روایتکننده: آقای دکتر مصطفی الموتی
تاریخ مصاحبه: ۱۰ مارچ ۱۹۸۳
محلمصاحبه: شهر لندن ـ انگلستان
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۳
ج- آقای شریفامامی را من دیدم با ایشان صحبت کردم ایشان گفتند که بله امروز در مجلس سنا هم مسائل تندی علیه دولت اینها مطرح شده بود و من خودم حضور اعلیحضرت شرفیاب میشوم و مسائل را بهعرض ایشان میرسانم. از قرار معلوم ایشان رفته بودند حضور اعلیحضرت و گفته بودند که وضع داخل مجلس سنا چنین است و چنان است و به دولت حملاتی شده است گویا گفته بودند که یک فکری بکنید برای تغییر اوضاع پیشنهاد شده بود به خود ایشان که خب پس بهتر است که حالا که شما اینجور فکر میکنید خودتان بیایید قبول مسئولیت بکنید و به این صورت ایشان مأمور تشکیل کابینه شدند و آمدند قبول مسئولیت کردند و آن کابینه را تشکیل دادند آن حرفهای تند را زدند آن جریانات پیش آمد.
س- پس در آن مرحله هم مشورتی با یک عدهای نشده بود که خب حالا که وضع به اینجا رسیده خب خوب است کی را بیاوریم…؟
ج- نخیر نخیر. آنچه من استنباط میکنم در اثر گزارشاتی که ایشان به حضور اعلیحضرت از بدی اوضاع و وضع دولت داده بودند اعلیحضرت پیشنهاد کرده بودند حالا که اینطور است پس خود شما بیایید قبول مسئولیت بکنید و کار مملکت را اداره بکنید و ایشان هم پذیرفته بودند. و نکتهای که من برایم جالب است و اینجا بگویم حالا یادم آمد من در سفر اخیری که به آمریکا رفته بودم آقای شریفامامی را دیدم، از آقای شریفامامی پرسیدم که آقا شما که اینهمه به شاه با اعلیحضرت نزدیک بودید از کسالت ایشان اطلاع داشتید؟ ایشان گفتند متأسفانه نه ولی گفتند ما یک روز اعلیحضرت ما را خواستند ایشان را به عنوان رئیس مجلس سنا آقای ریاضی رئیس مجلس شورای ملی و آقای هویدا به عنوان نخستوزیر گویا وعدهای از سران ارتش را بعد پرسیدم از ایشان که خب شما از جریانات اطلاع داشتید؟ گفتند نه در آن روز که ما رفتیم حضور اعلیحضرت اعلیحضرت شروع کردند یک مسائل مفصلی را صحبت کردن راجع به وضع فعلی مملکت، آیندۀ مملکت، نقشههایی که ایشان دارند و چه باید کرد که مملکت در آینده چه بشود چه بشود خیلی گفتند مسائل مهمی در آن جلسه ایشان مطرح کردند. گفتند وقتی حرفهای اعلیحضرت تمام شد من به ایشان عرض کردم که چه خوب بود که اعلیحضرت دستور میفرمودید که ما این مسائلی که فرمودید یادداشت میکردیم که این راهنمای کار ما باشد. اعلیحضرت گفتند که من اتفاقاً فکر این کار را کردم و گفتم همۀ اینها را ضبط بکنند و همۀ اینها را من میگویم تهیه کنند یکی یک نسخه برای شما بفرستند. و همین کار را ایشان کردند سه روز بعد گفتند یک پاکت سربستهای از طرف اعلیحضرت به من رسید به طور مفصل با خط خیلی قشنگ که آن نویسنده دربار نوشته بود این را نوشتند برای ما فرستادند و این را من به عنوان وصیتنامه سیاسی ایشان تلقی کردم. گفتم این در دسترس شما هست؟ گفتند نه متأسفانه توی خانۀ من یا مجلس آن بود که شاید از بین رفته باشد. ولی آن را مثل اینکه برای تمام شرکتکنندگان در آن جلسه که شاید مثلاً آقای ازهاری بوده شاید فرستادند که خیلی از مسائل آن تو هست. این هم از مسائلی است که شما اگر بتوانید این را پیدا کنید این هم شاید کمک بکند به…
س- بله آقای دکتر باهری هم به این نکته اشاره کردند و بعلاوه فرمودند که این کجا هست. گفته شده بود که گویا علیاحضرت اظهار کرده بودند که همچنین چیزی وجود ندارد و بعد گویا یک بحثی بوده که وجود دارد ندارد.
ج- این را آقای مهندس شریفامامی در این سفر که من در چیز بودم به من گفتند. یک مطلب دیگر که باز در این سفر من به آن برخورد کردم با آقای دکتر شاهقلی را من دیدم گفتم که شما خب این داستان آقای هویدا شد این گرفتن ایشان اینها؟ گفتند که والله من آن اواخری که اعلیحضرت ایران بودند با ایشان تماس گرفتیم که یک فکری کنند که هویدا از زندان بیاید بیرون از این حرفها ولی ایشان گفتند مثل اینکه دیگر کار از دست من خارج شده و گذشته و کاری نمیشود برای ایشان کرد چون نگران شده بودند که خب بودن هویدا در زندان ولی عدهای از دوستان هویدا معتقدند که آقای هویدا خودش گفته بود که نه من در ایران میمانم تا ببینم محاکمه کنند نه من کار بدی نکردم اینطور اعتقادشان این بود. این نکته را خواستم که حالا که یادم آمد اینجا مطرح بکنم. به هر حال بعد از اینکه آقای شریفامامی آمدند نخستوزیر شدند خب میدانید کابینهشان از یک ترکیبی بود یک آدمهایی درش بودند که خیلی اینها آتش را به اصطلاح دامن زدند و کابینه آقای شریفامامی از یک کابینه معتدل خارج شد. وصل کردن مثلاً رادیو تلویزیون به مجلس وکلا را وادار کردن به حملات دستهجمعی کردن اینها خوب خیلی مردم را هیجانزده کرد در آن شرایط که شدید احتیاج به آرامش و امنیت و ثبات بود این قبیل کارها عرض کنم که خیلی ایجاد ناامنی میکرد. من یادم میآید یک روز آقای ارتشبد اویسی که فرماندار نظامی تهران بود با تلفن با من صحبت کرد از من خواهش کرد شما که صبح به مجلس میآیید یک سری به فرماندار نظامی به من بزنید همدیگر را ببینیم. بنده رفتم ایشان را ببینم ایشان گفتند که ببینید ما چه وضعی داریم شما در مجلس قانون میگذارید فرماندار نظامی به من اختیار میدهند که من امنیت شهر را اداره بکنم ولی از طرفی دولت میبینید چه میکند من دوتا مأمور گذاشتم در روزنامه اطلاعات و کیهان وزیراطلاعات و وزیر مشاور اینها، اینها را بیرون کردند و اصلاً میگویند فرماندار نظامی حق مداخله در کار مطبوعات ندارد و یا تظاهرات سربازها اینها در خیابان میروند به آنها میگویند که حق ندارید دستور داده بودند که اینها به سمت کسی تیراندازی بکنند. غیر از اینکه مردم بیایند گل سر تفنگهای اینها بگذارند و اینها هم ساکت بشوند کاری نمیشود کرد اینکه اصلاً فرمانداری نظامی نیست حکومت نظامی معنی ندارد به این صورت اصلاً چرا دولت بدنامی حکومت نظامی را میگیرد قبول میکند ولی از مزایایش استفاده نمیکند. به هر حال اوضاع در آن روزها به قدری متشنج شده بود که هیچکس نمیدانست چی باید بکند. خب این داستان مجلس و آن استیضاح و آن حملات و آن بساط گذشت تا آقای ازهاری آمدند و نخستوزیر شدند. وقتی ایشان