روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۲۵ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱
مصاحبه با آقای محسن پزشکپور در روز یکشنبه ۵ فروردین ۱۳۶۳ برابر با ۲۵ مارس ۱۹۸۴ در شهر پاریس فرانسه. مصاحبهکننده ضیاء صدقی.
س- آقای پزشکپور میخواهم از حضورتان خواهش کنم که برای ما توضیح بفرمایید که شما در کجا به دنیا آمدید؟ در چه سالی؟ و در کجا تحصیلاتتان را انجام دادید؟ و از چه زمانی وارد فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شدید؟
ج- من در دوم اسفندماه سال ۱۳۰۶ خورشیدی در شهر تهران در منزل مسکونی خانواده ما که متعلق به خانوادۀ مادری من بود و در کوچه قلمستان خیابان امیرآباد واقع بود متولد شدم. البته چون پدر من در آنموقع مسئولیت ادارۀ مالیۀ آنموقع را در ولایات سلاس داشت که مرکز ولایت سلاس در آنموقع شهر ملایر بود بعد از اینکه من در تهران متولد شدم خوب به اتفاق مادر رفتیم به ملایر و درنتیجه شناسنامۀ من صادره از شهر ملایر است به شمار ۱۰۸۲۸ اما متولد تهران هستم همانطوریکه بیان کردم. تحصیلات ابتدایی را در دو مدرسۀ ابتدایی تهران یعنی دبستان علامه و دبستان امیرمعزی گذراندم. تا سال دوم ابتدایی را در دبستان علامه بودم زیرا پدر منتقل شده بودند به تهران و ما مجدداً در همان خانۀ متعلق به خانوادۀ مادر سکونت داشتیم و آنجا دبستان علامه که یکی از دبستانهای بسیار قدیمی و مشهور تهران بود برای آغاز تحصیلات ابتدایی رفتیم تا سال چهارم دبستان را در آنجا بودیم، بعد که به دلایلی خانوادۀ ما ناچار از فروش منزل مادرش شدند منتقل شدیم به یک خانۀ استیجاری در کوچه ظهیرالاسلام خیابان شاهآباد بنابراین مدرسهای هم که من میرفتم به اتفاق برادر بزرگم حسن پزشکپور و بعد برادر کوچکم که در این مدرسۀ دوم به ما پیوست تغییر کرد و رفتیم به دبستان امیرمعزی که دبستان امیرمعزی در خیابان برق واقع بود که بعد خیابان برق نامش تبدیل شد به خیابان امیرکبیر. بقیه تحصیلات ابتدایی را در دبستان امیرمعزی انجام دادم و در سال تحصیلی ۱۳۲۰ـ۱۳۱۹ تحصیلات ابتدایی من در دبستان امیرمعزی به پایان رسید و گواهینامه تحصیلات ابتدایی را از دبستان امیرمعزی گرفتم که ضمناً همین زمان مقارن بود با وقوع حادثه شوم سوم شهریور ۱۳۲۰ یعنی هجوم و یورش روسها و انگلیسها از مرزهای آبی و خاکی ایران به ایران اشغال ایران و درنتیجه آغاز مبارزات ما از آن تاریخ که درواقع سرآغاز مبارزات وسیعی بود که بعد از مدتی نام پانایرانیست به خود گرفت که آنموقع من ۱۴ سالم بود به اتفاق تنی چند دیگر از دوستانی که هممحل بودیم.
