روایت‌کننده: دکتر علی امینی

تاریخ مصاحبه: هفت دسامبر ۱۹۸۱

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۵

 

کجا رسیده بودیم نفهمیدم من…

س- واله در مورد چیز صحبت می‌فرمودید که ـ چی شد که سرکار استعفا دادید و فرمودید که روی بودجه…

ج- وزارت جنگ بله

س- بودجه وزارت‌جنگ بود و در همان حول‌وحوش بودید که…

ج- بله بله ـ آن زمینه بود. دیگه آخرش این بود. چی بود بله…

س- بعد البته از موضوع یک کمی کنار رفته بودید از اصل موضوع…

س- بله ـ برگردیم به… سرکار و آن ماه‌های آخرش

ج- بله ـ فقط صحبت از این بود که بعد از این‌که بنده یک بودجه‌ای تنظیم کردم براساس درآمدهای واقعی مملکت. خب تقسیم کردیم به وزارتخانه‌ها و از هر کدام از وزارتخانه‌ها قرار شد که ۱۵٪ کم بکنیم تا بتونیم بودجه البته نه صددرصد متعادل بلکه با یک کسر خیلی معقولی این بودجه را ببندیم. بدین‌ترتیب تقسیم کردیم به آ و ب. هر وزارتخانه‌ای یک قسمت آ داشت و یک قسمت ب. اون آ قسمتی بود که واقعاً درآمد واقعی بود و می‌تونستیم بپردازیم. ب درآمد اتفاقی بود که احیاناً یک درآمدی پیدا کنیم با کمک مثلاً فرض کنیم آمریکا که البته مطرح نبود و دیگران کار ندارم. بتونیم آن را به تناسب تقسیم کنیم. خب این رو بردیم پهلوی اعلیحضرت و ایشون گفتند که بسیارخوب اما حالا بین من و شما این مکتوم باشه که مال وزارت ‌جنگ «ب»اش هم «آ» است. خب گفتیم حالا که درست درنمیاد. خب «ب» اگر بنا شد به عنوان… درآمد اضافی داشتیم خب وزارتخانه‌های دیگر مقدمند. خیلی خب حالا وزارت جنگ هم اگر شد اما الان بنده بگم آن چه «ب» هست مال وزارت‌جنگ در حقیقت «آ» است آن‌وقت چیزی کم نکردیم. ایشون تعجب کرد گفت آقا در هیچ موقعی مثل زمان شما از وزارت جنگ چیزی کسر نکرده بودند. گفتم واله یک‌یک کمیسیونی کردیم با حضور رئیس ستاد و یک عده از رؤسای… قشون و یک یکی خواندیم. این چیزهایی که ما حذف کردیم با نظر خودشان. دوجا اضافه شده این تکراری بود. یک قسمتش هم آخر زائد بود. که خود آن‌ها بعضی وقت‌ها یواش‌یواش اشاره می‌کردند یکی‌شان را حذف کنید. بنابراین تازه این ۱۵٪ هم چیز فوق‌العاده‌ای نیست.

س- خودشان هم قبول داشتند.؟

ج- قبول داشتند. بنابراین اضافه ما نمی‌توانیم بدیم. الان که وزارت بهداری رو ۱۵٪ کم کردیم این فقط حقوق پرسنله. نه دوا داره نه عرض کنم که دکتر داره هیچ نداره بنابراین به نظر من معلم و عرض کنم بهداری و این ترتیبات الان مقدمه بر وزارت جنگه بعد هم برایشان گفتم آقا به نظر من البته فکر نمی‌کنم توهین کنم به قشون این بچه‌های مردم که بچه‌های من و شما و دیگران هستند این‌ها مقدمند یا این‌که یک عده سرباز ما بدیم که… حالا هم در حال جنگ نیستند. خوب ایشون برایشان وزارت جنگ یک تابویی بود که نمی‌شد به آن دست زد به یک کاست علی‌الحده‌ای. گفتم من بدین ترتیب نمی‌تونم. ایشون گفتند آخه چیز مهمی نیست این کسر. گفتم این کسر مهم می‌شه ـ‌مزمن می‌شه. وزیر مالی بودم وزیر اقتصاد بودم این دستگاه دولتی ماست ـ خود مردم این‌ها واقعاً معتقد به صرفه‌جویی نیستند. این صرفه‌جویی‌هایی که می‌گم می‌کنم آخرش وقتی نگاه بکنید وجود نداره. این‌ها می‌خرند. کما این‌که وزیر مالیه بودم این بودجه که تصویب می‌کردیم این آخر سال باید یکی این منتقل نشود به سال بعد به عنوان صرفه‌جویی ـ می‌خریدند ـ مبل اثاثیه این برای این‌که مصرف بکنند بنابراین این حرف بی‌قاعده‌ای است. و این بودجه غیرمتوازن هم همین‌طور یک مرض‌مزمنی می‌شه و اسباب زحمته. اصرار گفتم نه نمی‌کنم و به همین دلیل هم صحبت هم کردم که بهتره این‌که دوستانه جدا بشیم و جدا هم شدیم و رفتیم. این هم آن قسمتی که بود توی این‌جا و رفتیم تو لیست سیاه خوب آمدیم بیرون.

س- خوب الان که به عقب برمی‌گردید آیا صلاح بود بیایید کنار یا می‌تونستید پافشاری بکنید؟

ج- نه ـ آن پافشاری کردنش غلط بود چون من معتقد می‌دانستم که ایشون یک کاری خواهند کرد همان مثل واقعه دانشگاه و امثال این‌ها که انسان را با یکنوع بی‌آبرویی ببرند. چون می‌دونید همیشه دولت هم در مقابل مردم محبوبیتی نداره چون زیاده‌خواهی مردم و مخالفین و این ترتیبات روز به روز زیادتر می‌شه ـ بنابراین مجلسی هم نبود که رأی عدم اعتماد بدهند. پس بنابراین منتهی می‌شد که بیرون کردیم فلان‌کس را

س- مجلسی بود فکر می‌کنید کار شما ساده‌تر می‌شد یا نمی‌شد؟

ج- نه نمی‌شد. برای این‌که مجلس اگر بود آخه همین نتیجه کار در مجلس‌ها شد. چه زمان مصدق‌السلطنه چه زمان قوام‌السلطنه همه در همین مجالس‌ها بود که عرض کردم چون اون نقطه ثابت شاه بود و همه اشخاص هم متوجه می‌شوند که آن‌جا را بچسبند نه دولتی و رئیس‌الوزرایی که میاید و می‌رود.

س- خوب امکان این‌که مثلاً یک انتخابات نسبتاً مناسب‌تری انجام می‌شد که افرادی می‌آمدند…

ج- نمی‌شد. چون اگر بنده در رأس دولت بودم انتخابات مثل همان زمان مصدق به کشمکش می‌افتاد و ایشون نمی‌گذاشتند. خوب مثلاً همین سرگرد عزیزی که وزیر کشور کردند که تا یه اندازه‌ای ایشون اطمینان داشته باشند که در وزارت کشور و این ترتیبات کاری نمی‌شه. وزارت کشور کار اساسی‌اش کار انتخابات بود. بقیه‌اش که البته خود قشون در اطراف مملکت کارشان را می‌کردند. بنابراین من می‌دانستم به رفقا هم گفتم با این وضع نمی‌شه انتخابات کرد. انتخابات هم اگر بشه ایشون یک اکثریتی می‌برند تو مجلس و خوب اسباب زحمت خواهد شد. کما این‌که آقای ارسنجانی که بعد از من هم موندند دولت آقای اعلم ـ شروع کرد به همان تندروی در کار اصلاحات ارضی. خوب به یک صورتی افتاد که معلوم بود این اصلاحات ارضی به آن معنی نیست. ایشون سفیر شدند در رم و من هم اتفاقاً در اروپا بودم رفتم به هتل کاتینی. این آمد آن‌جا و به ایشان گفتم آقای ارسنجانی قرار ما بر این نبود که با این سرعت و عجله بره. گفت راستش اینه که اگر ما این کار را دست خود ایشون نمی‌دادیم ایشون انتخابات و مجلس را می‌آوردند تمام این کشاورزی را این دوتا بهم زدند. حالا او عقیده‌اش این بود که ما را دار می‌زنند. گفت بهتر که به خودش دادیم که بگه من کردم. حالا خوب است یا نه گردن خودش. خوب چون مرد خیلی زرنگی بود و یک‌مقداری هم داشت از این کارها می‌کرد گفت خوب بگذار خود ایشون این کار را بکنند. این بود که واقعاً در یکی از این کتاب‌های مال آمریکایی هم دیدم که همین‌طور هم بود که شاه همه این کارها را می‌خواست بگه من کردم. آذربایجان را من کردم ـ ملی کردن نفت را من کردم ـ اصلاحات ارضی را من کردم، خوب بنابراین خوب یا بدش به گردن خودش. حالا خوشبختانه آن طی کردن نفت و آذربایجان خوب تمام شد. ولی موضوع کشاورزی چون بدین روزگار افتاد همه‌اش گردن من و ارسنجانی می‌موند. کما این‌که یک عده‌ای هم می‌گفتند که بله این تقصیر شماست ـ شما آمدید این کار را کردید و وضعیت بدین روز افتاد. گفتم آقا بنده آن کاری را که شروع کردم غیر از این بود که ایشون کردند. خوب شرکت تعاونی می‌خواستیم درست کنیم نه شرکت تعاونی اسمی. بالاخره جای مالی یک چیزی بگذاریم که حائل بین دولت و زارع باشه به‌علاوه محصولات زراعتی به قیمت معینی. آن‌کاری که دیگران کردند. خوب فرصت نشد این در ظرف هیجده ماه نمی‌شد این کار را کرد. بنابراین نمی‌شد که انسان بمونه و اعتماد بکنه که ایشون پشتیبانی می‌کنند و به همین جهت خوب در آن جلسه…

س- این بازماندگان جبهه ملی گاهی توی نشریه خودشان نوشته‌اند که ما اشتباه کردیم که از حکومت دکتر امینی پشتیبانی نکردیم اگر کرده بودیم شاید ایشون می‌تونستند خوب…

