روایت‌کننده: آقای امیرخسرو افشار قاسملو

تاریخ مصاحبه: ۱۵ اکتبر ۱۹۸۵

محل‌مصاحبه: لندن ـ انگلیس

مصاحبه‌کننده:  حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۲

 

 

ج- باری، وقتی که جلسه هیئت‌وزیران تشکیل شد، در آن‌موقع رسم بر این بود که کشورهای منطقه که یعنی عراق و ایران و پاکستان و ترکیه، رئیس نمایندگی نخست‌وزیرانشان بود ولی آمریکا و انگلیس، وزرای خارجی رئیس نمایندگیشان می‌شد. ما وقتی که به انگلیس آمدیم برای پیمان شورای جلسه وزیران، البته آن‌وقت هنوز مک‌میلان نخست‌وزیر بود و مک‌میلان فرودگاه به استقبال دکتر اقبال آمد ولی خوب با کارها دست سلوین لوید، دست وزارت‌خارجه‌اش بود یعنی کارهای پیمان بغداد. باری، در جلسه اول که معمولاً یک مقداری نطق‌های تشریفاتی بود و جلسه مهم جلسه سرّی بود. در جلسه سرّی در آن‌موقع از هر نمایندگی رسم بود بیش از ۳ نفر نباید شرکت کنند، صورتجلسه را هم کسی حق نداشت بردارد و حرف‌ها آزاد بود. ما در جلسه سرّی که رفتیم، خوب، هرکدام از یکی از کشورها مسائل جالبی را بیان کردند و نوبت ایران که رسید دکتر اقبال هیچی نگفت سکوت کرد که البته از این کار هم خیلی خوشش آمد برای این‌که

س- خوشش آمد

ج- بله، برای خاطر این‌که ما باید در کنار دستش یک مترجم می‌گذاشتیم هرچه می‌گفت ترجمه می‌شد چون آن‌موقع زبان زبان انگلیسی بود نه فرانسه. باری سکوتی برقرار شد و البته می‌دانستم که چرا دکتر اقبال سکوت کرده و تنفس داده شد. تنفسی داده شد که در خلال تنفس من به دکتر اقبال گفتم خب این دیگه حالا باز ما مسئله را علنی کنیم. یک پاراگراف کوتاهی نوشتیم تأیید نوشتیم که دکتر اقبال آن را بخواند که پیمان بغداد خلاصه‌اش عبارت از این بود که ما انتظار داریم که آمریکا وارد پیمان بغداد بشود و اگر آمریکا وارد پیمان بغداد نشود ما مجبوریم که یک فکر دیگری بکنیم. البته در آن جلسه یعنی در آن پاراگراف گفته نشد که ما از پیمان خارج بشویم ولی فکر دیگری خواهیم کرد و من هم با اقداماتی که کرده بودم به همه این اعضای این دیلیگاسیون‌های یعنی انگلیس و آمریکا فهمانده بودم که ما خارج می‌شویم. وقتی که دومرتبه رفتیم بعد از تنفس در جلسه و دکتر اقبال آن پاراگرافی را که برایش من حاضر کرده بودم خواند سکوتی برقرار شد و آقای فاستر دالس که رئیس نمایندگی آمریکا بود سعی کرد که بگوید آمریکا با شماست و مقداری سفسطه کرد. سفسطه کرد ولی فایده نداشت. من که کنار دست پهلوی دست دکتر اقبال نشسته بودم البته این صحبت‌ها در جلسه سرّی بود. به دکتر اقبال یادآور شدم که شما حرف خودتان را تکرار کنید و بگویید که این حرف آخری ماست.  دکتر اقبال حرف خودش را دومرتبه آن پاراگراف را تکرار کرد گفت، «این آخرین حرفی است که ما به شما.» فاستر دالس که وضع را این‌طور دید و با آن زمینه‌سازی که قبلاً شده بود و دید که می‌دانست که دیگر شوخی نیست و با سفسطه نمی‌شود کاری کرد گفت، «این مسئله را من باید به رئیس‌جمهور پرزیدنت آیزنهاور گزارش کنم و بدون دستور او من کاری نمی‌توانم انجام بدهم.» و بنابراین تا فردا به من مهلت بدهید. جلسه تعطیل شد. فردا ایشان با یک طرحی آمد از طرف آیزنهاور. متأسفانه من تمام اسنادم تهران است شاید هم از بین رفته باشد ولی البته این طرح‌ها این‌ها به رکوردها می‌شود مراجعه کرد این‌ها علنی آن طرح. خلاصه آن طرح این بود که ما قرارداد دوجانبه حاضریم امضاء بکنیم با سه کشور منطقه و آنچه که شما انتظار و توقع دارید از عضویت آمریکا در پیمان بغداد ما طبق قراردادهای دوجانبه که امضاء خواهیم کرد با شما، در آن می‌گنجانیم و بنابراین نظر شما تأمین است با قراردادهای دوجانبه. ما تنفس خواستیم و بعد از تنفس و مشورت دیدیم که تقریباً نظر ما را… البته محذورات خودشان را هم گفت در آن‌جا.

س- چه بود؟

ج- محذوراتش در آن‌موقع بیشتر برای مصری‌ها بود که ما هم این را پیراهن عثمان… یعنی ما هم بیشتر می‌کوبیدیم که شما پس معلوم می‌شود که عبدالناصر را دارید به ما ترجیح می‌دهید. او این‌قدر دارد به شما فحاشی می‌کند، تو سر شما می‌زند مع‎ذلک شما وارد پیمان بغداد نمی‌شوید برای خاطر این‌که مبادا عبدالناصر و عرب‌ها را بر علیه خودتان بکنید، این چه نوع دوستی است؟ باری، ما بعد از مشورت‌هایی که با خودمان کردیم تو خودمان این‌که عرض می‌کنم با خودمان یعنی سه کشور منطقه‌ای دیدیم آنچه که می‌خواهیم به دست آوردیم و قبول کردیم.

