روایت‌کننده: دکتر علی امینی

تاریخ مصاحبه: هفت دسامبر ۱۹۸۱

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۶

 

 

س- می‌تونیم برگردیم به اون مطلبی که فرمودید که به شاه پیشنهاد کرده بودید که یک هیئتی تعیین بکنند که مشورت بدهند و نظر بدهند عکس‌العمل ایشون چی بود؟

س- چون بعداً هم صحبت می‌شد…

ج- نخیر ـ ‌آن‌که من نظر داشتم واقعاً یک مشاورین خصوصی شاه

س- همان همان

ج- این غیر از آن مشاورین فرض کنید امور اقتصادی بود. خلاصه چون من می‌دانستم که ایشون از حقیقت خوششان نمیاد. بنابراین افراد هم حقیقت نمی‌گویند گفتم این پنج نفری که مورد اعتماد شما هستند اینه شما انتخاب بکنید که آنچه حقیقته اینو به شما بگویند که از مجرای اداره و این مأمورین رسمی نباشه. خصوصی – و این‌ها اعتماد هم داشته باشند که این حرفی که به شما می‌گویند ولو خب مأمورند حقیقت را بگویند این برای شما خیلی اهمیت داره. گفت بله صحیحه و این موند موند موند بالاخره دشتی و مسعودی گفتم بقیه‌اش را بنده نمی‌توانم بگویم این دوتا را هم رو اصل این‌که گاهی پهلو شما می‌آیند والا من اگر بخواهم برای خودم انتخاب بکنم این مطلب دیگه‌ای. دارم می‌گم شما انتخاب کنید موافق هم هستید. نکرد ـ نمی‌کرد روی‌هم‌رفته زندگی روزمره

س- چون من بعد شنیدم که گویا بعد آقای مهدی سمیعی بوده یا کسی بوده پیشنهاد کرده بوده که یه چند نفری به اصطلاح بررسی که امور اقتصادی و این‌ها و آن پشت‌ها باشند که این طرح و این‌ها که می‌آید اقلاً این‌ها یک تجربه و تحلیلی بکنند یه گزارشی بدهند

ج- به اون‌ها هم این خبر را ندادند خب واقعاً تأیید نشد

س- تأیید نشده بود

ج- وقتی می‌گه معتقد به مشورت نیستم شما می‌خواهید چه‌کارش بکنید. می‌گه مشورت می‌کنم خلافش را می‌کنم. هست دیگه… خب وقتی کسی برداشتش این باشه که اصلاً به مشورت معتقد نیست خب این مشاور خصوصی غیرخصوصی فایده‌اش چیه. چون من واقعاً آن‌وقت این بعدها اظهار کرد که من مشورت می‌کنم خرابش می‌کنم آن‌وقت من نشنیده بودم واقعاً این‌که من شنیدم کلی مأیوسم. خب کسی معتقد به مشورت نیست این یعنی چه. خب اغلب ایرانی‌ها اگر دقت کرده باشید گوش می‌کنه ظاهراً به شما نگاه می‌کنه اما باطناً گوش نمی‌کنه. چون گوش کردن دو حوزه یک‌وقت شما حرف طرف را می‌گیرید که بالاخره جذب می‌کنید و جواب‌شان را هم بدهید. ایرانی اولاً اول موضع می‌گیرند که ببینه حرف شما چی‌چی است رد کنه. بعد هم گوش نمی‌کنه تا آخرش را. یک‌وقتی با مرحوم داور کمیسیونی بود مرحوم وثیقی هم بود. وثیقی تا آمد یه حرفی بزنه من پریدم تو گفتم اینه. یک‌وقت داور گفت چی‌چی می‌خواست بگه؟ گفتم اینه می‌خواست بگه. از خود وثیقی پرسید او گفت بله. بعد روش کرد به من ـ البته برای ادب کردن ـ گفت من از اشخاص سریع‌الانتقال می‌ترسم. گفتم آقا چون اولاً بنده خیلی ایشون چند دفعه جلو من گفته بود می‌دونستم این تکرار همونه والا می‌خواست بگه خب آقا شما صبر کنید حرف طرف تموم بشه شاید یه چیز دیگه می‌خواد بگه. خب واقعاً همین‌طور هست گاهی اوقات طاقت نداریم. حالام کاری نداریم که ایرانی هم ماشاءالله به قدری مقدمه می‌چینه که اون مطلب از دستش درمیره. حالا در مذاکرات با خارجی‌ها گفتم آقا جان شما این رو به طرز ایرانی صحبت نکنید. کلیات این یک دو سه چهار خلاصه. این رو صحبت کنید که اون طرف گیج نشه. چون شما تا به اصل مطلب می‌رسید اصلاً یارو ناک‌اوت شده. حالا شاه هم می‌گفتم آقا این بیریفینگ که می‌گند شما اینو باید در چهار سطر پنج سطر باید باشه. یک خروار دو سه را این‌جا می‌ذارید خب نمی‌تونید بخوانید. آن هم که خلاصه را می‌نویسه آدم بی‌طرفی باید باشه. نه یه‌جوری بذاره که روش اوکی بذارید. خب این نبود. به من می‌گه آقای دفتری آمدند به من پیشنهاد کردند که یه کارخانه باطری میارند قیمت باطری مثلاً می‌شه پانزده‌زار یه همچی چیزی حالا فلان‌کس شده بیست‌وپنج‌زار. گفتم بنده می‌خوام از اعلیحضرت سؤال بکنم که ایشون آمدند در ظرف مثلاً یک‌ساعت یا بیش‌تر من نمی‌دانم. توضیح دادند یک کارخونه را شما هم گفتید موافق. خب این رو به یک کمیسیون فنی مراجعه نکردید که آن‌ها ببینند این پیشنهاد آقای دفتری درسته غلطه. خب شما آمدید و همین را تصویب کردید؟ آخه این درسته؟ گفت والا گفتند. گفتم خب همین غلطه. بعد گفتم من الان تو نخست‌وزیری گزارش‌هایی دارم آقای اقبال به‌عرض رسید تصویب فرمودند. خب کی اونجا بوده که من ببینم راست یا دروغه ضبط‌وصوت هم که نبوده.

