر نمی‌کند می‌رود این‌جا کاملاً حس کردم که انتظار نداشت که به این زودی از نخست‌وزیری برود. سؤال کردم، «خوب، چه شد؟» فرمودند، «لابد صلاح مملکت است.»

س- منظور شما به این زودی یعنی بعد از تشکیل حزب رستاخیز؟

ج- نه، نه، ما الان دیگر آخر، من الان موقعی است که ایشان از نخست‌وزیری کنار رفته دیگر.

س- بله.

ج- (؟؟؟) در حدود سه هفته قبل از این‌که ایشان تشریف ببرند به سفر این مسائل را با ایشان مطرح کردم ایشان رفتند سفر برگشتند و بعد از چند هفته اگر اشتباه…

س- «به این زودی» منظور شما از آن روزی است که شما مذاکره را با ایشان داشتید.

ج- بله، و فکر می‌کنم هویدا هم فکر می‌کرد هنوز مدتی هست، بنابراین بعد به من گفتند که، از من پرسیدند، «خوب، حالا چه‌کار می‌خواهی بکنی؟» من گفتم، «من هیچ برنامه چیزی ندارم.» گفتند، «من فکر می‌کنم خوب است یک سفارت بگیری مدتی بروی خارج، «گفتم که، «نه.» بعد به من گفتند که، «صلاح تو می‌دانم. یادت هست روزی که دبیرکل حزب نشدی آمدی و تقاضا کردی که دیگر از دولت بروی بیرون؟» برای این‌که من وزیر مشاور بودم و قائم‌مقام حزب رستاخیز. روزی که کنگره تشکیل شد و آقای دکتر آموزگار شدند دبیرکل من دیگر به عنوان قائم‌مقام که بودم با دبیرکل قبلی آقای هویدا یعنی رفتم کنار و روز بعدش من رفتم پیش آقای هویدا و به آقای هویدا گفتم که، «دیگر ماندن من توی دولت معنی ندارد برای این‌که خوب، من وزیر بازرگانی بودم قائم‌مقام تو بودم دیگر وزیر مشاور به چه درد می‌خورد؟ من اصلاً توی زندگی‌ام کار تشریفاتی نه علاقه داشتم نه اهلش هستم.» ایشان به من گفتند آن روز که، «اگر الان از دولت بروی بیرون با این مبارزه‌ای که با این منافع مختلف چه در وزارت بازرگانی کهردی و چه در آن مبارزه با گرانفروشی، »، اصطلاحی که به کار بردند این است که، «تو را تکه‌تکه می‌کنند. بنابراین بهتر است تو در دولت به‌عنوان وزیر مشاور باشی که یک به‌اصطلاح حفظ باشی تا زمان بگذرد و بعد ببینیم چه می‌شود؟» این‌جا باز ایشان فشار به همین داشت که من حتماً سفیر بشوم که یک مقامی داشته باشم یک مدتی بروم خارج. من هر چه که ایشان می‌گفتند قبول نکردم باز بر همان استدلال که من اصلاً اهل این قبیل کارها نیستم برای این‌که سفارت از نظر من یک کار واقعاً تشریفاتی است من گفتم، «نه من مهم نیست یک مدتی می‌نشینم ساکت توی خانه‌ام.» بعد به من گفتند که، «خوب، برگرد بخش خصوصی.» گفتم، «آقای هویدا من پانزده سال بانک توسعه صنعتی بودم اولاً و دیگر برگشتن باز به همان کاری که قبل کردم علاقه‌مند نیستم. بخض خصوصی هم به معنی که بروم برای خودم کاری بکنم اولاً اصلاً علاقه ندارم به تجارت شخصی گذشته از این الحمدالله از نظر ارثی من تأمین هستم بنابراین پول من هم زندگی‌ام تأمین است احتیاج ندارم.» گفتند «خیلی خوب، حالا برو فکرهایت را بکن تا بعد صحبت کنیم.» این ماه‌هایی که بعد من مرتب هویدا را می‌دیدم اقلا هر هفته‌آی یا دو هفته یک دفعه چون وزیر دربار بود و من هم معمولاً می‌رفتم منزل مادرشان یک مقدار بحث‌های سیاسی می‌کردیم و ایشان همین‌طور هر دفعه به من می‌گفت که، «یکی دو سال برو توی بخش خصوصی یک ذره از کارهایت را بکن با این‌که مقامی نداری یک ذره هر نوع فعالیت سیاسی را ول کن برو توی بخش خصوصی.» تا این‌که شب عید شد و حالا همان سال یعنی عملاً چند ماه؟ سه ماه؟ هفت هشت ماه است از دولت آقای دکتر آموزگار می‌گذرد. شب عید شد من رفته بودم منزلشان صحبت می‌کردیم یک دفعه به من گفتند که، «مهدوی نه لازم نیست به روی کاری بکنی من فکر می‌کنم از نظر سیاست یک مطالبی مطرح می‌شود و بلکه برای تو یک امکانی پیش بیاید.» گفتم، «چه امکاناتی؟» گفت، «خوب، تو که از نظر فعالیت حزبی و جمعیت درست کردن نشان دادی بلد هستی صبر کن یک ذره ولی من فکر می‌کنم یک مطالبی مطرح می‌شود «خبر خاصی که من ذکر بکنم فقط یواش‌یواش آن بحث فضای باز سیاسی شروع می‌شد و بیشتر بحث‌های من از همان موقع می‌توانم بگویم عملاً از اردیبهشت مرتب هر وقت من می‌رفتم پیش آقای هویدا یک مسئله‌ای که پیش می‌آمد همین ارتباط این سیاست فضای باز و سیاست‌های اقتصادی، دلیل دارم که این را می‌گویم برای این‌که فکر می‌کنم یکی از مطالب خیلی مؤثر ماه‌های بعد خواهد بود. تابستان شد و فکر می‌کنم ایشان رفتند سفر، شهریور بود وقتی برگشتند یک روز من رفتم آن جا به من گفتند که، «من با اعلی‌حضرت صحبت کردم و ایشان اجازه دادند که تو هر مطلبی باشد به صورت یک گزارش بدون هیچ نوع محدودیت، هر مطلبی هست تهیه کنی و این را در اختیار من بگذاری که من بدهم به اعلی‌حضرت.» گفتم، «مقصود چیست؟» گفتند که، «خوب، تو هی می‌آیی این‌جا یک مطالبی بحث می‌کنی ولی هم که نکردی.» خوب، من عده زیادی از دوستانم که همان‌طور که توضیح دادم در حزب رستاخیز با من همکاری می‌کردند با این‌ها تماس‌هایم را حفظ کرده بودم چه در شهرستان‌ها چه افرادی که چه در دانشگاه یا از این مدیران تکنوکرات که مخصوصاً با من کار می‌کردند. بنابراین هویدا هم همیشه به من این مطلب را می‌گفت، می‌گفت، «تماس‌هایت را همه را حفظ کن.» و حتی گاه‌گاهی اجازه می‌داد یک پنج شش نفر هفت هشت نفر از کسانی که با من نزدیک همکاری کرده بودند و با ایشان در حزب همکاری کرده بودند به نهاری یا صبحانه‌ای می‌رفتیم پیش ایشان و صحبت خیلی کلی می‌کردیم. این گزارش من یک گزارش تهیه کردم که این گزارش اول مهم من دادم به هویدا، دلیلی که می‌گویم این گزارش وقتی که ما در زندان بودیم یعنی زمان دولت شریف‌امامی و ازهاری یک روز آقای روحانی آمد به من گفت که، «همین الان پیش نصیری بودم گفت که این مهدوی بیچاره نوشت گزارشش توی ساواک هست و حرفش را گوش ندادند ما بردیم توی دولت به امر اعلی‌حضرت این گزارش را در سازمان امنیت در حضور نخست‌وزیر آقای دکتر آموزگار مطرح کرد ولی رد کردند گفتند نه این‌جور نیست.» حالا موضوع گزارش چه بود؟ موضوع گزارش جمله‌ای که آن‌جا من به کار برده بودم این بود که، «کار به جایی می‌رسد که مسلسل توی دانشگاه باید بیاید.» این فضای باز سیاسی انتقادی بود از این فضای به شکلی داشت پیاده می‌شد. اولاً دوتا مطلب به نظر من از اول عجیب بود یکی این‌که اگر آدم می‌خواهد از نظر سیاسی یک رژیم دیکتاتوری را به طرف آزادی ببرد نمی‌تواند به موازات آن بیاید برنامه تثبیت اقتصادی پیاده کند یعنی بیاید محدودیت‌های قاتصادی بگذارد، فشار بگذارد چون تثبیت اقتصادی یعنی محدودیت اقتصادی محدودیت اقتصادی یعنی فشار. پس بنابراین آدم نمی‌تواند هم باز بکند هم فشار بگذارد رو مردم و من در آن‌جا ذکر کرده بودم که، «این محدودیت اعتبارات مخصوصاً بیشتر شامل واحدهای کوچک اقتصادی مخصوصاً در شهرستان می‌شود و از همان‌موقع این بوی حرکت‌های مذهبی می‌آید این واحدهای کوچک اقتصادی در بازارها در شهرستان‌ها جنبه‌های مذهبی دارد و زمینه را برای تبلیغات ضد حکومت باز می‌کند. یک مطلبش پس این عدم این تضادی بود که در، اگر آدم بخواهد از نظر سیاسی باز کند باید از نظر اقتصادی روغن بدهد نه چرخ‌هایش را هم به‌اصطلاح فلج بکند این یک مطلب است. مطلب دومی که بحث کرده بودم این است که در هر صورت اگر حکومت می‌خواهد می‌ماند که می‌خواهد بماند چه استخوان‌بندی سیاسی این‌جا شما دارید؟ چون از همان موقع حزب رستاخیز هم دیگر آن حرکت را نداشت در هر صورت پس بنابراین ما داشتیم باز می‌کردیم فشار اقتصادی می‌آوردیم بدون این‌که یک جمعیت سیاسی محرکی که با تحریک زیاد که مال خود دستگاه باشد در میدان باشد برای این‌که همان‌موقع اختلافات شدید بین دکتر باهری و نخست‌وزیر هم وجود داشت. مطلب دیگر آن مربوط به جراید و تلویزیون و این قبیل مطالب بود که آن‌جا هم من بحث می‌کردم بحث من این بود که به‌هیچ‌وجه این‌ها هماهنگ این فضای باز سیاسی نیستند. این یک گزارش خیلی خلاصه‌ای در چهار صفحه بود که من می‌گویم با جمله‌ای که گفته بودم که همین جمله را به آقای رضای قطبی که رئیس تلویزیون بود یک روز من با او رفت و آمد داشتم خواهش کردم به هم رفتیم نهار در، خوب یادم هست هتل اینترکنتینانتال، گفت، «چه می‌بینی؟» گفتم، «می‌بینم مسلسل ببندند توی دانشگاه‌ها اگر این سیاست ادامه پیدا کند.» گزارش در ساواک حتماً در هر صورت بود که رئیس قبلی ساواک نصیری به روحانی اشاره کرده بود که روحانی از من پرسید،» این گزارش چه بوده موضوعش؟» من توضیح دادم. آقای هویدا این گزارش را گرفت و در حدود یک جلسه سه چهار ساعت نشست با من بحث کرد این گزارش را گرفت و گفت «خوب، من همان‌طور که گفتم آن را تقدیم اعلی‌حضرت می‌کنم.» این حالا ماه مهر هستیم. ماه مهر هستیم و دنباله این من یکی دو گزارش دیگر داشتم همان‌موقع بود اگر اشتباه نکنم که دادگاه دوتا معاونین من شروع شد و در حدود یک ماه یک ماه و نیم دادگاه‌شان بود تا این‌که تبرئه شدند و مسئله به‌اصطلاح به آن شدت… فکر می‌کنم رسیده باشیم به آخر آبان.

س- معذرت می‌خواهم، سر چه معاونین شما را محاکمه کردند؟

ج- این پرونده شکر بود که،

س- بله، پرونده شکر را دقیقاً شما توضیح نفرمودید چه بود؟

ج- خوب، می‌خواهید حالا بعد از این اگر دیدم که…

س- همین‌جا هم می‌توانید توضیح بفرمایید.

ج- برمی‌گردد به آن دوره وزارت اجازه بدهید می‌خواهم این دوره…

س- من یادداشت می‌کنم بعد می‌پرسم. بفرمایید.

ج- ظهری که رأی این‌ها درآمد من تلفن زدم به آقای دکتر آموزگار که نخست‌وزیر بود برای تشکر برای این‌که ایشان به‌عنوان رئیس کمیسیون پنج نفری که اگر مطلبی راجع به وزراء مطرح می‌شد آن‌جا ایشان ریاست را داشت و رسیدگی می‌کرد و بعد که، حالا بعد توضیح می‌دهم هیئت بازرسی شاهنشاهی و بانک مرکزی رفته بود لندن و دفترهای شرکت انگلیسی را دیده بود و گزارش داده بود آقای دکتر آموزگار به صراحت چیز کرده بود که، «این پرونده هیچی تویش نیست» و مهدوی یا حالا در آن حدودی که مربوط به معاونین بود با من که وزیر بودم با صراحت اظهار داشته بود که، «هیچی نیست.» بنابراین من تلفن زدم که از ایشان تشکر بکنم که خوب، این اعتماد را چون مرا بیست سال می‌شناختند و این اعتماد را، خیلی خوب، ایشان هم اظهار خوشحالی کردند. درست اگر اشتباه نکنم، سه روز بعد از این اعلی‌حضرت از سفر آمریکا برگشتند غرب آن بود یعنی اعلی‌حضرت ظهر مثل این‌که صبح یا ظهر، وارد تهران شده بودند، آقای هویدا به من زنگ زد و گفتند که، «کار تو درست شد خیلی کار مهمی به تو واذگار می‌شود.» گفتم، «چه کاری؟» گفتند که، «نخست‌وزیر آقای دکتر آموزگار تو را می‌خواهد و پیشنهادی مطرح خواهد شد تو بگو هر جور که اعلی‌حضرت امر می‌فرمایند من قبول می‌:نم و بیا این‌جا مرا ببین، فردا یک سری بیا.» فردا شد و من اتفاقاً با عده‌ای از دوستانم خانه آقای هرندی بودیم تاجر یزد تلفن زنگ می‌زنند، که من همیشه می‌گفتم کجا هستم، گفتند، «آقای نخست‌وزیر با شما کار دارد.» رفتم پای تلفن دیدم آقای دکتر آموزگار است می‌گوید که من حتماً باید تو را ببینم و فردا ساعت سه بیا نخست‌وزیری پیش من.» گفتم، «چشم.» خب رفتم پیش آقای هویدا که ببینم موضوع چیست؟ چهارشنبه بود طبق معمول. گفت، «بیا.» رفتیم یک اطاقی آن‌جا همیشه که اطاق کوچولویی بود که می‌نشستیم صحبت کنیم، گفت که، «اعلی‌حضرت که از آمریکا برگشتند توی فرودگاه آقای نخست‌وزیر آقای دکتر آموزگار بودند و من بودم فرمودند که مهدوی برگردد به حزب. برای آموزگار تو را می‌خواهد فردا و قرار بر این است که تو جای برای باهری برگردید به حزب.» من البته به او گفتم، باز آن اصطلاحی که، «این آش داغ شده است این دیگر از جان افتاده حرکتش مشکل است.» گفتند، «خوب حالا امر است دیگر و تو هم که تمام مدت دوستانت را همه‌جا حفظ کردی و من هم که هی به تو می‌گفتم حالا دیگر این مطلب مطرح است و در هر صورت برو پیش برای آموزگار.» روز بعد من رفتم پیش آقای دکتر آموزگار اول به من گفتند که، «خوب، دیروز تا اعلی‌حضرت از سفر برگشتند به ایشان عرض کردم که قربان خوشحالم که روسفید شدم روی پرونده شکر همان‌طور که عرض کرده بودم هیچی نبود و دادگاه هم که رأی داد.» ما هم تشکر کردیم و بعد گفتند که، «خوب، تو از کار سیاسی‌ات زده نشدی؟» چون خوب به همین دلائل این سؤال هم خوب حق بود به این معنی که بالاخره بر آن جریان همین پرونده شکر و آن مبارزات گرانفروشی و این‌ها خوب، خیلی هم دشمنی و خیلی مرا اذیت کرده بودند، دائماً می‌کوباندند یک عده‌ای که تو این‌کار منافع‌شان به خطر افتاده بود. گفتم، «نه آقای دکتر من حرفه‌ام سیاست است بنابراین من خسته نمی‌شوم.» گفتند، «چه ترجیح می‌دهی؟ بیایی توی دولت من یا بروی توی حزب؟ برگردی به حزب.» گفتم، «حقیقت این است که این حزب من آن‌جا بودم حالا به هر دلیلی نخواستند من دبیر کل بشوم الان دیگر این حزب من نمی‌بینم بشود به حرکت درش آورد بنابراین من فکر می‌کنم با این مسائل سیاسی که شما دارید مرا اگر بیاورید توی دولت من خیلی به درد کار سیاسی شما می‌خورم» می‌گویم با همین مسئله فضای باز سیاسی و این‌ها » و من آن‌جا می‌توانم کنمک کنم حتماً به شما.» گفتند که، «خیلی خوب، پس بگذار من فکرهایم را بکنم بعد با تو تماس می‌گیرم.» ما خداحافظی کردیم و بعد از چند روز به من زنگ زدند گفتند من دارم مطالعه می‌کنم خودم تماس می‌گیرم. یک هفته که از این موضوع گذشت من رفتم پیش طبق معمول پیش آقای هویدا که وزیر دربار بود، گفتم، «آن کار چه شد؟» هویدا به من گفت که، «این‌ها از تو می‌ترسند هرجور باشد دارند سعی می‌کنند مانع از این بشوند که تو برگردی حزب و دارند بازی می‌کنند که بلکه نشود این کار.» حالا این‌جا من باید مطلب را بگویم ممکن بود آقای دکتر آموزگار روی رابطه‌ای که من با آقای هویدا داشتم مایل نبود من بیایم دبیرکل حزب بشوم چون بالاخره دبیر کل حزب و نخست‌وزیر باید خیلی همکاری نزدیک داشته باشند نه این‌که چون روابط من با آقای دکتر آموزگار خیلی خوب بود از سال‌ها پیش ولی این ممکن است این جنبه را داشت یکی هم خوب، حزب همان موقعی که من قائم‌مقام بودم و آقای دکتر آموزگار و آقای هوشنگ انصاری رئیس جناح خوب، به دلیل سوابق من و من کار سیاسی کرده بودم من خیلی تسلطم در حزب زیاد بود و همیشه این گرفتاری پیش می‌آمد که چه مقدار از به‌اصطلاح جناح‌ها آیا آن آزادی عمل را داشتند آن مقدار که فکر می‌کردند وقتی من هم توی حزب بودم یا نه؟ یک‌همچین مسئله‌ای. خلاصه یک مدت زمانی که گذشت یک روز ما دیدیم

