روایتکننده: آقای محمد یگانه
تاریخ مصاحبه: ۳۰ آوریل ۱۹۸۵
محل مصاحبه: نیویورک، ایالت نیویورک
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۴
بله گفتند که یک میلیون میشود کفش خرید. من به ایشان گفتم، «در صورتیکه عربستان سعودی سیهزار سرباز دارد میخواهد با یک میلیون کفش چه کار بکند؟» میگفتند، «این را برای ارتش میخواهند عربستان سعودی برای ارتشش میخواهد.» این یک میلیون کفش احتیاج نخواهد داشت. بهعلاوه عربستان سعودی ممکن است برود از ماه هم که شده کفش بخرد بیاورد ولی کفش عجم در پای سربازان خودش نبیند. از نقطهنظر حقایق هم این آقایانی که در بانک مرکزی نشسته بودند نمیبایستی اینها را قبول بکنند. در هر حال به این ترتیب مثلاً توانستیم این را درستش بکنیم این کار ناصحیحی که انجام شده بود و آن شخص آمد به عوض چهارده درصدی که بهره میداد در مقابلش مجبور شد بهره عادی دوازده درصد را بدهد به اضافه
س- به جای چهار درصد.
ج- به عوض چهار درصد یعنی بهصورت جریمه با جرائم خودشان میبایستی بیاید بدهد.
س- بله.
ج- مجبورش کردیم جرائمش را داد و بعد رفت کارهای خودش را از طریق صحیح و درست برای توسعه کارخانهاش داد.
س- شما هیچوقت متوجه شدید که ساواک چه نقشی داشته در این رابطه با کفش ملی؟
ج- اینها روابطشان ساواک با تعدادی افراد روابط نزدیک داشته، روابط خصوصی در سطح مدیران این دستگاهها با مدیران ساواک و اینها وجود داشت و این هم بایستی بگویم که من در موقعی که در وزارت اقتصاد بودم problem اساسی با ساواک نداشتم وآنها مسائل خودشان را با وزیر مربوطه حل میکردند. ولی وقتی که مستقل شدم در دستگاههای دیگر مسئولیت اولیه پیدا کردم این تصادم بهوجود آمد و حالا یک موردی که در اینجا میخواهم بگویم این بود که برای اینکه روی من بتواند فشار بگذارند ساواک جریانی پیش آمده بود برای خواهرزاده من که محصل یا دانشجوی این دانشکده پلیتکنیک بود. در آن موقع بچهها شلوغی کرده بودند آن هم در میان جمعیت بوده این خواهرزاده ما سال آخر هم سال سوم دانشکده پلیتکنیک بوده و بعد میگیرند و میبرند برای توضیحات و در آنجا ساواکی و غیره و اینها بودند وقتی که میفهمند این خواهرزاده من است ایشان را نگه میدارند و ماندن ایشان در حدود شش سال در زندان این را نگهداشتند بهخاطر این که به من فشار بیاورند.
س- شما در آن موقع چه سمتی داشتید آقا؟
ج- من در آن موقع وزیر آبادانی و مسکن بودم.
س- بله.
ج- و گرفتاری من هم اولین تصادم من هم با ساواک از اینجا شروع شد که من دنبال افراد صحیحالعملی میگشتم که بهعنوان معاونین خودم با مسئولین درجه یک یکی از اینها جوانی بود به اسم مجتبایی رفتم این را پیدا کردم که ایشان مدیر امور عمرانی شهرها و روستاها بود در سازمان برنامه. یعنی آن کاری که ما در وزارت آبادانی و مسکن میکردیم دنباله طرحهای این را رسیدگی میکرد ایشان و بودجهاش را تأمین میکرد در سازمان برنامه وارد این مسائل بود وارد تمام طرحها بود کسی بود که از آنجا میآمد میتوانست مسئول امور اجرایی در وزارت آبادانی و مسکن باشد طرحها را تعقیب کند. و این شخص را من از دور میشناختم دربارهاش تحقیق کردم و بعد رفتم پیش اصفیاء گفتم من یک شخصی به این کالیبر میشناسم بدون اینکه اسم شخص را بگویم از او خواستم که شما آیا شخصی را میتوانید پیشنهاد بکنید؟ گفت، «آره، مجتبایی.» گفتم، «من هم دربارهاش فکرکردم.» بعد ما این را که آوردیم معمولاً معاونین وزراء و غیره را میفرستند وقتی که انتخاب میخواهند منصوب بکنند قبل از منصوب شدن برای clearance میفرستادند به ساواک.
ساواک رد میکند و بعد من ایستادگی کردم به این عنوان که من احتیاج به افراد و کسی هم وجود ندارد در این رشته قبلاً دارای تجربه باشد و درست باشد و بهعلاوه این شخص نصف وقتش را در روز با ملکه کشور میگذراند راجع به طرحهای عمرانی که ایشان دارند. ایشان چطور شده برای ملکه کشور ایشان میتواند کار انجام بدهد ولی برای وزارت آبادانی و مسکن نتواند کاری انجام بدهد خدمت بکند؟ چه معنی دارد؟ و میبایستی تکلیف من در آن موقع با ساواک روشن بشود که آیا اینها از فردا هر روز به من دستور خواهند داد یا نه؟ وقتی که من پاسخش را دادم که بله من این طور جریان را میبینم و من هم علاقمند هستم. بعد نخست وزیر و اصفیاء و غیره با من صحبت کردند که «آیا اصرار میکنی؟ اگر اصرار میکنیم ما مطلب را به شاه خواهیم گفت.» حالا چرا آنها نمیخواستند میگفتند این شخص در جوانی توده بوده. خیلی خوب، در جوانی این شخص توده بوده ولی در طی این پانزده سال اخیر چه بوده؟ و برعلیه مصالح مملکت قدمی برداشته؟ اگر بنابراین من از حق این شخص دفاع نمیکردم این دیگر خراب شده بود بهتر بود اصلاً اسمش را من نمیدادم. بنابراین وظیفه من بود که از حق این بابا دفاع بکنم. از او سوابقش را خواستم که آقا سوابقت چه بوده؟ برداشت در پنج صفحه شش صفحه سوابقش را نوشته و تمام فعالیتهای گذشته خودش و غیره و در سالهای اخیر هم چه کرده.
