روایتکننده: دکتر مهدی آذر
تاریخ: سیویکم مارچ ۱۹۸۳
محلمصاحبه: شهر نورفولک – ویرجینیا
مصاحبهکننده: ضیاء الله صدقی
نوار شماره: ۶
س- آقای دکتر آذر امروز میخواهم که وقتمان را صرف مطالبی بکنیم که در بارۀ جبهه ملی دوم است و اعتراضاتی که به جبهه ملی دوم میشود بهخاطر اینکه به راهنماییها و پیشنهادات دکتر مصدق در مورد اساسنامه جبهه ملی گوش نداد و توجهی نکرد و جبهه ملی را تعطیل کرد و نتیجه بهطورکلی این شد که مبارزه ضد دیکتاتوری از دست جبهه ملی خارج بشود و بیفتد به دست گروه ملایان. الان به تدریج سؤالهایی را که در این مورد هست یکییکی مطرح میکنم.
سؤال اول من دربارهی این موضوع شرایط عضویت در جبهه ملی است که مطابق ماده سیونهم میگوید که: «هریک از احزاب عضو جبهه ملی باید مرامنامه و صورت اسامی اعضاء و خلاصهی سوابق فعالیت خود را به دبیرخانه جبهه ملی تسلیم دارند و تعهد کند که فعالیت سیاسی خود را با اصول هدفهای جبهه ملی منطبق سازد.» و بعد یک تبصره اول هم به این اضافه شده که مدارک مربوط به احزاب در دبیرخانه جبهه ملی محفوظ و مکتوم خواهد ماند.» این یکی از مطالبی است که مورد اعتراض دکتر مصدق بود و دکتر مصدق در این مورد در نامهای که در بیستونهم اردیبهشت ۱۳۴۳ به شورای مرکزی جبهه ملی نوشته گفت: «چنانچه مقصود تنظیمکنندگان اساسنامه حزب توده باشد، کیست که آن را نشناسد و لازم به ارائه مدرک باشد. جبهه ملی نیز یک ادارۀ دولتی نیست که پرونده کارمندان و مستخدمین را بایگانی کند و با وجود عدهای از ما بهتران در خود شورا مدارک محفوظ بماند و این عمل سبب شود که جبهه از عضویت افراد فداکار بکاهد. آنروز که مرحوم جنتمکان ستارخان قد علم نمود و در راه آزادی و استقلال وطن قدم برداشت کسی به او نگفت سابقۀ خود را بیان کند. چنانچه این حرف گفته شده بود شاید مأیوس میشد و کاری صورت نمیداد و بعد همه دیدند که از آن مرد شریف و وطنپرست کاری صورت گرفت تا ایران باقی است نامش فراموش نمیشود و زبانزد خاص و عام خواهد بود. بهطور خلاصه تشکیل شورا بدین طریق مؤثر نیست و اعضای شورا باید هرکدام موکلانی داشته باشند که خود را در مقابل موکلان حقیقی مسئول بدانند و در انجام مقاصد جبهه به آنان کمک کنند، و این کار وقتی صورت خواهد گرفت که هر فردی در حزب خود از طریق مبارزه شخصیتی پیدا کند و معتقدانی بهدست آورد تا بتواند در شورای جبهه ملی در نفع وطن خود استفاده نماید. اشخاص بیموکلی را که کنگره یا شورا انتخاب کنند آلتدست اشخاص میشوند که آنها را توصیه میکنند و بدین طریق ایران همیشه فاقد رجال خواهد بود.»
ج- بله عرض کنم که آنچه من یادم میآید این نامه مرحوم دکتر مصدق مستقیماً به شورای جبهه ملی نرسید بلکه آقاین دکتر شاپور بختیار و داریوش فروهر این را در حالتی که پلیکپی کرده بودند آوردند یکشب در شورا توزیع کردند و به همهی افراد شورا دادند. مطالبی که مرحوم دکتر مصدق مرقوم فرموده بودند درواقع معنایش این بود که آن کارهایی که تا آن زمان به توسط شورا و مخصوصاً کنگره که تحت ریاست مرحوم صالح شده بود درست نبوده و جریان صحیح نداشته و معتبر نیست و بنابراین، مخصوصاً این عبارت که هریک از اعضای شورا باید موکل خودش را داشته باشد اسباب ناراحتی و رنجش همهی اعضای شورا مخصوصاً مرحوم صالح شد که تا آنزمان اداره کنگره و انتخابات اعضاء شورا با نظر او صورت میگرفت. این بود که صحبت از این شد که خب آن نامهای که بنده در جواب عرض کردم تقریباً مثل این است که جواب این نامه است. تاریخش؟
س- تاریخ نامهای که شما به دکتر مصدق نوشتهاید دوازده اردیبهشت ۱۳۴۳ است.
ج- نامه دکتر مصدق چه تاریخی است؟
س- نامه دکتر مصدق در تاریخ بیستونهم اردیبهشت ۱۳۴۳ است و نامهی شما در تاریخ دوازده اردیبهشت ۱۳۴۳ است.
