روایتکننده: آقای احمد میرفندرسکی
تاریخ مصاحبه: ۴ آوریل ۱۹۸۴
محل مصاحبه: پاریس-فرانسه
مصاحبه کننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۴
آقای سالیوان سفیر آمریکا در ایران که تازه به ایران آمده بود و مثل اینکه شم سیاسی دارد ولی زیاد به کار علاقه ندارد، دو ماه قبل از این وقایع اصولاً به مرخصی رفته بود. وقتی برگشت دید خیلی از معرکه پس است. شروع کرد به مطالعه در اوضاع و کسانی که با او در ارتباط بودند تمام کسانی بودند که مخالف دولت بختیار بودند در باطن ولی به ظاهر سمپاتیزان حتی همکار. آقای سالیوان برای جبران مافات تز محلل بودن کابینه بختیار را پیش میکشد به دلائل عدیده، پیدا کردن دلیل هم مشکل نبود. وانس ایشان را تأیید میکند و دستگاه State Department آقای سالیوان را تأیید میکند درصورتیکه دستگاه امنیتی که برژینسکی که در رأس آن است سالیوان را و وانس را تأیید نمیکند. روی این حرفهای ضدونقیض فکر کارتر را متشتت میکند، این فکری که سراپا متوجه حلوفصل اختلاف مصر واسرائیل است و تهیه مقدمات قرارداد کمپ دیوید. سالیوان تز را براین پایه گذاشته بود که دولت بختیار محلل است باید برود دولت بازرگان باید بیاید تا یک حکومت با sauce اسلامی ولی صددرصد موافق آمریکا اگر بیشتر از حکومت شاه نباشد مسلماً کمتر نخواهد بود بیاید رو کار.
من فکر نمیکنم سالیوان برای سقوط حکومت بختیار کار مثبتی انجام داده باشد. من نمیخواهم بگویم نه مثبت نه منفی هیچکاری انجام نداده ولی انجام ندادن آن کار خودش آن زمان فی حد ذاته بمنزله انجام کار بود همانطوریکه برای ارتش خودش را بیطرف اعلان کرد یعنی من هیچ کار نمیکنم ولی هیچ کار نکردن من به نفع دولت نیست به نفع مخالفان دولت است.
به مرور زمان مقامات آمریکایی فکر کردند که بله بختیار برود بازرگان بیاید و یک عده ای هم در State Department مرتب دنبال خمینی بودند، گزارش آقای (؟) معروف است. یعنی نهتنها دست از شاه شسته بودند از حکومت پادشاهی که بختیار نخستوزیریش بود از آن هم دست شسته بودند و جمهوری را میخواستند و نخستوزیری را برای کسی که مثل آقای بازرگان از پیروان صدیق آنها باشد، یعنی صدیق حلقه به گوش باشد. بارها بازرگان در تلویزیون تهران بعد از انقلاب میگفت: «ما از آمریکاییها باید ممنون باشیم. خلاصه ما هرچه داریم نداریم از آمریکاییها داریم حالا شما به آمریکاییها اینقدر فحش میدهید، خوب نیست، صحیح نیست.»
بنابراین نظر یک نظر نمیتوانند باشد بستگی به موقع دخالت دارد، به میزان دخالت دارد و به اشخاصی که دخالت کردند. تمام این عوامل متفاوت است که این این imbroglio را به وجود میآورد که آدم برای comfort فکری یکمرتبه میگوید بله آمریکاییها ساقط کردند. درصورتیکه همچین چیزی نیست. این یک مراتب و مدارجی دارد هم از طرف آمریکاییها هم از طرف انگلیسها هم از طرف باصطلاح روسها.