س- بود واقعاً عضو حزب توده؟
ج- در جوانی آره در سالهای اول برای یکی دو سال.
س- بله.
ج- یکی دو سال عضو حزب توده شده بود بعداً هم فهمیده بود که نه اینها این حزب تودهایها دنبال حفظ منابع شوروی هستند.
س- بله
ج- بعداً هم نوشته که، «من در جنوب شهر اینطور به دنیا آمدم پدرم مرد، در یک خانواده فقیر و بدبخت و مفلوک و» نمیدانم، «به درد ما کسی نمیرسید و خلاصه ما هم رفتیم دنبال این. بعداً فهمیدیم که اینها درست حرف نمیزنند منافع مملکت را هم حفظ نمیکنند و بعد برگشتیم و رفتیم دنبال کار خودمان تحصیل و جدیت و کوشش و خودمان را به اینجا رساندیم و در هیچ دستگاه و حزبی هم از آن موقع به بعد هیچ فعالیت هم نداشتیم.» به این هم رفتند رسیدگی کردند دیدند که درست است. خلاصه شاه قبول کرد ولی این آقایان دست برنداشتند و آن روزی که من میبایستی این را ببرم و معرفی بکنم به شاه بهعنوان معاون، یکی از این روزهای تشریفاتی بود سلام بود، روز سلامی بود. من تازه وزیر شده بودم در آن صفی که میایستادیم بعد از من معاونین نخستوزیری میایستادند که از قضا دست راست من تیمسار نصیری رئیس ساواک میایستاد. در همان موقع وقتی که این جریان را دید من دارم میخواهم ببرم این را معرفی بکنم، گفت، «یگانه داری اشتباه میکنی و نتیجهاش را خواهی دید.» بنابراین ایشان این خط و این نشان را بهقول معروف برای ما کشیدند در همان موقع و من بلافاصله جریان را به اصفیاء گفتم، اصفیاء هم از من خواست که به نخستوزیر بگویم برای اینکه این جریان ادامه خواهد داشت. من هم گفتم، «مثل بچه مدرسه برویم بگوییم آقای رئیس ایشان به من خط و نشان کشیدند. این صحیح نیست و غیره. هر کار هم میخواهد بکند بکند ما هم به این وزارتخانه نچسبیدیم و ما هم استعفا میدهیم میرویم.» این بود که ایشان البته آمدند و کارهای خودشان را هم خوب انجام دادند. بعد از آن هم ایشان استاندار خوزستان هم شدند و در نهایت میهنپرستی و کاردانی و غیره. ولی بعد از این جریان دو سه بار باز به من دستور رسید از ساواک که، «آقا این شخص را که انتخاب کردید. بهعنوان رئیس دفترتان این به مصلحت سیاسی نیست.» ما هم زیرش برداشتیم نوشتیم، ما کارهای سیاسی اینجا انجام نمیدهیم. بایگانی بشود. برای دو سه نفر، بعد دیدند که نه نمیشود با این ترتیب آنها اگر حساب و کتابی با یک شخصی دارند بیایند نفوذ بکنند، این بود که بله آخرش خواهرزاده ما قربانی شد به این جریان و گرفتند و مدتی نگه داشتند تا اینکه …
س- شما فرمودید که شش سال ایشان را نگهداشتند بنابراین زمانی ایشان دستگیر شد که شما وزیر آبادانی و مسکن بودید یعنی سال
ج- اواخر
س- اواخر تقریباً ۷۰.
ج- بله.
س- یعنی ایشان را از ۷۰ تا ۷۶ نگهداشتند؟
ج- بله ایشان را تا ۷۶، اول اینط ور بود ایشان را برای مدت یک سال و یک سال و نیم نگه داشتند بدون اینکه بپرسند که چه شده؟ بعد فرستادند به زاهدان برای خدمت نظام. آنجا خدمت نظامش را ۱۸ ماه یا ۲۴ ماه کرد آمد برگشت و بعد از این، آره ۱۸ ماه بود اگر اشتباه نکنم، بلافاصله بعد از برگشتن باز گرفتندش و ایشان را بردند تا اینکه موقعی که به اصطلاح درهای زندان را باز میکردند، در طی این دوره هم باز ایشان را چیز نکرده بودند در اواخر آمدند به کارهایش رسیدگی کردند و گفتند، «آره شما،» نمیدانم، «پامفلتی را که چیز داشتید و اینها را داشتید توزیع میکردید و غیره و فلان، مطابق مصلحت نبوده.» ولی این را من دنبالش که خودم رفتم خودم نه مستقیم غیرمستقیم یکی از امرا بود که با ما نسبتی داشت از او پرسیدم چون نمیدانستیم این پسره کجاست؟ از او خواهش کردیم که رسیدگی بکند. او رسیدگی کرد و گفت، «آره این زنده است اتفاقی نیافتاده و در فلان جا هم هست ولی به صلاح تو نیست و به صلاح ایشان هم نیست که شما دخالت بکنید. هر قدر شما دخالت بکنید وضع او بدتر خواهد شد. چون من میخواستم بروم پیش شاه و غیره و فلان، و حتی علم هم، عالیخانی و مجید رهنما و علم هم رفته بودند به شاه گفته بودند ولی ایشان نصیری در مقابلش رفته بود گفته بود که این شخص چون خواهرزاده فلان است از این لحاظ میخواهند این را در بیاورند. شاه هم گفته بود اگر تقصیری داشته خوب، بایستی تنبیه بشود. اگر تقصیری نداشته بایستی بیرونش بکنید. این هم گفته، نه خیر ما میدانیم تقصیر داشته و نمیدانم، پا مفلت … حالا بچه مدرسه در حدود ۲۱، ۲۲ سال فرضاً چند تا هم توزیع میکرده.