س- این دوستانتان را میتوانید لطفاً نام ببرید که چه کسانی بودند؟
ج- بله دیگر حالا نام میبرم به مرور. البته در این زمان که یادآور شدم باز منزل ما تغییر کرده بود چون دیگر برای پدر این امکان فراهم شده بود که در آن منطقه، منطقهای که نزدیک خیابان عشرتآباد هست که بعد نام خیابان سپاه به خود گرفت که حالا نمیدانم نامش را چه گذاشتند به اتفاق یکی از دوستان خیلی قدیمیاش که ما او را عمو خطاب میکردیم از بس با پدر صمیمیت و یکرنگی داشت و اهل کاشان بود مرحوم دکتر حسین احسان مشترکاً یک قطعه زمین وسیع خریدند و درنتیجه آنجا خانهای را برپا کرد پدر که ما از آن منزل استیجاری خیابان شاهآباد منتقل شدیم به منزل ملکی پدر که در آن منطقه واقع بود که در همان ایام یعنی شاید چندین ماه قبل از حدوث واقعۀ سوم شهریورماه بود که طرح امتداد خیابان شاهرضا را اجرا کردند، یعنی از سه راه شمیران به سمت میدان فوزیه که درنتیجه این طرح قسمتی از خانه مسکونی ما را دربر گرفت یعنی قسمتی از این خانه شد جزو خیابان شاهرضا و این خانهای بود بنابراین از یک سمت مشرف بر خیابان شاهرضا و از سمت دیگر نزدیک به خیابان عشرتآباد و درنتیجه نزدیک به چهارراه عشرتآباد و خیابان سپاه که معروف بود به چهارراه پل چوبی که چندین روز بعد از سوم شهریور اولین گروههایی از قوای اشغالگر که وارد تهران شدند قوای روسها بودند که به این منطقه رسیدند و من به اتفاق آن دوستان در آن هنگام با سنگهای خیابان به اینها، قوا، حمله کردیم و درواقع یک مقاومت و مبارزهای در برابر این نیروی مهاجم از طرف این نسل نوباوه شروع شد. اما این دوستانی که با یکدیگر همکلاس بودیم و هم محل معروفتر و نزدیکتر و مشخصتر از همه محمدرضا عاملی تهرانی بود، دکتر عاملی تهرانی که لابد عکس ایشان را در اینجا میبینید.
س- بله، راجع به ایشان بعداً مفصل صحبت میکنیم.
ج- بله که ایشان یکی از فرزانگان ایران و متفکران ایران و وارستگان ایران و از دانشمندان میهنپرست و پاکیزه ایران بود و متأسفانه همانطوری که میدانید بههرحال با نهایت بیانصافی و بیشرفی درواقع او را به مانند بسیاری از کسان دیگر کشتند و در راه ایران خوب به شهادت رسید. دکتر عاملی از نزدیکترین دوستان من بود یعنی دوستی از او نزدیکتر من نداشتم و تاکنون هم ندارم. از سال چهارم ابتدایی که من رفتم به دبستان امیرمعزی با او دوستی پیدا کردم، دوستی بسیار نزدیک. پس هم در یک کلاس کنار هم روی نیمکتهای چوبی مینشستیم و از سوی دیگر هم محل هم بودیم یعنی خانۀ عاملی که آن هم خانۀ ملکی پدر او نبود تا آنجایی که من به خاطر دارم خانهای بود متعلق به دایی دکتر عاملی نزدیک خانۀ ما بود. بنابراین ما غالب اوقات با هم بودیم و راه طولانی هم تا مدرسه داشتیم و آنموقع هم به این کیفیت هم نبود که بچهها بههرحال با استفاده از وسایل نقلیه و اینها به مدرسه بروند، ما راه خانه و مدرسه را به اتفاق یکدیگر پیاده طی میکردیم. خوب، چهار بار یعنی میرفتیم صبح ظهر برمیگشتیم. دوباره بعد از ناهار میرفتیم و عصر برمیگشتیم و بعد هم غالباً با هم بودیم. پس برتر و والاتر از همه دکتر عاملی بود. بعد در آن مدرسه و در آن محل کس دیگری که با ما بود و جزو این گروه از دوستان مهدی بهرهمند بود که