روایت‌کننده: آقای دکتر علینقی عالیخانی

تاریخ مصاحبه: ۸ نوامبر ۱۹۸۵

محل‌مصاحبه: پورت اوپرنس ـ هائیتی

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۴

 

 

ادامه خاطرات دکتر علینقی عالیخانی، ۸ نوامبر ۱۹۸۵ در شهر پورت اوپرنس‌ هائیتی مصاحبه کننده حبیب لاجوردی.

س- در جلسه آخری که داشتیم صحبت می‌کردیم راجع به روز اول کار شما در وزارت جدید‌التأسیس اقتصاد بود. راجع به آن کار معاونی‌تان صحبت کردیم و حالا اگر خود شما رشته کلام را از همان‌جا به دست بگیرید من خیلی ممنون می‌شوم.

ج- همان‌طور که توضیح دادم نخست به وزارت بازرگانی رفتم و با مسئولان آن‌جا آشنا شدم و در ضمن به معاونان آن وزارتخانه هم تکلیف کردم که استعفا بکنند. در جلسه‌های گذشته فراموش کردم نام یک نفر دیگر را هم که معاون وزارت بازرگانی بود ببرم و آن هم آقای بشیر فرهمند است که در اصل قاضی دادگستری بود ولی از زمان جهانشاهی به‌عنوان معاون وزارت بازرگانی برای، تصور می‌کنم، کارهای گمرکی انتخاب شده بود. که البته هیچ نفوذی هم نداشت چون کارهای گمرکی در اختیار مدیرکل بسیار با نفوذش فرداد بود. ولی به‌هرحال او را هم که خیلی اکراه در استعفا داشت، وادار به استعفا کردم. و به این ترتیب وقتی نزدیک‌های ظهر آن وزارتخانه را ترک کردم یک بار سنگینی از دوشم برداشته شده بود و آن هم می‌دانستم که اقلاً به صورت منفی اصلاحاتی را شروع کردم. سپس به کاخ وزارت صنایع که در همان خیابان (؟) است رفتم و آن‌جا هم دومرتبه همان صحبت‌هایی را که در وزارت بازرگانی کرده بودم تکرار کردم. و پس از آن سعی کردم به صورت بسیار سطحی با کارهای وزارت صنایع آشنا بشوم. خوب خاطرم هست که همان روز رئیس دفتر وزیر صنایع که اسمش هم خاطرم نیست، پرونده کلفتی را در برابر من گذاشت و گفت که «این پرونده منتظر امضای وزیر وقت است و خیلی عجله هست… خیلی عجله درباره این امضا است.» این پرونده مربوط بود به تأسیس شرکت کارخانجات که پیرو رفراندوم شش بهمن می‌بایست تشکیل بشود و بعد هم سهامش به مردم و به مالکانی که زمین‌های‌شان تقسیم شده بود فروخته بشود. من هم دیدم که وقت چندانی برای مطالعه این پرونده ندارم و به‌هرحال فرصتی که در خوبی و بدی‌اش حرف بزنم به هیچ صورت نیست. بنابراین خیلی راحت زیر چیزی را که نمی‌دانستم دقیقاً چیست و فقط توضیح بسیار کوتاهی معاونان وزارتخانه وزارت صنایع و معادن به من دادند امضا کردم.

پس از آن نزد نخست‌وزیر وقت آقای علم رفتم و به ایشان اطلاع دادم که طبق توافقی که در همان آغاز کار با هم کرده بودیم، معاونان وزارت بازرگانی را از کار برکنار کردم و نام معاونان تازه‌ای که در خاطرم بود به او دادم و اضافه کردم که در وزارت صنایع و معادن هیچ‌گونه تغییری نخواهم داد چون هنوز آشنایی کافی به کار وزارتخانه ندارم. او هم نه آن روز بلکه تمام مدتی که نخست‌وزیر بود روی قولش ایستاد و هیچ‌گاه برخلاف آن رفتار نکرد. و بنابراین آن دست‌بازی من در کارها محترم شمرده شد. همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم، کار بسیار فوری که در پیش داشتیم کنفرانس اقتصادی بود که من حتی درست نمی‌دانستم به چه دلیل تشکیل شده. و وقتی هم که مطالعه کردم که این افراد را به چه خاطر جمع می‌کنیم به این نتیجه رسیدم روی‌هم‌رفته که دلیلش رکود اقتصادی مملکت و لازمه گردهمایی برای بحث درباره وضع روز و تشویق مردم و بخش خصوصی به فعالیت بیشتر بود. البته تعجب خواهید کرد که این حرف خیلی کلی است، ولی از این بیشتر هم تجزیه و تحلیلی درباره این کنفرانس واقعاً نشده بود. بعداً متوجه شدم که دلیل دیگری هم که این کنفرانس را تشکیل دادند این است که تا حدودی وزنه‌ای است در برابر کنفرانسی که برای رفرم ارضی در ماه بهمن تشکیل شده بود باشد.. به این معنی که از یک سو فقط ارسنجانی کنفرانس تشکیل‌دهنده مملکت نباشد. و از طرف دیگر به طبقه بازرگان و صاحب‌صنعت هم توجهی شده باشد و تصور نکنند که چون احیاناً مالک زمین بودند و از آن بابت صدمه‌ای دیده‌اند بنابراین آن‌ها را در این اصلاحات جدید به کلی کنار می‌گذارند. به عبارت دیگر جنبه سیاسی تشکیل این کنفرانس به فوائد اقتصادی می‌چربید. اما از نقطه‌نظر من یک فرصت استثنایی بود که بتوانم حرف‌های تازه‌ای که داشتم بزنم. و در عرض این چند روز با شماره قابل توجه‌ای از بازرگانان و کارفرمایان کشور آشنا بشوم. و در نتیجه آن گروه کوچک ولی پرکاری که انتخاب کرده بودم موظف شدند که تمام فشار خودشان را بگذارند برای این‌که این کنفرانس خوب برگزار بشود و هر روز هم چند ساعتی با آن‌ها درباره جزئیات کار و برنامه‌ریزی روز گشایش و کمیسیون‌ها و غیره جلسه داشتیم و بحث می‌کردیم. در آن‌جا من متوجه شدم که این کنفرانس احتیاج به یک شخصیتی دارد که بتواند کنفرانس را به صورت مطلوبی اداره بکند. و احساس می‌کردم که در میان بازرگانان کسی که به طور کامل مورد قبول آن یکی باشد وجود ندارد. در نتیجه پس از مشورت با چند نفر مصلحت در این دیدم که از آقای شریف‌امامی که در آن زمان رئیس بنیاد پهلوی بود و شغل دیگری نداشت خواهش بکنم که این وظیفه را به عهده بگیرد. البته در آن زمان چون تازه‌کار بودم این‌کار را روی صمیمیت کردم و هیچ متوجه نبودم که علم و شریف‌امامی به‌هیچ‌وجه با هم رابطه خوبی ندارند. ولی در هر صورت تصور می‌کنم تصمیم عاقلانه‌ای بود چرا که شریف‌امامی بسیار خوب از عهده اداره این کنفرانس برآمد.

