روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۲۵ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۲
یادآور شدم که این نهضت که پس از چندی زیر عنوان پانایرانیسم مطرح شد ولی دورانی که هنوز نام پانایرانیسم به خود نگرفته بود جدا از آن مرحلهای که نام پانایرانیسم به خودش گرفت نیست و حتی مدتها نام پانایرانیسم را داشت ولی به نام حزب نبود برای اینکه به نام مکتب پانایرانیسم بود چون هنوز شرایطی نبود که بتواند به اعتقاد ما ظرفیت حضور در صحنه مبارزات اجتماعی ایران را بهعنوان یک حزب داشته باشد به آن مفهومی که الان به آن اشاره کردم. پس پانایرانیسم درواقع این حرکت در این مرحله از تاریخ سه قسمت دارد: ۱) آن مرحلهای که هنوز نام پانایرانیسم به خود نگرفته بود. ۲) مرحلهای که نام پانایرانیسم به خود گرفت ولی به نام مکتب پانایرانیسم بود. ۳) مرحلهای که بهعنوان حزب پانایرانیست اعلام شد و تاکنون که ادامه دارد. این سه مرحله از هم جدایی ندارد همه اجرای این حرکت هستند به طور کلی. آنوقت بررسی این مراحل بهخصوص مرحلۀ اول مبانی و ریشههای ایدئولوژیکی و عقیدتی این نهضت را بیان میکند که حالا اگر دوست داشته باشید در این باره…
س- تمنا میکنم، بفرمایید.
ج- بررسی کنیم، من این را توضیح بدهم. ما بچههایی بودیم که آنموقع در دبستان با یک روحیۀ خاص ایرانپرستانه آشنا میشدیم یعنی تردید نیست در آن زمان یک تبلوری، یک نمودی از تمایلات و خواستههای میهنپرستانه مردم بروز کرده بود که البته به نظر من بههیچوجه دستگاههای حکومتی این تبلور احساسات و اندیشههای میهنپرستانه مردم که عمر صدها ساله داشت بهرهگیری لازم را نکردند چون جامعۀ ایرانی بعد از ۱۵۰ سال حکومت قاجاریه که دوران سیهروزی و تجزیه ایران بود فکر میکرد که دورۀ جدیدی که بهجود آمده بود یک دورانی است از شکوفایی ملی و مبارزه بر ضد ستمها و تجاوزاتی باشد که به حقوق ملت ایران و ملت ایران و جامعه بزرگ ایرانی شده بود و میشد.
س- منظور شما دوران رضاشاه بود.
ج- دوران رضاشاه. یعنی جامعه ایرانی چنین تفکری داشت یا چنین امیدی. نه او شاید اگر هرکس دیگر هم میآمد جامعه ایرانی چنین امیدی را برای خودش دنبال میکرد چون یکصدوپنجاه سال تاریخ گذشته ایران که بعد از آغامحمدخان. آغامحمدخان از دیدگاه من و به نظر من آخرین فرمانروای میهنپرست و با ارادۀ ایران بود. درست است که او ظلمهایی کرد این ظلمها معمول بود در آن زمان. ستمکاریهایی کرد خوب شاید این ظلمها به جهاتی ناشی از همان ظلمی بود که به خود او شد. چطور مقطوعالنسلش کردند. اما این آخرین فرمانروایی بود که ایران تجزیه شده را به هم پیوند داد، ایرانی را که قطعهقطعه شده بود یکجا جمع کرد رفت تا تفلیس و تفلیس میدانید وقتی شبهنگام ریختند که او را به قتل برسانند که به قتل رساندند دامن این قاتلینش را گرفت، یکی از قاتلین را، و به او گفت که تو آغامحمدخان را نمیکشی تو ایران را میکشی، و همینطور شد. بعد او نوادههای او در واقع هریک بخشی از ایران را بخشیدند و آنچه که ایران بزرگ و نیرومند بود این دچار تجزیه و ازهمپاشیدگی شد. حقوق سیاسی ایران، حقوق اقتصادی ایران، امتیازاتی را که دادند، قبول قراردادهای مثل قرارداد دارسی، قبول کاپیتالاسیون و انعقاد قرارداد هرات برای قبول تجزیۀ افغانستان، انعقاد قراردادهایی مثل قرارداد شوم ترکمنچای ازدستدادن تاجیکستان، از دست دادن بخشهای غربی، شمالی، شرقی و مناطق متعدد ایران و تبدیل ایران به یک ایران ذلیل و درمانده. پس جامعۀ ایرانی دنبال یک رهایی میگشت، به دنبال امیدها و آرمانهای خودش بود و این آرمانها را یک مقدار در آن زمان جستجو میکرد. دریغ که این چنین نبود کاملاً، نظر من است. زیرا اگر چنین بود دستبسته این ملت را دوباره سوم شهریور ماه تسلیم نمیکردند و مقاومت ارتش ایران فقط با دو اعلامیۀ ستاد مشترک پایان پیدا نمیکرد