ج- بله ـ خوب نظر من هم همین بود که این‌ها را به بازی بگیریم و یواش‌یواش بیاییم کار را بدیم به دست اشخاصی که حقیقتاً حالا بنده نمی‌خواهم به آن میزان بگویم که دمکراسی غربی ولی این واقعاً یه دیالوگی بین دولت و مجلس و دستگاه و این‌ها باشه. چون حقیقتاً به طوری فاصله بین حکومت و مردم شده بود که معلوم بود این شکاف بالاخره مملکت را می‌برد به هرج‌ومرج و این‌که برد. بنابراین واقعاً من می‌خواستم این کار را بکنم منتها خوب البته رو خودخواهی یک عده‌ای جاه‌طلبی حسادت که این در همه بشر هست همه افراد منتها در ایرانی بیشتر. کما این‌که الان شما ملاحظه کنید در همین جا ما گرفتار همین کاریم. اگر واقعاً یک‌عده‌ای بودند که توجه می‌کردند به حقیقت قضایا این جور نمی‌شد. الان ما صبح تا شب داریم صحبت نجات ایرانه که آقا اگه ایرانی نباشه وزارت و این مطرح نیست. نمی‌شه چون واقعاً شما بخواهید این گذشت را از ایرانی که بدین نحو ترتبت شده بخواهید نیست ـ وجود نداره. و متأسفانه الان ما هم متوجه همین هستیم که این بیست‌وپنج سال واقعاً یک خلائی از نظر آدم به آن معنایی که تجربه سیاسی داشته باشه شم سیاسی داشته باشه نیست. البته شما تکنیسین خیلی خوب دارید مهندس خیلی خوب دارید دکتر خیلی خوب دارید ولی سیاستمدار به آن معنی واقعی کلمه نیست. آمدند یک اشخاص تکنوکرات‌ها وزیر شدند ـ وزیر عرض کنم تسلیم شد بشه و بهش هرچه بکند تصدیق بکن بنابراین الان وقتی شما نگاه بکنید هرچی نگاه می‌کنید واقعاً آدمی که انسان بتونه بیاره بذاره و این شم سیاسی داشته باشه و بدونه که این مبارزه که داریم می‌کنیم این هزارجور خطر داره وجود نداره.

س- چطوره که در دوره سلطنت رضاشاه با وجود این‌که ایشون هم خوب شخص مقتدری بودند وقتی ایشون رفتند یک سری از رجال ماندند که خوب تجربه داشتند ولی….

ج- (؟؟؟) اگه توجه بکنید رجال زمان پهلوی رجال سابق بودند. مستوفی‌الممالک بود ـ مشیرالدوله بود (؟؟؟) ولی بودند و بعد از سقوط رضاشاه هم همین اشخاص بودند. ذکاءالملک بود عرض کنم که اون دستگاش همه قبلاً… همه قبلاً بودند. یک روزی به شاه همین را می‌گفتم ـ گفتم آقا می‌گویند رجال ناصری رجال مظفری یعنی در سلطنت ناصری در سلطنت مظفری. خوب شما رجال پهلوی درست بکنید. گلشایان تمام این‌ها تربیت کرده زمان قبل بودند. داور و این ترتیبات در زمان قبل البته همان اواسط ـ اما این‌ها بودند. البته رضاشاه باید انصاف داد یک عده این روشنفکران خوب در زمین رضاشاه سالی صد نفر می‌آمدند به اروپا تحصیل می‌کردند و واقعاً یک هسته انتلکتوئل حسابی درست شده بود بعد یکمرتبه پنجاه و سه نفر را بردند آن‌جا خوب تمام این‌ها تقریباً کرم همان چیز بودند این از بین رفتند. بعد هم یک مقدار در شهریور. خلاصه یک باز ثابتی درست نشد یک وقتی من خودم محصل بودم در این‌جا که مرحوم علاء هم سفیر بود. خوب این صد نفری که می‌فرستادند این‌ها را می‌آوردند آن مرحوم مرآت و این‌ها توزیع می‌کردند توی شهرهای مختلف در رشته‌های مختلف به علاء گفتم آقا باید شما یک دستگاه تحویل گیرنده هم در ایران داشته باشید. این‌ها الان میایند در رشته‌های معین. این برمی‌گرده تو تهران. ازش کسی نمی‌پرسه چی خوندی کجا باید بری. این میره این‌طرف و آن‌طرف بعضی هم اصلاً می‌رند در یه جاهایی که جایشان هم نیست. بنابراین این دو قسمته باید مقابل همدیگه باشه. فرستنده و گیرنده. خوب این همه جوان آمدند بیرون. در این تهران مرکزی نبود که بگند آقا اینهایی آمدند چی خواندند و در کجا باید جذب شوند. این بود که یک عده واقعاً بی‌شمار یعنی بیکار غیرمرئی اهم از تحصیل‌کرده و غیرتحصیل‌کرده. خوب با تمام وقت ایشون و دولت و همین چیزهای جزئی و واردات و صادرات این‌جور صرف می‌شد. نخیر این بود که واقعاً به نظر من رجلی تربیت نشد. خوب اگه چشم بیندازی به رجال زمان چی‌چی خوب حالا بنده هم درسته جزو همین ژنراسیون بودم اما بالاخره حالا یه مقداری وضع روزگار بودن با قوام‌السلطنه عرض کنم با این رجال مختلف خوب به بنده یه تربیت این‌جوری داده ولی واقعاً این دیمه. شما در دیم کاری یک‌‌وقت خوب می‌شه یا بد می‌شه ولی نمی‌تونی شما کنترل کنید تابع آب و هواست. این هم در تمامی گیرودار بود یک دو نفر بیایند بیرون تصادفی. همین که آمدند بیرون خوب واقعاً زدند تو سرشان. حالام اگر بنده هم الیمینه نشدم از بین نرفتم این هم تصادفه قاعدتاً باید از بین رفته باشیم. این بود که عده‌ای تسلیم شدند به همان جریانات. خوب این هم البته من‌باب مثل خیلی از این خانم‌ها در این بدبختی مردهایشان تأثیر داشتند که آقا خاک بر سرت بکنند همه وزیر شدند تو موندی. خوب این هم مجبور بود با هر وسیله‌ای متشبث بشه و وزیر بشه. حالا این وزارت چه ارزشی داره کار ندارم. دیدم اسمش رو که حالا مرده رفته. خوب این زمان من معاون نخست‌وزیر بود. خوب خانمش هم خیلی به این حرف‌های سه رنگ و این قبل از این‌که این اتفاقات بیفته و پیش از این‌که آن مرد هم بمیره می‌گفت من آرزو دارم این دوباره توی این اتومبیل بیرق سه‌رنگ خوب این البته یه چیز بچه‌گانه است ولی هست خوب بشره دیگه. اینه که به نظر من واقعاً اسباب تأسف شد که ایشون توجه نکرد که یک‌روزی هم بهش گفتم آقا شما سلطنت ساقط می‌خواهید به خودتان ختم بشه یا اقلاً صد سال خانواده پهلوی سلطنت کنند. این راهی که شما می‌رید به خودتان ختم می‌شه و متأسفانه ختم شد. و می‌تونست ادامه پیدا بکنه.

س- خوب فکر خودشان چی بود که ـ فکر می‌کردند که به این ترتیب به جایی خواهد رسید؟

ج- نه می‌دونید به نظر این سیاست روزمره بود ـ … والا واقعاً اگر در سیاست خودشان باید ـ من خودم مکرر بهشان پیشنهاد کردم وقتی نخست‌وزیر بودم که آقا شما یه شورای خصوصی داشته باشید. گفت مثلاً چه گفت خیلی خوبه گفت کی گفتم که دشتی ـ مسعودی. گفتم این‌ها‌یی که دارم می‌گویم این‌هایی است که به شما نزدیک‌اند نه این‌که حالا خوب یا بد باشند. گفت دیگه گفتم آقا بنده که نمی‌خواهم برای خودم انتخاب کنم شما باید انتخاب کنید. اما شورا یه‌طوری باشه که این‌ها بتونند حقایق بیرون را به شما بگویند. حالا بر شماست این دستگاه‌های دولتی حالام… این‌ها حقیقت را نمی‌گویند. اما این شورا حالا پنج نفر یا شش نفر هرچی می‌خواد باشه این را شما اجازه بدید بگویند حقیقت را ـ حقیقت هم تلخه. من خودم در نخست‌وزیری دو سه نفرم هم معین کرده بودم یک روزنامه دو سه نفر دیگه که آقا شما برید توی این اجتماع این نطقی که من امروز از یک جایی می‌کنم ببینید که این اثرش رو مردم چی هست. این هم عیناً اگر فحش دادند این را بدین به من که من ببینم مکرر شده

س- دفعه دیگه فحش ندادند؟

ج- بله مکرر شده ـ اصلاح کردم آن حرفی که در یه جلسه قبل زدم. گفتم آقا شما هم همین کار را بکنید. شما باید یه اشخاصی داشته باشید که این‌ها بگند که آقا حالا خوب یا بد این‌جور می‌گند و شما هم تعقیب می‌کنید که واقعاً این درست است یا نیست. والا گمراه می‌شه. گفت این گزارش‌ها را اولاً نمی‌شه خواند ـ ده صفحه پانزده صفحه. فرصت نداره ـ بعد هم اغلبش هم دروغه تبانی کردند. همین‌طور بود در واقع که همه‌شان با همدیگه یک کانال را… هشت کانال بود قبلاً وقتی ایشون یک مقداری نزدیک‌تر بود وقتی هرچی دور شد این زیرها همه با همدیگه ساختند یک کانال معین ـ هرچی دل‌شان می‌خواست از آن مجرا به اطلاع‌شان می‌رسید و واقعاً گمراه بود.

