روایت‌کننده: آقای دکتر علینقی عالیخانی

تاریخ مصاحبه: ۱۰ نوامبر ۱۹۸۵

محل‌مصاحبه: پورت او پرنس ـ هائیتی

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۱۴

 

 

ادامه خاطرات آقای دکتر علینقی عالیخانی، ۱۰ نوامبر ۱۹۸۴ در هائیتی. مصاحبه‌کننده حبیب لاجوردی.

ج- این دو ماجرا درباره هوشنگ دولو و همچنین دکتر رام وزیر بانک عمران را که اشاره کردم در واقع نمونه‌ای از تغییر روش شاه درباره امور مملکتی در سال‌های آخر وزارت من بود. اگر بخواهم رفتار شاه را در دوره‌ای که من در دولت بودم از نظر روش اداری تقسیم بکنم، باید به دو دوره قائل باشم. یکی از زمان اصلاحات ارضی تا تاجگذاری شاه و دیگری از تاجگذاری تا جشن‌های شاهنشاهی و بعد.

در دوره اول شاه بیشتر به عنوان یک رهبر مترقی و اصلاح‌طلب خودنمایی می‌کرد. نفوذ درباریان بسیار کم بود. اطرافیان شاه جرات زیادی برای درخواست و توقعات بی‌جا از دستگاه‌ها نداشتند. خود شاه هم چندان روی خوشی به این نوع رفتارها نشان نمی‌داد. تاج‌گذاری در نهایت موفقیت و در میان شادی واقعی مردم برگزار شد. و اگر شاه می‌خواست و حاضر بود با مردم خودش با ملت خودش تفاهم داشته باشد و ایده‌های پوسیده و غلط دادن اهمیت به خارجی‌ها را به دور بریزد، می‌توانست پایه‌های محکمی برای رژیم سلطنتی ایران و دوام سیستم مملکتی ایجاد بکند و تدریجاً ترتیبی بدهد که مردم حق مداخله بیشتری در امور خود داشته باشند. ولی انگار زندگی این مرد و در نتیجه سرنوشت مردم ایران دست‌کم در نسل ما مشابه یک تراژدی یونانی است که در آخر باید به صورت بد و شومی ختم بشود.

شاه به جای استفاده از همه امکاناتی که برای او به وجود آمده بود. به جای فشردن دست میلیون‌ها نفری که به سوی او دست دراز کرده بودند، ترجیح داد دوباره به نوعی روش حکومتی فردی، مداخله بی‌جا و پشتیبانی از اطرافیان خود و درباریان بپردازد. به همراه این کار، شاه با دقت مواظب بود که هیچ کسی سری میان سرها پیدا نکند و اگر کوچک‌ترین احساس خطری می‌کرد ترتیب تغییر شغل آن فرد را می‌داد. به همین دلیل بود که آن‌چنان که پیش از این اشاره کردم، وزارت کشاورزی را به چهار یا پنج دستگاه مختلف تقسیم کرد. هویدا هم در این جریان بی‌گناه نبود. او در میان ما تنها کسی بود که شم سیاسی داشت ولی از این شم سیاسی خود برای بهبود آینده ایران استفاده نمی‌کرد. تنها هدف او این بود که خود بر سر کار بماند و شاه و افراد مورد نظر شاه را راضی نگه دارد. و از این گذشته هیچ هدف دیگری نداشت. به جرأت می‌توانم بگویم که هیچ یک از نخست‌وزیران پیش از او به اندازه او حاضر به قبول همه حرف‌های شاه نبودند.

س- حتی دکتر اقبال؟

ج- حتی دکتر اقبال حاضر به این‌کارها نبود. من رفتار دکتر اقبال را در برابر شاه دیده بودم و در ضمن این‌که نهایت ادب را به خرج می‌داد ولی شخصیت خودش را هم تا آن‌جایی که میسر بود حفظ می‌کرد. هویدا که به مراتب از نظر فکری از او برتر بود به‌هیچ‌وجه ملاحظه این مسائل را نمی‌کرد و همان‌طور که گفتم و باز هم تکرار می‌کنم آینده ایران آن‌قدر برای او مطرح نبود که ماندن خود در شغلش.

شاه تدریجاً شروع به گسترش مداخله شخصی خود در کارها کرد، و در همان سال‌ها که البته تاریخ دقیقش متأسفانه به خاطرم نیست، خواست که لایحه‌ای به مجلس عرضه شود و سازمان بازرسی شاهنشاهی به وجود آید. تصور این مرد این بود که از طریق بازرسان خود می‌تواند کیفیت کار دستگاه‌ها را بهتر کند درحالی‌که بازدهی بهتر دستگاه‌ها نیازمند ایجاد فضای آزادتر، امکان اعتراض و ایرادگیری و در نتیجه وادار کردن افراد به ملاحظه و مواظبت در رفتار خودشان بود.