بعد تحصیلاتش را در مراحل مختلف ادامه داد و بعد دکترای اقتصاد گرفت و از روزنامهنگاران بنام و زحمتکش و با استعداد بود که مدتی هم شد وابستۀ اقتصادی ایران در پاکستان و من به خاطرم هست که وقتی که سال چهارم یا پنجم دبستان بودیم او که هم سنش بسیار کم بود در آنموقع یعنی سیزده سالش بود چون بعد که تصدیق ششم را گرفتیم او هم چهارده سالش شد و گذشته از این از نظر جثه هم بسیار ضعیف بود ولی برای اینکه کمک بکند به ادارۀ خانواده و معیشت خانواده عصرها میرفت و در یک چاپخانهای به کار تصحیح میپرداخت در آن سنین و همان سبب شد که اصولاً به کار مطبوعات نزدیک بشود، آشنا بشود و بعد روزنامهنگاری برجسته شد و سردبیری اطلاعات را مدتی داشت و سردبیری روزنامههای مشهور دیگر شاید کیهان و بعد در این نوع فعالیتها بود. بعد در کلاس ما مدرسۀ ما کسانی که با آنها ما همکلاس بودیم تعداد دیگر بودند که از منزل تا مدرسه با هم میرفتیم ولی در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی ما آنها خیلی مداخله نداشتند و مشارکتی پیدا نکردند چون محلشان غالباً شاید فرق داشت. مثلاً برادران زهره اینها همکلاس ما بودند که پسر فرزندان آن زهره مشهور، بازرگان مشهور سیگار و توتون و این قبیل کالاها درواقع بود در ایران. ولی سوای اینها چند تن دیگر که آنجا به سبب اینکه ما در یک محله زندگی میکردیم با ما بیشتر نزدیک بودند تا آنجایی که به خاطرم هست آقای فرید سیاح سپانلواست که ما در محلی که بودیم او هم نزدیک به آن محل یعنی در خیابان گرگان خانهاش بود و آنجا زندگی میکرد و تنی چند دیگر از بچههای محل که حالا اسامیشان به خاطرم نیست که اینها در آن حوادث بعد از سوم شهریور ماه با ما همدردی و همدلی داشتند تا اینکه رسید به روز هشتم شهریور ماه که درواقع آن مقاومت این نسل برابر اشغال ایران ارائه شد و آن عکسالعمل نشان داده شد که آن آغاز مبارزه این نهضت بود که حالا بعد در مورد دیگر آنوقت میپردازیم به نام کسانی که اصولاً در بنیانگذاری این نهضت و این حرکت حضور داشتند و شرکت داشتند. بنابراین تحصیلات ابتدایی من در دبستان امیرمعزی به پایان رسید. البته ضمن این سرگذشتی که بیان شد یک قسمتی را هم میبایست بیان بکنم که ضرور است از نظر اینکه هم در گذشته زندگی خانوادگی ما بود و هم شاید بههرحال عامل اصلی بود یا عامل شناسایی بود برای تشکیل زندگی خانوادگی من این بود که بعد از فروش آن منزل متعلق به مرحوم پدر و مادرم که خوب منزلی بود که دیگر متعلق به وراث او بود که آن وراث عبارت بودند از مادر من و دایی من که او فوت شده. بههرحال ناچار شدیم به دلایلی و ناچار شدند که آن منزل را بفروشند و اولین منزل استیجاری که ما رفتیم و آنجا سکونت اختیار کردیم منزلی بود واقع در کوچه انصاری خیابان امیرآباد، این منزل متعلق به آقای حاج سید محمود لاجوردی بود که پدر همسر من هستند. آن منزل را اجاره کردیم و در آنجا سکونت کردیم و خوب این الفت و آشنایی خانوادگی از آنجا شروع شد تا اینکه بعدها دیگر من با دختر ایشان که خانم کبرا اشرفالسادات لاجوردی هستند ازدواج کردم و زندگی خانوادگی شخصی من به این کیفیت شکل گرفت که بعد از اینکه آن منزل را ترک کردیم رفتیم به منزلی در خیابان