ج- بله. درهرحال بعد از این نامه دکتر مصدق مرحوم صالح بخصوص تصمیم به کنارهگیری گرفت. برای اینکه درواقع همانطور که عرض کردم این نامه مرحوم دکتر مصدق معنایش این بود که آنچه تا آن زمان شده بود جریان درست و به عبارت دیگر ملی نداشته و خواست اشخاص بوده و به این جهت ایشان تصمیم به کنارهگیری گرفتند. به همین دلیل هم نوشتن جواب نامۀ مرحوم دکتر مصدق به عهدۀ من واگذار شد. آنچه که حالا از مطابقه تاریخها متذکر میشوم این است. بنابراین از همان جلسه تقریباً تصمیم گرفته شد که حالا که کارهایی که تا حالا انجام داده شده و کنگره که یک جریان بسیار ساده و طبیعی داشت که معمول دستجات و جمعیتهای موجود در آنزمان بود مورد قبول مرحوم دکتر مصدق نیست و آقای دکتر مصدق با ما رابطۀ مستقیم ندارد. این فکر هم پیش آمده بود که بعضی از نامههای ما به مرحوم دکتر مصدق نمیرسد و بعضی از نامههای او به ما نمیرسد. به دلیل اینکه یکروز آقای هدایتالله متین دفتری آمد با کیف خالی، او واسطۀ ارتباط ما بود نامه میبرد و نامه در جواب برمیگرداند، گفت که مرا پلیس گرفت و نامهها را از من گرفتند و پس ندادند. بعد معلوم شد که درواقع ایشان از تحت نظر پلیس خارج نیست و رفتوآمدهایش همیشه آزاد نیست و بنابراین این احتمال داده میشد که شاید بعضی از نامهها که ما به دکتر مصدق مینویسیم یا جوابی که ایشان میدهند، از آن جمله همانروز، به ما نمیرسد و ما از فکر ایشان بهطور مستقیم خبر نداریم. و به این دلیل رویهمرفته تصمیم گرفته شد حالا که شورای ما مورد قبول دکتر مصدق نیست کنگره هم همینطور چارهای جز مسکوت گذاشتن قضیه نیست تا وقتیکه بشود با ایشان روابط مطمئنتری داشته باشیم و توضیحاتی بدهیم و جوابهای مستقیم ایشان را داشته باشیم و نظر ایشان را روشن کنیم. البته ایشان مقایسه کردنشان، وضع شورا و انتخابات کنگره و آنچیزی که در اساسنامه قید شده با زمان مرحوم ستارخان به نظر ما با اوضاع اجتماعی که در آن زمان در ایران حکمفرما بود و مخصوصاً اتهاماتی که از هر طرف متوجه جبهه ملی بود که گاهی میگفتند تودهای هستند، گاهی میگفتند مخالف مذهب هستند، گاهی از این قبیل حرفها شایع میشد، وقف نمیدهد. به این جهت تصمیم سکوت و صبر و انتظار گرفته شد. و این اعتراضاتی که میکنند همه از ناحیه کسانی است که در آن کنگره و در آن انتخابات قبول نشدند، انتخاب نشدند. بودند از اعضاء قبلی جبهه ملی، حتی از اعضای شورای جبهه ملی که در انتخابات کنگره انتخاب نشدند. اینها همه معترض بودند حرفهایی میزدند و تخطئه میکردند و نامههای جداگانه خودشان به مرحوم دکتر مصدق مینوشتند که شاید مرحوم دکتر مصدق جواب آنها را هم میداد ولی آنها را هم میداد ولی آنها بههیچوجه به دست ما نمیرسید. دست خودشان بوده و ما اطلاعی از آنها نداشتیم. بههرحال این اعتراضات بیشتر از ناحیه هم مخالفین جبهه ملی و هم کسانی بودند که در بعضی از انتخابات موفق نشده بودند.
س- آقای دکتر آذر شما فرمودید که جبهه ملی در آنزمان تمام احزاب و سازمانهای موجود را در خودش پذیرفته بود، ولی تا آنجایی که دکتر مصدق اشاره کرده یک حزبی به نام حزب سوسیالیست و یا بهتر بگویم جامعه سویالیستهای نهضت ملی ایران که رهبرش خلیل ملکی بود تقاضای عضویت کرده بود و تقاضای عضویتشان در سال ۱۳۳۹ که به شورای مرکزی جبهه ملی رسیده بود تا سال ۱۳۴۲ هم جوابی از شورا دریافت نکرده بود. و در نامهای که شما اینجا مرقوم فرمودید به آقای دکتر مصدق، در پاسخ سؤال ایشان در مورد نپذیرفتن جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران مرقوم فرمودید: «در مورد عدم شرکت یک حزب دیگر به نام حزب سوسیالیست که اشاره فرمودهاید خاطر محترم را مستحضر میدارد که در اوان تجدید فعالیت جبهه ملی تقاضای عضویتی از طرف جامعه سوسیالیستها به هیئت اجرایی واصل گردید که در ؟؟؟ رأی مخالف بعضی از آقایان عضو هیئت اجراییه آن روز تقاضای مذکور مسکوت ماند و تاکنون عضویت این جمعیت در شورای مرکزی مورد بررسی قرار نگرفته است.» و این معنایش این است که چهار سال تمام تقاضای عضویت آنها مسکوت ماند و جوابی به آنها داده نشده بود. ممکنست توضیح بفرمایید که علت این چه بوده است؟
ج- علت اولاً این بود که در آن زمان، در زمانی که تقاضا کردند وضعیت جامعه سوسیالیستها برای ما روشن نبود. و انشعاب آنها هم از تشکیلاتی که قبلاً جزوش بودند دلایلش درست برای ما معلوم نبود، و بعد هم همانطوری که در همین نامه یا در نامۀ مرحوم دکتر مصدق اشاره شد اینها تشکیلات و عده اعضاء و اساسنامه خودشان را به ما نداده بودند و به همین دلیل هم در شورا بحث شد و قرار شد که توضیحاتی از اینها خواسته بشود و محققاً هم خواسته شد. یک شرطی که بعد از طرف شورا اضافه شد و در هیچیک از این نامهها اشاره به آن نشد این است که جمعیتهایی که عضو جبهه ملی میشوند باید تقریباً همهی تشکیلات خودشان را جزو جبهه ملی حساب کنند و آن تشکیلات خودشان را در حکم منحل تلقی کنند و کاملاً همانطوریکه من درنامهام نوشتهام جمعیت جبهه ملی به صورت یک ملغمه دربیاید. استعمال کلمه ملغمه مخصوصاً به همین دلیل بوده و خب اینها هیچوقت درست توضیحاتی به ما ندادند. در ضمن فعالیتها و گرفتاریهای متعدد بالاخره این قضیه مسکوت ماند تا آن زمانی که مورد اعتراض مرحوم دکتر مصدق قرار گرفت. مرحوم دکتر خنجی از جمله کسانی بود که این شرط را روز اول خودش اظهار کرد و تأیید کرد که تشکیلات و جمعیت خودش را بهکلی منحل شده میداند و همه را جزو جبهه ملی حساب میکند. ولی جمعیت جامعه سوسیالیستها این صورت را نداشت. آنچه من از آنها میدانم درواقع بهطور یکدست و کامل عضو جبهه ملی نمیشدند. به این دلیل موضوع مسکوت ماند.
