روایت‌کننده: تیمسار سپهبد حسین آزموده

تاریخ مصاحبه: ۲۴ مارس ۱۹۸۴

محلّ مصاحبه: لادفانس پوتو حومه‌ی پاریس، فرانسه

مصاحبه‌کننده:  ضیا صدقی

نوار شماره‌: ۲

 

س- تیمسار حقیقت دارد که برای وادار کردن خلیل طهماسبی به این‌که صحبت بکند و اطّلاعاتی در اختیار مقامات نظامی بگذارد او را به شدت شکنجه کرده بودند؟

ج- شاید بنده صالح نباشم جواب شما را بدهم، همه‌اش بنده باید حاشیه بروم. این سه چهار سال بنده بسیار توی روزنامه‌های فارسی زبان آمریکا و انگلستان و این‌ها دیدم که به طور مثال می‌نویسند کریم‌پور شیرازی را شب چهارشنبه‌سوری والاحضرت اشرف آمد و فلان و این‌ها و خلاصه آتشش زدند. این مندرجات روزنامه است. اینجا است که عرض می‌کنم متأسّفانه کسی تجزیه و تحلیل، آخر اوّلاً شب چهارشنبه‌سوری مراسمی در سربازخانه نبوده است. آیا این معقول است که یک بابایی را بیاورند توی یک سربازخانه‌ی ده هزار نفری، توی مهمانی آتشش بزنند که چی؟ از این اراجیف بسیار است. این که بنده عرض کردم من صالح نیستم برای این که ممکن است حمل بر این بشود که خودم دادستان ارتش بودم. نه خیر، در دستگاه ما چیزی که وجود نداشت شکنجه بود و البتّه یکی از آرزوهای من این بود که پرونده‌های متشکّله در آن زمان منتشر می‌شد که متأسّفانه اعلی‌حضرت اجازه ندادند. و این یکی از آرزوهایم بود. و حتّی من زمان بازنشستگی‌ام دو سه دفعه تقاضا کردم باز هم اجازه نفرمودند. فکر می‌کنم اگر این‌ها منتشر شده بود تمام شایعات از وضع پرونده، ریخت سؤال و جواب معلوم می‌شد. نه قربان چه شکنجه‌ای؟

س- شما چه تکنیکی به کار بردید که نوّاب صفوی به جای این‌که پاسخ شما را با آیه‌ی قرآن بدهد، آن‌چنان که در دادگستری کرده بود. به شما جواب صریح بدهد؟

ج- تکنیک این بود، مثل دیروز یادم هست سپهبد بختیار رئیس ساواک بود. حالا بنده هیچ اطّلاع نداشتم از این جریان. تلفن زد به من گفت: «خواهش می‌کنم بیایید دفتر من»، گفتم: «چه فرمایشی دارید؟» گفت: «بیایید آنجا به شما می‌گویم.» بنده رفتم آنجا گفت: «نوّاب صفوی را دستگیر کردیم الان او را می‌آورند اینجا خواستم تو هم حضور داشته باشی.» بنده هم تا آن لحظه نوّاب صفوی را ندیده بودم و حتّی نمی‌دانستم دستگیر شده است. یک‌هو همین‌طور که نشسته بودیم من دیدم از محوّطه صدای صلوات بلند شد و یک جماعتی صلوات می‌فرستند. معلوم شد نوّاب است. حالا ببینید آن چه جانوری بود. نوّاب را که دستگیر کردند آمدند چندتایی لات‌ولوت نمی‌دانم از کجا صلوات می‌فرستادند دنبال این، که آنها هم فرار کردند تا مأمورین آمدند آنها را بگیرند. خلاصه نوّاب صفوی وارد اتاق که شد رفت به طرف بختیار دست بدهد بختیار با او دست داد. آمد طرف من دست بدهد گفتم برو مردیکه. بنده باهاش حتّی دست ندادم. نشست و یک سؤالاتی بختیار از او کرد. پرونده به اصطلاح ما مقدّماتی را بعد از چند روز فرستادند دادستانی ارتش و خودش را هم در اختیار بنده گذاشتند. اولین جلسه‌ای که بنده احضارش کردم تو دفترم نشسته بودم با بازپرس، گفتند نوّاب صفوی را آوردند. در که باز شد این تا گفت سلام، تکنیک این بود که من نمی‌دانم حرفی که از دل برخواسته بشود چه اثری دارد؟ و واقعاً نمی‌شود با چیزهای مادی گفت. تا سلام کرد گفتم: «سیّد به تو اجازه می‌دهم بنشینی ولی پیش از هر سؤال و جوابی این تذکر را به تو می‌دهم، مبادا اینجا آیه‌ی قرآن برای من بخوانی. هر سؤالی می‌شود مطابق سؤال جواب بده هرچه دلت می‌خواهد.» گفت: «اطاعت می‌شود.» و نشست. و واقعاً هم عمل کرد. یعنی به اندازه‌ای من قرص گفتم، اینجاست که می‌گویند نمی‌دانم که، در تمام بازجویی هر سؤالی می‌کردیم، البتّه ممکن است یک جواب‌هایی را دروغ گفته باشد ولی یک کلمه آیه قرآن دیگر نخواند همه را جواب داد. در اثر این تحقیقات و روزی، اگر باور بفرمایید، بیست ساعت کار شب و روز ما موفّق می‌شدیم. تأکید می‌کنم ضمن این که عرض کردم خودم نبایست بگویم صالح نیستم، ابداً شکنجه… البتّه شاید خشونت بوده در حرف‌زدن شاید هم بوده «مردیکه چرا دروغ می‌گویی؟» ولی لغت شکنجه و نمی‌دانم…