آمدند نخستوزیر شدند ما فکر میکردیم که واقعاً میتوانند یکمقدار امنیت را برقرار بکنند. آقای ازهاری به کلی از اصول پارلمانی بیاطلاع بودند. یا اصلاً نمیدانستند پارلمان چیست و خودشان هم این مسئله را قبول داشتند. وقتی ایشان بنده سابقۀ آشنایی با ایشان ندارم ولی ما این اواخر در مجلس بعد از اینکه حزب رستاخیز به آنصورت درآمد ما فکر کردیم در داخل مجلس باید یک فراکسیونی وجود داشته باشد. ما در حدود ۱۲۰ نفر از نمایندگان بودیم که فراکسیونی به نام وحدت ملی درست کردیم البته پایهای نگرفته بود چون که متشنج بود دور هم اسمش را گذاشته بودیم فراکسیون وحدت ملی و که این فراکسیون بتواند واقعاً در کار پارلمانی تصمیماتی بگیرد. از این جهت نخستوزیرهایی هم که میآمدند با ما مسئله ایشان را مطرح میکردند که چه بکنیم برای ادامۀ کار مملکت. وقتی آقای ازهاری شدند نخستوزیر با ما تماس گرفتند که ما در کار کابینهای که ایشان به مجلس معرفی میکنند ایشان را یاری کنیم کمک کنیم از این حرفها. ولی ایشان وقتی آمدند در مجلس خب وزرایشان را معرفی کردند نحوۀ برخوردشان با مجلس مثل رفتار یک نخستوزیر با وکیل نبود چون به این اصول وارد نبودند ایشان به کار نظامی وارد بودند. یادم میآید در همان شب اول یا شب دومی که بحث درباره برنامه دولت بود آقای شهرستانی نمایندۀ مشهد یک تلگرافی را خواند و گفت که گویا در مشهد مردم تظاهراتی کردند یک تیراندازی شده به سمت حرم مطهر و تلگرافی از طرف اهالی است و تقدیم مجلس میکنم. آقای ازهاری عصبانی شد از جا بلند شد گفت هان این حرفها چیست میزنید اینها همه دروغ است. گفت آقای نخستوزیر به شما کسی چیزی نکرد. من نمیخواهم نخستوزیر بشوم من به درد من نمیخورد نخستوزیری. خب شما نخستوزیر هستید فرمان گرفتید بیایید بنشینید. ایشان را نشاندیم و ایشان از همان روز من دیدم که ایشان خیلی در کار مملکت واقعاً در کار نخستوزیری بیاطلاع هستند و دور هستند ممکن است یک نظامی خوبی باشند ولی در کار مملکت…
س- چرا ایشان انتخاب شد یعنی بین اینهمه نظامی که بودند؟
ج- ایشان را اعلیحضرت انتخاب کردند دیگر. حالا به ایشان به چه دلیل ایشان را انتخاب کردند. شایع بود که قرار است ارتشبد اویسی انتخاب بشود دستهایی رویش به کار افتاد که او نشود چون گفتند نظامی تندیست ممکن است که اقداماتی بکند ایشان را انتخاب کردند. بعد بنده ایشان را بعد از دو روز در نخستوزیری دیدم یک روز قبل از این تظاهرات، یکی از این تظاهرات نمیدانم تاسوعا عاشورا بود تظاهرات خیلی مهمی بود ایشان را در نخستوزیری دیدم مریض هم بودند با ایشان وقتی صحبت کردم ایشان گفتند که ما یک برنامۀ مفصلی برای فردا داریم امیدواریم که خون از دماغ کسی نیاید و بتوانیم این تظاهرات برگزار بشود چون دامنۀ وسیع این تظاهرات دارد و سرتاسر مملکت دارند دستهبندی میکنند مخصوصاً در تهران. که گفتند من برنامهای تهیه کردم که نظامیها در این کار دخالت نکنند فقط از سمت ونک به بالا را مراقبت بکنند که یک وقت جمعیت به آن سمتها نریزد و اگر ما این تظاهرات فردا را بدون خونریزی برگزار بکنیم خیلی توفیقی خواهیم داشت. بعد ایشان از من پرسیدند که مردم راجع به ما چی میگویند؟ گفتم والله به شما یک وقت برنخورد این شوخی چون کردم به شما بگویم گفتند چی میگویند؟ گفتم مردم اسم شما را گذاشتند آیتالله ازهاری و اسم خمینی را گذاشتند ارتشبد خمینی برای اینکه او خیلی در کارش نظامی وار قرص یکدنده هست و شما در کارتان خیلی آیتالهی خیلی ملایم. گفتند خب بله من طرز اخلاقم این است نمیتوانم خودم را عوض بکنم ولی امیدوار هستم که بتوانم این مراسم را به خوبی برگزار بکنم که خب متأسفانه نتوانستند بعد هم سکته کردند بعد ایشان رفتند. در اواخر حکومت آقای ازهاری بود که ما دیدیم بعضی از وزرای ایشان به ما مراجعه میکنند از وزرای آقای ازهاری که آقا وضع خیلی بد است ما کار نمیتوانیم بکنیم توی وزارتخانه هم ما را راه نمیدهند ما را قبول نمیکنند. یک رأی عدم اعتمادی به کار بیندازید که ما برویم. گفتیم آقا نمیشود رأی عدم اعتماد داد. آخر کابینه که به این صورت نمیآید که به این صورت برود. گفتند بله ما وضعمان به این صورت است. ما دیدیم وضع این دولت نظامی خیلی از سیویلها بدتر است. با رؤسای دو تا مجلس صحبت کردیم با مرحوم دکتر سعید و آقای دکتر سجادی که بهتر است که ما یک جلسهای خودمان برویم حضور اعلیحضرت با ایشان مسائل مملکتی را صحبت بکنیم. این رؤسای دو مجلس صحبت کردند و حضور اعلیحضرت تلفن کردند ایشان هم پذیرفتند که ما برویم حضورشان، هیئت رئیسه دو مجلس رفتیم حضور اعلیحضرت.
س- چند وقت بود ایشان را ندیده بودید؟
ج- ما فقط اعلیحضرت را در مراسم سلامهای رسمی میدیدیم.
س- منظور این است که این بار که رفتید آنجا دفعه ماقبلش چند وقت قبل بود؟
ج- درست سلام قبلی بود که مثلاً شاید مثلاً یک ماه دو ماه پیش از آن بود.
س- چون میخواهم راجع به روحیه و قیافه اینهای ایشان چه فرقی کرده بود.
ج- حالا به شما عرض میکنم. اتفاقاً خودم. هیچوقت در تمام مدتی که بنده رئیس فراکسیون بودم عضو هیئت رئیسه مجلس بودم ما با اعلیحضرت مذاکرات خصوصی مطلقاً نداشتیم. شرفیابی نمایندگان در همین سلامها بود.
س- ایستاده؟
ج- ایستاده. ایشان میآمدند رئیس مجلس چند کلمهای تبریک میگفت و بعد ایشان گاهی یک صحبتهایی میکردند و یک حرفهایی میزدند و چند کلمهای میرفتند.
س- هیچ جلسهای که شما بنشینید و با هم صحبت بکنید؟
ج- هیچ جلسهای. فقط تنها جلسه همان جلسه بود. که برای اولین بار اولاً از دربار گفته شد که لباس رسمی لازم نیست لباس تیره بپوشید بعد ما که رفتیم آمدند سؤال کردند که تعداد چند نفرید؟ گفتیم ۲۴ نفر هستیم، یکی دو نفر هم غایب بودند یک میزی توی یکی از اتاق گذاشته بودند دوطرف میز ما نشستیم.
س- در نیاوران؟
ج- در نیاوران. برای اولین بار اعلیحضرت تشریف آوردند آنجا با تمام وکلا و سناتورها دست دادند بالای میز نشستند دست راست ایشان آقای دکتر سجادی دست چپ ایشان مرحوم دکتر سعید بعد نواب رئیس بعد وکلا و سناتورها.
س- نشستید؟
ج- نشستیم. نشستیم بعد ایشان پرسیدند که خب مطلب شما چیست؟ آقای دکتر یک کلیاتی گفتند آقای دکتر سعید هم همینطور.