؟؟؟؟صفحه ۱۰ از متن تایپ دستی نیست؟؟؟؟؟

از آن سوابق، من گفتم، «با کمال میل.» گفت، «خوب، حالا بیا الان برویم بالا دوتایی یک ذره بنشینیم صحبت کنیم.» از آن جلسه که یک ساعت‌ونیم طول کشید چیزی که من بیشتر به او می‌خواستم تفهیم کنم که من به نتیجه رسیدم این فضای باز سیاسی از نظر اعلی‌حضرت یک واقعیتی پشتش است یعنی این حقه‌بازی که بعضی‌ها می‌گفتند خود ساواک این‌کار‌ها را می‌کند نیست یک خبریست، که من خوب یادم هست آن‌جا توی جلسه خود آقای بختیار هم گفت، «بله این رئیس حقوق بشر هم…» گویا آمده بود رفته بود شیراز، ببخشید من الان تاریخ‌ها را ممکن است یک‌ذره چیز،

س- خواهش می‌کنم.

ج- و به من گفتند، «بله او هم آمده و به سنجابی گفته باید شاه یک کارهایی بکند.» این مطلب را هم آقای بختیار به من گفت. به‌اصطلاح خوب، آقای بختیار اجازه بدهید اگر مطلبی هست من باز با وزیر دربار صحبت کنم باز با شما تماس بگیرم و این سبب شد که من گزارش آن را به آقای وزیر دربار دادم که من با آقای بختیار صحبت کردم، ایشان هم به گفتند، «به آقایان بگویید که واقعاً ما می‌خواهیم اعلی‌حضرت می‌خواست یک ذره به‌اصطلاح فضای به صورت یک آزادی بیشتری. البته آن‌جا می‌دانید آن مسئله کتک زدن آقایان در کرج پیش آمد،

س- در کاروانسرا سنگی.

ج- بله، بنابراین این فضای باز سیاسی پر از تضاد بود از اولش خط مشخص نداشت تضاد بود و این بعد تمام گرفتاری‌ها را نشان می‌دهد یک‌جا می‌رسد. یعنی هیچ خط مشخص از همان ماه‌هایی که این شروع شد تا آن‌جا که من چون تماس داشتم من تویش نمی‌دیدم و دائماً و بعد این برای من دیگر اصلاً به صورت وحشتناک شد که این فضای باز سیاسی به صورت دائماً گرفتن امتیازات توسط مخالفین به صورت دیر از نظر دارنده یعنی آن کسی که می‌داد حکومت بود. بنابراین یک سیاستی که مشخص بیاید مرحله به مرحله پیاده بشود نیست هی امتیاز می‌داد که دیر می‌داد بنابراین یک جریان عادی اصلاً نداشت دائماً از نظر دهش اتفاقاتی پیش می‌آمد که تضاد با هم داشت این تا آخری که انقلاب پیش آمد ما با آن مواجه هستیم و البته به صورت خیلی بزرگ‌تر و وسیع‌تر درحالی‌که از آن اول آدم این مسئله را حس می‌کرد.

س- آقای دکتر مهدوی این اشکال فضای باز سیاسی آیا به این علت نبود که خود شاه مایل به باز کردن بندها نبود و تحت فشار مبارزه انتخاباتی کارتر و شعار حقوق بشر دست به این‌کار زده بود؟

ج- ببینید من فکر می‌کنم در هر صورت این فضای باز سیاسی یک چیز داخلی است یک قسمت خارجی داشت. در این‌که این موقعی مطرح شد که آمریکا حکومت جدیدش آن کارتر مسئله حقوق بشر را مطرح کرد تردیدی نیست پس بنابراین در این‌که چهارچوب این‌کار این موضوع بوده هیچ تردیدی نیست یعنی به نظر من اگر این مسئله مطرح نمی‌شد مسئله حقوق بشر که صرفاً برای ایران هم نبود یک سیاست کلی بود شامل ایران هم می‌شد، خوب، این سبب این به‌اصطلاح تحولات شد، یادتان نرود من توضیح داد که در آن جلسه‌ای که وقتی که حزب رستاخیز تشکیل شد و قرار شد دو تا جناح باشد در حضور اعلی‌حضرت تشکیل شد آن‌جا دادم،

س- بله

ج- اعلی‌حضرت به آقای نخست‌وزیر یعنی آقای هویدا گفتند، «شما دو دوره دیگر هم هستید.» پس یک سال قبلش به این معنی حتماً مطرح نبوده پس این به‌اصطلاح زمینه بین‌المللی‌اش حتماً طرح حقوق بشر کارتر بوده. این یک مطلب. حالا آیا اعلی‌حضرت درعین‌حال که این زمینه بین‌المللی‌اش بوده خود ایشان هم معتقد شده بوده که بایستی بلکه به طرف یک نوع آزادی برویم، آن یک مطلبی است که جوابش باید فکر می‌کنم بعد از این‌که تمام مطالعات شد آدم نتیجه‌گیری بکند. چون من حالا چند مطلب در همین زمینه دارم که مسئله را روشن می‌کند. خوب حالا از این ماه اردیبهشت دیگر من بیشتر مرتب یعنی خیلی با آقای هویدا دائماً همین بحث‌های سیاسی را داشتیم و خیلی من می‌رفتم آن‌جا، با یکی از دوستانم که در حزب رستاخیز با من همکاری می‌کرد آقای دکتر دولت‌آبادی بدون این‌که عضو حزب باشد بیشتر جنبه‌ای که با من خیلی دوست بودیم و با ایشان مشورت می‌کردیم توی آن کمیته، یک کمیته آموزش عالی هم داشتیم با من همکاری می‌کردند ایشان هم یک تماس‌هایی با محافل مذهبی داشت و با ایشان ما وقتی بحث می‌کردیم او هم به من می‌گفت، «حرکت عمقش بیشتر است، یک مطالبی آدم می‌بیند.» می‌گویم تماس داشت با چیز، تا این‌که رسیدیم به ماه تیر، من یک روز رفتم پیش هویدا، گفتم، «هویدا تمام اطلاعاتی که من از چه از شهرستان‌ها»، می‌گویم من تمام تماس‌هایم را حفظ کرده بودم. دوستانم آقای دکتر دولت‌آبادی که ایشان هم خوب می‌شناخت چند جلسه هم با هم می‌رفتیم آن‌جا صحبت می‌کردیم» نشان می‌دهد این جوری نمی‌شود اگر می‌خواهید این سیاست فضای باز را ادامه بدهید باید بازش کنید و درست باز بشود یا باید جلویش را گرفت و یا باید باز کرد.» خیلی بحث کردیم، به من گفتند که، این سه‌شنبه بود، گفتند که، «این مطلب را من نمی‌توانم از طرف خودم به اعلی‌حضرت بگویم ولی چون اعلی‌حضرت از من خواسته که به تو بگویم تو هر مطلبی را آزاد می‌توانی بگویی بنابراین من حاضرم مطالب را از طرف تو ببرم پیش اعلی‌حضرت من فردا پنجشنبه می‌روم نوشهر جمعه هم که می‌خواهم بروم برای دو سه هفته خارج بنابراین تو این مطالب را اگر می‌خواهی من از طرف تو می‌روم می‌گویم مهدوی این‌طور می‌گوید،» گفتم، «بسیار خوب.» گفت، «فردایش یعنی چهارشنبه‌اش می‌آیی مطالبت را می‌گویی و من…» من چهارشنبه رفتم آن‌جا در حدود دو ساعت من گفتم آقای هویدا نوشت، یک گزارش کامل سیاسی و اقتصادی بیشترش البته سیاسی. و این گزارش اصل مطلب این بود که سیاست فضای باز به این شکل نمی‌شود اگر واقعاً اعلی‌حضرت می‌خواهد این سیاست را پیاده کنند باید آن را باز کرد و یک مطالب زیادی که چه‌جور می‌شود باز کرد؟ نقش جبه ملی چیست؟ در هر صورت اگر در برابر نیروها آن موقع نظرم بیشتر این بود که خوب، فعلاً با این‌که آقایان هم هیچ‌جور آمادگی چیزی ندارند ولی باید آورد به‌اصطلاح گذاشت به میدان بیایند و از این حالت در هر صورت تضاد و هی چیز در بیایید این به جایی نمی‌رسد. یا اگر هم نمی‌شود که به این شکل در هر صورت نباید ادامه داد یا به‌اصطلاح معنی یا بزنیم

؟؟؟ صفحه ۱۴ تایپی نیست؟؟؟؟

تجزیه و تحلیلی ما روی این نیروها با آقا نداشتیم همه‌اش کارتر می‌گوید یا نمی‌گوید؟ درحالی‌که اصل بر این بود که اگر یک‌همچین سیاستی شروع می‌شود این نیروهای داخل چه عکس‌العملی نشان می‌دهند؟ می‌شود جلویش را گرفت؟ یعنی می‌شود توی تهران چهارتا هی شیشه خرد کرد گفت، «این ساواک، ساواک…» این را نفهمیدند آقایان، این همین جمله این عین مطلبی است که گفت، «نخیر این‌ها خودشان هستند.» بنابراین من آمدم پاریس و در حدود اشتباه نکنم سه هفته بعدش یک اعلامیه از آقای دکتر امینی درآمد که انتقاد از وضع بود و این‌ها، اشاره به این اعلامیه این‌جا می‌کنم برای این‌که بعد یک مطلبی دارم راجع به این اعلامیه. تماس گرفتم، حالا با تهران من تماس هم داشتم با آقای هویدا هم تماس داشتم، رفته بودم مادرم مریض بود مریضخانه بود در آلمان آقای هویدا برگشت به تهران. زنگ زدم به ایشان که، «قربان برگشتید من هم برگردم؟» فرمودند، «به تو زنگ می‌زنم.» نمی‌دانم به چه دلیلی گفتند که، «تو باش حالا من خودم به تو می‌گویم که کی باید برگردی.» از تهران همین آقای دکتر دولت‌آبادی به من زنگ زد،» ماه رمضان است این‌ها می‌خواهند به خون و خاک بکشند مملکت را، من اطلاع دارم گزارش‌هایی اعلامیه‌ای تهیه شده.» من زنگ زدم به آقای هویدا،» آقای هویدا اطلاعات ما این است با دولت‌آبادی الان صحبت کردم با شما تماس می‌گیرد، مسئله جدی دارد می‌شود این‌ها یک اعلامیه‌هایی تهیه کردند که پخش خواهند کرد این اعلامیه‌ها خیلی تند است.» گفتند، «صبر کن.» تا این‌که شد این در حدود بیست‌وپنجم بیست‌وششم مرداد بود آقای کوهستانی که یکی از همکاران من بود و با آقای هویدا در امور فرهنگی با دربار کار می‌کرد توی حزب بود بعد که حزب ما رفتیم ایشان را بردند آن‌جا، به من زنگ زد که، «آقای هویدا گفتند فوری برگرد و ترتیب کارهایت را بدهی و بیایی، به محضی هم که رسیدی تماس بگیر.» من گمان می‌کنم بیست‌ونهم بود؟ سی‌ام بود؟ یادم نیس، برگشتم تهران خلاصه بعد از دو روز یا سه روز بود، برگشتم تهران فرودگاه که رسیدم یکی از این روزنامه‌نویس‌ها که با من دوست بود به من گفت که، گمان می‌کنم آقای مهین تاش بود، مهین تاش گفت که، «جبهه ملی امروز مصاحبه گذاشته یعنی فردا مصاحبه گذاشته و آقای بختیار، سنجابی و آقای فروهر سه‌تایی می‌خواهند آن‌جا مصاحبه کنند و یک اعلامیه مشترک دربیاورند حالا این خبر را به من همین که رسیدم دادند روز بعد من زنگ زدم و هویدا گفتند که، «ساعت هفت بیا منزل من.» من ظهر رفتم کلوپ فرانسه آقای بختیار را ببینم که ببینم مصاحبه‌اش چیست؟» گفت، «آره ما تصمیم داریم مصاحبه را بکنیم چون نمی‌دانیم جلوگیری بخواهند بکنند نخواهند بکنند ما این مصاحبه را می‌کنیم.» گفتم، «آقای بختیار چون تماس شما با وزیر دربار من بودم به من گفتند برگردم امشب هم ایشان را قرار است ساعت هفت ببینم، پس شما شب کجا هستید اگر مطلبی بود من بیایم به عرضتان برسانم.» گفت، «من شب مهمان دارم زیرک زاده هست و دکتر معتمد و یک نفر دیگر همین کلوب فرانسه تا یازده من این‌جا هستم تا یازده یازده و نیم این‌جا هستم بعد هم خانه اگر خواستی با من تماس بگیر.» من هفت که رسیدم خانه آقای هویدا توی آن منزلش نشسته بود، حالا تا من رسیدم گفت، «خوب، خوب شد آمدی و این‌ها.» درست شب هفت سینمای رکس بد،

س- سینما رکس آبادان.

ج- سینما رکس آبادان، بنابراین از همین که من نشستم دیدم دائماً تلفن آقای هویدا با اعلی‌حضرت پای تلفن است و با ثابتی، هی اطلاع می‌گیرند و هی چیز می‌کنند. من گفتم که، «آقای هویدا اگر می‌خواهی من بروم بیرون.» برای این‌که دیدم مطالب خیلی چیز است، گفت، «نه بشین.» ما هم نشستیم، خلاصه می‌دانید که جمعیت جمع شد و رفتند آن‌جا سر خاک و تمام بیم این بود که اتفاقی می‌افتد یا نمی‌افتد؟ و تمام این از ساعت هفت تا گمان می‌کنم ده، ده گذشته بود دائماً اقلاً ده تا تلفن آقای هویدا با اعلی‌حضرت صحبت کردند و ثابتی هم، این‌جا حالا نشستم مطالبی… مثلاً اعلی‌حضرت فرمودند به، آقای هویدا گزارش داد که، به ایشان گزارش داده بودند از راه ساواک که مردم شعار ضد سلطنت دادند آن‌جا. اعلی‌حضرت فرمودند، «این‌ها چرا ضد من شعار می‌دهند؟» بعد آقای هویدا گفت، «قربان خوب از آن طرف مرز هم که ایشان آمدند و قاتی شدند. خلاصه ساعت نه‌ونیم گزارش دادند که تظاهرکنندگان شروع کردند به برگشتن و هیچ اتفاقی نیفتاده. بعد که به‌اصطلاح مسئله روشن شد، حالا قبل از این تلفن آقای هویدا به من گفت که، «کار دکتر آموزگار تمام است می‌رود نخست‌وزیر جدید می‌آید. تو را هم من خواستم حالا بعد با تو صحبت می‌کنم که یواش‌یواش موقعش است جمعیت سیاسی درست کنی و فعالیت بکنی بلکه و حالا خیلی وضع عوض دارد می‌شود یک اتفاقاتی حتماً می‌افتد و خیلی.» ولی باید بگویم با خیلی خونسردی و به‌اصطلاح بدبینی هم من در ایشان ندیدم. توی یکی از این تلفن‌ها که حالا من نشستم اعلی‌حضرت به وزیر دربار گفتند که، «این نخست‌وزیر چرا نرفت چنوب؟» هویدا گفتند که، «قربان زنگ زدم صبح خواستم از ایشان ولی ایشان نکردند.» و از قرار دکتر آموزگار اصلاً نرفت جنوب دیگر و این را من دیدم که اعلی‌حضرت خیلی چیز است هویدا هم بعد به من درآمد گفت، «خوب، باید برود این، این مرد آدم خوبی است ولی کار سیاسی این حرف‌ها نیست که آدم توی اطاقش بنشیند.» این عین جمله‌اش است. و بعد که تمام شد ساعت ۹ و نیم بود یعنی ۹ و نیم ۱۰ شده بود تلفن که حالا دیگر به‌اصطلاح با اعلی‌حضرت با آقای هویدا داشتند روی مسائل کلی صحبت می‌کردند آقای هویدا فرمودند که «مهدوی را هم امر فرموده بودید برگشته الان این‌جا نشسته،» یک گوشی را هم دست من داد. فرمودند که «مهدوی چه می‌گوید؟» عیناً فرمودند، هویدا گفت که، «مهدوی می‌گوید بزنید یا باز کنید.» همان حرفی که…» و می‌گوید که مطلب دیگر هم که آمده مطرح می‌کند این است که فردا جبهه ملی مصاحبه مطبوعاتی دارد و اجازه تشکیل می‌دهند یا جلوگیری می‌شود؟» اعلی‌حضرت سؤال کردند، «بازرگان جزو جبهه ملی هست یا نیست؟» هویدا به من گفت که، «هست یا نیست؟» گفتم، «نه بازرگان نهضت آزادی است جدا است جبهه ملی از فعلاً آقای سنجابی و

س- آقای دکتر بختیار.