س- تیمسار شما فرمودید که دلتان می‌خواست که آن پرونده‌ها منتشر می‌شد و مردم آنها را می‌خواندند. متأسّفانه آن پرونده‌ها فعلاً افتاده دست کسانی که جزو شاگردان و طرفداران نوّاب صفوی هستند و محققاً آنها را از بین می‌برند. شخصیتی مثل شما که از این جریان اطّلاعات دست‌اول دارد ممکن است از شما تقاضا بکنم که آن چیزی که از آن پرونده‌ها به خاطر می‌آورید برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- جان من توضیح همین است که عرض کردم. پرونده ماهیت تمام کارهایی بود که خمینی آمد می‌کند برنامه‌ی نوّاب صفوی، به طوری که…

س- استقرار ولایت‌فقیه بود؟

ج- همه این‌ها به طوری که در آن روز، باز هم عرض می‌کنم خودتان را در روز بگذارید که همین حالا هم من خودم به خودم می‌گویم ما عجب احمق و ساده‌لوح بودیم همین حالا. تمام این کارهایی که می‌کنند چکیده‌ی پرونده بود. نه تنها خود ما خنده‌مان می‌گرفت بنده که به عرض شاه رساندم شاه هم کلی خندید اصلاً برای ما قابل قبول نبود ولایت فقیه، نمی‌دانم زن‌ها چراغ…

س- این چیزهایی بود که نوّاب صفوی می‌گفت؟

ج- تمام، اصلاً تمام کارهایی که این‌ها کردند نوّاب صفوی می‌گفت که برای ما قابل قبول نبود در روز. می‌خندیدیم. اصلاً این دیوانه است.

س- شما با اطّلاعی که از بازجویی‌های این شخص دارید آیا توانستید پیدا کنید که این آدم چه سوابقی داشت؟ از کجا آمده بود؟ و احیاناً با چه کشورها یا مقامات خارجی در ارتباط بوده است؟

ج- بنده حضورتان عرض کردم این ساخته و پرداخته خارجی بود یعنی در دستگاه روحانیت ایران که عرض کردم به نظر بنده روحانیت ایران کمپلت ساخته و پرداخته خارجی بودند.

س- بله. شما سند و مدرکی به دست آوردید که واقعاً اثبات می‌کرد که نوّاب صفوی و فداییان اسلام مثلاً با انگلستان در ارتباط هستند؟

ج- مدرک؟ نمی‌دانم منظورتان چیست؟ ولی سیر کارهایشان. این سؤال‌تان مثل این است که الان بپرسید مثلاً خمینی آیا واقعاً به نظر جناب‌عالی خمینی الان روی پای خودش آمد این علم‌شنگه را راه انداخت.