در ضمن نیازمند به این بودم که شخصی را به نام دبیرکل کنفرانس انتخاب بکنم و باز هم در میان بازرگانان و صاحبان صنایع کسی را ورزیده برای چنین کاری نمی‌دیدم. دکتر خوشبین که پیش از آن در کابینه علم وزیر دادگستری بود و در ترمیم کابینه‌ای که من وارد شدم وزیر مشاور شد محمد خسروشاهی را برای من نام برد. و من هم فوری درخواست کردم که این شخص به ملاقات من بیاید و در همان جلسه اول بسیار از قیافه طرز برخورد طرز گفت‌وگوی این مرد خوشم آمد و با توجه به سابقه‌ای که در بازرگانی در اروپا داشت و آشنایی که کم‌وبیش به برگزاری کنفرانس‌ها به شکل فرنگی، به نظر رسید که برای این‌کار شایستگی دارد. و واقعاً هم همین‌طور بود و بسیار کار خودش را خوب انجام داد و این در عرض این یک هفته کنفرانس شب و روز خودش را در محل کنفرانس گذرانید. محل کنفرانس کاخ سنا بود که جلسه گشایش آن در تالار عمومی سنا به وسیله اعلیحضرت بود و بعد هم کمیسیون‌ها در اطاق‌های گوناگون شروع به کار کردند. ولی هربار که جلسه عمومی قرار بود تشکیل بدهیم باز هم به همان تالار اصلی سنا می‌رفتیم. در هفتم اسفند این کنفرانس آغاز به کار کرد و اعلیحضرت نطق بسیار خوبی کردند و در آن‌جا اشاره کردند که در مملکتی که در حال تحول و انقلاب اجتماعی است نمی‌توان اجازه داد که پنجاه درصد از مردم از همه‌چیز از هر گونه حق سیاسی محروم باشند. به عبارت دیگر اعلام کردند که مملکت احتیاج به این دارد که به زنان حق رأی بدهند. و بنابراین در این روز آغاز کنفرانس اقتصادی خبر مهم این بود که به دولت این وظیفه محول شد که ترتیب آزادی زنان و دادن حق سیاسی به آن‌ها را بدهد.