س- یکی از مسائل این بود که کسی که آن‌جا میرزابنویسی نبود که اقلاً

ج- بله ـ گفتم آقا بالاخره یه صورت مجلسی می‌خواد به‌علاوه شما اظهار نظر ایشون آخه بدید یکی دیگه هم آن را ببینه. منی که آمدم این‌جا شاید مغرض باشم یا نفهمیدم مطلب را ـ‌مطلب فنی بوده این رو شما من موافقم چی‌چی را شما موافقید. یه مجرای دیگه هم باشه. اولاً شما بی‌خود دخالت در این امر می‌کنید حالا می‌کنید آخه لااقل این پخته بشه که اگر شما گفتید که… بعد هم این را کتباً می‌نویسند نه این‌که به عرض رسید تصویب فرمودند. شاهدش کو؟ اصلاً این وقتی شما اصول را به هم می‌زنید… اخیراً راجع به قند خب حالا کاری ندارم راجع به شکر همین اشخاصی که دست وارد بودند که آقا ما چندین بار به گفته این مقامات آقا این صرف نمی‌کنه ـ قیمت چغندر فلان نمی‌کنه. خب هی رفتند گفتند. یک عده رفتند پول و… حالا شاه مملکت آخه شما تو کار قندوشکر چه‌کار دارید. آقا بذارید بالاخره یک… هیئتی بنشینه این‌ها حساب بکنند نه ـ نخست‌وزیر ابلاغ که این‌جوره یا فلان آدم که رفته جای بنده بحث کرده شب مثلاً یه چیزی به‌عرض رساندند که این‌جوریه. این اصلاً غلطه دیگه خب وقتی غلط شد این شخص غلط می‌شه تا آخرش که همین‌جور رفت تا آخرش هم. نه مثلاً این‌ها واقعاً به نظر من اساس کار را اگه درست بریزند و مخصوصاً کنتیناسین ادامه داشته. الان شما چه‌قدر حالا گذاشتید من نمی‌دانم هست یا نه تمام این مسائلی که مورد اطلاع بود این اصلاً فرض کنید از ده‌سال پیش تو وزارتخانه‌ها مطرحه. موضوع نان تهران سال‌ها مطرح بود حل نشد. برای این‌که هر وزیری آمد عوض کرد. گفتند جواز بدید به یکی آمد جواز داد قس‌علی‌هذا هیچ‌کدام این مسائل در ایران جز مسائل صنعتی کار ندارم نوولته نداشت. این از زمان مثلاً فرض کنید بدون اغراق احمدشاه این مونده بود. خودشون تصمیم را یک‌نفر باید تموم کنه. اون وزیر میاد بهمش میزنه یکی دیگه میاد دوباره از نو شروع می‌کنه. این است نمی‌گه که آقا ما مسئولیم. آخه این وزیر بالاخره یک‌ماه دو ماه یک‌سال بعد میره دیگه حالا این چند نفر گفتند پس بنابراین اگه دولت ثابت موند پس این کارها درست می‌شه نه. کاری که از ابتداش خرابه خوب این دولتی که یازده سال طول کشید این باید واقعاً یک زیربنای خیلی عالی گذاشته باشه به کلی پوچ والا چطور می‌ریزه یه همچی دستگاهی؟ خب کارمند پاشه بره تو تظاهرات و بعد کارمند خودش و یه صاحب‌ اطاقی کنه خب کارمند علاقه نداره. خب صاحب کارخونه علاقه‌منده تو اون کارخونه دیگه نخ و سوزنش با خودش است. کارمند یه پولی می‌گیره استخدام می‌شه. نخیر این‌ها همه را خراب کردند. حالا عرض کردم اگه از این تجربیات برای آتی استفاده بشه خب شاید مملکت سعادتمند بشه والا همین آش و همین کاسه‌اش. حالا البته ما بی‌خود داریم این حرف‌ها را می‌زنیم نسبت به آتیه نمی‌دانیم این آتیه چی هست اصلاً بله