وگرنه در یک شرایط خفقان‌آور بازرس شاهنشاهی نیز پس از مدتی تبدیل به فردی فرصت‌طلب و سودجو می‌شد. آن‌چنان که چنین جریانی پیش آمد. از طرف دیگر همان‌طور که اشاره کردم نفوذ اطرافیان او تدریجاً توسعه یافت. به عنوان نمونه همین امیرهوشنگ دولو تبدیل به یکی از نزدیک‌ترین و محرم‌ترین دوستان شاه شده بود و همه از این امر متعجب بودند. این مرد که انحصار فروش خاویار ایران به اروپا را در دست داشت شهرت داشت که در قاچاق مواد مخدر هم آلوده است. من البته هیچ‌گونه دلیلی در این‌باره ندارم ولی این‌قدر می‌دانم که پلیس سوئیس هیچ‌گاه روی خوشی به ورود آن مرد به خاک سوئیس نشان نمی‌داد. و اگر اشتباه نکنم حتی یک‌بار مایل بودند او را دستگیر بکنند ولی چون جزو ملتزمین رکاب شاه بود از این‌کار خودداری کردند. تصور نمی‌کنم پلیس سوئیس بدون دلیل به چنین عمل تندی می‌خواسته دست بزند.

به‌هرحال این آقای دولو با چاپلوسی تملق و جاکشی مورد توجه خاص همایونی بود. به عنوان نمونه از نفوذ و طرز رفتار این مرد کافی است بگویم که در سال ۱۳۴۷، در تابستان ۱۳۴۷، جلسه شورای اقتصاد در حضور اعلیحضرت در کاخ تابستانی رامسر برقرار بود. تشریفات دربار به این صورت بود که اتومبیل وزیران و حتی نخست‌وزیر همیشه در برابر کاخ مقر اقامت شاه می‌ایستاد و نخست‌وزیر یا وزیران پیاده از باغ به کاخ می‌رفتند. در آن روزی که ما قرار بود برای جلسه شورای اقتصاد در کاخ رامسر نزد شاه گرد هم آییم همین که پیاده وارد کاخ شدیم ناگهان اتومبیلی را در پشت سر خود دیدیم که آقای امیرهوشنگ دولو را به جلوی کاخ برد تا ایشان پیاده شوند. البته این مسئله بسیار کوچکی است و از نظر کلی اهمیت چندانی نباید برایش قائل شد. ولی نشان می‌داد که شخصی مانند دولو دست‌کم در مواردی قادر به انجام حرکاتی است که نخست‌وزیر یا وزرا به خود اجازه نمی‌دهند. در همین جلسه

س- ایشان مگر در جلسه هم شرکت داشت؟

ج- ایشان در جلسه شرکت نداشت ولی چون می‌خواست به کاخ برود به این صورتی که نقل کردم رفت.

س- آها.

ج- در همین جلسه شورای اقتصاد در رامسر، شاه به شدت اصرار کرد که از نو کشت تریاک در ایران مجاز بشود. این نکته را چندین‌بار پیش از آن هم ایشان در شورای اقتصاد مطرح کرده بودند و هربار با مخالفت اعضای شورای اقتصاد روبه‌رو بودند. و در آن چند سال اول پس از اصلاحات ارضی هم رسم بر این بود که اگر کسی نظر مخالفی دارد می‌تواند با کمال صراحت بیان کند یا احیاناً هم میان شاه و آن فرد ممکن بود کار به استدلال و مخالفت با یکدیگر برسد. البته همه این‌ها در حد مؤدبانه.

به همین ترتیب در این جلسه هم باز چندین نفر از جمله خود من شروع به مخالفت کردیم. ولی ایشان اصرار داشتند که چون ما نمی‌توانیم جلوی قاچاق تریاک از ترکیه به ایران را بگیریم، برای از بین بردن این قاچاق بهترین راه این است که خودمان تریاک بکاریم و به مردم عرضه داریم. این حرف بسیار بی‌ربط بود. چون کافی بود آن مقدار تریاکی که مورد نیاز بود دولت احیاناً از خارج بخرد و در اختیار معتادان بگذارد. همه ما حس می‌کردیم که این شاه نیست که درخواست کشت مجدد تریاک در ایران را دارد، این امیرهوشنگ دولو تریاکی است که مایل است بتواند به تریاک‌های با کیفیت بالاتری که در گذشته در ایران کشت می‌شد دست پیدا کند. البته شنیده‌ام ولی مطمئن نیستم که این مرد حتی در بعضی جلسه‌های خصوصی به اصرار شاه را هم قانع کرده بود که گاهی وقت پکی بزند و این را برای سلامتی او بسیار مفید تشخیص می‌داد.

ولی مسئله اساسی این است که شاه تدریجاً شروع به خراب کردن ساختمانی که با زحمت و به مقدار زیاد با همت خود او بنا شده بود پرداخته بود. منع کشت تریاک و کاهش شماره تریاکی‌ها در ایران از موفقیت‌های بزرگ بود و برای ایران در خارج حیثیت و آبروی زیادی ایجاد کرده بود. یکی از دوستان من تعریف می‌کرد که وارد فرودگان نیویورک شده بود و در آن روز به خصوص مأموران گمرک نیویورک پس از نگاه به گذرنامه‌ها سخت مشغول بازرسی بدنی یکایک مسافران بودند. همین که او گذرنامه ایرانی خود را نشان می‌دهد می‌گویند «تو از بازرسی بدنی و بازرسی چمدان‌ها معاف هستی، برای این‌که از کشوری می‌آیی که در آن اجازه فروش مواد مخدر را نمی‌دهند. و اگر هم کسی به چنین کاری دست بزند اعدام می‌شود.» و رفیق من در نهایت سربلندی آن روز در میان شماره زیادی مسافران اروپایی از گمرک نیویورک بیرون رفته بود.