س- بله، مسئله این است که نظر اصولاً تفاوت می‌کند با آدمی که در متن جریان بوده یا این‌که یک آدمی بخواهد نظر سیاسی بدهد. شما که در متن جریان یک محاکمه قرار داشتید به سند و مدرک احتّیاج داشتید.

ج- نه من یادم نیست. ما دنبال سند و مدرک نمی‌رفتیم. وجود ندارد سند و مدرک که کسی دنبالش برود. این‌ها به اصطلاح قضایی از روی قرائن امارات، نشانی‌ها، سیر خدمات این کجا بوده؟ چه بوده؟ کجا رفته است؟

س- مثلاً ممکن است که یکی‌اش را به عنوان نمونه برای ما بفرمایید؟

ج- او در شرکت نفت بود بعد آمد…

س- نوّاب صفوی کارمند شرکت نفت بود؟

ج- بله. البتّه به اصطلاح کارمند جزء. بعد رفت نجف. بعد آمد به ایران رفت مدرسه‌ی آلمانی.

س- بله، منظورم این است که شما این اطّلاعات را توضیح بفرمایید برای این‌که من تا به حال این را از هیچ جا نشنیده بودم.

ج- حتماً عرض کردم قرائن‌های ما را…

س- مدرسه‌ی آلمانی فرمودید رفته بود؟

ج- بله

س- کجا در تهران؟

ج- بله یک مدّتی مدرسه‌ی صنعتی تهران.

س- بله

ج- همه‌اش مرموز یعنی به‌هم جور درنمی‌آید، نمی‌خورد. نجف بودی، پس چه‌جور آمدی؟

س- پس ایشان معمّم نبودند از اوّل؟ طلبه بودند؟

ج- مدّتی طلبه. بعد از طلبگی رفت به مدرسه‌ی آلمانی و نمی‌دانم. عرض کردم باز هم تکیه می‌کنم، ما دنبال این مدرک نمی‌رفتیم که آیا ببینیم سفیر فلان به این دستور داده است، به درد ما نمی‌خورد. یعنی لزومی نداشت.

س- می‌خواهم که از حضورتان تقاضا کنم که یک مقداری برای ما توضیح بفرمایید خاطراتی که شما از تیمور بختیار دارید.

ج- تیمور بختیار قربان، تا روزی که ۲۸ مرداد شد و قیام ملّی علیه مصدّق و تا مدتی بعد از آن واقعاً افسر خدمت‌گزار شایسته‌ای بود. ولی به مرور زمان تصدیق بفرمایید، اشخاصی هستند که به اصطلاح ظرفیت ندارند. یعنی ممکن است تا درجه‌ی سرهنگی واقعاً افسر شایسته‌ای باشد. سرتیپ که شد یک خرده هوا برش دارد و من کسی هستم. سرلشکر که شد فلان، سپهبد که شد همین‌جور. ظرفیت به اصطلاح بنده ندارند. تیمور بختیار بعد از این‌که ساواک تشکیل شد روز به روز این به اصطلاح عامیانه هوا برش داشت که «من کسی هستم یا چیزی هستم» همان اصطلاح عامیانه هوا برداشتن. این بود که سرانجام کارش رسید به ضدّیت با مقام سلطنت. بعد هم استحضار دارید، رفتن این طرف و آن طرف.

س- بله ایشان یک مدّتی سوئیس بودند. یک مدّتی عراق بودند و بعد گفته شده بود که ایشان به وسیله‌ی ساواک کشته شده‌اند. آیا این موضوع حقیقت دارد؟

ج- من نمی‌دانم.

