روایت‌کننده: آقای محمدرضا فخرالدین آشتیانی معروف به آشتیانی‌زاده

تاریخ مصاحبه: بیست‌وهشتم ژانویه ۱۹۸۲

محل‌مصاحبه: شهر تیبرون کالیفرنیا

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۱

 

س- خب اگر اجازه بفرمایید صحبت را با این شروع کنیم که از شما خواهش کنیم خلاصه‌ای از شرح زندگی‌تان و این‌که چطور شد وارد مسائل امور سیاسی شدید.

ج- عرض می‌شود که زندگی بنده یک دوره تحصیلی دارد که مدرسه سیاسی بودم بنده و مقدمات عربی و صرف‌ونحو و فقه و منطق را هم تا حدود مقدمات نزد مرحوم شیخ علی نحوی فراگرفتم. بنده چون همان‌طوری‌که الان خیلی از جوانان مجذوب امام خمینی هستند بنده در آن دوره مجذوب مرحوم مدرّس بودم که بعضی از ایام هم مدرسه را رها می‌کردیم و می‌آمدیم مجلس برای طرفداری از مدرس.

دومرتبه بر سر همین امر بنده را بازداشت و توقیف کردند در زمان ریاست شهربانی سرتیپ محمد درگاهی. یکی از این روزها که روز استیضاح بود و مدرس کابینۀ سردارسپه را استیضاح کرده بود عده‌ای از اراذل را شهربانی فرستاده بود در مجلس که به مدرس اهانت کنند. بنده هم آن‌جا بودم همراه یکی دو تن دیگر ما سه نفر بودیم یا دو نفر که یکی پسر مرحوم سید احمد بهبهانی بود آن جذبه و آن حالت ازخودبی‌خودی باعث شد که ما زیر بغل مدرس را بگیریم و زنده‌باد مدرس بگوییم و توی آن جمعیت و با جمعیت طرف بشویم و خود مدرس اول طرف شد اون‌ها می‌گفتند مرده‌باد مدرس. مدرس می‌گفت زنده‌باد من مرده‌باد سردارسپه.

حاصل رضاشاه روی بالکن بود و بنده را دیده بود وقتی که به سلطنت رسید و پدرم از مدرس سوا شد که اتفاقاً آن جلسه را هم بنده خوب یادم است که پدرم می‌خواست مدرس بماند چون در مجلس رأی به خلع قاجاریه نداد.

س- پدر شما آن‌وقت در مجلس بود؟

ج- آره جزو همکاران مدرس بود.

س- اسمشان؟ اسم کاملشان؟

ج- مرحوم آقای میرهاشم آشتیانی. عرض می‌شود که مدرس گفت شما من را دیگر رها کنید. خوب چرا؟ گفت برای این‌که من و سید عبدالباقر پسرم با روزی ۴ قران ما زندگی می‌کنیم ولی شما کم دارید پسر و خانواده و برادرزاده و ما خانواده‌مان خیلی پرجمعیت بود ولی بنده مرید مدرس مانده بودم رضاشاه خواست بنده بروم به دربار من را آن‌روز دیده بود پسندیده بود بنده رفتم پیش مدرس گفتم چنین چیزی است گفت برو. برو اما ببین چه‌ خبر است بیا به من بگو. ما رفتیم یک‌شب در دربار بودیم بعد مرحوم تیمورتاش من دیدم جای بنده این‌جا نیست چون خیلی برای این‌کار جوان بودم و قزاق‌بازی هم بود. ازش تقاضا کردیم مرا فرستاد اروپا برای قرار گرفتن امور تشریفات. ما رفتیم اروپا دیگر نیامدیم پنج، شش سال. وقتی برگشتیم بر سر همین موضوع ما را باز گرفتند از دربار.

س- چه سالی برگشتید؟

ج- تقریباً سال ۳۳. مدت کمی در زندان بودیم و بر سر قضیه مدرس بیش‌تر (؟) می‌کردند. بنده را مرخص کردند ولی هیچ‌جا به ما کار نمی‌دادند بیکاری دوام داشت تا ۱۹۳۸ که بنده با یک کمپانی هلندی تماس پیدا کردم و نمایندگی آن را گرفتم برای فروش اسباب‌وآلات بندرسازی در ایران و در عراق. دیگه چون آن مدت کاری به کار کسی نداشتیم دولت سردارسپه و دولت رضاشاه هم با ما کاری نداشت. پدر بنده هم تبعید بود برای این‌که خواستند عمامه‌اش را بردارد عمامه‌اش را برنداشت گفتند برو رفت. ما وارد این قبیل امور تجارتی شدیم و در عین حال از نظر فکر و عقیده بنده یک عنصر ضد نازی بودم برعکس ایرانی‌های آن زمان که بیش‌تر طرفدار نازی بودند چون ضد روس بودند بنده ضد نازی بودم و در جنگ هم مدتی در اروپا بودم. بعد از مراجعت از اروپا و سقوط رضاشاه و سفرش به خارج از نو وارد سیاست شدیم دوران صباوت و جوانی. جمعیت رفیقان را تشکیل دادیم و چون مدرّسی در بین نبود مدرس با آن وضع فجیع در کاشمر کشته بودند که لابد جنابعالی کم‌وبیش از جریانش مطلع هستید که اول سم را در چای ریختند به سیّد دادند بخورد نمرد ریختند رویش و خفه کردنش و ستون فقراتش را شکستند و الان هم مزارش امامزاده است آن‌جا مرکز زیارت است. عرض می‌شود که روزی که مصدق در مجلس مورد حمله وکلا واقع شد و وکلا او را از مجلس بیرون کردند و مورد اهانت قرار دادند رفقای بنده و بنده ما جمع شدیم و رفتیم منزل مصدق و از سه نقطۀ شهر با ششصد هفتصد نفر ما راه افتادیم و مصدق از منزلش آوردیم بیرون و سوار اتومبیل بنده شد و بنده خودم هم پشت فرمان بودم ولی از خیابان کاخ که وارد خیابان شاه شدیم این هفتصد هشتصد نفر رسید عده‌اش به هفت هشت هزار نفر. بنا بود که تا جلوی مجلس که رسیدیم اصلاً خیابان مالامال از جمعیت بود. آن‌جا تیراندازی شروع شد و یکی از رفقای ما به اسم عباسی نام مجروح شد و اتومبیل بنده مورد اصابت هشت یا نه تیر قرار گرفت ولی به بنده صدمه‌ای نخورد و یکی از رفقایمان کشته شد. دیگر از آن روز ما وارد صحنه شدیم تا موقع دمکرات. مرحوم ملک‌الشعرا بهار هم که روزنامۀ نوبهار را از نو منتشر کرد بیش‌تر بنده باهاش بودم و مدیریت روزنامه هم با بنده بود. خلاصه ما عناصر ضد رضاخانی بودیم از مخالفین صلبی و شدید رضاشاه. بنده منکر این نیستم که رضاشاه یک کارهای اساسی در مملکت کرده است. آره هرکس منکر شود بی‌انصاف است چون غرض شخصی داشتن امری است علی‌حده ولی خوب در عین حال باید گفت که اگر مضار زیادی داشت برای ایران فوایدی هم داشت ولی بزرگ‌ترین عیب رضاشاه طمعش بود. پادشاهی که در ظرف ده سال شانزده هزار آبادی از مردم گرفته بود و تصاحب کرده بود نمی‌شد گفت که یک ‌مرد کامل‌العیار و تمام‌عیار است از نظر اجتماعی و سیاسی و وطن‌پرستی. بله رضاشاه ساقط و بنده مجدداً وارد صحنۀ سیاست شدیم و در کابینه قوام‌السلطنه وکیل شدیم.