تازه آنها هم چپی نبود بههیچوجه. بله ایشان در هر حال ۱۹۷۸ بیرون آمد چون در ۱۹۷۰ گرفتند که آن دو سال نظام را بایستی از آن کسر کرد.
س- بله، بله.
ج- بله، و بعد از آن هم رفت دنبال کار خودش و وارد این فعالیتها هم نشد و حالا هم رفته دنبال اینکه بتواند در، نمیدانم، کانادا یا جای دیگری یک تحصیلاتی …
س- شما تا چه سالی در بانک مرکزی تشریف داشتید؟
ج- تا ۱۹۷۶ من آنجا بودم. در آنجا گفتم مقدار زیادی problemهایی داشتیم که به دو سه تایش فقط خیلی به صورت خیلی چیز اشاره میکنم از آن میگذرم. گرفتاریها با یکی از اینها مثلاً برای بار اول در ایران بانک بیمه بازرگانان را منحل کردن که آن خودش حکایتی دارد که چطور، چه کارهایی انجام داده بود؟ و دنبالش چه ها بودند؟ و چطور ما مجبور شدیم که این را منحلش بکنیم. یا مسئله فرض کنید گرفتاریهای هژیر یزدانی که میخواست دستاندازی بکند به بانکها و یکبهیک بانکها را بگیرد و از منابع اینها استفاده بکند برای کارهای دیگر. چطور توانستیم جلوی فعالیتهای آقای هژیر یزدانی را در آنجا بگیریم. یا یکی از آن کارهای بسیار مهمی که برای مملکت وجود داشت راجع به سیاستها. چه سیاستهایی به کار بردیم برای مبارزه با تورم. یا مسائل مربوط به نرخ ارز یا رابطه ارز به جای دلار یعنی رابطه ریال به جای دلار با S.D.R. حق برداشت مخصوص که این یک مسئله سیاسی بود که این را مربوط کردیم.
وزارت دارایی در این مورد کاملاً ما در جهت مخالف صددرصد مخالف قرار داشتیم با آقای انصاری، ایشان موافق پایین آوردن قیمت دلار بودند که از هفتاد و چند ریال بیاید روی پنجاه ریال. چون نمیتوانستند با تورم مبارزه بکنند و تورم یک تورم دولتی بود، در آن صورت میخواستند با پایین آوردن قیمت کالاها ارزانتر وارد بشود و غیره و آن وقت تازه تشویق میکرد فرار سرمایه را از ایران به خارج. و وزرای اقتصادی هم اکثرشان موافق این بودند وزیر صنایع، وزیر بازرگانی، وزیر امور اقتصادی و دارایی. ولی آنهایی که مثلاً رئیس سازمان برنامه نظرش با من مساعد بود. و این آن وقت اگر عملی میشد میلیاردها دلار به ایران ضرر داشت از درآمد دولت کسر میشد، تأثیر داشت روی تولیدات کشور، صادرات کشور، غیره و غیره. این کار به جایی رسید که بعد از مشاجرات بسیار شدیدی که در حدود یک ماه طول کشید این مشاجرات آخر نخستوزیر نتوانست مسئله را حل بکند. پوزیسیون من هم این بود تا روزی که من رئیس بانک مرکزی هستم این کار را نمیتوانم قبول بکنم و انصاری هم پایش را گذاشته که من بهعنوان وزیر دارایی میخواهم این کار عمل بشود. آخر میبایستی شاه تصمیم میگرفت، شاه هم موضع بانک مرکزی را تأیید کرد.
البته این هم خودش حکایتی دارد که ایشان از چه راههایی رفتند ما از چه راههایی که توانستیم پایمان را بزنیم و شاه … یکی از این تصادمات بسیار شدیدی بود. یا فرضاً ما در آن دوره گاهگاهی یک دستوراتی میگرفتیم از دربار فلان کار بشود، فلان کار بشود. که یکی از اینها درباره نشر اسکناس بود، نشر اسکناس یعنی چاپ اسکناس بود که آن خودش یک حکایتی دارد که قرار شده بود پسر پادشاه ایتالیا این دلالیش را بکند و مقداری کمیسیون بگیرد و غیره.
س- برای چاپ اسکناس ایران؟
ج- بله چاپ اسکناس ایران. این خودش یک حکایتی بود. یا مثلاً دستوری رسیده بود که جواهرات را ما خارج بکنیم از کشور جواهرات سلطنتی را برای exhibition در کانادا.
س- از کجا دستور رسیده بود آقا؟
ج- علم به من نامه فرستاده بود اوامر شاهنشاه را ابلاغ کرده بودند که این کار عملی بشود و ترتیباتش را بانک مرکز بدهد، این خودش مسائلی بود. یا فشارهایی آمد که دادن مبالغ زیادی به رضاییها و غیره. بعد در چنین شرایطی البته تا آنجایی که من در آن موقع بودم، حالا این همهشان یک حکایتهای بهخصوصی دارد چطور
س- بله من این را در مرحله بعدی مصاحبه از شما سؤال خواهم کرد.