س- شما اطّلاعی ندارید. یک موضوع دیگری که من می‌خواستم از حضورتان سؤال بکنم درباره‌ی روابطی بود که آیت‌الله کاشانی و فداییان اسلام به‌طور کلی در جریان برخورد دکتر مصدّق با دربار در حمایت از دربار و مقام سلطنت داشتند این چگونه بود که نوّاب صفوی، مثلاً روزنامه‌ای که روزنامه‌ی فداییان اسلام نبرد ملت که نویسنده‌اش هم آقایی بود به نام کرباسچیان، ایشان خوب، شدیداً حمایت می‌کردند در آن زمان از دربار با همکاری با آیت‌الله کاشانی علیه دکتر مصدّق. چگونه شده بود که یک همچین عواملّی که با دستگاه خارجی در ارتباط بودند در آن زمان جزو حامیان مقام سلطنت و دربار شده بودند؟

ج- در کدام زمان؟

س- در زمان ۲۸ مرداد.

ج- ملاحظه بفرمایید، یک اصطلاحی هست می‌گویند سیاست پدر و مادر ندارد. به عرض‌تان رسیده است؟ استاد هستید جناب‌عالی.

س- خواهش می‌کنم.

ج- به نظر بنده یک عملی که امروز انجام می‌شود اگر ده روز دیگر یک عمل ضدّ این انجام بشود هیچ تعجّبی ندارد روی همان اصطلاح که سیاست پدر و مادر ندارد. واقعاً ممکن است آناً تغییر کند. این را نمی‌شود پایه گرفت که چرا آن روز آن‌جوری بود؟ چرا امروز این‌جوری است؟ توجّه می‌کنید؟

س- بله

ج- ضمن این‌که این آقایانی که اسم بردید سیّد ابوالقاسم کاشانی و نمی‌دانم نوّاب و این‌ها. این‌ها به اصطلح بنده بازیگر سیاسی بودند. سیاستمدار نبودند بازیگر سیاسی بودند. بازیگر سیاسی هم هر طرف بادش بیاید باد می‌دهد. کما این که همانطوری که اشاره فرمودید روزی سیّد ابوالقاسم کاشانی و نوّاب از پایه‌گذاران حکومت مصدّق بودند. واقعاً می‌شود با همین عبارت گفت روز دیگر ضدّ مصدّق. به طوری که مصدّق اسم نوّاب را که می‌شنید رنگ از صورتش می‌پرید، آن‌قدر مرعوب نوّاب بود. سیّد ابوالقاسم کاشانی روزی با مصدّق روز دیگر علیه مصدّق. روی این‌ها نمی‌شد حساب کرد و روی همین عدم دقّت‌ها بود که خود شاهنشاه آریامهر به آن روز افتاد یعنی اعتماد فوق‌العاده به اشخاص. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- همیشه به نظر بنده باید در امور یک پوئنی هم رو سوء‌ظن گذاشت یعنی اگر شما یک گماشته دارید مستخدم دارید صبح تا شام می‌بینید کمال حسن خدمت را می‌کند باید ذهنتان هم برود که مبادا زیر سر او یک چیزی باشد. هیچ وقت این حساب نبود. چون این‌ها از همین صفت استفاده می‌کردند و کسانی نبودند که بشود روی‌شان بشود حساب کرد که این‌ها مستقل یک عقیده‌ی ثابتی دارند. با اشخاص دیگر هم همین‌جور هر روز امروز نغمه جمهوری بلند شد جمهوری‌خواه می‌شود فردا سلطنت باشد سلطنت‌خواه می‌شود از خودش یک ایده‌ی ثابتی ندارد.

س- بله، تیمسار شما مهم‌ترین خاطراتی که دارید در زمان محمّدرضا شاه پهلوی در ایران و خدماتی که ایشان به ایران کردند، ممکن است که از شما تقاضا بکنم که آنها را برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- خدماتشان را؟

س- خدماتشان را و در عین حال آن چیزی که به نظر شما نقاط ضعف ایشان می‌آید؟ برای ما توضیح بدهید.

ج- بله. نقطه‌ضعف ایشان…

س- ترجیح می‌دهید نقاط ضعف را اوّل بفرمایید بعداً نقاط مثبت را. هرطور مایلید بفرمایید.

ج- برای این‌که نقاط مثبت به نظر بنده گفتن بنده را نمی‌خواهد. نه، واقعاً نقاط مثبت که معلوم است دیگر.

