روایتکننده: آقای دکتر مصطفی الموتی
تاریخ مصاحبه: ۱۰ مارچ ۱۹۸۳
محلمصاحبه: شهر لندن ـ انگلستان
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱
س- آقای دکتر الموتی با توجه به سوابق طولانی که شما در کارهای مطبوعاتی و دولتی و پارلمانی داشتید همانجور که صحبت شد اگر شروع کنید از آغاز فعالیت خودتان و ورود شما به امور سیاست و آن خاطراتی که از نظر شما و از نظر تاریخی مهم تلقی میکنید مطرح بفرمایید بنده هم اگر سؤالی به نظرم رسید از شما میپرسم
ج- بلی متشکر هستم که این فرصت به من داده شد برای اینکه من فکر میکنم این یک کار بسیار مهم و ارزنده است که خوب شما دارید انجام میدهید و دانشگاه هاروارد یک قدم اساسی برای اینکار برمیدارد و این خاطرات را ضبط میکند و نگه میدارد. چون متأسفانه خیلی یادداشتها و مسائلی ما در ایران داشتیم که همه از بین رفته و در دسترس ما نیست تنها چیزی که همراه ما هست فقط خاطرۀ ما هست و این هم دارد در اینجا ضبط میشود و به درد مملکت ما آیندۀ مملکت ما میخورد. بنده از سال ۱۳۲۱ تا سال ۱۳۵۷ تقریباً حدود ۳۵ سال در کار سیاست ایران بودم چه به عنوان روزنامهنگار که در تمام مدت این کار اصلی من بوده است و بعداً هم آن احزاب در ایران تشکیل شد، عضو حزب ملّیون بودم، عضو حزب ایران نوین بودم و بالاخره عضو حزب رستاخیز، مدتی در زمان مرحوم دکتر اقبال معاون نخستوزیر بودم و بعد هم در ۱۵ سال دوران نمایندگی مجلس مدتی رئیس کمیسیون برنامۀ مجلس بودم و مدت ۵ سال رهبر اکثریت مجلس شورای ملی که از بیش از ۲۲۰ نماینده تشکیل میشد و بالاخره در آخرین روزهای رژیم سابق عضو دفتر سیاسی و هیئت اجرائیه حزب رستاخیز و نایب رئیس مجلس، بنابراین میخواهم از هرکدام از این ایام یکی دوتا خاطره مهمی که دارم که هیچجا هم تقریباً منتشر نشده شاید کموبیش بعضی از آنها انتشار پیدا کرده مطلبی را یادآور بشوم. اولین نکتهای که به خاطرم میآید در دورۀ روزنامهنگاری موقع تشکیل جبههملی بود و تحصن دکتر مصدق در درباره شاهنشاهی، من آنوقت چون سردبیر روزنامۀ داد بودم و روزنامۀ داد هم با آقای دکتر مصدق با شادروان دکتر مصدق همکاری میکرد ما هم با ایشان در این جریان شرکت داشتیم. آن روز صبح یادم میآید ما رفتیم منزل آقای دکتر مصدق و عدۀ زیادی از مردم هم آمدند و ایشان اعتراض داشتند به انتخابات ایران و ضمن اینکه مردم جمع شدند صحبت کردند ایشان از منزلشان راه افتادند به سمت کاخ مرمر، جمعیت هم شاید در حدود مثلاً ۱۰۰۰ نفر، ۲۰۰۰ نفری بودند پشت سر ایشان حرکت کردند ایشان آمدند تا نزدیک کاخ مرمر از منزل ایشان تا کاخ مرمر هم شاید در حدود مثلاً ۵۰۰ قدم بیشتر راه نبود. وقتی ایشان آمدند دم دربار که رسیدند آقای هژیر وزیر دربار بود ایشان آمد به استقبال آقای دکتر مصدق گفت آقای دکتر مصدق شما چه فرمایشی دارید؟ و نظرتان چیست؟ ایشان گفتند که آقای هژیر تو قسم بخور به ناموس مادرت که این انتخابات آزاد است و آقای هژیر هم مانده بود که چی بگوید، بگوید آزاده بگوید آزاد نیست؟ گفت آقای دکتر مصدق میدانید که من وزیر دربارم در کار انتخابات دخالتی ندارم ولی گفت آقای هژیر شما که میدانید انتخابات آزاد نیست و ما آمدیم که به شخص شاه اعلیحضرت متوسل بشویم و بخواهیم که در این مملکت یک انتخابات آزادی برگزار بشود. آقای دکتر مصدق با این طرز گفتار و بیان آمد به سمت کاخ مرمر و وارد کاخ شد، چون وزیر دربار هم همراه ایشان بود طبعاً کسی ممانعت از ورود ایشان نکرد.
س- همراه ایشان کیها بودند از…؟
ج- در آن شرائط که ایشان وارد شدند در حدود ۲۰ نفر از میان جمعیت تقریباً انتخاب شدند که وارد کاخ شدند از آنهایی که من یادم میآید یک آیتاللهای بود به نام آیتالله غروی بود، آقای دکتر شایگان بود، آقای دکتر فاطمی بود، مرحوم عمیدی نوری ما که مدیر روزنامۀ داد بود، عرض کنم حسین مکی بود، آقای حائریزاده بود، آقای دکتر بقایی بود تصور میکنم آقای الهیار صالح بود، آن گروهی که بعداً اینها شدند هستۀ مرکزی جبهه ملی. و چون جوانتر از همه من بودم و آقای دکتر سعید فاطمی ما دو نفر را هم کرده بودند رابط متحصنین با مردم که اگر کسی میآمد با متحصنین کار داشت ما با آنها صحبت میکردیم و با مردم هم صحبت میکردیم و رابطه برقرار میکردیم. ما جزو متحصنین نبودیم ولی ما میرفتیم بیرون میآمدیم و مرتب در جریان مذاکرات اینها بودیم، سه چهار روز اول هم در دربار از آقایان پذیرایی میکردند ناهار وزیر دربار میآمد با آقای دکتر مصدق و آقایان میخوردند و صحبتهایی هم راجع به اوضاع مملکت میشد.
س- کجا میخوابیدند آنها؟
ج- در دربار یک سالن بزرگی به آنها داده بودند آنجا…
س- روی زمین؟
ج- نه تخت میانداختند تشک انداخته بودند و میخوابیدند. بعد از چند روزی یک روز، البته ما هم چون چاپخانه در اختیارمان بود چاپخانۀ داد آقای دکتر مصدق یک اعلامیهای هم دادند که ما بردیم در چاپخانۀ داد چاپ کردیم، حمله به حکومت و رژیم اوضاع، به رژیم البته خیر به حکومت بود و طالب آزادی انتخابات بودند. و چون نظرشان تأمین نشد و هیچ پاسخی به اصطلاح نشنیدند و درهرحال با اعلیحضرت هم ملاقاتی نکردند بعد از چند روز آقای دکتر مصدق اعلام کردند که از امروز اعتصاب غذا خواهیم کرد و مطابق معمول هر روز موقع ناهار یا شام آقای وزیر دربار میآمدند با آقای دکتر مصدق و آقایان ناهار میخوردند. آن روز وقتی ایشان آمدند آقای دکتر مصدق نیامدند گفتند ما از امروز اعتصاب غذا داریم، گفتند چرا اعتصاب غذا؟ گفتند برای اینکه شما جلوی انتخابات را نگرفتید و انتخابات به همان سبک ادامه خواهد داشت و ما معترض هستیم، مدتی هم این وضع به صورت اعتراض ادامه داشت که من همان وقت آقای دکتر مصدق به من گفتند من رفتم منزل ایشان با خانم ایشان صحبت کردم مقداری دارو احتیاج داشتند دارو برای ایشان گرفتم آوردم و به ایشان دادم و دارو را خوردند دیگر اعتصاب غذا شروع شد، یکی دو روز هم این وضع طول کشید بعد، چون باز خبری نشد به حال اعتراض از دربار آمدند بیرون و از آنجا به اصطلاح این عده شدند پایهگذار جبهه ملی. البته بعد انتخابات انجام شد و تسهیلاتی فراهم شد آقای دکتر مصدق و آقایان در انتخابات شرکت کردند و اتفاقاً برنده شدند یعنی برنده شدند و وارد مجلس شدند، وارد مجلس شدند که بعد در آن مجلس شرکت کردند بعد طرح ملی شدن نفت را دادند و بالاخره ایشان به پیشنهاد آقای جمال امامی نخستوزیر مملکت شد.