س- جلسه قبلی بود که فرمودید که خبر رسید که بختیار می‌خواد کودتا بکنه

ج- بله

س- بعد تحقیق شد آیا واقعاً همچین…

ج- نخیر دروغ بود البته می‌خواستند یه پانیک هم بیاندازند حالا البته مستقیم یه‌جوری خب دانشگاه هم یه‌چیزی شبیه به همین بود دیگه که معاون اعتصاب کنه بعد شلوغ بشه خلاصه می‌گه آقا نظم را من می‌خواهم برقرار کنم چون به نظر من آن‌وقت‌ها که صحبت بوده در آمریکا و این ترتیبات که بله من هم نخست‌وزیر بشم، بود حالا البته ولی دلیلی ندارم که صحبت بختیار بوده که اون بیاد نخست‌وزیر بشه و بعد حالا چه‌جور بهم خورد من نمی‌دونم چون این‌ها نظامی. خب شاه هم اعتماد به نظامی نمی‌کرد. چون واقعاً مثلاً رزم‌آرا و یا نمی‌دونم زاهدی و این ترتیبات را میل و این‌ها نیاورد بنابراین شاید به این‌ترتیب به‌هم خورده بود. این است که مرحوم بختیار پاش دراز بود به‌طرف نخست‌وزیری که به هر ترتیبی که شده این کار را بکند. شاید خودش را تحمیل به شاه بکنه بنابراین بهش می‌چسبید این‌کار را بکنه حالا به چه نحو حب همین نظامی‌ها بود دیگه

س- قره‌نی هم ارتباط داشتند با چیز با بختیار یا این‌که او چیز جدایی بوده

ج- نه اون علی‌الحده بود. اون قبل از بختیار بود وقتی قره‌نی رئیس رکن دو بود مثل این‌که یا معاون ستاد همچین چیزی اون هم کودتا به آن معنی می‌خواستند تحمیل کنند به شاه صحبت واقعاً کودتایی نبود که شاه را ور دارند که این همش روی محدودیت شاه می‌گشت که شاه بالاخره از این حد خودش تجاور نکنه که کرد

س- یعنی این یه کاری بود که فرضاً می‌خواست از خارج انجام بشه؟

ج- خب لابد به کمک دیگران. حالا بدون کمک دیگران که نمی‌کردند حالا خواسته بودند نخواسته بودند نمی‌دانم ولی خب این‌ها یه مقداری روی ارتباط با خارج می‌خواستند این کار را بکنند. شاید همیشه نظر آمریکای دیگه هم این بود که خب شاید انگلیس‌ها همین‌طور این گفت که اگر نامحدود شد مخصوصاً اواخر که خب این از بین رفت چی می‌شه. کما این‌که مکرر در این مجلس سنای آمریکا مطرح بود که وقتی یک‌نفر سمبل قدرته این مرد یا کشته شد چی می‌شه. یه خلائی می‌شه دیگه. خود شاه هم این مطلب را می‌دونست که هی منتظر بود که پسرش بزرگ بشه ولی خب می‌دونست و نمی‌کرد.