س- خوب آن دفتر ویژه و ساواک و رکن دوم…

ج- اواخر همه‌شان شدن یکی. با هم تبدل نظر می‌کردند…

س- ولی می‌گفتند که با هم خوب نبودند…

ج- بله ـ سابق این‌جور بود. خود ایشون می‌گفتند از چند جای مختلف… اتفاقاً هم درست بود ولی اواخر همه با هم ساختند. ساختند روی اصل این‌که همه آلوده کار مادی شدند. مثلاً من فردوست را واقعاً ندیدم. گفت آدم درستی بود. بعدش هم اواخر اون و دیگران رفتند قسمت زمین تقسیم کردند خلاصه همه آلوده شدند. وقتی آلوده شدند طبعاً می‌ترسیدند فکر می‌کردند باید یک مجرا باشه. خوب شاید تا آن‌جایی که می‌دونم این هم یک طوری شده بود که واقعاً خیال می‌کرد که این دستگاه این نمی‌تواند یک خارجی می‌خواهیم. به من که نمی‌گفت بگو به خیلی‌ها که تا خارجی‌ها می‌خواهم هستند ولی میرند. بله وقتی این باشه برداشت خوب طبیعی است که آدم قصد اقامت نداره. اقامت موقته. این بود که واقعاً به نظر من همون… سلاطین سابق هم یک مقداری آینده‌نگری می‌کردند خوب واقعاً یه آلترناتیوهایی بود. مستوفی این و اون می‌آمدند و می‌رفتند و این مثل جاهای دیگه ـ حزب نبود ولی توی یک کلاس معینی این می‌چرخید و اشخاصی که هم وارد می‌شدند بعد از یک مجاری با یک استاژی اگر شما دقت کنید تمام این صدراعظم‌های گذشته ـ این‌ها تمام از طبقات فقیر بودند. جد خود من امین‌الدوله واقعاً یک آدمی بود فقیر. با روی کاغذ قند مثلاً مشق یاد گرفته بود و این‌ها آمدند یواش‌یواش خودشان را نشان دادند لیاقت و این‌ها تا شدند صدراعظم والا منشی خصوصی بودند تا بیایند بالا. خود قوام‌السلطنه به توصیه جد خود من که دایی‌اش بود شد منشی مخصوص وقت مظفرالدین‌شاه.

س- راسته که حکم شروطیت به خط ایشون بود؟

ج- بله به خط قوام‌السلطنه است. آخه خوش‌خط هم بود. تربیت شده‌ی جد من بود. به اصطلاح چیزش بود ـ به اصطلاح خواهرزاده‌اش بود. بنابراین این‌ها یک مدارجی طی می‌کردند. ادعایی هم نمی‌کردند بی‌خود بیایند بگند من هم هستم ـ الان وقتی شما نگاه کنید واقعاً حالا من نمی‌دونم درست یا غلط ـ ولی چون مقام مبتذل شده هرچی می‌خواهی بگی بده می‌گه چی چیم کمه. این است که متأسفانه رجلی آدم هست اما آدم به آن معنی که واجد این شرایط باشه برای اداره مملکت نیست. خوب الان فکر کنید کار ندارم ولی به عقیده‌ی من…

س- باید دنیا را دیده باشند…

ج- خوب بله دیگه. بنی‌صدر پاش را از مدرس بذاره بره بشه رئیس‌جمهور حالا من کاری ندارم رئیس‌جمهور چی است حالا فرقی نمی‌کنه مقامی است دیگه یا اون خوب رجوی می‌گه من هم هستم. خوب رجوی که کار اداری که نکرده خوب فرض کنید باهوش‌ هم باشد. اما این بالاخره یه سابقه‌ای می‌خواد یک اطلاعاتی آن‌ها ندارند ادعاش هم می‌گه صحیحه وقتی رجایی که این سن هست شده پس من هم هستم. این الان واقعاً بهم خورده در ایران چند وقت پیش می‌گفت اگه بنا شد بخواهیم یه اصلاحی کنیم باید از اولش شروع کنیم. چون همه برگردیدید این (؟؟؟) از اول. خوب ما وقتی شروع کردیم کار اداری رو از رتبه یک رفتیم یواش‌یواش تا رتبه نه تا این مدارج را طی بکنیم. رئیس اداره بشویم بعد رئیس نمی‌دانم فلان بشیم مدیرکل بشیم تا بشیم نمی‌دانم وزیر یا معاون. اما بدون طی این مدارج…

س- از کی این‌جوری شد؟

ج- نه این تقریباً هی یواش یواش. کی شد تقریباً؟ بعد از شهریور مثلاً شلوغ شد یک مقداری. یادم می‌آید هژیر مثلاً ـ هژیر آخه آدمی نبودند. خوب هژیر بسیار خوب. همش راجع به هوش هژیر می‌گفتند. من با هژیر هم دوست بودم ـ هم بالاخره همکار بودم وزارت‌دارایی من هرچه نگاه کردم خوب هژیر خوش‌قلم ـ خوش‌بیان ـ محفوظات شعری اما هرچی نگاه کردم که هژیر بیاد نخست‌وزیر شد من هم وکیل مجلس بودم این هژیر بعد از دو سه ماه این‌طوری شده بود که اصلاً تمام این لباسش به تن این… شد اصلاً میّت. بعد هم پرت‌وپلا می‌گفت. مثلاً یک عده‌ای می‌گفتند آقای هژیر. خب این چه نخست‌وزیری است. خوب آقا مستأصل شدم ـ بیچاره شدم. آخه کوآلی نه این کارها را نداشت یا نمی‌دانم ساعد خوب وزیر خوبی بود ولی نخست‌وزیر نوع این‌ها. باز از همه این‌ها بهتر واقعاً سهیلی بود که اون‌هم بعد آمد وزارت‌خارجه. می‌گم این‌ها یک چیزهایی بودند چون کسی نبود. خوب این‌ها در ردیف همان افرادی بودند که اون‌جا موجود بودند. خود مجلس شما فکر کنید ـ همان مجلس رضاشاهی رضاشاه بالاخره یک اصولی را رعایت می‌کرد. که پنج نفر می‌پرسید از استاندار که در فلان استان ببینید پنج نفری که مردم بشناسند. این را صورت بدید. تو این‌ها دوتا سه‌تا. بنابراین محلی بودند. اگر هم آزاد می‌شد انتخاب می‌شدند حالا یا با پول یا با نفوذ فرقی نمی‌کنه ـ انتخاب می‌شدند. اما اخیراً فلان آدم مثلاً فرض بکنید از نمی‌دانم رشت ـ کرد تبریزی ـ رشتی در تبریز آخه این اصلاً تناسب نداره. یک اساسی است در خود تهران اصلاً مردم نمی‌شناسند کیه. خوب این می‌دونید وقتی بهم خورد یکدفعه بهم رفت همه‌جاش. یعنی در تمام سطوح بهم خورد. دادگستری که تا مدتی واقعاً کم‌وبیش مستقل بود آن هم شدند بالاخره قاطی نوکرها. این‌جور رأی بده آن‌جور رأی بده. تمام اصلاً آن شالوده کار بهم خورد. خوب از دستگاه سابق یک قانون استخدامی داشتیم که اگر ناقص بود ولی خب یک اساسی داشت. دادگستری داشتیم که حدود قضات معین بودند مطابق همان قانون اساسی که داشتیم. خوب این‌ها همه‌اش رفت. یعنی شاه قوه مجریه ـ قوه قضائیه ـ قوه مقننه همه ریختند توهم ـ شدند یکی. که خود شاه می‌گفتند بله…

س- خوب خیلی هستند اعتقاد دارند که اصلاً مشروطه خوب از نظر دیپلماسی و از نظر حفظ ظاهر بایستی گفت ایران مشروطه بوده و بایستی باشه. ولی برای یک مملکت عقب‌افتاده مثل ایران اصلاً مشروطه عملی نیست. و بعد هم می‌ گویند که خوب کجا کدام مملکت مشابه ایران سراغ دارید که حکومت قانونی وجود داشته باشه بنابراین بخواهی و نخواهی در هر حال بایستی یک حکومت به اصطلاح فردی توی این ممالک باشه در صورتی که این تاریخ و دیدید….

ج- نه من موافق نیستم. چون ملاحظه کنید اوتوریته فیراززوره. یک اتوریته قانونه. یک‌وقت گفتم به یکی از آقایون اون اصطلاحی که می‌گفتند چوب قانون آن چیزلاستیکی که این خیلی معنی داشت. یعنی این میزنه به نام قانون می‌زنه تو سر یارو نه بی‌قانونی بنابراین اوتوریته دولت باید محفوظ باشه ـ اوتوریته‌اش غیر از زورگویی است. زمان خود من پلیس واقعاً مؤدب شده بود در صورتی که خوب واقعاً دیدم مؤدبه. بعد یواش‌یواش من سفیر شدم در چیز در آمریکا. یک عده از این مأمورین شهربانی آمدند آن‌جا منتهی مطابق دعوت آمریکا رفتند آمدند اول سفارت پهلوی منو بعد رفتند یه دو روزی در آمریکا ماندند برگشتند برای خداحافظی. گفتم آقا شما در واشنگتن جای دیگه این‌همه پلیس تو خیابون دیدید؟ گفتند نه. گفتم به محض این‌که آکسیدانت بشه پلیس فوراً حاضره خوب شما این را یاد بگیرید اولاً ادب و انسانیت با مردم اصلاً از واجبات است. یکی از آن‌ها گفت آقا این مردم آدم نیستند. گفتم آقا چرا این جور شدند. شما می‌گید آقا برو تو پیاده‌رو. اول بگو آقا تشریف ببرید تو پیاده‌رو ـ نشد گفت می‌گم برو تو پیاده‌رو ـ از اولش بگو که پدرسگ برو تو پیاده‌رو آخه این غلطه خوب مردم همین‌طور بی‌تربیت می‌شند چون متقابلاً او هم به تو فحش می‌ده. اساساً چون تربیت نمی‌کنید مردم را به عنوان این‌که این مردم اصلاً بی‌تربیت هستند فطرتاً. این مردم تابع زورند فطرتاً خوب جاهای دیگه‌ام که بوده مگه این‌ها که آمدند متمدن شدند از اول همین‌جور بودند. زورگویی بوده استبداد بعد کم‌کم عادت کرده‌اند. مال ما چرا عادت کنند. خوب در هندوستان مگه بهتر از ما هستند.