البته باز هم برای من مسئله به صورت سربلندی در گمرک نیویورک مطرح نیست. ولی می‌خواهم بگویم وقتی یک کشوری توانسته چنین موفقیتی به دست بیاورد که مورد تأیید خارجی‌ها نیز هست دلیل ندارد تمام این زحمات را به هدر بدهد و دومرتبه تبدیل به کشور تولید کننده تریاک دربیاید. در عمل هم این‌کار باعث کثافت‌کاری‌های زیاد شد. چندین نفر از درباری‌ها و والاحضرت‌ها زمین‌هایی را در نقاط مختلف کشور در اختیار گرفتند و ولیان وزیر تعاون و امور روستاها در کمال بی‌شرمی همه نوع امکان برای کشت تریاک در اختیار این افراد قلدر گذاشت. و خبر دارم که خودش بهترین نمونه تریاک‌ها را نزد امیرهوشنگ دولو می‌برد تا موجب رضایت خاطر او را فراهم کند و در نتیجه از راه دولو شاهنشاه نیز نظر لطفی به او داشته باشد.

این فراگرد فساد و خرابی و بازگشت به یک سیستم خودکامانه و بی‌نظم و نسق را نشان می‌داد. به‌هرحال، این نمونه‌ها روزافزون بود. در ضمن هم شاه بیش از پیش عادت به زورگویی یا تظاهر به زور می‌کرد. یکی از موردها وسواس او و هویدا درباره تثبیت قیمت‌ها و جلوگیری از افزایش آن‌ها بود. هویدا سخت زیر تأثیر روش کنترل قیمت‌ها در فرانسه بود و معتقد بود در ایران هم باید چنان سازمانی به وجود آید.

من هم سخت مخالف کنترل قیمت‌ها بودم. چرا که خود در فرانسه درس خوانده بودم با استادانم گفت‌وگو کرده بودم و نتایج بی‌ربط و غیراقتصادی این نوع کنترل را می‌دانستم. به‌عنوان نمونه وقتی شما با منطقی غیراقتصادی سعی به کنترل قیمت‌ها می‌کنید در واقع مانع تولید بیشتر آن کالا می‌شوید و در اثر این‌که آن کالا به اندازه کافی تولید نمی‌شود پس از چندی عرضه محدودتر می‌شود و خواه ناخواه شما ناچار به افزایش قیمت می‌شوید درحالی‌که اگر قیمت‌ها را در شرایط معمولی که انحصارطلبی با یک توطئه خاصی در کار نیست آزاد بگذارید، خود به خود بازار تعدیلی به وجود می‌آورد. به همین دلیل هم همیشه به هویدا گفته بودم که حاضر به مداخله در این‌گونه امور نیستم. حتی کارشناسی از فرانسه برای بررسی ایجاد سازمانی برای تثبیت قیمت‌ها به ایران دعوت کرد و من هیچگاه حاضر نشدم به این کارشناس وقت ملاقات بدهم و عاقبت هم بدون هیچ‌گونه نتیجه‌ای به فرانسه بازگشت. هویدا جلسه‌ای برای کار تثبیت قیمت‌ها در نخست‌وزیری تشکیل می‌داد و از چندین وزیر خواسته بود که در جلسه شرکت کنند. ولی چون طرز فکر مرا در این باره می‌دانست و به‌هیچ‌وجه حاضر نبودم که در این‌گونه مسائل صحبتی کنم، حاضر به سازش شده بود و از طرف وزارت اقتصاد معاون من دکتر تهرانی در جلسه شرکت می‌کرد.

روزی تهرانی به من گزارش داد که هویدا سخت از افزایش قیمت آهن‌آلات در بازار ناراحت است. توضیح این‌که در آن زمان در بازار جهانی کمبود فرآورده‌های فولادی به پیش آمده بود و در نتیجه قیمت‌ها اگر خطا نکنم حدود ده تا بیست درصد بالاتر رفته بود. در نتیجه واردکنندگان این‌گونه فرآورده‌ها در ایران قیمت خود را مطابق افزایش بهای بین‌المللی آن بالا بردند.