س- گفته شده که وجود آقای سرلشکر زاهدی به عنوان رئیس شهربانی خیلی کمک بوده به انتخاب شدن این آقایان جبهه ملی در تهران؟
ج- البته در آن شرایط خیلی عوامل کمک کرد اما خب خود آقای دکتر مصدق واقعاً در تهران موقعیت خاصی داشت مردم به او خیلی اعتقاد داشتند و در آن شرایط با این مبارزهای که شروع شده بود و خیلی از عوامل در دستگاهها بودند که کمک کردند و ایشان به هر حال انتخاب شد. و همینطوری که بعد سپهبد زاهدی هم در دولت آقای دکتر مصدق به عنوان وزیر ماند. ما هم جزو کسانی بودیم که با ایشان همکاری میکردیم و در موضوع ملی کردن نفت مسائل مختلفی را عنوان میکردیم در خیابان صحبت میکردیم در مجلس صحبت میکردیم. من هم جزو آنهایی بودم که دم دربار صحبت میکردیم این صحبتها ادامه داشت. وقتی آقای دکتر مصدق شدند نخستوزیر ما هم جزو کسانی بودیم که به شدت طرفدار ایشان بودیم و خب اوایل حکومت دکتر مصدق واقعاً همۀ ملت از ایشان حمایت میکردند و به هر حال نفت هم که ملی شد یک احساسات عجیبی علیه شرکتهای نفتی وجود داشت و ایشان هم در اوج عظمت و قدرت بود. من یادم میآید در همانموقع من دعوت شدم به آمریکا یک دعوت لیدرشیپ بود که یک عدهای از طبقات مختلف از روزنامهنگار رجال سیاسی دعوت میکردند، من و یکی دیگر از روزنامهنگاران دعوت شدیم به آمریکا آمدیم تصادفاً مصادف شد با موقعی که آقای دکتر مصدق آمدند در سازمان ملل متحد و نطقی هم ایراد کردند و در آن شرایط هم واقعاً میدیدم که وضع ایشان در دنیا خیلی با اهمیت تلقی شده بود موقعیت بسیار ممتازی در دنیا داشتند و آن نطق ایشان هم خیلی توأم با سروصدا بود. تا اینجا خب روابط ما با حکومت مصدق بسیار خوب بود و ما برگشتیم به ایران با همان افکار و اندیشۀ حمایت از دکتر مصدق. بعداً که به ایران برگشتیم به تدریج، خب در ایران نمیدانم چه خاصیتی هست کسانیکه به هر حال مصدر قدرت میشوند به تدریج از آن افکار و اندیشههایی که دارند منحرف میشوند. آقای دکتر مصدق هم جزو آنهایی بود که یا به هر حال اطرافیان ایشان یا کسانی مؤثر در افکار ایشان بودند آن گروه زیادی که با ایشان همکاری داشتند به تدریج از ایشان فاصله میگرفتند. من مرحوم عمیدی نوری ما که عضو جبهه ملی بود از جبهه ملی کنار آمد دلیل اصلی آن این بود که در آن شرایط دکتر مصدق و عدهای از دوستانش به نمایندگان مجلس حمله میکردند به روزنامهنگاران حمله میکردند خلاصه حمله به مطبوعات و به مجلس شروع شده بود، مجلس سنا را منحل کردند. و حتی یادم میآید که در میدان بهارستان ایشان یک روز هم آمد گفتش که آنجا مجلس نیست اینجا مجلس است هرجا که ملت هست مجلس است. آنجا خلاصه اطلاق کلمۀ نزدگاه را به مجلس گفت. به این صورت مخالفین دکتر مصدق به تدریج قوی شدند آیتالله کاشانی، دکتر بقایی، مکی اینها همه از مرحوم عمیدی نوری و همه از دکتر مصدق جدا شدند و به تدریج نیروی مخالفی در مقابل دکتر مصدق به وجود آمد. و این وضع به تدریج ادامه پیدا کرد مخالفین دکتر مصدق قوی شدند و تظاهراتی بر علیه ایشان میکردند تا سرانجام منجر شد این به قضایای ۲۸ مرداد. خب ما هم شدیم جزو مخالفین بودیم و مدتی هم آقای عمیدی نوری که مدیر روزنامه داد بود توقیف کردند یک ماه ایشان در زندان بود. بنده هم مخفی بودم مدت یک ماه ولی از مخفیگاه مقالاتی مینوشتیم با امضاء. و در تظاهراتی هم که در ۲۸ مرداد علیه آن حکومت بود من جزو کسانی بودم که شرکت داشتم و از جمله کارهای جالب این بود که وقتی فرمان نخستوزیری سپهبد زاهدی به ایشان داده شده بود هیچ روزنامهای جرأت نمیکرد این فرمان را منتشر کند. متن فرمان را در اختیار من قرار گرفت و یک مصاحبهای از سپهبد زاهدی ما در روز خیال میکنم ۲۶ یا ۲۷ مرداد صبح این را در روزنامۀ داد صفحۀ اول متن فرمان را کلیشه کردیم. موقعی بود که اعلیحضرت هم از ایران خارج شده بودند نبودند. و یکهو مردم دیدند که فرمان نخستوزیری هم فرمانی که سرلشکر زاهدی مأمور ابلاغ آن بود برده بود ابلاغ بکند همان در روزنامه منتشر شد. و این کمک کرد به تظاهرات علیه دکتر مصدق و آن رژیم و به هر حال منجر شد به سقوط حکومت دکتر مصدق و روی کار آمدن سپهبد زاهدی. من در همان روز در وقایع ۲۸ مرداد از جمله کسانی بودم که در رادیو رفته بودم با یک گروهی برای گرفتن رادیو و رادیو را به هر حال گرفتیم که سپهبد زاهدی آمد آنجا با یک تانکی آمد که روی تانک هم یک چند نفری بودند از کسانی که من خاطرم میآید سپهبد گیلانشاه بود. آمد سپهبد زاهدی نطقی آنجا در رادیو ایراد کرد از همانجا حکومت سپهبد زاهدی پایه گرفت. شب هم حکومت نظامی بود فردا صبح آن روز از جمله روزنامههایی که منتشر شد فقط روزنامۀ داد بود که سردبیرش بنده بودم. و بعد هم آقای عمیدی نوری ما معاون نخستوزیر شد که متأسفانه رژیم ملاها ایشان را به همین اتهام اعدام کردند که ایشان معاون سپهبد زاهدی بوده است. خب بعد سپهبد زاهدی آمد مصدر کار شد مدتی سر کار بود. بنده هم دیگر تقریباً بعد از آن جریان از حکومت و از روزنامۀ داد جدا شدم. جدا شدم برای خودم روزنامهای دایر کردم به نام صبح امروز.