س- بله برای شما ممکن است معلوم باشد ولی برای آدم‌هایی که در آینده می‌آیند و آن دوره را ندیدند و می‌خواهند که ببینند در آن‌زمان چه خبر بوده است. فرض بفرمایید پنجاه سال بعد از این برای آنها مشخص نیست که آن دوره چه بوده است. این برای این زمان نیست که من حضور شما هستم و این مصاحبه را می‌کنم. این برای کسانی است که پنجاه سال بعد می‌آیند و می‌خواهند بدانند در ایران پنجاه سال پیش چه خبر بوده است.

ج- پس بنابراین بنده باید که مقایسه‌ای از محمّدرضا شاه پهلوی با پدرشان بکنم.

س- تمنّا می‌کنم بفرمایید.

ج- یک جمله‌ای هست گوینده‌اش یادم رفته چه کسی است. یکی از رجال بود پیش از انقلاب، شاید مرحوم جمال امامی بود. مرد صریح‌اللّهجه‌ای بود آن جمال امامی. واقعاً صریح‌اللّهجه بود. که بنده هم خوب می‌شناختمش. آن یک بار به اعلی‌حضرت محمّدرضا شاه گفته بود که «فرق شما و پدرتان این است که به پدرت کسی جرأت نمی‌کرد دروغ بگوید به تو هم کسی راست نمی‌گوید.» توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- و یک جمله‌ی دیگر باز همان جمال امامی گفته بود، می‌گفت: «نمی‌دانم اعلی‌حضرت چه اصراری دارید که نخست‌وزیر بشوید؟» آنچه که بنده مطالعه دارم، خوب، شکی نیست که تماس هم زیاد داشتم، اعلی‌حضرت محمّدرضا شاه پهلوی در یک محیط به اصطلاح آزاد پرورش کردند. یعنی تحصیلات‌شان در سوئیس بوده، دنیاشناس بودند. ملت ایران را حساب نکردند یعنی جوری عمل کردند مثل این‌که شما به یک بچّه‌ی دو ساله شش‌تا ظرف چلوکباب بدهید بخورد. این حساب را نکردند که هر عملی می‌کنند باید به فراخور و بنا به ظرفیت ملت باشد. فرض بفرمایید رضا شاه پهلوی، رضا شاه کبیر کشف حجاب کرد. گفت زن‌ها حجاب نداشته باشند. بسیار خوب. پسرشان شاهنشاه آریامهر یکهو بلندپروازی کردند آن زنی که ده سال بیست سال پیش حجاب سر می‌کرده است گفتند سناتور بشو، وکیل بشو، وزیر بشو. این مدت این شایستگی آن مقام را نداشت. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- بنده روی بیکاری و این‌ها بودم بخصوص بعد از انقلاب خیلی تو فکر فرو رفتم روی همین سؤالاتی که جناب‌عالی می‌فرمایید، باور بفرمایید بنده خودم پیش خودم تو همیشه تو مغز خودم تجزیه و تحلیل می‌کنم. به این نتیجه می‌رسم که هر بلایی که به سر ما آمد برای این بود که شاهنشاه آریامهر مملکت‌داری را با چیزهای شخصی تفکیک نمی‌کردند. مثالی بزنم از لحاظ شخصی خیلی خوب است که یکی فرزند بنده را بکشد، فرض بفرمایید، بنده مثل مدعی خصوصی گذشت کنم. این خیلی صفت خوبی است، بزرگواری است، آقایی است. ولی در کار مملکت‌داری این بالاترین نقطه ضعف است که یک چیزی که مربوط به اجتماع است ما گذشت بکنیم. شاهنشاه صفت گذشت‌شان بارزترین صفت‌شان بود که به نظر بنده بدترین صفت روی کسی است که رئیس مملکت باشد نمی‌دانم می‌توانم مقصودم را بیان کنم؟

س- تمنّا می‌کنم بفرمایید.