س- کلیات از چه قرار بود؟
ج- حالا عرض میکنم. که اوضاع مملکت متشنج است ناآرام است وکلا و سناتورها میخواهند در جریان کارها قرار بگیرند میگویند چه باید کرد؟ چی میشود کرد؟ نظر اعلیحضرت چیست؟ ما امروز برای این شرفیاب شدیم. بنده اینجا اسامی را نمیتوانم ببرم برای اینکه یک عدهای از اینها در ایران هستند و همینطور کلی میگویم که چه مسائلی مطرح شد. در این جلسه خیلی صمیمانه و صاف دوستانه همینطوری که من و شما نشستیم صحبت میکنیم ایشان گفتند خب حرفهایتان را بزنید. بعد دیدم قیافه اعلیحضرت فوقالعاده مضطرب است و ایشان واقعاً به نظر یک آدم مریض و نگران و مضطرب میرسیدند. چشمهایشان اصلاً حرکت عجیبی داشت که اصلاً من تا… من همیشه ایشان را خیلی آرام یک ورزشکار ملایم مهربان قوی میدیدم. آن جلسه به نظر من ایشان خیلی واقعاً یا شدت مرض بود کسالت یا واقعاً این تظاهرات یا به هر حال بیمهریها و بیوفاییها سیاستهای خارجی و داخلی این مسائل ایشان را نگران و مضطرب کرده بود. در هر صورت، در این جلسه گفته شد که به طوری که اعلیحضرت میدانید الان گروههای چپ یعنی کمونیستها و گروههای مرتجع یعنی آخوندها و قشریون با هم متحد شدند و تمام ناراضیهای دیگر هم حتی عدهای از کسانی که در گذشته جزو دستگاه بودند به دنبال اینها و هدف اینها هم تنها شخص اعلیحضرت هستید و هدف شما هستید و علیه سلطنت تلاش و فعالیت میکنند. ایشان گفتند که و اضافه بکنید به این گروه سیاست خارجی هم اضافه بشود که او هم به شدت مشغول است. گفتیم بله. سابقاً در ایران فکر میشد که سلطنت و روحانیت در کنار هم هستند و میتوانند این مملکت را حفظ بکنند.
س- این را کی گفت؟ این را نمایندگان گفتند؟
ج- در هر حال گفته شد.
س- بله نمایندگان گفتند
ج- گفته شد
س- بله.
ج- توی آن جلسه گفته شد.
س- بله نه میخواستم تفکیک کنم آن چیزی که اعلیحضرت گفتند و آنچه نمایندگان گفتند.
ج- نه این را نمایندگان دارند میگویند. از طرف نمایندگان گفته شد که سابقاً سلطنت و روحانیت در کنار هم بودند و اینها میتوانستند مملکت را از هر خطری حفظ بکنند. ولی الان سلطنت و روحانیت درست در مقابل هم قرار گرفتهاند. و یک دیوار عظیمی بین این دو بهوجود آمده. و آیا به نظر شما راهحلی به نظر میرسید که این دیوار را بردارند یا این فاصله را پر کنند؟ ایشان گفتند که بله در این باره خیلی اقدام شده ولی به جایی نرسیدیم. بعد گفته شد که به نظر شما چه باید کرد که مملکت از این تشنج و از این ناامنی نجات پیدا کند؟ ایشان گفتند که من والله خیلی راهحلها را فکر کردم، حتی فکر کردم که بروم از گروه مخالف اشخاصی را بیاورم نخستوزیر بکنم شاید او بتواند مخالفین را آرام بکند به همین دلیل با دکتر سنجابی صحبت کردم خب کار به جایی نرسید بعد با دکتر صدیقی صحبت کردم ایشان آمدند صحبت کردند حرفهای من را شنیدند رفتند بعد از مدتی آمدند گفتند که من مطالعاتی کردم و دکتر صدیقی گفته بود به اعلیحضرت گفتند، اعلیحضرت گفتند و من معتقدم که اعلیحضرت از ایران به خارج نروید و بودن اعلیحضرت در ایران لازم است منتها به جزیره کیش یا بندرعباس یا جای دیگری تشریف ببرید ولی در داخل ایران باشید. ولی وزرایی که میخواهند با آقای دکتر صدیقی همکاری بکنند گفتند به شرطی در کابینه شرکت میکنند که اعلیحضرت از ایران خارج بشوند به همین دلیل ایشان نتوانستند تفاهمی بین خودشان و وزرایشان به وجود بیاورند برای تشکیل کابینه و قبول مسئولیت نکردند.
س- پس اختلاف بین دکتر صدیقی و اعلیحضرت نبوده که ایشان میگویند من میخواهم بروم آن بگوید…
ج- نه نه. ایشان گفتند دکتر صدیقی معتقد بوده است که اعلیحضرت بمانند وزرایشان میگویند ایشان باید بروند. این حرفی است که خود اعلیحضرت در آن جلسه زد. و به همین دلیل نتوانستند کابینه را تشکیل بدهد. گفتند بنابراین من به فکر یک شخص دیگری افتادم بعد از مطالعاتی بالاخره آقای شاپور بختیار را فکر کردم. یکی از سناتورها گفتش که آخر شما در جبین این کشتی نور رستگاری میبینید که ایشان را پیشنهاد میکنید؟ ایشان گفتند والله من این را فکر کردم. اگر به نظر شما کسی دیگری میرسد ممکن است او را بیاورید. و معمولاً هم در چنین مواقعی در همۀ کشورها رسم است وقتی یک گروهی هیجانزده میشوند باید رفت از توی مخالفین یک کسی را آورد نخستوزیر کرد که شاید او بتواند آن را اعلام بکند و مملکت را از این وضع نجات بدهد من هم ایشان را فکر کردم. حالا با ایشان تماس بگیرید. اگر به نظر شما ایشان مناسب نیست یک کس دیگری با این خصوصیاتی که من میگویم پیدا کنید و بیاورید. بعد گفته شد که خب به هر حال این سربازهایی که هنوز توی خیابانها هستند و این تانکها اینها اصلاً برای چی هستند اینها که وسیلۀ مردم دائماً مسخره میشوند کار نظامی امنیتی هم که نمیکنند و دستگاه حکومت نظامی شما هم میگویند دستور دارند که تیراندازی نکنند و به مردم صدمهای نرسد. ایشان گفتند بله من اعتقادم این است که دستور هم دادم بههیچوجه خون از دماغ کسی نباید بیاید. من نمیخواهم سلطنت بکنم به این صورت که خدای نکرده کسی کشته بشود برای خاطر سلطنت من یا خون از دماغ کسی بیاید. به اینها گفتم مردم را آرام بکنید ولی سعی کنید کسی کشته نشود.
