روایت‌کننده: آقای دکتر علینقی عالیخانی

تاریخ مصاحبه: ۸ نوامبر ۱۹۸۵

محل‌مصاحبه: پورت اوپرنس ـ هائیتی

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۵

 

 

من با تشویق سرمایه‌گذاری خارجی به صورت به کلی آزاد و بی‌قید و شرط سخت مخالف بودم، هستم و خواهم بود. و در این‌جا نمی‌خواهم وارد جزئیات بشوم. ولی مواردی را در این سرمایه‌گذاری خارجی در کشورهای دیگر دیده بودم و در مجله‌های اقتصادی خوانده بودم و کاملاً آگاه شده بودم که می‌بایست این تشویق مشروط باشد. ولی در آغاز کار کاملاً در اقلیت بودم.

چیزی که هست چون مقداری چیز خوانده بودم که دیگران نخوانده بودند، قدرت پاسخگویی به مرا نداشتند و در نتیجه در کار خودم موفق می‌شدم. علتش هم این بود که می‌گفتم شما اگر یک ایرانی می‌توانید سرمایه‌گذاری بکند به چه دلیل می‌بایست ما این‌کار را در اختیار خارجی بگذاریم و بعد تضمین بکنیم که این شخص می‌تواند سود خودش را به صورت ارز از ایران خارج بکند. درحالی‌که ایرانی حق این صادرات ارز را نداشت و حق هم همین بود که نداشته باشد در شرایط آن روز. و پولی هم که به دست می‌آورد دومرتبه سرمایه‌گذاری می‌کرد در کشور و این کسانی که می‌بینند که سرمایه‌گذار خارجی می‌آید و سرمایه‌گذاری می‌کند به فکر این نیستند که یک روزی هم این شروع می‌کند به سود خودش را از کشور بیرون بردن و آن‌موقع ممکن است چندین برابر سرمایه‌ای که آورده بیرون ببرد. این نکته را در چندین جلسه به خصوص در هیئت عالی برنامه گفتم و باعث شد که علم دیگر زیاد اصرار نکند و اصفیا مدیرعامل وقت سازمان برنامه با من بسیار دوست بشود برای این‌که از حرف‌های من بسیار خوشش آمد ولی خودش نمی‌دانست چگونه باید جواب این جماعت را داد. و از این‌گونه مسائل با آن برخورد می‌کردم. نکته دیگری که در این ماه اول وزارتم باید به شما بگویم طرز آشنایی یک وزیر تازه‌ای که ارتباطات خانوادگی با طبقات به‌اصطلاح بالا نداشته، با مردمان صاحب نفوذ، درباریان و طبقه‌های بالا، به عنوان وزیر اقتصاد عضو سازمان شاهنشاهی

س- (؟)

ج- خدمات، سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی هم بودم و با والاحضرت اشرف آشنا شدم و نهاری هم در داروپخش سلطنتی در همان ماه اسفند در آن‌جا خوردیم و ایشان هم معتقد بودند که می‌بایست از داروپخش حمایت بشود. و مدیرعامل سازمان شاهنشاهی دکتر آشتیانی هم خیلی التماس‌‌دعا برای حمایت از داروپخش داشت. البته من به صورت خصوصی می‌دانستم که برای تأسیس این داروپخش و قراردادهایی که با شرکت انگلیسی، اگر اشتباه نکنم، Humphries & Glasgow بسته بودند مقداری رشوه والاحضرت اشرف گرفته بود و مقداری هم به جیب دکتر شرقی مدیرعامل داروپخش سلطنتی رفته بود. ولی به روی خودم نمی‌آوردم اما اعتقادی هم به این‌که از این جماعت حمایتی بکنم نداشتم، اما شخصیت خود والاحضرت اشرف فوق‌العاده جالب بود. صراحت در صحبت کردن، قدرت فهم مسائلی که مطرح می‌شد، و به‌هرحال این رفتار خیلی آزادانه و بازش برای هر کسی دلپذیر و خوب بود. و من هم از این جنبه این زن خیلی خوشم آمد و همیشه هم خیلی خوشم می‌آمد. اما متأسفانه عیب‌هایی را هم از پیش می‌دانستم و بعد هم بیشتر آشنا شدم و آن عیب‌ها هم به خود این زن زیان زد و هم به برادرش و به کشورش.