ج- فروهر و بختیار هستند.» فرمودند، «چون نیست اجازه بدهید مصاحبه تشکیل بشود، چون نیست اجازه بدهید.» بعد گفتند، «مهدوی دیگر چه می‌گوید؟» عین جمله، «مهدوی می‌گوید اگر سیاست باز این فضای باز، باز می‌خواهید بکنید باید با همه گروه‌ها نشست ببینیم این‌ها چه می‌گویند و واقعاً دیالوگ داشت، می‌گوید حتی با توده‌ای‌ها باید نشست.» عین این جمله را من گفتم. «اگر دیالوگ است با جامعه باید نشست ببینیم کی چه می‌گوید؟» گفتند، «از امروز مهدوی اجازه دارد با هر کسی راجع به هر چیزی هرجای دنیا بنشیند مذاکره کند گزارش آن را برای من بیاورد.» آقای هویدا گفت، «خوب، بیا این هم اختیارات تو دیگر چه می‌خواهی؟» تلفن را گذاشتند و هویدا ثابتی را گرفت و گفت که، «دستور اعلی‌حضرت این است فردا جلوگیری نشود از مصاحبه مطبوعاتی جبهه ملی و هر مسئله‌ای هست به خود من می‌گویید مهدوی هم در جریان است.» بعد هم به من گفتند، «رابط من با آقایان تو هستی که اگر مسئله‌ای پیش آمد چون در عمل ممکن است پیش بیاید فوری با من تماس می‌گیری که من مسئله را حل کنم.» وقتی هم که پا شدم بروم هویدا گفت «به بختیار بگو همه پل‌ها را پشتش خراب نکند فردا توی مصاحبه.» عین جمله‌اش است. من آمدم کلوب فرانسه دیدم بله آقای بختیار با دوستانش نشستند آقای زیرک‌زاده و معتمدی و یک نفر دیگر که یادم نیست، گفتم، «آقای بختیار یک مطلبی دارم.» آمدند بیرون گفتم، «اجازه را دادند، این اجازه را من آوردم که فردا شما مصاحبه داشته باشید و بتوانید وارد صحنه سیاسی بشوید.» گفت، «بیا برویم و ما را برد تو یک مشروب داد، گفت، «بخور.» خوردیم و من آمدم. روز بعد به پارسا که همکار فروهر است گفتم، «پارسا اگر آن‌جا مسئله‌ای پیش آمد من خانه هستم به من تلفن می‌زنی کهمن فوری اقدام کنم، دستور این است که اگر گرفتاری پیدا کردید به من بگویید که من تربیتش را بدهم. مصاحبه شد و اتفاقی هم نیفتاد. شب، همان شبش بود، متن مصاحبه را برای من پای تلفن فروهر بود مثل این‌که، خواند. مهین تاش همین روزنامه نگار در آیندگان می‌نوشت پیش من نشسته بود، به آن‌جا که رسیده بود نوشته بود که نمی‌دانم، آیت‌الله برگشته همه کسانی که تبعید شدند منجمله نمی‌دانم، آیت‌الله خمینی، به او گفتم پای تلفن شاید گفتم، «آقای فروهر شما جبهه ملی هستید. به خمینی چه‌کار دارید؟ خودتان بگویید هستید.» این عین… شاهد دارم. گفت، «حالا ما گفتیم همه کسانی که تبعید بودند منجمله.» چون توی جیزش بود، اعلامیه هم تند بود. صبح ساعت ۸ روز بعدش هویدا زنگ زد به من که، خیلی تند «با این‌که من گفتم همه پل‌ها را خراب نکنید خیلی تندش کردند، دیدی؟» گفتم، «بله.» گفت که، «خیلی خوب، بیا پیش من هر وقت…» حالا دیگر حوادث خیلی تند می‌گذرد دیگر، تمام این مطلب. من حالا هم با دوستانم تماس دارم هم با آقای هویدا و هم با به‌اصطلاح افرادی که مخالفین حالا اسم‌شان هست منجمله فروهر را می‌دیدم. رفتم پیش آقای هویدا، گفت، «فردا ساعت دوازده و نیم بیا دفتر من.» دوازده همان شد که آموزگار استعفا داد و آقای شریف‌امامی شد نخست‌وزیر. من با دکتر دولت‌آبادی ساعت دوازده‌ونیم رفتیم دفترش هنوز تشریفات معرفی دولت تمام نشده بود یک نیم ساعت نشستیم تا آمد، خیلی سرحال آمد که من هیچ‌وقت هنوز نتوانستم بفهمم چرا هویدا از این تحول راضی به نظر می‌رسید. این جلسه یکی از تلخ‌ترین جلساتی بود که من با هویدا داشتم. برای این‌که با این‌که خیلی بی‌تربیتی بود من هر چه از ذهنم درمی‌آمد راجع به شریف‌امامی گفتم و گفتم، «این بدترین آدم بدترین انتخاب در این شرایط است.» به قدری هم دکتر دولت‌آبادی هم توی جلسه بود، او هم همین را می‌گفت که این. من می‌گفتم، «این‌که آزمایشش را داده یک دفعه، این در موقع سخت سیاسی در می‌رود، این آدمی است که سیزده سال بانک توسعه صنعتی رئیس هیئت مدیره‌اش بوده من سر میز با این نشستم این به درد این‌کار ایران نمی‌خورد و این انتخاب، بدترین انتخاب است که اصلاً ممکن است بشود.»

 


روایت‌کننده: آقای دکتر فریدون مهدوی

تاریخ مصاحبه: ۲۰ ژوئن ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۷

 

 

و وقتی که دید این‌قدر سخت من مخالفت می‌کنم با این انتخاب به من گفت که، «غروب بیا خانه من.» من غروب رفتم خانه‌اش. گفت، نه، بحثش این بود که توی این شرایط باز انتخاب… گفتم، «نه.» گفتم، «حالا من چه‌کار کنم؟» گفت، «تو که آن روز خودت گوش دادی، این تماس‌هایت را با مخالفین ادامه بده.» و این‌جا صحبت از اولین‌بار حالا توی این چیز بحث از امینی پیش آمد، بحثم این بود این نخست‌وزیر فضای باز سیاسی نمی‌تواند باشد چه‌بسا ساعت دو که اخبار بود همین مهین تاش به من زنگ زد گفت، «خبر را گوش دادی؟» گفتم، «آره.» گفت، «دیدی؟ بدون مذاکره هست و نیست را داد به مخالفین.» که راست است، نمی‌دانم، اولین مصاحبه شریف‌امامی هر چه که می‌توانست مذاکره بکند دربست انداخت جلوی مخالفین یعنی دستش را اصلاً هیچی پاک، چیزی برای خودش باقی نگذاشت. و بعد هم ثابت شد که هیچ امتیازی نگرفته بود در عمل در برابر آن، یک مقدار وعده‌های توخالی. یعنی همان ساعت دو شریف اممی هر چیزی که دولت داشت که بایستی مذاکره می‌کرد با مخالفین تحویل داد و رفت. از من خواست که تماس‌هایم را ادامه بدهم، سوار ماشین شدیم می‌رفت منزلش، من به او گفتم که، «آخر اگر می‌خواهند این‌کار‌ها را بکنند این امتیازاتی که این شریف‌امامی به مخالفین داده خوب، چرا امینی را نیاوردید؟ آخر اگر آدم بخواهد تغییر بدهد خوب، یک کسی را می‌آورد که اقلاً جنبه تغییر داشته باشد، این جواب را به من داد، گفت، «بین امینی و شریف‌امامی بحث مطرح بود و مساوی مساوی بود شانس، آن اعلامیه‌ای که امینی داد» که به آن اشاره کردم،

س- بله.

ج- «سبب آمدن شریف‌امامی شد.» این چیزی است که توی ماشین به من گفت. ما آمدیم و من آمدم خانه، روز بعدش من دو تا جلسه داشتم یک جلسه آقای رضایی آمد پیش من علی رضایی، فوق‌العاده ناراحت از این‌که آقای شریف‌امامی شده نخست‌وزیر، «و این با این کارهایش ما این را می‌شناسیم و این مملکت را به نابودی می‌کشاند و این‌ها و تو بیا تو که این روابط را با»، همه می‌دانستند، خوب، روابط من با هویدا نزدیک است و دربار می‌روم و می‌آیم،» چرا یک ترتیبی نمی‌دهی که امینی، یک کار کنی بلکه امینی برود با اعلی‌حضرت صحبت کند.» گفتم که اشکالی ندارد من حاضرم همین آقای دکتر امینی.» گفتند، «برویم خانه‌اش.» گفتم، «نه من اگر آقای دکتر امینی می‌خواهد همدیگر را ببینیم خانه یک نفر قرار بگذارید و من هم می‌آیم آن‌جا.» گفتند که، «خیلی خوب، ما با آقای دکتر امینی صحبت می‌کنیم و ترتیب هر جور ببینیم ایشان چه می‌فرمایند؟» من هم زنگ زدم به آقای هویدا گفتم که اشکالی که نیست از این‌که، چون گفتید همه را ببینید من می‌خواهم بروم دکتر امینی را.» گفت، «نه، نه.» گفتم، «خوب، اگر خواست بیاید دربار؟» گفت، «از طرف من وکالت داری هر ترتیبی که بدهی من موافق هستم.» این یک مطلب. مطلب دوم توسط پارسا که با من تماس داشت می‌گویم با من همکاری کرده بود، این اولین جلسه را خانه‌اش با آقای فروهر داشتیم و آن‌جا بحث من با آقای فروهر این بود که آقای فروهر از حالت انتقاد بیایید بیرون بگویید که ما اگر اهلش هستیم بگوییم ما حکومت را می‌خواهیم این هم نخست‌وزیری ما این هم برنامه ما، از این حالت هی انتقاد بیایید بیرون، شما همه‌اش منفی کار می‌کنید بیایید بگویید توی میدان، آخر شما که این‌قدر می‌گویید ما بگویید آقا ما می‌خواهیم، ما حاضر هستیم با این شرایط و واقع بین باشید ببینید چه را می‌شود به دست آورد چه را نمی‌شود؟ و بیایید برنامه‌تان را اعلام کنید و بگویید نخست‌وزیرتان کیست؟ او هم می‌دانست البته که من تماس دارم و هم از طرف به‌اصطلاح دربار و وزیر دربار تماس دارم. این مشخص باشد من از آن طرف مذاکره می‌کردم آشنایی‌ام با این آقایان، خوب، به من یک امکاناتی می‌داد. روز بعدش، قرار شد که من با فروهر در تماس باشم، گفت، «من می‌روم صحبت می‌کنم با سنجابی و بختیار و می‌آیم به تو می‌گویم که نخست‌وزیر ما کیست.» گفتم، «خیلی خوب حالا که من با پارسا تماس دارم توسط شما با آقای بختیار هم که می‌بینم در چیز گاهگاهی در کلوب فرانسه.» روز بعد علی رضایی به من زنگ زد که، «قرار گذاشتیم شب منزل برادر من که نزدیک خانه آقای امینی هست تو آن‌جا با آقای امینی صحبت کن.» شب ما رفتیم آن‌جا آقای دکتر امینی را من خوب می‌شناختم گفتم از بیست سال قبل می‌شناسم بیشتر حتی. اول یک مقدار سر به سر من گذاشت راجع به مسائل قیمت‌ها و این‌ها و بعد خیلی برای من آن شب چیز بود که، خیلی البته گله داشت که «سال‌هاست» این‌طور که می‌گفت نزدیک دوازده سیزده سال است می‌گفت، «من اصلاً نه دربار رفتم نه با من مشورت شده و حالا وضع چی شده.» مطلب دوم به من می‌گفت، «آمریکایی‌ها چه می‌گویند توی این جریان؟» چون می‌دانست من دوستانی داارم.» می‌گفت، «از آن دوستانت آن‌ها چه می‌گویند؟» من جوابم همان جوابی است که کلی راجع به فضای باز سیاسی به نظر من که من می‌گفتم در آن حدود جواب من بود. در هر صورت من سؤال کردم که، «آماده هستید تشریف ببرید بروید یک ملاقات با وزیر دربار؟» گفت، «بله اگر بتوانید ترتیب بدهید من بروم حرفم را بزنم من مملکتم را می‌خواهم.» خوب، من گفتم، «من فردا صبح ساعت نه و نیم به شما زنگ می‌زنم ببینیم چه‌کار می‌کنیم.» البته چون هویدا به من گفته بود، «هرجور ترتیب بدهی.» من زنگ زدم گفتم، «ترتیب داده حالا ساعتش را تعیین کنید.» گفت، «همان روز آن، فردایش یا همان روز ساعت شش»‌یا گمان می‌کنم ساعت شش بود،» بردار دکتر امینی را بیاور.» گفتم، «نه، من نمی‌روم خودشان می‌آیند.» گفت، «بیا پس این‌جا باش.» گفتم، «نه، بلکه یک مطالبی باشد که جلوی من نخواهد صحبت بشود بهتر است من، خوب، من ترتیب آن را می‌دهم چون بالاخره شما هم آقای دکتر امینی را خوب می‌شناسید بلکه یک مطالبی ایشان می‌خواهد بگوید که جلوی من… بنابراین بهتر است که جلسه‌تان تنها باشد.» آمدم زنگ زدم به آقای دکتر امینی و گفتم، آقای دکتر ساعت» که هر ساعتی بود «ترتیب آن داده شده شما ترشیف ببرید وزارت دربار.» آقای دکتر امینی رفت آن‌جا. حالا این‌جا جلسه‌شان خیلی خوب بوده این‌طور که هم آقای هویدا گفت هم دکتر امینی گفت، «جلسه‌مان خوب…» جلسه‌ای بوده و قرار شده بود که وزیر دربار مطالب را به عرض برساند. من حرفم آن موقع با هویدا این بود که، گفتم اولاً رفتن شریف‌امامی، این به نظر من این از همه چیزتر بود و دوم می‌گفتم که دنبال این بودم که یک دولتی باید بیاید چون یواش‌یواش حالا همان‌طور که چیز می‌شود مسئله خمینی و آن موضوع علما و این‌ها هی بیشتر شکل می‌گیرد دیگر. من حرفم این بود که یک دولتی باید بیاید که یا خمینی اصلاً بگوید، «خوب، این دولت…» چون ما هنوز آن‌موقع درست مشخص نبود که خمینی چه دارد می‌گوید؟ که این اصلاً یا کاری ندارد با آن یعنی مخالفتی نمی‌کند یا یک دولتی باشد که اصلاً آن جرأت نکند مخالفت بکند یعنی یک چیزی از آن‌موقع توی ذهن من، فکر می‌کردم از نظر با تماس‌هایی که داشتم از همه به‌اصطلاح اماده‌تر بلکه امینی بود برای این‌که هم آن سوابقش را ارتباطش را با روحانیت هم فکر می‌کردم که دیگر صحبت‌هایی که چیز داشتم بلکه آقایان جبهه ملی هم علیرغم سوابق تأیید بکنند و قم هم بعضی از این علما اگر چیز باشد، یعنی یک دولتی از آن‌هایی که اسم‌شان به‌اصطلاح نیروهای ملی بود و علمایی که مثل شریعتمداری این‌ها تأیید بکنند یک جنبه این جوری اگر این مسئله چون هرجا صحبت می‌کردیم می‌گفتند، «نه، می‌خواهیم راه سیاسی باید باشد.» تمام صحبت‌هایی که با آقای هویدا داشتم با صراحت می‌گفت، «باید این به‌اصطلاح یک کار به‌اصطلاح راه حل سیاسی پیدا کرد برای این مسئله.» حالا من در این میان تماس داشتم هم با آقای دکتر امینی هم با وزیر دبار هم مخالفین را حالا یکی‌یکی هویدا می‌گفت که، «ببین بیاور من با آن‌ها مذاکره کنم.» خوب، ما بعد از مذاکره دکتر امینی من با بقایی آشنا شده بودم.

