روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۳۰ آوریل ۱۹۸۵

محل مصاحبه: نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۳

البته بعداً ممکن است راجع به بخش خصوصی قدری بیشتر صحبت کرد که چه سیاست‌هایی وجود داشت و با چه ترتیباتی و امکاناتی کشور موفق شد که اینها را به‌راه بیاندازد و این صنایع خصوصی چه رشدی کردند و چه کمک‌هایی برای صنعتی شدن کردند، از این مرحله فعلاً بگذریم.

این مدتی که من توانستم با این مسائل مشغول بشوم در حدود پنج سال و نیم بود در وزارت اقتصاد، گروهی بودند در آنجا به وزارت دکتر عالیخانی ولی همه آن گروه علاقه‌مند و عشق به خدمت به مملکت خودشان داشتند و افرادی هم که ما جمع کردیم از این ور و از آن ور خیلی مؤثر بودند از آن جوان‌هایی که چه در داخل چه در خارج تحصیلاتش را کرده بودتد. منتها این موفقیت وزارت اقتصاد و آرشیتکتش هم که دکتر عالیخانی بود یک مقدار ناراحتی‌هایی ایجاد کرده بود.

س- در کجا؟

ج- در هیئت دولت.

س- بله.

ج- که صحبت از سه تا در آنجا کاندید بعدی برای ریاست وزرایی یا نخست‌وزیری می‌شد که اینها رقیب هویدا بودند که یکی‌اش عالیخانی بود یکی‌اش جمشید آموزگار و یکیش هم زاهدی بود.

س- اردشیر زاهدی؟

ج- اردشیر زاهدی. اینها بایستی به نحوی از انحاء خوب در سیاست این‌طور است، به‌تدریج بروند کنار. این تازه خودش هم یک حکایتی دارد که چطور عالیخانی مجبور شد که استعفا بدهد در آن موقع و انصاری آمد سرکار و به‌جای ایشان. همان موقع که انصاری آمد و من هم موظف شدم بروم ایشان را بیاورم معرفی بکنم در وزارت اقتصاد بلافاصله بعد از معرفی ایشان من استعفای خودم را دادم، نوشتم و دادم به انصاری که از ادامه کار خسته شدم و عملی نیست و غیره، ولی عملاً این بود که چون ایشان را کم و بیش می‌شناختم همکاری با انصاری برای من عملی نبود. ایشان راه‌های دیگری برای خودش داشت که ما عادت کرده بودیم روی اصول برویم ایشان روابط را خیلی مهم‌تر تلقی می‌کرد.

بنابراین فقط تقاضای من این بود که من بروم کنار و بروم مدتی مطالعه به خارج که متأسفانه قبول نکردند و از من خواستند که وارد کابینه بشوم. در آن موقع خسروانی که وزیر کار بود.

س- عطاءالله خسروانی.

ج- عطاءالله، با نیک‌پی که وزیر آبادانی و مسکن بود با هم جدالی داشتند روی مسئله‌ای.

س- بله.

ج- گویا به سرهم می‌زنند و شاه هم از این جریان اطلاع پیدا می‌کند و بعداً عزل هر دوتایشان را می‌خواهد. در آن موقع بود که من هم داشتم کنار می‌رفتم گویا در همان موقع هم قبل از اینکه انصاری بیاید در میان کاندیدهای وزارت اقتصاد راجع به من هم فکر کرده بودند ولی تصمیم نسبت به انصاری گرفته بودند، خلاصه، ما را کشیدند به آبادانی و مسکن.

هر چه که من سعی کردم خودم را کنار نگه بدارم هویدا گفت، «این تصمیمی است که گرفته شده است و شما هم مثل سربازی هستید بایستی قبول کردش.» من هم به شرطی قبول کردم که پشتیبانی دولت را داشته باشم از نخست‌وزیر گرفته تا سازمان برنامه و غیره. چون وزارت آبادانی و مسکن به عوض اینکه وزارت‌خانه‌ای ساخته باشند در آنجا درست کرده باشند وزارت‌خانه جدیدی هم بود، تبدیل شده بود به یک وزارت‌خانه به یک دستگاه مقاطعه‌کاری و یا دستگاه مهندسی مشاورین، که اینها طرح تهیه می‌کردند و دبال اجرای طرح‌ها بودند و یا بعضی از طرح‌ها را هم خودشان اجرا می‌کردند. در صورتی‌که وزارت آبادانی و مسکن مثل وزارت اقتصاد بایستی برنامه تهیه بکند. بایستی سیاست را تنظیم بکند. بایستی وسایل تشویق و غیره را فراهم بیاورد تا دیگران دستگاه‌های دیگر وارد عمل بشوند و آن برنامه‌هایی که اعم از اینکه برنامه مسکن است یا برنامه آبادی شهرها است آبادی دهات است و غیره و اینها عملی بشود. این هدف من بود و خود آن دستگاه را از این فعالیت‌ها بکشم بیرون به این طرف ببرم. در اولین جلسه‌ای که با معاونین آن دستگاه من داشتم عبارت از اینکه مرا brief می‌کردند که چه کارهایی هست و دست اقدام و غیره و اینها، دیدم که مثلاً اولین حرفی که به من می‌زنند عبارت از این است که مهمترین چیزی که داریم یک deadlineی وجود دارد یک موقعی هست که بایستی طرح تمام بشود آن هم هیئت دولت تصمیم گرفته به‌خاطر تاج‌گذاری شاه در آن سد لتیان یک قصری درست بکند برای شاه که این کارهایش به کندی پیش می‌رود و بایستی این هرچه زودتر تمام بشود. این وزارت‌خانه اولین priorityاش عبارت از این بود. بعداً priorityهای دیگری که داشتند اولویت‌های دیگری از همان یک طرحی در فلان جا هست که دربار خیلی علاقه‌مند است که آقای ایکس و ایگرگ و اینها علاقه‌مند هستند و اینها بایستی تمام بشود.