در این مورد داستانی به یادم آمد که ذکرش شاید بد نباشد. مرحوم علم برای من تعریف کرد که کاملاً می‌دانسته که اعلیحضرت در روز گشایش کنفرانس اقتصادی به لزوم آزادی زنان و دادن حق سیاسی به آن‌ها اشاره خواهد کرد. ولی این موضوع می‌بایست کاملاً سری بماند تا اثر عمیق و واقعی خودش را داشته باشد. از طرف دیگر سازمان زنان و گروه زنان تحصیل‌کرده و فعال مملکت سالیان دراز بود که در انتظار شرایطی بودند که در آن بتوانند چنین حقی را برای خودشان بخواهند و احساس می‌کردند که با این نسیم تحول اجتماعی که در کشور شروع شده، هنگام این فرا رسیده است که آن‌ها هم به حق خودشان برسند. و در نتیجه تظاهرات و فعالیت‌های پردامنه و پیگیری را در کشور می‌کردند. از جمله چند روزی پیش از کنفرانس اقتصادی نمایندگان آن‌ها به نخست‌وزیری رفتند و درخواست ملاقات با نخست‌وزیر را کردند. علم که گرفتار بود از وزیر فرهنگ وقت به معنای وزیر آموزش و پرورش دکتر خانلری خواهش کرد که او با این خانم‌ها دیدار بکند و آن‌ها را آرام بکند و روانه‌شان بکند. ولی خانلری که روی‌هم‌رفته مرد محجوبی است پس از چند دقیقه‌ای به دفتر نخست‌وزیر برمی‌گردد و می‌گوید که متأسفانه از عهده این زن‌ها برنمی‌آید و در اتاق جلسه هیئت وزیران غلغله است و زن‌های زیادی جمع شده‌اند و به‌هیچ‌وجه حاضر به ترک نخست‌وزیری نیستند مگر این‌که نخست‌وزیر قول بدهد که تمام حقوقی که زن‌ها درخواست می‌کنند به آن‌ها داده خواهد شد. علم هم که احساس می‌کرد به این صورت هیچ‌گونه بحثی نمی‌تواند با این گروه بکند و در ضمن هم حاضر نبود هیچ‌گونه خشونتی برای بیرون کردن آن‌ها از نخست‌وزیری به خرج بدهد، تصمیم می‌گیرد که خودش با آن خانم‌ها روبه‌رو بشود. می‌گفت وقتی به اتاق کنفرانس هیئت وزیران رفتم دیدم که چند نفر از این سردمدارهای خانم‌ها که بعداً هم نماینده مجلس و سناتور شدند رفتند روی میز کنفرانس هیئت وزیران و از آن‌جا مشغول شعار هستند. و همین که مرا دیدند برآشفته شروع به حمله و تکرار تقاضای خود کردند. من دیدم هیچ‌گونه امکان بحثی با این جماعت وجود ندارد و تنها چیزی که به خاطرم رسید این است که با تشر بسیار شدید این‌ها را خلع سلاح کنم. و به همین دلیل صحبت آن خانم‌ها یا خانم را قطع می‌کند و می‌گوید، «پتیاره بیا پایین.» و می‌گفت: «یک مرتبه سکوت مرگباری حکمفرما شد و برای بار دوم گفتم پتیاره بیا پایین. من به شما اجازه این فضولی‌ها را این‌جا نمی‌دهم. بروید گم شوید.» و این‌ها به قدری جا خوردند و برای‌شان این واکنش غیرمنتظره بود که چشم‌ها پر اشک شد از میز پایین آمدند و از نخست‌وزیری بیرون رفتند. و این تنها راه‌حلی بود که علم توانسته بود پیدا بکند که این‌ها را برای چند روز آرام نگه دارد.

ولی به‌هرحال وقتی در روز هفت اسفند شاه این مژده را داد خوشحالی عجیبی بین این زن‌ها ایجاد شده بود. روی‌هم‌رفته باید بگویم که این ماه بهمن که رفراندوم برای اصلاحات ارضی بود. و ماه اسفند که شاه نشان می‌داد که مایل است این اصلاحات را دنبال بکند، واقعاً یک حالت جشنی میان مردم جنبنده و فعال به وجود آمد و امیدی در طبقه جوان کشور ظهور کرده بود. به‌هرصورت برگردیم به …

س- این موضوع حق رأی زنان مگر جزء شش ماده نبود؟

ج- الان خاطرم نیست که به چه در آن‌جا بود. ولی در آن شش ماده به صورت خیلی دقیق روشن نبود که باید چه‌کار بکنند و در مورد حقوق سیاسی و مجلس چه خواهند کرد. صحبت آزادی زنان بود.

س- صحیح.

ج- الان نوع جمله‌بندی آن شش ماده انقلاب را متأسفانه فراموش کردم.

س- بله آن هست توی روزنامه‌ها و آن مسئله‌ای نیست.

ج- ولی وقتی شما مراجعه بکنید به روزنامه‌های وقت، خواهید دید که چیزی که کمبود بود. ولی به همان دلیل هم زن‌ها متوجه بودند که فرصت مناسبی نصیب‌شان شده و باید اقدام بکنند. اما شاه هم مایل نبود تا پیش از این نطق چیزی در این باره بگوید. به‌هرحال این کنفرانس روی‌هم‌رفته به خوبی برگزار شد و من هم توانستم تماس زیادی با خیلی از مسئولان بخش خصوصی پیدا بکنم. ولی کاملاً احساس می‌کردم که این‌ها هیچ اعتمادی به حرف‌های دولت ندارند و وعده و وعید بسیار زیاد شنیده‌اند و بنابراین به این‌ها قول دادن که ما چنین و چنان خواهیم کرد کار بسیار بی‌ربطی است.

س- خواسته‌های آن‌ها چه بود در اولش یادتان هست الان؟

ج- حتی در حد خواسته هم نبود. چون رکود اقتصادی به قدری شدید بود در کشور و بی‌توجهی به وضع آن‌ها آن‌چنان شده بود که خودشان هم دیگر نمی‌دانستند که چه می‌خواهند البته نکته‌هایی را ذکر می‌کردند مثلاً این‌که می‌بایست حمایت از صنایع بشود. یا این‌که صادرات را باید تشویق کرد. یا این‌که معادن که نمی‌توانستند جنس خودشان را به خارج بفروشند باید دولت به آن‌ها کمک بکند. اما خود آن‌ها هم درست نمی‌دانستند که چه می‌کنند. شما نباید فراموش بکنید که آن طبقه صاحب صنعتی که در اسفند ۱۳۴۱ من با آن‌ها روبه‌رو بودم به کلی با کسانی که چند سال بعد به صنعت آمدند و نسل دوم یا سوم خانواده‌های صنعتی کشور را تشکیل می‌دادند تفاوت داشتند.