که دومین اعلامیه هم تسلیم بلا قید و شرط بود. ولی این روحیه نضج گرفته بود با پایان یافتن دوران ۱۵۰ سالۀ قاجاریه، این امید به وجود آمده بود و البته آن نظام و رژیمی هم یا آن خاندانی هم که آمد به جای خاندان قاجاریه این سعی میکرد برای حفظ خودش و ادامۀ قدرت خودش و سلطۀ خودش هرچه بیشتر از این روحیه بهرهگیری کند و یک نوع احساسات کاذب میهنپرستانه نشان میدادند که شاید آنموقع دریافت نمیشد که این احساسات کاذب باشد ولی حوادث گذشته و حوادث بعد و آخرینش آخرین تسلیم اینها نشان داد که اینها احساسات کاذب بوده و برای این بود که بتوانند که این امیدهای برانگیخته شده و این احساسات بهحق مردم را درواقع در خدمت فرمانروایی خودشان بگیرند. اما این روحیه بروز کرده بود و من به خاطرم هست که ما در دبستان که بودیم و ضمن مطالعۀ تاریخ و مسایل مربوط به ایران دانشآموزها کنار هم دور هم که جمع میشدیم بههرحال از این تجزیۀ سرزمینهای ایران سخن میگفتیم و حتی این امید را آنموقع داده بودند که ارتش ایران قادر خواهد بود و این مجدداً سرزمینهای ازدسترفته را بازپس خواهد گرفت به تجزیۀ اقوام ایرانی پایان خواهد داد و آن قدرت را دارد که بار دیگر ایران پراکنده و تجزیهشده و اسیر را تبدیل بکند به یک ایران یگانه و نیرومند و قوی. پس این، نمیدانم شما تا چه حد آگاه هستید یا نه این احساسات میهنپرستانه و ناسیونالیستی به صورت یک احساسات حاکمی درآمده بود که هیئت حاکمه برای ادامه حکومت سخت و خشن خودش از این احساسات خوب استفاده کرد، فقط تا همین حد استفاده کرد. و به همین مناسبت هست که مردم در بسیاری از موارد دندان رو جگر گذاشتند یعنی آنجاهایی که حق حاکمیت ملی نقض شد، آنجاهایی که دیگر مردم را از متن سرنوشتسازی سرنوشتهای خودشان خارج کردند، آنجایی که به مردم ظلم شد، اراضی مردم را گرفتند، خانههای مردم را گرفتند. ولی مردم، لااقل در اعماق دلشان، به این فکر میکردند که بههرحال این قدرت به وجود آمده، این ارتش به وجود آمده این نیرو[ی] به وجود آمده که توانایی داشته باشد یک روزی بسیاری از حقوق مهم سیاسی و تاریخی و سرزمینی ایران را که غارت شده، تجاوز شده و مورد تعدی قرار گرفته اینها را بازپس بگیرد و آن ایران نیرومند را شکل بدهد. پس در میان بهخصوص نسل نوباوۀ مملکت این امید خیلی قویتر بود و این روحیه حکومت میکرد ضمن اینکه دریافت ظلمها و ستمها میشد. ضمن اینکه دریافت مشکلات اجتماعی میشد، ضمن اینکه دریافت میشد که بههرحال به آن مفهومی که باید و شاید عدالت اجتماعی وجود ندارد حقوق فردی و اجتماعی تضییع میشود از طرف حکومت و عاملانش اما همه اینها دریافت میشد ولی ضمناً تحمیل میشد. خوب چنین جامعهای و چنین نسلی به ناگهان مواجه با چه حادثهای شدند؟ حادثه سوم شهریور ماه ۱۳۲۰. در آن بامداد شوم سوم شهریور ماه ۱۳۲۰ از چهار سمت حمله کردند. از شرق، از غرب، از شمال، از جنوب. اولین اعلامیۀ ستاد ارتش صبح چهارم شهریور ماه داده شد حاکی از اینکه به ایران که بیطرفی خودش را اعلام کرده بود بدون اعلام جنگ قبلی قوای روس و انگلیس حمله کردند. قوای روس و انگلیس یعنی قوای چه قدرتهایی؟ همان دو قدرت استعماری که طی ۱۵۰ سال گذشته مدام به سرزمینهای ما تاختند ایران را تجزیه کردند منابع ما را غارت کردند و بزرگترین جنایتها را در سرزمین ایران و میان ملت ایران و قومهای ایرانی اینها انجام دادند. انتظار مردم چه بود که این حکومتی و این حکامی و این عواملی که اینها چنین احساسات میهنپرستانه را مدام ابراز میکردند و مردم به خاطر ابراز این احساسات و توجه به این امیدها این ستمها را تحمل میکردند مقاومت کنند. ولی همانطوریکه برای شما بیان کردم اعلامیه دوم ستاد ارتش عبارت بود از اعلام تسلیم بلاقید و شرط. به ناگهان همهچیز از هم پاشید ظرف چند ساعت خوب، من به خاطرم هست که از عصر چهارم شهریور ۱۳۲۰ من و عاملی و بهرهمند و فرید سیاح سپانلو و یکی دو تن دیگر که حال نامشان به خاطرم نیست، از آن بچههایی که در آن محل بودیم دور هم جمع شدیم واقعاً با چشمهای اشکبار، غمزده، متأسف، متألم و خشمگین که پس چه شد؟ چرا همه دستهایشان را به تسلیم بالا بردند؟ پس چه شد این هواپیماها چه شد آن ارتشی که میگفتند؟ و چرا مقاومت نکردند؟ و چرا دوباره ملت ایران را دست بسته تسلیم کردند؟ ما کموبیش به تاریخ ایران آگاه بودیم، آشنا بودیم نه از طریق کتابهای کلاسیک چون در کتابهای کلاسیک کتابهای درسی ایران چه آنوقت و چه بعد هیچگاه بهخصوص حقایق مربوط به این یکصدوپنجاه سال اخیر درج نمیشد. شما لابد آن مراحل را در ایران گذراندید یا کتابهای درسی را دیدید. تقریباً معلوم نیست کسی نمیداند در کتابهای درسی هیچوقت نیامده بود که سیزده سال جنگهای ملت ایران، مردم ایران مردم قفقاز با روسیه تزاری چگونه بوده شاید در سیزده خط اینها خلاصه میشد. نمیدانند اصولاً چطور شد که ماوراءالنهر را از ما گرفتند. نمیدانستند که این قرارداد پاریس چه بود. چهجور شد که این قرارداد پاریس منعقد شد برای تجزیه و جدایی خراسان شرقی. نه از ما جدایی ما از آنها. مسئله ما و آنها نیست، جدایی ما از آنهاست همین جدایی که امروز سبب شده که افغانستان زیر چرخ تانکهای روسی دارد کوبیده میشود. و یک قسمتش آنجا در اسارت و بردگی در واقع امپراطوری جدید روس است یعنی امپراطور سرخ است بقیه ملت ایران هم در مناطق دیگر دچار این گرفتاری و ادبار هستند. تاریخ ما ساکت است نسبت به این مسائل یعنی تاریخهای درسی. اما آنموقع آن نسل تقریباً آن نسل نوباوه یک نسل پرکار و متجسسی بود هنوز یک مقدار زیادی از ادبیات ایران را میدانستند، در خانهها به آنها آموزش میدادند، علاقهمند به شناخت ایران بودند، به تاریخ ایران، به فرهنگ ایران. بنابراین اینها را میدانستند و ما وقتی این تاریخ را مطالعه میکردیم میدیدیم که در هیچیک از این مراحل فرض کنید هیچیک از این اقوام ایرانی، این بخشها اینها خودشان جدایی از آن پارۀ دیگر از ایران را نخواستند بلکه هیئت حاکمه ایران هرکجا رفت قرارداد تجزیه و اسارت را امضا کرد. افغانها نبودند که اینها میخواستند از سایر برادرانشان جدا شوند، این آن نخستوزیری خائنی که انگلیسها به زور آوردند گذاردند میرزا آغاخان نوری بود که آمد در همین پاریس که با هم نشستیم صد سال پیش از این اندکی بیشتر قراردادی را منعقد کرد به میل انگلیسها برای جدایی خراسان شرقی و ایجاد تأسیس دولتی به نام افغانستان. فتحعلیشاه بود که بعد از سیزده سال مقاومت ملت ایران قرارداد ترکمنچای را امضا کرد تمامی آن مناطق را داد فقط به یک شرط که روسها در قرارداد ترکمنچای قید کنند که ادامه سلطنت قاجاریه را تضمین میکنند. همینطور مراحل بعد، بعد، بعد، تا برسد به جنگ بینالملل اول. در تمامی این موارد هیئتهای حاکمه بودند که حاتمبخشی کردند حاکمیت ایران و سرزمینهای ایران و پراکندگی ملت ایران را آنها موجب شدند. خوب، و آنها عامل چه بودند؟ عامل سیاستهای استعماری. دو سیاست استعماری که طی ۱۵۰ سال البته حالا گذشته از آن سیاستهای استعماری قبلی اینها نهتنها روی حلقوم ملتهای دیگر بهخصوص روی حلقوم ملت ایران کارد گذاشتند و ایران را قطعهقطعه کردند. این دو سیاست چه سیاستهایی بودند؟ روس و انگلیس. به همین مناسبت هست که در یکصدوپنجاه سال گذشته هر مرد میهنپرست یا هر حرکت میهنپرست اینها برای رهایی از توطئههای این دو سیاست سعی کردند که یک قدرت ثالثی را بتوانند در ایران پیدا کنند که با او همکاری کنند به همین دلیل مدتها هم درمورد آمریکاییها اینطور فکر میشد. این شوستر و اینها را آوردند در ایران برای این بود که فکر کردند از یک محلی باشد و پایگاهی باشد و دولتی باشد که او مستقیماً دیگر در مسائل ایران اینطور مداخله نداشته باشد ولی البته متأسفانه از جنگ بینالملل اخیر به بعد آمریکا هم سیاست خودش را کاملاً کنار سیاست، از نظر جمعبندی کلی، انگلیسها قرارداد که بهناچار در واقع ما متوجه یک تقسیمبندی میتوانیم بشویم تقسیمبندی درنتیجه میشود غرب و شرق که این غرب محورش میشود آنگلوساکسون درواقع آنطرف هم روسها. خوب، پس به ناگهان در بامداد چهارم شهریور همۀ این امیدها فروریخت امیدهایی که نسبت به ادعاهای درواقع هیئتهای حاکمه بود. خوب، مواجه شدیم با چند چیز یعنی اینکه میگویم مواجه شدیم شاید اینطور این مسائل و مبانی آنموقع شناخته شده نبود ناپخته بود، به صورت احساس و اندیشههای مبهم بود ولی بعد شکل گرفت که یک سیاستهای قوی استعماری میخواهد در مجموع دشمنی دارند با حضور یک ایران نیرومند، یگانه و آزاد و آباد. که البته مسیر تاریخ هم اینطور نشان میدهد و در نتیجه اینها که میخواستند بهخصوص منطقه را غارت کنند یعنی آسیا را و جهان سوم را، جهان سوم یعنی آن جهانی که درواقع برابر کل سیاستهای غربی دارد که آنوقت کل سیاستهای استعماری غربی بعد تقسیمبندی شد به شرق و غرب ولی در مجموع با هم فرقی ندارند. آنوقت این جهان است که در برابر این سیاستهای استعماری قرار داشت و قرار دارد که این سیاستهای استعماری اخلاقشان یا در واقع راهنمایان اولیهشان پرتغالیها بودند و هلندیها و بعد تمام میراث و تجربیاتشان را منتقل کردند به اینها. در جهان سوم که حالا این یک اشتباه آنها است حالا بعد به آن میپردازیم یادتان باشد در این مورد بحث بکنیم این موضوع. در جهان سوم با چه قلب نیرومندی مواجه بودند؟ در جهان سوم برابر این تقسیمبندی که کردیم چه قلب نیرومندی وجود داشت؟ ملت ایران بود دیگر، از نظر ظرفیت فرهنگی، از نظر موقعیت جغرافیایی، از نظر موقعیت ژئوپولیتیکی، از نظر ظرفیت اقتصادی منابع گوناگون و جنبههای مختلف این ملت ایران بود و اصولاً به همین مناسبت هم هست که هر زمان که هر قدرتی از زمان هیاطله بگیرید تا به بعد یعنی از چند هزار سال پیش تاریخ تا حالا خواسته بر این منطقه مسلط بشود اولین مانعی را که در برابر خودش دیده چه بوده؟ ملت ایران بوده، ملت نیرومند و یگانه و قدرتمند ایران. بنابراین هدف این بوده که این ملت را بکوبند، پاره پاره کنند. این ملت حالا دیگر آن قدرت خود این ملت است که بعد درواقع دوباره از هر خاکستری برخاسته و دوباره بعد از هر مرحلهای خودش را در شکل دیگر زنده کرده و حیاتش را ادامه داده. پس ما متوجه این مسئله بودیم که عامل مهم، عامل مؤثر و خارجی برای درهم کوبیدن ایران، برای تجزیۀ ایران، برای پراکندگی ایران و برای غارت منابع ایران این سیاستهای خارجی بودند. عاملی که خواستِ این سیاستهای خارجی را به مورد اجرا گذاشته است طی یکصدوپنجاه سال اخیر هیئتهای حاکمه بودند. یعنی کاملاً این کافی نیست ما اعتقاد نداشتیم هرگز که، کما اینکه حالا هم این را صحیح نمیدانیم، حالا این جمله معترضه را بگویم که کل این عوامل و تبلیغات و یا عناصر وابسته به رژیمی که ساقط شد تمام سخنشان بر این است که خوب آمریکاییها مداخله کردند که شاه برود و آنها خواستند و بیگانگان خواستند و بیگانگان چنین خواستند، خیلی خوب بیگانگان چنین خواستند چرا برابر چنین خواستی تسلیم شد؟ چرا برابر چنین خواستی کسی میبایست تسلیم بشود و یا یک رژیمی تسلیم بشود؟ بنابراین هیئتهای حاکمۀ ایران غالباً، جز در موارد معدود، تا یکصدوپنجاه سال گذشته، این را حالا بحثمان تا کی هست؟ تا چهارم شهریورماه. هیئتهای حاکمه از نظر آن حرکت نقش و مسئولیت طراز اول را داشتند برای اجرا و اعمال و تمکین به این سیاستهای خارجی. خوب، چطور میتوانستند هیئتهای حاکمهای را اینطور تسلیم و برده داشته باشند؟ باز به این مسئله توجه مبهم بود که بعد به صورت اصلی درآمد. درواقع با نقض حاکمیت ملی با زیرپا گذاردن ارادۀ مردم برای دخالت در سرنوشت خودشان. در آن زمانهایی که هنوز مشروطیت شکل نگرفته بود و به اصطلاح حکومت قانون نبود هر مرد میهنپرستی را که به جایگاه و به موقعیتی میرسید شاه میکشد، امیرکبیر را کشتند، قائممقام را کشتند. تازه اینها جزو آن صدها و هزارها نفری بودند جزو آن استعدادهای بسیاری بودند که میبایست میآمدند به موقعیتهای مملکتی میرسیدند جایگاههایی را در اختیار میگرفتند برای ایفای وظایفی که آن سیستم و آن نظام چه بسیار امیرکبیرهای ناشناختهای را کشت که ما نمیشناسیم چون به آن موقعیت نرسیدند اجازه نداد به آن موقعیت برسند. قائممقامهای بسیاری را به قتل رساندند که ما نمیشناسیم یعنی دارای آن استعداد، کسانی را که آن استعداد و آن ظرفیت را داشتند که بتوانند خدمتگزاران جامعهشان باشند. ولی بین آن گروهها یکی دو نفر هم که توانستند برسند به آن مدارج به محض اینکه آنجا نیاتشان را آشکار کردند شروع کردند به اجرای برنامههای اصلاحطلبانه، شروع کردند بر اینکه حقوق ملت ایران را حفظ کنند، زنجیرها را از دستوپای ملت ایران بردارند اینها را هم به قتل رساندند آنوقت به جای آنها امثال میرزا آغاخان نوری را آوردند. تحمیل کردند آوردند آنوقت او هم که عامل آنها بود، سرسپردۀ آنها بود آمد و قرار داد تجزیۀ مناطق شرقی ایران را منعقد کرد. پس میبایست که حاکمیت ملی، ارادۀ ملی، تمایل ملی، امکان جایگزین شدن و متبلور شدن استعدادهای میهنپرست و آگاه را از بین ببرند، عناصر فاسد و نالایق و اجیر و زبون و ترسو و وابسته را مستولی بکنند تا بتوانند برنامههای خودشان را اجرا کنند. و نتیجۀ دیگری که ما از بررسیهای تاریخ خودمان داشتیم در مورد ملت ایران این بود و این هست که بر خلاف آنچه که تبلیغ میکنند هیچگاه وقتی مسئولیت با خود ملت ایران بود ملت ایران و هیچ پارهای از ملت ایران خیانت نکرد به این ملت، آنها به مسئولیتشان عمل کردند. تمامی تسلیمها و همۀ شکستها بهوسیلۀ هیئتهای حاکمه صورت گرفت. پس مسئلۀ نقض حاکمیت ملی از طرف سیاستهای استعماری و عمال آنها برای چه؟ برای جایگزین کردن هیئتهای حاکمۀ فاسد، برای جایگزین کردن عناصر نالایق و بیگانهپرست از جمله اصولی بود که طی این یکصدوپنجاه سال لااقل باز دقیقاً اجرا شد جز در موارد معدود. در موارد معدود که میگویم هرگاه یا اتفاقاً یکچنین عناصری آمدند. یا حادثهای رخ داده که توانسته آن تمنیات و تمایلات ملی اندکی بروز کند آنجا نه تنها در زندگی جامعۀ ایرانی انقلاب شده، تحول شده بلکه سرآغازی شده برای انقلابهای عظیم ملی. یعنی در یک کوتاه مدت ممکن شد شرایطی به وجود آمد که نهضت ملی شدن نفت توانست بروز کند. درواقع آن نه اینکه نهضت ملی شدن نفت بود آن بروز و ارائۀ آن تمایلات ملی بود در آن مقطع زمانی اما سمبلش، شعارش در آن روز ملی شدن نفت بود. نه اینکه مصدق آن نهضت را ایجاد کرد، این بود. مصدق آن میهنپرست و مرد آگاهی بود که توانست این حرکت را بشناسد و با این حرکت هماهنگ بشود. خوب در همان کوتاه مدت آن نهضت عظیم شد و چون ایران قلب جهان سوم است و قلب پرتوان آن نهضت درواقع محدود نشد آنوقت پیروزیش به پیروزی ملت ایران بلکه رشتههایش رفت تا همه جهان سوم و در سطح بینالمللی و در حقوق بینالملل آمد. یعنی بهناچار دیگر جامعۀ بینالمللی حق حاکمیت ملتها را برای ملی کردن منابع طبیعی خودشان شناخت و صنایع وابسته به آن را. یعنی این شد یکی از اصول حقوق بینالملل و این جنبش فقط در ایران میتوانست صورت بگیرد و این اثر را داشته باشد. مثلاً فرض کنید این جنبش مثلاً اگر در کوبا میشد نمیتوانست این اثر را داشته باشد این را بیان میکنم برای اینکه جایگاه ملت ایران در این بافت بینالمللی مشخص بشود و بدانیم چرا با ملت ایران معارضه و مبارزه هست و آنوقت چگونه اینها مبانی و ریشههای آن نهضتی را میسازد که طی قرنها بوده که در یک مرحلهایش هم یک قسمتیش پانایرانیست است، آهان این را میخواهم بیان کنم میدانید.