س- اجازه بدهید من یکی دوتا سؤال راجع به ۲۸ مرداد قبل از اینکه برویم به مرحلۀ بعدی، راجع به قدرت و نفوذ حزب توده در آن چند ماه آخر حکومت دکتر مصدق صحبتهای ضدونقیض زیاد شده به نظر شما واقعاً قدرت و نفوذ تودهایها در ایران در آنموقع چه مقدار بود؟ و چه مقدار خطری بود که آنها به اصطلاح غلبه کنند به دکتر مصدق؟
ج- عرض کنم که تودهایها خب همیشه در ایران از بعد از شهریور قدرت داشتند. اوایل سالهای ۲۱، ۲۲، ۲۳، ۲۴ خب اینها خیلی به شدت تظاهر میکردند جوانها و مخالفین هم عدهای عضو بودند عدهای هم سمپاتیزان بودند اینها هم حمایت میکردند در اواخر حکومت مصدق اینها خیلی قوی شده بودند ولی شخص دکتر مصدق چون واقعاً به حزب توده سمپاتی نداشت و آنها را خطری برای ایران میدانست آنها را زیاد در کارها مداخله نمیداد. البته گفته میشود که آنها در روزهای آخر به مصدق پیشنهادات همکاری هم کرده بودند ولی مصدق زیر بار نرفت یعنی واقعاً قبول نکرد که با حزب توده همکاری بکند. و شاید اگر همکاری میکرد وضع جور دیگری میشد ولی به هر حال آنها که همیشه مترصد فرصت بودند از آن فرصت هم میخواستند استفاده بکنند برای سقوط رژیم. و ما میبینیم که حتی حزب توده با حکومت ملاها که اصلاً هیچ نوع با هم نزدیکی فکری و ایدئولوژی ندارند برای سقوط رژیم همکاری میکنند برای اینکه بتوانند جای پای خودشان را محکم بکنند. بنابراین در آن شرایط هم حزب توده حقیقتاً دست داشت در کار مملکت چنانکه بعداً دیدیم شبکه از افسران حزب توده کشف شد که در تمام شئون نظامی مملکت نفوذ داشتند و دخالت داشتند. ولی خب لابد دکتر مصدق اینطور تشخیص داده بود که با آنها همکاری نکند یا… چرا دکتر مصدق واقعاً افکار و اندیشههای خوبی داشت ولی آدم بسیار مظنونی نسبت به همهکس و همهچیز بود. به افکار و اندیشۀ خودش متکی بود ولی به همهکس سوءظن داشت. در برخوردهایی که ما با او داشتیم ما مییدیم همهچیز را با سوءظن و تردید نگاه میکند و فکر میکرد که همیشه سیاستهای خارجی در کارش دخالت دارند انگولک میکردند، این است که به کسی زیاد اعتماد نمیکرد عده بسیار کمی بودند که تا آخر توانستند با ایشان همکاری بکنند، یا نزدیکش مثل مکی و بقایی هم به حکم اجبار جدا شدند. برای اینکه نسبت به آنها هم حتی سوءظن داشت.
س- یکی دیگر در مورد اتفاقی در ۲۸ مرداد افتاد مسلم هم نیروهای داخلی در آن سهم داشتند و خب نیروهای خارجی آمریکا هم یک مقداری ادعاهایی هست که مقداری از آن را خودشان تأیید کردند که آنها هم در این کار نقش داشتند. به نظر شما این میشود نسبتی قائل شد که چه مقدار واقعاً نیروهای داخلی موجب اندختن حکومت مصدق شدند چه مقداری قدرت خارجی بود؟
ج- عرض کنم که البته ما که در جریان کار بودیم هیچ اطلاعی از وقایعی که در خارج اتفاق میافتد آن روزولت اینها که نمیدانم با شوآرتسکوف یک کارهایی کردند اینها را ما که اطلاعی واقعاً نداشتیم بعداً نشریاتی منتشر شد و گفتند که اینها هم دخالت داشتند نیروی داخلی در آن شرایط عدهای از روحانیون دخالت داشتند مثل آیتالله بهبهانی آیتالله کاشانی اینها علیه مصدق فعالیت میکردند.
س- علت آن چی بود؟ علتی که آنها…؟
ج- کاشانی که خب به هر حال لابد نتوانسته بود با رژیم کار بکند با مردم تماس داشت. مصدق هم آخر سر مقداری بعضی از کسانی که نزدیک شده بود به دکتر مصدق اینها روشهای به اصطلاح دیکتاتوری پیش گرفته بودند و… مثل آدمهایی که یکخردهای به قول خودشان جنبههای آزادمنشی داشتند نمیتوانستند با آن رژیم همکاری بکنند. یکی هم در قضیۀ مسئله نفت اینها به هر حال یک عدهای معتقدند که نفت را باید یک جوری حل کرد دیگر الی الابد نمیشد که یک دکانی برای که آدم هی ادامهاش بدهد، بانک بینالملل پیشنهاد میآورد قبول نمیکرد نمیدانم به هر حال باید این سازمان را میگرداندند. چون مصدق متکی به فکر و اندیشۀ خودش بود. از کسانیکه با او همکاری میکردند اینها را به بازی خلاصه نمیگرفت. این بود که خب به تدریج اینها میدیدند که افکار و نظرشان در حکومت در رژیم مورد قبول نیست از او به تدریج جدا میشدند. و امکان دارد که سیاست خارجی… خب میدانید همیشه سیاستهای خارجی در کشورهای به هر حال مشرق زمین یک نفوذ و قدرت دارند و به طرق مختلف هم عمل میکنند و آلترناتیوهای مختلف هم در نظر میگیرند برای اینکه یک رژیمی عضو بشود کی بیاید کی نیاید. شاید در آن شرایط با اقداماتی هم که شده بود سیاست خارجی هم مداخلاتی در این کار داشت، ولی واقعاً ماها که اصلاً در جریان نبودیم ما روی علیه حکومت و واقعاً از آن روش دیکتاتوری که به وجود آمده بود. میدانید در حدود عده زیادی از روزنامهنگاران در مجلس متحصن شده بودند از اقدامات حکومت نظامی حکومت نظامی در زمان دکتر مصدق برقرار شده بود و حکومت نظامی بود که ما را میخواست بگیرد و ما فرار میکردیم. بنابراین از دکتر مصدق توقع این نبود در دولت او که اینهمه علیه حکومت نظامی صحبت کرده بود حکومت نظامی برقرار بشود این چیزها موجب مخالفت شده بود که دکتر مصدق به هر حال مخالفینی پیدا کرد.
س- شما زمزمۀ این به اصطلاح برانداختن حکومت دکتر مصدق را قبل از اینکه مردم بشنوند شما اطلاع داشتید یا در…؟
ج- ما به هر حال تلاشمان میکردیم فعالیتمان را میکردیم مقالاتمان را مینوشتیم نطقهایمان میکردیم حرفهایمان را میزدیم به هر حال چون مخالف بودیم دلمان میخواست رژیم سقوط بکند یعنی آن حکومت و به هر حال آن وضع پیش آمد. و باز از نکات جالب این بود که من در دادگاه نظامی هم که دکتر مصدق را محاکمه میکردند رفتم و آنجا هم شرکت کردم. یک جلسه رفتم که سرلشکر آزموده رئیس دادگاه بود و مصدق را آورده بودند و محاکمه میکردند البته در دادگاه هم انصافاً روحیهاش خیلی قوی بود و قرص و ایستاده بود حرفهایش را میزد یک جلسه که من در دادگاه دیدمش.
س- چه مقدار از دفاعیاتش در روزنامه منعکس شد.
ج- خیلی کم البته در آن شرایط دیگر منتشر نمیکردند خیلی کم.
س- یک مقداری چاپ شده بود ولی…
ج- نه خیلی کم، خیلی کم و مصدق در تمام مدافعاتش هم واقعاً نسبت به قانون اساسی و رژیم سلطنت اظهار وفاداری میکرد. هیچوقت هم در هیچ شرایطی من ندیدم دکتر مصدق نسبت به قانون اساسی و رژیم سلطنت نظر مخالفی داشته باشد همیشه واقعاً. منتها میگفت شاه باید سلطنت بکند نه حکومت، همیشه حرفش این بود و وقتی هم که خودش نخستوزیر بود و اختلاف سر فرماندهی کل قوا داشت اعتقادش این بود که شاه باید سلطنت بکند حکومت نکند این جزو اعتقاداتش بود. بعد رسیدیم به اینجا که بعد از اینکه آقای دکتر مصدق خب زندانی شد و داستانش هم، ما اتفاقاً خبر دکتر مصدق هم میدانید مخفی شد بعد از ۲۸ مرداد.
س- بله.