س- آقای دکتر فکر نمیکنید که یکمقداری نپذیرفتن جامعۀ سوسیالیستها در جبهه ملی دوم مربوط به حضور آقای دکتر خنجی و دکتر حجازی بود که هر دوی آنها سابقاً عضو حزب زحمتکشان ملت ایران نیروی سوم به رهبری خلیل ملکی بودند و بعد از بیستوهشت مرداد از آنجا انشعاب کرده بودند و محققاً مخالفتی که با خلیل ملکی و جامعۀ سوسیالیستهای او داشتند مانع از ورود جامعۀ سوسیالیستها به جبهه ملی دوم میشدند؟
ج- اولاً تشکیلات دکتر خنجی و دکتر حجازی زمانها بعد از درخواست جامعه سوسیالیستها بود و بعد از چگونگی این مذاکرات و جلسات و اینها حقیقتش جزئیاتش خاطرم نیست. ولی اینقدر میدانم که یکی از دلایل مرحوم دکتر خنجی اگر مخالفت کرده همین بود که خودش معتقد بود و ما هم قبول کرده بودیم که این دستجات و احزاب مختلف باید در جبهه ملی منحل بشوند و میتوانم عرض کنم که جامعۀ سوسیالیستها به این صورت قبول نکرد. من خاطرم نمیآید که این انحلال را قبول کرده باشند و به این جهت مسکوتالامر ماند.
س- آقای دکتر آذر، در نامهای که جناب آقای دکتر مصدق نوشته بودند به کمیته سازمان دانشجویان جبهه ملی ایران در تاریخ بیستوهشت فروردین ۱۳۴۳ اشاره میکنند به همین قضیه منحل کردن احزاب در جبهه ملی که ایشان نظر موافقی با این جریان نداشتند، برای اینکه در این نامه مرقوم فرمودند: «هر حزب و هر اجتماع برای خود مرا میدارد و هیچوقت حاضر نمیشود از مرام خود دست بکشد و تشکیلات خود را منحل نماید. صلاح جبهه ملی هم در این است که کاری به مرام دیگران نداشته باشد فقط اجرای مرام خود را تعیین نماید بنابراین تعریفی که میتوان از جبهه ملی نمود این است: جبهه ملی مرکز احزاب و اجتماعات و دستجاتی است که برای خود تشکیلاتی دارند و مرامی جز آزادی و استقلال ایران ندارند. این مرام چیزی نیست که یکعده قلیل و هرقدر صاحبفکر بتوانند در مملکت آن را اجرا نمایند.»
س- بهطورکلی میشود گفت که درواقع اینجا یک اغتشاش فکری بوده دربارۀ مفهوم جبهه و حزب چون درواقع جبهه که نمیتواند رل حزب را بازی کند و توقع داشته باشد که تمام احزاب بیایند و از مرام و مسلک خودشان دست بکشند و در آن جبهه منحل بشوند. اگر چنین چیزی باشد آنوقت دیگر جبهه نیست و جبهه بهصورت یک حزب درخواهد آمد. درحالیکه جبهه میبایستی ؟؟؟ تجمع احزاب و دستجات و صنفهای مختلف و اتحادیهها و سازمانهای مختلف باشد همانطوریکه دکتر مصدق گفت. نظر جنابعالی در این مورد چیست؟
ج- والله این مطلب مکرر در جلسات شورا مطرح شد و ما هم معتقد بودیم که جبهه ملی حزب نیست و دارای اساسنامه و تشکیلاتی مثل احزاب نمیتواند باشد. ولی چارهای هم غیر از این نبود که ما باید عدهی افرادی را که ضمیمه میشوند هویتشان را و اصول مرامشان را کاملاً بدانیم. و ما از مرحوم دکتر مصدق متعجب بودیم که ایشان جبهه ملی را در موقع تحصن در دربار تشکیل دادند. به عبارت دیگر درواقع اسم جبهه ملی در آنجا اختراع شد.