س- این را خود شما شنیدید این کلمه…؟
ج- خود اعلیحضرت گفتند. ولی خب این دستگاه امنیتی هم میگویند ما به اینصورت انجاموظیفه نمیتوانیم بکنیم. من هم حقیقتاً حاضر نیستم سلطنت بکنم و خون از دماغ کسی بریزد. این حرفی است که خود ایشان در آن جلسه زدند. بعد عدهای از وکلا و سناتورها گفتند که حالا با این شرایط در چنین شرایطی چطور پس اعلیحضرت میخواهد از کشور خارج بشوید ممکن است که رفتن شما در خارج ممکن است که عواقب خوبی برای سلطنت نداشته باشد بهتر است که شما در ایران بمانید. که ایشان باز به حرف دکتر صدیقی اشاره کردند و گفتند که البته شما که نمیدانید در سه ماه اخیر به من چه گذشته و خیلی شب و روز بدی را گذراندم من هم به هر حال انسان هستم مریضم احتیاج به چکآپ دارم باید بروم و حتماً برای سلامتم فکری بکنم و مشکل است من در داخل ایران بمانم به همین دلیل میخواهم فکری بکنم که مملکت چرخش در حرکت باشد تا من بروم و بتوانم بعد از معالجاتی به کشور برگردم. بعد به ایشان گفته شد که البته اعلیحضرت بین طبقات مختلف طرفداران زیادی هم دارید منتها طرفدارانتان ساکت هستند و با رفتن شما اینها دچار نگرانی و وحشت میشوند و بهتر است که فکری بشود اینها خودشان گفتند بله گزارشی هم به من میرسد توی کارگرها توی کشاورزها توی اصناف روشنفکرها خیلیها طرفدار من هستند ولی خب اکثراً ساکت هستند. ولی مخالفین نه با تمام قوا حرکت میکنند و حالا هم فکر کردند حرکتهایی هست و سیاست خارجی هم اینها را تشویق میکنند اینها موجبات این ناامنی را فراهم کردند ولی به هر حال من برای مملکت بیش از خانوادهام و خودم متأثر و ناراحت هستم که این مملکت که اینهمه رویش کار شده و دارد به یک جای فوقالعادهای پیش میرود پایههایش خرد بشود درهم بشکند. یکی دیگر از شرکتکنندگان در جلسه گفتش که بله متأسفانه در دستگاهها هم خیلی تبلیغات میشود و حتی گفته میشود بعضی از مقامات ساواک هم با اینها همکاری میکنند و این جای تأسف است و حتی ما شنیدیم که سینمای رکس آبادان را مخالفین آتش زدند به گردن ساواک انداختند و ساواک هم سکوت کرده و حتی آن کسی را هم که گرفتند آشوری نام را که مدعی که گفتند این سینما را آتش زده و اعتراف هم کرده قاضی هم که یک فرد چپی و تودهای است این را آزاد کرده است که افشا نشود که این کار از طرف مخالفین شده و ساواک هم در این کار سکوت کرده و در تمام محافل هم گفته میشود که این کار به دستور ساواک بوده و این کار به رژیم و دستگاه خیلی صدمه وارد میکند این است که اینها را بایستی یک فکری برایش کرد. ایشان گفتند والله الان که میبینید آتمسفر بر علیه ساواک چقدر زیاد است و چه میشود کرد در هر حال باید یک دولت بیاید یک فکری بکند اینها. بعد یکی دیگر از سناتورها یا وکلا سؤال کرد که خب اعلیحضرت راجع به شورای سلطنت اینها چه فکر کردید؟ چون مسافر هستید گفتند بله من در فکر هستم که من که نیستم شورای سلطنت تشکیل بشود از رؤسای دوتا مجلس و نخستوزیر و چند نفر دیگر کار مملکت را اداره کنند تا بروم معالجاتی بکنم و برگردم. خلاصه بعد که این جلسه بهم خورد استنباط همه ما این بود که اعلیحضرت خیلی زود مسافرت خواهند کرد و اوضاع مملکت به صورت دیگری خواهد شد چنانچه بعد از این جلسه وقتی ما از جلسه آمدیم بیرون با آقای دکتر سعید دکتر خطیبی و بنده در منزل مرحوم دکتر سعید جلسه کردیم. بنده به ایشان عرض کردم که با این طرزی که من امروز دیدم من آینده را خیلی تاریک میبینم یعنی با رفتن ایشان ارتش در آن این هماهنگی نخواهد بود مخالفین هم قدرت پیدا خواهند کرد و تمام بساط مملکت را بهم میریزند بنابراین ما دیگر در ایران نمیتوانیم بمانیم و جان ما در خطر است بخصوص که ما هیچ وسیلۀ امنیتی حقیقتاً نداریم. که ما حتی یک دانه بادی گارد هم نداشتیم برعکس اینهایی که بنده نایب رئیس مجلس و رئیس حزب هنوز در اتومبیل خودم مینشستم با هم میآمدیم تهران و میرفتیم یک نفر هم مراقب ما اصلاً نبود. خب با این طرز اصلاً جان ما در خطر است. البته من یک مشکلی هم برای یکی از بچههایم در اینجا پیش آمده بود اجازه سفر گرفتم و آمدم. ولی…
س- قبلی از اینکه بختیار نخستوزیر بشود یا؟
ج- نه نه بعد. بعد از آن جلسه که آمدیم خب به دنبال این نظر اعلیحضرت آقای دکتر سعید با من صحبت کردند گفتند که بهتر است که ما با آقای بختیار تماسی بگیریم. تماسی گرفتیم و رفتیم به دیدار آقای بختیار…
س- منزلش؟
ج- در منزلش در فرمانیه.
س- چه جور منزلی داشت؟
ج- یک منزل کوچولویی داشت توی یک کتابخانهای نشسته بود یک همچین چیزی بود. که در حال خیلی کوچک آقای بختیار را من…
س- دیده بودیدش تا آنوقت بختیار را؟
ج- من توی کلوب فرانسه اکثراً ناهار میدیدم ولی با او سلاموعلیکی نداشتم. من اصلاً هیچ آشنایی زیادی هم نداشتم برای اولینباری بود که با ایشان از نزدیک صحبت میکردیم. در آن جلسه دو نفر از مجلس سنا بودند و مرحوم موسوی که کشته شد، آقای جلالی نائینی، دوسه نفر هم از مجلس شورای ملی بودند من بودم و دو سه نفر دیگرشان چون در ایران هستند حالا فعلاً اسمشان محفوظ بماند. رفتیم پیش ایشان. به آقای بختیار گفتیم آقا شما نظرتان چیست چه کار میخواهید بکنید؟ ما را روشن بکنید. ایشان شروع کردند که من مدتها در زندان بودم مبارزه کردم پدرم هم در مشروطیت بوده کشته شده فلان من جزو طرفداران دکتر مصدق هستم و معتقدم که این حکومتهایی که بعد از سال ۴۲ سر کار آمدند اینها بر علیه، قیام علیه مشروطیت کردند.
س- چرا ۴۲؟ و نه ۳۳.
ج- خب ایشان دیگر مثل اینکه آن مدت حکومت امینی اینها را مستثنی کرده بود. ایشان نمیدانم چرا از زمان حکومت منصور به بعد او بیشتر گفت تا آنوقت مثلاً دکتر امینی مثلاً مستقل بوده فلان میکرده. به هر صورت و بعد ایشان گفتند که من دوتا برنامه دارم یکی اینکه یک لایحهای بیاورم باید رأی…. گفتند که من اولاً تا مجلس به من رأی تمایل ندهد من قبول مسئولیت نمیکنم. همان کاری که مرحوم دکتر مصدق کرد یعنی اول از مجلس رأی تمایل گرفت و بعد آمد قبول کرد بعد مجلس به او رأی اعتماد داد. و یکی دیگر اینکه بعد از اینکه مجلس به من رأی تمایل داد من دوتا لایحه در مجلس خواهم آورد یکی لایحه انحلال ساواک است یکی هم محاکمۀ وزراء از سال همان ۴۲ به بعد به عنوان قیام علیه حکومت مشروطه و قیام علیه قانون اساسی بعد با ایشان گفته که آخر این وزراء آمدند همه از مجلس رأی اعتماد گرفتند از همان مجلسی که شما میخواهید فعلا رأی اعتماد بگیرید چطور شما میخواهید یک همچین کاری بکنید؟ اینکه درست نیست. ایشان گفتند که من وقتی حضور اعلیحضرت هم بودم با ایشان صحبت کردم این دو مطلب را من چون گفتم این لایحهای که من میخواهم به مجلس بیاورم تویش مجازات تا حد اعدام هست حتی ایشان به من گفتند که آخر چطور شما میخواهید بعضی از اینها را اعدام بکنید؟ من گفتم چون قیام علیه حکومت مشروطه هست و اینها قیام کردند باید اعدام بشوند مثلاً از آقای هویدا چطور میشود گذشت؟ یک همچین فکری ایشان در زمینۀ فکریاش بود که شاید بعضی از اینها را محکوم به اعدام بکند. البته این لایحه را هم به مجلس بعداً آورد تصویر هم شد منتها کلمه اعدامش تا آخر حذف شد تبدیل به حبس ابد شد توی مجلسین. بعد آقای بختیار مطالبی راجع به کارهای خودش و برنامههایی که دارد صحبت کرد. از ایشان پرسیدیم که خب شما فکر میکنید… از آقای بختیار پرسیدیم که خب شما فکر میکنید که در این کار توفیق پیدا کنید؟ ایشان گفتند والله من با خیلی از روحانیون در تماس هستم تماس دارم مخصوصاً مثل اینکه اشارهای به آیتالله شریعتمداری کردند گفتند ایشان نسبت به من نظر مثبت دارند با آقای خمینی هم تماسی برقرار کردم رابطهایی داریم با ایشان هم ممکن است نظر ایشان را هم بتوانم من جلب بکنم امید زیاد دارم که من بتوانم اینها را جلب بکنم و بتوانم کار مملکت را به سروصورتی بیندازم ولی من همانطوریکه گفتم من طرفدار قانون اساسی و مشروطه سلطنتی هستم ولی اعتقاد من این است که اعلیحضرت حتماً باید از ایران بروند و ایشان نظرش را جلب کردم که به این مسافرت بروند و همکاران من هم که فکر میکنم آنها هم عقیدهشان این است که نباید ایشان در ایران باشند چون من معتقدم که شاه باید سلطنت بکند نه حکومت. به این صورت ما از ایشان جدا شدیم آمدیم در مجلس و عین مطالب را با نمایندگان فراکسیون خودمان درمیان گذاشتیم بعد هم در جلسۀ خصوصی که تشکیل شد مسئله مذاکرات با ایشان را گذاشتیم مخالفین البته مخصوصاً پان ایرانیستها با ایشان مخالف بودند و عدهای از وکلای دیگر آنها نظر مخالفشان را نسبت به بختیار ابراز کردند ولی مجلس در آن جلسه خصوصی رأی تمایل گرفتیم اکثریت اظهار تمایل کردند به آقای بختیار. بعد به آقای بختیار اطلاع دادند به دربار اطلاع دادند به حضور اعلیحضرت فرمان برای ایشان صادر شد. فرمان برای ایشان صادر شد ایشان بعد آمدند در رادیو نطق کردند بعد آمدند توی مجلس وزرایشان معرفی کردند مصاحبهها که وجود دارد آن حرفهایی که زده شد کابینه را معرفی کردند. و روزی هم که رأی اعتماد گرفته میشد البته ما قبل از این یک جلسه دیگری هم با آقای بختیار در نخستوزیری داشتیم که در آن جلسه مرحوم دکتر سعید رئیس مجلس هم شرکت داشتند یکی از وزراء شرکت داشت مرحوم محسن خواجهنوری هم که از دوستان نزدیک آقای بختیار بود در آن جلسه شرکت داشت. در آن جلسه که صحبت شد آقای بختیار باز اصرار داشتند که من با اعلیحضرت صحبت کردم که ایشان میخواهند به سفر بروند زودتر بروند به آقای بختیار گفته شد که اگر اعلیحضرت قبل از رأی اعتماد از ایران خارج بشوند ممکن است رأی اعتماد شما دچار اشکال بشود بهتر است که تا اعلیحضرت هستند مجلسین رأی اعتماد به شما بدهند.