ج- رفته بود در منزل دکتر معظمی مخفی شده بود که بعد خبر دستگیری او برای ما آوردند من در روزنامه داد همان وقت نوشت که در خانۀ دکتر معظمی ریختند و او را گرفتندش و فلان کردند. به هر حال آن ماجرا گذشت بعد که ما حکومت سپهبدی زاهدی مصدر کار شد خب من اصولاً با یک حکومت نظامی در آن شرایط خب نمیتوانستیم همکاری بکنیم به هر حال از روزنامه داد جدا شدم روزنامه صبح امروز را خودم دائر کردم. دائر کردم و بعد مسئلۀ نفت که پیش آمد زمانی که دکتر امینی لایحۀ نفت را به مجلس آورده بود به عنوان وزیر دارایی حکومت سپهبد زاهدی من جزو کسانی بود که با آن لایحه موافق نبودم و در روزنامه صبح امروز مخالفتهایی کردیم که به هر حال منجر شد به توقیف روزنامه صبح امروز در زمان حکومت سپهبد زاهدی به همین جهت ما مدتی در زمان سپهبد زاهدی هم دیگر از کار روزنامهنگاری رها شده بودیم و رفته بودیم دنبال فعالیت تجاری، اقتصادی و مالی این وضع ادامه پیدا کرد مدتی من نبودم در کار فعالیتهای سیاسی تا موقع تشکیل حزب ملّیون که مرحوم دکتر اقبال عرض کنم که آن حزب را تشکیل میداد. من شخصاً به دکتر اقبال به عنوان رئیس دانشگاه و استاده دانشگاه و یک مرد پاک اعتقاد داشتم ایشان وقتی تصمیم گرفت که حزب ملّیون را تشکیل بدهد از من هم دعوت کرد که من بروم همکاری بکنم بنده هم قبول کردم و رفتم در حزب ملّیون عضو شدم. و بعد از چند سال تعطیل دومرتبه روزنامۀ «صبح امروز» را منتشر کردم منتهی این بار به عنوان وابستۀ به حزب ملّیون، یعنی حزب ملّیون یک روزنامۀ ارگان داشت که اسم آن روزنامۀ ملّیون بود و چند روزنامۀ وابسته که یکی از آنها روزنامه صبح امروز متعلق به من بود. ما شروع کردیم به همکاری با آقای دکتر اقبال…
س- کیها بودید کسانی که به اصطلاح میشود گفت که سردستههای حزب ملّیون؟
ج- والله آنجا آقای دکتر کاسمی بود که دبیرکل حزب بود آقای دکتر امامی بود که بعداً دبیرکل حزب شد و تمام اعضای کابینه، کابینۀ دکتر اقبال همه عضو حزب شده بودند و عده زیادی هم که بعد به عنوان نمایندۀ مجلس انتخاب شدند.
س- حزب در زمانی که ایشان نخستوزیر بود تشکیل شد؟
ج- تشکیل شد بله در زمان نخستوزیری. در زمان نخستوزیری آقای دکتر اقبال دوتا حزب تشکیل شد که البته این احزاب با مشاورۀ شخص شاه تشکیل شده بود هر دو حزب. ولی من معتقدم که اعلیحضرت به مناسبت مسافرتهایی که به خارج میکردند و مطالعات که اینقدر به کیسهای مختلف داشتند معتقد بودند که به هر حال باید در ایران احزابی به وجود بیاید که بتواند فعالیتهای سیاسی داشته باشد. این زمینۀ فکری ایشان را از نظر وجود احزاب فراهم کرده بود. ولی باید این حقیقت را هم قبول کرد که این احزاب آنطوری که باید و شاید آزادی کامل نداشتند یعنی به هر حال جدا از رژیم که نبودند ولی مداخلاتی هم از طرف رژیم در کار این احزاب میشد خیلی شدید.
س- حتی حزب ملّیون؟
ج- حتی حزب ملّیون. به همین دلیل خب متأسفانه آنطور که باید و شاید این احزاب پروپایهای نگرفت. حالا من نمونۀ آن را عرض میکنم، حزب ملّیون وقتی تشکیل شد رهبر حزب ملّیون آقای دکتر اقبال بود و در مقابل آن حزب مخالف حزب مردم بود که رهبر آن آقای امیراسدالله علم بود. مرحوم اقبال و مرحوم علم هر دو از نزدیکان شاه بودند و همه میدانند که خیلی به شاه وفادار بودند نسبت به شاه فداکار بودند و طبیعتاً این دوتا حزب هم متمایل به سلطنت بودند، مدافع سلطنت بودند و عناصر طرفدار سلطنت هم در هر دو حزب عضویت داشتند. منتها حزب ملّیون چون حزب به هر حال دولتی بود و به هر صورت میتوانست به مردم کار بدهد به خصوص در شهرستانها بیشتر مردم فکر میکردند در حزب دولتی باشند تا در حزب اقلیت و حزب مخالف، به مناسبت کارشان روابطشان با استاندار با مقامات دولتی بیشتر دلشان میخواست در حزب دولتی باشند یا حزب اکثریت. ما شروع کردیم به فعالیت. از جمله حالا گفتید که آقای جم از جمله کسانی که عضو کمیتۀ مرکزی حزب ملّیون بود آقای جم پدر همین سناتور جم بود.
س- عجب.
ج- بله.
س- پدر این سپهبد جم؟
ج- سپهبد جم بود که سناتور شده بود. ببخشید من گفتم سناتور جم اشتباه کردم. ارتشبد جم پدرش بود که نخستوزیر دوران رضاشاه بود او هم عضو کمیتۀ مرکزی بود که اتفاقاً برای تأسیس حزب به کرمان ایشان آقای دکتر کاسمی و بنده رفتیم. و رفتیم شعبۀ حزب ملّیون را در کرمان تشکیل دادیم. چون ایشان مدتی استاندار کرمان بود و خیلی هم در کرمان نفوذ داشت. و این قبیل آدمها هم آمده بودند در حزب اکثر سناتورها، وکلا و مقامات دولتی و خیلی از متنفذین تهران و شهرستانها در حزب اکثریت…
س- شخصی مثل ایشان چرا آمده بود او که نخستوزیر بود وزیر دربار دیگر دوباره…
ج- آنها چون علاقۀ شخص شاه را به حزب میدیدند فکر میکردند که شاید بروند از اینطریق یک کاری بکنند که پایههای رژیم محکم بشود. از این جهت اینها میآمدند در حزب شرکت میکردند. و واقعاً این پیرمرد فعال هم بود چون در آن سن و سال آدم بیاید در مثلاً شعبه حزب در کرمان ایشان آمد افتتاح کرد نطق کرد از خاطرات خودش با رضاشاه و گذشتهها و سابقهاش در کرمان صحبت میکرد و چون مورد احترام متنفذین کرمان هم بود همه به احترام ایشان در حزب آمدند.
س- آقای علاء ایشان شرکت نکردند؟
ج- آقای علاء نه او اصلاً وارد این فعالیتها نشد. بعد مطلب مهمی که من از حزب ملّیون خاطره دارم و خاطرۀ عجیبی است داستان برکناری یا استعفای آقای دکتر کاسمی دبیرکل حزب بود این خیلی عجیب بود. روی همین علاقهای که شخص اعلیحضرت به محکم شدن پایههای احزاب داشتند در ایران و این دوتا حزب هم بودند. البته حزب دیگری هم بود حزب کوچولویی مثل پان ایرانیستها هم بودند فعالیت داشتند ولی فعالیت آنها محدود بود آنها در این مسیر نبودند آنها برای خودشان یک گروهی بودند دور هم بودند فعالیتی هم میکردند از گذشته.