س- دکتر مظفر بقایی کرمانی؟

ج- بله، با او چند جلسه خیلی مفصل صحبت داشتم و بحث و این‌ها، به او گفتم، «خوب، آقای دکتر بقایی من فکر می‌کنم شما لازم است بروید وزیر دربار را ببینید.» همین جوری. خیلی اول رفت توی فکر و گفت که، «مهدوی اگر می‌گویی صلاح مملکت است چون تو الان می‌دانم با همه تماس داری»، سوابق مرا هم می‌دانست، «اگر می‌گویی صلاح است من قبول می‌کنم.» گفتم، «آقای دکتر بقایی من هیچ‌وقت نمی‌خواهم یک کاری بکنم که شما صدمه فکر می‌کنید ممکن است بخورید، من این چیزی که دارم می‌گویم چون حالا مسئولیتش را گذاشتید به گردن من که من به شما بگویم من فکر می‌کنم با وضعی که هست صلاح است شما با آقای هویدا یک ملاقاتی داشته باشید و بعد اگر لازم است با اعلی‌حضرت هم بنشینید حرف‌های‌تان را بزنید آخر از گفتن حرف که کسی صدمه، اگر آدم قوی است با هر کسی می‌تواند بنشیند اگر به خودش اطمینان دارد، کسانی نمی‌نشینند مذاکره بکنند که به خودشان اطمینان ندارند و فکر می‌کنند از نشستن با یک کس دیگر روی‌شان اثر می‌گذارد وگرنه شما اگر مطمئن هستید حرف هم دارید منطق هم دارید شما باید با هر کی بنشینید با اعلی‌حضرت هم باید بروید بنشینید بگویید حرف‌تان را بزنید، این یعنی چه من نمی‌توانم دربار بروم نمی‌دانم، برایم اثر خوب دارد یا بد دارد؟ شما آدم سیاستمدار که این حرف‌ها را ندارد.» گفت، «حرفت را قبول دارم من حاضرم.» آمدم به آقای هویدا گفتم که، «آقای بقایی را باید ببینید لازم است.» گفت، «خیلی خوب، هم از نظر من هم از نظر او به جایی که بیاید وزارت دربار بیاید منزل من در آن ساختمان‌های یک آپارتمانی داشت آن‌جا، روز فلان نهار تاریخ تعیین کرد و من خودم رفتم بقایی را برداشتم و رفتیم پیش آقای هویدا. در حدود سه ساعت آن‌جا بودیم خیلی جلسه، هم هردوی‌شان بعد نسبتاً راضی بودند و من هم خیلی دیدم که به‌اصطلاح زمینه صحبت هست در هر صورت برای این‌که بقایی چند مطلب ۱. که خوب، مخالفت شدید با شریف‌امامی که این در هر صورت آدمی نیست که بتواند کار سیاسی این مسئله ایران را مطرح کند. ۲. شدیداً حمله آن‌جا من تعجب کردم به طالقانی که این طالقانی را شما نمی‌شناسید این چپ است این کمونیست است، این یکی از بزرگترین خطرهاست برای این مملکت»، عین جمله‌هایی که بقایی بعد تعریف می‌کرد از توی زندان بچه‌های این‌ها همه‌شان کمونیست هستند و شاه باید توجه داشته باشد این مسئله به این شکلی است و در هر صورت. او هم می‌گفت یعنی در خطی بود ضد سلطنت من ندیدمش ولی در هر صورت در همان حدودی که شاه فقط باید…

س- سلطنت کند.

ج- سلطنت کند و دولت باید قوی باشد و باید یک مبارزه شدید ضد فساد بشود و از این مطالب، خلاصه جلسه اول بود دیگر. قرار شد که این مطالب را وزیر دربار به عرض برساند مجدداً با بقایی جلسه بگذارد، این هم قرار این‌جا شد. حالا با آقای دولت‌آبادی که تماس داشت به وسیله قوم‌وخویش‌های خمینی با خمینی در نجف، یک سؤال مطرح شد که خوب، خمینی کی را قبول دارد به‌عنوان نخست‌وزیر؟ حالا من در آن‌موقع واقعاً باید این را بگویم هر چه بیشتر صحبت می‌کردم بیشتر معتقد می‌شدم که در مرحله اول امینی از هر کسی برای این حکومتی که می‌گویند حالا می‌خواهیم فضای باز سیاسی باشد بهتر است و این را باید بگویم که وقتی، حالا دیگر مرتب می‌رفتیم با دولت‌آبادی پیش امینی و وقتی که با امینی صحبت کردیم امینی این‌جا یک مطلبی گفت، گفت که، «مهدوی من تا ندانم این خمینی چه می‌خواهد نخست‌وزیری اگر هم به من بدهند قبول نمی‌کنم و قبل از این‌که من اصلاً بتوانم چیز کنم من باید بروم ببینم این چه می‌گوید؟» پیغامی که توسط آن تماس‌هایی که بود با خمینی گرفته شده بود روی امینی نه نگفته بود، این را البته من چون خودم نیستم فقط این تماسی که نه نگرفت، تنها جمله‌ای که گفته بوده که، «این زیاد آمریکایی نیست؟» ولی نه نگفته بود مثلاً اسم انتظام و امینی و این‌ها را ما داده بودیم که ببینیم این اصلاً چه می‌گوید؟ حالا مذاکرات با آقای دکتر امینی مجدداً آقای هویدا را دیده بود و دیگر خیلی به‌اصطلاح کارهای من داشت، کارهایی که همه آقایان مخالفین را جمع کنیم، پیش می‌رفت و من فقط سنجابی را هنوز ندیده بودم و حتی هویدا با اعلی‌حضرت راجع به امینی صحبت کرده بود کار تا این‌جا رسیده بود که اعلی‌حضرت پرسیده بودند «خوب، امینی بیاید وزرایش کی می‌شوند؟» هویدا به من گفت، من توضیح دادم، «قربان کسانی را نمی‌آورند که ضد است کسی مسئله ضد سلطنت نیست الان از نظر مملکت.» این را که به من گفت گفتم خوب، حالا دیگر دارد موقعش می‌رسد که امینی شرفیاب بشود دیگر. حالا این میان مجدداً فروهر را دیدم و فروهر گفت، «ما جلسه کردیم و یک برنامه‌ای گمان می‌کنم یازده پوآنی هم تهیه کردند و نخست‌وزیر ما هم سنجابی است.» گفتم، «خوب، اگر سنجابی نخست‌وزیر بشود من باید سنجابی را هم بروم ببینم دیگر. ساعدلو چیز بود خوب، سنجابی را من می‌شناختم اصلاً مسئله‌ای نبود، با ساعدلو صحبت کردم ساعدلو با آن آشنا بود، گفتم، «یک شام دعوت کن آقای دکتر سنجابی را من هم می‌آیم آن‌جا.» یک شام دعوت کرد و رفتیم آن‌جا، حالا قرار بود که من سنجابی را هم ببینم و اتفاقاً هم هویدا به من گفته بود، «من دیگر فردا ترتیب شرفیابی دکتر امینی را می‌دهم.» شب من دکتر سنجابی را دیدم بعد رفتیم آن اطاق دیگر یک ساعت‌ونیم من با ایشان صحبت کردم. البته آن‌جا باید بگویم که سنجابی از همان‌موقع توی صحبتش این چیز بود که «شاه باید برود.» این حس را به من داد.

س- باید برود یعنی از ایران برود یا به کلی سلطنت را فراموش کند؟

ج- من فکر می‌کنم توی ذهنش از ایران برود بدون این‌که به صراحت چیز بکند من این حس را… معهذا گفتم که، «شما شرفیاب بشوید بروید دربار.» گفت، «من دربار نمی‌روم این مطالب ماست همه این مطالب را این‌ها را تو هستی تو به چیز «خوب، من دیدم برای جلسه اول هنوز یکی دو جلسه دیگر لازم دارد برای این‌که خوب، سنجابی را من می‌دیدم که می‌شود قانعش کرد در صورتی که خوب، صلاح مملکت این است آقایان دیگر هم چیز هستند می‌شود ترتیبی داد. یک‌همچین حسی به من داد. من آمدم و زنگ زدم به آقای هویدا که، «خوب، من سنجابی را هم دیدم همه را دیگر دیدم مطالب همه را می‌دانم شما پس ترتیب شرفیابی دکتر امینی را بدهید.» گفت که، «من فردا صبح ساعت ۷ بیا پیش من، من ترتیبش را می‌دهم و می‌گویم به تو و بیا ببینم با دکتر سنجابی چه صحبت کردید؟» من صبح ساعت هفت رسیدم دربار با دولت‌آبادی همین رفتیم توی اطاق هویدا گفت، «همه‌چیز تمام شد فایده ندارد دیگر.» گفتیم، «چه شده آخر؟» چون بگویم هویدا هم در این مدت در این دو هفته حالا دو هفته هم نیست قانع شده بود که مثل این‌که شریف‌امامی نمی‌تواند بنابراین واقعاً صحبت‌ها حداقل فکر نخست‌وزیری امینی را کاملاً، به نظر من، پذیرفته بود و این اقداماتی را هم که من می‌کردم همه‌اش در این جهت بود که جبهه ملی و امینی این‌ها را جمع کنیم با حمایت قم آن علمایی که همکاری کنند و یک وضعی درست کنم که، نقشه من این بود، خمینی هم نتواند مخالفت کند، بنابراین با آن سخنگوی شریعتمداری هم من تماس را با شریعتمداری آن را هم گذاشته بودم توی بنی احمد، چون بنی احمد آن‌موقع به‌اصطلاح از طرف شریعتمداری می‌رفت و می‌آمد و بنی‌اخمد را هم من می‌شناختم و او را در جریان گذاشته بودم او هم می‌گفت که، آخرین ملاقات ما هم این بود که بنی‌احمد به من گفت که، «تماس گرفتم با آقای شریعتمداری، شریعتمداری گفته که بله، آقای خمینی در نجف هستند با هم توافق کردیم که ما این‌جا هستیم وضع را می‌بینیم بنابراین می‌توانیم تصمیم بگیریم.» این مطلبی هم که واله راست؟ دروغ؟ دیگر من نمی‌دانم، به من گفت. در همین جریان صبح ساعت هفت هتل اینترکنینتال بنی‌احمد آمد گفت، «آره تماسی که داشتیم این است.» شریعتمداری هم می‌دانست که من دارم بیشتر برای چیز… حالا برمی‌گردم که صبح گفت، «همه‌چیز تمام شد فایده ندارد.» خیلی هم ناراحت بود. گفتم، «آقای هویدا چه شده؟» گفت، «دیشب ساعت شش آقای زاهدی از آمریکا آمده یک نامه آورده و با اعلی‌حضرت صحبت کرده من هم از وزارت دربار دیگر می‌روم.» یعنی می‌خواست بگوید که آن راه‌حلی که این‌ها را جمع کنیم منتفی است.» گفتم، «ما چه‌کار کنیم؟» گفت، «هیچی، الان دیگر من هیچی نمی‌بینم که، تو خودت حالا حفظ کن این تماس‌هایت را ولی الان قرار بود امروز من ترتیب شرفیابی دکتر امینی را بدهم الان دیگر نمی‌شود برای این‌که زمینه ببینیم چه می‌شود باز، بنابراین تو همان‌طور تماس‌هایت را داشته باش تا من به تو بگویم.» خیلی ناامید و عصبانی. من آمدم و رفتم نهار پیش علی رضایی، گفتم، «علی تو با والاحضرت اشرف نزدیک هستی، برو ببین این نامه‌ای که می‌گویند آقای زاهدی از آمریکا از کارتر آورده چیست موضوع آن؟» ما قرار، چون او هم توی جریان بود که برای این‌که با امینی کار کنیم،» ما به این‌جا داشتیم می‌رسیدیم امروز صبح هویدا گفت همه‌چیز منتفی است، برو ببین نامه چیست آخر؟ چه توی این نامه هست؟» گفت، «من هفت با تو تماس می‌گیرم من می‌روم درمی‌آورم.» زنگ زد و گفت، «بله نامه به معنی حمایت کارتر از شاه است و در این‌که سخت بگیرد و این‌ها.» که اتفاقاً در کتاب بریژینسکی عین این مطلب هست من خواندم،

س- بله

ج- که یک نامه‌ای داده که این را بعد این‌جا من دیدم تأیید شد این مسئله اهمیت این نامه که اصلاً همه‌چیز را انداخت عقب و هویدا آن شب هم گفت، «من هم باید بروم.» خوب، من حالا دیگر الان می‌گویم تمام این چیز از اول شهریور است و حالا رسیدیم به نزدیک چهاردهم پانزدهم گمان می‌کنم شهریور آن‌موقع‌ها، این‌جا این قسمت خلاصه حالا درعین‌حال به من گفته، «ادامه بده.» من هم ادامه می‌دهم دیگر هم دکتر امینی را می‌بینم و هم کارهای دیگرش به‌اصطلاح چیزهایی که باید انجام بدهیم. روز چهارشنبه بود، حالا چهارشنبه پنجشنبه جمعه یعنی ۱۶ شهریور ۱۵، ۱۴ شهریور، ۱۴ شهریور غروب من رفتم پیش هویدا، چهارشنبه بود، اگر یادتان باشد بعدازظهر آن دولت، گمان می‌کنم همان چهارشنبه بود، یک اعلامیه داد که روز پنجشنبه قرار است تظاهرات بشود و ما جلوگیری می‌کنیم تظاهرات انجام نشود. من رفتم غروب بود پیش آقای هویدا، که همیشه عده‌ای بودند و صحبت خاصی با او من نداشتم یعنی چیز خاصی. خانه بودم ۹ به من زنگ زد گفت که، «الان با دکتر سنجابی تماس بگیر و بگو به ایشان که فردا نیایند بیرون، بیایند بیرون به طور شدید سرکوب می‌شوند و ما مایل نیستیم که خونریزی بشود. این را از طرف من به ایشان بگو.» دکتر سنجابی هم یک نمره به من داده بود که گفت، «هر وقت کار داری با من می‌خواهی تماس بگیری این‌جا تماس بگیر.» من زنگ زدم ۹ و نیم بود به دکتر سنجابی گفتم که، «وزیر دربار این مطلب را گفته.» گفت، «فریدون خود ما هم اطلاع دادیم ما دستور دادیم به تشکیلات بازارمان که تظاهرات نکنند راه نیفتند.» من هم زنگ زدم عین مطلب را به هویدا گفتم. صبح ساعت هفت من چون همان ممی‌گویم توی این چیزها بودم دوستان آمدند این‌جا گفتم چند نفر بروند شش‌ونیم بود، چون قرار بود از همان قیطریه راه بیفتند پشت منزل من بود، آن‌جا بود.

س- بله.

ج- «بروید ببینید چه خبر است؟» رفتند و در حدود ۹ بود یکی از دوستانم که رفته بود آمد و گفت، «مهدوی عجیب است اول عده کم بود بعد یواش‌یواش مردم آمدند هیچ جلوگیری نشد و یواش‌یواش جمعیت جمع شد و این‌ها دارند راه می‌افتند بنابراین خلاف آنچه که گفته بودند هم دولت سرکوب می‌کند، هم شب این مطلب را به من گفتند، هیچ چیزی، این‌ها دارند راه می‌افتند. که یادتان هست که همان تظاهرات روز پنجشنبه که شد که از قیطریه راه افتادند و آمدند رفتند شهر و توی خیابان پهلوی نماز خواندند و آخر شب هم اعلام کردند که فردا صبح میدان سرچشمه.

س- بله.