س- آقای میرفندرسکی، آقای سید جلال تهرانی به عنوان رئیس شورای سلطنت انتخاب شده بود آیا شما اطلاع دارید که چه کسی ایشان را به این سمت گذاشته؟
ج- آقای سیدجلال تهرانی از شخصیتهای قدیمی در ایران بود سالها هم سفیر ایران در بلژیک بود، طرف توجه اعلیحضرت هم بود، یک آدمی هم بود که تا حدودی حرفهایش را آزادانه میزد زیاد هم تملق و چاپلوسی نداشت. با روحانیون هم مربوط بود، خودش هم از خانواده روحانی است. فکر کردند با گذاشتن این آقا در آن شورا آن شورا یک رنگ نیمچه مذهبی ونیمچه موافق با دارودسته مخالف پیدا میکند پس بهتر قابل قورت دادن میشود. ولی چه شخصی واقعاً ایشان را در آن رأس قرار داد فکر میکنم کسانی بودند که آنوقت دستاندرکار بودند، آقای عبدالله انتظام، آقای امینی، شاید آقای دکتر بختیار، خود شاه. در هر صورت انتخاب بدی نبود برای آن پست در آن دولت.
س- چیز عجیبی که برای من هست اینست که من وقتی که تاریخ ایران را مطالعه میکردم در زمان انتقال سلطنت از خانواده قاجار به خانواده پهلوی متوجه شدم که آقای سیدجلال تهرانی جوان نقشی داشته. این بار هم در انتقال قدرت بازهم ایشان نقش مؤثری داشتند.
ج- منفی.
س- منفی بوده بالاخره مؤثر بوده و من میخواستم از حضورتان تقاضا کنم شما که با تاریخ و فرهنگ ایران آشنایی مبسوطی دارید ایشان را چهجور آدمی میشناسید؟ این چگونه است که در دو دوره حساس ایشان چنین نقشی، به قول شما، منفی بازی کردند؟
ج- از این اشخاص در سیاست ایران زیاد است. اینها مخلوق محیط سیاسی قبل از رضاشاه هستند یعنی دوره بعد از مشروطیت تا انقراض سلسله قاجار. در محیطهای مغشوش و یکقدری آنارشیک شخصیتهایی پیدا میشوند بعضی اوقات که جنبه دلال سیاست پیدا میکنند. اینها اسمشان را به نحو مختلف میگذارند گاهی «هوچی»، گاهی «کار چاق کن»، گاهی «آتش بیار». تمام این تعدد اسامی دال بر انواع مختلف یک تیپ آدم است مخصوصاً اگر از یک سوادی هم برخوردار باشند و مثل آقای سیدجلال تهرانی منجم هم باشند که وقتی در بلژیک سفیر بود همکارانش به او میگفتند Il est le plus astronome des diplomates et le plus diplomate des astronomes.
از اینها عدهای هستند تنها او نبود. این بود که اینها مثل یک درختهایی بودند که ریشه داشتند خشک بودند این درختها ، همانطوریکه عرض میکردم، ریشههای نسبتاً عمیقی توی جاهایی از جامعه دارند اما خشک هستند برگ ندارند میوه هم نمیدهند و یک گوشهای تنها ایستادند، از این درختها شما در صحراهای ایران زیاد میبینید. این افراد را من به این درختها تشبیه میکنم. کسی هم در فکر اینکه آنها را بزند یا ببرد نیست مگر اینکه بخواهند جادهای از آنجا بکشند و الا هستند. این آقا و امثال آنها از این جور آدمها بودند. منتها مراتب انسان وقتی در تنگنا گیر میکند این ضربالمثل عربی که میگوید الغریق یتشبث بکل الحشیش واقعاً صحیح است. آنوقت آدم برای مردم یک صفاتی پیش خودش قائل میشود متصور میشود که آنها ندارند و توقعاتش هم از آنها روی همان حسابهای خودش میگذارد بعد وقتی به نتیجه نمیرسد یا به نتیجه عکس میرسد میگوید: «عجب؟» عجب از شما است و نه از او. اینجاست که انسان تقصیر خودش را گردن دیگری میاندازد به طورinconscient یا لاشعور و مسئولیت عدم حسن انتخابش را نمیخواهد به عهده خودش بگیرد میاندازد به عهده طرف خیانت طرف. سید جلالالدین خیانتی نکرد آمد گفت آقای خمینی تشریف بیاورید به ایران آقای دکتر بختیار هم از شما پذیرایی خواهد کرد بعد بروید به قم. او هم گفت: «تو قبل از اینکه بیایی اینجا باید استعفا بدهی تا من تو را بپذیرم تو اتاق.» او هم گفته بود خوب، من که بخواهم بروم این آدم را ببینم میگوید استعفا بده شرط است sine qua non اینکه من استعفا بدهم خوب من استعفا میدهم میروم میبینمش. شاید حرف مرا قبول کرد. رفت استعفا داد خمینی هم حرفش را قبول نکرد او هم سرش را انداخت پائین از اینطرف رفت بروکسل. خوب، از آقای سید جلالالدین جز این چیزی برنمیآمد ایرادی به اونیست چون من اشخاص دیگر را هم نمیخواهم، از قبیل او، اسم ببرم. پشتسر کسانی که رفتند دوست ندارم، حرف بزنم.