س- حزب ایران اینها که دیگر اصلاً…
ج- آنها اصلاً دیگر فعالیت علنی نداشند. جبهه ملی، حزب ایران حزب توده اینها فعالیت علنی نداشتند اینها احزابی بودند که دستگاه مورد علاقۀ دستگاه…. در آن شرایط دوتا حزب فعال این دوتا حزب بودند که اینها خودشان را آماده میکردند برای انتخابات بعدی که هر دو حزب دستههایی داشته باشند. البته در همان شرایط هم هر دو حزب در مجلس فراکسیونهایی داشتند منتها پایههای فراکسیونی خیلی قوی در مجلس نبود. همه خودشان را آماده میکردند برای انتخابات بعدی. از جمله مطلبی که مطرح شده بود این بود که حالا که وضع اینطور شده پس لیدرهای دو حزب رؤسای دو حزب مثل آمریکا مثل همهجا اینها شروع کنند یک فعالیتهای انتخاباتی سراسری مملکت، به این صورت بروند حرکت دور ایران. آقای دکتر اقبال هم به عنوان رئیس حزب ملّیون تصمیم گرفت به دور ایران برود، بنده هم با ایشان بودم و یک چند نفر دیگر هم همراه ایشان بودند از وزرای دولتی کسی نبود. من چون معاون نخستوزیر بودم ضمناً هم توی حزب فعالیت داشتم با ایشان در این سفر شرکت داشتم که با یک طیاره دور ایران رفتیم در ظرف هفت هشت روز به تمام مراکز استانها مشهد رفتیم به همهجا رفتیم. خب نطقهایی ایشان میکردند در این مراکز،مراکز استانها، آقای علم هم در تهران بودند یا به دولت حمله میکردند و نخستوزیر جواب ایشان را میداد و هر دو نطقها از رادیو تهران پخش میشد نطق آقای دکتر اقبال به عنوان رئیس حزب ملّیون و نطق آقای علم به عنوان رئیس حزب مردم، آنها از دولت ایراداتی میگرفتند که دولت که در اینجا نقطه ضعف دارد اینکار بد کرده آن کار فلان کرده.
س- چه نوع ایراداتی بود؟
ج- مثلاً دولت بودجهاش را بد مصرف کرده نمیدانم در کار اجتماعی توفیق نداشته در کار جلب مردم توفیق نداشته دولت هم توضیح میداد که من این کارها را کردم در کار صنعت این اولین دولتی بودم که آمدم هفتصد میلیون تومان اختصاص دادم به کار توسعه صنعت، توسعه کشاورزی این مقدار راهسازی کردم این مقدار تلاش کردم. دولت کارهای خودش را میگفت مخالفین هم ایراد میگرفتند به کارهای دولت که اگر این کار را میکردید بهتر بود یا آن کار میکردید بهتر بود.
س- به نظر شما نوع بحث طوری بود که واقعاً تودۀ مردم به بحث علاقهمند باشند یا چیزی بود که فقط در یک گروه محدودی مطرح بود؟
ج- به هر حال یک مقدار با زندگی تودههای مردم که سروکار داشت. همین مثلاً فرض کنید، مثلاً نطقی که آقای دکتر اقبال میکرد و بیشترش تکیه داشت به آن هفتصد میلیون تومانی که به کار صنعت، چون اولینباری بود که آمدند صنعتکران را دعوت کردند و گفتند یک سرمایهای شما بگذارید دولت هم میآید کمک میکند وام صنعتی با بهرۀ ارزان میدادند خب اینها را در زندگی مردم، کارگرها کشاورزها اثر داشت آن وام کشاورزیشان مخصوصاً در زندگی کشاورزها اثر داشت. ولی خب تا چه حدود مردم اینها را باور داشتند یا نداشتند این دیگر مسئلهای است که باید از طریق دیگر روی آن استدلال کرد و بحث کرد. ما وقتی با آقای دکتر اقبال دور ایران میگشتیم البته آقای دکتر کاسمی که وزیر مشاور بود و نزدیکترین دوست آقای دکتر اقبال بود و دبیرکل حزب در تهران جلسات حزب را اداره میکرد و او هم به دنبال نطقهای نخستوزیر در تهران نطق میکرد و حملاتی شدید به حزب مردم و مخصوصاً به رهبر حزب مردم…
س- عجب.
ج- بله. چون یادم میآید که آقای علم رفته بود در کورهپزخانه نطقی کرده بود. خلاصه حزب مردم را حزب طرفدار رنجبران معرفی کرده بود. آقای دکتر کاسمی هم نطقی ایراد کرده بود در حزب ملّیون و اسامی تمام سران حزب مردم را که اکثراً از ثروتمندان فئودالها بودند منتشر کرده بود که این حزبی که آقای علم معتقدند حزب رنجبران هستند اینها هستند سران آن، این فئودال است آن سرمایهدار است، آن مقاطعهکار است اینچنین است با اسم با رسم اینها اسم سی چهل نفر از اینها را منتشر کرده بودند. دامنۀ اختلاف بین دو حزب گفت و شنود بین دوتا حزب خیلی بالا گرفته بود. در چنین شرایطی ما با آقای دکتر اقبال از این شهر به آن شهر میرفتیم برای ایراد نطق، ما وقتی وارد سنندج شده بودیم در سنندج من دیدم آقای دکتر اقبال خیلی عصبانی و ناراحت، اصلاً فکر نمیکردم با اینهمه ما فکر میکردیم توفیق زیادی در انتخابات خواهیم داشت و انتخابات برنده هستیم و حتماً ایشان برای چهار سال آینده هم نخستوزیر خواهد بود اگر ما انتخابات را ببریم چون واقعاً به ضرس قاطع هم میبردیم انتخابات را، من دیدم ایشان خیلی نگران و مضطرب است علت را جویا شدم یک تلگرافی به من نشان داد، من وقتی تلگراف را خواندم حقیقتاً یکه خوردم دیدم تلگرافی است از آقای سرلشکر نصیری فرمانده گارد که در نوشهر اعلیحضرت هم در نوشهر بودند که به آقای دکتر اقبال مخابره کردند که اعلیحضرت همایونی فرمودند که آقای دکتر کاسمی را از کابینه اخراج کنید. ایشان به من گفتند، من گفتم این تلگراف چیست، «گفتند که این تلگرافی است که اعلیحضرت کردند من نمیدانم که آقای دکتر کاسمی در تهران چه کار کرده که مستوجب چنین مجازاتی است. ایشان یک تلگرافی حضور اعلیحضرت کردند که من که از تهران دور هستم از جریان اطلاع ندارم اجازه بدهید که این دور انتخابات تمام بشود من برگردم به تهران و این موضوع را حضورتان عرض بکنم چه بکنیم. تلگراف بعدی آمد بازار ایشان که ایشان فرمودند همانطور که من گفتم فوراً ایشان را از کابینه اخراج کنید. خب با آقای دکتر کاسمی ما تماس گرفتیم، حالا دبیرکل حزب، حزب در اوج قدرت سرتاسر انتخابات مردم را مجهز کردیم نخستوزیر دور ایران دارد میگردد تبلیغ میکند برای تقویت حزب و اساس حزب در یکچنین شرایطی دبیرکل حزب اگر به این صورت اخراج بشود خیلی وحشتناک است. به هر حال با آقای دکتر کاسمی صحبت کردیم که آقای دکتر مصدق عقیدهشان این است که شما استعفا بدهید البته ایشان هم مقاومت میکرد و استعفا کرد. بعد تلگراف بعدی از اعلیحضرت همایونی آمد که من گفته بودم ایشان را از کابینه اخراج کنید استعفا معنی ندارد و بلافاصله در رادیو تهران خبر منتشر شد خبر بعدی این بود که آقای دکتر کاسمی از کابینه اخراج شدند به این صورت خب این تقریباً دیگر حزب ملّیون را از همانجا میشود گفت که داغون کرد چون یک چنین خبری در اوج آن فعالیت خیلی وحشتناک بود. به هر حال زمان گذشت بعد از چند روز…
س- خب این معلوم شد که گناه او چه بود همان مسئله انتشار حملۀ به…