همچنین با والاحضرت فاطمه آشنا شدم که البته زن ضعیفی بود و به‌هیچ‌وجه قابل مقایسه با والاحضرت اشرف نبود. دیگر اعضای خاندان سلطنتی هم به همین ترتیب به دنبال فرصت برای آشنایی با من بودند. ولی پس از مدتی همه این‌ها خیلی مأیوس شدند و مرا به صورت آدم منفی و گوشت‌نپز شناختند. تنها کسی که پشت‌سر من به صورت دائم خوب می‌د والاحضرت اشرف بود که همیشه خیلی صریح به او نه گفته بودم ولی چون در خوی خودش هم بود پشت‌سر من گفته بود «این تنها کسی است که جلوی روی آدم نه می‌گوید. نه مثل بقیه که جلو می‌گویند بله، ولی در عمل کاری انجام نمی‌دهند.»

به‌هرحال این نوع آشنایی‌ها بود و همچنین آشنایی با کسانی که در هیئت‌وزیران با آن‌ها همکار بودم. با بهنیا که وزیر وقت دارایی بود. با خانلری وزیر فرهنگ. با دکتر خوشبین که هنگامی که در فرانسه دانشجو بودم، سرپرست ما بود. با دکتر باهری که وزیر دادگستری شده بود و در فرانسه کمتر می‌شناختمش. و کسان دیگر. شخصیت بهنیا برای من خیلی جالب بود چون خوب درس خوانده بود، مدرسه علوم سیاسی پاریس را تمام کرده بود، موسیقی خوب می‌شناخت، شراب خوب می‌شناخت، و به زن علاقه وافر داشت. و در یک مورد هم یکی از زن‌هایی را که با او سروکار داشت دیدم و بسیار زیبا بود. ولی خوشگذران بود و اگر هم امکانی داشت که به دوستانش کمکی بکند مضایقه‌ای نداشت. برایش مسائل مملکتی به صورت خیلی خشک مطرح نبود. اما روی‌هم‌رفته خودش در کارش آدم تمیزی به نظر می‌آمد.

س- آن جریان استعفایش به خاطر اصلاحات ارضی و بعد برگشتش به کابینه بعدی چه بود؟

ج- نه، واقعاً به خاطر اصلاحات ارضی نبود. به خاطر وضع دارایی کشور و به خاطر بودجه کشور بود. و وقتی هم که دومرتبه برگشت مدت زیادی نماند چون برایش صرف نداشت. می‌خواست برود به بانک اعتبارات و در آن‌جا پست ریاست هیئت مدیره را داشته باشند، حقوق خوب بگیرند و زندگی خیلی بهتری بکند. خیلی زیاد علاقه به کار دولتی نداشت. من البته جزئیات دوره پیشین وزارت دارایی‌اش را نمی‌دانم اما روی‌هم‌رفته می‌دانم که برایش این مسائل مطرح بود و در ضمن هم آدم محکمی بود در حرفش و می‌توانست به مقدار زیادی با نق زدن و بداخلاقی جلوی توقعات شاه را و در نتیجه نخست‌وزیر را بگیرد. و از این نظر آدم مفیدی بود. اما برداشت کهنه زمان داور را درباره دارایی مملکت داشت.

این‌ها در حقیقت آن گروهی بودند که می‌باید به آن‌ها گفت «مالیه‌چی» هنوز مال دوره وزارت دارایی نبودند. یک نکته‌ای را که در این زمان برای من اتفاق افتاد و به شما بگویم این است که اشاره کردم در شرکت معامله خارجی را مدیرعامل و اعضای هیئت مدیره‌اش را عوض کردم، وقتی که تصویب‌نامه انتصاب دکتر محمدعلی مولوی را به این سمت برای علم بردم، علم به من یادداشتی داد که مایل است در این مورد با من بعداً صحبت بکند. و بعداً به من گفت که به نظر شما متقی برای این پست چطور است؟

س- آقای امیر متقی.

ج- امیر منقی.

س- که در آن‌موقع ایشان چه‌کاره بود؟

ج- در آن‌موقع ایشان بی‌کاره بوده از نظر من بی‌کاره بود.

س- بله.

ج- گفتم، «من این شخص را نمی‌شناسم و با کمال میل حاضر هستم که درباره‌اش تحقیق بکنم و اگر لیاقتش بیشتر از مولوی بود او را سر کار خواهم گذاشت. و از شما هم سپاس‌گزاری خواهم کرد. اما اگر ثابت شد که لیاقت او را ندارد طبق قراری که با هم داریم دو مرتبه تصویب‌نامه انتصاب مولوی را به هیئت وزیران خواهم آورد.» او هم قبول کرد.

س- این مورد به طور مفصل توضیح بدهید چون اسم ایشان مکرر توسط افراد مختلف توی این نوارها هست.