س- با تهران هم مذاکره کردید؟

ج- درست قطعاً نمی‌توانم بگویم ولی به احتمال قوی خیر، برای این‌که در آن‌موقع سیستم تلگراف تلکست نبود، تلفن که به این ترتیب نبود. آن را به طور قطع نمی‌توانم به شما بگویم. من به خاطر ندارم که به اعلیحضرت مراجعه… ولی آنچه که می‌خواستیم ما گرفته بودیم و به تهران که رفتیم بعد از یک مدتی، دو ماهی، سفارت آمریکا پیش‌نویس طرح قرارداد دوجانبه را به وزیرخارجه داد که وزیرخارجه به عرض رساند و اعلیحضرت مرا مأمور این کار کردند، مأمور تهیه طرح متقابل، مطالعه دقیق طرحی که آن‌ها دادند، بخشید و تهیه طرح متقابل و نماینده خودشان در مذاکره با آمریکایی‌ها. ما چون قرارمان با کشورهای منطقه‌ای عضو پیمان این بود که هر اقدامی می‌کنیم با هم بشود، بنابراین، و مسئله هم خیلی سری بود نمی‌خواستیم کسی مطلع بشود، بنابراین قرار شد که مذاکرات ما در آنکارا باشد یعنی بین ما و پاکستان و ترکیه و این مذاکرات قرار بود بعد از این‌که طرح‌ها را مطالعه کردیم یعنی هم پاکستانی‌ها هم ایران هم ترکیه یک تاریخی را معین کنیم و در آن‌جا قرار بگذاریم و با هم مشورت کنیم سه تایی یک طرح متقابل بدهیم که البته این کار هم شد. این کار شد، بنده به کرات می‌رفتم به آنکارا و برمی‌گشتم برای همین طرح‌ها و طرح‌ها را تسلیم آمریکایی‌ها می‌کردیم آمریکایی‌ها بعد از مدتی جواب می‌آوردند و رد می‌کردند و دومرتبه ما مورد مطالعه می‌کردیم یک طرح دیگری می‌دادیم. من خیال می‌کنم جمعاً پنج شش طرح بین ما رد و بدل شد، بین ما و آمریکایی‌ها. وقتی عرض می‌کنم ما منظورم ترکیه و ایران و پاکستان است و البته که رُل بزرگ را ما داشتیم برای خاطر این‌که ترکیه که عضو پیمان آتلانتیک بود، پاکستان هم عضو… آن‌موقع کشورهای مشترک‌المنافع قرصی بیشتری داشت و این‌طور شل و ول نشده بود که بعداً دچار شد بنابراین آنی که دستش به هیچ جا بند نبود ایران بود و حرارت از ما بود تهیه طرح متقابل هم از ما بود یعنی من طرح‌های متقابل را با مشورت با حقوق‌دان‌ها تهیه می‌کردم می‌بردم به آنکارا آن‌ها هم تا آن‌جایی که من به خاطرم است هیچ‌کدام نه ترک‌ها نه پاکستانی‌ها هیچ‌وقت هیچ تغییری در طرح‌هایی که ما تهیه کرده بودیم، من تهیه می‌کردم، با مشورت البته حقوقدانی که من به او عقیده داشتم، تغییری نمی‌دادند به آن. به هر حال در خلال این مدت یک روزی که آمده بودم به تهران و طرح‌ها را هم، آخرین طرح را داده بودیم به آمریکایی‌ها و منتظر جواب بودیم حکمت مرا خواست. حکمت مرا خواست و به من گفت، «یک مسئله‌ای را می‌خواهم به شما بگویم ولی باید قول به من بدهید که این مسئله از بین من و شما تجاوز نکند.» گفتم، «البته قول می‌دهم.» گفت، «ما با شوروی‌ها مشغول مذاکره هستیم که قرارداد عدم تجاوز می‌خواهیم ببندیم و در این قرارداد مواد پنج و شش قرارداد ۱۹۲۱ را لغو می‌کند اما شوروی‌ها یک شرط گذاشتند و شرطشان این است که ما قرارداد دوجانبه را با آمریکا امضاء نکنیم، به این شرط و ما مشغول مذاکره هستیم با شوروی‌ها داریم مطالعه می‌کنیم طرح‌هایی با هم رد‌وبدل کردیم من می‌خواستم شما از این موضوع مطلع باشید که ما آن قراردادی که شما با آن هستید امضاء ما آن را امضاء نمی‌کنیم.»

س- متصدی آن کار چه کسی بود؟

ج- الان عرض می‌کنم. من البته یک چیزهایی حس می‌کردم این چند روز آخر یک چیزی باید تو کار باشد ولی خوب هیچ از موضوع اطلاع نداشتم. از حکمت توضیحات بیشتری خواستم. حکمت توضیحات بیشتری داد راجع به قراردادی که خیال داشتند با… من به حکمت گفتم که آیا، اشاره کردم به عکس اعلیحضرت که بالا سر حکمت بود، ایشان موافق است؟ گفت، «بله.» گفتم، «می‌دانید که این کار خطرناک است برای ایشان.» باز اشاره به عکس اعلیحضرت. گفت، «چرا خطرناک است؟» گفتم، «این کار ما داریم یک تعهد قطعی را که آمریکایی‌ها به ما کمک می‌کنند، کمک نظامی می‌کند اگر مورد هجوم قرار بگیریم

س- از خارج.