ج- چطور توانستم جلویش را بگیریم و غیره و اینها. ولی دیگر مثل دوره آبادانی و مسکنی به جایی رسیدیم که آن افرادی که در دربار وجود داشتند شروع کردند به گزارش دادن که بله ما اوامر شاهنشاه را در بانک مرکزی اجرا نمیکنیم و ما را به صورت یک یاغی میخواستند دربیاورند که پشت سرش هم ممکن بود رفتن من از بانک مرکزی باشد و من صلاح دیدم در عین حالیکه در حداکثر موفقیت در آنجا بودیم و توانستیم نظامی بهوجود بیاوریم در بانک مرکزی و یکی مثلاً باز برنامهای ریخته بودند طرحی داشتند که بهدست بانک مرکزی با موافقت بانک مرکزی یعنی یک بانکی بهوجود بیاورند انگلیسها در ایران که این بانک کارش خرید سهام و جلب سرمایهگذاری عربها باشد برای خرید این سهام. در صورتیکه در بانک موقعی که من وزارت اقتصاد بودم با آن زحمت که این صنایع بهوجود میآوردیم و صنایع ملی به وسیله ایرانیها نضج گرفته بود و حالا به منفعت افتاده بود حالا میبایستی بیاییم اینها را دودستی تقدیم کنیم به عربها در صورتیکه سایر ایرانیها علاقهمند بودند بروند سهامش را بخرند سهام این کارخانجات را و فرصتی به آنها داده نمیشد. ولی نمیخواهند چون هدف در این نبود که این صنایع، صنایع ملی زیر کنترل ایران بهوجود بیاید بنابراین این کنترل را میخواستند از دست ایران خارج بکنند و اینها هم بهطور وسیعی داشتند جلو میرفتند. فرض کنید ایران ناسیونال در سطح بینالمللی با هر کارخانه دیگری داشت چیز میکرد میتوانست رقابت بکند. تولیدش رسیده بود به چندین صد میلیون دلار در سال که تولیداتش بود فروشش بود اینها و آینده بسیار درخشانی هم این صنایع بخش خصوصی داشتند. و آن وقت در صورتیکه شاه هم دستور داده بود این بانک بهوجود بیاید با همکاری انگلیسها و غیره و اینها حالا رفتن پیش شاه و حقایق را گفتن که آقا چطور این به ضرر ما تمام خواهد شد یک جریانی بود که البته وقتی که من رفتم به شاه گفتم که، «قربان این همچین طرحی است.» ایشان با عصبانیت گفتند، «من این دستورش را چند ماه پیش دادم مگر هنوز این اجازهاش داده نشده.» من گفتم، «آن طرحش را تازه آوردند و من هم دیشب تا ساعت دوازده شب این را مطالعه کردم و حالا هم در حضورتان هستم که ببینم که اوامرتان چه است؟» گفت، «خیلی خوب بروید بلافاصله این را به راهش بیندازید ما دستورش را که دادیم دیگر چه میخواهید؟» در جوابش هم من گفتم، «قربان همان میخواهیم ببینیم که شاهنشاه نظرش چه است با توجه به تمامی عوامل و جوانب این طرح تا دستوراتی که دادید آن طور عملی بشود.» گفت، «حرفت چیست؟» گفتم، «میتوانم قربان حرفم را آن طوری که حس میکنم بزنم؟» گفت، «آره.» بعد آمد مقابل من ایستاد، گفت، «چیست؟» گفتم، «قربان دیشب وقتی که من این را خواندم تا ساعت چهار نتوانستم بخوابم.» گفت، «سردرد پیدا کردی؟» گفتم، «نه.» گفتم، «قربان به یاد عهدنامه ترکمن چای و گلستان افتادم که ما رفتیم و جنگ کردیم و شکست خوردیم و دارند قرارداد کاپیتولاسیون را جلوی ما گذاشتند که ما امضاء بکنیم. قربان این قرارداد قرارداد کاپیتولاسیون است. غیر از عدم منافع و مضاری که دارد و چه میخواهند بکنند، در مرحله اول ما بایستی برویم بهخاطر این آقایان ده تا قانون بگذرانیم از مجلس تا اینها این بانک را ایجاد بکنند. (۱) دولت پولهای خودش را که به موجب قانون در هیچ جا نمیتواند بگذارد فقط بانک مرکزی بیاید از بانک مرکزی بردارد ببرد پیش اینها بگذارد. قربان تمام بانکهایی که در ایران هستند بایستی مالیات بدهند از بانک مرکزی گرفته تا تمام بانکها مال اینها مالیات ندهند. یک، دو، سه چهار، پنج، شش، تمام اینها. وقتی که شاه این را شنید، گفت، «گه خوردند غلط کردند. همانطوری که با سایرین رفتار کردید با اینها هم رفتار بکنید. اگر آمدند بیایند اگر نیامدند نیایند.» خلاصه ما هم شرایطش را گذاشتیم،
س- اگر نیامدند نیایند، بله؟
ج- بله نیامدند نه. بله و ایشان بالاخره چون منافعی نداشت برایش آنطوری که میخواستند یک مرتبه همه چیز را به هم بزنند عملی نبود. همان آقای parsons involve بود که بعداً سفیرشان شد
س- بله.
ج- در سازمان ملل هم. در هر حال، این را فرضاً، آن وقت پسر وزیر خارجه انگلستان در این involve بود، افراد دیگری که … اینها. از این مسائل خیلی خیلی زیاد وجود داشت. اینها را باز بهعنوان مثال گفتم. خلاصه، ما صلاح دیدیم بعد از این مدت سه سال یا سه سال و خردهای خودمان را از بانک مرکزی بکشیم کنار و مانند گذشته برویم دنبال کارهای دیگر یا باز دستگاههای بینالمللی. آن وقت در این موقع باز گفتند نه شما نمیتوانید بروید و ما میخواهیم از وجود شما استفاده بکنیم باز تشریف بیاورید کابینه. وزیر مشاورمان کردند منتها یک مقدار کارهایی به عهده من گذاشتند و آنها در رشته تخصصی من نبود و یکی از این کارهایی که در رشته تخصصی من قبول بود و کوشش خودم را کردم در آنجا مسئله همکاریهای بینالمللی بود.