س- من هم از آنجایی که این آدم، همین آدم در دو موقعیت حساس وارد صحنه سیاسی شده..
ج- تصادف، اینها تصادف، اینها تصادف است.
س- وقتی آقای دکتر بختیار تصمیم میگیرند بروند پیش آیتالله خمینی آیا این موضوع را در هیئت دولت مطرح میکنند؟ شما با این موضوع توافق داشتید؟
ج- موضوع را البته ایشان در یک جلسهای عنوان کردند من هم با این موضوع توافق داشتم. من اصولاً باید به شما بگویم من با تمام اقداماتی که در جهت فروکش کردن این اوضاع بود، آرام کردن اوضاع بود و نرساندن کار به خونریزی و حمام خون راه انداختن و جنگ داخلی درست کردن بود موافق بودم. شاید من هم اشتباه میکردم میبایستی شدت عملی به خرج داده میشد ولی من نبودم آن آدمی که زیر شدت عمل را با امضای خودم تأیید بکنم چون من آیندهام را پیش خودم طور دیگری تصور میکردم. من هیچوقت اینقدر خباثت، اینقدر رذالت در یک آدم حدس نمیتوانستم بزنم که وجود دارد، میتواند وجود داشته باشد. البته اشتباه بود ولی من مسئولیت اشتباهم را به عهده میگیرم اگر اشتباه بود. اگر اشتباه نیست اعتبارش مال دیگران است ولی من واقعاً در مثبت و منفیاش نقشی به آن معنا نداشتم.
س- آقای میرفندرسکی در یکی از سفرهایی که شما کردید و سخنرانیهایی که کردید از شما سؤال شده بود که شما چه نوع سیاست خارجی را برای ایران تجویز میکنید؟ شما مسئله فنلاندیزیشن را مطرح کرده بودید. منظور شما از این قضیه چیست؟ و خیلیها را اعتقاد بر این است که فنلاند که در مقابل اتحاد شوروی همچین استقلالی ندارد.
س- صحبت دراین context نبود، در سخنرانی خارج هم نبود. این در صحبتهایی بود که ما گاهی میکردیم با هم و در یک صحبتش بود. طرف بد فهمیده بود یا اینکه مغرض بود. صحبت از روابط خود ایران و شوروی بود. که اگر گفت پس مثل فنلاند؟ گفتم نه، نه مثل فنلاند در گرده فنلاند. این خیلی فرق میکند. یعنی اگر ما بیطرف بشویم آن چیزی که آرزوی من است و بیطرفی ما را هم پنج عضو دائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد تأیید کنند، ما یکی از جنبههای سیاست فنلاند را به ناچار خواهیم داشت و آن جنبهی عدم خصومت با اتحاد شوروی است. همانطور که عدم خصومت با همسایههایمان، همانطور که عدم خصومت با دیگران. چون آنچه در بیطرفی مطرح هست آن عدم خصومت است نه همکاری و قس علیهذا آنها اختیاری است. ولی آنچه اجباری است آن عدم خصومت است در صورتی که بین دو طرف خصومتی رخ میدهد. این از لحاظ حقوق بینالملل عنصر اساسی تشکیل دهنده بیطرفی است، حالا من میخواهم با یک دولتی معامله بکنم بستگی به میلم دارد. بخواهم به او بفروشم، از او بخرم، با او قرارداد همکاری اقتصادی ببندم همه این کارها درست است به میل من است میتوانم بکنم میتوانم نکنم. ولی من