ج- با کمال میل. هم‌اکنون توضیح خواهم داد هم خواهش می‌کنم مرا یادآوری بکنید که برای سال‌های بعد به شما توضیح بدهم. من به صورت خیلی مبهم شنیده بودم که شخصی به نام امیر متقی هست که از عوامل انگلیس‌ها بوده و آدم دوبهم‌زن و دزدی است و در ضمن هم برای علم یا هر مقام دیگری جاسوسی می‌کند. اما این اطلاع من بسیار کلی و مبهم بود. در نتیجه این صحبت را با علم کردم و پس از آن تصمیم گرفتم که از چند نفری درباره امیر متقی بپرسم. از سرلشکر پاکروان رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور پرسیدم. تقریباً می‌توانم بگویم که ترکید، و گفت که این یکی از کثیف‌ترین موجودهای کشور است و نمی‌دانید چرا آقای علم تا این اندازه از او حمایت می‌کند. و به هیچ قیمتی مبادا من به چنین کسی کاری بدهم. از بهنیا پرسیدم. گفت که این شخص نه فقط دزد و کثیف و همه‌کاره است بلکه پستان مادرش را گاز گرفته و اگر من او را به سمت مدیریت عامل شرکت معاملات خارجی انتخاب بکنم اولین پرونده‌ای که خواهد ساخت علیه من خواهد بود. از تفضلی پرسیدم.

س- جهانگیر تفضلی.

ج- از جهانگیر تفضلی پرسیدم که او درباره این شخص چه می‌داند؟ گفت، «چرا از من می‌پرسی؟ از هر کسی که دور این میز هست بپرس و آن‌وقت جلو بیا.» گفتم، «با همه این‌ها نظر خودتان را بگویید.» گفت که «من معتقد هستم که هر کسی می‌بایست کیلومترها از این آدم فاصله بگیرد.» از عبدالله انتظام که رئیس من در شرکت نفت بود پرسیدم. این‌ها باید پرانتزی باز بکنم بگویم روزی که وزیر شدم به او تلفن کردم و از او اجازه خواستم چون به‌هرحال بزرگ‌تر بود و او هم به من توصیه کرد که آن‌چنان رفتاری بکن که وقتی کارت تمام شد بتوانی به شرکت نفت برگردی ما هم برای تو پست خوبی در نظر خواهیم گرفت. و هویدا هم نامه‌ای برای من نوشت و به من مرخصی بدون استفاده از حقوق دادند. و همیشه هم یادآور شوخی در آن نامه‌اش می‌شد که نوشته بودند که وقتی دولت به خدمات درخشان من احتیاجی نداشت شرکت نفت با آغوش باز از من استقبال خواهد کرد. به عبارت دیگر هر روزی از کار افتادم کار من سر جایش است. به‌هرحال از انتظام پرسیدم که او درباره متقی چه می‌داند؟ گفت که وقتی رابطه سیاسی دوباره با انگلیس برقرار شد زمان زاهدی و قرار شد که دو کشور با هم بر پایه جدیدی کار بکنند و دنیس رایت به ایران آمده بود او و انتظام مذاکره خیلی صریحی را در ایران شروع کردند. یکی از ایرادهایی که ایرانی‌ها به انگلیسی‌ها می‌گرفتند این بود که شما در مقام‌های مختلف و جاهای مختلف جاسوس‌هایی دارید. و می‌بایست قول بدهید که از این به بعد در کارهای داخلی ایران هیچ‌گونه مداخله نکنید و به جاسوس‌بازی در کشور هم خاتمه بدهید. آن‌ها هم قبول کرده بودند و برای نشان دادن حسن نیت خودشان حاضر شده بودند که لیست، اگر اشتباه نکنم، نزدیک پانصد نفر را در اختیار دولت ایران بگذارند و انتظام به من گفت که ما این لیست پانصد نفری را داشتیم و در این فهرست سرآمدشان برادران رشیدیان بودند. و یکی از کسانی که در آن فهرست بود تقی امیرمتقی بود.