س- کدام کابینه‌اش؟

ج- کابینۀ دورۀ پیشه‌وری حزب دمکرات. وکیل شدم و در مجلس منفرد ماندم. حتی از حزب دمکرات هم بعد از سقوط قوام‌السلطنه بنده استعفا دادم و منفرد بودم و مخالفت با دربار همچنان ادامه داشت که دورۀ شانزدهم علی‌رغم (؟) خواهر شاه و خود شاه و هژیر بنده انتخاب شدم و یک اقدامات خیلی…

س- از کجا انتخاب شدید؟

ج- از ورامین. چون ورامین خانوادۀ ما همیشه دو وکیل می‌داد یکی از تهران و یکی از ورامین از بعد از مشروطیت چون اولین شهید مشروطیت عموی بنده بود که اسمش هم هیچ جای دیگر نیست حذف شده اسمش اصلاً پاک شده است. بعد مخالفت در مجلس ادامه داشت با کابینه‌ها بیش‌تر بنده مخالف بودم و منفرد بودم و اصولاً عقیده‌ام این بود که شاه در سیاست نباید مداخله کند. حتی بعد از قتل رزم‌آرا که فهیم‌الملک را به‌عنوان کفیل نخست‌وزیر معرفی کرد من یک نطق خیلی شدیدی فوق‌العاده شدید علیه او کردم علیه شاه کردم که شاه مصون است و نبایست او حق انتخاب رئیس‌الوزراء و وزراء را ندارد این حق مسلم اکثریت مجلس است. مجلس باید کسی را معرفی کند و شاه صحه بگذارد و شاه نمی‌تواند رد کند کسی را که مجلس قبول کرده است. همان ‌روز فرستاد دنبال بنده و بنده را احضار کرد و جریان آن ملاقات ما با ایشان یک‌طوری شد که به بنده گفت آقا برو بیرون اصلاً. اینطور مطلع صحبت‌ها این بود گفت آقا شما و مکّی ـ با همین جملات که عرض می‌کنم عین جمله ایشان است ـ شما و مکی حق دارید در سیاست دخالت کنید ولی من حق ندارم؟ گفتم بله. گفتم بنده و مکی اشخاصی هستیم گذرنده، اعلیحضرت طبق قانون اساسی سلطنت در خانواده‌تان موروثی است و این عملی که شده در ۱۳۰۰ یا ۱۲۹۹ نظیر در تاریخ هیچ‌یک از کشورهای دنیا ندارد هرجا تغییر دادند بعد از جنگ اول بسیاری از ممالک امپراطوری یا سلطنتی را تغییر رژیم دادند پادشاه را سرنگون کردند و خاندان سلطنت را از بین بردند ولی جایش جمهوری آوردند تنها ایران است که سلسلۀ سلطنت‌کننده را ساقط کردند و یک ‌نفر را از توی کوچه آوردند و شاه کردند اگر اعلیحضرت جای دیگر را سراغ دارید به بنده بفرمایید. گفت من افتخار می‌کنم گفتم من در این موضوع عرضی ندارم این یگانه امتیازی‌ست که اعلیحضرت فقید داشتند نسبت به تمام کشورهای جهان. بعد گفت آقا شما می‌خواهید مصدق را بیاورید؟ گفتم بنده نمی‌خواهم مصدق را بیاورم اوضاع و احوال ایجاب می‌کند امروز با موضوع نفت یک شخصیتی مانند مصدق بیاید بر سر کار. شاه گفت آرزوی صدارت را مصدق به گور خواهد برد. گفتم در یک‌سال قبل هم به بنده فرمودید که آرزوی تریبون را به گور خواهد برد ولی ما دیدیم که به گور نبرد آمد در مجلس و هفت نفر هم یدک کشید و الان نخست‌وزیرتان را هم کشتند مقتوله چون طرفدار شما بوده است. گفت آقا آن کاری که من نکردم گفتم چرا اعلیحضرت کردید یک حکم انفصال دادید به صفاری که رئیس شهربانی بود یک حکم انتصاب دادید به آقای زاهدی – زاهدی آمد انتخابات را ابطال کرد تجدید کرد آقای مصدق‌السلطنه وکیل شدند و هفت نفر از طرفدارانشان و این غائله الان برپا شده. گفت آقا آن کار را که من نکردم گفتم پس کی کرد گفت اون‌ها کردند آن پدرسوختۀ خائن عین کلمه شاه است آن‌ پدرسوختۀ خائن یعنی زاهدی – اون پدرسوختۀ خائن را آن‌ها آوردند گفتم آن‌ها مقصودتان خارجی‌ها هستند گفت بله گفتم خوب اگر آن‌ها می‌آورند پس شما چرا با بنده بحث می‌کنید بنده و مکی تأثیر نداریم چون اعلیحضرت هم تأثیر ندارید گفت شما چوب می‌خورید. گفتم اعلیحضرت اشتباه نفرمایید. این‌که عرض می‌کنم این در روزنامۀ رازانی روز بعدش چاپ شد من نمی‌دانم چه شد این چاپ شد چون این مذاکره دوبه‌دو بود و من نفهمیدم چه شد که این مذاکره خلاصه‌اش به طبع رسید گفتند که شما چوب می‌خواهید گفتم اعلیحضرت باید بدانند که پدرتان چوب نمی‌زد پدرتان چوب بود در دست خارجی‌ها هر کی را می‌خواستند آن چوبی بود که با آن می‌زدند خودش چوب نمی‌زد. گفت برو بیرون. ما مخالفت را شدیدتر کردیم البته بنده می‌دانستم که مصدق هم طرفدار شاه است چون خودش کراراً به بنده گفت بین بچه‌های رضاخان محمدرضا بلبل است و باقی سهره هستند بلبلشان همین محمدرضا است. بعد دولت مصدق آمد دولت مصدق که آمد شکل دولتش یعنی فرم دولتش طوری نبود که بتواند با شرکت نفت مبارزه کند در صورتی که اصلاً دکترینش با آن هدفی که باعث شده بود مصدق بیاید روی کار مبارزه با نفت بود ولی کابینه‌ای که یارملک همدانی توش بود و همین همایون بوشهری آن‌جا بود آقای زاهدی بودند که نمی‌توانست با کمپانی نفت مبارزه کند ما مخالفت را با آقای مصدق شروع کردیم و مخالفت بنده با آقای دکتر مصدق از کابینه علاء شروع شد برای این‌که بنده با علاء مخالفت می‌کردم ایشان طرفدار علاء بودند طرفداری می‌کردند حتی آن‌ روز هم که آن خدمت بزرگ را کردیم و هشتْ تیر به اتومبیل بنده اصابت کرد فرمودند پشت تریبون یک ‌روز من را آوردند به مجلس که به کشتن بدهند. این هم مزد دست ما بود. البته تا آخر دورۀ شانزدهم بنده به مخالفت‌های خودم ادامه دادم، بعد از دوره شانزدهم جمعیت ما را منحل کردند بیست‌وهشت مرداد پیش آمد و