ج- از خارج، از دست داریم می‌دهیم بابت یک تعهد واهی.» این‌که واهی عرض می‌کنم از لحاظ این‌که می‌دانید ما مطالعات حقوقی مفصلی کردیم که ماده پنج و شش دیگر منسوخ است و قرارداد عدم تجاوز با شوروی هم کی به قول شوروی، رو قول شوروی می‌تواند حساب بکند بنابراین شما یک چیز واهی را روی آن دارید حساب می‌کنید و یک قراردادی که جنبۀ تعهدش بیشتر است البته نمی‌خواهم بگویم صددرصد آمریکایی‌ها هم پایش می‌ایستند ممکن است آن‌ها هم یک روزی به عناوین مختلف بازی دربیاورند ولی ما داریم از دست می‌دهیم در هر حال اگر بنای مقایسه باشد بیشتر می‌شود روی تعهدات آن ‌طرف حساب کرد تا این ‌طرف یعنی اجرا بکنند رو قولشان. این ‌طرف ما می‌دانیم که خیلی پایبند این حرف‌ها نیستند سابقه هم دارد قرارداد عدم تجاوز هم داشتند مع‌ذلک به آن مملکت تجاوز هم کردند، بهانه‌گیری خیلی کار آسانی است. حکمت گفت، «شما با این کارها کار نداشته باشید شما دنبال کار خودتان بروید.» گفتم آقای حکمت من کار خودم را تمام کردم و الان منتظر جواب آمریکایی‌ها هستم و به آمریکا هم گفتم دیگر این آخرین پیشنهاد است ما بیش از این نمی‌توانیم معطل بشویم. خدا رحمت کند حکمت را. حکمت به من گفت، «کلید این کار دست شماست باید چندهفته‌ای این‌ها را دَوَل بدهی.» من به حکمت گفتم آقای حکمت این کار برای من خیلی مشکل است برای این‌که من یک اصلی را که به آن معتقد هستم در سیاست این‌که با اشخاصی که خارجی که صحبت می‌کنیم رو حرف آدم حساب بکنند و این‌ها رو حرف من حساب می‌کنند و نمی‌خواهم خودم را یک آدم دروغگو معرفی کرده باشم و الا در آینده هیچ‌وقت نمی‌توانم کار بکنم با خارجی‌ها. بهترین چیزش این است که من یک دو هفته‌ای، یک هفته‌ای دو هفته‌ای نباشم، یعنی مرخصی بگیرم و چون این کار منحصراً دست من است این‌ها هم به جایی دسترسی ندارند بنابراین کار می‌ماند دو سه هفته‌ای. مرخصی هم که می‌گیرم مرخصی ظاهری است یعنی می‌آیم دفتر می‌روم ولی رسماً در مرخصی هستم. گفت، «بد فکری نیست.» ما ظاهراً در مرخصی بودیم این است که سفیر آمریکا هم هر دفعه‌ای مراجعه می‌کرد می‌گفتند فلان‌کس نیست. بالاخره یک‌روزی هم در یک جایی هم مرا دید تا خواست صحبت بکند گفتم که من الان باید بروم با یک کسی وعده دارم بعد همدیگر را می‌بینیم. خلاصه از زیر ملاقات با سفیر آمریکا…

س- چه کسی بود آن‌موقع؟

ج- ولز، تام ولز اسم کوچکش نمی‌دانم چه بود، در می‌رفتم. بعد از چند روزی من به حکمت گفتم آقای حکمت من نگرانم راجع به این ‌کاری که شما دارید می‌کنید. حکمت گفت، «هیچ نگران نباش نه تنها خودشان موافقند -که اشاره می‌کرد به اعلیحضرت- بلکه حضرات هم این را می‌خواهند، موافقند.» البته منظور از حضرات انگلیس‌ها بودند که می‌خواهند که این قرارداد امضا بشود، قرارداد با شوروی‌ها. و من خیلی در تعجب بودم که چطور انگلیس‌ها می‌خواهند این قرارداد امضاء بشود. ولی البته طبق قولی که به حکمت داده بودم این مسئله فقط پهلوی خودم محفوظ بود. باری یک‌روزی صبح حکمت مرا خواست سراسیمه. گفتم، «چه شده آقای حکمت؟» گفت، «ما باید آن قرارداد با آمریکایی‌ها را امضاء بکنیم و قرارداد با شوروی را امضاء نکنیم اگر شرط این است شرط شوروی‌ها این است.» و خیلی هم نگران بود. معلوم شد که انگلیس‌ها و آمریکایی‌ها از موضوع مطلق شدند تا آن‌موقع مطلع نشده بودند از این جریان و آیزنهاور یک نامه‌ای به اعلیحضرت نوشته بود. من آن نامه را دیدم به من نشان دادند کپی آن را هم داشتم برای این‌که اعلیحضرت مرا خواست راجع به آن نامه. نامه آیزنهاور تعبیری و تفسیری که می‌شد از آن نامه کرد این بود که اعلیحضرت مختارید که هر کاری، هر قراردادی میلتان است امضاء بکنید اما متوجه باشید مبادا قراردادی امضاء کنید که با تاج و تختتان بازی کرده