ج- من خودم هم آمدم دیدم آره عجب جمعیتی دارد می‌رود و هیچ جلوگیری نیست، تعجب کردم رفتم باز با رضایی تماس گرفتم این را از نظر چیز… به رضایی گفتم که، «رضایی این همچین دستوری بوده همچین مطلبی وزیر دربار شب به من گفت این دیگر چیست؟ این چرا پس تظاهرات می‌شود؟» گفت، «اتفاقاً من دربار بودم ظهر رئیس گارد به من گفت که اعلی‌حضرت تمام شب نخوابیده بود همه‌اش راه می‌رفت تا در حدود ساعت یک، و یک و نیم به من دستور دادند که فردا از تظاهرات جلوگیری نشود.» حالا پنجشنبه که گذشت با آن تظاهرات ما فهمیدیم که دلیل عدم جلوگیری این بود. غروب به من گفتند که آقای زاهدی با هلیکوپتر روی جمعیت یعنی پرواز کردند و تخمینی زدند که جمعیت چه بوده و این‌ها. من خوب یادم هست شب هم عده زیادی توی منزل من بودند از همین دوستانم خبر خاصی نبود که صبح ساعت شش‌ونیم من دیدم که مثل این‌که رضایی زنگ زد گفت، «دیدی؟ شنیدی؟ حکومت نظامی شد.» گفتم، «نه.» بعد رادیو را گرفتیم دیدیم گفتند حکومت نظامی شد. من پا شدم و ساعت ۹ و ربع بود گمان می‌کنم، ۹ و ربع آن وقت‌ها بود زنگ زدم به سه راه امین‌حضور که منزل فامیلی ما آن‌جاست، گفتم، «چه خبر؟» گفتند، «به، این‌جا شلوغ است و تیراندازی می‌شود و خیلی وضع وخیم است.» خوب، منزل مادر آقای هویدا هم نزدیک خانه من بود من قصر بودم دیگر، من سوار شدم رفتم منزل آقای هویدا و دیدم که آقای نصرالله انتظام هم آن‌جاست. آمدم تو و همین که نشستم گفتم، «آقای هویدا شلوغ است تیراندازی شدید است.» گفت، «این حرف‌ها چیست؟» گفتم، «قربان، من الان سه راه امین‌حضور منزل ماست آن‌جا درست همان نزدیک محل است و من زنگ زدم عمویم است بی‌خودی حرف نمی‌زند می‌گوید شدید است تیراندازی زد و خورد است.» پا شد و یک نمره‌ای گرفت و صحبت کرد و آمد و گفت، «نه چیزی نیست،» گفتم، «قربان هست.» گفت، «نه.» نمی‌دانم با کی صحبت کرد، گفت، «من با مقامات صحبت کردم گفتند چیز مهمی نیست.» اتفاقاً آن‌جا صحبت این بود که عبدالله انتظام بشود وزیر دربار جزو اسم‌هایی که بود که از همان‌جا تلفن زدند که آقای عبدالله انتظام خارج بود یک صحبتی خود هویدا کرد و با نصرالله انتظام صحبت می‌کردند و در هر صورت من یک نیم ساعت ماندم و گفتم، «پا شوم بروم ببینم چه خبر است؟» بعد هم به من گفت، «کارت را ادامه بدهی.» همان تماس‌ها و این‌ها. من آمدم و حالا مطمئن هم شده که می‌رود دیگر رفتنش کم‌وبیش حتمی است دیگر. این‌جا یک مطلب بگویم مربوط به چهار روز قبل این حرف، توی شهر پیچیده بود که هویدا می‌شود سفیر ایران در بلژیک، این خبر صبح توی شهر پخش شده بود، ساعت سه من رفتم دربار دیدم که توی حمام است و دارد ریش می‌تراشد یک پیراهن هم نداشت شلوارش فقط پایش بود. همان‌طور که من آمدم آمد بیرون، گفت، «چه خبر؟» گفتم، «آقای هویدا مسئله این است دارند می‌گویند که شما می‌شوید سفیر ایران در بلژیک، اگر همچین مطلبی هست به من هم بگویید که اگر شما رفتید این‌کارها را ما چه‌کار کنیم؟ این‌قدر تماس و این‌ها، این‌ها بالاخره یک کسی باید سرپرستی بکند که من چیز کنم.» دست کرد توی این جیب شلوارش یک قرص سیانور درآورد به من نشان داد، گفت، «فریدون همه‌شان پاسپورت‌های آمریکایی‌شان توی جیبشان است پول‌های‌شان هم توی حساب‌های‌شان است این هم پاسپورت من است و من هیچ‌وقت از ایران نخواهم رفت.» بعد مرا نگاه کرد گفت، «تو هم احتمالاً نخواهی رفت.» بعد من تحقیق کردم چون به این موضوع علاقه‌مند بودم، شبی که می‌گیرندش وقتی می‌روند توفیقش می‌کنند قرصش را هم از او می‌گیرند، این فقط، این به‌اصطلاح این… خلاصه حالا پس جمعه شد و همان‌طور که توضیح دادم من از آن‌جا آمدم دیدم نه، اصلاً سه راه امین‌حضور زنگ زدم می‌گویند، «غوغاست.» در حدود ظهر بود رفتم پیش دکتر امینی و دکتر امینی فوق‌العاده ناراحت، گفت، «تمام شد، آقا تمام شد این‌کار دیگر آخر کار است.» خیلی ناراحت و این‌جا بعد از منزل دکتر امینی من درآمدم یک سرگردی در گارد می‌شناختم که توی شمیران بود به او گفته بودم به من خبر می‌داد هر خبری بود، به من زنگ زد، من نمی‌دانم حالا این مطلب را من می‌گویم، می‌گفت، «توی آن میدان کسانی بودند که قیافه خارجی داشتند این‌ها ما نمی‌دانیم کی هستند؟ ولی نه از ما بودند نه از مردم یک قیافه‌های، به‌اصطلاح می‌گفت، «چشم‌آبی و نمی‌دانم از این حرف‌ها، ما نمی‌دانیم این‌ها کی بودند دیگر؟» این مطلب را هم او به من می‌گفت که می‌گفت، «این جا روشن نیست چه بود امروز صبح؟» بعد هم با دکتر امینی بای به من این مطلب را تکرار کرد که «من در هر صورت باید ببینم که این خمینی چه می‌خواهد؟» خوب، جریان ۱۷ شهریور شد و بالاخره گذشت و من حالا رفتم دنبال همین کار اصلی، آقای هویدا هم که از وزارت دربار نمی‌دانم چه روزی بود؟ رفتند ولی معهذا من این چند روز هنوز که چیز بودم تماس‌هایم را داشتم. قرار بر این بود که بعد من به ایشان گفتم که، قرار شد که یک شخصی که یک وابستگی فامیلی با خمینی داشت و دکتر دولت‌آبادی که تمام این تماس‌های با این مذهبی‌ها را داشت این را ما بفرستیم به نجف برود با خمینی صحبت کند که ببینیم ترتیب می‌توانیم بدهیم امینی پا شود برود نجف یا نه؟ و این شخص را هم بردیم پیش آقای دکتر امینی و دکتر امینی تمام مطالبش را به این گفت. روز نمی‌دانم، پنجشنبه‌ای بود جمعه‌ای بود که هویدا به من گفته بود که پاسپورت این را برای این‌که هیچ‌کس نفهمد خودت برمی‌داری می‌بری وزارت خارجه ترتیب کارش را می‌دی. من آمدم از منزل بروم بیرون دیدم که آمدند مرا توقی کنند خلاصه من زنگ زدم به، گفتم، «آخر صبر….» هویدا گفتم، «آقای هویدا آمدند مرا توقیف کنند این دیگر چه جوریست؟ از آن طرف آن دستور این‌جا ما را می‌خواهند توقیف کنند.» یک جوری با بی‌زبانی به من فهماند که، «خوب، در برو.» بدون این‌که پای تلفن بخواهد بگوید ولی من آن‌قدر آن‌موقع غرور داشتم که اصلاً برای من در رفتن معنی نداشت، گفتم، «بنده هیچ‌وقت درنمی‌روم.» همین جوری که یعنی… زنگ زدیم گفت، «حالا صبر کن. » زنگ زده بود به نمی‌دانم، رئیس دفتر و اعلی‌حضرت و این‌ها و اعلی‌حضرت هم گفته بود، «من دخالتی توی این‌کار ندارم.» خلاصه ما به جایی که برویم پاسپورت این آقا را بگیریم که برود نجف ببیند چه‌جور این خمینی چه می‌گوید؟ ما را گرفتند و انداختند توی زندان.

س- کجا زندانی کردند آقا شما را؟

ج- شهربانی، بردند مرا زندان شهربانی. حالا این‌جا چندتا مطلب هست. من درست همین اول مذاکرات بود که با جبهه ملی و آقای دکتر امینی داشتم یک روز تلفن زنگ زد مقدم رئیس سازمان امنیت زنگ زد به من که یکی از دوستان من آن‌جا بود، پای تلفن، «آقای مهدوی پایت را ببوسم دستت را ببوسم من باید بیایم دست‌بوسی شما.» خیلی تعجب است برای این‌که ما که با نظام، من با مقدم آشنایی زیاد داشتم ولی رابطه این‌جوری ما اصلاً نمی‌توانستیم با یک نظامی داشته باشیم، گفتم، «تیمسار برای چه؟ من خودم خدمت…» گفت، «نه من باید بیایم.» و از این تعارف‌های بیجا، قرار ما این شد که زنگ بزند مجددا که ما همدیگر را ببینیم. بعد از پنج روز باز زنگ زد باز شروع که، «من باید بیایم و دست‌بوسی شما و فلان.» گفتم، «تیمسار چه شده؟ این آخر چه چیزی است؟» گفت، «نه من باید بیایم، شما باید بیایید پیش من اگر نه، یک ترتیب بدهیم و این‌ها.» خلاصه گفتم، «خیلی خوب حالا یک قراری بعد من می‌گذارم من هم یک ذره گرفتار هستم شما هم که حتماً خیلی گرفتار هستید.» بعد این وقتی که من توی زندان گرفتند یک روز آن یکی از معاونین زندان آمد به من گفت که، «تلفن تو تمام کنترل بود. تمام این تماس‌هایی که با مخالفین می‌گرفتی صحبت‌هایی می‌کردی تمام این‌ها ضبط بود.» گفتم، «خوب، اگر من که خلاف سیاست شاه کاری نمی‌کردم من از طرف اعلی‌حضرت این‌کارها را می‌کردم.» گفت، «دیگر من خواستم بدانی.» ما فهمیدیم که آن تلفن‌های این مقدم برای این بود که اطلاع داشت که من دارم این تماس‌ها را برقرار می‌کنم، مخصوصاً که وقتی مرا بردند زندان آن رئیس به‌اصطلاح کمیته مبارزه با تروریسم با مبارزه با خرابکارها شخصی بود که تا من آمدم تو مرا شناخت از آن‌ها بود که ۱۳۴۰ توی دانشگاه بود از همان‌موقع مثل این‌که با سازمان امنیت کار می‌کرد، خوب، من هم گفتم توضیح دادم من آن‌موقع کمیته دانشگاه دستم بود و این‌ها.

س- بله.

ج- مرا شناخت، گفت که، «مهدوی تو را چرا آوردند این‌جا؟» گفتم، «از من می‌پرسی من چه می‌دانم؟» گفت، «ببین این لیست ماشین شده را می‌بینی؟ تو را آخر با مداد اضافه کردند تو توی لیست نبودی.» گفتم، «والله من دیگر راجع به این مسئله نمی‌دانم حالا….» روز بعد هم، حالا امروز ما را گرفتند روز بعد مقدم آمد زندان به‌عنوان بازدید، رئیس سازمان امنیت بود، بعد که همان‌طور دور زد مرا کشید کنار، مرا کشید کنار و گفت، «مهدوی نگران نباش مجبور بودم بگیرم تو را.» این را هم به من گفت. حالا جریان چه بوده؟ چه چیزی؟ این‌هایش را دیگر من…

س- در همان زمان بود که آقای هویدا هم دستگیر شده بودند، بله؟

ج- هویدا بعد دستگیر شد، اول ما را گرفتند یک دو سه

س- ما که می‌فرمایید غیر از شما کی‌ها بودند؟

ج- خیلی از وزرا روحانی بود، شیخ‌الاسلام‌زاده بود، همین سه‌تا وزیر بودند و یک عده دیگر که و قرار بود اتفاقاً چهار پنج روز من توی زندان، به ما گفتند، چهار پنج بعد یک عده دیگر را می‌گیرند که بعد منتفی شد تا این‌که بعد از مثل این‌که سه هفته نمی‌دانم یک ماه یا یک زمانی درست یادم نیست، دیگر خود هویدا را گرفتند و تعداد زیادی دیگر از وزراء را هم گرفتند. وقتی ازهاری آمد به‌اصطلاح اولین کار، همان آن شب معروف که چه شد که از حکومت نظامی رفتیم به حکومت بدتر از شریف‌امامی، این خلاصه این دوره‌ای‌ست که مربوط می‌شود به….

س- حالا آقای دکتر من می‌خواهم یک مقدار سؤال‌هایی از شما بکنم که راجع به همین مطالب است. اولی‌اش راجع به اختلاف بین آقای دکتر باهری و آقای دکتر آ«وزگار نخست‌وزیر است، آیا این اختلاف یک مسئله شخصی بود یا اختلاف بر سر چگونگی روابط حزب و دولت بود؟ یعنی اختلاف‌نظر بین این دو نفر آقایان.

ج- من فکر می‌کنم بیشتر راجع به شخصی بود برای این‌که تیپاً اصلاً دکتر باهری و آقای دکتر آموزگار هیچ‌چیز مشترکی نداشتند. ببینید مسئله فوق‌العاده مهم است، این رابطه حزب و دولت درعین‌حال که اگر هم بخواهید درست پیاده‌اش کنید حزب باید کنترل یک نوع نظارتی بر دولت داشته باشد ولی باید هماهنگ باشد برای این‌که اگر دوتا به صورت دوتا چیز مخالف درآید که اصلاً کارها متوقف می‌شود.

س- عکس‌العمل آقای هویدا نسبت به سقوط دولتش چه بود؟

ج- توضیح دادم به شما که من نبودم این‌جا ولی همان جلسه قبل،

س- بله، بعد از این‌که دیدید ایشان را؟

ج- می‌گویم به نظر من انتظار نداشت انتظار رفتن این جوری را نداشت، این حس من بود.

س- آقای آموزگار بارها شکایت کردند که اصولاً این سقوط دولت او به خاطر توطئه فراماسون‌ها بوده و اصلاً برنامه‌ای بوده که فراماسون‌ها قدرت سیاسی را به ایران در دست بگیرند و به همین علت هم آقای شریف‌امامی آمد و به‌اصطلاح دولت تشیکل داد و قدرت سیاسی را فراماسون‌ها از آقای آموزگار گرفتند، آیا با اطلاعاتی که شما دارید این موضوع حقیقت دارد؟

ج- من فکر نمی‌کنم که به شود این اتفاقاتی که افتاد آدم محدود به این بکند فراماسون‌ها می‌خواستند قدرت را بگیرند. مسئله دوتا چیزش که مشخص است یکی این‌که در دنیا زمینه بین‌المللی مسئله حقوق بشر است و این سیاست خواه و ناخواه در ایران اثر داشت، این یک، مطلب دوم این است که می‌خواستند این، حالا اسمش را گذاشتند فضای باز سیاسی و این فضای باز سیاسی تبدیل شد به گرفتن امتیاز از طرف مخالفین و به جایی رسید که این اتفاق افتاد. و تمام کسانی که الان که دیگر روشن است، تمام کسانی که به جنبه مخالفت درآمده بودند با رژیم شاه این‌ها پل بودند یک طرف پل آخوندها بودند یک طرف پل کمونیست‌ها، خود آقایانی که اسمشان حالا جبهه ملی یا آزادیخواه یا هر اسم، مهری به خودشان می‌زنند ثابت کردند که لیاقت حفظ پل را نداشتند فقط پلی بودند که یا یک طرفش می‌رفت کمونیسم یک طرفش هم می‌رفت آخوندها. برای محدود کردن به اختلاف فراماسون و این‌ها بنده به این موضوع نمی‌توانم معتقد باشم این ممکن است این اختلاف هم بازی کرده ولی اصل مطلب این را من نمی‌دانم، همین‌طور که من به‌هیچ‌وجه حاضر نیستم بگویم همه‌چیز را خارجی می‌کند این توی ذهن ماست اصلاً، خارجی چیست؟ خارجی از شرایط موجود شرایط داخلی به نفع منافعش استفاده می‌کند ولی ما باید از ذهن‌مان این را بیاوریم بیرون که خارجی‌ها همه کارها را می‌کنند. مااگر ضعیف هستیم برای این‌که نباید…. باید قبول کنیم ضعف خودمان این شد، این خارجی برای خیلی‌ها از ما این است که شب وجدانمان راحت بخوابیم، ما اگر خارجی را نتراشیم شب خیلی‌های‌مان خواب‌مان نمی‌برد وقتی مملکت‌مان به این بلا این اتفاق برایش آورده و این برای ما خیلی آسان است بگوییم دست خارجی، شب هم بخوابیم. برای خیلی‌ها این مملکت آخوری بود بیست سال وزارت ثروت روزی که گیر کرد رفتند و فراموش کردند اصلاً، نه نطق می‌کنند نه چیز می‌نویسند، خوب، هر کسی هر وسیله‌ای دارید باید مخالفتش را با این گروهی که الان در ایران هست ابراز بکند ولی این بهترین عذر است همه‌چیز دست خارجی است من شب راحت می‌خوابم. خارجی البته سیاست‌های خارجی مهم است ولی نه به معنایی که اصلاً منکر خود مملکت و خود مردم آدم بشود.

س- شایع است که در زمان نخست‌وزیری آقای هویدا، آقای هویدا از بودجه مخفی مبالغ هنگفتی به گروه ملایان و دارودسته آن‌ها حقوق پرداخت می‌کرده و بعد آقای آموزگار که آمدند این را قطع کردند. آقای آموزگار گله می‌کنند که اگر چنین لیستی وجود داشته آقای هویدا این لیست را به خاطر همان اختلافات شخصی که داشتند با خودش برده بود و ایشان اصلاً اطلاعی نداشته که کی حقوق می‌گرفته و کی نمی‌گرفته تا بتواند این‌کار را انجام بدهد. پاسخ شما به این مطالب چیست آقای دکتر مهدوی؟

ج- والله اولاً من فکر می‌کنم که حتماً آقای هویدا همچین کاری می‌کرده برای این‌که گفتم هویدا بازی سیاسی بود این حفظ تعادل بود.

س- بله.

ج- و حتی من یادم هست یک‌روزی که اگر اشتباه نکنم وزیر دربار بود، یکی از این افراد آمد آن‌جا که من هم می‌شناختم اسمش الان یادم نیست که این واسطه بود با این‌ها با همین علما به‌اصطلاح و حتماً این بوده. مطلب دوم، این چیزی نیست که به‌اصطلاح سازمان امنیت مملکت نداند بنابراین این فکر نمی‌کنم یک چیز شخصی باشد که آقای هویدا می‌کرد آقای نخست‌وزیر بعدی نمی‌دانسته این اصلاً مفهوم ندارد، بنابراین توی آن مملکت مسلم آدم وقتی نخست‌وزیر می‌شود باید بداند با گروه‌های مختلف سیاسی چه‌جور بازی می‌شده؟ چه‌جور ارتباط برقرار می‌شد؟ و این را همه می‌دانستند من فکر نمی‌کنم حالا اگر لیستی بوده آن توی نخست‌وزیری نبوده آن را دیگر بنده اطلاع ندارم.