س- خب شما فکر نمی‌کنید اون‌ها یه مقداری مسئولیت داشتند به این‌که در مواقعی که می‌توانستند…

ج- بله

س- گسترش بدهند

ج- البته این قسمتش را من قبول دارم. به خودش هم گفتم بالاخره با این‌که حس می‌کردید این آدم این‌همه قدرت را نمی‌تونه تحمل بکنه بخصوص وقتی وارد جزئیات می‌شند باید این را اصلاح می‌کردید. حالام نمی‌گم این کار یه کاری می‌کردید که متوجه می‌شد. یک‌وقتی من در چیز یادداشت‌های مال همین محرمانه استیت دیپارتمان دیدم مثل این‌که زمان یکی از همین مأمورین بود که نوشته بود که بله هروقت می‌گیم شاه می‌گه من میرم بعد اواخر نوشته بود که اگر هم می‌خواد بره چون پولداره… پول نداشت نمی‌تونست بره حالا چون پول داره میره. این رو می‌گفت به اون‌ها که من میرم. خب من هم خودم معتقدم که با شاه نباید درافتاد برای این‌که وجودش لازم است برای مملکت. اما وقتی خودش این کار را می‌کنه خب طبعاً به این‌جا می‌رسید دیگه. این‌ها در این قسمت مقصرند که باید تا آن موقعی که دیر نشده بود این را در یک مسیر صحیحی می‌انداختند حالا شاید مال من هم یک مقدارش حالا که من با اون‌ها واقعاً ارتباط نداشتم این رو من خودم رویه‌ام این بود نه این‌که اون‌ها گفته باشند که بایستی این مسیر را عوض کرد برگردوند تو تا حدودی در مسیر مصدق که حاکمیت ملی باشه نه این‌که بنده برای خودم این‌جا دیه محبوبیت بکنم ولی واقعاً این مسیر سیاست و مسئله دموکراسی یواش‌یواش و می‌شد. حالا هم که می‌گه پشیمونند برای این‌که نتیجه‌اش این شد که مصدق که رفت جبهه ملی این شد و بالاخره هم به جایی نرسید خب این‌ها مفتضح رفتند پی کارشون. از این جهت حق دارند پشیمون باشند. چون آخه این‌ها فکر نمی‌کردند خیال می‌کردند حالا که بنده موندم خب تا ابد می‌مونم؟ خب این مسلمه یه نخست‌وزیر میره یکی سر جاش می‌اد دیگه. این ایرانی قبول نداره. این‌که تا من هستم من بعدش هم به من چه. آخه دنیا پس از مرگ من چه دریا چه سراب این چیز ماست که بعد از من، من چه‌کار کنم. بهش گفتم آقا آخه بعد از شما اولاد شما ـ‌مملکت شما ـ‌دیگران آخه من تا هستم، هستم بعد هرچه می‌خواد بشه بشه. آخه این تمام روحیه ما و طرز تفکر ما اینه. آقا گفتند دیگران ما نمی‌دونم چکار کردیم شما خوردید شما هم بکارید دیگران بخورند. این رو یادمان رفته که آقا بالاخره مملکت باید بمونه… شما در مقابل نسل بعد مسئولید. این رو احساس مسئولیت نمی‌کنند.