باشید، یک همچین چیزی، در این زمینه بود و یک‌مرتبه حکمت چشم‌هایش باز شد نه از لحاظ نامه‌ی آیزنهاور برای این‌که خب او اعتنایی نداشت او می‌گفت ما آمریکایی‌ها را گول بزنیم دَوَلشان بدهیم ولی از لحاظ انگلیس‌ها که انگلیس‌ها، دانگن سانز که آن‌موقع زیر جنگ انگلیس بود و به پاکستان می‌رفت سر راه آمد به تهران و رفت به حکمت و صریحاً به حکمت گفت در اتاقش که این قرارداد مضر است برای شما قرارداد با شوروی‌ها. یعنی مضر از لحاظ این‌که اگر بخواهید در عوض قرارداد با آمریکایی‌ها را باید امضاء نکنید اما اگر هر دو را امضاء کنید بسیار خوب است ولی نه این‌که بهای عدم امضاء قرارداد با آمریکا قرارداد با شوروی را امضاء بکنید. حکمت یک‌مرتبه بیدار شد. البته این جریاناتی را وقتی که برای من تعریف کرد که همش در عرض ۲۴ ساعت اتفاق افتاده بود به من گفت، «حالا چه بکنیم؟» من از ایشان خواهش کردم که پرونده‌اش که پهلوی خودش بود در اختیار من بگذارد. پرونده بیش از، دلیگاسیون شوروی هم وارد تهران شده بود برای امضاء برای مذاکره و امضای این قرارداد. رئیس هیئت نمایندگی شوروی آقای سیمیانف بود که معاون وزارت‌خارجه شوروی بود. من جالب این‌جا‌ست، وقتی قرارداد را خواستم تو پرونده، پرونده چند صفحه بیشتر توی آن کاغذ نبود که پهلوی حکمت بود که خدا رحمت کند بعد هم آن چند صفحه کاغذ را به من داد بعد از این‌که به فاصله یکی دو ماه بعد که از وزارت‌خارجه مستعفی شد. قرارداد به خط مرحوم حمید خان سیاح بود. دیکته سید ضیاءالدین طباطبایی. چون سیدضیاء دنبال این کار بود و این قرارداد را دیکته کرده بود به حمیدخان و روی این مفصلاً با حکمت صحبت کرده بودند و از آن‌طرف هم با پکف سفیر شوروی در تهران که بین سفرای شوروی یک آدم خوبی بود و به ایران هم علاقه‌مند بود مذاکره کرده بود. حکمت برداشتش این بود که انگلیس‌ها این کار را می‌خواهند چون سیدضیاء دارد این کار را می‌کند و پیشرفت کرده بود در مذاکرات حالا به یک بن‌بستی رسیده که باید مذاکرات را به هم زد. من وقتی که قراردادی که خطی بود خواندم گفتم که این قرارداد را خوب حالا این‌ها آمدند تهران دو روز هم است این‌ها را محرمانه یک‌جا منزل به آن‌ها دادید بیشتر از این هم که نمی‌شود نگه‌شان داشت باید وارد صحبت شد یک‌دفعه هم که نمی‌توانیم به این‌ها بگوییم نه. بنابراین من از آن روز وارد مذاکرات با شوروی شدم. پیشنهادی که کردم به حکمت این بود که ما در ضمن یکی از این مواد که الان خاطرم نیست کدام ماده بود یک چیزی می‌گنجانیم یک سطر که این انعقاد قرارداد مانع از این نخواهد بود که ایران قراردادهایی که طبق ماده ۵۳ اگر اشتباه نکنم، به نظرم ۵۳ بود منشور ملل متحد، قراردادهایی که طبق ماده ۵۳ منشور ملل متحد امضاء می‌شود ملحق نشود یا به عبارت دیگر قراردادهایی که که طبق آن ماده به‌خصوص منشور ملل متحد به وجود می‌آید امضاء نکند اگر میلش باشد البته. آن ماده ۵۳ راجع به قراردادهای منطقه‌ای بود و قراردادهایی که اصولاً طبق منشور ملل متحد تنظیم می‌گردد. حکمت گفت، «خیلی‌خوب، این فایده این چیست؟» گفتم که ما اسمی از جایی نبردیم اگر این‌ها بگویند که شما دیگر آن قرارداد به‌خصوص را نمی‌خواهید امضاء بکنید می‌گویم با کمال میل حرفتان را قبول داریم اما آن قرارداد طبق مواد اصول منشور ملل متحد بود، مگر شما به منشور ملل متحد ایراد دارید؟ ما طبق آن داریم کار می‌کنیم این هم بعداً ما ثبت می‌کنیم در سازمان ملل متحد بنابراین مخالفت خودتان را با منشور ملل متحد شما اعلان کردید، اگر بخواهید ایراد بگیرید. حکمت گفت، « اطمینان داری که این‌ها این را رد می‌کنند؟» گفتم، «اگر قبول کردند که چه بهتر ما هر دو را امضاء می‌کنیم ولی اعتقاد من این است که این‌ها را رد می‌کنند، این چند کلمه را رد خواهند کرد.