شاهآباد و بعد به آن کیفیت تا گذراندن دوره تحصیلات ابتدایی و بعد مهرماه ۱۳۲۰ برای ادامه تحصیلات دبیرستانی رفتم به دبیرستان البرز که معروف بود به کالج البرز. تحصیلات دبیرستانی را در آنجا آغاز کردم ولی همینطور که لابد احساس میکنید دیگر تحصیلات و مبارزات سیاسی برای ما از یکدیگر جدایی نداشت و شاید یک نسلی ویژه از جامعه برای اصولاً آنموقع شکل گرفت. بنابراین بعد از آن روزی که آن مقاومت و عکسالعمل را ما برابر یورش قوای مهاجم به شهر تهران از خودمان نشان دادیم دیگر ادامه زندگی برای ما به مفهوم ایفای وظایف و مسئولیتهایی که برابر ملت ایران داشتیم نمودار شد و برای آن کسانی که در آن حرکت آنموقع شرکت داشتند و برای کسانی که بعد به آن حرکت پیوستند یکچنین برداشتی از زندگی دست داد و من به دبیرستان البرز رفتم، عاملی رفت به دبیرستان ایرانشهر که بعد نام دبیرستان قریب را بر آن گذاشتند که واقع بود در میدان مخبرالدوله، نزدیک میدان مخبرالدوله، نزدیک میدان مخبرالدوله ـ خیابان سعدی ـ بهرهمند هم به همان دبیرستان رفت ولی بعد از مدتی گویا رفت به دبیرستان دارالفنون و فرید سیاح سپانلو هم او هم یکی دو سال رفت به دبیرستان ایرانشهر بعد رفت به مدرسه تجارت و آن هستهای که آنجا حضور داشتند عناصری از آن هسته که در آن حرکت حضور داشتند و چند تن دیگر که بعد پیوستند به آن حرکت به دبیرستانهای مختلف که رفتند به صورت نمایندگان این هسته در این دبیرستانهای مختلف مبارزه را شروع کردند. خوب، من رفتم به دبیرستان البرز بنابراین در دبیرستان البرز ضمن اینکه تحصیلات را ادامه میدادم مبارزات و فعالیتها به شدت و به سختی آغاز شد و با گستردگی هرچه بیشتر. به سبب این مبارزات که حالا ضرور شد بعد جزئیات آن را بیان خواهم کرد که مربوط است به کل مسائل جامعۀ ایرانی پس از یک اعتصاب ناموفق یعنی شکست طرحی که برای اعتصابی از محصلین داشتیم در دبیرستان البرز و چند دبیرستان دیگر من ناچار شدم که دبیرستان البرز را ترک کنم، آنموقع سال دوم دبیرستان البرز بودم.
س- اینکه میفرمایید ناچار شدید یعنی شما را مجبور کردند که بروید بیرون؟
ج- بله دیگر برای اینکه…
س- بیرونتان کردند از دبیرستان البرز؟
ج- بله طوری بود که این وضع را پیدا کرد، آنموقع دکتر مجتهدی رئیس دبیرستان البرز بود. ناچار شدم دبیرستان البرز را ترک بکنم و چون نیمههای سال بود هیچ دبیرستانی دیگر مرا نمیپذیرفت. آنموقع غالب یعنی اکثریت قریب به اتفاق مدارس دولتی شده بود که درواقع به مفهوماً ملی واقعی شده بود، از جمله آخرین این مدارس که در اختیار دولت قرار گرفت همین دبیرستان البرز بود که این دبیرستان البرز به نام کالج آمریکایی مشهور بود و همینطور که میدانید مدیریت این دبیرستان با…
س- مستر جوردن.