س- ممکن است بفرمایید این رفقا که فرمودید چه کسانی بودند؟ چه جمعیتی بودند؟

ج- این‌ها جوانانی بودند که آن‌وقت خیلی سر پرشور داشتند و بنده هم این‌ها را سعی می‌کردم از طبقات خیلی پایین‌تر بیاورم. توی آن‌ها البته افراد تحصیل‌کرده زیاد بود ولی جزو اعیان و اشراف و این‌ها نبودند. خیلی از آن‌ها هم در دوره بعد از بیست‌وهشت مرداد که بنده کنار کشیدم بنده را زندان بردند. مدتی زندان بودم – سه ماه زندان بودم در کابینۀ آقای علاء در کابینۀ دوم علاء و بعد چهار ماه تبعید به کرمانشاه و بعد هفت سال هم ممنوع‌الخروج – نه ممنوع‌الخروج از ایران ممنوع‌الخروج از تهران. این ماجرای مختصر شرح‌حال خود بنده است که از این بیشتر شاید کاست نخوره…

بعد از این جریان حبس و تبعید تا کابینۀ آقای امینی بنده ممنوع‌الخروج بودم. کابینۀ امینی این منع برداشته شد. بنده آمدم به اروپا و گوشم را عمل کردم و هیچ کار دولتی دیگر در این مدت از کودتای بیست‌وهشت مرداد تا حالا من داخل هیچ کاری نه تجارتی نه شغل اداری نه هیچ و دائماً هم تحت‌نظر بودیم تا سال‌های آخر که دیگه ما را ول کرده بودند همیشه می‌آمدند منزل می‌پرسیدند شما کجا رفتید؟ چه‌کار کردید؟ از این حرف‌ها این جریان ادامه داشت و تا این‌که جنبش‌هایی را بنده احساس می‌کردم در طبقات جوان این واقعاً این جنبش‌ها را چون ما مخالف دربار بودیم و ساواک هم می‌دانست ما مخالف هستیم – داخل این جنبش‌ها بنده نشدم چون تاریک بود برای بنده نمی‌دانستم چی هست مثلاً یک عده را می‌گفتند این‌ها مارکسیست‌های اسلامی هستند بنده هرچه فکر می‌کردم مارکسیست با اسلام چطور می‌تواند جمع شود سر درنمی‌آوردم. تا بالاخره خرداد ۴۲ پیش آمد و آن کاری را که با آقای خمینی کردند کار خوبی نبود. ایشان را دستگیر کردند و خط را هم مضروب کردند و مرحوم عموی من آقای حاج احمد آشتیانی و آقای بهبهانی و همین آقای شریعتمدار عده‌ای جمع شدند و این‌ها برای شاه پیغام دادند که ایشان مجتهد هستند اگر به مجتهد صدمۀ جانی برسد اسباب زحمت پیش می‌آید. خوب بنده از کسانی بودم که به جمهوری اسلامی رأی دادم پنهان نمی‌کنم و واقعاً هم این سال‌های آخر سلطنت محمدرضا شاه به‌نحوی بود که هر کسی دیگر خسته شده بود. شب می‌نشستند پنج نفر صبح پنج تا میلیونر درست می‌شد. از این دست به آن دست معامله می‌کردند و همش کمیسیون همش پول – همش خوش‌گذرانی – همش فحشاء – حالا این‌که ماها که یه‌قدری جدیدتر فکر می‌کردیم ناراحت بودیم تا چه برسد به آن طبقۀ متعصب قشری عرض می‌شود که تمام عمرش پول جمع می‌کند یک‌سال برود مکه – این نوع اشخاص در ایران اکثریت هستند این را شما فراموش نفرمایید الان هم که ما این‌جا نشسته‌ایم و آقای خمینی استیلای کامل دارند جوان‌های مملکت دو دسته هستند یک دسته چپ چپ یک دسته اسلامی اسلامی. آنچه را که در وسط است این‌ها بی‌حرکت و راکد و عرض می‌شود بدون فعالیت و فقط حرف می‌زنند. شکوه می‌کنند که جیره‌بندی چرا شده – چرا تیرباران می‌کنند ولی خود این‌ها هیچ حرکتی ندارند نمی‌توانند هم داشته باشند چنان‌که به عقیدۀ بنده این آقایونی هم که در خارج فعالیت می‌کنند این‌ها هم هیچ اثری ندارند تا آقای خمینی زنده است هیچ‌کس از ایرانی‌هایی که بنده می‌شناسم مقابل ایشان قد علم نمی‌تواند بکنند هر کس می‌خواهد باشد. اما راجع به حکومت فعلی بنده معتقد هستم که نه این‌که آقای خمینی نمی‌خواسته که مملکت وضع ثابتی پیدا کند و اصلاحاتی صورت بگیرد ولی دو چیز مانع کار شد. یکی تحریکاتی که از خارج می‌شد و پول‌هایی که از خارج می‌آمد برای ایجاد بلوا و عرض می‌شود که مخالفت با دستگاه، یکی حماقت صدام‌حسین. این حمله‌ای که عراق کرد به ایران نه فقط قادر نبود آقای خمینی را ساقط بکند بلکه تقویت کرد آقای خمینی را. چنان‌که الان ایران در مقابل عراق بنده معتقدم نه‌تنها ایستادگی می‌کند بلکه حتماً فاتح خواهد شد حتماً حالا البته در این حکومت نقاط ضعف زیاد است کشتارهایی می‌شود عرض می‌شود که ضرب و شتم هست که این‌ها را نمی‌شود پایش صحّه گذاشت و من معتقدم که در تمام این امور هم امام خمینی مستقیماً مداخله ندارد در مقابل عمل انجام‌شده قرارش می‌دهند. یک پیرمردی است سیدی است پیر گوشۀ خانه‌اش نشسته اشخاصی که آن‌جا هستند هر کاری دلشان می‌خواهد می‌کنند ولی یک چیز الان مورد اعتراض بنده است که این‌ها به‌جای این‌که تشیع و ایرانیت را حفظ بکنند واقعاً مثل خواهر دوقلو [ناخوانا] داره کتک می‌خوره مثل سابق در دورۀ سلطنت پهلوی رضاشاه تشیع [ناخوانا] ایران حالا این‌ها ایران را می‌زنند برای تشیع ولی در صورتی که باید این‌ها را با هم حفظ بکنند. این عقیدۀ شخصی بنده است در این مورد بنده گمان می‌کنم اشتباه است که همه‌چیز ایران را از بین بردن شعرش – ادبیاتش هرچه هست و نیست از آثار و هنر و این‌ها داره تقریباً از بین می‌رود. این‌ها اشتباه است البته اگر یک کونسیدهای زیرک و دانشمند، اهل فضل و کمال و بی‌عرض این آقای امام خمینی داشتند این‌طور نمی‌شد ولی خوب از یک رهبری که یک عمر تلمذ مذهبی کرده علم و دین آموخته معلوماتش عبارتند از فقه هست و اصول است و معقولات مقداری حکمت شما از این نمی‌توانید انتظار داشته باشید که مثل یک نفر فرض بفرمایید که سیاستمدار مثل ادناور و یا مثل چرچیل عمل بکند چنان‌که اگر یک کاردینالی در اروپا بیاید در مملکتی رئیس شود آن هم همین‌طور عمل می‌کند ایشان آنچه را که می‌دانند با آنچه را که خیال می‌کنند با آن چیزی را که بهش معتقدند بر طبق آن عمل می‌کنند و آن فقه جعفری است. فقه جعفری همین است که دارند عمل می‌کنند البته باب معاملات دارد – باب تجارت دارد عرض می‌شود که باب اجاره و استجاره دارد ولی خوب باب برده و خرید و فروش برده هم دارد که عمل نمی‌کنند این دکترین ایشان است. حالا این دکترین فتح بکند یا مغلوب بشود من نمی‌دانم حالا آیا می‌شود امروز یک ‌همچین دکترینی را صددرصد عملی کرد بنده نمی‌دانم اما راجع به غربی‌شرقی بنده معتقدم یک دولت مستقل عرض می‌شود سرپایی مثل ایران که سی و پنج شش میلیون جمعیت داره و در منطقۀ حساسی از جهان واقع است این مملکت هم باید با شرق‌دوست باشد که ما نمی‌توانیم با روسیه دشمن باشیم این اشتباه بزرگی است اشخاصی که خیال می‌کنند با روس باید دشمن شد این محاله. روس دو هزار و پانصد کیلومتر مرز مشترک داره با ما که اقوامی که در دوسوی این مرز زندگی می‌کنند همه از یک فرهنگ از یک لهجه از یک زبان از یک مذهب برخوردارند ما چطوری می‌توانیم با یک همچین مملکت عظیمی دشمن بشویم. نباید زیر یوغ روس برویم یعنی تابع روس بشویم اما باید دوست روس باشیم چنان‌که باید با امریکا هم دشمن نباشیم با انگلیس هم دشمن نباشیم حالا که این اعمال شده و امریکا رفته از ایران بیرون حالا دیگه به‌عقیدۀ بنده یک دولتی باید تشکیل شود در ایران که همان بی‌طرفی را عرض می‌شود که عملی کند و با تمام ممالک بزرگ دنیا روابط حسنه برقرار کند. و الا این روشی که الان هست این روش از نظر سیاست کلی جهانی به جایی نمی‌رسد. این عقیدۀ بنده است.