س- شاید با ذکر یکی دوتا مثال بشود یک ایده‌ای گرفت که با چه‌جور آدم‌هایی سروکار داشتید؟

ج- به‌عنوان نمونه من به شما بگویم. از یک طرف شما با اشخاصی روبه‌رو بودید که کاملاً یک برداشت نو نسبت به کار داشتند به خاطر این‌که خودشان مردمان تحصیل کرده و با تجربه‌ای بودند مانند برادر خود شما قاسم لاجوردی، یا یکی دیگر از اعضای اتاق بعدی بازرگانی دکتر علی خوئی. یا دکتر لک که از شریکان حبیب ثابت بود و با پناهی و عبود شرکت پاسال را تشکیل می‌دادند، ثابت پاسال. این‌ها مردمانی بودند دنیادیده، ورزیده و خوش‌فکر.

ولی از آن طرف ما با کازرونی که طرز فکر دوران رضاشاهی داشت روبه‌رو بودیم. یا با حاج علینقی کاشانی صاحب کارخانه بافندگی سمنان که او هم مال آن دوران بود روبه‌رو بودیم. این‌ها مال یک دورانی بودند که در آن مدیریت بازدهی، بهره‌وری معنای چندانی نداشت. فقط می‌خواستند با یک حمایت ساده زندگی بکنند. ولی به‌هرحال مجموعه این‌ها بخش خصوصی روز کشور را تشکیل می‌دادند و می‌بایست با واقعیات آن‌چنان که هست روبه‌رو شد، نه با آن‌چنانی که آرزو داشتیم بشود.

من تصمیم گرفتم که جز بحث درباره سیاست‌های کلی به‌هیچ‌وجه کوچک‌ترین اشاره‌ای به نظرات خودم نکنم جز ذکر کلیات که تقدم را باید به توسعه صنعتی مملکت داد. می‌بایست ایران از منابع خودش بهتر بهره‌برداری بکند. کشور ما قدرت این را ندارد که با درآمد نفت تنها خودش را جلو ببرد. فراموش نکنید که آن موقع درآمد نفت را ما پیش‌بینی می‌کردیم در عرض سال ۱۳۴۲ حدود ششصد میلیون دلار بشود. و وزیر دارایی وقت بهنیا در این مورد با من مخالف بود و می‌گفت، «این مقدار نخواهد شد.» این است که باید در نظر بگیرید که واقعاً مملکت فقیر بود و امکانات محدودی داشت. اما منابع ایران منابع فوق‌العاده‌ای بود و من خیلی راحت می‌توانستم ببینم که می‌شود این امکانات را بسیج کرد و می‌شود از این نیروهای یا کهنه یا تازه استفاده کرد و این‌ها را به راه انداخت. می‌توانم بگویم که این اعتقاد من جنبه صرفاً تجزیه و تحلیل اقتصادی نداشت، مقدار هنگفتی آشنایی به امکانات کلی کشور و اعتقاد به خود کشورم و تاریخش این غرور را به من داده بود که فکر می‌کردم که این مردم می‌بایستی بتوانند بهتر از این کار بکنند.

این نکته را برای این به شما می‌گویم که روشن باشد که صرفاً انسان با دانش اقتصادی خودش نمی‌تواند چیزی را جلو ببرد. می‌بایست یک بعد تاریخی و فرهنگی هم در کارهایش داشته باشد و اعتقاد به امکان رسیدن به هدفی را داشته باشد آن‌وقت است که ممکن است انسان به هدف برسد. نه صرفاً با تجزیه و تحلیل سرد و بی‌روح چند رقم که در آن زمان البته حتی رقم هم وجود نداشت چون آمار مملکت خیلی خیلی محدود و عقب‌افتاده بود.

س- دلم می‌خواست یک چند کلمه‌ای راجع به روابطی که توانسته بودید با این انواع صاحبان صنایع ایجاد بکنید صحبت بکنید. چون به نظر من یکی از عوامل موفقیت آن دوره شما این رابطه بود بین وزیر اقتصاد و این آقایانی که صنایع مملکت را ایجاد کرده بودند.

ج- این‌ها در آن ماه اسفند هیچ قضاوت خاصی درباره من نمی‌توانستند بکنند و نمی‌کردند، چه در کنفرانس اقتصادی که خیلی از آن‌ها را دیدم و چه در قرار ملاقات‌هایی که با من داشتند و اشاره کردم که در هر ساعت روز و شب حتی یک بعد از نصف شب به آن‌ها وقت ملاقات می‌دادم، حرف‌های خودشان را به من می‌زدند و من هم می‌شنیدم و هیچ‌گونه پاسخی به آن‌ها نمی‌دادم. چرا که دادن هرگونه پاسخ باعث می‌شد که متوجه بشوند احیاناً چه تغییراتی در مقررات صادرات و واردات کشور خواهد شد. و من به‌هیچ‌وجه مایل نبودم که چنین اطلاعی را به آن‌ها بدهم. در این مورد باید به شما توضیح بدهم که این مقررات صادرات و واردات سالی یک‌بار در پایان سال تنظیم و به تصویب هیئت وزیران می‌رسید و بر آن اساس برای سال بعد تکلیف کل بازرگانی خارجی کشور روشن می‌شد. ما حقوق گمرکی را که طبق قانون مشخص شده بود نمی‌توانستیم تغییر بدهیم. ولی سود بازرگانی طبق تصویب‌نامه هیئت‌وزیران قابل تغییر بود. همچنین اختیار داشتیم که جنسی را وارداتش را آزاد یا ممنوع یا مشروط بکنیم. همه این اختیارات هیئت وزیران به خاطر قانون انحصار تجارت خارجی بود که در سال ۱۳۱۱ در زمان رضاشاه به تصویب رسیده بود. به‌هرحال من با کمک همکارانم هر روز بیشتر می‌دانستم که در مقررات صادرات و واردات چه مسائلی را مطرح خواهیم کرد. ولی به‌هیچ‌وجه نمی‌توانستیم در آن مورد اشاره‌ای بکنم در نتیجه همان‌طور که گفتم بیشتر سعی داشتم گوش شنوا باشم تا زبان گویا. پس رابطه‌ای که من با بخش خصوصی ایجاد کردم واقعاً مربوط به دوره پس از اسفند ۱۳۴۱ می‌شود.