ج- مستر جوردن بود. البته دبیرستان بسیار خوبی بود ولی درست مدتی کوتاه قبل از سوم شهریور ماه این دبیرستان را هم دیگر دولت در اختیار گرفته بود وزارت آموزش و پرورش که بعد وقتی من رفتم به آن دبیرستان یکی از فرهنگیان بسیار خوشنام به نام آقای ذوقی مدیر این دبیرستان بود بعد هم آقای محسن حداد آمد مدیر این دبیرستان شد، بعد هم دکتر مجتهدی که بههرحال مصادف شد با آن جریان که من ناچار شدم دیگر آن دبیرستان را ترک کنم. و تنها مدرسه پولی، آنوقتها این مدارس را میگفتند مدرسه پولی که باقی مانده بود یک دبیرستانی بود به نام دبیرستان روشن در خیابان سپه نزدیک آن باستیون محلی بود باستیون که بعد از اندکی که میرفتیم میرسیدیم به میدان حسنآباد، آن دبیرستان پولی بود که به آن کیفیت نامنظم و نامرتب بود که به مسخره و طنز میگفتند دانشکده روشن. من ناچار شدم که رفتم به آنجا. ولی آنجا نه از درس خبری بود و نه از بحث و فضل نه حتی از مبارزه. اصولاً کسانی که آنجا بودند غالباً فارغ از مسائل تحصیلی و اجتماعی و مبارزاتی و اینها بودند حالی مخصوص خودشان داشتند. البته هرچند یکی دو تن از کسانی را که بعدها سالهای متمادی در مسیر این مبارزات با نهضت پانایرانیست همکاری کردند من از میان آنها پیدا کردم ولی آنها هم غالباً کسانی بودند که درواقع از بد حادثه آنجا به پناه آمده بودند. که بههرحال این در روند کار تحصیلی من لطمه وارد آورد ولی من ادامه دادم بههرحال کوششهای خودم را. بعد برای سال پنجم دبیرستان که پنجم علمی گفته میشد چون بعد امتحانی داشت و دیپلم علمی میدادند بسیار امتحان مشکلی هم داشت. من رفتم به دبیرستان خاقانی، آن هم دبیرستان غریبوعجیبی بود. بههرحال دیپلم پنج متوسطه را که پنجم علمی بود من از دبیرستان خاقانی گرفتم. دیگر در این مدت مبارزات ما گسترش بسیار پیدا کرده بود چه از نظر تشکیلاتی چه از نظر فکر و اندیشه مبانی خودش را بالنسبه پیدا کرده بود، انسجام فکری را پیدا کرده بود، گروههای وسیعی را غالباً، یعنی غالباً که میگویم شاید اکثریت قریب به اتفاق از دانشآموزان دبیرستانها و برخی از دانشجویان دانشکدهها بودند، ما گرد آورده بودیم در نهضت و در نتیجه مابرزات وسعت و گسترش بسیار پیدا کرده بود. خوب، وقتی موفق شدم دیپلم پنجم علمی را بگیرم میبایست که با توجه به رشته تخصصی که میخواستم برای تحصیلات دانشگاهی ادامه بدهم تحصیلات سال ششم را بررسی کنم که آنوقت سه رشته بود بهاصطلاح ششم ادبی بود، ششم طبیعی بود و ششم علوم…
س- ریاضی.
ج- ریاضی یا علوم. درنتیجه هر دانشآموزی که برای تحصیلات دانشگاهی خودش طرح و برنامهای داشت میبایست با توجه به آن طرح یکی از این سه رشته را انتخاب میکرد. من گذشته از توجه و دلبستگی و اعتقادم به مسائل جامعه ایرانی، به مسائل اجتماعی که از ابتدا یعنی از همان زمانی که من سال اول دبستان بودم در خودم احساس میکردم اصولاً از همان هنگام هم آن شوق و یا موضع اشتغالی را که میبایست در جامعه پیدا میکردم برایم مشخص بود. یعنی از همان هنگام دوست میداشتم که وکیل دادگستری بشوم. بنابراین خوب رشتهای را که میبایست انتخاب میکردم رشتۀ ادبی بود برای اینکه با گذراندن رشتۀ ادبی میشد رفت به دانشکده حقوق و تحصیلات قضایی را آنموقع در ایران ادامه داد ولی شادروان پدرم عجیب اشتیاق داشت که من رشته طب را انتخاب کنم. گذشته از اینکه آنموقع بهخصوص این روحیه جامعه ایرانی را خیلی دربرگرفته بود که مایل بودند فرزندانشان یا دکتر بشوند یا مهندس. البته شاید این حوادث بعدی هم که رخ داد از نظر مصلحتسنجیهایی حالا نشان داده میشود که حق با آنها بوده یا بههرحال یک بررسی نادرستی نبوده وقتی این وقایع حالا رخ داد. ولی گذشته از این