س- آن قرارداد با شوروی به طور صریح نوشته شده بود که ایران با آمریکا حق ندارد قرارداد ببندد؟

ج- نخیر، نخیر به‌هیچ‌وجه، به‌هیچ‌وجه، به‌هیچ‌وجه. ما جلسه‌ی اولی که بنده در آن شرکت کردم آقای سیمیانف آقای پکف در تحت ریاست آقای سیمیانف، پکف از این‌طرف هم آقای مرحوم حکمت بود حمیدخان سیاح هم مترجم بود و مرحوم مسعود انصاری که البته آن‌ها هم دنبال این کار بودند. روس‌ها وقتی که متن قرارداد را به سیمیانف شروع کرد به خواندن آن ماده‌ای که گفته بود که، ماده ۵۶ دیگر منسوخ است آن را نخواند. حکمت گفت، «آقا، تکلیف آن دو ماده چه شد؟» آن‌ها گفتند، «نه، ما هیچ‌وقت آن دوتا ماده را به شما پیشنهاد نکرده بودیم.»

س- چه گفته او؟

ج- ما هیچ‌وقت به شما همچین پیشنهادی را نکرده بودیم که آن دو ماده را برمی‌داریم نه، آن دو ماده هست ما یک قرارداد عدم تجاوز با شما فقط می‌بندیم. من به محض این‌که این را شنیدم علامت خوب دانستم برای این‌که بهترین بهانه به دست ما می‌داد و بعد هم صریحاً گفتم حکمت کاغذ نشان داد گفت، «این کیه پس؟» گفت، «این به ما مربوط نیست، ما به شما این پیشنهاد کتبی را نداده بودیم.» یعنی آن موادی را که به خط حمیدخان سیاح بود حالا دیکته سیدضیاء بود. گفت، «این به ما مربوط نیست ما این را به شما ندادیم.» حکمت خیلی یکه خورد. سیاح بی‌چاره هم خیلی ناراحت شد از این موضوع برای این‌که این با مذاکرات با پکف سید ضیاء این طرح را تهیه کرده بود. این‌که گفتم پکف آدم خوبی به نظر می‌آمد برای این بود که در تمام این مدت این مذاکرات سیمیانف وقتی مذاکره می‌کرد در این جلسه به‌خصوص سرش را پایین انداخته بود چون تا آن‌موقع او را وارد این صحبت‌ها بود و او تأیید کرده بود که ماده ۵ و ۶ نباید باشد. بسیار خوب، من یک یادداشتی به مرحوم حکمت برایش فرستادم که جلسه را تعطیل می‌کنیم فردا صبح. مذاکرات آن روز قطع شد فردا. وقتی فردا شد حکمت گفت، «بسیار خوب، حالا که شما آن دو ماده را زدید از اصل قرارداد بنده می‌خواهم یک سطر هم علاوه کنم که ما طبق منشور ملل متحد هر قراردادی را مجازیم امضاء بکنیم و کتباً هم به آن‌ها داد. این‌ها فرصت خواستند برای مطالعه و قرار شد، چون عجله‌ای هم در کار بود، ساعت ۱۰ شب بعد از شام منزل حکمت جلسه باشد. ساعت… البته قبلاً من آن‌جا بودم، ما رفتیم در جلسه آقایان هم آمدند تقریباً تا دو و سه صبح جلسه طول کشید. در آن جلسه سیمیانف شدیداً حمله کرد به ایران و تهدید کرد ایران را بر حذر کرد که «شما خیال می‌کنید به اتکای آمریکا این‌جا می‌توانید در مقابل ما ایستادگی بکنید؟ خیالتان راحت باشد. ما با آمریکایی‌ها ممکن است سازش هم بکنیم و حالا کار شما به جایی رسیده که می‌خواهید ما»، درست جمله‌ای که گفت که هنوز به یاد دارم، «پای قرارداد راهزنی صحه بگذاریم؟» قرارداد راهزنی منظورش قرارداد سنتو بود البته. تو پرانتز باید به شما بگویم که این‌ها با قرارداد سنتو یعنی با پیمان بغداد مخالف نبودند برای این‌که این‌قدر عقلشان می‌رسید که پیمان بغداد هیچی نیست، هیچ جنبه‌ی تعهدآمیز منجّز ندارد از لحاظ نظامی، این را می‌دانستند، از قرارداد دو جانبه می‌ترسیدند و در مذاکرات شفاهی هم با حکمت – پکف به حکمت گفته بود که شما تو سنتو بمانید به آن هیچ اهمیتی ندهید این را امضاء نکنید، در مقابل آن‌وقت ما با شما قرارداد عدم تجاوز را امضاء خواهیم کرد. به هر حال، خیلی شدیداً تاخت به ایران  و به شخص حکمت خیلی پرخاش کرد و گفت، «ما دیگر این قرارداد را امضاء نخواهیم کرد و این پیشنهادی را هم که به شما دادیم پس می‌گیریم.» حکمت جواب داد، هیچ‌وقت من حکمت را به این خوبی ندیده بودم که آن شب دیدم در جوابی فی‌البداهه‌ای که به سیمیانف داد خیلی عاقلانه خیلی قشنگ خیلی پخته صحبت کرد آن‌شب و گفت، «اگر قرارداد را ما امضاء نکردیم دلایلی دارد به شما هم طرح متقابل دادیم. شما هم آن دو ماده را حذف کرده بودید.» البته چون فی‌البداهه صحبت می‌کنم باید بگویم که بعداً پکف گفته بود که آن دوتا ماده را می‌گذاریم قبول داریم و استنباط من این بود که روی آن اصل کلی که شوروی‌ها در این مسائل دارند که اصل‌شان عبارت است از چانه‌زدن است آن دوتا را گذاشته بودند که آخر سر آن ماده‌ای که مربوط می‌شود به منسوخ بودن دو ماده‌ی پنج و شش، گذاشته بودند که آخرسر از تو آستینشان دربیاورند به عنوان یک امتیاز به ما بدهند. یعنی یک امتیازاتی از ما بگیرند آن‌وقت آن را بدهند می‌دانستند که ما همش طرف او هستیم یعنی دنبال منسوخ بودن ماده پنج و شش هستیم این را می‌دانستند بنابراین از لحاظ تاکتیکی برداشته بودند ولی بعد می‌گذاشتند چون که پکف بعداً خصوصی گفت، «ما آن دوتا را می‌گذاریم.» ولی دیگر دیر بود ما تصمیم‌مان را گرفته بودیم. آن‌ها آخرین حرف‌شان را هم گفته بودند ما هم گفته بودیم. و البته این‌جا باز سیاست شوروی بود که به نظر من از بس دنبال گرفتن امتیاز و چانه زدن بودند باختند چون اگر همان‌جوری که آن قرارداد را نوشته بودند همان‌جوری آورده بودند، خیلی مشکل بود که ایران امضاء نکند، چه می‌گفت، مگر این‌که دولت عوض می‌شد. دولت عوض می‌شد یک وزیرخارجۀ دیگری می‌آمد می‌گفت آقا من اصلاً آن را قبول ندارم آن را که دولت قبلی با شما صحبت کرده دومرتبه از نو با هم صحبت می‌کنیم والا خیلی مشکل می‌شد این‌جا اشتباه روس‌ها بود که دو ماده را حذف کردن، اول برداشتند گفتند ما همچین حرفی نزدیم و بعداً از تو آستینشان می‌خواستند دربیاورند بدهند به عنوان یک امتیاز به ما.

باری، آن شب یک شب فراموش‌نشدنی بود و با تهدیدات فراوان نسبت به ایران سیمیانف خداحافظی خیلی سردی با حکمت کرد و عازم شوروی شد.

س- تاریخش را دقیقاً یادتان هست؟

ج- ۵۸، همه این اتفاقات در ۵۸.

س- چه ماهی بود؟

ج- زمستان بود.

س- بله.

ج- به فاصله‌ی مدت کوتاهی هم رفت و البته از فردای آن‌روز هتاکی و فحاشی رادیو مسکو و روزنامه‌های شوروی و مقامات صلاحیت‌دار شوروی به ایران شروع شد خیلی شدید. به فاصله کوتاهی هم قرارداد دوجانبه با آمریکا امضاء شد. امضاء قرارداد هم برای خاطر این‌که ما می‌خواستیم خیلی بی‌سروصدا باشد در آنکارا از طرف دولت ایران آقای حسن ارفع که سفیر ایران بود در آنکارا امضاء شد. اسم قرارداد با آمریکا را هم گذاشتیم قرارداد همکاری دوجانبه در صورتی که قرارداد، قرارداد نظامی بود. البته این مال زمانی است که رسم قراردادها خیلی توکار بود ولی خوب دیگر به مرور دیگر همه این‌ها چیز شد که این قرارداد همکاری نظامی را هم که می‌دانید که دولت خمینی یعنی یکی از کارهای اولی که وزیرخارجه بازرگان کرد دکتر یزدی، خیال می‌کنم دکتر یزدی بود، که این قرارداد را فسخ کرد که به نظر من اشتباه بود برای این‌که این قرارداد ضرری برای ما نداشت بلکه منفعت هم برایمان می‌توانست داشته باشد ولی به هر حال

س- ماندن مستشاران آمریکایی، آن‌ها هم جزو همین قرارداد بود یا آن‌ها چیزهای جداگانه‌ای بود؟

ج- نخیر، آن به کلی چیز جداگانه‌ای بود.