س- خواهش میکنم، من اینجا میخواهم یک سؤالی از حضورتان بکنم. شما در رابطه با سیاستهای خارجی و عواملی را که آنها به صورت هیئت حاکمه از آن استفاده میکنند برای نقض حاکمیت ملی راجع به آن صحبت کردید و درواقع شما فرمودید آن هیئت حاکمه است که خیانت میکند به ملت والا اگر ملت به حال خودش گذاشته بشود و به حاکمیت ملی دست بیابد هرگز چنین مسائل خائنانهای پیش نمیآید. آیا این مسائل به نظر شما در مورد دوران سلطنت رضا شاه هم صادق است یا نه؟
ج- از چه نظر؟
س- از این نظر که در دوران سلطنت رضاشاه هم حق حاکمیت ملی سلب شده بود؟
ج- بله، بله و در آخر هم تسلیم شد. همانجا است که بیان کردم بله و در آخر هم تسلیم شد.
س- بنابراین من میخواهم به این نتیجه برسم آن امیدهای اولیهای که به وجود آمده بود زمان رضاشاه درواقع میشود گفت که امیدهایی بود که ناشی از عدم شناخت رژیم رضاشاه بود، نبود؟
ج- مقدار زیادی هست بله ممکن است بله و ناشی از آن و ناشی از بههرحال یک تغییر بعد از یکصدوپنجاه سال، میدانید؟ تغییر بعد از یکصدوپنجاه سال. در واقع ما اینجا نمیتوانیم کما اینکه در مراحل بعدی هم بعد از انقلاب مشروطیت هم که ملت ایران امیدهایی داشت بسیاری از آن امیدها به باد رفت. برخی میگویند خوب ملت مقصر است چرا مردم نمیشناسند؟ ولی شما را در یک اتاق تاریکی بگذارند مدتها، به ناگهان یک دریچهای باز شود یک روشنایی میبینید شما دیگر نمیتوانید الان خوب داوری کنید که واقعاً پیش این دریچه چه هست بعد از این روشنایی چه هست سرنوشت ملت ما این است که مدام سعی شده که او در ابهام گذارده بشود و سیاستهای قوی خارجی در این مورد نقش و مسئولیت مهم داشتند غافل از تأثیر وسائل تبلیغاتی و ارتباط جمعی و وسایل حمایتی که نمیتوانیم باشیم. مردم از یک نظامی، از یک رژیمی، از یک حکومتهایی رنج میبرند. به ناگهان آشکار و غیرآشکار مستقیم و غیرمستقیم همه نورافکنها و همۀ وسایل ارتباط جمعی هر مقطع زمانی متوجه یک یا چند چهرهای میشود خوب مردم آنها را میبینند و درواقع برای مدتی امیدهایشان را در آنها جستجو میکنند. اما بعد از کوتاهمدت یا در اولین فرصت و آزمایش که پیش بیاید مواجه با این مسئله میشوند. این را برای شما بیان بکنم یعنی نظر من این است. حکومت عبارت است از یک ارگانیسم که این برابر یک ملت و برابر یک نظام فکری و اجتماعی رسالت دارد. حکومت هیئت مدیره شرکت نیست. هیئت مدیره یک شرکت میتواند که گاه اعلام ورشکستگی شرکتش را بکند، گاه هم اعلام انحلالش را و گاه هم در مجموع اعلام اصلاً انصرافش را ولی نظام حکومتی اینطور نیست. نظام حکومتی آن هم برای ملتهایی بهمانند ملت ایران یا برای آن ملتهایی که در جهان موقع و موضع و جایگاه دارند. البته این سخن من این تعریفی که من میکنم دربارۀ فرض کنید حکومت فلان شیخنشینی نیست که این را پارهای ملاحظات بینالمللی در منطقه آورده و ایجاد کرده و امروز هم بیش از صدوبیستتایشان در، چندتا هستند؟ در سازمان ملل هستند. یا دربارۀ فلان کشور دو میلیونی نیست که همین ملاحظات آمده از یک جایی کنده این را درست کرده. این دربارۀ آن ملتهایی است که در سینۀ تاریخ ثبت شدند، هویت دارند و سرنوشتساز بودند و درآینده هم بههرحال اگر باشند که آنوقت سرنوشتساز خواهند بود. حکومت اینجاها رسالت دارد. بنابراین این حکومت میبایست که ناپایان انجام رسالتش برود و درحالیکه حکومتهایی که… و در یک چنین شرایطی او مرجح بر موجودیت ملت نیست. در یکچنین شرایطی او حق ندارد، به تعبیر من این هست، بگوید به خاطر اینکه حکومت من ادامه پیدا بکند من میتوانم این قسمت از مملکت را بدهم. هیچ حکومتی چنین حقی ندارد