هویدا استدلال می‌کرد که چون این اشخاص این فرآورد‌ه‌ها را به قیمت ارزان‌تری خریده‌اند می‌بایست با همان قیمت ارزان‌تر نیز بفروشند. پاسخ ما این بود که جنس در بازار با توجه به بهای جایگزینی آن تعیین می‌شود نه با توجه به بهای خرید. چرا که در غیر این‌صورت بازار سیاه به وجود خواهد آمد. یعنی اشخاص استفاده‌جو جنس را به قیمت ارزان‌تر از بهای واقعی آن روز آن در جهان می‌خرند و خود با قیمت روز جهانی می‌فروشند. به عبارت دیگر به جای این‌که سود این‌کار به جیب وارد‌کننده برود به جیب سوءاستفاده‌چی‌ها خواهد رفت. و اما به چه دلیل می‌بایست اجازه داد که چنین سودی را واردکننده ببرد؟ پاسخ این است که روزی هم پیش می‌آید که واردکننده فرآورده‌های آهنی و فولادی را به قیمت گران می‌خرد و وقتی به بازار ایران می‌رسد بهای آن در بازار جهانی پایین آمده است و او ناچار است در آن شرایط با قیمتی ارزان‌تر از بهای خرید اولیه خود کالای خود را بفروشد. نمی‌شود یک بام و دو هوا داشت. در صورت دوم گفت که مسئول کار واردکننده آهن‌آلات است ولی در قسمت اول او حق استفاده از تغییر قیمت‌ها را ندارد. این مسئله برای هر کسی که اطلاع محدودی درباره مسائل بازرگانی داشته باشد خیلی طبیعی است و روشی است که همه کشورهای دنیا دنبال می‌کنند. برای هویدا هم از نقطه نظر صرفاً منطقی درک چنین نکته‌ای به‌هیچ‌وجه مشکل نبود، شاید هم از همان آغاز خودش پاسخی را که ما به او دادیم می‌دانست. ولی مسئله از نظر سیاسی برای او مطرح بود که نمی‌خواست اعلیحضرت ایراد بگیرند که چرا قیمت‌ها در این ماه هر مقدار تصور بکنید مثلاً بالا رفته.البته باید بگویم که قیمت‌ها در ایران در آن زمان افزایش بسیار بسیار کمی داشت. و تصور می‌کنم به طور متوسط هر سال بین یک تا دو درصد بیشتر بالا نمی‌رفت. ولی به‌هرحال وسواس هویدا و شاه آن‌چنان بود که کار به زورگویی هم کشیده بود.

برگردیم به داستان این شورای تثبیت قیمت‌ها و گزارش تهرانی به من. او به من گفت که نخست‌وزیر خواسته قانونی برای مبارزه با محتکرین تهیه شود که براساس آن بتوان واردکنندگان آهن‌آلاتی که حاضر نیستند کالای خود را با توجه به قیمت زمان خرید خود بفروشند زندانی کرد. به تهرانی گفتم که به‌هیچ‌وجه تهیه چنین قانونی مصلحت نیست و با چنین کاری مخالفم و او هم لزومی ندارد که در این باره اقدامی کند. البته او هم نگران شد و هم باز به من اصرار کرد. ولی من در تصمیم خود پابرجا بودم و به او گفتم که این مسئله را شخصاً در دست خواهم گرفت. فردای آن روز هویدا به من تلفن زد و گفت برای اجرای دستوری که از طرف اعلیحضرت ابلاغ شده به دفتر او بروم. من هم به آن‌جا رفتم و آقای ناصر یگانه وزیر مشاور و منوچهر پرتو وزیر وقت دادگستری را هم حاضر دیدم. آقای هویدا همان مطالبی را که تهرانی به من گفته بود تکرار کردند و گفتند اعلیحضرت امر کرده‌اند کمیسیونی مرکب از شما سه نفر قانون مربوط به تعقیب و زندانی ساختن گرانفروشان را تهیه کنید تا براساس آن بتوان جلوی افزایش بی‌منطق آهن‌آلات را گرفت. آن دو نفر هم اظهار اطاعت و عبودیت کردند. من به هویدا گفتم که این کار مصلحت نیست و با آن مخالفم و آمادگی مشارکت در کمیسیون برای تهیه چنین لایحه‌ای را ندارم. گفت «پس در این صورت می‌بایست جواب عدم مشارکت در کمیسیون را هم خودتان به اعلیحضرت بدهید.» گفتم، «این‌کار را نیز با کمال میل خواهم کرد.» در این‌جا باید بگویم که این اصولاً روش همیشگی هویدا بود که هر وقت با مخالفت و مقاومت وزیری روبه‌رو می‌شد چنین پاسخی به او می‌داد. و در مورد من هر بار که چنین حرفی زده بود خود می‌دانست که پاسخم این است که آماده برای عرض نظرات خودم به اعلیحضرت هستم. او باز هم با من به گفت‌وگو و اصرار پرداخت ولی من تغییری در فکر خود ندادم.

س- این بعد از جریان دولو بود یا قبل از آن؟ یادتان می‌آید؟

ج- این پس از آن بود. به‌هرحال از دفتر هویدا بیرون آمدیم و ناصر یگانه به التماس و اصرار مرا به همراه وزیر دادگستری به دفتر خود برد و سعی به نصحیت کردن و توجه به مسائل و تفهیم مسائل سیاسی به من کرد. به او گفتم که استعداد درک مسائل سیاسی را مانند او وزیر دادگستری ندارم. و از دلسوزی او سپاس‌گزارم. و امیدوارم که دو حقوقدان برجسته بتوانند لایحه مورد نظر شاه و نخست‌وزیر را تهیه کنند ولی من به دفتر خود بازمی‌گردم. و این مرد به شدت نگران آینده من بود و تا آخرین دم کوشید مرا در جلسه نگه دارد. ولی البته موفق نشد و من به سر کار خود بازگشتم.