س- آخه از یک طرف تو همین مدارک وزارت‌خارجه آمریکا و انگلیس که شما می‌فرمایید ذکر می‌کنند که به اصطلاح تا حدی سفرای این دو مملکت نفوذ کلام داشتند روی شاه

ج- این اواخر نداشتند دیگه

س- اوایل منظورمه

ج- اوایل چرا بله نفوذ داشتند

س- و بنابراین یا استفاده نکردند از این یا…

ج- استفاده… نه اون هم که آوردند بالاخره آن‌ها هم بد عمل کردند. خب مثلاً فرض کنید که کار ندارم مصدق‌السلطنه هرچی بود خب بالاخره وزنی داشت ـ خب اون هم یه کاری کرد که همین رو ترسوند. بعد یه کاری را ناتمام گذاشت. آن‌ها هم متأسفانه یه اشخاصی بودند که آن‌شب به قوام‌السلطنه می‌گفتم آقا شما در مقابل عموم احترام شاه را نگه دارید. این کلاهتان را… گفت آقا سرم سرما می‌خوره حالا کاری ندارم. آخه این‌ها هم یه کاری می‌کردند که شاه احساس می‌کرد که اینا این رو به چشم بچه نگاه می‌کنند. حالا مصدق و قوام‌السلطنه خیلی خب پیرمرد بودند اما دیگران هم یه کارایی پشت‌سرش می‌کردند که این به شک می‌افتاد ـ‌می‌ترسید. خب این رزم‌آرا دیگری دیگری. این بود که روهم‌رفته واقعاً این هم ترسوندند. همین آمدن زمان مصدق بیرون و برگشتن این پهلو خودش کنف شد. خب این کمپلکسه شد حق هم داشت یه مقدارش. این هم قبول کرد. یا همون فحش‌های مال مسعودی و دشتی و امثال این‌ها خب این آدم روی‌هم‌رفته یه مقداری عقده درش به وجود میاد. این هم مسئولش همین‌ها هستند. خب بشره دیگه. اون هم یک حس می‌گم انتقام‌جو… ولی از مردم بدش آمده بود بدین معنا که این همین مردم‌اند یک‌روز می‌گند زنده‌باد یک‌روز می‌گند مرده‌باد به خودش هم گفتم ـ گفتم رو این‌ها حساب نکنید. شما کار خود را برای مردم بکنید انتظار پاداش هم نداشته باشید. چون همه‌جای دنیا می‌گند مردم رک‌ونسان نیستند ولی آن چیزی که وظیفه وجدانی آدمه آن را باید انجام بده. خب حالا مردم مصدق قدر دونستند ندونستند. معمولا بعد از مرگ می‌گند خدا بیامرزه عجب آدم خوبی بود. در حیات مرد سیاسی ازش خوب نمی‌گند. این‌ها را قبول نمی‌کرد. هرچی می‌گفتم آقا حالا بنده هم تاریخ‌دان نیستم اما تاریخ برای مرد سیاسی اساس مطلبه که دیگران چه کردند چه به سرش آمد شما نکنید. یا بدونید که در سیاست اجر و پاداشی نیست. واقعاً نیست یه کار خیلی انگرائی است. آدم می‌خواد هم پاپولر باشه ـ هم یه کاری بکنه که خلاصه بچه رو ـ خب بچه هیچ‌وقت از باباش و ننه‌ش خوشش نمیاد برای این‌که این کار نکن اون کار نکن. این دلش می‌خواد این کارو بکنه همین اواخر به شاه گفتم آقا که الان در این حالت آش‌رشته برای شما سم مهلکه آقا شما بشرید. اگر من بگم آش‌رشته شما خوشتان میاد می‌گید آره باریک‌الله این آدم خوبی. حالا بگم نه برای شما بده خوشتان نمیاد. یک طبیب هم آن‌چه که مریض… مریض خوشش نمیاد اما باید بخوره برای این‌که معالجه بشه بنابراین یه چیزهایی که انسان چون خودش دلش می‌خواد براش بده اون‌که در جهت میلش صحبت می‌کنه اونو می‌پسنده اون‌که علیه‌ش می‌گه ولو به مصلحتش باشه قبول نمی‌کنه. همه همین‌جورند.