ج- خدماتشان که خوب، عرض کردم قابل احصاء نیست، خوب، من نمی‌دانم من از کجایش بگویم؟ از چه‌اش بگویم؟

س- فقط شما یک مطلبی فرمودید، گفتید آدم برای این‌که بداند که در یک دوره‌ی تاریخی خاص اوضاع چگونه بوده است باید خودش را بگذارد در آن زمان حالا من از شما تقاضا می‌کنم برای یک کسی که پنجاه سال دیگر می‌خواهد بیاید ببیند که در آن دوران چه خبر بوده در آنجا شما با در نظر گرفتن…

ج- در آن دوران این خبر بوده که پادشاه وقت، رئیس مملکت وقت از لحاظ خودشان با عشق به وطن سعی می‌کرد همه‌چیز را به تن خودش بخرد بدون این‌که هیچ کس مسئولیتی داشته باشد. نمی‌دانم تا چه اندازه این جمله مطلب را می‌رساند.

س- شما یک جمله‌ی دیگر هم از قول جمال امامی فرمودید. فرمودید که جمال امامی به اعلی‌حضرت گفته بودند که ایشان نمی‌دانند که چرا اعلی‌حضرت این‌قدر اصرار دارند که نخست‌وزیر بشوند. در این رابطه ممکن است توضیح بفرمایید که دقیقاً منظور جمال امامی چه بوده است از این حرف؟

ج- منظورش این بوده است که شما طبق قانون اساسی، بنده برایم خیلی مشکل است قربان، توضیح این چیزها را دادن چون این‌ها کار یک ساعت و دو ساعت و یک خرده و دو خرده نیست.

س- تمنّا می‌کنم من در خدمتتان هستم هر چند ساعتی که بفرمایید.

ج- ملاحظه بفرمایید قانون اساسی ما، متاسّفانه من بسیار دیدم حتّی وزرای ما یک دور قانون اساسی ما را نخوانده‌اند. این را به چشمم دیده‌ام که حتّی وزرای ما نخوانده‌اند. قانون اساسی ما بر این پایه است که شاه رئیس همه قوای مملکت هست و نیست. نیست چرا؟ تفسیری دارد که شاه مقامی است غیر مسئول، صراحت دارد. هست چرا؟ تفسیری دارد که شاه رئیس سه قوّه است. به طوری که وقتی قوّه‌ی قضایی شما رای صادر می‌کند می‌گوید به نام نامی اعلی‌حضرت. بالای رای می‌نویسند. یعنی در عرف ایران، در عرف قانون اساسی شاه یک عاملّی است هم‌پایه‌ی خدا. روی همین اصل می‌گویند ظلّ‌الله. شاه خودش سعی می‌کرد خودش را کوچک بکند. نمی‌دانم پیش از انقلاب در جریان تا چه حد بودید، خارج تشریف داشتید یا داخل؟

س- نه خیر من اغلب اوقات خارج بودم.

ج- یک روز مثلاً آقای هویدا نخست‌وزیر برای دفعه‌ی اوّل توی رادیو تلویزیون اعلام کردند که آقا این که هی می‌گویند رئیس مملکت، رئیس مملکت این چیست؟ ما یک فرمانده داریم آن هم شخص شاه است. لغت فرمانده. در حالی‌که شاه فرمانده‌ی مملکت نیست. فرمانده نخست‌وزیر نیست. این نخست‌وزیران ما، این وزیران ما برایشان کمال مطلوب بود که هر شب بیایند توی رادیو تلویزیون توی جراید مصاحبه کنند، دستشان را به هم بمالند برسانند هر کاری که ما می‌کنیم اعلی‌حضرت فرمودند. اعلی‌حضرت هم این‌ها به گوشش می‌رسید ایراد نمی‌گرفت. در صورتی که اگر یکی از این‌ها را صدا می‌کرد می‌گفت «مردیکه پدرسوخته، اعلی‌حضرت فرمودند چیست؟» من یک چیزی حضور شما عرض کنم، باز هم عرض می‌کنم این چیزها شاید خدای نکرده حمل… پست‌بنده، شغل بنده حسّاس بود. یعنی در حسّاس‌ترین موقع مملکت من دادستان ارتش بودم.

س- دقیقاً چه تاریخی بود که شما دادستان ارتش شدید تیمسار؟

ج- بلافاصله بعد از ۲۸ مرداد. بلافاصله.

س- بله.