فردای آن روز قرار بود که اعلیحضرت برای سرکشی به سیلی که در آذربایجان غربی آمده بود سفری به آن استان بکنند و نخست‌وزیر هم به ما گفت برای عرض گزارش کمیسیون به فرودگاه به جایگاه سلطنتی برویم. به این ترتیب فردای آن روز ما سه نفر در گوشه‌ای در محوطه جلوی جایگاه منتظر ورود هلیکوپتر اعلیحضرت بودیم. ناصر یگانه و وزیر دادگستری در گوشه‌ای ایستاده بودند و من که حاضر نبودم خود را شریک جرم آن‌ها کنم با فاصله‌‌ای ایستاده بودم. اعلیحضرت پس از پیاده شدن از هلیکوپتر و گفت‌وگوی مختصری با هویدا، به من اشاره کردند که نزدیک شوم و از من پرسیدند جریان چیست؟ عرض کردم که این دستوری که درباره تهیه قانون برای مبارزه با محتکران داده شده به‌هیچ‌وجه مصلحت نیست. چون کسانی که آهن‌آلات را به قیمت بیشتر می‌فروشند دلیل موجه و اقتصادی دارند و هرگونه عمل حادی علیه آن‌ها نتیجه قانونی خواهد داشت و باعث ضعف روحیه بقیه و از بین بردن همه زحمات ما در این چند سال خواهد شد. و در این باره به تفصیل نظرات خودم را توضیح دادم.

آن دو نفر اعضای کمیسیون هم اگر چه در دو سه متری ما بودند ولی درست گفت‌وگوی ما را نمی‌شنیدند و چندین‌بار دیدم که این افراد ضعیف و بادمجان دور قاب‌چین دست خود را به پیش بردند که ورقه لایحه‌ای را که درباره اجرای اوامر اعلیحضرت تهیه کرده بودند به ایشان نشان بدهند. و شاه به روی خود نمی‌آورد و همچنان مشغول گفت‌وگوی با من بود. در ضمن به ایشان گفتم که این‌کار در این سال به خصوص مرا بسیار نگران خواهد کرد. پرسیدند: «چرا؟» گفتم: «با توجه به هزینه‌هایی که برای دولت پیش آمده ناچار شدیم از مقداری از برنامه‌های عمرانی بکاهیم و تنها راه جبران این وضع آن است که شرایطی فراهم کنیم که بخش خصوصی بیش از میزانی که پیش‌بینی شده فعالیت کند. ولی حال با بردن چنین لایحه‌ای آن امکان را هم از بین بردید.» این حرف بسیار در دل شاه نشست چون برایش مسئله میزان رشد اقتصادی کشور بسیار اهمیت داشت.

در این ضمن برای نشان دادن عکس‌العمل خود به سوی پرتو و یگانه نگاه کردند و گفتند، «این چیست که در دست دارید؟» هویدا پاسخ داد «لایحه‌ای است که طبق اوامر شاهنشاه آماده کرده‌اند.» اعلیحضرت در پاسخ گفتند، «عجالتاً به مطالعه آن احتیاجی نداریم. و پس از سفر اگر لازم شد نظرات خود را به شما ابلاغ خواهیم کرد.» به عبارت دیگر و اگر بخواهم یک اصطلاح خیلی عامیانه به کار ببرم، جناب نخست‌وزیر و این دو نفر سخت سنگ روی یخ شدند.

ولی می‌بایست در نظر بگیرید که من هم انسان بودم و تا حد معینی قدرت مقاومت داشتم. هر یک از این داستان‌ها برای من بسیار گران تمام می‌شد و اگرچه مصمم بودم تا روزی که در این شغل هستم وظیفه میهنی خودم را انجام بدهم اما تدریجاً احساس خستگی شدید می‌کردم و فکر می‌کردم که هربار بیش از مقدار قابل قبول از خود مایه می‌گذارم. و اگر بخواهد چنین کارهایی تکرار شود دیگر یارای تحمل آن را نخواهم داشت. به این ترتیب شما می‌توانید تیره شدن تدریجی رابطه من و هویدا را ببینید.