س- پس این توصیه از طرف مجلس به ایشان شده بود؟
ج- بله بله بله. و اگر اعلیحضرت بروند ممکن است که رأی اعتماد ندهند. ایشان گفتند اعلیحضرت خیلی عجله دارند میخواهند زودتر بروند. گفتیم پس بهتر است که در آن جلسه صحبت شد که بهتر است که اول مجلس سنا رأی اعتماد بدهد چون در سنا یکپارچگی بیشتر است وقتی آنها رأی اعتماد بدهند مجلس شورای ملی هم طبیعتاً. ایشان نظر را قبول کردند و تلفناً مسئله را با اعلیحضرت در میان گذاشتند اعلیحضرت گفتند که مگر امکان دارد سنا قبل از شورا رأی اعتماد بدهد؟ گفته شد هیچ اشکالی ندارد در قانون اساسی صریح نیست تا حالا رسم این بوده اول شورا رأی میداده بعد سنا، حالا ایندفعه این کار را بکنند هیچچیز تازهای نیست حقوق متساوی دارند. به همین صورت عمل شد اول مجلس سنا به ایشان رأی اعتماد دادند تقریباً اکثراً سناتورها به ایشان رأی دادند بعد هم آمدند مجلس شورای ملی. از نکات جالبی است که روزی هم که در مجلس شورای ملی ما داشتیم رأی اعتماد میگرفتیم روز یادم میآید سهشنبه ۲۶ دیماه ۵۷ بود ما داشتیم در جلسه نشسته بودیم میخواستیم به آقای بختیار رأی بدهیم دیدیم آقای مهندس ریاضی هم که در اروپا بود وارد مجلس شد. با ایشان صحبت کردیم گفتیم آقای ریاضی شما در این …. آخر دو سه روز است که به تهران برگشتید؟ گفتند والله حقیقتش این است که من در اروپا بودم حوصلهام سررفته بود بعد هم من چون نمایندۀ مجلس هستم برای انجام وظیفۀ نمایندگی آمدم و بهتر امروز آمدم که به آقای بختیار هم رأی بدهم و رأی میدهم. البته من دیگر ظهر هم ناهار با ایشان بودم با ایشان صحبت کردم و گفتم که این اوضاع مملکت خیلی متشنج است وضع خیلی بد است…
س- چند وقت بود ایشان نبودند؟
ج- تقریباً یکی دو ماه بود خارج بودند. و خوب بود شما مسافرتتان را در خارج ادامه میدادید تا ببینید وضع مملکت چه میشود. گفتند به هر حال من آمدم و اینجا هم خواهم ماند من که کاری نکردم (؟؟؟) که از عواقبی بترسم و اینجا هستم. البته بعضی از دوستان و بستگان ایشان گفتند، بنده از خود ایشان نشنیدم که ایشان را خواسته بودند برای ریاست شورای سلطنت چون گویا آقای سید جلال تهرانی قصد استعفا داشته یا عضویت شورای سلطنت. ولی به هر حال ایشان همان روز شاید هم حضور اعلیحضرت شرفیاب شدند. چون همانروزی بود که اعلیحضرت از ایران میخواستند بروند. آمدند در جلسه رأی دادند به آقای بختیار بعد موقعی که در مجلس شورای ملی رأی داده میشد به آقای بختیار اعلیحضرت از کاخ نیاوران با علیاحضرت رفته بودند به فرودگاه که آقای دکتر سعید با آقای بختیار با هلیکوپتر از مجلس شورای ملی رفتند به فرودگاه بدرقه اعلیحضرت و ایشان رفتند.