س- بگذارید برگردیم به پنجاه سال پیش. آن اسمی را که جنابعالی بردید آقای سید احمد بهبهانی…

ج- بله سید احمد بهبهانی هم وکیل مجلس بود و عضو اقلیت بود.

س- پس آن شخصی که هم اسم بود فکر کنم و ناشر روزنامۀ حقیقت بود – شما روزنامۀ حقیقت را به خاطر دارید آن ‌زمان؟

ج- بله

س- روزنامه‌ای بود که مثل این‌که مال اتحادیه‌های کارگران شهر تهران بود.

ج- آن‌وقت تمام روزنامه‌هایی که… بعداً صحبت کارگر نبود در تهران. در آن‌ پنجاه سال پیش که بعد از سلطنت رضاشاه است.

س- روزنامه‌ای به اسم حقیقت که حدود یک سال منتشر شد و شخصی به اسم سید علی بهبهانی و محمد دهگان سردبیرش بود ولی ممکن است آن‌قدر تیراژش پایین بود که…

ج- نخیر. روزنامۀ حقیقت چیز فوق‌العاده‌ای نبود – در ایران هم نگرفت ولی موضوع کارگر آن‌وقت در آن موقع مطرح نبود از مارکسیست‌های آن‌وقت یکی مرحوم ذره بود پسرعمۀ بنده‌ست روزنامۀ گل زرد را می‌نوشت که بعد مارکسیست شد. وقتی که در گیلان غائلۀ میرزاکوچک‌خان‌ها برپا شد و یک عده‌ای هم از قفقاز حمله کردند به گیلان به اسم این‌ها را در مرکز متجاسرین می‌نامیدند و قزاق‌ها از تهران رفتند به جنگ این‌ها و بعد رضاشاه هم بر سر همین مطلب از قزوین آمد تهران و کودتا کرد چند نفر بودند که دیگر واقعاً دکترین دکترین مارکسیستی‌شان را صددرصد تحصیل کرده بودند فهمیده بودند که فدایی بود یکی احسان‌الله خان بود یکی ذرّه بود که این‌ها هرسه الان مرده‌اند و هیچ‌کدام نیستند احسان‌الله خان عضو کمیته مجازات هم بود.

س- پیشه‌وری هم مثل این‌که مدت کوتاهی…

ج- پیشه‌وری توی آن دسته نبود پیشه‌وری بعد پیدا شد. پیشه‌وری جزء دارودستۀ حیدرعمواوغلی بود.

س- مرحوم مدرس چطور آدمی بود.

ج- مدرس فردی بود قاطع – شجاع باسواد. هم سواد دینی داشت و سواد ادبی داشت و سواد سیاسی داشت و مرد انعطاف‌ناپذیری هم نبود. مثلاً امام خمینی بزرگ‌ترین خصوصیات اخلاقی‌اش این انعطاف‌ناپذیری‌اش – قاطعیتش است می‌گه نه – نه. اگر گفت نه دیگه اگر سقره‌ای این‌جا جمع شوند نه ولی مدرس این‌طور نبود مدرس مثلاً در مورد رضاخان معتقد بود که ایشان باید وزیر جنگ بمانند برای این‌که این کار را خوب انجام می‌دهد اما اگر ما ایشان را بیاوریم بخواهیم شاه بکنیم یک آدمی می‌شود غیرمسئول چون خیال می‌کرد شاه باید غیرمسئول باشد طبق قانون اساسی قدیم می‌گفت حق نداره شاه از قانون اساسی عدول بکند. سر این خیانتی است که به مملکت می‌کند در صورتی که ایشان دربست وزارت جنگ ممکنه منشأ خدمات بزرگی برای مملکت باشد حتی با رضاشاه هم یک مدتی سازش کرد. رضاشاه قبل از واقعۀ Major Imbrie را که داستانش را حتماً شنیده‌اید؟

س- بله

ج- آن کلنل آن ماجور که مرد گمان می‌کنم مال نماینده…

س- همان آمریکایی که کشتندش بر

ج- بله آن هم بوی نفت می‌آید آن‌هم مال سینکلر بود او آژانس سینکلر بود. او را با آن وضع فجیح وقتی کشتند و بعد حکومت نظامی شد و می‌خواستند قتل این را هم گردن مدرس بیندازند دیگر میانشان بهم خورد و بعد هم شب ریختند منزلش دورۀ ششم که تمام شد گرفتندش و مضروبش هم کردند و بردنش در خارک مدتی در قلعۀ نادری بود و از آن‌جا بردنش کاشمر و کشتندش.