س- خوب می‌گند آن‌ها زیر نفوذ انگلیس بودند…

ج- خوب این دلیل نمی‌شه آقا. بالاخره ما خودمان تشخیص دادیم که انگلیس بعد آمریکاست همه این‌ها اما خودمون. نمی‌تونیم بگیم آقا بیاییم شروع کنیم از یک‌جایی ـ از مدرسه خوب این البته در عرض یک‌سال و دو سال نمی‌شه. همین پنجاه سال حکومت پهلوی بزرگ‌ترین فرصت بود به عقیده‌ی من که این کارها بشه. به شرطی که اعتقاد باشه. وگرنه مردم آزادی اروپا را بنده کار ندارم اما بالاخره چون…

س- تا چه حدودی توی ایران امکان داشت و امکان داره؟

ج- که دولت خودش سمبل این کار باشه. خوب شما مستخدم دولت… بنده خودم رئیس گمرک بودم می‌سپردم به این‌ها که آقا با مردم مؤدب باشید. حالا این پول گرفتنش را من کار ندارم. اما ادب و انسانیت خوب در ذات ایرانی بود. ایرانی بالاخره… این‌ها روزبه‌روز اصلاً بی‌تربیت شدند جسور شدند حسادت تمام این‌ها روی اصل همین وضع مادی به وجود آمد. این اختلاف طبقاتی خوب این‌ها را مگه… این اختلاف هم در سابق بود. اجداد شما و دیگران سفره‌ای داشتند می‌نشستند با مردم زندگی می‌کردند هرچی بود من کار ندارم. آن زندگی اولیه می‌شد به صورت دیگه‌ای. خوب در خیلی کارخانجات در ایران خوب این رؤسای کارخانه یک مقداری انتی‌می‌ته با خود کارگران داشتند خوب چرا نمی‌شد. حالا لازم نیست کارگر سندیکااش مثل این‌جا باشه ما بیاییم یک قوانینی درست بکنیم برای کارگری که این مثلاً بعد از پنجاه سال به وجود آمده شما قانون مطابق ضرورت باید وضع کنید نه با قانون می‌خواهید عوض کنید. در مملکت ما یک‌مرتبه می‌شه که با قانون مردم را عوض کنند. مترقی‌ترین قانون نمی‌دانم سه کیو سوسیال ـ بیمه‌های اجتماعی ـ آخه این مترقی‌ترین قانون جاری دیگه عملی نمی‌شه در مملکت ما عملی می‌شه. هزارجور فساد و دزدی و این ترتیبات تو همون بیمه‌های اجتماعی بود و قس‌علیهذا. بنابراین اگر شما از کوچک شروع کنید خردخرد برید جلو خوب می‌رسید به جایی. خوب حزب می‌خواستند درست کنند. آخه دولت حزب درست می‌کنه؟ خوب کی می‌ره توش. خوب شما بذار خود مردم. بیایید اینو آخه یک مقداری آزادی بگذارید…

س- چه‌جوری بیاییم یعنی از چه حدی خارج نشده؟

ج- آخه می‌دونید من خودم ذکر کردم برای شما گفتم روزنامه‌نویس‌ها را جمع کردم که آقا شما بیایید بالاخره یک حدی برای خودتان قائل بشید. الان دیدم تو روزنامه می‌خواندم در رابطه بود که بالاخره خواستند از کاخ سفید که راجع به سه‌کیوریتی مثلاً رئیس‌جمهور شما یک چیزهایی را ننویسید که نتیجه‌اش… خیلی خوب این را می‌شه ایران هم گفت. آن‌وقت وقتی شما به هر بی‌سوادی امتیاز می‌دید بعد این را علم می‌کنید برای این‌که به کسی فحش بدید. روزنامه‌ که ارگان شخص می‌شه برای فحش دادن خوب ندید. باید این‌ها را جمع بکنید یک عده اشخاص حسابی من معتقدم خودم شروع کردم این تست را کردم موفق هم بودم. که اگر شما با مردم صحبت کنید زبون مردم را صحبت می‌کنید ـ خودتون را جوری ارائه بدید که این بدونه شما صدیق هستید در گفتارتان مردم هم جلب می‌شوند. حالا من نمی‌گم تمام مردم اما یواش‌یواش یک کانونی به وجود میآد که این یواش‌یواش وسیع می‌شه. خوب بنده ذکر کردم خدمتتون. با محصل امتحان کردم در خود آمریکا بنده وقتی سفیر وارد شدم آن‌چنان سفیری که وزیر کابینه‌اش سپهبد زاهدی بوده ـ ابداع کننده قرارداد نفت بوده آن بچه‌هام که آن‌جا هستند مصدقی و آزادیخواه بنده وارد آن‌جا شدم. در سال اول ورود در مینه‌سوتا یک دانه هم کمیته محصلین بود که آمدند پهلوی من که شما روز آخر بیایید برای این‌که نطق اختتام خاتمه جلسه باشه. آقای ستوده و سیروس غنی. گفتم آقا من باید بیام اولاً با خود شما صحبت کنم با محصلین بعد هم اون جلسه آخر را تشکر کنم از متصدیان مثلاً دانشگاه گفتند آقا هیچ سفیری همچین چیزی رو پیشنهاد نکرده. ما از خدا می‌خواهیم. گفتم بنده می‌آیم. قرار شد بنده برم خیلی استقبال کردند. آقای اسفندیاری ـ‌آقای دکتر اسنفدیاری سرپرست محصلین بود. گفت آقا نرید. گفتم چرا نرم گفت این‌ها بی‌تربیت‌اند بی‌ادبند. بنده که می‌آیم گفتم نمی‌آیی چون زیردست منی. گفت خرج سفر ندارم گفتم پولت را می‌دهم بردیم خلاصه رفتیم. رفتیم در آن‌جا و خوب رفتیم شام خوردیم که بعد از شام بریم توی آن زیرزمینی بود که آن‌جا سالن کنفرانس بود. من دیدم آقا جان از آسانسور که می‌رفتیم پایین دیدیم به درهای آسانسور به گچ مرگ بر شاه خوب دستمال آوردم پاک کردم دیدم رنگ از صورت اسفندیاری و ستوده پرید گفت آقا این مهم نیست. رفتیم پایین. ولی شام هم که می‌خوردم دیدم این بچه مچه‌هایی که دارند آن‌جا شام می‌خورند عیناً مثل بچه مدرسه مسخره می‌کنند از زیر لبخند خوب به روی خودمان نیاوردیم. رفتیم پهلوی این‌ها اون ارفنجانی بود و حالا نمی‌دانم زنده است یا مرده. مال تاریخ بود و پا شد البته به عنوان معرفی یک نطقی کرد و رفتم پشت تریبون. خوب دیدم یه کف زدن خیلی به اصطلاح رقیق و نگاه می‌کردم دیدم تمام این قیافه‌ها ـ قیافه‌های خیلی به اصطلاح خصومت‌انگیز هست و من شروع کردم از جوانی خودم. که جوانی ما این‌جور بود این‌جور بود البته شما پارت‌تایم یه مقداری را شنیدید که واقعاً همین‌طور هم بود ما در چه وضعی زندگی می‌کردیم. دعوای عدلیه داشتیم چه چه چه. دیدم این محصلین یواش‌یواش. گفتم آقا ما در مدرسه‌ای که می‌رفتیم من و برادرم ـ اون پسر نوکر ما یه پنج شاهی یا ده‌شاهی در روز پول جیبی داشت این رو نخودچی و کشمش می‌خرید و ما اون هم نداشتیم. تو باغ که راه می‌رفتیم موقع تفریح زنگ تفریح نگاه می‌کردیم آب از دهانمان راه می‌افتاد چیزی هم نداشتیم. جوراب وصله شده همه این‌ها این‌ها هی یواش‌یواش گوش کردند گفتم حالا که بنده این‌جا جلو روی شما هستم ده برابر وزنم فحش خوردم تا شدم وزیر و شدم سفیر. آقایون می‌خواهید برگردید تو مملکتتون یک‌مرتبه بشید وزیر. نمی‌شه شما را فرستادند این‌جا که بیایید برگردید مملکتتان را آمریکا کنید مملکتتان را اروپا کنید. خوب این زمان می‌خواد چه می‌خواد راسته ـ یک ساعت و خورده‌ای صحبت کردم یواش‌یواش دیدم کف خیلی مفصلی زدند و آمدم پایین. آمدند و محصلین دور من را گرفتند و که آقا این کافی نبود گفتم خیلی خوب آخه یک جلسه که بیش از این نمی‌شه صحبت کرد. چندتا سؤال هم کردند جواب دادیم گفتیم انشاءالله جلسه بعد. بعد اسفندیاری گفت آقا عجب ساختید. گفتم این‌ها حقیقته این‌هایی که من گفتم. گفتم حالا آقا چی‌چی می‌شد. گفت والا مار این نمی‌دونم سحر بیان شماست. گفتم آقا این‌جور نیست خوب ممکنه در هر… جلسه‌ای هرچه می‌خواد باشه یک عده‌ای مخالفند. مجلس شورای ملی باشه… باشه اما این دلیل بر این‌که شما نرید تو مجلس شورای ملی نرید تو جلسه عده‌ای برای این‌که یک عده‌ای ممکنه داد بزنند. گفتم در تهران تو جلسه قصاب رفتم این رفتم اون رفتم خوب یک عده ناراضی ببینیم چی می‌گند اگر عدم رضایت دقیق داره خوب برماست که این رو رفع بکنیم. اگه بی‌دلیله بگیم آقا بی‌دلیله بی‌خود می‌گی. اما از اول شما یه پیشداوری داشته باشید هی این‌ها مردمان مغرضی هستند این حرف‌ها چی هست. من واقعاً خیال می‌کنم اشتباه بزرگ همین بود این کاری که… خوب برای چی دنبال آخوند رفتند. آخوند تو مسجد نشسته همه هم می‌آیند عرض‌حال می‌دند ـ اظهار… خوب این یه مقدار رابطه معنوی مردم یا برقرار می‌کنه. خوب دولت هم که همه‌چیز در اختیارش هست ـ پول داره ـ زور داره نمی‌تونه مردم را جلب کنه ـ این درست اون کاری می‌کنه که مردم ناراضی بشند. حالا یا این برای چیه برای این‌که وزیر همین‌طوره نخست‌وزیر همین‌طوره مقامات بالاتر هم همین طوره. این دور تسلسل پیدا می‌کنه. حالا وکیل میره تو مجلس حالا یک مزخرفاتی می‌گه اما خودش در محل می‌چاپه می‌دزده. نمی‌شه اولاً خیال می‌کردند که مردم متوجه نمی‌شند اشتباه. به شاه گفتم آقا شعور را هرکسی بدونه شعور خداوند بهش داده حالا این با تحصیل تقویت کرد اما نمی‌شه گفت بله بی‌شعورند آخه چرا بی‌شعورند؟ بنسانس که دارند همین بقال یا نمی‌دانم عطار خوب این‌ها بنسانس داره این می‌فهمه شما بنا را بر این می‌گذارید که فقط دیپلمه جسارت ـ هاروارد می‌فهمه. خوب حالا ممکنه… اما این هم می‌فهمه