س- بعد از گرفتن رأی اعتماد؟
ج- رأی اعتماد. یادم میآید که در همان جریان یک روز از آقای بختیار پرسیدم که خصوصی خوب شما به ما بفرمایید که اقداماتی که کردید به جایی رسیدید و انشاءالله موفق خواهید شد؟ گفتند والله من اقداماتی کردم خیلی هم امید دارم من یا چند روز حکومت میکنم یا چند سال اگر بتوانم مشکلات را حل کنم چندساله خواهم ماند اگر نتوانم مشکلات را حل کنم حکومتم چند روزه خواهد بود. مثل اینکه این پیشبینی ایشان درست درآمد و به هر صورت این وضعی بود که در مملکت به وجود آمد و ما الان میبینیم. این کل مطالبی بود که بنده به نظرم رسید حالا نمیدانم چی…
س- وقتی که به این تاریخ ۲۰ سال اخیر ایران نگاه میکنیم و یکی از چیزهایی که مشاهده میشود این است که تدریجاً آزادی مطبوعات تقلیل پیدا کرد قدرت قوه مقننه محدودتر شد و قوه مجریه هم قدرتش تا یک حدی منتقل شد به مقام سلطنت، یکی از به اصطلاح نقاط عطفی که مطرح میکنند بعضیها میگویند که در زمان دکتر اقبال زمانی بود که واقعاً آغاز این انتقال قدرت از نخستوزیر به مقام سلطنت بود با توجه به اینکه سرکار در آنموقع در جریان بودید و ناظر بودید تا چه حدی این حرف صحیح است تا چه حدی غلط است؟
ج- والله آقای دکتر اقبال البته جزو کسانی بود که خیلی به مقام سلطنت اعتقاد داشت و معتقد بود که در ایران به هر حال باید سلطنت همیشه با قدرت وجود داشت باشد والا اداره مملکت کار مشکلی است. به همین دلیل او نسبت به مقام سلطنت تسلیم بود و جزو هزاران صفات خوبی که مرحوم دکتر اقبال داشت یکی از ایرادهایی که خب به ایشان وارد بود این بود که در مقابل مقام سلطنت ضعیف است. ولی نخستوزیرانی هم که بعد از ایشان آمدند نشان دادند که در آنها هم همان است تغییری نکرده، خب تنها میشود گفتش که آقای دکتر مصدق و آقای دکتر امینی یک مقدار این وضع را نداشتند. دکتر مصدق که خب به نحو فوقالعادهای ولی خب دکتر امینی. ولی بقیه نخستوزیرانی که بعد از دکتر اقبال آمدند مثل آقای علم، مثل آقای منصور، مثل آقای شریفامامی اینها همه در همان حد بودند یعنی باید قبول کرد واقعیت را که شرایط جوری بود که حقیقتاً مقام سلطنت در همه کارها دخالت میکرد. و اینها هم اگر آن واقعیت را قبول نمیکردند ادامه کار نمیتوانستند بدهند. و از ایشان تسلیمتر فرض کنید آقای هویدا بود آقای علم بود اینها و ایراد اصلی که البته خب به ایشان وارد است مخصوصاً یک نمونه که در مجلس شورای ملی چون من طرفدار دکتر اقبال هستم این عیب او را هم باید قبول کنم بگویم که استیضاح کرده بودند دولت را، از ایشان پرسیدند گفتند من باید بروم از اعلیحضرت بپرسم بعد بیایم به مجلس جواب استیضاح را بدهم. چندین بار هم من این مسائل را با ایشان صحبت کردم ولی ایشان میگفتند که با اوضاع و احوال این مملکت مقام سلطنت به هر حال از مسئولیت درست است مبری است ولی وضع مملکت جوری است که مردم مقام سلطنت را به عنوان حاکم قبول دارند خیلی از مردم. بنا بر این اگر در مملکت ما همینطور که قانون اساسی ما مقرر داشته و مدون است و وجود دارد واقعاً اجرا میشد شاید ما به این روز نیفتاده بودیم امروز باید حقیقت را قبول بکنیم که همین اشتباهات که همۀ ما حقیقتاً باید قبول بکنیم هرکدام به سهم خودمان مقداری اشتباهات را مرتکب شدیم که مقام سلطنت اینقدر در ایران قوی شد و بالاخره خود همین قدرت موجب سقوط رژیم شد دیگر. شاید اگر مثلاً مطبوعات قدرت داشت خیلی از تندرویها جلویش گرفته میشد، اگر مجلسین قدرت داشتند خیلی از تندرویها جلویش گرفته میشود. ولی نه به آن سیستم هرجومرج که اصلاً نشود کاری بکند. چون در ایران میدانید هروقت که، مثلاً روزهای بعد از شهریور را میبینیم وقتی مطبوعات خیلی قدرت داشتند مجلسین خیلی قدرت داشتند هیچکاری نمیشود انجام بشود. در این فاصله زمانی کارهای مثبت در ایران خیلی انجام شد. حالا ببینیم که این کارهای مثبتی که در ایران انجام شد این بیشتر به صلاح مملکت است یا اینکه میشه یکجوری آن آزادیها را حفظ کرد به شرط اینکه یک کار مثبت انجام داد این خرده به نظر من قابل بحث است و این ایراد به نظر من هست.
س- یک حد وسط به نظر شما امکان داشت؟
ج- حتماً امکان داشت حتماً.
س- یا که امکان نداشت و…
ج- نه نه به نظر من امکان داشت، به نظر من امکان داشت و اگر یک خرده…
س- مثلاً خود مطبوعات که شما آغاز کارتان در آن بوده چهجور میشد مطبوعات بتوانند ایرادهای اصولی را بگیرند در ضمن فحاشی و نمیدانم اینکارها را نکنند؟
ج- همین وضعی که اینجاها دارند دادگاههای خیلی قوی هستند اینجا کسی به کسی فحش بدهد سوشان میکنند شما میدانید توی دادگاه پدرشان را درمیآورند باید ایران هم همین کار را میکردند.
س- میشد؟
ج- مسلم میشد، مسلم میشد، آخر ببینید اینجا یک روزنامه نمیتواند بیاید به همهچیز مردم اهانت بکند حمله بکند فحش بدهد و همینطور است راست راه برود. چون روزنامه برای ایجاد حملات شخصی که نیست باید میشد ولی خب متأسفانه نشد دیگر میدانید زمان فرصت کافی برای انجام این کارها نبود. ما یا گرفتار هرجومرج طوفانی از مخالفتها بودیم که هیچ کار مثبت انجام نمیشد یا چنان دچار اختناق چیز بودیم که کار مثبت انجام میشد و آزادی و دموکراسی واقعاً نبود. یک مقدار باید تعدیل میشد شاید مثلاً به آن… خب الان ما میبینیم در این کشورهای غربی زندگی میکنیم میبینیم دیگر اینجا هم مطبوعات هست هم آزادیشان را دارند همان فحاشی هم وجود ندارد. پارلمان هست هم آزادیشان را دارند قدرتشان را هم دارند مخالفین هم هستند ولی مخالفین هم انصاف دارند. میبینید آخر اینجا همه چیز یک حدی دارند یعنی مخالفین میدانند تا چه حد پیش بروند، دولتها تا چه حد حق دارند. قانون اساسی یا قوانینی که اینجاها مدون است حدود همه را مشخص کرده است. در ایران نشد دیگر، یا حکومتها از حد خودشان خارج میشدند یا سایر قوا.
س- (؟؟؟) برای اینکه ببینیم در آینده چهجور میشود این وضع تکرار نشود آدم…
ج- خب باید یک، خب همین کاری که اینها میکنند.
س- در چه محدودهای…
ج- قوۀ قضایی دور از مداخله قوۀ مجریه کارش را میکند، قوۀ مقننه دور از مداخله سلطنت و قوای مجریه کارش را دارد میکند. این قوایی که واقعاً رویش فکر شده مقننه، مجریه، قضاییه یا به قول ما رکن چهارم مطبوعات که در دنیا وجود دارد اینها هرکدام میتوانند جای خودشان اتحادیههایشان سازمانهایشان وجود دارد. گروه مطبوعات را در اینجاها میبینیم سازمانهایشان را حفظ میکنند هم از حقوقشان دفاع میکنند هم جلوی تجاوزاتشان را میگیرند و دادگاهها. این وضعی که در کشورهای غربی ما میبینیم اینها بعد از مطالعات و تجربیاتی به وجود آمده، اینجا هم از اول همین چیزها بوده منتها زمان آدمها را درست کرده این سازمانها را درست کرده، ما هم باید از همین اصل برویم اولاً هم که قانون اساسی ما بعد به مشروطه نوشتند بر همین اساس بوده ولی منتها همیشه دیدیم یک نظامی آمده تمام قانون اساسی را زیرپا گذاشته یا یک روزنامهنگار آمده زیر بار همه چیز زده به همه فحش خواهر و مادر از بالا تا پایین داده یا مثلاً یک دولتی آمده گفته هرچی آن بالا بکویند من گوش میکنم به بقیه کاری ندارم. متأسفانه همیشه گرفتار افراط و تفریط بودیم این مثل اینکه در خون ما هست باید تعدیل بکنیم خودمان را.
س- شما به گذشته که نگاه میکنید یک مراحلی هست که برای خودتان گفته باشید خب در آن مرحله یا آن روز یا در فلانجا اگر مثلاً من به جای این تصمیم آن تصمیم را گرفته بودم یا به جای طرفداری از این موضوع آن را گرفته بودم شاید مثلاً فرقی میکرد آیا؟
ج- البته ما خودمان هم در همان شرایط هم بودیم البته باید این را قبول بکنیم گاهی هم زیر لب غر میزدیم که واقعاً چرا اینقدر مداخله میکنند در کارهای قوۀ مقننه ولی خب باید قبول کرد که از دست کسی کاری ساخته نبود قدرت دست هیئت حاکمه بود سوار بودند میتازاندند حرف کسی را هم گوش نمیکردند. فکر این روزها را هم نمیکردند که یک روز از اسب قدرت پیادهشان بکنند. ولی خیلی از آدمهای مصلح بودند تذکراتی میدادند به سران رژیم گذشته ولی کسی گوش نمیکرد همه را کنار گذاشتند.