به عنوان دولت بیطرف خصومت با هیچ دولتی نمیتوانم بورزم. البته او هم خصومت به من نباید بورزد. از این لحاظ من داشتم دکترین بیطرفی را مقایسه میکردم با عدمتعهد و برای خودمان همانوقت بیطرفی را انتخاب میکردم. گفت: «پس میگویید فنلاندیزاسیون؟» گفتم نه به آن معنا نیست، به آن معنا نیست ولی یکی از جنبههای سیاست فنلاند که همان بیطرفیاش باشد یعنی عدم اتخاذ رویه خصمانه نسبت به اتحاد جماهیر شوروی ما هم خواهیم داشت بدون تردید ولی دولت شوروی نمیتواند در انتخاب رئیس دولت ایران به عنوان اینکه من بیطرف هستم دخالت کند چنانچه در فنلاند الان دخالت میکند پس بیطرفی او باز مراتب و مدارجی دارد چون بیطرفی یک مفهوم به کلی جامع ویکپارچهای نیست. بیطرفیهایی وجود دارد در موارد معینو ولى وجه مشترک بین تمام بیطرفیها یکی، عدم خصومت با یک طرف از دو طرف دعوا یعنی عدم جانبگیری این یعنی بیطرفی. در تمام انواع بیطرفی این هست ولی مراتب و مدارج بیطرفی چیزی است که روی زمین on the field به اصطلاح به وجود میآید.
س- آقای میرفندرسکی، این آخرین سؤال من شامل دو بخش است. اولین قسمتش مربوط میشود به رژیمی که برای ایران مناسب میتواند باشد. شما فرمودید که دولت بختیار اولین حکومت دموکراتیک در ایران بود و از جانب دیگر فرمودید که صحیحترین رژیم برای ایران در واقع رژیم سلطنت مشروطه است. آن قسمت اول صحبت شما این مفهوم را میرساند که تا زمان حکومت بختیار در واقع ما یک حکومت دموکراتیک در ایران نداشتیم اگر منظور از دموکراسی در ایران اجرای قانون اساسی و حکومت مشروطه باشد. بنابراین ما که تا آن زمان دموکراسی نداشتیم چه چیزی باعث میشود که شما فکر بکنید که سلطنت مشروطه صحیحترین رژیم برای ایران است؟
ج- در سیاست وقتی صحبت از رژیم میشود انسان یک فرضیههایی دارد و یک حقایقی را. حقایق همیشه همانطوریکه خودتان ضمن صحبتتان اشاره کردید متعلق به گذشته است حقیقت آیندهای وجود ندارد. حقیقت آینده مال کسانی است که برای بشر تکلیف معین میکنند، مال احزاب کمونیست است، مال احزاب تا اندازهای سوسیالیست است، آنهایی که نسخه مینویسند هم برای مردم و هم برای تاریخ. پس حقایق همه گذشته است با حقایق آینده نمیشود تجزیه و تحلیل کرد یک مطلبی را.
س- یا به قولی حقایق آینده وجود ندارد چون منطقدانان میگویند که آینده محل احتمالات است.
ج- محل احتمالات است. و یا به قول ژنرال دوگل آینده دست خداست. من از رژیم جمهوری فی حد ذاته بدم نمیآید. من از یک چیز بدم میآید. آن برچسب غلط بر بطریهاست. چون به من ایراد میگیرند که مشروب دوست دارم گاهی بخورم، نه گاهی، تقریباً هروقت مشروب خوب پیدا کنم با میل میخورم اینست که شاید از لاشعورم این تشبیه بطری و برچسب به نظرم رسید.