س- آن‌ها که اقتضایش را ندارند

ج- حالا کار ندارم. نه منظور اینه که اصلاً برداشت غلطه. به ایشان می‌گفتم آقا شما شاه این مملکتید من و دیگران هم حاصل این مملکت‌اند. این مردم هم همین که هستند. شما این مردم رو می‌خواهید سلطنت کنید به طرز مثلاً مردم انگلستان این نمی‌شه. خوب بالاخره با این مردم باید بسازید. گفت خوب کارمند دولت… این خودش از این مردم آمده بیرون. به محض این که پشت میز می‌نشینه شروع می‌کنه با خود همان طبقه خودش بد رفتاری می‌کنه. علتش هم که واقعاً سابق هم در خیلی جای دنیا جای بی‌سرو بی‌پا نیست ولی باید یک اشخاصی باشند که یه نبلنس ذاتی داشته باشند. یه نجابت ذاتی داشته باشند که تازه به دوران رسیده و لات نباشند خلاصه. چون شما فکر کنید در خود همون قشون ما هرچی بی‌سر و پا بود این به عنوان صاحب‌منصب بود. این برداشتش فحش است و من خودم ترس نظام وظیفه این بود که مثلاً شنیده بودم که های دکتر بیا. خوب این «دکتر» را مثلاً به یک طور تحقیرآمیز خوب حالا بگید آقای دکتر تشریف بیاورید اما یک‌جور نگید که واقعاً این…. این‌ها قصدشان برای این‌که توهین کنند چرا؟ برای این‌که خود این آدم تحصیل که نداشت. خانواده که نداشت. در صورتی که همه‌جای دنیا سعی می‌کنند که طبقات ـ نمی‌خواهم بگم نجبا ـ اما دیگه اشخاصی که واقعاً یک تربیتی داشته باشند. تربیت خانوادگی اجتماعی که بیایند بالاخره این‌هایی که می‌خواهند بر این‌ها حکومت بکنند یک مقدار از نظر معنوی هم برتری داشتند نه فقط از نظر علمی. این نبود. خب ما می‌دیدیم معلم خوب با معلم بد. این روشن بود. که اون شاگرد تو اون کلاس معلم بد شلوغ می‌کنه. به خودش هم مکرر گفتم. گفتم آقا داشتیم معلم میرزا قاسم رهنما وقتی می‌آمد همه ما صاف. اون یکی که می‌آمد مترجمه سلطنه‌زرین قلم که معلوم بود سواد نداشت خوب همه شلوغ می‌کردند. اینه که مردم خودشان تشخیص می‌کنند.

س- حتی بی‌سوادها؟

ج- بله بله حتی بی‌سوادها

س- یکی از مطالبی که همیشه گفته شده این‌که چون مردم ایران اکثرشان بی‌سوادند بنابراین انتخابات و مجلس واقعاً عملی نیست.

ج- آخه شما بالاخره چه‌جور… عملی هست. بنده خودم رفتم تنهایی یک انتخاباتی کردم اون آسیسانس اگه بهش بگی رأی می‌ده به من. یا به آن کسی که… منتها شما نگذاشتید. رأی‌اش را عوض کردید. یا پول دادید خریدید. بنده خودم در انتخابات دوره حالا قبل از رضاشاه ـ نصرت‌الدوله می‌خواست در تهران وکیل بشه و همیشه وکیل اول کرمانشاه بود. خوب پسرخاله من بود. همشیره‌زاده مادرم بود خوب می‌خواستیم این را ـ ببخشید که پسردایی مادرم بود ـ می‌خواستیم ایشون را در تهران وکیل کنیم. خود من رفتم بازار و این‌طرف و آن‌طرف پول می‌دادیم برای این‌که رای بخریم. بازار کفاش‌ها رفتیم اون بالا یک عده از این کفش‌ها بودند و خلاصه با اون رئیسش قرار گذاشتیم نوشتیم به جای سلیمان میرزا ـ نصرت‌الدوله. می‌آمدیم از پله‌ها پایین یکی از رأی‌ها را گرفتند. دیدم یارو خط زدند سلیمان میرزا را گذاشته یا در آن‌موقع من یادم می‌آید که هر رأی‌ای که دوازده‌تا مال تهران بود یا کمتر باید معتمدالملک باشه باید مشیرالدوله باشه باید مستوفی باشه باید مدرس باشه یک چهار پنج‌تا… این‌ها هر کسی می‌نوشت. حالا اون سه چهارتای بعد را خوب عوض و بدل می‌شد. منیرالدوله نشد چون مردم به سلیمان میرزا معتقد بودند بنابراین همان انتخاب‌کنندگان آن‌وقت که البته محدود هم بودند همان پور بازاری بود دیگه این یک عقیده‌ای داشت خوب بنابراین چطور شد این بعد به کلی شد بی‌عقیده. هرچی آمد به ژنراسیون…

س- آن موضوع حزب باد از کجا آمده که می‌گند ایرانی عضو حزب باده؟

ج- به‌طورکلی کار این‌جاهام باده فرق نمی‌کنه ـ هر جا قدرت باشه اما به‌طورکلی همه باد ـ آخه این درست نیست که. این‌ها یه چیز شد یه شعاری درست کردند می‌گند این ملت آدم‌شدنی نیست. مزخرف می‌گه یعنی چه پس ما برای چیه خرج کردیم مردم را فرستادیم اروپا برای چی. شما و دیگران برای چی آمدید اگه بناست که این مملکت درست نشه خوب خرج و ول می‌کنیم با همان زنگی سازیم. این حرف مفته. این هر کسی میاد خیال می‌کنه خودش از همه بهتره بنابراین این باید به این‌ها افاده آقایی بکنه. کجا؟ خوب بنده یک توده‌ای رفتم با دهاتی صحبت کردم. یا لا به لا از یک جهاتی بهتر از بنده می‌فهمند بهتر از دیگری می‌فهمند درکشان بهتر می‌دانند این حرف‌ها چی هست. هیچ‌وقت به نظر بنده دولت و حکومت زبان مشترکی با مردم نداشته و نتیجه‌اش را الان می‌بینید که می‌رند به طرف یک مقدار از نظر معنوی بهشان نزدیک‌ترند اون آخوند هستند.

س- خوب مثالی که می‌زنند می‌گند از شهریور بیست تا بعد از مصدق یک مقداری آزادی داده شد و ببینید نتیجه‌اش چه افتضاح…

ج- به چی آزادی داده شد؟

س- به مردم

ج- نه

س- یک مقداری وکلا را مال تهران اقلاً که انتخاب کرده بودند…

ج- ندادند ـ ابداً ـ ابداً. خوب در آن‌موقع اشغال شمال را روس‌ها اعمال نفوذ کردند چنوب را هم که انگلیس‌ها اعمال نفوذ کردند کجا آزاد بوده؟ بعد هم در خود مرکز همین آقایون بودند انتخاب‌چی‌ها ـ محمدعلی‌خان مسعودی و دیگران صندوق عوض می‌کردند. کجاش آزاد بود خوب بنده بودم توش

س- پس می‌فرمایید هیچ‌وقت آزمایشی نشده؟

ج- نشده ـ بنده هم به خودش گفتم ـ نکردید این آزمایش را. همان را که آزاد کردند مثلاً آقای ایکس یا ایگرگ رو گفتند شاه گفتند این باشه خوب رفتند کجا… خوب بنده را هم نگذاشتند بنده نمی‌شدم در تهران وکیل؟ این حرف‌ها چی است یک روز شاه گفت شما صدهزار رأی در تهران داشتید؟ گفتم چقدر داشتم خوب بود؟ گفت ده‌هزارتا. گفتم همان کافی است. ده‌هزارتا می‌شه وکیل اول تهران. همین‌طور هم بود سابق. رأی‌دهنده… کسی نمی‌رفت آن‌جا رأی بده گله می‌کردند می‌بردند خوب مردم می‌گفتند خیلی خوب به ما چه. وقتی که خودشان احساس نمی‌کنند که شریک هستند در حکومت برای چی برند. این‌جا این‌همه (؟؟؟) برای چی. خوب ببینید (؟؟؟) 40 درصد 4۵ درصد چرا؟ بی‌تفاوت می‌شند. خوب در خود آمریکا نسبت به حکومت‌شان بی‌عقیده شدند جاهای دیگه بی‌علاقه شدند خوب مال ما از اولش بی‌علاقه بودند ایجاد علاقه نکردند.

س- خوب بعد هم می‌گند بر فرض اگه یک مشت واقعاً به اصطلاح حامی مردم رفتند تو مجلس آن‌قدر بگومگو می‌کنند و کار را عقب می‌اندازند که همه کارها می‌خوابد.