س- خب آخر اینجور وانمود شد که هیچکس تذکراتی نمیداد و تمام مقامات بالا…
ج- آنهایی که تذکر میدادند، آنهایی که تذکر میدادند بلافاصله آوت میشدند خیلیها تذکر دادند و آوت شدند خیلی آدمهای صالح اینشکلی ما داشتیم که همه را کنار گذاشته بودند و بقیه هم فکر میکردند که خب اگر…
س- آیا کسانی هستند که مایل باشید اسمشان را ذکر کنید تا در تاریخ بماند؟
ج- بودند خیلیها هستند مثلاً حتی واقعاً…. من یادم میآید یک جلسهای در همان موقع اصلاحات ارضی بود که گفتند که آقای علاء و وارسته و سپهبد یزدانپناه و عبدالله انتظام اینها داشتند و بعد قرارشان این بود که آقای علاء بروند یک مطالبی را به عرض اعلیحضرت برسانند گویا قبلا آقای سپهبد یزدانپناه رفته بودند گفته بودند همه اینها را بعد کنار گذاشتند بعضی از آنها سر کار بودند همه را اُوت کردند. از اینجور وقایع اتفاق افتاده بود گوش نمیکردند دیگر میدانید.
س- (؟؟؟) این درس عبرتی باشد برای بقیه…
ج- با این ترتیب وقتی میدیدند که اینها را کنار گذاشتهاند خب بقیه هم سکوت میکردند به هر حال بشر جاهطلب است مقامش را دوست دارد دلش میخواهد زندگی بکند این وسوسهها هم در اشخاص وجود داشت دیگر اگر منصفانه قضاوت بکنیم اینجوری بود. خب خیلیها میرفتند حضور اعلیحضرت و مسائلی را میگفتند ولی خودشان بعداً من با خیلی از آنها صحبت میکردم که شما این مطلب را حضورشان بگویید میگفتند ما گفتیم خوششان نیامده یا دیگر ما را اصلاً نپذیرفتند اینجورها هم بوده اینجور هم میشد که ایشان قبول نمیکردند. حتی میگویند که به بعضی آدمها گفتند که شما دیگر پیر شدید مسائل را درک نمیکنید به این عناوین که دیگر اینها کنار میرفتند بوده.
س- شبیه این مطلبی گفته شده که آخرین جلسهای که دکتر اقبال با شاه داشته…
ج- من آقای دکتر اقبال تا یک روز قبل از وفاتشان دیدم ایشان به من همچین مطلبی نگفتند البته ایشان خیلی این اواخر از دکتر شیخالاسلامزاده که وزیر بهداری بود و مورد حمایت دستگاه بود علیاحضرت از ایشان حمایت میکرد ناراضی بودند. با سازمان نظام پزشکی ایشان درافتاده بود دکتر اقبال خیلی از این وضع ناراحت و عصبانی بود. ولی من از ایشان نشنیدم که هیچوقت بگوید اعلیحضرت یا علیاحضرت به من بیمهری کردند به من لااقل چیزی نگفتند.
س- از قول برادرشان این گفته شده.
ج- به من نگفتند. من این را شنیدم ولی من چیزی نشنیدم تا روز آخر که یک روز قبل از فوتشان هم من ایشان را دیدم و یک مطلبی را هم به من گفته بودند که من بروم اقدام بکنم قرار بود من روز شنبهاش بروم ایشان نتیجه را به ایشان بگویم و ایشان به من فقط گفتند من کراراً تذکر دادم که این چپیها تودهایها که در دستگاههای مختلف نفوذ کردند اینها پایههای سلطنت را مثل موریانه میخورند و حتی گفتند در یک جلسهای در شورای دانشگاه که عدهای حضور داشتند این مطلب را عیناً گفتم و حضور اعلیحضرت و علیاحضرت هم گفتم که اینها به هر حال موافق رژیم نیستند در رژیم نفوذ کردند و ممکن است که روزی صدماتی به دستگاه وارد بکنند از اینها برحذر باشد. والله من نشنیدم که ایشان هیچوقت بگویند به من که من مورد بیمهری دستگاه هستم و تنها چیزی که ایشان ناراحت بود از همین بود که میگفتند چپیها کمونیستها در دستگاه بدجوری نفوذ کردند و مخصوصاً نسبت به شیخالاسلامزاده خیلی نظر بد داشتند.
س- شما فکر میکنید حالا که ما به بعد نگاه میکنید فکر میکنید بودند عدهای به اصطلاح از مخالفین دستگاه که خودشان را موافق جا زده بودند و تعمداً…
ج- خب بله آن مطلبی که آن روزها در تلویزیون مثلاً منتشر شد آن عکسی که مال دانشگاه گفتند دانشجویان را دارند میکشند که میگویند عکس مونتاژشده است اینها خیلیها توی روزنامهها بودند. اینها که به یک هوا اعتصابات به هم پیوسته شد اینها همه به نظر من در آن روزها چپیها خیلی نقش مؤثری در سقوط رژیم…
س- اصلاً مثل اینکه کسانی که در داخل دولت بودند…
ج- مسلم نفوذ کردند. مسلم. در داخل دولت رفتند توی رادیو و تلویزیون بودند توی روزنامهها بودند اینها ته دلشان به هر حال با رژیم سلطنت موافق نبودند دیگر. فرصتی هم گیر آورده بودند و خیلی سریع یکهو دیدید یکپارچه شد به هم پیوسته شد اینها نمیشود گفتش که آخوندها از توی مجلس اینها را همه بهم گره زدند. اینها یک چیزهایی بود که در طول سالها باید آدمها. همینطور که الان میگویند عده زیادی از چپیها زیر عمامه هستند. یک روز اگر لازم شد اینها آشکار میشوند. یا مجاهدین خودشان معتقدند از ما عدۀ زیادی در داخل نظام و سپاه پاسدارها و سایر جاها هستند. وقتی یک روزی ممکن است واقعاً درست باشد ولی الان که دیده نمیشود ما نمیدانیم فلان آدمی که الان وزیر کابینه هست ممکن است مجاهد باشد.
س- آن کسانی که قبلاً تودهای بودند و بعد تغییر کرویه داده بودند اینها تا چه حدی واقعاً صادقانه تغییر کرده بودند. مثلاً آقای آزمون را مثل میزنم؟
ج- خب مثلاً خود ایشان مثلاً شما میدانید همان دولت شریفامامی یک مقدار زیادی گرفتاری زیر سر ایشان بود دیگر.
س- و حتی گفته میشود که ایشان یک مقدار از اعتصابات را به اصطلاح دامن زده بود.
ج- میگویند دیگر خب مسئله همین چیزها بوده دیگر. اینها بوده اینها. یک مقدار میدانید کاراکتر این آدمها هست که اینها خودشان را یکهو میآیند مصلح جلو میخواهند بدهند خیال میکنند بقیه کسانیکه قبل از ایشان وزیر شدند سر کار بودند همه مفسد بودند فاسد بودند اینها فقط تافته جدابافته از آنها هستند. یک مقدار هم آن backgroundاش که اینها را اصلاً آنجوری پرورش داده این کمک میکرده به این طرز فکرشان دیگر. خب مثلاً در همان دولت شریف امامی آزمون واقعاً نقش خیلی مهمی داشت. در وصل رادیو و تلویزیون به مجلس و حرف وکلا و آن اعلامیهای که راجع به مطبوعات منتشر کردند اینها همه کمک کرد به…
س- ایشان ظاهراً سابقۀ قبلی با آقای شریفامامی نداشته چهجور به اصطلاح وارد این کابینه شده بود؟
ج- والله صحبت از این است که عدهای از اینها را به وسیلۀ ساواک حضور اعلیحضرت گفته شده بود و اعلیحضرت هم به آقای شریفامامی گفه بودند میگویند هشت نفر از آنها در کابینه شرکت داشتند. در کابینۀ آقای شریفامامی البته من خودم از ایشان نشنیدم ولی یکی از دوستان ایشان میگفتش که ایشان گفتند که هشت نفر از آنها را از آن طریق، حتی با اینکه اختیار کامل در انتخاب وزراء نداشتند ولی خب اینجور مصلحتاندیشی شده که اینها. میگویم همینطور که ما وقتی حضور اعلیحضرت رفتیم راجع به بختیار با ما صحبت کردند یعنی در هر حال نظر ایشان این بود که بختیار را بیاورید دیگر خب کس دیگری را هم میخواهید بیاورید بیاورید ولی به هر حال استنباط ما این بود که ایشان طرفدار آمدن بختیار هستند. والا فرض کنید ما میتوانستیم برویم آقای دکتر سنجابی را بیاوریم یا کس دیگری را بیاوریم. چنانچه اتفاقاً من با آقای دکتر سنجابی هم صحبت کرده بودم و میخواستیم هم یک کاری بکنیم ولی وقتی که دیدیم که تمایل ایشان به آقای بختیار هست خب به هر حال عده زیادی از نمایندگان از ما میپرسیدند نظر اعلیحضرت چیست؟ ما ناچار بودیم عین حرف را بزنیم که این بعد این شکلی بوده این مذاکرات بوده.