س- پس عملاً آمریکا حضوری پیدا نمی‌کرد در ایران در نتیجه این قرارداد یا می‌کرد؟

ج- یک ماده‌ی این‌که برای… این‌ها از یک ماده آن قرارداد استفاده می‌توانستند بکنند، از یک ماده آن قرارداد. متأسفانه قرارداد جلوی چشمم نیست. الان سال‌هاست ده پانزده سال هم است.

س- پس ایراد روس‌ها بابت چه بوده؟

ج- ایراد روس‌ها برای این بود که طبق آن قرارداد اگر که فرض بفرمایید که یک دولت کمونیستی به ایران حمله بکند، شوروی که خیر، فرض کنید که افغانستان که کمونیست شده به ایران حمله بکند با عراق اگر کمونیست می‌شد به ایران حمله بکند با دستجات کمونیستی از یکی از این کشورها به ایران حمله بکنند، آمریکا باید کمک نظامی به ما بکند. البته یک ماده‌ای که شما گفتید مستشاران، چون من بعد دیگر وارد این کار نشدم که مستشاران نظامی چون بعد دیگر من همه‌ش در مأموریت‌های خارج بودم بعد از این کار. وقتی این سروصدای مستشارهای خارجی‌ها من در پاریس سفیر بودم این زمان کابینه حسنعلی منصور بود که آمدند به سنا و آن قرارداد را امضاء‌کردند و راجع به آمریکایی‌ها.  آمریکایی‌ها استناد می‌کردند به یکی از این مواد این ‌که البته قابل رد بود، بهانه بود. مستمسک بود قابل رد بود یعنی موظف نبودند.

س- چون برای من درست روشن نیست که ایراد شوروی‌ها به این شدت به این قرارداد چه بود؟

ج- ایراد‌شان وارد بود از لحاظ خودشان.

س- چون فقط در شرایطی که اگر یک کسی به ایران حمله می‌کرد این قرارداد مورد استفاده قرار می‌گرفت.

ج- بله، بله.

س- بنابراین ظاهراً دفاعی بوده.

ج- کاملاً دفاعی بود حکمت هم روی حرف‌هایش همین‌ها را، نطقش همین حرف‌ها را زد گفت، «این قرارداد دفاعی است چیز دیگری نیست.» ولی خوب آن‌ها ناراحتی داشتند برای خاطر این‌که دیگر دست… از لحاظ حمله دستجات کمونیستی به ایران با یک دولت کمونیستی به ایران خیلی صراحت داشت که آمریکایی‌ها می‌توانند به ما کمک بکنند و از این موضوع ناراحت بودند. شاید هم پیش‌بینی می‌کردند که یک‌روزی و پاره‌ای از این مواد این را آمریکایی‌ها از آن بخواهند استفاده کنند و بیشتر در ایران نفوذ پیدا کنند که البته بالمآل وقتی ما متحد بودیم و متحد شدیم، آمریکا متحد ما بود به تمام معنا به مناسبت قرارداد دوجانبه ما متحد بودیم خوب روابط دو کشور متحد فرق می‌کند با کشوری که متحد نیستند مثلاً با شوروی ما متحد نبودیم همسایه بودیم. روی این پیش‌بینی‌ها پیش‌بینی‌ها می‌کرد ولی خوب می‌دانید این کمک‌های نظامی که این هفت هشت ده سال آخر به ایران می‌شد و ارتباطات شدید نظامی بین ایران و آمریکا دیگر ارتباطی با این قرارداد نداشت. یعنی به موجب این قرارداد و این‌ها نبود خیلی، یکی چیزهایی بود که رأساً بین ایران  آمریکا به وجود می‌آمد.

س- بیشتر مثل این‌که مربوط به خرید اسلحه و تعلیمات

ج- همین‌ها. بله منظورم همان‌هاست خرید و تعلیمات و غیره و ذلک و این‌ها. اعم از این‌که این قرارداد به نظر من بود یا نبود با رویه و سیاستی که اعلیحضرت در پیش گرفته بود این نزدیکی‌ها با آمریکا پیش می‌آمد.

س- آن‌وقت آن حملاتی که مصر به سردستگی ناصر به ایران می‌کرد همزمان با همین جریان بود با این‌که قبل از این بود؟

ج- نخیر جلوتر بود بله.

س- جلوتر بود.

ج- بله. آن، نخیر آن قدری جلوتر بود. آن‌قدری جلوتر بود برای خاطر این‌که سفیرشان… خب عبدالناصر هیچ‌وقت نسبت به شاه سمپاتی نداشت، سفیرشان در ایران گزارش داده بود که به زودی ایران با اسرائیل ایجاد رابطه خواهد کرد و عبدالناصر پیش‌دستی کرد آن نطق کذا را کرد و سفیرش را احضار کرد. بله.

س- خوب مرحله بعد این چه بود؟ چه شد که به اصطلاح این اختلافات با شوروی یک مقداری تحلیل رفت و کم شد.

ج- اختلافات با شوروی به مرور، خوب تهدیدات ادامه داشت. اغلب در مرز آذربایجان مانور قشون ارتش شوروی بود برای ترساندن. می‌دانیم آن حرف‌های خروشچفی که راجع به ایران به والترلیپمن گفته بود. ساعد به عنوان رئیس یک دیلیگاسیون پارلمانی ایران یک‌دفعه آمد به انگلیس بعد رفت به شوروی و در آن‌جا توی یکی از این مراسم خروشچف سخت به ساعد حمله کرد راجع به همین پیمان سنتو. ساعد بیچاره هم جواب داد به او.