س- آها.

ج- در این مورد باید بگویم که یکی از بزرگ‌ترین مشکلاتی که با آن روبه‌رو شدم نبودن آمار بود. چرا که آمار بازرگانی خارجی کشور با فاصله بیش از سه سال منتشر می‌شد. در نتیجه برای گرفتن هرگونه تصمیمی امکان مراجعه به آمار وجود نداشت. راه‌حل دیگری که به نظر من رسید ارزیابی موردهای به خصوص و تحقیق دقیق درباره آن‌ها بود. به‌عنوان نمونه صنعت بافندگی کشور دچار رکود بسیار شدیدی بود. می‌شد با بازدید یک یا دو کارخانه، با جمع‌آوری مقداری آمار درباره میزان تولید، مقایسه تولید با سال‌های پیش و غیره مقداری ایده کم و بیش صحیح درباره وضع آن صنعت پیدا کرد. به عبارت دیگر با نوعی نمونه‌برداری سطحی و خیلی سریع می‌شد کار کرد. از طرف دیگر کسانی بودند که با آن‌ها آشنایی چندین ساله داشتم و خودشان در بخش خصوصی بودند و می‌توانستم از آن‌ها خواهش بکنم به سؤالاتی که داشتم پاسخ بدهند یا اگر هم جوابش را نمی‌دانند از دیگران تحقیق بکنند و نتیجه را در اختیار من بگذارند. البته خطر این‌کار این بود که خود این‌ها منافع خود یا دوستان‌شان را در نظر بگیرند. تنها راه‌حلی که برای جلوگیری از این‌کار پیدا کردم این بود که همانند همین سؤال‌ها را با کسانی که به کلی از آن‌ها دور بودند می‌کردم و مقایسه می‌کردم میان همه این سؤال‌ها اگر روی‌هم‌رفته نتیجه پاسخ این گروه‌های متفاوت یکی بود، آن‌وقت احساس می‌کردم که کم‌وبیش نتیجه صحیح را گرفته‌ایم.

البته از این گذشته همان‌طوری که پیش از این اشاره کردم، کار یک سال و نیم من در اتاق بازرگانی هم به من اجازه داده بود که تا اندازه‌ای آشنا به وضع بازرگانی و صنعتی کشور باشم و بتوانم براساس ملاقات‌ها و بررسی‌هایی که همکارانم و خودم می‌کردم به نتیجه‌هایی برسم. روی این روش تدریجاً شروع کردم به نگارش و تدوین قسمت‌های مختلف مقررات صادرات و واردات ۴۲ کشور. به همراه آن گرفتاری من تجدید سازمان وزارتخانه بود. چون همان‌طور که اشاره کردم معاونان وزارت بازرگانی را برکنار کرده بودم در همان چند روز اول توانستم با فوریت ترتیب معرفی معاونان تازه خودم احمد ضیایی و غلامرضا کیانپور را به حضور اعلیحضرت بدهم. و هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم که اعلیحضرت از ضیایی که به‌عنوان معاون بازرگانی معرفی شده بود پرسیدند «چه تجربه‌ای در کار بازرگانی کشور داشته است؟» و ضیایی پاسخ داد که «از سن دوازده سیزده سالگی از شاگردی حجره شروع کرده و با حقوق شاگردی حجره درس خوانده تا روزی که رئیس شرکت شد در تهران.» اعلیحضرت که در این‌گونه موارد بسیار موشکاف و دقیق بودند، پرسیدند که «خوب، چطور آن کار شرکت را ادامه ندادید؟ ورشکست شد؟» پاسخ داد، «نه، وقتی به اندازه کافی پولم جمع شد به هزینه خودم به اروپا رفتم و تحصیلاتم را ادامه دادم.» شاه یک‌باره منقلب شد و بسیار برایش جالب بود که یک شخصی ناچار بوده از کودکی کار بکند و توانسته شرایط مملکت آن‌چنان بوده که این توانسته خودش را روز به روز بالا ببرد و اکنون هم به‌عنوان معاون وزارتخانه معرفی می‌شود. و برگشتند به رضایی گفتند که «شما حالا باید حس بکنید که ما مملکتی را درست کردیم که کارها را به شما می‌خواهیم بدهیم.» و بعد هم در همان نطق هفت اسفندشان در قسمتی اشاره می‌کنند به این‌که در کشور ما از این به بعد بالا رفتن مقام‌ها روی لیاقت اشخاص خواهد بود و ممکن است که این اشخاص از جاهای خیلی پایین شروع کرده باشند. و من خوب می‌دانستم که این اشاره مربوط است به روز شرفیابی من و این دو نفر و معرفی آن‌ها به عنوان معاون وزارت اقتصاد.