مطلب چون پدربزرگ من طبیب بود معاونالحکما، او از اطباء بلندپایۀ ایران بود و طبیب ناصرالدینشاه بود منتها وقتی که او فوت شد و ۹۰ سال داشت که فوت شد یا ۹۱ سال پدر من آنموقع ۷ سالش بود شاید هم کوچکتر. چند تن دیگر از فرزندان معاونالحکما هم طبیب بودند عموهای من که من آنها را البته ندیدم چون سنشان خیلی بیشتر بود یعنی برای اینکه بدانید به چه کیفیت بود من به خاطرم هست که برادرزادهای پدرم داشت به نام مؤیدالملک و وقتی پدر من حیات داشت که آنموقع شاید شصتوچند سالش بود ولی مؤیدالملک که برادرزادۀ او بود نزدیک صد سالش بود که آنوقت پدر من عموی او بود. بنابراین خوب من آن عموهای دیگرم را ندیدم. پس پدر علاقه داشت که به این سبب یا برادر بزرگ من که دو سال بزرگتر از من بود طبیب بشود و به قول ایشان بههرحال آن تابلوی طبابت خانوادگی را بالا ببرد و یا من. منتها برادر از سال دوم سوم دبیرستان بیشتر ذوق و شوق به کارهای کشاورزی نشان داد و میپرداخت به اموری که در املاک موروثی ما که در دماوند بود. پس تحصیل را دیگر ادامه نداد، شاید از نظر شخصی هم ضرری نکرد. ولی خوب من ادامه دادم تحصیل را. پس پدر نهایت علاقه را داشت برای اینکه من طبیب بشوم. من هم، هم بنا به دلایل اجتماعی چون دیگر مبارزات و کوششهای اجتماعی زندگی مرا ترسیم کرده بود و هم اصولاً همانطور که یادآور شدم علاقه من بود که ابتدا وکیل دادگستری بشوم و اصولاً از نفس این مدافعه، دفاع از حقوق کسانی احساس رضایت باطن میکردم. بنابراین به این دو جهت میخواستم که بروم به دانشکده حقوق. پس به ناچار میبایست میرفتم ششم ادبی. برای اولین بار بود آن ضربالمثل سعدی را بهیاد آوردم و بهناچار به آن عمل کردم در محیط خانواده که گفت: دروغ مصلحتآمیز / به از راست فتنهانگیز. زیرا کار به آنجا رسید که پدر به من گفت یا میبایست که بروی ششم طبیعی و یا اگر نمیخواهی بروی ششم طبیعی میبایستی خانه من را ترک کنی. البته شاید اولین بار بود چنین مکالمۀ سختی را با من پیدا کرد. آنموقع هم قدرت و نفوذ و طرز برخورد پدرها بهخصوص سختتر و خشنتر از حالا بود هرچند که من کمتر به یاد دارم که ایشان اینگونه برخورد با من میداشت قبل از آن. ولی بههرحال چنین مذاکرهای بین ما ردوبدل شد. بنابراین من به ایشان گفتم بسیار خوب من میروم به ششم طبیعی. ولی فردای آن روز رفتم به دبیرستان دارالفنون و در ششم ادبی ثبتنام کردم. گفت، «خوب، ثبتنام کردی؟» گفتم بله پدر رفتم ششم طبیعی در حالی که در ششم ادبی بودم. بههرحال مبارزات ادامه پیدا کرد گسترش بیشتری پیدا کرد. در اثر این مبارزات و حوادثی که در متن این مبارزات بود باز ناچار شدم که دبیرستان دارالفنون را ترک کنم. رفتم به دبیرستان حکیم نظامی در سال ششم ادبی دبیرستان حکیم نظامی آنجا بقیه سال تحصیلی را ادامه دادم. گواهینامه ششم ادبی را از دبیرستان حکیم نظامی گرفتم. البته حالا این هم داستان جالبی دارد که پدر چگونه اطلاع پیدا کرد از اینکه من به جای ششم طبیعی رفته بودم ششم ادبی. بعد رفتم به دانشکده حقوق و در دانشکده حقوق دانشگاه تهران در کنکور شرکت کردم و موفق شدم و وارد دانشکده حقوق شدم.
س- این چه سالی بود آقای پزشکپور؟
ج- سال ۲۶، ۲۷ تحصیلی.
س- سال ۱۳۲۶ـ۱۳۲۷.