س- یک مطلب دیگر راجع به آقای هویدا است، این است که از یک طرف گفته میشود که ایشان تسلیم محض بود به نظرات و دستورات اعلیحضرت از یک طرف دیگر میگویند که نخیر تمام قدرت دست هویدا بود و ایشان اینجور وانمود میکرد که من مطیع هستم دستور میگیرم ولی به اصطلاح هر کاری میخواست میکرد. این معما را چهجور…؟
ج- نه هویدا به نظر من جزو آدمهایی بود که برای حفظ موقعیت و مقامش مطیع مطیع بود. و البته آدم بسیار باهوشی بود آدم فهمیدهای بود، آدم کتابخوانی بود، آدم زباندانی بود، اگر امیال و نظریاتی هم داشت میتوانست به اشخاص مختلف که دور ور دستگاه هستند یکییکی تزریق بکند و بگوید و اینها را به هر حال در شخص شاه متبلور بکند. ولی آنچه به نظر میرسد آدم واقعاً مطیعی بود، مطیعی بود واقعاً هم صمیمی و وفادار بود به دستگاه سلطنت.
س- آن اختلافی هم که میگویند بین ایشان و آقای علم بوده این واقعیت داشت؟ چنین رقابتی بوده؟
ج- والله تیپ آنها دوتا تیپ بود دیگر به هر حال آن تیپ دیگری بود. به هر حال هویدا دلش میخواست ۱۳ سال نه میخواست ۲۰ سال نخستوزیر باشد. علم اینها میخواستند که نخستوزیر از کسی باشد از مال خودشان باشد. در هر حال اینها همه اختلافات شخصی و نظر شخصی که وجود داشت. آقای دکتر اقبال هم میخواست که نخستوزیر یا خودش باشد یا از دوستهای خودش باشد. اینها این نظرات وجود داشت ولی خب در عین حال هم اینها با هم لاس هم میزدند همه در یک جهت هم با هم بودند. خب اعلیحضرت هم این اواخر دیگر تقریباً تمام کارها را در خودشان متمرکز کردند دیگر اجازه نمیدادند یک کسی مثلاً مثل هویدایی اقبالی، علمی اینها بتوانند مستقیماً عمل بکنند. اینها همه زیر تابعیت شخص اعلیحضرت بودند.
س- مثلاً راجع به این ارتباط ساواک و آخوندها چه میشود نتیجهگیری کرد از یک طرف گویا در اداره سوم بخشی بوده برای به اصطلاح نظارت بر آن امور ولی از یک طرف دیگر گویا حداقل ده سال بوده که آقای بهشتی و دوستانش شبکههای وسیعی ایجاد کرده بودند در سراسر مملکت؟
ج- والله من از کار ساواک چون متأسفانه هیچ نوع ارتباطی هم با اینها هیچوقت نداشتم و آشنایی زیاد هم با اینها من نداشتم. من ثابتی یا نصیری اینها را این همینطوری میدیدم قیافهشان را ولی واقعاً نمیدانم چهجور آدمهایی بودند. نصیری که به نظر من آدم خیلی باهوش و درخشانی نبود. ثابتی بسیار آدم باهوشی بود تمام کارها اواخر او میگرداند بازیگر بود. با هویدا هم بسیار نزدیک شده بود حتی در وزرای کابینهاش هم مؤثر بود مسلماً در گزارشهایی که او برای هویدا میفرستاد خیلی برای حفظ حکومت مفید بود. اینها همه دنبال منافع خصوصی و شخصی بودند. و ساواک خیلی جاهای دیگر را که باید مراقبت میکرد به نظر من نمیکرد. بخصوص این اواخر که، در ساواک آدمهای خوب خیلی ما داشتیم من خیلی از آنها را میشناسم. و باید کارهای دیگری میکرد مراقبت میکرد این مسائل امنیتی مملکت بود که خیلی از آنها را نکرده است دیگر نتیجهاش این است که میبینیم دیگر.
س- حتی گفته میشود این تشکیلات حجتیهها که الان رو شده اینها میگویند اصلاً با کمک ساواک اینها تشکیل شده بودند برای به اصطلاح مقابله با تودهایها و…
ج- نمیدانم والله من اینها را چون اطلاعی ندارم و من چیزی که نمیدانم ناچارم سکوت بکنم.
س- این صحبتی است که ما میکنیم شاید یک کسی بداند.
ج- آن ثابتی را اگر بتوانید به حرف بیاورید واقعاً حرف بزند من خیال میکنم این مطالب را بداند. یا خیلی از افسران ساواک اینها اطلاعاتشان خوب است اگر بگویند قطعاً میگویند ولی من شخصاً من اصلاً اسم حجتیه اینها را اصلاً نشنیده بودم آنوقت. من اسم بهشتی اینها را اصلاً نشنیده بودم. و خیلی از این آخوندهایی که الان سر کار هستند اصلاً واقعاً هیچ از آنها نشنیده بودم. همیشه همه من مثلاً هر که را فکر میکردم بیاید در ایران مصدر کاری بشود غیر از این گروه. از توی آخوندها من اسم طالقانی را شنیده بودم. به خاطر آن که طالقان الموت پهلوی هم بوده و این نسبت به الموت سمپاتی داشت موکلین ما پیش او میرفتند از پیشرفتهای کار الموت که من کار میکردم اظهار خوشوقتی میکرد از این چیزها. ولی بقیه آنها را من خیلی از آنها را نمیشناختم.
س- حالا یک سری سؤالاتی که میخواهم بکنم میخواهم ببینم شما در حالیکه این اتفاقات داشت میافتاد در داخل خودتان چی میگذشت و چی فکر میکردید عکسالعمل شخص خودتان چی بود؟
ج- من دو روز بعد از اعلیحضرت از ایران خارج شدم.
س- این اتفاقاتی که الان یکییکی ذکر میکنم. مثلاً کمیسیون شاهنشاهی که درست شد آقای معینیان آن بالا مینشست و وزراء…
ج- بسیار کار بدی بود به نظر من.
س- با خودتان در چهاردیواری خانهتان که بودید…
ج- من همانوقت نگاه میکردم بسیار کار بدی بود. بعد میگفتم خب این کاری که میخواهند بکنند چرا با کمیسیون ارزی مجلس نمیکنند. این کار را کمیسیون ارز مجلس بکند خیلی منطقیتر است و معقولتر است. رئیس دفتر شاه که نمیتواند یک نخستوزیر مملکت را مورد سؤال و پرسش قرار بدهد اصلاً این معنی ندارد. من همانوقت هم صریح میگفتم. به نظر من کار بسیار غلطی بود خیلی کار بیمعنی بود. یعنی چه نخستوزیر مملکت وزراء بیایند پیش رئیس دفتر شاه مملکت از آنها بازجویی بکند بازپرسی بکند. از اساس بیمعنی بیمعنی بود.
س- کاری هم که لابد نمیشد کرد.
ج- خب آنوقت دیگر کاری نمیشد کرد دیگر. میگفتیم خب اگر میخواهید اینکار را بکنید بیایید بگویید برای اینکه رئیس کمیسیون ارزی مجلس سنا یا شورا رئیس شورای ملی کارش است. رئیس کمیسیون ارزی مجلس مینشست میگفت آقا شکایت کردند از فلان و اصلاً خود رئیس دیوان کشور کار را با قوه قضائیه میکرد با مجلس شورای ملی میکرد که جنبۀ مردمی میداشت. این که جنبه مردمی نمیداشت که صحیح نبود.
Leave A Comment