س- در سال ۱۳۲۸
ج- بله. و در میان آن متحصنین افرادی بودند که بعد از مخالفان جدی مرحوم دکتر مصدق شدند. از قبیل خود حائریزاده، عمیدی نوری و خلیلی، گویا او هم جزو مخالفان بود، مدیر «اقدام» اینها جزو متحصنین بودند، درواقع چون دفعه اول جبهه ملی به توسط این متحصنین تشکیل یافت اینها عضو جبهه ملی محسوب میشدند ولی بعد راهشان و کارشان همه عوض شد و مخالفتهای حائریزاده را بنده خوب خاطرم میآید. یکروز در منزل مرحوم دکتر شایگان بحث شد. حائریزاده آمده بود آنجا که دکتر شایگان را متقاعد کند که مخالفتش با مرحوم دکتر مصدق دلایلی دارد. این حرف او خوب خاطر من هست که گفت دکتر مصدق عمق مطلب را نسنجیده در آن وارد شده است. مقصودش این بود که ملی شدن نفت و اینها کاری که به این آسانیها صورت بگیرد نیست و دکتر مصدق وارد شده. بنابراین، همینطور آقای مشارگاهی عضو بود گاهی مخالف بود. حتی افراد دیگری بودند که درواقع اینها صددرصد موافق نظر دکتر مصدق عمل نکردند و ما هم به همین دلیل نمیتوانستیم تمام احزابی را که از جزئیات و مرامشان و سوابقشان اطلاع و اطمینان نداشتیم ضمیمه خودمان کنیم. بخصوص که معروف بود در آن زمان مرحوم خلیل ملکی با دربار هم رابطه دارد. این اتهامات دربارۀ ایشان بود شاید هم واقعیت داشت، درصورتیکه ما بهکلی مخالف رفتار شاه و کارهای او بودیم. به این دلیل نظر دکتر مصدق را خلاصه رویهمرفته نتوانستیم کاملاً قبول کنیم و در نتیجه بالاخره همین اسباب اختلاف و کدورت ایشان و سکوت جبهه ملی شد.
س- آقای دکتر آذر آنموقعی که آقای الهیار صالح سیاست صبر و انتظار را به جبهه ملی پیشنهاد کردند و مورد مخالفت دانشجویان جبهه ملی قرار گرفت آیا شما فکر نمیکنید که اتخاذ آن سیاست عملاً میدان را برای بهدست گرفتن رهبری مبارزات ضددیکتاتوری بهوسیلۀ گروه روحانیون خالی گذاشت؟
ج- آن زمان اصلاً صحبت گروه روحانیون در میان نبود. صحبت دیکتاتوری شاه و تخلف از مقررات قانون اساسی بود. آنچه بین ما و نمایندگان شاه مطرح میشد همین بود که قانون اساسی اجرا نمیشود، انتخابات آزاد نیست و ما توجهی به گروه ملایان و مخالفت آنها با مرحوم دکتر مصدق داشتیم که تقریباً همهشان را میتوانم عرض کنم که مخالف بودند ولی در اینکه واقعاً آزادیخواه بوده باشند و آزادی را به آن معنی که ما در نظر میگرفتیم در نظر گرفته باشند در این باره ما بههیچوجه نظری نداشتیم، موافقتی یا اینکه مخالفتی بکنیم که نتیجه این بشود در کار نبود.
س- ولی آقای دکتر آذر این جریان پانزده خرداد هم در سال ۱۳۴۳ بود. یعنی آن موقعی که آقای الهیار صالح این مسئله سیاست صبر و انتظار را به شورای مرکزی جبهه ملی پیشنهاد کردند درواقع بعد از واقعهی پانزده خرداد ۱۳۴۳ بود، بنابراین ملایان هم بهعنوان یک نیروی سیاسی وارد میدان شده بودند و در آنموقع شاید مسکوت گذاشتن جبهه ملی و یا منحل کردن جبهه ملی و از میدان مبارزه خارج شدن کار صحیحی نبوده باشد شما اینطور فکر نمیکنید؟
ج- بله. از میدان مبارزه خارج شدن ما هم معنایش از میدان مبارزه با شاه بود. ولی در آن پانزده خرداد تمام افراد سرشناس جبهه ملی و دانشجویان همه زندانی بودند هیچکدام از جریان خارج روز پانزده خرداد و اینها مستقیماً خبردار نشدند و عرض کنم که ما بههیچوجه هم موافق آن جریان نبودیم و ساختگی بودن آن جریان و عملی شدنش تا درجهای بعداً برای ما مسلم شد. به این دلیل که در یک صبح زودی در تمام مغازههای خیابانهای تهران شنیدیم عکس خمینی را به شیشه چسبانیدهاند و این به نظر ما عادی نرسید که یکنفر یا چندنفری اقدام به این کار کرده باشند. در نظر ما این بود که اینها سوابقی داشتند و تشکیلاتی در کار بوده و بعد هم شاه همۀ اینها را کوبید و قضیه منتفی شد. ما بههیچوجه فکر نمیکردیم، یعنی در آنزمان در فکر این نبودیم، که ممکن است وساطت مرحوم شریعتمداری و میلانی که برای نجات خمینی که محکوم به اعدام شده بود سبب شده باشد که در محکومیت او تخفیفی داده بشود و تبعیدش بکنند. ولی خب تشکیلاتی بود که آقایان روحانیون داشتند خیلی جلوتر از زمان مشروطیت. همان حکومت مشروطه حاج شیخ فضلالله نوری هم نمونه یک همچین چیزهایی است که خودش کمال ارتباط را با شاه داشت، نامههای او به شاه به محمدعلیشاه و جوابهای او در کتب تاریخ مخصوصاً در تاریخ انقلاب مشروطیت ایران به توسط مرحوم دکتر ملکزاده ثبت شده، فتوکپی شده در آنجا. این تنها منحصر به زمان جبهه ملی و فعالیتهای جبهه ملی نبود، بنابراین سکوت و صبر و انتظار جبهه ملی بههیچوجه نمیتواند معنایش این باشد که میدان را برای ملاها خالی گذاشتیم. آنها خودشان تشکیلاتی داشتند و اگر بهحق بخواهیم رسیدگی کنیم اینها از روز اول، از همان صدر اسلام، از آن زمانیکه اسم فقیه درآمده مخالف دولت و حکومتها بودهاند و این را یکی از مفاخر شیعه حساب میکنند و همیشه اسباب انقلاب و اغتشاش بودهاند و زدوخوردها پیش آوردهاند تا در زمان صفویه و بعضیهایشان در زمان قاجاریه که اقتداری هم بهم زده بودند. من در یک مقالهای در «پیام جبهه ملی» متذکر شدم که بسته شدن قرارداد ترکمنچای نتیجۀ دخالت و وارد شدن بیمورد روحانیون در امر دولت و مخالفت آنها با شاه بود، با فتحعلیشاه، و رفتن و او را به تکفیر تهدید کردن و وادار کردنش که دوباره عباس میرزا را مأمور حمله به روسیه و شروع جنگ بکند نتیجهاش قرارداد ترکمنچای شد.