س- آقای دکتر مهدوی شما وقتی که با جبهه ملی مذاکره می‌کردید و با شاه صحبت می‌کردید نظر شاه به‌طورکلی راجع به این آدم‌هایی که من نام می‌برم چه بود؟ این سه نفر لااقل، دکتر صدیقی، دکتر سنجابی، و دکتر بختیار.

ج- من هیچ‌وقت مستقیماً با شاه راجع به این سه اسم صحبت نکردم که بتوانم نظر بدهم.

س- به‌طورکلی راجع به جبهه ملی چه نظری داشت؟

ج- توضیح دادم چند دفعه که من مسئله را، همیشه اشاره می‌کرد به سوابق من یعنی سوابق من وزیر بازرگانی بنابراین من فکر نمی‌کنم جنبه دید مثبتی نسبت به آقایان داشت به‌هیچ‌وجه.

س- دید مثبتی نداشت؟

ج- نه. و در هر صورت حالا بین این سه‌تا آقایان که اسم بردید خوب، دکتر صدیقی ثابت کرد که وطن‌پرستی‌اش و تشخیص از همه بهتر است، چه از نظر سلطنت چه از نظر ارتش چه از نظر روحانیت، آقایان دیگر که ثابت کردند که تشخیص‌شان و قدرت کارشان زیاد چیز جالبی نیست.

س- شما روی‌هم‌رفته چه مدت زندان بودید آقای دکتر مهدوی؟

ج- دفعه اول؟ کدام دوره؟

س- شما چندبار زندانی شدید؟

ج- من دو دفعه.

س- من فکر کردم شما فقط یک بار زندانی شدید.

ج- نه من یکی که ۱۳۴۱ بودم.

س- بنده منظورم آن زمان نیست.

ج- این دفعه؟

س- منظورم این دفعه آخر است.

ج- این دفعه شش ماه طول کشید دیگر.

س- بله. پس شما در روز ۲۱ و ۲۲ بهمن هم زندان بودید؟

س- بله ما دررفتیم درست، من در رفتم.

س- آقای دکتر مهدوی شما جریان در رفتن که می‌فرمایید چگونه صورت گرفت؟ توی زندان چه گذشت و شما چه جوری توانستید از زندان بیایید بیرون؟

ج- ببینید ما در آن آخر کار در آن مرکز فرماندار نظامی به‌اصطلاح فرماندار نظامی آن‌جا در جمشیدیه بودیم،

س- بله.

ج- ساعت یک‌ونیم به در زندان که از بالا ما می‌دیدیم یک پرچم سفیدی آویزان کردند که بی‌طرفی ارتش عملاً بود آن اعلامی که صبح در رادیو شده بود یا نزدیک‌های ظهر. این بندی که ما بودیم بغلش عده‌ای نظامی بودند که این نظامی‌ها بودند که در اجرای فرمان به‌اصطلاح حکومت نظامی خودداری کرده بودند و توقیف شده بودند. حدود ساعت سه یواش‌یواش ما دیدیم یک جمعیتی نزدیک در ورودیه می‌شودکه به‌اصطلاح یک در ورودیه بود در حدود هفتاد هشتاد متر می‌آمدیم یک در دیگر بود که آن بندی بود که ما تویش بودیم که ما طبقه اول بودیم.

س- صدای تیر اندازی هم می‌شنیدید شما؟

ج- هنوز نه، و این افرادی که نزدیک در زندان شدند شروع کرده بودند به این نرده‌ها ور رفتن و جلوی در هم یک تانک بود و این‌ها. یواش‌یواش این افرادی که آمده بودند شروع کردند با نظامی‌هایی که دم در بودند صحبت و دوستی و یواش‌یواش آمدند توی محوطه ولی هیچ اقدام خشونت‌آمیزی نبود و این‌ها آمدند. یک دفعه عده‌ای هجوم بردند به آن قسمتی که انبار اسلحه بود و می‌دانستند معلوم می‌شود، همین که این‌ها هجوم بردند و ما حالا از بالا می‌دیدیم که تفنگ‌ها را غارت کنان دست‌شان است و ده در رو برو به طرف در، این موقع بود که تیراندازی شروع شد، تیراندازی به‌اصطلاح از داخل زندان و تیراندازی از خارج. این تیراندازی از ساعت سه و نیم تا ساعت پنج و نیم ادامه داشت و از تمام طرف تیر می‌خورد، تیراندازی می‌شد و بعد که آمدم از پنجره نگاه کنم همین که پریدم تیر خورد به پنجره تمام لباسم خرده شیشه گرفت. حالا دیگر محاصره است زندان از بیرون و تو یعنی از یبرون آمدند یک مقدار هم تو و این‌ها هم دارند دفاع می‌کنند نظامی‌ها. ساعت پنج و نیم آن بندی که بود این نظامی‌ها به‌عنوان این‌که ما هم که مخالف بودیم خلاصه در را باز کردند و شروع کردند از پله‌ها بروند پایین همین موقع ما هم که آن‌جا بودیم گفتیم در را باز…. دیگر خیلی بهم ریخته بود دیگر، خلاصه، نظامی‌ها و ما آن نظامی‌ها هم که همه لباس به‌اصطلاح زندان تن‌شان کرده بودند همه از پله‌ها، من اتفاقاً چون معتقد بودم که اگر شانس در رفتن هست آدم جلو باشد شانسش بیشتر است خطرش هم بیشتر است، من توی رج اول بودم آمدیم پایین، ح الا تیراندازی می‌شود، دوتا از این نظامی‌ها که این‌جا بودند سر یک چوب یک بیرق سفید کردند از در اول چیز به بیرون نشان دادند درهرحال ما سه‌تا در باید بگذریم در پایین آهنی، در محوطه بند، در اصلی خود محوطه. از این در که این پرچم را نشان دادند بعد از پنج دقیقه تیراندازی تمام شد در را باز کردند و آمدیم بیرون و به در اول بند در آهنی، این‌ها گفتند «شما کی هستید؟» این‌ها گفتند که، «ما نظامی‌ها هستیم که مخالفت کردیم با حکومت نظامی و کار نکردیم ما را زندانی کردند.» گفتند، «در را پس باز کنید این‌ها بیایند بیرون.» آن‌هایی که بیرون بودند. در هم قفل بود گفتند، «ما با مسلسل می‌زنیم باز می‌کنیم. من آمدم عقب که به‌اصطلاح، آمدیم عقب که آن‌ها می‌زنند در را باز می‌کنند آمدم توی آن یک اطاقکی بود که برای ملاقات بود دیدم تمام آن سه تا سرگردها تیر خوردند و مردند افتادند کشته شده بودند دیگر. در باز شد و به همین چیز اول که، من بگویم توی اولی‌ها بودم، آمدم بیرون به دم در محوطه اصلی رسیدیم یک مسلسل بستند که ما خودمان را انداختیم زمین، خوب، به ما نخورد و تا دیگر دیدیم چیز مسلسل رد شد من بلند شدم و آمدم بیرون. آمدم و یک عده هم حالا همه هستند دیگر حالا کی به کیست؟ من نمی‌دانم، آمدم بیرون و خیلی قدمی نرفته بودم مرا یکی شناخت گذاشت این‌جا به‌اصطلاح این تفنگ را که اصلاً می‌دانید؟ صحنه وحشتناک بود تمام مردم آدم‌ها جوان‌ها مسلسل و این‌ها، مرا شناخت و بعد گفت، «برو مهدوی تو را کاری نداریم.» گفتیم هیچی، ما هم رفتیم افتادیم توی یک کوچه و بن‌بست بود و اتفاقاً آن‌جا روحانی هم توی همان بن‌بست بود، من این ور خیابان آمدم او هم آن ور، من انداختم توی خیابان او هم انداخت توی خیابان. او می‌دانید رفت منزل فامیلش، منزل مادرش بود که آن‌جا گرفتندش، من آمدم این ور و افتادم توی آن یکی از خیابان‌های امیرآباد بود شانزده بود و چی بود؟ رفتم و بعد دیدم از آن ور نمی‌توانم آمدم برگردم به یک خانه‌ای رسیدم که یک آقا و خانم جوانی بودند با یک بچه، رفتم جلو گفتم، «آقا من اسمم فریدون مهدوی است از زندان فرار کردم اگر اجازه می‌دهید من یک تلفن بزنم اگر هم نمی‌خواهید من می‌روم.» گفت، «نه آقا»، یک بازاری بود، گفت، «آقا شما نوه امین الضرب هستید این حرف‌ها چیست؟» ما را برد توی خانه و به ما غذا داد و یک آبجو داد و از آن‌جا من زنگ زدم آمدند عقب من مرا بردند، دیگر بعد که حالا هم دو سال، من دو سال هم تهران بودم هر چه گفتند، «برو.» گفتم نه. دو سال هم از این خانه به آن خانه تهران قایم بودم

س- شما از جریان دستگیر شدن آقای هویدا چه اطلاعی دارید بعد از این‌که از زندان ایشان آمدند بیرون یعنی بعد از همین‌طور که به زندان حمله شد و ایشان آمدند بیرون چه جوری شد که محدداً ایشان دستگیر شدند؟

ج- ایشان تا آن‌جایی که من اطلاع دارم به هیچ عنوان حاضر به فرار نمی‌شود و تمام تمامس‌ها را توسط آقای انصاری،

س- هوشنگ انصاری؟

ج- نه، انصاری که وزیر مسکن بود.

س- بله

ج- با فروهر می‌گیرد فروهر گویا سه دفعه به او می‌گوید، «فرار کن.» می‌گوید، «من فرار نمی‌کنم بیایید عقب من.» جزئیات این را از…پ

س- یعنی بعد از این‌که از زندان می‌آیند بیرون؟

ج- همان‌جا که زندان بود به‌اصطلاح وقتی بهم می‌خورد حاضر به فرار نمی‌شود هویدا.

س- پس از توی زندان تلفن می‌کند بیرون؟

ج- آخر زندان نبود. یک زندان خاص بود،

س- بله.

ج- ایشان جدا بود از ما در همان‌جا نبود. اگر با آقای انصاری که در آمریکاست مصاحبه کنید جزئیات آن تماس‌ها را به شما می‌گوید.

س- آقای انصاری اسم اولشان چیست؟

ج- الان بانک بین‌الملل کار می‌کند وزیر مسکن هویدا هم بود.

س- پس ایشان اطلاع دارند از جریان؟

ج- ایشان دارد، تمام را برای من تعریف کرد ولی بهتر است چون ایشان توی جزئیاتش بوده که البته با اطلاعاتی که من هم دنبالش بودم می‌خواند این.

س- بله، چون من شنیده بودم که آقای هویدا به منزل آقای طالقانی یا به دفتر آقای طالقانی تلفن کرده بودند.

س- با تماس با فروهر بوده و تمام، تمام.

س- بله. آقای دکتر مهدوی اگر لطف بفرمایید جریان این پرونده شکر را در این‌جا برای ما توضیح بدهید.

ج- این را من خیلی خلاصه بکنم، ببینید من وقتی که وزیر بازرگانی قرار شد بشوم یکی از بحث‌هایی که با نخست‌وزیر داشتم سر این بود که اگر خریدی دولت قرار است بکند نمی‌شود به اسم دولت کسان دیگر خرید بکنند.

 


روایت‌کننده: آقای دکتر فریدون مهدوی

تاریخ مصاحبه: ۲۰ ژوئن ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۸

 

 

تکرار می‌کنم اگر وزارت بازرگانی هست و قرار است بعضی کالاها را دولت بخرد دولت باید مستقیم بخرد نمی‌شود انحصار دولت داشت ولی یک کسان دیگر به اسم دولت عمل بکنند. اولین نمونه‌اش هم که ما به آن برخوردیم مسئله گندم بود گندم را که دولت ایران وارد می‌کرد یعنی خصوصی حق نداشت گندم وارد کند دولت قرار بود وارد کند، خریدها عملاً توسط بانک عمران می‌شد از بعد از ۲۸ مرداد.

س- بله.

ج- و دلیلی هم داشت، دلیلش این بود که به عده‌ای که در آن جریان دست داشتند می‌خواستند کمک کنند، خوب، این اولین جایی بود که من اختلاف پیدا کردم و همان‌طور که به شما آن روز توضیح دادم درست سه هفته بعد من گندم را خریدم از شرکت ‌هایی هم که تمام این سال‌ها با بانک عمران کار کرده بودند دعوت نکردم و درست این‌ها هم، آقای رام هم رفت شکایت از من کرد که من گران خریدم و نمی‌دانم، زد و بند کردم و این‌ها، من پنجشنبه بود رفتم پیش آقای هویدا اعلی‌حضرت پای تلفن صحبت برکناری مرا بعد از بیست روز می‌کرد و بالاخره آقای هویدا توضیح داد و بعد هم رسیدگی کردند دیدند نه مسئله به‌اصطلاح زدوبند و مخالفت نیست مسئله یک اصلی است که اگر قرار است انحصار دولت باشد دولت باید بخرد نمی‌شود یک دستگاه بخواهد چون بانک عمران که دستگاه دولتی نبود درست است بانک شخصی و خصوصی به آن معنی نبود، بنابراین از این‌جا این دعوای اول ما شروع شد، این را که من بهم زدم، این انحصار یک بود. انحصار دومی هم مسئله گوشت بود. یادتان هست که قبل از این‌که من بیایم وزارت یک مقدار گوشت وارد شده بود گوشت‌های شش هفت ساله که آن‌قدر خراب بود که قابل خوردن نبود که من این‌ها را همه را دادند آتش زدند اصلاً. بعد هم گفتم گوشت هم از همه‌جا ما می‌خریم. آن انحصار گوشت هم به آن معنی من بهم زدم که من خوب یادم هست یکی از مدیرهای بانک مرکزی وقتی من گفتم، «این را من می‌خواهم سروصورت به این‌کار هم بدهم.» گفت، «دست به این پرونده نمی‌توانی بزنی.» گفتم، «حالا خواهی دید که می‌زنم.» مسئله سوم شکر بود. این شکر هم دست آقای فلیکس آقایان بود زده بودند بیرون تمام این شکرها را می‌فروخته به دولت و زدوبند. داستان خیلی به‌اصطلاح طولانیست اگر من بخواهم جزئیاتش را به شما بگویم بنابراین توی این موقع این پرونده شکر این بود بعد هم رفتند توی دادگاه رسیدگی کردند دیدند کسی تویش پول نگرفته بود. آخر کالاهایی که به‌اصطلاح بین‌المللی است بورس دارد که نمی‌شود به آن مقداری که این آقای فلیکس. آقای فلیکس آقایان بیست سال شکر ایران را به نحوی از انحاء داده بود روزی که گذاشتند او را کنار تازه خود شاه هم به من دستور داده بود با این شرکت انگلیسی قرار داد ببندم، خوب ایشان دیگر نماینده شرکت انگلیسی نبود این بساط را درآورد و با آقای فردوست این پرونده را ساختند که بیشتر از نظر سیاسی مرا بزنند.

س- آقای دکتر مهدوی من اسم یک عده از شخصیت‌های سیاسی را این‌جا ذکر می‌کنم و می‌خواهم از شما تقاضا کنم که شما یک بیوگرافی مختصری راجع به این آدم‌ها به ما بگویید و همچنین یکی دو رویدادی را که شما اطلاع دارید که این‌ها در آن رویدادها شرکت داشتند و اگر شما نقشی را که این‌ها در آن رویدادها بازی کردند برای ما توضیح بدهید مبین شخصیت این‌ها باشد من از شما تشکر می‌کنم. اول شروع می‌کنیم با…

ج- یعنی اگر بتوانم یک نظر خیلی، یا مقصودتان چیست؟ یعنی راجع به این شخص نظر بدهم که چه‌جور آدمیست؟

س- بله، شما مثلاً دیدید که ایشان فرضاً در این رویداد یا یک رویداد دیگری چه‌جوری عکس‌العمل نشان داده که اگر شما آن را توصیح بفرمایید مبین شخصیت سیاسی و همچنین فردی این آدم خواهد بود. شخص اولش را محمدرضاشاه پهلوی.