همکاریهای اقتصادی بینالمللی، که در آنجا هم این North-South Dialogue مذاکرات پاریس شروع شده بود و من در حدود یک سالونیم وقتم با آن گذشت. و غیر از آن نماینده ایران هم شدم در اوپک در وزرای مالی. جمشید آموزگار مسائل نفتی را ایشان با وجود اینکه از وزارت دارایی هم رفت وزیر کشور شد ایشان ادامه میدادند. ولی مسئولیت امور نمایندگی ایران را در امور مالی که وزرای دارایی اینها را رسیدگی میکردند اینها را بهعهده من گذاشتند از همان دوره بانک مرکزی. و در همان موقع بود که ما در الجزیره جمع شدیم شاه آنجا بودند صدام حسین بود و بعد چطور بومدین توانست اینها را به همدیگر نزدیک بکند، بعد این قرارداد چیز در همان جا بسته شد، قرارداد الجزیره.
س- قرارداد الجزیره، بله.
ج- ۱۹۷۵. که در آنجا تصمیمات البته زیادی گرفته شد راجع به همکاری، قیمت نفت بالا رفته بود، گرفتاریهای بینالمللی بهوجود آمده بود و مسائلی ما داشتیم با کشورهای در حال توسعه، و مقداری تصمیماتی گرفته شد که همکاریهای با کشورهای در حال توسعه. یکی از کارهایی هم که در آن دوره من کردم بهوجود آوردن OPEC Fund بود صندوق مخصوص اوپک برای همکاری با کشورهای در حال توسعه که من بعد chairmanاش بودم رئیس آنجا بودم تا اینکه دولت انقلابی سر کار آمد.
من این دوره هم که تمام شد کارهای پاریس و اینها من هم قول داده بودم اینها را انجام بدهم به شرطی که به من دیگر اجازه بدهند که از ایران خارج بشوم و بروم.
س- چه سالی بود که شما مشغول این کارها بودید آقا؟
ج- سال ۱۹۷۵ و ۱۹۷۶ بود.
س- بله.
ج- و این تا اواخر ۷۶ ادامه پیدا کرد و بعداً هم مقداری فعالیتهای دیگری که گفته در نخستوزیری بهعهده من گذاشته بودند که با همکاریهای
س- به عنوان وزیر مشاور؟
ج- بهعنوان وزیر مشاور بله. که اینها را انجام میدادم همکاری با کشورهای دیگر و غیره. البته نه اینکه کارهایی که در وزارت دارایی و اینها میکردم،
این مثل همان شرکت در جلسات وزرای اوپک بود، شرکت در جلسات دیگر بینالمللی بود و از این قبیل کارها. یا مذاکرات پاریس را گفتم که در آنجا مرا co-chairman کمیسیون امور مالی و پولی کرده بودند و حتی در موقعی هم که بنا بود یک نماینده از کمیسیون امور مالی و پولی کرده بودند و حتی در موقعی هم که بنا بود یک نماینده از طرف تمام گروههای کشورهای در حال توسعه صحبت بکند آن هم تصمیم گرفتند که من باشم در صورتیکه رئیس هیئت ما در آن موقع جمشید آموزگار بود ولی ایشان برای آخر کار آمده بودند و ایشان هم خیلی اصرار داشتند که من این وزرای نوزده کشور حال توسعه که از هندوستان گرفته و برزیل و آرژانتین و پاکستان و غیره و فلان، مصر و اینها به من رأی دادند این کار را انجام بدهم در مقابل کشورهای توسعه یافته، فریاد کمک برای کشورهای درحال توسعه را ما بکشیم. ولی چون یک دوست من ونزوئلایی رئیس گروه بود و اگر او این کار را نمیکرد عدم اعتماد بود برای ایشان، این بود که من رفتم یکبهیک از این وزراء خواهش کردم که آقا من با ایشان همکاری میکنم به شرط و ایشان نطقش را تهیه میکنیم. ایشان هم همین کار را کردند و بالنتیجه این بار را از دوش من برداشتند.
ولی این را که عرض کردم مسئله موفقیت ایران بود که چه اندازه ایران در آن موقع در محافل بینالمللی هم از طرف کشورهای توسعه یافته و هم از طرف کشورهای در حال توسعه داشت رل بازی میکرد و نقش بازی میکرد و اطمینان داشتند که فرضاً نماینده ایران بهعنوان نماینده تمام گروه صحبت بکند. از طرف دیگر کشورهای درحال توسعه یافته هم نسبت به اینها با ایران همکاریهای نزدیکی داشتند.