س- سنتو با دوجانبه یا هر دو؟

ج- هر دو، سنتو دوجانبه همه. نه دیگر صحبت این‌ها بیشتر روی سنتو بود، بعداً دیگر اسم دوجانبه را کمتر می‌آوردند برای این‌که خب آن‌ هم طبق سنتو به وجود آمده بود آن دوجانبه. تا بالاخره همان‌موقع هم ما حاضر بودیم که یک تعهدی بدهیم که ایران پایگاه موشکی بر علیه شوروی نخواهد شد. در همان‌موقع هم ما این را حاضر بودیم یک نامه‌ی علی‌حده‌ای بنویسیم شوروی‌ها قبول نمی‌کردند. بالاخره بعد از این‌که تمام انواع فشارها را بر سر ایران آوردند و شاه به تمام معنا ایستادگی کرد این‌ها دیگر دیدند فایده‌ای ندارد با گرفتن آن نامه که ایران پایگاه موشکی بر علیه شوروی نخواهد شد روابط فرق کرد و روابط بهتر شد و به اعتقاد من تا آن هفت هشت ماه آخری که اعلیحضرت در ایران بود روابط با شوروی روزبه‌روز، یعنی روابط خوبی داشتیم با شوروی‌ها چون اطمینان پیدا کرده بودند تا حدود زیادی. البته این صحبت‌هایی که من کردم همه‌ش فی‌البداهه بود.

س- بله، بله.

ج- متأسفانه هیچ‌کدام از مدارک جلوی چشمم نیست. خیلی میل داشتم این مدارک بود که من با قطعیت بیشتری راجع به همه‌ی این‌ها می‌توانستم صحبت بکنم امیدوارم یک روزی بشود که این مدارک در اختیارم باشد که بتوانم تجدیدنظر کنیم و بتوانیم شسته و رفته‌تر صحبت کنیم.

س- آن‌وقت تغییر به اصطلاح کابینه رفتن آقای دکتر اقبال و آمدن آقای مهندس شریف‌امامی هیچ ارتباطی به این رابطه با روس‌ها داشت؟ نداشت؟

ج- البته روس‌ها با دکتر اقبال خیلی موافق نبودند، هیچ. یکی از مخالفین سرسخت این قرارداد هم دکتر اقبال بود ولی زورش نمی‌رسید و ظاهراً هم نبایست مطلع می‌شد و اغلب هی به من تلفن می‌کرد مرا می‌خواست و من هم به بهانه‌های مختلف…

س- با کدام قرارداد مخالف بود؟ قرارداد با…

ج- شوروی.

س- با شوروی مخالف بود.

ج- و اغلب هم همان هفته به دلایل مختلف و به بهانه‌های مختلف من از زیر دیدن ایشان در ‌می‌رفتم برای این‌که از همه جا بی‌خبر بود یک‌چیزی فقط شنیده بود ولی سخت مخالف بود. البته آن‌ها با دکتر اقبال، آن‌ها هم خیلی با دکتر اقبال مخالف بودند. وقتی شریف‌امامی آمد سر کار و مرحوم عضدی هم… ببخشید اول که بنده یک اشتباهی آن‌جا کردم به نظرم اسم آقای قدس نخعی را نبردم

س- نخیر نبردید.

ج- متأسفم برای این‌که قبل از مرحوم عضدی، قدس نخعی وزیرخارجه بود. به مرور یک خرده‌ای وضع تغییر کرد. وضع تغییر کرد که منتهی شد به سکوت و به مرور بهبود روابط با ایران. این‌ها از زمان کابینه شریف‌امامی به بعد شروع شد.

س- به طور اجمال جنابعالی بعد از این ماجرا چه سمت‌ها و مسئولیت‌هایی داشتید تا آخر به اصطلاح…

ج- من بعد از این ماجرا معاون وزارت‌خارجه بودم معاون سیاسی وزارت‌خارجه بودم

س- چه زمانی؟ از زمان

ج- همان مواقع. یعنی تقریباً با یک فاصله کوتاه.

س- زمان دکتر اقبال.

ج- بله، بله. بعد سفیر شدم در زمان شریف‌امامی، اول حکومت شریف‌امامی یعنی آخر دوره اقبال تقریباً مأمور شدم سفیر شدم در آلمان بعد برگشتم. بعد از آلمان سفیر شدم در فرانسه بعد برگشتم به ایران. بعد از یک مدتی شدم قائم‌مقام وزارتخارجه بعد هم سفیر شدم در انگلیس در حدود پنج سال و نیم در انگلیس سفیر بودم برگشتم به ایران دیگر سمت رسمی نداشتم تا وزیرخارجه شدم، تا اول سپتامبر ۶۷، ۶۸ که وزیر خارجه شدم

س- ۱۹۷۸.

ج- ۷۸.

س- قائم‌مقام وزارت‌خارجه شما کی بودید؟ زمان…

ج- اردشیر زاهدی.

س- بله. تقریباً می‌شود از شصت و…

ج- ۶۹-۶۷ مثلاً.

س- ۶۹. آقای زاهدی آمدند به آمریکا آن‌وقت، بله؟ آن‌وقت شما رفتید به انگلیس؟

ج- من وقتی آمدم به انگلیس آقای زاهدی کماکان وزیرخارجه بود. بعد رفت کنار مدت یک سال تقریباً کنار بود و بعد سفیر شد آمریکا.

س- شما خاطراتی از تیمسار هدایت و تیمور بختیار ندارید؟ دونفری که آن‌جا… آن‌ها چه جور آدم‌هایی بودند؟

ج- خیلی کوتاه می‌توانم صحبت کنم راجع به هدایت. هدایت افسری بود که آن‌طور که شنیدم بودم خیلی خیلی علاقه‌مند بوده به رضاشاه. قوه بیانش خیلی خوب بود. فرانسه بد صحبت نمی‌کرد و افسر لایقی بود. البته بیشتر اداری بود تا جنگی. ارتباط زیاد شخصی با ایشان نداشتم مگر این‌که ارتباط کار، اداری.