ج- والله فوق‌العاده مشکل است که یک قضاوت این جوری، من فکر می‌کنم شخصیت شاه یک شخصیت خیلی پیچیده‌ای بود. هیچ قضاوت این جوری من این‌قدر چیزهای متضاد دیدم که نمی‌توانم، نظر مرا می‌خواهید؟ من فکر می‌کنم اعلی‌حضرت صددرصد دنبال توسعه ایران بود صادقانه این را می‌خواست. در برابر خارجی‌ها آن چیزی که من دیدم، من برای‌تان یک مثل بزنم، نخست‌وزیر آلمان آمده بود اشمیت به تهران من مهماندار او بودم توی جلسه من بودم جلسه که چهل و پنج دقیقه قرار بود بشود نزدیک دو ساعت طول کشید و آن‌جا اعلی‌حضرت شدیداً از آمریکایی‌ها انتقاد کرد، گفت، «من سه‌تا کشتی خریدم تحویل هنوز نداده قیمتش را سه برابر کردند و من از امروز تصمیم می‌گیرم مقداری از این اسلحه‌هایم را از شما و اروپا مخصوصاً آلمان بخرم.» که وقتی ما آمدیم بیرون خود نخست‌وزیر آلمان، صدراعظم آلمان به من گفت، «عجیب است این چه انتقادی از آمریکا می‌کند و چه‌قدر تسلط دارد بر مسائل بین‌المللی.» خوب، این از نظر داخلی‌اش که من می‌دیدیم هر جا حمایت می‌کرد. ولی به نظر من مسئله‌ای هست که همه دیکتاتورها هست گاهی ثبات نبود آدم فکر می‌کرد که این وقتی حمایت می‌کنند می‌تواند برود چون بالاخره قدرت دست ایشان بود ولی گاهی یک دفعه آدم با یک مشکلاتی یعنی آن حمایت نبود. روزی که قرار شد من از وزارت بازرگانی بروم و وزیر مشاور بشوم و قائم‌مقام حزب هم بمانم وقتی که رفتیم آن‌جا معرفی بشویم به‌عنوان وزیر مشاور من به نخست‌وزیر گفتم که، «من می‌خواهم اعلی‌حضرت را ببینم تنها.» گفت، «چه می‌خواهی؟» چون همان مسئله سر مسئله به‌اصطلاح مقدمه پرونده شکر بود که من از وزارت بازرگانی رفتم بیرون.

س- بله‌

ج- گفتم که، «من حرف دارم.» گفت، «من که این را تقاضا نمی‌توانم بکنم برو قریب را ببین اگر قریب می‌تواند برایت ترتیب بدهد.» من رفتم پیش آقای قریب و گفتم، «آقای غریب من تقاضای شرفیابی دارم.» گفتم، «من می‌روم.» رفت تو و آمد بیرون گفت، «اعلی‌حضرت گفته دیگر چه می‌خواهد؟ گفتم می‌گوید که حرف دارم. گفته بودند خیلی خوب، بماند بعد از معرفی به‌اصطلاح وزیر مشاور.» من ماندم، معرفی شدیم و اعلی‌حضرت هم فرمودند، خوب، این اتفاق هست ولی شما کارتان را بکنید رفتند من ماندم. اعلی‌حضرت، ادت داشت راه می‌رفت، گفتند از من سؤال کردند، «مطالبتان چیست؟» گفتم که، «قربان، مطالب من این است که روزی که من وزیر بازرگانی شدم هر کاری که توی این مملکت رجوع کردند به من. من کردم، این برای چه من این‌کار را کردم؟ برای این‌که فکر می‌کردم برای مملکت من آمدم و زیر شدم کار کنم. شمردم گفتم، کار گوشت اصلاً ارتباط به من نداشت مال وزارت… کار مریضخانه ساختن به من چه ارتباط داشت؟ جنوب شهر برو خانه بسازند به من چه ارتباط داشت؟ من همه این‌کارها را کردم و همان‌طور که اعلی‌حضرت داشت راه می‌رفت، دست اعلی‌حضرت را این‌جوری گرفتم، گفتم، «قربان این است پاداش صداقت توی این مملکت؟» وای، اصلاً ایستادند یک نگاهی به من کردند که من دست‌شان همان‌جور توی دستم بود، گفتند، «به همین دلیل ولی ما شما را حفظ می‌کنیم، می‌دانم این تقصیر از شما نیست»، عین جمله، «تقصیر از خود این انگلیس‌هاست.» که بعد نصیری این جریان را…

س- شما این را به ایشان گفتید؟ این جمله‌ای که، «تقصیر از شما….

ج- نه، خود اعلی‌حضرت به من فرمودند.

س- ایشان به شما گفتند.

ج- که بعد نصیری که فهمیده بوده گفته بود، «این مهدوی چه جرأتی کرد دست اعلی‌حضرت را….» همین جور گفتم، «این است پاداش صداقت توی این مملکت؟»

س- شما هم با ایشان راه می‌رفتید یا نشسته بودید؟

ج- نه ایستاده، نه همین‌طور که راه می‌رفتند من راه می‌رفتم.

س- شما هم راه می‌رفتید.

ج- بعد آن‌جا که آمدند… بنابراین این وصف این، آن که از نظر داخلی این از نظر خارج. حالا من فکر می‌کنم باید گاهی از نظر روانی به مسائل نگاه کرد من فکر می‌کنم این هستند افرادی هستند که توی قدرت خیلی قوی می‌شوند و من فکر می‌کنم اعلی‌حضرت از آن افرادی بود که در قدرت قوی می‌شدند، اما در مشکلات ضعیف می‌شد، آدم ضعیفی بود. یعنی یک واقعاً قضاوت روی اعلی‌حضرت خیلی مشکل است ولی از نظر روانی هست همچین چیزی که قدرت قدرت می‌دهد ضعف مشکلات به آدم ضعف می‌دهد و من فکر می‌کنم اعلی‌حضرت این یک مسئله این‌جوری بود ولی در…

س- به نظر شما ایشان چرا پیشنهاد آقای دکتر صدیقی را نپذیرفتند که در ایران بمانند و دکتر صدیقی نخست‌وزیر بشود؟

ج- هر چه بوده راجع به این مطالب خواندم من قضاوت واقعاً از این‌که چه گذشت برای من مشکل است برای این‌که اطلاعات کافی ندارم باید این‌ها را یک روز فکر کرد.

س- بله. اشرف پهلوی.

ج- اشرف پهلوی دنیای خودش را داشت دیگر.

س- شما هرگز تماسی با ایشان داشتید؟ تجربه‌ای داشتید؟

ج- چرا من….

س- ایشان را در اقداماتی مشاهده کردید یا عکس‌العمل ایشان را در رویدادی دیدید برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- بله من یادم هست، خوب، من والاحضرت اشرف را به دلیل این‌که بوشهری قوم و خویش من است شوهر ایشان بود، آن اول که آمدم ایران مرا دعوت می‌کردند آن‌جا که من چند بار رفتم بعد نرفتم برای این‌که خوشم نمی‌آمد از آن شب نشینی‌ها من زیاد خوشم نمی‌آمد اصلاً به شب‌نشینی‌ها زیاد علاقه‌مند هیچ‌وقت نبودم، آن‌جا هم که نرفتم دیگر، که ایشان بعد فرموده بودند دفعه اول که من رفتم آن‌جا، «این کیست که آمد همه‌اش طاق‌ها را نگاه می‌کرد؟» حالا من طاق نگاه می‌کردم. ولی از نظر من یادم هست که تازه قائم‌مقام دبیرکل که شده بودم انتخابات بود اتفاقاً هویدا به من دستور داد بود که به‌هیچ‌وجه توی انتخابات، انتخابات مجلس بود و تازه من دو سه هفته رسماً بوده گفت، «هیچ نوع دخالتی توی این‌کار نکن، مثلاً این دارد کارش می‌شود و این‌ها تو دخالت خودت را آلوده این‌کارها نکن.» حالا من خیلی در همان بودم ولی کار چیز، یک شب، خوب وزیر هم بود تمام این‌کارها هم گرفتاری‌های مبارزه با این قیمت‌ها و این مسائل مطرح بود دائماً، من شب رسیدم ایشان زنگ زده بودند که وقتی وزیر بودم هفته‌ای دو دفعه ایشان آن‌جا همه می‌آمدند من گاهی که وقت داشتم واقعاً هم وقت نداشتم اصلاً، یک شب که رفتم آن‌جا همین که وارد منزلشان شدم مرا که دیدند گفتند که، «حالا کارت به جایی رسیده که جلوی کسانی را می‌گیری که من می‌خواهم انتخاب بشوند.» گفتم، «قربان من کاره‌ای نیستم.» گفت، «نه حالا صبر کن من می‌دانم که تو این‌کار را داری می‌کنی.» گفتم، «والاحضرت والله انتخابات… گفت، «نه، علی رضایی و یاسینی را من هم انتخاب بشوند.» گفتم، «قربان بنده دخالت توی انتخابات نمی‌کنم.» بعد اعلی‌حضرت تشریف آوردند و شام که، سر شام والاحضرت اشرف سر میز اعلی‌حضرت نشستند و ما هم این طرف بودیم. شام که تمام شد مرا صدا کردند گفتند، «بیا این‌جا.» رفتند پای تلفن و دکتر آموزگار را گرفتند، دکتر آموزگار آن‌موقع وزیر کشور بود دیگر انتخابات دست وزیر کشور بود دیگر از نظر اجرای آن. گفتند که، «اعلی‌حضرت الان امر فرمودند هم علی رضایی توی لیست سناتورها باشد هم یاسینی توی لیست وکلا ابلاغ است.» البته من توی آن جلسات بودم که لیست‌ها که لیست‌ها بحث می‌شد چون یک حزبی بود دیگر،

س- بله.

ج- خوب، زیاد هم صلاح این‌ها من نمی‌دانستم من واقعاً نمی‌دانستم اصلاً این‌ها بروند تو، انتخاب اصلاً یعنی چه؟ این‌ها بیایند بروند وکیل بشوند که چه اصلاً؟ در هر صورت این نمونه‌ای‌ست.

س- ایشان از نظر مالی هم شایع بود که کارهایی انجام می‌دادند که خیلی موارد در واقع به ضرر رژیم پهلوی تمام شد.

ج- خوب ایشان در business بودند در هر صورت دیگر این را که همه می‌دانند.

س- آقای هوشنگ انصاری.

ج- آقای هوشنگ انصاری به نظر من آن چیزی که ما ایرانی‌ها می‌گوییم «زرنگ است» اوست، حا لا این را هر جور می‌خواهید تعبیر کنید. زرنگ است.

س- آقای محسن پزشکپور. من سؤال من راجع به ایشان، چون ایشان رهبر حزب پان‌ایرانیست‌ها بودند من می خواهم از حضورتان تقاضا کنم و بپرسم که آیا حزب پان‌ایرانیست وقتی که حزب رستاخیز تشکیل شد خودش را در آن حزب منحل کرد یا نه؟

ج- اولاً منحل کرد و ایشان خودش را کشت که رئیس سازمان جوانانحزب رستاخیز بشود که بنده مخالف شدید بودم برای این‌که دیدشان محدود بود نمی‌توانستم یک سازمانی که قرار بود همه را بیاورد تویش یک نفر با یک دید محدود بگذارم.

س- بله. پس ایشان هم عضو حزب رستاخیز شدند؟

ج- بله آقای عاملی آن‌جا اصلاً کار می‌کرد با ما کاملاً، معلوم است که منحل شده بود.

س- ولی آقای پزشکپور خودش را در واقع از آقای عاملی یک مقداری جدا می‌کند که در حزب یک اختلاف نظری بود که آقای عاملی رفتند ولی حزب پان ایرانیست هرگز خودش را منحل نکرد.

ج- ایشان خواست بشود رئیس سازمان جوانان رستاخیز.

س- آقای تیمور بختیار.

ج- نه ایشان از آن‌ها بود که فوری در مجلس تا یک ذره گفتند دیگر طوری نطق می‌کرد مثل این‌که توی عمرش اصلاً نبوده مگر ایشان وقتی وکیل می‌شد توی آن سیستم وکیل نمی‌شد؟ اگر آن سیستم خراب بود و این‌ها چه‌جوری وکیل شد؟ همه قلابی بودند ایشان مردم انتخاب‌شان کردند؟ که معنی ندارد.

س- آقای سپهبد تیمور بختیار.

ج- اصلاً من نمی‌فهمم ایشان پان‌ایرانیست، پان‌ایرانیست یعنی چه؟ ایشان پان‌ایرانیست است که وکیل اول مستعفی در برابر انترناسیونالیسم مذهبی بوده دیگر حالا این دوتا ناسیونالیسم را چه‌جوری با هم با انترناسیونالیسم مذهبی ایشان توضیح می‌دهد از ایشان بپرسید.

س- آقای سپهبد تیمور بختیار.

ج- آشنایی آن جوری نداشتم.

س- آقای دکتر منوچهر اقبال.

ج- آقای دکتر اقبال خوب، از نظر فامیلی با فامیل من خیلی حتی یک موقعی منزل ما بود مثل این‌که زندگی می‌کرده بنابراین من البته سناً خوب، خیلی اختلاف بود، من وقتی وزیر بودم، خوب، گاهی می‌رفتم پیش ایشان، ایشان می‌خواهم بگویم که جنبه از این، من همیشه به ایشاننگاه می‌کردم با یک آدم به‌اصطلاح آدم با صداقت، با تجربه، به این شکل من چیز دارم. ولی چون زمان کار ایشان که، و مثلاً توی شرکت نفت، خوب، چون با ما آشنا بودند من هر وقت مسئله‌ای داشتم به‌عنوان وزیر بازرگانی مثلاً کمکی می‌خواستم هیئتی بیایند کسی را معرفی کند همیشه خیلی با روح همکاری.

س- بله. شایع بود که در سر پروژه جزیره کیش یک دلگیری بین اعلی‌حضرت و دکتر منوچهر اقبال پیش آمده بود، شما از این موضوع اطلاع دارید؟

ج- اطلاع ندارم.

س- آقای حسین فردوست.

ج- آقای فردوست را من قضاوت این‌جا باز فوق‌العاده مشکل است برای این‌که من آقای فردوست را اگر آن وقتی که پرونده شکر مطرح شد کمیسیون پنج نفری تشکیل شد که گفتم آقای دکتر آموزگار رئیس‌شان بود وزیر دادگستری، وزیر امور اقتصاد و دارایی، وزیر کشور فکر می‌کنم و رئیس بازرسی شاهنشاهی. بنابراین فرصت بحث در آن جلسه که دو سه ساعت طول کشید که وقتی از من توضیح خواستند من خیلی شدید جواب دادم هیچ‌چیز نشدم، آخر جلسه آقای فردوست پرونده‌اش را بست، گفت، «خوب، ما چه بگوییم ایشان که می‌گوید من این‌کارها را صلاح مملکت دانستم کردم و اگر هم لازم باشد باز هم می‌کنم.» من در شرایط عادی کار نکرده بودم که مرا آورده بودند هیچی غذا نبود، بنابراین من توضیح دادم که این لازم بود صلاح مملکت بود من هر چه صلاح مملکت است می‌کنم، ایشان ولی من نمی‌دانم چرا آن‌قدر بعد با من دستگاه من آن‌قدر آن‌ها را اذیت کرد و پرونده سازی کرد و هی رسیدگی کرد، نمی‌دانم چه چیزی با من داشت؟

س- شما دیگر خاطره دیگری از ایشان ندارید؟ یک خاطره مشخص دیگری؟ آقای اسدالله علم.

ج- آقای علم را من دوره وزارت خوب، ایشان وزیر دربار بودند هر وقت سفارشی چیزی بود از ایشان می‌شد ایشان تماس دائماً می‌گرفتند بنابراین همان‌قدر که هیچ‌وقت هویدا به ما سفارش نکرد آقای علم می‌کرد. حتماً خیلی نزدیک با شاه بود من باز اگر این‌جا باید برگردم به پرونده شکر برای این‌که آن شبی که مرا کمیسیون پنج نفری خواستند روز بعد آن من صبح ساعت هفت رفتم پیش ایشان به‌عنوان وزیر دربار، گفتم که، «من یک تقاضا دارم مرا دیشب توی کمیسیون پنج نفری خواستند حالا حق مملکت است ولی آخر به معنی یعنی چه؟ این‌کارها چرا شکل این‌جور می‌شود؟ و من خواهشم این است که از اعلی‌حضرت اجازه بگیرید هیئتی هر کسی می‌خواهند تعیین کنند برود لندن پرونده‌ها را دفترهای شرکت را رسیدگی کند شرکت انگلیسی اگر دفترهای شرکت حرف مرا ثابت کرد، خوب، دیگر ما حرفی نداریم، اگر هم حرف من ثابت نشد که من این واقعاً این‌کار در آن تاریخ و این‌ها شده آن وقت هر کاری می‌خواهند با من بکنند و من آن‌قدر اطمینان دارم که حاضر هستم این ریسک را بگیرم فقط بروند رسیدگی کنند این‌جور جنجال راه نیندازند.» آقای علم گفت که، «خیلی خوب، من الان ساعت ده شرفیاب هستم تقاضای شما را می‌گویم.» من رفتم اداره که می‌گویم این داستان خیلی است یازده و نیم هویدا را دیدم بودجه‌اش را می‌خواست برود، عین جمله، گفت، «مهدوی هنوز نمی‌دانم که توی این جریان تو را می‌خواهند بزنند یا مرا می‌خواهند بزنند؟» عین جمله‌اش است. گفت، «هنوز نمی‌دانم، مثل این‌که تو را، بیشتر تو را می‌خواهند بزنند.» این عین جمله‌ای‌ست که به من گفت، در سر ساعت یازده و نیم وزیر دربار آقای علم تلفن زد که، «من تقاضا را به عرض اعلی‌حضرت رساندم اعلی‌حضرت اول فرمودند که می‌خواهد چه‌کار این را دیگر؟» گفتم، «قربان وزیری است یک تقاضا دارد دارند می‌کوبندش تقاضا دارد می‌گوید بروند رسیدگی کنند دفترهای شرکت انگلیسی را اگر حق با بازرسی شاهنشاهی است که اگر کاری، بلایی می‌خواهید سرش بیاورند. اگر هم حق با اوست دفترها نشان می‌دهد که حق با وزیر بازرگانیست آن وقت دیگر می‌گوید این همه جنجال نکنند بی‌خودی، که آخر این یعنی چه؟» اعلی‌حضرت موافقت کردند که می دانید بعد اتفاقاً پایه اصلاً تبرئه همه این‌ها این شد که هیئتی به ریاست معاون بانک مرکزی و چند نفر از بازرسی شاهنشاهی رفتند لندن سه هفته ماندند رسیدگی کردند نوشتند «نخیر، معامله در آن تاریخ به این قیمت درست انجام شده.» ولی خوب، علم در هر صورت خیلی با شاه نزدیک بود خیلی چیزها از شاه می‌توانست بگیرد، حتماً حرفش را می‌زد به شاه، یک دو سه مورد من دیدم می‌رود چون کسان دیگر اصلاً نمی‌رفتند جلو حرفش را می‌توانست بزند. بسیاری از این سفارشات که جنبه سیاسی داشت توسط او می‌شد مثلاً آن مثلی که زدم پریروز که سفیر آمریکا رفته بود اعتراض بکند که، «چرا ما قرار داد کمک با کره شمالی بستیم؟» خوب از راه آقای علم به من گفته می‌شد که، «آقا این ببینید چه می‌گویند؟»

س- آقای حسنعلی منصور.

