روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۱۶ جولای ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱۴

و به‌طور کلی فرح در یک رشته‌های به‌خصوصی علاقه‌مند بود و فعالیت‌های خودش را متمرکز کرده بود روی آن مسائل. از نقطه نظر فرضاً مسائل مربوط به هنر و …

س- جشن هنر شیراز.

ج- از این قبیل نکات یا ایجاد موزه و غیره و فلان. ولی در عین حال در اواخر موقعی که شاه خیلی ضعیف شده بود در اداره امور ایشان سعی می‌کرد روحیه شاه را تقویت بکند و نظرهایی هم می‌داد برای اداره امور کشور. یک موردی که من به‌طور غیرمستقیم به ایشان متوسل شدم این مورد بود که ما در چند ماه قبل از سقوط حکومت آموزگار بود که در آن موقع تحریکات زیادی از طرف ساواک از طرف درباریان می‌شد برعلیه حکومت آموزگار و برای برانداختن حکومت آموزگار.

س- بله.

ج- و سردسته اینها هم تیمسار نصیری بود.

س- تیمسار نصیری آقا چه خصومتی با آقای آموزگار داشتند؟

ج- خواب اینها در دو line مختلف بودند. تیمسار نصیری سردسته افرادی بود که دنبال منافع خصوصی‌شان بودند.

س- بله.

ج- در صورتی‌که آموزگار جهت حفظ منافع مملکت و عدالت اجتماعی بود. چنین تصادمی بین این نظرات وجود داشت و ایشان آماده این نبودند، آقای آموزگار آماده این نبودند که درخواست‌های ایشان آقای نصیری به مرحله عمل دربیاید. به نظرم در یکی از صحبت‌های سابقم اشاره کردم فرض کنید جریان هژبر یزدانی.

س- بله، بله فرمودید.

ج- این مثلاً به‌صورت مثال این را در نظر بگیرید که خود نصیری در جریان مقداری از معاملات و یا فعالیت‌های آقای هژبر یزدانی قرار داشت که ایشان مایل بود که فرض کنید یزدانی کنترل این بانک‌ها را به‌عهده بگیرد از این منابع اینها بتوانند استفاده بکنند به نفع خودشان. در هر حال این افراد که تیمسار نصیری و ایادی و هویدا و انصاری که اینها نمی‌خواستند آموزگار ادامه بدهد و حتی صحبت از یک کودتایی بود برعلیه دولت آموزگار و حتی گرفتن افرادی از وزرای مؤثر و بعضی‌ها را هم مانند نهاوندی و غیره را هم تحریک کرده بودند که به دولت حمله بکند و غیره. در هر حال، و از طرف دیگر هم برای حکومت آموزگار و ما که عضو این حکومت بودیم، دولت بودیم، این شخص یک مظهر فسادی بود تیمسار نصیری و تا موقعی که ایشان سرکار بود این قبیل افراد سرکار بودند مخالفین روزبه‌روز به فعالیتشان افزوده می‌شد.

بنابراین روزی من آقای رضا قطبی را خواستم آمدند به دفتر من و همچنین آقای مجیدی هم که رئیس دفتر شده بودند در دفتر ملکه با ایشان هم صحبت کردم که یکی از نکاتی که با یکی از وجودهایی که در اینجا در این کشور هست و تا مادامی که ایشان سر کار هستند گرفتاری‌های‌مان بیشتر خواهد شد این تیمسار نصیری است و شاید خود ملکه هم از این جریان اطلاع داشته باشند. بنابراین مسائل را لازم است که ایشان تشریح بکنند آن طوری که لازم است به شاهنشاه تا این شخص را از کار بردارند.

حتی قبل از اینکه این اقدام را بکنم من با آقای آموزگار هم صحبت کردم ایشان هم نظریه مرا تأیید کردند و بعد صحبت این بود که کی ممکن است سر کار بیاید که مورد قبول شاه باشد. دو نفر وجود داشتند یا فردوست که در آن موقع هیچ‌کس از سابقه فردوست اطلاعی نداشت و یا تیمسار مقدم که مشهور به این بود که مقدم یک فرد آزادی‌خواهی است و مخالف کشت و کشتار و یا اینکه فشار، فشار جسمی و غیره و فلان، به افراد می‌خواهد رل اساسی خودش را به‌عنوان Intelligence Unit عملی بکند تا اینکه قضاوت بکند به مردم و مجازات بکند …

س- به‌عنوان intelligence سیاسی.

ج- intelligene سیاسی باشد. و از قضا این بعد از دو سه هفته مؤثر واقع شد و مقدم هم سرکار آمد و برای من مسلم بود که نه تنها این اقدامی که ما کرده بودیم از این راه به وسیله افرادی که نزدیک ملکه بودند شاید از راه‌های دیگر هم همان توصیه‌ها یا درخواست‌ها اطلاعاتی رفته بود به شاه ولی نتیجه‌اش همان بود که ایشان را کنار کردند.

س- بله. شما تنها نقش مؤثری را که در آن روزها از شهبانو فرح به یاد دارید فقط همین فرستادن آقای نصیری به پاکستان است؟

ج- نه.

س- هیچ‌وقت شد که شما در آن روزها با ایشان ملاقات کرده باشید راجع به این موضوع و جریاناتی که …

ج- نه، نه، نه من با فرح پهلوی ملاقاتی نداشتم.

س- بله. دستگیری هویدا و سایر مقامات عالی رتبه چه بازتابی در شما داشت؟

ج- خوب، برای من این مسئله وجود دارد که انسان مسئول اعمال خودش است.

س- بله.