پس عرض کردم چیزی که بدم میآید برچسب قلابی یا نادرست بر بطری است. جمهوری متأسفانه برچسب قلابی در نودونه درصد از موارد در آمده. یعنی بدترین رژیمها، خونخوارترین رژیمها، مرتجعترین رژیمها اسمشان جمهوری است. یکیش را دوآلیه را برای مثال میزنم از اینها فراوان هست. تمام جمهوریهای آفریقائی. ولی در سلطنتهای مشروطه من هیچ سلطنت مشروطهای که خونخوار و مرتجع و بزن و بکوب باشد به آن معنا نمیبینم. چون اصلاً با ماهیت وجودیاش نمیسازد، چون کسی از این کاری نمیخواهد که این دستش را بالا کند، سر ببرد، پا بشکند، دست بکند. میگویند توآنجا بنشین یک سمبلی، سمبل تمامیت ارضی مملکتی، سمبل وحدت مملکتی، وحدت در تنوع، این هم بخش بزرگی است، کرمان را از تهران نمیشود اداره کرد قدر مسلم است. کرمان را کرمانی باید اداره کند منتها همه همدیگر را باید بپایند. من وقتی به بدبختیهای مملکتم نگاه میکنم، مخصوصاً این سه چهار سال آخر به وضع ژئوپلتیکش نگاه میکنم میبینم این ملتی که اینهمه زجر دیده لااقل برای صدسال دیگر نمیتواند این لوکس را به خودش اجازه بدهد هر چهارسال یکدفعه برود یک نفر را انتخاب کند با ریختن خون و دادوبیداد و فلان و خیلی هم باه حتمال قوی اگر یک کسی را انتخاب کرد آن یکی مثل نودونه تا از کشورهای دیگر جهان سوم میشود رئیسجمهور مادامالعمر. چه فرقی دارد؟ چه فرقی دارد؟ ناصر و سوکارنو و سادات و قس علیهذا. یک دفعه در نیجریه خواستند یک alternance به اصطلاح تناوبی به وجود بیاورند که بعد از مدتی یک کسی را از لحاظ دموکراتیک بیسروصدا انتخاب کنند چهار تا نظامی آمدند زدند به هم. پس این مطلب هست.
میماند چه رژیمی؟ رژیمی شبیه شوراها؟ رژیم الیگارشی؟ نه، پس باز به قول چرچیل توی بدترین رژیمها بهترش دموکراسی است. دموکراسی با سلطنت مشروطه، تاریخ نشان میدهد، یعنی حقایق گذشته نشان میدهند، از همه رژیمهای دیگر بیشتر سازگار است. این را منتسکیو ۲۰۰ سال پیش نوشته و تا امروز هم صحت دارد. پس من روی وفاداری به تاج و تخت ایران امروز این حرف را نمیزنم. همین حرف را امروز درنتیجه و۶ سال فکر میزنم که از ۶ سالگی شروع کردم به فکر کردن. آینده ایران را من در رژیم دموکراسی میبینم برای اینکه رژیم دموکراسی تنها رژیمی است که از سه بلا جلوگیری میکند. یکی اینکه مذهب بچسبد به سلطنت، یعنی همان کاری که از دوره صفویه شروع شد، آخوند پول بگیر باشد که این واقعاً ببخشید یک نوع تغوطی است به مذهب هرجا اینکار اتفاق افتاده یا چسبیدن حکومت باشد به سلطنت که میشود همان رژیمone-man rule پس برای اینکه نه روحانیت به سلطنت بچسبد و نه سلطنت به حکومت بچسبد یک راه ثالث فقط هست و آن تفکیک قواست. نه تفکیک قوا به معنی قانون اساسی کلمه، تفکیک نهادها. این سه نهاد باید مرتباً از هم دور نگه داشته بشوند تا هرکدام وظیفهی خودشان را درست انجام بدهند تا آنجایی که میشود وظیفه را درست انجام داد، تا آنجایی که میشود یک فرضیاتی کرد، یک تصوراتی کرد. پس تفکیک سلطنت از حکومت، تفکیک سلطنت از روحانیت، تفکیک روحانیت از حکومت آنچیزی که الان ما اینجا میبینیم اینها است در رژیم سلطنت مشروطه میسر است. نخستوزیر حکومت بکند، روحانی کارش را در روحانیت خودش میکند ممکن است با دولت هم مخالف باشد ولی حق دخالت در کار دولت ندارد ولی به عنوان یک ایرانی میتواند مخالفت کند با دولت نه به عنوان یک روحانی، روحانی کار دیگری دارد سلطنت هم کار دیگری دارد. این نهادها باید در قانون اساسی آینده ایران به وسائل معین و منظمی با هم در ارتباط باشند، با هم بکوشند که ایرانی آباد، آزاد، بار دیگر به وجود بیاورند چون من ایمان قاطع دارم که ایران هرگز نخواهد مرد.