ج- حسنعلی منصور را من خیلی آدم متوسط، پرمدعا و بدون عمق می‌شناسمش برای این‌که نخست‌وزیریش هم کاملاً ثابت کرد که هیچ به‌اصطلاح وضع، برای نخست‌وزیر شدن نه سوابقش را داشت نه کاری کرده بود و همه هم که می‌گویند ارتباطش که، فکر می‌کنم که هیچ تردید نیست با آمریکایی‌ها و بلایی که سر ما با همین مسئله خمینی دیگر.

س- بله

ج- توی یادداشت‌های لانه جاسوسی هست دیگر، من آن‌جا همان‌موقع گفتم که آقا این بزرگترین اشتباه را کرد. این خمینی را آورد توی صحنه سیاسی ایران.

س- شهبانو فرح.

ج- علیاحضرت تا آن حدودی که من با ایشان تماس داشتم فکر می‌کنم در حسن نیت ایشان من تردید نداشتم ولی توی جریانات، ببینید، سیستم سیاسی ایران یک سیستمی بود باید قبول کرد که در رأس آن شاه بود بنابراین دیگر درست کردن مراکز قدرت دیگر که بخواهند حالا جنبه رقابت پیدا بکنند اقلاً در سطح خود اعلی‌حضرت اصلاً معنی نداشت. برای این‌که علیاحضرت هم عده‌ای را دور خودش جمع کرده بود و حتی توی حزب رستاخیز ما می‌دیدیم حالا گذشته از این‌که یکی می‌گفتند مال فرض کنید والاحضرت اشرف مایل است ایشان آن‌جا باشد، علیاحضرت عده‌ای داشت که می‌خواستند آن‌جا باشند. دربار دیگر نباید اقلاً وقتی که ما یک سیستمی داریم و یک دیکتاتوری داریم در رأس آن هم از نظر رهبری شخص شاه هست دیگر به نظر من معنی ندارد یک مراکز قدرت وابسته به دربار هم باز ما اضافه کنیم. و این صحیح مسلم نبوده و در جریان انقلاب هم یکی از مسائل همین تضادهایی بوده که سبب تضاد بیشتر شده دیگر.

س- آقای اردشیر زاهدی.

ج- آن‌قدر من تماس نداشتم در آن دوره که بتوانم قضاوت کنم.

س- آقای سپهبد نعمت‌الله نصیری.

ج- نصیری من فکر می‌کنم آدم باوفایی به شاه بوده ولی من هیچ‌وقت عمق در بحث سیاسی و این‌ها که تا آن حدود تماس داشتم در ایشان ندیدم.

س- ایشان متهم هستند که با آقای هژبر یزدانی و دیگران در کارهای مالی مملکت خیلی دست داشتند.

ج- من فکر می‌کنم، بله، در بسیار جاها بودند.

س- آقای دکتر جمشید آموزگار.

س- آقای دکتر جمشید آموزگار یک آدم به نظر من فوق‌العاده باهوش integer است ولی یک تکنوکرات درجه‌یک و چه توی حزب چه در دوره نخست‌وزیری من چیز سیاسی از ایشان ندیدم. چون من معتقدم اولاً آدم سیاسی گذشته از این‌که باید توی خونش باشد بالاخره برای کار سیاسی هم آدم باید یک مقدار توی جوانیش توی زمان کار سیاسی کرده باشد.

س- بله

ج- و دکتر آ«وزگار من ایشان را به‌عنوان یک مرد سیاسی ندیدم، به‌عنوان یک تکنوکرات بلکه بهترین تکنوکرات‌های ایران.

س- آقای دکتر کریم سنجابی.

ج- دکتر سنجابی من می‌توانم فقط، آخر یک وقتی است که من قضاوتم در دوره‌ای که آقایان،

س- خاطره من می‌خواهم از شما که توصیف آن خاطره مبین شخصیت سیاسی و فردی ایشان باشد.

ج- من فکر می‌کنم ایشان همیشه جنبه آدم پراگماتیک به من می‌داد. یک مرد پراگماتیک، معتقد به یک اصولی و درعین‌حال که من یک مقدار واقع بینی در ایشان همیشه می‌دیدم، بحث‌های سیاسی می‌شد با ایشان یعنی مسائل را به طور واقع بین دید نه از دید ایدئولوژی. ایدئولوگ نبود هیچ‌وقت سنجابی به نظر من، ببینید این‌ها روی‌هم‌رفته افرادی بودند که، خوب، توی جریان ملی که اصل آن مصدق بوده این یک مقدار ادعا بود دیگر و این اصلاً هم سطح مصدق نبودند این را باید قبول کرد. مصدق حالا بد، خوب، اصلاً یک سطح دیگرست، این افرادی که با مصدق همکاری کردند و بعد ادعای به‌اصطلاح ادامه آن حرکت را داشتند اصلاً هم سطح‌اش نبودند این مشخص است آدم این را کاملاً حس می‌کرد. چون این‌ها هیچ‌کدام‌شان تا آن‌جایی که من توی آن سال‌ها دیدم مخصوصاً سنجابی هم، که وقتی که استخوان به زخم می‌رسد اهل ایستادن و به‌اصطلاح به آن شکل مبارزه نیستند.

س- آقای دکتر شاپور بختیار به‌عنوان یکی از رهبران جبهه ملی و همچنین به‌عنوان مدیر آن کارخانه شیشه سازی آبگینه.

ج- از آقای دکتر بختیار چندتا، آخر یک مطلب هست که این همیشه برای ایشان مطرح خواهد بود، روزی که قرار شد در امجدیه آن میتینگ جبهه ملی برگزار بشود قرار نبود راجع به سیاست خارجی صحبت بشود این مخصوصاً در هیئت دفتر سیاسی

س- در جلالیه میدان جلالیه.

ج- میدان جلالیه، بله. و ایشان آمدند آن‌جا خلاف نظر هیئت اجرائیه سیاست بی‌طرفی و نهرو و این‌ها را مطرح کردند. خوب، این خودش دوتا معنی از آن، از نظر من دوتا معنی داشت یکی عدم همکاری دسته‌جمعی، آدم نمی‌تواند توی یک جمع تصمیم بگیرد بعد خلاف بکند. و بعد هم یک کاری که اصلاً از نظر سیاسی مفهوم نداشت.

س- یعنی قبلاً درباره

ج- گفته بودند قرار نبود، بله نمی‌شود. توی کار سیاسی این‌کارها را نمی‌شود کرد.

س- شما طرز کار ایشان را به‌عنوان مدیر این کارخانه شیشه‌سازی آبگینه

ج- آن کارخانه، خوب، ما مدیر زیاد داشتیم ایشان هم در سطحی یکی از این مدیرها بود.

س- آقای دکتر مهدوی خیلی‌ها صحبت می‌کنند و ایراد می‌گیرند به رژیم سابق که در واقع رژیم سابق علاوه بر آن که به دیگران به آزادی‌خواهان و ملیون ایران هیچ نوع امکانی برای فعالیت نمی‌داد از طرفی مرتب به ملایان کمک مالی می‌کرد و حمایت‌شان می‌کرد و از جانب دیگر توده‌ای‌های زیادی را آورده بود و پست‌های حساسی به آن‌ها در دستگاه داده بود که در آن روزها آخر رژیم آن‌ها خدمات شایانی به نیروهای مخالفین کردند و زمینه‌ساز بودند برای سقوط رژیم، اطلاعات شما آیا این را تأیید می‌کند یا تکذیب می‌کند؟

ج- این بحث خیلی عمیقی است. ببینید اولا مسئله اول، روحانیت در ایران، سؤال شما این است این را بنابراین با دوتا جمله که نمی‌شود از رویش رد شد.

س- بله.

ج- مسئله پول دادن نیست که، مسئله این است که شما اولاً باید دوره رضاشاه را ببینید. دوره رضاشاه، رضاشاه سعی کرد روحانیت را محدود کند و جامعه را از شر به‌اصطلاح آن جنبه‌های منفی روحانیت راحت بکند. با این‌ها درافتاد کوباند آن‌ها را ولی هیچ‌وقت به آن درجه نهایی نتوانست برسد برای این‌که رفت یعنی هیچ‌وقت نقش مذهب را مثل در ترکیه نتوانست در ایران دربیاورد. بنابراین مذهب ماند این در جامعه ماند، محمدرضا چه‌کار کرد؟ محمدرضاشاه چه‌کار کرد؟ یک مقدار سیاست‌های او را ادامه داد. درست است که در اصلاحات ارضی یا حق زن با روحانیت در ۱۳۴۱ روبه‌رو شد ولی هیچ‌وقت روحانیت را ریشه‌کن کردن روحانیت در دوره محمدرضاشاه مطرح نبود، به‌هیچ‌وجه. گرفتاری یکی از مسائل همین بود که شاه می‌خواست درست ارزش‌های قرن بیستم را ارزش‌های غربی را در ایران پیاده بکند ولی روحانیت را به آن معنی که در جامعه ایران روحانیت هیچ نقشی نداشته باشند اصلاً مطرح نبود. تا زمانی که روحانیت به‌اصطلاح از منابع مختلف پول می‌گرفت تا زمانی که روحانیت افرادی را توی مدارس تربیت می‌کند بدون این‌که نه نظارت روی پولش، نه نظارت توی تعلیم و تربیتش پس این روحانیت در جامعه ما بود. شاه به آن معنی نتوانست اصلاً نه دنبالش بود، خواب می‌دید هنوز. بنابراین به آن معنی اصلاً با روحانیت درنیفتاده بود. خوب پس در جامعه‌ای که روحانیت، در جامعه‌ای که مثل ایران روحانیت هست، خوب، معلوم است که به آن کمک هم می‌کنند امتیاز هم می‌دهند با او هم کنار می‌آیند. اصلاً هیچ‌وقت آن جور درنیفتاده بود. تازه خمینی کسی بود که آمد توی رادیو اعلامیه داد گفت، «اگر فلان کار را نکنی از مملکت بیرونت می‌کنم، «نکشتندش که تبعید کردند حالا در تبعید، تبعید یک روحانی یا توقیف چند نفر اراطی این به معنی به‌اصطلاح مبازره با مذهب نبود. تازه یک مقدار می‌گفتند که، خوب یادم هست همان سال آخر بود سلام بود، همه رفته بودیم سلام. آقای دکتر امینی راجع به نقش مذهب و این‌ها موقع تبریک صحبت کرد اعلی‌حضرت برگشت گفت، «نه اسلام مارکسیستی.» حالا این تازه ثابت شد با آن‌هایی که اگر شاه با دارودسته رجوی یعنی همان

س- بله، مجاهدین خلق.

ج- مجاهدین خلق مخالفت می‌کرد با اسلام که مخالفت نمی‌کرد. ثابت شد این‌ها مارکسیست هستند مال خارجه هستند امروز با صدام‌حسین دارند همکاری می‌کنند. بنابراین مسئله‌ای اصلاً، این‌هایی که می‌گویند به روحانیت پول می‌داد روحانیت از جامعه ایران حذف نشده بود که پول ندهند اصلاً جزو وظیفه هم است که هنوز می‌رفتند فلان تاجر کاملاً سهمش را به علما می‌داد دیگر. اصلاً این بحث مفهومی ندارد یعنی رشوه به علما می‌داد یعنی چه؟ روحانیت توی جامعه ایران بود. درست است که، می‌گویم باز تکرار می‌کنم، سر بعضی سیاست‌ها درافتاده بود و از نظر ارزش‌های غرب با روحانیت بله. این است این موضوع هست. به همین دلیل اصلاً این اتفاقی که افتاد به جنبش مشروطیت ارتباط ندارد جنبش مشروطیت برای آرزوی ارزش‌های اروپا دموکراسی اروپا بود، ارزش‌های جامعه اروپا بود. این اتفاق درست ضد ارزش‌های غرب بود. بنابراین آقایانی که به‌اصطلاح خودشان را جبهه ملی می‌دانستند نفهمیدند دعوا سر چه دارند می‌کنند. یک دعوایی بود بین شاه از یک طرف به معنی ارزش‌های قرن بیستم یک ایران جدید و مذهب اسلام که این فرهنگ را نمی‌خواست قبول کند و چون تحول تند بود عکس‌‌العمل نشان می‌داد، این اصلاً هیچ‌چیز مشترک آقایان با هم نداشتند به همین دلیل مثل پر سبک از این باد این‌ها را برد و آخوندها آمدند سوار شدند. برای این‌که اصلاً دعوا یک چیز دیگر است. امروز هم دعوا بین آقای بختیار و خمینی و این‌ها نیست دعوا سر ارزش‌هاست که جامعه ایران باید تصمیم بگیرد آماده است ارزش‌های قرن بیستم را قبول کند یا می‌خواهد برگردد به یک ارزش‌هایی که مال گذشته است و تحول این پنج سال هم نشان داده که ایران را نمی‌شود برگرداند به آن ارزش‌های صدر اسلام به‌اصطلاح خودشان. این مال به‌اصطلاح مسئله روحانیت را من این جوری می‌بینم، این مسئله که پول می‌داد اصلاً این یک چیز کوچک ظاهریست دعوا سر این است که در این جامعه مذهب… و ببینید اگر رضاشاه نتوانست دین را از جامعه ایران به آن شکل ریشه کن بکند یعنی جدا بکند چون یک جامعه دین حتماً لازم دارد اگر محمدرضاشاه نتوانست این‌کار را بکند الان در آینده این مسئله برای ایران مطرح است این دفعه آن‌قدر ظلم به اسم اسلام و دین شده که این دفعه ممکن است مردم خط تفکیک مذهب و دولت را بکشند دیگر احتیاجی نباشد حکومت این‌کار را بکند. این ظلمی که شده عکس‌العمل می‌آورد این دفعه مردم هم به نظر من مردم خط را خواهند کشید و دین اصلاً در جامعه ما دیگر یک شکل دیگر می‌شود که ارتباطی به گذشته ندارد واقعاً می‌ماند به صورت دین که، خوب، هر جامعه‌ای لازم است، نه به‌عنوان تصدی و مداخله و این مسائلی که الان ما پنجاه شصت هفتاد سال همیشه داشتیم هفتاد سال هم نتوانستیم آن را حل کنیم.

س- راجع به آوردن توده‌ای‌ها در داخل رژیم و گذاشتن آن‌ها در پستش حساس.

ج- خوب، این‌که همه می‌دانند این‌ها همه‌جا بودند یعنی واقعاً هیچ، اصلاً یکی از راه‌ها همین بود که بگویند، «بیا خودت مقام بگیر کارت را بکن.» اما در صداقت آن‌ها، والله ببینید این یک حرف، یک قضاوت کلی است، آیا واقعاً می‌شود قبول کرد که هر کسی کمونیست بوده بعد هم که برگشته همان‌طور وفادار است به آن چیز؟ یعنی همچین تعصبی توی ایرانی هست اصلاً که حالا آن‌هایی که چیز باشند؟ چه‌قدر این موضوع اثر داشته؟ مشکل است یک قضاوت کلی. مسئله در هر صورت مطرح بود که اگر یک توده‌ای بودید هیچ اشکال نداشت در موقعی که می‌گفتید، «آقا دیگر بنده نیستم به من کار بدهید.» به شما کار می‌دادند اتفاقاً هم بهترین کارها را هم می‌دادند هیچ بحثی نیست در این بود همه می‌دانند. حالا این چه‌قدر در این‌که این‌ها واقعاً چه‌قدر صداقت در کار داشتند این افراد؟ این را باید مورد به مورد رفت رسیدگی کرد، یک قضاوت کلی یک ذره به نظر من مشکل است.

س- من آقای دکتر مهدوی مصاحبه را در این‌جا خاتمه می‌دهم و از شما تشکر می‌کنم که این همه وقت در اختیار ما گذاشتید و به سؤال‌های ما پاسخ دادید.

ج- خیلی من، تشکر از من است. امیدوارم که به شما یک اطلاعاتی که بلکه یک روز در روشن شدن تاریخ مؤثر باشد.