خلاصه در این میان ما نمیتوانستیم همۀ نتایج صبر و انتظار خودمان را در نظر بگیریم و پیشبینی کنیم و آن آقایان معترضین نتیجه بگیرند که چون جبهه ملی از میدان خارج شد پس میدان دست ملاها افتاد. به عقیدۀ من این نتیجهگیریشان درست نیست. چون اینها از سوابق مبارزات علما و فقهای شیعه با حکومتها و سلطنتها اطلاع درستی نداشتند و هنوز هم ندارند. معروف است که شاه طهماسب فرمان حکومت را از دست مقدس اردبیلی میگیرد. او اجازه میدهد او که سلطنت بکند و بنابراین معنایش این است که این آقایان همیشه در نظر داشتهاند که باید حکومت یا در دست خود آنها باشد، یا دست نشانده آنها باشد. به این جهت عنوان سلطنت را اتخاذ کردند و ادامه دادند. این درواقع ربطی به سکوت جبهه ملی ندارد.
س- آقای دکتر آذر شما فرمودید که جبهه ملی با جریان پانزده خرداد توافقی نداشت و با آن موافق نبود. چطور شد که بعدها در سال ۱۳۵۷ جبهه ملی این نظرش را عوض کرد و در اعلامیهای که صادر شد و آقای دکتر سنجابی هم آن را امضاء کرد مرقوم فرمودهاند: «دستگاه خونخوار» ـ منظور رژیم شاه است ـ «قیام ملت را که با رهبری روحانیت مبارز و زعامت حضرت آیتالله خمینی در پانزده خرداد ۱۳۴۲ افتخار آفرید با کشتار وحشیانه سرکوب کردند.» چطور شد که بعداً نظر جبهه ملی عوض شد و این را بهعنوان قیام ملت ایران محسوب کرد آن هم در زمانی که ملایان به رهبری خمینی رسماً وارد میدان شده بودند و داشتند قدرت را بهطورکلی قبضه و منحصر به خودشان میکردند جبهه ملی چنین سیاستی را در پیش گرفت؟
ج- بله. این اولاً عرض کنم که یکی از اشتباهات آقای دکتر سنجابی است. جبهه ملی بههیچوجه موافق نبود که حکومت صددرصد در دست روحانیون باشد. و تازه سه مادهای که دکتر سنجابی پیشنهاد کرد و خمینی قبول کرده بود، یعنی سکوت کرده بود و گفته بود آن سه مادهاش را دکتر سنجابی در آنجا به مخبران جراید توضیح بدهد. با همۀ این تعریفهایی که آقای دکتر سنجابی از روحانیون و خمینی کرده قید شده بود که رژیم آیندۀ ایران باید بر حسب آراء عمومی باشد. مخصوصاً من یادم میآید که دکتر سنجابی در آن مصاحبهای که در تهران تشکیل داد در جواب سؤالکنندگان و مخبران خارجی که گفتند آراء عمومی مقصودتان چه بود؟ گفت من در آنجا توضیح دادم. اصطلاحش suffrage universel همان معنایی که suffrage universe۱ در اروپا و در فرانسه مخصوصاً داشت در نظر او بود. مقصود از آراء عمومی این بود. و هرگز فکر این نبود که بعد گفتوگو بشود و ولایت فقیه مطرح بشود و انتخابات بهصورتی که عمل شد، یعنی بچههای چهاردهساله و پانزدهساله و شانزدهساله را هم وارد در انتخابات بکنند و راهپیماییها را دلیل بر موافقت همهی ملت در کار بدانند نبود. خب در زمانی که لازم بود مردم بر علیه شاه واقعاً یک فعالیتی داشته باشند یک صحبتی کرده است این دلیل بر اینکه واقعاً صددرصد موافق با رفتار خمینی بودند نمیتواند باشد. همانطوریکه عرض کردم مسئلهی امامت است و ولایت فقیه از همان روزهایی که مطرح شد مورد مخالفت جبهه ملی بود.