س- در همان جلساتی که در آنکارا بودید

ج- هان. در جلساتی که در آنکارا بودیم رُل بزرگی ایشان نداشتند. رل بزرگ را، برای این‌که این‌ها همه تابع وزیرخارجه بودند. این‌ها قسمت نظامی، قسمت ضد تخریب که تیمور بختیار بود یعنی سازمان امنیت به عهده می‌گرفت قسمت اقتصادی، این‌ها قسمت‌های مختلف بودند که قبل از جلسه‌ی شورای وزیران این‌ها جلسه تو خودشان داشتند، گزارش کارشان می‌آمد توی شورای وزیران وقتی گزارش کار این‌ها تو شورای وزیران می‌آمد معمولاً خودشان هم حاضر می‌شدند برای این‌که گزارش مطرح بود بعد دیگر حضور پیدا نمی‌کردند.

س- تیمور بختیار برای آن کسانی که ندیدنش فقط راجع به او شنیدند شخصیت خیلی وحشتناک سیاهی از او مانده. واقعاً شما که او را شخصاً دیده بودید.

ج- تیمور بختیار را من بیشتر می‌شناختم، خیلی بیشتر. تیموربختیار آدم لوطی بود، رفیق‌باز بود، دست‌ودل‌باز بود، بسیار رشید بود، از قتل و خونریزی و این قبیل چیزها هم باکی نداشت وحشتی نداشت به‌هیچ‌وجه. ولی من خیلی خیلی متأسف شدم که تیمور بختیار که واقعاً صفاتی داشت دیدم با عراقی‌ها هم‌دست شد بر علیه ایران و راجع به شط‌العرب حق را به عراقی‌ها داد برای این‌که آن‌موقع من از این‌طرف مأمور کارهای شط‌العرب شده بودم از طرف اعلیحضرت، وقتی دعوای ما با عراقی‌ها اوج گرفت من مأمور بودم و متأسف بودم که می‌دیدم که تیموربختیار حق را به جانب عراقی‌ها می‌دهد و حتی با آن حرف‌های عراقی‌ها که ایران باید به طور استان اداره بشود، حرف‌هایی که عراقی‌ها راه انداخته بودند این با آن حرف‌ها موافق کرده بود خیلی متأسف شدم که تیمور خودش را بست به عراقی‌ها و این‌جور آلت‌ آن‌ها شد و این از لحاظ ما ایرانی‌ها این حرف‌های ابلهانه را راجع به ترس حکومت ایران و یا شط‌العرب که حق با عراقی‌هاست تأیید می‌کرد خیلی متأسف شدم.

س- ولی از نظر هوش و درک مسائل

ج- متوسط بود، متوسط بود ولی همان‌طور که گفتم آدم لایقی بود آدم بسیار رشیدی بود، لایق بود و نترس.

س- چطور می‌شود اصلاً با تیمسار نصیری مقایسه‌اش کرد دو نفری که رئیس ساواک بودند؟

ج- بله، هیچ قابل قیاس نبود هیچ قابل قیاس نبود، برای این‌که فهم و شعورش از نصیری خیلی بیشتر بود، اقلاً زبان فرانسه را خوب صحبت می‌کرد برای این‌که مدرسه سن سیر بود و نه، نه خیلی به مراتب از نصیری بالاتر بود از هر جهت که حساب بکنید از هر جهت.

س- راجع به برکناری تیمسار عبدالله هدایت شما…

ج- این برای من جنبه اسراره. نمی‌دانم. من نفهمیدم چرا. یک چیز شخصی در کار بوده. من خیال می‌کنم که یک حرفی یک جایی گفته بوده که برای شاه زننده بوده به طور خصوصی به یک کسی گفته بوده که بعد به گوش شاه رسیده بوده. مثلاً مثل این‌که این نمی‌گذارد ما کارمان را بکنیم، در این قبیل چیز، در این زمینه باید می‌بود. بعد هم معلوم شد تهمت‌هایی که به او می‌بستند از لحاظ مالی همه آن بی‌خود بود و همچین صحیح نبود، بله. سرنوشت بدی داشت بیچاره. من شخصاً خیلی متأسفم برای او و متأسف شدم برای این‌که به‌هیچ‌وجه در خور یک همچین سرنوشتی نبود.

س- پاکروان را هم می‌شناختید؟

ج- خوب، آدم نازنینی بود از هر جهت.

س- ولی خب بعضی‌ها می‌گویند که ایشان برای محیط ایران و تیپ کارهایی که در ایران باید می‌شد و رئیس سازمان ساواک نامناسب بود.

ج- بله از آن جهات ممکن است، ممکن است، هیچ فراموش نمی‌کنم که این، نمی‌دانم، علم برای من تعریف می‌کرد که این رئیس سازمان امنیت بوده یا نمی‌دانم رئیس، وزیر چه بوده، آن‌موقع من ایران نبودم، بعد از قضیه ۱۵ خرداد علم یک چیزی می‌نویسد که ایشان بخواند بابت سمتی که داشته حالا نمی‌دانم رئیس سازمان امنیت بوده یا وزیر بوده آن‌موقع، خلاصه، یک مسئله‌ای مربوط به امر داخلی بوده. پاکروان وقتی که می‌خواند و این‌ها به علم می‌گوید، «خیلی معذرت می‌خواهم من این را پای رادیو به مطبوعات نخواهم داد به امضای من.» علم می‌گوید، «چرا؟» می‌گوید، «برای این‌که یک مقدار از این دروغ است من نمی‌کنم این کار را.» و علم خودش مجبور می‌شود با امضای خودش آن را به مطبوعات بدهد. بله، آدم نازنینی بود. شنیدم خیلی هم رشید مرده.

س- عجب.

ج- بله، وقت کشته شدنش هیچ اظهار عجز و لابه نکرده. بسیار کتاب خوانده بود آدم بسیار… ولی متأسفانه خوب الکل او را به کلی از پا درآورده بود دیگر نمی‌شد از او استفاده کرد. به کلی از پا درآورده بود ولی آدم نازنینی بود.