ج- و اینها هم بایستی با ضوابط و قوانین و مقرراتی که وجود دارد و انسان تحت آن شرایط دارد کار می‌کند بایستی سنجیده بشود. اگر من یک کار خلافی کرده باشم حتماً بایستی جواب‌گوی آن باشم و درباره آقای هویدا بایستی این را بگویم. روزی یکی از افراد فامیل من که تحصیل کرده فرانسه هم بود و تجارب زیادی هم در ایران داشت مردی جاافتاده و شصت‌وپنج ساله‌ای بود و تجارب زیادی از اجتماع و از مسائل و غیره داشت و خودش هم یک شخص بی‌طرفی در اجتماع بود به هیچ گروهی حزبی وابسته نبود، با او که بحث می‌کردم یک نبض اقتصادی اجتماع به دست من بیاید حرفی که در آن موقع به من زد هنوز، نه در آن موقع هویدا وزیر دربار بود و آموزگار تازه سر کار آمده بود، این شخص این پسر دایی من گفت، «یک چیزی برایت بگویم تا موقعی که مردم ندیدند به گردن هویدا یک طنابی بسته شده و از کوچه‌ها کشیده می‌شود اینها آرام نخواهند شد.» پرسیدم چرا؟ گفتند،«این نظر من نیست من دوستش دارم. ولی این attitude نظر مردم است نسبت به این شخص و این را مسئول این کارهایی که شده می‌دانند البته بعد از شاه.» ولی به نظر من واقعاً ایشان مستوجب این مجازاتی که درباره‌اش کردند نبود می‌بایستی به حرف‌هایش رسیدگی بکنند. کارهای خلافی که کرده بودند بایستی روشن بشود برای آینده.

س- بله، این که مربوط می‌شود به زمان بعد از انقلاب.

ج- این می‌شود برای انقلاب و در آنجا.

س- من می‌خواستم از شما بخواهم راجع به آن زمان صحبت کنید،

ج- آن زمان …

س- دستگیری‌شان را در رژیم شاه.

ج- این را فقط برای این گرفتند که باز هم یکی از این امتیازاتی بود همان‌طوری که قبلاً سؤال کردید در مورد مزد و حقوق می‌دادند.

س- بله، بله.

ج- این هم برای آن گرفتند، و الا چطور می‌شد یک شخصی که ۱۳ سال نخست وزیر کشور بوده و تمام اوامر و دستورات شاه را اجرا کرده این شخص اول در مقام خودش بوده باشد در همان موقع و این را بیندازید به حبس در آن موقع. این گرفتن هویدا و انداختنش به حبس در آن موقع مردم را حتی جری‌تر کرد که فشار بیشتری بیاورند برای آنجا انقلاب خودشان. این نتیجه‌اش بود ولی حالا همان‌طور درباره افراد دیگری مثل مجیدی و سایر وزرایی که گرفته بودند و به حبس انداخته بودند اینها به نظر نمی‌رسید که واقعاً کارهای خلافی کرده‌اند و به خاطر این کار خلاف اینها را به حبس انداختند. و این به منظور دادن امتیاز بیشتر بود به انقلابیون در نظر من.

س- آقای یگانه در مصاحبه‌ای که ما با آقای احمد مهبد داشتیم ایشان به دو موضوع اشاره کردند. یکی موضوع زمین‌هایی که ایشان به دستور شاه خریده بودند و بعد آقای خلیل اسفندیاری آن را فروخت به بانک ملی که خریدش چهار میلیون و دویست هزار تومان بود بنا به گفته ایشان، و در عرض چند ماه به ۱۵ میلیون تومان فروخته شد و بعد سهمی را که متعلق به آقای مهبد بوده ایشان می‌خواستند که، چون به قول خودشان باز این زمین را با قرض خریده بودند، کسی را پیدا بکند و بفروشد و متوسل شد به وزیر دارایی و اقتصاد. و شما، طبق گفته ایشان، به برادرزاده‌شان گفتید که شاه فکر می‌کند که ایشان می‌خواهد زمین‌ها را به شاه ببخشد. و مهبد گفت که بله من یک میلیون متر یا دومیلیون متر را می‌بخشم ولی بقیه را بنیاد پهلوی بخرد. یکی این موضوع، یکی هم موضوع مربوط به تشکیل شرکت کشتیرانی و خرید تانکرهای نفتی بوده که ایشان باز هم مدعی شدند که شاه ایشان را تحت فشار گذاشته بود که کلیه این شرکت را و تانکرها را به شخص شاه هدیه کند. شما درباره این مسائل چه اطلاعاتی دارید؟

ج- اولاً از سؤال دوم شروع می‌کنم.

س- تمنا می‌کنم.