ج- همین نطقها بود، نطقها بود و از طرفی آقای علم و دارودسته ایشان که اطراف اعلیحضرت بودند از دکتر کاسمی سعایت کرده بودند و به هر حال ما سرانجام هم آن اصل قضیه را متوجه نشدیم حتی خود آقای دکتر اقبال هم به قول معروف متوجه نشد که اساس و ریشۀ این کار چیست ایشان فقط بعداً که ما با هم صحبت میکردیم همیشه میگفتش که ایشان با آن نطقهایش یک مقدار پایههای حزب را متزلزل کرد. چون دکتر کاسمی یک اعتقاداتی که داشت بیان میکرد صریح قاطع تند حرفش را میزد. بعداً که برگشتیم آمدیم به هر صورت آقای دکتر کاسمی از دبیرکلی حزب هم کنار رفت و آقای دکتر احمد امامی جای ایشان آمد و انتخابات انجام شد. انتخابات که انجام شد در آن انتخابات من تصور میکنم حزب ملّیون در حدود شاید صدتا نمایندهاش انتخاب شده بود حزب مردم هم این سی چهل نفر وکیل انتخاب شده بود مقداری انتخابات در جریان بود. آقای دکتر اقبال هنوز نخستوزیر بود. نخستوزیر بود بنده هم که چون باید وکیل میشدم از معاونت نخستوزیر استعفا کرده بودم از رودبار الموت انتخاب شدم. جزو آن عده، ما هر روز در حزب جلسه داشتیم که برای آیندۀ فراکسیون پارلمانی در مجلس چه بکنیم؟ چه طرحی بریزیم؟ چه بکنیم؟ آنوقت شاهنشاه ماهی یک مرتبه مصاحبه مطبوعاتی داشتند من به عنوان روزنامهنگار چون دیگر معاون نخستوزیر نبودم در آن جلسه مصاحبه مطبوعاتی شرکت کردم. چون انتخابات هم برگزار شده بود خیلی از روزنامهنگارها هم کاندیدهای انتخاب بودند و انتخاب نشده بودند اینها طبیعتاً از چشم دولت میدیدند از چشم نخستوزیر میدیدند، صفبندی کردند علیه نخستوزیر آن جلسه مصاحبه مطبوعاتی تقریباً حملۀ اکثر روزنامهنگارها متوجه شخص دکتر اقبال و حزب ملّیون بود به شدت حمله کردند تنها کسی که در آن جلسه مصاحبه مطبوعاتی پا شد دفاع کرد از دولت و آقای دکتر اقبال من بودم و شاید تنها کسی هم که از آنها وکیل شده بود من بودم بقیه هم نشده بودند
س- یعنی محیط این چنان آزاد بود آن زمان که خبرنگاران میتوانستند؟
ج- بله دیگر اعلیحضرت همایونی دعوت کرده بودند مصاحبه مطبوعاتی بود همه دیگر پا شدند به شدت به دولت حمله کردند به نخستوزیر و بعد هم اعلیحضرت گفتند که من فکر نمیکنم انتخابات به این صورتی که مخالفین میگویند باشد انتخابات به هر حال انجام شده و اینقدر هم عدم رضایت نیست. چون من گفتم که به هر حال باید حقیقت را قبول کرد چون من در انتخابات توفیق پیدا کردم معتقدم انتخابات خوب انجام شده و اکثراً همکارهای ما چون انتخاب نشدند… ایشان گفتند بله قضاوتها همهش روی مسائل خصوصی هست به همین دلیل من نمیتوانم باید یک بررسی بیشتری راجع به این کار بکنیم. ما بعد از مصاحبه که آمدیم بیرون بنده رفتم پیش آقای دکتر اقبال متوجه شدم که به هر حال صحبتی هم با ایشان شده است که ایشان از نخستوزیر استعفا کنند. ایشان من و آقای دکتر کاسمی آقای دکتر امامی را مأمور کردند که متن استعفانامۀ ایشان را بنویسیم، ما هم رفتیم منزل آقای دکتر کاسمی…
س- نگفتند به چه ترتیب بنویسید؟
ج- چرا گفتند که متن استعفانامه را اینجور بنویسید که من چون از کار خسته شدم فلان شدم اینها من از این سمت استعفا میدهم. حتی ایشان به ما گفتند که حضور اعلیحضرت که بودم ایشان فرمودند که به هر حال چون این انتخابات انجام شده عده زیادی هم ناراضی شدند من با اینکه از شما و از دولت شما خیلی راضی هستم ولی مصلحت است که دولت شما کنار برود چون به هر حال ممکن است که ادامۀ این کار لطمهای به اساس سلطنت بزند بهتر است که شما کنار بروید ولی خب من وقتی باشم و سلطنت باشد شما همیشه میتوانید مصدر کار باشید حالا این کار نشد یک کار دیگر. بنابراین این مصلحت اقتضا میکند که شما استعفا کنید گفتم که خب البته تسلیم بود و آمد به ما گفت ما هم متن استعفانامه را نوشتیم. مختصر چون از کار خسته شدم فلان هست اجازه بفرمایید که کابینه مستعفی بشود جلسه هیئت دولت هم تشکیل دادند دو روز بعدش خیال میکنم که این مصاحبه پنجشنبه بود استعفانامه را ما جمعه نوشتیم و شنبه صبح ایشان جلسه هیئت وزیران را تشکیل داد و شنبه عصرش هم استعفانامه را حضور اعلیحضرت دادند کابینه استعفا کرد. اما مطلبی که اینجا مانده بود مطلب انتخاب نمایندگان بود، نمایندگان از دو حزب انتخاب شده بودند خب ما فکر میکردیم که خب دولت استعفا کرده آقای شریفامامی هم شد نخستوزیر، آقای شریفامامی هم وزیر کابینۀ آقای دکتر اقبال ولی عضو حزب نبود در کابینه عضویت داشت ولی عضو حزب نبود ایشان هم شد نخستوزیر، ایشان زیاد با احزاب نظر موافقی نداشت.
س- این انتخاب طبیعی بود یا شما از انتخاب آقای شریفامامی تعجب کردید به عنوان جانشین دکتر اقبال؟
ج- البته برای ما غیرمنتظره بود، و هم استعفای آقای دکتر اقبال غیرمنتظره بود.
س- یعنی زمینهای نبود که…
ج- نه ما حتی فکر میکردیم که این انتخابات برگزار بشود آقای دکتر اقبال برای چهار سال دیگر هم خواهد ماند، خود ایشان اینطور فکر میکرد. ولی انتخابات طوری شده بود که دیگر اصلاً یکجوری محیط را فراهم کرده بودند که دیگر خب خود اعلیحضرت گزارشهایی به ایشان رسیده بود اینها البته خود آقای دکتر اقبال به من گفتند که بعداً که بعد که من حضور اعلیحضرت رسیدم حالا آنجا را میرسیم گفتند حیف شد که این انتخابات را بهم زدیم. بعد آن انتخابات هم بهم خورد حالا اینجا دارم میپرسیم به این انتخابات. دو سه روز از استعفای آقای دکتر اقبال گذشته بود ایشان در منزلشان یک منزل کوچکی داشت پهلوی دانشگاه اجارهای آنجا زندگی میکرد من دو سه روز بعد از استعفای ایشان رفتم منزل ایشان حضورشان که بودم نشستیم صحبت میکردیم اتفاقاً از دربار تلفن زنگ زد خواستند با آقای دکتر اقبال صحبت بکنند معلوم شد که اعلیحضرت همایونی میخواهند با آقای دکتر اقبال صحبت بکنند ضمن اظهار ملاطفت تفقد اینها مطلبی را به ایشان گفتند که ایشان اتفاقاً آنجا گفتند که فلانکس اینجا هست فلان کس الان مأمور میکنم برود اینکار را انجام بدهد من تعجب کردم مطلب چیست، ایشان بعد به من گفتند که اعلیحضرت نظرشان این است که وکلا اینها که انتخاب شدند اینها استعفا کنند و شما بروید به حزب و به آقای دکتر امامی صحبت بکنید و آقای دکتر کاسمی هردوشان که این آقایان را دعوت بکنند و بگویند که استعفایشان را بنویسند. ما آمدیم به حزب دعوت کردیم آن منتخبین که در حدود صد نفر بودند یک جلسهای در حزب تشکیل دادیم و گفتیم که به هر حال چون این انتخابات رویش عدم رضایت زیاد شده فعالیت شدید شده و اعلیحضرت معتقدند که این انتخابات، این مجلس مجلس پر پا بگیری نیست بهتر است که ما استعفا کنیم ما خودمان استعفا کردیم به هر حال همۀ آنها استعفایشان را نوشتند غیر از یکی دو نفر.