البته داستان دیگری هم پیش آمده بود که موجب ناراحتی و رنجش سخت شاه شده بود. ولی هیچ‌گاه اعلیحضرت در آن باره به من چیزی نگفتند، داستان این است که چند ماه پیش از این اتفاق‌ها و در هنگامی که شاه در سن‌موریتس بودند تلگراف مفصلی به من زدند که «اگرچه سیاست وزارت اقتصاد این است که در شعاع صدوبیست کیلومتری تهران صنعت‌های جدید ایجاد نشود و این‌گونه فعالیت‌ها را به بیرون این منطقه سوق بدهند اما بهبهانیان رئیس املاک پهلوی درخواست ایجاد کارخانه بزرگ سیمان در آبیک کرده و شما با این درخواست موافقت بکنید. ولی من سیاست شما را درباره مسائل توازن منطقه‌ای و کاهش اهمیت تهران در رشد صنعتی قبول دارم.» البته اجرای این امر میسر و لازمه آن ارائه یک تصویب‌نامه‌ای به هیئت وزیران بود و اتفاقاً در مورد سیمان من دلیل خاصی هم برای مخالفت با این امر نداشتم. ولی بهبهانیان مراجعه‌ای به من نکرده بود و روز بعد از آن هم برای یک هفته می‌بایست به هلند بروم و در یک سمینار بسیار جالب و مرکب از چند نفر از کشورهای پیشرفته و چند نفر از کشورهای در حال رشد که از طرف سازمان ملل متحد تشکیل داده شده بود شرکت کنم.

بنابراین فکر کردم که قاعدتاً در عرض این چند روز اگر هم بهبهانیان مراجعه‌ای بکند به او خواهند گفت که من در سفر هستم و پس از بازگشت می‌تواند با من تماس بگیرد تا به جزئیات طرح رسیدگی کنم. ولی او و به خصوص سپهبد ایادی که به شدت از من متنفر بود سکوت مرا در مورد صدور این اجازه در برابر شاه به این صورت تعبیر کردند که من نافرمانی به خرج داده‌ام. درحالی‌که همان‌طور که در موارد مختلف به شما گفتم، اگر واقعا نظر مخالفی داشتم صریحاً به عرض اعلیحضرت می‌رساندم. و در این مورد صرفاً به خاطر عدم مراجعه آن شخص و این‌که چند روزی به سفر می‌رفتم، طبیعی است امکان هیچ‌گونه اقدامی نبود. به‌هرحال وقتی پس از یک هفته به تهران بازگشتم هویدا به من گفت که شاه تلگراف سختی به او کرده و در آن به شدت از رفتار من انتقاد کرده است و باید مواظب خود باشم. من هم به او پاسخ دادم که واقعیت امر به همین صورتی است که گفتم و اگر هم سوءتفاهمی شده است بسیار متأسفم و تعجب می‌کنم که چگونه از کاهی کوهی ساخته‌اند.

چند هفته‌ای پس از این جریان روزی مهدی سمیعی به من گفت، «نخست‌وزیر نظری دارد ولی خودش مایل نیست به من بگوید و آن این‌که می‌خواهد در شکل اعضای هیئت عالی برنامه تغییری بدهند. و از جمله حضور وزیر اقتصاد را در جلسه هیئت عالی برنامه منطقی نمی‌داند. چرا که وزیر اقتصاد خود به‌عنوان مسئول صنایع ذی‌نفع است در تخصیص بودجه‌های کلی عمرانی، و نمی‌تواند حالت بی‌طرف داشته باشد.» البته این یکی از نظرات دیرینه خداداد فرمانفرمائیان بود که سمیعی را هم در این مورد قانع کرده بود و او هم بدون آن‌که نظر خاصی داشته باشد ساده‌لوحانه این مسئله را بارها به اطلاع هویدا رسانده بود که هیئت عالی برنامه باید مانند هندوستان مرکب از افرادی باشد که هیچ‌گونه شغل اجرایی ندارند.

البته این آقایان تصورشان این بود که حضور خودشان با این‌که مسئول بانک مرکزی هستند ایرادی نخواهد داشت. هویدا هم این حرف را می‌شنید و چیزی نمی‌گفت. ولی در این شرایط خاص او هم فرصت خوبی برای کاهش نفوذ من تصور می‌کرد پیدا کرده. مجموعه این خبرها مرا مصمم کرد که ترتیب استعفای خودم را بدهم. این‌که لغت ترتیب را به کار می‌برم این است که فرض بر این بود که وزیر حق استعفا ندارد. من هم دلیلی نمی‌دیدم که با حالت قهر و دعوا دولت را ترک کنم. و به‌هرحال از این‌که پادشاه برای شش تا هفت سال به من امکان داده بود آرزوهای خود را در زمینه مسائل اقتصادی در کشور عمل کنم و همه این مدت صمیمانه از من پشتیبانی کرده بود از او عمیقاً سپاس‌گزار بودم و خود را نسبت به او وفادار می‌شناختم. و به همه این دلیل‌ها ترجیح می‌دادم به صورتی عاقلانه همچنان که گفتم ترتیب استعفای خود را بدهم.