ج- من شخصاً در جریان این کشتیرانی و خرید کشتی‌ها از هلند نبودم ولی کم و بیش اطلاعاتی که دارم از این قرار است. وقتی که تصمیم می‌گیرند این کشتی‌ها را بخرند به وسیله شرکت کشتیرانی که بنیاد پهلوی به‌وجود آورده بود، کشتی‌های بزرگی هم بودند چند واحد، اقای مهبد از طرف دربار می‌روند یا از طرف بنیاد پهلوی برای مذاکره درباره خرید کشتی‌ها و تعیین شرایط خرید و قیمت و غیره. بعداً مسلم می‌شود که ایشان یک کمیسیون‌‌هایی گرفتند در صورتی‌که مأمور دولت بودند یا مأمور بنیاد بودند برای خرید و چنین کاری نمی‌توانستند انجام بدهند. شخصی که مأمور شد این را رسیدگی بکند آقای مجیدیان بود که قبلاً در بانک ملی ایران کار می‌کرد و یکی از افراد مجرب و حسابرس برجسته‌ای بود. این باعث شد با وجود اینکه مهبد خیلی نزدیک شده بود به دربار و امکانات زیادی داشت برای پیشرفت‌های بیشتر در آینده، پس از اطلاع دربار از این جریان، اطلاع شاه از این جریان، از ایران فراری شد و رفت تبعه Liechtenstein شد و خودش را قایم کرد مدت‌های مدیدی در اروپا. این اطلاع من بود راجع به سؤال دوم. و اما راجع به سؤال اول که شاید مقداری هم مربوط می‌شود به سؤال دوم این است که ایشان چون از ایران فراری بودند و نمی‌توانستند به ایران برگردند و مورد تعقیب قرار می‌گرفتند، در ایران دارایی‌هایی داشتند من وارد دارایی‌ها و غیره و اینها چون به هیچ‌وجه نیستم.

س- بله.

ج- ولی روزی در وزارت دارایی که من مسئولش بودم برادرزاده ایشان تلفنی به من کرد که می‌خواهم شما را ببینم و پیغامی از آقای احمد مهبد دارم، و من چون ایشان را از نیویورک موقعی که سرکنسول ایران در اینجا بودند و همکاری‌هایی نزدیکی درباره امور محصلین با هم داشتیم و یک انجمن ایران و آمریکا به وجود آورده بودیم و غیره، از آنجا می‌شناختم، حاضر شدم که ایشان را ببینم. و بعد این برادرزاده یک نامه‌ای از ایشان آوردند به من و دادند که با نهایت عجز و لابه که، «من در این کشور خارج وضعم بسیار خراب است و به مرضی گرفتار شدم که چند روز بیشتر از عمرم نمانده و در شرف از بین رفتن هستم و قبل از اینکه بروم مسائلی دارم در ایران که می‌خواهم اینها تسویه بشود. از جمله اینها من یک زمینی دارم در فلان جا این متعلق به من است» بدون اینکه به مسئله خرید زمین از بانک ملی یا غیره وارد این مسائلی که شما فرمودید بشود.

س- بله.

ج- «که این را در اختیار شاه می‌گذارم هر اوامری که می‌خواهند صادر بفرمایند درباره این بفرمایند و من هم می‌خواهم نجات پیدا کنم و غیره و فلان.» این حرفی بود که ایشان در نامه‌شان متذکر شده بودند. و بنا به درخواستی که از من کرده بودند من هم مطالب را همین‌‌طور نامه را بردم به عرض شاه رساندم که از مهبد همچین نامه‌ای رسیده. ایشان هم گفتند که، «من احتیاجی به این زمین ندارم.» بنابراین مجدداً که برادرزاده‌اش به من تلفن کرد من عکس‌العمل شاه را به ایشان گفتم که ایشان چنین حرفی را زدند و حالا بسته است به خودتان هر کاری که می‌خواهید بکنید دیگر چیزی از دست من نمی‌آید. آن پیغامی که داشتید آن را هم به عرض شاه رساندم.

ایشان به نظر من از این طریق می‌خواست روابط خودش را مجدداً با دربار بهتر بکند و شاید مورد بخشش قرار بگیرد.

 

س- بله.

ج- یا شاید با این ترتیب، البته این حدس است من نمی‌دانم، مثلاً این از بابت آن کمیسیون‌هایی که گرفته از آن بابت مورد قبول قرار بگیرد، یک همچین شاید نظرهایی داشته باشد. درست است دیگر من از منظور و هدف اصلی ایشان اطلاع پیدا نکردم و نمی‌خواستم هم حتی وارد این مسئله ایشان بشوم.

س- بله. آقای یگانه تاکنون فقط درباره دادن حق‌العمل به وسیله کشورهای غربی به افراد و اشخاص در ایران صحبت شده و البته در ارتباط با معاملاتی که انجام می‌شد.

ولی هیچ‌وقت کسی توضیحی نداده یا مسئله‌ای را مطرح نکرده درباره کشورهای سوسیالیستی و اینکه آنها چگونه در این مورد عمل می‌کردند. می‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم که اگر شما اطلاعاتی در این زمینه دارید برای ما راجع به این مطالب صحبت بفرمایید.

ج- خوب، می‌دانید به‌طور کلی هر کشوری که یا هر شرکتی می‌خواهد یک جنسی بفروشد و جنسش را نخرند می‌رود متوسل می‌شود به راه‌های مختلف که از آن راه‌ها اعمال نفوذ بکند که آن هم راه‌های مختلفی دارد ممکن است در اکثر موارد به‌وسیله دادن رشوه و کمیسیون و پول و یا پیدا کردن افرادی است که در تصمیم‌گیرنده بتوانند نفوذی داشته باشند.

برای من هم واقعاً تعجب‌آور بود که کشورهای سوسیالیستی که خودشان را اینقدر دور از استثمار و دنیای فاسد استثماری

س- بورژوایی.

ج- بورژوایی دنیای آزاد می‌دانند، در این جریانات involve بشوند و عین همان کارها را انجام بدهند. ولی به‌هیچ‌وجه کارهای که آنها می‌کنند با کارهایی که این شرکت‌ها انجام می‌دهند کمترین فرقی را ندارند. در این جریانات من ممکن است به چند تا مثال اشاره بکنم.

س- تمنا می‌کنم.