خوب – این‌ها چیزهایی است که در هر صورت تحولاتی که در ایران شده به عقیدۀ بنده به عقیدۀ خود جنابعالی هم البته همین‌طوره هیچ‌یک تحوّل نرمال نبوده یعنی وقتی خواستند در بعد از جنگ جهانی اول قاجاریه را بردارند خوب در عثمانی هم امپراطور عثمانی را برداشتند آل‌عثمان را ساقط کردند ولی جایش آتاترک را آوردند رئیس‌جمهور دیگه شاه نیاوردند شما یک مملکت را نشان بدهید که وقتی سلطانش عوض می‌شود که طرد شد جای او یک‌نفر سلطان را از توی خیابان بیاورند از توی کوچه بیاورند و رضاشاه را از توی کوچه آوردند و یکی از مفاخرش هم همین بود که من از توی کوچه آمده‌ام و شاید هم اگر شاه نشده بود بهتر بود رئیس‌جمهور می‌شد بهتر بود چون‌که این انقلاب هم با همۀ انقلابات دنیا فرق دارد شما کجا دیدید که انقلاب بشه برای مذهب – در قرون وسطی را عرض نمی‌کنم در قدیم ولی از دورۀ رنسانس به بعد ما جایی را سراغ نداریم که انقلاب مذهبی شده باشد شما سراغ دارید؟ وجود ندارد. نه…

(؟) این تحول هم خودش یک تحولی است شبیه آن تحول نوع دیگری این طبیعت ایرانی است عرض می‌شود که این خاصیت اخلاقی ایرانی است که همیشه طالب چیزهایی است که با چیزهای دیگر دنیا متفاوت است. حالا هم انقلاب ما این نوع است انقلاب مسجد است و انقلاب مسجد همین است ما نمی‌توانیم بگوییم انقلاب مسجد باشد اما قاضی شهر نباشد نمی‌شه همچین چیزی.

س- آیا وجهۀ مشترکی بین مدرس و به‌اصطلاح این خمینی و دوروراش… و اگر مدرس الان زنده بود نظرش راجع به رفتار و افکار…

ج- مخالفت می‌کرد

س- ممکن ا‌ست در این مورد توضیح بفرمایید.

ج- گمان می‌کنم اگر مدرس بود – این‌ها خیلی تجلیل می‌کنند از مدرس ولی مدرس اگر حالا بود با این‌ها مخالفت می‌کرد.

س- روی چه مسائلی؟ روی چه چیزهایی با هم مخالفت می‌کردند؟

ج- مثلاً فرض بفرمایید چون مدرس خودش مرجع تقلید بود می‌دانید که؟

س- بله

ج- مسلماً با ولایت‌فقیه مخالفت می‌کرد.

س- قبول نداشت

ج- در صورتی که امروز اگر امام خمینی سمت ولایت فقیه را نداشت یعنی فاقد آن قدرت کافی بود که بتواند یگانگی و اتحاد ایران را حفظ کند امروز حضرت امام خمینی مثل تقریباً جنبۀ امپراطور را دارد. امپراطوری که هم نیروی تامپورل دارد و هم نیروی  اسپری‌چوئل دارد با این دکترین توانسته است بر ایران حکومت کند حالا این حکومت چقدر دوام می‌کند بنده نمی‌دانم شما هم نمی‌دانید گمان می‌کنم که فضلای دانشگاه هاروارد هم ندانند در هر صورت آنچه را که بنده تصور می‌کنم تا وقتی آقای خمینی زنده است تا وقتی که در حیات است تغییری در ایران پیدا نمی‌شود البته انقلابات ممکنه تشدید پیدا بکند مخالفین قوی‌تر بشوند چون هرچه هر دولت قوی هر دولتی که می‌زنه و می‌گیره و می‌بنده روزبه‌روز بر تعداد دشمنانش زیاد می‌شه و امروز همین که ایراد می‌کنند چرا جیره‌بندی است خوب دیگه با دو میلیون و نیم افغانی که ریخته به ایران با سه میلیون جنگ‌زدۀ فراری که پخش هستند در مملکت و با تقریباً محاصرۀ اقتصادی روس‌ها حالا شنیدم دیشب یک کسی گفت این‌جا که در تلویزیون دیده روس‌ها یک کمک‌هایی می‌کنند ولی خود روس‌ها را یکی باید بهشان کمک بکند. خوب جز جیره‌بندی و جز تضییقات و جز سختگیری‌ها و جز محدودیت‌ها چاره‌ای نیست اگر جنابعالی هم الان حکومت ایران در دستتان بود در وضع موجود همین‌طور عمل می‌کردید.

س- ممکن است قربان نظرتان را راجع به چند نفر که مثلاً اشخاصی که توی تاریخ ایرانی طی پنجاه سال اخیر بوده‌اند… نظرتان راجع به قوام‌السلطنه چیست؟ قوام‌السلطنه را می‌شناختید شما دیده‌ بودید؟

ج- قوام‌السلطنه را من باهاش همکاری می‌کردم.

س- نظرتان چیست؟

ج- قوام‌السلطنه مرد خیلی شجاعی بود و قاطعیت داشت و معتقد بود که شاه باید سلطنت کند و دستورات نخست‌وزیر وقت را پیروی کند. مرد عوام‌فریبی هم نبود مطلقاً عوام‌فریب نبود. از عوام‌فریبی نفرت داشت قوام‌السلطنه.

س- که می‌گویند خیلی آدم متکبر و…

ج- اعیان قدیم همه تکبر داشتند اگر تکبر را به معنی استکبار می‌گیرید که حالا می‌گویند به آن معنی خیر یعنی می‌گفت هر کسی باید جای خودش باشد هر کسی وارد اطاق می‌شود یک جایی داره باید بنشیند خوب این عادات و عرض می‌شود رسومی بود که از زمان‌های قدیم از ازمنه خیلی قدیم در دماغ اشراف و اعیان ایران بوده در اروپا هم همین‌طور بوده مگه الان جنابعالی بخواهید وارد اطاق لرد کارینگتون بشوید در انگلستان شما را فوری راه می‌دهند؟ نمی‌دهند – مگر شما می‌خواهید فردا عرض می‌شود که ریگان را ببینید می‌شه رفت دید؟ نمی‌شه رفت دید. قوام‌السلطنه این‌طور فکر می‌کرد حدود را قائل بود و فاصلۀ طبقات را هم معتقد بود.