س- آقای دکتر آذر شما اشاره فرمودید به آن توافقنامه سه مادهای که آقای دکتر سنجابی در پاریس با آقای خمینی امضاء کردند. ماده دوم آن چنین اظهار میکند:
«جنبش ملی اسلامی ایران نمیتواند با وجود بقاء نظام سلطنتی غیرقانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت بنماید.» بنابراین به کلی جبهه ملی اعلام میکند که بههیچشکلی نمیتواند با آن رژیم سلطنتی ایران به نحوی کنار بیاید و یا اینکه تشکیل حکومت بدهد. بههیچشکلی یعنی حتی اگر رژیم ایران یعنی شاه، آن سه اصلی را که جبهه ملی راجع به آن صحبت کرده بود، یعنی اینکه شاه بپذیرد که سلطنت بکند نه حکومت و اینکه در کارهای اجرایی هیچ نوع دخالتی نداشته باشد، بپذیرد باز هم امکان تشکیل حکومت با آن رژیم نیست و گذشته از آن در ماده سه همین توافق میگوید که: «نظام حکومت ملی ایران باید براساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال بهوسیلهی مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد.» سؤال من این است که اگر درواقع شاه آنموقع داشت میرفت و حاضر بود که حکومت را بهدست جبهه ملی بسپارد آیا صحیح نبود که جبهه ملی حکومتی تشکیل میداد و درواقع شرایطی را ایجاد میکرد که قدرت بهطور انحصاری بهدست ملایان نیافتد؟ گذشته از این، آیا در سراسر تاریخ اسلام زمانی هست که درواقع اسلام برای استقرار خودش به آراء عمومی مراجعه کرده باشد؟ بهعبارت دیگر آیا اسلام و دموکراسی با همدیگر قابل انطباق هستند یا نه؟
ج- اولاً شما در سؤالتان رژیم سلطنتی را فرمودید و لی غیرقانونی بودنش را نفرمودید. مخالفت عمده با رژیم سلطنتی غیرقانونی شاه بود. ملاحظه میفرمایید؟ این سلطنت غیرقانونی مطلبی است که بیشتر مورد توجه جبهه ملی بود و معنایش این نیست که رژیم سلطنتی قانونی را نفی میکند. این رژیم سلطنتی غیرقانونی در هر دو ماده صحبت شده است. و بعد در اسلام این موضوع دموکراسی و آراء عمومی هیچوقت مطرح نبود. در زمان پیغمبر اینطور بود ولی خلفای پیغمبر هم چه خلیفه اول چه خلیفه دوم چه خلیفه سوم، هیچوقت این موضوع را مطرح نکردند که یکدفعه اجماع را دلیل قرار دادند که انتخاب ابوبکر به جانشینی پیغمبر شد. ولی بعد از ابوبکر، ابوبکر شخصاً جانشین خودش را معین کرد. پس معلوم میشود که مراجعه به آراء عمومی، اجماع امت، که آقایان دلیل صحت انتخاب ابوبکر به جانشینی میدانند درست مورد نظر نبوده. بخصوص که خود خلیفهی دوم هم باز در عین اینکه در خطبه اولش مطرح کرد که اگر من تخلف کردم مرا به راه راست هدایت بکنید، که یک عربی جواب داد که ما با شمشیر کجمان تو را به راه راست هدایت خواهیم کرد، البته این را قبول کرد، حرفی نزد ولی در عین حال معتقد بود که انتخاب شدن ابوبکر به آن صورتی که معنایش اجماع امت باشد میگفت «فیالقتوف الاسلام» این یک اتفاق ناوارد و نادرستی بوده در اسلام. خلاصه علیابن ابیطالب در باب حکومت آزادی کامل را قائل بود و مساوات را بیشتر مطرح میکرد و به همین دلیل هم تمام مدت حکومتش با جنگ گذشت و در جنگهایی که در خارج عربستان بر علیه ایران و روم صورت میگرفت دخالتی نکرد، مجال پیدا نکرد که دخالتی بکند. به این جهت خب بالاخره این موضوع آزادی و آراء عمومی در اسلام همینطور مبهم باقی مانده، بخصوص که مذهب شیعه معتقد است که سرپرست و امام باید که هم منصوب باشد و هم منصوص باشد. به این معنی که امام موجود تصریح بکند که بعد از من جانشین من کی خواهد بود. این درست برخلاف آراء عمومی است و اجماع امت است و این مورد قبول ما شیعهها بوده و هنوز هم هست. ولی این ربطی به روش دولتها و وضع جامعههای امروزی نمیتواند داشته باشد. برای اینکه امام منصوب و منصوص نیست، هزار سال است که در کار نیست، غایب است و حدیثی از او جعل کردهاند و در نظر گرفتهاند که بعد از او باید حکومت دست فقها و دانایان حدیث و اخبار امامها و احکام اسلام باشد. این خودش اگر درست باشد معنایش این است که در اسلام یک حکومت واحدی نباشد برای اینکه هر دستهای ممکن بود که یک شخصی را انتخاب کنند به عنوان اینکه او احادیث منقول از پیغمبر و ائمه را میداند و معانی آنها را میداند و او را رهبر خودشان بکنند و همیشه در جامعهی اسلامی این اختلافات باشد همانطوریکه باقی مانده. هیچوقت ملل اسلام صورت متحد نداشتند و با افکاری که هست، مخصوصاً در مکتب شیعه، نخواهند توانست متحد بشوند مگر اینکه این قبیل افکار را بررسی کنند و جرح تعدیل کنند که اینها هم بر اثر عقیده فقها غیرقابل تردید و غیرقابل تعویض است. به همین دلیل درواقع ما نمیتوانستیم در عصر حاضر تمام فکرمان و مراممان یک حکومت واحد مذهبی و اسلامی باشد. دکتر سنجابی در این ماده در ضمن کلمه اسلامی، دموکراسی را هم گنجانیده و خمینی به این اعتراضی نکرده ولی بعد از آمدن به ایران اصلاً همهشان منکر دموکراسی بودند هرکسی که صحبت دموکراسی میکرد ملحدش میدانستند. این درواقع یک سکوت و موافقت ظاهری با پیشنهاد دکتر سنجابی بود و به همین دلیل هم دکتر سنجابی خب خیال کرده که پیشنهاداتش مورد قبول است، به مخبران جراید هم توضیح داده در ایران هم توضیح داد ولی غافل از آنکه نیت واقعی چیز دیگری است که بعد کمکم در ایران بروز کرد تا آنجا که خود دکتر سنجابی هم که پیشنهاد عضویت شورای انقلاب، حتی پیشنهاد ریاست شورای انقلاب را به او کرده بودند، قبول نکرد و از وزارت خارجه استعفاء کرد و استعفایش هم چند روزی بهواسطۀ خواهش من مستقیماً از او به تأخیر افتاد. دلایلی داشتم که به تأخیر انداخت ولی بالاخره مجبور به استعفاء شد. در صحبتهایش وقتی از او میپرسیدند که آقا چرا استعفاء کردی؟ گفت، «من به دلیل بیدولتی استعفاء کردم، دولتی نبود که من درواقع وزیر خارجه آن باشم. دولتی نبود، بیدولتی بود.» این معنایش این است که آن اتفاق و آن وحدت نظری که میبایستی در میان تشکیلدهندگان حکومت بوده باشد، چه از متجددین چه از فقها و ملاها، درست در کار نبوده و کمکم به این صورت استیلاجویی درآمد.