س- آقای میرفندرسکی، شما که اینقدر دموکرات هستید چهجوری میگویید که اطاعت از اوامر رضاشاه را وظیفه خودتان میدانستید؟ آیا فکر نمیکنید که این تناقض داشته باشد با آمال دموکراتیک شما؟
ج- اگر شما به این نکته توجه کنید که آناتول فرانس در یک جمله خیلی سادهای میگوید و آن اینست: «انسان مشتی از تناقض است.» تناقض که حتماً منجر به تغییر میشود برای اینکه اگر منجر به تغییر نشود متحجر بماند از بین میرود، حتماً منجر به تغییر میشود، عامل حیات است، عامل زندگی است. بدبخت آن کسی که در ۴۶ سالگی همان فکر بیست سالگی را داشته باشد. به قول گوته میگفت: «کسی که در ۲۰ سالگی پیرهن پاره نمیکند برای یک مرامی، ۲۰ ساله نیست و کسی که بعد از ۴۰ سال پیرهن پاره میکند مرد جاافتادهای نیست.» تمام اینها فرع زندگی است.
هرکه نآموخت ازگذشت روزگار، به قول شاعر بزرگ ما رودکی، هیچ نآموزد ز هیچ آموزگار. درس را باید در کتاب خواند ولی با زندگی تطبیق داد.
م- آیا معنای حرف شما اینست که اگر امروز رضاشاهی باشد شما اطاعت از اوامر او را وظیفه خودتان نمیدانید، این چیزی بود که در جوانی بود و شما تغییر دادید این موضع خودتان را؟
ج- مسلم من از او
س- اینجوری من حرف شما را بفهمم؟
ج – مسلماً من از او اطاعت کورکورانهای که داشتم آن صدیق حلقه به گوشی که بودم نه برای او برای هیچ شخصی دیگر نخواهم داشت برای اینکه آنوقت فرض بر این بود که این مرد ایران را زنده میکند. به چه قیمت؟ معلوم نیست با جوش و خروش من این کار را میکردم. حاضر بودم واقعاً بجنگم و بمیرم برای ایران، برای ایدهآل ایران. آن ایرانی که من فکرش را میکردم تصور میکردم. علت اینکه یک نفر دیکتاتور در یک مملکتی پیدا میشود اینست که میگویند ملتی جربزه، عرضه اداره خودش را ندارد. من به قول برتراند راسل میپرسم اگر ملتی جربزه اداره خودش را ندارد، عرضه اداره خودش را ندارد آیا کسی واقعاً دستش را بگذارد روی قلبش و وجداناً بگوید که قابل و با جربزۀ اداره یک ملتی است و یک انسان تمام و کمال یک گل بیعیبی است؟ نه. پس یک جنبه خوب دارد یک جنبه بد دارد. جنبههای خوبش را دیدیم، جنبههای بدش را هم به مرور زمان همینجور میبینیم. ادعای این نیست که آدم باید بوقلمون صفت باشد آدم باید سعی کند موقع را دریابد همانطوریکه خودش را میبیند دیگران را هم ببیند. من شاید ته دلم چون تربیت شدم اینطور از اتوریته خوشم بیاید و برایش خیلی صفات قائل بشوم چون خودم یک آدم اتوریتهای هستم ولی در ایران آینده باید به اتوریتهها فرصت فعالیت داد تا اتوریته بشوند و فعالیت کنند.
س- من با تشکر از شما مصاحبه را در اینجا ختم میکنم و بازهم از شما تشکر میکنم که با صبر و حوصله به سئوالهای ما پاسخ دادید واینهمه وقت در اختیارمان گذاشتید. ممنونم از شما.
ج- متشکرم.
Leave A Comment