این دوره که تمام شد من اصرارم این بود که اجازه بدهند از ایران خارج بشوم باز یکی از این دستگاههای بینالمللی بروم. در این مذاکرات بودیم که دولت آقای هویدا رفت کنار و آموزگار مامور تشکیل کابینه شد. یک روز فکر میکنم پنجشنبهای بود در منزل نشسته بودم جمشید آموزگار از شمال به من تلفن کرد که «چه کار میکنی؟» گفتم، «فردا میروم به خارج به مسافرت مأموریتی دارم.» ایشان گفت، «نه مسافرتت را به هم بزن و بیا شمال.» گفتم، «چیست؟» گفت، «نمیتوانم بگویم. فقط بیا در اینجا صحبت دارم موضوعش مهم است.» فهمیدم موضوع چیست رفتم پیشش و معلوم شد که همان ساعتی که با من صحبت میکرده یک ساعت قبلش شاه به او گفته که برود برنامهاش را تهیه بکند و همکاران خودش را تهیه بکند بیاید معرفی بکند. و بعد ایشان هم اولین فردی که دارد صحبت میکند من هستم. بعد ما دو روز نشستیم و روی برنامه در آنجا کار کردیم روی افراد و غیره و فلان، ایشان بالاخره تصمیمات خودشان را گرفتند و افراد را بردند به شاه و شاه هم نظراتی نسبت به چند مقام داشت من جمله وزارت دارایی که انصاری باشد یا وزارت جنگ، خارجه و غیره که اینها چه افرادی باشند.
س- بله.
ج- خلاصه چند نفر را شاه خواسته بود که آنها باشند و بعد دیگر نظرات آموزگار را قبول کردند. آموزگار البته من علاقهمند بودم باز بروم کنار، ولی ایشان در مرحله اول اگر انصاری میرفت کنار میخواست من وزیر امور اقتصادی و دارایی بشوم. اگر ایشان عملی نبود من وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه بشوم.
س- بله.
ج- ایشان که ماندند آقای انصاری، ما را فرستادند، گفتند، «پس شما بروید به سازمان برنامه و بودجه. آنجا مأموریتی که اعلیحضرت دادند روز معرفی وزراء کار وزیر برنامه عبارت از این بود که برود برای تبدیل آن دستگاه به آن بزرگی به یک تعداد افراد کوچک و اصلاً این گرفتاری ایجاد کرده سازمان برنامه برای مملکت و بودجه هم کارهای بودجه از سازمان بودجه و برنامه برود به وزارت دارایی و این تبدیل بشود به think-tank به اصطلاح، فقط مطالعه بکند روی کلیات و اوضاع اقتصادی و غیره و نظر بدهد. دیگر کار طرح و بودجهنویسی و غیره و اجرای اینها خودشان را involve نکنند. متأسفانه این دستور بعداً بعد از اینکه ما را معرفی کردند پیش آمد والا من کسی که رفته این قدر روی توسعه اقتصادی کار کرده علاقهمند به برنامه بوده و طرح بوده و نمیدانم، برای تونس برنامه اقتصادی ریخته و کارهایی کرده، این بنابراین با خون من برنامهریزی آمیخته بوده که انسان بایستی دیسیپلین داشته باشد بایستی دستگاهها دیسیپلین داشته باشند برنامه داشته باشند هدف داشته باشند دنبال آن بروند و بهدست من میخواهند این را به همش بزنند در صورتیکه من بایستی بروم تقویتش بکنم آنجا. و من بلافاصله به آموزگار گفتم که ما گرفتاری خواهیم داشت من نمیتوانم همچین کاری را انجام بدهم. روز بعدی که کارمان را شروع کردیم آقای انصاری فرستاده بود پیش معاون بودجه من که ایشان برود آنجا و منتقل بشود، ایشان آمدند جریان را به من گفتند. بعد من فکرهایم را کردم، گفتم، «البته که ایشان حق نداشته که با شما صحبت کند اول بایستی به من بگوید بعداً به شما. شما جوابی ندهید و بهعلاوه…» ایشان گفت، «نه، بعداً میخواهد با شما صحبت کند.» گفتیم، «خیلی خوب، خیلی ممنون، وقتی که به من تلفن کرد جوابش را به من میدهم.» من دنبال یک مصالحهای بودم که مقداری از کارهای بودجه را میشود فرستاد به وزارت
س- دارایی.
ج- دارایی که در عین حال اوامر شاه هم اجرا شده باشد. ولی آن اصلی را نگه داریم آن هم عبارت از این بود که بودجه امور جاری وزارتخانهها را مثل گذشته آنها انجام بدهند ولی بودجه کلی را و همینطور بودجه عمرانی کشور را و طرحها این بایستی در سازمان برنامه باشد. بعد وقتی که انصاری به من تلفن کرد، گفتم، «آره به نظر من سوءتفاهم اینجا است آنطوری که من فهمیدم نظر شاهنشاه این بوده که آن کارهایی که به شما مربوط میشود بیاید پیش شما که آن هم کارهای اجرایی است امور جاری است و آنچه که شما میگویید بودجه کلی غیر از آن بودجه است که منظور شاهنشاه بوده.» بعد این خودش در شهر یک حکایتی شده بود که خواهر شاه هر جا میرفت میگفت «بله، شاه دستور داده به یگانه که این بودجه برود آنجا انصاری هم تلفن میکند که بودجه بیاید یگانه هم میگوید که این بودجه غیر از آن بودجه بود.»
س- کدام خواهرش آقا؟ اشرف بود؟
ج- اشرف بود. در هر حال ما به این ترتیب یک مقدار وقت پیدا کردیم که مسائل را توضیح بدهیم به شاه و ایشان متوجه شدند که شاید به صلاح باشد که این کار در سازمان برنامه باشد. بنابراین این تغییری پیدا نکرد. بعد آمدند اینکه سازمان برنامه را تکهتکه بکنیم، آن هم مطالعاتی که من کردم. تعدادی دستگاههای وابسته بودند مانند زلزلهسنجی از این قبیل دستگاهها که کاری نداریم گفتیم اینها را بفرستیم بیرون، ولی آن coreاش را آن چیز اصلی را میبایستی نگه داشت و تقویتش کرد.