در مقابل این‌ها من گفتم، «آقا آنچه که مهم در حال حاضر به‌نظر من هست البته اینها را بایستی انجام داد و غیره و اینها. ولی ما اگر نجنبیم در طی این یک هفته اخیر موقعیت از دستمان خواهد رفت. این هم مسئله قانون مالیات بر درآمد است که رفته به مجلس یا دارد می‌رود به مجلس و اینها و بایستی دید که ما چه نظری می‌توانیم داشته باشیم.» این آقایان تمام معاونین وزارت‌خانه‌ای که آنجا تشریف داشتند همه‌شان فکر کردند که مغز من معیوب شده وزارت آبادانی و مسکن آخر با قانون مالیات بردرآمد چه ارتباطی دارد؟ به همدیگر نگاه کردند یک پوزخندهایی به همدیگر زدند، گفتم، «آقا حس می‌کنم که ممکن است بعضی‌ها فکر بکنند که این به ما مربوط نیست ولی این خیلی هم مربوط است. چون اگر ما بخواهیم مسکن را تشویق بکنیم همین‌طوری که ساختن کارخانه‌ای را تشویق می‌کنیم می‌توانیم از عوامل مالیات‌ها استفاده بکنیم. می‌خواهیم خانه‌های ارزان قیمت کارگری درست بکنیم. می‌توانیم در این قانون مالیات بردرآمد این‌ها را جزء معافیت بگذاریم همین‌طوری که صاحب کارخانه برای توسعه کارخانه خودش اگر رفت ماشین‌آلات خرید و این را توسعه داد این جزء منافعش حساب نمی‌شود و مالیات نمی‌دهد همین‌طور هم می‌آییم می‌گوییم که اگر ایشان رفت و کارخانه برای کارگران درست کرد با این معیار و ضوابط به این ترتیب ایشان

س- خانه برای کارگران درست کرد.

ج- خانه درست می‌کند. همان‌طور برای این‌ها مثال‌های مختلفی زدم در آنجا خوش‌بختانه رئیس بانک رهنی هم وجود داشت، گفت، «آقا من این را به‌عهده می‌گیرم.» یک گروهی تشکیل دادیم یا دکتر اهری رفتند و نشستند که این چیزها را تهیه بکنند این مسائلی بود. مثلاً در آن موقع شاه دنبال ساختمان‌های high-rise بود و اینها هم گران تمام می‌شدند. شما می‌بایستی یک نوع کمک‌هایی به این‌ها بکنید آن هم از راه این مالیات‌ها ممکن بود بشود. اینها را تهیه کردیم و رفتیم پیش وزیر دارایی و ایشان هم با تمام این موارد موافقت کرد و اینها را تمام گنجاند.

منظورم این است که هدف من این بود که بتوانم اعم از اینکه در زمینه ساختمان باشد ساختمان‌های ارزان قیمت، و یا آبادی شهرها باشد یا آبادی روستاها یا مسائل زمین و غیره اینها را روی اصولی بتوانیم بیاندازیم که مردم تشویق بشوند و بروند دنبال این کارها. ولی در این دوره‌ای که من آنجا بودم بعد از حدود یکی دو سه ماه در آنجا هم متوجه شدم که به اینجا دیگر خیلی سخت است کار کردن. برای اینکه منافع مختلفی وجود دارد همه‌شان به یک طرفی می‌خواهند بکشند و فشارها روی این وزارت‌خانه است و آن پشتیبانی هم وجود ندارد. مقداری گرفتاری‌های ما با وزارت‌خانه‌ها بود. روزی پیش هویدا رفتم به او گفتم، «آقا ما این گرفتاری‌ها را با این آقا، این آقا، این آقا داریم. شما به‌عنوان رئیس ما نخست‌وزیر ممکن است یک جلسه‌ای ترتیب بدهید و قضاوت بکنید اگر من ناحق می‌گویم صحیح نیست از لحاظ سیاست شما دولت و غیره بگویید که نه، به ایشان همین‌طور صحیح نیست به ایشان بگویید.» ایشان در جواب گفت، «آقا آن عکسی که آنجا می‌بینی نخست‌وزیر ایشان هستند من Chef de Cabinet هستم.»

س- عکس عکس شاه بود، بله؟

ج- شاه بود، بله. «شما بایستی بروید مسائل‌تان را با ایشان مطرح بکنید این مسائل را.» من گفتم، «آقا با قول شما آمدیم اینجا و این مسئولیت را قبول کردیم.» و اینها هم مسائلی نبود که برود انسان نسبت به همکارش گرفتاری‌هایی ایجاد بکند و به‌خصوص که ایشان هم یک مسائلی و یک گرفتاری‌های دیگری داشت و ناراحت می‌شد اصلاً تمام مسائل به هم می‌خورد. بنابراین من به این نتیجه رسیدم که صلاح من این است که من هر چه زودتر خودم را از آن جا خلاص بکنم.

به‌عنوان مثال دو تا مثال را در اینجا می‌زنم تا بدانید جو آنجا از چه قراری بود. ما یک برنامه‌ای داشتیم کمک به روستاها، این هفتصد میلیون تومان در قانون برنامه پول کنار گذاشته بودند برای این کار در طی پنج سال و این با مشارکت روستاها بنا بود برایشان آب آورد؛ برق آورد؛ مدرسه درست کرد؛ جاده درست کرد از این قبیل مسائل با کمک روستاها آنها یک سومش را بدهند یا نصفش را بدهند کار به صورت کار و غیره یا به صورت نقدی و دولت هم بقیه‌اش را بدهد و به صورت دسته‌جمعی کمک طرفین این کارها عملی بشود. و ما هم منتهای فشار خودمان را گذاشته بودیم مثلاً سال قبلش که در حدود ده پانزده میلیون تومان جمع شده بود آن سال ما فشار آوردیم در حدود سی‌وپنج میلیون تومان از روستاها ما پول جمع کردیم. بودجه من هم در آن سال هفتاد میلیون تومان بودجه بود که سی‌وپنج میلیون تومان آنها بدهند دو سوم، ما هم هفتاد میلیون تومان و این هم طرح‌هایی بود که همه این طرح‌ها آماده که در اینجا برق خواهد بود آنجا، نمی‌دانم، دبستان خواهد بود آنجا چه، یا جاده و غیره و آب یا حمام، هرچه.