س- آقای دکتر آذر چطور شد که رهبران ملی ایران از کتاب ولایتفقیه و افکار آقای خمینی به موقع مطلع نشدند. برای اینکه بعد از واقعۀ پانزده خرداد که در سال ۱۳۴۳ بود آقای خمینی رفت به نجف و بعد از مدتی این کتاب را منتشر کرد. و از آن تاریخ هیچ کسی متوجه این قضیه نشده، درحالیکه آقای خمینی خب بالاخره یک شخصیتی بودهاند که ادعاهای سیاسی داشتند، فقط ادعاهای مذهبی نداشتند و اعتقادی هم به جدایی سیاست و مذهب نداشتند و به عنوان یک وزنهای وارد میدان مبارزات سیاسی ایران شده بودند. آیا صحیح نبود که رهبران ملی کمی توجه میکردند که این افکار سیاسی این شخصی که تازه وارد میدان شده چیست؟ و او چه میخواهد؟ و نظرشان را معطوف بکنند به کتاب ولایتفقیه و این را برای دیگران مورد تحلیل و تشریح قرار بدهند؟
ج- اولاً این کتاب ولایتفقیه چاپ اولش فقط به عنوان «کاشفالغطاء رسالهای از امام موسوی» است. تصریح نشده که این رساله به توسط خمینی نوشته شده – این یک مطلب. چاپ دومش هم که در ایران بعد از آمدن خمینی منتشر شد، عنوانش «حکومت اسلامی» است. فقط ارتباط آن با خمینی به توسط عکس خمینی است که در روی صفحه اول چاپ شده است. آنجا بیشتر احتمال داده میشد که این به قلم خمینی است، نوشته خمینی است. بعد از استقرار کامل و استیلای کامل آقایان، خمینی و طرفدارانش، تصریح شده چاپ سومی که من دارم تصریح شده که این نوشته آقای خمینی است و نظریات شخصی اوست. من از خودم باید عرض کنم که یکروزی وارد کتابخانهام شدم دیدم یک کتابی با همین عنوان کاشفالغطاء روی میز من هست. من آن را برداشتم، امام موسی کیست؟ هیچ متذکر نشدم که این ممکن است خمینی باشد، آنوقت فقط اسم خمینی بود، امام موسوی ما هنوز درست آشنا نشده بودیم که کی ممکن است باشد، و چند صفحه از آن را خواندم دیدم مطالبی است راجع به لزوم تشکیل حکومت. از زمان اسلام فقط شروع شده مثل اینکه نویسنده این رساله اصلاً اطلاع ندارد و یا نمیخواهد قبول کند که قبل از اسلام هزارها سال در عالم دولتهایی بودند، ممالکی بودند، مللی بودند تمدنهایی داشتند. شروع حکومت و اساس حکومت را از زمان اسلام با دلایلی که آورد تلقی کرده و بعد حدیثی از امام رضا نقل کرده، دلایل اینکه باز حکومت بوده باشد یعنی چند سال بعد از پیغمبر باز این وضع حکومت به توسط امام رضا توضیح داده شده.
دیدم حرفهایی است که زیاد همچین با واقع جور نیست، به این جهت مطالعه بقیه کتاب را انجام ندادم، گذاشتم کنار. از مقدماتش فهمیدم که یک حرفهایی است که خب مطابق واقع نیست ولی بعدها که مطالعه کردم بعد از مطرح شدن ولایتفقیه که دوباره مطالعه کردم آنجا به نیت اصلی و بطن مطلب به قول آخوندها پی بردم. سایر افراد جبهه ملی هم خیال میکنم مثل من هستند. یعنی از همان خواندن صفحات اول کتاب اهمیتی به موضوع کتاب ندادند.
س- چون نمیدانستند که این را درواقع خمینی نوشته، خیال میکردند که فقط یک طلبهای یا یک ملایی نشسته یک مطلبی نوشته؟
ج- نوشته امام موسی در واقع درست در نظر همهی اینها شناخته نبود. خمینی بعد از رفتنش به نجف و یا انقلاب روز پانزده خردادش به اسم خمینی شناخته شده بود و فقط خمینی گفته میشد امام موسی مطرح نبود. به این جهت توجهی نکردند و من باید اعتراف کنم که یک قصوری از ناحیه ما هم بوده، این را باید قبول کرد ولی خب قصوری بوده که دلایلش همان است که گفتم.