خارج از معاونان، وزارت اقتصاد شرکت‌های متعدد داشت و این‌ها در وضع بسیار بدی بودند. شرکت معاملات خارجی در واقع از نقطه نظر قانون تجارت یک شرکت ورشکسته بود. این‌ها حتی قدرت پرداخت حقوق آخر ماه خودشان را هم نداشتند و مدیرعامل و هیئت‌مدیره و دم و دستگاه‌شان با اعتبار بانکی زندگی می‌کردند. شرکت معادن و ذوب فلزات وابسته به وزارت سابق صنایع و معادن سه ماه بود که حقوق کارگران معادن ذغال زیرآب را نداده بود و در چندین معدن سرب و روی یا ذغال دیگر هم وضع به همین صورت بود. به‌طوری‌که وقتی نماینده کارگران این معادن زیرآب به نزد من آمد و شرح زندگی خودش را آن‌جا داد واقعاً منقلب شدم. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود که این مرد با لباس ساده و کارگری خودش هم لاغر و ضعیف و نحیف آمده بود و درخواست کمک داشت. و من از او خیلی خوشم آمد اسمش هم هنوز یادم است، نامش نفیسی بود. البته بعدها همین شخص که بسیار در میان کارگران محبوبیت داشت به‌عنوان نماینده مجلس انتخاب شد و به‌اصطلاح آب‌زیر پوستش رفت. پیراهن یقه آهاری سفید می‌پوشید، چاق شده بود. و به تحقیق آدمی که مورد پشتیبانی همکاران کارگرش باشد نبود. دیگر در فکر حقوق و ساختن خانه و گرفتن اتومبیل بود. ولی این‌ها چیزهایی است که بعداً به آن می‌رسیم و عجالتاً در آن مرحله‌ای هستیم که روحیه انقلابی، روحیه تحول وجود دارد. احترام به کارگر هست و غیره. من مصمم شدم که تمام این هیئت‌های مدیره بی‌عرضه و بی‌کفایت این دستگاه‌ها را عوض بکنم. ولی، آها فراموش کردم، مثلاً در شرکت فرش هم همین وضع وجود داشت و آن‌جا هم فرش روی دست این‌ها مانده بود، کارگاه‌های‌شان کار نمی‌کرد. مقدار هنگفتی به بانک بدهکاری داشتند و نمی‌دانستند چطور زندگی کنند. تصمیمی که در مورد این‌ها گرفتم به این صورت بود که دستور دادم در شرکت معادن و ذوب فلزات هیئت‌مدیره از گرفتن حقوق و توقع پاداش آخر سال محروم هستند و تا موقعی که راهی پیدا نکردند که اقلا مقداری از حقوق عقب افتاده کارگران را بدهند به خودشان هیچ چیزی پرداخت نخواهد شد. آن‌ها در برابر دوراهی قرار گرفتند می‌توانستند استعفا بدهند و بروند. با این‌که به هر قیمتی شده راهی برای فروش جنس، پیدا کردن پول و دادن حقوق کارگرها پیدا بکنند. همین کار را هم کردند و پیش از این‌که شب عید برسد به نزد من آمدند و گفتند که مقداری از حقوق عقب‌افتاده کارگران را دادند. (؟) هم شهادت داد که این کار شده و در نتیجه توانستند حقوق پایان سال خودشان را بگیرند. مردمان بدی هم نبودند ولی بی‌کفایت بودند. اما در شرکت معاملات خارجی که مدیرعاملش دکتر برزگر بود من آن‌جا اصولاً اعتقاد به طرز کار او و همکارانش نداشتم و می‌خواستم با یک روحیه دیگری فعالیت بکنم. و احساس می‌کردم که شرکت معاملات خارجی که اختیار خرید نیازمندی‌های دولتی را دارد قاعدتاً باید بتواند از عهده هزینه‌های خودش بربیاید و شاید هم باید بتواند استفاده بکند. و در نتیجه دکتر برزگر و همکارانش را از سر کار برداشتم و دکتر مولوی را با گروه تازه‌ای سر کار گذاشتم.

س- کدام دکتر مولوی؟

ج- محمد علی مولوی که پس از انقلاب زمان بازرگان رئیس بانک مرکزی ایران شد. در ضمن احساس می‌کردم که به کسی احتیاج دارم که از نزدیک بتواند کارهای دفتری مرا به خوبی انجام بدهد و به توصیه دکتر احسان نراقی، ایرج علومی را برای این‌کار انتخاب کردم. این جوان را از زمان شورای عالی اقتصاد می‌شناختم و همیشه از دوندگی و فعالیتش خوشم می‌آمد اما آشنایی خیلی زیادی با او نداشتم. ولی توضیحات احسان نراقی برای من روی‌هم‌رفته قانع‌کننده بود و به‌هرحال به آزمایشش می‌ارزید. البته هیچ‌وقت هم از این انتخاب خودم پشیمان نشدم و این شخص یکی از شریف‌ترین و عزیزترین همکاران من شد. و حتی وقتی هم که وزارت اقتصاد را ترک کردم با من به دانشگاه آمد. البته در شغل دیگری.

همراه با این جریانات، مملکت در حال یک تحول عظیمی بود. روحانیون با همدستی گروهی از بزرگ مالکین با اصلاحات ارضی سخت مخالفت می‌کردند. در جنوب ایران رؤسای ایلات جنوب بویراحمد ممسنی و قشقایی شروع به آغاز شورشی را کرده بودند در واقع. خشکسالی بسیار شدید فارس در آن سال هم این نارضایی را بیشتر کرده بود. در این‌جا میان پرانتز باید بگویم که فارس بارندگی بسیار نامنظمی دارد. متوسط بارندگی‌اش بیش از دو برابر منطقه تهران است. بنابراین قاعدتاً می‌بایستی منطقه پرآب به حساب بیاید. ولی یک سال ممکن است یک متر بارندگی بشود و سال بعد پنج سانتیمتر. و آن سال از آن سال‌هایی بود که خشکسالی شدید بود و در نتیجه آن ایلات مقداری زیادی از گوسفندهای‌شان از تشنگی و بی‌علفی مرده بود و همه این‌ها در زمانی که اصلاحات ارضی هم می‌بایست در مملکت بشود دست به دست هم داده بود و بهانه خوبی برای آغاز شورش بود.