ج- یکی در مورد معامله‌ای بود که ما با کشور رومانی داشتیم و خیلی هم در دنیا منعکس شد نه تنها در ایران. Massy Furgesson بازار ایران را داشت برای تراکتور و تراکتورهایش را برادران محلوجی می‌آوردند و به حدود چهار هزار و تا پنج هزار دلار این تراکتورها در ایران فروش می‌رفت. دولت ایران در آن موقع از طرق وزارت امور اقتصاد و دارایی که عالیخانی هم وزیرش بود روابطی با کشورهای سوسیالیستی ایجاد کرد. تصمیم بر این شد که از هر کشوری بنا به رشته‌هایی که اینها تخصص دارند یا کالا دارند همکاری توسعه پیدا بکند و تجارت پیش برود. برای رومانی هم این تراکتورها مطرح شد و آنها حاضر شدند همان تراکتورهای Massy Furgesson را منتها از مدل‌های خیلی سابق در حدود بیست سال قبل‌شان به ایران بفروشند به قیمت از کمتر از نصف در حدود دو هزار دلار. ما در مرحله اول دوهزار واحد از آنها خریدیم و بعداً این رفت به حدود ده هزار و غیره و بیشتر. درباره این معامله باید بگویم چون از طریق دولت انجام گرفته بود و همه فکر می‌کردند که این معامله‌ای بوده به قیمت خیلی ارزان به نفع کشاورزی و غیره، به نفع کشاورزی بود و همه هم راضی به استثنای آن صادرکنندگان و یا تجاری که اینجا اینها را وارد می‌کردند واسطه‌ها.

شبی در منزل یکی از دوستانم بودم که یک فردی به من نزدیک شد و راجع به مسائل خودش با وزارت اقتصاد و گرفتاری‌هایی که دارد، در آن موقع من معاون وزارت اقتصاد بودم، اینها را مطرح کرد مسائل خودش را. این شخص پسر مرحوم احمد کسروی بود که تقاضایی داشت و آن تقاضا هم مورد قبول قسمت معادن وزارت اقتصاد نبود می‌خواست یک معدنی را به‌وجود بیاورد در صورتی‌که معادن زیادی وجود داشتند از آن در ایران و گرفتاری‌هایی هم داشتند. در هر حال این شخص در میان صحبت‌هایش اشاره کرد به اینکه ما که در وزارت اقتصاد هستیم جوان‌هایی هستیم که به‌دست ما کارهای خلافی دارد انجام می‌گیرد در آنجا بدون اینکه ما خودمان متوجه بشویم و سرمان را هم انداختیم پایین با مثل کبک سرمان را توی برف کردیم.

این حرف برای من خیلی سنگین بود و از او خواستم موردش را بگوید. با نهایت کوشش‌هایی که برای از بین بردن فساد به وسیله وزارت اقتصاد حداقل در سطح بالای آن به عمل آمده بود. ایشان گفتند، «خیلی خوب من به همان مسئله خرید تراکتورها برمی‌گردم که شما این تراکتورها را خریدید و فکر می‌کنید کار خوبی هم انجام شده و کار خوبی هم بوده. ولی آیا می‌دانید این کمیسیونش را کی می‌گیرد؟» خوب برای من به نظر رسید که حرفش حرف صحیحی نباشد. چطور ممکن است بین دو تا دولت این معامله انجام گرفته باشد به وسیله مأمورین و آن وقت قیمت هم نصف باشد و آن افرادی هم که از طرف ایران بودند افراد صددرصد مطمئن عالیخانی، دکتر تهرانی، من هم ناظر، پس این در اینجا کی کمسیون می‌گیرد؟ از او پرسیدم که «آیا این افراد هستند که کمیسیون گرفتند؟» گفت، «به هیچ‌وجه اینها آدم‌های درستی هستند.» پس کی گرفته؟ جوابش این بود، «شاهپور غلامرضا.» بعد برای من این تعجب بیشتر شد چطور ممکن است شاهپور غلامرضا که اصلاً رابطه‌ای تا آن موقع که من حس می‌کردم اصلاً با این جریان نداشته و در مذاکرات شرکت نکرده و غیره، این کمیسیون بگیرد. بعد گفت، «خیلی خوب شما قبول ندارید یک اطلاع دیگر می‌دهم. در همان هفته گذشته تعدادی از این تراکتورها از سرحد جلفا گذشتند و این شخص هفتصد هزار تومان از بابت این محموله کمیسیون خودش را دریافت کرده.» خوب من دیگر موضوع را بیشتر از این با هم صحبت نکردیم و برای من بیش از شایعه‌ای نبود این حرف‌هایی که می‌زد. ولی مع‌هذا روز بعد که وزیر اقتصاد دکتر عالیخانی را دیدم به این موضوع اشاره کردم که دیشب یک همچین حرف‌هایی زده می‌شد. به نظر من این شایعات بیشتر نرسیده حالا نمی‌دانم چیست. ایشان وقتی که اینها را شنیدند خیلی به فکر رفتند و گفتند، «به نظر نبایستی به نظر من این شایعه نیست ممکن است حقیقت داشته باشد و دلیلش هم این است که چند بار شاهپور غلامرضا در جریان مذاکرات با من تماس گرفته بود و اطلاعاتی از این خواسته بود. بله، اطلاعاتی از دکتر عالیخانی خواسته بود که فرضاً مذاکرات در چه مرحله‌ایست و چه وقت تمام می‌شود و غیره و غیره. و گویا برای این منظور بوده که این اطلاعات را شاهپور خودش از وزیر اقتصاد بگیرد به سفارت رومانی بدهد که ایشان در جریان این معامله هست که این معامله عملی بشود و غیره.

س- بله.