این را سازمان برنامه، در صورتی‌که این را هم قبلاً بایستی بگویم، یک ماده دیگری وجود داشت در قانون برنامه که می‌شد تمام مواد دیگر را تغییر و تبدیل داد پایین و بالا برد به استثنای آن مبالغی که تخصیص داده شده است به روستاها، آن را نمی‌شد دستش زد. چون مردم یعنی این نمایندگان علاقه‌مند به این بودند به روستاها از آنجا رأی می‌آوردند می‌خواستند کارهایی انجام بشود آن هم از آن لحاظ این علاقه را داشتند.

ولی از نقطه‌نظر ما از نقطه‌نظر یک مسئله اجتماعی بود Social Justice عدالت اجتماعی و افرادی که در آنجا زندگی می‌کردند، شرایط روستاها، بهبود وضع روستاها، این مسائل مطرح بود. و از طرف دیگر هم این را می‌بایستی گفته باشم موقعی که من به وزارت آبادانی و مسکن رفتم در آنجا نخست‌وزیر امیرعباس هویدا به من گفتند، «شما هیچ‌گونه دخالتی را در اینجا نمی‌پذیرید و من هم دخالتی نخواهم کرد نسبت به کارهایی که شما می‌کنید درباره انتخاب همکاران خودتان و غیره.» ولی یک خواهشی دارم و آن هم یک مسئولیت فامیلی به یک فرد که آقای مهندس بدیع هستند ایشان شخص مفیدی هستند و غیره ما هم آشنایی فامیلی داریم اگر خواستید این را از آنجا بردارید که ایشان معاون پارلمانی این وزارت‌خانه هستند در این صورت شما به من قبلاً اطلاع بدهید و من ترتیب انتقالش را می‌دهم به یک جای دیگر.» ما هم همان‌طور رفتار کردیم رفتیم دیدیم که این آقا واقعاً یک فردی‌ست خیلی محترم وارد کار خودش است خیلی هم مؤثر است در مجلس شورا در سنا می‌شناسند به حرفش گوش می‌کنند بنابراین دلیلی ندارد عوض کردن ایشان در صورتی‌که دیگران را هم من عوض کردم یکی را جابه‌جا دو تای دیگر را بیرون کردم و این آقا ماندند. حالا این موضوع برمی‌خورد به این مسئله توسعه روستاها.

ما هر چه سعی کردیم این پولی که به ما کنار گذاشتند بگیریم و دنبال این طرح‌ها برویم بیش از شاید از این هفتاد میلیون تومان بیش از پانزده تا بیست میلیون تومان در اختیار ما نگذاشتند. بنابراین ما در وضعی قرار داشتیم که رفته بودیم از این روستاهای فقیر این پول‌ها را جمع‌آوری کرده بودیم و دولت در مقابلش قولی که داده بود نمی‌توانست عمل بکند و آخر سال هم بود دولت هم بودجه جدید خودش را برده به مجلس، و ایشان هم آقای بدیع می‌بایستی در آنجا حضور داشته باشد و اوضاع را اگر خواستند از او تشریح بکند.

وکلا حملات شدید را شروع می‌کنند برعلیه وزارت آبادانی و مسکن این کارها را انجام نداده در روستاها. ایشان هم می‌گویند، «آقا این طرح‌های ما این کوشش ما برای جمع‌آوری پول این هم سازمان برنامه به ما نداده.» این موضوع برمی‌گردد موضوع پای سازمان برنامه و هیئت دولت و غیره و اینها که این‌ها کار خودشان را انجام ندادند. این را به فاصله نیم ساعت به اطلاع نخست‌وزیر می‌رسانند و نخست‌وزیر بلافاصله مرا می‌خواهد من هم از جریان اطلاع نداشتم می‌روم به سازمان برنامه ایشان بودند و بعد دیدم که معاون سازمان برنامه که معاون بودجه بود ایشان و آقای بدیع هم از مجلس آوردند آنجا و مهندس اصفیاء هم که وزیر مشاور شده بود از یک جلسه‌ای آمدند با آقای نخست‌وزیر بیرون و در یک اتاق دیگری شروع کردیم به صحبت کردن، نخست‌وزیر جریان را شروع کرد پرسیدن که چه شده در مجلس.

مهندس بدیع اوضاع را گفت که آقا جریان این طور بود. ایشان خیلی نارحت شد و شروع کرد به پرخاش کردن که آقا شما رفتید آنجا برعلیه دولت دارید صحبت می‌کنید و دولت را تضعیف دارید می‌کنید و غیره، و کار به‌جایی رسید این پرخاش ایشان دستور دادند که، «آقای بدیع شما دیگر بروید خانه‌تان، بروید خانه‌تان بنیشینید.» و دستورش را داد که وزیر آبادانی خودش برود از موقعیت دولت در اینجا دفاع بکند. و پا شد بعد از دادن دستورات از دفتر خارج بشود و برود اتاق کنفرانس دیگر در این موقع من جلویش را گرفتم، «آقای نخست‌وزیر شما حرف‌های‌تان را زدید به حرف‌های ما هم گوش کنید.» من وقتی که دیدم که ایشان همان‌طور ایستاده و می‌گوید که، «خیلی خوب، حرف‌هایی که داری بزن.» به او گفتم، «آقا نمی‌شود من نشسته شما سرپا، شما هم بفرمایید بنشینید و آقایان هم بنشینند و پنج دقیقه بیشتر وقت‌تان را نمی‌گیرم.» بعد من جریان را تشریح کردم که خودتان اطلاع دارید و وارد جریان بودید این بوده و ایشان هم حرف‌هایی که زدند اگر من بودم مقدار بیشتری نسبت به این مسائل می‌گفتم که ایشان وارد نبودند و با این شرایط که می‌بینم کسی که بایستی به خانه‌اش برود نبایستی ایشان باشد بلکه من بایستی بروم به خانه‌ام. بنابراین تحت این شرایط من خانه می‌روم و ایشان هم هر تصمیمی که دارید با ایشان رفتار بکنید. بعد ایشان شروع کرد از در دیگر آمدن و تهدید کردن و بالاخره طوری شد که باز قرار شد که آقای بدیع رفتند و ما هم حرف خودمان را پس نگرفتیم. منظورم این بود که مقداری جو را نشان می‌داد و توجه به اولویت‌ها درحالی‌که ما فرضاً در تهران داشتیم یک همان وزارت آبادانی و مسکن فرض کنید دستگاه‌های بهجت‌آباد را درست می‌کرد ساختمان‌های بهجت‌آباد را درست می‌کرد، در صورتی‌که اگر آنجا را دولت درست نمی‌کرد با پول دولت بخش خصوصی می‌توانست آنجا را درست بکند و به دیگران بفروشد. این هم باز جو را نشان دادن که توجه به افراد کم درآمد کمتر می‌شد در آن موقع.