من زیاد به این کارها وارد نبودم و اطلاعی که داشتم فقط در جلسه هیئت وزیران بود که نخست‌وزیر روی‌هم‌رفته گزارشی درباره کار کلی مملکت می‌داد متوجه می‌شدم که در قم با تظاهرات روبه‌رو شدند یا احیاناً برخوردهایی پیش آمده. به‌هرحال در چنین آتمسفری من کار خودم را شروع کردم و در پایان ماه اسفند توانستم سهمیه‌ای که جهت‌های کلی فکری همکارانم و من در آن روشن بود به هیئت‌وزیران بدهم و هیئت‌وزیران هم آن را تصویب کردند. یکی از چیزهایی که من کاملاً به آن اعتقاد داشتم این بود که می‌بایست با یک نوع درمان قوی به داد اقتصاد ایران برسیم. به عبارت دیگر باید کاری بکنیم که این بخش خصوصی تکان بخورد. بنابراین یک مرتبه به صورت وسیعی مقدار هنگفتی مقرراتی که پشتیبان صنایع داخلی بود پیشنهاد کردم. این پیشنهادها به صورتی بود که حتی خود صاحبان صنایع هم از من درخواست نکرده بودند. نه این‌که نمی‌خواستند چنین پشتیبانی‌ای از آن‌ها بشود، بلکه باور نمی‌کردند که اگر هم می‌خواستند چنین چیزی می‌شد. ولی از طرف دیگر چیزهایی بود که من به شدت با آن مخالف بودم و آن این بود که صنایع مونتاژ و مسخره اتومبیل در ایران شروع شده بود و این‌ها دولت را وادار کرده بودند که جلوی واردات اتومبیل را بگیرد. و جعفر اخوان که با شریف‌امامی در این مورد همدست بود و به شریف‌امامی ماهیانه حقوق می‌داد در واقع، موفق شده بود در گذشته جیپ را در ایران به اصطلاح مونتاژ بکند و به هر قیمتی که دلش می‌خواست بفروشد و کسی حق واردات اتومبیل هم به بهانه نداشتن ارز نداشت. یک سالن کوچکی هم در شرق تهران درست شده بود و اتومبیل فیات در آن‌جا سرهم می‌شد، و من به شوخی و جدی یادآور بودم که حتی این ساخت ایرانی که به پشت این اتومبیل می‌چسبانند ساخت ایتالیاست.

بنابراین مصمم بودم که این نوع انحصارطلبی‌های بی‌ربط غیرقابل توجیه اقتصادی باید از بین برود. و می‌بایست ما واردات اتومبیل را که در زمان امینی ممنوع شده بود و علم هم همان را ادامه داد باید آزاد بکنیم. و همین کار را هم کردم ولی با سؤال های بسیار زیادی در هیئت وزیران روبه‌رو شدم چرا که برای آن‌ها هم غیرقابل تصور بود که جلوی اتومبیل را بشود باز کرد. و بعد هم احساس می‌کردم که بعضی از آن‌ها را همین گروه‌هایی که سودی در این کار داشتند دیده بودند و توصیه کرده بودند ترتیبی بدهند که جلوی واردات اتومبیل را بگیرند. به خصوص جعفر اخوان در این مورد یک تحرک غیرعادی از خودش نشان می‌داد و دست به دامن هر کسی می‌شد که تصور می‌کرد ممکن است نوعی رابطه با من داشته باشد. ولی من هم دستم را باز نمی‌کردم و هیچ‌گونه اطلاعی نداشتم که چه خواهد شد. اما تصمیم را گرفته بودم و این نوع ممنوعیت‌هایی که وجود داشت این‌ها را از بین بردم و واردات را آزاد کردم. اما از طرف دیگر پشتیبانی شدید از صنایعی که واقعاً صنعت بودند و گرفتار بودند کردم.

س- مثل کدام صنعت؟

ج- هر چه صنعت سنتی به معنای صنایعی که پایه ده بیست ساله داشتند در کشور وجود داشتند. از بافندگی و کفش و چرم و غیره گرفته تا صنایع نوپا مثل روغن موتور یا یخچال یا پریز برقی و غیره. و علتش هم این بود که معتقد بودم می‌بایست با یک تکان به این بخش خصوصی بفهمانیم که ما می‌خواهیم که این‌ها فعالیت بکنند. می‌خواهیم که این‌ها بروند به دنبال پول درآوردن و ایجاد صنعت. این‌که بعداً بگوییم که این صنایع زیاد ازشان حمایت شده بود، این صنایع می‌بایست هزینه‌های‌شان را پایین می‌آوردند، این‌ها را کم‌وبیش متوجه بودم و در عرض سال‌ها بیشتر هم متوجه شدم. ولی در آن روز تغییر روحیه مهم بود. چون این چیزی که این‌ها داشتند بی‌اعتقادی به دستگاه بود.