س- راجع به قضیۀ آذربایجان و…

ج- راجع به قضیۀ آذربایجان قوام‌السلطنه نقش را او بازی کرد شاه گفت بعد من بازی کردم ما نفهمیدیم شاه چرا هر کسی هر کاری کرده بود اگر خوب بود می‌گفت من کردم اگر بد بود می‌گفت خودش کرده است. تا راجع به امینی فحش می‌داد به امینی می‌گفت که اقتصاد ایران را او خراب کرد. خوب در موقعی که امینی نخست‌وزیر بود شاه شاه بود باز شاه همه‌کاره بود برای این‌که ارتش دستش بود. در مملکت ما هرکس نیرو و شمشیر و ارتش را در اختیار داره حکومت می‌کنه و شاه این چیزها را همیشه در اختیار داشته در دورۀ مصدق هم همین‌طور بود که بالاخره مصدق را هم ارتش ساقط کرد دیگه مگر غیر از این است دیگر.

س- در تأسیس حزب دمکرات جنابعالی عضوش شدید؟

ج- بله. عضوش شدم بله و اصلاً حزب دمکرات را اساسش را بنده تشکیل دادم با همان کادر جمعیت رفیقان.

س- چه کسانی بودید؟

ج- آن اشخاصی که عضو جمعیت رفیقان بودند حالا…

س- آن‌هایی که همکاری کردید در تأسیس حزب دمکرات؟

ج- بله. آن‌هایی که بیش‌ترشان پخش‌وپلا هستند و الان دیگه چهل سال می‌گذرد. بعضی‌شان بنده را هم رها کردند و رفتند وکیل شدند و وزیر شدند بعضی‌ها و ترقیاتی کردند و…

س- چطور شد که آن حزب نگرفت و به‌اصطلاح…

ج- هیچ حزبی در ایران نمی‌گیرد – هیچ حزبی در ایران نگرفته مگر حزب توده.

س- علتش چی بود که حزب دمکرات نگرفت و حزب توده گرفت؟

ج- برای این‌که در حزب دمکرات هم اشخاص ناباب هم زیاد بودند و شاه هم که در رأس قدرت بود یعنی ارتش دستش بود با قوام‌السلطنه مخالف بود و تمام اشخاصی که قوام‌السلطنه این‌ها را کنار گذاشته بود این‌ها همه صاحب قدرت و صاحب نفوذ بودند آنتریک می‌کردند قوام‌السلطنه هم حاضر نبود که بگیرد این‌ها را تیرباران کند – چنین آدمی نبود. مأموریتش هم تمام شده بود دیگه کاری نداشت وقتی که آذربایجان را برگرداند – قرارداد نفت با سادچیکف امضا کرد خودش هم می‌دانست که این قرارداد باید رد شود و اصرار داشت که قرارداد بماسه در مجلس و قرارداد محال بود در مجلس تصویب شود برای این‌که ضد روس در مجلس زیاد بود خصوصاً بعد از وقایع آذربایجان و پیشه‌وری و آن کشتارها و غلام‌یحیی و آن اوضاع و آن احوال دیگر روس‌ها طرفدار نداشتند در ایران طرف‌دارشان خیلی کم بود فقط حزب توده مانده بود. حزب توده را هم که قوام‌السلطنه منحل کرد بعد قرارداد خودبه‌خود رد شد قرارداد که رد شد قوام‌السلطنه هم ساقط شد.

س- خوب داستان‌هایی است که والاحضرت اشرف در این امر نقش مهمی داشته و افرادی را از سران مجلس را خواسته بوده که در موقع استیضاح یا رأی اعتماد به قوام‌السلطنه مخالفت بکنند

ج- کی؟

س- وکلای مجلس همان دورۀ پانزدهم آخرین…

ج- والاحضرت اشرف این وکلا را خواسته بودند؟

س- شما اطلاع دارید از این؟

ج- بله بله. بنده را هم خواستند من نرفتم از اشخاصی که نرفتند ما پنج نفر بودیم نرفتیم یکی‌اش بنده بودم یکی رحیمیان همشهری شما بود

س- اهل قوچان

ج- یکی‌اش حائری‌زاده بود – عرض می‌شود که پنج نفر ما نرفتیم همه رفتند.

س- چیزی که الان نگاه می‌کند و عجیب است قوام‌السلطنه با آن قدرتی که ظاهراً داشت رهبر حزب بود – جناب اشرف بود خودِ اعضای حزب خودش که برای اولین دوره تحت عنوان عضو حزب دمکرات در مجلس راه پیدا کرده بودند همه رأی مخالف به او دادند.

ج- خوب همیشه همین‌طور بوده هر نخست‌وزیری که انتخاب کرده بعد از انتخابات ساقط شده است. در ایران ما دیدیم دیگه – تمام نخست‌وزیران انتخابات کرده‌اند بعد از همان وکلا که انتخاب کرده‌اند بعد بیرون‌شان کردند این عادت ایرانی‌هاست. عادت ما این بوده هیچ‌وقت در رفاقت و در سیاست ما ثابت‌قدم نیستیم.

س- چه انگیزه‌ای بود که به اصطلاح حرف دربار را والاحضرت اشرف را…

ج- برای این‌که این شاه را یک مقام ثابتی می‌دانستند قوام‌السلطنه را یک مقام ثابتی نمی‌دانستند اتفاقاً با یکی‌شان وقتی من صحبت کردم در این موضوع خیلی اول طرفدار قوام‌السلطنه بود گفت آقا طیاره یک مَرکب خیلی کامل و تمام‌عیاری است دیگه از طیاره مرکبی بهتر نیست ولی بنده ترجیح می‌دهم سوار اسب بشوم تا سوار طیاره برای این‌که از گرده اسب تا زمین یک متر راه است ولی از طیاره اگر بیفتیم ده هزار پا راه است. شاه اسب است قوام‌السلطنه طیاره است. بنده سوار طیاره نمی‌شوم. این افکار و عقایدشان بود دیگه علل سیاسی هم داره که بنده در کامپیتنس بنده نیست بنده حرف بزنم. این‌ها یک علل سیاسی خارجی داره که یا ما نمی‌دانیم و یا اگر بدانیم شاید صلاحیت ما صالح نباشد برای این‌که بحث کنیم اطرافشان.

س- این‌که می‌گویند دکتر اقبال درواقع تو کابینۀ قوام نقش جاسوس دربار را داشته و…

ج- خوب دکتر اقبال همیشه این‌طور بود خدا بیامرزدش خدا رحمتش کند. بنده وقتی وکیل شدم دورۀ شانزدهم علی‌رغم عنف دربار با این‌که سابقاً با بنده خیلی اظهار دوستی می‌کرد همان شبی که بنده از ورامین برگشتم آمد منزل که از بنده استعفا بگیرد به بنده گفت که این خانم الان این‌جا شاهد است به بنده گفت که آقا من الان حضور اعلیحضرت بودم ایشان فرمودند یا فلان کس باید استعفا بدهد یا تو باید استعفا بدهی حالا برو استعفایش را بگیر حالا یا تو باید استعفا بدهی یا من گفتم سرکار بروید استعفا بدهید گفت من بروم استعفا بدهم؟ گفتم بله – گفتم شما استاد دانشگاه هستید دکتر هم هستید متخصص در امراض عفونی بروید کار خودتان را بکنید حرفۀ ما همین است که داریم بنده حرفۀ دیگری ندارم بنده باید وکیل باشم روزنامه بنویسم کارم این است بله ایشان این‌طوری گفتند ولی خوب را حت مرد. به عقیدۀ بنده راحت مرد.