ج- و آقای وزیر اقتصاد این جریان را دنبال کردند و متوجه شدند که نه، این حقیقت دارد و در اینجا سوء‌استفاده‌ای عملی شده و شاهپور غلامرضا کمیسیون می‌گیرند. این گزارش به عرض شاه رسید بلافاصله، ایشان خیلی ناراحت شدند و بلافاصله به تیمسار نصیری رئیس ساواک دستور دادند که برود از برادرش این پول را بگیرد و این را بدهد به سفیر رومانی و به او هم بگوید که اگر در آینده از این کارها بشود رابطه اقتصادی بین ایران و رومانی قطع خواهد شد. و به برادرش هم گفته بشود اگر دفعه دیگر از این کارها انجام بدهد از کشور اخراج خواهد شد. این یک مثال.

مثال دیگری هست از چک‌ها قراردادی داشتیم یا موافقت‌نامه‌ای داشتیم با چک‌ها که یک کارخانه ماشین‌سازی در تبریز ایجاد بکند. برای اینکه قرارداد معامله ماشین‌آلات را بکنیم نمایندگان‌شان آمده بودند به ایران و مسئولی هم از طرف ما برای این کار مهندس تقی توکلی بود که رئیس این طرح بود که این را به مرحله اجرا در بیاورد. همگام مذاکره با مسئولین چکسلواکی چک‌ها به توکلی گفته بودند که بله، وقتی که قیمت‌ها را مذاکره می‌کردند و توکلی گفته بوده که قیمت‌هایتان بالاست بایستی پایین بیاید آنها هم اشاره کرده بودند، «بله در داخل این در حدود ۲۰ درصد کمیسیون وجود دارد که بین افراد مسئول در وزارت‌خانه و شما تقسیم می‌شود.» ایشان بلافاصله از جلسه خارج می‌شود بعد آمد دفتر من و جریان را عیناً گفت و من هم دست ایشان را گرفتم پیش عالیخانی بردم و ایشان و من آماده این بودیم که مذاکرات را اصلاً به هم بزنیم. ولی ایشان تصمیم گرفتند سفیر چکسلواکی را بخواهند دفترشان با نمایندگانی که بودند مذاکره می‌کردند و در آنجا گفتند این معامله به شرطی انجام خواهد گرفت که حداقل قیمت‌ها باشد و با قیمت‌های بین‌المللی تطبیق بکند و حالا آن روزها گذشته که کمیسیونی به مأمورین داده بشود. در اینجا این افراد برای مملکت خودشان خدمت می‌کنند و حقوق خودشان را هم از دولت می‌گیرند و بنابراین بدون اینکه اشاره بکند که همچین حرفی به تقی توکلی زده شده است نسبت به غیرقابل قبول بودن و یا اینکه تأثیر منفی داشتن چنین پیشنهادی در مذاکرات به آن اشاره کرد. اینها هم خیلی ناراحت شدند سفیر و نمایندگان چکسلواکی خارج شدند و قیمت‌های خودشان را هم آوردند پایین، معامله هم انجام گرفت و کارخانه‌ای هم ایجاد کردند و بعد از آن دیگر این مسئله تا موقعی که عالیخانی و گروهشان در وزارت اقتصاد بودند دیگر پیش نیامد. یک مورد دیگر مورد مجارستان است.

س- بله.

ج- که در آن مورد هم باز اینها از این راه وارد شده بودند که از طریق یکی از درباریان والاگهر شهرام پسر

س- اشرف پهلوی.