این فعالیت که قبلاً عرض شد این مربوط می‌شد به روستاها ولی این یکی باز به‌عنوان یک مثال نشانه‌ای در جنوب تهران، روزی برای بازدید کار من نبود من شهردار نبودم ولی مع‌هذا مسئول آبادانی و مسکن بودم رفتم ببینم وضع چه هست، گاه‌گاهی در جوانی ایامی که به دانشگاه می‌رفتم آنجاها را دیده بودم.

و وضع غیرقابل باور کردن، مردم انباشته شده روی هم، جوان‌ها تو کوچه ناراحت، آب کثیف، چیزها را در جوی‌ها دارند هنوز مثل قدیم می‌شویند و غیره و فلان.

س- کدام منطقه بود این منطقه آقای یگانه؟

ج- منطقه نرسیده به گودها.

س- بله، بله.

ج- گودهای جنوب شهر.

س- نزدیکی‌های جاده حضرت‌ عبدالعظیم بود؟

ج- بله، بله آنجاها بود. من روزی آقای بهنیا را با خودم بردم که ایشان سابقاً وزیر راه بودند و حالا در آن موقعی که من آنجا بودم رئیس بانک رهنی بودند، که با هم برویم، آدم خیلی معقول و علاقه‌مند به این مسائل بود، که رفتیم وقتی که دیدیم ایشان هم خیلی نارحت، گفتیم، «آقا ما بایستی حداقل یکی دو تا پروژه انجام بدهیم نشان بدهیم که می‌شود کرد با مبالغ کم.» بانک رهنی در آنجا یک مقدار گودی داشت، گفتیم، «آقا اینجا را می‌خواهید چکار کنید؟» هفتادهزار متر، گفت، همان‌طور مانده. گفتیم، «خیلی خوب با مقداری پول کم می‌شود اینجا را تبدیل به باغی کرد و چند تا نمی‌دانم، استخری درست کرد و یک مهدکودکی یک ساختمان کوچکی درست کرد مهدکودک و غیره و فلان و از این جور چیزها بیشتر هم بیش از چهارپنج میلیون تومان چیز نخواهد کرد، در صورتی‌که می‌تواند در حدود پنجاه‌هزار نفر اینجا جا بدهد و مردم از آن استفاده بکنند درخت بکاریم و غیره و فلان.» گفت، «آره ولی من پول ساختن اینجا را ندارم.» گفتم، «نه پولش را تو نده تو زمینش را بده.» آن بالا هم زمینی داشتند بالای گودها در حدود بیست سی هزار متر، «اینجا را می‌خواهید چه کار کنید؟» «همین‌طور مانده برنامه‌ای هم نداریم.» گفتیم، «آقا اینجا هم می‌آییم آپارتمان درست می‌کنیم. افرادی هستند در اینجا بقال و نمی‌دانم، معلم مدرسه و غیره و فلان و اینها، آپارتمان‌های بیش از بیست‌سی‌هزار تومان نشود که اینها بتوانند بپردازند.» گفت، «آره می‌شود درستش کردش دو اتاقه سه اتاقه، یک اتاقه.»

ما در آنجا برنامه‌هایمان را ریختیم و من رفتم از وزارت دارایی پیش جمشید آموزگار این برنامه را به او گفتم و کمک خواستم. گفت، «شما وضع بودجه را می‌دانید و من از کجا پول بیاورم؟» گفتم، «می‌دانم من می‌خواهم از منافع بانک رهنی بردارم. آنجا چهار پنج میلیون تومان خرجش خواهد شد.» گفت که، «منافع بانک رهنی بایستی برود جزء بودجه بیست میلیون تومان گذاشتیم اگر از آن برود من جایش را چطور پر کنم؟» گفتم، «آقا این را هم می‌دانم. اگر ما از بیست میلیون تومان اضافه آوردیم آن وقت چی؟» گفت، «آن مال شما.» گفتم، «بیست و دو میلیون و پانصدهزار تومان است. شما بیست میلیونش را بردارید ما دو میلیون و پانصد هزار تومان را برمی‌داریم امسال و نمی‌توانیم هم خرج بکنیم سال آینده هم همین‌طور برداشتیم دیگر.» گفت، «آره من صددرصد پشتییبان.» بنابراین وزیر دارایی پشتیبانی کرد و راجع به آن ساختمان‌ها هم قرارش را گذاشتم با خود بهنیا که آقا شما به مردم قرض می‌دهید بروند ساختمان بکنند حالا خودتان اول بریزید اینجا این آپارتمان‌ها را درست بکنید، بعداً به مردم بفروشید عین همان کار است. پول شما که از بین نخواهد رفت. ایشان هم قبول کردند و رفتیم دنبال ایجاد ساختمان‌هایی در حدود هفتصد هشتصد تا آپارتمان.