س- نظرتان راجع به تیمورتاش چیست؟

ج- تیمورتاش یک ناطق زبردستی بود – نویسندۀ زبردستی بود از جمله چیزهایی که واقعاً در آن تخصص داشت تاریخ روم آنتیک بود. تاریخ روم آنتیک که بین ایرانی‌ها که (؟) نمی‌دانستند و سیاست‌مدار ماهر و لایقی هم بود ولی خوب اشتباهش این بود که می‌خواست برود جای رضاشاه بنشیند.

س- می‌خواست واقعاً؟

ج- بله. مصطفی‌خان فاتح در کتابی دارد به نام پنجاه سال نفت اگه دیده باشید. آن‌جا می‌نویسد یک‌روزی مرحوم تیمورتاش مرا احضار کرد به دربار – وزیر دربار بود آن‌زمان – و آن‌جا گفت که… دیدم داور و نصرت‌الدوله شازده فیروز هم نشسته‌اند. داور وزیر فوائد عامه بود نصرت‌الدوله وزیر دارایی بود و تیمورتاش هم که صدراعظم بود شانسلیه بود تقریباً همه‌کاره بود. گفت ما یک حزبی می‌خواهیم تشکیل بدهیم و برای هیئت‌مدیرۀ این حزب در عقب – دنبال اشخاص وارد و کارکشته و فهمیده و تحصیل‌کرده می‌گردیم من انگشت روی شما گذاشته‌ام. گفتم خوب این حزب هدفش چیست هدفش حکومت است گفت بله گفتم خوب حکومت که الان شما وزیر دربار هستید شازده هم که وزیر دارایی است آقای داور هم که وزیر فوائد عامه رضاشاه هم که شاه است چه حکومتی می‌خواهید بیاورید. گفت نه شما باید خوب فکر کنید و تعمیق بکنید در آنچه که به شما گفتم گفت اگر مقصودتان این است که این را بیرونش کنید که این هر سه شما را می‌کشد همین‌طور هم شد. هر سه را کشت. هم تیمور را کشت هم نصرت‌الدوله را کشت هم داور را کشت. هر سه را کشت.

س- پس این جاه‌طلبی و…

ج- بله همۀ این‌ها فدای جاه‌طلبی می‌شوند آقا.

نردبان این جهان ما و منی است         عاقبت این نردبان افتادنی است

آنکه بالاتر رود احمق‌تر است            استخوانش سخت‌تر خواهد شکست

همه همین‌طورند.

س- تیمورتاش می‌گفتند تو قرارداد نفت…

ج- می‌گن. زن پسر معتصم‌السلطنه بله. لوسی خام. البته تیمورتاش آمد پاریس مدتی بنده آن‌وقت باهاش بودم شب و روز باهاش بودم. شاید هم او بوده نمی‌دانیم این را می‌گویند. قرارداد سه ستاره

س – بله

ج – بطری کنیاک بوده و ایشان آن قرارداد را روش…

خوب این موضوع را بنده باید حضورتان عرض بکنم که کلتور اعیان‌زاده‌ها و شاهزادگان و جوانان وابسته به خانواده‌های بزرگ ایران قبل از کودتا بیش‌تر کلتور فرانسوی بود و این‌ها همه گرایش به فرانسه و فرهنگ فرانسه داشتند چنانچه خود احمدشاه فرانسه را خوب حرف می‌زد و قریب یک سال ‌و نیم یا دو سال فرانسه سلطنت رضاشاه را به خاطر احمدشاه به رسمیت نشناخت دو سال تمام ما در فرانسه سفیر نداشتیم فرانسه هم در ایران سفیر نداشت نشناختند تا بعد از دو سال کم‌کم به‌تدریج مسیو بنزون آمد در تهران و شد سفیر ایران. این گرایشی به فرانسه بود و تمام بازی را – می‌گن بنده نمی‌دانم درست وارد نیستم می‌گن کمپانی دوفدرال فرانسه کرده که حالا جزو هفت‌خواهر هست یا نیست نمی‌دانم حالا اوضاع نفت از چه قرار است چون در آن‌وقت هنوز مبارزه بود بین کمپانی‌های انگلیسی و کمپانی‌های امریکایی و کمپانی‌های فرانسه مبارزه می‌کردند ولی حالا مثل این‌که مبارزه دیگه ندارند. حالا همه یکی هستند. موضوع نفت هم یک موضوع پیچیده‌ای است که بدون مطالعه نباید بیخود اظهار اطلاع کرد دربارۀ نفت.

س- نظرتان راجع به فروغی چیست؟

ج- شجاع‌الملک مرد فاضل و دانشمندی بود و فراماسیون بود و عرض می‌شود که تألیفات و ترجمه‌هایی که دارد بی‌مانند است ولی خوب آن هم از همان مکتب – اصلاً فروغی دستوردهنده به رضاشاه فروغی بود. رضاشاه وقتی شاه شد رئیس‌الوزرایش فروغی شد و به فروغی هم می‌گفت آقا. بعد نمی‌دانم چه شد که با فروغی بهم زد سر قضیۀ مرحوم اسدی شد شاید نمی‌دانم. ولی خوب فروغی در این‌که ماسون بود شکی نیست رئیس لژ بود در ایران و ماسون‌ها خوب روش‌شان معلوم بود چه بود.

