روایتکننده: آقای دکتر علینقی عالیخانی
تاریخ مصاحبه: ۹ نوامبر ۱۹۸۵
محلمصاحبه: پورت اوپرنس ـ هائیتی
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱۳
یک روز هویدا به من زنگ زد و گفت که امیرهوشنگ دولو درخواستهایی کرده بوده و هویدا هم این درخواستها را از طریق تهرانی معاون من برای من فرستاده بوده و مایل است بداند که نتیجهاش چه شده. داستان به این صورت بود که روز پیش از این تلفن هویدا، تهرانی نزد من آمد و گفت که هویدا در جلسهای از او خواسته که با توجه به امکاناتی که در مقررات صادرات و واردات هست راهی پیدا بکنند که امیرهوشنگ دولو بتواند جنسی را که قاعدتاً کسی حق ورودش را ندارد به کشور وارد بکند و بفروشد. و مورد پیشنهادی امیرهوشنگ دولو هم این بود که مقداری کره از تصور میکنم لهستان یا کشور دیگری بخرد و به ایران بیاورد ولی ما چنین اجازهای را به اسم فقط به او بدهیم و برای هیچکس دیگری هم همچین حقی را قائل نباشیم. و خود امیرهوشنگ دولو هم بعداً به هویدا و تهرانی ملحق شده بود و در آنجا به تهرانی گفته بود که حالا اگر این هم نشد در داخل این تعرفهای که نزدیک به نهصد قلم کالای مختلف در آن به صورت کلی اسم برده شده چیز دیگری را پیدا بکنند که او بتواند یک تجارتی را انجام بدهد.
و تهرانی به من میگفت که رفتار هویدا با او بسیار خودمانی بود و کاملاً معلوم بود که هویدا مایل است به او کمکی بشود و کاملاً معلوم بود که شاه به هویدا در این مورد دستور داده که چنین کمکی انجام بپذیرد. و روز بعد که یک پنجشنبهای بود خوب خاطرم هست، هویدا از من میپرسید که عکسالعمل من چیست؟ گفتم که متأسفانه هیچگونه کاری من برای این آقای امیرهوشنگ دولو نمیتوانم بکنم چون مقررات برای فرد نوشته نشده و ایشان با توجه به مقررات موجود مانند هر واردکننده دیگری میتوانند یک جنسی را بیاورند یا جنسی را صادر بکنند. اما اینکه من برای ایشان تبعیضی بکنم و امتیازی قائل بشوم دیگر قادر به اجرای برنامههای دیگرم نیستم. ایشان خیلی اصرار کردند گفتند، من از تو این خواهش شخصی را میکنم که اینکار را انجام بدهی. من الان در اتومبیل خودم هستم دارم به طرف فرودگاه میروم و میخواهم که تو به من بگویی که اینکار را خواهی کرد. تو میدانی من چهقدر خسته هستم و الان میخواهم بروم آنجا هواپیما بگیرم و بروم سد دز و با ارتشبد خاتم یک دو روزی را اسکی آبی بکنم. و تو الان با این نه گفتنت مانع اینکار من میشوی.»