بعد رفتم پیش هویدا جریان را به هویدا گفتم که، «آقا شما که نشستید همه ما بالای شهر نمی‌دانید پایین شهر چه هست؟ فکر هم می‌کنید که ایران جزء ممالک پیشرفته شده و اعلام هم می‌کنید. بیایید برویم پایین شهر ببینید چه هست و این طرح هم ما تهیه کردیم به‌عنوان نمونه که از فردا شهرداری دیگران هم بروند این فعالیت‌ها را انجام بدهد، توجه می‌کنید؟ ایشان گفتند «نه من وقت ندارم و غیره و فلان و شما خودتان بروید و نمی‌دانم، کلنگ را بزنید.» گفتیم، «ما در عمرمان کلنگ نزدیم و حالا هم نخواهیم زد. اهل تشریفات هم نیستیم. اگر هم خواستیم بفرستیم ما یک مدیر کلی را برای انجام این کار می‌فرستیم. ولی این سمبلی است که مردم بدانند دولت به طبقات کم درآمد هم توجه دارد و بعد خودتان با چشم خودتان ببینید و من می‌خواهم از این استفاده بکنم برای آینده که پشتیبانی را بکنید از این قبیل طرح‌ها.» با زور ایشان را بردیم پایین شهر خودش پشت رل ماشینش نشست و رفتیم آنجا یک مرتبه در حدود بیست سی هزار و نفر مردم دور این را گرفتند و قیافه‌ها همان قیافه‌های انقلابی جوان‌های فلان قدری ناراحتی وجود داشت در آن موقع که مبادا صدمه جانی به ایشان زده بشود.

س- کسی هم آقا شعاری چیزی علیه ایشان داد در آن روز؟

ج- البته در آنجا مقداری از اهل محله و اینها آمدند جلو و ناراحتی‌های خودشان را این که توجه نمی‌شود این مسائل را مطرح کردند با ایشان،

س- بله.

ج- ایشان هم خیلی قیافه حق به جانب، «آره من اینن دستورات را دادم و الساعه هم می‌خواهم از وزیر آبادانی و مسکن به من قول بدهید تا چه موقعی این تمام خواهد شد من می‌خواهم تا سال دیگر همین موقع بیایم اینجا را

س- افتتاح بکنم.

ج- افتتاح بکنم.» ما هم در همان موقع قول دادیم که بله سال دیگر بعد از اینکه با همکارانم صحبت کردم و گفتیم بله عملی است و شما هم بیایید. این خیلی به‌طورکلی تمام برنامه‌هایی که وجود داشت تشریح داده شد و مردم هم دیدند و این تا حدی نشان‌دهنده این بود که بله این آقا آمده و به‌عنوان رئیس دولت یک توجهی هم می‌شود. و طوری شد که ملکه و شاه خودشان علاقه‌مند شدند به این طرح و موقع افتتاح خودشان رفتند، آن موقع دیگر من وزیر آبادانی و مسکن نبودم استعفا داده بودم.

این جو وجود داشت و سازگار با این نبود با من که گرفتاری‌های دیگر خیلی زیاد و من مجبور شدم استعفای خودم را چند بار بدهم و قبول نکردند تا اینکه هویدا گفت که، «آقا شما برای این که آبروی دولت نرود می‌گویید که نارحت هستید و غیره یک تصدیق دکتری اینهایی بیاورید و من ببرم پیش شاه اجازه بگیرم.» خلاصه این را ما هم گرفتیم از تصدیق شاه و بردیم و غیره و اینها و بردند و منتها عوض اینکه، در این موقع هم آره یک ماه قبل از این برای این که زمینه‌سازی بکنند که من می‌خواستم بروم و بگویند که یگانه چون گرفتاری‌هایی در اینجا داشته و موفق نبوده و غیره، در صورتی که تمام کارهای‌مان را کرده بودیم با مبارزاتی که کرده بودیم موفق بودیم صددرصد.

هفت هشت ده نفر را فرستادند که تمام وزارت‌خانه‌ها را بروند یک به یک بررسی بکنند و نظر بدهند چه کارهایی بایستی انجام بشود و خلاصه ارزشیابی بود گروه ارزشیابی.

اینها از وزارت آبادانی و مسکن شروع کردند. بعداً بنا بود بروند آب و برق و غیره و فلان. این گروه ارزشیابی که کارشان را شروع کردند در وزارت آبادانی و مسکن، بیشتر ارزشیابی کارهایی کرده بودند که قبل از من در آنجا وجود داشته و روز اول هم من به اینها گفتم که ما می‌دانیم این دستگاه مریض است ولی شما که آمدید می‌گویید که ما می‌خواهیم عکس‌برداری بکنیم از اینجا این صحیح نیست. شما بایستی در اینجا مثل هر دکتری ببینید این بیمار که درجه تبش ۳۹ است مثلاً دیروز ۳۸ بوده حالا شده ۳۹؟ یا ۴۰ بوده که امروز شده ۳۹. اگر ۴۰ بوده امروز ۳۹ شده خواهیم گفت بله این در حال بهبود است. ولی اگر ۳۸ بوده درجه تبش ۳۹ شده در آن صورت وضعش دارد بد می‌شود و مسئولیتش به گردن ماست.

این آقایان نتوانسته بودند این کار را انجام بدهند رفته بودند دنبال مسائلی که من روی تمام اینها کار کرده بودم. مثلاً افرادی را آورده بودند گذاشته بودند آنجا که مثلاً این شخص مسئول امور اجتماعی است و این دارد چه تهیه می‌کند؟ فرض کنید استانداردهای ساختمانی تهیه می‌کند، از این قبیل کارها. یا فرضاً آمده بودند دیده بودند برنامه مسکن وجود ندارد در صورتی که برنامه مسکن را داده بودیم همان آقای بهنیا در دستگاهش برنامه مسکن ۲۰ ساله تهیه کرده بود. گزارش‌هایی از این قبیل تهیه کرده بودند که صحیح نبوده و قبل از اینکه حتی این را ببرند پیش نخست‌وزیر پیش شاه حتی به وزیر مسئول هم نشان نداده بودند که این چه هست؟ آیا این مسائل ارزشیابی درست است یا نه؟ وقتی که این‌طور شد این را برده بودند پیش شاه و در تلویزیون نشان دادند و من دیدم دارند این حرف‌ها را می‌زنند که بله چه اتفاقاتی افتاده. همان موقع قلب من گرفت و منتقل شدم به یک بیمارستانی و از همان بیمارستان هم آخرین استعفانامه خودم را نوشتم.