نسبت به یک ملتی. و ما کم میبینیم به همین دلیل است که حکومتهایی که به این کیفیت در جنگها بودند، در منازعات بودند یا به کلی رفتند و حکومت دیگری آمده درواقع قراردادی را امضا کردند یا اصولاً تا آنجا رسیده که چیزی از بقایای آن حکومت نمانده آنوقت آن سیاستهای حاکم را آمدند یک تقسیمبندیهای جدیدی را کردند. چون اینجا آنوقت حکومت است که اصالت پیدا میکند ملت میشود وسیلهای برای ادامۀ آن حکومت. بنابراین فرض کنید آنوقت میشود دولت شاهنشاهی ایران، خیلی خوب. اما این دولت شاهنشاهی ایران میتواند ادامه داشته باشد مثلاً با بخشیدن سرزمینهای قفقاز. این دولت شاهنشاهی میتواند ادامه داشته باشد این دولت ایران با قبول تجزیۀ خراسان شرقی. پس این ایران عبارت است از اینکه آن عده در هر کجا که میتوانند حکومت کنند. یعنی اگر یک زمانی هم محدود میشد به کرج آنجا میشد دولت ایران، میدانید؟ چه فرقی است دیگر چه فرقی است بین مثلاً مشهد و کابل؟ چه فرقی است بین آذربایجان و فرض کنید که قفقاز؟ وقتی حکومت آنطور فکر کرد یعنی خودش را برابر ملت مسئول ندانست بلکه ملت را وسیلهای دانست برای اینکه بر آنجا حکومت کند بمانند یک شرکت آنوقت قبول میکند که تا هرکجا هم که بخواهند آن حاتمبخشی بکند از موجودیت ملی برای اینکه حکومتش ادامه پیدا کند و همینجا یادآور میشوم که بعد به آن میپردازیم حرف ما هم در مورد بحرین با شاه همین بود. با شاه و با دولت وقت و با نظام حاکمه که شما حق ندارید اصولاً هیچکس حق ندارد بگوید این قسمت آیا جزو وطن من میتواند باشد یا نباشد. وطن ملت ایران و ملت ایران یک مقولۀ تاریخی و اجتماعی است و تجزیهناپذیر است و شرکت سهامی نیست که امروز بگوییم این پنج سهم را میبخشم. این حق حاکمیت ملی تجزیهناپذیر است. بنابراین هیچکس چنین حقی ندارد. خوب، حکومت به آن معنا که بیان کردم و توجیه کردم چنین رسالتی که دارد میبایست این رسالت و وظیفه را انجام بدهد که اینها نکردند. بنابراین تردیدی نیست بعد از سالهای متمادی مردم آمادۀ مدافعه بودند، استدلالشان این بود همواره هر وقت ایران را تسلیم کردند استدلال این بود که آخر یکعدهای کشته میشدند. مگر بعد کشته نشدند؟ و تازه مگر آن کشورهایی که در جنگ بودند و تلفاتی دادند، خساراتی دیدند و بعد وضعشان خیلی بدتر از ما شد، یا مگر ما صدمات جنگ را خیلی بیشتر متحمل نشدیم؟ بنابراین وقتی که مسئلۀ سوم شهریور پیش آمد و با صدور اطلاعیۀ دوم ستاد ارتش، اعلام تسلیم بلاقید و شرط ایران شد ما مواجه با سه موضوع شدیم که همین بررسی که کردیم که یک بار دیگر دشمنان تاریخی ما به سرزمینهای ما هجوم آوردند خیلی روشن و صریح این دشمنان چه کسانی بودند؟ روسها و انگلیسها که بعد آمریکاییها هم به اینها ملحق شدند. دوم، برابر این یورش و تجاوز بار دیگر چه کسی دست به تسلیم بلند کرد؟ هیئت حاکمه. سوم، نتیجۀ یعنی اینکه اقدامات ناشی از چه بود به طور کلی؟ نقض حاکمیت ملی. بنابراین این سه مسئله سه مورد و موضوع بنیادی این حرکت شد که البته به مرور مسائل دیگر هم آنوقت از این سه موضوع شاخ و برگ گرفت. درنتیجه در مورد اول ما وقتی آمدیم و دقیقتر تاریخ را مطالعه کردیم، گذشته را مطالعه کردیم، تاریخ دویست سال گذشته ملتمان و منطقه را مطالعه کردیم، برخورد کردیم که چگونه همۀ قدرتهایی که، کوچک و یا بزرگ، میخواستند منطقه را غارت کنند اینها متفقالقول بودند بر اینکه ایران نیرومند و یگانه در منطقه نمیبایستی حضور داشته باشد و میدیدیم که چگونه سیاست روسها و انگلیسها با همۀ رقابتهایی که با یکدیگر داشتند هر موقع هر یک آهنگ تجزیه یک قسمتی از ایران را میکردند آن سیاست