ج- خیلی خوب این را باید بهشان گفت. در زمان رضاشاه ـ رضاشاه می‌گفت شما در کمیسیون‌ها هرچی می‌خواهید بگید تو مجلس علنی کمتر صحبت کنید. اما تو کمیسیون وزیر موظف بود جواب این وکیل را بده چون می‌تونی بالاخره یه نرمی معین کنید ابتدا و اینه بالاخره از مدرسه باید شروع کنید تا بیایید بالا. اما این شعار که این مملکت درست شدنی نیست ـ این مردم آدم نیستند این به نظر من اصلاً حرف مزخرفی است که در تمام این دنیا فقط ایرانه که درست نمی‌شه. هر کسی میاد به عنوان این چیزها دیکتاتور می‌شه. حالا خود این دیکتاتور کیه. این نابغه است؟ آخه خود این که می‌خواد حکومت کنه که مدعی است این مردم قابل نیستند پس خودش کیه و دورووراش کی‌ها هستند. خوب دیدیم ایشون بودند دیگه بسیار خوب. دوروورش… آخه این برای کی انتخاب می‌کنه؟ تو خود مردم انتخاب می‌کنه؟ آن کسی که بیشتر بهش تملق می‌گه ـ آن کسی که مطیع‌تره از خودی مردم دیگه از خارج که نمیاره که. نه به نظر من با این شعار اصلاً باید مبارزه کرد. غلط می‌کنند می‌گند مردم آدم نمی‌شند. این حرف‌ها چی هست. آخه خود این عده که ادعا می‌کنند خودشان کیند. این عجب حرف مخرب و غلطی هست. نباید تو ذهن مردم بره که آقا ایرانی اصلاً خوب از بس بد دیده و این تو مغزش رفته که اگر خارجی نخواد هیچ کاری نمی‌شه. خودش شده اصلاً یک چیز بی‌قاعده‌ای. اصلاً قائم به ذات نیست. خوب در یک زمانی نمی‌دونم فرهنگ به اندازه‌ی کافی توسعه پیدا نکرده بود. با دنیا ارتباط نداشتیم اما حالا این‌ها که می‌آیند که در همین مدارس فرهنگی روی این صندلی از آن‌ها بهتر نباشند لااقل هم‌ردیف هستند خوب چرا؟ چه فرقی داره. این آدمی که میاد این‌جور می‌شه برمی‌گرده تو مملکتش چرا خراب می‌شه؟ برای این‌که اسیستونش خرابه. و این نمی‌ذارند اجازه نمی‌دند که بیاد اقلاً اونی که خوانده آن را تحویل بده. خوب شما از همین… بپرسید. خوب اگر بگند آقا اون آب این‌جور کثیفه این مجازات داره؟… خوب آقا چرا کثیفه؟ می‌گند آقا وسیله نداریم. من خودم مکرر رفتم در دولاب این‌طرف و آن‌طرف. مردم آب خواستند برق خواستند. گفتم آقا این تهران آبش به اندازه‌ی کافی نیست باید صرفه‌جویی کرد چی کرد. برق هم انشاءالله به تدریج میاد. چی می‌خواهند. خوب شما تمام کشاورزی را خراب کردید مردم را کشیدید تو شهرها بعد نتونستید بهشان خونه بدید نتونستید نمی‌دونم بهداشت بدید. خوب اشتباه کردید اگر شما رهبرید راهنمایید رئیسید تقصیر شماست ـ تقصیر مردم چیه. مردم را مثل گوسفند حساب می‌کنید بعد هم عوضی می‌چرونید. خوب بدبخت گوسفند چی بگه. خوب همین کار را که راجع به مراتع کردند.

س- مراتع؟

ج- مراتع راجع به جنگل تمام این‌ها رو. شاه یک‌وقتی خود من وزیر بودم می‌گفت آقا یک شاخه هم حق ندارند از این جنگل‌ها بزنند. گفتم آقا جنگل را باید برید و کاشت گفتم آخه از بین میره همه جای دنیا دارند این کار را می‌کنند. بالاخره آخر کار به جایی رسید که تمام این‌ها را چیز کردند بعد سر جایشان نمی‌دانم چیزهای چرندپرند کاشتند. آخه این نبود

س- سه نوبر

ج- بله سه نوبر کاشتند. این کسی هم نبود که بگه… بعد رفتم به بچه‌ها گفتم آقا اون اول چی بود بعد چی شد؟ چون کنار بودند. خوب این یه همچی چیزی حالا این یک چهارتا پنج‌تا دزد مأمور این کار شدند خوب این‌ها بردند و خوردند خوب این دیگه تقصیر مردمه؟ چون یک‌دفعه رفتم همین شمال واقعاً متأثر شدم و آخرین باری هم بود که منزل دکتر فرهاد در شمال رفتم آمدم بیرون درخت‌هایی که افتاده بود صبح داشتم رد می‌شدم که لاری آن‌جا ایستاده بود. گفتم ای چرا همچی شده؟ گفت مال آقای تیمسار فلان. خوب یعنی اون نمی‌فهمه. خوب چه کنه. زوره ـ فشاره و آن هم تسلیم می‌شه. بعد یک عده هم وقتی می‌بینند که دارند می‌چاپند می‌گه خوب من هم می‌چاپم. چون حسابی در کار نیست. شما باور کنید همین دهاتی ایرانی خوب بنشینید باهاش صحبت کنید. مهمان‌نوازه ـ‌اصلاً یک طبیعت مؤدب و معقولی داره که تعاون یعنی اون. که شما اگه شب برید بیرون بیافتید سرتان را نمی‌بره. خوب میاد تو شهر دروغگو می‌شه متقلب می‌شه ـ دزد می‌شه همه‌چی می‌شه. آخه این‌ها را یک کسی نرفته تو مملکت مطالعه کنه بی‌طرفانه. کار ندارم ـ معلم خوب کار خوبش را می‌گه و کار بدش را هم می‌گه و این جامع‌شناس باشه. یک دیپلمی دستش باشه. خوب بره توی این جامعه ببینه عیبش کجاست و حسنش کجاست. که این مردم درست نمی‌شند؟

س- می‌گند با زور فقط درست می‌شند ایرانی فقط از زور می‌فهمه

ج- این حرف‌ها چیه هرگز. زور بود دیگه. درست شد؟ اگر زور هم نبود این‌جوری نمی‌شد. مطمئن باشید.

س- یک عده‌ای هستند می‌گویند به اندازه‌ی کافی زور به کار نرفت در اواخر وگرنه این‌جور نمی‌شد

ج- آخه همه را بکشید؟ من به عواقبش کار ندارم. شما می‌خواهید نظم را برقرار کنید خوب درست. خوب آن هم تمام شد دیگه. نظم برقرار کردن قبول دارم بنده اما این مستلزم این نیست که شما همین‌طور بزنید این‌طرف و آن‌طرف بکشید. خوب به شاه گفتم. گفتم آقا گاز اشک‌آور هست ـ چوب و چماق هست گفت بله ما راجع به پلیس کوتاهی کردیم. گفتم خوب آقا این تانک که تو خیابون میارید نمی‌دانم این تانک برای جنگ است نه برای توی خیابونه. گفت بله ما خیال نمی‌کردیم که مردم این‌جور باشند گفتم آقا مردم این‌جور باشند بستوه آمدند این‌جور شدند. آخه مردم اغتشاش را برای چی می‌خواهند حتماً خارجی برند انگولک‌ کنه. باید یک محیط مساعدی باشه تا دیگران انگولک بکنند. اگر محیط مساعد نشد و مردم یک رضایت نسبی ـ نمی‌خواهم بگویم صددرصد ـ چون صددرصد نمی‌شود تقاضای آن‌ها را انجام داد ـ اما نسبی که آقا واقعاً از این ثروت من هم سهم دارم سهیم بودم. خوب وقتی این نیست پا می‌شید می‌گید مردم چرا این‌جور شدند خیال نمی‌کردم. همینه مردم حیوان پس بنابراین این‌ها تسلیم محض‌اند؟ نه. نتیجه‌اش این شد که دیدند. حالا این هم بعد هم یه جور دیگه می‌شه. می‌گم این بدبختی اینه که این هم برای ما یه دگمی شده که آخه این مردم جز زور چیز دیگری سرشان نمی‌شه. قدرت دولت می‌خواهد البته با قدرت همان قدرتی که متکی به قانون باشه که شما حریفتان را بدونید که اگر دربیایید می‌زنم تو سرتان. این درسته. دادگستری خوب برای چی بود. حکم صادر می‌شه سازمان امنیت می‌گه آقا اینه اگر می‌خوام اجرا بکنم شهر منقلب می‌شه. این دکون را من می‌خواهم تخلیه کنم خوب به خودشم وزیر دادگستری بودم گفتم آقا پس این دادگستری درش را ببندید. بعد از ده سال محاکمه می‌گند به نام نامی اعلیحضرت همایونی این دکان باید تخلیه بشه یک حکم صادر می‌شه. آقای همین سازمان برای خودم دیگه اتفاق افتاده می‌گند آقا تو لاله‌زار اگه بخواهید بکنید انقلاب می‌شه. اون هم می‌ره پولی می‌گیره خودش تخلیه می‌کنه گفتم پس اون فایده‌اش چیه. بنابراین حالا حکم غلط یا درست من کاری ندارم حکم باید اجرا بشه اگه نشد اسم شما بدنام می‌شه بنابراین بهتره این‌که ببندید بیایند همه پهلو شما بست می‌نشینند. سابقاً مرسوم بود. می‌رفتند منزل…