دو تا استعفانامه قبلاً داده بودم که این یک استعفانامه هشت صفحه‌ای بود درباره تظاهر دولت صحنه‌سازی‌های دولت اینکه ظاهر ما یک انقلاب سفید داریم ولی عملاً توجهی به حال این افراد نمی‌شود و غیره و اینها. این البته از این چند نسخه‌ای بیش نبود و سعی کردیم که در شهر publicity به آن داده نشود و فقط یک نسخه‌اش به‌دست نخست‌وزیر برسد، یک نسخه‌اش هم به‌دست شاه، یک نسخه‌اش هم من داشته باشم.

س- این را خطاب به کی می‌نوشتید آقا، استعفا را؟

ج- این استعفای من خطاب به نخست‌وزیر بود برای اینکه ایشان رئیس دولت بود و نسخه‌ای از آن برای اطلاع شاه از طریق رئیس دفتر مخصوص به اطلاع شاه برسد. و شاه هم این را خوانده بود و بعد علم مرا خواست که توضیحات بیشتری بدهم و بعد هم دلداری دادن و غیره و اینها.

بعد گفتند که نه به هیچ‌وجه اینها به شما مربوط نبوده و شاه هم می‌دادند این هست و خیلی هم علاقه‌مند است شما به نحوی از انحاء خدمتتان را انجام بدهید. این حکایت ما بود در آن موقع که بعد من که تصمیم گرفتم در آن موقع از دولت بیایم بیرون و دنبال کار خصوصی بروم.

س- بالاخره استعفای شما پذیرفته شد؟

ج- بله استعفای من پذیرفته شد.

س- این چه سالی بود آقا؟

ج- این سال ۱۹۶۹ بود.

س- تا ۶۹ که شما در وزارت اقتصاد بودید.

ج- نه، نه، یک سال بعد ۱۹۷۰.

س- پس شما مدت وزارت‌تان فقط یک سال بود؟

ج- یک سال بود قدری شاید هم کمتر از یک سال.

س- بله.

ج- و بعد ظاهراً گفتند، «شما فعلاً مشاور باشید در نخست‌وزیری. ولی من پایم را دیگر به نخست‌وزیری هم نگذاشتم و بعد تصمیم گرفتم که بروم دنبال کار پدری و اجدادی وارد بخش خصوصی بشویم و دنبال کار و فعالیت تولیدی و یک طرح کوچکی تهیه کردیم از وزارت‌خانه وزارت اقتصاد من اجازه‌اش را گرفتم، این هم عبارت از این بود طرح extrusion آلومینیوم بود که از آن در و پنجره و غیره و اینها بشود ساخت.

این را شروع ردیم و در آن موقع من شنیدم که ممکن است امکاناتی باشد چون بیشتر در دستگاه‌های بین‌المللی کار کرده بودم آمدم چون علاقمند بودم که باز برگردم به دستگاه‌های بین‌المللی و از آن محیط که گرفتاری‌ها که وجود داشت خارج بشوم. ما در بانک بین‌الملل یک موقعیت علی‌البدل داشتیم در هیئت مدیره، جهانشاهی که بعداً رئیس بانک مرکزی بود این مقام را داشت ایشان را خواسته بودند بیاید و رئیس بانک مرکزی بشود این پست خالی می‌شد و با سوابقی هم که من داشتم به‌نظر می‌رسید که به این کار بخورد. بلافاصله قبول کردند و چون این شخص نماینده گروه تمام کشورهای خاورمیانه می‌شد، بعد یک مقدماتی لازم داشت چون می‌بایستی انجام بشود و به‌وسیله نماینده پاکستان که executive director بود ایشان می‌بایستی این اقدام را بکنند این شخص منصوب بشود. هفت‌هشت کاندید دیگر هم در آنجا وجود داشتند ولی موضوع که در وزارت دارایی و پیش شاه رفته بود شاه در میان این کاندیدها مرا انتخاب کرده بود.

بعد یک سال من در هیئت مدیره بانک بین‌الملل بودم در آنجا مسائلی داشتیم راجع به طرح‌هایی که فرضاً عراقی‌ها داشتند جلوی آب‌های ما را، از آب‌های ما استفاده بکنند، سد درست می‌کردند که حقی ایجاد می‌شد چه مسائلی با آنها داشتیم و غیره. ولی یک چیزی که در فکر من وجود داشت وقتی که وارد آن دستگاه شدم ایران رل درجه دوم را بازی می‌کرد در طی این بیست‌وپنج سالی که ایران عضو آنجا شده بود عضـو دستگاه‌های مالی بین‌المـللی صــندوق مخصــــوص  I.M.F.

International Monetary Fund و یا World Bank ایران در گروه خاورمیانه پست علی‌البدل را داشت و می‌بایستی دنباله‌روی بکند از پاکستان و کشورهای عربی. درصورتی‌که موقعیت ایران خیلی عوض شده بود در آن سال‌ها و مسئولین امور هم در آن موقع آن جسارتش را نداشتند که پایشان را بگذارند جلو و بروند و ببینند که چطور می‌شود وضع ایران را بهبود داد و ایران leadershipی گروه را رهبری گروهی را در آنجا بگیرد.

ما چون وضعمان طوری شده بود که دیگر در بانک بین‌الملل استفاده نمی‌کردیم از منابعش ولی علاقه‌مان بیشتر به صندوق بین‌المللی پول بود، صندوق بین‌المللی پول یک دستگاهی است که سیاست تنظیم می‌کند و آنها را اجرا می‌کند. بانک بین‌المللی یک بانکی است مانند بانک توسعه، بانک توسعه صنعتی که ما در ایران داشتیم که به طرح‌ها رسیدگی می‌کند به آنها پول می‌دهد. ما می‌خواستیم، علاقمند بودیم به اینکه در سیاست‌های جهانی involve بشویم. علاقه‌مند به این بودیم که در آنجا مشورت بشود یا ما نظرهای خودمان را بدهیم، تصمیماتی که گرفته می‌شود برعلیه ما نباشد. این بود از روز اول من رفتم دنبال این مسئله که بتوانیم گروهی به‌وجود بیاوریم، این تازه خودش یک حکایت زیادی دارد از رویش می‌گذرم آخرش این بود که ما توانستیم یک گروه جدیدی درست بکنیم که آن هم چه شده چینی‌ها چطور رفتند و نمی‌دانم گروه بندانگ وجود داشت آنها چطور داشتند از بین می‌رفتند و ما گروه جدید را به‌وجود آوردیم و leadershipی آن گروه با ایران و الجزیره شد که در آنجا البته تنها کسی که کمک کرد از این لحاظ جهانگیر آموزگار بود که سفیر اقتصادی ایران بود در واشنگتن. درحالی‌که آن افرادی که در ایران بودند در بانک مرکزی، در سازمان برنامه همه فکر می‌کردند که این یک جاه‌طلبی است از طرف یگانه و هیچ‌وقت ایران نمی‌تواند چنین رهبری را داشته باشد بگیرد و کشورهای دیگر قبولش بکنند.