دیگر او را حمایت و یاری میکرد. و میدیدیم که با پراکندگی اقوام ایرانی از یکدیگر هریک به نوعی به اسارت یک سیاست قهار و ستمگر درآمدند و میدیدیم که ملتهای دیگر در پهنۀ جهان اینها هر یک به سمت یگانگی میروند یا به سمت یافتن یاران جدیدی میروند برای قدرتمندی خودشان و خوب به این نتیجه میرسیدیم و رسیدیم که اقوام ایرانی در این منطقه، اینکه میگویم اقوام ایرانی برای اینکه فکر نشود آن تفکر هرگز نبوده که مثلاً بعضی فکر میکنند ما وقتی میگوییم پانایرانست هستیم مثلاً برویم افغانستان را بگیریم. چرا بگیریم؟ خوب آنجا توسط قومهای ایرانی هست هزاران سال است که زندگی میکنند. ما میگوییم چرا با هم نزدیکتر زندگی نکنیم. یا مثلاً فرض کنید که ما اگر میگوییم مناطق ایرانینشین اصلاً این برنامه… ما قشونکشی کجا بکنیم؟ مگر لازم است که برویم مثلاً قشونکشی کنیم به خراسان؟ نه. در این مناطق اقوام ایرانی هستند، فرهنگهای ایرانی هست اینها با هم پیوندهای تاریخی دارند، پیوندهای مذهبی دارند، پیوندهای قومی دارند، پیوندهای فرهنگی دارند. ما حرفمان این است که این جامعۀ بزرگ و این قومها حق دارند بمانند اقوام جوامع بزرگ دیگر با یکدیگر نزدیکتر زندگی کنند، با یکدیگر منافع مشترکی دارند که میبایست آن را دنبال کنند. بنابراین خوب از اینکه گفتم این سیاستهای تجاوزطلب تاریخی و سنتی یعنی دو سیاست روس و انگلیس نه اینکه فقط آنها باشند، درواقع نمودهایش اینها هستند از تجاوزات اینها طی این یکصدوپنجاه سال گذشته آثاری بر زندگی جامعه ایرانی مترتب شده بود و مترتب شده که آن آثار در سطر اولش تجزیه اقوام ایرانی و سرزمینهای ایرانی نشین از یکدیگر است که این ادامه پیدا کرد. ادامه پیدا کرد و آخرینش هم بحرین بود. ادامه پیدا کرد بقایایش هم حتی میخواستند انجام بدهند، همان بقایای رژیم هم که آمدند اینجا بدشان نمیآمد با صدام حسین هم همکاری کنند بروند یک جایی به عنوان ایران حکومت کنند ولی احتمالاً مثلاً همانطوریکه صدامحسین میخواست برخی از مناطق خوزستان و اینها بهعنوان میهن امت عربی تسلیم صدامحسین هم بشود. خوب، این آثار سطر اولش این بود. سطور دیگرش غارت منابع ایران و غصب بسیاری از حقوق دیگر ملت ایران. پس مبانی این حرکت که حادثۀ سوم شهریورماه درواقع اینها امیدهای مبهم بود، آرمانهای مبهم بود و ضمناً هنوز این حقایق اینطور برملا نشده بود. حادثۀ چهارم شهریورماه به نظر من برای غالب ملت ایران بهخصوص برای آن گروه این پرده را کنار زد. این حرکت شروع شد و این حرکت پس با سه مفهوم و با سه اندیشه عمیق که مبانی فکری و اجتماعی نهضت بود که بعد نام پانایرانیست به خود گرفت که حالا آنهم دلیل دارد که این نام را درواقع پانایرانیست به خود گرفت که جای دیگر از آن سخن خواهیم گفت درواقع عبارت است از ۱) مقابله با سیاستهای متجاوز خارجی و هر نوع تجاوز و تعدی به حقوق ملت ایران و آثاری که از این تجاوز و تعدی حاصل شده و درنتیجه مبارزه با عواملی که به هر کیفیت وابسته و عامل سیاستهای متجاوز و ضدایرانی هستند. ۲) مسئول شناختن هیئتهای حاکمه و مبارزه با آنها. در آن زمان چهارچوب این مبارزه چه بود؟ قانون اساسی بود و درنتیجه مبارزه در این راه که اصول قانون اساسی به مورد اجرا گذارده بشود و حق حاکمیت ملی که در چهارچوب این قانون پیشبینی شده بود سعی بشود که به ملت بازگردانده بشود و تشکیل یک نظام حکومتی معطوف به این آرمانهای ملی که یاد کردم، معطوف به آن آرمان که به دنبال حقوق غارتشده ملت ایران باشد، به سمت نوعی از هماهنگی اقوام و جوامع ایرانی در منطقه باشد و بعد هم برای استقرار حاکمیت ملی.
Leave A Comment