س- خب علت این‌که این‌همه آدم‌های جورواجور و خیلی‌هاشون واقعاً نامناسب چند ماه آخر رفته بودند پهلوی شاه و به اصطلاح نظر داده بودند. یه آدم‌هایی که اصلاً در شرایط عادی حتی مثلاً یک معاون وزارت‌خانه هم صدا نمی‌کرد نظرش را بگیره این چی بود جریان؟

ج- بدبختی این بود که بیچاره اختیار از دستش دررفته بود. خب این با همه مشورت می‌کرد و بعد هم عمل نمی‌کرد. می‌گفتم آقا مشاوره خلاصه صد نفر مشورت بکنه درست درنمیاد. بیرون. خب چهارتا پنج‌تا بسیار خوب. اینا اگر واقعاً منطقی است این رو عمل کنید. خب این نظر مشتت دو مختلف و می‌گم این‌ها صاحب‌نظر نیستند به قول شما. نه چی چه نظری نه اصلاً بعضی‌شان اصلاً دروغ می‌گویند بعد شنیدم بله رفته پول هم گرفتند نمی‌دانم که اون‌جا مردم را بسیج بکنند از این کارهای ول که متأسفانه می‌دونید تو مملکت ما یه مقدار این پول یه بلایی است… همه‌جوره واقعاً یه عده هم می‌رند حالام کم‌وبیش مشغولند. که اول صحبت پول می‌شه او هدف اساسی که پول برای اونه ـ‌اون از بین میره ـ خب پول می‌شه هم وسیله است و هم هدف. این باعث تأسفه دیگه

س- یه مطلب دیگه هم من شنیدم فکر کردم ازتان سؤال بکنم گفتند که بعد از این‌که جنابعالی از نخست‌وزیری استعفا دادید مثل این‌که نظر داشتند که شما را بازداشت چیزی بکنند بله سفرای آمریکا و انگلیس رفتند گفتند که خب حالا ایشون استعفا دادند امری است داخلی ولی اگر قرار باشه که یه همچین عمل ناجوری انجام بشه از نظر وجهه ایران در خارج…

ج- نه ـ‌این البته بعد از چند سال دنباله اون اعلامیه‌ای که در حکومت علم بر علیه همین کشتار خرداد ـ پانزده خرداد ـ من صحبت‌هایی کردم من و الموتی و فریور علم و درخشش…

س- چی بودش بنده به خاطر ندارم؟

ج- چرا ـ پانزدهم خرداد اون قضیه قم پیش آمد و در تهران و اون کشتار و این ترتیبات آمدند دوروور من که آقا این قابل تحمل نیست و یه اعلامیه‌ای من داده بودم منتشر کردم به امضای خودم و مرحوم الموتی که وزیر دادگستریم بود درخشش وزیر فرهنگ و فریور که وزیر صنایع. این منتشر شد حکومت علم و

س- تنقید کردید از…

ج- بله ـ حکومت علم رو… بله کشتن و گرفتن و حبس کردن و خلاصه همه‌جا منتشر شد شهرستان. خلاصه شاه خیلی ناراحت شد چیزی هم نگفتم. من آمدم به اروپا خب برگشتیم برای همه‌ی این‌ها یه پرونده‌ای درست کردند یکی هم برای من. این مدتی مسکوت بود دیگه. خب گفتیم بله زمان علم گفتم آقا من به این چیزها اهمیت نمی‌دم. یه موقع نفهمیدم یک شایع شد که حضرات فشار آوردند که باید نخست‌وزیر بشم حالا از کجا درآمد نفهمیدم. شاه گفت آقا یه کاری بکنید و… که این فلان صدر بیچاره وزیر دادگستری که میاد به اروپا از چیز برش گرداندند از فرودگاه که زود یه پرونده امینی را به جریان بنداز. یهو دیدیم که های و هوی و فلان و احضار به دادگستری رفتیم آن‌جا و حالا در آن فضا دیدم که دادگستری اولاً شب بود که غروب باشه. تمام کریدورهای دادگستری قرق ـ چندتا هم مأمور سازمان امنیت این‌طرف و آن‌طرف مردم هوکه ـ هنگامه‌ای است. رفتیم تو و خوب مستنطق بلند شد و چندتا از این سؤالات را که جواب دادیم گفت بله چند میلیون باید شما تضمین بدید که از مملکت خارج نشید گفتم این‌همه میلیون گفت آره ـ شما بیش از این‌ها ارزش دارید حالا شوخی کردیم آمدیم بیرون. به من گفتند که همان‌شب قرار بود که من رو توقیف کنند مستنطق در شهربانی هم یک تختی درست کردند ـ ولی این وسط‌ها مثل این‌که ترسیدند. خب آمدیم منزل ولی پرونده‌ای بود. این بود که می‌خواستند توقیف بکنند بعد از یک مدتی دیدم تو نیویورک‌تایمز نوشتند که آقا ـ تو لوموند هم بود ـ که نفهمیدیم که این کار با دکتر امینی و این ترتیبات چه صورتی داشت. این که کار بدی شده حالا اون پرونده موند تا همین اواخر تموم شد. ولی توقیف را آن‌شب می‌خواستند توقیف بکنند ولی نکردند نخیر.