س- یک نفر گویا از اصفهان بوده؟
ج- یکی اصفهان بود آن آقای (؟؟؟) کارگرها بود آن استعفا نکرد و بقیه استعفا کردیم چندنفری هم که نبودند اصلاً نرسیده بودند توی راه بودند یا انتخاب نشده بودند.
س- احمد قریشی گویا با وجود اینکه سن او اقتضا نمیکرده انتخاب شده بود از خاف.
ج- احمد قریشی نبود نه برادرش بود علی قریشی بود. و حال آنکه ما به کار اعتبارنامهها نرسیده بودیم و استعفا کردیم و من استعفانامهها را گرفتم توی یک پاکتی گذاشتم بردم منزل آقای دکتر اقبال ایشان هم فرستادند برای اعلیحضرت همایونی، بعد ظهر در رادیو اعلام شد که…
س- ایشان نخستوزیر بود هنوز؟
ج- نه کنار منزل بود رئیس حزب بود. رهبر حزب بود. البته بعداً مطلع شدم که این تکلیف به آقای علم هم شده آقای علم هم به وکلای حزب مردم گفته ولی یکی از وکلای حزب مردم به من میگفتش که دیگر اصلاً آقای علم دیگر احتیاج به تشکیل جلسه ندیدند خودشان گفتند در رادیو اعلام کنید در رادیو هم اعلام کردند من اینطور شنیدم حالا تا واقعیت چی بوده من دیگر آن را نمیدانم اینطور بود. در هر حال وکلای آن دوره همه مستعفی شدند یعنی انتخابات دورۀ بیستم، انتخابات تابستانیش به این صورت از بین رفت. از بین رفت بعد آقای شریفامامی که آمد نخستوزیر شد بعد از مدتی تصمیم گرفت که انتخابات را انجام بدهد. وقتی خواست انتخابات را انجام بدهد خب ما آقای دکتر اقبال هم هنوز رهبر حزب ملّیون بود آقای علم هم رهبر حزب مردم بود باز هم قرار شد دوتا حزب در انتخابات شرکت بکنند با هم مبارزه بکنند و دولت هم دولت غیرحزبی است نظارت بکند که انتخابات خوب انجام بشود. البته در انتخابات خیلی تلاش شد خیلی فعالیت شد که بنده هم انتخاب شدم خود آقای دکتر اقبال هم از دو جا انتخاب شد هم از مشهد هم از کاشمر که بعد از کاشمر استعفا کرد از مشهد آمد به مجلس، آمد به مجلس البته آقای الهیار صالح هم از جبهه ملی انتخاب شده بود از کاشان، کاشان شما. آنوقت یک عده دیگر هم که سمپاتیزان بودند مثل این مقدم مراغهای و اینها سمپاتیزان چبهه ملی اینها آمدند توی مجلس.
س- اینها چهجور سر درآوردند آنجا؟ یعنی چهجور شد که…
ج- یعنی آقای شریفامامی چون نظارت میکرد…
س- با این حساب که اینها دیگر جایی نبودند دومرتبه پیدایشان شد؟
ج- خب دیگر انتخابات این آقای شریفامامی چون عضو حزب نبود و واقعاً هم آزاد گذاشته بود خوب در کاشان هم طبیعی بود که الهیار صالح وکیل میشد و نسبت به الهیار صالح هم دستگاه خیلی مخالف نبود. حالا مثلاً به بعضیها. مقدم مراغهای هم تا آنوقت زیاد فعالیت سیاسی آنشکلی نداشت در آن مجلس بود که یک مقدار فعالیتش علنی شد اینها. بعد که مجلس بیستم به اینصورت تشکیل شد و اعتبارنامهها تصویب شد، موقعی که اعتبارنامه آقای دکتر اقبال مطرح بود یک دستهبندی در داخل مجلس شده بود که با اعتبارنامۀ دکتر اقبال مخالفت بکنند. ما اول فکر میکردیم که آن گروه جبهه ملی آنها مخالف خواهند کرد که با آنها مذاکراتی کردیم گفتیم به هر حال ما یک دستهای هستیم اینجا مبارزه میکنیم آنها مخالفت نکردند. بعد موقعی که گزارش اعتبارنامهای ایشان من به عنوان مخبر کمیسیون پشت تریبون میخواندم آقای سرلشکر همایونی مخالفت کرد که خب ما به شدت مجلس متشنج شد وکلای حزب ملّیون قیام کردند تظاهر فلان که رئیس مجلس آقای جمال اخوی اعلام کرد که نه ایشان مخالفتش را به موقع نکرد و اعتبارنامه تصویب شد. و به اینصورت اعتبارنامۀ دکتر اقبال از تصویب گذشت بعداً هم که با
س- سرلشکر همایونی جزو حزب مردم بود یا منفرد؟
ج- نه منفرد اینها یک گروه نظامی داشتند که رهبری آنها با سپهبد کیابود سپهبد کیا با دکتر اقبال مخالف بود چون وقتی دکتر اقبال نخستوزیر بود او نمیدانم رئیس رکن ۲ بود با او مخالفت میکرد بعد تیمسار با من که صحبت کرد خودش گفت که خلاصه آنها ما را چیز کردن فلان کرده بودند و به هر حال آن بیچاره هم مقاومتی نکرد و اعتبارنامه تصویب شد. و این مجلس ادامه داشت و تا دولت شریفامامی لایحه بودجه را آورد به مجلس، وقتی آورد به مجلس خب میدانید ارامش هم وزیر مشاور رئیس سازمان برنامه بود که یک گزارشی آورد به مجلس که در سازمان برنامه چه سوءاستفادهها شده آمریکاییها چه پولهایی بلند کردند جان مولم چنین کرده چنان کرد خیلی گزارشهای شدید و غلیظی به مجلس آورد، من در کمیسیون برنامه آنوقت بودم خیلی، خیلی تند.
س- آقای ابتهاج زندان بود یا نه؟ ابتهاج زندان نیفتاده بود؟
ج- نه نه ابتهاج که بعداً زمان دکتر امینی به زندان افتاد او زمان شریفامامی است. بعد زمان شریفامامی لایحه بودجه را که به مجلس آوردند وکلا مخالفت و موافقت اینها حزب ملّیون هم وکلایش بودند در حدود صدتا نمیدانم چندتا وکیل ما داشتیم حزب مردم هم بود عدهای هم بیطرف بودند مال جبهه ملی اینها هم بودند. ولی خب مجلس خیلی مجلس داغی شده بود خیلی مسائل حاد مطرح میشد نطقهای تندی میشد اینها. وقتی لایحه بودجه هم مطرح شد آقای شریفامامی هم خیلی دفاع کرد خیلی مطالب را مطرح کرد وزرایش هم که مثل آقای آرامش هم تندرو خلاصه قیافه مجلس خیلی قیافه داغی شده بود. تا وقتی ماجرای دکتر خانعلی پیش آمد که درخشش و فرهنگیها جلوی میدان بهارستان آمدند و دکتر خانعلی کشته شد.
س- اعتراض سر چه بود حقوق فرهنگیان بود؟
ج- حقوق فرهنگیان بود آنها آمده بودند اعلام اعتصاب میکردند و پلیس آمده بود آنها را متفرق کند تیراندازی کردند دکتر خانعلی کشته شد. وقتی دکتر خانعلی کشته شد آقای شریفامامی آمد توی مجلس که گزارش بدهد ضمن صحبتهایشان به آقای جعفری یکی از وکلا حمله کردند و گفتند شما که خودتان وزیر فرهنگ بودید در زمان زاهدی چرا حقوق معلمین را زیاد نکردید از این حرفها بین مجلس و آقای شریفامامی گفتوگو درگرفت آقای شریفامامی از همانجا رفتند استعفا کردند.