گفتم: «من خیلی متأسف هستم ولی شاید هم حساسیت زیادی نداشته باشم چون برخلاف ایشان من از امکان اسکی آبی محروم هستم و ناچارم پشت میزم بگیرم بنشینم و کار بکنم، این است که شاید خوب نتوانم بفهمم که لذت چنین تفریحی چیست. اما بههرحال خیلی متأسفم که مزاحم برنامههای ایشان میشوم ولی دلیلی هم نمیبینم که ایشان برنامهشان را تغییر بدهند چون جواب من منفی است. و به ایشان تذکار دادم که اگر من در کار خودم در وزارت اقتصاد به هر مقداری موفق شدم دلیلش این است که چندین سال زحمت کشیدم تا بخش خصوصی ایران را واقعاً و صمیمانه قانع کردم که در هیچ کاری خارج از مقررات امیدی برای هیچکس و هیچ مقامی وجود ندارد. و علت اینکه آنها هم با جان و دل الان کوشش میکنند و سرمایهگذاری میکنند این است که به این حرف اعتقاد پیدا کردند و الان با یک عمل ناشایست ما میخواهیم روی تمام اینکارها خط بطلان بکشیم. و اینکار هیچگاه از دست من برنخواهد آمد. بههرحال تمام مدتی که ایشان از خانه خودشان حرکت کرده بودند و در اتومبیل بودند و به طرف فرودگاه میرفتند این مذاکره تلفنی ما ادامه پیدا کرد. و هم او عصبانی به نظر میرسید و هم من سخت عصبانی بودم. و همچنان در جواب منفی خودم پافشاری کردم. در نتیجه ایشان گفتند «بسیار خوب تو که ملاحظه دوستی با مرا نمیکنی و مرا محروم کردی از برنامهای که داشتم، من به سد دز نخواهم رفت و الان میروم به دفترم نخستوزیری و تو هم بیا آنجا.»
من هم بلافاصله کارهای دیگرم را کنار گذاشتم و محض خاطر این عزیز دردانه دولو به نخستوزیری رفتم. در آنجا ناصر یگانه وزیر مشاور هم حضور داشت. و این مرد بیشخصیت هم چندینبار به عنوان نصیحت به من میگفت که بهتر است که من کاری که خلاف میل اعلیحضرت همایونی است و هویدا هم در آن مورد علاقهمند است انجام ندهم. و من هم از او تشکر کردم و به او توصیه کردم که دیگر نصیحتی به من نکند و این نوع احتیاطها را خودش در کارهایش مراعات بکند. و بعد هم به هویدا توضیح دادم که من از عهده چنین کاری هرگز برنخواهم آمد و خیلی صریح چون دیگر پای تلفن هم نبودیم و ترس از کنترل تلفنی هم نداشتم، به او خیلی صریح گفتم که «من میخواهم به شما این اخطار را بکنم که حتی اگر اعلیحضرت همایونی هم به شخص من دستور اجرای چنین کاری را بدهند اطاعت نخواهم کرد.» و به خاطر گفتوگوی خیلی تندی که با او داشتم به او یادآور شدم که زور آنها به من نمیرسد. گفتم: «من با این زندگی نسبتاً محقری کار وزارت اقتصاد خودم را شروع کردم و این زندگیام درش تغییری ایجاد نشده. و آنها میتوانند مرا بیکار بکنند، میتوانند حتی مرا بازداشت بکنند. ولی زن من تا پیش از وزارت اقتصاد من به کار کردن عادت داشته برای اینکه ناچار بودیم هردویمان کار بکنیم که زندگیمان را تأمین بکنیم. از آن به بعد هم کار خواهد کرد و خانواده من سعی خواهد کرد با شرایط سختتری زندگی خودش را ادامه بدهند. ولی تصور اینکه من خلاف اصولی که به آنها اعتقاد دارم رفتاری بکنم، او نباید بکند.»