وقتی که ما موفق شدیم و یک گروه دیگری که به leadershipی اسپانیو فیلیپین داشتند با ما مبارزه می‌کردند و آنها را از میدان به در بردیم این واقعاً برای همه تعجب‌آور شد که از آن موقع تا به حال حالا تلفنی هم که شد از همان صندوق بین‌المللی پول بود از این آقایانی که نماینده رژیم جدید هستند.

بنابراین ما در تنظیم سیاست‌ها خیلی بعد از آن در آن دستگاه مؤثر بودیم و من یک سال بود که در آنجا بودم و کشورهایی که به من رأی داده بودند الجزیره و مراکش و تونس و از کشورهای آفریقایی غنا بود، از اروپا یونان بود، از خاورمیانه افغانستان و عمان و عدن یمن در صورتی‌که ما در جنگ بودیم در آن موقع.

س- بله جنگ ظفار.

ج- جنگ ظفار، ولی آنها رأی داده بودند که ایران باشد نمایندگی آنها را هم داشته باشد این خودش یک حکایتی دارد چطور شد. و یک سال بود که من در IMF بودم همان نخست‌وزیر وقت باز امیرعباس هویدا یک دفعه دیدیم که به منزل من تلفن کرده، می‌گوید، «آقا ما شما را در ایران احتیاج داریم.» ما هم گفتیم، «آقا، ما تازه آمدیم اینجا دو سال پیش و چون هم با آن جریاناتی هم که خودتان می‌دانید در ایران اتفاق افتاد و گزارشاتی که خودتان به شاه تقدیم کردید دیگر ما را برای چه می‌خواهید؟» «نه، این دفعه می‌خواهیم که شما بیایید رئیس بانک مرکزی بشوید.» خلاصه اصرار که مسئولیت بانک مرکزی را بنده قبول بکنم چون بانک مرکزی یک دستگاه صالحی بود من هم علاقه‌ام خدمت به مملکت خودم، ولی درست از اوضاع و احوال اطلاع نداشتم که باز چه است. وقتی که رفتم دیدم نه اینها آماده هستند که تا حدی استقلال عمل بدهند و غیره و اینها که ما بتوانیم کار خودمان را انجام بدهیم بدون دخالت ناروای زیاد من قبول کردم.

بنابراین می‌بایستی بروم از تمام کشورهایی که مرا انتخاب کرده بودند چون همان اندازه که نماینده ایران بودم نماینده الجزیره هم بودم نماینده مراکش هم بودم به همه اینها تعلق داشتم،

س- بله.

ج- از آنها تقاضای یعنی استعفا دادم به همه اینها اجازه گرفتم که اگر قبول بکنند و آنها هم قبول کردند و بعد از من جهانگیر آموزگار را معرفی کردیم ایشان این پست را معرفی شدند و دیگران به ایشان رأی دادند و ایشان پست را گرفتند. که من برگشتم در بانک مرکزی بودم مدت تقریباً در حدود سه سال و خرده‌ای.

س- یعنی از چه سالی آقا؟

ج- عرض کنم از سال هزار و نهصد و، چون ۱۹۷۳ تا در حدود ۱۹۷۶ بود که من از آنجا استعفا دادم.

س- بله.

ج- ۱۹۷۶. و این دوره‌ای بود که کشور ایران درآمدش از نفت خیلی بالا رفت و صاحب آلاف و الوف شدیم و گرفتاری‌های بعدی که پیش آمد. در اوایل مسئله‌ای که در آنجا وجود داشت موضوع این بود که این سیستم بانکی که وجود دارد به‌وجود آمده و در حال توسعه است دستگاهی باشد که فردا گرفتاری ایجاد نکند. پول‌هایی که می‌آید به‌عنوان سپرده اینجا بعداً به دیگران داده می‌شود در جاهایی از آن مصرف بشود، از اینها استفاده بشود که به پیشرفت مملکت کمک بکند و پول‌ها از بین نرود. خلاصه مسئله نظارت بانک‌ها مسئله مهمی بود.

دوم مسئله اعتبارات بود در کشور که به چه مقدار اعتبارات توسعه پیدا کند مسئله تورم بود که به تورم مربوط می‌شد. مسئله استفاده دستگاه‌های به‌خصوص از اعتبارات بانک مرکزی بود. بانک مرکزی به‌طورکلی می‌شود گفت یکی از سه دستگاه اصلی اقتصادی کشور است. یکی وزارت دارایی و امور اقتصادی باشد، یکی سازمان برنامه، یکی بانک مرکزی است، یکی از سه تا رکن اصلی و چون استقلال عمل زیادی هم بانک مرکزی داشت بنابراین مسئولیتش خیلی‌خیلی مهم بود و می‌توانست کارهای خودش را از روی اصول انجام بدهد.

بنابراین مسئله اعتبارات و تورم مسله نظم و نظام سیستم آن سیستم بانکی و مسئله استفاده از اعتبارات اینها از جمله مسائل مهمی بود که همه توجه‌شان به این مسائل بود و به همه دستگاه‌ها مربوط می‌شد و گرفتاری ایجاد می‌کرد با دستگاه‌های دیگر.