ولی اینها مسائل institutional بود اداری بود ولی مقدار زیادی راجع به اولویتها گرفتاری داشتیم. کارهای مربوط به طرحهای انرژیهای هستهای که ۲۳ تا کارخانه بخریم و غیره و فلان، اینها را بهوجود بیاوریم. یا طرحهایی وجود داشتند که با هیچگونه اولویتها برای ایران جور درنمیآمدند. مثلاً یک طرح پردیسانی وجود داشت یک باغی درست بکنند، قبلاً گفتم که ما رفتیم در پایین شهر
س- بله.
ج- با پنج میلیون تومان برای تعداد زیادی یک باغی را درست کردیم برای جای تفریح آن هم در چنین جایی که آن قدر تراکم وجود دارد افراد فقیر هستند. یک طرح پردیسانی وجود داشت که این طرح پردیسان در مغرب تهران بهوجود بباید در اراضی خیلی بسیار وسیعی و آن هزینهای که اول صحبتش میشد در حدود هفتصد میلیون دلار هزینه آنجا بود که تقریباً بعداً معلوم شد که این حداقل دو برابر آن مقدار هزینه خواهد داشت که برای تفریح. البته این تفریح هم افراد پایین شهر که اتومبیل نداشتند بروند آنجا همان برای افرادی بود که اینها وسایل زندگی داشتند و شاید هم ترجیح میدادند بروند شمال یا بروند اروپا برای گردش و تفریح و غیره و فلان، این قبیل.
یا برای تهران یک کتابخانه میخواستند درست بکنند این کتابخانه هزینهاش در حدود چهارصدوپنجاه میلیون دلار وجود داشت میشد این تهیه. درصورتیکه در عین حال وزیر آموزشوپرورش میآمد به هیئت دولت داد و فریاد میکرد که آقا امسال اگر برف بیاید این تعداد ما مدارسی که داریم این تعدادش ممکن است سقفها بریزد بچهها زیرش بمانند. خوب، اینها صحیح نبود این اولویتها که آیا ما پولمان را بگذاریم.
البته تهران میبایستی که دارای کتابخانه باشد ولی به عوض چهارصدوپنجاه میلیون دلاری میشد با دو میلیون دلار هم شروع کرد، با پنج میلیون دلار و ده میلیون دلار هم شروع کرد. بقیه این پول را ما میبایستی بگذاریم جای دیگر.
دولت آموزگار سر کار آمده بود که بتواند آن کارهایی که در گذشته نارساییهایی وجود داشت آنها را بتواند جبران بکند، ولی خودش دیگر نمیتوانست این قبیل طرحها را دنبالش برود و این اولویتهای قبلی را نگه دارد. حکومت هویدا چرا رفت کنار؟ برای خاطر این کمبودها آن اولویتهای ناصحیح و غیرهای که وجود داشت. البته آن هم تازه نمیشود گفت این تقصیر هویدا بود دستورات رسیده بود. دستورات هم چطور به وجود آمده بود؟ به وسیله اطرافیان تهیه شده بود فرموله شده بود و به مرحله اجرا درآمده بود. بایستی همه مسئولیت خودشان را قبول بکنند در آن دستگاه. البته کار در آنجا به همین ترتیب ادامه داشت تا اینکه دکتر اقبال فوت شد.
در این موقع دنبال کسی بودند که جایش بگذارند. اول شاه نظرش این بود که صفی اصفیاء را بگذارند آنجا. صفی اصفیا قبول نکرد، «دیگر من آماده نیستم کار اجرایی قبول بکنم.» بعد از نخستوزیر خواستند کاندید بدهد آنجا، نخستوزیر هم گفته بود غیر از یگانه من کاندیدی ندارم.
بعد شاه دستور میدهد که گویا با من تماس بگیرند ببیند نظر من هست موافق یا نه؟
تا ایشان به دفترش برسد شاه به او تلفن میکند میگوید، «نه با یگانه فعلاً تماس نگیرد من راهحل بهتری دارم برای شما که دردسر شما کم بشود.» چون انصاری و آموزگار نمیتوانستند با هم همکاری بکنند.
س- بله.
ج- و بعد شاه میگوید که، «آره»، تلفنی میگوید که، «یک شخصی آمده خودش را معرفی کرده و ایشان علاقهمند است که آن را داشته باشد این مقام را داشته باشد و شاید هم شما علاقهمند به آن شخص باشید که آن باشد دردسر شما کمتر بشود.» خلاصه به این ترتیب انصاری رفت به شرکت نفت و مرا خواستند بروم به وزارت امور اقتصادی و دارایی. بهجای من آگاه رفت که وزیر مشاور بود کمک دست راستی آقای آموزگار بود رفتند ایشان به آنجا به سازمان برنامه.
در این موقع که من در وزارت دارایی بودم البته در آنجا مقدار زیادی گرفتاریهایی داشتیم، ناراحتیهای مردم از دست مأمورین ما بودجهای داشتیم بودجهای تهیه شده بود با تقریباً در حدود یک سوم کمبود داشت باز مبارزه با تورم، این قبیل مسائل و گرفتن مالیات از صاحبان ثروتها یکی از گرفتاریهای اصلی ما را تشکیل میداد. گرفتاری با کشورهای مختلف که اینها عادت کرده بودند ترکیه را قبلاً گفتم که به او مثلاً هزار و ششصد میلیون دلار قول داده شده بود به آنها پول داده بشود. پاکستان سیصد و پنجاه میلیون دلار میخواست که فقط امضای وزیر دارایی را که ما بتوانیم برویم از بازار قرض بکنیم شما گارانتی بکنید. میلیاردها دلار به این ترتیب میدیدید که تعهدات یا نیمه تعهدات قول و قرارها گذاشته شده، و بعد مقدار زیادی گرفتاری داشتیم. برای گرفتاریهای مردم در آن موقع آموزگار آمد طرحی تهیه دید که در هر دستگاهی چندین کمیسیونی بهوجود بیاید که در این کمیسیونها افراد مختلف شرکت بکنند نمایندگان مردم، نمایندگان حزب از بیرون،
س- بله.