البته هویدا خیلی جا زد. ولی گفت: «پس برو به دفترت و هر چه نظر داری بنویس و اینها را بیاور به دربار، من هم به آنجا خواهم رفت که به عرض اعلیحضرت برسانیم.» من هم بسیار ناراحت به وزارت اقتصاد برگشتم و آن روز برایم یقین شد که دیگر جای ماندن من در این وزارتخانه نیست برای اینکه تا آن موقع از این نوع درخواستهای بیربط شرمآور به این صورت از من کرده بودند و تا این اندازه من تحت فشار قرار نگرفته بودم. ولی مدتی بود که به همراه این انتریکها، این نوع تقاضاهای بیربط هم میدیدم و دیگر مرحله بالای او درخواست امیرهوشنگ دولو بود. به دفتر خودم رفتم و باز هم طبق معمول شروع به نوشتن گزارش مفصلی کردم و سپس روانه کاخ نیاوران شدم. وقتی به آنجا رسیدم هنوز هویدا نیامده بود. ولی از پلههای کاخ که بالا رفتم با علم روبهرو شدم و ناگهان از من پرسید که چه اتفاقی افتاده؟ تعجب کردم که چرا چنین سؤالی را میکند. گفت، «قیافه تو بههیچوجه حالت همیشگیاش را ندارد.» به او توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده و گفتوگویی که با هویدا داشتم صادقانه به اطلاعش رساندم و او از من خواست ببیند که چه گزارشی نوشتم، و وقتی همه آن را خواند تأیید کرد گزارش را خیلی خوب تهیه کردم و به همین صورت هم میباید به عرض برسد. و علم هم چون اخلاق مرا میدانست هیچ نوع اصراری نکرد و فقط مسئله را به شوخی و لبخند برگزار کرد و سعی کرد مرا آرام بکند و گفت که کاملاً میتواند بفهمد که شخصی با مشخصات من جز این کاری نخواهد کرد.
بعد هم هویدا آمد و نامه را از من گرفت و گفت، «من این را به حضور اعلیحضرت میبرم ولی تصور میکنم که خود ایشان شما را احضار خواهند کرد و باید آنوقت نظرات خودتان را به ایشان بگویید.» به عبارت دیگر اشاره کرد که من باید آماده باشم که عین سخنانی را که به او گفتم بتوانم روبهروی اعلیحضرت هم تکرار بکنم. و من هم مصمم بودم که چنین کاری را انجام بدهم و اگر هم گفتوگوی ما تند میشد بیاجازه یا با اجازه به منزل خود بروم و دیگر به سر کار برنگردم. ولی شاه که متوجه سرسختی و مقاومت من شده بود ترجیح داد با من روبهرو نشود و به هویدا گفت که از این موضوع صرفنظر بکند.
ولی در واقع از یک چنین نافرمانی بههیچوجه خوشش نمیآمد و من خوب میدانستم که در همان زمان وزیرهای دیگر چنین رفتاری را نمیکردند. ولی بههرحال وزیرهای دیگر هم در شرایط من نبودند. نه به آن اندازه زحمت کشیده بودند که پایههای یک کار اساسی ریخته بشود. درباره همهشان نمیخواهم این ادعای بیربط را بکنم، ولی در بعضی از آنها که به کارهای شبیه مال من مربوط میشد. و از طرف دیگر هم شاید به آن اندازه اهمیت نمیدادند که در بعضی موارد کاملاً مطابق اصول و ضوابط و مقررات رفتار نکنند. ولی یک چنین موردی البته باعث میشد که شخص پست و فاسدی مانند امیرهوشنگ دولو هم به گروه مخالفان درباری من که در میان آنها چندین نفر را میشناختم و میدانستم که پشت سر من توطئه میکنند وجود داشتند بپیوندد. اشخاص دیگر شبیه مثلاً ایادی بودند که او هم چندین بار درخواستهایی کرده بود که قابل اجرا نبود. بعد خود
س- این چه سالی بود؟ تا چند وقت قبل از استعفای شما؟
ج- کمتر از یک سال پیش از استعفای من بود. و در واقع از همان روزی که این جریان شد برای من یقین شد که من دیگر نباید به خدمت خودم در وزارت اقتصاد ادامه بدهم. بعد هم شاه تندیهای بیش از پیش و بیجایی اصولاً در اداره امور از خودش نشان میداد که تا آن موقع ما به آن عادت نداشتیم و در واقع مرحله تازه رفتار شاه در اداره امور مملکتی بود که تصور میکرد که عقل کل است و تمام مسائل را میداند و بنابراین هر چه میگوید باید به همان صورت اجرا بشود و به همین دلیل هم برخوردهای دیگری هم برای من با ایشان به وجود آمد.
س- پایان نوار شماره ۱۳.
Leave A Comment