ج- اشرف پهلوی. ایشان به من تلفن کردند من مسئول سیاست‌ها و طرح‌های صنعتی بودم در وزارت اقتصاد به‌عنوان معاون وزارت‌خانه که بله ایشان علاقه‌مند هستند مرا ملاقات بکنند درباره طرحی. من هم گرفتاری داشتم معذرت خواستم. ایشان با اصرار زیاد می‌خواستند همان مرا ببینند به دفتر من خواستند بیایند. با وجود اینکه کار هم داشتم گفتم عملی نیست، گفتند، «پس شما موقع ناهار لابد به یک جایی می‌روید؟» گفتم، «نه در همین جا می‌خورم» گفت، «همان موقع من می‌آیم.» گفتم، «ناهاری برای شما قابل نخواهد بود.» گفت، «ناهارم را می‌خورم می‌آیم.» با وجود این ایشان ساعت دو، دو و نیم بود آمدند وزارت اقتصاد. بعد مرا در گوشه‌ای دیدند در آنجا نشستم و ناهارم معمولاً نان و پنیر و خیار و ماست بود. و ایشان با این وضع دیدند که بله نمی‌شود شاید از این شخص امتیازی گرفت. حرف‌های‌شان را زدند. حرفشان عبارت از آن بود که مجارها علاقه‌مند به ایجاد یک کارخانه لامپ‌سازی هستند در ایران و طرحی هم می‌آورند و پیشنهاد می‌کنند و ما علاقه‌مند هستیم این طرح عملی بشود. پاسخ من این بود که ما هم علاقه‌مند هستیم با مجارستان یک طرحی داشته باشیم با کشورهای دیگر اروپای شرقی هر کدامشان طرح‌هایی را داریم لهستان، چکسلواکی، رومانی، شوروی، و خیلی هم علاقه‌مندیم. منتها یک شرطی هست. آن هم شرطش عبارت از این است که شرایطشان با شرایط طرح‌های دیگری که به‌دست ما رسیده و یا خواهد رسید با آنها تطبیق بکند. اگر شرایط دیگران بهتر باشد آنها برنده خواهند بود بنابراین توصیه‌ای که من می‌توانم به شما بکنم عبارت از این است که شما به دوستان مجار خودتان این را حالی بکنید که بهترین شرایط را بدهند. در این مورد اول البته اولین معامله عملی نشد چون قیمت‌هایشان بالا بود و نتوانستند در مقابل ژاپنی‌ها رقابت بکنند. ولی این هم موردی بود که باز از طریق دربار و پسر اشرف پهلوی اینها نفوذ می‌خواستند بکنند. البته نفوذها راه‌های دیگری داشت. این بد نیست درباره شوروی هم این را بگویم که آنها هم موقعی که من مسئول مذاکره بودم با شوروی‌ها در مورد ذوب‌آهن و لوله گاز و غیره، و عالیخانی هم رئیس هیئت بود و با اصفیاء نفر دوم. اینها رفته بودند رسیدگی کرده بودند افرادی که در طرف ایران مسئول مذاکره هستند چه نوع افرادی هستند. و بعد از تحقیقات به این نتیجه رسیده بودند. البته این اطلاعاتی بود که از طرف دستگاه اطلاعی ما به دست ما رسید، نتیجه بررسی و تحقیقات شوروی‌ها عبارت از این بود که اینها گروهی هستند به مملکت خودشان علاقه‌مند و ناسیونالیست و حتی کلمه «بورژوا ناسیونالیست» به کار برده بودند و بنابراین در عمل می‌دیدیم که این کاملاً برداشتی که شوروی‌ها در مذاکرات می‌کنند روی این نقطه ضعف تکیه کردند که بله مملکت شما این قدر در گذشته مور استثمار قرار گرفته و غیره. ما می‌خواهیم همکاری بکنیم برای پیشرفت ایران و غیره و غیره، همه‌شان در این زمینه بود. و در هر حال بنابراین می‌بینیم که این کشورهای سوسیالیستی هم سعی می‌کنند از راه‌های مختلف حتی در بعضی موارد به وسیله پول. مستقیم یا به وسیله خریدن نفوذ دستگاه‌های یا اشخاص با نفوذ درباری و غیره و فلان، نکات ضعف طرف را پیدا بکنند و یا مسائل حتی فکری بتوانند افرادی را معرفی بکنند یا دعوت بکنند به مسافرت و غیره و فلان و هزینه او را بدهند. این راه‌ها هم وجود دارد برای نفوذ کردن.

س- آقای یگانه، در مصاحبه‌ای که ما با یکی از آقایان داشتیم به ما ایشان گفتند که در مرحله اول قرار بود آقای هوشنگ انصاری یکی از معاونان آقای عالیخانی باشند. آیا شما از این موضوع اطلاع دارید که چرا این موضوع عملی نشد؟ در ضمن شما خودتان در گفت‌وشنود قبلی گفتید که آقای عالیخانی دست آقای انصاری را گرفت و بالا آورد.  چگونه؟

ج- باز در این مورد شروع می‌کنم از سؤال دوستان.

س- تمنا می‌کنم.

ج- درباره اینکه چطور عالیخانی دست انصاری را گرفت بالا آورد. انصاری نمی‌دانم سابقه‌اش را می‌دانید یا نه کم و بیش.

س- نه خیر من هیچ اطلاعی ندارم درباره ایشان.

ج- البته حرف‌های زیادی وجود دارد.

س- صحبت‌های زیادی هست.

ج- یک جوانی بود در جوانی از ایران فرار کرد. موقع جنگ و اینها و در یک خانواده بسیار فقیری زندگی می‌کرد.

س- فرار برای چه آقا؟

ج- از شرایط موجودش خانوادگی خودش راضی نبوده و سوار یک کشتی می‌شود در یک گوشه‌ای پنهان می‌شود و بعد این کشتی عازم ژاپن بوده که در وسط راه پیدا می‌کنند که یک همچین بچه‌ای از اهل بوشهر در اینجا در کشتی هست و اینها هست و اینها نمی‌توانند برگردانند کشتی را به ایران و بعد می‌بایستی بروند به ژاپن، البته این حکایتی است که

س- بله

ج- یک نوشته یک گزارش مفصلی در اختیاری من هست در این باره به من دادند حالا تا چه حدی درست است یا نه من نمی‌دانم. در هر حال این وقتی که می‌رسد به ژاپن انصاری، این را می‌برند به سفارت که سفارت او را برگرداند به ایران.

س- سفارت ایران.

ج- سفارت ایران و این را آن وقت در اختیار آنها می‌آیند یک شخص خیّری پیدا می‌کنند آقای محمد نمازی. بعد محمد نمازی خیلی کمک می‌کند این را می‌گیرند و می‌گویند از او نگهداری می‌کنند و وسایل تحصیل و تربیتش اینها را فراهم می‌کند و مثل یک فرزند خانوادگی می‌شود. این وقتی که بزرگ می‌شود بعداً این را می‌فرستند حتی در اروپا و آمریکا مقداری زبان انگلیسی و غیره هم یاد بگیرد ولی تحصیلات اساسی را دیگر نمی‌تواند بکند. بعد از برگشتن باز برمی‌گردد به گویا به ژاپن و در آنجا برای اخوان‌ها جعفر اخوان اینها مقداری کار می‌کند مقداری هم برای نمازی‌ها کار می‌کند. در موقعی که در اینجا بوده یک مقدار پولی داشته و غیره و آن وقت با بعضی از این، یعنی پولی به‌دست می‌آورد از فعالیت‌هایی که کرده بوده و غیره و با یک زن یا دختر ژاپنی ازدواج می‌کند که این از یک فامیل نسبتاً خوبی بود در آنجا و می‌تواند آقای انصاری رابطه ایجاد بکند با خیلی از فامیل‌ها و فلان خیلی در آنجا روابطش می‌گیرد و گویا سفارت هم از وجود همچین شخصی در آنجا استفاده می‌کند.