س- این‌که می‌گند زور باید به کار می‌رفت نمی‌رفت؟

ج- نخیر ـ ابداً برای این‌که باز زور یک‌جا متمرکز شده بود. باید برند این شایعه خوب همین سازمان امنیت که شما باهاش می‌خواهید مصاحبه بکنید این اگر کار خودش را می‌کرد خوب بسیار خوب. اما ایشون دفتر ازدواج و طلاق معاملات تمام بایستی با اجازه سازمان… خوب این به سازمان امنیت چه ارتباطی داره. خونه حسن را تخلیه کنه ـ زمین یکی را بگیره ـ هم دادگستری شد هم نمی‌دانم مالیه شد همه این‌ها شد. قاضی بنده که با این‌ها رأی را داده آقای سپهبد بختیار می‌خواست این را بگیره و توقیفش کنه. گفتم آقا به شما چه ارتباطی داره. آخه این روی پرونده حالا قراری داده بود هرچه داده خوب به سازمان امنیت چه ارتباطی داره. قس‌علیهذا وقتی بنا روی اعمال نفوذ شد هرکی سعی می‌کنه. چون این زور از بالا منتقل می‌شد به پایین. شاه به وزیر زور می‌گه وزیر به معاون زور می‌گه بعد بالاخره اون عضو هم تو مردم تو کوچه می‌زنه سر اون. آخه شما پلیس از چراغ‌سبز سرهنگ رد می‌شه چراغ قرمز چیزی نمی‌گه می‌ذاره بالا. شما که رد می‌شید یارو میاد جریمه می‌کنه خوب نمی‌شه. وقتی تبعیض شد دیگه اصلاً دامن همه‌چیز خراب شد رفتند پی کارشان. این مردم آدم نمی‌شند چیه. پس برای چی مدرسه درست می‌کنید برای چی خرج می‌کنید همون قشون را درست کنید بزنید تو سر مردم. کشاورزی کنند نمی‌دانم بچرند هرچی. نه این‌که اصلاً واقعاً صحیح نیست. آن هم از ناحیه اشخاصی که دنیا را آمدند دیدند. حالا تفاوت محمدرضا شاه با پدرش این بود که پدرش اروپا را ندیده بود. تمام مسافرت ترکیه کرده بود. ولی استعداد داشت قریحه داشت. تشخیص می‌داد یه چیز رو. خوب با این‌که شاه دو روزه بوده ـ دنیا را دیده آخه نمی‌شه قبول کرد. که آقا جان شما می‌خواد ایران را پنجمین کشور نمی‌دونم دنیا بکنید. آخه چه‌جور؟ آخه این فقط همون کارخونه‌اش هست یا آدمش هم باید حساب باشه. وقتی شما این کار را بکنید پس آدمش نه. آخه این ملت هم باید همین‌طور باشه. پنجمین کشور بکنند از چه چیزش چندتا کارخانه داره و عرض کنم توپ و تفنگ داره می‌شه پنجمین کشور اما آدمش اون که باید اداره کنه اون نیست. اون ملتی که باید بجنگه نیست خوب این چه فایده داره خوب ببینید این اصلاً فکر غلطه از اول. یک عده هم تأیید می‌کنند بله قربان. مثل زمان فتحعلی‌شاه گفت وای به حال روس اگه شما اعلام جنگ بکنید خوب اینه. خوب این همان‌طور منتقل شد در زمان فتحعلی‌شاه تغییری نکرده یه ظاهری درست شده. هفتاد سال هم مشروطیت داشتی اصلاً آزادی نفهمی چیه. محاله

س- خوب چه می‌شه کرد این از تجربه گذشته چه بهره‌ای باید گرفت که…

ج- بهره ـ باید آقا تجربیات گذشته تجربیات نزدیک. شما همین الان می‌خواهند برگردند همه ایران وطن‌شان را بگیرند بعد اداره کنند. خیلی خب ـ چه‌جور وطن را بگیرند؟ نمی‌دانند. به کمک خارجی باید گرفت جز این هم راهی نیست بعد می‌ترسند. خلاصه بعد رفتی تو مملکت می‌خواهید این مملکت را دوباره بسازید. خوب این کارخانه چی نیاد ـ دزدیده برده خورده ـ خوب این یعنی چه. حالا شما بیایید برسید این تبلیغ زبونی نکنید. بردند خوردند آقا میلیارد رقم هم برای ایرانی معنی ندارد عجالتاً شده معیارشان دوالوئه شده پول. خوب این اساساً حاضر نیستند یک‌خورده فکر کنند تعمق کنند ببینند مملکت چرا این‌جور شد. خوب همش گردن شاه. خوب نیست این‌جور. این‌ها همه مقصرند. خوب حالا می‌خواهند برگردند این‌ها می‌گند حالا یک عده بنده کار ندارم واقعاً راست یا دروغ باید برگردیم همان آریامهری این نمی‌شه. پس برگردیم اگر هم شاه هست باید شاه مشروطه باشه.

س- خوب چه‌جور می‌شه مشروطه نگه‌اش داشت سؤال بنده اینه؟

ج- بسته به خود ماست. آخه این‌ها که برگشتند این‌ها که دیدند خوب نذارند اون تکرار بشه. عرض کردم همون حرف دشتی و نمی‌دونم مسعودی و این‌ها اگه دوباره تکرار بشه همونه.