س- آن‌وقت آن جریان توقیف آقای ابتهاج چی آن در زمان شما همچی کاری شده بود؟

ج- نه ـ خوب بالاخره مستنطق بود تمام پرونده‌های ما را مال سازمان برنامه را آوردند و این اعلام جرم هم در زمان شریف‌امامی آن کی بود آرامش و این دنباله آن بود والا خب بالاخره رسید به آن‌جا که آن‌وقت البته یک تحریکاتی هم می‌شد که من هرچه سعی کردم که مستنطق توقیف نکنه ابتهاج را نشد. البته یک‌روز خواستمش آن نصیری بود مستنطق گفتم آقا ابتهاج متلف هست اما دزد نیست. خب تلف می‌کنه پول را. گفت آقا اجازه بدید که بنده عرض کنم دزد هم هست. گفتم حالا هم که شما پرونده را دیدید. گفتم خب بسیار خب قبول کنید. آخه این ضمانتی که شما از این خواستید چند میلیون آخه این معقوله؟ این شیفر استرانامیک. گفتم آقا شما را این‌جا خواستند نه به عنوان نخست‌وزیر بنده نمی‌خوام دخالت در کار استنطاق بکنم ولی به شما بگم آن‌قدر که من اطلاع دارم حالا شما می‌گید ولی این را قبول نمی‌کنم هنوز که ایشان نادرسته. خب یه کاری بکنید که آزاد بشه خب بعد بیرون نمی‌ره هست این‌جا خب نشد. حالا آن‌جا را خیال می‌کنم یه مقداری تحریک کرده بودند که این مخالفت هرچه بیشتر ممکنه بشه که بگند آقا این شتر دم خونه‌ی همه خواهد خوابید. ابتهاج را بردند آن‌های دیگر می‌برند که قبلاً ایجاد یه استراوپانیگی توی این طبقات بشه که منجر شه به همان که عرض کردم که بریزند به جون دولت و به عناوین مختلف. حالا مثلاً کشتن هم ممکنه توش باشه که یه‌جوری یه آدم را ایلی مینه کنند ـ بله هست.

س- آن جریان بازداشت مبارزه با فسادی که سر کار داشتین با چندتا از تیمسارها و این‌ها را ـ این در همین تقریباً زمان بود یا…

ج- یعنی قبل از… شروع شده بود دیگه شروعش از همان تیمسارها شد بعد فرود و بعد ابتهاج یه عده دیگه دنبالش. خب به سویل که نمی‌توانند اکتفا کنند خب یه مقدار دزدی هم توی قسمت وزارت جنگ بود دیگه منتها گفتیم این چندتایی که خیلی هم سرشناس هستند خب ضرغام با خود من دوست بود همیشه هم خیلی به من معتقد بود که ولخرج و یک مقاطعه، اشخاصی داده بود که اصلاً بدون مزایده و بدون مناقصه و… حالا از این کارهای ول که یه مقدار زیادی اصلاً پول تلف کرده بودند خب یه مقداریش هم تلف کردن پول خودش جرم است. از این کارها شده بود البته خب این نمونه‌ای بود که مردم امیدوار بشند. خب واقعاً کم‌وبیش هم یک عده‌ای در وزارت و اون ترتیبات به قول معروف چماقاشون دزدیده بودند که دیگه رشوه را به این علنی نمی‌توانستند بگیرند. خب اخیراً شما می‌دیدید چه‌جور اصلاً به کلی علنی شده بود. آخه هیچ‌وقت فساد به این ترتیب نبود. نه از حیث میزان نه از حیث فاش بودنش هم همه می‌دانستند. خب شب همه‌جا مطرح بود. خب می‌نشستند در هر خونه‌ای که فردا چه‌کار بکنند که فلان کار را بگیرند کی را ببینند. خب این اصلاً علنی بود همه می‌دونستند آخه همه‌جای دنیا رشوه… شاه می‌گفت فساد همه‌جاست گفتم بله امریکای به آن عظمت فساد توش هست آخه این دلیل نمی‌شه که ما فاسد بشیم بگیم آقا فاسدند. اون هم در یک محیط کوچکی مثل مال ما