این بی‌اعتقادی از دو چیز ناشی می‌شد، یکی از اشخاصی که نهایت حسن نیت را داشتند ولی مقداری تئوری اقتصادی می‌یافتند. یعنی آن  text book ‌های اقتصادی که خوانده بودند خیلی جدی این‌ها را می‌گرفتند و متوجه نبودند که در همان کشورهای فرنگی هم که آن‌ها تحصیل کرده بودند از صنایع داخلی خودشان حمایت می‌کنند. و اگر این نظرات اقتصادی را در دانشگاه‌ها می‌دهند در عمل زندگی به این صورت نیست. مثلاً آمریکایی که خودش را گهواره لیبرالیسم می‌داند با یک سیاست حمایتی غیرقابل تصور توانسته کشاورزی خودش را این اندازه جلو ببرد. یا گمرکی که آمریکا برای حمایت از صنایع شیمیایی خودش وضع کرده هیچ‌وقت ما در ایران جرأتش را نمی‌کردیم که چنین حمایتی را داشته باشیم. این‌ها را نمی‌دانستند یا اگر می‌دانستند به آن توجه نمی‌کردن. و صرفاً اعتقادشان به آن تئوری‌های محض بود. درحالی‌که من معتقد بودم ما به عنوان مردان عمل که می‌بایست حتماً تئوری را خوب بلد باشیم می‌بایست به جنبه‌های روانی کار توجه بکنیم و ترتیبی بدهیم که مردمان فعال کشورمان بسیج بشوند و آن‌وقت نتیجه از این‌ها بگیریم و تدریجاً بتوانیم عوامل نو و تازه برای بهره‌وری بیشتر، بازده بیشتر، ایجاد رقابت و غیره در میان بیاید. و بنابراین اگر چه امروز با گذشت بیش از بیست سال صحبت می‌کنم ولی به شما اطمینان می‌دهم که تصمیم گرفتم در نهایت صداقت حرفم را بزنم و در این مورد بدون این‌که بخواهم جنبه ادعا به کار خودم بدهم باید بگویم کاملاً روشن می‌دانستم که به چه صورت باید این بخش خصوصی کشور را تکان داد و چگونه در آینده می‌بایست مقداری وزنه و برای تعادل در فعالیت این بخش ایجاد کرد. و چگونه تدریجاً می‌باید اقتصاد را آزادتر کرد و رقابت بیشتری برایش به وجود آورد.

ولی به‌هرحال در مرحله اول این تکان شدید حمایتی بخش خصوصی در ضمن حذف ممنوعیت‌های بی‌مورد لازم بود. این اشاره‌ای که به ممنوعیت‌های بی‌مورد کردم به صورت دیگری هم خودنمایی کرد و آن هم این بود که چند سال پیش از آن متوجه شده بودم که ژاپنی‌ها از ایران کالایی نمی‌خرند ولی کالاهای ژاپنی به مقدار زیاد به بازار ایران می‌آید. هرچند هم با ژاپنی‌ها مذاکره کرده بودند نتیجه‌ای نگرفته بودند آن‌چنان که از ما خیلی نیرومندتر هم هم‌اکنون با ژاپنی‌ها مذاکره می‌کنند و آن‌چنان نتیجه‌ای نمی‌گیرند. تنها چیزی که به عقل‌شان رسیده بود این بود که بیایند و عوارض مخصوصی برای واردات از ژاپن وضع بکنند. و اگر اشتباه نکنم چیزی شبیه پنج دصد از هر کسی که از ژاپن جنس می‌خواست وارد بکند می‌گرفتند. من از دور با این سیاست آشنا بودم و این‌کار را بسیار احمقانه می‌دانستم. چرا که معنای کار ما این بود که مثلاً چینی ارزان ژاپنی که بابتش ما ارز کمتری صرف می‌کردیم نخریم، یا اگر هم وارد می‌شود عوارض از آن بگیریم، و به اندازه آن عوارض حمایت بدهیم به رقیبان ژاپن در صنعت چینی در مثلاً آلمان و امکاناتی بدهیم که آلمانی یا انگلیسی بتواند چینی خودش را به ایران وارد بکند. این در واقع کک ژاپن هم نمی‌گزید و کوچک‌ترین تأثیری در تجارت چند میلیارد دلاری آن‌ها نداشت، ولی مملکت ضعیف و نحیف ایران را با دست خودش تنبیه می‌کرد. من این عوارض را برداشتم و تجارت با ژاپن را بی‌قید و شرط آزاد کردم. و امروز برای هر کسی هم خیلی طبیعی است که این‌کار خیلی منطقی بود. ولی در آن شرایط کسی جرأت نمی‌کرد این‌کار را بکند.

این چیزها را می‌گویم برای این‌که روشن باشید که وقتی شما به‌عنوان یک پراکتیسین یا مرد عمل کار می‌کنید باید کارهای‌تان را با توجه به شرایطی که در آن بودید در نظر بگیرید نه آن که در خلأ. فشار بخش خصوصی و منافع خاص بود، طرز فکری که شاه با نخست‌وزیر داشتند در میان بود، و با همه این‌ها ما می‌بایستی کار می‌کردیم. مثلاً نکته دیگری را می‌توانم به شما اشاره بکنم که در ایران آن زمان بسیار مد بود و آن هم تشویق سرمایه‌گذاری خارجی بود. مرتب در جلسه‌های هیئت عالی برنامه آقای علم اشاره می‌کردند که می‌بایست ترتیبی بدهید که سرمایه‌های خارجی به طرف ایران سرازیر بشود. و هیچ‌وقت هم این‌ها از خودشان سؤال نکرده بودند که سود و زیان چنین سرمایه‌گذاری خارجی چیست؟