ج- بله. وارد دانشکده حقوق شدم آنموقع طبق آییننامه و مقررات وقت دو سال رشته عمومی بود یعنی با هم دانشجویان تحصیل میکردند و سال سوم تبدیل میشد به سه رشته قضایی ـ سیاسی و اقتصادی. خوب، پس من چون میخواستم وکیل دادگستری بشوم رفتم به رشته قضایی که البته حالا چه از دبیرستان گرفته و چه تا دانشکده به مرور بسیار از کسانی که یا در مراحلی هماهنگ مبارزاتی با هم بودیم یا در مواردی تعارض مبارزاتی با یکدیگر پیدا کردیم یا معلمان من بودند یا استادان من. ولی در همان زمان که دانشآموز بودم و دانشجو بودم درواقع در مسیر مبارزات اجتماعی بودیم یا همانطوری که بیان کردم در مواردی کموبیش در کنار هم چه در موارد ؟؟؟ روبهروی هم. رفتم به سال سوم قضایی. در سال تحصیلی ۲۹ـ۳۰ موفق شدم که ؟؟؟نامه قضایی را از رشته قضایی دانشکده حقوق دانشگاه تهران اخذ کنم با گذراندن تز البته. که بعد به طور داوطلب رفتم برای گذراندن دورۀ خدمت وظیفه. البته این زمانی بود که دیگر حزب پانایرانیست کاملاً شکل گرفته بود و در پهنۀ مبارزات بود و من دبیر مسئول حزب بودم ولی اعتقاد داشتم برای اینکه میبایست بههرحال این برنامۀ خدمت وظیفه را درواقع انجام بدهم و معتقد بودم هر فرزند ایرانی میبایست که این دوره را بگذراند به همین جهت هم به تمام دوستان پانایرانیست همواره یادآور میشدم و اصرارم بر این بود که از گذراندن دوره خدمت وظیفه غافل نشوند چون گذشته از اینکه یک وظیفه اجتماعی بود به عقیدۀ من برای ساختن تن و روان انسان ارزشش کمتر از دورههای تحصیلی قبلی نمیبود و نیست کما اینکه تجربۀ من این است. به خود من قدرت بسیار داد یا من را به این مسئله آشنا کرد برای شناختن قدرتهایی که در وجود یک انسان هست که بتواند مشکلاتی را که چهبسا به طور معمول کسان دیگر را از پا دربیاورد پذیرا بشود. بعد از گذراندن دورۀ وظیفه که البته چون مواجه شد، دوره افسری ما با زمانی که حکومت آقای دکتر مصدق بود و دچار مشکلات و ضیق مالی بسیار بود افسران احتیاط را بهاصطلاح مرخص کردند هرچند ما همه یک دوره مشکل خدمت وظیفه را گذرانده بودیم که دوره شش ماهه دانشکده بود که آنموقع خیلی دشوار بود و خیلی جالب البته. بنابراین بعد از اینکه آن مرحله تمام شد که خوب مواجه شدیم دیگر با حادثه ۲۸ مردادماه و مشکلاتی که از آن باب پیش آمد.
س- من اینجا میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که تا اینجا که شما صحبت فرمودید فقط راجع به این جنبه ضدخارجی این نهضت پانایرانیست شما توجه فرمودید ولی بقیه مطالب را راجع به مبانی ایدئولوژیک حزب پانایرانیست برای ما توضیح نفرمودید و در ضمن توضیح ندادید که چه کسانی در به وجود آوردن و در سازمان دادن این نهضت شرکت داشتند که بعد همانطوری که شما اشاره فرمودید به صورت حزب درآمد.
ج- البته حالا من یک نکته را خواستم یادآور بشوم و آن این است که شما سؤالی کردید که من دربارۀ درواقع زندگی خصوصی خودم و تحصیلات خودم. برای اینکه این مراحل را چگونه گذراندم برای شما توضیحی را بیان بکنم.
س- خواهش میکنم. دیگر الان به جایی رسیدیم که میتوانید به مسائل سیاسی و اجتماعی وارد شوید.
ج- همین. دو وضع میتوانیم داشته باشیم اگر توجه کرده باشید من به یکی دو مورد که رسیدم گفتم این را بعد توضیح خواهیم داد. یا اینکه شما ممکن است که آن نکات را یادداشت بفرمایید آنوقت بعد مطرح کنید. یا همانجا که میرسیم موردی را که به نظرتان میرسد همانجا سؤال کنید.
س- تمنا میکنم. من الان همین کار را کردم.
ج- بنابراین روشمان این باشد اصولاً برای اینکه آنوقت توالی حفظ بشود چون حالا بسیاری از موارد بود که خود من اشاره کردم که بعد دربارهاش صحبت میکنیم که اینها را میبایست قبلاً بررسی بکنیم تا به همین سؤال شما برسیم. درواقع من اندکی دربارۀ پانایرانیست گفتم بیشتر دربارۀ زندگی خود من بود یعنی آن سؤال نخستینی که جنابعالی مطرح کردید. پس قرارمان این باشد چون شما سؤال که بکنید یکوقت سؤال میکنید من فکر میکنم میبایست که پاسخ جامعی داده بشود. پس قرارمان این باشد حالا وقتی سؤالی مطرح شد هیچ مانعی ندارد به محض اینکه به نکتهای رسیدیم که شما لازم میدانستید توضیح داده بشود آنجا سؤال کنید چون آنوقت کل مطلب را بعد دنبال میکنیم، یادمان میماند یعنی یاد من هم میماند.