س- آقای دکتر آذر حالا برمیگردیم به زمانیکه به اصطلاح همه مطلع شده بودند از جریان کتاب ولایتفقیه و کموبیش این احساس را میکردند و در آنموقع هم تقریباً شاه حاضر شده بود که از ایران برود، کما اینکه رفت، و حکومت را بدهد به دست جبهه ملی، تا آنجایی که اخبار روزنامهها این مسئله را متذکر میشوند. چرا جبهه ملی در آنموقع حاضر نشد که بیاید و حکومتی تشکیل بدهد و از میان آنها فقط آقای دکتر شاپور بختیار حاضر شد چنین کاری بکند؟ او مدعی است که به تنهایی میخواست که جلوی تسلط ملایان را در میدان سیاست ایران بگیرد ولی سایر اعضاء جبهه ملی را او همکاری نکردند و فریاد «واخیانتنا» علیه او بلند کردند و این باعث شد که درواقع بهدست گرفتن حکومت را برای ملاها آسانتر بکند. علت امتناع جبهه ملی، در زمانیکه شاه حاضر بود بهطورکلی از ایران بیرون برود و دیگر شرط قبول کردن سلطنت کردن یا حکومت کردن هم مطرح نبود، چه بود که جبهه ملی حاضر نشد که در آنموقع حکومت را به دست بگیرد؟
ج- اولاً شرایط در دست گرفتن حکومت را از طرف جبهه ملی بنده عرض کردم، در مذاکرات قبلیمان، که ما شرطهایی داشتیم سه سطر نوشتیم دادیم به علم و علم در جواب آنروز صحبتی را که گفتم مطرح کرد که اگر شبی چند نفر را بگیرند و اعدام کنند صبح دنیا بهم نخواهد خورد و بعد شاه هرگز این مشروطهای را که شما میخواهید قبول نخواهد کرد. بنابراین در نظر ما موافقت شاه و رجوعش به جبهه ملی و درخواست ملاقات با مرحوم الهیارخان صالح که مکرر به توسط من به عرض او رسیده شد و مراجعهاش بعد به دکتر سنجابی و آقای دکتر صدیقی و امثال اینها درواقع یک امر ظاهری بود. بههیچوجه نمیشد اعتماد کرد و حتی رفتن موقتی شاه از ایران و عدم دخالتش در انتخاباتی که ممکن بود به توسط حکومت جبهه ملی صورت بگیرد مورد قبول واقع نشده بود. در صحبتی که در اولین ملاقات آقای دکتر سنجابی عرض کردم که گفته بود: «اگر من هم موافقت کنم ممکن است ارتش موافقت نکند.» به این دلیل پیشنهاد دکتر سنجابی را اصلاً مسکوت گذاشته بود. بنابراین معلوم شده بود که شاه با آن طرز حکومتی که ممکن است جبهه ملی داشته باشد موافق نبود. مراجعه به آقای دکتر صدیقی هم تقریباً به همین صورتها مسکوتالامر ماند. برای اینکه دکتر صدیقی آنطوری که مطابق میل شاه بود، آنچه بنده فهمیدم، نتوانست و نشت که یک حکومتی تشکیل بدهد، افرادی انتخاب بکند و دولتی تشکیل بدهد. بخصوص که از طرف بسیاری از آزادیخواهان و طرفداران جبهه ملی، حالا با اطلاع اعضاء شورای جبهه ملی بوده، من آنزمان به شورا نمیرفتم، و یا نبوده ندار. الا اینکه خلاصه دولت دکتر صدیقی هم آنطوری که میبایستی مورد میل شاه باشد نبود. به این جهت به دکتر بختیار مراجعه میکنند. مراجعه به دکتر بختیار هم یک دلیلش این بود که ظاهراً در آن زمان دکتر بختیار سرپرست تشکیلات دانشجویان جبهه ملی بود و به این دلیل فکر میکردند که او در میان دانشجویان دانشگاه تهران و دانشگاه ملی و استادهای این دانشجویان یک نفوذ و یک اعتباری دارد و به این جهت به او رجوع کردند و او هم برخلاف قراردادی که در شورای جبهه ملی، بدون مشورت با هیچیک از اعضای جبهه ملی و حتی دوستان همحزب خودش مثل حزب ایران، از قبیل مهندس زیرکزاده، حقشناس که معترض شده بودند و صبح او را به منزلشان دعوت کرده بودند، به منزل حقشناس یا زیرکزاده نمیدانم و آقای دکتر سنجابی را هم دعوت کرده بودند که این به چه مناسبت قبول کرده او یکدفعه بدون هیچ مشورتی اعتراض کرده بود و در را بهم زده بود و گفته بود که من خودم را که به جبهه ملی نفروختهام، یکهمچین حرفی زده بود و خلاصه رفته بود. بلافاصله در شورای جبهه ملی تصمیم گرفته شد که بختیار را از عضویت شورا و جبهه ملی طرد کنند. بعد از آن من به شورا رفتم، من تا آن زمان با وجود دعوتهای مکرر آقای دکتر سنجابی به شورای جبهه ملی نمیرفتم.
س- یعنی آقای دکتر بختیار مسئله قبول نخستوزیری را اصلاً در شورای جبهه ملی مطرح نکرد و مورد مذاکره قرار نداد؟
ج- ابداً، ابداً، فقط دلیل مراجع به او به نظر من یکیاش همین موضوع سرپرستی تشکیلات دانشجویان جبهه ملی و اعتباری که ممکن بود او در میان دانشجویان داشته باشد در صورتی که آنجا هم نداشت و دلیلش هم این است که بلافاصله دانشجویان، به همین دلیل که او تصمیمات جبهه ملی را پشت پا زده، با او مخالفت کردند و زد و خورد و کشتاری در زمان بختیار در دانشگاه شد که در تلویزیون هم کشته شدن چندتا از دانشجویان را نشان دادند و او دانشجویان را متهم کرد به اینکه کوکتل مولوتف در ژاندارمری انداختهاند، به کامیون ژاندارمری انداختهاند، در صورتی که دانشجویان نه کوکتل مولوتف داشتند نه خبر از این کارها داشتند.
Leave A Comment