در این مورد تنها مشاور من علم بود و می‌دانم که او به هیچ‌کس درددل‌های مرا بازگو نکرد. و پس از مشورت با او روزی پس از پایان شورای اقتصاد از اعلیحضرت اجازه شرفیابی خواستم و به اتاق دیگری رفتیم و در آن‌جا به عرض ایشان رساندم که اگر چه مطیع اوامر شاهانه هستم اما موظفم به اطلاع ایشان برسانم که دیگر مانند گذشته قادر به انجام وظایف خود نیستم و احساس کندشدن می‌کنم. ایشان توضیح خواستند که منظورم از این حرف چیست؟ گفتم «با هویدا تفاهم ندارم و او هم از هر کاری برای محدود کردن اختیار من مضایقه نمی‌کند.» پرسیدند، «چه مثالی می‌توانید بزنید؟» من هم مثال سازمان برنامه و عضویت در شورای عالی آن را کردم. درحالی‌که مطمئن بودم این نکته را خود شاه هم آگاه است. اعلیحضرت سخت اظهار تعجب کردند و گفتند، «اگر ناراحتی شما این است نه فقط در هیئت عالی برنامه می‌توانید همچنان عضو باشید، بلکه در هر شورای دیگری که مایل باشید اجازه عضویت خواهید داشت. و حاضرم دستور بدهم که هرگونه سندی را در هر جا در اختیار شما بگذارند و هیچ‌کس حق محدود کردن اختیارات شما را ندارد.» در آن زمان به اندازه کافی کارکشته شده بودم که بدانم شاه وقتی کاملاً مطمئن است که فردی را که خودش هم مایل است از کار برکنار کند آماده رفتن است، چنین رفتاری از خود نشان می‌دهند تا او را قانع کنند که صمیمانه و جداً حاضر هستند که او همچنان سر کار خود بماند. بنابراین از شاهنشاه سپاس‌گزاری کردم و گفتم: «تردیدی در پشتیبانی اعلیحضرت از خود ندارم و بدون این پشتیبانی تا کنون هم نمی‌توانستم کاری بکنم. ولی با توجه به گرفتاری‌های شاهنشاه منطقی نیست که هربار تعارضی با هویدا پیدا بکنم این نکته را به صورت شکایت به عرض اعلیحضرت برسانم. بنابراین از نظر پیشرفت کارها مصلحت در این است که من در جای دیگری خدمت کنم.» ایشان هم دیگر اصراری نکردند و همچنان که گفتم، مطمئن هستم بسیار هم از این حرف من خشنود شدند و گفتند: «بسیار خوب، من نظرات خود را به وسیله وزیر دربار به اطلاع شما می‌رسانم.»

فردای آن روز علم به من تلفن کرد و به دفتر او رفتم و گفت، «شاهنشاه پیشنهادی بسیار غیرعادی درباره تو کردند. نخست این‌که اگر موافق هستید به سفارت ایران در فرانسه منصوب شوید تا دفتر اقتصادی نیرومندی نیز در آن‌جا تشکیل شود و تمام کارهای اقتصادی ایران در اروپا با اروپای غربی در این دفتر زیر نظر شما متمرکز بشود. دوم اگر به دلیلی آمادگی رفتن به فرانسه را ندارید می‌توانید رئیس دانشگاه پهلوی شیراز بشوید. سوم اگر آمادگی رفتن به شیراز را ندارید می‌توانید رئیس دانشگاه تهران بشوید.» علم اضافه کرد که هیچ‌وقت شاه چنین امکان انتخابی را به کسی نمی‌دهد و باید متوجه باشم که این نهایت لطف شاهنشاه است. من هم تشکر کردم و به او گفتم، «متأسفانه به سفارت ایران در فرانسه نمی‌توانم بروم چون زن من اصلاً فرانسوی است و در این مدت کوشش کرده‌ایم که بچه‌های ما صرفاً ایرانی بار بیایند و فرانسه برای‌شان کشوری میان کشورهای دیگر باشد. و اگر بخواهم با توجه به سن آن‌ها به فرانسه بروم، خواه ناخواه پس از مدتی آن‌ها به آن مقداری که من توقع دارم احساس ایرانی بودن نخواهند کرد. از طرفی خود من هم زیاد کارآموخته برای رفتن به کوکتل و شام نیستم و می‌دانم که چنین کاری مورد علاقه‌ام نخواهد بود. در میان دو دانشگاه نیز ترجیح می‌دهم به دانشگاه تهران بروم زیرا از نظر خانوادگی و مدرسه بچه‌ها و غیره برای این‌ها آسان‌تر خواهد بود.» علم با تعجب گفت «اعلیحضرت مسئله سفارت فرانسه را به عنوان یک لطف تلقی کردند چون اصولاً کسی که زن خارجی داشته باشد فرض بر این است که به کشور تابعیت زن خود نرود، ولی در مورد شما در این مورد هم چشم‌پوشی کردند.» گفتم، «بله، ولی من نمی‌توانم روشی را که درباره تربیت بچه‌های خود دارم تغییر بدهم.» پس از آن گفتند که دانشگاه پهلوی شیراز از نظر شاه مهم‌تر از هر دانشگاه دیگری است.» گفتم، «این را هم می‌دانم. ولی دلم می‌خواهد که جای سختی مانند دانشگاه تهران را در دست بگیرم. چون معتقد هستم که با مدیریت صحیح می‌شود وضع این دانشگاه را بهبود داد.» ایشان نتیجه این مذاکره را به عرض اعلیحضرت رساندند و اعلیحضرت هم مانند علم از عدم علاقه من به رفتن به فرانسه سخت به تعجب افتادند و قبول کردند که من به دانشگاه تهران بروم، و به علم هم گفتند فکر می‌کنند مناسب‌ترین جانشین برای کار وزارت اقتصاد من هوشنگ انصاری باشد.