موقعی هم که شاه می‌رود به ژاپن یک شخصی پیدا کنند زبان ژاپنی بلد باشد و این ور و آن ور بتواند بدود این را می‌آورند به‌عنوان مترجم و اینها کمک می‌کند و شاه هم خوشش می‌آید بعد می‌گوید که بیاید به ایران و در آنجا کار بکند. این که می‌آید به ایران بنا می‌شود که در وزارت بازرگانی کار بکند آن موقع هم آقای جهانگیر آموزگار وزیر بازرگانی بوده، به او می‌گویند که مدیر کل بشود، ولی بعداً می‌بینند که مدیرکل شدن می‌بایستی یک مقاماتی را شخص بگذراند و در کادر بوده باشد می‌بینند که نمی‌شود بعداً تصمیم می‌گیرند معاون وزارت‌خانه‌اش بکنند یک مقام بالاتر بدهند که آن پست سیاسی است که دست هر کسی را از کوچه می‌شود گرفت و آورد و گذاشت آنجا این وزیر بشود یا اینکه معاون بشود. ایشان مدتی در آنجا می‌مانند تا دولت امینی می‌رود کنار آموزگار هم می‌رود کنار بعدی آقای چیز بی‌کار می‌شوند آقای …

س- آقای انصاری.

ج- آقای انصاری. ایشان با روابطی که با نمازی اینها داشته مقداری رفته بود سهام فخر رازی را خریده بود. بعد دست‌اندازی می‌کند برای گرفتن مقدار بیشتری از سهام فخر رازی. در این موقع فخررازی هم در حال ورشکست شدن بود و عالیخانی شده بود وزیر اقتصاد در اینجا یک Management Institute سازمان مدیریتی وجود داشت و انصاری در حاشیه بود. بعد وزارت اقتصاد عالیخانی کمک کردند که ایشان بیاید مدیر این شرکت بشود. رابطه عالیخانی با ایشان از آنجا شروع می‌شود و مسئولیت را می‌گذارند به عهده ایشان و ایشان هم البته مقدار زیادی از سهام مال فامیل آقای نمازی بود مورد تأیید آنها هم بود و به این ترتیب با کمک وزارت اقتصاد این فخر رازی که یک شرکت نساجی بود به راه می‌افتد و موفق هم می‌شود و کار خوبی هم در آنجا انجام می‌دهد آقای انصاری.

بعد عالیخانی ایشان که دنبال پیشبرد صادرات ایران بودند و توسعه آن آمدند از ایشان خواستند که یک شخص خیلی با دو خوبی بود و public relations خوبی داشت و غیره، در این زمینه خیلی برجسته بود انصاری، ایشان خواستند که بیاید برای توسعه این فعالیت یعنی صادرات ایران همکاری بکند با وزارت اقتصاد و بعد برای این منظور رفتند و برای ایشان از وزارت، می‌بایستی وزارت خارجه هم قبول بکند و اعلی‌حضرت هم بایستی قبول می‌کردند مقام سفارت بگیرد.

ایشان به‌عنوان سفیر سیار رفتند به کشورهای مختلفی، تعداد زیادی از کشورهای آفریقایی و غیره، برای این منظور از طرف وزارت اقتصاد. یعنی ایشان که از جریان خارج شده بود به این ترتیب عالیخانی ایشان را باز وارد جریان کرد. و بعد از آن بود که بعد از اینکه این کارها را انجام داد از این سفارت برگشت بعد به ایشان پیشنهاد شد که برود به پاکستان به‌عنوان سفیر به‌شرطی که زنش را طلاق بدهد. زن ژاپنی خودش را طلاق داد و دختر پناهی را گرفت که منشی آقای آرام بود در وزارت‌خارجه. بعد چون مطابق مقررات ایران یک کسی که زن خارجی داشته باشد نمی‌تواند سفارت برود، به این ترتیب رفت. بعد وزیر اطلاعات شد و بعد از آن هم رفت به سفارت ایران در واشنگتن و خیلی روابط نزدیکی با آقای هلمز داشت شبانه‌روز با ایشان بود.

س- آقای ریچارد هلمز.

ج- آقای ریچارد هلمز، ایشان هم یک موقعی که سفیر بودند در ایران روابط بسیار نزدیکی داشت و بعد …

س- در ضمن من می‌خواستم از شما تقاضا کنم که آن دفعه اشاره شده بود به مذاکراتی که درباره ایشان در مسکو انجام گرفته بود راجع به فعالیت‌های آقای انصاری. اگر لطف بفرمایید و راجع به این موضوع هم توضیح بدهید ممنون می‌شوم.

ج- بله. پس می‌بینیم که ایشان به این ترتیب روابطش با آقای عالیخانی به این ترتیب بود و بعد ایشان آمدند جای، ها، راجع به معاونتش، راجع به معاونت اینکه ایشان آیا عالیخانی به ایشان معاونتی پیشنهادی داده، من این را نمی‌دانم و بعید می‌دانم در آن موقع همچین چیزی وجود نداشت برای اینکه ما در جریان می‌بودیم.

س- بله.

ج- و به‌علاوه ایشان دنبال مقامات بالاتری بودند چون قبلاً معاون وزارت‌خانه شده بودند. و اما وقتی که ایشان آمدند وزیر اقتصاد شدند بلافاصله من استعفا کردم و معلوم بود پشتیبانی ایشان هم به وسیله مقاماتی نه در ایران بلکه در خارج هم است و خیلی قوی است. بلافاصله بعد از استعفای من، مرا نگذاشتند بروم کنار وزیر آبادانی و مسکن کردند.