س- اون تیپ آدم که هنوز هستند

ج- نه ـ برنمی‌گردند ـ همه نمی‌تونند برگردند. یک عده‌ای مولود آن رژیم بودند این‌ها رفتند پی کارشان ـ آن سیستم ـ رژیم را کار ندارم رفتند پی کارشان. اون آب فاسد بود که کرم توش به وجود می‌آمد اگر آب تمیز باشه ایجاد نمی‌شه. به مرحوم داور می‌گفتم آقا یک‌وقت حوضی هست که زیرش پر لجنه ـ این رو چوب بهش نباید زد چون لجن‌ها میاید رو. این حوض را باید تخلیه کرد آب پاک ریخت توش الان. به نظر من با این اوضاع و احوال اگه انشاءالله مملکتی بمونه چیزتره آزادتره برای این‌که شما رو این زمین یه چیز نویی بسازید. یه مقداری علف هرزه هست رفته پی کارشان. این بقیه هرزه‌ها را که از بین ببرید یک محیط تمیزی می‌شه. خوب روی این محیط تمیز شروع کنید با یک جنس‌های نویی. این مملکت بسازیم. اگر لیاقت نداریم خوب تا ابد گرفتاریم. چطور این همه فرصت برای ایران پیدا شده که محکوم به استقلال بوده چه بعد از جنگ اول چه… خوب استفاده نکردند. آخه خارجی دعوت به نوکری نمی‌کنه یا اوکولونی بود یا اگر بودیم حالام هم این‌جوری نمی‌شد. خودمان رفتیم نوکری قبول کردیم یا نوکر انگلیس‌ها یا نوکر روس. نیامدند گفتند حتماً نوکر باش آخه بذاریم طبقات حالا بالا بالا کار… طبقات پایین ببینید چه‌کار دارند. که بره صحبت کنه با بنده با این با بنده برای استفاده مادی هر چیزی هست. این خود ما رفتیم این کارها را کردیم. حالا اسم یکی از همین قوم‌وخویش‌های خود من. که البته با سفارت انگلیس مربوطه و این‌ها. همین اواخر که من وزیر مالیه بودم و انتظام هم وزیر خارجه… آمد تو اطاق نظام در ضمن صحبت گفت بله فلان آقا ـ آدمی که از قدیم در سفارت انگلیس بودیم و دوست بودیم و این ترتیبات حالا امری فرمایشی کوفتی. خوب بهش گفتم آقا شما این مملکت خودتونه خدمت می‌کنید حالا هم موقع همین کاراست بعد از همین قضیه نفت و این‌ها. گفت یک‌دفعه دیگه آمد بیرونش کردم بدون… حالا همین آدم ما وزیر مالی بودم در همین جشنی سفارت انگلیس بود داشتم با یه کسی راه می‌رفتم این قوم‌وخویش نشسته بود توی چمن. یه حرفی به خودش گفت که من بشنوم. شما وضعتان در این‌جا خوب نیست. رو کردم بهش گفتم شما جنابعالی اگر با این‌جا مربوطید من خودم مستقیم با چرچیل ارتباط دارم بنابراین وضع خودتان را طی کنید. خوب چی دارند بگند. یک عده حالا به او بدبخت کار ندارم نظیر این فراوان. که ما مثلاً با سفارت انگلیس چنین چنان. خوب این رو چرا می‌گی. دروغه ـ برای این‌که دروغ هم می‌گید برای این‌که این رو برای خودتان یک فضیلت می‌دونید. خوب این سفارت انگلیس شما را استخدام کرده یا خودتان رفتید اون‌جا سر سپردید؟ همه را گردن خارجی بذارید. چون ما رسممان اینه که شکست خودمون قبول نکنیم. که ما بودیم که موجب شکست شدیم ما بودیم که موجب بدبختی شدیم. یک اسکیپ گوتی پیدا می‌کنیم. اسکیپ‌گوتی پیدا می‌کنیم که گردن او بذاریم که این آمریکا بود این انگلیس بود این غرب بود و… کجا؟ خوب اگه شاه و اون اجتماع عیبی نداشت این‌ها آمدند یک خلائی را پر کردند با خمینی. این‌که شاه را بردارند خمینی سر جایش بگذارند. خوب شاه خودش رفت خیلی خوب این خلأ موند. خلأ هم نمی‌تونه بمونه یا باید روس پر می‌کرد یا این‌که این‌ها آمدند گرفتند حالا خمینی را بذاریم ببینیم چی می‌شه. بنابراین فقط تقصیر اون‌هاست ما هیچ تقصیری نداریم؟ این عادت شده برای ما. وقتی به بعضی‌ها می‌گم همه‌مون مقصریم این رو قبول کنید حالا شدت و ضعف. نخیر آقا خارجی خودشان این کار را می‌کنند. خارجی توی همان روزنامه آمریکا هم توی روزنامه فارسی. فحشی است که به کارتر و همه‌ی این‌ها میگند خوب یعنی چه اصلاً که آمریکا خواسته کارتر این شاه را ورداره گفتم آقا حقوق بشر بسیار خوب آزادی خب این رو لزوم نداره اون بگه خود مسئولین مملکت باید ببیند که آقا اگر یک نسبتاً دریچه چیز اطمینان نباشه خوب منفجر می‌شه. این رو لازم نیست اون‌ها بگویند. حالام گفتند و ما نکردیم. آخه نگفتند اگه نکنید شما را ورمی‌داریم؟ نخیر ـ این‌که من می‌گویم ناامید نباید بود منتهی رافورت کنیم. ما دنبال جای سهل می‌گردیم. درست کنند برای ما بذارند تحویل بدهند و بعد خودمان خراب کنیم. خوب نفت تشکیلاتی داشت همان زمان شاه کاری ندارم. اینو در نهایت صرفه‌جویی می‌شد… افتادند به ریخت‌وپاش. آقای اقبال شدند رئیس شرکت نفت. هرروز پول به این بده به اون بده. آخه نمی‌شه شرکت می‌شه؟ شرکت تجارتی صبح تا شب یک میلیون به این بده یک میلیون به آن بده آخه یعنی چه این؟ این بیلان داره؟ خب معلوم بود یه شرکت به این عظمت داد دست ایرونی اداره‌اش هم نمی‌شه حالا انگلیس و آمریکا گفتند این کار را بکنید؟. این حرف‌ها چیه. نه عیب از خود ماست منتهی ما نمی‌خواهیم عیب خودمون را بدونیم و اصلاح کنیم. به هر کسی هم بگید می‌گند خیلی خب من معیوب نیستم اون یکیه اون یکیه. خوب شما بهتر می‌دونید دیگه. شما دیدید یک ایرانی از یکی بیاد تعریف بکنه؟ بیاد لااقل بی‌غرض باشه بگه عیبش اینه حسنش اینه. اگر علاقه‌مند باشه تمام محاسن را برایش قائله اگه دشمنش باشه میتراشه. می‌گند راجع به مصدق‌السلطنه بدبخت گفتند آقا این حرامزاده است. می‌سازند دیگه آخه اینه. ایرانی نه انصاف درش هست نه قضاوت صحیح درش هست. همش روی خودخواهی شخصی. آخه تنقید هم تا جایی که تنقید کنید خوب اگر با خانوادة او خب اون چه ارتباطی با کار سیاستش داره. جز این که نمی‌تونید. باید یک حربه ناجوانمردانه پیدا کنید بزنید تو سر مردم. این نوکر آمریکا‌ست اون نوکر انگلیسه یکی نوکر روسه. خب یک عده هستند قبول دارم من اما همه. گاهی همه ملتند. این‌همه که می‌گم کی مال خودش رو اگه بپرسید حالا من می‌شنوم آقا بنده نقطه ضعف ندارم. اون یکی… می‌گم آقا جنابعالی خودتان نگید بگذارید دیگران… اگر می‌خواهید بهتون بد بگند بگند آخه می‌گیم نگید آقا. بگید همه‌مون بدیم حالا هر چی هست. ای خب آدم کامل آدم بی‌عیب کجاست؟ حالا چون خدا دیگه با کسی هم نمی‌گه عیب باشه. حالا چطور شما عیب ندارید؟ آخه خودش راجع به عیب خودش نمی‌گه که تا این‌جا این‌ها قضاوت هیچ‌کس را قبول ندارند حالا مردم من کاری ندارم. الان می‌گند به این مردم تجربه بشند دروغ می‌گند. این مردمی که این می‌گه یعنی من برم سوار این مردم بشم بگم من ـ بعد مبارزه کرد با مردم. آخه رفراندمی که آقای خمینی کرد این رفراندوم بود؟ عین همونرا می‌گند. بدبختی اینه آخه این‌که درست چرا درست نمی‌شه. بخواهند خب شما در تجارت خب این خودش بهترین نمونه است. شما ما نه جر خوب دارید مه نه جر بد دارید. خب این‌ خوبه اون یکی بده خب بلد نیست بی‌خود سر کار خونه رفته. شما چقدر این کارخانه‌چی جدید دیدید پا شده از تو خیابون آمده کارخانه درست کرده بدون این‌که کوچک‌ترین اطلاعی داشته باشه ـ کمترین زبون هم نمی‌دانه.خیلی خب دری به تخته‌ای خورده این شده رئیس آن کارخانه. خب بگیم آقا صنعت در ایران نمی‌شه ـ کشاورزی نمی‌شه خب این‌ها به چه دلیل نمی‌شه چون آدمی که آدم باشه سروکارش نیست ـ جابه‌جاست. والا این شعار اگر بخواهیم واقعاً ما قبول کنیم باید مأیوس بشیم بریم پی کارمان. خب مقدرات مملکت را دست کی می‌خواهید بسپارید؟ خب روس بیاد یا یکی که بگیره دیگه. همان تانزانیا کوفت زهرمار حالا بالاخره یک فرقی داره. این لبنان را شما فکر کنید ـ لبنان تیکه پاره شده ـ‌دولت داره مجلس داره پوله چیز داره ـ من نمی‌فهمم این مملکت ما این چه بدبختی است که کسی هم نیامده بهش حمله کنه خودش این بلا سر خودش میاره ـ خودش انتحار می‌کنه خب یک مرض خاصی داره ـ همه هم نگاه می‌کنند. آخه آخوند را حالا بنده کار ندارم من که بیشتر با روحانیت مربوط بودم یعنی بنده فکر می‌کردم که روحانی می‌تونه حکومت بکنه؟ آن هم آقای خمینی که مثلاً فرض بکنید در عمرش از تو حجره‌اش بیرون نیامده آدم می‌ره می‌گه آقا بشو جانشین شاه؟ اینه که خود ما می‌کنیم. آن‌وقت می‌شینیم ناله می‌کنیم. آن‌وقت بنده خیال می‌کنم که واقعاً این از آن حرف‌هایی‌ست که این مملکت درست نمی‌شه ـ محاله خب یک مملکتی می‌شه یک مملکتی هست. اگر خوبان درست نکنند خب یه همین‌جور که هست بدتر از این هم می‌شند. «به عقیده بنده» آقا مملکت رفته. آخه این مملکت نمیره از دست از شما رفته. اگر واقعاً این را قبول دارید خیلی خب ولش کنید. خب تا آخرین دقیقه هم باید بالاخره سعی کرد مملکت را برگرداند منتهی اداره‌اش البته. آن هم اگر بخواهیم به همان طرز سابق یا بدتر اداره کنیم خب همین آش‌ و همین کاسه. باز ده سال پانزده سال دوباره برمی‌گردیم به آن خانه اول ولی دوام نداره. به شاه هم می‌گفتم این سیاست باید دوام داشته باشه. اقتصاد باید دوام داشته باشه. یه روز ارشادیه یه روز نمی‌دونم فرد یک روز نمی‌دونم سوسیالیستیه. شاه در سنا به من می‌گه آقا فئودالیته صنعتی خطرناک‌تر از فئودالیته کشاورزی حالا این یعنی چه یعنی این تاجر یه استفاده‌ای کرده باید گرفت زد تو سرش. نرخ‌گذاری کرد. گفتم آقا این واسطه‌ها از روز اول هم بهتان عرض کردیم این واسطه‌ها هستند که دست اون مصرف‌کننده که می‌رسید ده برابر قیمت می‌شه خب به جای این‌که این کار را بکنند آمدند نرخ گذاری کردند مملکت را به این روزگار انداختند که از همان‌جا فرار کرد رفت. خب این چی بگه آدم. ما همه‌مان تصدیق می‌کنیم و یک ماده به آن مواد نمی‌دونم هیجده‌گانه اضافه شد راجع به تعیین نرخ. بعد یک ماده دیگه مشارکت در سرمایه‌گذاری و در نمی‌دونم سود شرکت و… آخه این ملت بی‌سوادی که می‌گید آن هم بیاد بنشینه رئیس کارخونه بگه آقا مشارکت می‌خواهم بکنم در چی‌چیز در اداره این کارخونه. خب خودتان تو دهن این میذاری. در عین حال می‌گید این سواد ندارد خب تمام کارتان متناقضه. وقتی می‌گفتیم آقا باید در؟؟؟ باشه یعنی شما ـ هدایت بکنید اما دخالت نکنید. بگذار راهی آن هم نه خودتان تنها با مشارکت یک عده کارشناس بگید آقا برنامه اقتصاد … اما این برنامه هر روز عوض‌شه هر سال عوض‌شه خب این‌که نمی‌شه اصلاً بعد هم می‌گید بله. خب تمام واقعاً بیاید حساب کنید در جا زدید و یه مقدار کار هم اگر شده انحصاری و فردی بوده. خانواده شما ـ خانواده یکی دیگه این‌ها خودشان فردی یه عملیاتی کردند موفق هم بودند. بعد هم در گوشه‌های دنیا در مورد یک نفر ایرانی سرمایه‌گذاری که نیست پس چرا خودشان یه نبوغی دارند یه استعدادی دارند کم توی این مملکت نیست خب نگذاشتید. دولت طوری حتی در قسمت تجارت هم طوری همه را خفه کرد که هم را کرد در خط اون خطی که خودش می‌خواست آن خطی که فساد و کثافت‌کاری و این‌ها باشه. والا خب شما همین‌هایی که در اطاق بازرگانی خود من هم سروکار داشتم. خب بنده نمی‌خوام بگم که همه‌شان نابغه بودند اما بالاخره در تجارت بی‌سواد نبودند. اکونومی پولیتیک هم نخوانده بودند. آخه یه استعداد ذاتی داشتند. چطور آدم نبود توی این مملکت. تمام آدم‌ها را گذاشتید کنار مثل همون پول رایج و پول خوب و بده. خب پول بد که آمد تو بازار پول خوب می‌ره. جنس بدم که تو بازار آمد خب مردم بنجل‌خر می‌شند. جنس خوب می‌ره پی کارش عین همین. آدم‌های خوب رفتند آدم‌هایی سر جایشان نشستند. خب مملکت اگر آدم هم تربیت نکرد آدم‌ها را از بین بردید اون‌هایی که بودند. خب بعد می‌شد خلأ. الان هم قحط الرجال شده. نه من این را واقعاً قبول ندارم به‌هیچ‌وجه.