س- عجب.
ج- بله از مجلس.
س- داوطلبانه ایشان استعفا کرد؟
ج- رفتند به هر حال از مجلس به حالت قهر رفتند. آقای سردار فاخر به ایشان تکلیف کردند که شما حق ندارید به وکیل حمله کنید مراقب حرفهایتان باشید و این به آقای شریفامامی برخورد از جلسه مجلس خارج شدند رفتند، رفتند حتی مدتی کسی ایشان را ندیدند، گفتند که ایشان رفتند بلافاصله استعفا کردند وقتی استعفا کردند ما مطلع شدیم که آقای دکتر امینی نخستوزیر شدند. آقای دکتر امینی…
س- رأی تمایل هم که دیگر آنموقع نبود؟
ج- نبود. نه دیگر فرمان اعلیحضرت بود. آقای دکتر امینی توی همان انتخابات از تهران کاندیدای نمایندگی شده بودند و مبارزه داشتند و اعلامیه میدادند فلان وکیل هم نشدند طبیعتاً با انتخابات مخالف بودند. ایشان وقتی نخستوزیر شدند زمزمههایی به گوش ما رسید که ممکن است مجلس منحل بشود. من یادم میآید که آنزمان وقتی در مجلس میرفتیم آقای سردار فاخر رئیس مجلس بودند با هم صحبت میکردیم رفتیم توی اتاق آقای سردار فاخر گفتیم که آقا مطلب این است که میگویند مجلسین ممکن است منحل بشود ایشان گفتند نه، من خبر قطعی دارم اطلاع دارم اینها به هیچوجه مجلسین منحل نمیشود و مجلسین به قوت خود باقی خواهد بود و کارش میکند.
س- تماس ایشان با اعلیحضرت زیاد بود؟
ج- زیاد بود بله، ولی بعد دیدیم که نخیر فردای آن روز متن فرمان انحلال مجلسین از رادیو خوانده شد و مجلس بیستم هم به اینصورت…
س- شما از طریق رادیو مطلع شدید؟
ج- ما شنیده بودیم یا بله دیگر بعد توی رادیو دیدیم متن فرمان منتشر شد و مجلس منحل شد. خب مجلسین منحل شد آقای دکتر امینی هم قادر مطلق به حکومتشان ادامه دادند بعد آن ماجرای توقیف ابتهاج آن بساط پیش آمد تا حکومت آقای دکتر امینی بود مجلسی هم نبود. نبود بعد که آقای دکتر برکنار شد آقای علم نخستوزیر شد بعد زمزمۀ انتخابات به گوش رسید که میخواهند انتخابات را شروع بکند. عرض کنم که در آن انتخابات هم منتها مانده بودند که به چه سیستمی انتخابات را شروع بکنند. چون حزب ملّیون و حزب مردم دیگر تقریباً در دولت آقای شریفامامی بعد در دولت آقای دکتر امینی به کلی وضعشان منتفی شده بود حزبی نبود تشکیلاتی نداشتند مکانی نداشتند بهم خورده بود. در اینجا بود که فکر کنگرۀ آزاد زنان آزاد مردان پیش آمده بود. اوایلی هم بود که در ایران آن رفراندوم ششم بهمن شده بود انقلاب سفید. که در زمان آقای دکتر امینی پایهگذاری شده بود در زمان آقای علم اعلام شده بود آقای دکتر ارسنجانی اینها به هر حال فکر کردند حالا که احزابی وجود ندارد آخر یک کسی باید کاندیدهای انتخابات را معرفی بکند فکر این کنگرۀ آزاد زنان آزاد مردان به وجود آمد.
س- کیها در آنموقع کسانی بودند که….
ج- بله آنهایی که در آن دخالت داشتند و آدمهایی که من یاد میآید آقای حسنعلی منصور بود، آقای معینیان بود، آقای منصور روحانی بود عرض کنم که آقای نفیسی بودند، شهردار تهران بود و آقای عطاءالله خسروانی بود و اینها بودند که دخالت داشتند توی کار کنگره.
س- آقای حسن زاهدی بعداً وارد این ماجرا شد یا…؟
ج- حسن زاهدی بعداً وارد شد در به اصطلاح حزب ایران نوین. فکر کنگره که آمده بود آخر کنگره هم تشکیلاتی نداشت این چهار پنج نفر آنچه من اطلاع پیدا کردم اینها را اعلیحضرت خواسته بود و شاید هم از همۀ اینها بیشتر حسنعلی منصور و احمد نفیسی که شهردار تهران بود اینها بیشتر از همه در آن کار دخالت داشتند که بعداً یکی از خانمهایی هم که انتخاب شد خانم نفیسی بود دیگر خانم احمد نفیسی بود در آن کنگرۀ کاندیدها معرفی شد از بافت کرمان و از آنجا هم وکیل شده بود که همین یکی از دلایلی شده بود علیه نفیسی که در کنگره میگفتند اعمال نفوذ کرده برای خانمش و از این حرفها. در آن کنگره ما هم اطلاعی نداشتیم جریان چیست ما را هم دعوت کردند بنده هم در آن کنگره رفتم و چند جلسهای شرکت کردم در نطقها تا روز آخر که اسامی کاندیدها منتشر شد. من هم از همان حوزۀ انتخابی خودم دومرتبه کاندیدای نمایندگی شدم یعنی از همان ردبار الموت.
س- برای هرجا یک نفر معرفی کردند؟
ج- برای هرجا بله مثل اینکه یک نفر معرفی کردند. برای کاندیدای کنگره. و برای اولینبار در تاریخ انتخابات ایران بود که عدهای از زنان هم به عنوان کاندیدای انتخاباتی معرفی شدند، تا آنوقت زنان در انتخابات شرکت نداشتند، خانم تربیت، خانم پارسا، خانم جهانبانی، خانم دولتشاهی، خانم نفیسی، خانم ابتهاج سمیعی اینها برای اولینبار در کار انتخابات ایران زنها آمدند داوطلب نمایندگی مجلس شدند بعد از آن انقلاب سفید بود دیگر. بنده آمدم وارد میدان انتخابات شدم انتخابات هم انجام شد. انجام شد و طبیعتاً اکثر، تمام کاندیداهای کنگره در انتخابات توفیق پیدا کردند. وقتی آمدند توی مجلس اینها که هیچکدامشان تشکیلاتی نداشتند کنگره هم که تشکیلاتی نداشت. در داخل مجلس مرحوم حسنعلی منصور هم آمده بود او تقریباً از چهرههای مشخص مجلس بیستویکم بود و مرحوم عبدالله ریاضی هم که رئیس دانشکدۀ فنی بود آمد شد رئیس مجلس. انتخاب شد. داستان ریاست ایشان هم از چیزهای جالب است که این هم بد نیست من بگویم از قرار معلوم فکر شده بود که چون آقای سردار فاخر دیگر رئیس مجلس نبود کنار رفته بود از ماجراها دنبال این بودند که یک رئیس مجلس تازهای پیدا بکنند که…
س- چرا رفته بود کنار، سردار فاخر؟
ج- سردار فاخر حکمت بعد از آن اختلافی که با شریفامامی پیش آمده بود با اینکه با دستگاه ارتباطی داشت یک مقدار دستگاه به او بیمهر شده بود یک مقدار خودش هم دیگر تمایلی نداشت بعداً گفتند دوره فئودالها و سرمایهدارها هزار فامیل اینها برود کنار چهرههای تازه بیایند خلاصه برنامه و فکر این بود از اینجهت فکر کردند پس بنابراین رئیس مجلس هم یک آدم تازهای باشد. اول فکر کردند که آقای دکتر رضازاده شفق رئیس مجلس بشود و ایشان جزو کاندیداهای تهران میخواستند بگذارند برای ریاست مجلس، بهطوری که مرحوم منصور روحانی برای من تعریف میکرد جزو بازیگران آن صحنه بود و با مرحوم ریاضی هم ارتباط نزدیک داشت…
Leave A Comment