ج- و کارشناسان و تعدادی از افرادی که در وزارتخانه هستند، اگر کسی میآید به وزارتخانه بهدردش نمیرسند شکایت بکند به آنجا. به این ترتیب کمیسیونهایی بهوجود آمدند توانستند تا حدی به شکایات به دردهای مردم رسیدگی بکنند. منتها کارهای ما کارهای بسیار وسیع بود همانطوری که گفتم ایجاد توازن در بودجه و کمک به دولت برای مبارزه با تورم، گرفتن مالیاتها بهخصوص از طبقات مرفهی که مالیات نمیدادند، و این را چند بار من در مصاحباتم گفتم، و ما شروع کردیم یک مبارزه وسیعی را در این جهت بهخصوص تعداد افرادی را که سرکار گذاشتیم اینها هم صاحب ایمان بودند و علاقهمند به اینکه از راه صحیح فعالیت بکنند و به مملکتشان خدمت بکنند. مثلاً در آن موقع در آمریکا کمیسیونهایی وجود داشت که رسیدگی میکردند به کمیسیونهایی که یا پولهایی که شرکتها به بعضی از افراد در این کشورهای در حال توسعه داده بودند. من سعی کردم مقداری از این گزارشهای سنا را بهدست بیاورم در آنجا معلوم شد مثلاً ما که یک شرکت ایر- تاکسی داشتیم، در این ایر- تاکسی افرادی بودند که پول گرفته بودند و این ایر- تاکسی هم مربوط میشد به تیمسار خادمی، خاتمی ببخشید.
س- خاتمی،
ج- خاتمی.
س- شوهر والاحضرت فاطمه.
ج- بله، بعد والاحضرت اشرف در آنجا سهم داشت، فاطمه سهم داشت، زنگنه پولهای کلانی گرفته بود.
س- کدام زنگنه آقا؟
ج- حسین زنگنه.
س- حسین زنگنه.
ج- البته اینها کمیسیون گرفته بودند در این شرکت ایر- تاکسی از خریدهایی که دستگاههای دیگر دولتی فرض کنید بوئینگ خریده بودند یا خریدهای دیگری داشتند اینها واسطه شده بودند و از آنجا کمیسیونهایی بهدست آورده بودند و مالیاتشان را نداده بودند به دولت این درآمدهایی که داشتند. حالا مسئله این بود آیا این گرفتن کمیسیون صحیح بوده یا نه؟ این من نمیتوانستم در این باره قضاوتی بکنم این کار وزارت دادگستری بود. ولی وزارت دارایی میبایستی مالیاتش را بگیرد. خوب، این را چطور میشود مالیاتش را گرفت؟ بنابراین بایستی رفت و دفاتر را پیدا کرد و اینها. اول صبح نمایندگان ما میروند و دفاتر را ضبط میکنند بعد میآورند و این ناراحتیهایی در دربار و غیره ایجاد میکند. البته قبلاً من بایستی به اطلاعشان برسانم به اطلاع شاهنشاه که همچین گزارشهایی از سنا برون آمده و این شرکت یک همچین کارهایی کرده تا شاهنشاه اطلاع داشته باشند. و یا فرضاً یکی از منسوبان دستگاه یک هفت میلیون دلاری گرفته بود باز بهعنوان کمیسیون و شبی من جایی بودم هویدا گفت، که وزیر دربار شده بود، که، «آقای وزیر دارایی چرا مالیاتهایی که مردم بایستی بدهند جمع نمیکنید نمیگیرید؟» گفتم، «بهعنوان مثال؟ شما اطلاع بدهید که جا نگرفتیم آن وقت ببینید که میگیریم یا نه.» البته در آنجا بهعنوان شوخی میگفت ولی یک جریانی وجود داشت. بعد ایشان گفت، «فردا به من تلفن کن.» وقتی که تلفن کردم فردا به وزارت دربار ایشان گفتند، «هرالد تریبیون فلان شماره را بخوانید.» ما برداشتیم و خواندیم دیدیم که بله، یک آقایی در این دستگاه رفته هفت میلیون دلار گرفته و مالیاتش را نداده و دو سال هم از رویش گذشته یا سه سال هم از رویش گذشته. و باز ما رفتیم دنبالش و این مالیاتها را گرفتیم با جرائمش و غیره و فلان ولو اینکه جزء منسوبان بسیار نزدیک دستگاه بودند. از این قبیل مسائل هر روز ما داشتیم.
حتی خود بنیاد پهلوی گرفتاریهایی داشت و به اسم بنیاد پهلوی کارهایی داشتند انجام میدادند که کاملاً جرم جرم بود. یعنی سوء استفاده بود و من مجبور بودم این مطالب را به عرض شاهنشاه برسانم و شاهنشاه بسیار ناراحت و چند بار اصرار، «نگذارید اسم بنیاد بد دربیاید. لازم است ایشان یک کمیسیون بهوجود بیاورند.» گفتم، «نه، فعلاً ما میرویم دنبالش.» و سعی کردیم که برویم البته کار ناصحیح انجام شده بود نمیشد آن را برگرداند، گرفتن زمین بوده در رشت بعد … این خودش یک حکایت مفصلی است.
س- بله آنها در مرحله بعد، من یادداشت کردم از حضورتان سؤال میکنم.
ج- بله. در هر حال این قبیل مسائل وجود داشت آن وقت چه برسد به مسائل دیگر که ما گرفتاریهای دیگری داشتیم راجع به تقسیم این سهام یا توزیع سهام کارخانجات بین کارگران، این یکی از آن …
Leave A Comment