چند روز بعد ضیافتی بود در باغ سنای ایران به‌خاطر جشن مشروطیت، چند روز بیشتر نبود بعد از این تغییرات گذشته بود، من رفته بودم آنجا شبی بود سفیر شوروی آمد پیش من و در آن موقع شروع کرد سؤالاتی را کردن که برای من تعجب‌آور بود. این بود که، «چطور شد که آقای عالیخانی رفت کنار بلافاصله بعد از اینکه از مسکو برگشت و این آقای انصاری آمد؟» من به ایشان گفتم، «خود آقای عالیخانی رفتند استعفا کردند از مقام خودشان. گرفتاری‌هایی داشتند و غیره مسائل خصوصی بوده.» بعد پرسیدند «چطور این شخص را آوردند؟ دولت ایران آیا نمی‌داند این کیست؟» گفتم، «من اطلاع ندارم.» گفتند، «تعجب‌آور است ایشان در لیست حقوق بگیران سیا وجود داشت چطور ممکن است دولت ایران از آن اطلاع نداشته باشد؟» من گفتم، «من هیچ‌گونه اطلاعی از آن ندارم.» بعد از من پرسیدند، «خوب، روابط ایران با شوروی چه می‌شود با این ترتیب؟» پاسخ من این بود که به نظر من در اینجا چون تصمیم گیرنده اصلی در این کشور شاه است و ایشان این کارها را نظارت می‌کنند به خصوص با اهمیتی که رابطه بین شوروی و ایران برای ایشان دارد و ایشان هم سرکار خودشان هستند و خیلی بعید به نظر می‌رسد که این تغییرات لطمه‌ای بزند به روابط بین این دو کشور.» این پاسخ من بود پاسخ‌های خیلی سیاسی یا اداری یا هر چه که شما تلقی بکنید در چنین شرایطی

س- بله، بله.

ج- که می‌توانستم به ایشان بدهم و بلافاصله هم گزارش خودم را در این مورد به دربار فرستادم که به نظر شاه هم برسد که نگرانی این شوروی‌ها را هم نشان بدهد که اینها یک مسائلی دارند نگران هستند و غیره. از اینکه بگذریم دیگر من تماس نزدیکی با وزارت اقتصاد نداشتم تا اینکه تقریباً در حدود یک سال و نیم یا دو سال بعد از آن من از ایران خارج شدم یعنی قبلاً از وزارت آبادانی و مسکن استعفا کردم و بعد مشاور نخست‌وزیر شدم و بعد از آن هم رفتم به بانک جهانی به هیئت مدیره بانک جهانی.

در این موقع من دعوت‌نامه‌ای داشتم از سازمان ملل متحد برای تهیه یک گزارشی در مورد گاز طبیعی و امکانات استفاده بین کشورهای در حال توسعه از این گاز. و یک سمیناری بنا بود در شوروی تشکیل بشود و من یکی از کارشناسانی بودم که دعوت شده بودم بروم در آنجا برای مدعوین صحبت بکنم، از کشورهای مختلف افرادی آمده بودند. قبول هم کرده بودم رفتم مسکو و در حالی که در مسکو بودم آن دستگاهی که مسئول همکاری با کشورهای در حال توسعه است یا با کشورهای خارجی است اینها را ما قبلاً می‌شناختیم آقای کولیف و شمائوسکی و غیره و فلان. اینها اطلاع پیدا کرده بودند که من در مسکو هستم با وجود اینکه از دولت ایران هم خارج شده بودم عضو دولت نبودم، در آنجا به من پیغام دادند که می‌خواهند مرا ببینند و دعوت کردند روزی با هم باشیم. من هم بلافاصله به سفیر ایران که نمی‌خواستم ایشان را هم ببینم در آنجا ولی چون اینها دعوت کرده بودند با سفیر ایران تماس گرفتند در آن موقع آقای امیرتیمور بودند در مسکو. به نظرم سال ۱۹۷۲ بود.

س- بله.

ج- یا ۷۱ ببخشید ۷۱ بود. که بله همچین دعوتی از من شده آیا می‌توانم ملاقات بکنم اینها را با ایرادی هست؟ اگر ملاقات کردم مطالبی دارید؟ ایشان ممکن است مطالبی را مطرح بکنند من چه می‌توانم بگویم اینها. خلاصه یک briefing می‌خواستم ببینم که سیاست‌های ایران چیست و روابطشان چه شده در عرض این دو سال اخیر و غیره، تا در جریان باشم. ایشان هم مرا brief کامل کردند و گفتند، «اشکال هم وجود ندارد حتماً هم این کار را بکنید.» و من ملاقاتشان کردم. این ملاقاتمان دو سه ساعت طول کشید و بیشتر حرفشان نگرانی‌هایی بود که داشتند. می‌گفتند که «ما از موقعی که این شخص آقای انصاری آمده سرکار ما گرفتاری‌های زیادی پیدا کردیم درباره اجرای طرح‌هایی که بین سران دو کشور توافق شده بود. حالا دیگر به حد آخر خودش رسیدیم می‌خواستیم نظر شما را بخواهیم که ما چه کار می‌توانیم بکنیم.» برای من مسئله تعجب‌آور بود به ایشان هم گفتم که من خیلی متأسفم که همچین نظری را از من می‌خواهید برای اینکه من یک نفر ایرانی هستم و چطور ممکن است به شما نظری بدهم در این باره.