ج- عرض کنم، شاید یک میلیون دفعه وزیر جنگ یا رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران به من تلفنی، شفاهی می‌گفتند اعلی‌حضرت روی فلان موضوع فلان دستور را فرمودند بنده با دست خودم روی یک کاغذ می‌نوشتم «اختیارات مقام سلطنت طبق ماده فلان قانون این است. در ثانیه اوامرشان را ابلاغ کنند.» یعنی دستوری که می‌گفتند داده خلاف قانون بود. یک مورد من ندیدم شاه بگوید فضولی موقوف. می‌گفت هر چه قانون است اجرا کنید. که بنده این موضوع را در زمان بازنشستگی در مجلّه‌ی خواندنی‌ها جریانی نوشتم که زمانی که من بودم یک مورد اعلی‌حضرت نفرمودند که «فضولی موقوف، مردیکه این چه است که نوشته‌ای؟» ولی تمام می‌رفتند می‌دیدند اعلی‌حضرت نظرش چیست می‌فهمید که این نظر خلاف است ولی نمی‌گفت که قربان، خلاف است. می‌گفت بله قربان، صحیح می‌فرمایید و می‌آمد اجرا می‌کرد. شاه که قوانین را از حفظ نیست خوب، شاه هر کسی را گذاشته است یک جایی مسئول. این هم باید از اختیاراتش استفاده کند. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله.

ج- این‌ها تمام می‌شود یک نوع خدمت و هم یک نقطه ضعف هستند.

س- بله. تیمسار من می‌خواهم از حضورتان تقاضا بکنم که شما در این اواخر موقعیتی را که دادگاه‌های نظامی در سیستم قضایی مملکت داشتند برای ما توصیف بفرمایید. چه نقشی دادگاه‌های نظامی در سیستم قضایی ایران داشتند؟ و یک سؤال دیگر هم در همین زمینه هست که من بعداً آن را از حضورتان خواهم پرسید.

ج- عرض کنم برای آمریکایی یا خارجی، آنها نمی‌توانند اصلاً درک کنند که، این‌ها را بنده در برخوردها دیدم که مثلاً شما به یک افسر آمریکایی بگویید

س- بله بفرمایید

ج- سیستم قضایی ما این است که مثلاً یک جرم خلاف امنیت و دادگاه نظامی می‌رسد این نمی‌تواند تجسم کند که جریان چه است؟

س- بله

ج- در کشوری مثل کشور ما قربان، دادگاه‌های نظامی بالاترین عامل برای حفظ امنیت کشور بودند. بنده به کرّات دیده بودم رسیدگی به جریان جرایم شهربانی بر عهده‌ی دادگستری بود. اگر افسر پلیس یا پاسبان کاری، جرمی بکند می‌بردند دادگستری که بعداً صلاحیت آن را دادند به ما. طرز فکر بازپرس دادگستری این بود که اگر یک پاسبان تو گوش یک افسر زده بود این را می‌بردند پیش بازپرس می‌گفت: «آقایان مصالحه کنید روی هم را ببوسید.» این طرز فکر عامل قضایی دادگستری بود. طرز فکر دادگاه نظامی درست وارونه است. یعنی خوب، اگر یک پاسبانی توی گوش افسری بزند یک جرم شدید یا یک مجازات شدید. در کشور ما همیشه عامل ترس موجب رفاه جامعه بوده است. سیستم این بود که مرتّب می‌شد از یک دستگاه دادستانی، دادسرا، بازپرس و دادستان‌ها در رأس این دستگاه دادسرا، در تمام سطح کشور، دادستان ارتش بود و دادگاه‌هایی به اسم دادگاه‌های بدوی و تجدید نظر، یعنی دو دادگاه اوّلی و دومی، بعد هم تجدیدنظرها که رای می‌دادند اگر طبق قانون شاه تصویب می‌کرد پرونده می‌رفت دیوان کشور که عالی‌ترین مرجع قضایی در کشور بود. آنها با تأیید رای را ابرام می‌کردند یا فسخ می‌کردند که دوباره رسیدگی می‌شد.

س- بله. چه به اصطلاح وجه افتراق و وجه اتّ