س- روش‌شان چیست؟

ج- روش‌شان البته طرفدار حکومت سرمایه‌داری هستند و یک دمکراسی نظیر دمکراسی انگلستان یا فرانسه اگر رئیس‌جمهوری باشه فرانسه اگر سلطنتی باشد انگلستان طالب چنین رژیم‌هایی هستند حالا این بعد از پیدایش مارش لنین دیگه این حالا پای این حرف‌ها یک‌خرده می‌لنگه همه جا گرفتار ماشین و کارگر و پرولتر و این حرف‌ها شدند همه جای دنیا الان این گرفتاری نیست که فقط در ایران ما و در بعضی از ممالک اروپا است. در خود همین امریکا مسلماً گرفتاری‌هایی است که ما نمی‌دانیم شاید اعضای مؤثر حکومت آگاهند. عدم رضایت هست همه‌جا زندگی ماشینی خودبه‌خود عدم رضایت درست می‌کند. بله فروغی هم دوامی نیاورد زیاد در… البته فرستاد فروغی را در پاریس برای این‌که از احمدشاه استعفا بگیرد می‌دانید که فروغی سفیر کبیر ایران شد در پاریس. یک میلیون تومان پول آن‌وقت آورده بود برای احمدشاه چون احمدشاه را برخلاف قانون اساسی خلع کردند. مجلس حق نداشت شاه را خلع کند مجلس چنین حقی را ندارد یعنی حالا که مجلسی نیست آن‌وقت تقریباً. ولی خوب این کار را کرد. هشت نفر از وکلا مخالفت کردند یکی‌اش مدرس بود و یکی‌اش پدر بنده بود و یکی مرحوم ملک‌الشعرا بهار بود پس احمدشاه برخلاف قانون خلع شده بود. نه ابدیکیت کرده بود خودش نه از راه قانون ساقط شده بود. رضاشاه اصرار داشت که یک امضایی از این بگیرد که راحت باشد از این بابت منجمله شنیدم بنده – باز هم همه را با قید احتیاط عرض می‌کنم – شنیدم که فروغی را فرستاد به سمت سفارت کبرای ایران در فرانسه با مقدار زیادی پول که رشوه بدهند به احمدشاه و امضا بگیرند – او هم رشوه را نپذیرفت و امضا هم نداد من مردنی هستم ایشان هم که شاه هستند لازم نیست دیگه چه لزومی دارد رشوه بدهند و امضا بگیرند. در هر صورت آنچه امروز ما گرفتار هستیم عکس‌العمل کارهای دورۀ پهلوی است و اول عمل خلافی که این‌ها کردند یعنی مهم‌ترین عمل خلافشان – مؤثرترین عمل خلافشان – بدترین عملشان ضدیت با دین بود. در صورتی که می‌دانستند که اکثریت قاطع مملکت شیعه مذهب هستند با این‌ها ضدیت کردند مدرس را کشتند کفائی را کشتند حاجی‌آقا حسین عراقی را کشتند حاج‌آقا ایام‌الدین اصفهانی را کشتند خیلی بین علمای شیعه این‌ها…

س- پدر خمینی هم در آن‌زمان فوت کرده بود یا کشته شده بود؟

ج- نخیر. پدر امام خمینی کشته شدنش مربوط به این حرف‌ها نیست. آن در خمین بوده آن‌هم روایات مربوط به سیاست نبوده قتل پدر امام خمینی در سیاست دخالت نداشته ولی خوب حالا که هر روز آخوند باز می‌کشتند هر روز از روحانی‌ها را می‌کشتند هر روز.

س- سلیمان میرزا را هم ملاقات کرده بودید؟

ج- بله. سلیمان میرزا معتقد بود که سوسیالیست است. این‌ها همه سوسیالیست‌های سالن بودند تیپ کرنسکی.

س- کوچک میرزا را هم اگر اطلاعی دارید بگویید؟

ج- میرزا کوچک خان آخوند بود.

س- آخوند بود میرزا کوچک خان

ج- میرزا کوچک خان بله روحانی بود در تهران توی مدرسۀ صدر حجره داشت بعد رفت آن‌جا و غائلۀ گیلان را برپا کرد. او و دکتر حشمت و بعد احسان‌الله‌خان و ذرّه فدائی هم با خالو قربان با او شدند و بعد یک کودتایی شد در رشت میرزا کوچک خان فرار کرد وقتی که مهاجرین قفقاز آمدند بلشویک‌ها آمدند به ایران میرزا کوچک خان فرار کرد بعد هم کشتندش کابینۀ قوام‌السلطنه رضاشاه کشتش او را هم کشتند محمد تقی خان را هم کشتند.

س- شما از مظفر فیروز چه می‌دانید؟

ج- مظفر فیروز بنده دوست و همنشین بود او هم مخالف شاه بود. صددرصد تمام اشخاصی که با شاه مخالف بودند با بنده دوست بودند فکر مشترکی بود در این مورد شاه نمی‌شد باهاش شما موافق باشید برای این‌که شاه می‌‌گفت هیچ‌کس هیچ‌چیزی نمی‌فهمد جز من

س- از کی شاه شروع کرد این حرف را زدن؟

ج- این از اولاش می‌گفت. از آغاز کار

س- یعنی همان موقع که بیست ‌و دو سه سالش بود؟

ج- بله بیست‌ و دو سالش هم بیش‌تر نبود این‌طور تو مدرسۀ نظام و دانشکدۀ افسری توی مغزش این را کاشته بودند که شما حتماً باید جای پدرتان بنشینید از اون هم بالاتر باشید مثلاً هروقت شما صحبت از تبعید می‌کردید و حبس می‌کردید او خوشش می‌آمد هروقت صحبت از دمکراسی می‌کردید می‌خندید به دروغ و شخصاً هم آدم دروغگویی بود شاه

س- شما چند جلسه خصوصی با شاه صحبت کردید؟

ج- مکرر در مکرر ولی همیشه او بنده را احضار می‌کرد ولی هیچ‌وقت از او بنده وقت نگرفتم هیچ‌وقت.

س- این در زمان کابینۀ مثلاً کی بوده؟ قوام‌السلطنه؟

ج- کابینۀ قوام‌السلطنه کابینۀ مصدق‌السلطنه کابینۀ علاء

س- چه از شما می‌خواستند؟

ج- او می‌خواست هرچه او می‌گوید در مجلس بکنم. بنده هم می‌گفتم نمی‌کنم هیچ‌وقت هم نکردم صورتجلسات مجلس هست اگر باشد این‌جا و بخوانید مطالعۀ جزئی بفرمایید.

س- ممکن است چندتا و یا یکی دوتا از این جلسات را تاریخش را بفرمایید…

ج- آن جلسات را که بنده یادم نیست بنده یکی از نطق‌هایم را خود آقایون در قم چاپ کردند خود همین آقایون روحانیون همان نطقی را که بنده روز برای قتل رزم‌آرا در مجلس ایراد کردم همان نطق را چاپ کردند. نطقش را بنده آن‌جا اکیداً عرض می‌شود که با تأکید گفتم که شاه حق مداخله در سیاست را ندارد حق تعیین نخست‌وزیر را ندارد حق مداخله در امور ندارد برای این‌که شاه مسئول نیست مصون است اگر یک خطایی بکند نمی‌شود محاکمه‌اش کرد نمی‌شود مجازاتش کرد نمی‌شود عزلش کرد.

شاه از این حرف‌ها بدش می‌آمد شاه می‌گفت هرچه می‌گویم من همان است یعنی تمام دسپوت‌ها این‌طور هستند هر کسی به مقام دسپوتیسم برسد خوشش نمی‌آید که مخالف رأی‌اش حرف بزنند و به همین دلیل هم این‌ها همه ساقط می‌شوند حالا این‌ها که مینیاتور بودند شاه ایران یا امثال شاه ایران این‌ها مینیاتورهای دسپوت‌های بزرگ دنیا هستند پیش نرون ناپلئون عرض می‌شود که هیتلر و استالین و موسلینی و شارلمان و امثال این‌ها – این‌ها مینیاتور بودند جبارک بودند. ولی معذالک خاصیتش این است که در هر جباری که مدتی فرمانروایی کرد و همه سر تعظیم فرود آوردند و اطاعت کردند کم‌کم امر بهش مشتبه می‌شود. آدم هرچه بالاتر می‌رود بدتر می‌خورد زمین. هیچ دسپوتی هم سرنوشت این شاه را نداشته است. شاه سرنوشت غم‌انگیز و شومی داشت این شاه خیلی‌خیلی…