س- من معمولاً یادداشت میکنم.
ج- شما هم که یادداشت میکنید. یا این یا آنوقت ممکن است که مطالب که به نظرتان میرسد یادداشت کنید بعد دنبال کنید، بعد مطرح کنید. حالا نمیدانم روال چه بوده در مصاحبهها ولی شاید بهتر این باشد اگر مواردی را برخورد میکنیم ضمن ادای توضیحات همانجا مثلاً مهم باشد سؤال بشود که وابستگیاش چیز نشود از هم، پیوندش، روندش بههرحال قطع نشود. بنابراین این مسئله را بیان بکنم که از این نظر این دفتر اینجا در این قسمت البته بسته شود بعد ممکن است باز سخن پیش بیاید کما اینکه همینطور هم است جدا از هم نبوده مثلاً بههرحال دوره بیستوچند سال وکالت من، وکالت دادگستری من یا مسائلی که بوده جدا از مبارزاتی که داشتم، جدا از مسائل اجتماعی ایران و جدا از مسائل سیاسی ایران و جدا از کل جامعۀ ایرانی نبوده بسیار حائز اهمیت است. اصولاً مسئلۀ کانون وکلا.
س- میرسیم به آنجا.
ج- بله، خود کانون وکلا. اما بههرحال این حادثه ۲۸ مرداد که پیش آمد درنتیجه چندین ماهی من پنهان بودم بعد مدتی هم زندان و بعد رفتم به کانون وکلا و تقاضای پروانۀ کارآموزی کردم و بعد از گذراندن دوره کارآموزی که آن هم البته با مبارزاتی اینکار صورت گرفت کار وکالت را آغاز کردم. پس این شمهای بود درباره آن سؤالی که جنابعالی مطرح کردید که نامم چیست و زادگاهم کجاست، خصوصیات خانوادگی چیست، تحصیلاتم چگونه بوده و شغلم چه بود تا اینجا. حالا در این زمین یا موارد دیگر اگر سؤالی هست بفرمایید که به آن بپردازیم.
س- از آنجایی که شما فعالیتهای سیاسی خودتان را در حزب پانایرانیست شروع کردید من میخواستم از شما تقاضا بکنم که برای ما یک مقداری توضیح بفرمایید راجع به مبانی ایدئولوژیک حزب پانایرانیست و همچنین چه اشخاصی در تشکیل حزب پانایرانیست با شما همکاری داشتند؟
ج- من این سؤالتان را میخواهم با توجه به آگاهی که خود من از این مبارزات دارم و با توجه به نظری که دارم که حالا بیان میکنم میخواهم این سؤال را تکمیل بکنم یعنی این توضیح را بدهم که اصولاً احزاب به مفهوم واقعی عبارت هستند از نمودارهای سازمانی تشکل نیروهای اجتماعی که به یک اندیشه و فکر و ایدئولوژی معتقدند. بنابراین یک حرکت اجتماعی یک حرکت سیاسی و فلسفی و یک نهضت اجتماعی از حزب شروع نمیشود و به حزب هم ختم نمیشد بلکه حزب به مفهوم واقعی عبارت است از آن تشکل اجتماعی که متکی و مبتنی بر یک نهضت اجتماعی باشد چه بسا ممکن است در یک زمانی برههای از تاریخ بهاصطلاح یک حزبی را بیایند اصلاً ممنوعهاش کنند تشکیلاتی را هم به هم بزنند به فرض تمام عناصرش را هم بگیرند و از بین ببرند اما نهضت هست. البته این بحث اساسی بود که ما همواره در ایران داشتیم، با دولتها داشتیم، با رژیم داشتیم که آقا بین حزب به مفهوم واقعی و آنچه که یک سازمان دولتی است یا بنگاه کاریابی است اینها فرق هست. بنابراین دربارۀ یک حزبی مثل حزب پانایرانیست یا نه مثلاً درباره فرض کنید که شما دربارۀ حزب کمونیست در یک جامعهای میخواهید بررسی کنید این حزب جدا از خود این درواقع نهضت مارکسیستی یا کمونیستی نمیتواند باشد. یا دربارۀ هر نوع نهضت اجتماعی دیگری. به همین مناسبت است که اگر به خاطرتان باشد من چند بار یادآور شدم که…
Leave A Comment