س- پس محاکمه‌ای هم شد در آن زمان یا این‌که‌…

ج- چرا دیگه همان. نخیر اون چیز را ـ اون آقای کیا را محاکمه کردند گفت بله یعنی من ایران و نمی‌دونم سردار ملی طرف شدم این مزخرفات چیه. بله بعد نامه‌نویس و بعد همه‌ی این‌ها را سمبل کردند و

س- بعد از…

ج- بله تمام ریختند دور. نه بعد از این مبارزه با درستی کردند. همه را به جرم این‌کار لت‌وپار کردند ریختند از دادگستری بیرون و همه‌ی این‌ها مجازات شدند بعداً بله این جریان هم ادامه نداره. در صورتی که آقای کیا و امثال این‌ها برای بقا خود شاه بود که ایشون را همان‌طور که گفتم اون شتر از در خونه ایشان برداریم بگذاریم در خونه دولت. بگیم این‌ها بودند خب ایشون خودش قبول کرد نه من و نتیجه‌اش این شد. ولی بعد خودشان تشویق فساد… خوب کاری است در هر محیطی حالا بگید آقا زورتان نمی‌رسه اما شما رشوه بدید که مردم بخورند بچرند داخل نمی‌دونم در سیاست نشند. طبیعی است که این سیاست سیاست واقعاً عاقلانه‌ای نیست.

ج- حالا شما کتاب می‌شه این چیزی که می‌خواهید درست کنید یا این‌که…

س- حالا این میمونه در کتابخانه برای کسانی که می‌خواهند کتاب بنویسند. خود بنده هم البته علاقه دارم که

ج- بله

س- یه کاری انجام بدم ولی…

ج- حالا شما خودتون بکنید چون حالا استفاده این‌جوری بشه که بگند همش هم خارجی…(؟؟؟) پاریس و صحبت کنم این ترتیبات اقلاً شاید… نرفتم اون اشتباه کرد رفت اروپا

س- از این اشتباهات زیاد داره

ج- خب بله همینه دیگه. ببینید این‌که خود ایرانی نمی‌نویسه که. همین‌ها که تو انقلاب بودن حالا خوب یا بد من کار ندارم خب این‌ها. بنویسند حقیقت مطلب را

س- آقای بنی‌صدر شنیدم یکی در…

ج- خب ایشون می‌گه بله. خب همین مغرضات را بنویسه عیب نداره بنویسه. خب مرحوم سودایی می‌گفت آقا راجع به این قرارداد نمی‌دونم ۱۹۱۹ بنویسید چون یه ژنراسیونی نمی‌دونه این رو. بعد دیگران می‌نویسند… گفت حالا برای کی؟ اون بدبخت‌ها واقعاً عجیب بود که اصلاً کدوم مردم؟ این رفته بود تو سرشان که این مردم هیچی… قوام‌السلطنه این اون حتی مصدق که آقا چی‌چی. این یه‌وقتی می‌رند این است که رفتند دیگه. انسانی که مرد مرده. این صحبت بقاء مملکت و دوام و این‌ها تو کار نیست چون ما همش تو حادثه بودیم. خب این مملکت از اولش حادثه بوده خیلی خب حالا تا آخر دنیا که حادثه نیست که. آخه این‌ها هم صدهزار بلا سرشان آمده. این‌جا هم انبازیون بوده اوکی واسیون همه‌جای دنیا. این دلیل برای این نمی‌شه. می‌گه آقا رفته ولش کنیم. بدبختیه این دفیتیسم عجیب‌وغربی است که می‌گن این البته ارث به ژنراسیون بعد هم می‌رسه. حیفه. تا این‌جا رسید حرف را آقا واقعاً منو گاهی دیگه چیز می‌کنه خیلی. شب هم بشه می‌خوابم حالا باید بالاخره…