در همان دوره بود که ما توانستیم موجودی‌های ارزی ما که بیش از یکی دو میلیارد دلار نبود به حدود ده میلیارد دلار در همان موقع توانستیم برسانیم. درصورتی‌که وزارت دارایی از طرف دیگر هرچه که به دست‌شان می‌رسید دنبال خرج کردن و اینها بودند و مرتب به کشورهای دیگر کمک‌هایی انجام می‌دادند، حالا آن خودش یک حکایت مفصلی دارد، مثلاً پاکستان چه مقدار پول‌هایی گرفت به چه عناوین، یا مصر و غیره. در صورتی‌که ما برای ترکیه مثلاً یک میلیارد و ششصد میلیون دلار آقای انصاری رفته بود قول داده بود که به اینها کمک بشود. و همین‌طور اندونزی باشد یا کشورهای دیگر مکزیک و برزیل و غیره و فلان اینها تعدادی‌شان وضعشان از ما بهتر بود اینها.

ولی بانک مرکزی به صورت یک بانک عمل کرد به جاهایی، سعی کرد البته این ارزها را جمع‌آوری بکند برای آینده این مملکت، ثانیاً از پول‌ها به صورت صحیح استفاده بشود و مبارزه بشود با فساد و در اعتبارات جانب احتیاط رعایت بشود. از مسائلی که مثلاً به‌عنوان باز مثال می‌گویم در آنجا پیش آمد خیلی جالب است. یک روزی رئیس اعتبارات آمد پیش من که آقا این یک تقاضایی است از طرف ساواک که این اعتباری داده شده به کفش ملی به مبلغ ۶۰ میلیون تومان که این‌ها کفش صادر کنند به عربستان سعودی و این اعتبار به مدت یک سال بوده حالا می‌خواهند سه سال دیگر تمدید بشود چهارسال. البته بانک مرکزی نمی‌تواند به افراد اعتبار بدهد می‌توانست این پول را در اختیار یک بانک ایکس بگذارد و آن بانک این را وام بدهد با بهره چهار درصد و خیلی ارزان در صورتی‌که بهره بازرگانی فرض کنید چهارده پانزده درصد بود یا بهره توسعه صنعتی هفت هشت درصد بود. مسئله‌ای که پیش من، تازه هم رفته بودم، پیش می‌آمد عبارت از این بود که آقا شما در اینجا با ساواک چه ارتباطی دارید؟ به ایشان چه مربوط است؟

س- بله من می‌خواستم همین را از شما سؤال کنم.

ج- رئیس اعتبارات گفت که، «آقا چون مسئله به خلیج‌فارس مربوط می‌شود و اینها علاقمند به امور خلیج‌فارس هستند از این لحاظ هست که علاقه‌مند هستند.» خیلی خوب. دوم، نحوه معامله چه است؟ آیا این شخص اجناسش را صادر کرده یا نه؟ یا چه وقت صادر خواهد کرد؟. «نه هنوز صادر نکرده و معلوم هم نیست چه وقت صادر بکند.» قراردادش چه است؟ چه موقعی بایستی صادر بکنند؟ «آقا، قرارداد نبسته.» خوب پس قرارداد نبسته شما آمدید؟ «چه وقت قرارداد خواهد بست؟» جوابش این بود که، «بله هنوز در مناقصه شرکت نکرده که معلوم بشود برنده است یا بازنده؟» پس معلوم نیست برنده است یا بازنده چطور این ۶۰ میلیون تومان را در اختیار این شخص گذاشتید؟ و چطور ساواک آمده این پول را گرفته داده به این شخص؟ «بله، دادند.»

خوب جواب من عبارت از این بود که این در این صورت کلاهبرداری شده آمدند حقایق را تحریف کردند و آمدند با تحریف حقایق این کلاه را به سر بانک مرکزی گذاشتند یا برداشتند، هر چه هست، و بایستی جلوی این ایستاد اگر ما اینطور رفتار بکنیم مگر، البته این را هم پرسیدم، مقررات شما برای چیز بازرگانی چه است؟ برای صادرات چه است برای سایر کفش‌ها اگر شخص دیگری بخواهد؟ گفتند، «اینها چون چیزهایی هست که مصرف شدنی یک سال.» خوب، در این مورد چرا بایستی چهار سالش بکنیم؟ خلاصه جوابی نداشتند برای این سؤالات و بعد بلافاصله من جریان را می‌بایستی به شاه گزارش بکنم برای اینکه این مسئله به جاهایی مربوط می‌شد که فردا گرفتاری‌هایی داشت.

شاه هم بایستی بگویم در تمام مواردی‌که ایشان منطق می‌شنیدند یا صحیح بودن کاری را پشتیبانی می‌کردند به کرات این اتفاق افتاده حالا چند تا مثال می‌زنم در آن موقع که حساس بود خیلی هم. من گفتم که بروید پس گزارشی عوض بکنید و بیایید که بله این شخص این کارهای ناصحیح را کرده و برخلاف حقایق و این پول را گرفته و ایشان می‌بایستی بیاید این پول‌ها را تحویل بدهد و اگر نتواند صادرات هم بکند بنابراین بایستی جریمه‌اش را هم پرداخت بکند. ولی با این فشاری که ما گذاشتیم البته مدیر این کارخانه که همدرس من همکلاسی من در دانشکده حقوق بود خودش آمد در روزهای اول می‌گفت، «پوست هندوانه زیرپایت گذاشتند و به زمین خواهی خورد و فلان و اینها، این کارهایی که می‌کنی خواهی دید چه می‌شود.» بعد دید که نه ساواک هم جوابش را ما دادیم اینطور هست و گویا گزارش هم داده بودند شاه هم گفته بود که مطابق مقررات رفتار بشود و این شخص آمد و آخرش که بله این‌طور شده پس به من کمک بکنید برای فعالیت توسعه کارهایم این پول را می‌خواستم. خوب جوابش این بود که، ها، یک مسئله دیگری هم که من در همان جا به همکارانم گفتم عبارت از آن بود که «آقا شما این را در نظر بگیرید با شصت میلیون تومان چند تا کفش می‌شود خرید؟» گفتند، «در حدود یک میلیون.»