پس از آن من به بندرعباس سفر کردم چون هویدا و عده‌ای از اعضای هیئت دولت برای بازدید کرانه‌های جنوب به آن شهر رفته بودند. به این ترتیب بدیهی است هویدا کوچک‌ترین اطلاعی از گفت‌وگوی من و اعلیحضرت و همچنین ابلاغ نظر ایشان به وسیله علم به من نداشت. وقتی به هویدا و دوستان خود در هیئت وزیران پیوستم، اصفیاء را سخت برآشفته دیدم. دلیل آن را پرسیدم، گفت، «هویدا به هیچ اصل و قول و روشی معتقد نیست.» و بعد برای من تعریف کرد که موجب این سفر ناصر گلسرخی وزیر منابع طبیعی بوده است که به اطلاع نخست‌وزیر رسانده که شرکت ماهیگیری جنوب که در اختیار ارتش و عمل در اختیار ایادی است باعث شده که کویتی‌ها، سودانی‌ها و خارجی‌های دیگر با بستن قرارداد مشغول ماهیگیری در خلیج باشند ولی ایرانی‌ها از این حق محروم بمانند. و به خصوص ماهیگیران شهرک‌های کوچک و دهکده‌های کرانه‌ای خلیج فارس و دریای عمان امکان ادامه فعالیت خود را ندارند. درحالی‌که اگر ما می‌خواهیم این منطقه را آباد کنیم، یکی از وسایل آن تشویق این مردم به ماهیگیری و توسعه چنین فعالیتی است.

این حرف گلسرخی کاملاً مورد تأیید من است و داستان تشکیل این شرکت هم به این صورت است که در دولت علم قرار شد شرکتی برای توسعه ماهی‌گیری در جنوب تشکیل شود ولی نمی‌دانم چگونه شد که در این شرکت سازمان تعاونی ارتش هم که زیر دست ایادی بود صاحب سهم شد که به همراه شیر و خورشید ایران و یکی دو دستگاه دیگر زمینه گسترش ماهیگیری در جنوب را فراهم کنند. بدیهی است با بودن ایادی شیر و خورشید سرخ و دستگاه‌های دیگر محلی از اعراب نبودند و همه کارها به وسیله ایادی انجام می‌شد. و این شرکت ماهیگیری جنوب در واقع دکانی شده بود برای دزدی و سوءاستفاده و رشوه‌گیری سپهبد ایادی. طبیعی است که او به هیچ قیمت حاضر نبود چنین منبع سرشار درآمد شخصی را از دست بدهد. و در این مورد باید بگویم که عمل ناصر گلسرخی متهورانه و قابل تقدیر بود. تعجب این است که هویدا نیز در هنگام گفت‌وگوی در این مسئله در تهران با گلسرخی، او را تشویق کرده و از او خواسته بود جزئیات برنامه سفر هیئت وزیران را به آن منطقه فراهم کند. آن بیچاره هم ساده‌لوحانه به این‌کار دست زده بود. ولی وقتی هیئت به جنوب می‌رود و در جلسه نمایندگان شرکت ماهیگیری جنوب که دست‌نشاندگان ایادی بودند شرکت می‌کنند، هویدا در برابر همه شروع به تشر زدن و حمله به گلسرخی می‌کند که «من نمی‌فهمم به چه دلیل شما با این شرکت ماهیگیری جنوب مخالف هستید. چون این‌ها نظامی هستند شما از آن‌ها خوشتان نمی‌آید؟ مگر نظامی بودن عیبی دارد؟ مگر این بیچاره‌ها که اونیفورم می‌پوشند باید در هر مورد مورد انتقاد و تحقیر قرار گیرند؟ این‌ها چه کار بدی کرده‌اند که شما اکنون می‌خواهید به وظایف خود عمل نکنند و ترتیب منحل کردن این شرکت را فراهم می‌آورید؟» گلسرخی که به کلی غافلگیر شده بود، پاسخی برای این تئاتر هویدا نداشت. و اصفیا و چند نفر از وزیران نیز که کاملاً در جریان بودند سخت به تعجب افتاده بودند و نمی‌دانستند چه بکنند. اصفیا می‌گفت که چون در آن جلسه قرار بود مذاکرات روی نوار ضبط‌صوت ضبط شود تا بعداً صورتجلسه آن فراهم شود، در واقع هویدا وسیله‌ای پیدا کرده بود تا بتواند رفتار مورد شاه‌پسندانه خود را نشان دهد. اصولاً نوع حرف‌هایی هم که نوع گفته‌های هویدا نیز مشابه کلماتی بود که گاهی به مناسبت‌هایی شاه به کار می‌برد. و این درست آن تاکتیک هویدا برای راضی کردن و خرسند کردن شاه و در واقع احساس نیاز در شاه به نگهداری هویدا بود. به‌هرحال داستان استعفای خود را به اصفیا هم گفتم و او سخت ناراحت شد. ولی دیگر تصمیمی بود که گرفته بودم.