س- تقی اسم اولش بود؟

ج- نمی‌دانم فکر می‌کنم

س- یا امیر بود؟

ج- من می‌گویم امیر متقی، امیر متقی بود. و انتظام به من گفت که من نمی‌توانم بفهمم که این چه مملکتی است که انگلیس‌ها قبول کردند و می‌گفتند می‌دانند که به این قول‌شان وفا کردند که با این افراد تماس نداشته باشند، ما خودمان حالا از این عوامل انگلیس دست‌بردار نیستیم. البته باید حالا یک ده بیست سال بیایم به جلو و بگویم که وقتی که در لندن بودم با خانم علم صحبت کردم و به او گفتم که من هیچ‌وقت نفهمیدم چرا مرحوم علم این‌قدر به تقی‌متقی به امیر متقی علاقه‌مند بود. و او به من گفت که من حالا می‌توانم به شما بگویم که او هیچ علاقه‌ای به این شخص نداشت و خیلی هم از او متنفر بود. ولی این کسی بود که علم احساس کرده بود موظف است که به شاه گزارش بدهد درباره علم. و علم هم برای این‌که کاملاً خیال شاه را راحت بکند همیشه این را در شرایطی می‌گذاشت که بتواند ببیند او دارد چه کار می‌کند. این را هم این آخر سر بشنوید. به‌هرحال برگردیم به داستان ۱۳۴۱ یا ۴۲، در آن، شاید ۱۳۴۲. من دومرتبه تصویب‌نامه دکتر مولوی را به علم دادم و او پرسید، «خوب، شما درباره امیر متقی تحقیقی نکردید؟» جواب دادم، «چرا تحقیق کردم و عده‌ای از پاسخگویان به تحقیق من در همین اتاق در کنار همین میز هستند، ولی نمی‌توانم بگویم چه کسانی هستند، و به اتفاق آرا معتقد بودند که این شخص شایستگی این را که از طرف شما به شغلی برگزیده بشود ندارد.

س- این توی جلسه هیئت دولت است الان یا؟

ج- خصوصی صحبت کردم.

س- آها.

ج- نه در برابر همه. من همیشه صراحت خودم را داشتم ولی در بیشتر موارد سعی کردم که بی‌ادب نباشم مگر موقعی که ناچار می‌شدم. این است که در گوشه‌ای در کنار دیوار در اتاق هیئت وزیران در هنگام یا تشکیل جلسه یا در هنگام تنفس این صحبت را با علم کردم. علم هم هیچی نگفت و تصویب‌نامه را امضا کرد و رد کرد که بقیه هم امضا بکنند. و چیز دیگری که در این موقع برای من پیش آمد و هیچ‌گونه آشنایی با آن نداشتم این بود که به خاطر این حمایت خیلی شدیدی که من از صنایع کرده بودم تعداد زیادی نامه‌های بی‌امضا و اطلاع‌های مختلف به دستگاه‌های مختلف داده شد که من از یک عده‌ای پول گرفتم و حمایت کردم از صنایع و بازرگان‌های کشور را بیچاره کردم و کار آن‌ها را ازشان گرفتم و از این قبیل حرف‌ها. به من مرتب خبر می‌دادند که مأموران سازمان امنیت مرتب گزارش‌هایی که تهیه می‌کنند در زمینه این است که در وزارت اقتصاد مقدار زیادی پول گرفته شده و بر آن اساس سهمیه درست شده. و پاکروان هم موظف بود که این گزارش‌ها را به همین صورت به عرض برساند. من البته برایم این هم نکته‌ای شده بود که سازمان امنیت تا چه اندازه دستگاه ضعیف و بی‌خبری‌ست. چون خودم که می‌دانستم پولی گرفته نشده. برای این‌که این دستگاه تا این اندازه روی حرف این و آن کار بکند برای من واقعاً تعجب‌آور بود. ولی هیچ به روی خودم نیاوردم و حتی با تمام دوستی که با پاکروان داشتیم هیچ‌وقت به او چیزی بازگو نکردم. او هم یکی دو مرتبه به من اشاره کرد که چنین صحبت‌هایی هست. گفتم درباره خودم که خود او می‌تواند قضاوت بکند که البته هیچ تردیدی نداشت. ولی درباره همکارانم هم من می‌دانستم که نمی‌توانست چنین اتفاقی افتاده باشد. چرا که من از ۲۵ اسفند از بانک مرکزی خواستم جلوی هرگونه افتتاح اعتباری را بگیرد. و از ۲۶ اسفند به همکارانم گفتم که می‌خواهم تعرفه به چه صورتی تغییر بکند. بنابراین امکانی برای کسی نبود که سوءاستفاده بکند. تنها کسی که می‌توانست سوءاستفاده بکند خودم بودم، خودم هم که می‌دانستم همچین کاری را نکردم. ولی به‌هرحال دامنه این مخالفت‌ها بالا گرفت و طبقه بازرگان کشور که در آن‌موقع نفوذ زیادی داشت…

س- پایان نوار شماره ۵.